با سالكان وادى نور

آيت اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى

- ۱۱ -


اميرمؤ منان از سخت دلى اصحاب كوفى خود درد دل مى كند و مى گويد ((مالى لا اءرى فيكم ما راءيت فى اءصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (493))). مضمون معنا اين است كه چه شده است مرا كه نمى بينم در شما آن چه را در اصحاب خاص رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى ديدم . آن ها شب ها ميان پيشانى و گونه خود براى سجده هاى طولانى نوبت مى گذاشتند؛ در عين حال بالاى دو ابروشان مانند سر زانوى بزغاله آماس كرده بود. و وقتى آيات خدا بر آنها تلاوت مى شد، مانند درختى بودند كه باد تندى آن ها را مى لرزاند و وقتى آيه اى از آيات عذاب الهى براى آنها قرائت مى شد، چنان گريه مى كردند كه يقه هاى آنها مى خيسيد. اللّه اكبر از بيان على عليه السّلام . ما اگر مكه رفتيم و آمديم و عقده دل وانكرديم ، معلوم نيست چيزى به دست آورده باشيم . اگر سالك الى اللّه در طول سفر اشك و آه و ناله و زارى نداشته باشد، بداند كه به جاى شايسته اى نمى رسد. مولا على عليه السّلام مى فرمايد: ((اگر شما مى دانستيد آن چه را على مى دانست از آن هايى كه اكنون غيبش بر شما پيچيده است ، همانا سر به بيابان مى گذاشتيد و در آن جا سخت بر نفس خود گريه مى كرديد و مانند زن جوان مرده ، بر سر خود خاك مى ريختيد و زندگى را رها مى كرديد، در حالى كه نه نگهبان بر آن مى گماشتيد و نه جانشين براى خود وامى داشتيد و هر كدامتان بر نفس خود همت مى كرد. اما على چه كند كه فراموش كرده ايد آن چه را انبيا شما را از آن ترسانده اند(494))). ببينيد بيان آتشين امير بيان را كه چه كرده و چه مى گويد و از ما چه مى خواهد.
اومديم مباركا بشه به ما   شايَدَم هدايت ها بشه به ما
قرآن مجيد مكه را مبارك و با بركت مى داند، مثل مسجدالاقصى كه قرآن آن جا را هم مبارك خوانده است .(495) حاجى بايد اين بركات را با دعا و تقاضا و التماس و توبه و انابه و اداى حقوق واجب بگيرد؛ زيرا ما واقعا بركتى بالاتر از آمرزش و غفران الهى و قبول طاعات و رفعت درجات نداريم . پس يكى از اهداف حاجى در آن سرزمين مقدس و با بركت ، بايد گرفتن بركات دنيوى و اخروى باشد. چقدر مشكل است كسى اين راه را برود و دست خالى برگردد. بارها ديده شده كه حاجيان از زن و مرد در صحن مسجدالحرام حلقه زده و مشغول غيبت اند و سخن از بازار و خريد و فروش به ميان است ، در حالى كه آن جا نبايد جاى اين حرف ها باشد. سالك ، همواره تا پايان عمر اهل دريافت بركات الهى و فضيلت هاى حضرت حق است .
تا شدم حلقه گوش در ميخانه عشق   هر دم آيد غمى از نو به مبارك بادم

من كه ره بردم به گنج حسن بى پايان دوست   صد گداى هم چو خود را بعد از اين قارون كنم
حافظ
براى عارف دَم قيمت است و واقعا اين مردانگى را دارد كه مصداق اين كريمه قرار گيرد: ((رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذكراللّه و اءقام الصلوة و ايتاء الزكوة يخافون يوما تتقلب فيه القلوب و الابصار(496)))؛ يعنى مردان الاهى اين چنين اند كه تجارت و بيع و زندگى دنيا، آن ها را از ياد خدا بازنمى دارد. و نماز را با آداب به جاى مى آورند و تجارت و بيع آن ها را از آن بازنمى دارد. هم چنين تعديل ثروت و عدالت اجتماعى و پرداخت زكات را با آداب دارند. اين ها مى ترسند از روزى كه در آن روز، قلب ها و چشم ها زيرورو مى شود. لذا در آيه بعد مى فرمايد: ((ليجزيهم اللّه اءحسن ماعملوا و يزيدهم من فضله و اللّه يرزق من يشاء بغير حساب ))؛ يعنى تا خدا جزاء دهد به آن ها مزد بهترين اعمالشان را، و زياد كند بر آن ها از فضل خود، و خدا روزى مى دهد هر كه را بخواهد، به طورى كه به حساب نيايد. اين فضل و اين رزق به غيرحساب ، بركت عمر عارف است و بايد اين مسائل در حج ، تمرين شود و حاجى كم كم در اين مسائل اهل رياضت باشد. اما اگر در تمام حج هم نتوانست دو ركعت نماز با حضور قلب بخواند، او را چه مى شود؟ پس يكى از هدف ها، گرفتن بركت است . البته درجات حاجيان در گرفتن بركات متفاوت دارد و اين تفاوت در درجات معرفت و محبت و اطاعت آن هاست . اميد است لطف و فضل و عنايت حضرت حق ، هيچ كس را دست خالى نگذارد، اما بنابراين است كه ((فسالت اءودية بقدرها(497)))؛ يعنى باران رحمت هر ظرفى را به اندازه ظرفيت پر مى كند. وگرنه ، بخل در ساحت مقدس او تبارك و تعالى راه ندارد و اگر ممكن بود همه را بى نياز مى كرد، لكن بناست استعدادها به قدر لياقت بركت يابند؛ البته در هر حال دست خدا باز است !!
اميد است به فضل خدا در سفر حج از هدايت ويژه برخوردار شويم همان گونه كه مسافرين الى اللّه از نور هدايت هاى ويژه برخوردارند.
هدايت را به دو قسمت تقسيم مى كنند. قسمت اول راهنمايى است كه به آن ارائه طريق مى گويند قسمت دوم رساندن به مقصود است كه آن را ايصال الى المطلوب مى نامند. حاجى بايد يكى از اهداف بلندش اين باشد كه هر دو قسم را با گرفتن قرآن و معارف و حقايق آن در ايامى كه آن جاست بگيرد، و هم را را دريابد و هم به مقصد برسد. لذا در روايات براى كسى كه در حج قرآن را دوره كند، چقدر فضيلت قائل اند.(498) اولياى خدا در حج از باطن قرآن فتوحات دارند و در مدينه ها فضل ها دريافت مى كنند. فعلا درباره هر دو قسم هدايت نگاهى به قرآن داشته باشيم . مى فرمايد: ((و نزّلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء و هدى و رحمة و بشرى للمسلمين (499)))؛ يعنى ما فروفرستاديم قرآن را كه بيانگر هر چيز باشد و هدايت و رحمت و بشارت باشد براى كسانى كه تسليم قرآن اند. و مى فرمايد: ((هذا بيان للناس و هدى و موعظة للمتقين (500)))؛ يعنى اين قرآن بيان است براى همه مردم و هدايتگر و موعظه است براى اهل تقوا. و مى فرمايد: ((انّ اول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركا و هدى للعالمين (501))؛ يعنى همانا اول خانه عبادتى كه وضع شد براى مردم ، آن خانه اى است كه در مكه است كه بركات فراوان دارد و باعث هدايت همه جهانيان است .
بيت الغزل اين مصراع در اين دو آيه نمودار است كه اين هدايت عالم گير قرآنى . در مكه شامل حال ما بشود و از اين هدايت دست خالى نمانيم . واى به حال ما اگر رفتيم و برگشتيم و در معنويت و هدايت حالمان تغييرى نكرد. البته همان گونه كه در گرفتن بركات اشاره شد، بايد بخواهيم تا هدايت كنند. اين جا مساءله پل اختيار و تشريع مطرح است ؛ زيرا خداوند مى فرمايد: ((و الذين اءهتدوا اءهدى و آتاهم تقواهم (502)))؛ يعنى براى كسانى كه طلب هدايت كنند، هدايت هست و خداوند تقواى آن ها را به آن ها عنايت مى كند. پس آن جا نخستين كار تقاضاست و آن هم نمى شود مگر اين كه دست از ظلم برداريم ؛ زيرا قرآن مجيد مى فرمايد: ((الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الاءمن و هم مهتدون (503)))؛ يعنى آن كسانى كه ايمان آوردند و ايمان خود را به ظلم آلوده نكردند، اين ها برايشان امن و امان الهى وجود دارد و همانا اين ها اهل هدايت اند. پس آن جا بايد از پيروى هوا دورى كرد تا هدايت شد؛ زيرا قرآن مجيد مى فرمايد: ((قل لا اءتبع اءهوائكم قد ظلت اذا و ما اءنا من المهتدين (504)))؛ يعنى پيامبرم ! بگو من از هواهاى شما پيروى نمى كنم ، زيرا اگر چنين كنم ، گمراه مى شوم و از اهل هدايت قرار نمى گيرم . معلوم مى شود پيروى از هواى نفس ، انسان را از هدايت ويژه بازمى دارد؛ اين مساءله خيلى دنباله هاى فراوانى دارد. مى توان فقط به همان اول سوره بقره مراجعه كرد ((بسم اللّه الرحمن الرحيم * الم* ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتقين * الذين يؤ منون بالغيب و يقيمون الصلوة و مما رزقناهم ينفقون * والذين يؤ منون بما اءنزل اليك و ما اءنزل من قبلك و بالاخرة هم يوقنون * اولئك على هدى من ربهم و اولئك هم المفلحون (505))) يعنى به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. الم . اين كتاب با اين مقام شامخى كه دارد، در حوزه شك و ريب نيست - زيرا همه متن حق است و چيزى شك بردار است كه حق و باطل در آن مخلوط باشد - اين كتاب ، براى اهلِ تقوىِ ويژه ، هدايت ويژه دارد. اهل تقوى ويژه كسانى هستند كه باور به غيب دارند و از روى ايمان به غيب - نه عادت و اسم و ارث - نماز را برپا مى دارند و از آن چه ما روزى آن ها كرده ايم ، در راه خدا انفاق مى كنند و آن كسانى كه باور دارند به آن چه به سوى تو از طرف خدايت فرود آمده و به انبياى سابق از تو هم باور دارند و به آخرت هم يقين و باور صد در صد دارند، اين ها توانسته اند هدايت ويژه را از طرف خداى خود بگيرند و اين ها رستگارند. همه ريشه هاى اصول و فروع و اخلاق را خداوند در اين چند آيه آورده است ، مثل اينكه همه قرآن در اين آيات نمودار است ، آن وقت مى فرمايد: ((اين ها اهل هدايت اند، اين ها رستگارند)). از اين قبيل است اوصاف متقين راستين كه مى توانند هدايت ويژه بگيرند.
گمراهى با كسى شوخى ندارد و اكثرا مراتب آن دامن گير است و علاج آن حاجى شدنِ واقعى است و اين كه سفر حج واقعى درك شود و با هدف ، بلكه با اهداف عاليه از خانه خارج شود. آيا نشنيده ايد كه امام مجتبى عليه السّلام چند سفر پياده به حج رفتند؟(506) آيا نشنيده ايد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: ((خذوا منّى مناسككم (507)))؛ يعنى حتما روش حج خود و مناسك خود را - در ظاهر و باطن - از من بگيريد؟
از وعده هاى حضرت حق تبارك و تعالى اين است كه ((آن كسانى كه در راه ما مجاهده كنند، همانا ما راه هاى خود را به آن ها مى نماييم و هر كه ايمان به خدا آورد، خداوند قلب او را هدايت مى كند و هر كه اعتصام به خدا پيدا كند، همانا خداوند او را به صراط مستقيم هدايت مى نمايد(508))). البته خداوند در قرآن ، امثال اين وعده ها را زياد دارد و خودش ضامن اجراى آن شده است . پس يكى از اهداف بلند حج ، هدايت است و اين هدايت را بايد با اراده و تصميم و عزم و جزم گرفت .
((بعضى از اهداف رفتن به بيت اللّه ))
اومديم جلوه شو در كوه ببينيم   از همه ، جمله او، او شنويم
اطراف مسجدالحرام كوه است و حاجىِ والا و واقعى به مقامى مى رسد كه جلوه حضرت حق را در كوه مى بيند و لذت مى برد. البته كسى كه به اين مقام رسيد، جلوه او را در همه چيز و با همه چيز مشاهده مى كند؛ اما بعضى از اهل دل ، كوه را كنايه از خوديت مى دانند و اين جا بايد اشاره كرد به كريمه ((فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خرّ موسى صعقا(509)))؛ يعنى پس ‍ چون خداى حضرت موسى براى كوه تجلى كرد آن را مندك كرد و موسى افتاد و از خود بى خود شد. شنيده ايد كه جناب كليم اللّه چقدر بندگى كرد و رياضت كشيد تا به اين مقام رسيد و هيهات كسى به اين زودى ها آن آمادگى و استعداد و رياضت را پيدا كند. پس براى امثال ما گفتن و شنيدن اين جملات آسان ، اما رسيدن به اين معانى خيلى مشكل است ؛ چه رسد به رسيدن به حقايقش . مساءله خوديت ، مثل كوه مستحكم است و شكستن آن كار آسانى نيست ، مگر به امدادهاى غيبى . اين كه در بين مردم مشهور است كه ((شكستن عادت از كندن كوه با ناخن سخت تر است ))، خيلى جمله مهمى است ؛ زيرا ما به خوديت عادت كرده ايم و مشكل است حاجى به مقامى برسد كه بتواند از خود بگذرد، اما سالكِ عارف ، راهش اين است و لذا لب باز مى كند و مى گويد:
ميان عاشق و معشوق هيچ حائل نيست   تو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز
حافظ
يا مى گويد:
يار نزديك تر از من به من است   اين عجب بين كه من از وى دورم
يا مى گويد:
بينى و بينك انّى يناز عنى   فارفع بلطفك اِنّى من البين (510)
امام راحل مى فرمودند: همه دعواها و نزاع ها از همين خوديت و خودخواهى ها سرچشمه مى گيرد.(511) با وهم و خيال ، برج مقابل بارو درست كردن ، يكى از اقسام شرك خفى است كه براى عارف بزرگ ترين شرك به حساب مى آيد.
كى مى شود خداوند براى حاجى جلوه كند و حاجى در اين زمينه به حضرت موسى كليم اللّه اقتدا نمايد؟!
در مصراع دوم ، به حالت و مقام ديگرى اشاره شده و آن اين كه حاجى و عارف سالك بايد بتواند از همه موجودات جمله - هو - را بشنود.
طبق فرموده قرآن ((همه موجودات تسبيح و حمد حق را دارند(512))) و باز قرآن مجيد فرموده كه ((او خالق هر چيز است (513))) و به علم حضورى عالم است ؛ يعنى وجودش به هر چيز است و ((محيط بر هر چيز(514))) و ((شاهد هر چيز(515))) و ((هادى هر چيز است (516))) و... . اگر بخواهيم ميان هويت او و هويت شى ء قسمت بندى كنيم ، آيا براى شى ء جز يك لحاظ و اعتبار چيزى مى ماند؟! پس مانده شى ء در حقيقت هويت ساريه او تبارك و تعالى در مقام فعل اوست ، اما فهم اين كلام دقيق است و بالاتر از فهم داشتن آن است كه سالك به جايى برسد كه همان گونه كه تسبيح و حمد اشيا را مى يابد، صداى هوهوى آن ها را هم از هويت ساريه بشنود. آن چه در اين مصراع اشاره شده ، همين است . البته اين - هو - در قرآن فراوان به چشم مى خورد. اگر ضميرهايى كه در قرآن به خدا برمى گردد، از اول تا آخر را جمع كنيد، متجاوز از پنج هزار ضمير مى شود كه واقعا هويت و انانيت الهى قرآنى در اين آيات نمايان است و هر كدام چه پيام ها دارد.
حضرت حق فرمود: ((هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شيى ء عليم (517))) و در جاى ديگر مى فرمايد: ((هو معكم اينما كنتم (518))). پس همه دقت در اين است كه اين هو چه هوئى است و در كجاى ناكجاپيداست و كدام گوش دلى مى تواند اين صدا را از هر موجودى بشنود. سلام بر موسى اللّه كه ((انى اءنا اللّه (519)))را از درخت شنيد. سربسته عرض كنم كه امثال هو، اللّه ، لا اله الا اللّه را بعضى از اساتيد ما از همه اشيا شنيده اند. البته مى شود گفت اين اوليا وقتى در اين حالات و مقامات قرار مى گيرند، ديگر از خود بى خودند و به خود نيستند. پس در واقع - هو - است كه - هو - را مشاهده مى كند و مى يابد. بعدا كه اوليا به خود آمدند، خبرى از واقعيات و وقايع شهودى خود مى دهند و اعتراف مى كنند كه نمى شود از يافته ها خبرى داد، جز به اشاره و كنايه و امثال ذلك . در اين موارد مى توانيد به شرح گلشن راز لاهيجى كه اشعار شبسترى را تفسير كرده مراجعه كنيد و شرح اين شعر را ببينيد:
روا باشد اناالحق از درختى   چرا نبود روا از نيك بختى (520)
پس ديگر درخت نيست كه اناالحق مى گويد، بلكه حق است كه اناالحق مى گويد.
اومديم مركز ما خونه باشه   ديگه بر غيردرش چشم وانشه
سالك ، مكه مى رود كه طواف بيت اللّه نمايد و مركز طوافش خانه باشد و چون در حديث است كه ((نظر به بيت اللّه ثواب زيادى دارد(521 )))، هميشه چشمش به بيت اللّه باز مى باشد و نه به غير آن . البته اين ظاهر قضيه مناسك است ، اما راه روها از همين ظاهرها، باطن ها را كشف مى كنند و قلب را كه مركز وجود انسان است ، در مى يابند و آن مركز را جاى خدا قرار مى دهند تا داراى قلب سليم باشند و در روز آشكار معنويت از اين قلب سليم بهره ببرند؛ زيرا حضرت حق مى فرمايد: ((يوم لاينفع مال و لابنون الّا من اءتى اللّه بقلب سليم (522)))؛ يعنى قيامت - عالم باطن - روزى است كه مال و پسران سود نمى دهد، مگر كسى كه داراى قلب سليم باشد و با آن قلب سليم نزد خدا آمده باشد. اولياءاللّه روى قلب و مركزيت آن خيلى كار مى كنند تا قلب را به ذكر خدا آرام كنند و به آن تمركز در ذكر دهند؛ زيرا خداوند در قرآن فرمود: ((الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكراللّه الا بذكراللّه تطمئن القلوب (523)))؛ يعنى خدا باوران دل را به ياد خدا آرام مى كنند. آگاه باشيد دل با ياد خدا آرام مى گيرد. البته اين تمركز و ذكر استادم علامه طباطبايى - حشره اللّه فى جنة الذات - رياضت بزرگ مى دانستند.
مركزيت قلب كه بيت اللّه حقيقى است ، خيلى مهم و مهم تر از آن كاركردن با اين قلب است كه مبادا چرك بگيرد؛ زيرا خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد: ((بل ران على قلوبهم ماكانوا يكسبون (524))) يعنى قلب چرك مى گيرد و بر اثر كارهاى ناروايى كه انسان انجام مى دهد، زنگار آلوده مى شود. راجع به اين مركز مهم ، بخشى از آيات با ترجمه ذكر مى شود. دقت با طالبين باشد.
1. ((و ان من شيعته لابراهيم اذجاء ربه بقلب سليم (525)))؛ يعنى يكى از شيعيان - اهل بيت در مصداق - حضرت ابراهيم بود، وقتى با قلب سليم نزد خدا آمد به اين مقام راه پيدا كرد.
2. ((ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب اءو القى السمع و هو شهيد(526)))؛ يعنى حقيقت قرآن متذكر مى كند كسى را كه به مقام قلب رسيده يا گوش شنوايى دارد و او شاهد حقيقت است .
3. ((نزل به الروح الامين * على قلبك لتكون من المنذرين (527)))؛ يعنى قرآن را روح الامين بر مقام قلب تو فرود مى آورد تا تو از ترسانندگان باشى - مقام قلب محمدى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را مشاهده كنيد -.
4. ((و اءعلموا ان اللّه يحول بين المرء و قلبه و انه اليه تحشرون (528)))؛ يعنى بايد به اين دانش برسيد كه خدا ميان انسان و قلب او حائل و ميان دار است و شاءن چنين است كه انسان به سوى خدا محشور مى شود. اين دانش ‍ خيلى مهم است .
5. ((و لاتطع من اءغفلنا قلبه عن ذكرنا و اءتبع هواه (529)))؛ يعنى اى پيامبر! پيروى مكن - يعنى شما هم پيروى نكنيد - كسى را كه ما به جزاى اعمالش قلب او را از ياد خودمان غافل كرديم و او پيروى هوايش نموده .
6. ((و من يؤ من باللّه يهد قلبه و اللّه بكل شيى ء عليم (530)))؛ يعنى هر كه به خداوند ايمان واقعى آورد، حضرت حق تبارك و تعالى قلب او را هدايت مى كند و خدا به هر چيزى آگاه است .
7. ((ما جعل اللّه لرجل من قلبين فى جوفه (531)))؛ يعنى خداوند در درون يك انسان دو قلب قرار نداد:
اى صد دله دل ، يك دله دل يك دله كن   از غيرخدا دمى دل خود يله كن
8. ((سنلقى فى قلوب الذين كفروا الرعب بما اءشركوا باللّه (532)))؛ يعنى همانا ما ترس را القا مى كنيم در قلب هاى آن چنان كسانى كه كافر شدند در جزاى شركى كه به خدا آورده اند.
9. ((لقد ذراءنا لجهنم كثيرا من الجن و الاءنس لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اءعين لايبصرون بها و لهم اذ اءن لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اءضل و اولئك هم الغافلون (533)))؛ يعنى همانا ما آماده كرده ايم براى جهنم كثيرى از جن و انس را به جزاى اين كه اين ها قلب دارند و با قلب فهم نمى كنند، و چشم دارند اما آن طور كه بايد از چشم استفاده نمى كنند، و گوش دارند اما استفاده شايسته از آن نمى نمايند. اين ها مانند چهارپايان مى مانند، بلكه گمراه تر و اين ها همانا از غافلان اند.
10. ((فانها لاتعمى الابصار ولكن تعمى القلوب التى فى الصدور(534)))؛ يعنى در بعضى ها چشم هاى ظاهر بيناست ولكن چشم دل ، كور است كه در سينه ها جا دارد.
11. ((كذلك يطبع اللّه على قلوب الذين لايعلمون (535)))؛ يعنى خداوند دل افرادى را به جزاى جهل اختيارى شان ، مُهر مى كند تا حقايق را نفهمند.
12. ((هو الذى اءنزل السكينة فى قلوب المؤ منين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم (536)))؛ يعنى خدا آن خدايى است كه نور آرامش را در قلب هاى افرادى كه ايمان واقعى دارند وارد مى كند تا ايمان بر ايمانشان اضافه شود.
اين دوازده آيه ، نمونه اى از زيرورويى مقام قلب انسان است ؛ از وحى تا طبع . مى توان با دقت در اين آيات و روايات فراوان كه در موضوع قلب در مجامع روايى آمده ، به حال خود آگاه شد و رتبه و درجه قلب خود را در ميزان قسط قرآن سنجيد؛ زيرا عمده كار عارف با قلب است . تا وقتى كه قلب عرش خدا شود،(537) و مابين انگشتان خدا قرار گيرد،(538) كه هرگونه او بخواهد زير و رو كند، تا عارف با نفس مطمئنه و راضيه و مرضيه به مقام يكتايى ذات بارى رجوع نمايد انشاءاللّه .
اومديم كور شويم از اغيار   در ديارش نبينيم ماديّار
مخفى نماند كه حاجى بايد دو گونه چشم داشته باشد؛ چشم سر براى ديدن ظاهر بيت اللّه ، و چشم دل براى ديدن جمال و جلال حضرت دوست و مقام توحيد او كه باطن حقيقت بيت اللّه است . معلوم است كه تا با چشم سركار مى كنيم ، چشممان به كثرت و اغيار باز مى شود و اگر پشتوانه چشم سر را چشم رل قرار داديم ، آن وقت است كه قلب به حقيقت ايمان مى تواند. حضرت دوست را مشاهده و رؤ يت كند ((راتهُ القلوب بحقايق الايمان (539))) پس حوزه ديدار چشمِ سر، جسم و جسمانيت و اندازه دارهاست و حضرت حق از جسم و جسمانيت منزه است . البته بين اين كلمه فرق است كه بگوييم او تبارك و تعالى جسم نيست و اين كه بگوييم با اجسام است و فوق اجسام و جسم آفرين است ؛ زيرا اين هر دو صحيح است . چون وقتى مى گوييم او جسم نيست ، به اين دليل است كه جسم محدود است و او تبارك و تعالى نامحدود، پس جسم نيست . وقتى هم مى گوييم با اجسام و جسم آفرين است ؛ زيرا او خالق و ربّ هر چيز است و فوق بندگان و موجودات امكانيه قرار دارد. پس او منزّه از مجانست مخلوقات است و وقتى جسم نبود، مركّب هم نيست ؛ زيرا جسم ، مركّب است . نيز وقتى جسم نبود، با چشم سر ديدنى نيست ، و باز چون جسم نيست ، محل حوادث قرار نمى گيرد، و چون محدود نيست و بى نهايت است ، شريك برنمى دارد و دوئيت بردار نيست ، و چون بى نهايت است ، صفات ذاتى او عين ذاتش است . پس مى توان گفت همه صفات سلبيه او در اين بيت آمده است :
نه مركّب بود و جسم نه مرئى نه محل   بى شريك است و معانى تو غنى دان خالق
بى معانى است ، يعنى صفات او عين ذات اوست . غنى است يعنى نامحدود است و از هر عيب و نقص منزه مى باشد. پس با چشم سر، اغيار را مى توان ديد. البته يك لحاظ و خيال و وهم و عقل و اعتبار است ؛ زيرا نزد چشم دل غيرى وجود ندارد تا رؤ يت شود. استادم علامه طباطبائى - حشره اللّه فى جنت الذات - در درس اسفار اظهار داشتند كه يك نگاه با چشم ، بيش از هشتصد اشتباه دارد كه البتّه عقل و كشف بايد اشتباه هاى آن را رفع كنند. حتى با چشم سرمستقل از ادراكات ديگر نمى توان گفت آيه اى از آيات خدا را ديده ام ؛ زيرا همين علامه طباطبائى قدس سره مى فرمايند: وقتى چيزى به عنوان آيه خدا ديده شود، با او خدا ديده مى شود، مثل پرچم عزادارى كه شما وقتى به آن نگاه مى كنيد، كارى نداريد چه كسى آن را دوخته يا سياه است يا سبز، بلكه علامت عزادارى و معناى عزادارى را با آن مشاهده مى كنيد. البته نگاه ها به قدر مراتب معرفت گوناگون است (540) زيرا علم و معرفت مى تواند پشتوانه نگاه هاى ما باشد. به هر حال چشم سر كثرت بين است . لذا استادم علامه حسن زاده آملى از حال مرحوم سيد احمد كربلايى تهرانى ، سالك مشهور در كربلا نقل مى فرمودند كه ايشان يك چشم داشت ، اما گاهى در بعضى از حالاتشان مى گفتند: اى كاش اين يك چشم را هم نداشتم تا كثرت را نمى ديدم و استاد اين شعر را قرائت مى كردند:
فرج تا كه ديده بگشاده است   چشم او بر جهان نيفتاده است
البته استادم علامه حسن زاده گاهى در درس اسفار و اشارات و تمهيد القواعد و مصباح الانس و فصوص - كه هر چه از اين كتاب ها دارم از اين استاد دارم - مى فرمودند: اگر توانستيد دليلى بر كثرت بياوريد، من به شما جايزه مى دهم . ما هم واقعا هر چه فكر كرديم نتوانستيم دليلى بر كثرت در هستى بياوريم !!! حاجى مكه مى رود بر اين هدف كه از اغيار نابينا شود! اغيار هر چه باشد، بت يا طاغوت يا دنيا يا آخرت يا دون اللّه يا غيراللّه ولو كثرت . البته حجّ اين طورى كار اوحدى است ، اما براى ما گفتن و شنيدن مى ماند. سالك و عارف هم كه هميشه در مسير حج اكبر است ، يكى از اهداف بلندش همين است كه از اغيار كور شود. او تا بيايد قلب كه حرم امن الهى است (541) را غيرزدائى كند، جانش به لبش مى آيد، امّا براى اهلش ‍ واقعا ارزش دارد. لذا زبان دل عارف اين است كه : ليس فى الدار غيره ديّار؛ يعنى در خانه و ديار هستى غير از او ديّارى وجود ندارد. آقا و مولا و امام الشهداء، حضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام در دعاى عرفه عرض مى كند: ((الغيرك من الظهور ما ليس لك ))؛ يعنى آيا براى غير تو ظهورى است چيزى كه ظهورش از جانب تو باشد. بلى شعار اين عزيزان اين است كه ((هو الاءول و الاءخر و الظاهر و الباطن (542))). مرحوم سيد احمد كربلايى حدود چهارده نامه روى همين شعار با مرحوم آية الحق ، شيخ محمد حسين كمپانى اصفهانى رد و بدل كرده اند كه استادم علامه طباطبايى قدس سره اين نامه ها را در كتابى شرح نموده است . اللّه اكبر از مساءله توحيد، اللّه اكبر از بيت اللّه الحرام نماد جسمانى توحيد، اللّه اكبر از حالت يكتاپرست حقيقى در طواف . خوشا به حال كسانى كه در اين طواف ها از ديدن اغيار توبه كنند و ديگر غير از يار، ديّارى در اين ديار نبينند. حالا كم كم معلوم مى شود چرا خدا به رسولش فرمود: ((فاءعلم انه لا اله الا اللّه و اءستغفر لذنبك (543))).
اومديم آب بخوريم از زمزمش   سدّ جوعى بكنيم از مطمعش
چاه زمزم يكى از آيات بينات مسجدالحرام است ، زيرا حدود چهار هزار سال است از ميان سنگ هاى خشن به بركت پاى حضرت اسماعيل آبى جوشيد و دنبال شد و خداوند بركت و شفاى از هر درد و... را در اين آب قرار داد.(544) حاجى وقتى مكه مى رود، براى تبرك از اين آب مى نوشد؛ اما براى عارف ، نوشيدن اين آب ، نماد نوشيدن شراب طهور است . حضرت حق تبارك و تعالى مى فرمايد: ((وسقهم ربهم شرابا طهورا(545))) يعنى خدا در عالم باطن به اوليا، شراب پاك و پاك كننده مى آشاماند. البته طبق حديث در قيامت وقتى از اين نوشابه نوشيدند، غير خدا از قلبشان شست و شو مى شود و غيرى در دل باقى نمى ماند.(546)
الا يا اءيها الساقى ادركاءسا و ناولها   كه عشق آسان نمود اوّل ولى افتاد مشكل ها
حافظ
حاجى هم با نوشيدن اين آب ، بايد ساقى شاهد را صدا بزند و التماس كند كه در همين سفر، شراب ناب توحيد اخص الخواص را به او بچشانند. البته جام اين نوشابه معنوى ، قلب است و اين قلب در هر دور و زمانى نصيب افراد خاصّى مى شود كه ((و قليل من آلاخرين (547))). اين هم كه شعراى عارف اين قدر از مى و جام و ساقى و باده و شراب و ياد حبيب و... دم مى زنند، اين اصطلاحات را به نظر خودشان از امثال اين آيات و روايات گرفته اند.
در مصرع دوم گفته شد كه در حج ، ميهمان خدا باشيم و به قدر سدّ جوع از مطعم رزق او تبارك و تعالى بخوريم . عارف با تمام وجودش ميهمان مطعم خداست و سر هر سفره اى كه نشست چه ظاهر و چه باطن ، خدا را رزاق مى داند؛ زيرا سالك ، قرآن را باور كرده كه مى فرمايد: ((ما من دابة فى الاءرض الّا على اللّه رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها كل فى كتاب مبين (548)))؛ يعنى هيچ جنبنده اى روى زمين نيست مگر اينكه رزق او بر اسم اعظم اللّه است و خدا جاى قرار و جاى وداع او را مى داند و اين همه در كتاب هستى موجود است . عارف چون حلال و به مورد و به عدل ، از ظاهر و باطن و از فوق و تحتِ ارجل مى خورد، براى او همه طيب است . خداوند مى فرمايد: ((و صوركم و اءحسن صوركم و رزقكم من الطيباب (549)))؛ يعنى حضرت حق صورت انسانيت به شما داد و به زيباترين وجه اين صورت را قرار داد و از طيبات ظاهر و باطن رزق شما قرار داد. نيز مى فرمايد: ((يا اءيها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم و اءشكرو اللّهِ(550)))؛ يعنى اى كسانى كه ايمان آورديد! بخوريد از طيبات آن چه ما روزى شما كرديم و شكر خدايش را به جاى آوريد. البته يكى از فضايل سالكِ عارف اين است كه در تمام دوران سلوك شاكر است و ائمه اطهار هم طبق تفسير از شاكرين اند كه ((و سيجزى اللّه الشاكرين (551))). البته علماى ربانّى و اساطين فن ، طبق دستور حضرت حق هر جا مناسب ببيند، از رزق ظاهرى و باطنى كه خدا به آن ها داده ، در راه دوست انفاق مى كنند و به مستحق مى دهند؛ زيرا خداوند در اوصاف اين گروه از متقين فرموده است : ((الّذين يؤ منون بالغيب و يقيمون الصلوة و مما رزقناهم ينفقون (552)))؛ يعنى يكى از اوصاف پارسايان خاص كه هدايت ويژه الهى را دريافت مى كنند، اين است كه باور به غيب مطلق دارند و از روى باور به غيب نماز را برپا مى دارند و از آن چه ما روزى آن ها قرار داده ايم ، در راه خدا انفاق مى كنند. مخفى نماند كه اگر شاگردى شايستگى داشته باشد و مستحق باشد، آن ها او را رد نمى كنند و از زمزم و مطعم وجودشان به قدر كفاف خوردنى و آشاميدنى معنوى به او لطف مى كنند؛ زيرا اين ها خود با دست خوف و طمع از خدا مى گيرند و به ديگران مى بخشند. خداوند مى فرمايد: ((يدعون ربهم خوفا و طمعا و ممّا رزقناهم ينفقون (553)))؛يعنى خوبان خداى خود را از روى خوف و طمع مى خوانند و از آن چه روزى آن ها كرده ايم انفاق مى كنند. خداى تبارك و تعالى هم هر كه را شايسته ببيند، به غير حساب روزى مى دهد؛ زيرا خود فرموده : ((و ترزق من تشاء بغير حساب (554)))؛ يعنى به هر كه بخواهد - شايسته ببيند - روزى بى حساب و فوق حساب عنايت مى كند. البته رزق هاى الهى درجات دارد. مثلا تعبير حضرت حق براى شهيدان و مهاجران اين است كه رزق حسن مى دهيم : ((والذين هاجروا فى سبيل اللّه ثم قتلوا اءو ماتوا ليرزقنهم اللّه رزقا حسنا(555)))؛ يعنى كسانى كه در راه خدا هجرت كردند، بعد شهيد شدند و در راه مردند، همان خداوند به آن ها رزق حسن مى دهد. البته اگر حج ، ابراهيمى شد مقاله ايشان اين است كه : ((الذى يطعمنى و يسقين و اذا مرضت فهو يشفين (556)))؛ يعنى خداى من آن است كه هميشه به من مى خوراند و هميشه به من مى آشاماند و هرگاه مريض شوم ، شفا عنايت مى كند. عارف كامل چون شهيد است يا مقام شهيد را دارد. او از مقام عنداللهى روزى مى برد، همان گونه كه خداوند مى فرمايد: ((بل اءحياء عند ربهم يرزقون (557)))؛يعنى اين ها زنده اند و از نزد خدا روزى مى برند؛ زيرا عباداللّه المخلصين رزق معلوم دارند. حضرت حق مى فرمايد: ((الّا عباداللّه المخلصين * اولئك لهم رزق معلوم (558)))؛ يعنى مگر عباداللّه مخلصين كه براى اين ها رزق ويژه معلوم است . البته جمع بندى اين بحث براى عارف اين است كه خداوند مى فرمايد: ((ان اللّه هو الرزاق ذوالقوة المتين (559)))؛ يعنى همانا فقط اسم اعظم اللّه رزاق بوده و در اين اسم و مظهر اين است صاحب قوّت متين است . تمام معنويات ، اعم از علم و وحى و رسالت و نبوت و امامت و ولايت و الهام و كشف و شهود و عقل و غيره ، و تمام ماديّات اعم از ظاهرى و باطنى و دنيوى و اخروى ، رزق خداست . پس سالك يكى از اهداف بلندش در حج اكبر، گرفتن رزق از دست رزاق است و لاغير. حاجى هم در حج بايد اين مطعم و مشرب الهى را تمرين كند و در سفر حج ، خود را ميهمان خدا بداند و بيابد.
اومديم مهمون رحمتش بشيم   ريشه فقر و فنا رو بكنيم
يكى از اهداف بلند حاجى آن است كه احساس كند در بيت اللّه و مسجدالحرام و سفر حج ، مهمان رحمت خاص حضرت حق است كه مخصوص مؤ منان و پرهيزكاران مى باشد. سالك هم در تمام طول سلوك ، احساس ميهمانى خاص دارد؛ زيرا رحمت حضرت حق تبارك و تعالى بر دو قِسم است : يكى رحمت رحمانى كه همه موجودات را شامل است و به هر كه هستى دادند اين رحمت را شاملش نموده اند، و يكى رحمت رحيمى كه ويژه مؤ منان است . خداوند مى فرمايد: ((و هذا كتاب اءنزلناه مبارك فاتبعوه و اءتقوا لعلكم ترحمون (560)))؛ يعنى اين قرآن كتابى است كه ما فروفرستاده ايم و با بركت است پس از آن پيروى كنيد و تقواى الهى پيشه كنيد شايد مورد رحمت خاصه حضرت حق قرار گيريد. البته اين ترديد از طرف خداوند نيست ، بلكه از سوى كار بندگان و تقاضا و استعداد آن هاست ؛ چون رحمت عام ، دادنى ، و رحمت خاص ، گرفتنى است و به وسيله بندگى و دعا و تقاضا دريافت مى شود. البته راه هاى فراوان گرفتن در قرآن و روايات آمده كه از حوصله اين مختصر بيرون است . فقط به يكى از آن راه ها كه ذكر كثير است اشاره مى كنيم خداوند مى فرمايد: ((يا اءيها الذين آمنوا اذكروا اللّه ذكرا كثيرا * و سبحوه بكرة و اصيلا * هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤ منين رحيما(561)))؛ يعنى اى كسانى كه ايمان آورديد! بسيار ياد خدا كنيد و صبحگاهان و شامگاهان تسبيح او به جاى آوريد. خداوند آن خدايى است كه اگر چنين كرديد، بر شما صلوات و درود متصل مى فرستد و خداوند هميشه بر مؤ منان رحمت خاص دارد. اولياى اهل ذكر كثيرند، لذا هميشه احساس مى كنند در وادى نور پيش مى روند و از ظلمات وارد عالم نور مى شوند و اين رحمت خاصه را دائما دريافت مى كنند. پس اين براى حاجى و سالك ، هدفى بزرگى به حساب مى آيد. البته اين ذكر كثير و دريافت اين رحمت ، از اين بابت رياضت مشكلى است كه كار هر كسى نيست ، ولى قرآن براى حج ذكر فراوان را سفارش كرده است .(562) پس اگر كسى توانست اين رحمت خاص را بگيرد، ديگر با اين رحمت ، غنى ابدى است و به بقاء بعد از فناء هم مى رسد. پس باقى به بقاءاللّه است و توانسته ريشه فقر و فنا را بكند. البته هر موجودى هميشه فقر امكانى را دارد و فناء ذاتى نصيب اوست ، اما از جنبه يلى الربّى ، زنده و باقى و ابدى مى ماند.
اومديم صوت انا الحق شنويم   فى الحقّ و بالحق و للحق شنويم
اين هدف بزرگ از آنِ اوحدى از علماى ربّانى و اولياءاللّه است . لذا مرحوم حاجى سبزوارى قدس سرّه فرموده اند:
موسى نيست كه دعوى انا الحق شنود   ورنه اين زمزمه اندر شجرى نيست كه نيست
گوش اسرار شنو نيست وگرنه اسرار   به برش از عالم معنا خبرى نيست كه نيست (563)
پس ، از شعر ايشان معلوم مى شود تمام درختان و كوه ها و ستارگان و درياها و زمين و همه و همه اناالحق گويانند؛لكن گوش شنوا مى خواهد به قول مولوى گوش خر بفروش و ديگر گوش خر.(564) در اين جا راجع به گوش ها توضيحى عرض كنم ، بلكه مفيد واقع شود و ما از سمع معزول نمانيم . انسان هاى معمولى ، يك گوش سر و حس دارند كه با آن صداى محسوس را مى شنوند، مانند خيلى از حيوانات ؛ و يك گوش خيال و وهم دارند كه اوهام و خيالات را در باطن خود با آن گفت و شنود مى كنند؛ و يك گوش ‍ عقل دارند كه انسان هاى معمولى نيز كه صداى عقل و معقول را از اين گوش ‍ دريافت مى كنند، كم نيستند. اما اوليا و انبيا گوش ديگرى فوق عقل دارند كه آن گوش ، گوش كشف و شهود و وحى و الهام و مكاشفات است و در آن حوزه اجرا مى شود و آن جا چشم و گوش و زبانش يك حقيقت است . پس با همان حقيقت كشفى ، مى شنوند، مى بينند، مى فهمند، درمى يابند، وجدان مى كنند و... . اين استعداد در هر انسانى هست ، ولى وقتى قلب زنگار گرفت ، اين چشم و گوش باز نمى شود يا اگر باز شده ، از كار مى افتد. اين همان گوشى است كه در عرف كتاب ها به آن حس ششم مى گويند. با اين گوش صداى جبرئيل امين را مى شنوند، با منطق طير آشنا مى شوند. با همين نيروى روحانى است كه به اذن خدا مرده زنده مى كنند و كور و كَر مادرزاد را شفا مى دهند و آتش بر آن ها گلستان مى شود. البته اين ها كه نام بردم ، از انبيا بود، ولى اولياءاللّه هم به همين نيروى مُقامى راه مى يابند و در درجات وجودى و عملى و علمى خود كار مى كنند.
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد   دگران هم بكنند آن چه مسيحا مى كرد
حافظ
البته اين فيض روح القدس ، شايستگى و استعداد مى طلبد. لذا اين همه كراماتى كه از اوليا نقل مى شود، مگر ممكن است همه نعوذباللّه دروغ باشد. خودم از اساتيد، كراماتى شنيدم و ديدم كه قابل انكار نيست . به هر حال مى شود انسان به مقامى برسد كه از حق ، در خود و در همه موجودات صداى اناالحق شنود. لذا گفته شد اين صدا فى الحق يعنى در حق و بالحق يعنى به واسطه حق و للحق يعنى براى حق شنيده مى شود. در اين حال ، پاى انانيّت و خوديت در كار نيست ، بلكه خودِ حق است كه اناالحق مى گويد، نه درخت و زيد و عمرو، بلكه مَجلى و مُظهر اسم شامل اين موجود است .
اُمديم سفر كنيم چهار سفر   همه اسفار رو بخونيم زِبَر
از اين جا بيان اهداف فقط مى تواند براى خواصّ باشد. حاجى واقعى و عارف كامل طبق اصطلاح ، چهار سفر مهم در پيش دارد.
اول : سفر از خلق به سوى حق كه اين مى تواند ابتداى كار باشد كه انسان اين نشانه را كه مشاهده كرد و عالم اول را كه ديد، متذكر نشانه ديگر شود و از عالم خلق روبه عالم امر برد.