ميزان الحكمه جلد ۱۰

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۶ -


ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ): (روز قـيـامـت ) مـردى درحـالى كه دست مردى را گرفته است , مى آيد ومـى گويد: پروردگارا! اين مرا كشت خداوند به اومى فرمايد: چرا او را كشتى ؟
جواب مى دهد: او راكـشـتم , تا عزت و اقتدار از آن تو باشد خداوندمى فرمايد: آن از آن من است مرد ديگرى درحالى كه دست مردى را گرفته است مى آيد ومى گويد: اى پروردگار! اين مرا كشت خداوندمى فرمايد: چرا او را كشتى ؟
جواب مى دهد:براى آن كه فلانى به عزت و اقتدار برسد خداوندمى فرمايد: عزت و اقتدار از آن او نيست پس به انتقام خون او كشته مى شود.
ـ امام رضا(ع ): خداوند قتل نفس را حرام فرمود, چون اگر اين كار را روا مى شمرد, موجب نابودى مردم و هرج و مرج در جامعه مى شد.
ـ امام باقر(ع ), در پاسخ به سؤال حمران ازآيه ((بدين سبب بر بنى اسرائيل حكم كرديم كه هر كس نفسى را بدون حق قصاص يا بى آن كه در روى زمين فساد و تباهى كند بكشد, چنان است كه همه مـردم را كـشته باشد)) و اين كه چگونه مانند كسى است كه همه مردم را كشته باشد در حالى كه فـقـط يك نفر را كشته است ,فرمود: در جايى از دوزخ كه آخرين حد شدت عذاب دوزخيان است , جاى داده مى شود كه اگرهمه مردم را هم مى كشت باز به همان جامى رفت (حمران مى گويد:) عرض كردم : اگرنفر ديگرى را بكشد چه ؟
فرمود: عذابش (درهمان نقطه جهنم ) دو برابر مى شود.
در تفسير الميزان آمده است : ((جمله : عرض كردم : اگر نفر ديگرى را بكشد چه ؟
)) اشاره به همان اشـكالى است كه قبلا توضيح داديم , يعنى لازم آمدن برابر بودن يك قتل با خود آن قتل به انضمام قـتلهاى ديگر حضرت با جمله ((عذابش دو چندان مى شود)) به اين اشكال پاسخ داده است ممكن است اشكال شود كه اين پاسخ ‌حضرت , دست برداشتن از برابرى و مساواتى است كه در آيه ((هر كه كسى را بكشد )) به آن اشاره مى كند, چرا كه لازمه مضاعف شدن ,عذاب مساوى نبودن يك قتل با چـنـد قتل يا قتل همگان است اين اشكال وارد نيست , زيراتساوى قتل يك نفر با همه مردم به نوع عـذاب برمى گردد و آن اين كه قاتل يك نفر و دو نفر وهمگان در دره اى از دره هاى دوزخ است و ايـن فـرمـايـش حضرت نيز به همين اشاره دارد كه :((اگر همه مردم را هم مى كشت باز به همان مكان (از دوزخ ) مى رفت )).
گـواه اين سخن روايتى است كه عياشى درتفسير خود از قول حمران از امام صادق (ع )درباره آيه ياد شده نقل كرده است كه در آتش جايگاهى است كه اوج عذاب دوزخيان است واو در آن جا جاى داده مـى شـود عـرض كـردم : اگـردو نـفـر را كشته باشد چه ؟
فرمود: مگر نمى دانى كه در آتش جـايـگـاهى پر عذابتر از آن جانيست ؟
فرمود: به اندازه كارى كه كرده است (درآن مكان ) عذابش زيادتر مى شود.
ايـن كـه امـام در پـاسـخ خـود مـيان نفى و اثبات جمع كرده , چيزى جز همان نكته اى نيست كه مـاگـفـتـيـم , يـعـنـى ايـن كه اتحاد و مساوات در نوع عذاب است و يكسانى قتل يك نفر با همه مـردم اشـاره بـه همين مطلب است و اختلاف در شخص و نفس عذابى است كه قاتل در آن مكان ازدوزخ مى چشد.
روايت حنان بن سدير از امام صادق (ع )درباره آيه ((هر كه كسى را بكشد, چنان است كه همه مردم را كـشته باشد)) نيز به طور اجمال گواهى است بر آنچه گفتيم در اين روايت امام صادق فرمود: دره اى اسـت در جـهـنـم كه اگر كسى همه مردم را بكشد, به آن جا مى رود و اگر يك نفر را هم بكشد, باز جايش آن جاست .

به نظر مى رسد كه در اين روايت , آيه شريفه نقل به معنا شده است .

كشتن مؤمن .

قرآن .

((هـر كـس عـمـدا مؤمنى را بكشد, كيفرش دوزخ است كه در آن جاويدان خواهد بود و خدا بر او خشم مى گيرد ولعنتش مى كند و عذابى بزرگ برايش آماده ساخته است )).
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ), در خـطبه حجة الوداع ,فرمود: همانا خونها و اموال شما بر شما حرام است , هـمـچون حرمت اين روزتان در اين ماهتان در اين شهرتان تا روزى كه او (خدا) راديدار كنيد و از اعمال و كردارهايتان از شمابپرسد.
ـ درباره جنازه مقتولى كه پيدا شده وقاتلش معلوم نبود, فرمود: مردى از مسلمانان كشته مى شود و معلوم نيست كى او را كشته است ؟
سوگند به آن كه جانم در دست اوست ,اگر همه اهل آسمانها و زمين در كشتن مؤمنى همداستان شوند يا به كشتن او رضايت دهند,خداوند همه آنها را به آتش مى برد سوگند به آن كه جانم در دست اوست , هيچ كس از روى ستم به كسى تازيانه اى نزند, مگر اين كه فردا درآتش دوزخ تازيانه خورد.
ـ اى مـردم ! مـن در مـيـان شـمـا بـاشـم و جـنازه مقتولى پيدا شود و قاتلش معلوم نباشد؟
اگر اهل آسمانها و زمين در كشتن مرد مسلمانى همداستان شوند, هر آينه خداوند همه آنان را,بى شمار و بى حساب , عذاب دهد.
ـ هر كس با نيم كلمه حرف در كشتن مؤمنى كمك كند, روز قيامت خدا را ديدار كنددر حالى كه بر پيشانيش نوشته شده است : نوميد(و محروم ) از رحمت خدا.
ـ هـمـانـا آدمـى اگر به اندازه شاخ حجامت خونى را از مسلمانى به ناحق بريزيد, از جلو دربهشت رانده مى شود تا به آن ننگرد.
ـ امام صادق (ع ): هر كس كه مؤمنى راعمدا بكشد, توفيق توبه پيدا نمى كند.
ـ در پـاسـخ بـه ايـن پـرسش : اگر مؤمن عمدا مؤمنى را بكشد آيا توبه دارد؟
فرمود:اگر به خاطر ايـمـانـش او را كـشته باشد, توبه ندارد ولى اگر از روى خشم يا به انگيزه امرى از امور دنيا بكشد, توبه اش اين است كه قصاص شود.
ـ پيامبر خدا(ص ): هر آينه نابود شدن دنيا در پيشگاه خدا, سبك تر از كشتن مردى مسلمان است .

ـ كشتن مؤمن در نظر خداوند, بزرگتر(و پر اهميت تر) از نابودى دنياست .

ـ امـام بـاقـر(ع ): هـر كس عمدا مؤمنى رابكشد, خداى متعال همه گناهان را براى اوثبت كند و مـقتول از گناهان پاك شود و اين سخن خداى متعال است , آن جا كه مى فرمايد:((مى خواهم گناه من و گناه خودت را به دوش كشى و از دوزخيان باشى )).

جاهايى كه كشتن رواست .

قرآن .

((هـر كـه كـسى را ـ جز به قصاص قتل يا (به كيفر)فسادى در زمين ـ بكشد, چنان است كه همه مردم راكشته باشد)).
ـ پـيـامـبـر خدا(ص ): ريختن خون مسلمانى كه به يگانگى خدا و پيامبرى من گواهى مى دهد روا نـيـسـت , مـگر در سه جا: مردى كه زناى محصنه كند چنين كسى بايد سنگسارشود مردى كه به جـنـگ خـدا و رسول اوبرخيزد چنين كسى يا كشته مى شود يا به دارآويخته مى گردد و يا تبعيد مى شود و مردى كه كسى را بكشد, كه در اين صورت بايد اورا كشت .

ـ سـوگـنـد به آن كه معبودى جز اونيست , ريختن خون هر كسى كه به يگانگى خدا و رسالت من گـواهـى مـى دهـد, روا نـيـست مگر در يكى از اين سه مورد: كسى كه ازاسلام دست بردارد و از جماعت مسلمانان جدا شود مردى كه زن داشته باشد و زنا كند وكسى كه مرتكب قتل نفس شود.
ـ ريـخـتن هيچ خونى روا نيست , مگردر سه جا: قتل در برابر قتل و مردى كه زن داشته باشد و زنا كند و كسى كه از ايمان برگردد (مرتد).
ـ هر كه از دينش برگردد, او را بكشيد.

جاهايى كه قاتل ومقتول هر دو در دوزخند.

ـ پـيـامبر خدا(ص ): هر گاه دو مسلمان ,بدون دليلى از سنت , به روى هم شمشيربكشند, قاتل و مـقتول هر دو در آتشندعرض شد: اى رسول خدا, قاتل درست , امامقتول چرا؟
فرمود: چون او هم قصد كشتن داشته است .

ـ هـرگـاه دو مـسـلـمـان رو در رو شوند ويكى از آن دو با اسلحه بر برادرش حمله برد, هر دو در آبكند   ((11)) دوزخ باشند و هرگاه يكى ديگرى را بكشد, هر دو به دوزخ ‌روند.
ـ هيچ دو مسلمانى شمشير به روى هم نكشند, مگر اين كه قاتل و مقتول هر دو درآتش باشند.

آنچه به هنگام كشتن و ذبح كردن شايسته است .

ـ پـيـامـبـر خدا(ص ): خداوند نيكوكاراست و نيكوكار را دوست دارد پس هر گاه مى كشيد, خوب بكشيد و هرگاه ذبح مى كنيد, خوب ذبح كنيد.
ـ چون حكم (و داورى ) كرديد,عادلانه حكم كنيد و چون كشتيد, نيكوبكشيد, زيرا كه خداوند نيكو كار است ونيكوكاران را دوست دارد.
ـ خداوند, در هر موردى به نيك عمل كردن فرمان داده است پس , هرگاه مى كشيد, نيكو بكشيد و هـرگـاه ذبـح مى كنيد,نيكو ذبح كنيد و هر كس , بايد كارد خود راخوب تيز كند و ذبيحه خود را راحت كند.
ـ ابـن عباس : رسول خدا(ص ) مردى راديد كه پايش را روى سينه گوسفندى گذاشته و مشغول تـيز كردن كارد خود است وگوسفند به او خيره شده است فرمود:نمى توانستى قبلا كاردت را تيز كنى ؟
نكندمى خواهى جان اين حيوان را دوبار بستانى .

تحريم خودكشى .

قرآن .

((اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايد! اموال يكديگر را به ناروا مخوريد, مگر آن كه داد و ستدى به رضـايـت يـكديگراز شما (انجام گرفته ) باشد و خودتان را مكشيد, زيرا خداهمواره با شما مهربان است )).
ـ پيامبر خدا(ص ): كسى كه خودش راخفه كند, خويشتن را در آتش خفه كرده است و كسى كه به خودش نيزه زند, در آتش باشد.
ـ هر كس خودش را در دنيا با هروسيله اى بكشد, روز قيامت با همان وسيله عذاب شود.
ـ امام صادق (ع ): هر كه عمدا خودكشى كند, در آتش دوزخ جاودانه است .

ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ): در زمانهاى پيش ازشما, مردى جراحتى برداشت و از شدت درد و بى تابى كاردى برداشت و با آن دستش را قطع كرد و از شدت خونريزى مرد پس خداوند فرمود: بنده ام , در گرفتن جان خود بر من پيشدستى كرد هر آينه بهشت را بر او, حرام كردم .

ـ امام باقر(ع ): مؤمن به هر بلايى گرفتار مى شود و با هر مرگى مى ميرد, اماخودكشى نمى كند.
ـ ابـو سعيد خدرى : ما در غزوات به صورت كاروانهاى نوزده نفرى بيرون مى رفتيم و كارها را ميان خـود تقسيم مى كرديم يكى در چادر مى نشست و يكى براى يارانش كار مى كرد, غذايشان رادرست مى كرد و شترانشان را آب مى داد وعده اى هم پيش پيامبر مى رفتند اتفاقا دركاروان ما مردى بود كـه كار سه نفر را مى كرد:هيزم مى كشيد, آب مى آورد و غذايمان رادرست مى كرد اين موضوع , به عرض پيامبر(ص ) رسيد حضرت فرمود: او مردى دوزخى است هنگامى كه با دشمن رو به روشديم و بـه جـنـگ پـرداخـتيم , آن مرد مجروح شد و تيرى برداشت و خودش را با آن كشت پيامبر(ص ) فرمود: گواهى مى دهم ,كه من رسول خدا و بنده او هستم .

تحريم سقط جنين .

ـ اسـحـاق بـن عمار از امام كاظم (ع )درباره زنى كه از ترس حاملگى , براى سقطجنين خود دارو مـى خـورد, سؤال كردحضرت فرمود: جايز نيست عرض كردم :هنوز در مرحله نطفه است فرمود: نقطه شروع خلقت (جنين ) نطفه است .

رواياتى كه درباره كشتن اسيركت بسته آمده است .

ـ ابو عزه جمحى در جنگ بدر اسيرشد به پيامبر گفت : اى محمد! من مردى عيالوارم منت نهاده مـرا آزاد كن پيامبر هم او را آزاد كرد, به شرط آن كه دوباره درجنگ (با مسلمانان ) شركت نكند او بـه مـكـه رفـت و گـفـت : مـحمد را مسخره كردم (و دروغ گفتم ) پس آزادم كرد در جنگ احد مـجـدداشـركت جست , رسول خدا(ص ) دعا كرد كه از چنگ مسلمانان فرار نكند ابو غره اسيرشد (ومـانـنـد دفـعـه قـبـل ) گـفـت : مـن مـردى عـيـالـوارم , مـنت نهاده آزادم كن پيامبرفرمود: آزادت كـنـم كـه بـه مـكـه بـرگـردى ودرجمع قريش بگويى :محمد را مسخره كردم ؟
مؤمن از يك سوراخ ‌دوبار گزيده نمى شود آن گاه با دست خود اورا كشت .

ـ امام على (ع ) هرگاه از سپاه شام اسيرى مى گرفت , آزادش مى كرد مگر اين كه يكى از يارانش را كـشـتـه بـود كـه در ايـن صورت او را مى كشت وقتى اسيرى را آزادمى كرد, اگر دوباره به جنگ مى آمد او رامى كشت و آزادش نمى كرد.
ـ در روز صـفـين چون اسيرى را نزدامير المؤمنين (ع ) مى آوردند, مى فرمود: من هرگز توى كت بسته را نمى كشم من ازخداى خداوندگار جهانيان مى ترسم حضرت جنگ افزارش را مى گرفت و او را سوگندمى داد كه ديگر به جنگ وى نيايد و چهاردرهم به او مى داد.
ـ امـام صادق (ع ): رسول خدا(ص ) هرگزاسير كت بسته اى را نكشت , مگر يك نفررا: عقبة بن ابى معيط و ابى بن ابى خلف رانيز نيزه اى زد كه بر اثر آن بعدا مرد.
ـ پيامبر خدا(ص ), در روز فتح مكه ,فرمود: بعد از امروز تا روز قيامت , هيچ قرشى اسير كت بسته اى را نبايد كشت .

تقدير.

تقدير.

قرآن .

((هر آينه ما هر چيزى را به اندازه آفريده ايم )).
((و خـدا شـمـا را از خـاكـى آفـريد سپس از نطفه اى آن گاه شما را جفت جفت گردانيد و هيچ مـاديـنـه اى بارنمى گيرد و بار نمى نهد, مگر به علم او و هيچ سالخورده اى عمر دراز نمى يابد و از عمرش كاسته نمى شود, مگر آن كه در كتابى (مندرج ) است همانا اين كار بر خدا آسان است )).
ـ امـام عـلـى (ع ), در نـكوهش ياران نافرمان خود, مى فرمايد: ستايش و سپاس مى گويم خدا را بر امرى كه حكم فرمود و بركارى كه مقدر ساخت و بر ابتلاى من به شما.
ـ در تـمـجـيـد و تـعظيم خدا, مى فرمايد:خدايى كه همه امور را, بدون به كار بردن فكر و انديشه درونى , مقدر كرد (و به اندازه آفريد).
ـ در سـتايش خداى سبحان ,مى فرمايد:خدا را آن گونه سپاس مى گزارم كه ازآفريدگان خويش خـواسـتـه اسـت و بـراى هـرچيزى مقدار و اندازه اى معين فرموده و براى هراندازه اى سر رسيدى وبراى هرسررسيدى نوشته اى (كه در آن ثبت و ضبط است ).
ـ در وصـف خداى متعال , مى فرمايد:آفرينش آنچه را در آغاز آفريد و تدبيرآنچه خلق كرد, او را به ستوه نياورد و درآفرينش موجودات عاجز و درمانده نشد ودر آنچه حكم كرد و مقدر فرمود, شك وشبهه اى برايش رخ نداد بلكه قضايش استوار و علمش محكم و امر او ثابت است .

ـ پيامبر خدا(ص ): همه چيز مقدر است ,حتى ناتوانى و زيركى .

ـ تـقـديـر, نـظـام توحيد است پس هركه خدا را يگانه داند و به تقدير ايمان داشته باشد, هر آينه به دستگيره استوار چنگ درآويخته است .

ـ امام على (ع ): مقدرات , با زور وگردن كلفتى دفع نمى شود.
ـ امام هادى (ع ): مقدرات چيزهايى راكه به ذهنت خطور نمى كند, نشانت مى دهد.
ـ پـيـامـبر خدا(ص ): اگر اسرافيل وجبرئيل و ميكائيل و فرشتگان حامل عرش و من همگى با هم براى تو دعا كنيم , جز بازنى كه برايت نوشته و مقدر شده است ازدواج نخواهى كرد.
ـ امـام عـلـى (ع ): قدر (و سرنوشت )رازى از رازهاى خدا و نهانى از نهانى هاى خداودژى از دژهاى دست نيافتنى خداست ,كه در پس حجاب خداست و از خلق خداپنهان است .

ـ امام صادق (ع ): خداوند هرگاه چيزى رابخواهد, آن را مقدر فرمايدوچون مقدرش كند, حكم آن را صادر فرمايد و هرگاه حكمش را صادر كند, به اجرايش در آورد.
ـ امام على (ع ): با تقدير (و اندازه قراردادن ) قسمتهاى خدا براى بندگان است , كه جهان روى پاى خود ايستاده و اين دنيا براى مردم آن مى چرخدا.
ـ هرچه بر خرد مرد افزوده شود,ايمانش به تقدير قويتر مى شود و به دگرگونيها اهميتى نمى دهد .

ـ آنچه برايت مقدر شده است , حتمابه تو مى رسد.
ـ كسى كه به تقدير يقين دارد, به آنچه بر سرش آيد اهميتى نمى دهد.
ـ پيامبر خدا(ص ): ايمان به تقدير, غم واندوه را مى برد.

نهى از ژرفكاوى در موضوع تقدير.

ـ امـام عـلى (ع ), در پاسخ به سؤال مردى از تقدير, فرمود: راهى بس تاريك است ,در آن قدم مگذار (دوباره ) عرض كرد: ياامير المؤمنين ! مرا از تقدير, آگاه فرماحضرت فرمود: دريايى ژرف است , در آن فرو مرو (سه باره ) پرسيد: يا امير المؤمنين !مرا از تقدير, آگاه فرما حضرت فرمود: رازخداست , كه بر تو پوشيده است پس براى فهميدن آن خويشتن را به زحمت مينداز.
ـ امـام على (ع ), در پاسخ مردى كه ازتقدير پرسيد, فرمود: دريايى ژرف است ,در آن فرو مرو عرض كـرد: اى امـيـر مـؤمنان !مرا از تقدير, آگاه كن فرمود: راز خداست ,خود را (براى دانستن آن ) به زحـمـت مـيـنـداز(سـه بـاره ) پـرسـيـد: اى امير مؤمنان ! مرا ازتقدير آگاه فرما فرمود: حال كه اصراردارى , بدان كه تقدير, امرى است ميان دوامر, نه جبر است و نه تفويض .

ـ پيامبر خدا(ص ): هركه درباره چيزى ازتقدير سخن گويد روز قيامت درباره آن ازاو سؤال شود و هركه در اين باره خاموش ماند, سؤالى از او نشود.

تقدير و تدبير.

ـ امام على (ع ): تقدير, بر حسابگرى (ما) بدان گونه چيره است , كه تدبير مايه آفت و گزند مى شود .

ـ كارها رام تقديرند, چندان كه تدبيرمايه آفت و آسيب مى شود.
ـ كارها رام مقدراتند, چندان كه تدبيربه مرگ مى انجامد.
ـ كارها به تقدير است , نه به تدبير.
ـ چون مقدرات فرود آيند, تدابيرباطل و بى اثر شوند.
ـ هرگاه تقدير فرود آيد, حذربى فايده است .

ـ وقتى تقدير برگشت ناپذير است ,پس , پرهيز بى حاصل است .

ـ تقدير, بر حذر چيره مى گردد.

تقدير و عمل .

ـ مـردى از امـام سـجـاد(ع ) سـؤال كـرد: آيـاآنـچـه به مردم مى رسد, ناشى از تقدير است ياعمل (خـودشـان )؟
حـضـرت فـرمود: تقدير وعمل به مثابه جان و پيكرند جان بدون پيكر, چيزى حس نـمى كند و پيكر بى جان مجسمه اى بى حركت است اما هرگاه اين دوبا هم جمع شوند, قوى و كار آمـد مـى گـردنـدعـمل و تقدير نيز چنين اند, اگر تقدير به عمل تعلق نمى گرفت , آفريدگار از آفـريـده بـازشـنـاخـتـه نـمـى شـد و تـقـدير چيزى نامحسوس بود و اگر عمل با موافقت تقدير نـمـى بـود,هـرگزصورت نمى گرفت وبه سرانجام نمى رسيداما اين دو با اجتماع و اتحاد همند, كه قدرت مى يابند و در اين ميان خداوند, بندگان شايسته خود را يارى مى رساند.

آنچه از شمار تقدير است .

ـ پيامبر خدا(ص ): دارو جز تقدير است و براى هر كس كه بخواهد, به هر اندازه كه بخواهد, سودمند مى افتد.
ـ بـه رسول خدا(ص ) عرض شد: آيادارويى كه با آن خود را مداوا مى كنيم و دعاو تعويذى كه با آن خـود را مـعـالـجـه مـى كـنيم وچيزهاى ديگرى كه به كار مى بريم , جلوتقدير خدا را مى گيرند؟
پيامبر(ص ) فرمود:نه , اينها خود جز تقدير خدايند.
ـ از رسول خدا(ص ) سؤال شد: آيا دعا وتعويذى كه با آن خود را معالجه مى كنيم ,تقدير خدا را دفع مى كند؟
حضرت فرمود:آن , خود جز تقدير خداست .

ـ امـام صـادق (ع ), در پـاسخ به اين پرسش :آيا دعا و تعويذ چيزى از تقدير را دفع مى كند؟
, فرمود: خودش , از تقدير است .

ـ ابـن نـبـاته : امير المؤمنين (ع ) از كنارديوار خميده اى , به طرف ديوار ديگرى رفت به آن حضرت عـرض شـد: يـا اميرالمؤمنين ! از قضاى خدا مى گريزى ؟
فرمود:از قضاى خدا به سوى قدر خداى عزوجل مى گريزم .

ـ امير المؤمنين صلوات اللّه عليه پاى ديوار خميده اى نشسته بود و ميان مردم داورى مى كرد يكى از حـضـار گـفـت : زيـر ايـن ديـوارمـنـشين كه شكسته است اميرالمؤمنين (ع ) فرمود: اجل آدمى نگهبان اوست چون حضرت از آن جا برخاست ,ديوار فرو ريخت امام صادق فرمود: اميرالمؤمنين (ع ) از اين گونه كارها مى كرد و اين است يقين .

در مورد جمع ميان اين دو حديث , دقت كنيد.
ـ در پـى بـازگشت از صفين , مردى ازامام على (ع ) پرسيد: آيا اين جنگها با قضا وقدر الهى است ؟
حـضـرت فـرمود: از هيچ تپه اى بالا نرفتيد و به هيچ دره و سراشيبى قدم نگذاشتيد, مگر اين كه با قضا و قدرخداوند بود.
ـ در هنگام بازگشت از صفين , پيرمردى از امام على (ع ) پرسيد كه آيا رفتن آنها به جنگ شاميان به قضا و قدر خدا بوده است , حضرت فرمود: سوگند به آن كه دانه را شكافت و آدميان را آفريد, هيچ دره اى را نـپيموديم و بر هيچ تپه اى بالا نرفتيم , جز با قضا و قدر پيرمرد گفت :رنجى را كه در اين راه بـردم به حساب خدابگذارم (و اجرى ندارم )؟
على (ع ) فرمود: نه ,بلكه خداوند در اين راهى كه رفـتيد, بر هر تپه اى كه فراز آمديد و از هر شيبى كه فرود رفتيد,اجرى بزرگ به شما عطا فرمود و شـمـا در هـيچ يك از كارهاى خود نه مجبور بوديد و نه ناچارپيرمرد عرض كرد: اى امير المؤمين ! چـگـونـه مجبور و ناچار نبوديم , حال آن كه قضا و قدر ماراپيش مى برد؟
حضرت فرمود: واى بر تو! انـگـارتـو قـضـا را امـرى لازم و قدر را موضوعى حتمى وگريزناپذير مى دانى (به طورى كه از تو سـلـب اخـتـيـار كند) اگر چنين بود, نويد و بيم و پاداش وكيفر معنا نداشت و گنهكار, از سوى خـداسـرزنـش نـمـى شدو نيكوكار, مورد ستايش او قرارنمى گرفت و سزاوارى نيكوكار به پاداش احـسـان و نـيـكـوكاريش از بدكار بيشتر نبود اين سخن ,سخن گروه هاى بت پرست و مجوس اين امـت است خداوند, به كارهاى خوب فرمان داده است و انسان از روى اختيار آنها را انجام مى دهد و ازبـدى نـهـى كـرده اسـت , از بـاب بر حذر داشتن نه به زور نافرمانى مى شود و نه به زور و اجبار اطاعت مى شود و اختيارات خود را تفويض هم نكرده است و آسمانها و زمين و آيات شگفت انگيزآنها را بـيـهوده نيافريده ((اين پندار كسانى است كه كفر ورزيدند, پس واى بر كافران ازآتش )) پيرمرد گـفـت : پس آن قضا و قدرى كه رفتن و برگشتن ما بر اساس آن بود, چيست ؟
حضرت فرمود: آن عبارت از امر خدا و حكمت اوست سپس اين آيه را برايم تلاوت كرد: ((وپروردگارت فرمان داد كه جز او را نپرستيد)).
ـ امام على (ع ): امر به فرمانبرى و نهى ازنافرمانى و قدرت بر انجام كار نيك و ترك معصيت و كمك كـردن بـر نـزديـك شـدن بـه خدا ويارى ندادن كسى كه نافرمانيش كند و بيم و نويدو ترغيب و ترساندن , همگى قضا و قدر خدا, درزمينه افعال و اعمال ماست .

نكوهش قدريه .

ـ پيامبر خدا(ص ): قدريه , مجوسيان اين امتند.
ـ قدريه , به زبان هفتاد پيامبر لعنت شده اند.
ـ با قدرى مذهبان , همنشينى نكنيد و با آنان به بحث و گفتگو نپردازيد.
ـ دو گروه از امت من هستند كه از اسلام بهره اى ندارند: مرجئه و قدريه .

ـ امـام باقر(ع ): شباهت شب به شب وروز به روز, بيشتر از شباهت مرجئه به يهود وقدريه به نصارا نيست .

در نكوهش اين دو فرقه اخبار فراوانى است رجوع كنيد به كنز العمال , ج , 1 ص 118 ـ 140,بحار, ج , 5 ص 2 باب 1.

قدريه كيستند؟
.

ـ پيامبر خدا(ص ): قدريه , كسانى هستندكه مى گويند: خوبى و بدى به دست خودماست آنان را از شفاعت من نصيبى نيست نه من از آنها هستم و نه آنان از منند.
ـ دو گـروه از امـت مـن هـسـتـند كه ازاسلام بهره اى ندارند: مرجئه و قدريه عرض شد: مرجئه كـيانند؟
فرمود: كسانى , كه مى گويند ايمان گفتار است منهاى عمل عرض شد: قدريه كيستند؟
فرمود: كسانى كه مى گويند شر و بدى تقدير الهى نيست .

ـ امـام كـاظـم (ع ): بـيـچـاره قـدريان ,خواستند خداى عزوجل را به عدلش وصف كنند, قدرت و سلطنتش را از او گرفتند.

شب قدر.

قرآن .

((مـا آن (قرآن ) را در شب قدر نازل كرديم و چه مى دانى كه شب قدر چيست شب قدر از هزار ماه بهتراست در آن شب فرشتگان با روح به فرمان پروردگارشان براى هر كارى (كه مقرر شده است ) فرودآيند (آن شب ) تا دم صبح , صلح و سلام است )).
((ما آن را در شبى فرخنده نازل كرديم (زيرا) كه ماهشدار دهنده بوديم )).
ـ امـام بـاقر(ع ), در پاسخ به پرسش حمران از معناى آيه ((ما آن را در شبى فرخنده نازل كرديم )), فرمود: آرى , منظور شب قدراست آن شب , همه ساله در دهه آخر ماه رمضان قرار دارد و قرآن جز در شـب قـدرنـازل نـشـده اسـت خـداى عـزوجـل مى فرمايد:((در آن شب هر كارى (به نحوى ) اسـتـوار,فيصله مى يابد)) فرمود: در شب قدر هرچيزى , از خير و شر يا طاعت و معصيت ياولادت مـولودى يا مرگ كسى يا روزيى , كه در آن سال تا شب قدر سال آينده تحقق مى يابد, مقدر مى شود آنچه در آن شب مقدر و حكم شود, حتمى است و البته مشيت و خواست خدا در آن دخالت مى كند.
حمران مى گويد: عرض كردم : ((شب قدر,بهتر از هزار ماه است )), مقصود چه چيزشب قدر است ؟
فـرمـود: كـار شايسته در اين شب , مانند نماز و زكات و انواع كارهاى نيك , از كارى كه در هزار ماه بـدون شـب قـدرصـورت گـيـرد, بـرتـر و بـهتر است و اگر نبودكه خداوند حسنات مؤمنان را مـضاعف مى كند, ايشان (به كمال فضيلت و ثواب )نمى رسيدند, ولى خداوند عزوجل , حسنات آنان را مضاعف مى گرداند.
ـ امام صادق (ع ): چون دهه آخر ماه رمضان فرا مى رسيد, رسول خدا(ص ) دامن همت به كمر مى زد و از زنان دورى مى گزيدو شبها را احيا مى داشت و خود را وقف عبادت مى كرد.
قدرت .

قدرت .

ـ امام على (ع ): قدرت , هوشيارى واحتياط را از ياد مى برد.
ـ تجاوز و ستم , قدرت را از ميان مى برد.
ـ قدرت , خصلتهاى پسنديده ونكوهيده را آشكار مى سازد.
ـ تسلط بر ناتوان و بنده , لازمه قدرت است .

ـ آفت قدرت , دريغ كردن از احسان است .

ـ هرگاه قدرت كم شود, توسل به عذرو بهانه ها زياد شود.
ـ هر گاه قدرت (نسبت به كارى ) زيادشود, رغبت (به آن ) كاهش پذيرد.
ـ هر گاه بر دشمنت قدرت پيداكردى , گذشت از او را شكرانه چيره آمدنت بر وى قرار ده .

ـ در هنگام قدرت گذشت كن و به گاه خشم بردبار باش .

بهتان .

بهتان .

قرآن .

((در حـقـيقت كسانى كه آن بهتان (داستان افك ) را (درميان ) آوردند, دسته اى از شما بودند آن (بهتان ) را شرى براى خود تصور مكنيد, بلكه براى شما در آن مصلحتى (بوده ) است براى هر مردى از آنـان (كـه در ايـن كار دست داشته است ) همان گناهى است كه مرتكب شده است و آن كس از ايشان كه قسمت عمده آن را به گردن گرفته است ,عذابى سخت خواهد داشت )).
((و كسانى كه به زنان شوهردار نسبت زنا مى دهند,سپس چهار گواه نمى آورند, هشتاد تازيانه به آنان بزنيد و هيچ گاه شهادتى از آنها نپذيريد و اينانند كه خود فاسقانند)).
ـ امـام رضـا(ع ): خداوند بهتان زدن به زنان شوهردار را حرام فرموده , زيرا كه اين كار مايه از ميان رفـتـن نـسـبـهـا و انـكار فرزند واز بين رفتن ميراثها و فرو گذاشتن تعليم وتربيت و نابود شدن آشناييها و ديگر بديها ومعايبى است , كه به تباهى مردم مى انجامد.
ـ امام على (ع ): از گناهان كبيره است :(شرك به خدا) و تهمت زنا زدن به زنان پاكدامن مؤمن .

ـ امـام صـادق (ع ) بـه يـكى از اصحاب خود فرمود: با بدهكارت چه كردى ؟
عرض كرد: آن ولد الزنا حـضـرت نـگـاه تندى به اوكرد عرض كرد: فدايت شوم , او مجوسيى است كه با خواهر خود ازدواج كرده است حضرت فرمود: آيا نه اين است كه اين عمل در آيين آنها ازدواج محسوب مى شود.
ـ عـلـى (ع ) مـى فـرمـود: هـر گـاه مـردى بـه مـردى ديگر بگويد: اى ماتحت دريده و اى مابون , بايدبراوحدقذف (هشتاد تازيانه ) زد.
ـ هر فرد بالغى , پسر يا دختر, اگر به كوچك يا بزرگ , مرد يا زن , مسلمان (ياكافر), آزاد يا بنده افترا ببندد, بايد حد افترا(هشتاد تازيانه ) بر او جارى كرد و اگر نابالغ ‌باشد, حد تاديب (يعنى تعزير شود) .

ـ درباره حكم مردى كه به ديگرى بگويد: اى زنازاده , فرمود: اگر مادرش زنده و حاضر باشد و برود بـه قـاضى شكايت كند وخواهان احقاق حق خود شود, آن مردهشتاد تازيانه مى خورد و اگر غايب بـاشـد,مـنـتـظـر مى مانند تا بيايد و حق (عرضى ) خودرا مطالبه كند و چنانچه مرده باشد و از او جزخوبى (و پاكى ) مشاهده نشده باشد, تهمت زننده را بايد هشتاد تازيانه زد.
ـ از امـام صادق (ع ) سؤال شد: اگر كسى به فرزند زنى كه به او تجاوز به عنف شده است بگويد: اى زنـازاده , چـه حـكـمى دارد؟
حضرت فرمود: بايد هشتاد تازيانه بخورد واز گفته خود, به درگاه خداى عزوجل توبه برد.
ـ پيامبر خدا(ص ): تهمت زدن به زن شوهردار (پاكدامن ), عبادت صد سال را برباد مى دهد.
ـ اگر مردى به ديگرى بگويد: اى يهودى , بيست تازيانه به او بزنيد و اگربگويد: اى مخنث (نامرد, زن صفت ), او راهم بيست تازيانه بزنيد.
ـ امـام بـاقـر(ع ), دربـاره مـردى كـه بـه هـمسرش تهمت زنا زند, فرمود: تازيانه مى خورد (راوى مى گويد:) عرض كردم :اگر زن او را بخشيد چه ؟
فرمود: نه , بايدتازيانه بخورد.
ـ امـام على (ع ): هرگاه از زن بدكاره اى بپرسى چه كسى با تو زنا كرد و او بگويد:فلانى بايد دو حد بر او جارى كرد: يكى براى فسقى كه كرده و ديگرى براى بهتانى كه به يك مرد مسلمان زده است .

ـ امـام صـادق (ع ): كـسـى را كـه تـهمت ناموسى مى زند, بايد هشتاد تازيانه زد و ازآن پس هرگز شهادتى از او پذيرفته نيست مگر بعد از آن كه توبه كند يا سخن خود راتكذيب كند.
ـ در پاسخ به سؤال جميل بن دراج ازمردى كه به عده اى سر جمع تهمت زند,فرمود: اگر آن عده با هم او را پيش قاضى برند, يك بار حد مى خورد و اگر به طورپراكنده ببرند, به تعداد هر نفرى از آنها يك حد (تمام ) مى خورد.
ـ در پـاسـخ به عبداللّه بن سنان از حكم دو مردى كه به يكديگر تهمت مى زنند,فرمود: بر آنان حد جارى نمى شود, اماتعزير مى شوند.
ـ اگـر مـردى بـه ديـگرى بگويد: توپليدى , تو خوكى , حد ندارد اما بايد او رانصيحت كرد و اندك كيفرى داد.
ـ امـيـر المؤمنين (ع ) درباره مردى كه به ديگرى گفته بود: ((اى پدر ديوانه )) و اوپاسخ داده بود: ((پـدر خـودت ديـوانـه اسـت )),چـنين حكم فرمود كه به اولى دستور دادبيست تازيانه به طرف مـقـابلش بزند و به اوفرمود: بدان كه او نيز حق زدن بيست تازيانه دارد چون اولى تازيانه ها را زد, حضرت تازيانه را به دست تازيانه خورده داد و او هم بيست تازيانه به ديگرى زد و اين كيفرى بود كه حضرت به آن دو چشاند.
ـ امام باقر(ع ): امير المؤمنين (ع ) براى هجو كردن , حكم تعزير داد.
قرآن .

قرآن .

قرآن .

((و براستى كه تو را سبع المثانى (سوره فاتحه ) وقرآن بزرگ عطا كرديم )).
((و قطعا قرآن را براى پند آموزى آسان كرده ايم پس آيا پند گيرنده اى هست ؟
.
ـ پيامبر خدا(ص ): در زيستن خيرى نيست , مگر براى شنونده فهميده يا داناى گويااى مردم ! شما در زمان آرامش و صلح هستيد وشما را به شتاب مى برند شاهديد كه (گذر) شب و روز, هر نوى را كـهـنـه مـى كند و هردورى رانزديك مى گرداند و هر وعده اى را به سرمى آورد پس , براى ميدان مسابقه دورودرازى كه در پيش داريد, آماده كوشش گرديد.
مـقـدادعـرض كـرد: اى پـيـامـبـر خـدا!ـود ه قـبـاسـمــيدزنـارى رودرهـ و دنـكى ـم ه ـنـهـك آرامـش وصـلـح يـعـنـى چـه ؟
فـرمـود:(دنـيـاسـراى )آزمـايـش وسـپـرى شـدن اسـت پـس ,ـض رـعدادـقـم هـرگـاه كـارهـاهمچون پاره هاى شب تار بر شما مشتبه و مبهم گشت , به قرآن روى آوريد كه آن شـفيعى است كه شفاعتش پذيرفته است و شاكى و خصمى است كه شكايتش قبول مى شود هر كه آن را فراپيش خود قرار دهد, او را به سوى بهشت كشاند وهركه پشت سر خود قرارش دهد, او را به دوزخ ‌كـشـانـد قـرآن راهـنـماى به سوى بهترين راه است جدا كننده (ميان حق و باطل ) است و شـوخـى نـيـسـت ظـاهـرى دارد و بـاطـنى ظاهرش حكم ودستور است و باطنش دانشى ژرف شـگـفتيهاى دريايش بى شمار است و دانايانش از آن سيرنمى شوند قرآن ريسمان محكم خداست , قـرآن راه راسـت اسـت در قـرآن است چراغهاى هدايت و پرتو گاههاى حكمت و قرآن راهنماى به حجت و برهان است .

ـ اى مـردم ! شـمـا در زمان صلح وآرامش هستيد و بر مركب سفر سواريد و شتابان شما را به پيش مى برد شاهد بوده ايد كه شب وروز و خورشيد و ماه , هر نوى را كهنه مى كنند وهر دورى را نزديك مى گردانند و هر وعده ووعيدى را به انجام مى رسانند پس , براى پيمودن اين صحراى دور و دراز زاد و توشه فراهم آوريد.
مـقـداد بـن اسـود كـنـدى بـرخاست و عرض كرد:اى رسول خدا! مى فرماييد چه كنيم ؟
فرمود: دنياسراى بلا و ابتلا و به سر آمدن و نيست شدن است پس , هر گاه كارها همچون پاره هاى شب تار بـر شـمـا تاريك و شبهه ناك شد, به قرآن روى آوريد, زيرا قرآن شفيعى است كه شفاعتش پذيرفته است و شاكى و خصمى است كه شكايتش قبول مى شود هر كه قرآن را فراپيش خود قرار دهد, او را به سوى بهشت كشاند و هركه آن را پشت سر خويش نهد, به سوى دوزخش كشاند قرآن راهنمايى اسـت كه راه رانشان مى دهد, قرآن كتاب تفصيل و روشنگرى و تحصيل (حقايق ) است جدا كننده ميان حق وباطل است و شوخى بردار نيست ظاهرى دارد وباطنى ظاهرش حكم و دستور خداست وبـاطـنـش عـلـم خـداى مـتـعـال پـس , ظـاهر آن محكم و استوار است و باطنش مرزها دارد و مـرزهـايـش مـرزهـا دارد شـگـفـتـيـهايش بى شمار است وعجايب وغرايبش كهنه وتمام نمى شود چراغهاى هدايت و پرتو گاههاى حكمت در قرآن است براى كسى كه انصاف داشته باشد راهنماى بـه سـوى معرفت و شناخت است پس , بايد آدمى دقت نظر كند و انصاف را پيش چشمش آرد, تااز هـلاكـت رهايى يابد و از تنگنا به در آيد, زيراكه انديشيدن , مايه حيات دل شخص بينا و بابصيرت اسـت , هـمچنان كه آدمى به نور چراغ درتاريكيها راه مى پيمايد و نيكو مى رهد و كم (درشبهات و تاريكيها) منتظر مى ماند.
ـ حـارث اعور: خدمت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع ) رسيدم و عرض كردم : يااميرالمؤمنين , مـا وقـتـى در حضور شما هستيم ,سخنانى مى شنويم كه با آنها دين خود را استوارمى گردانيم اما وقـتـى از خـدمـت شـما مى رويم ,مطالب گوناگون تاريكى مى شنويم كه نمى دانيم چيستند (با سخنان شبهه انگيزى روبه رومى شويم ) حضرت فرمود: اين حرفها رامى زنند؟
عرض كردم : آرى .

فـرمـود: شنيدم كه رسول خدا(ص )مى فرمايد: جبرئيل نزد من آمدو گفت : اى محمد! بزودى در ميان امتت فتنه اى پديدخواهد آمد من گفتم : راه نجات از آن , چيست ؟
گفت : كتاب خدا, كه در آن خبرهاى پيش از شماو بعد از شما و حكم آنچه ميان شماست , بيان شده است .

ـ چـون به رسول خدا(ص ) گفته شد: بزودى امت تو گرفتار فتنه خواهد شد, (پس پرسيدند)راه خـلاص از آن چيست ؟
فرمود: كتاب گرامى خدا, همان كه باطل نه از پيش رو و نه از پشت سرش بـدو راه نـيـابد, فرود آمده , از سوى حكيمى ستوده است هر كه علم را در جز قرآن بجويد,خداوند گمراهش كند.
ـ امـام عـلـى (ع ), دروصف قرآن , مى فرمايد:خداوند, قرآن را مايه زدودن عطش دانشمندان و بهار دلـهـاى فـهـمـيـدگـان و شـاهـراه درسـتـكـاران قـرار داد و دارويـى كـه بـا وجـود آن ديـگر دردى باقى نمى ماندونورى كه باآن ظلمتى همراه نيست .

ـ بـدانـيد كه اين قرآن مشاورى است كه خيانت نمى ورزد و راهنمايى است كه گمراه نمى كند و گـويـنـده اى اسـت كـه دروغ نمى گويدهيچ كس با اين قرآن ننشست , مگر اين كه باافزايشى يا كاهشى از نزد آن برخاست : افزايش در هدايت يا كاهش در كورى و گمراهى .

ـ خداوند سبحان , هيچ كس را به چيزى مانند اين قرآن اندرز نداده است , زيرا قرآن ريسمان محكم خدا و دستاويز مطمئن اوست دراين قرآن بهار دل است و چشمه هاى دانش وبراى صيقل دادن دل , چيزى جز آن وجود ندارد.
ـ قـرآن فـرمـان دهنده اى است باز دارنده و خاموشى است گويا حجت خدا بر خلق اوست , از آنان نسبت به (عمل به ) قرآن پيمان گرفت و جانشان را گروگان آن كرد.
ـ بـهـتـريـن ذكـر (و سـخـن ) قـرآن است , باقرآن است , كه سينه ها فراخ مى شود و درونهاروشن مى گردد.
ـ خداوند سبحان , قدرت خويش را دركتابش نمايان ساخت و بدين سان خويشتن را به بندگانش , بى آن كه او را ببينند, نشان داد.
ـ امـام سـجـاد(ع ): اگـر همه مردم از شرق تاغرب عالم بميرند, با وجود قرآن در كنار من ,هرگز احساس وحشت و تنهايى نكنم .

ـ امام صادق (ع ): كسى كه حقيقت را ازطريق قرآن نشناسد, از (گزند) فتنه ها بركنار نماند.
ـ امام على (ع ): قرآن , برترين دو هدايت (كننده ) است .