تعيين مدت در قرض:
فرض اول: اگر در عقد قرض هيچ مهلت زمانى در نظر
گرفته نشود، قرض حال است؛ يعنى وام دهنده هر وقت خواست مىتواند جهت گرفتن طلب خود
به وام گيرنده مراجعه كند؛ البته پسنديده است فرصت دهد تا قرض گيرنده از آن استفاده
ببرد و نياز خويش را برآورده سازد. با مراجعه قرض دهنده، اگر فرد مقروض مىتواند
بدون حرج و مشقت، بدهىاش را پرداخت كند، بر او لازم است اقدام نمايد و اگر
نمىتواند، بايد وام دهنده صبر كند تا وى قادر به پرداخت بدهى شود.
فرض دوم: اگر در عقد قرض مدت تعيين كنند، آيا
اين تعيين مدت موجب مىشود عقد قرض، مثل بيع نسيه و سلف، عقد مدت دارى باشد و قرض
دهنده حق نداشته باشد قبل از فرا رسيدن مدت تعيين شده مطالبه دين كند، يا چنين
اشتراط و تعيينى در عقد قرض اثر ندارد و آن را مدت دار نمىكند؟ در اين باره دو نظر
بين فقيهان شيعه مطرح است:
الف) حال بودن عقد قرض:
مشهور فقهاى گذشته بر اين عقيدهاند كه عقد قرض
جايز است و اشتراط مدت، لزوم وفا نمىآورد. بنابراين، قرض دهنده هر وقت بخواهد
مىتواند مالش را طلب كند. صاحب جواهر اين نظر را به مشهور اصحاب نسبت مىدهد و
مىگويد: قبل از فيض كاشانى، خلافى در مساله نيافتم و تنها شهيدثانى در مسالك، لزوم
قرض را احتمال داده است
(549).
در كتابهاى خلاف(550)،
ارشاد الاذهان(551)،
الجامع للشرايع(552)،
رياض(553)،
لمعه و دروس(554)
نيز تصريح شده است كه اشتراط تاجيل در عقد قرض صحيح نيست.
صاحب جواهر براى اثبات مشهور دلايلى را مطرح
مىكند:
1. در اين مساله شهرت عظيم، بلكه اجماع وجود
دارد.
2. مقتضاى اطلاق رواياتى كه بر حسن مهلت دادن
به مقروض دلالت دارند، جواز عقد قرض است؛ زيرا ظهور اين روايات در اين است كه مهلت
دادن و تاخير انداختن مطالبه قرض مستحب است و اين دلالت مىكند كه قرض دهنده
مىتواند مطالبه دين كند، لكن مهلت دادن رجحان دارد؛ مانند روايات زير:
عن ابى عبدالله (عليه
السلام) قال: قال رسول الله (ص) من اقرض مومنا قرضا ينظر به ميسوره كان ماله فى
زكاه و كان هو فى صلاه من الملائكه حتى يوديه(555).
عن رسول الله (ص) فى حديث
قال: و من اقرض اخاه المسلم كان له بكل درهم اقرضه وزن جبل احد من جبال رضوى و طور
سيناء حسنات و ان رفق به فى طلبه تعدى (جاز) به على الصراط كالبرق الخاطف ژ بغير
حساب و لا عذاب(556).
اطلاق اين روايات شامل جايى كه طرفين مهلت را
مشخص مىكنند، نيز مىشود. پس عقد قرض، عقد جايزى است؛ به اين معنا كه قرض دهنده هر
وقت بخواهد، مىتواند مال خود را طلب كند، هر چند صبر كردن رحجان دارد.
3. اطلاق روايات قرض بر اطلاق ادله شرط مقدم
است.
برخى گفتهاند: مقتضاى ادله لزوم وفاى شرط،
المومنون عند شروطهم و امثال آن، تقييد اطلاق روايات
قرض به جايى است كه در عقد قرض مدت شرط نشده باشد.
صاحب جواهر چنين پاسخ مىدهد: در مقام، دو گونه
تقييد امكان دارد:
1. تقييد ادله جواز قرض به ادله لزوم شرط؛
2. تقييد ادله لزوم شرط به ادله جواز قرض و
اختصاص آن به غير موارد قرض.
تقييد اول، اولى از دومى نيست، بلكه تقييد دوم
به جهانى مقدم است؛ چون مطابق شهرت عظيم، بلكه اجماع منقول است.
اگر مدت دار بودن قرض در عقد لازم ديگرى شرط
شود، مقتضاى لزوم آن عقد، وجوب وفا به شرط و در نتيجه، مدت دار شدن قرض است(557).
ب) تاجيل عقد قرض:
عدهاى از فقهاى متاخر، مانند فيض كاشانى(558)،
محدث بحرانى(559)،
صاحب كفايه و محقق اردبيلى و بسيارى از فقهاى معاصر، چون سيد اصفهانى(560)،
بروجردى(561)،
خويى(562)،
امام خمينى(563)،
خوانسارى(564)،
شهيد صدر(565)،
معتقدند در صورت تعيين مدت در عقد قرض يا در عقد لازم ديگرى، قرض مدت دار مىشود و
قرض دهنده بايد تا فرا رسيدن مهلت مقرر صبر كند. آيت الله گلپايگانى با نظر آنان
مخالف است(566).
براى اثبات اين نظرها در حدائق(567)
و جامع المدارك(568)،
به دليلى استناد شده است:
1. آيه دين:
يا ايها الذين آمنوا اذا
تداينتم بدين الى اجل مسمى فاكتبوه(569)؛
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! هنگامى كه بدهى مدت دارى به يكديگر پيدا كنيد، آن را
بنويسيد.
گفتهاند: اين آيه علاوه بر بيع نسيه و سلف،
شامل قرض نيز هست و ادعاى صاحب جواهر مبنى بر اين كه آيه شامل قرض نمىشود، درست
نيست.
2. روايت ثواب الاعمال:
عن ابى عبدالله (عليه
السلام) فى حديث قال: من اقرض و ضرب له اجلا فلم يوت به عند ذلك الاجل كان من
الثواب فى كل يوم يتاخر عن ذلك الاجل بمثل صدقه دينار واحد فى كل يوم(570)؛
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: هركس قرضى دهد و براى آن مدتى تعيين كند، ولى
بدهكار سر مهلت آن را برنگرداند، در مقابل هر روزى كه از مهلت تعيين شده بگذرد (و
او صبر كند) ثواب صدقه يك دينار به وى عطا مىشود.
صاحب جواهر در مورد اين روايت مىگويد: اين
روايت گذشته از ضعف سند و اعراض مشهور از آن، برنهايت چيزى كه دلالت مىكند، اين
است كه اشتراط مدت در عقد قرض صحيح است و ثمره آن، جواز تاخير دفع مال تا سر موعد و
وجوب دفع آن پس از زمان سر رسيد است و اين غير از لزوم قرض به معناى وجوب تاخير دفع
مال است و بحث ما در لزوم است(571).
مرحوم خوانسارى در جواب، گفتهاند: همين كه
روايت دلالت بر صحت تاجيل و جواز تاخير دفع مال تا موعد مقرر كند كافى است؛ چون
مقصود از صحت اشتراط مدت در قرض اين است كه قرض اين است كه قرض گيرنده مجاز باشد تا
مدت مقرر، پرداخت قرض را به تاخير افتد و طلبكار حق مطالبه آن را نداشته باشد؛ در
حالى بنا بر نظر مشهور، با مطالبه قرض دهنده ولو قبل از تمام شدن مهلت، بدهكار حق
تاخير انداختن را ندارد.
لزوم قرض به معناى وجوب تاخير، به طورى كه
تقديم آن جايز نباشد، مجالى براى گفتن اين حرف نيست؛ زيرا حق مربوط به طرفين عقد
است و با رضايت آنها، پرداخت پيش از مدت تعيين شده اشكالى ندارد
(572).
3. روايت حسين بن سعيد:
قال: سالته عن رجل اقرض
رجلا دراهم الى اجل مسمى ثم مات المستقرض ايحل مال القارض عند موت المستقرض منه او
للورثه من الاجل ماللمستقرض فى حياته فقال: اذا مات فقد حل مال القارض
(573)؛ راوى مىگويد: از
امام (عليه السلام) درباره مردى پرسيدم كه به ديگرى قرض مدت دارى مىدهد، بعد از
چندى قرض گيرنده مىميرد، آيا بعد از مرگ او طلب قرض دهنده حال مىشود (و بايد
پرداخت شود) يا ورثه بدهكار مانند خود او مىتواند پرداخت را تا فرا رسيدن مهلت به
تاخير افكنند. امام (عليه السلام) فرمود: وقتى وام گيرنده بميرد، طلب وام دهنده حال
مىشود.
صاحب جواهر مىگويد: اين روايت با توجه به
عبارت اذا مات فقد حل مال القارض، با مفهوم دلالت
مىكند كه مطالبه قبل از انقضاى مدت و در زمان حيات قرض گيرنده، جايز نيست و اين
يعنى لزوم رعايت مدت در عقد قرض؛ لكن چون مشهور از اين روايت اعتراض كردهاند، از
حجيت مىافتد.
گاهى گفته مىشود كه سوال راوى از لازم بودن
رعايت مدت در عقد قرض نيست، بلكه راوى مىپرسد كه با مرگ بدهكار، بدهى او حال
مىشود يا خير و امام (عليه السلام) نيز به طبق سوال وى پاسخ مىگويد. بنابراين،
ممكن است منظور از قرض در روايت، مطلق دين يا قرضى باشد كه مدت آن در ضمن عقد لازم
ديگرى شرط شده باشد. پس مخالف سخن مشهور نيست(574).
البته اين سخن صاحب جواهر به سبب ملاحظه نظر
مشهور است و گرنه ظاهر از روايت اين است كه در صورت تعيين مدت، رعايت آن لازم است؛
زيرا امام (عليه السلام) در مقام بيان بود و اگر جز ظاهر روايت، نظر ديگرى داشت
بايست بيان مىفرمود.
محقق (قدس سره) نيز تنها دليل لزوم رعايت مدت
را همين روايت مضمره حسين بن سعيد مىداند، ولى مىگويد: اين روايت مورد اعراض
اصحاب است و حمل بر استحباب شده است(575).
4. ادله وجوب وفاى به عقد
و شرط:
مقتضاى آيات و رواياتى كه مومنان را فرا
مىخواند تا به عهد و پيمانهاى خويش وفادار باشند، اين است كه رعايت مدت تعيين شده
در عقد قرض لازم باشد:
يا ايها الذين آمنوا
اوفوا بالعقود(576)؛
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! به پيمانها (و قرار دادها) وفا كنيد.
و اوفوا بالعهد ان العهد
كان مسئولا(577)؛
به عهد خود وفا كنيد كه از عهد سوال مىشود.
المومنون عند شروطهم؛ مومنان به شرطهايى كه
كردهاند، وفا دارند.
اين ادله دلالت بر لزوم وفاى به شرط مدت در عقد
قرض دارد و با آن، از اطلاق روايات قرض كه بر رجحان و استحباب مهلت دادن دلالت
داشت، رفع يد مىكنيم و آن روايات را بر جايى حمل مىكنيم كه در عقد قرض يا در عقد
ديگرى مدت شرط نشده باشد.
اهميت اداى قرض:
مطابق روايات متعدد، هر مديونى پيوسته بايد به
فكر اداى دين خود باشد و در صورت توانايى نبايد پرداخت آن را به تاخير افكند. نقل
برخى از اين روايات ما را از هرگونه توضيحى بىنياز مىكند:
قال رسول الله (ص): مطل
الغنى ظلم(578)؛
رسول خدا (ص) فرمود: تاخير انداختن پرداخت بدهى از طرف بدهكار كه توان مالى دارد،
ظلم است.
عن ابى عبدالله (عليه
السلام) قال: ايما رجل اتى رجلا فاستقرض منه مالا و فى نيته ان لايوديه فذلك اللص
العادى(579)؛
امام صادق (عليه السلام) فرمود: هر مردى كه نزد ديگرى آيد و از وى مالى قرض كند و
در اين فكر باشد كه آن را نپردازد، دزدى متجاوز است.
قال رسول الله (ص): من
يمطل على ذى حق حقه و هو يقدر على اداء حقه فعليه كل يوم خطيئه عشار(580)؛
رسول خدا (ص) فرمود: كسى كه در دادن حق ديگرى با اين كه توان دارد، تاخير كند؛ در
برابر هر روزى كه تاخير نمايد، گناه عشارى را برگردن خواهد داشت. عشار كسى است كه
به ستم از مردم ماليات ده درصدى مىستاند.
عن ابى ثمانه قال: قلت
لابى جعفر الثانى (عليه السلام): انى اريد ان التزم مكه او المدينه و على دين فما
تقول فقال: ارجع فاده الى مودى دينك و انظر ان تلقى الله تعالى و ليس عليك دين، ان
المومن لا يخون
(581)؛
ابو ثمامه مىگويد: به امام جواد (عليه السلام)
گفتم: مىخواهم در مكه يا مدينه اقامت كنم، ولى وامى دارم. آن حضرت فرمود: بازگرد و
آن را به وصى خود كه بدهى تو را مىپردازد، بسپار و بكوش در حالى با خداوند تعالى
ملاقات كنى كه بر عهده تو وامى نباشد؛ به راستى كه مومن خيانت نمىكند.
عن الحسن بن على بن رباط
قال سمعت اباعبدالله (عليه السلام) يقول: من كان عليه دين فينوى قضاء كان معه من
الله عزوجل حافظان يعينانه على الاداء عن امانته فان قصرت نيته عن الاداء قصرا عنه
من المعونه بقدر ما قصر من نيته(582)؛
على بن رباط گويد: از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه فرمود: كسى كه بدهكار است و
قصد اداى آن را دارد، از جانب خداوند دو حافظ همراه او هستند تا او را در اداى دين
يارى كنند. پس اگر در اداى دين سستى ورزيد، به همان اندازه، دو حافظ الهى در كمك به
او براى اداى دين، سستى مىكنند.
قال النبى (ص): ليس من
غريم ينطق من عند غريمه راضيا الا صلت عليه دواب الارض ونون البحر و ليس من غريم
ينطلق صاحبه غضبان و هو ملىء الا كتب الله عزوجل بكل يوم يحبسه و ليله ظلما(583)؛
رسول خدا (ص) فرمود: هيچ طلبكارى نيست كه با رضايت از نزد بدهكار بيرون آيد،
مگر اين كه جنبندگان زمين و ماهيان دريا براى
آن بدهكار دعا مىكنند و هيچ بدهكارى نيست كه طلبكارش خشمگين از او جدا شود و او
توانايى پرداخت را داشته باشد، مگر اين كه خداوند عزوجل در برابر از او جدا شود و
او توانايى پرداخت را داشته باشد، مگر اين كه خداوند عزوجل در برابر هر روز و شبى
كه مال مردم را به ناحق حبس مىكند، گناه ظلمى براى وى مىنويسد.
مطابق برخى روايات، گناه نپرداختن بدهى آن قدر
مهم است كه حتى شهادت در راه خدا نيز آن را از بين نمىبرد:
عن ابان عن بشار عن ابى
جعفر (عليه السلام) قال: اول قطره من دم الشهيد كفاره لذنوبه الا الدين فان كفارته
قضاوه؛ امام باقر (عليه السلام) فرمود: اولين قطره خون شهيد كفاره گناهان
اوست، مگر بدهى كه تنها كفاره آن پرداخت آن است!.
در رواياتى ديگر، از اداى دين پدر و مادر به
عنوان مهمترين نيكى در حق آنان ياد شده است.
عن ابى جعفر (عليه
السلام) قال: ان العبد ليكون بارا بوالديه فى حياتهما ثم يموتان فلا يقضى عنهما
الدين و لا يستغفر لهما فيكتبه الله عاقا و انه ليكون فى حياتهما غير باريهما فاذا
ماتا قضى عنهما الدين و استغفر لهما فكتبه الله بارا(584)؛
امام باقر (عليه السلام) فرمود: چه بسا بندهاى هنگام حيات پدر و مادرش در حق آنان
نيكى مىكند، لكن پس از مرگشان، دين آنها را نمىپردازد و براى آنها طلب آمرزش
نمىكند، پس خداوند او را فرزند عاق به حساب مىآورد و چه بسا بندهاى در حال حيات
پدر و مادر به آنها نيكى نمىكند، ولى پس از مرگشان، دين آنان را ادا مىكند و
براى آنها آمرزش مىطلبد. پس خداوند او را جزو فرزندان نيك قرار مىدهد.
بنابر روايات فوق، شخصى كه قدرت پرداخت دين را
دارد، بايد دين خود را بپردازد و بىجهت تاخير ننمايد و اگر چنين كند، مرتكب ظلم و
خيانت شده است.
به همين دليل، فقيهان گفتهاند: اگر طلبكار طلب
خود را مىخواهد و وقت نماز وسعت دارد، نماز خواندن در آن حال اشكال دارد و بايد
اول طلب وى را بپردازد.
موقع سررسيد دين، شخص بدهكار به هر صورت كه
مىتواند بايد بدهى خود را بدهد؛ اگر مالى ندارد، با كار مناسب شان خود تهيه نمايد
و اگر زايد بر ضروريات زندگى اموالى دارد، آن را بفروشد و دين خود را ادا كند. اگر
بدهكار بخواهد. مىتواند براى اين منظور وسائل ضرورى زندگى را نيز بفروشد، اما
طلبكار نمىتواند او را مجبور به اين كار كند و بايستى به وى مهلت دهد. اين مطالب
به تفضيل در كتابهاى فقهى بيان شده است.
كيفيت اداى قرض:
مال قرض داده شده يا مثلى است و يا قيمى. در هر
دو صورت، مال با قبض، ملك وام گيرنده مىشود و او هم ضامن مثل يا قيمت آن مىگردد و
لازم است هنگام درخواست و يا ژ به طلبكار بپردازد، تا ذمهاش برى شود.
چند مساله:
1. اگر مال قرض داده شده مثلى است و مثل آن در
وقت پرداخت موجود و داراى ارزش است، با دادن مثل ذمه بدهكار برى مىشود، اما اگر
مثل ناياب است، بايد قيمت روز پرداخت را محاسبه و به وام دهنده تسليم نمايد.
2. گفتيم كه مطابق نظر مشهور، با قرض دادن شىء
قيمى، قيمت روز قبض به ذمه وام گيرنده مىآيد و بعدها بايد همان را بپردازد. در
مقابل مشهور، شيخ طوسى، علامه، محقق و عدهاى ديگر گفتهاند: اگر قيمى از آن قسمى
است كه با ذكر اوصاف مضبوط مىشود، باز مثل به عهده مىآيد و اگر اوصاف آن قيمى
قابل ضبط نيست، قيمت به عهده مىآيد و بايد قيمت روز قبض پرداخت شود.
3. اگر عين مال قرض داده شده، دون اين كه عيبى
پيدا كند، موجود باشد، آيا مىتوان آن را به عنوان اداى دين داد؟ آيا بر قرض گيرنده
واجب است اين كار را بكند؟ آيا قرض دهنده مىتواند از گرفتن آن امتناع كند؟
امام خمينى مىفرمايد: بر قرض گيرنده واجب نيست
عين مال را بدهد، بلكه مثل يا قيمت بر عهده اوست و مىتواند از دادن عين مال امتناع
نمايد؛ اگر چه قرض دهنده آن را طلب كند و اگر قرض گيرنده آن را به عنوان اداى دين
بدهد، اقوى اجواز امتناع از پذيرش عين مال به عنوان اداى قرض است(585).
صاحب جواهر مىگويد: نيكوست كه بگوييم: اگر عين
مال تغيير نكرده است - چه قيمت آن تغيير كرده باشد يا نه - چنانچه قرض گيرنده آن را
به عنوان اداى مثل در مثليات بدهد، قرض دهنده بايستى قبول كند؛ زيرا اين مال هم يكى
از افراد كلى است كه در ذمه قرض گيرنده بود، بلكه اين فرد مال از ديگر افراد كلى
اولى است و در قيمى هم اگر قائل به ضمان باشيم بايد قبول كند؛ اما اگر گفتيم: قيمت
به ذمه مىآيد، صحيح اين است كه بگوييم: قبول عين مال واجب نيست؛ زيرا اين مال با
آنچه در ذمه است، تفاوت دارد؛ چون در قيميات، از ابتدا قيمت به ذمه مىآيد.
برخى چون علامه احتمال دادهاند كه قبول واجب
باشد. شهيد در دروس اين نظر را صحيحتر مىداند و شيخ طوسى درباره آن نقل كرده است.
آنان به دلايلى استناد كردهاند:
اولا، مبناى قرض مشروع به جهت ارفاق بر قرض
كننده است.
ثانيا، پرداخت عين بر مثل يا قيمت اولويت دارد
و ثبوت مثل يا قيمت به
جهت اين بود كه معمولا عين مال از بين مىرفت.
پس با وجود عين، پرداخت آن اولى است.
ثالثا، ثبوت قيمت در قيمى به علت تعذر مثل در
قيمى بود و با فرض بقاى عين، وجهى براى ثبوت قيمت ندارد.
از نظر صاحب جواهر، همه دلايل ضعيف است(586).