با سالكان وادى نور

آيت اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى

- ۷ -


آيا واقعا كسى مى تواند عقل اول و خلق اول و نور اول را كه كلمه تامه حضرت حق است ، توصيف و تفسير كند؟! پاسخ اين سؤ ال اين است كه چون كلمه تامه شامل همه كلماتِ الهى است و براى حروف كلمات به منزله الف و براى ترسيم اعداد به منزله يك است و در عالم وجود هويت ساريه مى باشد، پس اگر همه درياها مركّب شوند و همه درخت ها، بلكه همه عالم قلم شوند، نمى شود وصف كلمه تامه را نگاشت . خداوند در قرآن مجيد دو آيه دارد كه مى فرمايد: ((قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى لنفد البحر قبل اءن تنفد كلمات ربّى (283)))؛ يعنى بگو اگر همه درياها مداد شوند براى نوشتن كلمات خداى من ، درياها تمام مى شود و كلمات خداى من تمام نمى شود! يك جا هم مى فرمايد: ((و لو اءنّ ما فى الاءرض ‍ من شجرة اءقلام و البحر يمدّه من بعده سبعة اءبحر ما نفدت كلمات اللّه (284)))؛ يعنى اگر آن چه در زمين است از درخت ها قلم شوند و درياها مركّبِ آن شوند و بعد از اين درياها هفت درياى ديگر باشند تا مركّب شوند براى نوشتن كلمات خدا، همانا نوشتن كلمات خدا پايان نمى پذيرد. مگر بى نهايت تَقَوّمُى را كه جلوه بى نهايت قيّومى است مى شود به قلم آورد؟! نه ؛ زيرا هر چه بنويسند، از بى نهايت چيزى كم نشده است . پس اين كه در اين بيت گفته شده همه عالم بايد قلم شود تا وصف حقيقت محمديه را بياوريم ، يعنى اين توصيف چون بى نهايت است ، قلمِ بى نهايت مى طلبد تا بتواند بنويسد.
او قلم او لوح او عرش خدا   بر ملائك مقتدا و رهنما
به آن معنا كه درباره كلمه تامّه و حقيقت محمديه ذكر شد، قلم از اوست و شاءن او و جلوه او، لوح و عرش هم همين طور؛ زيرا قلم ممكن است به عالم جمع و جبروتِ كار و فعلِ خدا اشاره باشد؛ چون در اين عالم وقتى مى خواهيم كلماتى را بنگاريم ، همه اين كلمات به طور جمع در قلم جمع اند كه در معقولِ اين معنا مى شود عالم قضاء حتم الهى ، اما وقتى مى نويسد مى شود عالم مقدرات الهى . عرش هم نزد سلاطين ظاهرى ، همان مسند و منبرى است كه سلطان بر او قرار مى گيرد و دستور مى دهد. حضرت حق تعالى هم در فعلش چنين برنامه اى دارد؛ زيرا يكى از اسم هاى او سلطان است كه در دعاى كميل به همين معنا اشاره شده است : ((و بسلطانك الذى علا كل شى ء)). پس او در تكوين و تشريع فرمان و فرمانروايى مى كند. لوح هم آن صفحه موجودات است كه قلم اعلاى الهى از ازل تا ابد بر آن مى نگارد. اين واژه ها مثل قلم و لوح و عرش ، چون براى روح معنا وضع شده ، هم شامل اين معانى ظاهره مى شود و هم معناى باطنه ، مانند نور كه از نور آفتاب تا نور خدا را شامل است ، و مانند لفظ چراغ كه از چراغ هاى قديمى تا كنونى و بعد از اين را شامل است تا به عالم معنا راه پيدا كند و چراغ اللّه نور را هم شامل شود. استادم علامه طباطبائى قدس ‍ سره (285) و ديگران هم روى اين معنا تكيه دارند كه الفاظ براى روح معانى وضع شده و اگر اين كلمه نباشد، ما هرگز نمى توانيم در معانى قرآنيه قدم راسخى برداريم ؛ زيرا اين كتاب از عالم بالا تنزل كرده و به صورت الفاظ اين جايى درآمده است . پس اگر كسى به روح معنا توجه نكند، معلوم نيست از نفوذ در علم قرآن بهره اى ببرد. پس رسول خدا هم خود لوح است و هم عرش و هم قلم و از اين ها هم بالاتر و پايين تر و دو جهان نمىُّ و ترشحى ازيم عطاى محمدى است . پس وقتى به اين جا رسيديم ، كاملا روشن مى شود كه چگونه حقيقت محمديه ، آموزگار همه ملائك است و مقتدا و رهنماى آن ها مى باشد. همان گونه كه در قرآن مجيد آمده ، هر چيز ملكوت دارد؛ زيرا خداوند مى فرمايد: ((فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى (286)))؛ يعنى پس منزه است خداوندى كه ملكوت هر چيز به دست اوست . پس از قطره باران تا برگ درخت گرفته تا عالم هيمان ، همه ملكوت دارند و رهنما و مقتداى همه حقيقت محمديه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است . همان گونه كه اشاره شد، ما قوس صعود و قوس نزول داريم . در قوس ‍ صعود كه يك ذره خاك مى خواهد بالا رود و خود را به مقام ختميت برساند و دهن باز كند و با آن مقام متحد شود و آن را دريابد، بايد ابتدا ملائكه زمينى را تربيت كنند تا به ((نفخت فيه من روحى (287))) برسد و از آن استعداد پرواز يابد و مقامات را پشت سر بگذارد تا به قاب قوسين برسد و از آن جا حقيقت محمديه را بدون واسطه ، ازلا و ابدا از خدا دريافت كند؛ چون آن جا ازل با ابد متحد است . اين ها همه در قوس صعود است ، اما وقتى اين حقيقت مى خواهد تنزل پيدا كند و ازلا و ابدا تنزل دارد، در اين معنا و جهت معلم همه ملائكه است و او تسبيح گفتن و تقديس كردن و... را به ملائكه ياد مى دهد. پس اين معنا در اين جهت صحيح است كه فرمودند ((فسبحنا فسبحت الملائكة بتسبيحنا و...(288)))؛ يعنى ما تسبيح كردن را به ملائكه ياد داديم و آنچه مى دانند و عمل مى كنند؛ زيرا اين حقيقت مقام خلافت تامّه است كه معلم همه اسماء مى شود و ملائكه هر كدام اسم مخصوص به خود را مى دانند و مقام معلوم دارند و طبق همان عين ثابت عمل مى كنند، اما خليفه متشاءن به شئون همه اسماء است و همه رادانا و داراست . به تفسير اين كريمه كه مى فرمايد: ((انى جاعل فى الاءرض ‍ خليفة (289)))؛ يعنى همانا من در زمين جانشين قرار دادم . از زبان اهل دل مراجعه و توجه شود. همه مى دانيم كه خليفه كارمُستخلف عنه را انجام مى دهد و يكى از اسماء خدا عليم است ، پس مقام اسمِ جامع ، مقتدا و راهنماى همه ملائكه مى شود.
ما بايد عبور كنيم و زود برويم   از مدينه ما وسيله برداريم
اهل سير و سلوك يك سفر دارند و يك مقصد و مقصدِ اعلاىِ آن ها، ذات مقدس حضرت حق جل و علا است . البته سفر يكسرى مبادى و مراحل دارد كه بايد همه طى شود و از آنها عبور كرد. پس اگر در مرحله اى بمانيم ، آن گونه كه نوعا مى مانيم ، به مقصد اصلى نمى رسيم . لذا بعضى ها در مرحله ايمان يا در ثبات يا در اخلاص يا در صبر يا در توكّل يا در رضا يا در تسليم يا حتى در فناء مى مانند و متوقف مى شوند. اما شير مردان راه حق ، از مدينة الرسول كه همه تعليم كتاب و تزكيه و حكمت است ، عبور مى كنند تا به مقصد اصلى باريابند. البته معناى عبور اين نيست كه بگذاريم و برويم ، بلكه معناى عبور اين است كه دارا و دانا شويم و بالاتر رويم ؛ زيرا قرآن مجيد فرموده است : ((اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه (290)))؛ يعنى به سوى خدا صعود مى كند كلمه لا اله الّا اللّه و همين كلمه طيبه را عمل صالح بالا مى برد. نه اينكه بگذارد و عبور كند، بلكه بر مى دارد و عبور مى كند. پس ما در عبور و برداشتيم لذا ماءمور به زاد و توشه بردارى هستيم و بهترين توشه ها تقواست (291). پس بايد از مدينه فاضله نبوى وسيله سير و سفر برداريم و داراى اخلاق عظيم شويم . همان گونه كه خداوند در قرآن مجيد به رسولش مى فرمايد: ((و انكّ لعلى خلق عظيم (292)))؛ يعنى و همانا تو داراى اخلاق بزرگى هستى . پس يكى از بزرگى ترين وسيله هايى كه مى توانيم از مدينه منوره برداريم ، اقتدا به اخلاق رسول خداست . در حديث فرموده اند: ((كان خلقه القرآن (293)))؛ يعنى اخلاق رسول خدا عبارت بود از ظاهر و باطن قرآن مجيد.
با وسايل حتم حتم بيعت كنيم   دستشون دست خدا است بگيريم
يكى ديگر از وسايل مهم ، خود حضرات پيامبر و آل هستند كه ما بايد دست بيعت به دست اين ها بدهيم و رفتار و كردار و گفتارمان را در قول و فعل و اخلاق و اسرار مانند آن ها قرار دهيم ؛ زيرا قرآن دست نبى گرامى اسلام را دست خدا دانسته و بيعت با او را بيت با خدا فرموده و دست خدا را بالاترين دست ها دانسته است .(294) پيامبر و آل چون مقام قرب فرايض و نوافل دارند، خداوند دست آن ها و چشم آن ها و گوش آن ها و... مى شود؛ زيرا اين بزرگواران از خود فانى و به خدا باقى اند. البته اين مقام نصيب كسى نمى شود مگر خُلَصّ از اولياى بزرگ الهى . به هر حال شرط دوام بيعت آن است كه از نظر علمى و عملى بيعت شكنى نكنيم و در ظاهر و باطن وفادار بمانيم . تاريخ ، اشخاص فراوانى را در اسلام نشان مى دهد كه بيعت ها را شكستند و محمدها را پاى مال كردند. ناكثين و قاسطين و مارقين (295) در هر دوره و زمانى بوده و هستند؛ زيرا قرآن مجيد مى فرمايد: ((و تلك الاءيام نداولها بين الناس (296)))؛ يعنى اين روزهاى آزمايشى را ميان مردم دور مى دهيم و مى چرخانيم .
جز خدا هيچكس نمى تونه بگه   اوكيه ، كجاييه ، كجا بوده
واقعا غير از خداىِ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه آفريدگار و خداى اوست ، هيچ كس ديگر نمى تواند حقِ وصف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به جاى آورد؛ زيرا واسطه اى كه بتواند واصف يا علّت باشد، ميان خدا و حقيقت محمديه وجود ندارد. پس فقط خدا مى تواند وصف كننده او باشد و مى توان گفت وصف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را در قرآن ببينيد. وقتى خدا مى خواهد فؤ اد او را وصف كند، مى فرمايد: ((ما كذّب الفؤ اد ما راى (297)))؛ ((لقد راءى من آيات ربه الكبرى (298)))؛ يعنى دل رسول خدا به او دروغ نگفت ، آنچه دل او ديد، نشانه هاى خدا بود. درباره شرح صدر او مى فرمايد: ((الم نشرح لك صدرك (299 )))؛ يعنى آيا شرح صدر تام به تو نداديم . درباره اين كه خدايش لحظه اى او را رها نكرده ، مى فرمايد: ((ما ودّعك ربّك و ما قلى (300)))؛ يعنى خداى تو لحظه اى با تو وداع نكرد و تو را به خود واگذار ننمود. درباره اخلاق عظيم او مى فرمايد: ((انك لعلى خلق عظيم (301)))؛ يعنى به درستى كه تو داراى همه ارزش هاى والاى انسانى هستى . اول سوره يس را به دقت ملاحظه فرماييد كه مى فرمايد: ((يس * و القرآن الحكيم * انك لمن المرسلين * على صراط مستقيم (302)))؛ يعنى اى سيد مرسلين ! قسم به قرآن حكيم ، به درستى كه تو از فرستاده شدگانى بر راه راست . خلاصه به يك معنا، همه قرآن مجيد وصف وحىِ اوست و از جان او جوشيده ، پس مظهر قلب اوست . تازه باطن قرآن و تاءويل آن نيز باطن رسول خدا و تاءويل وجود اوست . اگر بخواهيم واقعا از قرآن مجيد اوصافى را كه خداوند درباره رسولش فرموده قدرى بررسى كنيم ، رساله مستقلى مى طلبد. پس چه بهتر كه اظهار عجز كنيم و اين كار را به اهلش بسپاريم . پس غير از خدا و انبيا و اولياى خدا كسى توان وصف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را ندارد. لذا اگر مى بينيد اميرمؤ منان و ديگر ائمه اطهار در بخشى از روايات ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را توصيف مى كنند، اينها به الهام الهى است و از طرف خدا به حساب مى آيد.(303)
نكته : البته مساءله كه بودن و كجايى بودن و از كجا آمدن هم به ماهيت اشيا مربوط مى شود و نظر اهل دل بر آن است كه موجودات اگر خيلى مقامشان بالا رفت ، چيستى آن ها مندك در هستى آنها مى شود و از زمان و مكان و جهت و كى و كجا بالاتر مى روند. پس ديگر ما به شگفتى محض مى رسيم و حقيقت محمديه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بالاتر از همه بالاهاست و به آن جا كه رسيديم ، فقط مى توانيم بگوييم هست ، اما چيست براى كسى معلوم نيست . اهل حكمت ، جمله اى از شيخ اشراق دارند كه مى فرمايد: نفس و مافوق آن هستى محض است و جهت چيستى آن مغلوب است !!(304)
شرح صدرش وصف قلبش با خداست   سرّ او با اوليا و انبياست
با اين بيت ، كم كم بچه ها و بزرگ ترها را از مسجدالنّبى و حرم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بيرون مى آوريم و سخن را در اين زمينه كوتاه مى كنيم ؛ زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به يك معنا آن چه از معنويت داشت ، از شرح صدرى بود كه خدا به او داده بود؛ چون اراده ويژه الهى براى هدايت انسان كامل ، به هدايت خاصه در شرح صدر او براى اسلام ناب حاصل مى شود. خداوند مى فرمايد: ((و من يرد اللّه اءن يهديه يشرح صدره للاسلام (305)))؛ يعنى و كسى را كه خدا اراده كند كه او را هدايت نمايد، به هدايت خاصّ براى اسلام ناب به او شرح صدر مى دهد. اين همان شرح صدرى است كه حضرت كليم اللّه از خداى خود خواست كه : ((رب اشرح لى صدرى (306)))؛ يعنى خدايا! باطن سينه ام را به نور حقيقت باز و گشاده فرما. خدا هم دعاى او را مستجاب فرمود.
اگر سوره انشراح و الضحى را تا آخر بفهميم ، مطالب عجيبى برايمان روشن مى شود و شرح صدر و وصف قلب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قدرى برايمان روشن مى گردد كه چه نورى در اين صدر و قلب برافروخته و درخشنده بوده و اين صدر و قلب چه آتش خانه اى بود و چه چراغ روشنى آن جا روشن شده بود. البته سرّ حقيقت محمديه ، در باطن با همه انبيا و اوليا بوده است ؛ زيرا حضرتش فرموده : ((كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين (307)))؛ يعنى من نبى بودم ، حال آن كه آدم ميان آب و گِل بود. بعضى از اهل دل مى گويند اين آب حيات و گِلِ طبع است . هم رسول خدا باطن ولايتشان با همه انبيا و اوليا بود و هم اميرمؤ منان چنين بودند؛ زيرا از خود اميرمؤ منان عليه السّلام نقل است كه فرموده : ((كنتُ مع الاءنبياء سرّا و مع رسول اللّه جهرا(308)))؛ يعنى من با همه انبيا در نهانى بودم و با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آشكارا. پس سِرّ اين بزرگواران با همه انبياء و اوليا هست و چگونه چنين نباشد، حال آن كه همه آن ها به رسالت و نبوت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امامت اميرالمؤ منين عليه السّلام اقرار داشتند و اگر اين اقرار را نداشتند، به آن مقامات نمى رسيدند. لذا فرداى قيامت همه وانفسا مى گويند و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وا امتا سر مى دهند.
دست امثال ما به ظواهر احوال و اسرار انبيا و اوليا نمى رسد، چه رسد به اسرار اسرارشان .
((بچه ها تو تاريك و روشن بريم بقيع زيارت ))
بچه ها فقط كمى نگا كنيد   با نگاهاتون دلا روا واكنيد
مخفى نماند كه بچه هاى راه رِو ما در سفر حج مدينه قبل هستند؛ زيرا رسيدن به بيت اللّه را در اين مناسك آخر سفرشان قرار داده ايم ، گرچه به يك معنا در احاديث داريم كه از حج كه برگشتيد به زيارت انسان كامل برويد؛ چون اين كار از تمام حج است .(309) آن چه اين جا آورده شد، با آن معنا منافات ندارد، بلكه مكمل يكديگر است ؛ زيرا قبل و بعد و اول و آخرِ مقصد، وجه اللّه و نوراللّه و ولى اللّه و خليفة اللّه است و دست كسى به آن كه منطقه ممنوعه كنه ذات است نمى رسد!!
راهيان را ابتدا براى آشنايى و شناخت و توشه برداران و تعليم و تزكيه و تعليم كتاب و حكمت و خلاصه مقدمات و مقارنات سير الى اللّه به مدينة الرسول برده ايم و در اين بيت ، از بچه ها تقاضا كرده ايم در تاريك و روشن ، يعنى بين الطلوعين به زيارت ائمه بقيع عليهم السّلام برويم تا بتوانيم از مقام امامت و ولايت توشه برداريم . ابتدا از آن ها در بين الطلوعين كه بهترين وقت عبادت و تفكر است ، تقاضاى نگاه و دقت و نظر نموده ايم ؛ زيرا در بين الطلوعين اسرارى است و كمترينش آنستكه انسان شب را استراحت نموده ، روح و بدن آرام گرفته و هنوز روز نشده كه وارد كار روزمرّه شود و مشغوليات او را بگيرد!! بايد قدرى نظر كرد. استادم علامه طباطبايى مى فرمايند: خداوند در قرآن مجيد بيش از سيصد مورد سفارش به تعقّل و تفكر و تدبّر و تعلم و تفقه و امثال آنها كرده است (310)!! پس ماييم و نظر تا قدرى دل هايمان باز شود. به آياتِ نظر دقت كنيد كه خداوند مى فرمايد: ((اءولم ينظروا فى ملكوت السموات و الاءرض (311)))؛ يعنى آيا نمى خواهيد در ملكوت آسمان ها و زمين نظر و دقت كنيد. در ميان نگاه ها و نظرها حضرت حق تبارك و تعالى ما در اين آيه دعوت به نظر در ملكوت فرموده است . آيا اگر براى ما ممكن نبود و استعدادش را نمى داشتيم او تبارك و تعالى چنين دعوتى از ما مى نمود؟! منتها مطلب از اين قرار است كه بايد خودسازى لازم را به دست آوريم تا بتوانيم نگاه كنيم و اگر حتى عينك علمى و عملى لازم دارد كسب كنيم . باز مى فرمايد: ((اءولم يسيروا فى الاءرض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم (312)))؛ يعنى آيا در زمين گردشگرى نداريد تا بتوانيد به فلسفه تاريخ گذشتگان آشنا شويد. نيز مى فرمايد: ((اءفلم ينظروا الى السماء فوقهم كيف بنيناها و زينناها(313)))؛ يعنى چرا بالاى سرشان نظر به آسمان نمى كنند كه ما چگونه آن را بنيان نهاديم و در چه كميت و كيفيتى آن را آراستيم ؟! واقعا نگاه به آسمان ، عجيب و علم سماوات دقيق است و ما كه به آسمان نظر علمى نداريم ، چقدر از كاروان دانش عقب مانده ايم . چقدر زيبا سروده بابا طاهر در اين رباعى كه مى گويد:
تو كه ناخوانده اى درس سماوات   تو كه نابرده اى ره در خرابات
تو كه سود و زيان خود ندونى   به ياران كى رسى هيهات هيهات
و مى فرمايد: ((و تراهم ينظرون اليك و هم لايبصرون (314)))؛ يعنى پيامبرم ! مى بينى بعضى از اطرافيانت را كه به تو نگاه مى كنند، اما در واقع آن گونه كه بايد تو را ببينند نمى بينند. اگر ما اهل نگاه نشديم ، فرداى قيامت خدا به ما نظر ندارد، لذا مى فرمايد: ((و لايكلمهم اللّه و لاينظّر اليهم يوم القيمه (315)))؛ يعنى خداوند روز قيامت با بعضى از تبهكاران سخن نمى گويد و به آنها نظر ندارد. واى اگر فردا او تبارك و تعالى با ما تكلّم نكند و به ما نظر رحمت عامه يا خاصه نداشته باشد، آيا مى شود بدبختى چنين روزى را به حساب آورد؟! آيا مى شود اَبد اين روز را در نظر آورد؟! آيا اين همان آتش خدا نيست كه دل را مى سوزاند؟! آيا اين همان حسرتى نيست كه خداوند به عنوان ((يا حسرة على العباد(316))) ياد مى كند؟! بچه ها خيلى بايد نگاه كنند تا بزرگ شوند و دل هايشان باز شود؛ زيرا دانشمندان و اوليا هر چه دارند، ابتدا از نگاه هاى عميق دارند. پس فقط بقيع رفتن و خاك ها و سنگ ها را زيارت كردن و قدرى هم اشك ريختن كفايت نمى كند، بلكه بايد نظرى عميق داشت كه اگر انشاءاللّه فرصت پيش آمد، اشاره خواهد شد كه به چه چيزها و به چه كسان و چگونه و به چه كلماتى از كلمات اين چهار امام بقيع عليهم السّلام نظر عميق داشته باشيم انشاءاللّه .
ببينيد همه جاى مدينه رو   پُركنيد از ديده ها تو سينه رو
همه جاى مدينه ، يعنى همه شئون پيغمبر و آل او؛ زيرا اگر كسى بخواهد مسافر واقعى باشد و اهل اصلاح شود، بايد همه جاهاى ديدنى مدينة العلم و العمل را ببيند و از شئون وجودى و مراتب آن آگاه شود. شئون نبوت و رسالت و امامت در چند بُعد خلاصه مى شود.
اول : اقوال آن ها، يعنى قرآن و حديث ؛ زيرا اگر فهم قرآن و حديث نداشته باشيم ، راه را پيدا نكرده و نشناخته ايم .البته فهم قرآن و حديث نزد استاد مقدور است و كسى از نزد خود چيزى نمى شود؛ زيرا بوده اند افرادى كه مطالعاتى داشته اند، اما به جاى مناسبى نرسيده اند، بلكه گاهى منحرف هم شده اند. علامه طباطبايى - حشره اللّه فى جنة الذات - اوايلى كه تشريف آورده بودند قم ، هم تفسير و حديث مى فرمودند و هم حكمت . بعضى از بزرگان به ايشان گفته بودند شما فقط همين قرآن و حديث را بفرماييد و دنبال كنيد. ايشان در پاسخ فرموده بودند: حكمت را هم كه مى گويم ، مقدمه فهم قرآن و حديث است . پس براى فهم قرآن و حديث بايد مقدمات لازمه هم فراهم شود.
دانستن ادبيات عرب و معانى و بيان و لغت و امثال آن ها براى فهم قرآن و حديث جنبه مقدماتى دارد، پس ابتدا بايد اقوال معصومان عليهم السّلام را فهميد و در عرض آن با احوال آن ها، يعنى اخلاق و ارزش ها و ضدارزش ها آشنا شد و احوال را كه در گذشته به 76 صفت آن اشاره كرديم ، دانا و دارا شد تا كم كم سالك ، با اسرار آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آشنا شود و آن اسرار براى او در كشف و شهود پيش آيد. آن چه گفته شد، معناى ديدن همه جاى مدينه است تا از راه اقوال و احوال و اسرار، سينه را پُر كنيم . البته اين كه گفته شد سينه را پُر كنيد، براى اين است كه قرآن مجيد فرموده است : ((بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتواالعلم (317)))؛ يعنى قرآن نشانه هاى روشن و روشنگر است كه در سينه اهل دانش قرار مى گيرد. اگر قدرى از قرآن و حديث بر جان نشست ، سينه را كوه آتش فشان مى كند و آن آتش ، همه وجود انسان را آتشين مى نمايد. امام راحل قدس سره حدود سال 1341 براى طلبه ها روى اين آيه خيلى تكيه مى فرمودند و اصرار داشتند كه قرآن فقط در نوشتن و خواندن و تفسير نيست ، بلكه بايد قرآن و حديث در جاى ، جاى گزين شود تا كارآيى كاملى داشته باشد. در اين جا جا دارد يادى از شهداى دفاع مقدس بكنيم كه خودم در جبهه ها و غير جبهه ها، گاهى با آن جان بر كفان گفت و گو مى كردم و از نزديك احساس مى كردم كه مثلا پنج آيه از قرآن مجيد دل آن ها را گرفته ، لذا در وصيت نامه شان مى نوشتند: چه بگويم از سر پر شور و دل بى قرارم . در جهاد اكبر هم اگر كسى بخواهد آماده هجرت و فرارِ الى اللّه و شهادت در اين راه شود، مايه دلِ او بايد آيات داغ و تكان دهنده قرآن مجيد باشد؛ زيرا اين ديدنى هاى مفيد است كه سينه ها را پُر مى كند.
چهار امام قبر شريفش آن جاست   قبر خوبان بقيعش آن جاست
امامان ما بنا به تواتر روايات و اشارات و لطايف قرآن مجيد، دوازده نفرند كه همه بچه هاى راهرو نام و نشان آن ها را مى دانند. هم از رسول خدا و هم از خود ائمه اطهار نام شريف اين دوازده تن را به ارث داريم (318) كه عبارت اند از حضرات على عليه السّلام كه قبر شريفش در نجف اشرف است ، حضرت امام حسن عليه السّلام كه قبر شريفش در بقيع مدينه است ، امام حسين عليه السّلام كه قبر شريفش در كربلاست تا آخر. فعلا كه به بقيع رفته ايم ، قبر چهار امام را در آن جا زيارت مى كنيم .
حسن و سجاد و باقر، صادق   قبر مظلوم غريبشون ناطق
اين چهار امام معصوم مظلوم ، يعنى امام مجتبى و حضرت زين العابدين و حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق ، قبر مظلوم و غريبشان گوياست .
كه چه بگذشته بر اولياى دين   با ذوى القربى چه شد روى زمين
اين عزيزان ، گنبد و بارگاه و صحن و سرا داشتند، اما در ديار خود و خاندان خود اين قدر مظلوم واقع شدند كه ستمگرانِ به اهل بيت همه را با خاك يكسان كردند.(319) اكنون ما وظيفه داريم با زنده نگه داشتن راه و رسم و مرام آن ها، امامت ايشان را پا برجا نگه داريم . البته بايد بدانيم كه شيعه از روايات اهل بيت از متقدمين و متاءخرين هفت كتاب معتبر دارد به نام كافى ، من لايحضره الفقيه ، تهذيب الاحكام ، استبصار، وسائل الشيعه ، وافى و بحارالانوار كه راويان ، هزاران حديث از ائمه اطهار در اين كتاب ها آورده اند و علما، صحيح آن را از سقيم آن مى شناسند.
در اين كتاب ها، از اين چهار امام عزيز هم فراوان روايت داريم كه شناخت و عمل به آن ها، براى ما زنده نگه داشتن بقيع است . در اين جا به مناسبت حج و بعضى از اسرار آن و درك نورانيت بقيع و گرفتن راه و رسم بخشى از باطن سفر حج و سفر الى اللّه ، متمسك مى شويم به ذيل عنايت مضمون ترجمه مرسله امام سجاد حضرت زين العابدين عليه السّلام - بنا به بعضى از نسخ - تا از بقيع توشه خود را برداريم : هنگامى كه امام سجاد عليه السّلام از حج برگشته بودند، شِبلى از ايشان استقبال كرد. حضرت از شِبلى پرسيدند: آيا حج به جا آورده اى اى شِبلى ؟ عرض كرد: بلى اى پسر رسول خدا. حضرت فرمودند: آيا به ميقات فرود آمدى و از لباس دوخته مجرد شدى و غسل نمودى ؟ عرض كرد: بلى . حضرت فرمودند: در هنگامى كه به ميقات فرود آمدى ، نيت كردى كه لباس معصيت را از تن بيرون آورى و پوشيدى لباس ‍ طاعت را؟ عرض كرد: نه . حضرت فرمود: پس در هنگامى كه لباس دوخته را از تن در آوردى ، نيت كردى كه از ريا و نفاق و دخول در شبهات پاك شوى ؟ عرض كرد: نه . حضرت فرمودند: آيا در حالى كه غسل كردى ، نيت كردى كه از خطاها و گناهان شسته شده باشى ؟ عرض كرد: نه . حضرت فرمودند: پس تو در واقع ، ميقات نرفته اى و لباس دوخته را از بدن بيرون نياورده اى و غسل نكرده اى . بعد حضرت ادامه دادند: آيا نظافت كردى و مُحرِم شدى و عقد حج بستى ؟ گفت : بله . حضرت فرمودند: پس هنگامى كه نظافت كردى و لباس احرام پوشيدى و عقد حج بستى ، نيت كردى كه خود را با توبه خالص براى خداى تعالى پاك كنى ؟ گفت : نه . حضرت فرمودند: پس آيا وقتى جامه احرام پوشيدى ، نيت كردى كه هر چه را خدا بر تو حرام كرده ، بر تو حرام باشد؟ عرض كرد: نه . حضرت فرمودند: آيا وقتى كه با لبيك عقد حج بستى ، نيت كردى كه تو از هر عقدى براى غيرخدا آزاد شده اى ؟ عرض كرد: نه . حضرت فرمودند: پس تو در واقع و باطن نه نظافت كرده اى و نه جامه احرام پوشيده اى و نه لبيك گفته اى . بعد حضرت فرمودند: داخل ميقات كه شدى دو ركعت نماز احرام خواندى و لبيك گفتى ؟ عرض كرد: بلى . حضرت فرمودند: پس در هنگامى كه داخل ميقات شدى ، نيت زيارت اللّه نمودى ؟ گفت : نه . فرمودند: پس در حالى كه نماز دو ركعتى به جاى آوردى ، قصد قربت به سوى خدا به بهترين اعمال از نماز و بزرگ ترين حسنات بندگان كردى ؟ گفت : نه . فرمودند: پس در حال لبيك ، نيت كردى كه گويا باشى براى خداى سبحان به هر طاعتى ، و خاموش باشى از هر معصيتى ؟ گفت : نه . فرمود: پس در واقع داخل ميقات نشده اى و نمازش را به جاى نياورده اى و لبيك نگفته اى . پس حضرت فرمودند:
داخل حرم شدى و كعبه را ديدى و نمازگزاردى ؟ عرض كرد: بلى . فرمودند: وقتى داخل حرم شدى ، نيت كردى كه حرام كنى براى خود هر غيبتى را كه نموده اى پشت سر مسلمين از اهل ملت اسلام ؟ گفت : نه . فرمودند: پس هنگامى كه به مكه رسيدى ، نيت كردى به قلبت كه همانا فقط قصد خدا را دارى . عرض كرد: نه . فرمودند: پس داخل حرم نشده اى و كعبه را نديده اى و نماز واقعى به جاى نياورده اى . پس حضرت فرمودند: خانه را طواف كردى و اركان بيت را لمس نمودى و سعى كردى ؟ گفت : بلى . فرمودند: آيا در حال سعى ، نيت كردى كه به سوى خدا بشتابى زيرا خداى علامّ الغيوب به گريز تو آگاه است . گفت : نه . فرمودند: پس طواف نكرده اى بيت را و لمس نكرده اى اركان را و سعى نكرده اى صفا و مروه را. بعد فرمودند: آيا به حجرالاسود دست كشيدى و در مقام ابراهيم وقوف نمودى و دو ركعت نماز طواف به جا آوردى ؟ گفت : بلى . به اينجا كه رسيدند، حضرت صيحه اى زد كه نزديك بود جان بسپارد پس فرمود: آه آه هر كه مصافحه كند حجرالاسود را، همانا با خدا مصافحه نموده . پس نيك بنگر اى بيچاره كه ضايع نكنى اجر آن چه را محترم شمرده اى و بشكنى مصافحه را به مخالفت و گرفتن حرام نظير بت پرست ها كه چنين مى كردند. پس ‍ حضرت فرمودند: آيا نيّت كردى وقتى در مقام ابراهيم قرار گرفتى كه بايد وقوف كنى بر همه طاعات الهى و تخلف كنى از همه معاصى خدايى ؟ گفت : نه . فرمودند: پس در هنگامى كه دو ركعت نماز طواف به جاى آوردى - نيت كردى نماز ابراهيمى را و با اين نمازت به خاك ماليدى دماغ شيطان را؟ گفت : نه . حضرت فرمودند: پس با سنگ شيطان مصافحه نكرده اى و نزد مقام ابراهيم وقوف ننموده اى و در واقع نماز طواف به جاى نياورده اى . بعد فرمودند: آيا بر چاه زمزم اشراف نمودى و از آبش نوشيدى ؟ گفت : بلى . فرمودند: قصد كردى كه اشراف بر طاعة اللّه نموده اى و چشم پوشى از هر عصيانى كرده اى . گفت : نه . فرمودند: پس اشراف بر چاه ننموده اى و از آبش ‍ ننوشيده اى . پس فرمودند: سعى بين صفا و مروه نمودى و بين اين دو كوه رفت و آمد داشتى ؟ گفت : آرى . فرمودند: آيا نيت كردى كه بين خوف و رجائى ؟ گفت : نه . فرمودند: پس سعى ننموده اى و رفتار و رفت و آمد بين صفا و مروه نداشته اى . پس فرمودند: به منى رفتى ؟ گفت : بلى . فرمود: نيت كردى كه مردم از زبان و قلب و دستت در امان باشند؟ گفت : نه . فرمود: پس ‍ در واقع به منى نرفته اى . پس فرمود: وقوف به عرفه نمودى و از جبلالرحمه بالا رفتى و شناختى وادى نمره و خدا را خواندى نزد جَمل و جمرات ؟ گفت : بلى . فرمودند: آيا در وقوف به عرفه ، معرفة اللّه را يافتى و با معرفة اللّه علوم و معارف الهى را يافتى و يافتى كه نامه اعمال تو دست خداست و او بر باطن و قلب تو آگاه است ؟ گفت : نه . فرمودند: وقتى بر جبل الرحمه بالا رفتى ، فهميدى و نيت كردى كه همانا خدا رحم مى كند هر مؤ من و مؤ منه اى را و تولى مى كند هر مسلم و مسلمه اى را؟ گفت : نه . فرمود: پس نيت كردى نزد نَمرَه كه امر نمى شوى مگر آن كه فرمان ببرى ، و نهى نمى شوى مگر آن كه باز داشته شوى ؟ گفت : نه . فرمود: هنگامى كه وقوف كردى نزد علم و نمرات ، نيت كردى كه آن ها شاهد تو هستند بر طاعات تو و حافظاند براى تو با حفظه به امر پروردگار آسمان ها؟ گفت : نه . فرمود: پس به عرفه وقوف نكرده اى و بر جبل الرحمه بالا نرفته اى و نمره را نشناخته اى و دعا نكرده اى و وقوف نزد نَمَرات نداشته اى . بعد فرمود: مرور كردى بين عَلَمين و دو ركعت نماز قبل از مرورت را خواندى و مشى كردى به مزدلفه و ريگ ها را جمع كردى و مرور كردى به مشعرالحرام ؟ گفت : بلى . فرمودند: در هنگام به جاى آوردن دو ركعت نماز، نيت كردى كه اين نماز شكر باشد در شب دهم نمازى كه برطرف كند هر سختى را و آسان تر كند هر آسانى را؟ گفت : نه . فرمود: پس وقتى بين علمين عبور كردى و به چپ و راست ميل مكردى ، نيت كردى كه از دين حق به چپ و راست عدول نكنى ، نه با قلبت و نه با زبانت و نه با جوارحت ؟ گفت : نه . حضرت فرمود: پس وقتى رفتى مزدلفه و آن جا ريگ ها را جمع كردى ، نيّت كردى اين كه برطرف شود از تو هر معصيتى و جهلى و تثبيت شود براى تو هر علم و عملى ؟ گفت : نه . فرمود: پس وقتى از مشعرالحرام عبور كردى ، نيت كردى ظاهر و شعار قلبت اشعار اهل تقوا و خوف از خداى عزوجل باشد؟ گفت : نه . فرمود: پس به عَلَمين نكرده اى و دو ركعت نماز واقعى نياورده اى و در مزدلفه راه نرفته اى و ريگ از آن جا جمع نكرده اى و به مشعرالحرام عبور نكرده اى . پس حضرت به او فرمودند: منى رفتى و رمى جمره نمودى و سر تراشيدى و قربانى نمودى و در مسجد خيف نمازگزاردى و به مكه برگشتى و طواف اضافه كردى ؟ گفت : بلى . حضرت فرمودند: آيا قصد كردى وقتى رسيدى منى و رمى نمودى كه همانا به مطلب خود رسيده اى و حال آن كه خدايت هر حاجتى را براى تو برآورده نموده ؟ گفت : نه . فرمودند: پس وقتى رمى جمره نمودى ، نيت كردى كه همانا دارى دشمن خود، شيطان را تير مى زنى و بر او غضب مى كنى ؟ گفت : نه . فرمود: پس وقتى سر تراشيدى ، قصد كردى كه داراى از همه آلودگى ها و گرفتارى هاى بنى آدم پاك مى شوى و خارج شدى از گناهان ، مثل روزى كه از مادر متولّد شده اى ؟ گفت : نه . فرمودند: پس وقتى در مسجد خيف نمازگزاردى ، نيت كردى كه نمى ترسى مگر از خداى عزوجل و از گناهت و اميد ندارى مگر رحمت خداى تعالى را؟ گفت : نه . فرمودند: پس هنگام قربانى ، قصد كردى كه حنجره طمع را ببرّى به آن چه به آن تمسك پيدا كردى به حقيقت ورع ، و به درستى كه تو پيروى كرده اى سنت حضرت ابراهيم عليه السّلام را به قربانى فرزندش (320) و ميوه دلش و ريحان قلبش و زنده كردى روش او را براى بعد از او و قربة الى اللّه براى پشت سر او؟ گفت : نه . فرمود: پس وقتى رجوع كردى به مكه و طواف افاضه نمودى ، قصد كردى كه به دست آورى رحمت ويژه خدا را و رجوع كردى به طاعت او و تمسك كردى به وُداو و ادا نمودى فرايض او را و نزديك شدى به خداى تعالى ؟ گفت : نه . پس زين العابدين عليه السّلام به او فرموده : پس به منى نرسيده اى و رمى جمار ننموده اى و سر نتراشيده اى و روش حَجَت را ادا نكرده اى و در مسجد خيف در واقع نماز نگزارده اى و طواف افاضه نكرده اى و به خدا نزديك نشده اى ، خلاصه برگرد كه تو حج واقعى به جاى نياورده اى . پس شبلى ، هاى هاى گريست بر آن چه در حجش از دست داده بود و آموزش حج واقعى را دنبال كرد تا سال ديگر، تا براى او معرفت و يقين حاصل شد و سپس به حج رفت .(321)
فاطمه بنت اسد، اُمُ البنين   قبر ابراهيم و عبداللّه ببين
قبر جمع ديگرى از اوليا   در بقيعِ بچّه ها آى بچّه ها
بياييد بريم اُحُد نياز كنيم   بعد بريم تو مسجدا نماز كنيم
جاى پاىِ غم اولياى دين   همه آن جاست بيا و خوب ببين
گريه هاى على و آل على   از همه شهر مدينه است جَلىّ
فدك و محسن و هم ديوار و در   فضّه و اسماء و خوبان دگر
شيعيانِ فاطمه در آن ديار   بچّه هاى فاطمه در آن مزار
گمشده قبرى دارن پيدا كنيد   عُقده دل در مدينه وا كنيد
بش بگيد بازگو كنه اون صحنه ها   باز بگه تاريخ را و اون قصه ها
اِى مدينه بازگو آن روزها   كآمدند از كربلا آن بچّه ها
يا مدينه اين انوار التُقى   يا مدينه اَينَ اَبوابُ الهدى
يا مدينه اين حسن اين الحسين   يا مدينه اَينَ ابناءُ الحسين
((بچّه ها بريم مسجد شجره مُحرم بشيم ))
بچّه ها شُوم شد بريم به شجره   وقت ميقات است و وقتِ ثمره
حاجيانِ مدينه قبل ، بعد از زيارت مدينه منوره و بهره بردارى از خدمت رسول گرامى اسلام و ائمه بقيع ، براى اين كه شب را در راه مدينه و مكه باشند تا زير سايه خورشيد راه را طى نكنيد، براى مغرب به مسجد شجره مى آيند. آن جا غسل مى كنند و دو ركعت نماز تحيت مسجد را به جاى مى آورند و آرام آرام محرِم مى شوند. لذا در اين بيت گفته شد بچه ها و بزرگ ترها مغرب به مسجد شجره برويد كه يكى از ميقات هايى است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از آن جا احرام مى بستند و به سوى مكه روانه مى شدند. پس اكنون كه مدتى راه علم و عمل را طى كرديم و بذرافشانى نموديم ، وقت ثمره بردارى است كه واقعا محرم شويم و از سر شب تا سحر را در اين ليلة القدر راه برويم ؛ زيرا شب روان راه خدا، پا را جاى محكم تر مى گذارند و قولشان قويم تر است . خداوند مى فرمايد: ((ان ناشئة الليل هى اءشدّ وطا و اءقوم قيلا(322)))؛ يعنى شب روان راه خدا اين چنين اند كه گفته شد و راه خدا براى سالك عنداللّه شب و روز ندارد؛ زيرا در حديث آمده است كه ((ليس عند ربك صباح و لامساء(323)))؛ يعنى نزد خدا شب و روزى نيست . پس آن ها كه به مقام عنداللهى راه پيدا كرده اند، شب و روز در روش بندگى شان يكى است ؛ زيرا شب مردان خدا روز جهان افروز است پس ملاك نزد آن ها، تقواى الهى است نه شب و روز. خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد: ((انما يتقبل اللّه من المتقين (324)))؛ يعنى اين است و جز اين نيست كه خدا اعمال اهل تقوا را مورد قبول خود قرار مى دهد.
به هر حال ميقات به يك معنا نتيجه گيرى ابتدايى است تا با اين ميوه معنوى ، خوراك شب را تا به صبح داشته باشند.
همه عالم مى ياند آدم مى شَن   توى ميقات ، آدما مُحرم مى شن