د) از نظر فتاواى بزرگان.
الف) مقتضاى اطلاقات و عمومات كتاب و سنت، صحت
اصل معامله است، چه زيادى شرط باشد يا جزء فرقى ندارد.
ب) مقتضاى اصل عملى نيز برائت عقلى از حرمت،
نسبت به غير زيادى است.
ج) وجوهى كه براى بطلان معامله ربوى آورده شده
است، عبارتند از:
1. ربا، يعنى
معاملهاى كه مشتمل بر زيادى است، پس نهى متوجه خود بيع است.
2. زيادى در مجموع، متميز و مشخص نيست، پس
ناگزيريم كه جميع معامله را باطل بدانيم.
3. زيادى اعم از اين كه جزء باشد يا شرط، موجب
مىشود كه عوضين از همانند بودن خارج شوند، پس اصل بيع از جهت فقدان شرط باطل
مىشود.
4. نهى گرچه به زيادى تعلق گرفته باشد، عرفا به
اصل معامله سرايت مىكند.
5. زمانى كه فروشنده و شاهد معامله، در روايت
ملعون خوانده شوند، اصل بيع باطل خواهد بود.
سبزوارى همه اين دلايل را رد مىكند:
رد دليل اول: دليلى عقلى يا نقلى و يا اجماعى
بر اين كه مقصود از ربا چنين باشد، نداريم و اين مطلب فقط منسوب به مسالك و مجمع
البيان است و اجتهاد و استنباط اين دو بزرگوار است و براى ديگران نفعى ندارد.
رد دليل دوم: اولا نقض مىشود به جايى مشخص و
متميز باشد و ثانيا، مبيع در صورتى كه غير مميز باشد، حكم مال مشترك با مال غير، را
دارد، پس بيع در مثل، صحيح است و مقدار زيادى، باطل است يا به رضايت خودشان و يا با
قرعه خارج مىشود.
رد دليل سوم: دليل صحيح نيست، چون معامله نسبت
به مماثل و غير آن منحل مىشود؛ مثل اين كه مال خودش را همراه با مال ديگرى فروخته
باشد. پس بيع نسبت به مقدار مثل، صحيح و نسبت به زيادى، باطل است.
دليل چهارم: اين هم عين مدعاست.
رد دليل پنجم: لعنت فروشنده و شاهد معامله به
اعتبار زيادى است، نه به اعتبار اصل معامله.
د) اجمالى بر هيچ يك از دو قول وجود ندارد؛
اگرچه در جواهر، بطلان اصل بيع را به ظاهر كلمات اصحاب نسبت داده است؛ اما چنين
نسبتى با اين كه نظرهاى گوناگون در مساله وجود دارد، ناسازگار است؛ علاوه بر اين كه
اين مساله به طور جداگانه در كتابهاى قدما مطرح نشده است و از قول خداوند متعال:
و ان تبتم فلكم رءوس اموالكم ممكن است براى صحت اصل
معامله استفاده كرد. بنابراين، جزم به بطلان اصل معامله، جدا مشكل است؛ گرچه موافق
احتياط است.
علت تحريم رباى معاملى:
اين بحث در منابع فقهى شيعه و سنى به گونهاى
متفاوت طرح گرديده است.
گذشته از تفاوتهايى كه در نظرات هر يك از
مذاهب اسلامى و از جهت فروعات مساله رباى معاملى وجود دارد، اين اختلاف كلى بين
فقيهان شيعه و سنى مشاهده مىگردد كه فقيهان شيعه اين بحث را تحت عنوان
شرايط تحقق رباى معاملى مطرح مىكنند، در حالى كه عنوان
بحث در متون فقهى اهل تسنن علت رباى معاملى است.
با اين توضيح، آشكار مىشود كه مطالب اين بحث
از منابع فقهى اهل سنت برداشت شده است. قبلا نظر فقيهان شيعه درباره
شرايط تحقق رباى معاملى بيان گرديد.
قبل از اين كه سبب اين اختلاف توضيح داده شود،
بهتر است به معناى اصطلاحى علت از نظرگاه فقيهان شيعه و
سنى اشاره كنيم.
منظور از علت در فقه، معناى فلسفى آن(432)
نيست، بلكه از نظر فقه شيعه، علت عبارت است از ملاك مصلحت و مفسده اس كه در نفس يك
حكم يا متعلق آن وجود دارد و باعث مىشود كه شارع حكيم به مقتضاى ملاك موجود،
درباره آن حكم كند. از آن جا كه مكلفين شناختى نسبت به ملاكات موجود در اشيا
ندارند، تنها راه آگاهى يافتن از ملاكات، ظواهر آيات و روايات است و چون در بيشتر
موارد، آيات و روايات تنها به بيان حكم شرعى پرداختهاند و به علت هر حكم به طور
جداگانه اشارهاى نكردهاند، رسيدن به يك حكم از طريق كشف ملاك و علت آن بسيار
دشوار و در بعضى موارد غير ممكن است. به همين سبب، فقيهان شيعه به قياس عمل
نمىكنند؛ مگر در جايى كه قياس منصوص العلة باشد، يعنى علت تامه يك حكم در روايت
صحيحى به روشنى بيان شده باشد كه در اين صورت هر چيزى را كه داراى آن علت منصوص
باشد، به همان حكم متصف مىكنند؛ البته همان طور كه بعضى از اصوليون شيعه گفتهاند،
قياس منصوص العلة، در حقيقت قياس نيست، بلكه نوعى ظهور
است؛ يعنى از علت ذكر شده در روايت معناى عامى به دست مىآيد كه مورد نص و غير آن
را شامل مىشود؛ و در حقيقت، از باب حجيت ظواهر اعتبار دارد(433).
بر خلاف فقيهان شيعه، فقيهان اهل تسنن به سبب
اين كه در عمل به قياس(434)
دستى گشاده دارند و گروههاى كور فقه خود را به كمك قياس مىگشايند،
علت را به گونهاى تعريف مىكنند كه دست يابى به آن در
احكام مختلف دور از دسترس نباشد؛ چنان كه مقدسى و غزالى علت را به
مناط حكم تعبير مىكنند. غزالى مناط حكم را چنين تعريف
مىكند: آن چيزى كه شارع حكم را به آن نسبت داده و منوط به آن كرده است و آن را
علامتى بر وجود حكم قرار داده است.
غزالى در توجيه اين تعريف مىگويد: علت شرعى،
علامت و اماره است و مانند علل حقيقى ذاتا به وجود آورنده معلول خود، يعنى حكم نيست
و معناى اين كه ما آن را علت مىناميم، اين است كه شارع آن را علامت حكم قرار داده
است.
بعضى اضافه بر علامت و اماره بودن علت، قيد
ديگرى را نيز معتبر دانستهاند و آن مناسبت بين علت و حكم
است. منظور آنها از مناسب اين است كه منوط كردن حكم به علت، وجودا و عدما مناسبت و
شانيت اين را داشته باشد كه مقصود شارع را در تشريع آن حكم، از جهت جلب منفعتى يا
دفع ضررى، نشاط دهد.
براى همين، برخى از اصوليون اهل سنت
علت را بدين گونه تعريف كردهاند:
الوصف الظاهر المنضبط الذى جعله الشارع علامه على الحكم مع مناسبه له؛ علت
صف آشكارى به صورت معين و مشخص است كه شارع آن را علامت حكم قرار داده است، با توجه
به مناسبتى كه بين آن علت و حكم وجود دارد.
از اين تعريف علماى اهل سنت، امورى را انتزاع
كردهاند كه خلاف آنها را شرايط مورد اتفاق نام نهاده
است. بهتر اين است كه اين امور را اركان بناميم، زيرا
نكات اصلى موجود در اين تعريف را منعكس مىسازد:
1. علت بايد صفت ظاهرى باشد، يعنى به يكى از
حواس ظاهرى درك شود؛ تا يافتن آن در فرع (مقيس) امكان داشته باشد.
2. علت بايد صفت مشخصى باشد، يعنى محدود به
حدود معينى باشد؛ تا يقين كردن به وجود آن در فرع ممكن باشد.
3. علت بايد صفت مناسبى باشد و معناى مناسب اين
است كه اين گمان را به وجود آورد كه ملاك و حكمت حكم است.
4. علت نبايد به گونهاى باشد كه منحصر در اصل
(مقيس عليه) باشد، زيرا علت نمىتواند اساس قياس قرار گيرد، مگر اين كه امكان تعدى
از اصل به فرع را داشته باشد.
با توجه به آنچه در معناى علت بيان كرديم،
مىتوان سبب اختلاف عالمان شيعه و سنى را در مورد مبحث رباى معاملى دريافت؛ زيرا
بنابر نظر عالمان شيعه، قيودى كه در روايات رباى معاملى، مثل كيل و وزن و همجنس
بودن، از طرف ائمه اطهار (عليه السلام) بيان شده است، شرط تحقيق رباى معاملى است،
نه علت حرمت آن و معقول نيست كه مكيل و موزون بودن يا همجنس بودن عوضين، چنان
مفسدهاى ايجاد كند كه باعث شود شارع مقدس حكم حرمت را دائر مدار آن بداند. از اين
رو، مباحث فقهى شيعه در اين قسمت كاملا منسجم و مشخص است.
فقيهان اهل سنت كه خود را از فيض استفاده از
روايات ائمه اطهار (عليه السلام) محروم ساختند، نتوانستند مباحث فقهى خويش را در
باب رباى معاملى انسجام بخشند.
براى همين بودن كه اختلاف بالا گرفت و آن گونه
كه بعدها خواهيم ديد، آراى فقهى اهل سنت در اين باب، ناهمگون و متهافت است.
فقيهان سنى كه ذهن خود را با قياس عادت داده
بودند، وقتى با روايات رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه از معامله شش گانه:
گندم، جو، خرما، نمك، طلا، نقره، در برابر هم و در صورت تفاضل نهى مىكند، مواجه
شدند؛ در حالى كه هيچ ملاك عامى از طرف آن حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) براى
سرايت دادن حكم حرمت به ساير اجناس بيان نشده بود(435)
و از طرف ديگر، وعده عذاب شديد بر مرتكب ربا داده مىشد؛ با اين سوال مواجه شدند كه
آيا چنين عذاب شديدى تنها مربوط به رباى معاملى در شش چيز است، يا اين كه مناط حرمت
امرى است كه با يافتن آن، مىتوان حكم ربا را به ديگر اجناس سرايت داد و اين شش چيز
از باب مثال در حديث شريف نقل گرديده است.
اين بود كه بيشتر فقيهان مذاهب اهل سنت، غير
از ظاهريه كه عمل به قياس را ارجى نمىنهند، كوشيدند كه مناط و علت حرمت را در
اشياى منصوص بيابند و به ساير اشيايى كه در حديث نيامده است، سرايت دهند؛ با اين كه
نيازى به اين تكاپوى بىحاصل نبود و در جملات عامى نظير كل
شىء يكال او يوزن فلا يصلح مثلين بمثل اذا كان من جنس واحد، محدوده حرمت از
طرف امام معصوم (عليه السلام) بيان شده و شرايط تحقق رباى معاملى مشخص گرديده بود.
اكنون نظر مذاهب مختلف اهل سنت را درباره رباى
معاملى و علت حرمت آن بيان مىكنيم.
مذهب حنبلى:
از احمد بن حنبل درباره علت تحريم رباى فضل در
اشياى شش گانه سه نظر نقل شده است(436):
1. علت ربا در طلا و نقره اين است كه دو شىء
وزنى همجنس با هم معامله مىشوند و علت ربا در گندم، جو، خرما، نمك اين است كه دو
شىء پيمانهاى همجنس با هم معامله مىشوند.
بر اساس اين نظر كه از ديگر نظرهاى وى در اين
باره شهرت بيشترى دارد، ربا در تمام اشياى پيمانهاى يا وزنى كه با همجنس خود
معامله مىشوند، وجود دارد؛ چه آن شىء خوراكى باشد و يا خوراكى نباشد، مانند
حبوبات، پنبه، پشم، كتان، آهن، مس؛ و در موارد خوراكى كه به صورت وزنى و پيمانهاى
معامله نمىشوند، ربا وجود ندارد.
دلايل اين نظر:
الف) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
معامله يك اسب در مقابل چند اسب و معامله يك شتر اصيل در مقابل چند شتر معمولى را
جايز دانسته است.
ب) پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)
فرمود: اشياى وزنى و پيمانهاى اگر همجنس باشند، بايد به طور مساوى معامله شوند.
ج) عمار گفته است: معامله يك عبد در مقابل دو
عبد و يك پيراهن در مقابل دو پيراهن ندارد و ربا تنها در نسيه و كالاهاى وزنى و
پيمانهاى روى مىدهد.
گ) در بيع بايد بين ثمن و مثمن برابرى باشد و
اين به وسيله و وزن و همجنس بودن حاصل مىشود، زيرا پيمانه و وزن، تساوى ظاهرى
همجنس بودن، تساوى باطنى را محقق مىسازد.
2. علت و ربا در طلا و نقره، ثمنيت و معيار
قيمت بودن است و علت ربا در بقيه اشياى شش گانه، طعام بودن و همجنس بودن است.
بنابراين، ربا تنها در مواد خوراكى و اثمان جريان مىيابد. اين قول شبيه قول شافعى
است.
دلايل اين نظر:
الف) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
معامله طعام با طعام را نهى فرمود: مگر آن كه به طور مساوى معامله شوند.
ب) خوراكى بودن شىء وصف عالى آن است؛ زيرا
قوام بدن و به آن است و ثمن واقع شدن نيز قوام اموال به آن است، پس علت ربا بايد
اين دو وصف باشد.
ج) اگر علت ربا در طلا و نقره وزن بود، معامله
سلم طلا و نقره در مقابل اشياى وزنى جايز نبود، زيرا در رباى نسيه، وجود يكى از دو
علت ربا براى اين كه حكم به حرمت آن كنيم كافى است؛ در حالى كه مىبينيم معامله سلم
طلا و نقره در مقابل كالاهاى وزنى جايز است.
3. علت ربا در خرما، نمك، گندم و جو، طعام بودن
و زنى و پيمانهاى بودن و همجنس بودن است. بنابراين، ربا در موارد خوراكى كه وزنى و
پيمانهاى معامله نمىشود يا كالاهايى كه خوراكى نيستند، ولى با وزن و پيمانه
معامله مىشوند و يا اشيايى كه همجنس نيستند، جارى نمىشود. اين قول شبيه قديم
شافعى است.
دلايل اين نظر:
الف) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
فرمود: ربا جز در مكيل و موزون از اشياى خوردنى يا نوشيدنى، جارى نمىشود.
ب) به اين دليل هر يك از اين اوصاف در حكم ربا
موثر است كه حكم حرمت در روايات همراه اين اوصاف آمده است، پس نبايد هيچ يك از اين
وصفها را حذف كرد.
ج) كيل و وزن و جنس، به تنهايى مماثلت را ايجاد
نمىكنند. مماثلت به وسيله خوراكى بودن نيز ايجاد
نمىشود. بنابراين، بايد خوراكى بودن را هم در مكيل و موزون معتبر دانست و لازم است
بين احاديث جمع شود و هر كدام با ديگرى تقييد زده شود. از اين رو، نهى رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم) از معامله شىء مكيل همراه با تفاضل، مقيد به
خوراكى بودن مىشود. در نتيجه، در اشيايى مانند روغن،
برنج، سركه و شير كه كيل يا وزن همراه با خوراكى بودن و همجنس بودن در آنها وجود
دارد، در صورت تفاضل به طور قطع ربا پيش مىآيد و اشيايى كه كيل يا وزن و خوراكى
بودن و همجنس بودن در آنها وجود ندارد، به طور قطع ربا در آنها جارى نمىشود در
شيئى كه تنها خوراكى بودن يا كيل و وزن در آن وجود دارد، اگر در مقابل همجنس خود
معامله شود، درباره آن دو روايت مختلف رسيده است.
علماى حنبلى هر يك به يكى از نظرات نقل شده از
احمد بن حنبل تمسك كردهاند كه نقل سخنان آنها از حوصله اين مقال خارج است
(437).
مذهب مالكى
سخنان مالكىها درباره علت تحريم ربا مختلف
است. از خود مالك در اين مورد چيزى به طور صريح نقل نشده، ليكن از فروعاتى كه بيان
كرده است، عالمان مالكى برداشتهاى مختلفى داشتهاند.
قاضى ابووليد اندلسى در المنتقى، علت رباى
معاملى نقد را طعامى كه قوت انسان را تشكيل مىدهد و
علت رباى نسيه را مطلق طعام بودن مىداند.
ابن عربى در احكام القرآن، علت رباى معاملى در
طلا و نقره را ثمن اشيا واقع شدن مىداند. قربطى نيز در تفسير خود گفته است كه
كلمات اصحاب مالك درباره علت ربا مختلف است و بهترين سخن اين است كه گفته شود، علت
رباى معاملى اين است كه چيزى غالبا طعام انسان واقع شود.
طبق نظر ابن رشد، علت تحريم رباى معاملى نقد
نزد مالك عبارت است از:
الف) خوراكى بودن؛
ب) قابليت بقا داشتن؛
ج) از يك صنف بودن (ملاك از يك صنف بودن اين
است كه منافع آنها يكى باشد).
علت تحريم رباى نسيه از نظر مالك، در اشياى
ربوى، خوراكى بودن و در غير اشياى ربوى؛ از يك صنف بودن و با تفاضل معامله شدن است(438).
در يك جمع بندى كلى، مىتوان علت تحريم ربا از
نظر مالكىها را چنين طرح كرد:
علت تحريم در طلا و نقره، ثمن بودن است. در
طعام، علت تحريم در رباى معاملى نقد با نسيه متفاوت است. علت در نسيه، صرف طعام
بودن است، اعم از اين كه قابليت براى ذخيره شدن و خوراك اصلى انسان واقع شدن را
داشته باشد، يا خير؛ علت تحريم در رباى معاملى نقد دو چيز است: يكى، اين كه قوت
اصلى انسان را تشكيل دهد و بنيه آدم، بر آن قائم باشد؛ بدين معنا كه اگر تنها به
خوردن آن طعام اكتفا نمايد، بتواند به زندگى خويش ادامه دهد. دوم، اين كه قابليت
ذخيره شدن داشته باشد.
البته قولهاى ديگرى نيز در تفسير علت در مذهب
مالك وجود دارد كه مشهورترين آنها اين است كه قيد ديگرى اضافه شود، يعنى طعام از
خوراكىهايى باشد كه غالبا غذاى انسان را تشكيل مىدهد.