اگر كسى وارد سيره و تاريخ
زندگى اميرمؤ منان (عليه السلام ) نشود، خيال مى كند آن حضرت در هر
رشته و موضوعى كه سخن مى گويد، تمام عمر خويش را در تحقيق همان موضوع
به پايان رسانيده و در آن رشته خاص مهارت و تخصص پيدا كرده است ، ولى
جاى ترديد نيست كه علوم و معارف امير مومنان (عليه السلام ) به منبع
وحى متكى بوده و از آن مبدا، اتخاذ و اقتباس شده است ، زيرا اگر كسى با
تاريخ جزيره العرب و مخصوصا با تاريخ حجاز قبل از اسلام آشنا باشد، نمى
تواند باور كند سخنان او از سرچشمه ديگرى جز سرچشمه غيب سرازير شده
باشد.
چه نيكو سخنى است ، آنچه درباره نهج البلاغه و سخنان على (عليه السلام
) گفته شده است كه : (( پايين تر از كلام خالق و
بالاتر از كلام مخلوق است . ))
اين است كه مى گوييم : تصديق نمودن اميرمومنان (عليه السلام )، معجزه
بودن قرآن را با آن مقام ارجمندى كه در بلاغت ، معارف و علوم دارد،
دليل و گواه حقى است بر اين كه قرآن جز وحى الهى و گفتار خدا چيز ديگرى
نيست زيرا:
اولا: تصديق نمودن اميرمؤ منان (عليه السلام ) در اثر جهل و بى اطلاعى
نمى تواند باشد و قطعا از روى تخصص و كارشناسى است . چون آن حضرت خلاق
فصاحت و بلاغت است ، منبع و سرچشمه تمام علوم اسلامى است و عالى ترين
نسخه و نمونه اى است در علوم و معرفت ، شخصيت فوق العاده اى است كه
دوست و دشمن بر نبوغ سرشار و مقام شامخ وى اعتراف دارند.
ثانيا: اين تصديق همان طور كه در اثر جهل و بى اطلاعى نبوده است ، يك
تصديق ظاهرى و متكى بر اغراض مادى هم نيست ، زيرا كه اميرمؤ منان (عليه
السلام ) مجسمه تقوا و پرهيزگارى است . او مردى است كه از دنيا و از زر
و زيورش چشم پوشيد و آن گاه كه با وى شرط نمودند كه با روش ابوبكر
رفتار كند، رعامت و رياست را زير پا نهاد و زير بار چنين شرطى نرفت .
او همان كسى است كه با معاويه ظاهر سازى ننمود و براى تثبيت حكومت خويش
، حكومت ظالمانه او را حتى براى چند روزى امضا نكرد، چه آن كه از عواقب
خطرناك اين كار با اطلاع بود.
با اين سوابق درخشانى كه امير مومنان (عليه السلام ) از آن برخوردار
است ، به خوبى روشن مى گردد كه شهادت او بر اعجاز قرآن يك شهادت حقيقى
است و شهادت از روى علم ، تخصص و تقوا است كه از ايمان كامل و عقيده
راسخ او سرچشمه مى گيرد، اين همان حقيقت انكار ناپذيرى است كه جز آن
نمى تواند باشد
(29)
O حضرت آيت الله العظمى خوئى (ره )
وصى پيامبر
اين كه بنده ، جناب اميرالمؤ منين را به لقب ((
وصى )) نام مى برم ، جهتش اين است كه به شهادت
مآخذ صحيح و شعراى زمان صدر اسلام و كتاب هاى اصيل اسلامى ، حضرت
اميرالمؤ منين در صدر اسلام ، به (( وصى
)) شناخته شده است ، من شواهد در اين باره
فراوان دارم . در جايى از شرح نهج البلاغه ، به عنوان هدايت و ارشاد،
بسيارى از ماخذ را كه از همان صدر اسلام كسانى او را به وصى وصف كرده
اند، و در اشعار و غير اشعار نام برده اند جمع آورى كرده ام ، ايشان به
وصى شناخته شده بود، همان طور كه حرف حق به زبان فخر رازى ، در تفسير
كبيرش
(30) جارى شده ، بنى اميه دست به دست هم دادند كه آثار
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) را محو كنند و يكى از كارهايشان اين بود
كه بالاخره ، اين اشتهار و اين لقب را برداشتند، والاايشان معروف بود
به (( وصى )) - صلوات
الله عليه
(31)
O استاد حسن زاده آملى
نمونه كامل تربيت پيامبر صلى الله عليه و آله
على بن ابى طالب (عليه السلام )، نخستين نمونه كاملى از تعليم و تربيت
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله است .
على (عليه السلام ) از اوان كودكى در دامن پيغمبر اكرم صلى الله عليه و
آله پرورش يافته بود، و پس از آن تا آخرين لحظات زندگى آن حضرت مانند
سايه به دنبال وى بود و پروانه وار پيوسته به دور شمع وجودش مى گشت و
آخرين لحظه اى كه از آن حضرت مفارقت كرد لحظه اى بود كه جسد پاك او را
بغل گرفته به خاك سپرد.
شخصيت جهانى
على (عليه السلام ) شخصيت جهانى دارد و به جرات مى توان گفت كه بحث و
گفت و گويى كه در مورد اين شخصيت بزرگ شده ، در مورد هيچ يك از شخصيت
هاى بزرگ جهانى نشده است ، دانشمندان و نويسندگان شيعه و سنى ، مسلمان
و غير مسلمان بيش از هزار كتاب در اطراف شخصيت وى نوشته اند.
مجسمه فضايل
با اين همه بحث و كنجكاوى بيرون از شمار كه دوست و دشمن درباره آن حضرت
كرده اند كسى نتوانسته است نقطه ضعفى در ايمان آن حضرت پيدا كند، يا در
شجاعت ، عفت ، معرفت ، عدالت و ساير اخلاق پسنديده وى خرده اى بگيرد،
زيرا وى شخصى بود كه جز فضيلت و كمال چيزى نمى شناخت و نيز جز فضيلت و
كمال چيزى در بر نداشت .
پيرو واقعى پيامبر
على (عليه السلام ) به شهادت تاريخ در ميان همه زمامداران كه از روز
رحلت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله تا كنون به مسند زمامدارى رسيده
اند، تنها كسى است كه در مدت زمامدارى خود در جامعه اسلامى با سيرت
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله رفتار نمود و سر موئى از روش آن حضرت
منحرف نشد و قوانين و شرايع اسلام به همان شكل كه در حيات پيغمبر اكرم
صلى الله عليه و آله اجرا مى شد، بدون كم ترين دخل و تصرف اجرا نمود.
در قضيه شوراى شش نفرى براى تعيين خليفه كه پس از در گذشت خليفه دوم
طبق دستور وى منعقد شده بود بعد از گفت و گوى زياد امر خلافت ميان على
(عليه السلام ) و عثمان مردد شد. خلافت را به على (عليه السلام ) عرضه
داشتند به اين شرط كه (( ميان مردم با سيرت
خليفه اول و دوم رفتار كند )) آن حضرت نپذيرفته
فرمود: من از علم خود قدم فراتر نمى گذارم ))
سپس به عثمان به همان شرط عرضه داشتند وى پذيرفت و خلافت را برد، اگر
چه پس از خلافت سيرت ديگرى اتخاذ كرد.
جهاد على (عليه السلام ) و بقاى اسلام
على (عليه السلام ) در جانبازى ها و فداكارى ها و از خود گذشتگى هايى
كه در راه حق نمود، در ميان ياران پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله
رقيب ندارد. هرگز نمى توان انكار كرد كه اگر اين پيشتاز از خود گذشته
اسلام نبود كفار و مشركين در شب هجرت و پس از آن در هر يك از جنگ هاى
بدر، احد، خندق ، خيبر و حنين نور نبوت را به آسانى خاموش كرده و پرچم
حق را سرنگون ساخته بودند.
على (عليه السلام ) و ساده زيستى
على (عليه السلام ) در نخستين روزى كه پاى در محيط اجتماع گذاشت ،
زندگى بسيار ساده اى داشت در زمان حيات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و
آله و پس از رحلت و حتى در ايام خلافت پر عظمت خود درزى فقرا و با
افتاده ترين وضعى زندگى مى كرد؛ در خوراك ، پوشاك و مسكن از بى بضاعت
ترين افراد امتيازى نداشت و مى فرمود: ((
زمامدار يك جامعه بايد طورى زندگى كند كه مايه تسلى افراد نيازمند و
پريشان حال باشد، نه موجب حسرت و دلشكستگى آنان ))
. روزى كه شهيد شد با آن فرمانرواى سراسر كشور اسلامى بود فقط هفتصد
درهم داشت كه مى خواست براى خانه خود خدمتكارى تهيه كند.
على (عليه السلام ) و كارگرى
على (عليه السلام ) براى رفع نيازمندى هاى زندگى كار مى كرد و به ويژه
به فلاحت علاقه داشت و به درختكارى و استخراج قنوات مى پرداخت ، ولى هر
چه از اين راه به دست مى آورد يا از غنائم فراوان جنگى عايدش مى شد
ميان فقرا قسمت مى كرد و املاكى را كه آباد مى كرد وقف مى نمود، يا
فروخته ، پول آن را به نيازمندان مى رسانيد. در ايام خلافت خود يك سال
دستور داد كه عوايد اوقاف وى را اول پيش خودش بياورند بعد به مصرف
برسانند وقتى كه عوايد نامبرده جمع مى شد 24000 دينار طلا بود.
مظهر شجاعت و جوانمردى
على (عليه السلام ) در آن همه جنگ ها كه شركت نمود با حريفى رو به رو
نشد، مگر اين كه او را از پاى در آورد و هرگز به دشمنى پشت نكرد و مى
فرمود: (( اگر همه عرب به مخالفت و جنگ من
برخيزند، خود را نبازم و باكى ندارم )) .
على (عليه السلام ) با چنين شجاعت و دلاورى كه تاريخ شجاعان جهان رقيب
و قرينى بر آن ياد نكرده است بى اندازه مهربان و با عطوفت و جوانمرد و
با فتوت بود. در جنگ ها زنان و كودكان و ناتوان را نمى كشت ، و اسير
نمى گرفت ، و فراريان را تعقيب نمى كرد. در جنگ صفين لشكريان معاويه
سبقت گرفته شريعه فرات را اشغال كردند و آب را به روى لشكريان آن حضرت
بستند. آن حضرت با جنگ خونينى شريعه را گرفت پس از آن امر كرد راه آب
را به روى دشمن باز كنند.
پناه درماندگان و يتيمان
در زمان خلافت ، بى حاجب و دربان همه كس را به حضور مى پذيرفت و تنها و
پياده راه مى رفت و در كوچه و بازار مى گشت و مردم را به ملازمت تقوا
امر و از تعدى به همديگر باز مى داشت و با مهربانى و فروتنى به
درماندگان و بيوه زنان كمك مى نمود و يتيمان بى پناه را در منزل خود
نگه داشته ، شخصا به حوايج زندگى آنان قيام مى كرد و به تربيتشان مى
پرداخت .
دشمن جهل و نادانى
على (عليه السلام ) به علم و دانش ارزش خاصى قائل بود و به نشر معارف
عنايت مخصوصى به خرج مى داد و مى فرمود:
(( هيچ دردى مانند نادانى نيست
)) . در جنگ خونين جمل مشغول آراستن صف هاى لشكر خود بود كه
عربى پيش آمده معناى (( توحيد ))
را پرسيد، مردم از هر سو به مرد عرب تاخته پرخاش كردند كه اين چنين
ساعتى نه وقت اين گونه سوال و بحث است . آن حضرت مردم را از اعرابى دور
كرد و فرمود: (( ما با مردم براى زنده كردن همين
حقايق مى جنگيم )) ؛ آن گاه اعرابى را پيش طلبيد
و در حالى كه به آراستن صف ها مى پرداخت با بيانى جذاب مساله را براى
وى تشريح نمود.
نظير اين قضيه را كه حكايت از انضباط دينى و نيروى خدائى شگفت آور آن
حضرت مى كند در جنگ صفين نيز نقل كرده اند: در حالى كه لشكر مانند دو
درياى خروشان به هم ريخته و سيل خون از هر سو جارى بود به يكى از
سربازان خود رسيده آبى براى نوشيدن خواست . سرباز نامبرده كاسه اى
چوبين در آورد و پر از آب كرده تقديم داشت . آن حضرت در كاسه تركى
مشاهده نموده فرمود: (( در اسلام نوشيدن آب در
چنين ظرفى مكروه است )) سرباز عرض كرد: در چنين
حالى كه در زير باران تير و برق هزاران شمشير ايستاده ايم مجالى براى
اين دقت نيست . پاسخى كه شنيد خلاصه اش اين بود كه ((
ما براى اجراى همين مقرارت دينى مى جنگيم ، و مقررات بزرگ و كوچك ندارد
)) .
مبتكر قواعد زبان عربى و دقايق علمى
على (عليه السلام ) نخسيتن كسى است كه پس از پيغمبر صلى الله عليه و
آله در حقايق علمى به طرز تفكر فلسفى ، يعنى استدلال آزاد سخن گفت و
اصطلاحات علمى زيادى وضع كرد و براى حفظ قرآن كريم از غلط و تحريف ،
قواعد دستور زبان عربى (علم نحو) را وضع و تنظيم نمود.
دقايق علمى و معارف الهى و مسائل اخلاقى و اجتماعى و سياسى و حتى رياضى
كه در سخنرانى ها و نامه ها و ساير بيانات شيواى آن حضرت به دست ما
رسيده ، حيرت آور است .
آرى على (عليه السلام ) به شهادت سخنرانى ها و نامه ها و كلمات قصار و
بيانات درربار كه از وى به يادگار مانده در ميان مسلمانان آشناترين
فردى است به مقاصد عاليه قرآن كه معارف اعتقادى و علمى اسلام را به
نحوى كه شايد و بايد دريافته است و صحت حديث شريف نبوى كه فرمود:
(( انا مدينه العلم و على بابها
)) را به ثبوت رسانيده و اين علم را با عمل توام داشته است .
كوتاه سخن آن كه شخصيت برجسته آن حضرت به وصف نمى گنجد و فضايل بى
پايان وى از شماره بيرون است و هرگز تاريخ ، شخصيتى را به يادگار ندارد
كه به اندازه وى افكار دانشمندان و انظار متفكران جهان را به خود جلب
كرده باشد
(32) .
ادب و معرفت على (عليه السلام )
هزاران خطبه ، نامه ، كلمات قصار در منابع گوناگون از امير مومنان على
(عليه السلام ) نقل شده ، اما يكى از آنها مربوط به زمان پيامبر (صلى
الله عليه وآله ) نيست ، اگر كسى داراى چنين علم مواجى باشد اما تادبا
در زمان پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) كلامى نگفته باشد، حاكى از اوج
وظيفه شناسى اوست .
(33)
O علامه سيد محمد حسين طباطبايى (ره )
اقيانوس بى كران علم و حكمت
از دائره المعارف فضايل علمى و عملى او هيمن چند سطر بس كه تا زمانى كه
رسول خدا صلى الله عليه و آله حيات داشت ، ادبش اقتضاى ، اظهار علم و
عرفان نمى كرد، و همچون ماهى تحت الشعاع آفتاب بود، و بعد از آن حضرت
هم در محاق اختناق از نور افشانى باز مانده بود و در مدت پنج سال -
تقريبا - با ابتلاى به فتنه جنگ هاى خانمان سوزى چون جنگ جمل ، صفين و
نهروان ، فرصت اندكى كه پيش آمد، اگر بر كرسى سخن نشست گفتارش به نقل
ابن ابى الحديد معتزلى : دون كلام خالق و فوق كلام مخلوقين بود
(34) و تنها براى معرفت خدا و تربيت نفس و نظام جامعه ،
مراجعه به خطبه اول نهج البلاغه و خطبه متقين و عهد مالك اشتر بس است
كه نشان دهد چه اقيانوسى از حكمت علمى و عملى است كه اين نمونه ها قطره
هايى از آن درياست .
شير بيشه توحيد
اگر در ميدان جنگ قدم زد تاريخ مانندش دلاورى نديد كه زرهش پشت نداشته
باشد، و در يك شب 523 تكبير بگويد و به هر تكبيرى دشمنى را به خاك
بيفكند، و همان شب هم ما بين دو صف به نماز شب بايستد و با اين كه
تيرها از راست و چپ مى باريد و در برابرش به زمين مى ريخت ، بدون كم
ترين اضطرابى مانند اوقات ديگر از انجام وظايف بندگى غافل نشود و مانند
فارس يل يل عمرو بن عبدود را بر خاك بيفكند كه عامه و خاصه از رسول خدا
صلى الله عليه و آله روايت كردند كه فرمود:
لمبارزه على بن ابى طالب لعمروبن عبدود افضل من عمل امتى الى يوم
القيامه
(35) و روز فتح خبير بطل يهود مرحب را به يك
شميشير دو نيمه كند، و بعد از آن به هفتاد سوار حمله نمايد و آنها را
از پاى در آورد، كه مسلمانان و يهوديان متحير شوند، و اين شجاعت را با
خوف و خشيتى جمع كند، كه هنگام شروع به وضو رنگش از ترس خدا مى پرد و
وقت نماز بدنش مى لرزيد، مى گفتند چه شده كه چنين حالتى دست داده ؟ مى
فرمود: (( وقت امانتى رسيده كه بر آسمان و زمين
و كوه ها عرضه شد و از تحملش ابا كردند و انسان آن امانت را برداشت ،
كسى كه روز در ميدان جنگ از هيبتش لرزه به اندام دلاوران مى افتاد، شب
در محراب عبادت مانند مار گزيده به خود مى پيچيد و با چشم گريان مى گفت
: (( اى دنيا! اى دنيا! غير مرا مغرور كن ! من
تو را سه طلاقه كردم ، آه ! آه ! از كمى توشه و دورى راه
)) .
على (عليه السلام ) و زخارف دينا
سائلى از او سوال كرد، امر كرد هزار به او بدهيد، كسى كه به او فرمان
داد پرسيد هزار از طلا بدهيم يا از نقره ؟ فرمود: هر دو نزد من دو سنگ
است ، آنچه براى سائل نفعش بيشتر است به او بده .
در كدام امت و ملت شجاعتى ديده شده ، توام با چنين سخاوتى كه در ميدان
جنگ در حال محاربه با مشركى بود، مشرك گفت : يا ابن ابى طالب هبنى سيفك
.
شميشر را به جانب او افكند، مشرك گفت : عجبا! اى پسر ابى طالب در چنين
وقتى شمشير خود را به من مى دهى ؟ فرمود: تو دست سوال به سوى من دراز
كردى و رد سائل از كرم نيست ، آن مشرك خود را به زمين افكند و گفت :
اين سيره اهل دين است ، قدمش را بوسيد و مسلمان شد.
ابن زبير نزد آن حضرت آمد و گفت : در حساب پدرم ديدم كه از پدرت هشتاد
هزار درهم طلبكار است ؛ آن مال را به او داد، بعد از آن آمد و گفت : در
آنچه گفتم غلط كردم ، پدر تو از پدرم هشتاد هزار درهم طلب داشت ،
فرموده آن مال بر پدرت حلال ، و آنچه از من گرفتى براى خودت باشد.
كجا زمانه مقامى را نشان دارد كه از مصر تا خراسان قلمرو ملك او باشد،
و شب بر دوش نان و خرما به صورت ناشناس به در خانه يتيمان ببرد؟! در
روزگار خلافتش در بازار بزازها با نوكر خود راه برود، و دو پيراهن
كرباس بخرد و آن را كه بهتر است به نوكر بپوشاند كه غريزه زينت طلبى
جوان تامين شود و جامه پست تر را خود بپوشد.
با آن كه حزاين سيم و زر در اختيارش بود، فرمود:
و
الله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها
(36) .
غنميتى خدمت آن حضرت آوردند كه بر آن غنيمت گرده نانى بود، و كوفه هفت
محله داشت ، آن غنميت را با گرده نان هفت قسمت كرد، مقسم هر محلى را
خواست و قسمتى از آن غنيمت را با قسمتى از آن نان به آن مقسم داد، و در
هر تقسيم غنيمتى بعد از قسمت ، دو ركعت نماز مى خواند و مى فرمود:
(( الحمدلله الذى اءخرجنى منه كما دخلته
(37) )) .
و در روزگار حكومتش شمشيرش را در بازار به فروش گذاشت ، و فرمود به
خدايى كه جان على در يد اوست ، اگر بهاى ازارى مى داشتم اين شمشير را
نمى فروختم .
در هر روزى كه مصيتى به آن حضرت مى رسيد، آن روز هزار ركعت نماز مى
خواند و بر شصت مسكين تصدق مى كرد و تا سه روز روزه مى گرفت .
هزار بنده با كد يمين و عرق جبين آزاد كرد، و هنگامى كه از دنيا رفت
هشتصد هزار درهم مقروض بود.
سفره رعيت
شبى كه براى افطار به خانه دختر خود مهمان بود، بر سر سفره دختر
فرمانرواى آن كشور پهناور، قوتى به جز نان جوى و نمك و كاسه شيرى نبود،
به نان جو و نمك افطار كرد و لب به شير نزد كه مبادا سفره او رنگين تر
از سفره رعيت او باشد.
تاريخ كجا ديده كسى كه از مصر تا خراسان زير نگين سلطنت اوست ، برنامه
حكومت او نسبت به خود و فرمانروايان مملكتش آن باشد كه در نامه آن حضرت
به عثمان بن حنيف منعكس است ، و مضمون قريب به مفاد آن نامه اين است :
على (عليه السلام ) و سفره رنگين
(( اى پسر حنيف به من رسيده كه مردى از فتيه
(38) اهل بصره تو را به مهمانى به خوان طعامى دعوت كرده
، و تو هم به آن شتافتى ، خوراك هاى رنگارنگ و قدح ها براى تو آورده
شده ، و گمان نمى كردم تو دعوت قومى را اجابت كنى ، كه بينواى آنها با
جفا رانده شده ، و بى نياز آنها بر آن سفره دعوت شده باشند؛ ببين دندان
بر چه خوراكى مى گذارى ، پس آنچه مورد شبه است دور انداز، و آنچه يقين
دارى حلال است از آن استفاده كن ، آگاه باش كه براى هر ماءمومى امامى
است كه به او اقتدا كند، و به نور علم او استضائه نمايد، امام شما از
دنياى خود به دو جامه كهنه و دو قرض نان اكتفا كرد، شما بر اين كار
قدرت نداريد، ولى مرا به پرهيزكارى و كوشش و عفت و درستكارى كمك كنيد.
و الله من از دنياى شما طلايى گنجينه نكردم ، و از غنايم آن مالى ذخيره
ننمودم ، و براى جامه كهنه ام جامه كهنه ديگرى آماده نكرده م ، و از
زمين اين دنيا يك وجب براى خود به چنگ نياوردم - تا آن جا كه مى فرمايد
- اگر بخواهم به عسل مصفى و مغز گندم و بافته هاى ابريشم ، راه مى برم
، ولكن هيهات كه هواى من بر من غلبه كند، و حرص من مرا به اختيار طعام
ها بكشد، و حال آن كه شايد در حجاز و يمامه كسى باشد كه دسترسى به قرص
نانى نداشته ، و سيرى را نديده باشد
(39) .
حكومت اسلامى را بايد در آينه وجود كسى ديد كه در كوفه است ، و احتمال
وجود شكم گرسنه اى در حجاز يا يمامه نمى گذارد دست به غذاى لذيذى دراز
كند و براى جامه كرباس كهنه اى كه بر تن دارد، بدلى تهيه نمى كند، و يك
وجب زمين براى خود حيازت نمى نمايند، و از خوراك و پوشاك و مسكن دنيا
بهره او همين است تا مبادا كه معيشت او از فقيرترين افراد رعيتش بهتر
باشد.
على (عليه السلام ) و حقوق اهل ذمه
در قلمرو و سلطنت او عدالتى حكومت مى كند كه زره را نزد يهودى مى بيند
و به او مى فرمايد: اين زره من است ، آن يهودى كه در شرايط ذمه زندگى
مى كند با كمال جرات مى گويد: نمى دانم تو چه مى گويى ، بين من و تو
قاضى مسلمين بايد حكم كند.
با آن كه مى داند يهودى خيانت كرده و زره او را ربوده ، با او نزد قاضى
مى رود و چون قاضى به احترام آن حضرت قيام مى كند، او را براى اين
امتياز مواخذه مى نمايد و مى فرمايد: اگر مسلمان بود با او در مقابل تو
مى نشستم .
و عاقبت يهودى در مقابل اين عدل مطلق اعتراف مى كند و اسلام مى آورد، و
اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) زره را با مركب خود به او مى بخشد،
يهودى مسلمان شده از آن حضرت جدا نمى شود تا در جنگ صفين به شهادت مى
رسد.
هنگامى كه خبردار شد خلخال از پاى يك زنى كه در ذمه اسلام است كشيده
شده ، تحمل اين قانون شكنى را نداشت و فرمود:فلوا
ان امراء مسلما مات من بعد هذا اءسفا ما كان به ملوما، بل كان به عندى
جديرا.
(40)
و در رهگذر چون ديد پيرمردى دست سوال دراز كرده ، به جستجو بر آمد كه
موجب گدايى او چيست ؟ به آن حضرت دلدارى دادند كه اين پيرمرد نصرانى
است ؛ بر آشفت كه چگونه در جوانى از او كار كشيدند و در روزگار پيرى او
را به حال خود واگذاشته اند كه گدايى كند؟! و فرمان داد كه بر او از
بيت المال انفاق كنند.
على (عليه السلام ) و حقوق خدا و خلق
در رعايت حق خلق چنين بود كه اگر اقاليم هفت گانه را با آنچه در زير
آسمان آنهاست به او بدهند تا پوست جوى كه دست رنج مورچه اى است از دهان
او بگيرد. نمى پذيرفت ، و در رعايت حق خالق چنان بود كه او را به شوق
ثوابش و از ترس عقابش عبادت نمى كرد، بلكه به جهت اهليت او براى عبادت
به بندگى اش قيام مى كرد.
پيغمبر اسلام همچنان كه خود فرمود: (( انا اءديب
الله و على اءديبى
(41) )) بشريت را به تربيت چنين
انسانى به كمال آدميت رساند كه صلابت ميدان نبرد را - كه تاريخ مانند
آن صلابت را نديده - با رقت قلبى كه چهره افسرده يتيمى اشك او را جارى
و ناله جگر سوز او را بلند مى كند به هم آميخته ، و او را به آزادگى و
حريتى رسانده كه از قيد تمام مصالح و منافع محدود دنيوى و نامحدود
اخروى رسته ، و تنها رشته عبوديت و بندگى خداوند عالم را، آن هم نه
براى سود خود، بلكه اهليت او به گردن انداخته ، و بين حريت و عبوديتى
جمع كرده كه مقصد نهايى از خلقت انسان و جهان است ، چنان رضا و غضب خود
را در رضا و غضب خالق خويش فانى كرده كه خوابيدن به جاى رسول خدا صلى
الله عليه و آله در ليله المبيت و ضربت افضل از عبادت ثقلين در روز
خندق گواه آن است
(42)
O آيت الله العظمى وحيد خراسانى
على (عليه السلام ) جامع اضداد
اصولا وقتى سخن از فضايل نفسانى و ضد آن يعنى رذايل به ميان مى آيد،
منظور از آن (البته در ميان افراد معمولى ) عبارت است از صفاتى كه در
اثر تكرار اعمالى متناسب با آن صفت ، در نفس پيدا مى شود، و آن پديده و
حالت را كه از تكرار عمل پيدا شده ، (( ملكه
)) مى گويند.
احيانا ممكن است شخصى بخيل ناگهان كرامتى از خود نشان بدهد، به چنين
كسى كريم نمى گويند. او تا ديروز بخيل بوده و از فردا نيز تا آخر عمر
بخيل خواهد بود، امروز استثنائا در اثر شنيدن يك خطابه يا ديدن يك
منظره احسانى از خود نشان داده ، و يا ممكن است مردى ترسو در يك حادثه
، ناگهان از خود شجاعتى بروز دهد، به چنين مردى كه تا امروزش ترسو
بوده و از اين به بعد نيز ترسو و بزدل خواهد بود شجاع نمى گويند و
همچنين است عكس اين دو مثال ؛ مثلا شخصى كريم كه مانند حاتم طائى از
اول تا آخر عمرش . كريم بوده اگر در يك حادثه استثنائا بخل بورزد، به
او بخيل نمى گويند، و يا فردى شجاع و دلير كه در همه عمرش دلاور بوده
است ، اگر در يك حادثه استثنائا بزدلى كند، به او بزدل و ترسو نمى
گويند. ترسويى و شجاعت ، بخل و سخاوت و سنگدلى و رافت ، وقتى در دلى
پيدا مى شود كه يك عمر اعمالى متناسب با آن انجام داده باشد؛ مثلا از
اول عمر تا آخر و در همه احوال جود و كرم كرده باشد، چه در حال دارايى
و چه ندارى ، چه به دوست و چه به دشمن ، چنين كسى رفته رفته جود و سخا،
صفت او مى شود؛ و همچنين است ضد آن ؛ يعنى بخل و ساير صفات درونى .
البته خمير مايه صفاتى كه در اثر تكرار اعمال متناسب ، ملكه نفس مى
شود، از شكم مادران و صلب پدران به انسان ها منتقل مى شود، و خلاصه
كلام آن كه غير از تكرار عمل متناسب ، چيزهاى ديگرى از قبيل داشتن پدر
و مادرى خاص ، پرورش يافتن در محيطى مخصوص نيز موثرند.