اميرمؤمنان على (عليه السلام)
از ديدگاه شخصيت هاى برجسته

سيد حجت موسوى خوئى

- ۴ -


يك . قرار گرفتن تحت تاءثير شخصيت هايى رشد يافته ، كه اميال و خواسته هاى حيوانى خود را كاملا مهار و تعديل كرده ، طعم عظمت و كمال انسانى را چشيده اند. تاءثير اين شخصيت ها در سرنوشت اجتماعات ، نه تنها مضر نيست ، بلكه صد در صد به نفع آنهاست . شخصيت هايى امثال : سلمان ، مالك اشتر، عمار بن ياسر، محمد بن ابى بكر، هاشم مرقال ، حجر بن عدى ، اويس قرنى و ميثم تمار (كه به دليل انسان شناسى عميقى كه داشته اند، در جاذبيت شخصيت على ابن ابى طالب (عليه السلام ) قرار گرفته بودند)، راهنمايان بسيار با ارزشى براى آن دوران بودند. اى كاش ‍ مردم در همه ادوار و جوامع تحت تاثير اين گونه شخصيت ها، سرنوشت حيات اجتماعى خويش را تعيين كنند. سلطه اين افراد، به وسيله شمشير بر طبيعت معمولى مردم نيست ، بلكه سلطه آنان به وسيله عقول نافذ و وجدان هاى پاك ، بر عقول و وجدان هاى آزاد انسانى است .
دو. قرار گرفتن تحت تاءثير شخصيت هاى نيرومند، مانند گنجشك ضعيف در مقابل كام اژدهام . اين تاءثير ناشى از عامل جبرى نيروست كه تا كنون ، با تكيه به تنازع در بقا، راه انسان ها را براى هر گونه اصلاح سد كرده است .
تاءثير شخصيت ها در انتخاب على بن ابى طالب (عليه السلام ) به زمامدارى ، از نوع اول بوده است . اين ، نه تنها يك اتفاق نيكو درباره يك حادثه شخصى تاريخى بوده است ، بكله با نظر به ناتوانى مردم معمولى از تعيين سرنوشت حيات اجتماعى خود، راهى بهتر از اين ، براى اصل پديده حاكميت ديده نمى شود.
اين نكته را نبايد فراموش كنيم كه شخصيت هاى تعيين كننده سرنوشت حيات اجتماعى ، بايستى واجد آن شرايط اساسى باشند كه افلاطون به عنوان شرايط زمامدار آنها را طرح كرده است ؛ زيرا تنها شخصيت هايى كه واجد آن شرايطند، مى توانند شايستگى زمامدار حكيم و دارا بودن او را به شرايط مزبور درك كنند.

عقل گردى عقل را دانى كمال   عشق گردى عشق را بينى جمال
انتخابى كه از نظر كيفيت ، نوعى انتصاب مطابق دستور الهى بود
درست است كه در ظاهر امر، تصدى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به زمامدارى مستند به انتخاب مردم بود، ولى اين انتخاب را با انواع معمولى آن ، به هيچ وجه نمى توان مقايسه كرد. زيرا:
1. على بن ابى طالب (عليه السلام )، با نظر به داشتن همه فضايل انسانى - الهى (به اتفاق همه صاحب نظران )، شايسته ترين شخصيت براى رهبرى و زمامدارى بوده است ؛ خواه مردم او را انتخاب مى كردند، يا او را از رهبرى و و زمامدارى كنار مى گذاشتند. اگر آن روز از يك يك مردم ، بدون كم ترين تطميع و تهديد مى پرسيدند: مورد نظر شما براى رهبرى و زمامدارى كسيت ؟ اگر شخص مسوول ، معناى آن منصب و مقام را مى دانست و به انسان و انسانيت علاقه اى داشت ، جز على بن ابى طالب (عليه السلام ) را نمى توانست مطرح كند.
2. وجدان پاك و عقل سليم مردم ، همان پيامبران درونى هستند كه هر حكمى را صادر كنند، حكم الهى است .
هيچ جاى ترديد نيست كه هجوم بى نظير مردم براى انتخاب اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به تحريك وجدان پاك و عقل سليم آنان بوده است و بس . به اضافه اين كه نه تنها مردم حكومت على (عليه السلام ) را يك حكومت الهى مى دانستند، بلكه خود آن پيشواى صادق و عادل محض ، تصدى خود را بر امر حكومت يك ماموريت الهى مى دانست . اين اعتقاد در نهج البلاغه كاملا روشن است :
اءما و الذى فلق الحبه ، و براء النسمه ، لولا حضور الحاضر، و قيام الحجه بوجود الناصر، و ما اءخذ الله على العلماء اءلايقاروا على كظه ظالم ، و لا سغب مظلوم ، لاءليقت حبلها على غاربها (62)
سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و روح را آفريد، اگر گروهى براى يارى من آماده نبود، و حجت خداوندى با وجود ياوران بر من تمام نمى گشت و پيمان الهى با دانايان درباره عدم تحمل پرخورى ستمكار و گرسنگى ستمديده نبود، مهار اين زمامدارى را به دوشش مى انداختم (63) .
توده مردم و قدرت على (عليه السلام )

تاريخ ، قدرتمندى را چون على بن ابى طالب (عليه السلام ) ديده كه با داشتن بزرگ ترين و موثرترين قدرت در روزگار خود، هيچ فردى در مقابلش ‍ از ترس نلرزيده است (64) ؟!
آزادى در بيعت
بيعت با اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در حد اعلاى آزادى و اختيارى كه تاريخ جز درباره بيعت با خود پيامبر نشان نمى دهد، صورت گرفته است . حتى يك روايت ضعيف هم وجود ندارد كه اثبات كند اميرالمؤ منين (عليه السلام )، فرد يا گروهى را به بيعت با خويشتن مجبور كرده باشد. به همين دليل بود كه آن حضرت ، بعضى از اشخاص معلوم الحال را كه از بيعت با او تخلف كرده بودند، تعقيب نكرد و حتى اندك آسيبى به حقوق فردى و اجتماعى آنان وارد نياورد. (65)
على (عليه السلام ) حاكمى بى نقص
هزاران نظر انتقاد و عيب جويى از على (عليه السلام ) چه در زندگى پيش از خلافت او، چه پس از خلافت او، بلكه در قرن هاى طولانى كه رياست پرستان و جانوران انسان نما براى پوشاندن عيوب و رسوايى هاى خود انجام مى دادند، نتوانستند از روى مدرك صحيح اثبات كنند كه على (عليه السلام ) در فلان مورد فردى يا اجتماعى قدمى برداشته است كه مطابق هواى نفس بوده يا لا اقل اشتباه نموده است .
كيست كه بتواند نصيبتى به اين عظمت را در جهانى كه سر تا پا كنجكاو بوده است به استحقاق حائز شود (66) ؟
جنگ براى صلح و انسانيت
آيا انسان دشمن ، هنگامى كه بداند سوزاندن دشمن با آتش سريع تر و نابود كننده تر است مهلت مى دهد تا دشمن را با آب خفه كند؟ البته نه !
آرى ، يقينا اگر در آب خفه كردن دشمن و يا كشتن با تشنگى ، زودتر و بهتر انجام مى گيرد، نوبت به صف آرايى و نابود كردن با شمشير نمى رسد.
تاريخ بشرى تنها پيشوايان توحيد و نمونه تمام عيار آنها فرزند نازنين و سلحشور ابى طالب را از اين رسم و قانون عمومى استثناء كرده است .
برويد تاريخ مسلم زندگى على (عليه السلام ) را مطالعه كنيد، خواهيد ديد: معاويه آن شخص وارونه و آن جانور انسان نما در يكى از جنگ هاى صفين به نهر فرات مسلط شد و لشكريان على (عليه السلام ) را از نزديك شدن به آب جلوگيرى كرد تا بلكه با تشنگى و بدون احتياج به اسلحه و صرف مدت زياد، ياوران على (عليه السلام ) را از پاى در آورد. فرمان هجوم به طرف آب و اشغال آن از ناحيه على (عليه السلام ) صادر گشته و با كوچك ترين حمله به نهر فرات پيروز گشتند. بديهى است كه ياوران على (عليه السلام ) در صدد مقابله به مثل در آمدند.
ولى على (عليه السلام ) هرگز اصول انسانيت و قوانين اسلام را در هنگام سلحشورى از دست نداده است . او با تمامى تنفر از كردار ياوارانش راه آب را به روى آنها باز و همگان را به سوى آشاميدن دعوت فرمود؛ زيرا در منطق زندگى و زندگى منطقى على (عليه السلام ) جنگ براى اصلاح انسان است نه براى نابود كردن آن .
هم چنين تاريخ بشرى دستى را نشان نداده است كه قريب به پنجاه سال قبضه شمشير بفشارد، و قطره خونى به ناحق نريزد، جز فرزند قهرمان پارسا و متواضع ابى طالب را (67) .
على (عليه السلام ) و مرگ
آن يگانه شخصيت زنده كه هميشه اهميت تكليف را به اولاد آدم گوش زد فرموده و خود را كشته شده تسليم در پيشگاه قانون (قصاص پيش از جنايت ممنوع است ) قرار داد، اگر خود نيز هرگز راجع به مرگ اظهارى نمى كرد، حقيقت مقدس وجاودانى تكليف با رساترين صداى خود به گوش جهانيان مى رسانيد: على (عليه السلام ) از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى ندارد )) .
آيا ممكن است كسى از مرگ بهراسد و با توجه به سوء قصد حتمى قاتل جنايتكار، هيچ گونه مواخذه اى درباره قاتل انجام ندهد؟
مگر على بن ابى طالب (عليه السلام ) نمى توانست با آن قدرت شاهانه خود قوانين را مطابق تمايلات متعارف انسان نماها منحرف نموده و روى زمين را از مجسمه پليد و جنايت بار ابن ملجم مرادى پاك كند؟
اگر آن نمونه تمام عيار پيشوايان توحيد، كوچك ترين نگرانى از مرگ داشت ، ميان انبوه دشمن از رعيت و لشكر كه هواى سفره هاى رنگارنگ و ثروت هاى گزاف و كرسى هاى امر و نهى بر سر داشته و على (عليه السلام ) را تنها مزاحم خود مى ديدند، بدون سلاح و بدون مامورين محافظ در دل شب تاريك ؛ مانند روز روشن حركت نمى كرد. آن يگانه نسخه انسانيت كه براى انجام تكليف در هر شبانه روز روزى چند بار به آستانه با عظمت مرگ با رضايت خاطر قدم مى گذاشت ؛ مرگ را مبهوت ساخته بود؛ خود مرگ هم مانند زندگى بهت آورش فرياد مى زد. على (عليه السلام ) از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى ندارد.
بالاخره زمامدار پارسا و نيرومندى كه از زيادى وصله لباس در هنگام رياست مطلقه از وصله كننده شرمنده گردد و در تمامى مدت زندگانى به نيرومندان و ناتوانان در حقوق انسانى به يكسان نظر كنند و از دم شمشير برانش با اين كه دائما خون تبهكاران از آن مى چكيد و در جنگ هاى خانمان سوز در صف اول برق مى زد و در صدها حوادث مختلف كه انتقام جويى در آنها، انسانيت را از انسان سلب مى كند، قطره خونى به ناحق نريزد، و در زير زخم سنگين بار مرگ غذاى قاتل جنايتكار را فراموش نكند و از هيجان پدر كشتگى فرزندان جلوگيرى كند و هنگام عبور از دالان مرگ ، به صفحات پس از مرگ لباس وصله خورده را عوض و با يك قطعه كفن معمولى مانند لباس احرام ، جسد خود را به زير خاك و خود به ملاقات پيشگاه معبودش ‍ بشتابد. كدامين نگرانى او را شكنجه و آزار دهد. به عظمت خداوند اعلى سوگند كه آن لباس و آن شمشير و آن انسان كه ارزش خود را از على (عليه السلام ) دريافته است و آن قلب با رافت و محبت حتى خود آن قاتل جنايتكار و آن كفن معمولى گواه صدقند كه : على (عليه السلام ) از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى ندارد (68) .
آن قاتل (ابن ملجم ) جنايتكار به جهان بشرى و رو به صفت ، احساس كرده بود كه اگر بخواهد دست خيانت را با هزاران ترس و لرز به سوى آن شير دل باز كند هنگامى ممكن است كه على (عليه السلام ) در پيشگاه ايزدى علم شهود افراشته و تمامى قواى خود را در بارگاه با عظمت ربوبى از دست داده است .
آرى ، روز نخستينش را خانه كعبه با آغوش باز خير مقدم گفت .
آخرين ساعات زندگى را در پرستشگاه الهى طى نموده حلقه بدر جانش ‍ براى ملاقات خداوند بزرگ در محراب عبادت زدند.
ميان اين دو پرستشگاه را خواه در ميدان جنگ ، خواه در صحنه سياست ، خواه در محراب عبادت ، خواه روى كرسى زمامدارى ، خواه در سر كوى يتيمان و بينوايان و دردمندان ، با پرستش يزدان سپرى نمود.
بستر مرگ على (عليه السلام ) براى آنان كه به عيادت او مى رفتند آموزشگاه نهايى زندگى و مرگ جلوه مى كرد.
نه اين كه آنان مرگ اقربا و خويشان و ديگران را چه در ميدان هاى جنگ و چه در بستر مرگ نديده بودند. آنها مانند ديگران در مدت عمر كم و بيش ‍ باقيافه هولناك مرگ رو به رو گشته بودند، ولى هرگز بدانسان آرامش بهت آورى را نديده بودند كه آن درياى حكمت و شجاعت و پرهيزكارى و عدالت در قابل آن جراحت طوفانى از خود نشان مى داد.
كوه پيكرى راتماشا مى كردند كه شمشير زهر آگين آن جنايتكار جهان انسانى مبدل به يك برگ خزان ديده زرد زنگى نموده بود، صورت زردى را مى ديدند با لبان افسرده اى كه در تمامى مدت زندگانى به غير از كلمات اصلاح سعادت جاودانى شكفته نشده بود. عيادت كنندگانش مى گويند، و نهج البلاغه آن دوم كتاب انسان كه هنوز مطالعه نشده است مى گويد:
در همان حالت مرگ بار و وحشت انگيز، قرآن را سفارش مى فرمود. به توحيد اصرار مى ورزيد؛ امر به تنظيم كارها مى فرمود؛ دستور اكيد براى جلوگيرى از دشمنى و اصلاح ذات البين صادر مى كرد، سرپرستى يتيمان را گوشزد مى فرمود، گاه گاهى هم با گفتن كلمه با عظمت لا اله الا الله اعضاى شنوندگان ، بلكه گويى جهان هستى را به لرزه در مى آورد.
مى گويند: آن لب هاى افسرده همچنان به تكرار اين جملات مشغول بود كه براى هميشه ديده از اين جهان بربسته و به جهان ابدى باز نموده و زندگى حقيقى را از سرگرفت .
فسلام عليه يوم ولدو يوم يموت و يوم يبعث حيا؛
درود به روز ولادتش ، درود به روز مرگش ، درود به روز حشرش (69)
شما يك مورد در تاريخ پيدا كنيد كه على بن ابى طالب (عليه السلام ) در روز هجدهم ماه رمضان (شب آن روز كه ضربت جانكاه به مغز حبيب خدا وارد شد) سست شود، يا در گوشه اى بنشيند و آه بكشد. به خداى قسم ، چنين چيزى در روايت نيست . همان كارهاى جدى ادامه داشته است ! چرا؟ چون به زندگى و مرگ مسلط است .
او با اشراف حركت مى كند. در حقيقت ، اين شخص بالاتر از زندگى و مرگ حركت مى كند. آيا (او غيب ) مى داند، يعنى چه ؟ او مافوق زندگى و حركت معمولى حركت مى كند. حتى بعد از ضربت كذايى - اين مطلب را من در مقتل ابوبكر بن ابى الدنيا ديدم و جاى تامل است كه چقدر آگاهى مى خواهد. البته نمى خواهم بگويم چنين چيزى حقيقت نيست ، ولى در خور شخصيت على (عليه السلام ) مى باشد - مى گويد: وقتى ضربت را زدند، همين طور كه به طرف سجده به رو افتاد، خون كه به اين طرف جارى مى شد، سر خود را بر مى داشت و به طرفى مى گذاشت كه خونى نباشد. مى خواست حداقل يك لحظه بدون خون ، سر به سجده روى خاك بگذارد. حتى يك لحظه ! چون مامور است سر به روى خاك بگذارد، نه بر روى خون :
اى گران جان خوار ديدستى مرا   زان كه بس ارزان خريدستى مرا
عمر را (مجانى ) به ما داده اند و نشسته ايم براى آن فلسفه مى نويسيم . معلوم است كه وقتى آدم : عمر مجانى به دستش رسيد، نداند كه فلسفه دنيا چيست . آيا اصلا زنده هستيم كه از فلسفه آن بپرسيم ؟ بياييم از عينك على بن ابى طالب (عليه السلام ) به زندگى نگاه كنيم و ببينيم كه يك لحظه اش ‍ مساوى با ميلياردها جهان هستى است (70)
نسخه اى بى نظير
همه مى دانيم كه على بن ابى طالب (عليه السلام ) در اوائل زندگانى اش و پس از رحلت پيشواى معظم اسلام ، به جهت نبودن سخنيت ميان او و ديگران ، در جانب اقليت بوده و با اين وصف رفته رفته تمامى جهانيان را مسخر روحانيت و حكمت و دادگرى خود نموده است .
تاريخ بشرى هيچ گونه قدرتى ، براى نشان دادن سياستمدارى پيدا نكرده است ، كه ماترياليستى مانند (( شبلى شميل )) را مست نموده و درباره او بگويد: (( پيشوا على ؛ بزرگ ترين بزرگان ، يگانه نسخه اى است كه نه شرق و نه غرب صورتى مطابق آن اصل ندارد، نه در گذشته و نه در جديد )) .
صفحات تاريخ بشرى را با دقت مطالعه كنيد و عقايد موروثى را كنار بگذاريد؛ خواهيد ديد هيچ فردى از پيشوايان جهان انسانى را نمى توان پيدا كرد كه پيروانش به قدرى در شكنجه و آزار بوده باشند كه نتوانند نام پيشوا را بر زبانشان بياورند، و دشمنانش به اندازه اى در سركوبى و محو نمودن شخصيت او جديت كنند كه ما فوق آن قابل تصور نبوده باشد، با اين حال بدون كوچك ترين مساعى مصنوعى ، و بدون اين كه شخصيت هاى پيروزى از او طرفدارى كنند، بزرگ ترين شخصيت انسانى را حائز بوده و نام او را در اولين سطر كتاب انسانيت ثبت كنند.
امروزه ، كه از حيث شناسايى ارزش انسانى (نه از حيث موافقت علمى ) بهترين و مترقى ترين روزها را سپرى مى كنيم ، بزرگ ترين تعظيم و احترام را به شخصيت على بن ابى طالب (عليه السلام )، از همه ملل عالم ، حتى از آن اجتماعاتى كه به اديان پابند نيستند مى شنويم ، حتى اگر يكى از ملل غير مطلع ، درباره شخصيت على بن ابى طالب (عليه السلام ) غرض ورزى نموده و يا از روى بى اطلاعى پرده تاريك ، به شخصيت على (عليه السلام ) فرود مى آورد سيل تنفر و انزجار از همه ملل عالم به سوى او روانه مى شود (71)
شمشير على (عليه السلام ) و انسان سازى
بدون شك على بن ابى طالب (عليه السلام ) با قطع نظر از تمام اوصاف انسانى اش كه او را پس از پيغمبر شخص درجه يك اسلام معرفى مى كرد، سرباز شماره يك بوده است . تمام تواريخ نوشته است : او هرگز ديده نشده كه در جنگ از يك نفر يا از تمام سپاهيان خصم به علت ترس روگردان شود.
فتوحات جنگى اسلام به استثناى جنگ تبوك ، به پرچمدار و فداكارى او بوده است .
اين شخصيت جنگى شماره يك مى گويد: و الله لو اعطيت الاءقاليم السبعه بما تحت اءفلاكها على ان اعصى الله فى نمله اسلبها جلب شعيره ما فعلت ؛
سوگند به خدا! اگر تمام اقاليم هفتگانه (زمين ) را با آنچه كه زير افلاك آن است در مقابل معصيت به خدا درباره مورچه اى كه پوست جوى را از دهان او در آورم به من بدهند، چنين اقدامى را نخواهم كرد )) .
پس ما مى بينيم كه على بن ابى طالب (عليه السلام ) را اسلام چنين كرده است كه معصيت خدا در كوچك ترين حادثه كه ربودن پوست جوى از دهان مورچه ضعيفى است با بزرگ ترين نفعى كه در اين دنيا براى يك انسان قابل تصور است (مالكيت تمام دنيا) مقايسه كرده و آن نافرمانى در ظاهر پشيز را خوفناك تر از لذت آن نفع بى نهايت مى داند اين است سرباز اسلام ، اين است مرد دست به شمشير اسلام ، اين است مرد مبارزى كه با انسان تبهكار مى جنگد، يعنى مى جنگد و مى داند كه پوست جوى را از دهان مورچه كه يك موجود زنده است نمى توان به ستم گرفت .
مداراى انسانى على (عليه السلام ) با قاتل خود ابن ملجم مرادى به طور روشن بيان مى كند كه مسئله شمشير در اسلام براى زور آزمايى نبوده ، بلكه براى انسان سازى بوده است . او به فرزندانش فرمود: اگر ابن ملجم را عفو كنيد به تقوا نزدك تر است (72)
على (عليه السلام ) از منظر مختلف
شخصيت هايى كه براى شناخت و معرفى على بن ابى طالب (عليه السلام ) به تكاپو افتاده اند، هر يك از آنان ، با نظر به اطلاعات و آرمان ها و موقعيتى كه در زندگى داشته اند، فعاليت كرده اند.
فلاسفه ، حكما، دانشمندان و عرفا، از ديدگاه فلسفه ، حكمت ، دانش و عرفان .
عدالت خواهان دنيا مانند (( شبلى شميل )) ، در قرن ما، از ديدگاه عدالت .
دلاوران و سلحشوارن و يا متفكران كه در طرز تفكر خود، اهميت نهايى را به اين گروه از مردم داده اند، از ديدگاه دلاورى و سلحشورى .
سياست شناسان سياست هاى واقعى بشر، از ديدگاه سياسى ، كه در فرمان مالك اشتر و ديگر دستورات على (عليه السلام ) آمده است .
فقها و حقوقدانان و قضات از ديدگاه فقه و حقوق و علوم قضايى .
اخلاقيون از ديدگاه اخلاق و فصحا و بلغاى تاريخ از ديدگاه فصاحت و بلاغت و (73) ...
ضرورت بازشناسى على (عليه السلام ) در هر زمان
به نظر مى رسد كه تحقيق و بررسى مجدد و مشروح درباره على (عليه السلام )، در هر دوره اى ، يك امر ضرورى و لازم است . ضرورت و لزوم اين امر مستند به چند دليل است .
دليل يكم ؛ شناخته شدن مقام والاى انسانى ، تا روشن شود كه انسان مى تواند در نتيجه معرفت و تكاپو، در مسير گرديدن تكاملى ، به درجه اى از عظمت برسد كه از مالكيت به خويشتن شروع شود و در جذبه كمال الهى ، به حريت نهايى خود برسد.
دليل دوم ؛اثبات اين كه يكى از عنايات خداوندى بر بندگانش همين است كه در هر دوره و جامعه اى ، بيدارانى در ميان به خواب رفتگان ، و هشيارانى در ميان مستان ، و پاكانى در جمع آلودگان وجود دارند كه با احساس نوعى رسالت انسانى ، خود را وادار به تفكيك سنگريزه از گوهر و ظلمت از نور مى دانند، و اين ناشى از حكمت اعلاى خداوندى ، از (( انى جاعل فى الارض خليفه )) است .
دليل سوم ؛ به وجود آوردن آرامش و اميد براى انسان هايى كه از انبوه ديو و دد ملول شده و چراغ به دست ، دور شهرها را گشته و انسان را جست و جو مى كنند و بالاخره افسانه مى گويند و افسانه مى شنوند و در خواب فرو مى روند.
اين تلاشگران ، از امثال عالم بزرگ الهى ، محمد عبده گرفته تا امثال شبلى شميل ماترياليست ، فرياد مى زنند كه اى چراغ به دست ها بياييد، آن گمشده را كه مى جوييد ما پيدا كرده ايم . اين گمشده ، فرزند نازنين ابى طالب است كه از مالكيت به خويشتن ، اشراف بر هستى و تسخير قلوب همه پاكان اولاد آدم (عليه السلام ) را نتيجه گرفته است .
دليل چهارم ؛ كه شايد از يك جهت با اهميت ترين دلايل ضرورت بررسى مجدد و شرح درباره اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در هر دوره اى است ، اثبات معنادار بودن جهان هستى و آهنگى عظيم است كه در اين عالم نواخته مى شود و مى گويد:
(( اى انسان ! همان گونه كه نمى توانى بگويى : من نيستم ، نمى توانى بگويى ، من بيهوده هستم (74) )) .
نمونه انسان كامل
اين پيشواى پرهيزگاران به دلايل زير در رديف اول پيشتازان تكامل يافته كاروان بشرى است :
1. حقيقتى كه سراسر زندگى آن امام را چه در قلمرو انديشه و چه در عرصه عمل فرا گرفته صدق و راستگويى است .
2. نظرى به تربيت شدگان على (عليه السلام ) كه گروهى از پاك ترين مردم صدر اول اسلامند و در حوزه جاذبيت اين شخصيت قرار گرفته و با گفتار و كردارش به درجات عالى رشد و كمال رسيده اند.
3. هر محقق و انديشمندى كه با تتبع و تحقيق لازم و كافى اعم از مسلمان و غير مسلمان درباره على (عليه السلام ) به بررسى پرداخته راستى و درستى و پرهيزگارى آن وجود مبارك را پذيرفته است .
4. على (عليه السلام ) در ميان دشمنان گوناگون و مردم نادان زندگى مى كرد، افرادى كه شايستگى زيستن با اين انسان كامل را نداشتند اما آن حضرت بر خلاف زمامداران ديگر هرگز با آن دشمنان از در حيله گرى و ظاهر سازى وارد نشد و سخت گيرى او در اجراى اصول عدالت براى مخالفان راهى جز صف آرايى ظاهرى يا باطنى در برابرش نمى گذاشت ، در چنين وضعى براى خودكامه هاى تبه كار و معاندان ، دستاويزى بهتر از يافتن نكته ضعفى وجود نداشت و همه مى دانيم كه هيچ فردى نتوانست كوچك ترين اتهامى را به فرزند ابى طالب (عليه السلام ) وارد، آورد.
5. او حقيقت را دريافته ، فروغ تابناك مطلق عالم هستى دلش را روشن كرده و خدا را دريافته بود و پروردگارش را در همه لحظات زندگى اش مى ديد و امكان ندارد چنين شخصيتى با اين گونه معرفت جزئى ترين خلاف را مرتكب گردد (75) .
O علامه محمد تقى جعفرى (ره )
جملاتى از شخصيت هاى ملل غير اسلامى درباه على (عليه السلام ) با توضيح علامه جعفرى
1. شبلى شميل ، از پيشتازان مكتب ماديگرى : (( پيشوا على بن ابى طالب بزرگ بزرگان ، يگانه نسخه اى است كه نه شرق و نه غرب ، نه در گذشته و نه امروز صورتى مطابق اين نسخه نديده است (76)
توضيحى در يك جمله شبلى شميل
بايستى جمله اى را كه شبلى شميل گفته است ، با در نظر گرفتن چهار موضوع بسيار مهم ارزيابى نمود:
موضوع يكم - شخصيت ايده ئولژيك شبلى شميل است كه معتقد به امور ماوراى طبيعى و اديان نيست .
موضوع دوم - از نظر آزادى عقيده و آزادى بيان و قلم ، يكى از شخصيت هاى انگشت شمار دوران جديد بوده است .
موضوع سوم - تمايلات عقل گرايانه دوران شبلى شميل و وضع روانى ويژه او كه به همه چيز با عينك تحقيقى - علمى مى نگرد و جهان بينى و انسان شناسى غير علمى را خرافات مى پندارد.
موضوع چهارم - او در دورانى زندگى كرده است كه تاريخ گذشته اش صدها سقراط، افلاطون ، ارسطو، فليون اسكندرى ، اكويناس ، اوگوستين ، دكارت ، كانت وهگل ، و در ناحيه مشرق زمين ابن سيناها، محمد بن زكرياها، جلال الدين مولوى ها و زمامداران گوناگون را ثبت نموده است ، با در نظر گرفتن اين موضوع هاى چهارگانه ، ابراز عقيده مزبور از چنين شخصيتى درباره على بن ابى طالب (عليه السلام ) پر معناتر از آن است كه يك نظر سطحى تلقى شود.
او با نظر به متن علمى جهان و شئون انسان ، على (عليه السلام ) را شخصيت بى نظير تلقى مى كند، نه با عينك عقيدتى خود و نه با اجبار عوامل شخصى و محيطى و نه با ديد خيال بافى و آرمان گرايى بى اساس و نه بى اطلاع از عبور صدها نوابغ و حكما و زمامداران گوناگون از گذرگاه قرون و اعصار.
2. جبران خليل جبران ، يكى از بزرگ ترين نويسندگان و متفكران انسانى مسيحى عرب : (( او از اين دنيا رخت بربست ، در حالى كه رسالت خود را به جهانيان نرسانيده بود. او چشم از اين دنيا پوشيده مانند پيامبرانى كه در جوامعى مبعوث مى شدند كه گنجايش آن پيامبران را نداشتند و به مردمى وارد مى شدند كه شايسته آن پيامبران نبودند و در زمانى ظهور مى كردند كه زمان آنان نبود. خدا را در اين كار حكمتى است كه خود داناتر است (77) )) .