ميزان الحكمه جلد ۱۴
آيت الله محمد محمدى رى شهرى
- ۴ -
قبلا گفتيم كه اسلام وصيت را از تحت عنوان وراثت خارج ساخته و ـ
به خاطر ملاك مستقلى كه در آن هست يعنى همان احترام نهادن به اراده و خواست مالك
نسبت به آن چه در زندگى خود به تـمـلـك در مـى آورد ـ بـراى آن عنوان مستقل و
جداگانه اى باز كرده است در ميان اقوام و ملل گـذشته , وصيت از جمله حيله هايى بود
كه وصيت كننده از طريق آن تمام يا قسمتى ازمال خود را به كسى كه طبق قوانين جارى و
حاكم ارث نمى برد, منتقل مى كرد لذا براى محدود كردن امر وصيت و جلوگيرى از اين
طريق ارث برانداز, پيوسته قوانينى وضع مى كردند و تاكنون نيز در راه محدود ساختن آن
قوانينى وضع مى كنند.
اسـلام وصـيـت را بـه يـك سـوم امـوال و دارايى ها محدود كرده است و از اين رو در
بيش از ثلث دارايى ,وصيت نافذ نيست برخى از قوانين جديد,مانند قانون فرانسه , در
اين زمينه از اسلام تبعيت كـرده انـد, مـنـتها دو ديدگاه با هم فرق مى كند به همين
دليل اسلام به وصيت در اموال ترغيب مى كرده ولى قوانين امروز يا دراين باره ساكتند
و يا از آن جلوگيرى مى كنند.
آن چه از تامل و دقت در آيات مربوط به وصيت و صدقات و زكات و خمس و مطلق انفاق برمى
آيد, ايـن است كه اين قوانين راه را براى خرج كردن تقريبا نيمى از عين اموال و دو
سوم از منافع آن ها در راه خـيـرات ومـبـرات و رفـع نيازهاى طبقه فقير و مستمند سهل
و همواره مى كند, تا از اين طريق طبقات گوناگون جامعه به هم نزديك شوند و فاصله ها
و شكاف هاى عميق طبقاتى از بين برود و مستمندان كمر راست كنند وانگهى قوانينى كه در
رابطه با نحوه دخل و تصرف ثروتمندان در ثـروتـشـان وضع شده است نيز در نزديك ساختن
طبقات ثروتمند به طبقات فقير و تهيدست مـؤثـر مـى بـاشـد تـفصيل اين بحث جاى ديگرى
دارد كه به خواست خداى متعال به زودى به آن خواهيم پرداخت .
موانع ارث .
ـ پيامبر خدا(ص ): قاتل , ارث نمى برد.
ـ از ميراث , چيزى به قاتل نمى رسد.
ـ ميراثى براى قاتل نيست .
ـ هـركـس ديـگرى را بكشد, ارث نمى برد, اگر چه مقتول و ارثى جز قاتل نداشته باشد و
اگر چه فرزند او يا پدرش باشد.
ـ امام صادق (ع ): دو مرد كه يكى ديگرى را بكشد, از هم ارث نمى برند.
ـ پيامبر خدا(ص ): قاتل از ديه كسى كه كشته است , ارث نمى برد.
ـ زنازاده نه ارث مى برد و نه كسى از او ارث مى برد.
ـ هر كس با كنيز قومى مرتكب فحشاشود يا با زن آزادى زنا كند, فرزندى كه به دنيا مى
آيد زنازاده است و نه ارث مى برد و نه كسى ازاو ارث مى برد.
ـ امـام صـادق (ع ): مـسـلمان حاجب كافر(از ارث ) مى شود ولى از او ارث مى برد و
كافر نه حاجب مؤمن مى شود و نه از او ارث مى برد.
ـ پيامبر خدا(ص ): نه كافر از مسلمان ارث مى برد و نه مسلمان از كافر.
ارث پيامبران .
قرآن :.
((و سـلـيـمـان از داود ميراث يافت و گفت : اى مردم , مازبان پرندگان را تعليم
يافته ايم و از هر چيزى به ما داده شده است راستى كه اين همان امتياز آشكار است )).
((و من پس از خويشتن از بستگانم بيمناكم و زنم نازاست , پس از جانب خود ولى (و
جانشينى ) به من ببخش كه از من ارث برد و از خاندان يعقوب (نيز) ارث برد و او را,
اى پروردگار من , پسنديده گردان )).
ـ پيامبرخدا(ص ): پيامبرارث نمى گذارد بلكه ميراث او براى مسلمانان فقير و مستمند
است .
ـ ما ارث نمى گذاريم , آن چه (ازخود) بر جاى گذاريم صدقه است .
ـ امـام بـاقـر(ع ): فـاطـمـه (ع ) و عـبـاس بـن عـبـد الـمـطـلـب بـراى مـطالبه
ميراث خود نزد ابوبكرآمدندوعلى (ع )نيزهمراه آن دو رفت .
ابـوبـكر گفت : رسول خدا(ص ) فرمود: ما ارث نمى گذاريم ), آن چه بر جاى گذاريم صدقه
است (ابوبكر گفت :) و خرجى كسانى كه نانخور پيامبر بوده اند به عهده من است على
فرمود: وسليمان از داود ميراث يافت و زكريا گفت : كه از من ارث برد و ازخاندان
يعقوب (نيز) ارث برد.
ابـوبكر گفت : مطلب همين است (كه من از قول پيامبر گفتم ) و به خدا قسم كه تو نيز
آن چه را من (از حديث پيامبر) مى دانم مى دانى .
عـلـى فـرمـود: (امـا) ايـن كـتـاب خـداسـت كـه (به صراحت در مورد ارث گذاشتن
پيامبران ) سخن مى گويد آنان (على و فاطمه و عباس ) ديگر چيزى نگفتند و رفتند.
پارسايى .
پارسايى .
ـ پيامبر خدا(ص ): هر چيزى بنيادى دارد و بنياد ايمان پارسايى است .
ـ پارسايى , سرور عمل است .
ـ پايه دين , پارسايى است .
ـ پارسايى , در راس دين است .
ـ امام على (ع ): پارسايى مرد, به اندازه دين (و ديندارى ) اوست .
ـ پيامبر خدا(ص ): بهترين دين شما, پارسايى است .
ـ امام على (ع ): بهترين امر از اموردين , پارسايى است .
ـ پيامبر خدا(ص ): برترين دين شما, پارسايى است .
ـ ايمان , به پارسايى ختم شده است ,هر كه به آن چه خداوند روزيش كرده است قانع باشد
به بهشت رود و هـر كـس بـهشت راكه در آن شكى نيست , بخواهد, در راه خدا از سرزنش
هيچ سرزنشگرى نهراسد.
ـ امام على (ع ): هيچ دژى تسخيرناپذيرتراز پارسايى نيست .
ـ هيچ سنگرى بهتر از پارسايى نيست .
ـ پارسايى , يك حفاظ است .
ـ كـار (نـيـكـو) كنيد, و پايان (كار) را بنگريد و (در انجام عمل ) پايدارى ورزيد و
شكيبايى كنيد و پارسايى در پيش گيريد.
ـ برتو باد پارسايى , زيرا كه آن بهترين عامل مصونيت (از گناه ) است .
ـ بر تو باد پارسايى , زيرا كه آن ياوردين است و خصلت مخلصان .
ـ برتو باد پارسايى و زنهار از فريب طمع , زيرا كه چراگاه طمع , آلوده است .
ـ امـام صادق (ع ): بر شما باد پارسايى ,زيرا پارسايى همان دينى است كه ما از آن
پيروى مى كنيم و خدا را با آن بندگى و اطاعت مى نماييم و (پايبندى به ) آن را از
دوستداران خود مى خواهيم .
ـ بر شما باد پارسايى , زيرا به آن چه نزد خداوند است , جز با پارسايى نتوان رسيد.
ـ در حديث معراج آمده است : اى احمد, بر تو باد پارسايى , زيرا كه پارسايى , اول
دين و وسط دين و آخـر ديـن اسـت پـارسـايى همچون گوشواره در ميان زيورها و نان در
بين ديگر خوراكى هاست , پـارسـايـى سر ايمان وتكيه گاه دين است پارسايى , حكايتش
حكايت كشتى است : همچنان كه در دريا تنها كسى نجات مى يابد كه در كشتى باشد,
زهدپيشگان نيز جز با پارسايى رهايى نمى يابند.
ـ امام على (ع ): هر كه ما را دوست داردبايد به كردار ما رفتار كند و از پارسايى
مدد گيرد, زيرا كه پارسايى , بهترين مدد در كار دنيا وآخرت است .
ـ امام باقر(ع ): سخت ترين عبادت ,پارسايى است .
ـ امام على (ع ): پارسايى , بهترين همدم است .
ـ پارسايى , بهترين جامه است .
ـ پارسايى كه عزت آورد بهتر ازطمعى است كه خوار گرداند.
ـ آفت پارسايى , اندك بودن قناعت است .
ـ امـام صـادق (ع ): از مـا نـيـسـت ـ و ارزشـى نـدارد ـ كـسـى كـه در شـهرى صد
هزار نفرى يا بيشترزندگى كند و در آن شهر, شخصى پارساتر از او وجود داشته باشد.
ـ امـام بـاقـر(ع ) ـ بـه خـيـثـمـه كـه بـراى خـداحافظى خدمت حضرت آمده بود ـ : از
طرف ما بـه دوسـتـانـمان سلام برسان و آنان را به پروا داشتن از خداى بزرگ سفارش كن
و اى خيثمه به آنـان اعـلام كن كه ما در پيشگاه خداوند براى آنان هيچ كارى نمى
توانيم انجام دهيم , مگر اين كه عمل كنند و به ولايت و دوستى ما نرسند, مگر با
پارسايى .
نتيجه پارسايى .
ـ امام على (ع ): نتيجه پارسايى , درست شدن نفس و دين است .
ـ با پارسايى است كه عمل به بارمى نشيند.
ـ پارسايى , مانع ارتكاب حرام هامى شود.
ـ پارسايى , بنياد تقوا است .
ـ با پارسايى است , كه دورى ازپستى ها حاصل مى شود.
ـ پارسايى انسان , او را از هر گونه پستى دور مى كند.
ـ پارسايى , دين را درست مى كند ونفس را مصون مى دارد و انسانيت را مى آرايد.
ـ علم (و معرفت ) بدون پارسايى پاك نمى شود (يا رشد نمى كند).
ـ سبب درست شدن دين (شخص ديندار) پارسايى است .
ـ سبب درست شدن نفس , پارسايى است .
ـ امام صادق (ع ): از خدا پروا كنيد ودين خود را با پارسايى نگهداريد.
ـ امام على (ع ): پارسايى , چراغ رستگارى است .
ـ هر كه پارسايى او افزون شود,گناهش كاستى گيرد.
نقش پارسايى در عبادت .
ـ امام على (ع ): در عبادتى كه با پارسايى همراه نباشد, خيرى نيست .
ـ امام صادق (ع ): كوشش در عبادت اگرباپارسايى همراه نباشد, سودبخش نيست .
ـ پـيـامـبر خدا(ص ): اگر چندان نمازخوانيد كه مانند چله هاى كمان (لاغر) شويد و
چندان روزه گـيريد كه همچون كمان ها (خميده )گرديد((4)) خداوند از شما نپذيرد مگر
با پارسايى (همراه باشد).
ـ امـام صـادق (ع ) ـ بـه عـمـروبـن سعيد ـ :تو را به تقواى الهى و پارسايى و كوشش
(در عبادت ) سفارش مى كنم و بدان كه كوششى كه درآن پارسايى نباشد, سودى نمى دهد.
ـ امام على (ع ): كسى كه از پارسايى برهنه شد, دين خود را تباه كرد.
ـ امـام سـجـاد(ع ): پارسايى , رشته عبادت است , اگر اين رشته پاره شود ديندارى از
بين مى رود, همچنان كه اگر نخ (مهره و تسبيح و گردنبند و امثال آن ) پاره گردد رشته
از هم مى پاشد.
تفسير پارسايى .
ـ امام على (ع ): پارسايى (به معناى )دورى كردن است .
ـ ريشه پارسايى , دورى كردن ازگناهان و پرهيز از حرام است .
ـ پارسايى , در حقيقت طلب درآمدهاى حلال است و خويشتندارى از نياز خواهى .
ـ پارسايى , در حقيقت پاك بودن از گناهان است .
ـ پارسايى , به تقوا بسته شده است .
ـ پيامبر خدا(ص ): پارسايى سرور اعمال است , هر كس پارسايى نداشته باشد كه هرگاه
درخلوت با نـافرمانى خدا رو به رو شود او را از ارتكاب آن باز دارد, خداوند به ديگر
اعمال اوتوجهى نكند, زيرا كه پارسايى ترس از خداست در نهان و آشكار و ميانه روى در
هنگام تهيدستى و توانگرى و مراعات عدالت درگاه خشنودى و خشم .
ـ امام على (ع ): پارسايى , درنگ كردن در هنگام رو به رو شدن با شبهه است .
ـ پيامبر خدا(ص ): پارسا كسى است كه در هنگام پيش آمدن شبهه درنگ كند.
ـ كسى كه به شبهات عمل مى كند , شراب را به نام نبيذ حلال مى شمارد , و رشوه را به
نام هديه و باج را به نام زكات .
ـ حـلال روشن است و حرام نيز روشن است و ميان آن دو امورى هستند شبهه ناك كه بسيارى
از مردم (حكم ) آن ها را نمى دانند پس هر كه ازشبهات بپرهيزد, آبرو و دين خود را
حفظ كرده باشد و هر كه در شبهات وارد شود به حرام درافتد, مانندچوپانى كه در اطراف
قرقگاه مى چراند و نزديك است كه وارد آن شود.
ـ مـيان خود و حرام پرده اى از حلال بكشيد هر كه چنين كند, آبرو و دين خود را نگه
دارد و هركه در آن بچراند مانند كسى است كه (دام هاى خود را) در كنار قرقگاه بچراند
و نزديك است كه وارد آن شود.
ـ حـلال روشـن اسـت و حرام نيز روشن پس آن چه را در آن شك دارى , رها كن و به آن چه
در آن شك ندارى چنگ در زن .
ـ آن چه را در آن شك دارى رها كن و به آن چه شك ندارى چنگ زن , زيرا فقدان چيزى را
كه براى خداوند رهايش كرده اى هرگز احساس نخواهى كرد.
ـ به ابو رفاعه ـ : هرگز چيزى را به خاطرخدا رها نكنى , مگر اين كه خداوند بهتر از
آن به تو عوض دهد.
ـ آن چـه تـو را بـه شك مى اندازد, رها كن و به آن چه كه تو را به شك نمى اندازد
چنگ زن , زيرا كه راست مايه آرامش (روان ) است و دروغ باعث پريشانى .
ـ آن چـه را در آن شـك دارى , رها كن و به آن چه در آن شك ندارى , چنگ در زن , زيرا
خوبى مايه آرامش است و بدى باعث پريشانى وناراحتى .
ـ طـاعت و نيكى آن است كه جان بدان قرار گيرد و دل به آن آرام يابد و گناه آن چيزى
است كه جان بدان قرار نگيرد و دل به آن آرام نيابد,هرچندمفتيان (خلاف آن ) به تو
فتوا دهند.
ـ طـاعت آن چيزى است كه در سينه قرار گيرد و دل به آن آرام يابد و شك آن چيزى است
كه در سينه قرار نگيرد و دل بدان آرام نيابد پس آن چه را موجب شك (و اضطراب و بى
قرارى ) تو مى شود به آن چه تو را به شك (و اضطراب وناآرامى ) نمى اندازد, واگذار,
هرچند مفتيان (خلاف آن ) به تو فتوا دهند.
ـ نـفـس (و وجـدان ) تـو خود به تو فتوامى دهد, دستت را روى سينه ات بگذار, در
برابر حلال آرام مى گيرد و از حرام مضطرب و بى قرارمى شود آن چه تو را به شك (و
اضطراب ) مى اندازد, رها كن و به آن چه تو را به شك (و اضطراب )نمى اندازد چنگ زن ,
هر چند مفتيان (خلاف آن را) به تو فتوا دهند مؤمن از ترس آن كه به مشكل بزرگترى
نيفتد (مشكل ) كوچك را رها مى كند.
ـ اى وابصه , از دلت فتوا بخواه , از نفس (وجدان ) خود فتوا بخواه طاعت آن چيزى است
كه دل به آن آرام گـيـرد و جان بدان آرامش و قرار يابد و گناه آن چيزى است كه در
جان آرام نگيرد و در سينه بى تابى كند, هرچند مردم جواز آن را به تو حكم كنند وفتوا
دهند.
ـ گناه دل را مى آزارد وهيچ نگاهى نيست ,مگر اين كه شيطان به آن چشم طمع مى دوزد.
ـ آن چه را كه دلت انكار كرد و نپسنديد, رهايش كن .
پارسا.
ـ امام صادق (ع ) ـ در پاسخ به سؤال ازمرد پارسا ـ : آن كه از حرام هاى خداوند
عزوجل پرهيز كند.
ـ نـيـز در پـاسـخ بـه همين پرسش : پارسا كسى است , كه از حرام هاى خدا پرهيز و از
آن هااجتناب مى كند و اگر از شبهات پرهيز نكند, ندانسته به حرام افتد.
ـ امام على (ع ): پارسا كسى است , كه جانش پاكيزه باشد و خصلت هايش والا.
ـ پيامبر خدا(ص ): همنشينان خداونددر فردا (ى قيامت ) پارسايان و بى رغبتان به
دنيايند.
ـ دو ركعت نماز مرد پارسا, برتر ازهزار ركعت نماز كسى است كه حلال و حرام را به هم
آميزد.
ـ نمازى كه پشت سر مردى پارساخوانده شود, پذيرفته (درگاه حق ) است و هديه اى كه به
مردى پارسا داده شود, پذيرفته (درگاه خداوند) است و نشستن با مردى پارسا, از عبادت
است و گفتگو كردن با او, صدقه است .
ـ خـداى مـتعال فرمود: اى موسى , هيچ بنده اى در صحراى قيامت مرا ديدار نكند, مگر
اين كه به آن چه در دست دارد (دستاورد او) رسيدگى دقيق كنم مگر كسى كه از پارسايان
باشد, زيرامن از آنان شرم مى كنم و ايشان را بزرگ و گرامى مى دارم و بدون حسابرسى
به بهشتشان مى برم .
پارساترين مردم .
ـ پيامبر خدا(ص ): از حرام هاى خدا باز ايست , تا پارساترين مردم باشى .
ـ امـام بـاقـر(ع ): خداوند عزوجل فرمود:اى فرزند آدم , از آن چه بر تو حرام كرده
ام دورى كن , تا از پارساترين مردم باشى .
ـ امام صادق (ع ) ـ در پاسخ به سؤال از پارساترين مردم ـ : آن كه از حرام هاى
خداوند دورى كند.
ـ هيچ پارسايى سودمندتر از دورى كردن از حرام هاى خداوند عزوجل و خويشتندارى از
آزار دادن مؤمنان و غيبت كردن از آن هانيست .
ـ پيامبر خدا(ص ): پارسايى چون خويشتندارى (از گناه ) نيست .
ـ امام على (ع ): هيچ پارسايى چون باز ايستادن به هنگام شبهه نيست .
ـ امام صادق (ع ): پارساترين مردم كسى است كه در هنگام شبهه درنگ كند.
ـ امام على (ع ): پارساترين مردم دورترين آن ها از خواهش ها و نياز خواهى است .
ـ زيركترين شما, پارساترين شماست .
وزارت .
وزير.
قرآن :.
((و بـراى من وزيرى از كسانم قرار ده , هارون برادرم را پشتم را به او محكم گردان و
او را شريك كارم قرار ده )).
((و بـه يـقـيـن (مـا) بـه مـوسـى كتاب (آسمانى ) عطا كرديم و برادرش هارون را
همراه او وزير گردانيديم )).
تفسير:.
جـمـلـه : ((و براى من وزيرى از كسانم قرار ده ,هارون برادرم را)), خواهش ديگرى است
از جانب مـوسـى و ايـن چـهـارمـين و آخرين خواهش او مى باشد كلمه ((وزير)) بر وزن
((فعيل )) از ماده ((وزر)) است به معناى بار سنگين و وزير را از اين جهت وزير گفته
اند, كه سنگينى بار حكومت و پادشاه را به دوش مى كشد بعضى گفته اند: از ((وزر)) به
معناى كوه است كه بدان پناه مى برند و به وزير از آن جهت وزير گفته اند كه پادشاه
در آرا و احكام خود به او پناه مى برد.
بـارى , مـوسـى از پـروردگارش تقاضا مى كند يكى از بستگان او را وزير و دستيار وى
قرار دهد و بـراى اين كار برادر خود هارون را پيشنهاد مى كند علت آن كه موسى چنين
تقاضايى كرد, اين بود كـه مـسـؤولـيـت چـندجانبه و پردامنه اى به او واگذار شده بود
و موسى به تنهايى از پس آن بر نمى آمد, بلكه نياز به وزيرى داشت كه در اين كار با
او مشاركت كند و بخشى از كار را او انجام دهد و بـديـن تـرتـيـب مـقدارى ازاين بار
را از دوش او بردارد و در كارهايى هم كه خود موسى انجام مـى دهد كمكش كند اين است
معناى جمله موسى كه : ((به واسطه او پشتم را محكم گردان و او را در كارم شريك ساز))
كه اين جمله در واقع به منزله تفسير وتوضيح وزير قرار دادن هارون است .
پس معناى جمله ((و او را در كار من شريك گردان )) تقاضاى شركت دادن هارون در امرى
است كـه مخصوص به او باشد و آن عبارت از اين است كه هارون در اصل دعوت دين و از
همان روز اول دعوت شريك كار موسى باشد پس اين شركت اختصاص به هارون دارد و هيچ كس
جز او شريكش نمى باشد و موسى نيزنمى تواند در اين امر كس ديگرى جز هارون را نايب و
جانشين خود كند ولى تبليغ دين يا بخشى از اجزاى آن بعد از تماميت دعوت به واسطه
پيامبر, اختصاص به پيامبر ندارد, بلكه وظيفه هر كسى است كه به آن دين ايمان آورده
باشد و اطلاعات و شناختى از آن داشته باشد چـنـيـن عالمى وظيفه دارد دين و معارف آن
را به كسانى كه ازآن اطلاعى ندارند آموزش دهد و شاهدان بايد آن را به غايبان ابلاغ
كنند و معنا ندارد كه موسى از خداوند تقاضاكند برادرش را با او در كـارى شـريك
گرداند كه نه به او اختصاص دارد و نه به برادرش , بلكه هر كسى كه به آن دين ايـمـان
بـياورد موظف به ارشاد و تبليغ و تعليم و توضيح آن دين مى باشد بنابراين , روشن شد
كه مـعناى شركت دادن هارون در كار موسى , اين است كه هارون برخى از آن چه را خداوند
به موسى وحـى مـى كـنـد و ديگرچيزهايى كه از جانب خداوند به او اختصاص دارد (مانند
وجوب اطاعت و حجيت گفتار) را از جانب موسى تبليغ كند.
واما شركت دادن هارون در خصوص نبوت , يعنى دريافت وحى از خداوند سبحان , چيزى نبوده
كه مـوسـى از تـنها بودن در اين امر بيم و نگرانى داشته باشد و در نتيجه از خداوند
تقاضاى شريك و دسـتـيـار كند, بلكه آن چه موسى را نگران و بيمناك كرده بود, دست
تنها بودن او در كار رساندن پـيام الهى و تبليغ دين و اداره كردن كارهابراى رهايى
بخشيدن بنى اسرائيل و ديگر پيامدهاى آن بـود ايـن مـطلب از زبان خود موسى نقل شده
است آن جاكه مى فرمايد: ((و برادرم هارون از من زبان آورتر است , پس او را با من به
دستيارى گسيل دار تا مرا تصديق كند)).
عـلاوه بر اين , روايات صحيحى از طريق شيعه و سنى وارد شده است كه پيامبر عين همين
دعا را درباره على (ع )كرد, بااين كه آن حضرت پيامبر نبود.
ـ امـام على (ع ): دانش , خردمند را خردمى افزايد و به فراگيرنده خود صفاتى پسنديده
مى بخشد پس خردمند را به اميرى مى رساند و صاحب انديشه را به وزيرى .
ـ پـيـامـبر خدا(ص ) ـ به ابن عباس ـ :نخستين چيزى كه [خداوند عزوجل در شب معراج ]
به من فرمود اين بود كه گفت : اى محمد, پايين پاى خود را نگاه كن پس , پرده ها را
ديدم كه از هم دريده و درهـاى آسـمـان را ديدم كه گشوده شده و على راديدم كه سر خود
را به سوى من بالا گرفته اسـت پـس بـا هم سخن گفتيم و پروردگارم عزوجل با من سخن
گفت [ابن عباس مى گويد:] عرض كردم : اى رسول خدا, پروردگارت به تو چه سخنى گفت ؟
پيامبرفرمود: به من فرمود: اى محمد, من على را وصى و وزير و جانشين تو پس از تو
قرار دادم اين را به آگاهى او برسان .
ـ به على (ع ) ـ : آن چه من مى شنوم تونيز مى شنوى و آن چه من مى بينم تو هم مى
بينى , جز اين كه تو پيغمبر نيستى بلكه وزير هستى و تو درخير و صلاح هستى .
ـ ابـن اسـحـاق : خـديـجـه دستيارى راستين براى اسلام بود و رسول خدا(ص ) به وجود
او آرامش مى يافت .
ـ پيامبر خدا(ص ): اجر هيچ يك از مردم بزرگتر از اجر وزيرى شايسته براى زمامدار
نيست كه او را درباره خداوند (و اطاعت از فرامين او)سفارش كند و وى به توصيه هايش
عمل نمايد.
ـ هـريـك از شما كه عهده دار كارى شودو خداوند خير او را بخواهد, برايش وزير پاك و
شايسته اى قرار مى دهد, كه هرگاه فراموش كرد به اويادآورى كند و هرگاه يادش بود,
كمكش رساند.
ـ هـرگـاه خـداونـد خوبى فرمانروايى را بخواهد, وزيرى راستين و شايسته براى او قرار
دهد, كه هـرگـاه فـرامـوش كـرد بـه او يادآورى كند و هرگاه به يادش بود او را يارى
رساند ولى هرگاه خـداونـد جز خوبى براى او بخواهد, وزير بدى نصيبش كند كه هرگاه
فراموش كرد به او يادآورى نكند واگر هم به يادش بود ياريش نرساند.
ـ خـداونـد هـيـچ پـيـامـبـرى مبعوث نكرد وآن پيامبر پس از خود جانشينى نداشت , مگر
اين كه اطـرافـيـانـش دو دسـتـه بـودند: دسته اى كه او را به كارهاى نيك توصيه مى
كردند و از بدى باز مى داشتند و دسته اى كه از هيچ نابكارى در حق او كوتاهى نمى
كردند پس , هركه از شر اين دسته حفظ شد براستى كه محفوظ مانده است .
ـ امام على (ع ): هركه وزيرش به اوخيانت كند, كار تدبيرش به تباهى انجامد.
ـ وزيران ناباب , ياران ستمگرانند و برادران گنهكاران .
ـ هـرگاه مردم نماز را بميرانند و بردبارى ناتوانى به شمار آيد و ستم كردن افتخار و
اميران نابكار باشند و وزيران دروغگو, (در چنين زمانى ) از دنيا حذر كنيد.
بدترين وزيران .
ـ امـام عـلـى (ع ) ـ در فرمان استاندارى مصر به مالك اشتر ـ : بدترين وزير تو,
كسى است كه پيش ازتـو وزيـر بـدكاران و در گناهان همدست آنان بوده است بنابراين ,
نبايد چنين كسانى دستيار و مـشـاور تـو بـاشند, زيرا كه اينان ياور گنهكاران و
برادر بيدادگرانند تو مى توانى به جاى آنان , از بهترين مردم , كسانى رابرگزينى كه
در انديشه و نفوذ همانند آنان باشند, اما بار گران گناهان و كـردارهـاى نارواى
ايشان را به دوش نداشته باشند, از كسانى باشند كه نه ستمگرى را در ستمش يـارى كـرده
انـد و نـه گـنـهكارى را بر گناهش اينان براى تو كم زحمت ترند و تو را بهتر كمك مـى
رسـانـنـد و نـسبت به تو متمايلتر و انس و الفتشان به غيرتو كمتر است پس , اينان را
خاصگان خلوت خويش وهمدمان مجالس خود قرار ده و آن گاه برگزيده ترين و مقربترين آنان
در پيشگاه تـو, كـسى باشدكه بيشتر از هر چيز سخن تلخ حق بر زبان راند و در آن
كارهايت كه خداوند براى دوستانش نمى پسندد, هر اندازه هم مطابق ميل و خواست تو
باشد, كمتر ياريت رساند.
وزيران و دستياران اخلاق .
ـ پـيـامـبر خدا(ص ): چه خوب دستيارى است , دانش براى ايمان و چه نيكو وزيرى
است ,بردبارى براى دانش و چه خوب وزيرى است , مدارا براى بردبارى و چه نيكو دستيارى
است ,نرمى و ملايمت براى مدارا.
ـ چه خوب وزيرى است , راى نيكوبراى دانش .
ـ امام صادق (ع ): خداوند عزوجل عقل را آفريد و آن نخستين مخلوق روحانى بود سپس
براى عقل هفتاد و پنج سرباز قرار داد از ميان آن هفتاد و پنج سربازى كه براى عقل
قرار داد, يكى خوبى است كـه وزيـر عـقـل است و در مقابل آن بدى را قرار داد كه آن
وزير جهل است و ديگر ايمان است كه دشـمـن آن كفر مى باشد وديگرى تصديق است كه در
مقابلش انكار قرار دارد و ديگرى اميد است كه در برابرش نوميدى مى باشد.
ترازو.
ترازوى سنجش اعمال .
قرآن :.
((و در آن روز سـنـجـش (اعمال ) درست صورت گيرد پس هركس ترازوهاى (عمل ) او سنگين
بـاشـد, آنـان رستگارانند و هر كس ترازوهاى (اعمال ) وى سبك باشد, پس آنانندكه به
خود زيان زده اند, چرا كه به آيات ما ستم مى كردند)).
((و ترازوهاى عدالت را در روز رستاخيز مى نهيم , پس هيچ كس (در) چيزى ستم نمى بيند
و اگر (عمل ) هموزن دانه خردلى باشد, آن را مى آوريم و كافى است كه ما حسابرس باشيم
)).
تفسير:.
((والـوزن يـومـئذ الـحـق فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون )) تا آخر دو آيه ,
اين دو آيه از سـنجيدن , يعنى وزن كردن اعمال يا خود مردم ازجهت عملشان ,خبر مى دهد
دليل بر اين مطلب ايـن سـخن خداى متعال است : ((ونضع الموازين القسط ليوم القيامه
وكفى بناحاسبين )) اين آيه دلالـت بـر اين دارد كه اين وزن كردن و سنجيدن از جمله
شعب حسابرسى اعمال است از اين آيه روشـنتر اين آيات است : ((در آن روز, مردم به حال
پراكنده برآيند تا كارهايشان به آنان نشان داده شـودپـس هركه هموزن ذره اى نيكى كند
آن راخواهد ديد و هركه هموزن ذره اى بدى كند آن را خـواهـد ديد)) در اين آيه عمل
را, اعم از خوب و بد, ذكر كرده و وزن و سنگينى به آن نسبت داده است .
بـارى , وزن كـردن در واقـع مربوط به عمل مى شود نه كسى كه عمل را انجام داده است ,
زيرا آيه شـريـفه مى فرمايد كه عمل , چه خوب و چه بد, وزن دارد, منتها آيه ((آنان
كسانى هستند كه آيات پـروردگـارشـان و لقاى او را منكر شدند, پس اعمالشان باطل شد و
از اين رو در روز قيامت براى آنان وزن و سنجشى به پا نمى داريم ))دلالت مى كند كه
اعمال باطل شده ـ درباره حبط و بطلان اعمال در جلد دوم همين كتاب (الميزان ) صحبت
شد ـاصلا وزنى ندارند و تنها اعمال كسانى كه كردارهايشان باطل و تباه نشده است ,
وزن و سنجيده مى شود, زيرا هرعملى كه باطل نشده باشد, اعم از اعمال خوب و بد, وزن
دارند و به وسيله آن وزن , سنجيده مى شوند.
امـا ايـن آيـات در عـيـن حـالى كه براى كارهاى نيك و بد, هر دو, وزن و سنگينى قائل
است , در حقيقت درآن ها سنگينى اضافى در نظر مى گيرد كه داورى نهايى بر اساس آن
صورت مى گيرد بـه ايـن معنا كه , ظاهر آيات حاكى است , كه كارهاى نيك باعث سنگينى
ترازوى اعمال مى شود و گـناهان موجب سبكى آن , نه اين كه هريك از نيكى ها و بدى ها
وزن شوند و سنگينى آن ها معلوم گردد و سپس اين وزن و سنگينى باهم سنجيده شوند و وزن
و سنگينى هر كدام برديگرى چربيد, مـطـابـق هـمـان حـكـم شود, اگر حسنات سنگين تر
بود حكم بهشت صادر شود و اگر گناهان سـنـگـيـن تـر بـود حكم آتش دوزخ كه لازمه چنين
توزينى اين است كه بتوان فرض كرددو كفه ترازوى اعمال ممكن است با هم برابر شوند,
درست مانند ابزار توزينى كه ميان ما آدم ها رايج است از قبيل ترازو و قپان و امثال
اين ها.
امـا مطلب اين گونه نيست , بلكه ظاهر آيات حاكى از اين است كه عمل نيك باعث سنگين
شدن تـرازومـى شـود و عمل بد موجب سبك شدن آن چنان كه ظاهر اين آيه گوياى همين نكته
است : ((پـس , هـر كه ترازوهايش سنگين باشد, آنان همان رستگارانند و هركس ترازوهايش
سبك باشد, آنـان كـسانى هستند كه به خود زيان زده اند بدان سبب كه به آيات ما ستم
مى كردند)) نيز اين آيه كه مى فرمايد: ((پس , هر كه ترازوهايش سنگين باشد آنان همان
رستگارانند و هر كس ترازوهايش سـبك باشد آنان كسانى هستند كه به خود زيان زدند,در
دوزخ جاويدانند)) باز مى فرمايد: ((و اما كسى كه ترازوهايش سنگين باشد, او در زندگى
رضايتبخش است واما كسى كه ترازوهايش سبك بـاشـد, جـايگاه او هاويه است و تو چه دانى
كه هاويه چيست آتشى است سوزنده ))همان گونه كه مـلاحـظـه مى كنيد, اين آيات همواره
سنگينى را براى كفه حسنات و كارهاى نيك ثابت مى كند وسبكى را براى كفه گناهان و بدى
ها.
از ايـن جـاسـت كه اين فكر تاييد و تقويت مى شود كه براى سنجش اعمال و سنگينى و وزن
آن ها مقياس ديگرى وجود دارد, به طورى كه اگر اعمالى نيك باشند با آن منطبق و
سنجيده مى شوند و آن مقياس همان سنگينى ترازوست و اگر اعمالى بد باشند با آن منطبق
و سنجيده نمى شوند و آن هـمـان سبكى ترازوست درست مانند ميزان ها و مقياس هايى كه
خود ما داريم زيرا در اين ابزار سنجش نيز مقياس هايى داريم , مثلا مثقال كه واحد
اندازه گيرى وزن و سنگينى است , در يكى از دو كفه گذاشته مى شود و در كفه ديگر كالا
و جنس رامى گذارند اگر وزن كالا با آن واحد برابر بود كه هيچ وگرنه به ناچار آن را
كنار مى گذاريم در اين جا مثقال درحقيقت همان ميزانى است كـه كالا و جنس با آن وزن
مى شود و خود ترازو و قپان و امثال اين ها مقدمه و ابزاركارى است كه مـثـقـال يـا
هـمـان واحـد وزن مـقـدار سـنـگينى و سبكى كالا را معلوم مى كند همچنين است
واحـداندازه گيرى ـ يعنى گز يا متر و يا امثال آن ـ كه ميزانى است براى اندازه گيرى
طول اشيا اگر طول اشيا بر واحدمقياس منطبق شد, كه پذيرفته است و گرنه پذيرفته نمى
شود.
بنابراين , در اعمال نيز واحد مقياسى وجود دارد كه با آن سنجيده مى شوند مثلا براى
نماز ميزانى است كه نماز با آن سنجيده مى شود وآن ميزان همان نماز حقيقى وكامل است
همچنين است براى زكـات وانـفـاق ونـيـزبراى گفتار وسخن كه ميزان سخن , كلامى است كه
كاملا حق باشد و هيچ بـاطـلـى در آن وجـود نداشته باشد و به همين ترتيب , چنان كه
در اين آيه بدان اشاره دارد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد, از خداوند چنان كه حق
وسزاوار است , بترسيد)).
پـس , با توجه به اين بيانى كه ارائه كرديم , اقرب آن است كه مراد از جمله ((والوزن
يومئذ الحق )) ايـن بـاشد كه آن ميزانى كه در روز قيامت اعمال با آن وزن و سنجيده
مى شود, در حقيقت همان حـق بـاشـد يعنى به هر نسبتى كه عمل مشتمل برحق باشد به همان
نسبت ارزش و اعتبار دارد و چـون اعمال نيك مشتمل بر حق مى باشند,بنابراين داراى
سنگينى هستند و برعكس , گناهان و اعـمـال بد چون مشتمل بر حق نيستند و باطل محض مى
باشند بنابراين سنگينى هم ندارند پس , خـداوند سبحان در روز قيامت اعمال را با
ميزان حق مى سنجد و به هراندازه كه عمل مشتمل بر حق باشد به همان اندازه وزن و
سنگينى دارد.
ـ امـام صـادق (ع ) ـ در پـاسـخ به سؤال زنديقى كه پرسيد: آيا نه اين كه اعمال وزن
مى شوند؟
ـ : نه اعـمـال اعـمال جسم نيستند, بلكه در حقيقت صفت كارى است كه مردم انجام مى
دهندوانگهى كـسـى مـحـتـاج وزن كـردن چـيـزى است كه شمار اشيا و سنگينى و سبكى آن
ها را نداند, ولى براى خداوند هيچ چيز پوشيده نيست .
زنديق گفت : پس معناى ميزان چيست ؟
حضرت فرمود: عدل .
زنديق گفت : پس , اين كه در كتاب خود گفته است : ((و كسى كه ترازوهايش سنگين باشد))
به چه معناست ؟
حضرت فرمود: يعنى كسى كه عملش بچربد((5)).
ـ امـام صـادق (ع ) ـ در پـاسخ به سؤال ازمعناى آيه ((و در روز قيامت ترازوهاى عدل
را مى نهيم و هـيـچ كـس (در) چـيـزى سـتـم نـمـى بـيـنـد)) ـ : مـقـصـود از ايـن
تـرازوهـا پـيـامـبـران و اوصيا(ى آن ها)ست ((6)).
ـ پـيـامـبر خدا(ص ) ـ در سفارش خود به ابن مسعود ـ : اى پسر مسعود, بترس از روزى
كه در آن روزنـامـه هـا (ى اعـمـال ) گشوده مى شود و رسوايى ها آشكار مى گردد, زيرا
كه خداوند متعال مى فرمايد: ((وروز قيامت ترازوهاى عدل را مى نهيم )).
ـ امـام بـاقـر(ع ): خـداونـد كـار نـيـك را بـرمـردم دنـيـا سـنـگـيـن ساخته است ,
چنان كه در تـرازوهـاى روزقـيـامت آنان سنگين است و خداى عزوجل بدى را بر مردم دنيا
سبك ساخته است , چنان كه در ترازوهاى روز قيامت ايشان سبك است .
ـ كار خوب بر مردم دنيا سنگين شده است , به اندازه سنگينى آن در ترازوهاى روز قيامت
ايشان و كار بد بر مردم دنيا سبك گرديده است , به اندازه سبكى آن در ترازوهايشان .
ـ امـام عـلـى (ع ): و گـواهـى مـى دهـيـم كه معبودى جز خداى يگانه و بى انباز نيست
و گواهى مى دهيم كه محمد(ص ) بنده و فرستاده اوست دوگواهيى كه گفتار و كردار را (به
پيشگاه حق ) بـالا مى برند و هيچ ترازويى كه اين دو شهادت در آن نهاده شود, سبك نمى
گردد و هيچ ترازويى كه اين دو از آن برداشته شود, سنگين نمى شود.
ـ پـيـامبر خدا(ص ): در روز قيامت خداوندبه آدم مى فرمايد: نزد ترازو بايست و به آن
چه از اعمال آن هـا بـه سـوى تـو بـالا مى آيد بنگر, پس هريك از آن ها خوبى هايش به
وزن ذره اى بر بدى هايش بچربد, بهشت از آن او خواهد بود, تا بدانى كه من هيچ كدام
آنان را به ناحق و ازروى ستم به دوزخ نمى برم .
ـ روز قيامت بنده را مى آورند وكارهاى خوبش را در يك كفه ترازو مى نهند و گناهانش
را در كفه ديـگـر و در ايـن هـنگام كفه گناهانش سنگينى مى كند پس برگه اى آورده و
در كفه حسنات او گـذاشـتـه مى شود و در نتيجه ,اين كفه سنگين تر مى شود عرض مى كند:
پروردگارا, اين برگه چـيـسـت ؟
من هيچ عملى در شب يا روز نكرده بودم مگر اين كه با آن مواجه شدم ! مى فرمايد: اين
چيزى است كه درباره تو گفته شده است ولى تو از آن ها مبرا هستى بدين ترتيب , بنده
نجات پيدا مى كند.
كسانى كه برايشان ترازو(ى اعمال ) برپا نمى شود.
قرآن :.
((آنـان كـسـانـى هـستند كه به آيات پروردگارشان كفرورزيدند, پس اعمالشان باطل و
بيهوده گشت , پس در روز قيامت براى اينان وزنى برپا نمى كنيم )).
ـ امـام سجاد(ع ) در اندرز به سعيد بن مسيب : (سعيد مى گويد:) حضرت سپس به
گفتارخداوند در قـرآن پيرامون گنهكاران و نافرمانان برگشت و فرمود: ((اگر يك دمى از
عذاب خدابه آن ها بـرسـد, گويند: اى واى برما, به راستى كه ما ستمكاران بوديم )) اى
مردم , اگر بگوييد كه مقصود خدا در اين آيه مشركان هستند, چگونه چنين باشد حال آن
كه مى فرمايد: ((و روزقيامت ترازوهاى عـدل را مـى نهيم و هيچ كس چيزى ستم نمى بيند
و اگر (عمل ) هموزن دانه خردلى باشد آن را مـى آوريـم و كافى است كه ما حسابرس
باشيم ))؟
بندگان خدا, بدانيد كه براى مشركان ترازويى برپا نشود و كارنامه اى گشوه نگردد,
بلكه نامه اعمال در حقيقت براى مسلمانان باز مى شود.
وسوسه .
وسوسه در عقايد.
قرآن :.
((و مـا انـسان را آفريديم و آن چه را نفس او بدان وسوسه مى كند مى دانيم و ما از
رگ گردن به او نزديكتريم )).
((بگو: پناه مى برم به پروردگار مردم , پادشاه مردم , معبود مردم از بدى وسوسه گر
خناس كه در سينه هاى مردم وسوسه مى كند از جن و انس )).
ـ پـيـامبر خدا(ص ) ـ در پاسخ به اين سؤال كه گاهى اوقات چيزهايى از ذهن انسان مى
گذرد كه اگـر از آسـمـان سـقوط كند و در وسط آسمان پرنده او را بربايد برايش خوشتر
است تا اين كه آن خطورات ذهنى را به زبانش آورد ـ : اين ايمان محض است , يا ايمان
ناب است .
ـ يـكـى از اصـحـاب پـيـامبر(ص ) عرض كرد: (گاهى اوقات ) در سينه هاى خود وسوسه
شيطان مى يابيم كه اگر هريك از ما از ثريا سقوطكند, برايش خوشتر از آن است كه آن
وسوسه ذهنى را به زبان آورد حضرت فرمود: آيابه راستى چنين احساسى (ترس از اظهار آن
) مى يابيد؟
عرض كردند: آرى حضرت فرمود:اين ايمان ناب است شيطان در بالاتر از اين چيزها قصد
(منحرف ساختن ) بنده مى كند و هرگاه بنده از (خطر) اومصون ماند, با اين گونه وسوسه
ها به سراغ او مى آيد.
ـ امـام صـادق (ع ): مـردى خـدمـت پـيـامـبـر(ص ) آمد و عرض كرد: اى رسول خدا, هلاك
شدم پيامبر(ص ) به او فرمود: آن خبيث (شيطان ) به سراغ تو آمد و گفت : چه كسى تو را
آفريده است ؟
و تـو گفتى : خدا و او گفت : خدا راچه كسى آفريده است ؟
مرد عرض كرد: آرى , سوگند به آن كه تـو را به حق برانگيخت , مطلب همين گونه است (كه
مى فرماييد) رسول خدا(ص ) فرمود: به خدا سوگند كه اين ايمان محض است .
ابـن ابـى عـمـيـر مى گويد: من اين حديث را براى عبدالرحمن بن حجاج گفتم او گفت :
پدرم ازحضرت صادق (ع ) برايم حديث كرد كه فرمود: مقصود رسول خدا(ص ) از اين كه
فرمود: ((به خدا سـوگـنـد كـه ايـن ايـمـان مـحـض است )) همان ترس او از اين است كه
نكند با خطور آن افكار درذهنش , به هلاكت افتاده باشد.
|