ميزان الحكمه جلد ۱۴

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۹ -


ـ در سفارش به فرزند بزرگوارش حسن (ع ) ـ : و هرگز از كسانى مباش كه اندرز در آنان كارگر نـمى افتد, مگر اين كه در ملامت آنان زياده كوشى , زيرا خردمند به آداب (و نصيحت )پند پذيرد و حيوانات (و نادان ) جز با كتك به راه نيايند.
در نـقـلـى آمـده اسـت : هـرگـز از كسانى مباش كه اندرز سود نمى برند, مگر اين كه بدان ملزم شوند,زيرا خردمند از ادب (و نصيحت ) سود برد و حيوانات جز به ضرب تازيانه به راه نيايند.
ـ در نكوهش طرفداران خود ـ : برشما حكمت ها مى خوانم و شما از آن هامى رميد, شما را اندرز رسا مـى دهـم و شـمـا از آن دورى مـى كنيد, شما را به جهاد با زورگويان ياغى برمى انگيزم , اما هنوز سـخـنـم بـه پـايـان نـرسـيـده است به هر سو پراكنده مى شويد و به محافل خود باز مى گرديد و اندرزهايم را پشت گوش مى اندازيد.
ـ در وصـف دنـيـاپرست ـ : شهوت هاعقل او را متلاشى كرده و دنيا دلش را ميرانده است نه نهى و بازداشت هاى خدا او را باز مى داردو نه اندرزهايش او را سود مى دهد.

پندگوى پندناپذير.

قرآن :.
((اى كـسانى كه ايمان آورده ايد, چرا چيزى مى گوييدكه عمل نمى كنيد؟
نزد خدا سخت ناپسند است كه چيزى را بگوييد و انجامش ندهيد)).
ـ پيامبر خدا(ص ): خداوند به عيسى بن مريم وحى فرمود كه : با حكمت من خودت را اندرز ده اگر از آن سود بردى , آن گاه مردم را نيزاندرز ده وگرنه از من شرم كن .

ـ امـام بـاقـر(ع ): در حكمت آل داودآمده است : اى فرزند آدم , چگونه از هدايت سخن مى گويى , حال آن كه خودت از هلاكت به خود نمى آيى ؟
.
ـ امام على (ع ): از آن دسته مباش كه در پنددادن مى كوشند و خود پند نمى پذيرند, پر مى گويند و كـم عـمل مى كنند, براى آن چه فانى مى شود سخت مى كوشند و در آن چه ماندگار است , سهل انگارند, سود را زيان مى بينند و زيان را سود مى شمارند.
ـ بسا بازدارنده اى كه خود باز نمى ايستد و بسا پندگويى كه خود پند نمى پذيرد.
ـ در بخشى از نامه خود به معاويه ـ : اما بعد, اندرزى وصله پينه شده و نامه اى آرايش شده (باتكلف و تـصـنـع ) از تـو بـه مـن رسـيد كه آن را با گمراهى خود آراسته اى و از روى بدسگالى (به من ) فرستاده اى .

ترغيب به پرتو گرفتن از پندگوى پندنيوش .

ـ امـام على (ع ): اى مردم , از شعله چراغ پندگوى پندنيوش روشنى برگيريد و از زلال چشمه اى آب برداريد كه آبش از گل و لاى صاف است .

ـ از شـعـلـه (وجود) پندگوى پندنيوش روشنايى برگيريد و نصيحت خيرخواه بيدار را بپذيريدو آن چه را به شما مى آموزد به كار بنديد.
ـ امام صادق (ع ): عالم هرگاه به علم خود عمل نكند, پند او از دل ها فرو غلتد, آن گونه كه باران از روى تخته سنگ فرو مى غلتد.

دعوت عملى .

ـ امـام صـادق (ع ): مردم را به غير زبان خود دعوت كنيد, تا پارسايى و كوشايى در عبادت و نماز و خوبى را از شما ببينند, زيرا اين هاخود دعوت كننده است .

ـ مردم را با غير زبان هايتان به خودتان دعوت كنيد زينت باشيد و ننگ نباشيد.
ـ اى مـفـضـل , بـه شـيعيان ما بگو: با خويشتندارى از حرام هاى خدا و دورى كردن از معاصى اوو پـيمودن راه خشنودى او, دعوتگر (مردم ) به سوى ما باشند, زيرا كه اگر آن ها چنين باشند,مردم خود به سوى ما مى شتابند.
ـ امـام على (ع ): اندرزى كه هيچ گوشى آن را دور نمى اندازد و هيچ سودى با آن برابرى نمى كند, آن اندرزى است كه زبان گفتار از آن خاموش شود و زبان كردار بدان گويا گردد.

شايسته هاى پند گرفتن .

ـ امام على (ع ): از پيشينيان خود پندگيريد, پيش از آن كه آيندگان از شما پند گيرند.
ـ از خـشـم و كيفرها و عذاب هاى خداكه بر سر امت هاى گردنكش پيش از شما آمده است عبرت گيريد و از پيكرهاى در گور نهفته آنان پند آموزيد.
ـ در ايـن دنـيـا, از كـسـانى كه نداى ((نيرومندتر از ما چه كسى است )) سر مى دادند پند گيريد كـه سـوار بـر دوش هـا بـه سوى گورها برده شدند, اما سواره خوانده نمى شدند و بر گورها وارد شدند,ليكن ميهمان نام نداشتند.
ـ هر كه از مردم پند نگيرد, خداونداو را مايه پند مردم قرار دهد.
ـ از ديگرى پند بگير و مايه پند وعبرت ديگرى مباش .

ـ هوش و توانايى فهميدن اندرزهااز عواملى است كه آدمى را به پرهيز از خطا فرا مى خواند.
ـ امـام صـادق (ع ): انسان سعادتمنداندرز به تقوا را آويزه گوش خود مى كند, هرچند مخاطب آن اندرز كسى ديگر باشد.
ـ پيامبر خدا(ص ): سعادتمند كسى است كه از ديگرى پند گيرد.
ـ امام على (ع ): خردمند كسى است كه از ديگران پند گيرد.
ـ كسى كه تو را اندرز دهد, به توخوبى كرده است .

ـ كسى را كه به تو اندرز مى دهد, ازخود مرمان .

ـ امام صادق (ع ): در حالى كه موسى بن عمران ياران خود را اندرز مى داد ناگاه مردى برخاست و پـيـراهن خود را دريد خداوندعزوجل به او وحى فرمود كه : اى موسى , به او بگو: پيراهنت را از هم ندر, بلكه دلت را براى من بگشاى .

توفيق .

توفيق .

قرآن :.
((گـفـت : اى قـوم مـن , بـيـنـديـشـيد, اگر از جانب پروردگارم دليلى روشن داشته باشم و او از سوى خودروزى نيكويى به من داده باشد (آيا باز هم از پرستش او دست بردارم ؟
) من نمى خواهم در آن چه شما را از آن باز مى دارم مخالفت كنم (و خود مرتكب آن شوم ) من قصدى جز اصلاح (مردم ) در حـد تـوان خـود ندارم و توفيق من جز به (يارى ) خدا نيست بر او توكل كرده ام و به سوى او باز مى گردم )).
ـ امام على (ع ): توفيق , عنايت (الهى ) است .

ـ توفيق , رحمت (الهى ) است .

ـ توفيق , از كشش هاى پروردگاراست .

ـ توفيق , عنايت خداى مهربان است .

ـ توفيق , نخستين نعمت است .

ـ توفيق , كشاننده (انسان ) به سوى پاكى و صلاح است .

ـ توفيق , با ارزشترين نصيب است .

ـ توفيق , اساس كاميابى است .

ـ توفيق , اساس خوشبختى است .

ـ با توفيق , سعادت به دست مى آيد.
ـ توفيق , كليد نرمى و مداراست .

ـ هر كه توفيق يارش شود, عمل نيكو انجام دهد.
ـ هر كه توفيق مددش نكند, به حق رو نياورد.
ـ چگونه از عبادت بهره مند شودكسى كه توفيق ياريش نكرده است !.
ـ هيچ كوششى بدون توفيق سود نمى بخشد.
ـ بهترين كوشش , آن كوششى است كه با توفيق قرين شود.
ـ هيچ دانشى , بى توفيق سود ندهد.
ـ هيچ نعمتى برتر از توفيق نيست .

ـ هيچ جلودارى چون توفيق نيست .

ـ امام باقر(ع ): نعمتى چون عافيت نيست , و عافيتى چون يارى توفيق .

ـ امام على (ع ): خداوند سبحان براى خوبى اهلى قرار داده و براى حق تكيه گاه هايى و براى طاعت نگهدارنده هايى و براى شما درهر طاعتى از جانب خداوند سبحان مددى است كه زبان ها را گويا و دل ها را استوار مى سازد وهمين خود براى كفايت خواه كافى است و براى شفاجو, شفا.
ـ اى بـندگان خدا, از خداوند يقين مسالت كنيد, زيرا يقين در راس دين است و از او توفيق طلب كنيد, زيرا كه توفيق بنيادى استوار است .

ـ هـرگـاه خـداوند خوبى بنده اى رابخواهد به او توفيق مى دهد تا عمرش را در بهترين كارهايش سپرى كند و شتافتن در طاعت اوپيش از فرارسيدن مرگ راروزيش مى كند.
ـ مردى به امام كاظم (ع ) عرض كرد:آيانه اين است كه من نسبت به آن چه مكلف شده ام استطاعت دارم ؟
حضرت فرمود: ازنظرتواستطاعت چيست ؟
عرض كرد:توانايى بر كار فرمود: البته به تو توانايى داده شده اگر مددداده شده باشى مرد عرض كرد: مدد چيست ؟
فرمود: توفيق عرض كرد: توفيق دادن بـراى چه ؟
فرمود: اگر توفيق داده شده باشى عمل مى كنى (وگرنه ) ممكن است كافر از تو قويتر و تواناترباشد, اما چون توفيق به او داده نمى شود عمل هم نمى كند.
حـضـرت سپس فرمود: به من بگو: چه كسى توانايى را در تو آفريده است ؟
مرد عرض كرد:خداوند تـبـارك و تـعـالـى عالم (ع ) فرمود: آيا بدون كمك خداوند تبارك وتعالى , تو مى توانى بااين نيرو و تـوانـايـى نسبت به خودت دفع ضرر و جلب منفعت كنى ؟
عرض كرد: نه حضرت فرمود: پس , چرا چيزى را كه در توان و اختيار تو نيست به خودت نسبت مى دهى ؟
سپس فرمود: به ياد آر گفته آن مرد صالح را كه گفت : ((و توفيق من جز به (كمك ) خدا نيست )).
ـ امـام باقر(ع ) ـ در پاسخ به سؤال ازمعناى جمله ((لا حول و لاقوه الا باللّه )) ـ : معنايش اين است كـه ما قدرت رويگرداندن از معصيت خدا نداريم , مگر به يارى خدا و توانايى بر طاعت خدا نداريم , مگر با توفيق خداوند عزوجل .

ـ امـام عـلى (ع ): خداوند سبحان به هيچ چيزى فرمان نداد, مگر اين كه در آن كار (بنده ) راكمك كرد.
ـ امـام صـادق (ع ): رسـول خـدا(ص ) جـز بـا توفيق (خداوند) ندانست كه جبرئيل از جانب خداى عزوجل آمده است .

ـ امـام كاظم (ع ): ايوب پيامبر(ص ) گفت : پروردگارا, من هرگز چيزى دنيوى از تو نخواستم ـو حالت عجب و غرور به او دست داد ـ در اين هنگام قطعه اى ابر به طرف او آمد و ندايش دادكه : اى ايوب , چه كسى توفيق اين كار را به تو داد؟
عرض كرد, تو اى پروردگار.
ـ امام على (ع ): خداوند را براى توفيقى كه به انجام طاعت و ترك معصيت داده است مى ستاييم .

ـ در سفارش خود به فرزند بزرگوارش حسن (ع ) در اجتناب از شبهات ـ : و پيش از آن كه در اين بـاره بـيـنـديشى , نخست از خداى خوداستعانت بجوى و از او توفيق بخواه و هر شائبه اى را كه به شبهه ات اندازد يا به گمراهيت كشاند,رها كن .

ـ امام سجاد و امام باقر(ع ) در هر روزماه رمضان اين دعا را مى خواندند: بار خدايا,بر محمد و آل او صلوات فرست و مرا توفيق ده تا در شب قدر بهترين حالتى را كه دوست دارى هر يك از دوستان تو داشته باشند و بيش از هر حالى مورد رضايت توست , داشته باشم .

ـ امـام سـجـاد(ع ): در دعاى مكارم الاخلاق ـ : بار خدايا, زبانم را به هدايت گويا كن و به من تقوا الهام فرما و به آن كار كه پاكتر وبالنده تر است توفيقم ده و در راهى كه (نزد تو) پسنديده تر است به كارم گير.
ـ امـام عـلـى (ع ) ـ در پـايان عهد نامه خود به مالك اشتر ـ : خداوند را به گستردگى رحمتش و قدرت بى منتهايش بر برآوردن هرخواهشى سوگند مى دهم و از او مسالت مى كنم , مرا و تو را در آن چه مورد رضايت اوست توفيق دهد تا هم نزد او و هم نزد خلقش عذرمان روشن باشد.
ـ در پـايـان نـامه خودبه قثم بن عباس ـ :خداوند ما و شما را در انجام آن چيزهايى كه دوست دارد توفيق عطا فرمايد.

توفيق و واگذارى .

قرآن :.
((اگـر خدا شما را يارى كند هيچ كس بر شما غالب نخواهد شد و اگر واگذاردتان چه كسى بعد از او شما را يارى خواهد كرد؟
و مؤمنان بايد فقط به خدا توكل كنند)).
ـ امـام عـلـى (ع ): تـوفيق و واگذارى هريك نفس را به طرف خود مى كشد و هر كدام چيره شد, نفس در جانب او قرار مى گيرد.
ـ توفيق مددكار خرد است و خذلان (يارى نرساندن خدا) مددكار نادانى .

ـ امـام صادق (ع ) ـ درباره آيه ((وماتوفيقى الا باللّه )) و آيه ((ان ينصركم اللّه فلا غالب لكم وان يخذ لكم )): هرگاه بنده طاعتى را كه خداوند عزوجل بدان فرمان داده است انجام دهد, عمل او موافق فـرمـان خـداى عـزوجـل مى باشدو بدين سبب بنده را موفق ناميده اند و هرگاه بنده بخواهد در مـوردى نافرمانى خداوند كند وخداى تبارك و تعالى ميان او و آن معصيت حايل شود و در نتيجه بـنـده آن را مـرتكب نشود اين ترك گناه او به توفيق خداوند تبارك و تعالى بوده است اما هرگاه جـلـو او را از آن مـعـصيت نگيرد و به حال خود رهايش كند تا مرتكب آن گناه شود, خداوند او را واگذارده و ياريش نرسانده و توفيقش نداده است .

ـ پـيـامـبـر خدا(ص ): به وسيله گناهان ,خذلان بر گنهكار مستولى مى شود تا جايى كه او را در گناهان بزرگتر مى اندازد.

آن چه از توفيق به شمار مى آيد.

ـ امام على (ع ): حفظ تجربه از توفيق (الهى ) است .

ـ درنگ كردن در هنگام حيرت ,يكى از توفيقات است .

ـ امكان گناه نيافتن , يكى ازنعمت هاست .

آن چه موجب توفيق مى شود.

ـ امـام على (ع ): همان گونه كه جسم وسايه از هم جدا نمى شوند, ديندارى و توفيق نيز از يكديگر جدا نمى شوند.
ـ اى مـردم , هـر كـه خدا را مرشد وخيرخواه خود بگيرد, توفيق يابد و هر كه گفتار او را راهنماى خويش قرار دهد, به راه و آيينى كه استوارتر است رهنمون شود, زيرا كه همسايه خدا در امان است و دشمن او در هراس .

ـ هر كه خدا را مرشد و خيرخواه خود بگيرد, به توفيق دست يابد.
ـ هر كه بيدار باشى درونى داشته باشد, براى او از جانب خداوند نگهبانانى باشد.
ـ در بـخـشـى از نـامـه خـود به عثمان بن حنيف خطاب به دنيا ـ : هيهات ! هر كه در لغزشگاه تو گـام نـهـاد لـغـزيـد و آن كه به قسمت هاى ژرف تو آمد غرق شد و هر كه از بندهاى دامت كناره گرفت ,توفيق (رستگارى ) يافت .

وفادارى .

وفادارى .

قرآن :.
((اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد, به قراردادها وفاكنيد براى شما (گوشت ) چارپايان حلال گـرديـده , جـز آن چه (حكمش ) بر شما خوانده مى شود, در حالى كه نبايد شكار را درحال احرام حلال بشمريد خدا هرچه بخواهد فرمان مى دهد)).
((و به مال يتيم ـ جز به بهترين وجه ـ نزديك مشويد تا به رشد خود برسد و به پيمان وفا كنيد زيرا كه از پيمان پرسش خواهد شد)).
((و آنان كه چون عهد بندند, به عهد خود وفا دارند)).
تفسير:.
بـه طـورى كـه از ظـاهـر آيـه ((اوفـوا بالعقود))ملاحظه مى كنيد, قرآن دلالت بر امر به وفاى به قراردادها مى كند و ظاهر اين امر عام است و همه چيزهايى را كه عرفا عنوان قرارداد بر آن صادق و با وفا سازگار است شامل مى شود ((عقد)) عبارت از هر فعل يا قولى است كه نمايانگر معناى لغوى عـقـد (پـيـوند زدن ـ گره زدن ) باشد و آن نوعى ارتباط و پيوند ميان دو چيز است , به طورى كه مـلازم هم باشند و از يكديگر جدا نشوند مانند عقد بيع كه كالاى مورد معامله را طورى به خريدار ارتـباط مى دهد كه مى تواند به دلخواه خود در آن دخل و تصرف كند وفروشنده , بعد از عقد, حق هيچ گونه ملكيت و تصرفى در آن ندارد و يا مانند عقد ازدواج كه زن را به مرد به گونه اى ربط و پـيـونـدى مـى دهـد كـه مرد حق دارد از زن بهره بردارى زناشويى كند و زن حق ندارد غير او را ازخودش بهره مند سازد و يا مانند عهد و پيمان كه در آن شخص عهد بسته دست كسى را كه با او عهد بسته شده است در مواردى كه عهد بسته باز مى كند و حق ندارد آن عهد را بشكند.
قرآن درآيات بسيارى كه نياز به بازگو كردن آن ها نيست , درباره وفاى به عهد, به همه معانى آن و در همه معانى و همه مصاديقش , تاكيد و بسيار سختگيرى كرده است و پيمان شكنان را به شدت نـكـوهـش نموده وتهديدهاى سختى كرده است و در مقابل كسانى را كه به عهد و پيمانه اى خود وفادار و پايبندند, ستوده است .

آيات قرآن , درباره وفاى به عهد و عقود بى هيچ قيد و بندى سخن گفته است و اين نشان مى دهد كـه اين موضوع از جمله امورى است كه مردم با عقل فطرى خود به آن مى رسند و همين طور هم هست علتش هم اين است كه عهد و وفاى به عهد از امورى است كه آدمى هرگز در زندگى خود از آن بى نياز نيست و از اين لحاظ فردو جامعه يكسانند ما اگر در زندگى اجتماعى انسان تامل و دقـت كـنـيـم , متوجه خواهيم شد كه همه مزايايى كه ما ازآن ها بهره مند مى شويم و كليه حقوق زنـدگى اجتماعى كه به آن ها تكيه مى كنيم بر پايه قرارداد عام اجتماعى وقراردادها و پيمان هاى فـرعى مترتب بر آن قرارداد عام استوارند, زيرا ما هيچ چيز از خودمان را به تمليك افرادجامعه در نـمـى آوريـم و مـالـك هـيـچ چـيـز مـتـعلق به آن ها نمى شويم , مگر براساس يك عقد و قرارداد عـمـلى هرچند به زبان نياوريم زيرا گفتار در جايى لازم است كه موضوع مبهم باشد و احتياج به تـوضـيـح و بـيان داشته باشد اگرجايز باشد كه انسان قرارداد يا عهدى را كه بسته است , به دليل بـرخـوردارى از زور و قـدرت و يـا هـر عـذروبهانه اى , از روى اختيار نقض كند اولين چيزى كه با ايـن نـقـض او شكسته خواهدشد, عدالت اجتماعى است , يعنى همان ركنى كه انسان براى رهايى از اسارت بيگارى و بهره كشى بدان پناه مى برد.
بـه هـمـيـن دليل است كه خداوند سبحان به مواظبت بر عهد و پيمان و پايبندى بدان تاكيد كرده است خداوندمتعال مى فرمايد: ((و به عهد و پيمان وفا كنيد, كه از عهد و پيمان بازخواست خواهد شـد)) ايـن آيـه , هـمانند غالب آيات ستاينده پيماندارى و نكوهنده پيمان شكنى , هم شامل عهد و پـيـمـان فـردى مى شود كه افراد با يكديگرمى بندند و هم شامل پيمان ها و قراردادهاى اجتماعى مـى شود كه گروهى با گروهى و ملتى با ملت ديگر مى بنددو بلكه پايبندى به عهد و پيمان هاى اجـتـماعى , از نظر دين , مهمتر از وفادارى به پيمان هاى فردى است , زيرا باپايبندى به پيمان هاى اجتماعى , عدالت فراگيرتر و با نقض آن ها گرفتاريها و مشكلات عمومى تر خواهد بود.
از هـمـين رو, قرآن عزيز, در حساسترين مواردى كه شكستن پيمان بسيار آسان و بى اهميت بوده است , باصريحترين گفتار و روشنترين بيان , از نقض عهد منع كرده و فرموده است : (( (اين آيات ) اعلام بيزارى (وعدم تعهد) است از طرف خدا و پيامبرش نسبت به آن مشركانى كه با ايشان پيمان بـسـتـه ايـد پس (اى مشركان ,)چهار ماه (ديگر با امنيت كامل ) در زمين بگرديد و بدانيد كه شما نـمـى توانيد خدا را به ستوه آوريد و اين خداست كه رسوا كننده كافران است و (اين آيات ) اعلامى است از جانب خدا و پيامبرش به مردم در روز حج اكبر كه خدا و پيامبرش در برابر مشركان تعهدى نـدارنـد (بـا ايـن حـال ) اگر (از كفر) توبه كنيد آن براى شما بهتراست و اگر روى بگردانيد پس بدانيد كه شما خدا را درمانده نخواهيد كرد و كسانى را كه كفر ورزيدند از عذابى دردناك خبر ده مـگـر آن مـشـركـانـى كـه بـا آنـان پـيـمـان بـسته ايد و چيزى از (تعهدات خود نسبت به ) شما فـروگـذارنكرده و كسى را بر ضد شما پشيبانى ننموده اند پس پيمان ايشان را تا (پايان ) مدتشان تمام كنيد چرا كه خداپرهيزگاران را دوست دارد و وقتى كه ماه هاى حرام سپرى شد, مشركان را هـر كجا يافتيد, بكشيد و آنان رادستگير كنيد و به محاصره درآوريد و در هر كمينگاهى به كمين آنان بنشينيد)).
اين آيات , به طورى كه سياق آن ها دلالت دارد, بعد از فتح نازل شده است , يعنى زمانى كه خداوند مـشركان را به ذلت افكند و قدرت و شوكت آنان را از بين برد و اين آيات مسلمانان را وامى دارد تا سـرزمـيـنى را كه تصرف كرده اند و بر آن چيره گشته اند از لوث شرك پاك سازند و ريختن خون مـشـركـان را بدون هيچ قيد وشرطى ـ مگر در صورتى كه ايمان بياورند ـ حلال مى شمارد با اين حـال مشركانى را كه ميان آن ها و مسلمانان پيمان عدم تعرض بوده , استثنا مى كند و به مسلمانان اجـازه نمى دهد كه اكنون كه اين عده به ضعف و زبونى افتاده اند, آسيبى به ايشان برسانند اين در حـالـى بـود كـه هيچ مانع و رادعى بر سر راه مسلمانان نبود كه عهد آنان رابشكنند همه اين ها به منظور احترام نهادن به عهد و پيمان و مراعات جانب تقواست .

آرى , تـنـهـا در صـورتى كه كسى پيمان شكنى كرده باشد, مى شود پيمانى را كه او شكسته است , شـكـسـت و آن پيمان را باطل و ملغى تلقى كرد تا بدين وسيله مقابله به مثل شود خداوند متعال مـى فرمايد: ((چگونه مشركان رانزد خدا و نزد فرستاده او عهدى تواند بود؟
مگر با كسانى كه كنار مـسـجـدالـحـرام پيمان بسته ايد پس تا با شما (برسر عهد) پايدارند, با آنان پايدار باشيد , زيرا خدا پرهيزگاران را دوست دارد درباره هيچ مؤمنى مراعات خويشاوندى و پيمانى را نمى كنند و ايشان هـمـان تـجـاوزكارانند پس اگر توبه كنند و نماز برپا دارند و زكات دهند, در اين صورت برادران ديـنى شما مى باشند و ما آيات (خود) را براى گروهى كه مى دانند به تفصيل بيان مى كنيم و اگر سـوگـنـدهـاى خـود را پـس از پـيـمان خويش شكستند و شما را در دينتان طعن زدند, پس با پيشوايان كفر بجنگيد, چرا كه آنان را هيچ پيمانى نيست , باشد كه (از پيمان شكنى ) باز ايستند)) در جايى ديگرمى فرمايد: ((پس هر كس بر ضد شما تجاوز كرد شما هم به همان اندازه اى كه او تجاوز كـرده است بر او تجاوزبريد و از خدا بپرهيزيد)) نيز مى فرمايد: ((و البته نبايد كينه توزى گروهى كـه شـمـا را از مـسجدالحرام باز داشتند,شما را به تعدى وادارد و در نيكوكارى و پرهيزگارى با يكديگر همكارى كنيد و در گناه و تعدى دستيار هم نشويد و از خدا پروا كنيد)).
كوتاه سخن آن كه اسلام , بعد از آن كه عهد و پيمانى بسته شد, رعايت حرمت آن و وجوب پايبندى بـدان رامـطلقا لازم مى داند, خواه آن كسى كه پيمان بسته است از پيمان متضرر شود يا بهره مند گـردد, زيرا رعايت جانب عدالت اجتماعى لازمتر و واجب تر از رعايت هرگونه منافع خصوصى يا شخصى است مگر اين كه يكى از طرفين معاهده عهد خود را بشكند كه در اين صورت طرف ديگر نـيـز مى تواند, از باب مقابله به مثل و در پاسخ ‌به تعدى و تجاوز او, پيمان را ناديده بگيرد چون اين كـار بـاعـث مى شود كه انسان از بند استخدام و برترى جويى مذمومى كه دين اصولا براى از ميان برداشتن همين آمده است , رها شود.
بى گمان , اين يكى از تعاليم والا و ارزشمندى است كه دين اسلام به منظور هدايت مردم به سمت رعـايت حكم فطرت انسانى و حفظ عدالت اجتماعى كه نظم و انتظام جامعه انسانى جز بر پايه آن اسـتـوار نـمـى مـانـد و ازبين بردن ستم استخدام و استثمار آورده است و قرآن عزيز بدان تصريح فـرمـوده و سـيره شريف پيغمبر(ص )نيز همين بوده است و اگر نبود كه بحث ما يك بحث قرآنى اسـت , نـمـونـه هـايـى از داستان هاى پيامبر رااكرم (ص ) در اين زمينه ذكر مى كرديم در اين باره مـى تـوانـيـد به كتاب هايى كه پيرامون سيره پيامبر و تاريخ ‌زندگى آن حضرت نوشته شده است , مراجعه كنيد.
بـا مـقايسه ميان شيوه اسلام با روش ملل متمدن و غير متمدن درباره احترام به عهد و پيمان در مـى يـابيد كه بين اين دو شيوه و رويه در رعايت حق و خدمت به حقيقت فرق زيادى است , به ويژه آن كـه هـر روز مـى بـيـنـيـم ومى شنويم كه ملت هاى نيرومند در معاهدات و پيمان هاى خود با ملت هاى ضعيف چگونه رفتار مى كنند, تازمانى كه براى آن ها سود و منفعتى داشته باشد يا مصالح دولت و كشورشان ايجاب كند, پيمان ها را مراعات مى كنند و در غير اين صورت با كمترين بهانه اى آن را مى شكنند.
بـايـد هم دين چنين روشى داشته باشد و آنان چنان روشى , زيرا در اين جا دو منطق وجود دارد: يـك مـنـطـق مـى گويد: هر طور شده بايد حق را رعايت كرد و مراعات آن منافع جامعه را حفظ مـى كند و منطق ديگرى مى گويد: به هر وسيله اى كه شده بايد مصالح و منافع ملت را حفظ كرد ولـو بـا زيـر پـا گـذاشـتـن حـق منطق اول منطق دين است و منطق دوم منطق كليه مرام هاى اجتماعى نيمه وحشى يا متمدن , چه مرامهاى استبدادى يادموكراتيك يا كمونيستى و يا جز اين ها.
با اين حال , همچنان كه مى دانيد اسلام در تصميم خود در اين زمينه , به عهد و پيمان اصطلاحى بسنده نكرده است , بلكه حكم اسلام شامل هر چيزى است كه مبنا و زيربناى يك عمل و كار باشد و بـه رعـايـت هـمـه ايـن هـاسفارش كرده است اين بحث دنباله هايى دارد كه , به خواست خدا, در گفتارهاى آينده از آن آگاه خواهيد شد.
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ): نـزديـكـتـرين شما به من در موقف فرداى قيامت , راستگوترين شماست و امانتدارترين شما و پايبندترين شما به عهد و پيمان و خوشخوترين شما و نزديكترين شما به مردم .

ـ هر كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد بايد هرگاه وعده مى دهد (بدان )وفا كند.
ـ امام على (ع ): عاليترين خوى ها,وفادارى (به عهد و پيمان ها) است .

ـ وفادارى , پيمانه است .

ـ وفادارى , دژ سرورى است .

ـ وفادارى , نگهداشتن پيمان ها (ياحق و حرمت مردم ) است .

ـ وفادارى , زيور خرد است و نشان شرافت .

ـ وفادارى , نشان ديندارى زياد و امانتدارى قوى است .

ـ وفادارى , همزاد امانتدارى است وزيور برادرى .

ـ نيكو همدمى است وفادارى براى امانت .

ـ خوب همدمى است وفادارى براى صداقت .

ـ وفادارى , با صداقت توام است .

ـ اى مـردم , وفـادارى بـا صـداقت توام است و من سپرى نگهدارنده تر از آن نمى شناسم وكسى كه بـداند بازگشتگاه چگونه است پيمان شكنى نمى كند! و اكنون ما در روزگارى به سر مى بريم كه بيشتر مردم آن عهدشكنى را زيركى مى شمارند و نادانان اين كار آنان را به زيركى نسبت مى دهند.
ـ كرم داشتن فضيلت است و وفادارى شرافت .

ـ برترين امانتدارى , پايبندى به عهد است .

ـ بالاترين صداقت , وفاى به پيمان هاست .

ـ بهترين صداقت , وفاى به عهد است .

ـ ريشه دين , امانتدارى و پايبندى به پيمان هاست .

ـ با خوش وفايى است كه نيكان شناخته مى شوند.
ـ كسى كه به پيمان خود وفا كند, بزرگوارى خود را نشان داده است .

ـ هر كه خوش قول باشد, شايسته گزينش (براى دوستى ) است .

ـ انجام دادن وعده , از نشانه هاى بزرگوارى است .

ـ امام سجاد(ع ) ـ در پاسخ به اين سؤال كه چكيده شرايع دين چيست ؟
ـ : حقگويى , داورى عادلانه و وفاى به عهد.
ـ امـام صـادق (ع ): سه چيز است كه هيچ كس در آن ها معذور نيست : برگرداندن امانت به نيك و بد, وفاى به عهد با نيك و بد و خوشرفتارى با پدر و مادر, خوب باشند يا بد.
ـ امام على (ع ): به پيمانى كه با كسى مى بنديد, وفادار باشيد.
ـ از برترين (احكام و دستورات اخلاقى ) اسلام وفادارى به پيمان هاست .

ـ يكى از نشانه هاى ايمان , وفاى به عهد است .

ـ به دوستى كسى كه به عهد خودوفادار نيست , اعتماد مكن .

ـ امـام عـلـى (ع ) چـنـيـن دعـا مى كرد: بارخدايا, بيامرز بر من آن چه را كه وعده كرده ام و به جا نياورده ام .

بى وفاترين مردم .

ـ پيامبر خدا(ص ): بى وفاترين مردم ,شاهان هستند.
ـ امـام صـادق (ع ): پـنـج چيز است كه چنانند كه من مى گويم : بخيل را آسايش نيست وحسود را خوشى وشاهان را وفادارى و دروغگورا انسانيت و نابخرد را سرورى .

ـ امام على (ع ): خيانتكار را وفادارى نيست .

ـ انسان به تنگ آمده را وفادارى نيست .

وقار.

وقار.

قرآن :.
((و بـندگان خداى رحمان كسانى هستند كه روى زمين به نرمى گام برمى دارند و چون نادانان ايشان را طرف خطاب قرار دهند به ملايمت پاسخ مى دهند)).
((و در راه رفتن خود ميانه رو باش و صدايت را آهسته ساز, كه بدترين بانگ ها بانگ خران است )).
ـ پيامبر خدا(ص ): بر شما باد آرامش ووقار.
ـ نيكى و صلاح به نيكويى لباس وهيات نيست , بلكه نيكى و صلاح به آرامش و وقار است .

ـ امام على (ع ): وقار, زيور خرداست .

ـ آرامش نشان خرد است وقار دليل شرافت است .

ـ بايد كه خصلت تو وقار باشد زيراهر كه تندى و درشتى او زياد باشد, پست و زبون شمرده شود.
ـ زيبايى مرد, وقار است .

ـ رعايت وقار (انسان را) از پستى سبكسرى و ايمن مى دارد.
ـ متانت بردبارى , زيور دانش است .

ـ وقار پيرى , روشنايى و زيور است .

ـ وقار مرد او را مى آرايد و تندى و سبكسرى او عيبناكش مى كند.
ـ در ميان جمع باوقار باش و درخلوت به ياد خدا.
ـ در سختى ها شكيبا باش و درتكان ها باوقار و استوار.
ـ امام صادق (ع ) ـ در پاسخ به سؤال از زيباترين خصلت هاى انسان ـ : وقار بى هيبت و بخشش بدون چشمداشت به پاداش و سرگرم شدن به غير متاع دنيا.
ـ امـام عـلـى (ع ) ـ در سـفـارش خود به كسى كه او را مامور جمع آورى زكات مى كرد ـ : سپس با آرامـش و وقـار بـه سوى آنان رهسپارشو و وقتى به ميان آنان وارد شدى , بر ايشان سلام كن و در تحيت و درود فرستادن بر آنان خست به خرج مده .

مؤمن , باوقار است .

قرآن :.
((اوسـت آن كـس كـه در دل هاى مؤمنان آرامش را فروفرستاد تا ايمانى بر ايمان خود بيفزانيد و سپاهيان آسمان ها و زمين از آن خداست و خدا همواره داناى سنجيده كاراست )).
ـ پيامبر خدا(ص ): نيكوترين زيورمرد, آرامش توام با ايمان است .

ـ امام على (ع ): مؤمن در هنگام تكان ها باوقار است و در ناملايمات استوار و در گرفتارى شكيبا.
ـ امـام صـادق (ع ): مؤمن بايد هشت خصلت داشته باشد: در هنگام تكان ها باوقار و پابرجا باشد, در گـرفتارى شكيبا, در هنگام خوشى و آسايش سپاسگزار, به آن چه خداوند روزيش فرموده خرسند باشد, به دشمنان ستم نكند, با دوستان غرض ورزى نكند, بدنش از او در رنج و زحمت باشد و مردم از او در آسايش .

ـ امـام عـلـى (ع ) ـ در وصـف پـرهـيـزگاران ـ :در فتنه هاى تكان دهنده باوقار و پابرجايند و در ناملايمات شكيبا و در وقت رفاه سپاسگزار.

آن چه موجب وقار مى شود.

ـ امام على (ع ): سبب وقار, بردبارى است .

ـ وقار به بردبارى كمك مى كند.
ـ با سكوت , وقار زياد مى شود.
ـ هر كه باوقار باشد احترام شود.
ـ غايت دانش , آرامش و بردبارى است .

ـ براى وقار جز از هيبت كمك گرفته نشود.
ـ به سبب وقار, هيبت (آدمى ) زياد مى شود.
خصلت هايى كه از متانت منشعب مى شود.
ـ پـيامبر خدا(ص ) ـ در پاسخ به پرسش شمعون بن لاوى بن يهوداى حوارى عيسى پيرامون آن چه از مـتـانـت نشات مى گيرد ـ : آن چه از متانت برخيزد: مهربانى است و دورانديشى وامانتدارى و ترك خيانت و راستگويى و حفظ شرمگاه و آباد كردن مال و ثروت و آمادگى دربرابر دشمن و نهى از مـنـكـر و تـرك سبكسرى اين ها صفاتى است كه بر اثر متانت به خردمندرسد پس خوشا به حال كسى كه باوقار باشد و سبكى و نادانى در او نباشد و ببخشد و گذشت كند.
وقف .

وقف .

قرآن :.
((امـا آن كه (حق خدا را) داد و پروا داشت و پاداش نيكوتر را تصديق كرد, به زودى راه آسانى پيش پاى او خواهيم گذاشت )).
ـ پيامبر خدا(ص ) برمردى گذشت كه درباغ خود مشغول كاشتن نهالى بود به او فرمود: آيا تو را به نـهـالـى راهـنمايى نكنم كه ريشه اش محكمترباشد و زودتر به بار نشيند و ميوه اش خوشمزه تر و پاكيزه تر باشد؟
عرض كرد: چرا, پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا.
فرمود : در شروع هر صبح وشب بگو : ((سبحان اللّه و الحمدللّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر)), زيرا اگر اين جمله را بگويى براى هر تسبيحى ده درخت از ميوه هاى گوناگون در بهشت خواهى داشت و اينان ازباقيات الصالحاتند.
مـرد عـرض كـرد: اى رسـول خـدا, شـاهـد باش كه من اين باغم را وقف مسلمانان تهيدست اهل صـفه كردم در اين هنگام خداوند تبارك و تعالى اين آيه را نازل فرمود: ((و اما كسى كه عطا كرد و پروا داشت و(پاداش ) نيكوتر را تصديق كرد, به زودى راه آسانى پيش پاى او خواهيم گذاشت )).
ـ در پـاسـخ بـه سؤال درباره زمينى ازثمغ ((35)) ـ : اصل آن را وقف كن و ميوه (و حاصل )اش را (براى كسانى كه وقف آن ها كرده اى ) وابگذار.
ـ در ((عـوالى اللالى )) از پيامبر(ص ) نقل شده است كه فرمود: اصل را وقف كن و ميوه (و حاصل ) را وابگذار در ((درر اللالى )) از آن حضرت آمده است : اگر خواستى اصل آن را وقف كن و ميوه اش را وابگذار.
ـ جابر: هيچ توانگرى از صحابه نبود,مگر اين كه چيزى وقف كرد.
ـ امام على (ع ) ـ در وصيت نامه اى كه درپى بازگشت از صفين درباره نحوه عمل با اموالش نوشت ـ: اين نوشته اى است كه در آن بنده خدا على بن ابى طالب , اميرمؤمنان , براى طلب خشنودى خدا نسبت به نحوه عمل با دارايى اش دستور داده است تا بدين وسيله خداوند او را به بهشت در آورد و به خاطر آن امان عطايش فرمايد.
حسن بن على به اين كار بپردازد و از آن دارايى به نحو شايسته اى مصرف كند و به نحو شايسته اى ازآن انفاق نمايد و اگر براى حسن پيشامدى كرد و حسين زنده بود, پس از او حسين به اين فرمان جامه عمل بپوشد و همان كار او (حسن ) را انجام دهد.
و نـصـيـب دو فـرزند فاطمه از دارايى على , همانند نصيب ديگر فرزندان على است و علت آن كه انـجـام ايـن وصـيت را به عهده دو فرزند فاطمه گذاشتم , جلب خشنودى خدا و تقرب به پيامبر خدا(ص ) وگراميداشت حرمت و بزرگداشت پيوند اوست .

و بـر كـسـى كـه ايـن مـال را به او مى سپارد شرط مى كند كه اصل مال را نگهدارد و درآمد آن را درراه هـايـى كـه بدان فرمان داده شده و به آن راهنمايى شده است , به مصرف برساند و نهال هاى درخـتان خرما را كه از نخلستان اين آبادى ها مى رويد نفروشد تا زمين نخلستان به گونه اى بارور گردد كه گويى زمينى ديگر است .

سـيـد رضـى مـى گويد: اين جمله حضرت در اين وصيت كه : ((الا يبيع من نخلها وديه )) (يعنى نهال خرما بنى از درختان خرماى اين آبادى ها را نفروشد), كلمه ((وديه )) به معناى نهال خرماست و جـمـع آن ((ودى )) مـى بـاشـد و جـمله ((حتى تشكل ارضها غراسا)) از شيواترين و فصيح ترين جـمـلات اسـت ومـقصود اين است كه در آن آبادى ها روييدن درختان خرما زياد شود تا جايى كه وقتى آن را مى بيند, باآن چه قبلا ديده بوده متفاوت باشد به طورى كه تشخيص آن براى او مشكل شود و خيال كند اين زمين غير از آن زمينى است كه قبلا ديده است .

ـ امـام صـادق (ع ): رسـول خـدا(ص ) غـنـايم را تقسيم كرد و يك قطعه زمين به على رسيد على دستورداد در آن زمين چشمه اى حفر كنند و چشمه به آب رسيد و مانند گردن شتر از آن آب به آسـمـان فـوران كـرد, لذا حضرت آن را ((عين ينبع )) (چشمه جوشان ) ناميد كسى آمد كه به آن حـضـرت مـژده دهـدحضرت فرمود: وارث را بشارت ده ! اين صدقه اى است قطعى و مسلم براى حاجيان خانه خدا و مسافرراه آن نه فروختنى است نه بخشيدنى و نه ارث بردنى .

پـس هـركـه آن را بـفـروشـد يا ببخشد لعنت خدا و فرشتگان و مردم همه بر او باد و خداوند از او نه مستحبى پذيرد و نه واجبى (يا نه توبه اى و نه فديه اى ).
ـ امـام بـاقـر(ع ): رسـول خـدا(ص ) بـا سـپـاهـى بـيـرون رفـت ,نـيـمـروزبـه نزديك ينبع رسيد گـرماى شديدظهر آن حضرت را مى آزرد پس به درخت مغيلانى رسيدند و سلاحهاى خود را به آن آويـختندخداوند(در اين جنگ ) فتح و پيروزى نصيب آنان فرمودورسول خدا(ص )محل آن درخت را (ازغنايم ) سهم على قرار داد امام باقر فرمود: على (ع )بعدا مقدارديگرى از آن زمين خريدارى كرد و بـه سـهـم خـود افـزود و به غلامانش دستور داد براى آن اراضى چاه آبى حفر كردند و آب مانند گردن شترفوران كرد يك نفر به طرف على دويد و اين خبر را به آن حضرت مژده داد على (ع ) آن را صدقه قرارداد و چنين نوشت :.
((ايـن صـدقـه اى اسـت بـراى خـداى مـتـعـال بـه خـاطـر روزى كـه در آن عـده اى روسپيد و عـده اى روسياه مى شوند, تا خداوندبه واسطه آن (صدقه ) چهره مرا از آتش دور گرداند, صدقه اى اسـت قـطـعـى ومـسـلم در راه خداى متعال براى خويش و بيگانه , در زمان صلح و جنگ و براى يتيمان و مستمندان و درراه آزادى بردگان )).
ـ ابـوالعباس محمد بن يزيد مبرد درالكامل مى نويسد: ابو محلم محمد بن هشام در سلسله سندى كـه آن را ذكر نمود و در آخرش ابونيزر قرارداشت و او يكى از شاهزادگان عجم بود, برايم حديث كـرد و گـفـت : بـعـدا بـرايـم مـعـلـوم شـد كـه ابـونـيـزر ازفـرزنـدان نجاشى بوده است و در خـردسـالى به اسلام متمايل شدونزد رسول خدا(ص ) آمد و مسلمان شد ودر خانه هاى آن حضرت با ايشان به سر مى برد و چون رسول خدا(ص ) در گذشت , او پيش فاطمه (ع )و فرزندان او رفت .