ميزان الحكمه جلد ۱۴
آيت الله محمد محمدى رى شهرى
- ۳ -
ـ در پـايان سفارشش خود به فرزند بزرگوارش حسن (ع ) ـ : دين و
دنياى تو را به خدامى سپارم و از او مـسـالـت دارم كـه در حال و آينده و در دنيا و
آخرت , نيكوترين سرنوشت رابراى تو رقم زند, والسلام .
ارث .
ارث .
قرآن :.
((خدا به شما درباره فرزندانتان سفارش مى كند:سهم پسر مانند سهم دو دختر است و اگر
(همه وارثـان ) دخـتـر (و) از دو تن بيشتر بودند سهم آنان دو سوم ماترك است واگر
(دخترى كه ارث مى برد) يكى باشد نيمى از ميراث از آن اوست و براى هر يك از پدر و
مادر وى (متوفى ) يك ششم ازمـاتـرك اسـت اين در صورتى است كه (متوفى ) فرزندى داشته
باشد, ولى اگر فرزندى نداشته بـاشـد و (تـنها) پدر و مادرش از او ارث برند, براى
مادرش يك سوم است (و بقيه را پدر مى برد) و اگـر او بـرادرانـى داشته باشد, مادرش
يك ششم مى برد,(البته همه اين ها) پس از انجام وصيتى اسـت كـه او بـدان سفارش كرده
يا دينى (كه بايد استثنا شود) شما نمى دانيد پدران و فرزندانتان كـدام يـك بـراى
شـمـا سودمندترند (اين ) فريضه اى است از جانب خدا, زيرا خداوند داناى حكيم است )).
ـ طبرسى در مجمع البيان : از جابر بن عبداللّه نقل شده است كه : من بيمار شدم و
رسول خدا(ص ) و ابوبكر پاى پياده به عيادت من آمدند دراين هنگام من از هوش رفتم
پيامبر مقدارى آب خواست و وضو گرفت و مقدارى از آن را روى من پاشيد و من به هوش
آمدم عرض كردم : اى رسول خدا, با اموال خود چه كنم ؟
رسول خدا خاموش ماند ودر اين زمان آيه مواريث درباره من نازل شد.
بـعضى گفته اند:اين آيه درباره عبدالرحمن , برادر حسان شاعر, نازل شده است و علتش
آن بود كه وى درگذشت و يك همسر و پنج برادر از خود باقى گذاشت وارثان آمدند و اموال
او را براى خود برداشتندو به همسرش چيزى ندادند زن عبدالرحمن از اين موضوع به رسول
خدا شكايت كرد در اين هنگام خداوند آيه مواريث را فروفرستاد اين قول ازسدى روايت
شده است .
بـعـضـى هـم گـفـته اند: ميراث به فرزندان (متوفى ) تعلق داشت و وصيت مخصوص پدر و
مادر وخـويشاوندان بود (يعنى چنانچه متوفى مى خواست چيزى از اموال او به والدين و
خويشاوندانش بـرسـدمى بايست وصيت كند), اما خداوند اين قانون را ملغى كرد و آيه
مواريث را فرو فرستاد پس رسـول خـدا(ص ) فـرمود: خداوند راضى نشد كه كار تعيين ارث
را به فرشته اى مقرب يا پيامبرى مـرسل واگذارد, بلكه موضوع تقسيم ماترك را شخصا به
عهده گرفت و حق هر حقدارى را به او داد اين قول ازابن عباس نقل شده است .
ـ جـابـر بـن عـبـداللّه : رسـول خدا(ص ) وابوبكربه همراه بنى سلمه پاى پياده به
عيادت من آمدند پـيـامبر(ص ) متوجه شد كه من چيزى را درك نمى كنم لذا, مقدارى آب
خواست و وضو گرفت و آن گاه آن را به صورت من پاشيد و من به خود آمدم عرض كردم : اى
رسول خدا, دستور مى دهيد با اموالم چه كنم ؟
در اين هنگام اين آيه نازل شد: ((يوصيكم اللّه ))((3)).
ـ امـام صادق (ع ) ـ در پاسخ به اين سؤال كه چرا سهم الارث پسر دو برابر دختر است ـ
: چون بر زن نـه جهادى واجب است نه نفقه اى و نه پرداخت ديه اى (در مورد عاقله )
بلكه اين ها به عهده مردها گذاشته شده است .
ـ امـام عـسـكـرى (ع ) ـ نـيـزدر پـاسـخ به همين سؤال ـ : چون زن نه جهادى بر عهده
اوست , نه نـفـقـه اى (تـامـين هزينه زندگى ) و نه ديه اى (در مورد عاقله ) بلكه
اين وظايف به عهده مردها گذاشته شده است .
(راوى مـى گـويد) در دلم گفتم : قبلا به من گفته شده بود كه ابن ابى العوجا همين
سؤال را از حـضرت صادق (ع ) كرد و ايشان نيز همين جواب را به او داد ابو محمد(ع )
رو به من كرد و فرمود: درست است ,اين سؤال سؤال ابن ابى العوجا است و پاسخ همه ما
يكى است !.
ـ امـام رضـا(ع ) ـ نـيـز در پـاسـخ بـه هـمين پرسش ـ : علت اين كه از ميراث به
زنان نصف سهم مـردهـاداده مى شود اين است كه زن چون ازدواج كند, مى گيرد ولى مرد
دهنده است به همين جهت بر سهم مردها افزوده شده است و علت ديگر اين كه سهم مرد دو
برابر سهم زن مى باشد, اين اسـت كه زن اگراحتياج پيدا كند تحت كفالت مرد است و مرد
مكلف است امور معاش او را تامين كـنـد و نـفـقـه اش رابپردازد, اما زن نه مكلف است
معاش مرد را تامين كند و نه وظيفه دارد در صـورتـى كه مرد محتاج شودنفقه اورا
بپردازد به اين دلايل است كه خداوند متعال بر سهم مردها افزوده است واين سخن خداى
عزوجل است كه مى فرمايد: ((مردان قيم زنان هستند, بدان سبب كه خـداوند بعضى از آنان
(انسان ها) را بربرخى ديگر برترى داده و (نيز) بدان سبب است كه (مردان ) از اموال
خود هزينه مى كنند)).
ـ امـام صـادق (ع ) ـ بـاز در پـاسـخ بـه هـمـين پرسش ـ : به خاطر مهريه اى كه
خداوند براى زن مقررفرموده است .
ـ هـشـام بـن سالم : ابن ابى العوجا به (محمد بن نعمان ) احول گفت : اين زن ضعيف و
بيچاره چه تقصيرى كرده است كه داراى يك سهم (ازارث ) باشد, اما مرد گردن كلفت
مالدار دو سهم داشته باشد؟
احول مى گويد: من اين سخن را براى حضرت صادق (ع ) باز گفتم امام فرمود: به خاطر اين
كـه زن نـه مـوظـف بـه پـرداخت ديه اى (در موردعاقله ) است و نه نفقه اى بر او واجب
است و نه جـهـادى ـ حضرت چند مورد ديگر را برشمرد ـ و اين وظايف همه به عهده مرد
است به اين دليل براى مرد دو سهم و براى زن يك سهم در نظر گرفته شده است .
بحثى علمى در چند فصل :.
1 ـ پيدايش ارث :.
بـه نـظـر مـى رسد كه ارث ـ يعنى قرار گرفتن ماترك ميت در مالكيت برخى افراد زنده ـ
يكى از كـهـن تـرين سنت ها و قوانين متداول در جامعه انسانى بوده است البته تواريخ
اقوام و مللى كه در اخـتيار ما مى باشد ما را در دست يافتن به منشا پيدايش آن يارى
نمى رسانندطبيعت امر و ماهيت قضيه نيز اقتضاى همين امر را دارد, زيرا با تامل و دقت
در طبيعت اجتماعى انسان معلوم مى شود كـه در وجـود انسان شوق و علاقه خاصى به مال و
ثروت , به ويژه اگر مالى بدون صاحب و مالك باشد,براى صرف آن ها در راه تامين
نيازهايش وجود دارد و تصرف آن , مخصوصا اگر مانعى برايش وجـود نـداشته باشد, از
عادات ابتدايى و باستانى بشر بوده است از طرف ديگر, انسان در جامعه اى كه تشكيل مى
دهد, وحشى يا متمدن , هيچ گاه از وضع و اعتبار قرابت و انتساب ميان افراد جامعه ـ
كـه خود به اولويت و تقدم منجر مى شود ـبى نياز نيست , اعتبارى كه محور تشكل
خانواده , تيره , ايـل , قبيله و امثال اين ها را تشكيل مى دهد بنابراين , درهر
جامعه اى , ناگزير برخى افراد نسبت به بـرخى ديگر اولويت و نزديكى پيدا مى كنند,
مانند فرزند به پدر ومادر, خويشاوند به خويشاوندش , دوسـت به دوستش , خواجه به بنده
اش , يكى از زوجين نسبت به ديگرى ,رئيس به مرئوس و حتى نـيـرومـنـد به ناتوان گو
اين كه جوامع گوناگون بشرى در تشخيص اين رابطه ها واولويت ها با يـكـديـگـر اختلاف
نظر شديدى دارند چندان كه رسيدگى به همه موارد آن ها از دسترس خارج است .
لازمه اين دو امر آن است كه ارث از كهن ترين دوران اجتماعى در ميان بشر متداول بوده
باشد.
2 ـ تحول تدريجى ارث :.
ايـن قـانـون نـيـز همانند ديگر قوانين و مقررات رايج در جوامع بشرى , از همان آغاز
پيدايش خود هـمـواره دستخوش تحول و بازيچه دست تطور و تكامل بوده است , منتها از آن
جا كه اقوام و ملل نيمه وحشى از يك وضع ثابت و منظمى برخوردار نبوده اند, لذا
دستيابى اطمينان بخش از طريق تواريخ آن ها به تغييرات و تحولات منظم و سازمان يافته
اى كه در اين مورد پيش آمده باشد دشوار اسـت امـا قـدر مـسـلـم آن اسـت كـه ايـن
جـوامـع , زنـان و افـراد نـاتـوان و بـيـچـاره را ازارث
مـحـروم مـى كـرده انـدو ارث اخـتصاص به زورمندان آن ها داشته است و علت اين امر
فقط آن بـوده اسـت كـه ايـن اقوام و ملل با زنان و افراد ناتوان جامعه از قبيل
بردگان و كودكان معامله حـيـوان و كـالا و متاع مى كرده اند كه فقطبراى اين به وجود
آمده اند كه انسان ها از آن ها استفاده كـنـنـد, نه اين كه آن ها از انسان و آن چه
دارد بهره مندشوند, يا از حقوق اجتماعى مخصوص نوع انسان برخوردار گردند.
بـا ايـن حـال , مـصـداق قوى و زورمند در اين زمينه در ادوار مختلف فرق مى كرده است
گاهى مـصـداق آن رئيـس طـائفـه يا ايل بوده است و گاهى رئيس خانواده و گاهى ديگر
شجاعترين و جنگاورترين فرد آنان اين تغيير مصداقى طبعا باعث مى شده است كه تغييرات
ماهوى و اساسى در قانون ارث به وجود آيد.
از آن جـا كـه ايـن قـوانين متداول خواسته فطرى انسان , يعنى سعادت و خوشبختى , او
را تامين نمى كردند,خيلى زود دستخوش تغيير و تبديل مى شدند حتى اقوام و ملل متمدنى
چون رومى ها و يونانيان نيز كه قوانين وسنن ملى در ميان آنان حكمفرما بوده , چنين
وضعى داشتند هيچ قانونى از قوانين ارثى رايج در ميان ملت هاحتى امروزه , به اندازه
قانون ارث اسلامى عمر نكرده است , چرا كـه ايـن قـانـون از آغـاز پيدايش آن تاكنون
نزديك به چهارده قرن است كه در ميان ملل اسلامى حكمفرماست .
3 ـ ارث در ميان اقوام و ملل متمدن :.
يـكـى از ويـژگـى هـاى رومى ها اين بود كه براى نهاد خانواده استقلال مدنى خاصى
قائل بودند, اسـتـقـلالى كه آن را از جامعه عمومى جدا و متمايز مى ساخت و ازمداخله
و اعمال نفوذ حكومت عـمـومـى در بيشتر حقوق اجتماعى اعضاى خانواده جلوگيرى مى كرد و
خانواده در امر و نهى و كيفر و مديريت و امثال اين ها استقلال عمل داشت .
خانه خدا يا رئيس خانواده , معبود اعضاى آن از قبيل زن و فرزندان و غلامان بود و تا
زمانى يكى از افـرادخـانـواده بـه شمار مى رفت تنها او بود كه حق مالكيت داشت و نه
ديگر اعضا او با اختيارات مـطـلـق و نفوذى كه درميان اعضاى خانواده داشت , قيم و
سرپرست آن ها بود او نيز به نوبه خود خانه خدا يا رئيس قبلى خانواده را كه از
اسلافش بودند, مى پرستيد.
اگـر بنا بود مالى به خانواده به ارث رسد ـ مثلا هرگاه يكى از فرزندان مى مرد تمام
مالى را كه با اجازه رئيس خانه كسب كرده بود, يا مثلا آن چه را كه دختر به عنوان
مهريه با اجازه رئيس منزل يا يـكـى ديـگـر از نـزديكان مالك مى شد ـ همه اين ها را
رئيس خانه به ارث مى برد, زيرا خدايگانى او مالكيت مطلقش نسبت به خانه واعضاى آن
اقتضاى چنين امرى را داشت .
و هرگاه خود رئيس خانواده مى مرد, يكى از پسران او يا برادرانش كه در خور رياست
بود, وارث او مـى شـدو فـرزندان ديگر اگر به تاسيس خانه و خانواده ديگرى دست مى
زدند و از خانواده پدرى خـود جـدا مـى شدند خودرئيس آن خانه مى شدند و اگر در خانه
قديمى خويش باقى مى ماندند هـمـان نـسبتى را كه با پدر خود داشتند وتحت رياست و
قيمومت مطلق او بودند, با رئيس جديد خانواده (مثلا برادرشان ) پيدا مى كردند.
پسرخوانده ها نيز از او ارث مى بردند, زيرا در ميان روميان نيز همانند عرب جاهليت
پسرخواندگى مـعـمـول بـود اما زنان مانند همسر و دختر و مادر ارث نمى بردند, تا
مبادا با منتقل شدن آن ها به خـانـواده اى ديـگر اموال خانواده را نيز به آن جا
منتقل كنند چرا كه روميان انتقال اموال را از يك خانواده به خانواده ديگر مجازنمى
دانستند شايد همين نكته باعث شده است كه نويسنده اى بگويد: رومـيـان قـديـم مـعتقد
به مالكيت اشتراكى اجتماعى بوده اند و به مالكيت فردى شخصى اعتقاد نداشته اند, اما
به گمان من ماخذ اين گوينده چيز ديگرى غير از مالكيت اشتراكى بوده است , زيرا
اقـوام وحـشـى نـيز از دير باز از مشاركت ديگر طوايف بدوى در مراتع واراضى حاصلخيزى
كه به تصرف خود در مى آوردند جلوگيرى مى كرده اند و آن را به قرق خود در مى آورده
اندو در اين راه مـى جـنـگيدند و از قرقگاه هاى خويش دفاع مى كردند و اين خود يك
نوع مالكيت اجتماعى است كـه مـالـك آن اجـتـماع انسانى است نه افراد آن , با اين
حال , اين مالكيت دسته جمعى مانع از آن نمى شد كه هر فردى از افراد جامعه مقدارى از
اين ملك عمومى را به طور خصوصى مالك شود.
ايـن مـالـكـيـت , مـالـكيت صحيحى است , منتها آنان از پس تعديل و بهره بردارى از
آن به خوبى برنمى آمدنداسلام نيز همچنان كه قبلا گفتيم , به اين نوع مالكيت احترام
گذاشته است خداوند مـتـعال مى فرمايد: ((تمام آن چه را در زمين است براى شما
آفريد)) بنابراين , جامعه بشرى ـ يعنى جـامـعـه اسـلامـى و كسانى كه تحت ذمه وحمايت
آن هستند ـ به اين معنا مالك ثروتهاى زمين هستند و جامعه اسلامى مالك ثروتى است كه
در اختياردارد به همين دليل است كه از نظر اسلام كـافر از مسلمان ارث نمى برد نمونه
ها و نشانه هايى از اين ديدگاه درميان برخى ملت هاى معاصر نيز به چشم مى خورد, مثلا
براى بيگانگان حق مالكيت اراضى و اموال غيرمنقول كشور خود را قائل نيستند و نمونه
هاى ديگرى از اين قبيل .
از آن جا كه در روم باستان , نهاد خانواده از استقلال و تماميت برخوردار بود, اين
عادت ديرينه كه در ميان طوايف و ممالك مستقل وجود داشت , در ميان خانواده رومى نيز
جاى خود را باز كرد.
اسـتـقـرار ايـن عـادت يـا سـنـت در ميان خانواده هاى رومى , به ضميمه سنت ديگر آن
ها, يعنى مـمـنـوعـيت ازدواج با محارم , به اين نتيجه انجاميد كه خويشاوندى و قرابت
در ميان آن ها به دو گـونـه تـقـسيم شد: يكى خويشاوندى طبيعى يعنى اشتراك در خون كه
لازمه اش جلوگيرى از ازدواج بـا محارم و جواز ازدواج با غيرمحارم بود دوم خويشاوندى
رسمى يا همان قانونى كه ارث و نفقه و ولايت وسرپرستى به همراه داشت پسران از هر دو
نوع خويشاوندى برخوردار بودند يعنى با خـدايـگـان و رئيـس خـانه ونسبت به يكديگر هم
خويشاوندى طبيعى داشتند و هم خويشاوندى رسـمـى و قـانونى , اما زنان داراى
خويشاوندى طبيعى بودند نه قانونى به اين دليل نه از پدر خود ارث مى بردند نه از
فرزند نه از برادر نه از شوهر ونه از جز اين ها اين بود سنت و قانون حاكم بر روم
باستان .
در يـونان باستان نيز وضع نهاد خانواده نزديك به وضعيت نهاد خانواده در روم باستان
بود ارث را فـقـط پـسـرارشد مى برد و زنان به طور كلى ـ چه همسر و چه دختر و چه
خواهر ـ و نيز فرزندان خـردسـال از ارث مـحـروم بودند, منتها گاهى اوقات , همچون
رومى ها, براى ارث بردن فرزندان خـردسـال يـا هـمـسـران و دختران وخواهران خود كه
مورد علاقه و محبت آن ها بودند دست به حـيـله هاى گوناگونى مى زدند تا به وسيله
وصيت ياامثال آن , راه را براى بهره مند ساختن كم و بيش ايشان از ارث هموار مى كرد
درباره موضوع وصيت بعدا سخن خواهيم گفت .
در كـشورهاى هند و مصر و چين نيز موضوع محروميت زنان از ارث و نيز محروم ماندن
فرزندان نـاتـوان ازارث يـا باقى ماندنشان در تحت قيمومت و سرپرستى , نزديك به
وضعيت حاكم بر روم و يونان بوده است .
در مـيـان ايـرانـيـان , هـمـچـنان كه سابقا گفتيم , ازدواج با محارم و چند همسرى
مجاز بوده و فـرزندخواندگى متداول بوده است گاهى اوقات سوگلى مرد, به عنوان
فرزندخوانده , جاى پسر را مـى گرفت و درست مانند پسرو پسرخوانده ارث مى برد و بقيه
همسران آن مرد از ارث محروم مـى شـدند دخترى هم كه ازدواج كرده بود ازترس اين كه به
وسيله او اموال خانه به بيرون از آن منتقل شود, از ارث محروم بود اما دخترى كه هنوز
شوهرنكرده بود به اندازه نصف سهم پسر ارث مى برد بنابراين ,غير از بانوى خانه ,
بقيه همسران مرد و نيز دختر شوهر كرده از ارث محروم بودند, اما بانوى خانه و پسر
وپسرخوانده و دخترى كه هنوز ازدواج نكرده بود ارث مى بردند.
عـرب هـا نـيز زنان را به طور كلى و پسران خردسال را از ارث محروم مى كردند و پسر
ارشد را كه سـواركار بودو از حريم دفاع مى كرد بهره مند مى ساختند و چنانچه چنين
پسرى نداشتند, ارث به نزديكان (مرد) مى رسيد.
ايـن بـود وضـعيت دنيا در زمانى كه آيات ارث نازل شد, وضعيتى كه بسيارى از تواريخ
مربوط به آداب ورسـوم ملل و سفرنامه ها و كتاب هاى حقوقى و امثال اين ها, آن را
بازگو كرده اند و كسانى كه خواهان آگاهى يافتن از جزئيات اين موضوع هستند مى توانند
به اين كتب مراجعه كنند.
از مـجموع آن چه گذشت اين نتيجه به دست مى آيد كه قانون حاكم بر دنياى آن روزگار بر
پايه مـحروميت زنان ـ به عنوان همسر يا مادر يا دختر و يا خواهر ـ بوده است , مگر
در مواردى كه تحت عـنـاويـن متفاوت ديگرى اين محروميت از بين مى رفت , همچنين بر
محور محروميت كودكان و يـتـيـمان مى چرخيده است مگردر برخى موارد كه تحت عنوان
سرپرستى و قيمومت دائمى قرار مى گرفتند.
4 ـ در چنين شرايطى , اسلام چه كرد؟
.
پـيش از اين بارها گفته ايم كه اسلام معتقد است شالوده حقيقى و درست احكام و قوانين
انسانى , هـمـان فطرتى است كه خداوند مردم را بر آن سرشته و آفريده است و آفرينش
خدا هم دستخوش تـغـيير و تبديل نمى شود ارث را نيز بر بنياد خويشاوندى (رحم ) قرار
داده كه اين خود نيز يك امر فطرى و تغييرناپذير مى باشد.
و بـر هـمين مبنا, ارث برى فرزندخوانده ها را لغو فرموده است , آن جا كه خداوند
متعال مى فرمايد: ((وپـسرخواندگانتان را پسر (واقعى ) شما قرار نداده است اين ,
گفتار شما به زبان شماست , ولى خـدا حـقـيـقت رامى گويد و او (ست كه ) به راه درست
راهنمايى مى كند آنان را به نام پدرانشان بـخـوانـيـد كه اين نزد خدا عادلانه تراست
و اگر پدرانشان را نمى شناسيد, برادران دينى و موالى شمايند.
اسلام وصيت را از زير عنوان ارث خارج كرده و براى آن عنوان جداگانه اى باز كرده كه
به واسطه آن بـده بـستان مى شود گو اين كه مردم تملك از طريق وصيت را نيز ارث مى
ناميدند و البته اين تفاوت صرفا يك اختلاف در نامگذارى نيست , زيرا هر يك از وصيت و
ارث براى خود ملاك و ريشه فـطـرى مستقل وجداگانه اى دارند ملاك ارث بردن خويشاوندى
است و اراده و خواست متوفى كمترين دخالتى در آن ندارد اماملاك وصيت نفوذ اراده و
خواست متوفى بعد از فوت او (يا بگو: در هـنـگـام وصيت ) در چيزى است كه درزندگى خود
مالك آن است و احترام نهادن به خواست او مى باشد بنابراين , اگر وصيت در ارث داخل
شود اين فقط يك نامگذارى است .
اما آن چه را كه مردمانى چون روميان قديم , ارث مى ناميدند, براساس خويشاوندى يا
احترام نهادن بـه اراده مـيـت نبود, بلكه واقعيت آن است كه آنان ارث را بر پايه
احترام به اراده قرار مى دادند, يا اراده مـيـت بـه باقى ماندن اموال موروث در خانه
اى كه تحت نفوذ و استيلاى رئيس و خداوند آن خـانه بود يا اراده او به انتقال اموال
بعد از مرگ به كسى كه او دوستش مى داشت و مورد علاقه اش بـود در هـر حـال , ارث بـر
مـبـنـاى احترام به اراده (ميت ) بوده است و اگر بر پايه خويشاوندى و همخونى استوار
بود, بى گمان بسيارى از محرومين از ارث , به ارث مى رسيدند و خيلى از كسانى كه ارث
مى بردند, از آن محروم مى شدند.
بـرگـرديـم به موضوع ارث در اسلام اسلام در اين زمينه بر دو اصل اساسى و جوهرى تكيه
كرده است اول :اصل خويشاوندى و همخونى كه عنصر مشترك ميان انسان و خويشاوندان اوست
و زن و مرد و بزرگ وكوچك نمى شناسد و حتى جنين داخل رحم نيز از اين جهت با ديگران
فرقى ندارد, گـرچه در تقدم و تاخر بايكديگر تفاوت داشته باشند و وجود بعضى به سبب
نزديكى به ميت مانع ارث بـردن ديـگرى باشد, يا وجودوسايط يا عدم آن ها دخالت بكند,
مانند فرزند و برادر و عمو اين اصل مى گويد كه همه كس ـ با حفظ تقدم وتاخر طبقه اى
ـ استحقاق ارث دارد.
دوم : اصل اختلاف مرد و زن در نحوه وجود قرايح و استعدادهايى كه برخاسته از اختلاف
در تجهيز هـريـك بـه تعقل و احساسات است , مرد به حسب طبيعت خود موجودى تعقلى است و
زن مظهر عـواطـف واحساسات لطيف مى باشد و اين تفاوت در زندگانى اجتماعى و اقتصادى و
امور مالى آن ها و صرف آن براى احتياجات زندگى , تاثير آشكارى دارد و همين اصل است
كه موجب مى شود زن و مـرد, گـرچـه در يـك طـبقه ارثى باشند ـ مانند پسر و دختر يا
خواهر و برادر ـ سهم الارث متفاوت داشته باشند.
از اصـل اول نتيجه گرفته مى شود كه طبقه بندى وارثان , برحسب دورى و نزديكى و نيز
بودن يا نـبـودن واسطه و كم يا زياد بودن اين واسطه ها, مى باشد, زيرا طبقه اول
كسانى هستند كه بدون واسطه با ميت نزديكى وبستگى دارند و عبارتند از: پسر و دختر و
پدر و مادر طبقه دوم عبارتند از: برادر و خواهر و پدربزرگ ومادربزرگ كه با يك واسطه
, يعنى پدر يا مادر يا هر دو, با ميت خويشى دارند طبقه سوم عبارتند از: عمو و عمه و
دايى و خاله , كه اينان با دو واسطه يعنى پدر يا مادر ميت و پـدربـزرگ يـا
مـادربزرگش , به ميت مربوط مى شوندو به همين قياس بقيه خويشاوندان ميت طـبـقه بندى
مى شوند در هر طبقه اى فرزندان جاى پدران خود رامى گيرند و مانع طبقه بعد از ارث
مـى شـونـد در اين ميان , حال زن و شوهر مراعات بيشترى شده است چون به سبب ازدواج ,
با تـمام طبقات آميختگى خونى پيدا مى كنند بنابراين , هيچ طبقه اى مانع ارث برى آن
ها نمى شودو بالعكس آن ها نيز مانع طبقه اى نمى شوند.
از اصـل دوم نـيـز نتيجه گرفته مى شود كه به جز در مورد مادر و كلاله مادرى , جنس
زن و مرد اختلاف درسهام دارند و مرد دو برابر زن ارث مى برد.
سـهام ششگانه ارث در اسلام (يعنى : نصف , دو سوم , يك سوم , يك چهارم , يك ششم و يك
هشتم ) اگرچه با يكديگر اختلاف دارند و نيز مالى كه به يكى از وارثان مى رسد هرچند
از سهم معين او به سـبب رد يا نقص , كم و زياد مى شود و همچنين پدر و مادر و كلاله
مادرى گرچه از قاعده ((مرد بـه انـدازه دو زن سـهم مى برد)) مستثناهستند ـ و به
همين دليل بحث كلى و جامع در باب ارث دشوار مى باشد ـ ليكن در همه اين ها از لحاظ
جانشين كردن به دو قسم برمى گردد: 1 ـ جانشينى هـر يك از همسران از يكديگر 2 ـ
جانشينى طبقه زاييده شده يعنى فرزندان به جاى طبقه زاينده يـعـنـى پـدران و مـادران
و سـهم مفروض از نظر اسلام در هر يك از اين دو نوع , يعنى همسران و فرزندان , همان
قاعده ((مرد به اندازه دو زن سهم دارد)) مى باشد.
از ايـن ديد كلى اين نتيجه به دست مى آيد كه اسلام معتقد است تقسيم ثروت موجود در
جهان به نـسبت يك سوم و دو سوم مى باشد زنان يك سوم دارند و مردها دو سوم اين به
لحاظ تملك است , امـا به لحاظ هزينه كردن ثروت , چنين ديدگاهى را ندارد, زيرا اسلام
هزينه و نفقه زن را به عهده شـوهـر گـذاشـته و او را مامور به رعايت عدالت كرده است
كه اين خود مستلزم رعايت تساوى و بـرابـرى در مصرف مى باشد از طرفى به زن نسبت به
مايملكش استقلال اراده و عمل داده است و مـرد حـق دخـالت در اموال همسر خود را
ندارد نتيجه اين جهات سه گانه اين است كه زن در دو سوم ثروت دنيا دخل و تصرف داشته
باشد (يك سومى كه خودش مالك مى شودو نصف دو سومى كه مرد مالك مى گردد) و مرد تنها
در يك سوم آن تصرف كند.
5 ـ وضع زنان و يتيمان در اسلام بر چه پايه اى است ؟
.
يـتـيـمان نيز همانند مردان نيرومند ارث مى برند وخودشان و سهم الارث آن ها تحت
سرپرستى و نگهدارى اوليايى , چون پدر و پدربزرگ يا جامعه مؤمنين ياحكومت اسلامى رشد
و نمو مى كنند تا ايـن كه وقتى به سن ازدواج رسيدند و رشد عقلى لازم در آنان به
وجودآمد, اموالشان به خودشان برگردانده مى شود و براى خود زندگى مستقلى تشكيل مى
دهند اين بهترين روش وقانونى است كه در مورد يتيمان مى توان تصور كرد.
زنـان نـيـز طبق آن نظريه عمومى كه توضيح داديم , مالك يك سوم ثروت جهان هستند و در
دو سـوم آن , بـه همان بيانى كه توضيح داديم , دخل و تصرف مى كنند در آن چه از
اموال و دارايى كه دارنـد آزاد و مـسـتـقـل هـستندو تحت قيمومت دائم يا موقت كسى هم
در نمى آيند و به هر كار پسنديده اى كه دست بزنند آزادند وشوهرانشان حق دخالت و
جلوگيرى ندارند.
زن از نظر اسلام , به لحاظ اراده و عمل , از هر جهت داراى شخصيتى برابر با شخصيت
مرد است و با مردفرقى ندارد مگر در مواردى كه ويژگى هاى روحى خاص او كه با ويژگى
هاى روحى خاص مرد متفاوت است ,اقتضا كند و آن اين است كه زن از يك زندگى احساسى
برخوردار است و مرد از حـيـاتـى تعقلى و خردورزانه به همين دليل براى مرد مالكيت
بيشترى در نظر گرفته است , تا تـدبـيـر و اداره عـقـلانى جهان بر تدبير و اداره
عاطفى آن فايق آيد, اما در عوض براى جبران اين كـاسـتى مالكيت زن , سهم او را در
تصرف و استفاده از اموال جهان بيشتر كرده است يا مثلا بر زن واجـب كرده است كه در
تامين نيازهاى جنسى مرد از او اطاعت كند و در مقابل براى زن صداق و مـهـريـه در
نـظـر گرفته است يا پرداختن به كار قضاوت و حكومت و شركت مستقيم در جنگ رابـراى زن
مـمـنوع ساخته است , چون اين كارها بايد بر پايه خرد و تعقل استوار باشند نه احساس
ولـى در عـوض مردان را موظف به حمايت از زنان و دفاع از حريم آنان كرده است زحمت
تحصيل روزى و كـسب درآمد وتامين هزينه همسر و فرزندان و والدين را به دوش مردها
گذاشته است و در مقابل حق حضانت فرزندان را,البته بدون آن كه زن ملزم به اين كار
باشد, به زن واگذار كرده اسـت خلاصه اين كه هر وظيفه اى به دوش زن گذاشته است ,
مانند حفظ حجاب و كمتر آميزش داشـتـن بـا مـردان و اداره منزل و تربيت كودكان , در
مقابل مردهارا نيز در قبال زنان موظف به وظايف و تكاليفى كرده است و بدين ترتيب
اعتدال را برقرار ساخته است .
نتايج تلخى كه جامعه بشرى عصر حاضر بر اثر غلبه احساس بر تعقل , مى چشد روشن مى
سازد كه چـرا اسلام از واگذاشتن تدبير و اداره عمومى جامعه ـ مانند دفاع و قضاوت و
حكومت ـ به دست عـاطـفـه و احساس و سپردن زمام اين امور به دست زن خوددارى ورزيده
است با تامل و دقت در جنگ هاى بزرگ جهانى كه از ارمغانهاى تمدن كنونى مى باشند و
تامل در اوضاع عمومى حاكم بر دنيا و عرضه كردن اين حوادث به عقل و احساس عاطفى مى
توان فهميد كه كدام يك درست است و كدام شيوه فريبنده و نادرست .
بـا ايـن كه ملل متمدن غرب از صدها سال قبل براى تربيت دختران و پسران در يك سطح و
آشكار سـاختن استعدادهاى نهفته آنان از هيچ كوششى فروگذارى نكرده اند, باز وقتى در
فهرست نوابغ عـالـم سياست و قضاوت و قانونگذارى و رهبران و فرماندهان صحنه هاى جنگ
ـ يعنى سه عرصه حـكـومت و قضاوت و جنگ ـ نگاه مى كنيم , شمار قابل ملاحظه و در خور
توجهى از زنان كه قابل مـقـايـسـه بـا صدها وهزارها مردباشد,ملاحظه نمى كنيم و اين
خود بهترين گواه بر درستى اين مطلب است كه طبيعت زنان اصولاقابل رشد ونمو دراين
عرصه ها نيست , عرصه هايى كه طبعا فقط عـقـل و خـرد بـر آن ها حكمفرماست و دخالت
دادن عواطف درآن ها بيشتر باعث زيان و خسارت مى شود.
ايـن مـطـلب و امثال آن از دندان شكن ترين پاسخ ها به اين نظريه مشهور است كه مى
گويد: تنها عـلـت عـقب ماندگى زنان از مردان اين است كه از همان ديرباز كوششى در
جهت تعليم و تربيت درست آن ها صورت نگرفته است و چنانچه به طور مستمر به تعليم و
تربيت درست و مناسب آن ها پـرداخته مى شد, با توجه به احساسات وعواطف رقيقى كه زنان
دارند, بى گمان در جهات كمال به پاى مردان مى رسيدند و شايد از آنان جلو هم مى
افتادند.
ايـن اسـتـدلال بـيـشـتر شبيه استدلال هايى است كه ـ نتيجه ضد مطلوب مى دهند, زيرا
همين اخـتـصـاص داشـتـن عواطف لطيف به زنان يا بيشتر بودن آن در وجود ايشان , خود
موجب عقب مـانـدگـى زنـان در امـورى چـون قضاوت و حكومت كه نياز به نيروى تعقل و
تسلط اين نيرو بر عـواطـف و احـساسات رقيق دارند و باعث جلوافتادن كسانى كه از اين
نيرو سهم بيشترى دارند, يـعـنى مردان , شده است چون تجربه هاى قطعى به دست مى دهدكه
هركس در صفتى از صفات روحـى قويتر باشد, تربيت وى در راه اهداف و مقاصد متناسب با
آن نيرو باموفقيت همراه مى شود لازمه اين سخن آن است كه تربيت مردان در عرصه هايى ,
مانند حكومت و قضاوت به ثمر نشيند و در دسـتـيابى به كمال در اين زمينه ها از زنان
متمايز شوند و بر عكس , تربيت زنان در زمينه هايى كـه بـا عـواطـف لطيف آن ها تناسب
دارد با موفقيت قرين شود, مانند بعضى شاخه هاى پزشكى و نقاشى وموسيقى وبافندگى و
آشپزى و تربيت كودكان و پرستارى از بيماران و آرايشگرى و امثال اين ها اما در غير
اين موارد, هردو طايفه ـ مردان و زنان ـ مساوى و يكسان هستند.
از طـرفـى , عقب ماندگى زنان در امور پيشگفته (عرصه هاى حكومت و قضاوت و نظامى )
اگر ـ آن طور كه بعضى مى گويند ـ مستند به تصادف و اتفاق بود, قطعا در طول قرن هاى
طولانيى كه بـر جامعه انسانى گذشته است ـ و ميلون ها سال تخمين زده شده ـ موارد
نقضى پيدا مى شد كما ايـن كـه در مورد عقب ماندگى مردها در امورمربوط به زنان نيز
چنين است نمى شود تمام امور لازم هـر نوع را كه از جامعه آن نوع ناگسستنى است ـ به
ويژه اگر با امورى كه در ساختار انسانى مـدخـلـيـت دارد تناسب داشته باشند ـ از
قبيل اتفاقات بدانيم , زيرا در اين صورت ديگر نمى توان روى هـيچ يك از فطريات و
طبايع انسان , مانند ميل طبيعى او به مدنيت و فرهنگ ياعلاقه اش به عـلـم و دانـش
يـا كـنـجـكـاوى او از اسـرار حـوادث و دست بگذاريم , زيرا همه اين ها لازمه نوع
انـسـان هستند و در ساختمان وجودى افراد اين نوع استعدادهايى متناسب با آن ها به
وديعه نهاده شده است كه ما آن هارا صفات فطرى مى شماريم , مانند آن چه را كه در
مورد هنرهاى زيبا گفتيم كه در اين زمينه ها زن ها بر مردهاپيشى دارند و بر عكس در
امور تعقلى و موضوعات بزرگ و بسيار دشوار, به مقتضاى قريحه و استعدادشان , ازمردها
عقبند, همچنين است پيش بودن و عقب بودن مردان از زنان در امور عكس اين ها.
پـس , تـنها چيزى كه باقى مى ماند اين است كه زنان از نسبت دادن كمال تعقل به مردها
و كمال احساس وعاطفى بودن به آن ها دلگير و ناراحت باشند, ولى اين دلخورى و ناراحتى
بى جاست , زيرا از ديـدگـاه اسـلام ,تـعـقـل و احساس , هر دو موهبت الهى هستند كه
براى اهداف الهى حقى در زنـدگـى انـسان , در وجود او به وديعه نهاده شده اند و هيچ
يك از اين دو عنصر بر ديگرى برترى نـدارد و آن چه باعث شرافت و كرامت انسان مى باشد
فقط تقوا وپرهيزگارى است و كمالات ديگر, هـرچه باشد, اگر در مسير صحيح خود قرار
گيرند, رشد و نمو مى كنند و درغير اين صورت جز وزر و وبال چيزى نيستند.
6 ـ قوانين جديد ارث :.
ايـن قـوانين و احكام اگر چه در كم و كيف باقانون ارث اسلامى متفاوتند ـ كه اجمالا
بدان اشاره خواهد شد ـ ليكن پشتوانه پيدايش و استقرار آن ها قانون ارث اسلامى است ,
زيرا از زمانى كه اسلام قانون ارث زنان را در دنيا وضع كرد تا زمانى كه اين قوانين
وضع شدند فاصله بسيار زيادى است .
اسـلام زمـانـى ايـن مساله را مطرح كرد كه جهان با آن آشنا نبود و نظير آن به گوش
مردم دنيا نـخـورده بود ومردمان از گذشتگان و نياكان خويش چنين چيزهايى به ياد
نداشتند ولى قوانين امـروز مـلـل موقعى پا به عرصه وجود گذاشت و مردم به رعايت آن
ها مكلف شدند كه بيش از ده قرن بود كه قانون ارث اسلامى در ميان مليون ها مردم
مسلمان در بيشتر نقاط جهان استقرار يافته بـود و نـسل اندر نسل از يكديگر آن را به
ارث مى بردنددر دانش روان شناسى اين نكته از بديهيات اسـت كـه وقـوع يك پديده در
عالم خارج و استقرار و ثبوت آن بهترين كمك براى وقوع امثال آن است و هرسنتى از سنت
هاى اجتماعى پايه فكرى براى آيين ها و سنت هاى بعدى نظير آن مى باشد و بـلـكـه
سـنـت امروز در واقع تكامل يافته سنت ديروزى است بنابراين , هيچ پژوهشگراجتماعى
نـمـى تـوانـد انـكـار كند كه قوانين ارث جهان امروز از قوانين ارث اسلامى مايه
گرفته و صورت تحول يافته اى ـ درست يا نادرست ـ از آن قوانين مى باشد.
يـكـى از عـجـيب ترين سخنان ـ خدا بكشد اين تعصب هاى جاهليت اولى را ـ اين است كه
گاهى اوقـات گـفـتـه مـى شـود: قوانين جديد (ارث ) ماده خود را از قانون روم باستان
گرفته است در صـورتـى كه ما قبلا گفتيم قانون روم قديم در زمينه ارث چه و چگونه
بوده است و توضيح داديم كـه اسلام در زمينه ارث چه قوانينى تقديم جامعه بشرى كرده
است و اين قوانين اسلامى به لحاظ زمان پيدايش و جريان علمى حد فاصل ميان قوانين روم
قديم وقوانين جديد غرب بوده و در ميان مـلـيـون ها و صدها مليون نفر از مردم جهان
شناخته شده و ريشه دار بوده است و نسل به نسل در ميان آنان مى چرخيده و دست به دست
مى شده است بنابراين , محال است در افكار اين قانونگذاران تاثيرى نگذاشته باشد.
شـگـفت آورتر از اين سخن , اين گفته آنان است كه مى گويند قوانين ارث اسلامى از
قوانين ارث روم باستان گرفته شده است !.
بارى , قوانين جديد ارث متداول ميان ملل غرب ـ اگر چه در پاره اى خصوصيات با هم
متفاوتند ـ تقريباهمگى قائل به برابرى سهم الارث مردان و زنان هستند دخترها با
پسرها و مادرها با پدرها به طور يكسان ازارث سهم مى برند.
در قـانون فرانسه طبقات ارث بدين شرح است : 1 ـ پسران ودختران 2 ـ پدران و مادران و
برادران وخـواهـران 3 ـ پـدر بـزرگ هـا و مـادربزرگ ها 4 ـ عموها و عمه ها و دايى
ها و خاله ها آنان رابطه همسرى را از اين طبقات خارج ساخته و آن را بر پايه محبت و
علاقه قلبى قرار داده اند جزئيات اين مـطـلـب و جزئيات مربوط به ساير طبقات به بحث
ما مربوط نمى شود و علاقه مندان مى توانند به منابع مربوط مراجعه كنند.
آن چـه بـه بحث ما مربوط مى شود و براى ما اهميت دارد, تامل در نتيجه اين قانون
رايج مى باشد, يـعـنـى شـركت مرد و زن در ثروت موجود دنيا, بر اساس همان نظر كليى
كه قبلا توضيح داديم , غربى ها زوجه را تحت قيمومت شوهر قرار داده اند كه در اموالى
كه از طريق ارث به او مى رسد جز بـا اجـازه شـوهر خود حق هيچ گونه دخل و تصرفى را
ندارد و بدين ترتيب , مال به لحاظ ملكيت ميان زن و شوهر نصف مى شود, اما تدبير و
خرج آن ها تماما در اختيار مرد است ! هم اكنون در غرب جـمعيت هايى هستند كه تلاش مى
كنند به زنان در زمينه اموالشان استقلال ببخشند و آن ها را از تـحـت قـيمومت مرد
خارج سازند و چنانچه در رسيدن به خواسته هاى خود موفق شدند, آن گاه مردان و زنان در
حق مالكيت و تدبير و تصرف اموال متعلق به خود, مساوى و برابرخواهند شد.
7 ـ مقايسه اى ميان اين قوانين :.
اينك كه خلاصه اى از قوانين متداول در ميان اقوام و ملل گذشته را تقديم خوانندگان
نكته سنج كرديم , كار مقايسه ميان اين قوانين و قضاوت درباره ناقص ياكامل بودن و
سودمندى يا زيانمندى آن هـا بـه حـال جامعه انسانى را و تامين خوشبختى براى افراد
جامعه را و نيزمقايسه ميان آن ها با قوانين شرع مقدس اسلام را به خود او وا مى
گذاريم تا آن طور كه بايد و شايد قضاوت كند.
تـفـاوت اسـاسـى و ماهوى ميان قوانين اسلامى با ساير قوانين , تفاوت در هدف و غرض
آن هاست هـدف اسـلام آن اسـت كـه دنيا به آن چه مصلحت اوست دست يابد و هدف غير
اسلام آن است كه مـردم بـه امـيال وخواهش هايشان برسند و همه فروع و نتايج از اين
دو اصل سرچشمه مى گيرد خداوند متعال مى فرمايد: ((و بساچيزى را خوش نمى داريد در
حالى كه آن براى شما خوب است و بـسـا چـيـزى را دوست مى داريد ولى آن براى شما بد
است و خدا مى داند و شما نمى دانيد)) و در جاى ديگر مى فرمايد: ((و با آن ها (زنان
خود) به شايستگى رفتار كنيد و اگر از آنان خوشتان نيامد, پس چه بسا چيزى را خوش نمى
داريد ولى خدا در آن مصلحت فراوان قرار داده است )).
8 ـ وصيت :.
|