ميزان الحكمه جلد ۱۱
آيت الله محمد محمدى رى شهرى
- ۵ -
ـ زشت ترين كارهاى شخص قدرتمند,انتقام گرفتن است .
ـ توانايى بردبارى در هنگام خشم ,باارزشتر از توانايى بر انتقام است .
ـ هـر كـس از گـنـهكار انتقام كشد,ارزش و برترى خود را در دنيا از بين ببرد وثواب
آخرت را از دست دهد.
ـ در پى مجازات كردن برادرت مباش , اگر چه به دهانت خاك بپاشد.
ـ امـام صـادق (ع ): در تورات آمده است : اى آدمى زاده , هر گاه به تو ستمى شد,به
انتقامى كه من برايت بگيرم رضايت ده ,زيرا من بهتر از تو برايت انتقام مى گيرم .
پاداش خوبى را با بدى دادن .
ـ امام على (ع ): عادت فرومايگان ,پاداش دادن نيكى است با بدى .
ـ بدترين مردم كسى است , كه خوبى را با بدى پاداش دهد.
ـ هر كه نيكى را با بدى پاداش دهد,از مروت به دور است .
پاداش دادن بدى با خوبى .
ـ امـام سجاد(ع ) ـ در بخشى از دعاى مكارم الاخلاق ـ : بار خدايا! بر محمد و آل
او صلوات فرست و مـرا تـوفـيق ده , تا با كسى كه نسبت به من ناخالصى ورزيده
,خيرخواهى كنم و كسى را كه از من قـهركرده , با دوستى پاداش دهم و كسى را كه ازمن
دريغ كرده , با دهش عوض دهم و كسى را كه از من بريده , با پيوستن پاداش دهم و ازآن
كه از من غيبت كرده , به نيكى ياد كنم .
ـ امام على (ع ): از (نشانه هاى ) كمال ايمان اين است كه بدى كننده را, به نيكى
پاداش دهى .
ـ كسى كه بدى را به نيكى پاداش ندهد, از بزرگواران و جوانمردان نيست .
از هر دست بدهى با همان دست مى گيرى .
ـ امام صادق (ع ): هر كه پرده ديگرى را كنار زند, عيبهاى خانه خودش نمايان شود
و هر كه تيغ ستم بـركـشد, (خودش ) باآن كشته شود و هر كه براى برادر خودچاهى بكند,
خود در آن افتد و هر كه بـانـابـخردان درآميزد, بى مقدار شود و هر كه بادانايان
بنشيند, باوقار و گرانمايه شود و هركه به جاهاى بد وارد شود, مورد تهمت قرارگيرد.
ـ امـام عـلى (ع ): هر كه براى برادرش چاهى كند, خود در آن افتد و هر كه پرده (حرمت
) ديگرى را بدرد, عيبهاى درون خانه او بر ملا شود.
ـ امـام صادق (ع ): با پدرانتان خوشرفتارى كنيد, تا فرزندانتان با شماخوشرفتارى
كنند و نسبت به زنان مردم عفت ورزيد, تا نسبت به زنان شما عفت ورزند.
ـ امام على (ع ): هر كه عيبجويى كند,عيبجويى شود و هر كه ناسزا گويد, پاسخ (ناسزا)
شنود و هر كه درختهاى تقوا بنشاند,ميوه هاى آرزوها را بچيند.
ـ بـه نـقل از انجيل : هان ! در حالى كه خود خطاكاريد, كيفر ندهيد كه با عذاب
كيفرداده مى شويد ظـالـمـانه حكم نكنيد, كه به عذاب درباره شما حكم مى شود با همان
پيمانه اى كه كيل مى كنيد, براى شما كيل مى شود و به همان گونه كه حكم مى
كنيد,درباره شما حكم مى شود.
ـ امام على (ع ): از هر دست بدهى , باهمان دست پس مى گيرى .
تكليف .
تكليف .
ـ امـام عـلـى (ع ): بدانيد كه آنچه بدان مكلف شده ايد, اندك است و ثوابش
بسياراگر براى ستم و تـجـاوز كـه خداوند از آنها نهى فرموده است كيفرى ترسناك هم
نبود, بازپاداش خوددارى از آنها چندان بزرگ است كه ترك آنها را بهانه اى لازم نيست
.
ـ خداى سبحان , بندگان خود را فرمان داده است , در حالى كه آنان مختارند وبازشان
داشته است براى اين كه به آنان هشدار داده باشد و تكليف آسان فرموده وتكليف دشوار
نداده است و كار اندك راپـاداش فـراوان مـى دهـد, نه با زور نافرمانى مى شود و نه
با اكراه و اجبار فرمانبرى پيامبران را به بـازيچه نفرستاد و براى بندگان بيهوده
كتاب آسمانى نازل نكرد و آسمانهاو زمين و آنچه را ميان آنهاست به باطل نيافريد
((اين گمان كسانى است كه كفرورزيدند پس واى بر كافران از آتش )).
ـ بدانيد كه خداوند آنچه را برپيشينيان شما نپسنديده , بر شما نيز هرگزنخواهد
پسنديد و آنچه را بـر آنـان پـسنديده هرگز براى شما ناپسند نخواهد دانست بلكه شما
(همگى ) در پى نشان وردپاى آشكارى حركت مى كنيد و آنچه مى گوييد, بازتاب سخنانى است
كه پيشينيان شما گفته اند.
عـلامـه طـباطبائى رضوان اللّه عليه , تحت عنوان ((بحثى فلسفى در چگونگى پديد آمدن
تكليف واستمرار آن )), مى نويسد.
در ضـمـن بـحـثهاى مربوط به نبوت و نحوه پديدآمدن شرايع آسمانى در اين كتاب , گفتيم
كه هـريـك از انـواع مـوجـودات داراى غـايـتـى كمالى هستندكه رو به سوى آن دارند و
با رفتارها و حـركـتـهـاى وجـودى مـتـنـاسب با هستى خويش , به سمت آن درحركتند و تا
به آن نرسند آرام نـمـى گـيـرنـد, مگر اين كه مانعى پيش آيد و نگذارد آن نوع به آن
غايت كمال برسد مانند اين كه درخـت , بـه سـبـب دچار شدن به آفات , پيش از رسيدن به
غايت وجوديش از رشدو نمو باز ايستد همچنين در آن مباحث گفتيم , كه محروم شدن از
رسيدن به غايات و اهداف , درحقيقت , دامنگير افـراد خـاصى از انواع موجودات مى شود
و خود نوع , از حيث نوعيتش , دچار اين وقفه و محروميت نمى شود.
هـمـچـنـين گفتيم , كه انسان ـ كه يكى از انواع موجودات مى باشد ـ داراى غايتى
وجودى است كـه جـز از طـريـق اجـتـمـاع مـدنى به آن غايت نمى رسددليلش هم مجهز شدن
وجود اوست به ويـژگيهايى كه به سبب آنها به ديگر افراد نوع خود نيازمنداست ,
ويژگيهايى چون نر و مادگى و عواطف واحساسات و نيازهاى فراوان و انبوه .
تـحـقـق يـافـتن اين اجتماع و شكل گرفتن جامعه انسانى , افراد اين جامعه را به
داشتن مقررات وقوانينى نيازمند مى كند كه با احترام نهادن به آنها و به كار بستن
اين قوانين كارهاى پراكنده آنها نـظـم وسـامـان مـى پذيرد و اختلافات گريز ناپذير
ايشان برطرف مى شود و هر فردى در جايگاه شـايـسـتـه خودقرار مى گيرد و با اين
مقررات و قوانين سعادت وكمال وجودى خويش را فراهم مـى آورد اين احكام و قوانين
كاربردى , در حقيقت , برخاسته ازنيازهايى است كه خصوصيت وجود انسان و خلقت ويژه او,
به سبب برخوردارى از تجهيزات جسمى وروحى , آنها را اقتضا مى كند كما ايـن كه خصوصيت
وجود و خلقت او با خصوصيات علل و اسباب كل هستى كه وجود انسان را پديد مى آورد,
ارتباط دارد.
ايـن اسـت مـعـنـاى فـطـرى بـودن ديـن , يـعـنى دين مجموعه احكام و قوانينى است كه
وجود تـكوينى انسان به سوى آنها راهنمايى مى كند به عبارت ديگر, روشها و قوانينى
است كه كل هستى آنـهـا رااقـتـضـا مـى كند از اين رو, اگر اين احكام و قوانين رعايت
شوند, جامعه انسانى را درست مى كند وافراد جامعه را به غايت وجودى و كمال مطلوب مى
رساند اما اگر رها شوند و به كار بسته نشوند,دنياى انسانى را تباه مى كنند و با
نظام حاكم بر كل هستى تعارض و تضاد پيدا مى كنند.
اين احكام و قوانين , خواه به رفتارهاى اجتماعى مربوط باشند, كه باعث اصلاح وضع
جامعه و نظم و سـامـان بـخـشـيـدن بـه آن مـى شـونـد و خـواه عبادى باشند كه انسان
را به كمال غايى او در زمـينه شناخت و پاك زيستن در يك جامعه پاك و صالح مى رسانند,
در هر حال مجموع اين قوانين اجتماعى و عبادى را, انسان بايد تنها از طريق نبوتى
الهى ووحيى آسمانى دريافت كند.
بـا تـوجـه بـه ايـن اصـول و مـبـانى , كه قبلا در مباحث مربوط به نبوت و نحوه پديد
آمدن شرايع آسـمـانى توضيح داده ايم , روشن مى شود كه تا وقتى انسان دراين زندگى
دنيوى به سر مى برد ـ خواه ناقص باشد وهنوز به مرحله كمال وجودى نرسيده باشد و خواه
در مرتبه علم و عمل به كمال رسـيـده باشد ـ تكليف الهى پيوسته با انسان هست و برايش
لازم مى باشدنياز او به اين تكاليف , در صـورتـى كه انسان ناقص باشد و به كمال
مطلوب نرسيده باشد, روشن است واگر كامل باشد, باز هم به تكليف الهى نيازمند است
,زيرا معناى كمال انسان , اين است كه در بعد علمى وعملى ملكات فـاضـلـه اى بـرايش
حاصل شود كه ازآنها رفتارهايى اجتماعى سر زند كه با جامعه سازگارباشد و مـوجـب
اصـلاح آن شـود و همچنين باعث دست يافتن به كمال شناخت و معرفت و صدوراعمال عـبـادى
مـتـنـاسـب بـا آن شـنـاخـت شود, به همان نحوى كه عنايت الهى كه انسان را به سوى
سعادتش رهنمون مى شود, اقتضا مى كند.
پـيـداسـت كـه تجويز برداشته شدن تكليف ازانسان كامل , ملازم است با تجويز تخلف او
از احكام و قـوانـيـن و ايـن خـود در بـعـد رفـتارهاى اجتماعى , به فساد جامعه مى
انجامد كه با عنايت الهى سـازگـارنـيـسـت و در بعد عبادات موجب تخلف ملكات
ازآثارشان مى شود, زيرا افعال (عبادى ) مـقـدماتى هستند كه زمينه را براى پيدايش
ملكات فراهم مى آورند و هر گاه اين ملكات به وجود آمـدند, اين افعال به آثار آنها
تبديل مى شوند كه به نحو تخلف ناپذيرى از اين ملكات (فاضله ) صادر مى شوند.
از اين جاست كه نادرستى اين توهم آشكارمى شود, كه غرض از تكليف كامل كردن انسان
ورساندن او بـه غـايت وجوديش مى باشد بنابراين ,وقتى انسان به كمال مطلوب خود رسيد,
ديگر باقى بودن تكليف معنا ندارد.
عـلـت نـادرسـتـى و بـطـلان ايـن تـوهـم , ايـن است كه تخلف انسان از تكليف الهى ,
هر چند در زمـيـنـه رفتارهاى اجتماعى به كمال رسيده باشد, جامعه را به تباهى مى
كشاند و اين خود موجب ابـطـال عـنـايت الهى نسبت به نوع انسان مى شود در زمينه
عبادت نيز, اين تخلف , مستلزم تخلف ملكات از آثارآنهاست و اين جايز نيست , زيرا اگر
تخلف ملكات از آثارشان جايز باشد, مستلزم ابطال مـلـكه است واين نيز با عنايت الهى
سازگار نيست آرى , ميان انسان كامل و غير كامل در سر زدن افـعـال از آنـهـا يـك فرق
هست و آن اين كه انسان كامل , به علت راسخ بودن ملكه در وجود او, از مخالفت مصون
است , اماانسان ناكامل چنين مصونيتى ندارد.
خداوند هر كسى را به اندازه توانش تكليف مى دهد.
قرآن .
((خداوند, هيچ كس را جز به قدر توانايى اش تكليف نمى كند)).
ـ پيامبر خدا(ص ): از امت من , خطا وفراموشى و آنچه بدان مجبور شوند برداشته شده
است .
ـ از سه كس قلم (تكليف ) برداشته شده است : از ديوانه اى كه عقلش را از دست داده
است , تا زمانى كه بهبود يابد از شخص خفته , تا زمانى كه بيدار شود و از كودك ,
تاوقتى كه محتلم شود.
ـ خداوند, هيچ گاه بنده اى را به سبب كارى كه از روى خطا يا جبر انجام دهد,عذاب نمى
كند.
ـ نه چيز, از امت من برداشته شده است : خطا, فراموشى , آنچه بدان مجبورشوند, آنچه
ندانند, آنچه از تـوانـشـان بـيـرون اسـت , آنـچه بدان ناچار شوند, حسادت , فال بد
زدن و تفكر وسوسه آميز در آفرينش , تازمانى كه به زبان آورده نشود.
ـ نـه خـصـلت , از امت من برداشته شده است : خطا, فراموشى , آنچه ندانند, آنچه
توانش را ندارند, آنـچـه بـدان نـاچـارنـد, آنچه به زور بدان وادار مى شوند, فال بد
زدن ,وسوسه تفكر در آفرينش و حسادت تازمانى كه به زبان يا دست , آشكار نشو.
ـ امـام صادق (ع ): بندگان , جز به كمتراز توانشان فرمان داده نشده اند پس , هرچيزى
كه مردم به انجام آن مامور شده اند,توانايى آن را دارند و آنچه كه در توانشان نيست
, از عهده آنان برداشته شده است .
ـ خداوند, بندگان را بيش از توانشان تكليف نكرده است حضرت سپس واجبات را نام برد و
فرمود: آنان را به گرفتن يك ماه روزه در سال مكلف كرده , در حالى كه توانايى بيشتر
از اين را دارند.
ـ امـام عـلى (ع ), در پاسخ به سؤال ازمعناى سخن مردمان كه مى گويند: لا حول ولا
قوة الا باللّه , فـرمود: با وجود خداوند, مامالك چيزى نيستيم و چيزى نداريم
مگرآنچه او به تملك ما در آورده باشد پس هرگاه چيزى را كه او به مالكيتش
سزاوارتراست به تملك ما در آورد, بر عهده ماتكليفى نهاده و هر گاه آن را از ما
بگيرد,تكليفش را از ما برداشته است .
تكلف .
تكلف .
قرآن .
((بگو: من مزدى بر اين (رسالت ), از شما نمى طلبم ومن از كسانى نيستم كه چيزى از
خود بسازم و به خدانسبت دهم )).
ـ امـام بـاقـر(ع ): خداوند محمد(ص ) را ازسه چيز مبرا كرد: اين كه بر خدا سخن دروغ
ببافد, يا از روى هواى نفس خود سخن بگويد, يا تكلف ورزد)).
ـ مصباح الشريعة : پيامبر خدا(ص )فرمود : ما گروه پيامبران امانتدار وپرهيزگار, از
تكلف بدوريم .
ـ مصباح الشريعة : امام صادق (ع )فرمود : متكلف (كسى كه خود را به زور نه از روى
رغبت به كارى وا دارد), خطا كاراست , هر چند (در واقع ) كارش درست باشدو داوطلب
عملش درست است , اگر چه (درواقع ) خطا كرده باشد.
ـ امـام على (ع ): مسلمانان , به رسول خدا(ص ) عرض كردند: اى رسول خدا, اگركسانى از
مردم را كـه بـر آنـان چـيـره گـشـتى به پذيرفتن اسلام مجبور مى كردى , تعداد
مازياد مى شد و در برابر دشمنمان نيرومندمى شديم رسول خدا(ص ) فرمود: حاضرنيستم
خداى عزوجل را با بدعتى ديدار كـنـم ,كه درباره آن چيزى به من نفرموده است : ((ومن
از كسانى نيستم كه چيزى از خود بسازم وبه خدا نسبت دهم )).
ـ بدترين دوستانت , كسى است كه به خاطر او به زحمت و تكلف افتى .
ـ بدترين برادران , كسى است كه باعث تكلف شود.
ـ گواراترين زندگى (در), دورافكندن تكلفات است .
ـ تكلف (تصنع و ظاهر سازى ), ازاخلاق منافقان است .
ـ بدترين دوستى و الفت , آن است كه با تكلف همراه باشد.
ـ بزرگترين تكلف , اين است كه به چيزهاى بيهوده بپردازى .
ـ امـام حـسـن (ع ), در پاسخ به اين سؤال كه تكلف چيست , فرمود: سخن گفتنت درباره
چيزهاى بيهوده است .
ـ امام على (ع ): دور افكندن تكلفات ,بالاترين اندوخته است .
ـ هر كس تو را به چيزى كه توانش راندارى مكلف سازد, حكم نافرمانى تو ازخودش را صادر
كرده است .
ـ امام كاظم (ع ): كسى كه خودش را در آنچه در حيطه علم او نيست به تكلف اندازد,كارش
را تباه كرده است وبه آرزويش نرسد.
ـ امام على (ع ): ده نفرند, كه خود وديگران را به رنج و زحمت مى اندازند: كسى كه از
دانش اندكى برخوردار است , اما با زحمت سعى مى كند به مردم چيز زيادى بياموزد.
ـ دوستيت , سودايى نباشد و دشمنيت نابودكننده , بلكه دوست خود را در حد اعتدال دوست
بدار و دشمنت را نيز به اندازه دشمن بدار.
ـ خـرد مـردم , دستخوش خلل وكاستى است مگر كسى كه خدايش مصون بدارد سؤال كننده شان
لجوج و مجادله گر است و پاسخ دهنده شان متكلف و خودنما.
ـ پيامبر خدا(ص ) ـ در دعا ـ : به من رحم فرما, تادركارهاى بيهوده خودرابه تكلف
نيندازم .
نشانه هاى شخص متكلف .
ـ امـام عـلـى (ع ): مـتـكلف را, سه نشانه است :با نافرمانى از بالا دست خود
(در علم و دانش ),با او مـى سـتـيـزد و با چيره آمدن بر پايين تر از خود(در علم و
دانش ), بر او ستم مى كند و ستمگران را تقويت مى كند.
ـ پـيامبر خدا(ص ): اما نشانه متكلف (عالم نماى مدعى علم ), چهار چيز است :
درموضوعاتى كه به او مـربـوط نمى شود, بحث ومجادله مى كند با بالادست خود مى ستيزد
بدانچه نتواند رسيد, دست مى يازد و همت خود رامصروف چيزى مى كند, كه نجاتش نمى دهد.
ـ متكلف را, سه نشانه است : در حضور,چاپلوسى مى كند پشت سر, بدگويى مى نمايد واز
مصيبت و گرفتارى (ديگران ), شاد مى شود.
ـ لـقـمان (ع ) به فرزندش فرمود: متكلف راسه نشانه است : با بالادست خود, بحث و
ستيزه مى كند چيزى كه نمى داند, مى گويد و بدانچه نتواند رسيد, دست مى يازد.
ـ امـام صـادق (ع ): عـلـمـايـى هـسـتـنـد, كـه خـودرا در مسند فتوا مى نشانند و مى
گويند: هر چـه مـى خـواهـيـد از مـن بـپـرسـيـد در حـالـى كـه اى بـساحتى يك كلمه
اش درست نباشد و خداوندمتكلفان را, دوست نمى دارد.
ـ پيامبر خدا(ص ): قصه نگويد, مگر اميريا مامور و يا متكلف (متصنع و خودنما)
((9)) .
ـ امـام حـسـن (ع ), در پاسخ به اين پرسش اميرالمؤمنين (ع ) از او كه تكلف چيست ,
گفت :تمسك جستن به كسى كه به تو امان نمى دهد وانديشيدن در چيزهاى بيهوده و بى ربط.
ـ امـام عـلى (ع ), درپاسخ به سؤال از تقدير,فرمود: راهى تاريك است , مپويش دريايى
ژرف است , در آن فرو مرو و راز خداست , خودرا (براى دانستن آن ) به زحمت مينداز.
ـ از سخن گفتن درباره آنچه نمى دانى , دم فروبند و در آنچه مكلف نشده اى , گفتگو مك
.
ـ بدان كه راسخان در علم كسانى هستندكه اعتراف به آنچه در پس پرده غيب است وتفسيرش
را نمى دانند, آنها را از ورود به درهايى كه جلو غيبها زده شده , بى نياز كرده است
پس , خداوند متعال اعتراف آنان را به ناتوانى در رسيدن به آنچه بدان احاطه علمى
ندارند, ستوده است و فرو گذاشتن تـعمق وغوررسى در آنچه راكه مكلف به بحث ازكنه و
حقيقت آن نيستند, رسوخ (در علم )ناميده است .
ـ خداوند, فرايضى را بر شما واجب فرموده است پس آنها را فرو مگذاريد وچيزهايى را هم
براى شما مـسـكوت گذاشته است , نه اين كه فراموش كرده باشد آنهارابگويد پس براى
دانستن آنها, خود را به تكلف نيندازيد.
ـ فرو گذاردن آدمى آنچه را كه به عهده او واگذار شده و پرداختن متكلفانه به كارى كه
از عهده او برداشته شده (و به عهده كسى ديگر است ), ناتوانيى آشكار وانديشه اى تباه
كننده است .
سخن .
سخن .
قرآن .
((هـر كـس عـزت مـى خـواهـد, عزت يكسره از آن خداست سخن پاكيزه به سوى او بالا مى
رود و كـارشـايـسته به آن رفعت مى بخشد و كسانى كه با حيله ومكر كارهاى بد مى كنند,
عذابى سخت خواهند داشت ونيرنگشان خود, تباه مى گردد)).
ـ امـام على (ع ): كشتگاه سخن , دل است و انبار آن , انديشه و تقويت كننده آن ,
خردو آشكار كننده آن , زبـان و جـسـم آن , حـروف (و كـلمات ) و جانش , معنا و زيورش
, اعراب (درست و مفهوم بيان كردن ) و نظامش ,درستى .
ـ به شگفت آييد از اين انسان , كه باتكه اى پيه مى بيند و با گوشت پاره اى , سخن مى
گويد.
ـ انـسان از دو مزيت برخوردار است :خرد و گويايى : با خرد بهره مند مى شود و
باگويايى بهره مند مى سازد.
ـ از امـام عـلـى (ع ) پـرسـيدند: بهترين چيزى كه خدا آفريده كدام است , فرمود:سخن
عرض شد: زشـت تـريـن چـيـزى كـه خـداآفـريده كدام است ؟
فرمود: سخن سپس فرمود: با سخن است , كه روسفيدى حاصل مى شود و با سخن است , كه
روسياهى به وجود مى آيد.
ـ پـيامبر خدا(ص ): گاه انسان از خشنودى خداوند سخنى مى گويد كه گمان نمى كند آن
سخن بـدانـجـا رسـد كه رسيد و خداوند متعال به سبب آن سخن خشنودى خود را تا روزى كه
ديدارش كـنـد, بـراى او مى نويسد و گاه انسان از خشم و ناخرسندى خداوند سخنى مى
گويد, كه گمان نـمـى كند آن سخن بدانجارسد كه رسيد و خداوند به سبب آن سخن خشم و
ناخشنودى خود را تا روزى كه ديدارش كند, براى او مى نويسد.
تاثير عظيم سخن .
ـ امام على (ع ): بسا سخنى , كه ازيورش كارگرتر است .
ـ صورت زن در رخسار اوست وصورت مرد در گفتار او.
ـ بسا سخنى , كه چون شمشير بران است .
ـ بسا سخنى , كه زخمى عميق واردمى آورد.
ـ بسا سخنى , كه از تيرهايى كارگرتر است .
پرهيز از گفتار زشت .
ـ امام على (ع ): زنهار, از به زبان آوردن سخنان زشت , زيرا كه فرومايگان راگرد
تو جمع مى كند و گرانمايگان را از تومى رماند.
ـ زنهار از سخن زشت , كه آن دلها راكينه ور مى سازد.
ـ هرگز سخنى را كه از جوابش ناراحت مى شوى , مگوى .
ـ هر كه گفتارش بد باشد, ملامت بسيار شنود.
ـ هر كه سخنش بد باشد, بهره بد برد.
ـ سخن بد مگوى , اگر چه از پاسخ درماندى .
ـ شيوه فرومايگان , زشتگويى است .
ـ زشتگويى , شكوه و مروت را لكه دارمى كند.
ـ بد زبانى , قدر و منزلت را لكه دارمى كند و برادرى را از بين مى برد.
ترغيب به ترك بيهوده گويى .
ـ پيامبر خدا(ص ): نشانه فهميدگى مرد,اين است كه كمتر سخن بيهوده مى گويد.
ـ از نشانه هاى نيكويى اسلام شخص ,دم فرو بستن از بيهوده گويى است .
ـ امـام عـلى (ع ) بر مردى گذشت كه زياده گويى مى كرد فرمود: بدان كه تو بر دوفرشته
نگهبان اعـمـالـت نـوشـته اى املا مى كنى و به سوى پروردگارت مى فرستى پس ,سخنانى
بگو كه برايت سودمند باشد و ازسخنان بيهوده دم فرو بند.
ـ امام باقر(ع ): ابوذر گفت : دنيا را دوكلمه قراربده : كلمه اى درطلب (روزى ) حلال
و كلمه اى براى آخرت و كلمه سوم زيان مى زند و سود نمى رساند پس به آن نپرداز.
ـ امـام حـسـين (ع ) به ابن عباس فرمود:هرگز سخن بيهوده مگوى , زيرا بيم گناه براى
تو دارم و سخن سودمند نيز هرگزمگوى , مگر اين كه آن سخن به جا باشد.
ـ پيامبر خدا(ص ): پر گناهترين مردم ,آنانند كه بيشتر بيهوده گويى مى كنند.
ـ بيشترين گناه را در روز قيامت آن مردمى دارند, كه بيشتر سخنان بيهوده بگويند.
نكوهش زياده گويى .
ـ امـام عـلى (ع ): از زياده گويى بپرهيز,كه آن عيبهاى پنهان تو را آشكار مى
سازد وكينه هاى آرام گرفته دشمنانت را بر ضد توتحريك مى كند.
ـ امام رضا(ع ): هيچ زياده اى نيست ,مگر اين كه نياز به سخن زيادى دارد.
ـ امام صادق (ع ): دانا, زياده گويى نمى كن .
ـ امام على (ع ): خوشا به حال كسى , كه زيادى مال خود را انفاق كرد و زبانش را
اززياده گويى نگه داشت .
ـ در شـگفتم از كسى كه سخنانى مى گويد, كه نه در دنيايش به او سودمى رساند و نه در
آخرتش , براى او اجرى نوشته مى شود.
ـ در شـگفتم از كسى كه سخنانى مى گويد كه اگر از قول او بازگو شود, زيانش مى رساند
و اگر بازگو نشود, سودش نمى رساند.
ـ پيامبر خدا(ص ): سخن فرزند, آدم به زيان اوست نه به سودش , مگر امر به معروف و
نهى از منكر و ياد خداى عزوجل .
ـ آدمى , گاه سخنى مى گويد و قصدبدى ندارد, جز اين كه مردم را بخنداند (اما بااين
كارش ) به اندازه اى دورتر از آسمان سقوط مى كند.
ـ هـان ! گـاه مـى شـود كـه مـردى از شمابراى خنداندن مردم , سخنى مى گويد و بدان
سبب به مسافتى دورتر از آسمان سقوطمى كند هان ! گاه مى شود كه مردى از شمابراى
خنداندن دوستان خود, سخنى مى گويدو بدان سبب خداوند بر او خشم مى گيرد, به طورى كه
تا به دوزخش نبرد راضى نمى شود!.
ـ آدمـى (گـاه ) چـنـدان بـه بـهـشـت نـزديـك مـى شـود, كـه به اندازه نيزه اى با
آن فاصله دارد پس سخنى مى گويد و به فاصله اى دورتر از صنعا, از بهشت دور مى شود.
نهى از ياوه گويى .
ـ امام على (ع ): از ياوه گويى بپرهيز,زيرا كمترين زيان آن , سرزنش است .
ـ زنهار از ياوه گويى , زيرا هر كه پرگو باشد, گناهانش بسيار شود.
ـ زشتى درماندگى در سخن , بهتر اززخم ياوه گويى (بر شنونده ) است .
ـ ياوه گويى زياد, ننگ و عار به بارمى آورد.
ـ ياوه گويى بسيار, همنشين را ملول مى سازد و رئيس را بى حرمت مى گرداند.
ـ ياوه گويى , (شخص را) به پيشامدهاى زيانبار دگرگونساز احوال , نزديك مى كند.
ـ ياوه گويى , سر را بر باد مى دهد.
نهى از پرگويى .
ـ امـام عـلـى (ع ): پـرگويى , حاشيه هاى سخن را مى گستراند و معانيش را كم مى
كنددر نتيجه , پايان و كرانه اى براى سخن ديده نمى شود و كسى از آن سود نمى برد.
ـ زنهار از پرگويى , زيرا كه لغزشها رازياد مى كند و ملال مى آور.
ـ از سـفـارشـهـاى خـضر(ع ) به موسى (ع ):هرگز پرگو و ياوه گو مباش , زيرا پرگويى
,دانايان را لكه دار مى كند و بديهاى سبك مغزان را آشكار مى سازد.
ـ امام على (ع ): هر كه پرگويى كند, به هذيان گويى كشانده شود و هر كه بينديشد,بينا
گردد.
ـ آفت سخن , درازگويى است .
ـ هر كه سخن را در آنچه شايسته نيست به درازا كشاند, بيگمان خود را درمعرض ملامت
قرار داده است .
ـ پرگويى , ملال مى آورد.
ـ پرگويى , حكيم را مى لغزاند و بردباررا به ستوه مى آورد پس , بسيار مگوى كه دلگير
كنى و كمتر از اندازه هم مگوى , تاخوار و بى حرمت شوى .
پرگويى دل را مى ميراند.
ـ پيامبر خدا(ص ): در غير از ياد خدا,بسيار سخن مگوييد, زيرا بسيار گويى در
جزياد خدا, موجب سختدلى مى شود ودورترين مردم از خدا آدم سختدل است .
ـ امـام عـلـى (ع ): هـر كه سخن بسيارگويد, خطايش بسيار شود و هر كه بسيارخطا كند,
شرم و حيايش كم شود و هر كه كم شرم و حيا شود, پارسايى اش كاهش يابد وهر كه پارسايى
اش كم شود, دلش بميرد و هركه دلش بميرد, به آتش رود.
ـ مـسـيـح (ع ): در جـز يـاد خـدا, زيادسخن مگوييد, زيرا كسانى كه در غير از يادخدا
بسيار سخن گويند, دلهايشان سخت است و خود نمى دانند.
ـ در حـديـث مـعراج آمده است : اى احمد! بر تو باد خاموشى , زيرا آبادترين مجلس ,
دلهاى پاكان و خاموشان است وويرانترين مجلس , دلهاى بيهوده گويان است .
ستايش كم گويى .
ـ پيامبر خدا(ص ): از نشانه هاى نيكويى اسلام شخص , اين است كه كمتربيهوده گويى
كند.
ـ امام على (ع ): كسى كه گفتارش اندك باشد, عيبش نابود شود.
ـ كم گوى , تا از ملامت در امان مانى .
ـ هر گاه عقل كامل شود, سخن گفتن كاستى گيرد.
ـ امـام باقر(ع ): من خوش ندارم كه اندازه زبان مرد, فزونتر از اندازه دانش اوباشد,
چنان كه خوش ندارم اندازه دانش او,فزونتر از اندازه خرد او باشد.
ـ امـام عـلـى (ع ): مـرا در گـذشته برادرى بود در راه خدا و هر گاه در برابر سخن
(حق ) مغلوب مـى شـد مـغـلوب سكوت نمى شد (بلكه حق را مى پذيرفت و ساكت مى شد و
ستيزه نمى كرد) و به شنيدن حريصتر از گفتن بود.
ـ اگـر دوسـتـدار سلامت جان خود وپوشيده ماندن عيبهايت هستى , كمتر سخن گوى و بيشتر
خاموش باش , تا انديشه ات فزونى گيرد و دلت نورانى شود.
ـ هر گاه خداوند سبحان صلاح بنده اى را بخواهد, كم گويى و كم خورى و كم خوابى را در
دل او افكند.
ـ كم گويى , عيبها را مى پوشاند وگناهان را مى كاهد.
ـ كم گويى , معايب را مى پوشاند واز لغزش ايمن مى گرداند.
گوينده و بند سخن .
ـ امـام على (ع ): تا سخن را به زبان نياورده اى , سخن در بند توست همين كه به
زبان آوردى , تو در بـنـد سخن در مى آيى پس همان گونه كه زر و سيم خود را درگنجينه
مى نهى , زبانت را نيز در گنجخانه دهان نگه دار, زيرا بسا سخنى , كه نعمتى رااز كف
برده و خشم و كيفرى (الهى ) راآورده است .
ـ هـر گـاه سـخـنـى گـفـتـى , آن سخن مالك توست و هر گاه آن را (از گفتن ), نگه
داشتى تو اختياردارش هستى .
ـ زبـانـت را نـگـه دار, زيـرا سخن , در بندآدمى اسير است پس چون آن را رها كند,
اواسير بند آن مى شود.
ـ امام هادى (ع ): نادان , اسير زبان خويش است .
ـ امام على (ع ): خاموشى , مايه مصون ماندن از پشيمانى است و تلافى آنچه بر
اثرخاموشيت از دست رفته , آسانتر از جبران فايده اى است كه بر اثر سخن گفتنت از كف
رفته باشد و نگه داشتن آنچه در ظرف است با بستن در آن است .
ـ تـلافـى آنـچـه بـه علت خاموشيت ازدست رفته , آسانتر از جبران چيزى است كه به سبب
سخن گفتنت از كف رفته باشد ونگاهدارى آنچه در ظرف است , با بستن در(يا بند) آن است
.
گفتار جزيى از كردار است .
ـ امـام عـلـى (ع ): سـخـن تو, برايت نگهدارى و در نامه ات براى هميشه ثبت مى
شود پس آن را در چيزى به كار گير كه تو را (به خدا),نزديك مى سازد.
ـ پـيـامـبر خدا(ص ): كسى كه گفتارش راجزئى از كردارش به شمار آورد, گفتار اوجز در
آنچه سودمند است , كاستى پذيرد.
ـ امام على (ع ): كسى كه بداند گفتار اودر شمار كردار اوست (و بازخواست مى شود),
گفتار او جز در مواردى كه مفيداست , اندك شود.
ـ امـام صـادق (ع ): هـر كـس جايگاه گفتارخود نسبت به كردارش را بداند, سخنان
بيهوده كمتر گويد.
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ): هر كس بداند كه گفتارش چه جايگاهى از كردارش دارد,سخن گفتنش
كاستى پذيرد مگر در آنچه كه مفيد است .
ـ كـسى كه گفتارش را از كردارش به شمار نياورد, گناهانش بسيار شود و عذابش حاضر و
آماده گردد.
ـ امام على (ع ): كسى كه مى داند براى سخنش مؤاخذه مى شود, بايد گفتارش راكوتاه
كند.
نكوهش آشكار كردن هر دانسته اى .
ـ امـام صادق (ع ): سخنى را از من بشنويد كه از اشتران خاكسترى كه دست وپايشان
خطوط سياه دارد, بـراى شما بهتراست : هيچ يك از شما سخن بيهوده نگويد وبسيارى از
سخنان مفيد را هم به زبـان نياورد,مگر آن گاه كه برايش جايى بيابد, زيرا بساكسى كه
سخنى نابجا بگويد و با آن سخن برخود, جنايت كند.
ـ امام على (ع ): آنچه نمى دانى مگوى , حتى تمام آنچه را هم كه مى دانى مگوى ,
زيراخداوند بر كليه اعضاى بدن تو فرايضى واجب كرده است , كه روز قيامت به وسيله
آنها بر ضد تو حجت مى آورد.
ـ از خردمندى آدمى است , كه تمام آنچه را مى داند نگويد.
ـ هر چه را كه مى دانى مگوى , زيرااين كار نشانه نادانى است .
ـ هر چه مى شنوى براى مردم بازگومكن , كه اين نشانه حماقت است .
ـ پيامبر خدا(ص ): براى دروغگويى آدمى همين بس , كه هر چه مى شنود بازگوكند.
سخن چون داروست .
ـ امام على (ع ): سخن چون داروست ,اندكش سود مى بخشد و بسيارش كشنده است .
ـ هر گاه گفتار اندك شود, سخن درست بسيار گردد هر گاه پاسخها انبوه شود, (پاسخ )
درست ناشناخته ماند.
ـ خردمند سخن نگويد, مگر براى نياز خود يا دليل و حجتش .
ـ سـخـن , مـيـان دو خـصـلـت زشـت قـرارگرفته است : پرگويى و كم گويى , زيراپرگويى
به ياوه گويى مى انجامد و كم گويى ,نشانگر درماندگى و عجز در سخن گفتن است .
ـ همانا سخن خردمند هر گاه درست باشد, داروست و اگر نادرست باشد, درداست .
برترى سخن بر سكوت .
ـ امـام سـجاد(ع ), در پاسخ به اين سؤال كه سخن گفتن برتر است يا خاموشى گزيدن
,فرمود: هر يك از اين دو را آفاتى است اگرهر دو از آفات به دور باشند, آن گاه سخن
گفتن برتر از خاموشى گزيدن است .
عرض شد: چگونه , يابن رسول اللّه ؟
فرمود: زيرا خداوند عزوجل , انبيا و اوصيا رابا سكوت نفرستاده , بـلـكه آنان را با
سخن وگفتار فرستاده است و نه بهشت با سكوت سزاوار كسى شده و نه ولايت و دوستى خدابا
سكوت , بر كسى واجب آمده و نه كسى باسكوت , از آتش دور شده بلكه همه اينها,از طريق
سخن حاصل مى شود.
ـ امـام باقر(ع ) به مردى كه در حضور ايشان زياد سخن گفت , فرمود: اى مرد!سخن را
دست كم و كـوچـك مـى شـمارى !بدان , كه خداى عزوجل , وقتى پيامبران خودرا فرستاد,
آنان را با زر و سيم نـفـرسـتـاد, بـلـكـه بـا سـخن فرستاد خداى عزوجل , از طريق
سخن و دلايل و نشانه , خودش را به آفريدگانش شناساند.
ـ امام صادق (ع ): سخن , آرامبخش جان است و خاموشى آرامبخش خرد.
ـ امام على (ع ): سخن حق گفتن , بهتر ازدرماندگى در سخن و خاموش ماندن است .
برترى سكوت بر سخن .
ـ لقمان (ع ) به فرزندش فرمود: پسرم !اگر فرض كنى كه سخن , از نقره است ,خاموشى
, از طلاست .
ـ پيامبر خدا(ص ): خاموشى , طلاست وسخن , نقره .
ـ امـام صـادق (ع ): بـنـده مؤمن تا زمانى كه خاموش است , نيكوكار قلمداد مى شود
اماچون سخن گويد, يا نيكوكار رقم مى خورد يابدكار.
ـ داود(ع ) به سليمان (ع ) فرمود: فرزندم !بر تو باد دم فرو بستن , مگر از خوبى ,
زيرايك بار پشيمانى بر اثر خاموشى طولانى ,بهتر از بارها پشيمانى است كه از پرگويى
حاصل مى شود پسرم ! اگر سخن از نقره باشد, سزاست كه خاموشى از طلا باشد.
در جمع و سازش ميان احاديث اين دوباب دقت و تامل شود.
خاموشى ممدوح .
ـ امـام عـلـى (ع ): در زبـان فـرو بستن ازحكمت , خيرى نيست , چنان كه در سخن
گفتن از روى نادانى نيز خيرى نيست .
ـ هر سكوتى كه در آن انديشيدنى نباشد, آن غفلت است .
ـ پيامبر خدا(ص ): خاموشى براى كسى كه ذكر خدا گويد, عبادت است .
ـ امام على (ع ): خاموشى بدون تفكر,گنگى است .
ـ پـيامبر خدا(ص ): سزاوار نيست كه شخص دانشمند از بيان دانش خود, دم فروبندد و
براى نادان نـيز سزاوار نيست كه برنادانى خود, سكوت كند خداى متعال فرموده است :
((پس اگر نمى دانيد, از كسانى كه مى دانند بپرسيد)).
ـ امـام على (ع ): هر كس كه وارد جايى مى شود, دچار نوعى سرگشتگى است پس باسخن گفتن
به او انبساط خاطر دهيد.
خاموشيى برتر از سخن .
ـ امام على (ع ): خاموشيى كه تو را وقاربخشد, بهتر از سخن گفتنى است كه جامه
عاربر تو پوشد.
ـ خاموشيى كه براى تو سلامت در پى آورد, بهتر از گفتارى است كه برايت ملامت به بار
نشاند.
ـ خاموشيى كه جامه كرامت بر توپوشاند, بهتر از سخنى است كه برايت ندامت آورد.
ـ پـيـامبر خدا(ص ): خاموشى , بهتر از املاكردن بدى (بر فرشتگان كاتب اعمال ) است و
املا كردن خوبى , بهتر از خاموشى است .
ـ امام على (ع ): گنگ بودن , بهتر ازدروغ گفتن است .
ـ ناتوانى در سخن گفتن , بهتر ازياوه گويى است .
خاموشى اولياى
خدا.
ـ پـيامبر خدا(ص ): همانا اولياى خدا,خاموش مى شوند و خاموشى شان , ياد(خداست )
و مى نگرند و نگاهشان , عبرت (گرفتن ) است و سخن مى گويند و سخنشان ,حكمت است .
ـ امـام عـلى (ع ): خدا را بندگانى است كه ترس و خشيت از او دلهايشان را شكسته
وزبانشان را از گـفتار فرو بسته است , در حالى كه مردمانى سخنور و خردمندند با
كارهاى پاك به سوى خداوند پـيـشـى مى گيرند, عمل بسيار را در پيشگاه خدا, زياد نمى
شمارند وبه عمل اندك خود, رضايت نمى دهند.
بهترين سخن .
ـ امـام على (ع ): بهترين سخن , آن است كه گوشها از شنيدن آن رنجه و بيزار نشود
وفهميدن آن , انديشه ها را به رنج نينداز.
ـ بهترين سخن , آن است كه به زيبايى نظم (حسن تاليف و تركيب ) آراسته باشد وخاص و
عام آن را بفهمند.
ـ بهترين سخن , آن است كه نه ملال آورد و نه اندك باشد (اطناب ممل و ايجازمخل در آن
نباشد).
ـ پيامبر خدا(ص ): بهترين سخن , سخن خداست .
سخن جامع (كم لفظ و پرمعنا).
ـ پـيـامـبر خدا(ص ): من به سخن جامع مبعوث شدم و با رعب و وحشت (كه خداوند از
من در دل كفار افكند) پيروز شدم .
ـ من با رعب و وحشت بر دشمن پيروز شدم و سخن جامع به من داده شد.
ـ امام باقر(ع ), به نقل از پدران بزرگوارش از رسول خدا(ص ), فرمود: پنج چيزبه من
داده شده كه به هـيـچ يك از پيامبران پيش از من داده نشده است : من به سوى
سفيدوسياه و سرخ فرستاده شده ام (رسـالـتـم جـهانى است ), زمين و خاك براى من سجده
گاه قرارداده شد, با رعب ووحشت پيروز شـدم , غـنـايـم بـرايم حلال شده , در حالى كه
براى هيچ كس ـ يا فرمود: هيچ پيامبر پيش از من ـ حلال نشده بود و سخن جامع به من
داده شده اس .
عطا مى گويد: از حضرت باقر(ع ) پرسيدم :سخن جامع چيست ؟
فرمود: قرآن .
ـ باديه نشينى از رسول خدا(ص )خواهش كرد كه سخنى جامع به او بياموزدحضرت فرمود:
توصيه مـى كنم كه خشم نگيرى باديه نشين , خواهش خود را سه بارتكرار كرد (و همان
جواب را شنيد) تا اين كه آن مرد به خود آمد و گفت : از اين به بعدديگر سؤالى نمى
كنم .
ـ يـزيـد جـعـفـى از رسول خدا(ص )خواهش كرد كه جمله اى به او بفرمايد, كه جامع
باشد, رسول خدا(ص ) فرمود: در آنچه مى دانى , از خدا بترس .
ارزش و برترى خوش سخنى .
قرآن .
((و با مردم (به زبان ) خوش سخن بگوييد)).
|