با سالكان وادى نور

آيت اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى

- ۶ -


رسول خدا و ائمه اطهار عليهم السّلام مقام جمع و مقام فرق دارند. مقام فرق آن ها در عالم ماده و جسم است كه هر كدام زمان و مكان و بدن مخصوص به خود دارند و مقام جمع آن ها همان هاست كه خيلى از اوصافشان در زيارت جامعه كبيره آمده است . ما براى معرفت اين مقام نبايد از معنا و تفسير امثال اين زيارت غافل بمانيم . بحمداللّه اين زيارت شرح هاى فراوانى دارد كه يك شيعه با معرفت كه بخواهد با مقام ولايت كليه الهيه اين عزيزان خدا آشنا شود، نبايد از آن ها غافل بماند. مثلا همه اين ها موضع رسالت و مهبط وحى و خُزّان علم و اصول كرم اند و رهبر امت ها مى باشند. پس مقام ولايت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در نهانى با مقام ولايت كليه ائمه اطهار يك نورند؛ لذا خودشان فرموده اند: ((اَوَلُنا محمد و اءوسطنا محمد و آخرنا محمّد(232))) و ((اءولنا على و اءوسطنا على و آخرنا على (233))) يعنى همه محمديم - و همه على هستيم !!
او پدر بر فاطمه خيرالنساء   بر حسين و بر حسن آل كساء
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پدر بزرگوار حضرت صديقه اطهر فاطمه زهرا عليهما السّلام بودند، اما خداوند مقامى به اين دختر داده بود كه چند بار در مواقع حساس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند ((پدرش به فدايش باد(234)))؛ زيرا ((فاطمه بهترين زنان عالم بود(235))). چنان كه پدرش ((بهترين مردان عالم بود(236))).
اين روايت را در كتاب هاى اهل سنت ديدم كه روزى فاطمه زهرا از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پرسيد: مگر خداوند درباره حضرت مريم نفرموده من تو را بر زنان جهانيان برگزيدم ؟ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند. بلى فرموده است . بى بى عرض كرد: پس نسبت من با او چگونه است ؟ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: ((او را خدا بر زنان جهانيان زمان خودش برگزيد و تو را بر همه زنان اهل عالم از اولين تا آخرين برترى داد(237))). بنابراين حضرت بى بى ، خيرالنساء، بهترين زنان عالم است . البته رسول خدا پدر بزرگ حضرت امام حسن و امام حسين عليهما السّلام هم هستند و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين دو عزيز را به عنوان فرزند خود فراوان مطرح نموده اند؛ گرچه تحقيق اين است كه فرزند پسرى و دخترى در فرزند بودن فرقى ندارند و لذا فرزندانى كه از طرف مادر سيّد هستند هم ذريه رسول خدا به شمار مى آيند.
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درباره حضرت حسن و حسين سخنان و روايات فراوان و شگفتى دارند؛ زيرا اين چهار عزيز با مولا على عليه السّلام همگى آل كسا و آل عبا هستند و حديث كسا يك حديث و دو حديث و دو حديث نيست ؛ بلكه روايات فراوان در اين زمينه داريم . همان گونه كه در قضيه مباهله آيه ((اءنفسنا و نسائنا و اءبنائنا(238))) درباره اين نوار طيبه و طاهره آمده است كه اكنون مجال بيان فضائل اهل بيت و عصمت آن ها و ولايت كليه الهيه آن ها و امثال آن نيست ، فقط خواسته ايم بگوييم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پدر اين عزيزان عليهم السّلام هستند.
در صعودش ابتدا با جبرئيل   بعد از آن سوزد پر و بال دليل
رسول گرامى اسلام داراى شئون و مقاماتى هستند و خود آن مقامات درجاتى دارد؛ از يك ذره خاكِ طينتشان تا به خدا. البته در قوس صعود كه از جهان ملك به بالا سفر مى كنند، ابتدا مقامِ عقل جبرئيلى دليل و هادى ايشان است . اما عقل حدى دارد و بالاتر از آن عشق است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را حبيب اللّه نمود. در آن مقام عقل راه ندارد لذا
گفت جبريلا به پران در پِيَم   گفت رو رو من حريف تو نِيم
جبرئيل عرض كرد ((اگر بند انگشتى نزديك شوم مى سوزم (239))). پس در واقع جبرئيل شاءنى از شئون مقام شامخ حقيقت محمديه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است .
او فؤ ادش ديده آيات خدا   غيب ذاتش از خدا و با خدا
اين بيت اشاره به اين كريمه است كه خداوند درباره فؤ اد رسول خدا فرموده است : ((ما كذب الفؤ اد ما راءى ... لقد راءى من آيات ربه الكبرى (240)))؛ يعنى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن چه ديد دلش به او دروغ نگفت و همانا نشانه هاى بزرگ خدا را ديد. فؤ اد به دلِ توى دل مى گويند؛ يعنى باطنِ قلب و اين ديدن ، با چشم باطن قلب بوده ! اللّه اكبر، رسول خدا چه ديده كه خداوند در وصف اين ديدار اين چنين فرموده كه آيات بزرگ خدا را ديد. البته او با آيه ، صاحب آيه را مى ديد.
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يك جنبه يَلى الخَلقى داشت و يك جنبه يلى الربّى و غيب ذاتش آن جنبه دوم بود كه از خدا و با خدا بود و واسطه و رابطه اى بين اين حبيب و محبوب وجود نداشت .
اسم و كنيش متحد با مهدى است   خاتميت را به ارثش داده است
يكى از اسم هاى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم محمد است و كنيه ايشان ابوالقاسم مى باشد و اين نكته عجيب است كه اسم و كنيه خاتم انبيا، با اسم و كنيه خاتم اوليا حضرت نوراللّه ، سرّاللّه ، عين اللّه ، روح اللّه ، بقية اللّه ، آقا امام زمان - روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء - يكى است ؛ زيرا ايشان هم اسم شريفشان محمد و كنيه عزيزشان ابوالقاسم است ، ولى ما بيشتر ايشان را به القابشان مى خوانيم . البته در ميان بعضى از اهل معرفت گفت و گو است كه خاتم اوليا كيست ؟! امّا تحقيق نزد محققين اهل اللّه همان است كه ولايت كليّه الاهيه به حضرت مهدى - عجل اللّه فرجه - ختم مى شود. بنابراين خاتميت ولايت ، ارثى است كه از ولايت كليه الاهيه امام الموحدين و سيد المرسلين حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دارند.
نكته : رسول خدا خاتم انبيا بودند؛ چون هر چه همه انبيا از خوبى ها و ارزش ها داشتند، رسول خدا به تنهايى داشند. حضرت مهدى هم خاتم اوليا هستند؛ چون هر چه اولياى خدا از فضايل و خصايصِ دارند، حضرتش به تنهايى دارد.
در اين زمينه به خطبه بليغه اى كه مرحوم نصيراللّه والدين خواجه طوسى درباره مقامات آن حضرت تنظيم كرده مراجعه شود، آن جا كه درباره ايشان گفته : ((صاحب الدعوة النبويه و الصولة الحيدرية و العصمة الفاطمية و الحلم الحسنيه و الشجاعة الحسينيه و العبادة السجادية تا... و الهيبة العسكريه و الغيبة الالهيه (241))). با دقت در معانى اين خطبه كه آن عالم والامقام ترسيم نموده ، مقدارى از شئون خاتميت حضرت مهدى معيّن مى شود. الآن اين شئون عاليه را دارند و وقتى انشاءاللّه ظهور نمودند، اين شئون هم ظهور مى كند و جهان پُر از عدل و داد مى شود بعد از آن كه پُر شده باشد از ظلم و جور.(242)
مرحوم شهيد آيت اللّه صدر - نوّر اللّه صدره - مى نويسد كه خودم حدود هفت هزار روايات از شيعه و سنى درباره شئون آقا امام زمان در غيبت كبرا و قبل و بعد از آن ديده ام و اظهار مى فرمايند روايت نديده هم هنوز هست .(243)
او معلّم او مذكّر او رحيم   او مبيّن او مزكّى او حكيم
در اين بيت بعضى از شاخصه هاى وجودى حضرت ختمى ماءب را يادآور شده ايم .
اول : اين كه او معلّم بشريت است و اين سِمَت را از خداوند دارد كه برنامه او را تعليم قرار داده ، در چند جاى قرآن مجيد كه مى فرمايد: ((يعلمُهم (244))) يعنى اين پيامبر كارش آموزش است .
دوم : آن كه او صلوات اللّه عليه مذّكِر است و اين شاءن را هم از طرف خداوند دارد كه در قرآنش فرموده : ((مذكّر(245))) يعنى بايد حتما تذكر دهى و يادآور شوى و خداوند قرآن مجيد را براى يادآورى آسان نموده است .
سوم : آن كه فرموده : ((عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤ منين رؤ ف رحيم (246))) يعنى سخت است بر رسول خدا آن چه شما را ناراحت كند و بسيارى براى هدايت شما حرص دارد و براى مؤ منين مهربان و رحيم است .
چهارم : آن كه ايشان مبيّن حقايق قرآنى هستند؛ زيرا شاءن قرآن آن است كه نوعا كليّات و كليدها را لطف بفرمايد و بيانش با رسول خدا و ائمه اطهار عليهم السّلام شده است . خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد: ((و اءنزلنا اليك الذكر لتبيّن للناس ما نزل اليهم (247))) يعنى ما قرآن را به سوى تو فروفرستاديم تا بيان و روشن كنى براى مردم - معنا و تفسير و تاءويل - آن چه بر آن ها نازل شده است . حتى يكى از القاب و اوصاف قرآن كه در قرآن است ، كلمه بيان و موعظه و... است .
پنجم : آن كه ايشان مُزَكّى و پاكيزه كننده هستند. خداوند در قرآن مجيد به ايشان امر فرموده كه ((خذ من اءموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها وصلّ عليهم (248)))
ششم : مسئله حكيم بودن ايشان است كه واژه آن در قرآن مجيد بيش از ده جا آمده است . حضرت حق تبارك و تعالى مى فرمايد: ((و اءنزل اللّه عليك الكتاب و الحكمة و علّمك مالم تكن تعلم (249)))؛ يعنى خداوند فروفرستاد براى تو قرآن و حكمت قرآنى را و آموخت به تو آن چيزى را كه در توان علمى تو نبود. بعضى از مفسران از اين آيه استفاده كرده اند كه خداوند بعضى از چيزهايى كه به پيامبرش آموخته ، حتى فوق طاقت علم بوده ؛ بلكه از باب كشف و شهود و فوق عقل و علم بوده كه حق هم همين است ؛ حضرت نبى گرامى اسلام حكيم است و اين دانشى است كه خدا به ايشان داده ؛ زيرا يكى از اوصاف قرآن مجيد هم حكيم بوده است ، آن جا كه مى فرمايد: ((يس * والقرآن الحكيم (250)))؛ يعنى اى سيد مرسلين ! قسم به قرآن حكيم . از اين حرف ها بالاتر اين كه رسول خدا، ظاهر و باطن قرآن را از اسم حكيم خدا داشت ، آن جا كه مى فرمايد: ((و انكّ لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم (251)))؛ يعنى اى پيامبر! همانا تو قرآن را از نزد حكيم و عليم تلقى مى كنى و مى گيرى . اضافه بر آن كه خداوند به رسولش ‍ كوثر داده و كوثر يعنى خير كثير و حكمت در قرآن به خير كثير تعبير شده (252) و... .
خلاصه اين كه ، خاتم الانبياء حضرت محمد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حكيم است و حكمت حقيقى متن جان ايشان مى باشد. مخفى نماند كه اگر دانشى محكم و مستحكم شد و همراه با برهان قطعى بود، آن دانش ‍ را حكمت مى نامند.
موعظة : در هزاره گذشته ، بزرگانى چون جناب فارابى و شيخ الرئيس و خواجه طوسى و صدرالمتاءلهين شيرازى و تا زمان ما علامه طباطبايى - قدس اللّه انفاسهم الزكيه - آمدند و حكمتها و معارف قرآنى را به شكل كلاسيك تنظيم و تدوين نمودند و واقعا چه نكته هايى كه سنجيدند و چه دقت ها و موشكافى هايى كه به عمل آوردند، اما متاءسفانه نوع حوزه ها و دانشگاه هاى ما، بهره چندانى از وجود علمى آن ها نبردند. بر ما باد كه براى آشنايى با حكمت قرآنى ، با آن چه آن ها بيان كرده اند آشنا شويم و دست كم نزد استادش خلاصه و چكيده اى از آن سخنان را ببينيم و بفهميم تا جانمان با حضرت حكيم على الاطلاق آشناتر شود.
نكته ديگر اين كه حال كه ثابت شد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صفت تعليم و مُذَكِّر و رحيم و مبيّن و مزكى و حكيم و غيره را دارند، بدانيم هر كدام از اين اوصاف براى انسان سازى ما، پيام ها و رسالت ها دارد، پس از آن ها غافل نمانيم .
اوست عبداللّه در كون و مكان   بنده اى چون او نباشد در جهان
همه موجودات بنده اند، اما در ميان آن ها، انسان مى تواند از جميع جهات تكوينى و تشريعى بنده باشد. در ميان انسان ها، انسان كامل كاملا بنده است و در ميان انسان هاى كامل ، اولين بنده ، رسول خدا حضرت ختمى مرتبت است . پس در كون و مكان يعنى جهان هستى بنده اى چون او خدا را بندگى نكرده است . لذا در مصراع دوم آمده است كه بنده اى چون او نباشد در جهان و معلوم است كه ايشان تمام مقامات ارزشى و معنوى ، حتى رسالت را از بندگى دارد. از اين رو در تشهد نماز شهادت مى دهيم كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بنده و رسول خداست و در قرآن مجيد همان گونه كه گذشت ، وحى و قرآن و معراج و امثال ذلك را از مقام شامخ بندگى دارد:
بندگى كن تا كه سلطانت كنند   تن رها كن تا همه جانت كنند
شايد براى ما كه راه بندگى را نپيموده ايم ، مشكل ترين رياضت هاى علمى و عملى همين مسئله بندگى اللّه باشد؛ زيرا در واقع گرچه فكر بندگى را گاهى به سرمى آوريم ، اما نوعا دون اللّه و غيراللّه را بنده هستيم و به آن وابسته مى شويم !!
او اولواالعزم است و صبّار و شكور
يكى از انبياى اولواالعزم رسول گرامى اسلام هستند. انبياى اولواالعزم عبارت اند از: حضرات نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد عليهم السّلام . اولواالعزم يعنى صاحب اراده محكم و استوار و ويژه ، و اين ها البته صاحب كتاب و شريعت بوده اند. گرچه همه آن ها در اصول متحدند و همه انسان ها را به بندگى خدا و عدل در زندگى دعوت نموده اند، ولى در بعضى از روش ها تفاوت هايى دارند كه اين مسائل در بحث نبوت كتب كلامى مورد دقت قرار گرفته است .
خداوند در قرآن مجيد او را به صبر ويژه امر مى فرمايد، آن جا كه مى فرمايد: ((فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرسل (253)))؛ يعنى پس صبّار باش كما اين كه رسولان اولواالعزم اين چنين اند. پس او هم اولواالعزم است و هم صبّار است و هم شكور؛ زيرا در حديثى آمده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن قدر عبادت نمود كه پاى مباركش آماس كرد. عايشه به او عرض كرد: مگر آيه فتح در شاءن شما نازل نشده كه ((انّا فتحنا لك فتحا مبينا * ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر(254)))؛ يعنى همانا ما فتح آشكار براى تو قرار داديم تا گذشته و آينده تو را بيامرزيم . پس شما آمرزيده اى چرا اين قدر عبادت مى كنى كه پاهايت آماس كرده است ؟ حضرت فرمود: بلى آيه فتح درباره من نازل شده ، اءما اءلا اءكون عبدا شكورا(255)؛ يعنى آيا من نبايد بنده شكورى باشم .
او چراغ و زيتُ او مشكات نور
اين مصراع به مصداق و باطن آيه نور اشاره دارد كه خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد: ((اللّه نور السموات و الاءرض مثل نوره كمشكاة فيها مصباح المصباح فى زجاجة الزجاجة كاءنّها كوكب درّى يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئى و لو لم تمسسه نار نور على نور يهدى اللّه نوره من يشاء و يضرب اللّه الاءمثال للناس و اللّه بكل شيى ء عليم (256)))؛ يعنى خدا نور آسمان ها و زمين است و مَثَل نورش مانند چراغدانى است كه در او چراغى باشد و آن چراغ در شيشه اى باشد و آن شيشه مانند كوكب درّى است كه روشن مى شود از شجره مباركه و روغن زيتون آن نه شرقى است و نه غربى . نزديك است زيتونش روشن شود گرچه آتشى به آن نرسد و نور بر نور است و خدا به نورش هر كه را بخواهد هدايت مى كند و خدا براى مردم مثل مى زند و خدا به هر چيزى آگاه است .
خداوند نورش را به چراغ و روغن و مشكات و نور و... مَثَل زده و اين نور خدا مسلّما اول ما خلق اللّه است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده اند: ((اوّل ما خلق اللّه نورى (257))) و ((اول ما خلق اللّه نور نبيك (258)))؛ يعنى اول چيزى كه خدا آفريد نور من بود. و به جابربن عبداللّه فرمود: اوّل چيزى كه خدا آفريد، نور نبى تو بود. پس وقتى نور حقيقت محمديه ، نور خدا در مرتبه فعلِ خدا شده ؛ بنابراين نور و مشكات و مصباح و زجاجه و كوكب دُرّى و شجره مباركه و امثال آن ، مراتب و معانى و تمثلات آن نور مى شود پس خداوند هر كه را خواست به اين نور هدايت مى كند و براى مردم مَثَل مى زند تا از محسوس پى به معقول ، بلكه معشوق ببرند.
استادم علامه طباطبايى مى فرمايند: اللّه نور، يعنى اللّه موجد است و موجد يعنى هستى بخش . پس اين نور به يك معنا همان نور وجود و هويت ساريه است كه شامل همه جهان هستى است .(259) البته درباره آيه نور اين جا چيزى نگفتم ، فقط مى توانم براى نفوس مستعده حواله دهم به رساله مستقلى كه جناب شيخ الرئيس ابن سينا در اين باره نوشته است و مصداق آيه نور را انسان كامل مى داند.
او حبيب و او رفيق و او شفيق   او لواى حمد دارد اى رفيق
آيا واقعا بشريّت و انسانيت دوست و رفيقى بهتر و بالاتر و والاتر از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دارد؟! آيا مهربانى مهربان تر از او هست ؟ قرآن را ببينيد كه يكى از اوصاف او را نرمى او بر مردم مى شمارد و مى فرمايد: ((فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك (260)))؛ يعنى يكى از رحمت هاى بزرگ خدا بر تو و بر مردم اين است كه تو براى آنها نرم خو هستى و اگر سخت رو و سفت دل مى بودى ، از اطراف پراكنده مى شدند.
پس حضرت حبيب اللّه ، يار مهربانِ جميعِ موجودات است نه تنها يارِ انسان ها، مگر نه اين كه او واسطه فيض اسم حبيب و شفيق و رفيق خداوند است ؟! البته يكى از اوصاف آن بزرگوار در عالم وجود به ويژه در روز قيامت آن است كه لوا و پرچم حمد بر دست اوست ؛ يعنى بار ستايش همه ستايشگران بر دوش او مى باشد. البته اين تمثل دارد، معقول و معشوق دارد. اصلا اين پرچم از نوع پرچم هاى عالم ملك نيست ، بلكه هر چه درباره معناى عرش و كرسى و لوح و قلم و... گفتيد، بايد درباره اين پرچم هم بگوييد. لذا او - صلوات اللّه عليه - محمود و محمد و احمد است ؛ پس ‍ زيبا و پسنديده و مورد ستايش مى باشد. به فرموده قرآن مجيد ((همه موجودات حمد خدا را مى كنند و حمد واقعى از آن خداست (261))) ((الحمدللّه )) خيلى معانى لطيف دارد. هر كه طالب است ، به جلد اول كتاب تفسير تسنيم نوشته آيت اللّه جوادى آملى در تفسير سوره حمد مراجعه كند تا بداند چه لطايفى درباره حمد آورده اند و بتواند به لطيفه معناى لواى حمد پى ببرد. البته ديدن و فهم تحميديه هاى عارفانى به نام مثل عطار در منطق الطير و نظامى گنجوى (م 614 ق ، 596 ش ) و سعدى و امثال آنها در اين زمينه پُر از لطف است .
پس ستايش زيبايى خدا بر دوش و بر عهده پيامبر خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است . اين معنا خيلى دقت دارد؛ زيرا هيچ موجودى چون حقيقت محمديه حمد خدا را نكرده و عهده دار حمد او نيست ، بلكه بايد گفت زيبايى جمال و جلالِ حضرت حق در نور اين حقيقت تفسير مى شود. احسنت به جمال و جلالِ محمدى و آفرين به جمال و جلالِ علوى و... سلام اللّه عليهم اجمعين .
بچّه ها باباى امت اين جاست   همه شهر پُر از نور خداست
اكنون بچه ها و بزرگترهاى راه رو را به مدينة الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برده ايم تا آن جا صاحب خانه را بشناسند و با شئون او آشناتر شوند و دست بيعت به او دهند؛ زيرا قرآن مجيد فرموده است : ((كسانى كه با رسول خدا بيعت كنند، با خدا بيعت كرده اند(262))). اما وقتى دست همراهى به او مى دهند، بايد احساس كنند كه دستشان در دست پدر واقعى است و دل سوزتر از اين پدر كسى را ندارند، زيرا خود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده اند: ((من و على دو پدر امت هستيم (263))). بنابراين ما يك پدر تناسلى داريم و يك پدر تربيتى و معنوى . رَحِم هم همين است ، زيرا ما يك رَحِم جسمانى داريم و يك رحم روحانى و به صله رحم جسمانى سفارش زياد شده است . بزرگان از اهل معرفت مثل شيخِ اكبر محيى الدين عربى (م 638 ق ، 619 ش ) در بعضى از كلمات ، به صله رحم معنوى سفارش دارد و اصرار مى كند اين وصلت را فراموش نكنيد.(264) استادم علامه طباطبايى - حشره اللّه فى جنة الذات - به بعضى از شاگردانش فرمودند: اگر مدينه شرفياب و به زيارت مزار شريف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم موفق شديد و حالى براى شما پيش آمد، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به اسم بابا سلام بدهيد و بگوييد: السلام عليك يا ابا يا رسول اللّه ؛ يعنى بابا رسول اللّه سلام عليك . رسول خدا شاهد و شهيد است . هم شهيد جسمانى ؛ زيرا طبق نظر استاد در كتاب شريف شيعه در اسلام (265)، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به دست زن يهوديه اى بر اثر سمى كه در غذاى ايشان ريخته بود مسموم شدند و به شهادت رسيدند، و هم شاهد و شهيد قرآنى ؛ زيرا هر كس در ممات ايشان به زيارت ايشان رفت ، مثل كسى است كه در زمان حيات ايشان به زيارت ايشان رفته باشد. پس او را مشاهده مى كنند. البته اين باباى مهربان ، پاسخ سلام فرزندان مؤ دب و مهربان را خواهد داد. سلام ما كه ارزشى ندارد، اما جواب بابا خيلى ارزشمند است . بلى گرچه ظاهر و باطن شهر مدينة الرسول به نور نبوت و امامت روشن است ، اما مطلب اين است كه همان طور كه در ترجمه آيه نور گذشت ، عالم وجود مدينة الرسول ، حقيقى است كه پُر از نور خداست . اين نور خدا، هويت ساريه و فيض اقدس و مقدس ، و سرچشمه آب حيات ابدى ، نور اول و خلق اول و عقل اول و ولايت كليه الهيه است ؛ حافظ شيوا سروده
حافظ از آب حيات ابدى مى خواهى   منبعش خاك در خلوت درويشان است
كوثر و فتح مبين از اين جاست   خاتم كشف يقين از اين جاست
كوثر در مدينه است ؛ يعنى وجود نازنين بى بى ، فاطمه زهرا عليها السّلام كه ام ابيهاست .
ايشان در مدينه اند و آن جا نشو و نما نموده اند و در پوشش تربيت پدر به مقام كوثر رسيده اند! استادم علامه طباطبايى در ذيل تفسير سوره مباركه كوثر، ((بسم اللّه الرحمن الرحيم * انا اءعطيناك الكوثر * فصلّ لربك و اءنحر * انّ شانئك هو الاءبتر))؛ يعنى همانا ما به تو كوثر عطا كرديم ، پس ‍ براى خدايت نماز بگزار و قربانى كن ، بدرستى كه آن كه تو را به بى فرزندى شين كند، خودش بى فرزند و بى دنباله مى ماند، مى فرمايد: اگر آن همه روايت هم نداشتيم كه منظور از كوثر، فاطمه زهرا عليها السّلام است ، قرينه مقاليه آخر سوره كه مى فرمايد ((انّ شانئك ))، بر اين دلالت و ظهور دارد كه سوره ، در شاءن فاطمه زهرا عليها السّلام نازل شده و منظور از كوثر ايشان است (266).
فتح مبين هم سوره اش در مدينه نازل شد و تا حدود پنج مصداق براى معناى فتح مبين آورده اند كه يكى از آن ها فتح مكه است . البته اين بحثى تفسيرى است كه اين فتح مبين چه بوده است . فقط عرض مى كنم مثنوى در اين زمينه مى گويد:
قفل هاى ناگشاده بسته بود   از دم انا فتحنا برگشود
(267)
پس فتح مبين هم بشارتش در مدينه بوده است .
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خاتَم انبيا و خاتِم آنها بود؛ زيرا هم زينت آنها بود تا مثل انگشترشان باشد، و هم مُهر اتمام نامه نبوت آنها بود تا خاتِم و خاتَمشان باشد. ولى مهم در اين جا اين است كه نبوت براى همه ، گونه اى از مكاشفه است ، منتها مراتب انبياء در كشف ، گوناگون است ؛ زيرا قرآن مجيد مى فرمايد: ((تلك الرسل فضّلنا بعضهم على بعض (268)))؛ يعنى بعضى اين رسولان را بر بعضى ديگر برترى داديم . پس مكاشفات آنها فرق مى كند، بلكه ممكن است حال بعضى از انبيا در دوران نبوتشان با حال ديگرشان فرق كند؛ مثلا حضرت ابراهيم يك اطمينان قلب بر او حاصل شد و در حال ديگر يقين تام بر او حاصل گشت ؛ زيرا يك بار عرض كرد: ((ولكن ليطمئن قلبى (269)))؛ يعنى تا قلبم آرام شود، و يك بار به او گفته شد: ((و ليكون من الموقنين (270)))؛ يعنى و تا اهل يقين تام شود. اين ها درست ، اما رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چون خاتم انبيا بود، ختم كشف يقين كه همان مقام بَردُ اليقين است بر او حاصل بود. به هر حال هيچ نبوت و رسالتى مقامش چون نبوت و رسالت ايشان نبود.
خاتميت هم در ايشان منحصر بود؛ زيرا ايشان بالاترين مقام كشف را داشتند، و لذا گفته شد خاتم كشف يقين ، از مقام شامخ رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است .
ما بايد به حقشون عارف باشيم   دوستشون داريم و پيروى كنيم
در اين بيت ، وظيفه كلى ما در خصوص پيامبر و آل و ائمه اطهار عليهم السّلام و جناب بى بى فاطمه زهرا عليهما السّلام مورد دقت قرار گرفته است . اصولا محورهاى ارتباطى ما با حقيقت محمديه معيّن شده كه عبارت است از معرفت ، محبت و اطاعت . اگر يكى از ما از خودمان يا جامعه شيعه بپرسيم شما را به محمد و آل عليهم السّلام چه ؟! يعنى چگونه مى توان ارتباط حاصل كرد و مربوط و مقرب شد و خلاصه وصله وجود آنها شويم ؟! پاسخ اين است كه راه هاى گوناگونى دارد كه مى توان در اين سه راه مذكور خلاصه كرد.
پس عارف شدن به حقشان و دوستى و محبتشان و پيروى و اطاعتشان خيلى مهم است . اكنون مقدارى به تفصيل مى پردازيم : اول : معرفت ، يعنى شناخت و آشنايى با آن ها. البته مراتب عالى معرفت كه شاءن اهل سفر و سير و سلوك است ، كار بسيار مشكلى است . لذا از امام صادق نقل است كه فرمودند: ((راءس الحكمة معرفة الاءمام (271)))؛ يعنى سرآمد حكمت قرآنى ، همانا معرفت امام است . رسول خدا هم امام بودند هم نبى . و باز از رسول خدا و ائمه اطهار روايات فراوان داريم كه ((من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية (272)))؛ يعنى هر كه بميرد و به امام زمان خود معرفت نداشته باشد، او جاهل و نادان مُرده است . بيش از پانزده روايت به اين مضمون در اصول كافى سراغ دارم . اينكه هدف از آفرينش را معرفت گفته اند(273)، بخشى از آن معرفت ، همانا معرفتة النبى و معرفة الامام است ؛ زيرا نبوت و امامت از اصول دين و مذهب ماست . به هر حال ، اگر از اول عمر تا آخرش در سفر معرفتى سير كنيم ، باز هم مراتب دارد و مساءله بالاتر از اين حرف هاست . بايد براى شروع معرفت ، به شناسنامه هاى نبى گرامى اسلام و ائمه اطهار عليهم السّلام مراجعه كرد و زير نظر استاد، اين عزيزان را شناسايى نمود. البته يكى از شناسنامه هاى بزرگ اين بزرگواران ، قرآن حكيمِ مجيدِ كريم است . نه تنها آيات الولاية كه در تفسير آنها كتاب هايى هم نوشته شده (274)، اما اين كتاب ها براى اهل معرفت كم است و بايد براى معرفت كامل اين عزيزان ، به ظاهر و باطن و تفسير و تاءويل همه قرآن مراجعه كرد تا با همه شئون وجودى آنها آشنا شد؛ زيرا همان گونه كه گفته شد، مراتب معرفت گوناگون است . بعضى معرفت اسمى دارند و بعضى معرفت جسمى . لذا گاهى كه به زيارت قبور اين عزيزان مى روند، چه بسا امام و پيامبر را در همين طلاها و نقره ها و سنگ ها تفسير مى كنند. معرفت از اين جا شروع مى شود تا وقتى به آن جا رسد كه عارف كاملى به تمام شئون وجودى اين عزيزان خدا آگاه گردد. اين راه طى نمى شود، مگر عارف كامل به معرفة القرآن شويم و از شئونات وجودى كل قرآن آگاهى پيدا كنيم و اين كار آسانى نيست ، زيرا مساءله قرآن بخوان و بالا بياست ؛ زيرا بايد فهميد و چشيد و رسيد و ملاقات كرد و دريافت و بالاتر رفت . پس بايد درباره معرفت حقيقت محمد و آل ، شعر سعدى را گفت :
اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم   وز هر چه گفته اند و شنيديم و گفته ايم
دفتر تمام گشت و به آخر رسيد عمر   ما هم چنان در اول صف تو مانده ايم
(275)!!
حديث ثقلين را همه شنيده ايم ، اما تشخيص آن در باطن قرآن و اهل بيت خيلى دقت است ، زيرا فكر، ذكر و رياضت علمى و عملى مى خواهد و استاد قوى مى طلبد. نمى خواهم كسى را ماءيوس كنم ، ولى بايد معناى امثال اين روايت را كه مى فرمايد ((خدا را نشناخت مگر محمد و على و محمد را نشناخت مگر خدا و على و على را نشناخت مگر محمد و خدا(276))) بفهميم و در آن دقت فراوان داشته باشيم . يا در روايات معراجيه ، آن هم مقامات كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از حضرت على عليه السّلام ديدند معنايش را بفهميم . بارى قلم اين جا سرشكسته است ؛ زيرا براى غير اهل معرفت سر ندارد و براى اهل معرفت كه خون دل ريخته اند، آن چه مى شود گفت ، همين است كه قرآن شناسنامه اهل بيت عليهم السّلام است كه متاءسفانه نوع ما از باطن و تاءويل قرآن مهجوريم و دستى از دور به قرآن داريم ؛ زيرا علوم ظاهرى و باطنى قرآن ، اين قدر عرض عريضى دارد كه دريافتش عمرها مى طلبد، پس ما كجا و قرآن كجا، حال آنكه قرآن از عترت جدا نيست و اصلا دو تا نيست . مرحوم آيت اللّه العظمى اراكى قدس سره وقتى امام جمعه قم بودند، درباره حديث ثقلين خطبه ايراد مى كردند. ايشان دو دست خود را قدرى بالا آوردند و انگشتان همسان و سبابه خود را به هم چسبانيدند و فرمودند: در روايت است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين دو انگشت را به هم چسبانيد و فرمود ((انّى تارك فيكم الثقلين (277))) تا كسى نگويد اين ها با هم فرق دارند يا از هم جدا هستند يا يكى از ديگرى بزرگ تر است !! پس براى معرفت عترت ، بر ما باد به ظاهر و باطن قرآن و معراج بر اين نردبان و تمسك به اين عروة الوثقى و حبل الوثقى و حبل اللّه المتين و صراطه المستقيم . در غير اين صورت ، ممكن است با بعضى از شئون اين جايى يا آن جايى آن ها آشنا شويم و از بقيه جاهل بمانيم . واقعا سلام بر آن ها كه با عينك حقيقت قرآنى ، حقيقت محمديه را مشاهده مى كنند. البته همراه و بعد از معرفت قرآن ، به عنوان شناسنامه معرفتى اهل بيت عليهم السّلام ، روايات و زيارات هم خيلى مهم است . از باب نمونه ، شما را به فهم و دريافت ظاهر و باطنِ مثل زيارت جامعه كبيره و بعضى از شروح آن و زيارت امين اللّه و آن چه براى ماه شعبان و رجب وارد شده و آن چه راجع به معرفة النبى و الرسول و الامام به ما رسيده است ، ارجاع مى دهم . اكنون به اين جا مى رسيم كه بايد خدا را به خدا، و رسول را به رسالت ، و امام را به امامتش بشناسيم .(278) حال كه اشخاص بزرگى چون مرحوم علامه امينى قدس سره (1390 ق ، 1349 ش ) الغدير نوشته اند كه به حمداللّه ترجمه هم شده است ، بنده چه بگويم ؟ فقط مى گويم حيف است ما مؤ من و شيعه باشيم و با دستاوردهاى علماى بزرگ درباره اهل بيت آشنا نشويم . هيچ كس به سرعت نمى تواند دريابد كه اين جملات زيارت جامعه يعنى چه ((بِكُم فَتَح اللّه و بِكُم يختم اللّه و بِكُم ينزل الغيث و... من عرفكم فقد عرف اللّه )). فقط اهل معرفت مى يابند كه چرا نفرموده من عرفكم كمن عرف اللّه ، و فرموده فقط عرف اللّه . هر اندازه معرفت داريم ، ارتباط داريم ؛ چون يكى از محورهاى ارتباطى ، معرفت است . لذا عرض شد كه بايد عارف به حق اهل بيت بشويم .
در هزاره گذشته ، عرفاىِ نامى ، كم دقت نكرده اند و كم كشف و شهود ننموده اند؛ زيرا همان گونه كه گذشت ، يكى از شناسنامه هاى معرفتى اهل بيت ، قرآن مجيد است . بايد گفت يكى ديگر از شناسنامه هاى معرفتى آن ها، عقل و حكمت و كشف و عرفان مى باشد. ما اين دو محورِ شناخت را در اين زمينه به كار نبسته ايم و توقع داريم اهل معرفت باشيم . اكنون عقل ولايت و نبوت در ما بالقوه موجود مى باشد و كشف و شهود هم بالقوه است ، اما اين هر دو نيرو براى اهل معرفت به حمداللّه بالفعل است ؛ عُمرى مرد عقل و درايت و حكمت اند و عُمرى اهل كشف و شهود.
استادم علامه حسن زاده آملى يكى از مكاشفاتشان را - كه در آن كشف و شهود، چند تن از انبياى سَلَف را در بيدارى زيارت كرده بودند و مطالب علمى مهم از آن ها دريافت نموده بودند و موقعى كه مى خواسته اند بروند، خيلى گريه كرده بودند كه مرا تنها نگذاريد، آن ها فرموده بودند رمز و كليد و حرف و كلامى به تو مى دهيم كه هر وقت با ما كارى داشتى به نام ما را بخوانى تا بياييم - نقل فرمودند: چون اين بيان را در كتاب هاى ايشان نديده ام ، اين جا نقل كردم تا بگويم براى معرفت اهل بيت چشم عقل كم نيست ، چشم كشف هم كم نيست . متاءسفانه ما از هر دو كاملا محروم هستيم و نتوانسته ايم استعدادهايى را كه خداوند در اين زمينه به ما داده بارور كنيم .
راه دوم ارتباطى ما با اهل بيت عليهم السّلام ، همان است كه در شعر به آن اشاره شد كه بايد دوستشان بداريم ! زيرا همراه معرفت ، محبت و همراه علم گرايش لازم است ؛ زيرا وقتى كمال محبوب و مطلوب را شناختيم ، خواه ناخواه عاشق مى شويم . عشق به خدا و عشق به امام العاشقين حضرت ختمى مرتبت و آل بيت او، يعنى عشق به خوبى ها، عشق به كمالات ، عشق به ارزش ها، عشق به مقام نبوت و امامت كه اين عشق ها در نهاد، فطرت و قلب ما نهفته شده است . بايد لايروبى و خاك زدايى شود تا اين سرچشمه بجوشد و اين معادن خودنمايى كند. معناى تولّى هم اين است كه با دوستان خدا دوست باشيم و حبيب حبيب اللّه قرار گيريم . مساءله عشق به گلرخان شوخى ندارد، معرفت و علم مى طلبد و بعد از آن و با آن ايمان و گرايش و محبت . لذا قرآن مجيد راجع به عشق به خدا فرموده است : ((و الذين آمنوا اءشدّ حُبا للّه (279)))؛ يعنى خداباوران محبت شديد به خدا دارند. و در زيارت جامعه آمده است كه ((من اءحبكم فقد اءحب اللّه ))؛ يعنى اى اهل بيت ! هر كه شما را دوست داشت ، همانا خدا را دوست داشته است . بر سر اسم عشق دعوا نداريم ؛ زيرا عشق يعنى حب و دوستى شديد. دوستى شديد واژه اش در قرآن به عربىِ روشن و واضح آمده است . پس يكى از محورهاى ارتباطى ما با اهل بيت تولّى است . تا آن جا كه بتوانيم اين جمله زيارت عاشورا را بگوييم : اللّهم اءجعل محياى محيا محمد و آل محمد و مماتى ممات محمد و آل محمد.
يا مثل بابا طاهر بگوييم
دلى دارم خريدار محبت   كزو گرم است بازار محبت
يا مثل مولوى در غزليات شمس بگوييم :
اى عاشقان اى عاشقان پيمانه را گم كرده ام   زان مى كه در پيمانه هااندر نگنجد خورده ام
با دلبران و گلرخان چون گلبنان بشكفته ام   با منكران دى صفت هم چون خزان فرسوده ام
اى پادشاه صادقان چون من موافق ديده اى   با زندگانت زنده ام با مُردگانت مُرده ام (280)
يا مثل استادم محى الدين الهى قمشه اى بگوييم :
آن دل كه به راه عشق پويا نيست   سرگشته چو عاشقان شيدا نيست
شهر دل ماست مسكن خوبان   چين و چگل و رى و بخارا نيست
آن مى كه به جام عاشقان ريزند   از ميكده دل است هر جانيست
حلوا است كه كودكان بر آن جمع اند   قوت خرد اى عزيز حلوا نيست
تا آن جا كه مى گويد:
فرمان ولايتش خرد مى داند   اى مردم با خرد به شورا نيست !!(281)
البته درباره حب و عشق ، مخصوصا به خدا و انبيا و اوليا، در شرق و غرب داد سخن داده اند و به نظم و نثر و به خيلى از زبان ها و در بسيارى از اديان و مكاتب چيزى فروگذار نكرده اند. اما گمان نمى كنم مثل حافظ و مولانا و عطار و امثال اين ها هيچ جا وجود داشته باشد.
گفتنى ها گفته شده ، عمده آن است كه آيا ما شنيديم و متذكر به محبت و اهل محبت شديم يا نه ؟ آيا مى دانيد كه درباره محبت حضرت اميرمؤ منان عليه السّلام روايات شيعه و سنّى چه كرده و چه غوغايى به راه انداخته است ؟ تا بلكه ما، اهل محبتِ اهل بيت گرديم و قلبمان برافروخته و مالامال از اين نور شود.
سومين محور ارتباطى ، همانا اطاعت است ؛ يعنى از راه انجام دستوراتشان با ايشان ارتباط پيدا كنيم و واجبات ظاهر و باطن و محرمات ظاهر و باطن را مراقبت نماييم . يكى از راهكارهاى مستمر و مشهور، به جا آوردن واجبات ظاهره و باطنه و ترك محرمات ظاهره و باطنه است ؛ زيرا اطاعت از اولياى خدا، اطاعت از خداست و فرموده اند: ((من اءطاعكم فقد اءطاع اللّه (282)))؛ يعنى اى امامان دين ! هر كه از شما اطاعت كرد، از خدا اطاعت كرده است . مخفى نماند كه هر كدام از معرفت و محبت و اطاعت ، كانونى دارد. كانون معرفت ، فكر و عقل و تدّبر است تا كم كم به كشف و شهود برسد. كانون محبت ، باطن قلب است كه انسان بتواند قلب را پاك و پاكيزه نگه دارد تا جاى عشق شود. كانون اطاعت ، اعضا و جوارح و جوانح است كه عبارت است از دست و پا و چشم و گوش و زبان و فكر و خيال و آن چه در وجود انسان عمل كننده است تا بتواند در سايه اطاعت ، قرب فرايض و نوافل را به دست آورد. به هر حال اين تفسير اين بيت كه هم بايد عارف باشيم و هم عاشق و هم مطيع و پيرو.
گر بخواهم وصف او را آورم   جمله عالم ببايد شد قلم