دوم : سفر در حق به حق كه اين سير در اسماء و صفات مى باشد و
دانا شدن و دارا شدن به اسماء و صفات است و البته بسى مشكل است ؛ زيرا به قول حافظ،
كه عشق آسان نمود اول ولى افتاد مشكل ها.
سوم : سفر از حق به سوى خلق به حق است . در اين مقام است كه در اين ديار جز دوست
ديّارى نمى بيند و به متن ((هو
الاءول و الآخر و الظاهر و الباطن
(565))) راه مى يابد و مزه
((هو
معكم اءينما كنتم
(566))) را مى چشد.
چهارم : سفر در خلق است به حق كه صاحبان تشريع اين سفر مبارك را دارند و اوليا هم
به تبع آن ها، در درجه خود اين سفر را مى توانند انجام دهند. به هر حال از خلق به
حق سفر كردن ، ريشه همه سفرهاست . در اول مناسك هم به بچه ها گفته شد، سفر خوشِ سفر
خوشِ؛ زيرا چشم پوشى فراوان مى خواهد و تلطيف سرّ زيادى مى طلبد. مگر ما مى توانيم
به اين زودى ها اين سفر را به پايان برسانيم و از كثرت به وحدت سفر كنيم و خود را
نبازيم ؟ و از آن مشكل تر، سير در اسماء و صفات است ؛ زيرا آن مقام بى پايان است و
شوخى ندارد. اگر افرادى چون آية الحق سيد حيدر آملى قدس سرّه در كتاب جامع
الاسرارشان نوشته اند: اگر همه درياها مركّب و همه اشجار قلم شود، نمى توانم عشرى
از اعشار آن چه بر دلم آمده را بنگارم
(567)، از اين بابت است و اين گونه است حالت سير و سفر در اسماء و
صفات . اللّه اكبر از اين جمله بلند! سفر سوم از آن دو سفر سنگين تر است ؛ زيرا
جنبه حقانيت بر وجود چنين شخصى غلبه پيدا مى كند. اما سفر چهارم رياضت و اجر و مزد
زيادى دارد كه فقط مى توانم بنويسم : اللهم صل على محمد و آل محمد و ديگر چيزى براى
نوشتن ندارم . عرض شد كه اين حرف ها براى اوحدى علمى و عملى است . وقتى سالك عارف
مى خواهد از نظر علمى اين چهار سفر را انجام دهد يكى از كتاب هاى مهمى كه بايد بعد
از خواندن مقدمات لازمه از صرف و نحو و منطق و فلسفه لازم نزد استاد خِبره بخواند،
اسفار اربعه صدرالمتالهين است ؛ زيرا اسفار ملاصدرا، بر مبناى حكمت متعاليه بوده ،
بين قرآن و برهان را در اين كتاب جمع كرده است . به هر حال راه ميان بُر هم داريم ؛
زيرا انبيا و برخى از اصحاب خاصشان درس نخوانده بودند، اما آن راه كمياب است و
شرايط زيادى دارد كه در اين مختصر نمى گنجد. هدف از سفر به اين عالم ، بايد اين
مسائل الهى باشد تا با چشم و گوش باز و دلى پر از دانش و وجودى پر از كوشش ؛ از
جهان ماده چشم بربنديم و انشاءاللّه به لقاء حضرت دوست به جنة الذات برسيم .
اومديم شفا گيريم شاد بشم |
|
به اشارات دل آباد بشيم |
عارف حتما بايد در مسير علمى براى جهان بينى و دريافت روش رئاليسم ، كتاب شفاء و
اشارات را نزد استاد خبره فراگيرد؛ زيرا تمام مكتب هاى جهان امروز و ديروز ايسم
دارند و امروز كه مخصوصا دنيا دنياى ايسم ها شده ، اين مسئله براى يك فرد روشن گرا
واقعا قابل دغدغه است كه آيا اسلام و تشيع ، ايسم و فلسفه و هستى شناسى و امثال آن
را دارد يا نه ؟! اگر ندارد، پس ما در اين معركه سرمان بى كلاه مى ماند و اگر دارد،
كجاست و نزد چه اشخاصى است ؟! نفرماييد آيات و روايات كفايت مى كند، زيرا فهم آيات
و روايات معرفتى بدون طى مقدمات ميسور نيست و بحث هاى كلامى امروزه ، بحث هاى اصولى
است كه با فلسفه مخلوط شده و اين مسائل را اهل فن معترف اند.
امروزه در اصول الفقه تا مجتهدى نتواند مثلا حرف هاى مرحوم كمپانى را در حاشيه
كفاية الاصول مرحوم آخوند (م 1329 ق ) حلاجى كند، آيا مى تواند به اجتهاد حتمى خود
باور داشته باشد؟ اگر طلب آشنا شدن با علوم اسلامى هستيد و مى خواهيد اهل مطالعه و
درس و بحث باشيد، با فقيه جامع به فقه اصغر و اكبر مشاوره كنيد تا خداى نخواسته
دچار حرف هاى مشكل دار نشويد، زيرا همه مى دانيد جناب اميرالمؤ منين عليه السّلام
آن همه دشمن يا دوست نادان داشت ، چه رسد به علماى ربّانى و كليدداران علم و عمل و
علماء باللّه و اهل معرفت و سير و سلوك . امّا اسلام و قرآن و روايات بحمداللّه
غنّى است و در طول هزاره گذشته ، بزرگانى آمده اند و همه رشته ها را پژوهش كامل و
بررسى تمام نموده اند.
جزاهم اللّه عن
الاسلام و اءهله خير الاءجر.
اومديم فُصوص پيغمبرارو |
|
ببينيم رهبرى رهبرارو |
فص يعنى فصل و فصوص يعنى فصول . اين بيت اشاره به آن است كه صاحب عرفان علمى و عملى
، نمى تواند عرفان اسلامى را كه يكى از رشته هاى تخصصى علوم انسانى اسلام است نديده
باشد؛ زيرا عارف هدفش معرفة اللّه و اطاعت اللّه و معرفة انبياءاللّه و اولياءاللّه
و لقاءاللّه و معرفت انسان كامل و شئون اوست و اين ها همه در كلاس و مباحث عرفانى
بحث و گفت وگو مى شود و البته اين ها همه عرفان علمى است ، اما گفت وگوى عرفان عملى
در اخلاق عالى يافت مى شود و بايد كتاب هايى مانند اوصاف الاشراف خواجه نصيرالدين
طوسى ، طهارة الاعراق ابن مسكويه و منازل السائرين خواجه عبداللّه انصارى را نزد
استاد جامع ، شاگردى كرد. اگر كسى بخواهد عرفان علمى اسلامى را بخواند، بايد اول
كتاب تمهيدالقواعد ابن تركه را كه موضوعش فقط توحيد است خوب بفهمد و بعد كتاب فصوص
شيخ اكبر، محى الدين عربى و بعد مصباح الانس قونوى را بخواند و بعد ديگر كتاب هايى
مثل فتوحات ابن عربى را مطالعه و بررسى كند؛ زيرا استادم علامه حسن زاده آملى از
قول استادشان علامه طباطبايى نقل مى كردند كه ايشان فرمودند: ((فصوص
، دامن دامن مى دهد و فتوحات ، خرمن خرمن عطا مى كند)).
ما كه مكه مى رويم ،معرفت لازم داريم و به قدر عرفانمان حاجى هستيم . عارف سالك هم
به قدر معرفتش و عمل به عرفان عملى مى تواند بگويد عارف و سالكم . پس يكى از اهداف
اين دو مى تواند فهم مفاد كتاب فصوص باشد كه مربوط به حدود 27 پيغمبر و اسرار وجودى
و تاءويلى و عرفانى اين پيامبران الهى است و شيخ اكبر در اين كتاب ، تقريبا از آدم
شروع كرده و به خاتم تمام كرده و گفتنى هاى شگفتى در اين كتاب است . ايشان ادعا
دارند كه اين كتاب را در مدينه منوره ، در حالت مكاشفه اى رسول خدا صلّى اللّه عليه
و آله و سلّم به ايشان مرحمت فرموده و امر فرموده كه به اهلش بگو. اين ادعا، اول
كتاب فصوص ذكر شده است .
ماجراى عرفان اسلامى و شيعى و عرفا و حالات آن ها و شعراى عارف در اسلام و شيعه ،
نوشتن رساله ها مى طلبد، اما آن چه هست ، اين فن مانند ديگر فنون موافق و مخالف
دارد كه اين جا جاى بحث آن ها نيست ، فقط جملاتى اصولى عرض كنم . هر كه اهل تحقيق
باشد، خودش بررسى مى كند و حقيقت را مى يابد.
قرآن و حديث وقتى از طرف حضرت حق آمد، در اصول كليدها و كليّات را به بشريت اعطا
فرمود. در فروع و اخلاقيات هم همين گونه بود، ولى دستور دادند و فرمودند ما كليّات
را مى بخشيم ، شما موارد و جزئيات و مصاديق را استنباط كنيد. البته اول كه قرآن و
حديث آمد، اسلام و شيعه نه فقه مدوّن داشت و نه اصول و نه كلام و نه فلسفه و نه
حكمت و نه عرفان و نه تفسير و نه تاريخ و نه علوم ديگر. حتى تا حدود يكى دو قرن ،
نوشته و پژوهشى در كار نبود و شعار ((كفانا كتاب اللّه
(568))) رايج بود. اما كم كم بزرگانى چون
جناب فارابى ، ابن سينا، خواجه نصيرالدين طوسى ، شيخ مفيد، كلينى ، صدوق ، شيخ طوسى
و... آمدند و از قرآن و حديث ، فقه مدون استنباط كردند و مدون نمودند.كم كم اصول
مدوّن پيدا شد و حكمت و تفسير و تاريخ و همه علوم اسلامى در رشته هاى گوناگون در
نظام فقه اصغر و فقه اكبر تدوين شد و از قرآن و حديث استنباط ژرف به دست آمد و
تحقيق و بررسى به عمل آمد. اين دانشمندان ، همه شاگردان قرآن و حديث بودند و
اصطلاحات ويژه جعل كردند كه در رشته كار خودشان به كار گرفته مى شد و مى شود.
بنابراين فقيه ، اصطلاحات مخصوص به خود دارد، اصولى هم ، همين طور حكيم هم ، بشرح
ايضا عارف هم همين گونه ، شاعر هم به همين منوال . پس در صدر اسلام هيچ كدام از اين
علوم مدون نبود، اما كم كم مدون شد. الان شما تنها به رشته تفسير نظر كنيد در شيعه
و سنّى چه غوغايى است . از ابن سينا تا محى الدين عربى تا ملاصدرا تفسير دارند و هر
كدام بر مشرب خود در اين علم گسترده غوطه ورند و خيلى از حرف ها در فن خود قابل جرح
و تعديل و بحث و ردّ و ايراد است كه البته نظر دادن كار اهل نظر است و همين طور نمى
شود همه حرف ها را رد يا قبول كرد.
علم اصول هم در مذاهب گوناگون همين طور است ، حكمت و عرفان و معقول هم بشرح ايضا.
البته در اين ميان بعضى از مدعيان بى خبر از حقايق ، چماق تكفير برداشته اند. آن
يكى اخبارى مى شود، اصولى را به باد نقد مى گيرد. آن ديگرى كلامى مى شود، حكمت و
فلسفه را به باد نقد مى گيرد. سومى در حكمت مشرب اشراق را مى پسندد، چهارمى روش
مشاء را دلنشين مى داند. اينها را براى اين مى نويسم كه امروزه با همكارى دست مخفى
دشمن ، بعضى ها به طور كلى حكمت و عرفان را منكرند و اصلا ايسم نمى شناسند. بعضى ها
اصول الفقه را متورم مى نامند و بدبين اند و همين طور. حال آنكه اسلام داراى فرهنگى
غنى و سرشار از بار فكرى و پژوهشى است و هيچ كدام به طور كلى قابل رد و قبول نيست .
خلاصه اين كه بعضى ها با كتاب هايى مثل فصوص محى الدين عربى ميانه اى ندارند. نمى
گويم هرچه ايشان آن جا كشف كرده ، تمام عيار قابل قبول است ؛ اما عرض مى كنم اول
بايد حرف صاحب نظران را فهميد و بعد با پژوهش و نظر بررسى كرد. به يقين نمى توان
گفت اسلام تفسير دارد، كلام دارد، قرآن و حديث دارد، اما عرفان در قاموس اسلام راه
ندارد. هم چنين نمى توان گفت اين حرف ها با اسلام بيگانه معاذاللّه من الجهل . پناه
به خدا اگر دشمن بخواهد در اين آشيانه تخم بگذارد و در اين سرزمين بذرافشانى كند و
اهل اسلام يا علماى شيعه را به جان هم بيندازد!
پس نتيجه مى گيريم كه يكى از اهداف بلند حاجى واقعى و عارف و سالك راستين ، فهم و
درك و نقد كتاب هايى چون كتاب فصوص پيامبران است تا بتواند رهبرى رهبران الهى را در
امثال اين كتاب ها به وجه قويم دريابد. آن چه واضح و مسلّم است اين است كه اهل
ايمان ، هم از راه سمع و شرع ، و هم از راه فكر و عقل ، و هم از طريق كشف و شهود مى
توانند بهره ببرند و هيچ گاه اين سه بُعد شناخت شناسى با هم تزاحم و تعارضى ندارد؛
زيرا همان گونه كه انسان گوش دارد، عقل هم دارد و قلب هم دارد. فقط توجّه و دقت
لازم را بايد به كار برد تا انسان استعدادهاى خدادادى خود را فراموش نكند؛ زيرا
عقل در برابر شرع نيست ، بلكه در برابر نقل است ! عن على عليه السّلام انه قال ((العقل
شرع من داخل والشرع عقل من خارج
(569)))؛ مولا فرمودند: عقل شرع باطن است و
شرع عقل ظاهر است و در جاى ديگر فرموده اند: ((للانسان
فضيلتان العقل و المنطق فبالعقل يفيد و بالمنطق يستفيد(570)))؛
يعنى براى انسان دو فضيلت بزرگ است يكى عقل و يكى منطق پس به عقل مدام بهره مى برد
و به وسيله منطق بهره مى دهد! واقعا مگر يك پژوهشگر اگر منطق ندارد و نتواند بين
برهان و مغالطه و جدل و خطا و امثال ذلك فرق بگذارد و در عين حال خود را يك محقق و
صاحب نظر بداند، اين حق است يا مثلا اگر به وسيله عقلِ آزاد هستى شناسى نداشته
باشد، مى تواند در عين حال قرآن را در مسائل معرفتى بفهمد؟! حالا اسم هستى شناسى را
فلسفه گذاشته اند و اين لغت را از يونان گرفته اند. فكر نمى كنم لغت گيرى و اصطلاح
سازى گناه يا كفر باشد، مخصوصا امروزه كه دنيا، دنياى ايسم ها شده و جوان ما در اين
دانشگاه ها و ادارات دنبال حقيقت معارف دين را مى گيرند و بعضى از ما چيزى كه در
برابر ايسم ها قانع كننده باشد و بتواند فلسفه هاى شرقى و غربى و امروزى و ديروزى
را از دست او بگيرد و معارف و اعتقادات و اخلاقيات ناب شيعى و اسلامى را به دست او
بدهد، نداشته باشيم . مناسب است در اين جا چند آيه از قرآن مجيد راجع به عقل و تعقل
بيان كنيم . در سوره انبياء مى فرمايد: ((لقد
اءنزلنا اليكم كتابا فيه ذكر كم اءفلا تعقلون
(571)))؛ يعنى به درستى كه ما قرآن را به سوى
شما فرستاديم كه كتابى است در سطح عالى و در اين كتاب است ياد شما. آيا نمى خواهيد
درباره فهم حقايق آن عقل خدادادى را به كار گيريد. و مى فرمايد: ((انّا
جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون
(572)))؛ يعنى همانا ما او را قرار داديم
قرآن عربى ، شايد شما عقل خدادادى را درباره فهم آن به كار گيريد. و مى فرمايد:
((انّ
فى ذلك لآيات لقوم يعقلون * ان فى ذلك لآية لقوم يعقلون
(573)))؛ يعنى كه به درستى كه در اين مطالب
بلند، نشانه ها و نشانه است براى كسانى كه هميشه عقل را به كار گيرند. و مى فرمايد:
((ان
شرّ الدواب عنداللّه الصم البكم الذين لايعقلون
(574)))؛ يعنى همانا بدترين جنبندگان نزد خدا
آن كَر و لال هايى هستند كه اهل تعقل نيستند. و مى فرمايد: ((و
يجعل الرجس على الذين لايعقلون
(575)))؛ يعنى خدا در جزاى اين كه عقل را به
كار نمى گيرند، پليدى را بر دل آن ها مسلّط مى كند. و مى فرمايد: ((اءم
تحسب اءن اءكثرهم يسمعون اءو يعقلون
(576)))؛ يعنى پيامبرم ! گمان مكن كه اكثر
اين ها اهل سمع يا عقل شايسته باشند. و مى فرمايد: ((افانت
تسمع الصمّ و لوكانوا لايعقلون
(577 )))؛ يعنى پيامبرم ! تو به كرهاى معنوى
نمى توانى بشنوانى ؛ زيرا اين ها اهل تعقل نيستند. البته واژه فكر و علم و فقه و
تدبّر و امثال آن در قرآن در صدها مورد آمده است ، فقط به عنايتى كه قرآن مجيد روى
تعقّل و عقل داشته اشاره شد.
اصل حقانيت انبيا و خدا و قرآن و روايت را تا عقل امضا نكند، به جايى نمى رسد. پس
عقل ، شرح باطن و حجّت باطن
(578) است و مرحوم كلينى چه زيبا اصول كافى را فصل بندى كرده است :
اول باب عقل و جهل را آورده و بعد از آن كفر و ايمان را تا به ما بفهماند اول
مساءله عقل و جهل است و سپس كفر و ايمان . مگر نه اين است كه فقها و اصوليين مى
گويند يكى از ادلّه چهارگانه استنباط، عقل است و سه تاى ديگر قرآن و حديث و اجماع ؛
پس همه با عقل كار دارند.
اومديم معرفة النفس ببينيم |
|
به ره معرفة الرّب برويم |
يكى از اهداف و اسرار حج و سير و سلوك ، مساءله خودشناسى است . اگر حاجى دقت كند،
از ميقات و لبيك تا آخر اعمال بايد خود را بشناسد و خويشتن خويش را بيابد، سالك هم
اول سيرش از معرفة النفس شروع مى شود مى شود و آخر خط او هم همين است كه زير گوش
جانش به او گفته شود: تو كيستى و چيستى و كه با توست و هستى تو كجايى است و... . پس
ما بايد دنبال معرفة النفس مكه برويم و سير و سلوك داشته باشيم و از اين راه به
معرفة الرّب راه پيدا كنيم . درباره معرفة النفس و معرفة الرب سخن و كتاب زياد است
. اگر بخواهيم وارد اين مقوله شويم ، يك رساله مستقل مى طلبد. لذا اكتفا مى كنيم به
ذكر چهل جمله از مولاى يكتاپرستان امام پرهيزكاران اميرمؤ منان حضرت مولا على عليه
السّلام كه كلمه نفس در اين چهل جمله آمده است .
1. قال على عليه السّلام :
الا عامل لنفسه
قبل يوم بؤ سه
(579)؛ آيا كسى هست كه براى رشد و كمال خود بكوشد، قبل از روز
پشيمانى و گرفتارى خود.
2. اكرم نفسك عن
كل دنيئة
(580)؛ خود را از تن دادن به پستى گرامى بدار.
3. الكيس من عرف
نفسه و اءخلص اءعماله
(581)؛ زيرك كسى است كه استعدادهاى خود را بشناسد و اعمال خود را
خالص قرار دهد.
4. العارف من
عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن كل ما يبعدها(582)؛
عارف كسى است كه خويشتن را بشناسد و نفس را از بدى ها آزاد كند.
5. المغبون من
غبن نفسه
(583)؛ ضررخورده كسى است كه به خويشتن ضرر بزند.
6. اءعظم الجهل
جهل الاءنسان اءمر نفسه
(584)؛ بزرگ ترين جهل آن است كه انسان خويشتن را نشناسد.
7. اءيها الناس
تولوا من اءنفسكم تاءديبها(585)؛
اى مردم ! خودتان متكفل ادب كردن نفس خود باشيد.
8. اءفضل الحكمة
معرفة الاءنسان نفسه
(586)؛ بزرگترين حكمت آن است كه انسان داراى معرفة النفس باشد.
9. من حاسب نفسه
ربح و من غفل عنها خسر(587)؛
هر كه حساب كار خويش را بكند، سود فراوان مى برد و هر كه از آن غافل ماند، زيان
فراوان برده است .
10. اءكثر الناس
معرفة لنفسه اءخوفهم لربه
(588) هر كه قدر خويش را بيشتر بشناسد، خداترس تر مى شود.
11. من شغل نفسه
بغير نفسه تحيّر فى الظلمات
(589)؛ هر از خويش به غير خود بپردازد، در تاريكى ها متحيّر مى
ماند.
12. اءفضل العقل
معرفة الاءنسان نفسه فمن عرف نفسه عقل و من جهلها ضلّ(590)؛
با فضيلت ترين عقل ، همانا خويشتن شناسى است . پس هر كه خويشتن را شناخت ، به عقل
مى آيد و هر كه نادان از او ماند، گمراه مى شود.
13. نستعينه على
هذه النفوس
(591)؛ ما براى مبارزه با نفس هميشه از خداوند كمك مى جوييم .
14. عجبت لمن
ينشد ضالته و قد اءضل نفسه فلايطلبها(592)؛
در شگفتم از كسى كه اگر چيزى از او گم شد، فرياد برمى آورد و عمرى است كه خود را گم
كرده و فريادش برنمى آيد!
15. الجاهل بقدر
نفسه يكون بقدر غيره اءجهل
(593)؛ نادان به خويشتن ، درباره غير خود نادان تر است .
16. عجبت لمن
يجهل نفسه كيف يعرف غيره
(594)؛ در شگفتم از كسى كه خود را نشناخته چگونه مى خواهد اشياى
ديگر را بشناسد!
17. لكنت اول
حاكم على نفسك بذميم الاءخلاق
(595)؛ همانا بايد خودت باشى كه فرمان نفس را به دست داشته باشى تا
در خويشتن رذيلت هاى اخلاق را محكوم سازى .
18. كيف يعرف
غيره من جهل نفسه
(596)؛ كسى كه خود را شناخته است ، چگونه غير خود را مى شناسد.
19. (السالك )
قد اءحيا عقله و اءمات نفسه
(597)؛ همانا سالك ، زنده نگه مى دارد عقل خويش را و مى كشد جهل نفس
را.
20. كفى بالمرء
معرفة اءن يعرف نفسه
(598)؛ انسان را همان بس از دانش كه به خود آيد و خود را بشناسد.
21. خادع نفسك
فى العبادة و اءرفق بها(599)؛
در بندگىِ خدا نسبت به نفس سياستى ظريف اعمال و با آن مدارا كن .
22. كفى بالمرء
جهلا اءن يجهل نفسه
(600)؛ نادانى انسان همان بس كه در خود فرونرود.
23. من عرف
اللّه توحّد و من عرف نفسه تجرد و من عرف الدنيا تزهّد(601)؛
هر كه خدا را شناخت ، يكتا جو و يكتاشناس و يكتاپرست و به يكتا عاشق مى شود و هر كه
نفس را شناخت ، چنان با خود كار مى كند كه از زمره مجردات مى گردد و كسى كه حقيقت
دنيا را شناخت ، در همه شئون زندگى ، اهل زهد و تقوا مى شود.
24. من عرف نفسه
جاهدها(602)؛
هر كه نفس خويش را شناخت ، همانا مشغول مبارزه با او مى شود.
25. من جهل نفسه
اءهملها(603)؛
هر كه نادان از خود ماند، نفس را مهمل و بى فايده مى گذارد؛ زيرا پى نبرده چه
استعداد و سرمايه اى در دست اوست .
26. من عرف نفسه
عرف ربه
(604)؛ هر كه خود و شئون وجود خويشتن را شناخت ، مى تواند از اين
راه به شئون الهى پى ببرد و او را بشناسد.
27. من عرف نفسه
جلّ اءمره
(605)؛ هر كه نفس را شناخت ، كار مهمى كرده و مساءله شناخت او خيلى
بزرگ است .
28. من جهل نفسه
كان بغير نفسه اءجهل
(606)؛ هر كه نادان نفس خويش است ؛ او به غير خويش نادان تر مى
باشد.
29. من عرف نفسه
فهو لغيره اءعرف
(607)؛ خود آگاه ترين شما، همانا به غير خود آگاه تر است .
30. من عرف نفسه
فقد اءنتهى الى غاية كل معرفة و علم
(608)؛ كسانى كه معرفة النفس دارند، به تهايت هر معرفت و دانشى
رسيده اند.
31. اللّه اللّه
فى الجهاد باءموالكم و اءنفسكم و السنتكم فى سبيل اللّه
(609)؛ خدا را خدا را درباره جهاد و كوشش به وسيله ثروت و اموال خود
و فداكارى نفوس خودتان در راه خدا.
32. رحم اللّه
اءمرء عرف قدره
(610)؛ خدا رحمت كند آن كس را كه قدر خويش را بداند و بشناسد.
33. من لم يعرف
نفسه بَعُد عن سبيل النجاة و خبط فى الضلال و الجهالات
(611)؛ هر كه خود را نشناخت ، از راه نجات دور مى ماند و در نادانى
ها و گمراهى ها در مى ماند.
34. معرفة النفس
اءنفع المعارف
(612)؛ در ميان معارفِ انسانى سودمندترين معرفت است .
35. نال الفوز
الاكبر من ظفر بمعرفة النفس
(613)؛ كسى كه به معرفة النفس دست يافته است به رستگارى و فوز
بزرگ مى رسد.
36. و خلق
الانسان ذانفس ناطقه اءن زكاها بالعلم و العمل فقد شابهت جواهر اوائل عللها و اذا
اءعتدل مزاجها و فارقت الاءضداد فقد شارك بها السبع الشداد(614)؛
در ميان موجودات ، انسان به گونه اى آفريده شده كه داراى نفس ناطقه و استعداد
انسانى مى باشد و اگر اين نفس ناطقه را به علم و عمل تزكيه كرد، شبيه جوهره هاى
اوليه اش مى شود و با كار هفت آسمان محكم شركت مى كند.
37. عباداللّه
اءنّ من اءحب عباداللّه اليه عبدا اءعانه اللّه على نفسه
(615)؛ همانا يكى از محبوب ترين بندگان نزد خدا، بنده اى است كه
خداوند او را بر مبارزه با نفسش كمكش كند.
38. لاتجهل نفسك
فانّ الجاهل معرفة نفسه جاهل كل شى ء(616)؛
از خويش نادان نمان ، زيرا نادان از خود، به هر چيز نادان است .
39. عباداللّه
زنوا اءنفسكم من قبل اءن توزنوا و حاسبوها من قبل اءن تحاسبوا(617)؛
بندگان خدا! خويشتن را بسنجيد قبل از آن كه شما را بسنجند و به حساب خويش برسيد قبل
از آن كه در قيامت به حسابتان برسند.
40. اءعدا عدوك
نفسك التى بين جنبيك
(618)؛ دشمن ترين دشمنان تو، همانا نفس اماره بالسوء توست كه در
ميان دو پهلوى تو قرار دارد.
اين ها، چهل جمله از مولا الموحدين عليه السّلام درباره نفس بود.
مخفى نماند كه در كلمات مولا على به كميل بن زياد نخعى هست كه هنگامى كه از معانى
نفس از او پرسيد، حضرت فرمود: ((بلى نفس يك چيز و يك نفس
نيست ؛ بلكه نفس نباتى و حيوانى و انسانى قدسى الهى داريم و هر كدام قوايى دارند(619))).
منظور از نقل مضمون ترجمه اين حديث اين بود تا معانى نفس را ندانيم ، نمى توانيم
دشمن او را از دوست تشخيص دهيم و نمى فهميم با كدام آن ها بايد مبارزه كرد و به
كدام آن ها بايد كمك نمود. براى شرح اين حديث مفصل به كتاب حكمت الهى
(620) استادم حكيم الهى قمشه اى مراجعه و اقسام نفوس و قواى آن را
مطالعه نماييد. فقط فى الجمله آن چه بعضى از علماى علم اخلاق با برداشت از آيات
قرآن براى معانى نفس برداشت نموده اند، هفت عدد يا هفت مرتبه و شاءن است . 1. اماره
بالسوء 2. نفس مسوّله 3. نفس لوّامه 4. نفس ملهمه 5. نفس مطمئنه 6. نفس راضيه 7.
نفس مرضية . نفس اماره بالسوء، هميشه امر به بدى ها دارد؛ نفس مسوّله ، حيله گر و
منافق گونه است ؛ نفس لوامه ، انسان را هميشه سرزنش مى كند؛ نفس مطمئنه ، به ياد
خدا آرام است ؛ نفس راضيه و مرضيه ، از خدا راضى و خدا از او راضى است . هر چه هست
طريق سير و سلوكِ استادم علامه طباطبايى و استادانشان و شاگردانشان معرفة النفس
است و هزار نكته باريك تر از مو اين جاست كه كسى بتواند آن خويشتن الهى را دريابد و
آن را كشف كند و با آن كار كند تا به كمال لايقش برسد و معرفة النفس او كامل شود!!!
اومديم از خونمون بيگونه شيم |
|
آشنا و يار صاحب خونه شيم |
در مسير الى اللّه تبارك و تعالى يكى از اهداف بلند، از خود بى خود شدن و از خود
بيگانه شدن است و اين كار بسيار مشكلى است ؛ زيرا تا انسان اختيار خود را تحت
اختيار حضرت دوست قرار ندهد و به تدبير او از تدبير خود دست بر ندارد، نمى تواند از
خود بيگانه شود و خلاصه خداى متعال او را به مكه ببرد و بياورد و به سالك سير الى
اللّه دهد. اين حال ميسور نيست ، مگر اين كه خيلى از مقامات معنوى ، مانند ايمان و
ثبات و صدق و اخلاص و تسليم و توكل و رضا و فكر و ذكر و امثال ذلك را كسب كرده
باشد تا بتواند از خود بگذرد و به نفس خود خطاب كند كه :
ميان عاشق و معشوق هيچ حائل نيست |
|
تو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز |
روايات بسيارى داريم كه بين خلق و حضرت حق تبارك و تعالى حجابى غير از خلق نيست
(621)! البته اگر به معناى كلمه از خود بيگانه شديم ، آن وقت مى
توانيم آشناىِ واقعى و يار و ولىّ خدايى كه صاحب خانه است بشويم و بگوييم :
يار نزديك تر از من به من است |
|
اين عجب بين كه من از وى دورم |
سعدى
يكى از اهداف بلند، ولى اللّه شدن است و اگر بفهميم ، اين هدف خيلى عام است ؛ زيرا
مى تواند يكى از اهداف خلقت همه انسان ها باشد. البته درباره ولايت اللّه سخن
فراوان است كه براى تبرك و تذكر، به سه آيه از قرآن مجيد متمسك مى شويم .
حضرت حق مى فرمايد: ((الا
اءن اولياء اللّه لاخوف عليهم و لاهم يحزنون* الذين آمنوا و كانوا يتقون * لهم
البشرى فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة لاتبديل لكلمات اللّه ذلك هو الفوز العظيم
(622)))؛ يعنى آگاه باشيد همانا آن ها كه به
مقام يارى و ولايت اللّه رسيده اند، ديگر ترسى بر آن ها نيست و غم و حزنى هم
ندارند. البته بعضى از نشانه هاى آن ها اين است كه هميشه با همه شئون ايمان همراه
اند و هميشه همه شئون تقوا را دارند و يكى از آثار اين ولايت اين است كه در همين
زندگى دنيا بشارت هاى الهى و خواب هاى خوب و رؤ ياهاى نورانى و صادقه دارند، در
آخرت هم از بشارت هاى ويژه الهى برخوردارند و البته اين قانون الهى است و تبديلى
براى كلمات الهى نيست و اين ولايت اللّه و آثار آن نصيب هر كس شد، رستگارى بزرگ است
.
مساءله : ولىّ و يار خدا شدن دو طرفى است ؛ يعنى اگر عبد ولىّ و يار خدا شد، خدا هم
يار و ولىّ او مى شود. اما رعايت اين دو شرط ايمان و تقوا مهم است كه در سوره يونس
آمده و كسب آن دو با شرايط و آدابش بسيار مهم است تا انسان بتواند كسب ولايت اللّه
كند و ترس و غم دنيا و آخرت از او برود. نخستين شرط، ايمان است كه اصل ايمان ،
عقيده به قلب و اقرار به زبان و عمل به اعضا و اركان و جوارح است .(623)
اما تحقق اين سه معنا ملتزم شدن به لوازم ايمان است كه همه در قرآن آمده ؛ زيرا در
قرآن حدود هشتاد مورد جمله ((يا
اءيها الذين آمنوا)) را داريم كه بعد از اين خطاب ها،
نوعا دستورالعمل هاى كليدى از سوى حضرت حق وارد شده است . از باب تبرك ، به چهل آيه
از آن اشاره مى كنيم ، باشد كه يك دستورالعمل كلى را براى كسب ولايت اللّه از كلام
اللّه در مورد لوازم ايمان براى عمل به آن به دست آوريم .
1. ((يا
اءيها الذين آمنوا اذكروا اللّه ذكرا كثيرا * و سبحوه بكرة و اءصيلا(624)))؛
اى خداباوران ! بسيار بايد به ياد خدا باشيد و صبحگاهان و شامگاهان بايد تسبيح حضرت
حق را به جاى آوريد. البته اين نخستين دستورالعمل بسيار كليدى است و استاد ما علامه
طباطبايى - حشره اللّه فى جنة الذات - ذكر كثير را رياضت عظمى براى نفس مى شمردند.
2. ((يا
اءيها الذين آمنوا اءتقوا اللّه و قولوا قولا سديدا(625)))؛
اى كسانى كه به آن چه بايد باور داشته باشيد ايمان آورده ايد! تقوى الهى پيشه كنيد
و بايد كلام و گفتارتان مانند سدّ محكم باشد؛ يعنى گفتارتان از آفات زبان پاك و
منزه باشد. آفات زبان را در بعضى از مجامع روائى تا 190 آفت شمرده اند. 3.
((يا
اءيها الذين آمنوا اءتقوا اللّه و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اءتقوا اللّه
(626)))؛ اى كسانى كه ايمان به خدا و انبيا و
معاد آورده ايد! در همه كارهاتان تقواى الهى پيشه كنيد و حتما بايد در ظاهر و باطن
اعمالتان دقت نظر به كار بريد كه چه چيزى براى فرداى قيامتتان مى فرستيد و تقواى
همه جانبه خدا را در اين كار رعايت كنيد. 4. ((يا
اءيها الذين آمنوا اذا نودى للصلوة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكر اللّه و ذروا
البيع ذلكم خيرلكم ان كنتم تعلمون
(627)))؛ اى كسانى كه به حقايق عالم باور
داريد! هنگامى كه مؤ ذن براى اقامه نماز جمعه ندا برمى آورد، بكوشيد به سوى نماز
جمعه برويد كه ياد واقعى خداست و خريد و فروش را حتما رها كنيد. اين كار براى شما
بهتر است ، اگر اهل دانش به فوايد و فضايل نماز جمعه باشيد. 5. ((يا
اءيها الذين آمنوا قوا اءنفسكم و اءهليكم نارا و قودها الناس و الحجارة عليها
ملائكة غلاظ شداد(628)))؛
اى اهل ايمان ! حتما بايد وقايه و نگهبان خويشتن و خانواده تان باشيد از آتشى كه
آتش گيرانه آن مردم اند و سنگ ها و بر اين آتش ملائكه غلاظ و شداد ماءمور الهى
هستند. غلاظ و شداد دو جمله اى است كه از غضب حضرت حق سرچشمه مى گيرد. 6.
((يا
اءيها الذين آمنوا لاتلهكم اءموالكم و لا اءولادكم عن ذكر اللّه
(629)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! مبادا
باز دارد شما را اموالتان و نه اولادتان از ياد خدا. 7. ((يا
اءيها الذين آمنوا توبوا الى اللّه توبة نصوحا(630)))؛
اى گرويدگان و معتقدان ! بايد هم توبه كار باشيد و به سوى خدا توبه كنيد، توبه اى
كه ديگر به گناه باز نگرديد. 8. ((يا
اءيها الذين آمنوا كونوا انصار اللّه كما قال عيسى بن مريم للحواريين من انصارى الى
اللّه قال الحواريون نحن انصار اللّه
(631)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در
تمام شئونتان از ياران خدا باشيد، همان گونه كه جناب عيسى بن مريم به شاگردان خود
گفت كيست در راه و رسم الهى مرا يارى كند؟ شاگردان گفتند ما ياران خدا هستيم . با
آن همه روايات كه در تعريف و توصيف شاگردان حضرت عيسى عليه السّلام آمده ، خداوند
در اين آيه امر كرده ما مثل آن ها، ياران خدا و ياران دين خدا باشيم . 9.
((يا
اءيها الذين آمنوا اءنّ من اءزواجكم و اءولادكم عدّوالكم
(632)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد!
بدانيد همانا بعضى از همسران و فرزندان شما دشمنان شما هستند. همين همسرانى كه ما
گاهى به جهت دنيوى اين قدر به آن ها علاقه داريم يا اولادان كذايى ! پس بايد بسيار
متوجه جهت دشمنى بعضى از آن ها باشيم تا ملتزم به لوازم ايمان گرديم . 10.
((يا
اءيها الذين آمنوا لاتتولّوا قوما غضب اللّه عليهم
(633)))؛ اى گرويدگان به عقايد حقه ! مواظب
باشيد با يهوديان كه خدا بر آن ها غضب كرده ، پيوند دوستى و ولايت نبنديد. 11.
((يا
اءيها الذين آمنوا اءن تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم
(634)))؛ اى كسانى كه ايمان آورديد! اين يكى
از وعده هاى خداست كه اگر او را يارى كرديد، شما را يارى مى كند. 12.
((يا
اءيها الذين آمنوا اءطيعوا اللّه و اءطيعوا الرسول
(635 )))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از
خدا و رسول خدا بى چون و چرا اطاعت كنيد، يعنى در اقوال و احوال و اخلاق و اسرار و
همه شئون زندگى تان از خدا و رسولش اطاعت نماييد. 13. ((يا
اءيها الذين آمنوا لايسخر قوم من قوم
(636 )))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد!
مبادا بعضى از شما بعضى ديگر را سبك بشماريد و مسخره و استهزا نماييد. 14.
((يا
اءيها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى
(637)))؛ درباره قصاص كشتگان چنين نوشته شده
... 15. ((ان
اللّه و ملائكته يصلون على النبى يا اءيها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما(638)))؛
همانا خدا و همه ملائكه او هميشه بر نبى گرامى اسلام صلوات مى فرستند. اى كسانى كه
ايمان آورديد! صلوات بر او فرستيد همراه خدا و ملائكه و تسليم امر او باشيد و سلام
بر او بفرستيد. 16. ((يا
اءيها الذين آمنوا لاتكونوا كالذين آذوا موسى
(639)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! مانند
كسانى نباشيد كه حضرت موسى را اذيت كردند، يعنى مواظب باشيد اذيت و آزارتان به
رهبران الهى نرسد. واقعا قرآن مجيد دست روى چه نكته هاى كليدى گذاشته و دقت به عمل
آورده تا اگر خواستيم ملتزم به لوازم ايمان باشيم و از اين طريق به ولايت اللّه راه
پيدا كنيم ، بتوانيم . 17. ((يا
اءيها الذين آمنوا لاتتبعوا خطوات الشيطان
(640)))؛ يعنى اى كسانى كه ايمان آورده ايد!
پيروى نكنيد جاپاهاى شيطان را. جاپاشناسى يك هنر دينى بزرگ است كه در تمام شئون
زندگى فردى و خانوادگى و اجتماعى بتوانيم براى پيروى نكردن و پيروى كردن ، جاى
پاهاى شيطان و جاى پاهاى ملائكه و خدا و انبيا را بشناسيم و در اين مورد دقت كنيم .
18. ((يا
اءيها الذين آمنوا اءركعوا و اءسجدوا و اءعبدواربكم
(641)))؛ اى كسانى كه ايمان آورديد! به
مقتضاى باورتان ركوع ها و سجده ها و بندگى هاى خدا را داشته باشيد. 19.
((يا
اءيها الذين آمنوا اءتقوا اللّه و كونوا مع الصادقين
(642)))؛ اى كسانى كه ايمان آورديد! تقواى
الهى پيشه كنيد و با صادقين باشيد. ائمه اطهار عليهم السّلام فرموده اند: ما
صادقينيم
(643)؛ در همه شئون وجودى تان با راستان عالم و ائمه دين عليهم
السّلام باشيد و اين است كينونت ، يعنى شئون وجود و اين است معيت در رتبه و درجه
پيروى . 20. ((يا
اءيها الذين آمنوا ما لكم اذا قيل لكم اءنفروا فى سبيل اللّه اءثاقلتم الى الاءرض
اءرضيتم بالحيوة الدنيا من الاخرة فما متاع الحيوة الدنيا فى الاخرة الّا قليل
(644)))؛ اى كسانى كه ايمان آورديد! چه شده
است شما را وقتى به شما دستور داده شده است شما را وقتى به شما دستور داده مى شود
كه كوچ كنيد براى جهاد يا دفاع در راه خدا، شما روى زمين سنگينى مى كنيد. آيا راضى
مى شويد به زندگى دنيا عوض از آخرت ؟ آيا نمى دانيد كه متاع زندگى دنيا در برابر
زندگى ابدى اخروى چيز بسيار ناچيزى است ؟ ملاحظه مى فرماييد لحن خداى تعالى در مورد
كوچ براى جهاد در راه خدا چگونه است . تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل . 21.
((يا
اءيها الذين آمنوا انما المشركون نَجَس فلايقربوا المسجدالحرام بعد عامهم هذا(645)))؛
اى كسانى كه ايمان آورديد! همانا مشركان نجس هستند. پس بعد از اين سال نزديك
مسجدالحرام كه جاى پاكان است نشوند. 22. ((يا
اءيها الذين آمنوا اءتقوا اللّه و ذروا ما بقى من الربا(646)))؛
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به دليل ايمانتان تقواى الهى پيشه كنيد و از همه نوع
ربا و معاملات ربوى دست برداريد. نيز در ادامه مى فرمايد: ((اگر
مى خواهيد دست از ربا برنداريد، اعلام جنگ با خدا كنيد(647))).
متاءسفانه امروزه خيلى از معامله گرها از نظر فقهى بين بيع و ربا تشخيص نمى دهند و
گاهى ناخواسته و ناخودآگاه در معاملات ، به ويژه معاملات بانكى گرفتار ربا مى شوند
و لقمه نانى را كه بايد حلال باشد تا نوش جان كنند و رو به ولايت اللّه بروند، به
حرام آلوده مى كنند و براى خود و زن و فرزندانشان گرفتارى پيش مى آورند؛ زيرا مولوى
گفته : لقمه تخم است و برش انديشه ها(648)!