با سالكان وادى نور

آيت اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى

- ۹ -


بعد از بستن احرام ، مستحب است شروع به گفتن لبيك كرد و همان گونه كه از روايت حضرت صادق عليه السّلام نقل كرديم ، به هر پَستى و بلندى و... كه برسيم ، لبيك را تجديد كنيم . آرى ، سالك راه خدا هميشه مى گويد آمدم و هميشه در حال آمدن است تا وقتى به مقصود رسيد و قرار گرفت . پس ‍ اول بُريدن و ميقات و احرام ، بعد با حال توبه ، لبيك هاى متواصل را تكرار كردن . البته در لبيك ها اقرار مى كنيم كه خدايا! ملك و نعمت از آنِ توست و حمد هم از آن توست . اين سه جمله از شئون توحيد افعالى است ؛ زيرا وقتى اقرار مى كنيم كه مالك على الاطلاق خداست و همه نعمت ها از اوست ؛ و همه ستايش ها مخصوص جمال و جلال زيباى اوست ، توانسته ايم اقرار كنيم كه جهان ، مملوك اوست و همه زيبايى ها از آن اوست و اين ها از شئون توحيد افعالى است .
درباره اين كه حمد از آن خداست ، عبارتى از استادمان آيت اللّه جوادى آملى مى آوريم ، آن وقت معلوم مى شود كه مُلك و نعمت هم از آن اوست . ايشان در توضيح اين كه حمد اختصاص به خداى سبحان دارد، مى فرمايد: قرآن كريم سراسر عالم هستى امكانى را مخلوق خداوند سبحان مى داند و همه را نيكو و زيبا مى شمارد: ((قل اللّه خالق كل شيى (378))) ((الذى اءحسن كل شيى ء خلقه (379))). بنابراين ، هر چه مصداق شى ء است ، يعنى سراسر عالم وجودِ امكانى ، نيكو و زيباست و چون حمد در برابر كمال ، جمال و نعمت بخشى است ، پس حمد مطلق ازلى و ابدى از آنِ خداست ((الحمدللّه )) و هيچ كس مالك حمد نيست . علل وسطيه نيز مجارى فيض الهى است و سرآغاز سلسله فيض تنها ذات اقدس الهى است . بعد مى فرمايند: حمد خداى سبحان در آغاز پنج سوره قرآن آمده است : الف ) سوره حمد: ((الحمدللّه رب العالمين )) ب ) سوره انعام : ((الحمدللّه الذى خلق السموات و الاءرض و جعل الظلمات و النور)) ج ) سوره كهف : ((الحمدللّه الذى اءنزل على عبده الكتاب )) د) سوره سباء: ((الحمداللّه الذى له ما فى السموات و ما فى الاءرض )) ه) سوره فاطر: ((الحمدللّه فاطر السمواتُ و الاءرض )). آنچه در طليعه سوره مباركه حمد آمده ، جامع ترين آن هاست ؛ زيرا كلمه العالمين ، شامل عالم تكوين - اعم از آسمان ها و زمين و عالم مجردات و ماديات - و عالم تشريع و تدوين مى شود.
بعدا استاد در ذيل بيانِ ناتوانى متنعّمان از اداى حق شكر مى فرمايند: توفيقِ حمد و شكرِ ذات اقدس الهى از بزرگترين نعمت هاى خداوندى و به بيان امام سجاد عليه السّلام فوز و فلاح است ((يا من ذكره شرف للذاكرين و يا من شكره فوز للشاكرين (380) و متنعمان از شكر و سپاس اين فوز عاجزند؛ زيرا هر حمدى حمد ديگر مى طلبد و هر شكرى لزوم شكر ديگر را در پى دارد ((فكيف لى بتحصيل الشكر و شكرى ايّاك يفتقر الى شكر(381))) بنابراين ، شكر شاكر بهره مندى از نعمت است ، نه اداى حق ....(382)
پس نعمت و حمد و ملك از آن اوست و مسافر الى اللّه قدرى كه پيش ‍ رفت ، كم كم دارالحمد، بلكه خودِ حمد مى شود و احساس مى كند كه ملك و حمد و نعمت از آن خداى سبحان است ، اما اين حالت بعد از بُريدن از اين عالم پيش مى آيد. خداوند روزى كند انشاءاللّه .
ديگه راه بريم بگيم آى اومديم   از سر شب تا سحر لبيك بگيم
بايد متوجه باشيم كه پس از ورود به ميقات انسانيت و احرام از غير حق ، بايد منازل و مراحلى طى شود و هيچ گاه متوقف نشد تا به بى نهايت پيوست و آن جا ديگر در دارالقرار قرار گرفت . البته منظر آموزگاران اهل دل اين است كه راه رُوان فراوان اند، اما واصلان اندك ؛ زيرا نوعا در مراحل مى مانند. يكى صبرش تمام مى شود، ديگرى استقامت را از دست مى دهد، سومى در مرحله توكل و رضا و تسليم مى ماند، چهارمى به توحيد ناب نمى رسد، پنجمى ذوق فنا را دريافت نمى كند و حتى بعضى ها در جنون آواره مى شوند. اما فعلا مساءله اين است كه به قول حافظ، سالك بى خبر نبود ز راه و رسم منزل ها و بايد راه رفت و مرتب گفت كه آمدم و از سر شب عمر تا سحر و تا صبح عمر، كاروبار سالك حالت و ملكه لبيك باشد. البته قدرى مشكل است كه انسان همه جهات وجودش رو به خدا داشته باشد و با همه وجود به سوى او حركت كند.
وقتى ما مُحرِم باشيم خوب راه مى ريم   پاك و دور از مردم گمراه مى ريم
حاجى وقتى مُحرِم مى شود،نوعا حالت تضرع و زارى و توبه و گريه و خلاصه قدرى نزديكى و آشنايى پيش مى آيد و بنا مى كند آرام آرام راه خدا را رفتن . البته اين حالت در اشخاص فرق مى كند. نوعا متوسطين اين طورند. خواص كه احرام و ميقاتشان مخصوص به خودشان است و راه آشنا و درد آشنايند. بعضى هم كه قلبشان خداى نخواسته در غلاف باشد يا سخت مريض باشد و قساوت داشته باشد، ممكن است احرام و ميقات نه تنها سودى ندهد، بلكه بر قساوتشان بيفزايد؛ زيرا ميقات و هر عمل عبادى ، مثل قرآن است كه براى مؤ من شفا و براى كافر و ظالم خُسران آور است .(383)
انسان ها درجات اند؛ پس ميقات ها درجات دارد. اما مسافر الى اللّه در ميقات انسانيت وقتى غيرخدا را براى خود حرام كرد و مقصد و مقصود و حبيب و معشوقش خدا شد، خيلى خوب مى تواند راه برود؛ چون چنين انسانى سيرش در نور است و زير سايه ولايت اللّه مرتب از ظلمات ، رهايى مى يابد و وارد عالم نور مى شود: ((اللّه ولى الّذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور(384)))؛ يعنى خدا يار و ياور اهل ايمان واقعى است و مرتب آن ها را از ظلمات وارد عالم نور مى كند.
گاهى مى شود ولى اللّه راه هفتاد ساله را هفت چِهلّه طى مى كند؛ زيرا راهش ‍ نزديك است . امام سجاد عليه السّلام در دعاى ابى حمزه مى گويد ((و انّ الراحل اليك قريب المسافة ))؛ يعنى كسى كه واقعا به سوى تو كوچ كرد، راهش خيلى نزديك است . حتى گاهى شده است كه يك شبه راه عمرى را طى كرده اند.
شب عاشقان بى دل چه شبى دراز باشد   كز اول شبشان درِ صبح باز باشد
ديگر اين ها به كيفيت عشق و حال و رفتار سالك بستگى دارد. البته معلوم است كه مُحرِم واقعى ، هم غسل واقعى نموده و پاك واقعى شده و هم در جمع كه هست تنها مى رود.
هرگز حديث حاضر و غايب شنيده اى   من در ميان جمع و دلم جاى ديگر است
مسافر به سوى خدا اگر درجه اش بالا رفت ، مى يابد كه قيامش براى خدا فُرادا باشد و غريب و تنهاست . اما اين غربت و تنهايى بسيار براى او لذيذ و شيرين مى باشد. پس منظور از اين پاكى ، طهارت از رذايل ظاهرى و باطنى و سرّى است كه عارف از همه آن ها پاك است و خوشا به حالش كه مى تواند باطن و اسرارِ قرآنِ را لمس و مساس كند: ((لايمسه الّا المطهرون (385))) يعنى باطن قرآن را مساس نمى كنند مگر انسان هاى پاك . البته ظاهر آن را هم نبايد لمس كنند مگر انسان هاى با طهارت .
عارف كامل ، غريب است ؛ زيرا از رسول گرامى اسلام نقل است كه فرمودند؛ ((بُداء الاسلام غريبا و سيعود غريبا فطوبى للغُرباء(386 ))) يعنى اسلام واقعىِ ناب در حال غربت ظاهر شد و دوباره به غربت مى گرايد اما خوشا به حال غُرباء!! پس وقتى كه ما محرم باشيم ؛ خيلى بهتر از حال عادى مى توانيم راه خدا را طى كنيم ؛ زيرا در حال احرام ، غسل كرده و پاكيم و مى توانيم قدرى در خود فرو رويم و در آن حالت تنهايى بدون آلودگى ها راه خدا را خوب بپيماييم .
بر خطاها قربونى بايد بديم   چاره اى نيست اَى بخواهيم راه بريم
گرچه در تربيت اشعار ناقابل و دست و پا شكسته و بچه گانه مان هنوز به مساءله قربانى نرسيده ايم و انشاءاللّه وقتى آن جا رسيديم ، قدرى صحبت مى كنيم ، اما اكنون آن چه مربوط به ميقات و احرام مى شود اين است كه محرم وقتى مى خواهد غسل كند و احرام ببندد، بايد رفع گناهان كند و به يك معنا رفع گناهان توبه كردن لازم دارد كه در توبه بايد همين حالا نفس ‍ قربانى شود و شرايط توبه را به جاآورد. منظور از اين قربانى توبه واقعى است ؛ زيرا در توبه واقعى بايد اگر حق الناس به گردن طرف است ، پول قربانى كند و اگر حق اللّه به گردن دارد، بايد نفس قربانى كند و... . به هر حال ، توبه نوعى قربانِ خدا شدن و گذشتن از هواها و هوس ها و خوديّت هاست . البته تا اينجا مساءله ما ميقات و احرام براى حج است كه آن غسل و آن احرام بايد پاك كند، اما براى كسى كه وارد ميقات انسانيت شده و مى خواهد شروع به سير الى اللّه كند و از اولياى واقعى خدا شود، بايد بداند كه جمعى از اهل دل نخستين قدم را توبه واقعى مى دانند. اگر به كتاب هايى كه علماى ربانى درباره عرفان عملى نوشته اند مراجعه كنيد، مى بينيد بعضى ها اول قدم را ايمان دانسته اند، بعضى ها اول قدم را بيدارى از خواب غفلت دانسته اند، و بعضى ها اول قدم را توبه واقعى مى دانند.
اين سه نظر ممكن است با هم منافات نداشته باشد؛ زيرا وقتى ايمان آمد، قهرا بيدارى و توبه مى آيد و بالعكس ؛ پس مى شود هر كدام را قدم اول دانست . لذا خواجه نصيرالدين طوسى (387) قدم اول را ايمان مى شمارد و خواجه عبداللّه انصارى (388) منزل اول را بيدارى از خواب غفلت مى داند. بعضى ديگر هم از اهل دل در كتاب هايشان قدم اول را توبه مى دانند، ولى آن چه در اين مقام بايد متذكر شويم ، آن است كه براى محرم بسيار ضرورى است كه هنگام غسل احرام در ميقات ، توبه واقعى كند و دل از عالم طبع بشويد و رو به عالم فطرت بياورد و انابه كند و رو به عالم الاه بياورد. اما مسافر الى اللّه در ميقات انسانيت قدم اولش بايد شست و شو و انابه و توبه باشد تا حضرت حبيب او را مورد محبت خاص خود قرار دهد؛ زيرا حضرت دوست مى فرمايد: ((ان اللّه يحب التوابين (389)))؛ يعنى همانا خداوند بسيار توبه كنندگان را دوست دارد. پس اين محبت جلب نمى شود مگر به توبه واقعى كه بدى ها و رذايل و گناهان را محو مى كند.
معاوية بن وهب مى گويد: شنيدم از حضرت صادق عليه السّلام مى فرمود: ((وقتى كه بنده اى توبه خالص كند خداوند دوستدار او شود. پس ستر كند بر او در دنيا و آخرت . پس گفتم : و چگونه بپوشاند بر او؟ گفت : به فراموشى اندازد دو فرشته او را آن چه را نوشته اند بر او از گناهان ، و وحى مى فرمايد به سوى اعضاى او، كتمان كنيد بر او گناهان او را، و وحى مى فرمايد به سوى بقعه هاى زمين ، بپوشانيد بر او آن چه را عمل كرده بر شما از گناهان . پس ‍ ملاقات مى كند خدا را حال آن كه نيست چيزى كه شهادت بدهد بر او به چيزى از گناهان (390))).
توبه واقعى در شروع سير و سلوك ، يكى از منازل مهمه و مشكله است ؛ زيرا آن عبارت است از رجوع از طبيعت به سوى روحانيت نفس و هنگامى كه اين رجوع به حقيقت حاصل شد، ديگر با طهارت و پاكى وارد مسير مى شود؛ زيرا اين حديث مشهور است كه ((التائب من الذنب كمن لاذنب له (391 )))؛ يعنى رجوع كننده از گناه مثل كسى است كه گناه نداشته باشد. بارى ، بايد به بعضى از آيات قرآن مجيد در باب توبه نظر نمود تا راه مشخص شود. حال آدمِ قرآنى را ببينيد. مى فرمايد: ((فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه انه هو التواب الرحيم (392)))؛ يعنى تلقى كرد آدم از خدايش كلماتى را - در حديث است كه آدم اسماء پنج وجود مقدس را از خدا آموخت و خدا را به حق اين ها قسم داد تا توبه اش قبول شد(393) - پس ‍ همانا خدا بر او توبه كرد، به درستى كه خدا توّاب و مهربان است . و مى فرمايد: ((فمن تاب من بعد ظلمه و اءصلح فان اللّه يتوب عليه (394)))؛ يعنى پس هر كس بعد از ظلمش توبه كند و خويشتن را اصلاح نمايد پس به درستى كه خدا براى او توبه مى كند. و مى فرمايد: ((انه من عمل منكم سوءا بجهالة ثم تاب من بعده و اءصلح فانه غفور رحيم (395)))؛ يعنى همانا شاءن چنين است كه هر كه از شما به نادانى عمل بدى كند، پس توبه كند بعد از آن و اصلاح كند، به درستى كه خداوند غفور و رحيم است . و مى فرمايد: ((الّا من تاب و آمن و عمل صالحا فاولئك يدخلون الجنة و لايظلمون شيئا(396)))؛ يعنى - اگر كسى نماز را ضايع كرد مشكل دارد - مگر كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح به جاى آورد، پس آن ها داخل بهشت مى شوند و هيچ ظلمى به آن ها نمى شود. و مى فرمايد: ((و انّى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اءهتدى (397)))؛ يعنى و همانا من حتما مى آمرزم كسى را كه توبه كرد و ايمان آورد و عمل صالح به جاى آورد و اهل هدايت شد.
اين كه اول بحث گفته شد كه اول كدام يك از توبه يا ايمان يا بيدارى ، اكنون ملاحظه مى كنيد كه در بعضى از اين آيات اين سه قدم تواءم با هم اند و در يك رديف به حساب آمده اند. باز مى فرمايد: ((الّا من تاب و آمن و عمل صالحا فاولئك يبدّل اللّه سيئاتهم حسنات (398))) يعنى مگر كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح به جاى آورند، پس خداوند بدى هاى اين ها را به خوبى و سيئاتشان را به حسنات بدل مى كند. باز مى فرمايد: ((الا الذين تابوا و اءصلحوا و اءعتصموا باللّه و اءخلصوا دينهم للّه فاولئك مع المؤ منين (399)))؛ يعنى مگر آن چنان كسانى كه توبه كردند و خويشتن و خانواده و جامعه را اصلاح كردند و اعتصام به خدا داشتند و دينشان را براى خدا خالص قرار دادند، پس اين ها با اهل ايمان اند. قرآن مجيد يكى از اسماء الهى را غافر الذنوب به شمار مى آورد، آن جا كه مى فرمايد: ((غافر الذنب و قابل التوب (400)))؛ يعنى خداوند آمرزنده گناهان و قبول كننده توبه است !
البته همين قرآن مجيد در بعضى از آياتش مى فرمايد كه : ((توبه مخصوص ‍ كسانى است كه از روى نادانى بعضى از بدى ها را انجام مى دهند، بعد هم در آن نزديكى توبه مى كنند، اما آن كسانى كه تا هنگام مرگ عالما و عامدا مشغول گناه هستند و مرگ كه فرارسيد بخواهند توبه كنند، ديگر اين ها توبه شان قبول نيست (401))). پس نبايد گذاشت گناه ريشه كند و توفيق توبه را تا وقت مرگ بگيرد.
توبه براى همه لازم است و هر كس در درجه خودش بايد توبه كار باشد؛ زيرا قرآن مجيد مى فرمايد: ((و توبوا الى اللّه جميعا اءيها المؤ منون لعلكم تفلحون (402)))؛ يعنى و حتما بايد توبه كنيد به سوى خدا همه شما اى خداباوران ، شايد رستگار باشيد. پس توبه ، هم قدم اول سير و سلوك است و هم قدم آخر و هم قدم وسط و از اولِ تكليف تا آخر عمر بايد همراه توبه بود، منتهى در درجات توبه ؛ زيرا بعضى ها بايد از گناهان معمولى توبه كنند، بعضى ها از گناهان خواص ، و بعضى ها از ذنوب اخصّ الخواص لذا قرآن مجيد به پيامبرش خطاب مى كند: ((اءعلم انه لا اله الا اللّه و اءستغفر لذنبك (403)))؛ يعنى بايد اهل توحيد اخص الخواص باشى و بايد از گناهت توبه كنى . با اين كه پيامبر گرامى اسلام در تمام عمر معصوم بود، اما در روايت از شيعه و سنى داريم كه وجود نازنين رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روزى هفتاد يا صد بار توبه مى كرد و مى فرمود: ((دلم گرد مى گيرد و لذا از گرد دل استغفار مى كنم (404))). بعضى از اهل دل مى گويند حضرت ، صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از توجه به كثرت توبه مى نمود، نه از گناه عوام و خواص .
اگر كسى بخواهد با خدا دوستى ويژه داشته باشد و از اولياى الهى شود و ايمان ناب اختيار كند، بايد از همان شروع كار توبه نصوح داشته باشد؛ يعنى توبه شكنى نكند، زيرا خداوند مى فرمايد: ((يا اءيها الذين آمنوا توبوا الى اللّه توبة نصوحا(405)))؛ يعنى اى كسانى كه ايمان آورده ايد! توبه كنيد توبه نصوح . البته براى نصوح معانى آورده اند. يكى از آن ها اين است كه نصوح توبه اى است كه براى خداوند خالص باشد، چنان كه غسل خالص از شبهه را نصوح گويند و خلوص آن است كه پشيمان شود از گناهان براى زشتى آن ها يا براى آن كه خلاف رضاى خدا هستند نه براى ترس از آتش . همه ما، هم به توبه هميشگى ماءمور هستيم و هم به توبه نصوح .
حضرت حق در قرآن مجيد فرموده است : ((اگر مؤ منين از گناهان كبيره اجتناب كنند. خداوند از صغائر در مى گذرد(406))) و جاى ديگر قرآن فرموده كه : ((بدون توبه هم براى هر كه اراده كند، از خيلى از گناهان مى گذرد و عفو مى فرمايد(407))) و توبه را قبول مى كند و با توبه از هر گناهى حتى شرك مى گذرد.(408) البته توبه گرچه پشيمانى از گذشته و تصميم براى آينده است ، اما آداب و شرايط و فضايلى دارد كه جمع آن ها را حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام فرموده اند. گوينده اى در محضر حضرت امير عليه السّلام گفت استغفراللّه پس به او فرمود ((مادرت به عزايت گريه كند، آيا مى دانى استغفار چيست ؟ همانا استغفار درجه عليّين است و آن اسمى است كه واقع مى شود بر شش معنا. اول : پشيمانى بر گذشته است . دوم : عزم بر برگشت ننمودن است به سوى آن براى هميشه . سوم : آن كه ادا كنى به مخلوق ، حق آن ها را تا ملاقات كنى خداى سبحان را پاكيزه ، كه نبوده باشد بر تو دنباله اى ، يعنى حقى از كسى بر عهده تو نباشد. چهارم : آن كه روى آورى به سوى هر فريضه اى كه برعهده توست و ضايع كرده اى آن را پس ادا كنى حق آن را. پنجم : روى آورى به سوى گوشتى كه روييده شده است بر حرام ، پس آب كنى آن را به اندوه ها تا بچسبد گوشت به استخوان و روييده شود بين آن ها گوشت تازه . ششم : آن كه بچشانى جسم را درد فرمانبردارى ، چنان كه چشاندى آن را شيرينى نافرمانى (409))). پس دو ركن توبه كه پشيمانى و عزم است ، اول اين روايت ذكر شده و دو شرط مهم قبول ، هم كه اداى حق خالق و مخلوق است ، ذكر شده و دو شرط فضيلت توبه هم آخر اين روايت آمده است .
آن چه درباره توبه نقل شد، اشاره اى بود به مساءله توبه ، و گرنه توبه ، مقام است و تائبين واقعى همان گونه كه گذشت ، محبوب خدا هستند. پس ‍ حاجى در ميقات هنگام غسل و احرام ، بايد پاك گردد و وارد شود و سالك الى اللّه و مسافر به سوى خدا، بايد با توبه و انابه و ايمان و بيدارى از خواب غفلت شروع به سير كند و اين چهار مساءله را در طول سفر هميشه در درجاتِ آن با خود داشته باشد و لحظه اى فروگذار نكند و هميشه در اين مسير قربانى شود و خون جگر بخورد تا تزكيه شود و به مقصد مقصود اعلى راه پيدا كند و محبوب ، در حالت ايمان و بيدارى و انابه دست او را بگيرد و نزد خود مُقام دهد.
تو فُرادى اومدى تنها برو   بر خودت بار نكن اين بارا رو
انسان ، بى آلودگى وارد اين جهان شده ، اكنون كه فُراداىِ از گناه آمده ، بايد تنهايى از گناه وارد ميقات انسانيت شود، و گرنه گناه بار است و نمى شود بارش را بار كرد؛ بلكه بايد گفت گناه غُل و زنجير دست و پاگير است و براى قلب ، قساوت و غلاف مى آورد. پيامبر تشريف آوردند تا بارهاى سنگين را از دوش ما بردارند تا با راحتى بتوانيم راه را طى كنيم .
((بچّه ها رسيديم به حرم امن خدا، مكه مكرمه ))
بچه ها صبح شد به مكه رسيديد   براى ديدنى هاش دل وا كنيد
بچه ها و بزرگ ترها حدود سحر و صبح به مكه ، حرم امن الاهى مى رسند و بايد براى ديدنى هاى جسمانى اش چشم سر، و براى ديدنى هاى معنوى اش ‍ چشم جان باز كنند.
نكته : مخفى نماند كه طلوع صبحِ جان مسافر الى اللّه ، آن وقت است كه خورشيد توحيد اخص الخواص بر جانش بتابد و حقيقت را دريابد و احساس كند كه وقتى اين خورشيد طالع گشت و صبح شد، تمام تعّينات ، تعيّن خود را از دست مى دهند و فقط نور حقيقت مى ماند. در اين جا مناسب است حديث حقيقت را نقل و بدون تفسير و ترجمه عبور كنيم ، باشد كه نفوس مستعده دنبال كنند و معنا را دريابند: ((قال اميرالمؤ منين عليه السّلام مخاطبا لكميل حين ساءله عن الحقيقه بقوله ما الحقيقه فقال عليه السّلام مالَكَ و الحقيقه فقال اءولست صاحب سرّك فقال بلى ولكن اءخاف اءن يطفح عليك مايرشح منى فقال اءو مثلك من يخيب سائلا فقال عليه السّلام الحقيقه كشف سبحات الجلال من غير اشارة قال زدنى فيه بيانا قال محو الموهوم مع صحو المعلوم قال زدنى فيه بيانا فقال عليه السّلام هتك الستر لغلبة السرّ قال زدنى فيه بيانا قال عليه السّلام جذب الاءحديه بصفة التوحيد قال زدنى فيه بيانا قال عليه السّلام نور يشرق من صبح الاءزل فَتَلوح على هياكل التوحيد آثاره قال زدنى فيه بيانا قال عليه السّلام اءطف السراج فقد طالع الصبح (410))). البته اهل دل براى اين حديث ، تفسير و تاءويل فراوان دارند؛ مى توانيد به كتاب هاى آن ها مراجعه كنيد.(411) فقط به عنوان اين كه شب اهلِ راه صبحى دارد، متن حديث را نقل كردم و گذشتم .
ببينيد حرمت مسجدالحرام   ببريد لذت مسجدالحرام
مسجدالحرام جاى قدم انبيا و اوليا و جاى قطرات اشك آن هاست و شيوه دعا و مناجات و نيايش آن ها، براى اهل دل ، خودِ دل بيت اللّه است و لذا غير خدا را در آن قرار نمى دهند.(412)
اون جا پاكِ پاك شديد وارد بشيد   ديگه بپايد بعدش آلوده نشيد
اين بيت اشاره دارد به رواياتى كه درباره آمرزيده شدن كسانى كه وارد مسجدالحرام مى شوند وارد شده (413) و اين كه بايد قدر خود را بدانند و مواظب باشند بعدا ديگر آلوده نشوند. اولياى خدا هم بعد از اتمام سفرشان به سوى حق ، سفرى به سوى خلق دارند و البته در سفر به سوى خلق ، گرچه به حق است ، اما بايد مراقبت ها و مواظبت ها انجام گيرد كه گردِ خلق بر ساحت مقدس قلب ننشيند.
تا ديديد بيتُ زودى سلام كنيد   با سلام شروعِ در كلام كنيد
به همون ها كه خدا سلام داده   تو كلامش به شما پيام داده
وقتى چشم شريف شما به بيت اللّه افتاد، به همان انبيايى كه خدا در قرآن به آن ها سلام داده ، سلام بدهيد؛ چون آن جا دارالسلام است كه خداوند شما را به آن جا دعوت نموده خداوند مى فرمايد: ((سلام على نوح فى العالمين (414))) و مى فرمايد: ((سلام على المرسلين (415))) و مى فرمايد: ((سلام على ابراهيم (416))) و مى فرمايد: ((سلام على موسى و هارون (417))) و مى فرمايد: ((سلام على آل ياسين (418))) و درباره حضرت يحيى مى فرمايد: ((و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا(419 ))) و درباره حضرت عيسى فرموده : ((و السلام علىّ يوم ولدت و يوم اءموت و يوم اءبعث حيا(420))) اين ها آن هايى هستند كه خدا بر ايشان سلام فرستاده ، شما هم به حضرت حق اقتدا كنيد و چون اين ها انبياى بزرگ الهى هستند و همه مرسلين و مؤ سسين و زائرين بيت به حساب مى آيند، به همه سلام دهيد بعد به خاتم و امام همه آن ها، حضرت ختمى مرتبت سلام دهيد و بر ايشان و آل ايشان صلوات بفرستيد و در اين صلوات و تسليم به حضرت حق اقتدا كنيد كه مى فرمايد: ((ان اللّه و ملائكته يصلون على النبى يا اءيها الذين آمنوا صلّوا عليه و سلموا تسليما(421)))؛ يعنى همانا خدا و ملائكه او بر پيامبر صلوات مى فرستند. اى خداباوران ! شما هم بر او صلوات بفرستيد و تسليم تامّ او باشيد و بر او سلام بفرستيد. بعدا بر ائمه دوازده گانه و حضرت صديقه كبرى سلام و صلوات بفرستيد، به ويژه بر صاحب البيت حضرت سرّاللّه ، نوراللّه ، روح اللّه ، ولى اللّه ، بقية اللّه ، آقا امام زمان عليه السّلام به طور حضور سلام بدهيد و با عرض سلام بر انبياى اولواالعزم و مرسلين و ائمه طاهرين معصومين كه همه شاهد و ناظر اعمال اند، پا در مسجدالحرام بگذاريد تا قدرى ادب به جا آورده باشيد. البته همه اين سلام ها پاسخ ذاكيه دارد و انشاءاللّه اجر كامل مى گيريد.
تا ديديد خونه و صاحب خونه را   بگيريد هر چه مى خواهيد بهونه را
وقتى خانه و صاحب خانه را زيارت كرديد، لب به فروتنى و دعا باز كنيد و بهانه هاى دل را بى ريا و بى تعارف بگوييد. اولياى الهى هم وقتى به خانه مقصود و توحيد رسيدند و صاحب خانه را زيارت كردند، كمال انقطاع را پيدا مى كنند و بندگى ويژه را شروع مى كنند و به بقاء بعد الفناء مى رسند؛ زيرا در آن زيارت مى يابند آن چه را هيچ چشمى نديده و هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و به قلب كسى خطور نكرده (422) و آن جاست كه اين بندگان خاص خدا مى يابند كه خدا همه چيز را براى آن ها و آن ها را براى خودش آفريده است .
بش بگيد غريبتيم مهمونتيم   بنده ضعيفتيم ، زبونتيم
هرچه ايم رو به خونت آورده ايم   با اميد و طمع اين جا اُومديم
مولوى هم مى فرمايد:
نه كه مهمان غريبم تو مرا يار مگير   نه كه فلاح توام سرور و سالار مگير
نه كه هر سنگ زخورشيد نصيبى دارد   تو مرا غمزده و زار دل افكار مگير
نه كه هر مرغ به بال و پر تو مى پرد   تو مرا در قفس و زار و گرفتار مگير(423)
بايد با خدا صميمانه عرض حال كرد تا دل بشكند و قيمت پيدا كند و بسوزد تا اشك جارى شود و در اين موقع اميد و مخصوصا طمع را زياد كرد.
استادم علامه طباطبائى در جلسه اى خصوصى فرمودند: طمع ، درب خانه خلق زشت است و انسان را خوار و ذليل مى كند، اما طمع درب خانه خدا هرچه بزرگ تر باشد، پسنديده تر است . لذا قول حضرت ابراهيم عليه السّلام را در قرآن مجيد مى بينيد كه مى گويد: ((و الذى اءطمع اءن يغفرلى خطيئتى يوم الدين (424)))؛ يعنى خداى من آن خدايى است كه طمع دارم به او كه روز قيامت خطاهاى من را بيامرزد. خداوند هم دستور مى دهد: ((و اءدعوه خوفا و طمعا(425 ))) يعنى خدا را بخوانيد از روى ترس و طمع . و درباره مؤ منان پاك مى فرمايد: ((تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا(426)))؛ يعنى اين ها سحرها از رختخواب پهلو خالى مى كنند و به پا مى خيزند و خداى خود را از روى خوف و طمع مى خوانند. به هر حال اميد و خوف و طمع آن جا خيلى كارايى دارد، همان گونه كه اين سه عامل در سير و سلوك براى مسافر الى اللّه خيلى كارايى دارد. دل بايد بهانه بگيرد و حرف خود را شفاف بزند تا صاحبِ دل عنايت كند و استجابت نمايد.
دست خالى مستكين و بى پناه   غافل و شرمنده با روى سياه
بايد بسيار اقرار كرد كه دست خالى هستيم ؛ زيرا اگر هم عبادتى بوده ، به توفيق او بوده است . پس مبادا خود را ديد و عُجب كرد كه من چيزى از خود دارم . بلى در آن مقام براى مؤ منين متوسطين اين بلاى عُجب مى آيد و براى سالك كه واقعا مدتى راه رفته ، اگر لحظه اى غافل شود، اين خطر هست . درباره عُجب ، صحيحه على بن سويد است كه مى گويد: از حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام پرسيدم از عُجبى كه عمل را فاسد مى كند پس فرمود: ((عُجب درجاتى دارد، يكى از آن ها اين است كه زينت پيدا كند از براى بنده بدى عمل او، پس ببيند او را نيكو، پس او را به عجب آورد و گمان كند عملى نيكو كرده است . نيز از آن هاست آن كه بنده به پروردگار خود ايمان آورده پس بر خدا منّت گذارد و حال آن كه در آن ايمان خدا بايد بر او منّت بگذارد(427))).
بنا به فرموده علماى علم اخلاق ، عُجب عبارت است از بزرگ شمردن عمل صالح ، و كثير شمردن آن ، و مسرورشدن و ابتهاج نمودن آن ، و غنج و دلال كردن به واسطه آن ، و خود را از حدّ تقصير خارج دانستن . البته مسرورشدن به آن يا فروتنى نمودن از براى خداى تعالى و بر اين توفيق شكر ذات مقدس حق نمودن و طلب زياده كردن عُجب نيست و پسنديده مى باشد. پس اقرار به دست خالى بودن و مسكين و بى پناه بودن و جاهل و غافل و شرمنده و روسياه بودن ، ممدوح و خالى از عُجب است .
گمره و عاصى و ظالم اُومديم   قاصر و جاهل و نادم اُمديم
باز هم اقرار به تقصير و گناه و ظلم و جهل و پشيمانى و سرافكندگى كه همه اين اقرارها شكستگى مى آورد و آن گاه است كه شكسته را مى خرند.
مولوى مى فرمايد:
چون شكسته مى خرند اشكسته شو   امر در فقر است اندر فقر رو
نردبان خلق اين ما و من است   عاقبت زين نردبان افتادن است
هر كه بالاتر رود ابله تر است   كاستخوان او بتر خواهد شكست (428)
سالك از اول تا آخر سفر ((ربنا ظلمنا اءنفسنا و اءن لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين (429))) را دارد و اهل دل در سجده هاى طولانى خود، ذكر شريف يونُسيِه را دارند ((لا اله الا اءنت سبحانك انى كنت من الظالمين (430)))؛ زيرا امام صادق عليه السّلام در ذيل تفسير اين آيه ، در روايتى مى فرمايند: ((عجب دارم از كسى كه غمى دارد و متوسل به اين ذكر نمى شود تا خداوند او را از غم نجات دهد(431))). آيا نمى خوانى دنباله اين آيه را كه خداوند مى فرمايد: ((فنجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤ منين )). مرحوم استادِ استادِ اخلاقم ، آميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى مى فرمايد: اگر خود را در ظلمتكده عالم طبع گرفتار يافتى ، مانند حضرت يونس كه خود را در تاريكى شكم ماهى يافت متوسل به اين ذكر شو تا خداوند تو را از تاريكى ها نجات دهد.(432)
اقرار به ظلمِ به نفس و اقرار به اصل ظلم بسيار پسنديده است و درياى رحمت حضرت حق را به خروش مى آورد.
اَى ما را نبخشى اى رب غفور   اَى خودت شفيع نشى ربّ صبور
به مسجدالحرام كه رسيديم بايد مشغول مناجات و راز و نياز شويم و اگر دستمان از همه شفيعان كوتاه شد. در حديث آمده است كه : ((آخر من يشفع هو اءرحم الراحمين (433)))؛ يعنى آخر شفيعى كه دست از آستين شفاعت بيرون مى آورد و شفاعت مى كند، حضرت ارحم الراحمين است ؛ زيرا او از هر مهربانى مهربان تر است . حتى اگر ما نسبت به خودمان مهربانيم ، او از ما به ما مهربان تر است ؛ پس شفاعت مى كند و لذا در سر فصل آورديم كه :
((آخرين شفيع ، خداى مهربان است .))
پس بگو كجا بريم اى مهربون   قربون خاك درت اين سر و جون
به او تبارك و تعالى عرض كنيم : خودت بگو كجا برويم ، چون جاى ديگرى را نداريم غير در خانه مهربانى هاى تو، اى فداى خاك درت اين سروجان ما. البته اولياى خدا در تمام مراحل سير و سلوك ، سر و جان را بر كف دارند و آماده شهادت در راه خدا هستند و در جهاد اصغر، اصلا گران جانى نمى كنند. آرى ، اين ها از مجاهدان و مبارزان و مشتاقان و عاشقان اند. افرادى چون اميرالمؤ منين و حضرت سيدالشهداء و اصحاب خاصشان ، چقدر مشتاق بودند سروجان را قربان خاك در دوست كنند. چقدر ائمه در دعاها، شهادت در راه خدا را طلب مى كردند و مشتاق بودند و واقعا سر پر شور و دلِ بى قرار داشتند. شهداى راه فضيلت در آداب دوستى شان با خدا هميشه حالت آمادگى شهادت را دارند و زبان حالشان اين است كه :
سر كه نه در راه عزيزان بود   بار گرانى است كشيدن به دوش
#
تو عزيزى تو رئوفى تو حليم   تو عَفُوّى تو غفورى تو كريم
تو جمالى تو بهائى تو طبيب   شاءن تو اسماء حُسنا اى حبيب
مپسند ما دور باشيم از درگهت   نظرى كن تا بشيم خاك رهت
حضرت حق تبارك و تعالى اسم هاى زيبايى دارد كه بندگان ماءمورند خدا را به آن اسماء حسنى بخوانند، منتهى حالات فرق مى كند. يك كسى محتاج راءفت و مهربانى است ، بايد دست توسل به ذيل عنايت رئوف دراز كند. ديگرى حِلم مى خواهد، بايد از نام حليم طلب كند. سومى عفو مى جويد، بايد از اسم عَفُو جويا شود. چهارمى مغفرت مى خواهد، بايد با اسم غفور ماءنوس شود، تا كرم و جمال و بهاء و طبيب و ديگر اسماء. بالاخره اين اسمائى كه در دعاهايى مثل جوشن كبير و دعاى سحر امام رضا عليه السّلام و امثال آن آمده ، اين ها همه كُد است كه هر گرفتارى به هر نحو مشكل دارد، آن اسم مخصوص ، حلّال مشكلات او مى شود. بالاخره حالات گوناگون اشخاص ، از بعضى از اين اسماء بيرون نيست . لذا اگر مثلا اسم حبيب پا به ميان بگذارد، دنيايى از محبت درست مى شود و اگر اسم طبيب پا ميانى كند، شفاء كامل مى آورد و همين طور تا آخر. پس وقتى وارد مسجدالحرام شُديد و حال دعا پيش آمد، باطن خود را مطالعه كنيد و نيازتان را ببينيد و به همان اسم يا اسماء مشابه ، از روى دل او را صدا بزنيد؛ البته با تضرع قلبى و خوف و طمع درونى تا انشاءاللّه مستجاب و برآورده شود.
هر چه ايم از توايم اى لطف عميم   به تُوايم نى به خوديم ذو فضل عظيم
آرى :
من اگر خارم اگر گُل ، چمن آرايى هست   كه به آن دست كه مى پروردم مى رويم
در پس آينه طوطى صفتم داشته اند   آن چه استاد ازل گفت بگو مى گويم
حافظ
پس عالم وجود از اوست و اين اقتضاى توحيد افعالى است ؛ زيرا پرداخت امور به دست با كفايت قدرت اوست و حضرت حق صاحب فضل عظيم است و اگر جايى استعدادى ديد يا داد، فضلش را ارزانى مى دارد. اين كه در قرآن فرموده ((واللّه ذوالفضل العظيم (434)))، يكى از معانى اش اين است كه بياييد بگيريد مثلا نبوت فضل است و او صاحب فضل عظيم است . علم فضل است ، رزق فضل است و... همه فضل است و او صاحب فضل عظيم ، يعنى هر جا مناسب ديد، عطا مى كند.
بدياتُونو بگيد اقرار كنيد   از جمال عفو او گُل بچينيد
بايد خيلى به گناه و بدى ها اقرار كرد و از جمال عفو او گل چيد.
وقتى ديد شكسته ايد جَبر مى كُنِه   بدى مهموناشو عفو مى كُنه
به دل شكسته مرهم بزنيد   چون اجازِتون داده دم بزنيد
بش بگيد اى صاحب قلب اى خدا   اُمدم دستم بگير اى رهنما
يكى از اسماء شريف او، مقلب القلوب است . يكى ديگر از اسماء حُسناى او، هادى است . اگر ما بتوانيم با دست تمسك به ذيل عنايت اين دو اسم ، در آن حالت احرام دامن لطف او را بگيريم ، از يكسو دل زيرورو مى شود و از طرفى ديگر هدايت و دستگيرى مى شويم .
دل مى خواد دور خونت به چرخونيش   مثل ذرات جهان بگردونيش ‍
حركت دور بيت اللّه ، دورى است و حركت دورى ، اولش به آخرش مربوط است . ذرات جهان هم به دور كعبه مقصود حركت دورى دارند و به كمال مى رسند. پس اين جا تكوين و تشريع مطابقت دارد و ما هم واقعا ذره اى بيش نيستيم . خدا كند در طواف ، آن ذره بودن را كه از پس پرتو حقيقت نور ولايت گرفته ايم ، احساس كنيم و ذره وار بچرخيم و طواف كنيم .
از خودت نشونه ها نشون بدى   به دلا گل هاى آسمان بدى
در قرآن مجيد آمده كه ((فيه آيات بينات (435)))؛ يعنى در مسجدالحرام آيات روشن خدا هست و دل آگاه و بيدار، دوست دارد اين نشانه ها را به عنوان نشانه ببيند؛ گرچه همه عالم وجود آيات خداست و خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد: ((سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى اءنفسهم حتى يتبين لهم انّه الحق اءولم يكف بربك انه على كل شيى ء شهيد * الا انهم فى مرية من لقاء ربهم الا انه بكل شيى ء محيط(436)))؛ يعنى همانا مى نماييم به آن ها نشانه هاى خود را در آفاق و در خودشان تا اين كه روشن شود براى آن ها كه همانا خدا حق است . آيا كفايت نمى كند براى اثبات خدايى تو كه او شاهد بر هر چيزى است آگاه باش آن ها از لقاى پروردگارشان در شك اند. آگاه باشيد او به هر چيزى محيط است .
حاجى چند نشانه و معجزه اى كه در مسجدالحرام است مشاهده مى كند، امام سالك الى اللّه هميشه و در همه چيز به گونه اى نشانه را مى نگرد كه با آن نشانه صاحب نشان را شهود مى كند. استادم علامه طباطبايى مى فرمايد: هر وقت كسى چيزى را به عنوان نشانه خدا ديد، اگر واقعا نشانه او را ديد، او را با نشانه مى بيند؛ وگرنه نشانه او را نديده و به استقلال به آن شى ء نظر كرده است .(437) آيات باهرات او آفاق و انفس را پر كرده و حرف دل سالك اين است كه :
كى رفته اى زدل كه تمنا كنم تو را   پنهان نگشته اى كه هويدا كنم تو را
با صدهزار جلوه برون آمدى كه من   با صدهزار ديده تماشا كنم تو را(438)
البته اگر حال سالك بالا رفت ، كم كم نشانه را در صاحب نشان فانى مشاهده مى كند و مى گويد: