مذهب حنفى:
الف) علت رباى معاملى نقد:
از نظر عالمان حنفى، علت رباى فضل در اموال
ربوى داراى دو جزء است: يكى، اين كه شىء با كيل و وزن معامله شود. دوم، اين كه دو
شىء مورد معامله همجنس باشند. به طور خلاصه، علت عبارت است از: قدر و جنس.
سرخسى براى اثبات اين مبنا چنين دليل مىآورد:
1. منظور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
در حديث شريف: الحنطه بالحنطه... اين است كه گندم را
با گندم معامله كنيد و حال آنكه معامله بر اسم گندم واقع نمىشود، زيرا اسم شامل يك
دانه گندم هم مىشود، اما كسى يك دانه گندم را نمىفروشد و در صورتى هم كه بفروشد،
اين معامله واقع نمىشود؛ پس معلوم مىگردد كه مراد از حنطه
در حديث پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) گندمى است كه ماليت داشته باشد.
از طرفى، ماليت گندم نيز تنها باكيل معلوم مىشود. در نتيجه، صفت
كيل به مقتضاى نص ثابت مىگردد و گويا رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم) در مورد اموال ربوى فرموده است: الذهب
الموزون بالذهب و الحنطه المكيله بالحنطه و هرچه به مقتضاى نص ثابت گردد،
مثل اين است كه خود منصوص است.
2. از اين كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم) فرمود: الحنطه بالحنطه مثل بمثل استفاده مىشود
كه در معامله اموال ربوى، مماثلت شرط است و چنين حكمى در جايى كه مماثلت امكان
ندارد، مانند يك سيب و يك مشت گندم و... معنا ندارد، پس معلوم مىگردد كه چنين
چيزهايى اصلا ربوى محسوب نمىشوند، يعنى در آنها اصلا ربا جارى نمىشود، چون
مماثلت در آنها امكان ندارد.
از اين جا دانسته مىشود كه بعضى از خوراكىها
اصلا ربوى نيستند، همانگونه كه بعضى از اموال ربوى هم خوراكى نيستند. بنابراين،
طعام بودن چنان كه شافعى آن را علت ربا در اشياى چهار
گانه دانسته است،نمىتواند علت ربا باشد؛ زيرا اين معيار حكم را در انار و گلابى
ثابت مىكند، با آن كه امكان مماثلت در آنها وجود ندارد.
3. قبول داريم كه خوراكى بودن از بزرگترين
منافع يك شىء است، همان طور كه ثمن واقع شدن نيز نشانه حاجت زياد به طلا و نقره
است، ولى وجود حاجت در حليت يك چيز موثر است، نه در حرمت آن. بنابراين، ثمن واقع
شدن و خوراكى بودن كه علامت احتياج شديد به يك شىء است، نمىتواند علت حرمت ربا
باشد.
4. علت اشياى شش گانه به يكديگر در حديث رسول
خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مستلزم اين است كه علت ربا در همه آنها يك چيز
باشد، كه آن هم عبارت است از: قدر و جنس.
كيل و وزن، تعبيرهاى ديگرى از قدر هستند.
از آنچه گفته شد، معلوم مىگردد كه اگر علت
تحريم ربا در طلا و نقره، ثمن بودن و در ساير اشياى ربوى، خوراكى بودن باشد، عطف
بعضى از آنها بر بعضى ديگر صحيح نيست(439).
زيلعى در شرح كنز الدقائق، براى اثبات علت
تحريم ربا از ديدگاه مذهب حنفى، به چند روايت از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم) تمسك كرده است:
1. عباده و انس گفتهاند كه پيامبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم) فرمود: آنچه به طور وزنى فروخته
مىشود، بايد به صورت مساوى معامله گردد؛ هنگامى كه از يك جنس باشند. آنچه
پيمانهاى به فروش مىرسد، نيز به صورت مساوى معامله شود، اگر جنسها مختلف شد،
معامله به صورت غير مساوى اشكالى ندارد.
اين روايت دلالت دارد كه مكيل و موزون اگر از
يك جنس باشند، بايد در معامله آنها شرط مماثلت رعايت گردد. در اين روايت، رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم) حكم ربا را مترتب بر جنس و قدر كرده است و اين صراحت
دارد كه علت ربا جنس قدر است؛ زيرا تعليق حكم بر اسم مشتق، بيانگر اين است كه مبدا
اشتقاق، علت حكم است (چون فرمود: ما وزن مثل بمثل... و ماكيل
فمثل ذلك).
2. ابن عمر از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم) روايت كرده است كه فرمود: يك درهم را با دو درهم و يك صاع
را با دو صاع معامله نكنيد. مراد از صاع مظروف
آن است، يعنى چيزى است كه در آن قرار مىگيرد، زيرا ربا در خود صاع (ظرف) واقع
نمىشود و صاع هم نسبت به آنچه در آن قرار مىگيرد،
عموميت دارد، پس شامل خوراكى و غير خوراكى
مىشود. ضمنا مجاز بودن كلمه صاع - كه ظرف به جاى مظروف استعمال شده است - در اين
جا ضرورى به عموميت آن نمىزند، زيرا استفاده عموم به جهت حقيقت بودن يك لفظ در يك
معنا نيست، بلكه با لفظ مجاز هم ممكن است(440).
با توجه به عموميت صاع، ثابت مىگردد كه طعام بودن علت نيست و علت، قدر جنس است.
ب) علت رباى نسيه:
علت در رباى فضل از دو جزء تشكيل مىشد: قدر و
جنس؛ اما در رباى نسيه هر يك از اين دو جزء به تنهايى مىتواند علت تحقق ربا باشد.
بنابر اين، معامله گندم در مقابل جو به طور نسيه جايز نيست (چون قدر وجود دارد،
گرچه جنس آنها يكى نيست) و نيز معامله نسيه يك لباس هروى با يك لباس ديگر از همان
نوع جايز نيست (چون جنس هر دو يكى است، گرچه مكيل و موزون نيستند).
زيلعى درباره علت رباى نسيه مىگويد: اجتماع
جنس و قدر، علت حقيقى براى رباست بنابر اين، يكى از آن دو به تنهايى داراى شبهه علت
است. رباى فضل با علت حقيقى حرام مىشود؛ زيرا در آن، حقيقتا تفاضل وجود دارد و با
شبهه علت (قدر يا جنس به تنهايى) نيز شبهه فضل (رباى نسيه) حرام مىشود، چون نسيه
از حيث مقدار، شباهت به زيادى دارد - يعنى تفاوت در
زمان تحويل ثمن و مثمن در نسيه شبيه تفاوت در مقدار آنها در رباى فضل است - نظير
آنچه گفتهاند: للمده قسط من الثمن؛ براى زمان سهمى از
قيمت كالا در نظر گرفته مىشود(441).
مذهب شافعى:
علت ربا در طلا و نقره:
شافعى علت تحريم ربا در طلا و نقره را اين
مىداند كه غالبا ثمن اشيا واقع مىشوند.
بعضى از اصحاب شافعى نيز از جهت اين كه طلا و
نقره قيمت اشياى تلف شده واقع مىشوند، ربا را در آنها حرام مىدانند و برخى ديگر
بين اين دو قول جمع كردهاند.
قيد غالبا براى
احتراز از فلوس (پول كم ارزش) است كه در بعضى زمانها رايج مىشد، ولى چون در همه
جا رواج نداشت، ثمن غالب شمرده نمىشد.
برخى از اصحاب شافعى مىگويند: تحريم ربا در
طلا و نقره بدون علت است(442).
علماى شافعى، نظر ابوحنفيه را كه علت ربا در
طلا و نقره را موزون بودن آنها مىداند و از اين جهت، حرمت را به ساير موزونات
تعدى مىدهد، مورد نقد قرار دادهاند و اشكالاتى بر آن وارد كردهاند:
1. اگر علت ربا در طلا و نقره
وزن باشد، بايد معامله نسيه اين دو در مقابل مس و برنز
جايز نباشد، همان طور كه معامله طلا و نقره جايز نيست؛ زيرا علت (وزن) در همه آنها
وجود دارد، در حالى كه مىبينيم معامله نسيه طلا و نقره در مقابل مس و برنز به
اتفاق علما جايز است، پس معلوم مىشود علت ربا در طلا و نقره با علت آن در مس و
برنز يكى نيست(443).
2. اگر علت ربا وزن
باشد، بايد در مس، برنز، پنبه و كتان هم چنين باشد و در اين صورت، بايد حكم مصنوعات
فلزى و شكستههاى آنها در حرمت تفاضل يكسان باشد - همان طور كه در مورد طلا و نقره
چنين است - اما اين مساله در مورد مس و برنز پذيرفته نيست، يعنى معامله همراه با
تفاضل در مصنوعات مس و برنز جايز است و حال آن كه در شكستههاى آنها جايز نست، پس
معلوم مىگردد كه حكم طلا و نقره با ساير فلزات متفاوت است(444)
(اگر علت وزن بود، حكم تمام فلزات موزون يكسان بود).
علت رباى در غير طلا و
نقره:
از شافعى درباره علت ربا در اشيا منصوص و تعدى
آن به ساير اشيا، دو قول نقل شده است. قول نخست او به قول قديم و قول دوم به قول
جديد مشهور است.
1. قول قديم: علت ربا طعام
بودن همراه با كيل يا وزن است؛ البته بعضى از اصحاب شافعى سخن وى را چنين
تعبير كردهاند كه ملاك طعامى است كه قابليت اندازهگيرى داشته باشد، اعم از اين كه
باكيل يا وزن باشد.
بنابراين قول كه مطابق با نظر سعيد بن مسيب
است، علت ربا در هر طعامى كه مكيل يا موزون باشد، موجود است و در هر چيزى كه مكيل
يا موزون نباشد، گرچه خوراكى باشد، يا چيزى كه خوراكى نباشد، گرچه مكيل و موزون
باشد، وجود ندارد(445).
براى اثبات اين قول به حديثى از رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم) استناد شده است: الذهب بالذهب وزنا
بوزن و البر بابر كيلا بكيل(446)؛
طلا چون با طلا معامله شود، بايد از جهت وزن مساوى باشد و گندم وقتى با گندم معامله
شود، بايد از جهت كيل مساوى باشد.
شافعى در ام مىگويد: غير از اشياى كه در حديث
آمده است، اشيايى را كه حرام كرديم (خوراكى مكيل و موزون) در معناى همان اشيايى
هستند كه در حديث نام برده شده بود. اين كه از كيل به وزن تعدى كرديم، با اين كه در
روايت تنها از خوردنىهاى مكيل سخن به ميان آمده است، به اين دليل است كه وزن هم
مانند كيل براى معلوم شدن كميت شىء در نزد خريدار فروشنده است؛ بلكه مىتوان گفت
كه وزن از كيل دقيقتر است(447).
2. قول جديد: علت ربا
ماكول بودن است؛ البته از برخى از اصحاب شافعى علت را طعام بودن
دانستهاند. ماكول بودن از طعام بودن عامتر است و گفته كسانى را شامل مىشود كه
ربا را در آب هم جارى مىدانند(448).
دليل شافعى در اختيار اين قول رواياتى است كه
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل شده است:
1. ان النبى نهى عن بيع
الطعام باطعام الا سواء بسواء؛ پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) از
معامله طعام در مقابل طعام نهى فرمود: مگر آن كه به طور مساوى انجام گيرد.
2. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
فرمود: لا تبيعوا البر الا سواء بسواء؛ معامله نكنيد
گندم را در برابر گندم؛ مگر به طور مساوى.
3. روايت مشهور عباده از رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) درباره اشياى شش گانه.
درباره اين روايات چنين استدلال شده است:
اولا، از اين روايات معلوم مىگردد كه اصل در
بيع اين اشيا حرمت است و جايز بودن معامله آنها در صورت تساوى دو طرف، عارض
مىشود.
ثانيا، ذكر طعم در
روايت شاهد بر اين مىشود كه علت ربا خوراكى بودن است، زيرا طعام اسم مشتق است كه
حكم حرمت بر آن معلق شده است و هنگامى كه حكمى بر اسم مشتق تعلق گردد، مبدا اشتقاق
علت آن حكم خواهد بود؛ چنان كه در قول خداى تعالى: السارق و
السارقه فاقطعوا ايديهما، حكم قطع يد، معلق بر سارق شده است، پس علت قطع
دست، سرقت است.
استدلال بدين گونه دنبال مىشود: هنگامى كه
مىبينيم شارع براى جايز بودن معامله اين اموال دو شرط قائل شده است: تساوى و نقدى
بودن؛ در مىيابيم كه اين موضوع داراى اهميت زيادى بوده است. معناى مهمتر از ثمن
واقع شدن در طلا و نقره و خوراكى بودن در گندم، جو، خرما، و نمك وجود ندارد، زيرا
حيات اموال به طلا و نقره است، همان طور كه حيات نفوس به خوراك است. لذا دو امر كه
در معامله اين اشيا لحاظ شده است، ثمنيت و خوراكى بودن مىباشد و به همين دليل جهت
ما همجنس بودن را شرط رباى فضل قرار داديم، نه علت آن.
آن گاه قول كسانى كه ربا را كيل و وزن
مىدانند، رد مىكند و مىگويد: با اين بيان، بطلان اين سخن مشخص مىگردد، چون كيل
و وزن بيان كننده اهميت اين اشيا نيست؛ براى مثال، گچ جزو كالاهاى مكيل است، اما
شىء بااهميتى نيست.
دليل ديگر اين است كه شارع هنگام بيان حكم ربا،
تمام ثمنها، يعنى طلا و نقره را بيان كرد و از خوردنىها نيز نفيسترين خوراك هر
نوعى را بيان كرد، چنان كه گندم بهترين خوراك انسان، جو بهترين خوراك چهارپايان،
خرما بهترين ميوهها و نمك بهترين ادويه است و اگر علت ربا كيل و يا وزن بود، ذكر
اين اشيا تكرار مىشد؛ زيرا از اين جهت با هم تفاوتى ندارند(449).
نووى در توضيح مىگويد، مىبينم كه دانه گندم
مادامى كه خوراكى محسوب شود، ربا در آن جارى است؛ اما وقتى كاشته شد از خوراكى بودن
خارج مىگردد و ربا در آن حرام نيست و بار ديگر هنگامى كه سنبلهها دانه كردند، ربا
در آن حرام مىشود و اينها نشانه اين است كه علت حرمت ربا
خوراكى بودن است(450).
خوراكى از نظر شافعى، چيزى است كه غالبا براى
خوردن استفاده مىشود و همين طور چيزى كه براى مدارا خورده شود. پس به طور كلى،
خوراكى شامل انواع خورشتها، حبوبات، ادويه، ميوهها، سبزىها و شيرينىها مىگردد
و فرقى نمىكند كه اين ژ قابليت ذخيره كردن داشته باشد يا اين كه فاسد شدنى باشد(451).
طبق نظر شافعى، اشياى ربوى غير از طلا و نقره،
به سه قسم تقسيم مىگردند:
1. اشيايى كه بنابر قول قديم و جديد، ربا در
آنها جارى است. اين اشيا خوراكىهايى هستند كه مكيل يا موزون باشند، مانند گندم و
خرما.
2. اشيايى كه بنابر هر دو قول، ربا در آنها
جارى نيست. اين اشيا خوراكى نيستند، اعم از اين مكيل يا موزون باشند يا نباشند،
مانند گچ و حيوان.
3. اشيايى كه بنا بر قول قديم، ربا در آنها
جارى نيست، اما بنا بر قول جديدت ربا در آنها پيش مىآيد، مانند خوردنى و
آشاميدنىهايى كه مكيل يا موزون نيستند.
ظاهرىها:
ابوسليمان ظاهرى بر خلاف بيشتر فقيهان اهل سنت
كه معتقدند حرمت ربا از اشياى شش گانه ذكر شده در حديث رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و سلم) به ساير اشيا هم سرايت مىكند، بر اين باور است كه ربا در ميان عقود فقط
در بيع، سلم و قرض جارى است و در بيع و سلم نيز تحريم ربا منحصر به همان اشياى شش
گانه است(452).
بنابراين، وى معامله اشياى ديگر را همراه با
تفاضل يا به طور مساوى، چند نقد و چه نسيه، جايز مىداند و معتقد است ادعاى فقيهان
ديگر در تسرى يافتن حرمت به ديگر اشيا، گفتارى بدون برهان و در مقابل نص است؛ به
دليل اين كه اگر در غير اين چيزها ربا جارى بود، بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و
آله و سلم) واجب بود بيان فرمايد و دليلهايى كه ديگر مذاهب اهل سنت ارائه مىكنند،
تعطيلاتى بيش نيست كه يا از پيش خود ساختهاند و يا اعتماد بر آثار و اخبارى
كردهاند كه قابليت استناد ندارد و از ناحيه سند يا متن دچار اشكال است و اين گونه
روايات يا مجعولند و يا گرفتار متعارض.
اگر مستند اين فتاوا قول صحابه و تابعين باشد،
در مقابل سخن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) حجيتى ندارد و محال است كه آن
حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) تمام وجوه ربا را كه بسيار مهم بود، براى امت
بيان نكرده باشد و اين كه برخى مانند عمر ادعا مىكنند كه رسول خدا (صلى الله عليه
و آله و سلم) تفسير آيات ربا را بيان نكرده است، نشانه اين است كه گفتار پيامبر
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به آنها نرسيده است، نه اين كه رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم) حكم را بيان نكرده و مردم را در جهالت باقى گذاشته است(453).
فخر رازى دلايل اهل ظاهر و آنان كه عمل به قياس
را قبول ندارند، بدين گونه مطرح مىكند:
1. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در
تحريم ربا از بين تمام اشياى مكيل و خوردنى، حكم را منحصر در چهار مورد كرده است؛
در صورتى كه اگر حكم تحريم، همه كالاهاى پيمانهاى و خوردنى را در بر مىگرفت،
مىفرمود: مكيل را با مكيل همراه با تفاضل معامله نكنيد.
يا مىفرمود: خوراكى را با خوراكى همراه با تفاضل معامله نكنيد
در اين صورت، اين كلام هم مختصرتر و هم رساتر بود. چون فقط همان چهار چيز را فرموده
است، معلوم مىگردد كه حكم تحريم در آنهاست.
2. آيه شريفه احل الله
البيع... اقتضاى حلال بودن رباى معاملى نقد را دارد و معامله نقدى همراه با
تفاضل اشياى شش گانه به وسيله خبر واحد از تحت عموم احل الله
البيع خارج شده است و اين تخصيص نص قرآنى به وسيله خبر واحد است؛ حال اگر
خواسته باشيم حكم حرمت را به كمك قياس از اشياى شش گانه به ساير اشيا سرايت دهيم،
مثل چنين قياسى از خبر واحد بسيار ضعيفتر است و خبر واحد از ظاهر قرآن ضعيفتر
است. در نتيجه، اين كار ترجيح ضعيفتر بر قوىتر است و جايز نيست.
3. تعدى از مورد نص آن ممكن نيست؛ مگر با يافتن
علت حكم در مورد نص كه آن هم در اين جا امكان ندارد، چون اولا، اين عمل در مورد آيه
قرآن باعث تعليل حكم خداوند تعالى مىشود و آن گونه كه در اصول اثبات شده است،
علت آوردن براى حكم خداوند محال است. ثانيا، حكم در
مورد نص معلوم است؛ در حالى كه لغت مظنون است و ربط مظنون به معلوم جايز نيست
(454).
نقد ديدگاه مذاهب:
آنچه نقل شد، مختصرى از نظريات فقيهان مذاهب
اهل سنت درباره علت رباى معاملى بود. به سبب ناهمخوانى و تضادى كه در آراى نقل شده
وجود دارد گروهى از انديشمندان اهل سنت، برداشت فقيهان خود در اين باب را مورد
انتقاد قرار داده و گفتهاند: علل مطرح شده از طرف مذاهب چهارگانه، براى حرمت رباى
معاملى، متضاد و مخدوش است. عبدالرحمن بدوى مىگويد:
وقتى به علل مطرح شده از ناحيه مذاهب چهارگانه
(قائلين به حجيت قياس) و نقد آنها بر يكديگر نگاه مىكنيم، به تضاد و تهافت آنها
پى بريم؛ گويا فقيهان مذاهب - چنان كه ابن رشد مىگويد - تمام سعى خود را به كار
بستهاند تا علل مذاهب يكديگر را مورد نقض و ابطال قرار دهند؛ به طورى كه حتى گروهى
از قائلان به حجيت قياس، از اين كه در باب ربا به قياس عمل كنند، خودارى كردهاند؛
زيرا به هيچ يك از اين علل اطمينان ندارد و حاضر نيستند كه چنين علل ضعيف و مورد
اختلافى را براى حرمت ربا كه اشد محرمات است، ملاك قرار دهند. اين گذشته از
حملههايى است كه مذاهب ظاهرى در باب ربا، به تمام مذاهب چهارگانه كرده است. البته
گروهى كوشيدهاند سبب اين بن بست را در مورد علت ربا بيان كنند:
مقبلى مىگويد: در باب ربا، كسى به دليلى كه
بيان كننده علت - حكم باشد، نرسيده است و عالمان خواستهاند از طريق
سبر(455)
علت را پيدا كنند- به اين معنا كه هر چه را به نظرشان، علت حكم مىتواند باشد در
نظر مىگيرند، بعد يكى يكى رد مىكنند تا يكى مىماند و آن علت حكم مىشود - و
معلوم است كه اين طريق، مفيد ظن قوى نيست و نمىتوان به آن اعتماد كرد و هر حكمى كه
دليل بر علت آن پيدا نشود، حكم تعبدى است. علاوه بر اين، احاديث اشياى شش گانه،
چندين بار تكرار شدهاند، پس اگر اين اشيا در امر مشترك بودند (علت مشتركى داشتند)
در بعضى از احاديث به آن اشاره مىشد(456).
ابن رشد در بدايه المجتهد مىگويد: كسانى كه
رباى فضل و نسيه را منحصر در اشياى شش گانه كردهاند، دو گروهند:
1. گروهى (ظاهريه) كه منكر حجيت قياس در احكام
شرع هستند؛
2. گروهى كه منكر قياس
شبه(457)
هستند. چون همه كسانى كه با تمسك به قياس، چيزهايى ديگر را به اشياى شش گانه ملحق
كردهاند، از قياس شبه استفاده كردهاند، نه از
قياس علت؛ قول آنها را به نمىپذيرند. البته اين
ماجشون علت ربا را ماليت و حفظ اموال مىداند؛ يعنى ربا
حرام شده است تا غبن پيش نيايد. قاضى ابوبكر باقلانى چون قائل است كه
قياس شبه ضعيفتر از قياس معنى
مىباشد، در بحث ربا به قياس معنى تمسك كرده است. او
تنها كشمش را ملحق به اصناف چهارگانه (گندم، جو، خرما، نمك) مىكند
(458).
صنعانى در سبل السلام بعد از نقل حديث عباده،
مىگويد: اين حديث دلالت بر حرمت رباى فضل در اشياى شش گانه مىكند. همه فقيهان بر
اين امر متفقند، ولى در غير اين شش چيز اختلاف دارند. جمهور فقها بر اين باورند كه
حرمت منحصر در اين شش چيز نيست، بلكه رباى فضل در هر چيزى كه علت در آن وجود دارد،
جارى است. با وجود اين، علت منصوصهاى پيدا نكردند و اختلاف زيادى پيدا شد. لذا به
نظر مىرسد، حق با مذهب ظاهريه است كه مىگويند: ربا در غير اشياى شش گانه جارى
نيست(459).
عثمان البتى، با اين كه قائل به حجيت قياس است،
معتقد است براى تمسك به قياس لازم است در هر اصلى، به طور جداگانه دليلى بر جواز
تمسك به قياس داشته باشيم و از آن جا كه درباره ربا چنين دليلى نداريم، نمىتوانيم
به قياس تمسك كنيم.
بدوى مىگويد: همه اين حرفها حاكى از ضعف علل
مطرح شده از ناحيه مذاهب چهارگانه است. به نظر من، علل مذاهب حول دو علت مطرح شده
از طرف مذهب حنفى و شافعى دور مىزند و مهمترين چيزى كه اين دو را از ريشه مخدوش
مىكند، دو مطلب است:
1. علتى كه مذهب حنفى مطرح كرده است (قدر و
جنس) صرفا يك نظر است و هيچ دليلى براى آن نيست؛
2. علت در مذهب شافعى (طعام و بودن ثمنيت) اگر
چه از قدر و جنس است، اما به دلايلى پذيرفته نيست:
الف) اگر علت طعام بودن
باشد، احتياجى به تكرار طعامهاى چهار گانه در حديث نيست.
ب) همان طور كه مقبلى بيان كرد، احاديث اشياى
شش گانه چندين بار (به وسيله راويان مختلف) تكرار شدهاند و اگر وجه مشتركى بين
آنها بود، مىبايست دست كم در بعضى از روايات به آن اشاره مىشد. اگر گفته شود كه
اين وجه اشتراك در بعضى از روايات آمده است: الطعام بالطعام
مثلا بمثل...، مىگوييم: مراد از طعام در اين
روايت، خصوص گندم است؛ به قرينه رواياتى كه در آنها از طعام،
گندم اراده شده است؛ مثل روايت ابوسعيد. بنابراين، روايتى وجود ندارد كه علت را به
ما نشان دهد.
از اين جا معلوم مىشود كه در نظر شارع، علتى
نبوده است كه در حكم ربا موثر باشد و گرنه به طريقى بيان مىكرد. پس شارع تنها
مىخواست چيزهايى را كه مورد معامله ربوى در آن زمان بود، حرام كند و همين باعث شد
كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اشياى شش گانه را ذكر كند. در نتيجه، به
نظر من، رباى فضل و نسيه منحصر در اشياى شش گانه مىشود؛ يعنى از حيث نتيجه، نظر من
مثل كسانى است كه منكر تمسك به قياس در احكام شرعى اند، ولى با وجود اين، از
معتقدان سرسخت قياس هستم و در جاى خود، از آن دفاع مىكنم(460).
مشاهده مىشود كه چگونه مدافعان قياس ناگزير
شدهاند در باب رباى معاملى سرانجام اهل ظاهر را تاييد كنند و در فقه اهل سنت اين
تنها جايى نيست كه پيمودن راه قياس در نهايت تفرق و تشتت آرا به بار آورده است بدون
آن كه حاصلى داشته باشد و از همه اين موارد استفاده مىشود كه قياس روش قابل
اطمينانى براى پى بردن به احكام شرعى نيست.