اميرمؤمنان على (عليه السلام)
از ديدگاه شخصيت هاى برجسته

سيد حجت موسوى خوئى

- ۵ -


توضيح جمله جبران خليل جبران
مضمون عبارت اول درست مطابق همان معنايى است كه ميخائيل نعيمه نيز بيان مى كند كه اندك چيزى از آنچه كه على (عليه السلام ) ميان خود و خدايش داشت ، در آن زندگانى محدود و در آن جامعه تنگ و تاريك ، ظهور نكرد. عامل اصلى محروميت جامعه آن دوران از رسالت على (عليه السلام ) خود آن جامعه بوده است ، كه او را نشناخت و حتى به مقدار شناسائى اش هم از آن شخصيت بهره بردارى ننمود.
عامل ديگر براى مجهول ماندن ارزش شخصيت على (عليه السلام ) يك موضوع كلى است كه مى تواند شامل همه دوران و همه جوامع بوده باشد. آن موضوع محدوديت ديدگاه اكثريت مردم است كه دانسته ها و خواسته هاى آنان نشان مى دهد اين موضوع قابل انكار و ترديد نيست كه بشر با همه داد و فريادهايى كه درباره پيشرفت و تكامل خود به راه انداخته ، هنوز خود را نتوانسته است از زندان خودخواهى نجات بدهد. اصلا او هنوز نتوانسته است درباره (( خود )) يك تفسير و توجيه منطقى و رضايت بخشى داشته باشد. رابطه انسان با انسان هنوز در اصل (( پيوستگى به جهت احتياج و گسيختگى به علت سود شخصى )) در جريان است ؛ اما در قلمرو دانستنى ها، همين مقدار مى توان گفت كه بشر هنوز نتوانسته است مرز واقعى ميان (( خود )) و (( جز خود )) را در معلومات خود تعيين نمايد.
اصول و قوانين عالى جهان شناسى هيچ مكتبى براى مكتب ديگر كلا يا بعضا پذيرفته نمى شود با اين كه از بانيان هر مكتب كه مى پرسى ماخذ و دليل شما بر مدعايتان چيست ، همگى جواب مى دهند: حس و عقل ، قوانين انسان و طبيعت ! پس اين تناقض ها از كجا به وجود مى آيد! در پاسخ همين سوال هم مطالب ضد و نقيض شنيده مى شود.
با اين محدوديت ، دانستنى ها و خواسته هاى محدود، رسالتى مانند رسالت على بن ابى طالب (عليه السلام ) مانند عبور دادن خود كره خورشيد از پنجره اتاقى است كه با چهار ديوار به عرض شش متر و چهار متر و يك سقف و يك كف مشخص و محدود شده است .
3. ميخائيل نعميه ، نويسنده ، صاحب نظر و متفكر انسانى مسيحى عرب : هيچ مورخ نويسنده اى هر اندازه هم از نبوع و راد مردى ممتاز برخودار بوده باشد، نمى تواند قيافه كاملى از انسان بزرگى مانند پيشوا على (عليه السلام ) در مجموعه اى كه حتى داراى هزار صفحه باشد، ترسيم نمايد و دورانى پر از روديدادهاى بزرگ مانند دوران او را توضيح بدهد. تفكرات و انديشه هاى آن ابر مرد عربى و گفتار و كردارى كه ميان خود و پروردگارش انجام داده است ، نه گوشى شنيده و نه چشمى ديده است . تفكرات ، ايده ها، گفتار و كردار او خيلى بيش از آن بوده است كه با دست و زبان و قلم وى بروز كرده ، و در تاريخ ثبت شده است . (78)
توضيح جمله ميخائيل نعيمه
(( هيچ مورخ نويسنده اى هر اندازه هم كه داراى نبوغ و رادمردى باشد نمى تواند قيافه كاملى از انسان بزرگى مانند پيشوا على حتى در هزار صفحه ترسيم نمايد )) . همان طور كه ميخائيل نعيمه مى گويد: ما نمى توانيم عناصر اساسى شخصيت على (عليه السلام ) و فعاليت ها و نتايجى كه از آن عناصر بروز كرده است ، توضيح بدهيم ، با نظر به مجموع اصول و قوانين انسان شناسى ، اگر بخواهيم درباره على (عليه السلام ) تحقيق مفيدى داشته باشيم ، به اين نتيجه خواهيم رسيد كه : شخصيتى است در حد اعلاى كمال زيبايى غير قابل ترسيم روحى را به دست آورده است و داراى آن استقلال روحى است كه در افقى بسيار بالاتر از فرهنگ و علم و خواسته هاى معمولى بشر قرار گرفته است . از نظر آرمان هاى اعلاى انسانى ، حقيقت در شخصيتش به وجود آمده است كه حيات اصيل و منطقى انسانى را با همه بايستگى ها و شايستگى هاى مربوط به متن حيات اصيل نشان داده است ؛ اما اين حقيقت مطلق چيست ؟ و كدام است آن عناصر مثبت كه دست به هم داده و در به وجود آوردن آن حقيقت مطلق هماهنگ شده اند؟ و راه شناسايى آن فعاليت هاى درونى و مديريت آگاهانه روى آن فعاليت ها چيست ؟ مسائلى است كه حل آن بدون قرار گرفتن در مسير چنان شخصيت و بدون شنيدن آهنگ كلى هستى وابسته به هستى آفرين امكان پذير نخواهد بود.
علوم روانى و دقيق ترين آزمايشگاه هايى كه در صدد شناساندن روان آدمى و جريانات گوناگون آن هستند، هنوز از نشان دادن روشن ترين پديده هاى روانى مانند لذت ، درد و انديشه ، مانند يك نمود فيزيكى ناتوانند، چه برسد كه بتوانند سه موضوع فوق را براى ما نمودار بسازند.
ما براى مشاهده موقعيت روانى شخصيتى مانند على بن ابى طالب (عليه السلام ) بيش از يك راه نداريم و آن هم عبادت است از قرار گرفتن در مسيرى كه اين شخصيت از آن عبور كرده است و به قول جلاالدين مولوى :

عشق گردى عقل را دانى كمال   عشق باشى عشق را بينى جمال
4. ايليا پاوليچ پطرو شفسكى ، استاد تاريخ در دانشگاه لنينگراد: (( على (عليه السلام ) پرورده محمد (صلى الله عليه و آله ) و عميقا به وى و امر اسلام وفادار بود...
على تا سر حد شور و عشق پاى بند دين بود. صادق وارستگار بود، در امور اخلاقى بسيار خرده گير بود و از نامجويى و مال پرستى به دور. بيشك هم مردى سلحشور و هم شاعر و تمام صفات لازمه اولياء الله در وجودش ‍ جمع بود. (79)
توضيح دو جمله پطروشفسكى
جمله اول : (( على (عليه السلام ) تا سر حد شور و عشق پاى بند دين بود )) . همه مى دانيم كه رسيدن يك مغز و روان بسيار آگاه و فعال به سر حد عشق و شور آن هم به حقايق و موضوعات ماوراى طبيعت كه از حواس و تجربه هاى معمولى به دور است ، به چه درك ها و انديشه هاى والائى نيازمند است .
مادامى كه يك روح از همه امتيازات و زيبايى ها و عوامل جالب عالم طبيعت و تمايلات طبيعى بالاتر نرود، چنين وضع روانى كه پطروشفسكى در على (عليه السلام ) سراغ گرفته است . امكان ناپذير مى باشد، و چون موضوع شور و عشق در كار است به طور قطع جمال و جلال مطلقى در پشت پرده طبيعت براى على (عليه السلام ) دريافت شده و او را در جاذبيت خود قرار داده است . مردم معمولى ، بلكه متفكران ژرف انديش ‍ مى توانند تا سر حد دريافت هاى عميق و محبت و خيرگى به مضوعات و حقايق ماوراى طبيعت موفق شوند، ولى گام نهادن به سر حد شور و عشق در آن موضوعات و حقايق ، جز كار پيشوايان رديف اول ماوراى طبيعت نمى باشد. اين حقيقت را كه پطروشفسكى درباره عشق على بن ابيطالب (عليه السلام ) متذكر شده است ، به اضافه اين كه گفتار و كردار على (عليه السلام ) به خوبى اثبات مى كند، در جمله اى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ديده مى شود. آن جمله چنين است : لا تسبوا عليا فانه ممسوس فى ذات الله (80) به على دشنام ندهيد، زيرا او شيفته و بى قرار در ذات خداوندى است .
جمله دوم : (( تمام صفات لازمه اولياء الله در وجودش جمع بود )) . اين جمله در حقيقت نتيجه روشنى براى جمله اول است ، زيرا هنگامى كه يك روح به آن حد از رشد و كمال برسد كه شور و عشق درونش را فرا بگيرد، مسلم است كه از همه آلايش ها پاك و همه عظمت ها را دارا خواهد بود.
شاد باش اى عشق خوش سوداى ما   اى طبيب جمله علت هاى ما
اى دواى نخوت و ناموس ما   اى تو افلاطون و جالينوس ‍ ما (81)
على (عليه السلام ) و نماز
جبران خليل جبران مى گويد: (( على (عليه السلام ) از اين دنيا رفت و نماز ميان لبانش )) .
آرى ، اين دنياى بزرگ براى آن مرد سترگ معبدى بود كه هرگز سجاده نمازش را از آن جا برنچيد؛ چه در ميان جنگ و كارزار و چه در اريكه زمامدارى يا روى دكه داورى ، خواه سركوى يتيمان و بينوايان ، خواه قلم بر دست براى نوشتن فرمان اداره جامعه مصر به مالك اشتر و خواه در كارگاه محراب عبادت و چه در محراب كارگاه مزارع و دشت هاى سوزان حجاز، كه بيل به دست راز اصلى زمين را به جاى مى آورد، كه تهيه مواد معيشت براى اولاد آدم (عليه السلام ) است ، آرى ، اين سجاده اى است كه هر كس آن را در ورود به عرصه زندگى در اين معبد بگستراند، تا لحظه خروج از آن ، آن سجاده را بر نخواهد چيد، ليكن از آن ساعات كه زنگ وداع با معبد به گوش ‍ آدمى نواخته شود و او را در صف كاروانيان ديار ابديت قرار بدهد، او را و ديدگان او را از همه آفاق و انفس ، منصرف كرد. به طور مستقيم متوجه به خود بارگاه خداوند مى كند....
در مقتل ابن ابى الدنيا از عمران بن ميثم از پدرش چنين نقل كرده است : (( على بن ابى طالب (عليه السلام ) بيرون آمد و در نماز (براى نماز) تكبير گفت . سپس يازده آيه از سوره انبياء را قرائت كرد. آن گاه ابن ملجم از ميان صف به پيشانى او زد. مردم به ابن ملجم هجوم آوردند و او را گرفتند و شمشير را از دستش در آوردند، در حالى كه مردم در قيام نماز بودند.
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به ركوع رفت و سپس سجده كرد. من به او نگريستم . او سر خود را در حال سجده ، به جهت جريان خون ، از نقطه اى كه خونين مى شده به نقطه ديگر حركت مى داد. سپس براى ركعت دوم برخاست و قرائت را مختصر كرد و بعد نشست و تشهد را خواند و سپس ‍ سلام گفت و به ديوار مسجد تكيه كرد. )) شگفتا، پس از ورود ضربتى كه آن انسان الهى را تا سر حد شهادت رسانيد، نماز را قطع نمى كند! از طرف ديگر خون مهلتى نمى دهد كه ذكر سجده (سبحان ربى الاعلى و بحمده ) تمام شود. محل سجده غرق در خون مى شود و آن دلباخته رب اعلى ، سر در خون فرو رفته را آهسته به نقطه اى ديگر منتقل مى كند و لب از ذكر فرو نمى بندد (82)
جود و سخاوت على (عليه السلام )
يك روز اميرالمؤ منين (عليه السلام ) يك وسق (وسق = تقريبا 40 كيلوگرم است ) خرما براى كسى كه مستحق بود، فرستاد. يك نفر آن جا بود و گفت : يا اميرالمؤ منين ! اين خرما را كه شما براى آن شخص فرستاديد، اولا او از شما نخواسته بود. (دقت كنيد و منطق را ببينيد) به على بن ابى طالب (عليه السلام ) درس مى دهد! ثانيا هم دارد. اولا تصور كنيد اين انسان در مقابل چه كسى ايستاده و به چه شخصيتى ياد مى دهد. اى جهل ، اى نادانى ! چه كارها كه نمى كنى ! خدايا! ما را از نادانى هايمان رها بفرما! بعد گفت : ثانيا، اين (مقدار خرما) خيلى زياد است و كمتر از اين هم براى او كفايت مى كرد.
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود:
لا كثر الله فى المومنين ضربك . اءعطى اءنا و انت تبخل ؛ (83)
خدا امثال تو را در ميان مسلمان ها زياد نكند. من مى دهم ، تو بخل مى ورزى ؟ )) .
معنايش اين است كه (( بميرى ان شاء الله )) . چنين مودبانه و... ان شاء الله خدا امثال تو را زياد نكند. من نمى دهم ، بلكه حق خود او و از بيت المال است .
اين جا يك نكته دارد. دقت كنيد آيا آنها كه در فلسفه اسلامى و اقتصاد اسلامى ، در جامعه شناسى اسلام به طور مطلق ، در فرهنگ اسلام به معناى عام اظهار نظر مى كنند، مى فهمند يا نه ؟ يا اين هم يك دكور و يك ويترين است ؟ يكى از آن ملاك ها اين جاست . حضرت فرمود: (( لا كثر الله فى المومنين ضربك ؛ خدا امثال تو را در جامعه اسلامى زياد نكند. من مى دهم ، تو بخل مى ورزى ؟ )) معناى اداره زندگى جامعه ، معناى توزيع اسلامى حقيقى ، اين است كه حاكم نگذارد كسى در مقام سوال (درخواست ) بر آيد. حاكم پيش از اين كه كسى كه در مقام سوال بر آيد، بايد او را اداره كند. حالا جمله بعدى را دقت كنيد؛ (( و اگر حاكم صبر كند تا يك انسان در صدد سوال بر آيد - به اصطلاح دست باز كند و سوال كند - و حاكم بعد از اين كه او سوال كرد، مثلا معاش او را تضمين كند، در اين صورت وظيفه انجام نشده است ، بلكه معامله اى است )) . (صلوات الله عليك يا اباالحسن ، صلوات الله عليك يا اميرالمؤ منين ).
مى گويد در اين صورت وقتى كه حاكم چيزى مى خواهد بدهد، معامله اى است ، كه يك طرفش مقدارى معاش ، و طرفى ديگر، آبروى انسانى كه مانند روى خود من يك حاكم اين مردمم ، مامور است كه روى خود را فقط در مقابل خدا بر خاك نهد. چرا به من تسليم بشود (84) ؟
O علامه محمد تقى جعفرى (ره )
چراغ به مسجد هم رواست
على (عليه السلام ) با مثل معروف سرو كار نداشت : چراغى كه به خانه رواست به مسجد حرام است ! )) تا نياز هست ، جاى بخشش نيست . او نيازمند بود و مى بخشيد، بى نياز بود و مى بخشيد، نيازمندان را مى ديد و خود را نمى ديد.
بدو خبر رسيد كه مقداد گرسنه است و نان خوردن ندارد، از جاى برخاست ، زره خود را به پانصد درهم فروخت و مقداد را سعادتمند كرد (85) زره را فروخت چون دستش خالى بود.
ابوهريره مى گويد: در مدينه قحطى شد. شب و روزى بر من گذشت كه براى خوراك چيزى نيافتم . همراه ابوبكر شدم تا در خانه اش رفتم ، شايد مرا مهمانى كند، نااميد برگشتم . روزى دگر همراه عمر شدم ، تا در خانه اش ‍ رفتم ، نااميد برگشتم ، روز سوم همراه على (عليه السلام ) شدم . مرا به درون خانه برد و سيرم كرد. (86)
ابوطفيل مى گويد: على (عليه السلام ) را ديدم ، يتيمان را گرد خود جمع كرده عسل مى خورانيد. (87)
نقل است كه وقتى در مكه بود، عربى كه دامان كعبه را در دست گرفته و از خداى كعبه هزار درم ، طلب مى كند. حضرت سبب عدد را پرسيد، عرب پاسخ داد: هزار درم بدهكارم . هزار درم خانه مى خرم . هزار درم مهر همسر قرار مى دهم ، هزار درم سرمايه كرده ، گذاران كنم .
بدو فرمود: وقتى به مدينه آمدى به سراغ من بيا.
عرب كه به مدينه رسيد، از كودكان ، سراغ خانه على (عليه السلام ) را گرفت . كودكى بدو، گفت : بيا من تو را به على (عليه السلام ) مى رسانم .
عرب از كودك پرسيد: تو كسيتى ؟
پاسخ شنيد: من حسينم ، پسر على (عليه السلام ).
وقتى عرب شرفياب حضور على (عليه السلام ) گرديد، على دستش خالى بود.
سلمان را بخواست و فرمود: (( برو نخلستان مرا كه درختانش را رسول خدا كاشته ، بفروش )) .
سلمان اطاعت كرد. به زودى نخلستان به فروش رفت . دوازده هزار درم بهاى آن را سلمان به حضور على (عليه السلام ) عرضه داشت . حضرت چهار هزار درم را به عرب بداد (88)
به فقراى مدينه خبر رسيد كه به دست على (عليه السلام ) پولى رسيده است ، گرداگردش را گرفتند. على (عليه السلام ) پول ها را مشت مشت كرده به آنها داد. تا به پايان رسيد و با دست خالى به خانه بازگشت (89)
O آيه الله سيد رضا صدر
راستگويى و صدق على (عليه السلام )
راستگويى و صدق محض بودن على (عليه السلام ) حقيقى است كه سرتاسر زندگى او را چه در قلمرو انديشه و گفتار و چه در قلمرو عمل ، فرا گرفته است . دروغ و حيله گرى و چاپلوسى و هر گونه مبارزه با واقعيات ، علتى جز قرار گرفتن در سوداگرى هاى (( خود طبيعى )) ندارد و اين حقيقت اثبات قطعى شده است كه على (عليه السلام ) (( خود طبيعى )) را در وصول به (( خود انسانى اعلا )) سخت مهار كرده است .
مگر ارتكاب خلاف واقعيات ها كه حركت بر خلاف نظم هستى هدفدار است ، جز براى ثروت و مقام و نامجويى و امثال اين پديده ها، انجام مى گيرد؟
يك فرد در تاريخ پيدا نشده است كه كمترين تمايلى از على (عليه السلام ) به آن امور را اثبات كند. وضع روحى فرزند ابى طالب را درباره راست و دروغ در نمونه اى از حساس ترين موقعيت زندگى او يادآور مى شويم :
عمر در نزديكى فوت خود شش نفر را براى انتخاب زمامدار از ميان خودشان تعيين نمود. گفته بود: در صورت نبودن راى كافى براى يكى از آن شش نفر، عبدالرحمن بن عوف مى تواند قضيه را يكسره نموده و خليفه را تعيين كند. در اين شورا دو نفر راى مساوى آوردند، على بن ابى طالب (عليه السلام ) و عثمان . نوبت عبدالرحمن بن عوف بود كه يكى از آن دو را ترجيح بدهد. عبدالرحمن رو به على (عليه السلام ) كرده و گفت : من تو را ترجيح داده و بيعت مى كنم ، به شرط اين كه به قرآن و سنت و روش دو شيخ گذشته عمل كنى .
على (عليه السلام ) فرمود: عمل به قرآن و سنت ، بلى ، و اما به روش دو شيخ نه ؛ بلكه با نظر خودم رفتار خواهم كرد. اين پيشنهاد را به عثمان نمود، عثمان بدون ترديد پذيرفت .
بعضى از تاريخ نويسان مى گويند: عبدالرحمن اين پيشنهاد را سه بار تكرار كرد و در هر بار عثمان پذيرفت و على (عليه السلام ) قبول نكرد.
مسلم است كه از نظر رفتار سياستمداران معمولى ، على (عليه السلام ) مى توانست آن روز دروغى بگويد و سپس كه سوار كار شد، با صدها جملات و حيله هاى ساختگى ، دروغ خود را تصحيح نمايد.
O علامه محمد تقى جعفرى (ره )
دنيا از نگاه على (عليه السلام )
و الله لدنيا كم هذه اهون فى عينى من عراق خنزير فى يد مجذوم ؛ به خدا سوگند! هر آينه ، اين دنياى شما در نزد من پست تر از استخوان خوكى در دست كسى است كه بيمارى خوره داشته باشد.
ابن ابى الحديد در ذيل اين كلام شريف مى گويد: (( قسم به جان خودم كه راست فرموده و او همواره صادق و راستگو بود و كسى كه سيره و روش او را در دو حالتش - يكى بر كنارى از امور و ديگرى حالت زمامدارى - تاءمل نمايد، پى به صحت اين گفتار شريف مى برد (90)
O آيه الله كريمى جهرمى
بردبارى و گذشت
على (عليه السلام ) با همه توانايى و نيرومندى ، با بازوى جنگاورى كه دنيا نظير آن را كم ديده هيچ گاه بر دشمن پيشدستى نكرد، به فرزندش حسين (عليه السلام ) توصيه مى كرد كه هرگز كسى را به مبارزه مطلب ، ولى اگر دشمن تو را به جنگ خواند رو مگردان ، زيرا جنگ طلب متعدى است و متعدى مغلوب است (91) .
در ميدان جنگ جمل بر كشتگان دشمن عينا مانند مقتولان سپاه خود نماز گذاشت (92) .
در تمام جنگ هايى كه دشمنان به او تحميل كردند پس از ختم جنگ در سينه او از دشمنانى كه به خون ريزى شخص او و دوستان و يارانش ‍ برخاستند كم ترين كينه اى نمى ماند... در جنگ جمل بر مرگ طلحه و زبير گريست ... سه روز بعد از جنگ جمل ، على (عليه السلام ) به ديدن عايشه رفت به جاى ملامت و ناسزا، عايشه را اكرام كرد و دستور داد با منتهاى حرمت او را روانه مدينه كنند تا در خانه خود بماند و شخصا موقع حركت با او به گرمى وداع كرد (93)
على رغم فتنه عظيمى كه عايشه بر ضد او برانگيخته بود با منتهاى جوانمردى از او دلجويى كرد تا آن جا كه فرمان داد دو جوان كوفى كه پشت خانه عايشه شعر در هجو او خوانده بودند هر يك را صد تازيانه زدند.
دكتر طه حسين نويسنده دانشمند مصرى در كتاب على (عليه السلام ) و فزرندانش مى نويسد:
چند نكته در اين جريان به نظر مى رسد: يكى جوانمردى و پاكدلى اميرالمؤ منين (عليه السلام )، ديگر سياست مدبرانه او آرام كردن بغض و كينه عايشه و پيشگيرى از تحريكات جديد، گر چه با همه اين محبت ها و فتوت ها هرگز عايشه نتواست از ابراز كينه و عداوت نسبت به على (عليه السلام ) خوددارى كند و خبر شهادت امام را كه شنيد شادى كرد. و به قول طه حسين گفت : (( على (عليه السلام ) با مرگ راحت شد و ديگران را نيز راحت كرد (94) )) .
به حدى دل على (عليه السلام ) از كينه و بغض پاك و از حس انتقام به دور بود كه پس از غلبه بر خوارج اجازه داد صدها تن از آنها كه از جنگ فرار كرده بودند وارد كوفه و بصره شوند و به راحتى و رفاه زندگى كنند و سهم خود را از بيت المال بستانند... دادگرى و بزرگوارى و پاكدلى على (عليه السلام ) آنها را از خشم او ايمن و به گذشت و عطوفتش اميدوار كرده بود على (عليه السلام ) بهتر از هر كس سبب و ميزان جسارت اين جماعت را درك مى فرمود تا آنجا كه يقين داشت به دست اين گروه كشته خواهد شد (95) .
O حسن صدر (ر0)
على (عليه السلام ) و عدم نسبت شرك و نفاق به طغيانگران
ان عليا لم يكن ينسب اءحدا من اءهل حربه الى الشرك و لا الى النفاق و لكنه كان يقول : هم اخواننا بغوا علينا (96) ؛
على (عليه السلام ) هيچ يك از كسانى را كه با او مى جنگيده اند به شرك و نفاق متهم نمى كرد، بلكه مى فرمود: اينان برادران ما هستند كه بر ما طغيان كرده اند )) .
O شيخ حر عاملى (ره )
احترام خون افراد در قلمرو حاكميت اسلام
طبق تحقيقاتى كه از دوران حكومت پر افتخار حضرت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) شده ، در زمان حكومت آن امام كه تقريبا مدت پنج سال طول كشيده در سراسر بلاد اسلامى تحت قلمرو ايشان ، تعداد كسانى كه به سبب حد شرعى و جز آن - غير از تلفات جنگ - كشته شدند، به صد نفر هم نمى رسد، كه اين مطلب بيانگر حدود ارزش انسانى و احترام خون افراد در قلمرو حاكميت اسلام مى باشد (97)
سادگى زندگى على (عليه السلام )
در احوال اميرالمؤ منين حضرت على (عليه السلام ) وارد شده كه آن حضرت در كمال سادگى زندگى مى كرد، با آن كه وسعت سرزمين تحت نفوذ آن حضرت بيش از شوروى و يا آمريكاى امروز بود، او كه در حدود پنج سال در كوفه بود و حكومت مى فرمود، نه خانه اى براى خود خريدارى كرده ، و نه خشتى بر خشت ديگر براى خويش قرار داد، بلكه در كمال سادگى در خوراك ، پوشاك ، مسكن و جز آن زندگى نمود، هميشه و همه جا با مردم بود، و ملاقات با وى براى همگان آزاد بود، و هيچ گاه درب خانه اش ‍ را به وى مردم نسبت وجداى از مردم به سر نمى برد، اما در دنياى امروز حاكمان بر كشورها، وزرا و حتى مديران اداره ها با هر كسى ملاقات نمى كنند، مگر تحت تشريفات و شرايطى دشوار، و تعيين وقت قبلى ، ليكن حضرت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) در دسترس همگان بود، وقت قبلى براى ملاقاتش لازم نبود، و نه تنها امتياز و تشريفاتى براى خود قائل نبود، بلكه آن قدر روى زمين خاكى خوابيد تا آن كه ملقب به (( ابوتراب )) (پدر خاك ) شد (98) .
در زمان حكومت آن حضرت كه شرايط رفاه اقتصادى براى مردم متوفر بوده ، هيچ فقير و بينوايى در سراسر سرزمين هاى تحت حاكميت ايشان وجود نداشته ، حتى در اقليت هاى مذهبى ، از اين رو آن حضرت با وجودى كه حتى يك فقير را در سراسر مملكت خود سراغ نداشتند، خودشان از نان جوين و نمك تغذيه كرده و مى فرمودند: شايد! در دورترين نقاط مملكت فقيرى باشد كه غذايى بهتر از اين به دستش نرسد، از اين جهت من با آن فقير فرضى ، خودم را يكسان قرار مى دهم ، البته آشكار است كه قلمرو تحت نفوذ آن حضرت بسيار گسترده و وسيع بود است (99) .
على (عليه السلام ) و آزادى هاى سياسى
على (عليه السلام ) دومين حاكم اسلامى است كه توانست آزادى هاى اسلام را به همگان حتى كفار ارزانى دارد چه آن كه آزادى در اسلام بى شمار است . قرآن مجيد درباره پيامبر بزرگ اسلام ، و هدف بعثت او چنين مى فرمايد: يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم (100) دو عبارت را در اين آيه شريفه ملاحظه مى كنيد: (( اصر؛ بارگران )) و (( اغلال ؛ زنجيرها )) و اين به دو معناست :
1. گاهى بر پشت انسانى بار سنگينى مى گذارند كه با وجود باز بودن دست و پايش ، قادر به حركت از جاى خود نبوده ، و در نتيجه زمين گير مى شود، اين را (( اصر )) يعنى بار گران گويند.
2. و گاهى بار سنگينى بر پشت انسان نيست ، اما دست و پايش در قيد و بند است كه در نتيجه نمى تواند حركتى انجام بدهد.
اين دو مثال را در جامعه اگر پياده كنيم ، خواهيم ديد كه بعضى جوامع خود را گرفتار تشريفاتى نموده اند كه با مرور زمان بر پشت آنها سنگينى مى كند، مثل تشريفات ازداوج ، دادگسترى ، خانه دارى ، خانه سازى و ديگر شوون زندگانى امروز... و برخى جوامع هم گرفتار قوانين و مقرراتى شده اند كه دست و پاى آنها را بسته و آزادى هايشان را محدود ساخته است ...
يكى از مهم ترين اهداف پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله اين بود كه بار سنگين آن تشريفات را از دوش جامعه انسانى برداشته و آن قيد و بندهاى اختناق آميز قانون ها را پاره كند، لذا دين مبين اسلام ، تمام آزادى ها را براى انسان ها محترم شمرده ، مگر در موارد بسيار معدودى براى حفظ آزادى هاى اكثريت جامعه ، آزادى تعدادى را محدود نموده است . قرآن مجيد خطاب به پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد: