به مردم بگو كه من از شما
پاداشى نمى خواهم و شما را به زحمت و مشقت نمى اندازم .
قل
ما اسئلكم عليه من اجر و ما اءنا من المتكلفين
(101) و در آيه اى ديگر مى فرمايد: پس به مردم
تذكر بده ، كه تو ياد آورنده اى و بر مردم مسلط نيستى .
فذكر
انما اءنت مذكر لست عليهم بمسيطر
(102) و هم چنين نداى قرآن هميشه بلند است كه :
در انتخاب دين هيچ گونه اجبار و اكراهى نيست .
لا اكراه فى الدين
(103) و لذا پيامبر عالى قدر اسلام هيچ كس را
اجبار بر پذيرش دين اسلام نمى فرمود: نه در جنگ بدر، نه در جنگ خيبر،
نه در فتح مكه ، نه در جنگ حنين و نه در ده ها جنگى كه دشمنان اسلام بر
عليه اسلام روا داشنتد...
هم چنين اميرمومنان (عليه السلام ) به پيروى از رسول خدا صلى الله عليه
و آله و سلم آزادى تمام اقشار و حتى اقليت هاى مذهبى تحت پرچم اسلام را
محترم شمرد، و در حالى كه آن امام بسيار مقتدر، و قلمرو حاكميتش از
نيمه هاى شوروى تا غرب آفريقا بوده است ، هيچ كس را اجبار به ترك دين
خود، و پذيرش دين اسلام نكرد، بلكه به عكس در روايات مكررى از ائمه
اطهار (عليهم السلام ) راجع به اقليت هاى مذهبى آمده كه
الزموهم بما التزموا به ؛
(104) با آنان به همان ايده اى كه دارند رفتار
كنيد... ))
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در روايت مشهورى كه از آن بزگوار نقل
شده مى فرمايد: (( بنده ديگران مباش حال آن كه
خداوند تو را آزاد آفريده است . )) و همچنين در
قسمتى از يك روايت مفصل مى فرمايد: (( ... تمام
مردم ، آزاد هستند... )) همچنين حضرت امام حسين
(عليه السلام ) در روز عاشورا به هنگام شدت آتش جنگ با لشكريان بنى
اميه به آنان خطابى فرمود كه براى هميشه در فضاى تاريخ بشريت طنين افكن
است و هر انسان آزاده اى آن را به گوش دل مى نوازد:
ان
لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم .
گر شما را به جهان دينى و آيينى نيست |
|
لااقل مردم آزاده دنيا باشيد |
و بالاخره روايات وارده از معصومين (عليه السلام ) درباره آزادى هاى
مردم بسيار است ، تا جايى كه فقهاى اسلام ، با استفاده از قرآن مجيد و
آن روايات ، قاعده اى را به طور اختصار و سر بسته بيان فرموده اند كه
(( مردم بر جان و مال خويش مسلط هستند
)) . از اين رو، هر انسانى مى تواند هر كارى را
در جان و مال خويش انجام دهد، مشروط بر اين كه مخالف اوامر الهى نباشد،
پس آزادى در هر موردى از قبيل : تجارت ، صنعت ، كشاورزى ، ساختمان سازى
، سفر، اقامه ، اظهار نظر، مطبوعات - اعم از روزنامه ، مجله و كتاب -
تاءسيس ايستگاه هاى راديوئى و تلويزيونى و ماهواره اى ، آموزش ، ازدواج
و ديگر نيازمندى هاى مشروع انسانى ، از ديدگاه اسلام محترم است ....
و در واقع همين آزادى هاى گسترده بود كه در آغاز اسلام مردم را گروه
گروه به سوى اسلام جلب كرد، و اگر انشاء الله مجددا قدرت جهانى به دست
مكتب اسلام و نمايندگان واقعى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيفتد،
اميد است تمام انسان ها، حتى مردم آمريكا، شوروى ، چين و نظاير آنها،
به دين اسلام بگروند، چرا كه بشر به طور فطرى هميشه نظام برتر را
پذيرفته ، و نظام هاى جز آن را ترك مى كند.
گذشت از تبهكاران
اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) به پيروى اسلام تا آن جايى كه ممكن
بود، از مجازات تبهكاران صرف نظر مى كرد، زيرا اولا، ثبوت جرم در
قوانين و مجازات هاى اسلامى ، موازين بسيار دقيق و مشكلى دارد. و
ثانيا، در صورت ثبوت جرم تا حد امكان بر مجرم تخفيف و يا او را مورد
عفو و بخشش قرار مى دهند.
اسلام 99 براى انسان و عموم موجودات رحمت و در حدود 1 براى مجرمان و
تبهكاران خشونت دارد، و به طور كلى موارد حرام در اسلام در برابر موارد
حلال قابل قياس نيست ، زيرا عده اى از فقهاى اسلام حداكثر محرمات در
اسلام را در حدود هفتصد مورد ذكر كرده اند، اما در برابر، ميليون ها
مورد حلال براى مسلمانان مقرر شده است ، و در واقع آن محرمات هم براى
حفظ جامعه و آسيب نرسيدن به آن است و اسلام در عين حالى كه مردم را
آزاد گذاشته ، از بروز آشوب و هرج و مرج در جامعه اسلامى جلوگيرى مى
كند، و اين جز با كنترل جامعه با تحريم زيان هاى عمومى و خصوصى ، امكان
پذير نيست .
تامل در قضاوت
امير مومنان على (عليه السلام )... هيچ گاه بدون تحقيق قضاوت نمى
كردند، و حتى پس از تحقيق فورا راى خود را اظهار نمى داشتند، بلكه تا
حدود امكان اظهار نظر را به تاءخير مى انداختند و به سبب تاخير در
اظهار نظر، يا متهم از مجازات نجات مى يافت ، و يا بى گناهى اش به
اثبات مى رسيد، اين جا بد نيست به دو داستان از صدها قضاوت عادلانه
امير مومنان على (عليه السلام ) اشاره كنيم :
داستان اول
زنى به خدمت آن حضرت شرفياب شد و از شوهر خود شكايت كرد: - شوهرم بدون
اجازه من با كنيزم زنا كرده و اكنون داد مرا از او بخواهيد، حضرت به آن
زن فرمود:
ما در اين باره تحقيق مى كنيم ، اگر تو راست گفته باشى ، بر شوهرت حد
جارى مى كنيم ، و اگر ثابت شد كه دروغ گفته اى و شويت را تهمت زده اى ،
تو را تاديب خواهيم كرد، و سپس حضرت از جاى برخاسته و مشغول اداى نماز
شد و زن را آزاد گذاشت . آن زن كه نه ريختن آبروى شوهر خود در ملا عام
، و نه اجراى حد بر خود را مى خواست ، از كار خود پشيمان شده ، فرصت را
غنيمت شمرد و از محضر آن حضرت فرار كرد، با وجودى كه امام مى توانست او
را فورا بازداشت ، و شويش را احضار كند، و يكى از آن دو را تازيانه
بزند، ولى از مجازات مردم متنفر بود، عقده زجر و شكنجه مردم را نداشت ،
و تا جايى كه ممكن بود مردم را مورد عفو و مرحمت قرار مى داد.
داستان دوم :
عده اى ، كنار خرابه متروكه اى جسد مرده و آغشته به خون انسانى را
يافتند، هنگامى كه در گوشه آن خرابه مرد قصابى را ديدند كه كاردى خون
آلود به دست داشت ، فورا قصاب را به اتهام قتل دستگير كرده ، و به خدمت
امير مومنان على (عليه السلام ) آوردند، مرد قصاب با نگرانى زياد، در
برابر امام اعتراف به قتل كرد، حضرت او را به جرم قتل محكوم به قصاص
نمود، اما اجراى حكم را به تاءخير انداخته و تامل مى فرمود، ناگهان
شخصى آمد، و عرضه داشت : يا اميرالمؤ منين ! من قاتلم ، وجدانم آزارم
مى دهد، اين قصاب بى گناه است و مرا به جاى او گردن بزنيد...
در اين هنگام ، امام به مرد قصاب فرمود: پس چرا اعتراف كردى ؟!
در پاسخ گفت : چون شواهد در قتل اين شخص را به نحوى ديدم كه اگر انكار
مى كردم ، شايد پذيرفته نمى شد، آرى ، من قاتل نيستم ، اما در آن هنگام
گوسفندى را سر بريده بودم ، و كاردم خون آلود بود، ضمنا جهت قضاى حاجت
به آن خرابه رفته بودم كه ناگهان با جنازه آغشته به خون آن مقتول رو به
رو شدم ، چند لحظه بعد مردم به خرابه آمدند و دستگيرم كردند، من ديدم
كه انكار قتل بى نتيجه است ، و به هر تقديرى محكوم به مرگ خواهم شد، و
به همين جهت راهى جز اقرار به قتل در برابر خودم نديدم ، حضرت قاتل
اصلى را كه با اعتراف خود، آن قصاب را نجات داده بود، مورد عفو و بخشش
قرار داده و فرمود: اين قاتل گر چه انسانى را كشته ، ولى با اقرار خود
انسان ديگرى را زنده كرده و از مرگ نجات داده است ، و قرآن مجيد مى
فرمايد: و كسى كه جان كسى را زنده كند همانند كسى است كه جان مردم را
احيا نموده است
(( و من احياها فكاءنما احيى
الناس جميعا
(105) )) .
آنچه در اين داستان شايان توجه است اين كه ، امام به مجرد اعتراف مرد
قصاب ، او را نكشت ، و در اجراى حكم تامل نمود.
فرجام دادن به مجرم
امروزه در دادگاه هاى دنيا به مجرد ثبوت جرم يا اقرار مجرم ، دادگاه ها
پس از شوراهاى مقدماتى راى خود را مبنى بر مجازات مجرم صادر مى كنند و
در برخى از كشورها مجرم مى تواند از راى صادره فرجام خواهد، و در صورتى
كه دادگاه اين حق را به مجرم بدهد، هيئت هاى منصفه ، و دادگاه تميز پس
از تشريفاتى ، به فرجام خواهى مجرم رسيدگى مى كنند....
اما در دادگاه اسلامى ، در حكومت اميرالمؤ منين على (عليه السلام )
بدون اين كه مجرم فرجام بخواهد، و حتى گاهى با وجود كيفر خواست از سوى
خود مجرم ، براى چند بار به او فرجام داده مى شود، و در صورتى كه جرم
او تعدى به حقوق مردم نباشد، به وى فرصت داده مى شود، تا اگر مى خواهد
فرار كند، و اين به همان لطف و مرحمت اسلام باز مى گردد كه دادگاه
اسلامى حدود تا حدود ممكن ، از خون ريزى جلوگيرى كرده و در صدور حكم
تامل نمايد، به عنوان نمونه به قضاوت كم نظيرى از على (عليه السلام )
كه در كتاب كافى نقل شده ، اشاره مى كنيم :
يك داستان جالب
مرحوم كلينى در كتاب شريف كافى از ميثم داستانى چنين نقل مى كند: روزى
كه يك زن به حضور اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) شرفياب شده و عرضه
داشت : يا اميرالمؤ منين ! من زنا كارم ، پس پاكم كن خدا تو را پاك
كند، چون عذاب دنيا از عذاب هميشگى آخرت آسان تر است .
امام به او فرمودند: از چه تو را پاك كنم ؟
- آقا من زناكار هستم .
- آيا هنگامى كه زنا دادى ، شوهر داربودى يا خير؟
- آرى ، در آن موقع شوهر داشتم .
- آيا به هنگام زنا، شوهرت حاضر بود يا غايب ؟
- شوهرم حاضر بود.
پس از اين گفت و گوى كوتاه حضرت به او فرمودند فعلا برو تا دوران حملت
بگذرد و پس از زايمان بيا، تا پاكت كنم .
آن زن از محضر دادگاه مرخص شد و هنگامى كه دور شد. به طورى كه ديگر سخن
امام را نمى شنيد، حضرت سر به طرف آسمان بلند كرده عرضه داشت : بار
خدايا! اين يك شهادت بود، پس از مدتى آن زن مجددا به حضور امام شرفياب
شده و عرض كرد:
يا اميرالمؤ منين ! من وضع حمل كردم ، حال پاكم كن ، امام كانه او را
نشناخته باشد فرمودند: نه
- براى چه پاكت كنم ؟
- آقا من زنا داده ام ، پاكم كن .
- آيا به هنگام زنا شوهر داشته اى ؟
- آرى .
- آيا شوهرت به هنگام زناى تو حاضر بود يا غايب ؟
- شوهرم حاضر بود.
در اين هنگام امام براى بار دوم ، آن زن را از دادگاه مرخص كرده
فرمودند: حال برو فرزندت را دو سال شير بده ، چنان كه خداوند امر
فرموده است .
آن زن از خدمت امام مرخص شد، آن گاه حضرت روى به آسمان كرده ، عرضه
داشت : خداوندا، اين شهادت دوم شد... پس از گذشت دو سال مجددا آن زن
محضر اميرمومنان على (عليه السلام ) شرفياب شد و عرض كرد:
حال دو سال است كه فرزندم را شير دادم ، يا اميرالمؤ منين پاكم كن حضرت
با چهره اى ناشناخته از او پرسيدند: از چه پاكت كنم ؟ عرض كرد: من زنا
داده ام ، پاكم كن .
- آيا به هنگام زنا شوهر دار بودى يا خير؟
- آرى شوهر داشتم .
- آيا شوهرت حاضر بود يا غايب ؟
- شوهرم حاضر بود.
حضرت براى بار سوم فرمودند حال برو فرزندت را تكفل كن تا رشد كند و
بتواند بخورد و بياشامد و از پشت بامى نيفتد و در چاهى فرو نرود.
رواى داستان جناب ميثم مى گويد: آن زن از خدمت امام (عليه السلام ) با
چشم گريان مرخص و دور شد، آن گاه اميرالمؤ منين روى به آسمان كرده ،
عرضه داشت : خدايا! اين سه شهادت شد.
هنگامى كه آن زن براى بار سوم از دادگاه عدل اسلامى مرخص شد، شخصى به
نام عمروبن حريث مخرومى با وى رو به رو شد و گفت : اين بنده خدا! از چه
گريه مى كنى ؟ من ديدم كه به خدمت على (عليه السلام ) مى رفتى و از
ايشان مى خواهى كه تو را پاك كنند! آن زن گفت : آرى ، من از امام
خواستم كه پاكم كند، امام به من فرمود: فرزندت را تكفل كن تا رشد كند و
بتواند بخورد و بياشامد، از پشت بامى نيفتد و در چاهى فرو نرود، حال مى
ترسم كه مرگ به سراغم آيد، در حالى كه پاك نشده باشم . عمرو بن حريث
گفت : اى زن ! حال كه چنين است فرزندت را من تكفل مى كنم ، آن زن -
پيروزمندانه - براى بار چهارم به خدمت امام شرفياب شد، و گفته عمرو بن
حريث را به سمع امام رساند، حضرت با چهره اى ناشناخته پرسيدند: براى چه
فرزندت را مى خواهى تكفل كند؟
- يا اميرالمؤ منين ! چون من زنا داده ام و حال مى خواهم شما پاكم
كنيد.
- آيا به هنگام زنا شوهر داشتى ؟
- آرى شوهر داشتم .
- آيا شوهر تو حاضر بود يا غايب ؟
- شوهرم حاضر بود.
آن گاه امام سر به آسمان بلند كرده عرضه داشت : خدايا! تو مى دانى كه
چهار شهادت بر عليه اين زن به اثبات رسيد، و نگاهى غضبناك به عمرو بن
حريث انداخت ، آن مرد عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ! من فكر كردم شما
دوست داريد كه فرزند اين زن را تكفل كنم ، و حال اگر شما دوست نداريد،
من چنين كارى نمى كنم ، امام به او فرمودند آيا پس از اثبات چهار شهادت
؟! به خدا سوگند بايد او را تحت تكفل خود قرار بدهى ... آن گاه حضرت
حكم خدا را درباره اين زن به اجرا در آوردند...
در حاشيه دادگاه
از اين داستان شگفت آور مى توان نكات ارزنده اى را آموخت كه در حاشيه
دادگاه اميرالمؤ منين (عليه السلام )، براى تمامى انسان ها عبرت انگيز،
و به ويژه براى قضات بهترين درس است :
1. اين كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) تمام جوانب قضيه را در نظر
گرفته و به طور كامل تحقيق فرمود، تا حجت تمام شود.
2. زن باردار را مجازات نكرد، تا زمانى كه وضع حمل كند.
3. مجرم را بازداشت نفرمود، بلكه آزادش گذاشت تا فرصت فرار داشته باشد.
4. بار اول و دوم و سوم اقرار براى آن حضرت ملاك نبود.
5. هر بارى كه مجرم به دادگاه مراجعه مى كرد، حضرت با چهره اى ناشناخته
با وى رو به رو مى گشت ، و پرسش هاى خود را تكرار مى فرمود تا شايد اگر
مجرم در دفعات قبل اشتباهى كرده ، الان جبران شود.
6. حضرت زن شيرده را اعدام نمى كرد.
7. كودك دو ساله را از مادرش جدا نمى كرد، گرچه آن مادر مستحق قتل
باشد.
8. بر عمر و بن حريث غضب كرد كه چرا اين تكفل را كرده است .
9. و بالاخره پس از تحقيقات دامنه دار و چهار بار شهادت مجرم حدالهى را
بر او به مرحله اجرا در آورد
(106)
بدون تشريفات
بسيارى از اوقات مى شد كه على (عليه السلام ) در اثر سادگى ظاهر و بدون
تشريفات بودن ، با اين كه در ميان مردم بود، عده اى را نمى شناختند و
به گفتار
(( ضرار
)) كه
از كوفه به دمشق نزد معاويه رفته بود، اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در
ميان ما مثل يك فرد عادى بود
(( كان فينا
كاءحدنا
)) .
حضرت على (عليه السلام ) هيچ گاه براى خود محافظان شخصى ، و يا تشريفات
حكومتى قائل نمى شد، با وجود اين كه قدرت اين كار را داشت ، پايگاه آن
حضرت در قلوب مردم بود، و حتى به دشمنان خود لطف و مرحمت داشت ، تعدادى
از مخالفان ، در برابر آن حضرت سخنان ناشايستى مى گفتند، و حضرت
مجازاتشان نمى كرد، و لذا حتى مخالفان ، او را رهبرى شايسته يافته و
خود را در حكومت آن حضرت آزاد مى ديدند.
(107)
زندگى اين رهبر الهى ، سراسر عبرت و درس است ، و ما به چند روايت
تاريخى از زندگى ساده و وجود عادى آن حضرت در متن جامعه ، در اين فصل
بسنده مى كنيم .
همه جا با مردم
يكى از راويان نقل مى كند كه وارد مسجد كوفه شدم ، رفتم در جاى مخصوص
وضو كه براى نماز وضو بسازم ، ديدم در اطراف محل وضو جمعيت انبوهى
ايستاده ، به طورى كه جايى برايم نيست ، من كه عجله داشتم ، نزديك تر
آمده و خواستم ميان دو نفر از جمعيت جايى براى خود پيدا كنم . و به
همين جهت با فشار زياد سعى كردم به آب برسم ... در نتيجه يكى از آن
افرادى كه مشغول وضو بود، در اثر فشار من به روى زمين افتاد، او بر
خاست مرا تاديب كرد و رفت ، من كه از كار خود پشيمان شده بودم ، از
شخصى در كنارم پرسيدم : اين آقا كه بود كن گفت : اين اميرمؤ منان على
(عليه السلام ) بود...!.
رهبرى كه با كمال تواضع در ميان مردم بود، همانند يكى از آنان وضو مى
گرفت و بعد شخصى با اعمال فشار او را به زمين انداخته و حضرت پس از
تاديب او - كه مربوط به حق جامعه است - از او در گذشت آيا اين چنين
رهبرى و شيوه حكومتى را جز در مكتب رهبران الهى در كجا سراغ داريد؟!
در بازار دام فروشان
چنانچه در كتاب شريف بحارالانوار، مرحوم علامه مجلسى نقل مى كند: يكى
از اهالى شهر بصره به نام ابو مطر روايت كرده : روزى در شهر كوفه از
مسجد خارج مى شدم ، ناگهان شنيدم كه مردى از پشت سر به من مى گويد:
دامن بلندت را كمى كوتاه كن ، زيرا اين سبب مى شود كه دامن تو دوام
بيشترى يافته (چون روى زمين ساييده مى شود) و پرهيزكارى بيشترى است از
براى تو (چون اگر روى زمين كشيده شود زودتر نجس مى شود) و اگر مسلمان
هستى كمى از موى بلند سرت را نيز كوتاه كن ...
ابومطر مى گويد: نگاهى به او كردم ، ديدم مانند احرام پوشان حج پارچه
اى به كمر بسته ، و عبايى به دوش و چوبى كه در دست دارد، گويى مردى است
بيابانى و باديه نشين ، از چند نفرى پرسيدم : اين آقا كيست ؟! شخصى در
پاسخم گفت : تو را در اين شهر غريب مى يابم ! گفتم : آرى ، مردى از
اهالى بصره هستم . گفت : اين آقا امير مومنان على (عليه السلام ) است .
من به دنبال او راهم را ادامه مى دادم تا اين كه به منطقه اى به نام
(( دار بنى معيط
)) كه
بازار دامداران و دام فروشان بود رسيديم ، آن حضرت رو به دام فروشان
كرده و فرمودند: بفروشيد، اما سوگند ياد نكنيد، زيرا سوگند ياد كردن
كالا را از رونق مى اندازد، و بركت را از ميان مى برد.
در مغازه خرما فروش
حضرت على (عليه السلام ) جهت مراقبت و نظارت مستقيم بر امور جامعه ، گه
گاهى به بازار مى رفت و در مغازه شخصى خرما فروش به نام
(( ميثم تمار
)) كه از ياران و اصحاب با
وفاى آن حضرت بود، مى نشست ، روزى ميثم جهت انجام كارى از مغازه خود
خارج شده و اميرالمؤ منين به سان يك كاگر خرما فروش ، به جاى او مشغول
فروش خرما شدند... پس از مدتى كه ميثم آمد، مقدارى خرما در گوشه مغازه
خود ديد، امام به او فرمودند: اين خرماها براى توست ، اما اگر بر عليه
تو بود چه مى كردى ؟ ميثم عرضه داشت : مقصودتان چيست ؟ امام در پاسخشان
فرمودند: هر مرتبه كه مقدارى فروختم ، يك خرما از خرماهاى تو كنار
گذاشتم ، و در مقابل هر عددى از اين خرماها به مردم احسان شده ، و
پاداش و ثواب آن براى توست ، اما فكر كن اگر به همين مقدار از هر
خريدارى كم مى گذاشتى ، آن گاه چه مى كردى ؟
نكات جالب توجه اين داستان اين است كه اميرالمؤ منين على (عليه السلام
)، خود را مسوول رعيت مى دانست ، و امور جامعه را تحت نظارت مستقيم
داشت ، و آن قدر در زندگانى خود ساده بود كه نه تنها از نشستن درب
مغازه يك خرما فروش باكى نداشت ، بلكه از فروش خرما چون يك كارگر ساده
ابايى به خود راه نمى داد، و نكته مهمتر اين كه آن حضرت به طور عملى به
مردم درس درستكارى مى آموخت و شاگرادان خود را در همه جا تربيت اسلامى
مى داد و با كنار گذاشتن آن تعداد خرما، اثرات كم فروشى را به طور عملى
گوشزد نمود.
حقوق مساوى با ديگران
يكى از خصيصه هاى على (عليه السلام )، عدم سوء استفاده از بيت المال
بود، آن حضرت در عين اقتدار و گسترش قلمرو حاكميت ، و در اختيار داشتن
بيت المال مسلمين ، نه تنها سوء استفاده نكرده ، بلكه براى خود، حقوقى
مساوى با ديگران از بيت المال مسلمين برداشت مى نمود، و گاهى همان حقوق
ناچيز را در راه خدا انفاق مى فرمود، و خود آن حضرت تهى دست مى گشت :
راوى مى گويد: روزى در بازار كوفه ، على (عليه السلام ) را ديدم كه در
كنارى ايستاده شمشير خويش را در معرض فروش گذاشته است ! با شگفتى
پرسيدم : يا اميرالمؤ منين ! جرا مى خواهيد شمشسيرتان را بفروشيد؟ امام
با لبخند متواضعانه اى فرمودند: چون نياز به پول آن دارم تا امرار معاش
كنم !.
و اين در زمانى بود كه خراج بزرگترين ابر قدرت آن روز دنيا، يعنى دولت
گسترده اسلامى تحت اختيار آن امام معصوم قرار داشت !
راوى ديگرى مى گويد: على (عليه السلام ) را در فصل زمستان در بازار
بصره يافتم در حالى كه تنها دو قطعه پارچه كم قيمت به تن داشت و هوا
سرد بود. از آن حضرت پرسيدم كه چرا لباس كافى به تن نداريد؟ حضرت
فرمود: من روزى كه به اين شهر آمدم بيش از اين لباسى به تن نداشتم و
اگر روز خروجم از شهر شما چيزى بيش از اين به همراه داشتم ، اين خيانت
است .
نمونه هايى كه از زندگانى متواضعانه آن امام عظيم الشاءن ذكر كرديم به
عنوان مثال بود كه سراسر زندگانى او تمام خدا پسندانه و با نهايت تواضع
بوده ، چه قبل از فرمانروايى و چه در زمان آن و لذا در نهج البلاغه ضمن
خطبه اى مفصل مى فرمايد: با من مثل جباران و توانگران سخن مى گوييد و
خطابم نكنيد... و اين شيوه تربيت شدگان مكتب وحى است ، تا براى تمامى
رهبران و فرمان روايان عالم اسوه باشند.
احترام به آراى ديگران
در قرآن شريف دو آيه درباره مشورت با ديگران است :
1. به مومنان مى فرمايد: و كار آنان در ميانشان شورايى است :
(( و امرهم شوراى بينهم
(108) )) .
2. به پيامبر بزرگ اسلام خطاب مى كند كه : با مردم مشورت كن ، پس اگر
تصميم گرفتى ، آن گاه بر خداوند متعال توكل كن :
((
و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله
(109) )) .
در اين آيه ملاحظه مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با آن
عظمت و مقام عصمت مامور به مشورت با مردم شده و اين روش گردآورى مردم
است و گرنه استبداد به راى و خود محورى هيچ گونه اثرى جز جدايى مردم و
دورى آنان (از حكومت ) ندارد و لذا وجود مقدس على (عليه السلام ) به
پيروى از پيامبر گرامى اسلام به مردم مى فرمود (چنانچه در نهج البلاغه
آمده ) شما بر من حق راى دادن داريد كه من از شما مشورت كنم و شما راى
بدهيد...
انتخابات آزاد
و جالب اين كه اميرمومنان (عليه السلام ) هنگام تعيين حاكمى از سوى خود
بر يكى از شهرها، به او مى فرمود: هنگامى كه به آن شهر رسيدى مردم را
در ميدان عمومى شهر، گردآور و نامه مرا بر آنان بخوان و از محتواى نامه
كه من تو را حاكم بر آنان قرار داده ام ، آگاه كن ، سپس از مردم بخواه
درباره ولايت تو راى بدهند.
اگر احيانا راى مثبت به تو ندادند مجددا به همين جا باز گرد تا ان شاء
الله حاكم ديگرى را بر آنان تعيين كنم . و ملاحظه كنيد كه اسلام تا چه
حدى به آراى مردم احترام مى گذراد تا آن جايى كه يك استاندار و يا
فرماندار منصوب از سوى شخص رهبر و فرمانده كل قواى اسلامى نيز بايد
مورد توافق مردم باشد، و حتى در صورت عدم توافق مردم از پست خود بر
كنار مى شود، با اين كه همه مى دانيم حضرت على (عليه السلام ) منصوب از
سوى خدا و معصوم بوده و دستور او واجب الاطاعه و آنچه انجام مى دهد حجت
است ... و حتى خود آن حضرت را مردم با انتخابات آزاد و با شوراى همگانى
بر سر كار آوردند و لذا على (عليه السلام ) تنها خليفه اى است كه هم
منصوب از سوى خداوند بوده و هم طبق آراى مردم بر سر كار آمده است و به
قول معروف نص و شورا در او جمع شد، زيرا درباره ابوبكر به فرض وجود
شورا نصى نبود، و درباره عمر باوجود انتصاب از سوى ابوبكر، نه نصى از
جانب خدا مى باشد و نه شورايى در كار بوده ، و اما عثمان كه درباره اش
هيچ نصى نبود با يك شوراى چهار نفره ، و نه همگانى سركار آمد.
اما على (عليه السلام ) علاوه بر تعيين از سوى خدا در يوم الانذار و
غدير خم و موارد محمكمه اى بيان نموده بود با انتخاب اكثريت قريب اتفاق
مردمى كه از كوفه و مصر و خود مدينه و ديگر نقاط گرد آمده بودند، بر سر
كار آمد
(110) .
تعداد احزاب آزاد
اصل در اسلام در هر چيزى آزادى است مگر آن كه خلافت آن به اثبات رسيده
باشد و آزادى اقتضا مى كند كه هر كسى در تشكيل احزاب و تجمعات در زمينه
هاى سياسى ، فرهنگى ، اقتصادى ، مذهبى و غيره و در چهار چوب اسلام آزاد
باشد و اولين كسى كه اين مطلب را به وضوح به مرحله اجرا در آورد پيامبر
صلى الله عليه و آله بود و دنيايى كه نام خود را جهان آزاد گذاشته اين
روش را از پيامبر اسلام آموخته است ....