ورود پيامبر به مكه
آن حضرت صلىاللهعليهوآله در روز دوشنبه در مرّ الظّهران بودند. از آنجا
حركت نكردند تا خورشيد غروب كرد. آنگاه حركت كردند تا مابين دو تنگه كُدى و كُداء
رسيدند و نماز مغرب و عشا را در آنجا به جاى آوردند. اين در حالى بود كه چهارم
ذىالحجه را پشت سر گذاشته بودند.(32)
صبح روز بعد، آن حضرت غسل كرد و پس از روشن شدن هوا وارد مكه شد. ورود وى از سمت
عقبه در بالاى مكه (از جهت كُدى به سوى أبطح) انجام شد. وقتى كه به درب مسجدالحرام
از باب بنى شيبه رسيد، رو به كعبه توقف كرد و حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و بر
پدرش ابراهيم درود فرستاد.(33) سپس در حالى كه بر ناقه خود، عضباء، سوار
بود، وارد مسجد شد و با عصاى كوچك خود حجرالاسود را استلام كرد و آنگاه عصا را
بوسيد.(34) پس از آن، هفت شوط به دور خانه خدا طواف كرد و بعد دو ركعت
نماز در پشت مقام ابراهيم(35) به جاى آورد كه در ركعت اول، پس از حمد،
سوره كافرون و در ركعت دوم، سوره توحيد را قرائت كرد.(36) سپس، وارد
زمزم شد و از آب آن نوشيد. آنگاه رو به كعبه ايستاد و فرمود:
«بار خدايا، از تو علم نافع و روزى واسع و شفا از هر درد و بيمارى را درخواست
مىكنم.» پس از آن، به سوى حجرالاسود بازگشت تا آن را استلام كند و به
اصحابش فرمود: بايستى آخرين عمل شما در كنار كعبه، استلام حجرالاسود باشد.
پس از استلام حجر به سوى صفا رفت و به اصحاب خود فرمود: از همان جايى آغاز كنيد
كه خدا آغاز كرده است؛ زيرا كه مىفرمايد: «انّ الصّفا و
المروة من شعائرالله.» از صفا بالا رفت و در بالاى آن رو به كعبه ايستاد(37)
و خدا را به وحدانيت و بزرگى ياد كرد و فرمود: «لا اله الا
الله وحده، أنجز وعده، و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده.» اين دعا را سه مرتبه
تكرار كرد و ما بين آن هم، دست به دعا برمىداشت. سپس از صفا پايين آمد و بالاى
مروه رفت و همين عمل را در آنجا هم تكرار كرد.(38)
از امام صادق عليهالسلام روايت شده است كه فرمود: «هرگاه
رسول الله صلىاللهعليهوآله از بلندى بالا مىرفت يا از سراشيبى فرود مىآمد و
يا به سوارهاى برخورد مىكرد و همچنين در آخر شب و پس از نماز، اين كار را انجام
مىداد.»(39)
ملحق شدن على عليهالسلام به رسولاللّه صلىاللهعليهوآله
پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله طى نامهاى از على عليهالسلام خواسته بود كه از
يمن عازم حج شود، اما متذكر نشده بود كه خودش براى چه نوع حجى حركت كرده است. على
عليهالسلام همراه با سپاهى كه از مدينه با وى عازم يمن شده بودند، به سوى مكه حركت
كرد و سى و چهار شتر را براى قربانى در نظر گرفت. از نكات قابل توجه اين است كه
مقدار زيادى حلّه (قطيفه) يمنى همراه آن حضرت عليهالسلام بود.(40) او
هنگامى كه به ميقات يَلَمْلَم رسيد، به همان نيت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله
محرم شد و فرمود: «خدايا به همان نيت پيامبر تو محرم مىشوم.»
وقتى كه رسول الله صلىاللهعليهوآله از راه مدينه به مكه نزديك شد، على
عليهالسلام نيز از راه يمن به مكه نزديك شده بود و در منطقه فتق در نزديكى طائف،
ابورافع قبطى(41) را جانشين خود قرار داد و خودش براى ديدار پيامبراكرم
صلىاللهعليهوآله پيش افتاد. او آن حضرت صلىاللهعليهوآله را كه مشرف به مكه
شده بود، ملاقات كرد و پس از ديدار و عرض سلام، آن حضرت را در جريان اقدامات خويش
قرار داد و عرض كرد كه به شوق ديدن حضرت، از سپاه خود پيش افتاده است.
رسول الله صلىاللهعليهوآله نيز بسيار خوشحال شد و با ديدن على چهرهاش شكوفا
گرديد. آنگاه پرسيد: با چه نيتى محرم شدى، اى على؟ جواب داد: اى رسول خدا، شما در
نامه ننوشته بوديد كه با چه نيتى محرم مىشويد، براى همين من نيت خود را همانند نيت
شما قرار دادم و گفتم: «خدايا به همان نيت پيامبر تو محرم
مىشوم. و سى و چهار شتر را براى قربانى مشخص كردهام.»
رسول الله صلىاللهعليهوآله فرمود: اللّه اكبر! و من هم شصت و شش قربانى
آوردهام. تو شريك من در حج و مناسك و قربانىام هستى. بر همين احرام باقى باش و به
سوى سپاهت برگرد و به سرعت آنان را بياور تا انشاءالله در مكه جمع شويم.»
على عليهالسلام با او خداحافظى كرد و به سوى سپاه خويش بازگشت. او آنان را ديد
كه وارد مكه شده(42) و در كنار سدره جمع شدهاند، در حالى كه حلّههايى
را كه در سپاه بوده است، پوشيدهاند! وى به ابورافع نهيب زد كه واى بر تو، چه چيز
باعث شده كه حلّهها را به آنان بدهى، پيش از آنكه آنها را تحويل رسول خدا بدهيم،
در حالى كه، من چنين اجازهاى به تو نداده بودم؟! او جواب داد: آنان از من درخواست
كردند كه با اين حلّهها محرم شوند تا تميزتر باشند و بعدا آنها را برمىگردانند،
اما اميرالمؤمنين بدون هيچگونه اغماضى، تمام حلّهها را از سپاهيان پس گرفت و در
عدلهايى بستهبندى كرد.(43) اين كار موجب شد كه عدهاى از او دلگير
شوند و نزد رسولاللّه صلىاللهعليهوآله از او شكايت كنند.
خطبه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله پس از انجام عمره
كلينى از امام صادق عليهالسلام روايت مىكند: هنگامى كه حضرت از سعى خود فارغ
شد، در مروه ايستاد و رو به مردم كرد و پس از حمد و ثناى خداوند، در حالى كه با دست
مبارك به پشت خود اشارهمىكرد، فرمود: به درستى كه اين جبرئيل است كه به من دستور
مىدهد به افرادى كه قربانى به همراه نياوردهاند، بگويم كه از احرام خارج شوند. و
اگر من نيز دوباره به حج بيايم، همين كار را انجام خواهم داد، اما از آنجا كه
قربانى به همراه آوردهام، سزاوار نيست از احرام خارج شوم تا وقتى كه قربانىها به
قربانگاه خود برسند.
در اين هنگام، مردى برخاست و گفت: آيا مىگويى كه براى حج خارج شويم در حالى كه
از سر و روى ما آبِ غسل مىچكد؟!
رسولالله صلىاللهعليهوآله بهوىگفت:توهرگز به اين ايمان نخواهى آورد!
پس از آن، سراقة بن مالك كنانى گفت: اى رسول خدا، دين ما را چنان به ما ياد بده
كه گويى همين امروز متولد شدهايم. آيا اين چيزى كه ما را بدان امر فرمودى، براى
همين سال است يا براى سالهاى آينده هم مىباشد؟
رسول الله صلىاللهعليهوآله فرمود: اين حكم ابدى است و تا روز قيامت ثابت
مىباشد. آنگاه انگشتان دو دستش را در هم داخل كرد و فرمود: تا روز قيامت عمره در
حج داخل شده است.(44) سپس به جارچى امر فرمود كه اعلام كند:
«هركس قربانى به همراه خود نياورده، مُحل شود و آن را عمره
قرار دهد و هركس كه قربانى آورده، بر احرام خويش باقى بماند.»
بعضى از مردم از وى اطاعت كردند و عدهاى از اجراى دستور آن حضرت امتناع
ورزيدند! رسول الله صلىاللهعليهوآله از آنان ناراحت شد و فرمود: اگر من نيز
قربانى به همراه نياورده بودم، از احرام خارج مىشدم و آن را به عمره تبديل
مىكردم، پس هر كسى كه قربانى نياورده از احرام خارج شود.
پس از اين، عده ديگرى از احرام خارج شدند. ولى بعضى همچنان بر احرام خويش باقى
ماندند! بعضى از آنان مىگفتند: چگونه ممكن است كه رسول الله صلىاللهعليهوآله
آفتاب سوخته و غبارآلود باشد، ولى ما لباس بپوشيم.
از جمله كسانى كه با دستور رسول خدا مخالفت مىكرد، عمر بن خطاب بود. براى همين،
آن حضرت او را فرا خواند و پرسيد: اى عمر، چه شده است كه تو را محرم مىبينم؟ آيا
قربانى به همراه آوردهاى؟ عمر گفت: نه! پرسيد: پس چرا مُحل نشدهاى، در حالى كه
دستور دادم كسانى كه قربانى نياوردهاند، از احرام خارج شوند؟! جواب داد: اى رسول
خدا، به خدا قسم تا وقتى كه شما محرم هستيد، از احرام خارج نمىشوم! پيامبراكرم
صلىاللهعليهوآله به وى فرمود: تو به اين دستور الهى ايمان نمىآورى تا اينكه
مىميرى!(45)
ابن اسحاق با سند خود از عايشه روايت كرده است: پيامبر صلىاللهعليهوآله به
مردم دستور داد كه از احرام خارج شوند، مگر كسانى كه قربانى آورده باشند. به دنبال
آن تمام كسانى كه قربانى نياورده بودند مُحل شدند و زنان وى نيز از احرام خارج
شدند. همچنين از حفصه، دختر عمر، روايت كرده است: رسول الله به زنان خود دستور داد
كه با اتمام اعمال عمره از احرام خارج شوند. زنانش از وى پرسيدند: اى رسول خدا، چه
چيزى موجب مىشود كه شما از احرام خارج نشويد؟! جواب داد: من قربانى آوردهام و
موهايم را تلبيد(46) كردهام، از اينرو نبايد مُحل شوم تا شترهاى
قربانى را نحر كنم.(47)
پس از آن، رسول الله صلىاللهعليهوآله در مكه اقامت نكرد. از اينرو، امّ
هانى، دختر ابوطالب، از وى پرسيد: اى رسول خدا، آيا در خانههاى مكه اقامت نمىكنى؟
آن حضرت صلىاللهعليهوآله فرمودند: نه.(48) و به أبطح، كه بين مكه و
منى واقع شده بود، رفت و همراه اصحابش تا روز ترويه،(49) يعنى بقيه روز
سه شنبه و روزهاى چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه(50) را در آنجا اقامت كرد.
على عليهالسلام كه از راه رسيد، طواف و نماز و سعى را به جاى آورد، ولى تقصير
نكرد و به پيامبر صلىاللهعليهوآله ملحق شد و ديد كه آن حضرت هم تقصير نكرده
است. سپس بر فاطمه عليهاالسلام وارد شد كه قربانى نياورده بود و براى همين به دستور
رسول خدا مُحل شده بود. على عليهالسلام مشاهده كرد كه وى لباس رنگين پوشيده و بوى
خوش استعمال كرده است، از اينرو پرسيد: چرا چنين كردهاى؟! فاطمه پاسخ داد: رسول
الله صلىاللهعليهوآله به ما دستور داده است كه چنين باشيم.
شِكوه و گلايه از على عليهالسلام
ابن اسحاق در ادامه مىنويسد: سپاهيان على عليهالسلام به خاطر برخورد شديد وى
با آنان در باز پسگيرى حلّههايى كه به تن كرده بودند، به شكايت از نزد رسولاللّه
صلىاللهعليهوآله پرداختند. سپس با سند خود از ابوسعيد خدرى روايت كرده است: پس
از آن رسول الله صلىاللهعليهوآله براى ايراد خطبه از جاى خود برخاست و شنيدم كه
مىفرمايد: «اى مردم، از على عليهالسلام شكوه نكنيد؛ زيرا به
خدا سوگند كه او در راه خدا بهتر از آن است كه مورد شكوه قرار گيرد.»(51)
شيخ مفيد ضمن نقل اين حادثه اضافه مىكند: پس از گلايههاى سربازان از على
عليهالسلام ، پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله به جارچى خود دستور داد كه با صداى
بلند اعلام كند: زبانهاى خود را از بدگويى درباره على عليهالسلام بازداريد. همانا
او در امور مربوط به خداوند متعال سخت گير و خشن است و در امور دينىاش مسامحه و
چشمپوشى نمىكند.(52)
چنين به نظر مىرسد كه رسولالله صلىاللهعليهوآله با پارچهها و بردهاى
يمانى پردهاى براى كعبه فراهم كرد و كعبه را كه در زمان آن حضرت هجده ذرع،(53)
ارتفاع داشت با آن پوشانيد و اين عمل پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله به عنوان يك
سنّت باقى ماند.
پيامبراكرم در روزهاى سه شنبه، چهارشنبه، پنج شنبه و جمعه، كه مصادف با روز
ترويه [هشتم ذىالحجه] بود، در بطحاى مكه اقامت كرد و پس از زوال خورشيد در ظهر روز
هشتم به سوى منى حركت كرد.(54)
مرحوم كلينى با سند خود از امام صادق عليهالسلام روايت مىكند:
«پس از زوال خورشيد در روز ترويه پيامبر صلىاللهعليهوآله
به مردم دستور داد كه غسل كنند و محرم شوند. سپس آن حضرت و اصحابش در حالى كه محرم
شده بودند و تلبيه مىگفتند، حركت كردند تا به منى رسيدند. در آنجا پيامبراكرم
صلىاللهعليهوآله نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا و نماز صبح را به جاى آورد.»(55)
و سپس كمى صبر كرد تا خورشيد طلوع كرد. آنگاه به عدهاى فرمود كه چادرى را براى او
در نمرة در منطقه عرفات برپا كنند و خودش به همراه مسلمانان به سوى عرفات حركت كرد.(56)
آن حضرت از راه بين المأزمين به سوى عرفات نرفت، بلكه راه ضبّ را در پيش گرفت.(57)
تا پيش از آن سال قريشىها از راه مزدلفه به سوى عرفات مىرفتند و ديگران را از
اين راه منع مىكردند. آنها اين را امتيازى براى خويش مىشمردند و اميدوار بودند
كه پيامبر همان راه ايشان را انتخاب كند، اما چنين نشد؛ زيرا خداى متعال وحى نازل
كرده بود: «ثُمَّ أفيضوا مِنْ حيثُ أفاض الناسُ و استغفروا
اليه»؛(58) از همان جايى كه مردم كوچ مىكنند، كوچ كنيد و از
درگاه خداوند متعال طلب آمرزش كنيد.
آن حضرت پس از ورود به عرفات وارد چادر خود شد كه در نمرة در كنار درختهاى أراك
در وادى عُرنة نصب شده بود(59) و در همان باقى ماند تا اينكه ظهر نزديك
شد.
پس از نزديك شدن ظهر، رسولالله صلىاللهعليهوآله دستور داد كه ناقهاش،
قصواء را آماده كردند.(60) آن حضرت در حالى كه غسل كرده بود، خارج شد(61)
و مسلمانانى را كه در اطراف او حلقه زده بودند مورد خطاب قرار داد و فرمود:
«اى مردم، همانا خداوند متعال در اين روز به شما مباهات مىكند
و همه شما را مورد مغفرت عام خويش قرار مىدهد. آنگاه متوجه على عليهالسلام شد و
فرمود: و على عليهالسلام را مورد مغفرت خاص خويش قرار مىدهد. سپس فرمود: اى على،
به نزديك من بيا. على عليهالسلام به پيامبر نزديك شد، آن حضرت در حالى كه دست او
را در دست گرفته بود، فرمود: همانا سعادتمند واقعى و به تمام معنا كسى است كه بعد
از من از تو اطاعت كند و تو را دوست داشته باشد و به درستى كه بدبخت واقعى و به
تمام معنا كسى است كه بعد از من از تو نافرمانى كند و با تو دشمنى بورزد.»(62)
سپس سوار ناقه شد و حركت كرد تا در جايى كه امروزه مسجد نمرة قرار دارد، ايستاد(63)
و اين خطبه را ايراد فرمود:(64) حمد و سپاس مخصوص پروردگار متعال است.
او را سپاس مىگوييم و از او كمك مىخواهيم و به درگاه او استغفار و توبه مىكنيم و
از شر و بدىهاى نفسهايمان و زشتىهاى اعمالمان به او پناه مىبريم. هركسى كه خدا
او را هدايت كند، گمراهكنندهاى براى او نخواهد بود و هركسى كه خدا او را گمراه
كند، هدايتگرى براى او نخواهد بود. شهادت مىدهم كه هيچ خدايى جز خداى يگانه نيست
و او هيچ شريكى ندارد و شهادت مىدهم كه محمد بنده و فرستاده اوست.
اى بندگان خدا، شما را به تقواى الهى سفارش مىكنم و شما را به اطاعت از
پروردگار به وسيله اعمالتان توصيه مىكنم و از خدا مىخواهم كه آنچه خير است براى
ما قرار دهد.
اى مردم! آنچه را كه براى شما بيان مىكنم، خوب گوش كنيد؛ زيرا ممكن است كه بعد
از اين سال و در چنين جايگاهى در ميان شما نباشم.
اى مردم! خون و آبروى شما بر همديگر حرام است تا وقتى كه خداى متعال را ملاقات
كنيد، چنانكه امروز و در اين مكان خون و آبروى شما بر همديگر حرام است. آيا پيام
الهى را ابلاغ كردم؟ مردم گفتند: بله يا رسولاللّه. آنگاه پيامبر فرمود: خدايا تو
شاهد باش كه دستور تو را ابلاغ كردم.
اى مردم! هركسى كه امانتى نزد خود دارد، بايد آن را به صاحبش برگرداند و رباهاى
معين شده در جاهليت را باطل اعلام مىكنم و اولين ربايى كه آن را باطل اعلام
مىكنم، رباهاى متعلق به عباس بن عبدالمطلب است. خونهاى ريخته شده در زمان جاهليت
را باطل اعلام مىكنم، اولين خونى كه آن را باطل اعلام مىكنم(65)، خون
ابن ربيعة بن الحارث (فرزند عبدالمطلب) است كه دوران شيرخوارگىاش را در قبيله بنى
سعد مىگذرانيد و عدهاى از طايفه هذيل او را به قتل رساندند.(66) و
همانا تمامى افتخارات
جاهليتبهجزپردهدارىكعبهوآبرسانىبهحجاجراباطلاعلاممىكنم.
به درستى كه زمان به همان هيأتى كه در آن روز خداوند آسمانها و زمين را آفريد،
دور مىزند و «تعداد ماهها نزد خداوند از روزى كه آسمانها و
زمين را آفريده، در كتاب علم خدا، دوازده ماه است. از اين دوازده ماه، چهارماه، ماه
حرام است.»(67) كه سه تا پشت سر هم قرار دارند و يكى منفرد است.
آنها عبارتند از ماههاى ذىالقعده، ذىالحجه و محرم و ماه رجبى كه بين ماههاى
جمادى و شعبان قرار دارد. آيا پيام الهى را ابلاغ كردم؟ مردم گفتند: بله يا رسول
الله. آنگاه فرمود: خدايا تو شاهد باش.
اى مردم! زنان شما بر شما حقى دارند و شما هم بر آنها حقى داريد. حق شما بر
آنها اين است كه ناموس شما را حفظ كنند و بدون اجازه شما، كسى را كه دوست نداريد
به منزل راه ندهند و مرتكب فحشا نشوند. اگر اين كارها را مرتكب شدند، خداوند به شما
اجازه داده است كه از آنها كنارهگيرى كنيد و آنها را در خوابگاههايشان تنها
بگذاريد و آنها را تنبيه كنيد به صورتى كه آسيبى به آنها نرسد. پس اگر از كارهاى
زشت خود دست كشيدند و از شما اطاعت كردند، بر شماست كه طبق عرف نفقه آنها را
بدهيد. همانا بدانيد كه آنها را به مثابه امانت الهى در اختيار گرفتهايد و بر طبق
دستور كتاب خداوند بر خويش حلال ساختهايد، پس درباره زنان تقواى الهى پيشه كنيد و
به خير و نيكى درباره آنها سفارش و وصيت كنيد.
اى مردم! «به درستى كه مؤمنان باهم برادر هستند.»(68)
و براى هيچ مؤمنى جايز نيست كه در مال برادرش تصرف كند مگر با رضايت او. آيا پيام
الهى را ابلاغ كردم؟... خدايا تو شاهد باش.
اى مردم! به هوش باشيد كه به دوران كفر و جاهليت بازنگرديد و خون همديگر را
نريزيد. آگاه باشيد كه من در ميان شما چيزى را به وديعه گذاشتهام كه اگر بدان عمل
كنيد، هيچگاه گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم را.(69)
آيا پيام الهى را ابلاغ كردم؟... خدايا تو شاهد باش.
اى مردم! همانا خداى شما يكى است، و پدر شما يكى است، همگى از آدم هستيد و آدم
از خاك آفريده شده است. «همانا گرامىترين شما نزد خدا، با
تقواترين شماست.»(70) و يك فرد عرب بر يك فرد عجم هيچ برترى
ندارد، مگر به واسطه تقوا. آيا پيام الهى را ابلاغ كردم؟... خدايا تو شاهد باش.
اى مردم! همانا پروردگار نصيب هر وارثى را از ميراث معين كرده است و براى هيچ كس
سزاوار نيست كه در بيشتر از ثلث اموالش وصيت كند. بدانيد كه فرزند منتسب به پدر و
مادر واقعى مىباشد و جزاى زناكار سنگسار شدن است و اگر فرزندى خود را به غير پدر
واقعىاش منتسب بكند و اگر بردهاى خود را به غير از مولاى واقعىاش متعلق بداند،
پس لعنت خدا و ملائكه و تمام مردم بر اوست و خداوند هيچ عملى را از او نمىپذيرد.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته.(71)
پس از آنكه خطبه رسولالله صلىاللهعليهوآله به اتمام رسيد، بلال شروع به
اذان گفتن كرد. پس از اذان، آن حضرت شترش را خوابانيد و از آن پياده شد. سپس بلال
اقامه را گفت(72) و پيامبر نماز ظهر را به جاى آورد و آنگاه بدون آنكه
نماز ديگرى بخواند اقامه را گفت و نماز عصر را به جاى آورد.
پس از آن سوار ناقهاش، قصواء شد و به سوى محل وقوف آمد. آنگاه شكم ناقهاش را
به سوى صخرهها قرار داد و در اين حالت جبل المشاة در مقابل او قرار گرفت و صورت آن
حضرت صلىاللهعليهوآله به سوى قبله بود.
پيامبر همينطور ايستاده بود(73) و مسلمانان هم با فشار در پشت سر و
اطراف ناقه آن حضرت جمع شده بودند. آن حضرت جهت ناقهاش را مقدارى برگرداند، مردم
هم به سرعت همين كار را كردند، تا در پشت سر ناقه وى قرار گيرند. در اين حال،
پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: تنها پشت سر ناقه من محل وقوف به عرفات نيست،
بلكه تمام اين منطقه محل وقوف است و با دست به محل وقوف اشارهكرد. پس از آن مردم
پراكنده شدند.(74)
در آنجا پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: همانا بهترين دعاى من و دعاى
پيامبران پيش از من اين است: «لا اله الا اللّه، وحدَهُ لا
شريك له، لهالملكولهالحمد،يحيىويميت،بيدهالخيروهوعلىكلشىءٍ قدير.»
وقوف به مشعر
مرحوم كلينى با سند خود از امام صادق عليهالسلام روايت مىكند: سپس پيامبراكرم
صلىاللهعليهوآله از عرفات افاضه كرد و به مردم هم دستور داد كه عرفات را ترك
كنند تا به مزدلفه كه همان مشعرالحرام است رسيد. در آنجا نماز مغرب و عشا را با يك
اذان و دو اقامه به جاى آورد و به افراد ضعيف دستور داد كه شبانه به سوى منى پيش
بروند و به آنها سفارش كرد كه جمره عقبه را رمى نكنند تا وقتى كه خورشيد طلوع كند.(75)
همچنين زنان را شبانه به همراه اسامة بن زيد به سوى منى فرستاد و فرمود: هركدام
كه قربانى به همراه آوردهاند، رمى را انجام دهند و از منى خارج نشوند تا قربانىها
ذبح شود و هركدام كه قربانى نياوردهاند، رمى را انجام دهند و به سوى مكه بروند.(76)
آن حضرت ريگهاى رمى جمره عقبه را در مزدلفه جمع كرد.(77) پس از
اينكه فرا رسيدن صبح كاملاً براى او روشن شد، نماز صبح را با يك اذان و اقامه به
جاى آورد. سپس سوار قصواء شد و به مشعرالحرام (يعنى كوه قزح)(78) آمد.
در آنجا رو به قبله ايستاد و آنقدر ذكر گفت و دعا كرد تا اينكه سفيدى صبح كاملاً
نمايان شد، اما هنوز خورشيد طلوع نكرده بود و پس از طلوع خورشيد، حركت كرد.
ورود به منى
پس از آنكه رسول خدا به وادى محسّر رسيد، كمى پيش رفت و آنگاه راه وسطى را كه
به جمره عقبه منتهى مىشد در پيش گرفت. آنگاه در حالى كه بر ناقه صهباء نشسته بود،
جمره را با هفت سنگ رمى كرد و همراه با پرتاب هر سنگى تكبير مىگفت.(79)
در اين حال، پيامبر همانند ساير مردم بود و از آداب و رسومى كه درباره رؤسا و امرا
انجام مىدادند، خبرى نبود. هيچ كس مردم را از اطراف رسول خدا دور نمىكرد و آن
حضرت تلبيه گفتن را تا قبل از رمى جمره ادامه داد.(80)
سپس به قربانگاه رفت. ناجية بن جندب شترها را يكى پس از ديگرى در حالى كه يكى از
دستهاى آنها را بسته بود و روى سه دست و پا حركت مىكردند، پيش مىآورد و آن حضرت
شصت و سه شتر را با دست خودش قربانى كرد، سپس كارد را به على عليهالسلام داد و او
بقيه را كه سى و چهار شتر بود نحر كرد. سپس آن حضرت دستور داد كه كمى گوشت از هر
قربانى بردارند و آن را در ديگى بپزند. آن گاه پيامبر صلىاللهعليهوآله و على
عليهالسلام گوشت آن را خوردند و آب آن را نوشيدند(81) آنها چيزى از
پوست و افسار و كلّه پاچه قربانى را به سلّاخها ندادند، بلكه تمام آنها را صدقه
دادند.(82)
در اين حج، معمّر بن عبدالله عدوى مسؤول تراشيدن سر رسولخدا
صلىاللهعليهوآله شد. هنگامى كه مىخواست برود تا سر آن حضرت را بتراشد،
قريشىها به او گفتند: اى معمّر! گوش رسول خدا و تيغ تيز در دست توست!... امّا معمر
گفت: به خدا قسم كه عهدهدار شدن اين كار را از الطاف بزرگ خدا برخود مىدانم.(83)
در آنجا عدهاى همانند رسول الله سرهايشان را تراشيدند و عدهاى فقط تقصير
كردند. براى همين آن حضرت فرمود: پروردگارا حلقكنندگان را بيامرز. به وى عرض شد:
اى رسول خدا، پس تقصيركنندگان چطور؟ آنگاه تا سه مرتبه براى حلقكنندگان دعا كرد و
در مرتبه چهارم براى تقصيركنندگان طلب آمرزش نمود.
سپس رسول خدا صلىاللهعليهوآله لباسش را پوشيد و به خودش عطر زد. آنگاه
عبدالله بن حذافه سهمى را فرستاد كه در ميان مردم اعلام كند: اى مردم، رسول خدا
صلىاللهعليهوآله فرموده است: اين روزها، روزهاى خوردن و نوشيدن و ذكر گفتن است.
به دنبال آن مسلمانان از روزه گرفتن دست كشيدند.(84) و در اين روز
عدهاى از مسلمانان آمدند و عرض كردند: اى رسول خدا، پيش از رمى، قربانى را انجام
دادهايم و سرهايمان را پيش از قربانى تراشيدهايم، حال چه كنيم؟ رسول خدا در پاسخ
آنها كه بسيارى از اعمال را پس و پيش انجام داده بودند، مىفرمود: اشكالى ندارد،
اشكالى ندارد.(85)
پس از آن، پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله سوار شتر شد و به سوى كعبه حركت كرد و
نماز ظهر را در مكه به جاى آورد. سپس كنار چاه زمزم آمد و مشاهده كرد كه فرزندان
عبدالمطلب مردم را سيراب مىكنند. به آنان فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب براى من آب
بكشيد، اگر نمىترسيدم كه مردم با تأسّى به من، افتخار سقايت حجاج را از شما
بگيرند، خودم از چاه آب مىكشيدم. آنها دلوى از آب را به حضرت صلىاللهعليهوآله
تقديم كردند. او مقدارى از آن را نوشيد(86) و به منى بازگشت. در آنجا
بيتوته كرد تا در روز سوم، كه آخرين روز از ايام تشريق است، به رمى جمرات پرداخت.(87)
پيامبر صلىاللهعليهوآله در نزديكى ظهر و پيش از نماز، به رمى جمرات پرداخت.
او در كنار جمره اولى بيشتر از وُسطى مكث كرد و در كنار جمره عقبى اصلاً توقفى
نكرد و آن حضرت صلىاللهعليهوآله بالاى جمرهها را رمى مىكرد. وى به مسلمانان
فرمود كه در روز عيد همراه او به منى كوچ كنند و اما زنان آن حضرت
صلىاللهعليهوآله در بعدازظهر عيد قربان كوچ كردند و رمى جمرات را هم شبانه
انجام مىدادند. همچنين آن حضرت صلىاللهعليهوآله به چوپانان و خدمه اجازه داد
كه شبانه عمل رمى را انجام دهند و شب را در خارج از منى بيتوته كنند.(88)