هنگامى كه مسلمانان مهاجر به
شهر مدينه رسيدند پيامبر آنان را از گروه انصار (مسلمان اهالى مدينه )
جدا كرده و نام مهاجرين را بر آنان گذاشتند و لذا معمولا در آيات قرآنى
و روايات صدر اسلام ملاحظه مى شود كه مهاجرين و انصار دو گروه متمايز
از يكديگر و رقيب همديگر و در امور سازنده بوده اند و به همين جهت ،
اگر گاهى يكى از اين دو گروه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) را تحت فشار
مى گذاشتند، آن حضرت به گروه ديگر روى مى آوردند...
يكى از آثار مثبت و پربار تعداد احزاب آزاد اين است كه در مسائل سازنده
اجتماع با يكديگر به رقابت برخواسته و هر كدام براى كسب شهرت و موقعيت
بهتر، و پيروزى در انتخابات نمى گذارد به مردم اجحافى وارد شود، علاوه
بر اين كه احزاب اسلامى آزاد زير نظر مراجع تقليد هر كدام مدرسه اى جهت
دادن رشد سياسى ، اقتصادى ، تربيتى و بالاخره معرفت همه جانبه به
اجتماع است كه در نتيجه افرادى كه به قدرت مى رسند و زمام امور ملت و
مملكت را در دست مى گيرند افرادى لايق ، كاردان ، كار آزموده و شايسته
خواهند بود، و بهترين شاهد و دليل بر اين مدعا نگاهى به اوضاع جهان
معاصر است . با يك نگاه ساده به جهان معاصر ملاحظه مى شود كه در
كشورهاى دمكراتيك و آزاد كه رقابت حكومتى به دست حزب است و همه چيز اعم
از پارلمان و امور مربوط به هيئت دولت ، مشورتى است ، پيوسته ملت هاى
آنها رشد كرده و در تمام زمينه ها اعم از كشاورزى ، صنعتى ، بازرگانى و
غيره ... پيش رفته اند، بر خلاف كشورهاى دارى حكومت هاى نظامى و يا
رژيم هاى تك حزبى كه هماره در حال استبداد و سركوبى به سر برده و ملت
ها را هميشه در قيد و بند كشيده و با اعمال فشار و اختناق همواره حكومت
مى كنند
(111) .
درسى كه در اين زمينه بايد از وجود مقدس امير مومنان على (عليه السلام
) آموخت اين است كه آن حضرت ملت خود را اعم از مسلمين و حتى اقليت ها
در همه چيز جز در موارد حرام آزاد گذاشته بودند و حتى به خوارج نهروان
تا زمانى كه جنگ افروزى نمى كردند، كارى نداشتند و لذا هنگامى كه يكى
از سران خوارج به نام اشعث بن قيس بر حضرت وارد شد و در ملا عام بد
زبانى كرد، امام اجازه ندادند كسى متعرض او گردد و از او گذشت فرمودند
و هم چنين در مسئله به شهادت رساندن آن امام بزرگ بايد درسهايى در
آزادى مردم از مكتب مقدس آن امام والا مقام آموخت ، به اين بيان كه
نقشه توطئه قتل اميرالمومنان (عليه السلام ) توسط پنج نفر به نام هاى :
اشعث بن قيس ، وردان ، عبدالرحمن بن ملجم و شبيب و زنى به نام قطام ،
طرح ريزى شد، و به دست ابن ملجم به مرحله اجرا در آمد، اما پس از
ضربت خوردن حضرت بقيه را آزاد گذاشته و تنها ابن ملجم دستگير شد، آن هم
در زندان خانه امام با شرايطى از نظر خواب و غذا و غيره ... همسان با
شخص اميرالمومنان (عليه السلام ) به سر مى برد.
امام از همان غذايى كه ميل مى فرمودند براى قاتل خود فرستاده و به كسى
اجازه آزار و شكنجه او را نمى دادند و حتى به هنگام مرگ به بازماندگان
خود توصيه فرمودند: اگر او را عفو كنيد بهتر است و اگر هم خواستيد قصاص
كنيد با عدالت قصاص كنيد، او به من يك ضربت زد و شما هم تنها يك ضربت
به او بزنيد و مواظب باشيد كه قاتل مرا شكنجه و مثله نكنيد، چرا كه از
پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: هيچ كس را مثله نكنيد، حتى
اگر سگ هارى باشد.
و اين كه آن حضرت توطئه گران در قتلش را زندانى و مجازات نكرد چون آن
چند نفر به استثناى ابن ملجم عملا مرتكب جرمى نشده و تنها اقدام به جرم
و يا نيت جنايت بدون انجام آن ... هيچ گونه مجازاتى ندارد، و اين شيوه
كار و روش حكومت اميرمومنان حضرت على (عليه السلام ) بسيار عادلانه ،
كم نظير و شايد هم بى نظير باشد، مگر در حكومت پيغمبر اسلام صلى الله
عليه و آله ....
دادگرى بى نظير
شخصى از ياران اميرمومنان على (عليه السلام ) به نام عبيدالله بن الحر
الجعفى به آن حضرت خيانت كرد و به نيروهاى معاويه پيوست . و اين خيانت
به هنگام شعله ور شدن آتش جنگ صفين بود كه در قانون جنگ همين كار مستحق
قتل است ، علاوه بر اين كه اين شخص خائن كمك هاى بسيارى براى معاويه
تقديم داشت ، از طرفى همسر عبيدالله جعفى در كوفه بود و به او خبر
دادند كه عبيدالله در جهبه جنگ هلاك شده است ، به همين جهت آن زن مدتى
عده وفات گرفت ، و پس از پايان مدت عده با مرد ديگرى ازدواج كرد...
عبيدالله جعفى در واقع زنده بود، و در شام به سر مى برد و لذا هنگامى
كه از اين واقعه با خبر شد، از شام خارج ، و شبانه به شهر كوفه آمد و
بلافاصله به سراغ همسر خود رفت ، اما همسرش با حجابى كه به سر داشت در
خانه آمده و او را از جريان ازدواج مجدد خود آگاه ساخت ...
عبيدالله جعفى كه تمام درها را به روى خود بسته مى ديد به فكر اين
افتاد كه به حضور مبارك حضرت على (عليه السلام ) شرفياب شود، و داستان
خود را بگويد، زيرا على (عليه السلام ) مرد عدالت و دادگرى است ، و به
حساب خيانت او، حق از دست يافته اش را پايمال نمى كند...
از اين رو، به خدمت حضرت شرفياب شد، و در حالى كه از شرمندگى سر خود را
به زير انداخته بود، سلام كرد، امام به او فرمودند: آيا تو عبيدالله
هستى ؟ همان تبهكار منافق و خائنى كه از اسلام به سوى دستگاه كفر و
نفاق معاويه روى آورده ، آن هم در حال جنگ ، آيا تو همان نيستى ؟
اما عبيدالله چون از عدالت و دادگرى آن حضرت آگاه بود، فرصت را غنيمت
شمرده و عرضه داشت : آيا آن خيانت ، مرا از عدالت و دادگرى شما محروم
مى كند يا اميرالمومنين ؟
امام فرمود: خير! سپس از او خواستند داستان خود را بگويد؟
عبيدالله جعفى دادخواهى كرد و امام آن زن را با شوهر دومش احضار كرده و
چنين فرمود:
زن بايد از شوهر دوم جدا شود و از الان عده بگيرد، و پس از پايان عده
اگر حامله نبود، به شوهر اول خود باز مى گردد، و اگر حامله بود، بايد
تا وضع حمل صبر كند، در اين صورت فرزند او حلال و تابع شوهر دوم است ،
و بعد زن به شوهر نخست خود باز مى گردد.
(112)
اين داستان شاهكارى است بى نظير از امير مومنان (عليه السلام ) كه
چگونه با دشمن خود با لطف و مرحمت روبه رو شده و مهم تر اين كه حق او
را پايمال نفرمود، و ناموسش را به او بازگردانيد.
حفظ اموال مردم
اموال مردم در پرتو نظام اسلامى تا حدى محترم و محفوظ است كه هيچ گونه
تعدى حتى به مقدار يك درهم به اموال مردم نمى شود، خواه مسلمان و يا
كفار در ذمه اسلام باشند.
آرى ، در اسلام چهار نوع ماليات مقرر شده كه عبارتند از:
1. خمس ، يعنى 20 در آمدهاى اضافه بر مقدار مصرف انسان كه تفصيل آن در
كتاب هاى فقهى آمده است .
2. زكات كه حداكثر آن 10 و حداقل آن 1 است آن هم در نه كالا، يعنى گندم
، جو، خرما، مويز، شتر، گاو، گوسفند، طلا و نقره با شرايطى كه در كتاب
هاى فقهى ذكر شده است و لذا شخصى از امام صادق (عليه السلام ) پيرامون
موارد زكات پرسيد؟
امام نه مورد فوق را ذكر كرده و فرمود: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله
از غير اين موارد عفو كرده اند.
آن شخص عرضه داشت : ما حبوبات ديگرى چون برنج ، كنجد و نظاير اينها نيز
داريم اينها زكات ندارد؟
امام فرمود: من به تو مى گويم پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ) از غير
اين موارد نه گانه عفو كرده و تو مجددا مى پرسى ؟
3. جزيه : و آن عبارت از ماليات بسيار اندكى است كه دولت اسلامى از
اقليت هاى مذهبى دريافت مى كند. و در روايت است كه حضرت اميرمومنان
(عليه السلام ) از ثروتمندان آنان ساليانه 48 درهم نقره و از افراد
متوسطشان ساليانه 24 درهم و از افراد كم درآمدشان ساليانه 12 درهم
دريافت مى كرده است و همين تسهيلات و قوانين انسانى اسلام بود كه آنان
را به اسلام راغب مى نمود.
4. خراج : و آن عبارت از پول اجاره سرزمين هاى آباد كفار است كه توسط
مسليمن فتح شده ....
در نظام اسلامى جز موارد فوق ، پولى به عنوان ماليات از مردم گرفته نمى
شود، بنابراين ، ماليات بر سفر، اقامت ، دخول و خروج از يك مملكت ،
نوسازى ، ساختمان ، مغازه آب ، برق ، تلفن و ده ها مورد ديگر همه و همه
در اسلام نيست .
سوال : آيا تنها آن چهار موردى كه در ماليات اسلامى ذكر گريد، براى
اداره مملكت و انجام خدمت دولت كفايت مى كنند؟
پاسخ : آرى ... بلكه اضافه هم مى آيد، كه آن اضافه به عنوان صله و
جوايز بيت المال ، به طور مساوى به عموم مسليمن داده مى شود و اين شيوه
از زمان خود پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آغاز شد كه آن حضرت
اموال اضافى بيت المال را ساليانه چند بار به طور مساوى در ميان مسلمين
تقسيم مى كرده ، و تا زمان آخرين خليفه عثمانى ادامه داشت ، البته
تعدادى از خلفا و فرمانروايان ، گاهى ماليات ديگرى هم دريافت مى كردند
كه تمام علماى مسليمن ، آن را منحرف مى دانستند...
علت اين افزايش بر مصارف دولت اين بوده كه در نظام اسلامى ، دولت
كارمندان زيادى ندارد و تمام كارها و خدمات به دست مردم سپرده مى شود
كه سرمايه گذارى كنند و بعد اجحاف نكنند و دولت فقط ناظر است ، و لذا
هميشه پول دولت اضافه مى آمده است ، و حتى در حالت هاى بحرانى و شرايط
جنگى ، هيچ يك از رهبران اسلامى بيش از آن ماليات چهار گانه ، چيز
ديگرى از مردم نگرفته ، مثلا پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله در
طول بيش از ده سال كه غالبا در حال دفاع از تجاوزات جنگى كفار بودند، و
حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كه در طول پنج سال دوران حكومت خود
در مبارزه با جنگ افروزان به سر مى برد، هيچ گاه حتى يك درهم به زور از
مردم دريافت نكردند، بلكه به عنوان اعانه و كمك گاهى پول هايى جمع آورى
مى شده است ...
زمانى كه تعدادى از مسلمين ثروتمند بودند، گاهى پيامبر اسلام صلى الله
عليه و آله از شدت گرسنگى سه شبانه روز به شكم مبارك خود سنگ مى بست و
غذايى نداشت . حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا (عليه السلام ) از شدت
گرسنگى رنگ صورت مباركشان دگرگون مى شد، و حضرت امام حسن و امام حسين
(عليه السلام ) در اثر گرسنگى مانند دو جوجه مى لرزيدند و اصحاب صفه
(كه دكه اى در مسجد بوده ، و فقراى مسلمين آن جا تجمع مى كردند) برهنه
و نيمه برهنه ، و بسيارى از شب ها گرسنه مى خوابيدند... با اين وجود
هيچ تاريخى ننوشته كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله جز در موارد
چهارگانه حتى يك درهم از پولداران به عنوان ديگرى به زور گرفته باشد،
چون اسلام پاسدار جان و اموال مردم است .
و در كتاب وسائل الشيعه ، باب سيزدهم كتاب الزكاه ، روايتى از اميرالمؤ
منين (عليه السلام ) نقل كرده كه اهميت حفظ حقوق و اموال مردم را بيان
مى كند:
اميرمؤ منان (عليه السلام ) براى عاملان خود جهت دريافت ماليات ، در
توصيه نامه اى چنين مى نوشت :
همراه با پرهيزكارى در راه خدا (وحده لا شريك له ) حركت كن ، و مواظب
باش كه هيچ مسلمانى را مترسانى ، و به زور واكراه از زمين او رد نشوى و
مواظب باش كه بيش از حقوق الهى ، اموال او را دريافت نكنى ، پس اگر به
يك آبادى رسيدى ، در خارج آن در كنار منبع و يا قنات آب آنها پياده شو،
بدون اين كه وارد خانه شان گردى ، آنگاه با آرامش و وقار به سوى آنان
حركت كن ، تا به ميان آنان برسى ، پس نخست با رويى گشاده سلام كن و
بگو: اى بندگان خدا ولى و جانشين خدا مرا به سوى شما فرستاده ، تا حق
خدا را از شما بستانم ، پس آيا از حقوق خدا چيزى به شما تعلق گرفته ،
تا آن را به ولى او برسانم ؟
در اين حال اگر كسى گفت : نه ، ديگر از او باز خواست مكن ، و اگر هم
كسى به تو گفت : آرى ، با او حركت كن بدون اين كه او را بترسانى ،
ياتهديد كنى ، يا در مشكلات و رنج و زحمت بيندازى .
آن گاه آنچه را كه آن شخص از طلا يا نقره به تو تقديم داشت ، بپذير...
و مواظب باش هيچ گاه مسلمانى را اهانت و حتى يك يهودى يا نصرانى را
براى خراج مورد ضرب و توهين قرار ندهى ، و هيچ حيوان باركشى را جهت
تامين ماليات به فروش نرسانى ، زيرا ما مامور گشته ايم كه از اموال
اضافى آنان ماليات دريافت كنيم .
در روايتى از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام ) از پدران بزرگوارش از
حضرت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) چنين آمده :
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از اجبار مردم بر پرداخت ماليات نهى
كرده و فرمود: گفته مردم در تعلق و يا عدم تعلق ماليات اسلامى بر آنها
كافى است ، و جايز نيست كه سالانه دوبار از مردم ماليات دريافت شود، كه
جز يك بار در سال ممنوع است ، هم چنين پيامبر اسلام از دريافت ماليات
اجبارى ، يا با ايراد ضرب و شدت و يا بيش از طاقت مردم نهى كرده ، و به
مامور ماليات دستور فرموده كه با رعايت عدالت ، جز ماليات آنچه در دست
مردم مى بيند، چيز ديگرى را مطالبه نكند.
در آيين اسلام هر كس حقوق خدا، و حقوق مردم را بپردازد، بقيه دارايى اش
محترم است و هيچ كس به هيچ عنوان حق تعرض به ثروت و دارايى مشروع
مردم را ندارد.
بيت المال
كليد بيت المال مسلمين در اختيار پيامبر و امام و در زمان غيبت امام
(عليه السلام ) بايد در اختيار مراجع تقليد كه رهبران دادگر و شايسته
اند، باشد، به طورى كه حتى به مقدار يك درهم نيز حيف و ميل نگردد، و
خود رهبران اسلامى و يا قضات آنها، يا از حقوق بيت المال استفاده نمى
كردند و از دسترنج خود استفاده مى نمودند، و يا در صورت استفاده ، جز
به مقدار مورد نياز خود از آن بر نمى داشتند.
مثلا پس از پايان جنگ حنين ، به نفع مسلمين ، غنايم جنگى بسيارى به دست
سپاه اسلام افتاد، و پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله چند موى
شتر را به دست گرفته و فرمود: من حتى اين مقدار هم از مال شما نخواهم
برداشت ... و اين غنايم به عموم مسلمين تعلق دارد...
در روايت ديگرى از آن پيامبر بزرگ چنين وارد شده است :
اگر اموال شما مثل كوه هاى (( تهامه
)) در اختيارم باشد، آن را در ميان شما عادلانه
تقسيم مى كنم ، و شما مرا دروغگو، ترسو و بخيل نمى يابيد...
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله تمام اموال بيت المال را در ميان
مسلمانان قسمت كرد، تا جايى كه به هنگام رحلت ، نزد مرد يهودى چيزى را
به رسم رهن و گرو گذاشته بود، تا مقدارى غذا براى مصرف خود و خانواده
اش تهيه كند...
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) نيز به پيروى از پيامبر اسلام اموال
بيت المال را در ميان مردم تقسيم مى كرده و حتى دارايى خود را نيز در
راه خدا انفاق كرد، تا جايى كه به هنگام شهادت در حدود هفتصد هزار درهم
بدهكار بود، با اين كه پول هاى زيادى در بيت المال در اختيار آن حضرت
بوده است ، امام (عليه السلام ) تمام آنها را تقسيم مى نمود، و اگر
گاهى براى خود چيزى بر مى داشت ، تنها به اندازه ساير مسلمين به خود حق
مى داد.
(113)
O آيه الله العظمى سيد محمد حسينى شيرازى (ره )
برخورد على (عليه السلام ) با اسرا
(( آن حضرت در هيچ صحنه اى فرار نكرد، زره حضرت
، پشت نداشت ... از كلمات بلند اميرمؤ منان (عليه السلام ) است كه
فرمود: در مسائل نظامى و جنگى عاطفى برخورد نكنيد
(114) .
در يكى از جنگ ها، سپاهيان على (عليه السلام ) را به اسارت گرفتند به
حضرت عرض كردند: اجازه بدهيد ما از بيت المال به منظور آزادى اسيران
بودجه اى در اختيار بگيريم . فرمود: آزاد كردن اسير كار خوبى است و
ادامه مبارزه است ، اما كسى كه به اندك حادثه ، فورا دست بلند كرده
تسليم مى شود، شهامتى ندارد. آنها را كه زخمى و اسيرند و زخم در جلوى
بدن آنهاست آزاد كنيد، چون معلوم مى شود، تا آخرين لحظه مقاومت كرده
اند و بعد اسير شده اند و آنهايى كه زخم در پشت بدنشان است ، معلوم مى
شود فرار كرده و سپس آنها را دستگير كرده اند
(115) كسى كه ميدان جنگ را ترك مى كند او به درد ما نمى
خورد. چون شهادت را نشناخته است . خيال مى كند مرگ يعنى نابودى و فكر
مى كنند ماندن براى او بهتر است . او نمى داند كه ((
ماالموت الا قنطره تعبربكم
(116) ؛ مرگ فقط پلى براى عبور از اين جهان به سراى
ابدى است )) . على (عليه السلام ) كه افطاريه
خود را به اسير مى دهد، هنگام آزاد كردن سربازان اسير خود دستور مى دهد
سربازى را كه از پشت زخم خورده براى آزاد كردن او از بيت المال چيزى
صرف نكنند. معلوم مى شود او فرار كرده و كسى كه ميدان جنگ را پشت سر مى
گذارد و فرار مى كند، مورد علاقه ما نيست .
على (عليه السلام ) در نامه اى كه براى سهل بن حنيف انصارى نوشت فرمود:
ما
قعلت باب خيبر... بقوه جسديه و لا حركه غذائيه لكنى اءيدت بقوه ملكوتيه
و نفس بنورربها مضيئه
(117) ؛ من در قلعه خيبر را با نيروى حاصل از اثر غذا و
خوراك نكندم ، بلكه آن قدرت ملكوتى و نفس منور به نور الهى مرا به اين
كار واداشت
(118)
O آيه الله جوادى آملى
زهد على (عليه السلام )
اكنون خوراك او را از زبان عتبه بن علقمه بشنويم : مى گويد وارد شدم بر
على (عليه السلام ) ديدم نان خشكيده اى با شير مانده مى خورد. گفتم :
يا اميرالمؤ منين ! چگونه با اين نان خورش مى سازى ؟ فرمود: رسول خدا
صلى الله عليه و آله خشك تر از اين نان مى خورد و خشن تر از اين جامعه
كه در بر من است مى پوشيد. مى ترسم اگر جز اين بكنم ، به رسول خدا صلى
الله عليه و آله ملحق نشوم
(119) .
روزگارى كه على (عليه السلام ) و پيشواى امپراطورى اسلام پس از شهادت
چند درهمى بيش ميراث نگذاشت ، نقدينه عثمان روزى كه كشته شد طبق نوشته
(( مسعودى )) به صد و
پنجاه هزار دينار و يك ميليون درهم مى رسيد، ارزش املاك او در وادى
القرى و حنين يكصد هزار دينار بود، به علاوه اسب و شتر فراوان داشت .
از زبير چهارصد هزار دينار و يكهزار اسب و يكهزار كنيز تركه ماند. در
آمد طلحه از غله عراق روزى هزار دينار و از املاك سراه بيش از اين مبلغ
بود. عبدالرحمن بن عوف هزار اسب شتر و ده هزار گوسفند داشت
(120) زبير در مصر و اسكندريه و بصره و كوفه هر يك خانه
مجلل بنا كرد، طلحه نيز در كوفه و مدينه خانه ساخت
(121)
O حسن صدر
ايمان على (عليه السلام ) به پيامبر
حضرت امير (عليه السلام ) كه پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله
همانندى ندارد در معرفى خود مى فرمايد: بدانيد من بنده خدا و برادر
پيامبر او هستم . اولين يار او و اولين كسى هستم كه وى را تصديق كرد،
آن گاه كه من رسول خدا صلى الله عليه و آله را به رسالت و وحى تصديق
كردم ، هنوز خلقت حضرت آدم تمام نشده بود و آدم بين عالم غيب و شهادت
بود:
اءلا
انى عبدالله و اءخو رسول الله و صديقه الاءول ، صدقته و آدم بين الروح
و الجسم
(122) .
معلوم مى شود اگر آدم ابوالبشر مسجود همه فرشتگان قرار مى گيرد به پاس
احترام ولايت مطلقه اى است كه حضرت آدم (عليه السلام ) يكى از مظاهر
آن است و بر جسته تر از او على و اولاد على (عليه السلام ) هستند
(123)
O آيه الله جوادى آملى
على (عليه السلام ) و دنيا
ضرار نهشلى ، براى معاويه ، على (عليه السلام ) را چنين وصف مى كند:
وقتى على (عليه السلام ) در ميان ما بود، چون يكى از ما بود. رسيدن به
خدمتش ، براى همه كس ميسر بود، دربانى نشسته نداشت .
با آن كه خيلى به ما نزديك بود، عظمتش ، از ما دورش مى داشت .
كمتر مى توانستيم ، با وى سخن بگوييم . لبخندى بر لبان داشت شيرين و
نمكين ، لبخند مهر، لبخند رحمت .
شب زنده دار بود. گاه در شب قرآن مى خواند، گاه در روز!
نيمه شبى ، حضرتش را در محراب عبادت ديدم ، هم چون مارگزيده بر خود مى
پيچيد و مانند مصيبت زده مى گريست و مى شنيدم كه مى گفت :
(( اى دنيا! اى عروس زيبا! به سراغ من آمدى و
خود را به من نماياندى ؟! دور شو، دور شو. تو را نمى خواهم . سه طلاقه
كردم ، طلاقى كه رجوع نداشته باشد )) .
سپس گفت : (( واى بر من ، از اين سفر دور و دراز
با ناچيزى توشه و سختى راه !
(124)
O آيه الله سيد رضا صدر (ره )
قبله مومنان
آلوسى ، سنى بسيار متعصبى است . مى گويد: تعجب نكنيد كه على (عليه
السلام ) در كعبه به دنيا آمد. خدا به زبان آلوسى آورده ، چرا كه من
عبارت هاى به اين زيبايى را حتى در كتب شيعه پيدا نكردم . همه بايد
مداح اميرالمؤ منين بشوند. اين خواست خداست . مى گويد: تعجب نكنيد
(( و ما لامام الائمه اءن تكون قبله للمومنين ؛
چقدر سزاوار است كه امام امامان در جائى كه قبله مومنين است به دنيا
بيايد )) .
بعد عبارت را به اين جمله بدرقه مى كند و مى گويد:
(( فسبحان من يجعل الاءشياء فى مواضعها؛ پاك است
آن خدايى كه هر جيزى را در جاى خودش قرار مى دهد
(125) )) .
معاويه پليد در رختخواب نشسته بود. يك پليدى برايش مژده آورد كه معاويه
! على (عليه السلام ) از دنيا رفت . اين پليد، دشمن شماره يك آقا بود،
اما از بس خبر، مهم بود، تكان خورد. تمثل به شعرى كرد. شعر، مال خود
پليدش نبود، گفت : على (عليه السلام ) كشته شد.
قل للاءرانب تربع ما سلكت |
|
و للظباء بلا خوف و لا حذر
(126) |
مى دانيد يعنى چه ؟ يعنى با رفتن على عدل از دشت و كوه هم رخت بربست و
خرگوش هاى بيابان به آهوان بگوييد هر كجا مى خواهند بچرند، بچرند، ديگر
على نيست .
(127)
O حجه السلام فاطمى نيا
قهرمان همه عرصه ها
راست است كه بعد از آن همه كتاب و رساله كه در بزرگى و بلندى مقام
والاى اميرمؤ منان على (عليه السلام ) طبع و نشر شده و بعد از آن همه
شرح تفسيرى كه بر خطابه هاى اعجازآميز نوشته شده و بعد از آن همه شرح
مقام و علو و عظمت على (عليه السلام ) كار آسانى نيست با اين حال ،
بلندى مقام و بزرگى روح فرزند ابى طالب به حدى است كه على رغم تحقيق و
تتبع فراوان نويسندگان عرب و عجم هنوز گوشه هاى ناديده و رازهاى ناگفته
از زندگى و خلافت اعجوبه خلقت و مظهر عجايب وجود دارد كه شايسته گفتن و
نوشتن است .
كدام قهرمانى را مى شناسيد كه خيال ، فكر، عقل ، ذوق ، و خلاصه تمام
نواحى و جبهات شعور بشرى را قرن ها به خود متوجه و در زندگى خود مستغرق
ساخته باشد؟ كدام پهلوانى را سراغ داريد كه در بدايت جوانى و حداثت سن
، قهرمانان نامى و ورزيده را به خاك هلاك انداخته باشد و كدام جنگاورى
را ديده ايد كه با خوراكى فقير و ساده فرياد هولناكش در ميدان نبرد
زهره شجاعان را دريده باشد؟ كدام پهلوانى را شنيده ايد كه در مقام
خطابه و تعليم و تربيت ، در مقام حكمت و تصوف و شريعت ، در مقام آراء و
افكار فلسفى و اجتماعى تا اين حد حدت ذهن و قوت منطق و اصابت راى و
روانى كلام و عظمت فكر نشان داده و عقول و ارواح و قلوب ميليون ها آدمى
را در قرنهاى عديده و نسل هاى متوالى اسير و مسخر كرده باشد؟
فيلسوفى شجاع ، قهرمانى خطيب و اديب ، متفكرى فقيه و مبتكر، جوانمردى
بلند همت و پاكدامن ، بزرگ مردى عطوف و رحيم ، پيشوايى امين و عادل ،
جنگاورى كه به پيشباز مرگ مى رود و كين كشى از دشمنان را ناجوانمردى مى
داند و در ميدان نبرد از كشتن دشمن مكار و حيله گر
(128) كه براى نجات از چنگال قهرش كشف عورت كرده چشم مى
پوشد و او را ناديده مى گيرد. شمشير زنى كه در يك روز پانصد مرد جنگى
به خاك مى افكند و شب هنگام در غم بيوه زنان مى گريد. آرى ، قرن ها
بايد تا روزگار اعجوبه اى چنين بپرورد و اعصار و قرون را به شگفتى وا
دارد.
قهرمان عرب و پيشواى اسلام على بن ابى طالب (عليه السلام ) كه از طرف
پدر و مادر از شريف ترين و پاكترين سلسله قريش است فرزندانى از خود به
يادگار گذاشته كه طى چند قرن پيران سپيد مويشان به خون خضاب كرده و با
چهره سرخ به ملاقات خدا رفته اند و جوانان نورسشان در عنفوان جوانى يك
دنيا اميدوار و آرزو را به خاك برده و از تمام لذات زندگى چشم پوشيده
اند و پير و جوان ، جلال و جمال حق و مبارزه با بيداد را در سيماى
قهرمان خود جلوه ابدى بخشيده و جهانيان را به تماشا و اعجاب وا داشته
اند، تا آن جا كه ابوالعلا شاعر و فيلسوف عرب - كه نه تنها در شيعه
نبودن او شكى نيست ، بلكه در اسلام او شبهه دارند - مى گويد:
(( در روزگار، شفق و فجر بر خون دو شهيد على و
فرزندش دو شاهد خونينند
)) .