اميرمؤمنان على (عليه السلام)
از ديدگاه شخصيت هاى برجسته

سيد حجت موسوى خوئى

- ۱۱ -


رئيس همه فضيلت ها
من چه بگويم درباره مردى كه همه فضيلت ها به او منتهى مى شود و هر مكتب و هر گروهى خود را به او منسوب مى سازند. آرى ، اوست رئيس ‍ همه فضيلت ها... من چه بگويم درباره مردى كه اهل همه مذاهب غير اسلامى كه در جوامع اسلامى زندگى مى كنند (و اطلاعى از شخصيت او دارند) به او محبت مى ورزند و حتى فلاسفه اى كه از ملت اسلامى نيستند، او را تعظيم مى نمايند (229) ...
O ابن ابى الحديد
على (عليه السلام ) زاهدترين
زاهدتر از على در جهان نيامده است (230)
على پيشينيان را فراموشاند و بعدى ها را در زحمت انداخت .
مردم سيره و روش او را وسيله ملامت و سركوب خلفا، قرار مى دادند (231)
O عمر بن عبدالعزيز خليفه اموى
كيمياى خاك پاى على (عليه السلام )
پيامبر فرمود: (( سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست ، اگر گروهى چند از امت من درباره تو نمى گفتند آنچه را كه ترسايان درباره فرزند مريم گفتند، امروز در فضل تو سخنى مى گفتم كه به هيچ گروهى از مسلمانان گذر نكنى مگر آن كه خاك پايت را براى تبرك برگيرند (232) )) .
فضائلى كه درباه على بن ابى طالب (عليه السلام ) رسيده ، درباره هيچ يك از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله نرسيده است (233) .
O احمد بن حنبل
اگر مرتضى على (عليه السلام ) حقيقت حال و باطن امر خويش را ظاهر مى ساخت مردم كافر مى شدند، و همه به شبه خدايى نزد او به سجده مى افتادند، از فضل و منقبت وى همين بس كه درباره او بعضى شك نموده اند كه آيا از خداست يا از خلق (234)

على حبه جنه   امام الناس و الجنه
وصى المصطفى حقا   قسيم النار و الجنه
اذا فى مجلس ذكروا عليا   و سبطيه و فاطمه الزكيه
فاجرى بعضهم ذكرى سواه   فايقن انه سلقلقيه
اذا ذكروا عليا او بنيه   تشاغل بالروايات العليه
يقال تجاوزا يا قوم هذا   فهذا من حديث الرافضيه
برئت الى المهيمن من اناس   يرون الرفض حب الفاطميه
على آل الرسول صلوه ربى   و لعنته لتلك الجاهليه
دوستى على سپر آتش دوزخ است . او امام انسان ها و جنيان است .
او در حقيقت وصى مصطفى و تقسيم كننده بهشت و دوزخ است (235) .
زمانى كه در مجلسى ياد على و فاطمه و حسن و حسين (عليه السلام ) مى شود بعضى از دشمنان به خاطر آن كه مردم را از ذكر و ياد آل محمد صلى الله عليه و آله منصرف كنند ذكر ديگرى به ميان مى آورند. پس يقين كنيد آن كس كه مانع ذكر اين خانواده مى شود زاده زن بدكار است ، آن ها روايات بلند و طولانى نقل مى كنند تا ذكر على و فرزندان او در ميان نيايد و گفته مى شود: اى قوم ! از اين سخنان بگذريد، زيرا اين سخن رافضى هاست . (من كه امام شافعيه هستم ) بيزارى مى جويم به سوى خدا از مردمى كه رافضى بودن (و دورى از حق ) را در دوستى فاطمه (عليه السلام ) مى بينند، صلوات پروردگارم بر آل رسول باد، و لعنت خداوند بر اين نوع جاهليت . (لعنت بر كسانى كه دوستان آل محمد صلى الله عليه و آله را رو گردان از حق مى خوانند (236) )
قالوا ترفضت قلت كلا   ما الرفض دينى و لا اعتقادى
لكن توليت غيرشك   خير امام و خير هاد
ان كان حب الوصى رفضا   فاننى ارفض العباد (237)
به من گفتند رافضى شدى (از حق رو گرداندى ) گفتم : هرگز دين و اعتقاد من رفض نيست .
ليكن دوست مى دارم بدون شك بهترين امام و بهترين هادى را.
اگر معناى رفض ، دوستى وصى پيامبر (على بن ابى طالب (عليه السلام )) است پس به درستى كه من رافضى تر از همه مردم هستم .
O محمد بن ادريس شافعى (پيشواى مذهب شافعى )
درباره هيچ يك از صحابه ، رواياتى با اسناد صحيح مانند على (عليه السلام ) وارد نشده است (238)
O قاضى اسماعيل و نسائى و نيشابورى
زينت خلافت
آن حضرت به خلافت زينت داد، نه آن كه خلافت سبب زينت وى شده باشد (239)
O احمد بن حنبل
دو سوال
1. وقتى كه از ابوعبدالرحمن خليل بن احمد فراهيدى بصرى ، استاد سيبويه پرسيدند: به چه دليل على (عليه السلام ) (( امام الكل فى الكل )) است ، در جواب پاسخ گفت : به اين دليل كه همگان به على بن ابى طالب (عليه السلام ) نيازمندند و او از همگان بى نياز (240) .
2. هنگامى كه از خليل بن احمد سوال شد: درباره امير مومنان على بن ابى طالب (عليه السلام ) چه مى گويى ؟ گفت : چه بگويم در حق كسى كه دوستان او مناقب وى را از ترس كتمان نمودند و دشمنان وى آنها را از روى حسد و كينه پنهان كردند، آن گاه مناقب وى بين اين دو كتمان ظهور كرد و آشكار شد و مشرق و مغرب روى زمين را پر كرد. (241)

من از نظام شنيدم : سخنى درباره على بن ابى طالب (عليه السلام ) محنت است ، زيرا اگر گوينده ، حق او را وفا كند غلو كرده است و اگر از حق او بكاهد جفا كرده است . هسته مركزى متوسط بين وفا و جفا دقيق و تيز است و دسترسى به آن جز براى ذكى سخت است (242) .
O جاحظ
ابعاد شخصيت على (عليه السلام )
من در شگفتم از مردى كه گفتارش در جنگ نشان آن است كه خوى وى طبع شير و پلنگ است و از همان موقف معين ، گفتارى در پند و اندرز دارد كه نشان آن است كه خوى وى طبع راهب تارك دنياست كه اصلا خونى نريخته است . گاهى در صورت بسطام بن قيس شيبانى و عتيبه بن حارث يربوعى و عامربن طفيل عامرى ، ظهور مى كند و زمانى در صورت سقراط حبر يونانى و يوحنا معمدان و مسيح بن مريم الهى ظاهر مى شود (243)
O ابن ابى الحديد معتزلى
قاطعيت در برخورد با فتنه ها
در مقابل اين همه مشكل و پريشانى اوضاع و در برابر تمام فتنه هايى كه امام با آنها درگير بود، لحظه اى براى على (عليه السلام ) در ايمان به خداوند و تبعيت از حق و بر پاداشتن آن شك و سستى دست نداد، بر راه راست پيش ‍ رفت و هرگز از اين طريق منحرف نشد، در برابر حق ، كم و زياد، فيروزى و شكست در راى استوار و نظر قاطع او اثر نداشت و چون حق را مى ديد، بدون ملاحظه عاقبت كار و حساب برد و باخت نظامى و سياسى ، به سوى آن با قدم هاى محكم پيش مى رفت . على (عليه السلام ) از معدود مردانى است كه در راه حقگزارى به اين امر نمى انديشيد كه سرانجام اين كار و منتهى اليه اين راه مرگ است يا زندگى ، غلبه است يا شكست .
تنها هدف ثابت امام در سراسر ايام زندگى اين بود كه خداوند از او راضى و ضميرش خشنود باشد (244)
O دكتر طه حسين
ابوبكر و على (عليه السلام )
مرا به حال خو واگذاريد و از من دست بكشيد كه من بهترين شما هستم در حالى كه على در ميان شماست (245) .
شنيدم سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله را كه فرمود: لا يجوز الصراط اءحد الا من كتب له على الجواز؛ هيچ كس بر صراط نمى گذرد جز كسى كه على (عليه السلام ) گذرنامه براى او صادر كرده است (246) )) .
در كتاب تاريخ دمشق ابن عساكر شافعى (ج 2) از عايشه دختر ابى بكر نقل مى كند، كه در كنار پدرم نشسته بودم و جمعى از آن جمله على بن ابى طالب . پدر دقيقا به چهره على (عليه السلام ) مى نگريست . گفتم : پدر! چرا اين قدر در چهره على خيره شده اى ! گفت : شيندم از حبيب خدا رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه فرمود: نگاه كردن به چهره على عبادت است (247) .
علامه محب الدين طبرى و ديگر علماى سنى از ابوبكر نقل كرده اند كه گفت : ديدم رسول خدا صلى الله عليه و آله خيمه اى بر افراشته و در حالى كه بر قوسى عربى تكيه نموده و على و فاطمه و حسن و حسين در داخل خيمه اند، فرمود:
يا معشر المسلمين ، انا سلم لمن سالم اهل الخيمه ، حرب لمن حاربهم ، و ولى لمن والاهم ، لا يحبهم الا سعيد الجد طيب المولد، و لا يبغضهم الا شقى الجد ردى ء الولاده ؛
اى گروه مسلمانان ! من با كسى كه با اهل خيمه سازگار باشد، سازگارم و با جنگ كننده با آنها مى جنگم و با دوست داران ايشان دوستم ، آنها را دوست ندارد، مگر سعيد زاده پاك سرشت و دشمن ندارد مگر شقى زاده بد سرشت . (248)
تكيه بر جاى بزرگان نتوان زد به گزاف
ابن ابى الحديد به روايت از شعبى نوشته است : در حالى كه ابوبكر بر بالاى منبر مشغول خطابه خواندن بودن حسن بن على برخاست و خطاب به ابوبكر فرمود: (( انزل عن منبر ابى (مجلس ابى )؛ از منبر پدرم پايين بيا )) .
ابوبكر گفت : صدقت و الله انه لمنبر ابيك (مجلس ابيك ) لا منبر ابى ؛
راست گفتى به خدا سوگند! همانا اين منبر - يا مجلس - پدر تو (على بن ابى طالب (عليه السلام )) است ، نه منبر پدر من .
و در نقل قندوزى از دار قطنى اين اضافه آمده كه : ابوبكر حضرتش را بر زانو نشانيد و به گريه افتاد.
پس على (عليه السلام ) فرمود: والله اين سخن از ناحيه من نبود.
ابوبكر گفت : راست گفتى والله من تو را متهم نمى كنم . (249)
ابوبكر: على عتره رسول الله صلى الله عليه و آله
يعنى على (عليه السلام ) از آن كسانى است كه پيامبر امت را وادار و تاكيد به تمسك بدانها و پيروى از آنها فرمود، زيرا آنان ستارگان رهنمودند و كسى كه بدانها اقتدا نمايد، هدايت خواهد شد. (250)
علامه محب الدين طبرى و ديگران از ابن عباس روايت نموده كه ابوبكر و على (عليه السلام ) به قصد زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله خواستند وارد محل قبر شوند، على (عليه السلام ) از ابوبكر خواست اول او وارد گردد، اما ابوبكر گفت :
ما اءتقدم رجلا سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول : على منى كمنزلتى (بمنزلتى ) من ربى ؛ من تقدم و پيشى نمى گيرم به مردى كه شنيد رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره اش فرمود: مقام و منزلت على (عليه السلام ) نسبت به من ، همانند مقام و منزلت من نسبت به پروردگار است (251) . ))
ابوبكر، هنگامى كه ابوعبيده جراح را براى احضار على (عليه السلام ) فرستاد، گفت : يا اءبا عبيده اءنت اءمين هذه الامه ، اءبعثك الى من هو فى مرتبه من فقدناه بالامس ، ينبغى اءن تتكلم عنده بحسن الادب ...؛
اى ابو عبيده تو امين امتى ، به دنبال كسى مى فرستمت كه در مرتبه كسى بود كه ديروز او را از دست داديم (پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ) سزوار است كه با حسن ادب در نزد او سخن بگويى و با او حرف بزنى (252) )) .
عمر و على (عليه السلام )
على (عليه السلام ) مردى نيست كه پس از رسيدن به خلافت افراد قبيله خود را بر عربستان و كشورهاى اسلامى مسلط كند مگر اين كه در بين افراد مزبور كسانى باشند كه على از لحاظ ديانت و امانت و صداقت آنها را براى حكومت بلاد اسلامى صالح بداند كه در اين صورت جايز است حكمران شوند و من قضاوت على بن ابى طالب را در مورد انتخاب حكمران ها اعم از اين كه افراد قوم و خويش او باشند يا ديگران درست مى دانم (253)
دو نفر اعرابى نزد عمر براى مرافعه و شكايت مى آيند. عمر رو به اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) كرده از وى مى خواهد كه بين آن دو قضاوت كند. يكى از آن دو نفر بر مى خيزد و مى گويد: اين آدم بين ما دو نفر داورى كند؟ عمر خشمگين مى شود و با پرخاش به او مى گويد:
واى بر تو! مى دانى اين كيست ؟ هذا مولاى و مولى كل مومن و من لم يكن مولاه فليس بمومن ؛ اين مولا و سرور من و سرور هر مومنى است و هر كه او سرور و مولايش نباشد، پس مومن نيست (254) )) .
پيامبر و لقب اميرالمؤ منين
علامه محقق شيخ عبيدالله آمرتسرى حنفى از طريق حافظ ابن مردويه اصفهانى از سالم (غلام آزاد شده على (عليه السلام ) نقل نموده كه گفت : همراه على (عليه السلام ) در زمينى كه آن را كشت مى نمود بودم ، پس ‍ ابوبكر و عمر بدان جا آمدند و گفتند:
السلام عليك يا اميرالمؤ منين رحمة الله و بركاته .
بدانها گفته شد: در دوران حيات پيامبر صلى الله عليه و آله با خطاب (( يا اميرالمؤ منين )) به على سلام مى كنيد؟!
عمر گفت : پيامبر اين چنين به ما امر كرد و دستور داد (255) .
عمر: به على اسائه ادب نكنيد!
متقى حنفى در كنزل العمال ، ج 6، ص 393 از ابن عباس نقل كرده است كه گفت :
شنيدم عمر بن خطاب را كه مى گفت : مبادا اسائه ادب به على بن ابى طالب بكنيد، به تحقيق از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه صفاتى براى على ذكر مى كرد كه اگر يكى از آنها در خاندان خطاب باشد، براى من بهتر است از آنچه آفتاب بر آن بتابد، همانا من و ابوبكر و ابوعبيده همراه با چند تن از اصحاب ، به ديدار رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتيم . كنار خانه ام سلمه رسيديم ، على (عليه السلام ) در آن جا ايستاده بود. گفتيم : اجازه ورود بر رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خواهيم ، گفت : صبر كنيد، آلان مى آيد.
پس رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد، فورا به احترامش برخاستيم ، ديديم حضرت بر على (عليه السلام ) تكيه زده است ، سپس دست مباركش ‍ را بر دوش على (عليه السلام ) زد و فرمود:
(( يا على ! تو نخستين ايمان آورنده از مومنان هستى و تو به ايام خدا از ديگران داناترى و تو به عهد و پيمانت با وفاترى و تو بهتر از همه بيت المال را بالسويه تقسيم مى كنى و تو نسبت به امت و رعيت مهربان تر از ديگرانى و مصيبت تو از همه دردناك تر است .
يا على ! تو يار و غمخوار منى و تو مرا غسل مى دهى و تو مرا به خاك مى سپارى و تو در هر محنت و مصيبتى پيشقدم تر از ديگرانى و تو هرگز پس ‍ از من مرتد و كافر نمى شوى و تو با لواى حمد پيشاپيش من در روز رستاخيز گام بر مى دارى و از حوضم پاسدارى مى كنى (256) )) .
نور رخسار على (عليه السلام )
خوارزمى در صفحه 230 مناقبش از عثمان بن عفان نقل مى كند كه عمر بن خطاب گفت : همانا خداى متعال فرشتگانى را از نور رخسار على بن ابى طالب (عليه السلام ) آفريده است كه او را تسبيح و تهليل مى كنند )) .
و نيز خوارزمى حنفى در تاريخش (ج ، ص 97) اين روايت را به تفصيل بيشترى نقل مى كند و آن را به هر سه خليفه نسبت مى دهد كه عثمان گفت : شنيدم عمر را كه مى گفت : ابوبكر بن ابى قحافه گفت :
شنيدم رسول خدا (عليه السلام ) را كه فرمود:
ان الله خلق من نور وجه على بن ابى طالب ملائكه يسبحون و يقدسون و يكتبون ثواب ذلك لمحبيه و محبى ولده ؛ همانا خداى متعال از نور سيماى على بن ابى طالب ، فرشتگانى خلق كرده است كه او را تسبيح و تقديس مى كنند و ثواب آن را براى دوستدارانش و دوستداران فرزندانش ‍ مى نويسند (257) )) .
سنگينى ايمان على (عليه السلام )
عمربن خطاب : از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:
(( اگر هفت آسمان و هفت زمين در يك كفه ترازو گذاشته شود و ايمان على (عليه السلام ) در كفه ديگر، ايمان على (عليه السلام ) فزونى خواهد داشت . (258)
خليفه ثانى هنگامى مرگش در مورد امير مومنان على (عليه السلام ) گفت :
قد كنت اجمعت بعد مقالتى لكم ان اولى امركم رجلا هو احراكم ان يحملكم على الحق و اشار بيده الى على عليه السلام ... (259)
من مى خواستم بعد از سخنانم براى شما، آزاد مردى را برايتان خليفه نمايم كه جوانمردترين شماست ، او با رهبرى خود جامعه مسلمين را به سوى حق مى كشاند، و آن گاه با دستش به طرف على (عليه السلام ) اشاره كرد...
و در جاى ديگر از او آمده است : اگر على را خليفه كنند، او مردم را به راه راست هدايت مى كند (260) و بالاخره در فراز ديگرى از سخنانش آمده است :
اجرؤ هم و الله ان وليها ان يحملهم على كتاب الله و سنه نبيهم لصاحبك ، اما ان ولى امرهم حملهم على المحجه البيضاء و الصراط المستقيم : (261)
اى ابن عباس ! با جرئت ترين اين افراد (اهل شورا) كه بتواند مردم را مطابق كتاب خدا و سنت پيامبر رهبرى كند، صاحب تو على (عليه السلام ) است ، چنانچه او متصدى امور مردم بوده و به خلافت برسد، جامعه را به راه صحيح و مستقيم وادار مى سازد!! (262)
عجز مادر گيتى از آوردن فرزندى چون على (عليه السلام )
عمربن خطاب :
عجزت النساء ان تلدن مثل على بن ابى طالب و لولا على لهلك عمر؛
زنان روزگار عاجزند همانند على بن ابى طالب را بياورند، اگر او نبود، عمر هلاك مى گشت )) (263)
اعترافات عمر
ما در اين بخش از بحث خود، به چند نمونه ديگر از اعترافات خليفه ثانى اشاره مى كنيم :
عمر مى گويد: (( لو لا على لهلك عمر )) . (( لا بقيت لمعضله ليس ‍ لها ابوالحسن (عليه السلام )) ). (( لا يفتين احد فى المسجد و على حاضر )) . (( اقضاكم على )) . (( لا ابقانى الله بارض لست فيها يا ابا الحسن ! )) . (( لا ابقانى الله بعدك يا على )) . (( اللهم لاتنزل بى شديده الا و ابوالحسن الى جنبى ))
اگر على نبود عمر هلاك مى گرديد!!
- من در هيچ مشكلى نباشم ، مگر اين كه على حضور داشته باشد.
- هيچ كس حق ندارد با حضور على در مسجد فتوا بدهد.
- در علوم قضا نيز على از همه داناتر است .
- يا على ! خدا مرا بعد از تو نگه ندارد.
- خداوند! براى من مشكلى نرسان ، مگر اين كه على در كنارم باشد.
اينها نمونه بسيار معدودى از اعترافات عمر است در ارزش علمى و فضايل آن حضرت ، كه به طور صريح ، برترى آن بزرگوار را به ديگران نشان مى دهد (264) .
و گفتند: اى اميرالمؤ منين (عمر) آيا مى شود كه وصيت كنى ، گفت : پس از آن سخنان كه با شما گفتم مصمم شدم كه بنگرم و كارتان را به مردى سپارم كه بهتر از همه ، شما را به راه حق مى برد و به على (عليه السلام ) اشاره كرد (265) .
على (عليه السلام ) عين الله و يدالله
در زمان خلافت عمر جوانى حضور او رفت و از على (عليه السلام ) شكايت كرده گفت : من در طواف كعبه بودم كه على (عليه السلام ) مرا با سيلى زد.
عمر على (عليه السلام ) را خواست و گفت : اين جوان شاكى است كه در حال طواف او را سيلى زده ايد! فرمود: آرى .
ديدم در حال طواف به صورت زنى خيره شده است و او را ادب كردم . عمر تبسمى كرد و گفت : اى جوان ! عين الله راءت ، يدالله ضربت .
چشم خدا تو را ديد و دست خدا تو را بزد (266) .
روايت حديث منزلت از عمر
از عمر بن خطاب نقل كرده اند كه مردى را ديد كه به على (عليه السلام ) دشنام مى دهد (و در بعض مصادر آمده كه با على (عليه السلام ) مخاصمه و دشمنى مى كند) عمر گفت : پندارم تو از منافقين باشى شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود:
انما على منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى ؛ همانا على (عليه السلام ) نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى است (كه شريك نبوت موسى ، همكار و خليفه او به هنگام رفتن به كوه طور بود) جز آن كه بعد از من پيامبرى نباشد (267) )) .
اذيت على (عليه السلام ) اذيت پيامبر
علامه شيخ بهاء الدين ابوالقاسم قفطى شافعى به روايت از جابر انصارى آورده است كه عمر بن خطاب گفت : من على را جفا و اذيت مى كردم ، پس ‍ پيامبر مرا ديد و فرمود:
(( آيتنى يا عمر؛ مرا اذيت و آزرده كردى اى عمر )) .
گفتم : به چه چيز و چگونه تو را اذيت كردم ، يا رسول الله ؟
فرمود (( تجفوا عليا، من آذى عليا فقد آذانى ؛ به خاطر آن كه على را آزرده نمودى . كسى كه على را آزرده و اذيت كند مرا اذيت كرده است )) .
من گفتم و الله هيچ گاه او را اذيت نكنم و نرنجانم (268) .
حب على كليد بهشت
ابن شيرويه ديلمى از اعلام محدثان سنى با ذكر سند از عمر بن خطاب نقل نفرموده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
(( حب على براءه من النار؛ دوستى على - سند و مايه - رهايى از آتش ‍ است (269) )) .
فضايل على (عليه السلام ) قابل شمارش نيست
علامه سيد على بن شهاب الدين همدانى (در گذشته 687) از عمر بن خطاب نقل كرده است كه گفت : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به على (عليه السلام ) فرمود:
لو كانو البحر مدادا، و الرياض اقلاما و الانس كتابا و الجن حسابا، ما اءحصوا فضائلك يا اءباالحسن
اگر درياها مداد و مركب شود و روئيدنى ها (از جلمه درختان ) قلم گردد و انسان ها همه نويسنده و جن ها همه حسابگر، نتوانند فضائل تو را احصا و آمارگيرى كنند اى ابوالحسن . (270)
عمر: دشمنان على مسلمان نمى ميرند!
علامه سيد محمد صالح كشفى ترمذى از عمر بن خطاب نقل نموده كه گفت : پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:
من اءحبك يا على كان مع النبيين فى درجتهم يوم القيامه ، و من مات يبغضك فلايبالى مات يهوديا او نصرانيا؛
اى على ! كسى كه تو را دوست دارد روز قيامت با پيامبران در درجه آنها خواهد بود، و كسى كه بميرد در حالى كه بغض و كينه تو را در دل داشته باشد پس او را باكى نباشد كه مرگش مرگ يهودى يا نصرانى باشد (271) ))
و عمر بن خطاب در مورد نقش جهادى على (عليه السلام ) مى گويد:
(( و الله لو لا سيفه لما قام عمود الاسلام ؛ (272)
اگر جهاد و پايدارى على (عليه السلام ) نبود، هرگز اسلام پايدار نمى ماند (273) ))
معاويه و على (عليه السلام )
معاويه بن ابى سفيان روزى به وزير مشاورش (( عمر و بن عاص )) گفت :
و الله انى لاعلم انى لو قتلته دخلت النار، و لو قتلنى دخلت النار ! قال له عمر فما حملك على قتاله ؟
قال : الملك عقيم !!
سوگند به خدا! من حتما مى دانم كه اگر على (عليه السلام ) را بكشم مستحق آتش خواهم شد و چنانچه او مرا در اين جنگ بكشد باز من در آتش خواهم بود!
(( عمر و عاص )) پرسيد: پس چرا با على (عليه السلام ) مى جنگى ؟
معاويه گفت : پادشاهى نازا است !! (274)
على (عليه السلام ) را دشمنانش شناختند!
در زمان على (عليه السلام ) طبقه اى منافق امثال عمروعاص و معاويه پيدا شده بودند كه اين ها عالم و دانا بودند و واقعيت ها را مى دانستند و الله على (عليه السلام ) را از ديگران بهتر مى شناختند. اين شهادت تاريخ است كه معاويه به على (عليه السلام ) ارادت داشت و با او مى جنگيد. (از دنياطلبى ، حرص ، عقده روحى و... نبايد غافل ماند) دليلش اين است كه بعد از شهادت على (عليه السلام ) هر كس از صحابه نزديك على (عليه السلام ) نزد او مى آمد به او مى گفت ، على (عليه السلام ) را براى من توصيف كن . وقتى توصيف مى كردند، اشك هايش جارى مى شد و مى گفت : هيهات كه ديگر روزگار مانند على (عليه السلام ) انسانى را بياورد. (275)
(( معاويه بن ابى سفيان )) كه از سرسخت ترين دشمنان آن حضرت است و در جنگ (( صفين )) ماه ها به روى على (عليه السلام ) شمشير كشيده و باعث كشته شدن ده ها هزار نفر گرديده است مى گويد:
لقد ذهب الفقه و العلم بموت على بن ابى طالب رضى الله عنه ؛ (276)
با مرگ و شهادت على بن ابى طالب (عليه السلام ) علم و دانش نيز با او رفت !!
سوء استفاده معاويه از كلام على (عليه السلام )
چون (( مالك اشتر )) و سپس (( محمد بن ابى بكر )) به شهادت رسيدند، و عهدنامه هاى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به دست سپاه (( معاويه )) افتاد، (( عمروعاص )) آنها را نزد معاويه فرستاد، چون چشم معاويه به آنها افتاد، مرتب مى خواند و تعجب مى كرد، و از عظمت فكرى و علمى على (عليه السلام ) ياد مى نمود!
(( وليد بن عقبه )) كه در نزد معاويه بود، به وى گفت : اين نامه ها را دستور بده به آتش بكشند!
معاويه گفت : چه قدر بد فكر مى كنى ! وليد گفت : آيا صلاح است كه مردم بدانند تو از فكر على (عليه السلام ) و از عهدنامه هاى وى استفاده مى كنى ؟