به دريا بنگرم درياتِ بينم |
|
به صحرا بنگرم صحراتِ بينم |
به هر جه بنگرم كوه و در و دشت |
|
نشان از قامت رعناتِ بينم |
باباطاهر
يا مى گويد:
اگر دل دلبرِ دلبر كدومه |
|
اگر دلبر دلِ دل را چه نومه |
دل و دلبر به هم آميته بينم |
|
ندونم دل كه و دلبر كدومه |
باباطاهر
بحث آيات در قرآن مجيد رساله مستقلى مى طلبد كه اين مختصر گنجايش ندارد. فقط
خواستيم حرف دل حاجى و سالك را بزنيم كه مى خواهد نشانه ببيند و در طواف بيت اللّه
صغير و بيت اللّه كبير، دلش گلشن گلزار جلال و جمال حضرت دوست شود. البته دل مى
خواهد كه حضرت دوست خودش را نشان دهد تا او نشان دهنده باشد و دل ناظر به آن چه او
نشان مى دهد و لاغير.
شُرُشُر بارون بياد از ناودونت |
|
بشورد گناها شو دور خونت |
بلى آن جا كه رسيديم :
نم نم باران به مى خوران خوش است |
|
رحمت حق بر گنه كاران خوش است |
خداوند در قرآن مى فرمايد ((اءنزل
من السماء ماء فسالت اءودية بقدرها(439)))؛
يعنى خداوند از آسمان آب را فرو مى فرستند و آن آب ظرف ها را به قدر ظرفيت پر مى
كند و هزار نكته باريك تر از مو اين جاست . اما بالاخره دل مى خواهد تا باران رحمت
به طورى ظرف دل را پر كند كه ديگر هيچ گناهى در آن نماند.
كم كَمَك چشم دلارُ وا كنى |
|
نظرى به فقر و فاقه ها كنى |
دل آن جا آمده تا چشم باز كند و ملكوت آسمان و زمين را مشاهده كند؛ چون خدا در قرآن
دعوت فرموده كه ((چرا در ملكوت آسمان و زمين نظر نمى كنند(440)))
و اگر كسى چشم ملكوت بين پيدا كرد، حضرت حق نظرى به فقر و فاقه او مى كند تا به فقر
و فاقه خود آشنا شود.
خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد: ((يا
اءيها الناس اءنتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى الحميد(441)))
يعنى اى مردم ! شما در برابر خداى تعالى و به سوى او فقر محض ايد و خدا غنى حميد
است . باز مى فرمايد: ((واللّه
الغنى و اءنتم الفقراء(442)))؛
يعنى همانا خدا بى نياز است و شما محض نيازيد و از زبان حضرت موسى عليه السّلام
مى فرمايد: ((رب
انى لما اءنزلت الىّ من خير فقير(443
)))؛ يعنى موسى عرض كرد: پروردگارا! همانا
من بر آن چه برايم فروفرستى از خير فقير آنم .
فقر نزد اهل دل مقام والايى است كه افتخار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم
بوده ((والفقر فخرى
(444))) مى فرموده و اين فقر نادارى مال دنيا
نيست ؛ چون زندگى دنيا حلالش فضل خداست . اين فقر، آن حالت معنوى و روحانى است كه
براى سالك پيش مى آيد به طورى كه همه دارايى خود را از خدا مى يابد، مثل جمله امام
حسين عليه السّلام در دعاى عرفه مه فرموده ((الهى
اءنا الفقير فى غناى فكيف لااءكون فقيرا فى فقرى الهى اءنا الجاهل فى علمى فكيف
لااءكون جهولا فى جهلى ))؛ يعنى خدايا! من در دارايى
ام نادارم ، چه رسد به نادارى ام . خدايا من در دانايى ام نادانم ، چه رسد در
نادانى ام .
اگر در سفر حج اصغر و حج اكبر چشم دل انسان به فقر خود و غناى حضرت دوست باز نشود،
پس مى شود حج ناتمام . استادم علامه حسن زاده آملى از حالات ميرداماد قدس سرّه مى
فرمودند: در حالت خوشى در سحرى مشغول ذكر شريف ياغنى يامغنى بودند كه ناگهان چشم و
گوش ، جان شد و ديدند همه درخت هاى اطرافشان و همه زمين و آسمان و همه عالم وجود
مشغول ذكر شريف ياغنى و يامغنى هستند. البته معلوم است كه موجودات خيلى از ذكرها را
دارند، ولى ما فهم و فقه آن را نداريم ؛ چون چشم و گوش دل بسته است يا به واسطه
كارهايى كه انجام مى دهيم ، رَين گرفته ((بل
ران على قلوبهم ماكانوا يكسبون
(445)))؛ يعنى بعضى ها به واسطه
كارهايى كه كسب مى كنند و به دست مى آورند، دل هايشان چرك و آلودگى مى گيرد. البته
فطرت دل به اين مسائل راضى نيست و دوست دارد پاك و پاكيزه باشد و از آلودگى هاى نفس
و شيطان دور بماند، اما طبع نمى گذارد و انسان را آلوده مى كند.
دل ما مريضتِ شفاش بِدى |
|
برا دردِ درونش دواش بِدى |
بچه ها دارند دور كعبه حرف هاى دل را مى زنند. الان به اين جا رسيدهاند كه خدايا!
ما مريض توايم و به در خانه ات براى شفا آمديم .
يا من يشفى
المرضى ؛ اى خدايى كه وقتى ما مريض مى شويم ، شفا مى دهى ، اكنون شفا عنايت
بفرما. مانند قول حضرت ابراهيم خليل كه گفت : ((اذا
مرضت فهو يشفين
(446)))؛ يعنى وقتى من مريض مى شوم او
شفا مى دهد.
همه دردها و رنج ها و بدى ها و مصيبت ها و شرور، از ناحيه ماست و تمام شفاها و
خيرات و خوبى ها از طرف خداست ، گرچه همه چيز از سوى خداوند متعال است .
استادم علامه حسن زاده آملى مى فرمود: ما و موجودات خودمان وقايه خدا هستيم كه نسبت
بدى به او داده نشود. پس نسبت شرور و مصيبت ها به ما داده مى شود و ايجاد هر چيز و
وجود بخشى از ناحيه خداست . اين نكته بسيار قابل دقت است ؛ زيرا خداوند در قرآن
فرموده : ((مااءصابك
من حسنة فمن اللّه
(447))) بعد مى فرمايد:
((و
ما اءصابك من سيئة فمن نفسك ))، يعنى آن چه به تو مى
رسد از نيكى ها، پس از جانب خداست و آن چه به تو مى رسد از مصيبت ها، پس از جانب
خود توست قبل از آن هم مى فرمايد: ((قل
كل من عنداللّه
(448)))؛ يعنى بگو همه از نزد خداست .
البته بعضى از مصائب و گرفتارى ها و شرور از روى جزاست و ابتدايى نيست كه
((فبما
كسبت اءيديكم
(449)))؛ بعضى از آن ها هم عدمى است
كه اصلا جاعل نمى خواهد. به هر حال هرچه وجودى است ، از خداست و مصائب و امراض و
شرور قابل توجيه اند و اين از مباحث كلامى و حكمى است و در جاى خود مسلّم و مبرهن
مى باشد و در اين مختصر نمى آيد. پس حاجى بايد مريضى و گرفتارى خود را به خداى
خود عرضه كند و طلب اجابت نمايد و حتى براى دردهاى باطنى هم دوا بخواهد. به اصطلاح
مضمون مناجات اميرالمؤ منين در مسجد كوفه كه فرمود: ((مولاى
يا مولاى اءنت المولى و...)).
((دل مى خواهد به توحيد ذات و صفات و افعال برسد))
تو همش بخندونى ، بگريونى |
|
تو مدام زنده كنى بميرونى |
((يا
من اءضحك و اءبكى و يا من اءمات و اءحيى
(450))) اين ها حرف هاى دل است كه در
توحيد افعال دارد و خنداندن و گرياندن و ميراندن و زنده كردن را از آنِ خدا مى
داند.
تو خودت جسمش بِدى جُونش بِدى |
|
تو خودت آبش بِدى نونش بِدى |
جسم و جان و آب و نان و همه چيز از خداست و آفريده خدا مى باشد.
دل مى خواد حرفا خليلت را بگه |
|
دل مى خواد راه ذبيحت را بره |
فطرت انسانى در توحيد و تسليم فطرت خليل اللهى و ذبيح اللهى است ، اكنون در طواف ،
هم راه خليل اللّه را مى طلبد و هم را ذبيح اللّه را.
دورِ خونت سجده كنه ناله كنه |
|
بتابه طوافِ صد ساله كنه |
چون غير از خدا چيزى در دل پاك و قلب سليم نيست ، دوست دارد هميشه عمر در سجده و
طواف باشد؛ نه هميشه عمر، بلكه عمر عالم را در يك سجده و يك طواف باشد و چون چنين
نيّتى دارد، اجرش هم طبق نيّت او است .
تو ركوع شطح بگه جفنگ بگه |
|
تو قنوت حرفا دلا قشنگ بگه |
همه مى دانيم كه سجده و طواف و ركوع و سجود و قنوت ، تشبه به ملائكه گوناگون است .
وقتى طائف و سالك ، حالت ملكوتى و بلكه جبروتى پيدا كرد، گاهى هم در بى خودى شطح مى
گويد، يعنى حرف هايى مى زند كه انسان هاى از خود بى خود مى زنند. عرفا در بعضى
حالات شطح داشته اند كه در كتاب هاى آن ها مسطور است . پس جفنگ عرفانى هم ، همان
شطح عرفانى است . آرى ، وقتى عاشق به معشوق مى رسد، دست و پايش گم مى شود و چه بسا
عقل معمولى نداند او چه مى گويد؛ چون در حالت سكر، از زبان چيزى ظاهر كرده كه چه
بسا عقل امضا نكند.
تو خونت زلف تو رو شونه كنه |
|
بيت معمورِ تو ويرونه كنه |
عرفا اصطلاحاتى دارند كه در كتب خودشان اصطلاحات العرفاء نوشته اند. شانه كردن زلف
مى تواند عبارت از تحمل همه گرفتارى هاى عالم باشد.
حافظ مى گويد:
زلف بر باد مده تا ندهى بر بادم |
|
ناز بنياد مكن تا مكنى بنيادم |
ويرانى بيت معمور هم ممكن است كنايه از اين باشد كه با رفتار عشق ، تمام نظم عقل
معمور را به هم بزنم . البته اين ها همين گونه كه گفته شد حرف هاى دل و قلب سليم
است كه به قلم آمده .
سقف مرفوعتا آواره كنه |
|
رق منشور تو را پاره كنه |
اين ها طرح نو در انداختن دل است تا قيامت كبرايش قيام كند و اين ابيات خيلى تفسير
بردار نيست ، فقط تا چند بيت ديگر بعضى از اشراط قيامت به قلم آمده است ؛ زيرا اگر
حاجى واقعا حاجى شد و اگر مسافر الى اللّه واقعا به مقصد رسيد، قيامتش قيام مى كند؛
زيرا در حديث است كه ((هر كه مُرد، قيامتش قيام مى كند(451))).
تقاضا مى كنم براى اين چند بيت آينده خيلى تفسير طلب نكنيد و به زُبر قيّم اهل دل
مراجعه فرماييد.
تو خودش خورشيد و خاموش بكنه |
|
يكسره غير رو فراموش بكنه |
((اذا
الشمس كورت
(452))) و ((التوحيد
اءن تنسى غيراللّه
(453))) كه جمله اولى قرآنى است و
جمله دوم يكى از مكاشفات حديثى استادم علامه حسن زاده آملى مى باشد.
همه درياها رو آتيش بزنه |
|
همه كوه ها رو از جا بكنه |
((اذا
البحار سجرت و اذا الجبال سيرت )) بالاخره ما نمى
فهميم براى سالك چه پيش مى آيد. بايد انشاءاللّه رفت و برهم خوردن نظام مادى را
مشاهده كرد و اين كه عرض مى شود بايد رسيد؛ زيرا آن چه در آن حالات پيش مى آيد، به
قلم نمى آيد و زبان و قلم فقط مى تواند اشاره اى به آن اسرار و معانى داشته باشد و
ديگر راه بسته است .
كوكب و شمس و قمر جمع كنه |
|
فلكا از حركت منع كنه |
عالم ملكوت و جبروت عالم جمع و عالم ماده عالم فرق است . پس در آن مقام همه جمع اند
و افلاك از بوار به قرار مى رسند.
قامتت را ببينه قيامتش |
|
به لقااءت برسه نهايتش |
اين همه كدحُ تلاش و كارِ دل |
|
بر اينه كه برسه به يارِ دل |
دل ، قيامت را در قامت رعناى يار مشاهده مى كند و سرانجام كار دل لقاى حضرت حق است
. خدا كند حاجى در طواف به اين مقام برسد؛ آن چنان كه سالك با پاى دل اين راه را به
پايان مى رساند.
كار ديوانگى ها شو بكُنه |
|
مثل ذرات جهان رقص كنه |
هسته مركزى اش لب باشه |
|
سرّ او بوسه مطلق باشه |
اين ها اصطلاحات عرفانى است و خيلى روشن نيست . فقط در تفسيرش بسنده مى كنيم به
نقل اين ابيات مولوى :
حيلت رها كن عاشقا ديوانه شو ديوانه شو |
|
واندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو |
هم خويش را بيگانه كن هم خانه را ويرانه كن |
|
وانگه بيا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو |
رو سينه را چون سينه ها هفت آب شو از كينه ها |
|
وانگه شراب عشق را پيمانه شو پيمانه شو |
بايد كه جمله جان شوى تا لايق جانان شوى |
|
چون سوى جانان مى روى جانانه شو جانانه شو |
قفلى بود ميل و هوا بنهاده بر دل هاى ما |
|
خواهى گشايى قفل را رندانه شو رندانه شو |
بنواخت نور مصطفى آن استن حنانه را |
|
كمتر زچوبى نيستى حنانه شو حنانه شو...(454)
|
((دل مى خواهد تو خانه ات قيامت به پا كنه ))
آخه دل خونه توحيد شده |
|
تو خونش مورد تكريم شده |
اگر دل به كعبه مقصود رسيد و وارد حقيقت خود شد، حتما مورد تكريم و كرامت ويژه
اللّه قرار مى گيرد.
دل مى خواد دوست باشه ، كس نباشه |
|
سر به سينه اش بزاره بَه چه خوشِ |
اگر دل در خانه خود قيامت به پا كرد، دوست دارد فقط دوست باشد و غير او نباشد و سر
به سينه دوست بگذارد و واقعا اين حالت خوشى است ؛ زيرا فطرة اللّه دل ، جز خدا كسى
را نمى خواهد و اين بيت اشاره به توحيد اخص الخواص دارد.
رخ بذاره به رُخش لب به لبش |
|
بر نداره لبشو همه شبش |
بنماى رخ كه باغ و گلستانم آرزوست |
|
بگشاى لب كه قند فراوانم آرزوست
(455) |
سر زلفش بريزه رو دوش دل |
|
ناز و غمزه هاش بشه روپوش دل |
وقتى سر به سينه دوست قرار گرفت ، زيبايى جلال و جمال در اين است كه سر زلف هاى
دوست بريزد بر دوش دل و كمى دوست ، سرش را مايل به روى عاشق كند و براى او ناز و
غمزه نمايد تا عاشق كشى او كار را به اتمام برساند؛ چون در حديث آمده است كه
((هر كس مرا شناخت ، عاشق من مى شود و هر كه عاشق من شد،
عاشق او مى شوم و هر كه را من عاشق او شوم ، او را به شهادت مى رسانم و آن گاه خون
بهاى او خود من هستم
(456))).
مى خواست او تو آب و گِل دل نذاره |
|
مى خواست او كنج خونه فلفل نذاره |
آرى ، دل در آب و گِل ماست و
((نفخت
فيه من روحى
(457))). پس سرنخ دلِ خداجو را خود
خدا در آب و گل قرار داده و اين دل صُنع خدا آشناى اوست . لذا در طواف بيت اللّه و
در حرم امن الهى دل اين همه حرف و گفت وگو و راز و نياز دارد. حجرالاسود هم در
تشبيه لطيفى در اين بيت ، به خال لب و فلفل كه كنج خانه است تشبيه شده ، آخر
حجرالاسود طبق روايت
(458) از اين عالم نيست بلكه از عالم بالاست ، و لذا كرده ايم :
سنگ سياه نِشونه خال لبه |
|
كه دلا اين همه در تاب و تبه |
دعاى حضرت ابراهيم عليه السّلام مستجاب شد كه گفت :
((فاجعل
اءفئدة من الناس تهوى اليهم
(459)))؛ يعنى خدايا! دل هاى مردم را
طورى قرار بده كه به سوى خانه ات ميل كند.
او و دل هر دو پى بهونه اند |
|
براى وصال ، توى يك خونه اند |
حضرت حبيب دنبال بهانه وصال است . فقط لياقت مى طلبد و استعداد مى جويد. دل سالك هم
كه دنبال بهانه وصال است ، پس چه بهتر كه اين دو بهانه در خانه دل محقق شود و دل به
دلدار برسد و سالك بگويد:
اگر دل دلبرِ دلبر كدومه |
|
اگر دلبر، دله دل را چه نومه |
دل و دلبر به هم آميته وينم |
|
ندونم دل كه و دلبر كدومه |
براى عاشق وصال ، قطعى است و براى او لذتى بالاتر از وصال نيست و اين حال و اين
مقام را به هر كس ندهند، چه رسد به خود عشق كه چقدر مبارك است و انسان را سودايى مى
كند.
عاشق شده اى اى دل سودات مبارك باد |
|
از جا و مكان رستى آن جات مبارك باد(460)
|
بچه ها صاحب اين خونه كجاست |
|
چرا از ما عاشقانش او جداست |
ما بايد در مطاف ، خيلى دنبال صاحب خانه ، يعنى حضرت بقية اللّه - ارواحنا له
الفداء - باشيم ؛ زيرا معرفت ايشان سرآمد حكمت قرآنى است و اگر كسى مُرد و معرفت
امام زمان خود را پيدا نكرد، جاهل مرده
(461) و اينها همه در احاديث آمده است . البته غيبت ايشان غيبت الهى
است ؛ يعنى نور ولايتشان همه جا حاضر است ، فقط معرفت مى خواهد، و محبت و اطاعت
لازمه اين معرفت است . پس اين كه بايد در جست وجوى علمى و عملى بود، به خاطر اين
است كه ايشان وجه اللّه و باب اللّه و نور اللّه و ولى اللّه و روح اللّه و سرّ
اللّه و خليفة اللّه و... هستند، بلكه همه اسماء حسناى الهى در وجود با بركت ايشان
متمركز است . پس اگر كسى عاشق او شد، ديگر جدايى ندارد و هميشه با آن حقيقت است ،
لذا گفته ايم :
او كه وجه اللّه و باب اللّه ماست |
|
او كه تفسير كتاب اللّه ماست |
پس چرا از ما نهانِ اون عزيز |
|
يوسف مصر وجودِ اون تميز |
ايشان براى اولياى خاص پنهان نيستند و اگر براى ما غايب اند از عدم شايستگى ماست .
او كه خود از عشق حق ديوانه است |
|
خانه و مهدى و صاحب خانه است |
عشق آن حضرت به حضرت حق بالاترين عشق هاست ، لذا تعبير به جنون شده و اين يك اصطلاح
است . مرحوم حكيم اسداللّه قمشه اى تخلص خود را ديوانه گذاشته و مى گويد بهتر از
روزگار جنون روزگار نيست تا آن جا كه مى گويد:
عاقل اگرچه عاقبت از جوى بگذرد |
|
اما مسلّم است كه ديوانه وار نيست |
به هر حال اهل دل ، به عشق تام ، جنون مى گويند؛ چون عاشق را بى سروپا مى كند.
حافظ مى فرمايد:
از آن افيون كه ساقى در مِى افكند |
|
حريفان را نه سر ماند و نه دستار |
جنون ، در اصطلاح بالاترين مقام عشق است و همين مقام خليفة اللهى است كه ايشان را
خانه و مهدى و صاحب خانه قرار داده است .
كاش مى شد رخ مى نمود منتظريم |
|
مسكين و مضطرب و منكسريم |
اين آرزو نبايد فقط در حد يك ايده و آرمان باشد، بلكه صدق اين آرزو آمادگى پيداكردن
است . انتظار هم بدون انجام وظيفه و اتيان واجبات ظاهرى و باطنى و ترك محرمات ظاهرى
و باطنى معناى درستى ندارد، بلكه يك خيال و وهم است . خيلى ها توقع دارند در بيت
اللّه يا در طواف يا در منى و عرفات آقا را زيارت كنند، اما چون آمادگى ندارند موفق
نمى شوند.
چه خوشِ ديوانه او بشويم |
|
يك كمى با هم ديوانگى كنيم |
معناى جنون گذشت و لطافت اين بيت در بيان نمى آيد؛ زيرا هم نشينى با دوست ،
بالاترين حالت خوش عارف است .
ما كه آواره آن ديوانه ايم |
|
ما پريشون توى مجنون خانه ايم |
اين بيت زبان حال اولياى خاص است ، وگرنه كسى به اين زودى ها به اين مقام نمى رسد.
((انشاءاللّه حضرت مهدى و اولياى خدا را در طواف ، زيارت مى
كنيم
))
اونا هذيون بگنُ ما گوش باشيم |
|
اونا مجنون باشنُ ما هوش باشيم |
وقتى در سفر حج و در مسجدالحرام و در سفر الى اللّه ، اولياى خدا را زيارت كرديم ،
حتما اگر قابل باشيم ، آن ها با ماوراى عقل كه نامش را هذيان گذاشته ايم صحبت مى
كنند. البته آن ها كه مجنون هستند، اما ما تا به خود هستيم ، گوش و هوش باشيم و آن
چه بايد دريافت كنيم ، از آنها دريافت كنيم ؛ زيرا اوليا فوق استادند، يعنى
كيمياگرند و مس وجود ما را طلا مى كنند. چقدر زيبا سروده مرحوم آيت اللّه العظمى
حاج شيخ محمد حسين اصفهانى متخلص به كمپانى در آن شعرى كه در ديوانش درباره بى بى
حضرت صديقه طاهره سروده و از اين جا شروع مى كند:
دختر فكر بكر من غنچه لب چو واكند |
|
از نمكين كلام خود حق نمك اداكند |
تا آخرش به اين جا مى رسد كه :
مفتقرا متاب رو از در او به هيچ سو |
|
زآن كه مس وجود را فضه او طلا كند(462)
|
چه در سفر حج و چه در سفر الى اللّه براى سالك و عارف زيارت اولياءاللّه خيلى مهم
است . البته اگر كسى اهل شد، مى تواند از اين راه بهره ها ببرد؛ چون اوليا مرده و
زنده ندارند و زيارت قبورشان هم خيلى مؤ ثر است . حتما فضايل زيارت قبور اولياى خدا
را شنيده ايد و لابد در طول عمرتان ، فضايلى از اين زيارت ها كسب كرده ايد. هر كه
مزه اين مسائل را چشيده است ، مى داند كيمياگرى ولىّ يعنى چه . واى بر ما اگر از
اين مسائل بى نصيب باشيم و درك اين فضايل ننموده باشيم ! آن ها گاهى با يك تصرف در
قلب ، به اذن اللّه كار خود را انجام مى دهند.
اونا كم كم خدّ و خال و ابرو رو |
|
دهن و گونه و چشم و گيسو رو |
فرمايشات اوليا و عرفا تشبيه و تمثيل و كنايه و اشاره و استعاره و اصطلاحات ويژه
فراوان دارد. اللّه اكبر كه در هزاره گذشته ، افرادى چون حافظ و مولوى و عطار و
نظامى و امثال آنها در اين زمينه چه كرده اند تا به زمان ما. هم همين قدر بس كه
امام راحل قدس سرّه در غزل مشهورشان فرموده اند:
من به خال لبت اى دوست گرفتار شدم |
|
چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم
(463) |
كسى حق ندارد با آن ها دعوا كند كه چرا اصطلاح خاص داريد؛ زيرا فقها و متكلمين و
اصوليين و فلاسفه و منجمين و همه دانشمندان هر رشته اصطلاحات خاص به خود را دارند.
به قسمت اصطلاحات العرفاى كتاب گلشن راز شيخ محمود شبسترى و امثال آن مراجعه كنيد.
حضرت امام هم رساله كوتاهى در اصطلاحات عرفا دارند. پس اين خد و خال و ابرو و دهن و
گونه و چشم و گيسو امثال اين ها، هر كدام اصطلاح خاصى است براى شيئى خاصى . البته
تمام اصطلاحات آن ها با مناسبت است ؛ زيرا آن ها انسان را آفريده شده بر صورت اللّه
مى دانند، طبق حديث مشهور كه فرموده
((خلق
اللّه آدم على صورته
(464))). پس بر اصطلاح خرده نگيريد،
بلكه بكوشيد اشاره اصطلاح را دريابيد. استادم علامه طباطبايى چند جلد تفسير براى
ديوان حافظ دارند
(465)
به آن كتاب مراجعه كنيد. مرحوم استاد علامه جعفرى بيش از ده هزار صفحه تفسير مثنوى
دارند. به فهرست اين كتاب بزرگ مراجعه كنيد. آن چه گفته شد، شبه عذرخواهى از آن ها
بود؛ زيرا با اين كه بنده اهل اين حرف ها نيستم ، ولى حرف هاى آن ها را به قلم و
نظم آوردم . البته چون براى بچه ها سخن گفته ام ، انشاءاللّه بزرگ ترها هم به حرف
ها پى مى برند.
مرحوم شبسترى فرموده :
جهان چون زلف و خط و خال و ابروست |
|
كه هر چيزى به جاى خويش نيكو است |
تجلى ، گه جمال و گه جلال است |
|
رخ و زلف آن معانى را مثال است
(466) |
اگر يك ذره را برگيرى از جاى |
|
خلل يابد همه عالم سروپاى
(467) |
روايتى هم از امام هشتم حضرت ثامن الحجج عليه السّلام نقل مى كنند كه فرموده :
((آن چه اين جاست دلالت مى كند بر آن چه آن جاست
(468))).
بارى
قد سروناز و عشق و شور را |
|
ساقى و شُرب پياله ى نور را |
سايه طوبى و حوض كوثرش |
|
نغمه هاى دل نشين و دلبرش |
هى بگن اين حرفاى ديونه رو |
|
اين پريشون گويى تو خونه رو |
سروناز، قد رساى دوست است ، عشق هم اوست ، شور هم از عشق است ، ساقى هم حضرت مهدى
است ، شرب پياله نور از اولياست ، سايه طوبى آثار آن شجره طيبه انسان كامل است ،
حوض كوثر هم اوست ، نغمه هاى دل نشين گلشن هم گفتار و رفتار و احوال و اسرار اوست ،
اين حرف هاىِ فوق عشق هم پريشان گويى دل در خانه دل است كه مقام فُؤ اد است و از
اين قبيل حرف ها. پس بالاخره صدا بزنيد و بگوييد:
مهدى جان اى عاشق حُسن خدا |
|
تو بيا و تو بيا و تو بيا |
انسان كامل ، عاشق جمال مطلق حق است ، بلكه او چون بالاترين معرفت و شناخت را به
زيباترين جمال دارد، پس بالاترين عشق را دارد؛ عشقى كه براى ما قابل تصور نيست .
اگر او بيايد، احوج حوائج مؤ منين بلكه احوج حوائج اهل عالم و جهان بشريت برآورده
مى شود؛ چون با آمدن او، خداوند دست لطفش را بر سر بندگان مى نوازد و به اين لطف
عقل هاى آن ها كامل مى شود.
(469)
پس وقتى عقل ها كامل شد، عدل ، جهان گستر مى شود و انسانيت در امن و امان دنيا و
آخرت به سر مى برد.
اُمديم اين جا كه حقُ ببينيم |
|
اَى زيارتت كنيم حقُ ديديم |
حاجى مكه مى رود و سالك ، راه خدا را مى پيمايد تا جمال حق نما و دل آراى آن محبوب
را زيارت كند؛ زيرا بدون ولايتِ او، نه حج مقبول است و نه سفر به جايى مى رسد
(470)
و همه اهل اللّه هر چه دارند، از مقام شامخ ولايت دارند. پس هر كه او را ديد، حق را
ديده ؛ چون حق با اوست هر كجا باشد.
(471)
رسول خدا هم طبق حديثى فرموده اند
((من
رانى فقد راءى الحق
(472)))؛ يعنى هر كه حقيقت مرا يافت ،
همانا حق را يافته است . در زيارت جامعه هم آمده است كه : هر كه شما را شناخت ، خدا
را شناخته و هر كه شما را دوست داشت ، همانا خدا را دوست داشته و هر كه شما را
اطاعت كرد همانا خدا را اطاعت كرده است . البته بايد همين طور باشد؛ زيرا فتح باب
وجود به ولايت اللّه و وجه اللّه است و ختم باب هم به اين انوار است كه در زيارت
جامعه آمده :
((بكم
فتح اللّه و بكم يختم اللّه )). پس منطقه ديدار و
زيارت همه و به ويژه اولياءاللّه ، همين وجه اللّه است ؛ زيرا منطقه كنه ذات براى
همه منطقه ممنوعه است . پس ما و همه بايد دنبال زيارت وجه باشيم و نور وجه اللّه
همه ماسِوى اللّه را فراگرفته كه
((اينما
تولوا فثم وجه اللّه
(473))) پس ما براى زيارت وجه اللّه
به مكه آمده ايم .
نكته : بايد دانست كه كعبه معظمه چهار ركن دارد كه ترتيب آن ها بر حسب طواف عبارت
است از: 1. ركن حجرالاسود؛ 2. ركن شامى ؛ 3. ركن مغربى ؛ 4. ركن يمانى . البته بين
ركن شامى و ركن مغربى ، حجر اسماعيل يعنى مدفن هاجر و جمعى از انبيا عليهم السّلام
قرار دارد. حجر اسماعيل گرچه قبله نيست ، اما به احترام آن قبور جزو مطاف شمرده مى
شود. در ضمن كنار ركن يمانى محاذى دَرِ كعبه مستجار است كه در آن جا گويى زائران به
دامن لطف خدا متمسك مى شوند. اين ها ظاهر كعبه است ، اما در همه عبادت ها و به ويژه
طواف ، ركن باطنى و واقعى مساءله ولايت اهل بيت است كه بيش از هر چيز مورد مسؤ
وليت است . پس ما از اين جا با بخشى از ابيات آينده رو به صاحب خانه داريم .
كى مى آى عالم پر از ظلم شده |
|
آقا جان عالم پر از جور شده |
جهان اكنون پر از ظلم است و مستكبران بر مستضعفان مى تازند، اما فقط پر از ظلم شدن
، تمام شرايط ظهور نيست ، بلكه يكى از شرايط ظهور آن مولا، آمادگى افراد ويژه و
ياران خاص آن حضرت است . پس ما بايد كارى كنيم كه آن افراد از ميان دوستان آقا
آمادگى پيدا كنند و اين نكته مهمى است كه ما را بر آن وامى دارد.
نظام جمهورى اسلامى را با تمام قوا و نيروها يارى كنيم ، بلكه افراد اين چنينى كه
حضرت بتوانند اداره حكومت جهانى را به دست آن ها بدهند شكوفا شوند. گرچه ملت ما
توانسته اند حكومت اسلامى برپا كنند، اما متاءسفانه فرج را كه افضل اعمال و عبادات
است
(474) در پيش گيريم .
يكى از معانى انتظار واقعى فرج ، آمادگى و خودسازى واقعى است . البته در سفر حج و
در سير الى اللّه بايد همه وظيفه دعا و تمنا و تقاضاى فرج را انجام دهيم . البته
علم وقت قطعى ظهور آقا نزد خداست و كسى خبر ندارد جز آن ها كه اجازه اظهار ندارند.
ظلم و جور هم به يك مصداق تطابق دارد.
اى خدا تو عدل سرمد را رسان |
|
مهدى آل محمد را رسان |
مرحوم سيد عبداللّه شبرّ در ضمن رواياتى راجع به امام زمان (عج ) از امام سجاد عليه
السّلام نقل مى كند كه آقا فرمودند
((قائم ما نشانه هايى از
انبيا دارد از آدم و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و ايوب و محمد صلوات اللّه عليهم
اجمعين . اما نشانه از آدم و نوح ، طول عمر است ، و از ابراهيم ، اعتزال از مردم را
نشانه دارد، و از موسى ، خفاى ولادت را، و از عيسى ، اختلاف مردم درباره او را، و
از ايوب ، فرج بعد از بلوا را، و از محمد، قيام به شمشير را
(475))).
خلاصه ما بايد فرج بعد از بلوا را براى مهدى آل محمد كه در روايات به اين اسم
نامشان آورده شده ، از خداوند بخواهيم .
بچه ها اگر ديوانه ببينند |
|
خوششان مى ياد چرا كه بچه اند |
بزرگ ترها وقتى اولياى خدا را ديدند، خيلى خوشحال مى شوند؛ هم چنان كه بچه ها وقتى
ديوانه ها را مى بينند، خوششان مى آيد؛ چون مثل بچه ها كارهاى ساده و بچه گانه مى
كنند. البته بچه چون هنوز پا به تعارفات و آداب نگذاشته ، بهتر از ديگران مى تواند
ساده زيست باشد پس چه خوب كه ما ساده زيستى و بى تعارفى و به ويژه گريه و زارى در
طلب را از بچه ها بياموزيم .
بچه ها هيچ مى دونيد براى چه |
|
اين همه راه اومديم تا به خونه |
كعبه ، خانه خداست و بچه هاى راه رو براى رسيدن به آن خانه ، بايد اهدافى را در نظر
بگيرند كه كم كم بيان مى كنيم . اين جهان هم دار دنياست ، مقابل دار آخرت . سالك
الى اللّه هم بايد با هدف زندگى كند؛ زيرا مسلّم است كه ما را بيهوده نيافريده اند
و عبث و لغو اين جا نيامده ايم ،
(476
) بلكه برنامه اى حكيمانه براى آمدن ما در اين دار مقرر كرده اند كه سالك
بايد هميشه اين اهداف را دنبال كند.
اومديم ما دنبال بهونه ها |
|
برگرفتن جايزه او راه روها |
بندگى ، يك بهانه است ، وگرنه كار به فضل تمام است همان گونه كه گذشت . پس ما در
عين انجام تمام وظايف ، بايد منتظر فضل عظيم او باشيم ؛ گرچه توفيق انجام وظيفه هم
خود، فضل عظيم است . پس بعد از توفيق عبوديت جوائز الهى ، فضل فوق فضل است كه در
روش ها به سالك عنايت مى كنند. مخفى نماند كه منظور از مناسك براى بچه هاى راه رو،
يعنى براى سالك راه پيما، وگرنه بچه راه رو كه راه به جايى نمى برد و از بچه ها
نوعا غير از بازى چيزى برنمى آيد.
پس معارف اين مناسك براى راه روان راه شريعت و طريقت و حقيقت است كه انشاءاللّه
پاهاى پر آبله دارند و مرتب احساس مى كنند كه از وادى ظلمات وارد عالم نور مى شوند
و دستشان در دست ولايت اللّه است تا خدا ولى آن ها باشد و آن ها را هدايت و دستگيرى
كند.
(477)
خلاصه در مسير، همه چيز مى تواند بهانه باشد تا خدا خدايى كند، وگرنه عابدان و
زاهدان فراوانى داشته ايم كه به جايى نرسيده اند و در يك نقطه حساس سير و سلوك
مانده اند. پس راه سخت است ، مگر يار شود فضل اله ؛ وگرنه كسى به اتكا به خود يا با
اتكا به اعمال ، معلوم نيست به جايى برسد يا راه به جايى ببرد.
اومديم دور خونش گريه كنيم |
|
مكه را با گريه ها بكه كنيم |
يكى از اهداف بلند حُجّاج و سُلّاك ، گريه براى خداست ؛ زيرا
گريه بر هر درد بى درمان دواست |
|
چشم گريان چشمه فيض خداست |
*
تا نگريد ابر كى خندد چمن |
|
تا نگريد طفل كى نوشد لبن |
تا نگريد طفلك حلوافروش |
|
ديگ بخشايش نمى آيد به جوش
(478) |
خون دل وقتى تلطيف مى شود، به صورت اشك چشم درمى آيد. پس عارف كثير البكاء است .
او بر نفس خود گريه دارد؛ زيرا امام سجاد عليه السّلام در دعاى ابوحمزه مى گويد:
خدايا! كمكم كن بر نفس خود گريه كنم . از خوف و خشيت خدا هم گريه دارد. از ياد عظمت
و هيبت و جلال و جمال او هم به ويژه سحرها و بين الطلوعين ها و در خلوت ها گريه
دارد.
اساتيد ما كثيرالبكاء بودند. استادم مرحوم محى الدين الهى قمشه اى سحرها حدود دو
ساعت گريه داشت و مى گفت :
بس در طلبت خدا خدا كردم |
|
خود را به خدايت آشنا كردم |
بر ياد تو گل رخا زشب تا صبح |
|
چون بلبل باغ ناله ها كردم |
شب ها همه دامن خيالت را |
|
تا صبح گرفتم و دعا كردم |
هر مشكلى افتاد در كارم |
|
نفرين به رقيب بى حيا كردم |
شايد كه تو حاجتم روا سازى |
|
من حاجت هر كه را روا كردم |
يك عمر به وعده شاد بنشستم |
|
تا جامه صبر خود قبا كردم |
باشد بر دوست مستجاب آيد |
|
من با دل و با زبان دعا كردم |
آخر زگدايى در عشقت |
|
دل را شه كشور وفا كردم |
تا مژده اى از ديار يار آيد |
|
كى دامن ناله را رها كردم |
تا كشتى ام از خطر رهاند عشق |
|
زارى به خداى ناخدا كردم |
عشق است گنه است و جرم من فرياد |
|
يك عمر الهيا خطا كردم
(479) |
فرموده قرآن درباره دانشمندان اين است كه
((و
يخرون للاذقان يبكون و يزيدهم خشوعا(480)))؛
يعنى و اين ها سجده دارند، گريه ها دارند و اين گريه و سجده خشوع اين ها را زياد مى
كند. البته بايد از خدا توفيق بكا خواست ؛ زيرا طبق فرموده قرآن و بر ميزان توحيد
افعالى ، اوست كه مى خنداند و مى گرياند.
(481)
لذا هر كه را شايسته ببيند، اشكش را جارى مى كند. خداوند در قرآنش از جمعى از انبيا
خبر مى دهد و مى فرمايد:
((اولئك
الذين اءنعم اللّه عليهم من النبيين ... اذا تتلى عليهم آيات الرحمن خرّوا سجدا و
بكيا))؛ يعنى اين ها آن كسانى هستند از انبيا كه خدا
نعمتش را بر آن ها ارزانى داشته ... بعد اسم جمعى از انبيا را مى برد و مى فرمايد:
((اين ها چنين بودند كه وقتى آيات خدا برايشان تلاوت مى شد،
سجده ها داشتند و گريه ها مى نمودند
(482))).
از استادم علامه طباطبايى راجع به تفسير اين آيه در جلسه اى خصوصى پرسيدم كه ما مى
دانيم براى انبيا بيش از هر كس آيات خدا تلاوت مى شد، پس بايد بيش از هر كس گريه
ها و سجده ها داشته باشند، استاد فرمودند: چون نمى توانى از سوز دل انبيا و اوليا
آگاه شوى ، پس برو كار خودت را انجام بده .
مگر دعاى كميل حضرت اميرالمؤ منين و دعاى ابوحمزه امام سجاد و دعاى عرفه امام حسين
و مناجات خمس عشر امام سجاد و دعاى سحر امام رضا و مناجات مسجد كوفه حضرت على و...
همه گريه نيست ؟ مگر ممكن است كسى اهل دعا باشد و اهل گريه نباشد. مگر حضرت صديقه
طاهره از بكائين عالم نبود؛
(483)
مگر آدم ابوالبشر گريه نكرد تا خدا توبه او را پذيرفت ؟
(484)
مگر يكى از معانى نوح از نوحه و گريه فراوان نيست ؟
(485)
مرحوم محدث قمى قصه ابى درداء را در منتهى الآمال نقل مى كند كه گفت شب تا صبح آن
قدر اميرالمؤ منين كنار نخل خرما گريه كرد كه صبح وقتى بالاى سر او آمدم ، چنان
بدنش خشك شده بود كه خيال كردم على عليه السّلام مرده است . بعد درب خانه فاطمه
زهرا عليها السّلام آمدم ، حال على را گفتم ، فاطمه فرمود:
((على
عليه السّلام نمرده ، بلكه او شب ها از خوف خدا از خود بى خود مى شود
(486))).
فيض كاشانى از امام سجاد عليه السّلام نقل مى كند كه بر بام كعبه از شام تا سحر
ناله و گريه داشت .
(487)
انس از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل مى كند كه فرمود:
((حضرت شعيب پيغمبر سه بار آن قدر گريه كرد تا چشم هايش را
از دست داد و خدا بينايى اش را به او برگرداند. به او خطاب رسيد اگر از ترس جهنم
گريه مى كنى ، بر تو حرام كردم و اگر به شوق بهشت باشد، به تو مى دهم . عرض كرد
خدايا! تو را دوست دارم و مطلب ديگرى ندارم . خدايش فرمود: به اين خاطر كليم خود را
در خدمت تو مى گمارم
(488))).
استادم علامه حسن زاده آملى گاهى كه حالات معنويشان را براى ما نقل مى كردند، از
اشك سيل آسا خبر مى دادند؛ زيرا در حديث است كه خدا به موسى فرمود:
((اى موسى ! من از چشمت اشك مى خواهم ، به من ببخش و از دلت خضوع مى خواهم
به من بده
(489))) و به داود فرمود
((من
نزد دل هاى شكسته و قبرهاى كهنه ام
(490)))
چه كند دل سوخته اى كه براى دفاع از شيطان و نفس غير از گريه اسلحه اى ندارد و
سلاحه البكاء.
(491)
بنابراين ، بايد با گريه مكه را بكّه كرد؛ زيرا در تفسير بكّه آمده كه به گريه گاه
معنا شده است . خداوند مى فرمايد:
((انّ
اول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركا(492)))؛
يعنى اول خانه عبادتى كه براى مردم قرار داده شد، همان گريه گاه انبيا و اوليا است
كه خيلى هم بركت دارد. قيمت و ارزش هر گريه اى ، به قدر ارزش انگيزه آن است . بچه
براى شير مادر گريه مى كند و بعضى افراد انگيزه هايى ديگر دارند، ولى اولياى خدا از
آتش عشق به خدا مى سوزند و اشك مى ريزند.
دل عاشق بسان چوب تر بى |
|
سرى سوزد سرى خونابه ريزد |
باباطاهر