اميرمؤمنان على (عليه السلام)
از ديدگاه شخصيت هاى برجسته

سيد حجت موسوى خوئى

- ۱ -


مقدمه
الحمدالله رب العالمين و الصلوه و السلام على خير خلقه محمد صلى الله عليه و آله و آله الطاهرين لا سيما بقيه الله فى الاءرضين و لعنه الله على اءعدائم اءجمعين الى يوم الدين

اى پسر تو بى نشانى از على   عين و لام و يا بدانى از على (عليه السلام ) (1)
اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (عليه السلام ) از كلمات تامه الهى است كه زبان ها و قلم ها در وصف او ناتوانند چگونه مى توان اقيانوسى را با پيمانه پيمود و پرنده انديشه هر قدر بلند پرواز باشد نمى تواند نهايت او را در يابد و از درك او فرو ماند، اميرمومنان (عليه السلام ) بزرگترين شخصيت بعد از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله است كه به اقرار شيعه و سنى ، (( وصى )) آن حضرت بود كه به اميرالمؤ منين ملقب شد.
على (عليه السلام ) جامع اضداد است كه معمولا هر يك از بزرگان دانش ، به بعدى از ابعاد شخصيتى آن حضرت پرداخته اند گروهى از منظر عرفانى به تماشاى والايى ها و شكوه معنوى آن جناب نشسته اند، برخى از منظر ادبى نگريسته اند، بعضى در آينه سياست و حكومت به كاوش در شخصيت پسر ابى طالب (عليه السلام ) همت گماشته اند؛ و... اما با وجود همه اين - تلاش ها كه در جاى خود در خور ستايش است - هيچ يك از اين ها، آن حضرت را به طور كامل نمى شناساند.
البته درك اميرالمؤ منين (عليه السلام ) جز از خدا و رسول و ائمه معصومين (عليه السلام ) ساخته نيست و ديگران هر يك به فراخور استعداد و ظرفيت ، بهره اى از شناخت دارند.
گرد آورنده ، از اوان جوانى و تحصيلات حوزوى ، به منبر مى رفتم و در اين مسير، والد ارجمند و بزرگوار جناب حجه الاسلام و المسلمين حاج سيد كاظم موسوى خوئى دام ظله ، كه از وعاظ و مدرسان حوزه عمليه تهران هستند توصيه فرمودند: (( در سخنرانى تا زمانى كه به حد تشخيص ‍ نرسيده اى از خودت چيزى در مورد دين امامان معصوم (عليه السلام ) نگو، بلكه از سخنان علما و بزرگان استفاده كن )) .
از اين رو كوشيدم در تبليغ از خرمن سخنان هر بزرگى خوشه اى بر چينم و از تحليل ها و جملات جديد و زيباى آنان در منبر بهره ببرم و تمام آنها را در دفترى يادداشت مى كردم .
البته استفاده از سخن بزرگان فوايد زيادى دارد از جمله : اولا، به منبر و سخن ، اعتبار و ارج خاص مى بخشد، ثانيا به تدريج قدرت تحليل و درك شخص را بالا مى برد.
به هر روى ، اكنون بعد از سال ها يادداشت بردارى ، احساس مى كنم اين مطالب مى تواند براى ديگران به ويژه اهل منبر نيز مفيد باشد.
در پايان چند نكته را به خوانندگان يادآور مى شوم :
1. در چينش مطالب كوشيده ام تناسب مباحث رعايت شود از اين رو ترتيب خاصى براى ذكر اسامى بزرگان رعايت نشده است ؛
2. در مطالب منقول جز در موارد بسيار اندك دخل و تصرفى نكرده ام .
3. در پايان هر نقل قول ، در سمت چپ نوشته ، نام نويسنده آمده است .
اميدوارم خداوند به همه ما توفيق خدمت به اسلام و تشيع عنايت فرمايد.

حوزه علميه قم
جوار كريمه اهل بيت فاطمه معصومه (عليها السلام )
سيد حجت موسوى خوئى
عيد سعيد غدير خم 1423 هق 1381 ش .

على (عليه السلام ) از نگاه پيامبر صلى الله عليه و آله
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود:
ان الله جعل لاءخى عليا فضائل لا تحصى كثره ؛ فمن ذكر فضيله من فضائله مقرا بها غفرالله له ما تقدم . ذنبه و ما تاخر؛ و من كتب فضيله من فضائله لم تزل الملائكه تستغفر له ما بقى لذلك المكتوب رسم ؛ و من استمع الى فضيله من فضائله غفر الله ذنوبه التى اكتسبها بالاستماع ، و من نظر الى كتاب من فضائله غفرالله له ذنوبه التى اكتسبها بالنظر؛
خداوند براى برادرم على فضائلى قرار داده كه از شمارش بيرون است ؛ هر كس يكى از فضائل او را بيان كند و بدان معترف باشد خداوند گناهان گذشته و آينده اش را مى بخشد، و هر كس فضيلتى از فضايل او را بنويسد، تا وقتى كه از آن نوشته اثرى باقى است ، فرشته ها برايش طلب آمرزش ‍ مى كنند، و هر كس به فضايل على گوش سپارد، خداوند گناهانى را كه به وسيله گوش مرتكب شده است عفو مى كند، هر كس به نوشته اى كه در فضيلت على است نگاه كند، گناهانى كه به وسيله چشم انجام داده است مورد آمرزش قرار خواهد گرفت (2)
بخش اول : على (عليه السلام ) از ديدگاه شخصيت هاى برجسته شيعى
ناتوانى بشر از شناخت على (عليه السلام )
آيا على (عليه السلام ) يكى از بزرگان دنياست تا بزرگان را رسد كه از او دم زنند؟ يا فرشته وحى است كه فرشتگان ملكوت ، منزلت او را بشناسند؟ عارفان از چه ديدگاهى جز ديدگاه مرتبه عرفانى خويش مى خواهند به معرفى او پردازد؟ و فلاسفه با كدام مايه اى جز دانش هاى محدود خود مى خواهند به قله عظمت او دست يابند؟ شناختى كه بزرگان و عارفان و فيلسوفان - با همه فضايل و دانش هاى برينشان - از او دارند به قدر ظرفيت وجودى و آينه نفوس محدود آنهاست و على (عليه السلام ) غير آن است (3) O امام خمينى قدس سره
كتاب فضل تو
كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست   كه تركنند سرانگشت و صفحه بشمارند
سخن از آن شخصيت عظيمى است كه بعد از رسول خدا، اشرف كلمات الهيه ، اكبر آيات ربانيه ، ادل دلايل جامعه ، اتم براهين ساطعه و وسايل كافيه و مظهر العجائب و معدن الغرائب است و مالك كل عظمت هاى انسان ما فوق برتر و خليفه الله بر حق است ، و دوستى او عنوان صحيفه مومن و علامت طهارت مولد است .
اگر انسان همه زبان هاى گويا را در دهان داشته باشد و با هر كدام جاودانه مدح و ثنا بگويد، از حرف نخستين مدح او، بيشتر نخواهد گفت ، و زبان حالش اين شعر خواهد بود:
اين شرح بى نهايت كز وصف يار گفتند   حرفى است از هزاران كاندر عبارت آمد
در آن ميدانى كه پيامبر اعظم ، عقل كل ، خاتم رسل و هادى سبل ، بر حسب احاديث معتبر و مشهور بين مسلمين ، از آن حضرت آن همه تمجيد و تعريف رسا و پر معنا فرموده و او را با حق و قرآن ، و حق را با او لازم الاتصال و غير قابل افتراق دانسته و گاه فرموده است :
لو لا اءن تقول فيك طوائف من اءمتى ما قالت النصارى فى عيسى بن مريم لقت اليوم فيك مقالا لا تمر بملا من المسلمين الا و قد اءخذوا التراب من تحت قدمك للبركه (4)
و گاهى با زبان معجز بيان و حقيقت ترجمان فرموده :
لو اءن البحر مداد و الرياض اءقلام و الانس كتاب و الجن حساب ما اءحصوا فضائلك يا اءبا الحسن (5)
يا ارزش يكى از ميادين جهاد آن مجاهد فى سبيل الله را در راه اعتلاى كلمه الله و دفاع از حق ، افضل از عبادت جن و انس ، يا همه امت معرفى كرده ، ديگران در مدح و ثناى آن حضرت چه مى توانند بگويند؟ همه در برابر آفتاب جهان تاب محمدى و درياى بى كران علم احمدى - صلوات الله عليه - چون ذره و قطره ، بلكه از آن هم كم ترند.
حقيقت اين است كه با جمله ها و كلماتى كه حروف آن ها 29 حرف بيشتر نيست ، نمى توان از بزرگ بنده خاص و مخلص خدا كه در آيات بسيارى از قرآن ، خداوند متعال ، خود او را وصف و مدح فرموده است ، توصيف و ستايش كرد:
و ان قميصا خيط من نسج تسعه   و عشرين حرفا عن معاليه قاصر
آنچه از آن امام عظيم و رهبر موحدان و پيشواى مجاهدان ، سرور زهاد و دادگران و اميرمومنان مدح و ستايش شده - هر چه رسا و شيوا بوده - تنها به ناحيه اى از نواحى عظمت آن حضرت اشاره شده است .
آن كه در مجلس معاويه و به درخواست و اصرار او، امام را به اين سخنان توصيف كرد:
كان و الله بعيد المدى ، شديد القوى ، تنفجر الحكمه من جوانبه و العلم من نواحيه ، يستوحش من الدنيا و زهرتها و ياءنس بالليل و وحشته و كان و الله غزير الدمعه و طويل الفكره ، يحاسب نفسه اذا خلى و يقلب كفيه على ما مضى ء، يعجبه من اللباس القصير و من المعاش الخشن و كان فينا كاءحدنا... (6)
و آن كه با اين جمله كوتاه احتياج الكل اليه و استغناؤ ه عن الكل دليل على اءنه امام الكل (7) او را ستود، و آن كه در وصف كلام ايشان مى گفت : كلامه فوق كلام المخلوق و دون كلام الخالق . (8)
و آن كه مى گفت : لو لا على لهلك عمر (9) و لولا سيفه لما قام للاسلام عمود (10)
و آن كه گفت : قتل فى محراب عبادته لشده عدله و آن بانوى شجاع و با معرفتى كه او را در حضور معاويه به اين دو شعر، مدح نمود:
صلى الاله على جسم تضمنه   قبل فاءصبح فيه العدل مدفونا
قد حالف العدل لا يبغى به بدلا   وصار بالعدل و الايمان مقرونا (11)
و آن مرد مسيحى ، كه آن شخصيت بزرگ آفرينش و آن يگانه نمايش كمال وجود محمدى را به اين جمله ستايش كرده است :
فى عقيدتى اءن على بن اءبى طالب اول عربى لازم الروح الكليه فجاورها و سامرها (12)
و آن كه اين شرف و عزت را به اين بيان شرح داد:
النبى المصطفى قال لنا   ليله المعراج لما صعده
وضع الله على ظهرى يدا   فاءرانى القلب اءن قد برده
و على واضع رجليه لى   بمكان وضع الله يده
هر يك به منقبتى از مناقب آن حضرت اشارتى كرده اند. چهارده قرن است كه علما و حكما از فضايل او گفته اند و تا علم ، فضيلت ، زهد، عدل و كمالات انسانى مورد ستايش است ، آيندگان نيز او را ستايش خواهد كرد.
با وجود اين قصايد و اشعار بى شمار و هزاران كتاب و مقاله كه جهت شرح شخصيت اين انسان اكمل و والا نوشته و همه داد سخن داده اند، باز همانند روزهاى نخست براى گويندگان و انديشمندان ، مجال سخن باز است و بلكه زمينه آن بيش از پيش مهياست .
همان گونه كه در احاديث شريفه بيان شده ، على (عليه السلام ) معجره اى است كه خدا به رسول گرامى اش خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله عطا فرمود. معجزه اى كه از همه معجزات انبياى گذشته ، بزرگ تر و حيرت انگيزتر است و شايسته است كه بگوييم : اين سخن حضرت صادق (عليه السلام ) كه فرمودند الصوره الانسانيه هى اءكبر حجج الله على خلقه و هى الكتاب الذى كتبه بيده و هى الهيكل الذى بناه بحكمته و هى مجموع صور العالمين و هى المختصر من العلوم فى اللوح المحفوظ به واسطه شخصيتى چون على (عليه السلام ) بيان واقع و حقيقت مى شود. با عالم بزرگ معتزله (ابن ابى الحديد) هم نوا شده و بگوييم :
هو النباء المكنون و الجوهر الذى   تجسد من نور من القدس ‍ زاهر
و ذو المعجزات الواضحات اءقلها   الظهور على مستودعات السرائر
و وارث علم المصطفى و شقيقه   اءخا و نظير فى العلى و الاواصر
اءلا انما التوحيد لو لا علومه   لعرضه ضليل و نهبه كافر
پس ، سزاوار است كه زمين ادب ببوسيم و خداوند متعال را به نعمت ولايت آن حضرت و فرزندان بزرگوارش تا حضرت صاحب وقت و ولى عصر و مالك امر، مولانا المهدى - ارواح العالمين له الفداء- حمد و سپاس ‍ بگوييم .
الحمدالله الذى جعلنا من المتمسكين بولايه اميرالمؤ منين و الائمه المعصومين سيما خاتمهم و قائمهم صلوات الله عليهم اءجمعين (13)
O آيه الله العظمى صافى گلپايگانى
جلوگيرى از گسترش فضايل على (عليه السلام )
تاريخ بشريت كمتر شخصيتى را چون على (عليه السلام ) سراغ دارد كه دوست و دشمن دست به دست هم دهند تا فضايل برجسته عالى او را مخفى و مكتوم سازند و مع الوصف ، نقل مكارم و ذكر مناقب او عالم را پر كند.
دشمن ، كينه و عداوت او را به دل گرفت و از روى بدخواهى در اخفاى مقامات و مراتب بلند او كوشيده ، و دوست ، كه از صميم دل به او مهر مى ورزيد، از ترس آزار و اعدام ، چاره اى نداشت جز آن كه لب فرو بندد، و به مودت و محبت او تظاهر نكند و سخنى درباره وى بر زبان نياورد.
تلاش هاى ناجوانمردانه خاندان اموى در محو آثار و فضايل خاندان علوى فراموش ناشدنى است . كافى بود كسى به دوستى على (عليه السلام ) متهم شود و دو نفر از همان قماش كه پيرامون دستگاه حكومت ننگين وقت گردد آمده بودند به اين دوستى گواهى دهند؛ آن گاه ، فورا نام او از فهرست كارمندان دولت حذف مى شد و حقوق او را از بيت المال قطع مى كردند.
معاويه در يكى از بخشنامه هاى خود به استانداران و فرماندارانش چنين خطالب كرد و گفت :
(( اگر ثابت شد كه فردى دوستدار على (عليه السلام ) و خاندان اوست نام او را از فهرست كارمندان دولت محو كنيد و حقوق او را قطع و از همه مزايا محرومش سازيد (14) . ))
در بخشنامه ديگرى گام فراتر نهاد و به طور موكد دستور داد كه گوش و بينى افرادى را كه به دوستى خاندان على تظاهر مى كنند ببرند و خانه هاى آنان را ويران كنند (15) .
در نتيجه اين فرمان ، بر ملت عراق و به ويژه كوفيان آن چنان فشارى آمد كه احدى از شيعيان از ترس ماموران مخفى معاويه نمى توانست راز خود را، حتى به دوستانش ابراز كند، مگر اين كه قبلا سوگندش مى داد كه راز او را فاش نسازد.
اسكافى در كتاب نقض عثمانيه مى نويسد:
دولت هاى اموى و عباسى نسبت به فضايل على (عليه السلام ) حساسيت خاصى داشتند و براى جلوگيرى از انتشار مناقب وى فقيهان و محدثان و قضات را احضار مى كردند و فرمان مى دادند كه هرگز نبايد درباره مناقب على (عليه السلام ) سخنى نقل كنند. و از اين جهت گروهى از محدثان ناچار بودند كه مناقب امام را به كنايه نقل كنند و بگويند: مردى از قريش ‍ چنين كرد (16) .
معاويه براى سومين بار به نمايندگان سياسى خود در استان هاى سرزمين اسلامى نوشت كه شهادت شيعيان على را در هيچ مورد نپذيرند! اما اين سخت گرى هاى بيش از حد نتوانست جلو انتشار فضايل خاندان على (عليه السلام ) را بگيرد. از اين جهت ، معاويه براى بار چهارم به استانداران وقت نوشت :
(( به كسانى كه مناقب و فضايل عثمان را نقل مى كنند احترام كنيد و نام و نشان آنان را براى من بنويسيد تا خدمات آنها را با پاداش هاى كلان جبران كنم . ))
يك چنين نويدى سبب شد كه در تمامى شهرها بازار جعل اكاذيب ، به صورت نقل فضايل عثمان ، داغ و پررونق شود و راويان فضايل از طريق جعل حديث درباره خليفه سوم ثروت كلانى به چنگ آرند. كار به جايى رسيد كه معاويه ، خود نيز از انتشارات فضايل بى اساس و رسوا ناراحت شد و اين بار دستور داد كه از نقل فضايل عثمان نيز خوددارى كنند و به نقل فضايل دو خليفه اول و دوم و صحابه ديگر همت گمارند و اگر محدثى درباره ابوتراب فضيلتى نقل كند فورا شبيه آن را درباره ياران پيامبر جعل كنند و منتشر سازند، زيرا اين كار براى كوبيدن براهين شعيان على موثرتر است (17)
مروان بن حكم از كسانى كه مى گفت : دفاعى كه على از عثمان كرد هيچ كس ‍ نكرد. با اين حال ، لعن امام (عليه السلام ) ورد زبان او بود. وقتى به او اعتراض كردند كه با چنين اعتقادى درباره على ، چرا به او ناسزا مى گويى ؟ در پاسخ گفت : پايه هاى حكومت ما جز با كوبيدن على و سب و لعن او محكم و استوار نمى گردد. برخى از آنان با آن كه به پاكى و عظمت و سوابق درخشان على (عليه السلام ) معتقد بودند، ولى براى مقام و موقعيت خود، به على و فرزندان او ناسزا مى گفتند.
عمر بن عبدالعزيز مى گويد:
(( پدرم فرماندار مدينه و از گويندگان توانا و سخن سرايان نيرومند بود و خطبه نماز را با كمال فصاحت و بلاغت ايراد مى كرد، ولى از آن جا كه ، طبق بخشنامه حكومت شام ، ناچار بود در ميان خطبه نماز، على و خاندان او را لعن كند هنگامى كه سخن به اين مرحله مى رسيد ناگهان در بيان خود دچار لكنت مى شد و چهره او دگرگون مى گشت ، و سلاست سخن را از دست مى داد. من از پدرم علت را پرسيدم . گفت : اگر آنچه را كه من از على مى دانم ، ديگران نيز مى دانستند كسى از ما پيروى نمى كرد، و من با توجه به مقام منيع على به او ناسزا مى گويم ، زيرا براى حفظ موقعيت آل مروان ناچارم چنين كنم (18) . ))
قلوب فرزندان اميه مالامال از عداوت على (عليه السلام ) بود، وقتى گروهى از خيرانديشان به معاويه توصيه كردند كه دست از اين كار بردارد، گفت : اين كار را آن قدر ادامه خواهيم داد كه كودكان ما با اين فكر بزرگ شوند و بزرگانمان با اين حالت پير گردند!
لعن و سب على ، شصت سال تمام بر فراز منابر و در مجالس وعظ و خطابه و درس و حديث ، در ميان خطبا و محدثان وابسته به دستگاه معاويه ادامه داشت و به حدى موثر افتاد كه مى گويند: روزى حجاج به مردى تندى كرد و با او به خشونت سخن گفت و او كه فردى از قبيله بنى اءزد بود رو به حجاج كرد و گفت : اى امير! با ما اين طور سخن مگو؛ ما داراى فضيلت هايى هستيم . حجاج از فضايل او پرسيد و او در پاسخ گفت : يكى از فضايل ما اين است كه اگر كسى بخواهد با ما وصلت كند نخست از او مى پرسم كه آيا ابوتراب را دوست دارد يا نه ! اگر كوچك ترين علاقه اى به او داشته باشد هرگز با او وصلت نمى كنيم . عداوت ما با خاندان على به حدى است كه در قبيله ما مردى پيدا نمى شود كه نام او حسن يا حسين باشد، و دخترى نيست كه نام او فاطمه باشد. اگر به يكى از افراد قبيله ما گفته شود كه از على بيزارى بجويد فورا از فرزندان او نيز بيزارى مى جويد (19) .
بر اثر پافشارى خاندان اميه در اخفاى فضايل على (عليه السلام ) و انكار مناقب او، درست انگاشتن بدگويى درباره آن حضرت چنان در قلوب پير و جوان رسوخ كرده بود كه آن را يك عمل مستحب و بعضا فريضه اى اخلاقى مى شمردند. روزى كه عمر بن عبدالعزيز بر آن شد كه لكه ننگين را از دامن جامعه اسلامى پاك سازد ناله گروهى از تربيت يافتگان مكتب اموى بلند شد كه : خليفه مى خواهد سنت اسلامى را از بين ببرد!
با اين همه ، صفحات تاريخ اسلام گواهى مى دهد كه نقشه هاى ناجوانمردانه فرزندان اميه نقش بر آب شد و كوشش هاى مستمر آنان نتيجه معكوس داد و آفتاب وجود سرا پا فضيلت امام (عليه السلام ) از وراى اوهام و القائات خطيبان دستگاه اموى به روشنى درخشيدن گرفت . اصرار و انكار دشمن نه تنها از موقعيت و محبت على (عليه السلام ) در دل هاى بيدار نكاست ، بلكه سبب شد درباره آن حضرت بررسى بيشترى كنند و شخصيت امام (عليه السلام ) را به دور از جنجال هاى سياسى مورد قضاوت قرار دهند، تا آن جا كه عامر نوه عبدالله بن زبير دشمن خاندان علوى به فرزند خود توصيه كرد كه از بدگويى درباره على (عليه السلام ) دست بردارد، زيرا بنى اميه او را شصت سال در بالاى منابر سب كردند، ولى نتيجه اى جز بالا رفتن مقام و موقعيت على (عليه السلام ) و جذب دلهاى بيدار به سوى وى نگرفتند (20) .
شخصيت مادر (21) على (عليه السلام )
مادر وى ، فاطمه دختر اسد فرزند هاشم است . وى از نخستين زنانى است كه به پيامبر ايمان آورد و پيش از بعثت از آيين ابراهيم (عليه السلام ) پيروى مى كرد. او همان زن پاكدامنى است كه به هنگام شدت يافتن درد زايمان راه مسجدالحرام را پيش گرفت و خود را به ديوار كعبه نزديك ساخت و چنين گفت :
خداوندا! به تو و پيامبران و كتابهايى كه از طرف تو نازل شده اند و نيز به سخن جدم ابراهيم سازنده اين خانه ايمان راسخ دارم . پروردگارا! به پاس ‍ احترام كسى كه اين خانه را ساخت و به حق كودكى كه در رحم من است ، تولد اين كودك را بر من آسان فرما.
لحظه اى نگذشت كه فاطمه به صورت اعجازآميزى وارد خانه خدا شد و در آن جا وضع حمل كرد (22) .
اين فضيفلت بزرگ را قاطبه محدثان و مورخان شيعه و دانشمندان علم انساب در كتاب هاى خود نقل كرده اند. در ميان دانشمندان اهل تسنن نيز گروه زيادى به اين حقيقت تصريح كرده ، آن را يك فلضيلت بى نظير خوانده اند (23) .
حاكم نيشابورى مى گويد:
ولادت على (عليه السلام ) در داخل كعبه به طور تواتر به ما رسيده است (24) .
آلوسى بغدادى صاحب تفسير معروف مى نويسد:
تولد على (عليه السلام ) در كعبه در ميان ملل جهان مشهور و معروف است و تا كنون كسى به اين فضيلت دست نيافته است (25)
O آيه الله جعفر سبحانى
از من بپرسيد!
من در تاريخ نديده ام كه پيش از مولاى ما اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كسى خود را در معرض مسائل پيچيده و انبوه سوال ها قرار دهد و با دلى استوار در ميان انجمن دانش غريو بر آورد كه (( از من بپرسيد )) ! جز برادر بزرگوار آن حضرت ؛ يعنى پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله ، زيرا تنها آن حضرت بود كه بارها مى فرمود: (( از هر چه مى خواهيد از من بپرسيد، و هيچ چيزى از من نمى پرسيد جز آن كه شما را از آن خبر دهم )) . و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) همان گونه كه علم حضرتش را به ارث برد اين كرامت و امثال آن را نيز به ارث برده است و آن دو بزرگوار در همه مكارم دوشادوش هم بوده اند، و نيز پس از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كسى بدين سخن لب نگشود جز آن كه كارش به رسوايى كشيد و چون چارپايانى در گل فرو ماند و با دست خود از جهل سرپوشيده خويش پرده برداشت ، از جمله :
1. مقاتل بن سليمان در مجلسى نشست و گفت : از من بپرسيد از هر چه زير عرش است تا آن چه در پستوى خانه ها مى اندوزيد. مردى گفت : هنگامى كه آدم حج كرد سر او را چه كسى تراشيد؟ سليمان گفت : اين پرسش كار شما نيست ، بلكه خدا خواست كه مرا به سبب عجبى كه به من دست داده بود گرفتار سازد (26) .
2. حكايت است كه (( مقاتل )) وارد كوفه شد و گفت : از هر چه مى خواهيد از من بپرسيد. ابوحنيفه كه جوان نورسى بود در آن مجلس ‍ حضور داشت ، پرسيد: آن مورچه اى كه هنگام ورود سليمان سخن گفت نر بود يا ماده ؟ و او در جواب فروماند، ابوحنيفه خود گفت : آن مورچه ماده بود، گفتند: از كجا دانستى ؟ گفت : از اين كه در آيه آمده : (( قالت )) و اگر نر بود بايد (( قال نمله )) مى گفت ، زيرا لفظ نمله مانند حمامه و شاه (كبوتر و گوسفند) درباره مذكر و مونث هر دو به كار مى رود (27)
3. اين جوزى روزى بر منبر گفت : از من بپرسيد پيش از آن كه مرا نيابيد. زنى درباره اين روايت پرسيد كه على (عليه السلام ) در شبى به نزد جنازه سلمان رفت و او را كفن و دفن كرد و بازگشت . گفت اين مطلب را روايت كرده اند. زن گفت : جنازه عثمان هم سه روز در زباله دان افتاده بود و على (عليه السلام ) هم در مدينه بود ولى جنازه او را دفن نكرد!
گفت : درست است زن گفت : پس حتما در يكى از اين دو مورد اشتباه كرده است ! ابن جوزى گفت : اگر بدون اجازه شوهرت از خانه بيرون آمده اى لعنت خدا بر توست و اگر با اجازه او بوده لعنت خدا بر اوست . زن گفت : آيا عايشه كه براى جنگ با على (عليه السلام ) از خانه بيرون شد، با اجازه پيامبر صلى الله عليه و آله بود يا نه ؟ ابن جوزى سكوت كرد و پاسخى نتوانست بدهد (28)
O علامه امينى (ره )
سر شگفتى سخنان على (عليه السلام )
در وحى و آسمانى بودن قرآن همين بس كه او تنها مكتبى است كه شاگردى مانند على بن ابى طالب (عليه السلام ) را تربيت نموده و تحويل اجتماع داده است كه دانشمندان بزرگ دنيا درك اسرار و رموز كلمات آن بزرگوار را مايه افتخار و مباهات خود مى دانند و محققان و متفكران جهان از درياى علمش سيراب مى شوند، آن حضرت در خطبه هاى خود به هر موضوعى كه مى پردازد و گفتار خويش را به هر جهت و ناحيه اى كه متوجه مى سازد، براى هيچ كس جاى حرف و گفتارى باقى نمى گذارد.