از مدينه تا غدير

محمدهادى يوسفى غروى
ترجمه و تلخيص: حسينعلى عربى

- ۲ -


ورود پيامبر به مكه

آن حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در روز دوشنبه در مرّ الظّهران بودند. از آن‏جا حركت نكردند تا خورشيد غروب كرد. آن‏گاه حركت كردند تا مابين دو تنگه كُدى و كُداء رسيدند و نماز مغرب و عشا را در آن‏جا به جاى آوردند. اين در حالى بود كه چهارم ذى‏الحجه را پشت سر گذاشته بودند.(32)

صبح روز بعد، آن حضرت غسل كرد و پس از روشن شدن هوا وارد مكه شد. ورود وى از سمت عقبه در بالاى مكه (از جهت كُدى به سوى أبطح) انجام شد. وقتى كه به درب مسجدالحرام از باب بنى شيبه رسيد، رو به كعبه توقف كرد و حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و بر پدرش ابراهيم درود فرستاد.(33) سپس در حالى كه بر ناقه خود، عضباء، سوار بود، وارد مسجد شد و با عصاى كوچك خود حجرالاسود را استلام كرد و آن‏گاه عصا را بوسيد.(34) پس از آن، هفت شوط به دور خانه خدا طواف كرد و بعد دو ركعت نماز در پشت مقام ابراهيم(35) به جاى آورد كه در ركعت اول، پس از حمد، سوره كافرون و در ركعت دوم، سوره توحيد را قرائت كرد.(36) سپس، وارد زمزم شد و از آب آن نوشيد. آن‏گاه رو به كعبه ايستاد و فرمود: «بار خدايا، از تو علم نافع و روزى واسع و شفا از هر درد و بيمارى را درخواست مى‏كنم.» پس از آن، به سوى حجرالاسود بازگشت تا آن را استلام كند و به اصحابش فرمود: بايستى آخرين عمل شما در كنار كعبه، استلام حجرالاسود باشد.

پس از استلام حجر به سوى صفا رفت و به اصحاب خود فرمود: از همان جايى آغاز كنيد كه خدا آغاز كرده است؛ زيرا كه مى‏فرمايد: «انّ الصّفا و المروة من شعائرالله.» از صفا بالا رفت و در بالاى آن رو به كعبه ايستاد(37) و خدا را به وحدانيت و بزرگى ياد كرد و فرمود: «لا اله الا الله وحده، أنجز وعده، و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده.» اين دعا را سه مرتبه تكرار كرد و ما بين آن هم، دست به دعا برمى‏داشت. سپس از صفا پايين آمد و بالاى مروه رفت و همين عمل را در آن‏جا هم تكرار كرد.(38)

از امام صادق عليه‏السلام روايت شده است كه فرمود: «هرگاه رسول الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از بلندى بالا مى‏رفت يا از سراشيبى فرود مى‏آمد و يا به سواره‏اى برخورد مى‏كرد و همچنين در آخر شب و پس از نماز، اين كار را انجام مى‏داد.»(39)

ملحق شدن على عليه‏السلام به رسول‏اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله

پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله طى نامه‏اى از على عليه‏السلام خواسته بود كه از يمن عازم حج شود، اما متذكر نشده بود كه خودش براى چه نوع حجى حركت كرده است. على عليه‏السلام همراه با سپاهى كه از مدينه با وى عازم يمن شده بودند، به سوى مكه حركت كرد و سى و چهار شتر را براى قربانى در نظر گرفت. از نكات قابل توجه اين است كه مقدار زيادى حلّه (قطيفه) يمنى همراه آن حضرت عليه‏السلام بود.(40) او هنگامى كه به ميقات يَلَمْلَم رسيد، به همان نيت پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله محرم شد و فرمود: «خدايا به همان نيت پيامبر تو محرم مى‏شوم.»

وقتى كه رسول الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از راه مدينه به مكه نزديك شد، على عليه‏السلام نيز از راه يمن به مكه نزديك شده بود و در منطقه فتق در نزديكى طائف، ابورافع قبطى(41) را جانشين خود قرار داد و خودش براى ديدار پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پيش افتاد. او آن حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را كه مشرف به مكه شده بود، ملاقات كرد و پس از ديدار و عرض سلام، آن حضرت را در جريان اقدامات خويش قرار داد و عرض كرد كه به شوق ديدن حضرت، از سپاه خود پيش افتاده است.

رسول الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نيز بسيار خوشحال شد و با ديدن على چهره‏اش شكوفا گرديد. آن‏گاه پرسيد: با چه نيتى محرم شدى، اى على؟ جواب داد: اى رسول خدا، شما در نامه ننوشته بوديد كه با چه نيتى محرم مى‏شويد، براى همين من نيت خود را همانند نيت شما قرار دادم و گفتم: «خدايا به همان نيت پيامبر تو محرم مى‏شوم. و سى و چهار شتر را براى قربانى مشخص كرده‏ام.»

رسول الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: اللّه اكبر! و من هم شصت و شش قربانى آورده‏ام. تو شريك من در حج و مناسك و قربانى‏ام هستى. بر همين احرام باقى باش و به سوى سپاهت برگرد و به سرعت آنان را بياور تا ان‏شاءالله در مكه جمع شويم.»

على عليه‏السلام با او خداحافظى كرد و به سوى سپاه خويش بازگشت. او آنان را ديد كه وارد مكه شده(42) و در كنار سدره جمع شده‏اند، در حالى كه حلّه‏هايى را كه در سپاه بوده است، پوشيده‏اند! وى به ابورافع نهيب زد كه واى بر تو، چه چيز باعث شده كه حلّه‏ها را به آنان بدهى، پيش از آن‏كه آن‏ها را تحويل رسول خدا بدهيم، در حالى كه، من چنين اجازه‏اى به تو نداده بودم؟! او جواب داد: آنان از من درخواست كردند كه با اين حلّه‏ها محرم شوند تا تميزتر باشند و بعدا آن‏ها را برمى‏گردانند، اما اميرالمؤمنين بدون هيچ‏گونه اغماضى، تمام حلّه‏ها را از سپاهيان پس گرفت و در عدل‏هايى بسته‏بندى كرد.(43) اين كار موجب شد كه عده‏اى از او دلگير شوند و نزد رسول‏اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از او شكايت كنند.

خطبه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پس از انجام عمره

كلينى از امام صادق عليه‏السلام روايت مى‏كند: هنگامى كه حضرت از سعى خود فارغ شد، در مروه ايستاد و رو به مردم كرد و پس از حمد و ثناى خداوند، در حالى كه با دست مبارك به پشت خود اشارهمى‏كرد، فرمود: به درستى كه اين جبرئيل است كه به من دستور مى‏دهد به افرادى كه قربانى به همراه نياورده‏اند، بگويم كه از احرام خارج شوند. و اگر من نيز دوباره به حج بيايم، همين كار را انجام خواهم داد، اما از آن‏جا كه قربانى به همراه آورده‏ام، سزاوار نيست از احرام خارج شوم تا وقتى كه قربانى‏ها به قربانگاه خود برسند.

در اين هنگام، مردى برخاست و گفت: آيا مى‏گويى كه براى حج خارج شويم در حالى كه از سر و روى ما آبِ غسل مى‏چكد؟!

رسول‏الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به‏وى‏گفت:توهرگز به اين ايمان نخواهى آورد!

پس از آن، سراقة بن مالك كنانى گفت: اى رسول خدا، دين ما را چنان به ما ياد بده كه گويى همين امروز متولد شده‏ايم. آيا اين چيزى كه ما را بدان امر فرمودى، براى همين سال است يا براى سال‏هاى آينده هم مى‏باشد؟

رسول الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: اين حكم ابدى است و تا روز قيامت ثابت مى‏باشد. آن‏گاه انگشتان دو دستش را در هم داخل كرد و فرمود: تا روز قيامت عمره در حج داخل شده است.(44) سپس به جارچى امر فرمود كه اعلام كند: «هركس قربانى به همراه خود نياورده، مُحل شود و آن را عمره قرار دهد و هركس كه قربانى آورده، بر احرام خويش باقى بماند.»

بعضى از مردم از وى اطاعت كردند و عده‏اى از اجراى دستور آن حضرت امتناع ورزيدند! رسول الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از آنان ناراحت شد و فرمود: اگر من نيز قربانى به همراه نياورده بودم، از احرام خارج مى‏شدم و آن را به عمره تبديل مى‏كردم، پس هر كسى كه قربانى نياورده از احرام خارج شود.

پس از اين، عده ديگرى از احرام خارج شدند. ولى بعضى همچنان بر احرام خويش باقى ماندند! بعضى از آنان مى‏گفتند: چگونه ممكن است كه رسول الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آفتاب سوخته و غبارآلود باشد، ولى ما لباس بپوشيم.

از جمله كسانى كه با دستور رسول خدا مخالفت مى‏كرد، عمر بن خطاب بود. براى همين، آن حضرت او را فرا خواند و پرسيد: اى عمر، چه شده است كه تو را محرم مى‏بينم؟ آيا قربانى به همراه آورده‏اى؟ عمر گفت: نه! پرسيد: پس چرا مُحل نشده‏اى، در حالى كه دستور دادم كسانى كه قربانى نياورده‏اند، از احرام خارج شوند؟! جواب داد: اى رسول خدا، به خدا قسم تا وقتى كه شما محرم هستيد، از احرام خارج نمى‏شوم! پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به وى فرمود: تو به اين دستور الهى ايمان نمى‏آورى تا اين‏كه مى‏ميرى!(45)

ابن اسحاق با سند خود از عايشه روايت كرده است: پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به مردم دستور داد كه از احرام خارج شوند، مگر كسانى كه قربانى آورده باشند. به دنبال آن تمام كسانى كه قربانى نياورده بودند مُحل شدند و زنان وى نيز از احرام خارج شدند. همچنين از حفصه، دختر عمر، روايت كرده است: رسول الله به زنان خود دستور داد كه با اتمام اعمال عمره از احرام خارج شوند. زنانش از وى پرسيدند: اى رسول خدا، چه چيزى موجب مى‏شود كه شما از احرام خارج نشويد؟! جواب داد: من قربانى آورده‏ام و موهايم را تلبيد(46) كرده‏ام، از اين‏رو نبايد مُحل شوم تا شترهاى قربانى را نحر كنم.(47)

پس از آن، رسول الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در مكه اقامت نكرد. از اين‏رو، امّ هانى، دختر ابوطالب، از وى پرسيد: اى رسول خدا، آيا در خانه‏هاى مكه اقامت نمى‏كنى؟ آن حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمودند: نه.(48) و به أبطح، كه بين مكه و منى واقع شده بود، رفت و همراه اصحابش تا روز ترويه،(49) يعنى بقيه روز سه شنبه و روزهاى چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه(50) را در آن‏جا اقامت كرد.

على عليه‏السلام كه از راه رسيد، طواف و نماز و سعى را به جاى آورد، ولى تقصير نكرد و به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ملحق شد و ديد كه آن حضرت هم تقصير نكرده است. سپس بر فاطمه عليهاالسلام وارد شد كه قربانى نياورده بود و براى همين به دستور رسول خدا مُحل شده بود. على عليه‏السلام مشاهده كرد كه وى لباس رنگين پوشيده و بوى خوش استعمال كرده است، از اين‏رو پرسيد: چرا چنين كرده‏اى؟! فاطمه پاسخ داد: رسول الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به ما دستور داده است كه چنين باشيم.

شِكوه و گلايه از على عليه‏السلام

ابن اسحاق در ادامه مى‏نويسد: سپاهيان على عليه‏السلام به خاطر برخورد شديد وى با آنان در باز پس‏گيرى حلّه‏هايى كه به تن كرده بودند، به شكايت از نزد رسول‏اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پرداختند. سپس با سند خود از ابوسعيد خدرى روايت كرده است: پس از آن رسول الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى ايراد خطبه از جاى خود برخاست و شنيدم كه مى‏فرمايد: «اى مردم، از على عليه‏السلام شكوه نكنيد؛ زيرا به خدا سوگند كه او در راه خدا بهتر از آن است كه مورد شكوه قرار گيرد.»(51)

شيخ مفيد ضمن نقل اين حادثه اضافه مى‏كند: پس از گلايه‏هاى سربازان از على عليه‏السلام ، پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به جارچى خود دستور داد كه با صداى بلند اعلام كند: زبان‏هاى خود را از بدگويى درباره على عليه‏السلام بازداريد. همانا او در امور مربوط به خداوند متعال سخت گير و خشن است و در امور دينى‏اش مسامحه و چشم‏پوشى نمى‏كند.(52)

چنين به نظر مى‏رسد كه رسول‏الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با پارچه‏ها و بردهاى يمانى پرده‏اى براى كعبه فراهم كرد و كعبه را كه در زمان آن حضرت هجده ذرع،(53) ارتفاع داشت با آن پوشانيد و اين عمل پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به عنوان يك سنّت باقى ماند.

پيامبراكرم در روزهاى سه شنبه، چهارشنبه، پنج شنبه و جمعه، كه مصادف با روز ترويه [هشتم ذى‏الحجه] بود، در بطحاى مكه اقامت كرد و پس از زوال خورشيد در ظهر روز هشتم به سوى منى حركت كرد.(54)

مرحوم كلينى با سند خود از امام صادق عليه‏السلام روايت مى‏كند: «پس از زوال خورشيد در روز ترويه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به مردم دستور داد كه غسل كنند و محرم شوند. سپس آن حضرت و اصحابش در حالى كه محرم شده بودند و تلبيه مى‏گفتند، حركت كردند تا به منى رسيدند. در آن‏جا پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا و نماز صبح را به جاى آورد.»(55) و سپس كمى صبر كرد تا خورشيد طلوع كرد. آن‏گاه به عده‏اى فرمود كه چادرى را براى او در نمرة در منطقه عرفات برپا كنند و خودش به همراه مسلمانان به سوى عرفات حركت كرد.(56) آن حضرت از راه بين المأزمين به سوى عرفات نرفت، بلكه راه ضبّ را در پيش گرفت.(57)

تا پيش از آن سال قريشى‏ها از راه مزدلفه به سوى عرفات مى‏رفتند و ديگران را از اين راه منع مى‏كردند. آن‏ها اين را امتيازى براى خويش مى‏شمردند و اميدوار بودند كه پيامبر همان راه ايشان را انتخاب كند، اما چنين نشد؛ زيرا خداى متعال وحى نازل كرده بود: «ثُمَّ أفيضوا مِنْ حيثُ أفاض الناسُ و استغفروا اليه»؛(58) از همان جايى كه مردم كوچ مى‏كنند، كوچ كنيد و از درگاه خداوند متعال طلب آمرزش كنيد.

آن حضرت پس از ورود به عرفات وارد چادر خود شد كه در نمرة در كنار درخت‏هاى أراك در وادى عُرنة نصب شده بود(59) و در همان باقى ماند تا اين‏كه ظهر نزديك شد.

پس از نزديك شدن ظهر، رسول‏الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دستور داد كه ناقه‏اش، قصواء را آماده كردند.(60) آن حضرت در حالى كه غسل كرده بود، خارج شد(61) و مسلمانانى را كه در اطراف او حلقه زده بودند مورد خطاب قرار داد و فرمود: «اى مردم، همانا خداوند متعال در اين روز به شما مباهات مى‏كند و همه شما را مورد مغفرت عام خويش قرار مى‏دهد. آن‏گاه متوجه على عليه‏السلام شد و فرمود: و على عليه‏السلام را مورد مغفرت خاص خويش قرار مى‏دهد. سپس فرمود: اى على، به نزديك من بيا. على عليه‏السلام به پيامبر نزديك شد، آن حضرت در حالى كه دست او را در دست گرفته بود، فرمود: همانا سعادتمند واقعى و به تمام معنا كسى است كه بعد از من از تو اطاعت كند و تو را دوست داشته باشد و به درستى كه بدبخت واقعى و به تمام معنا كسى است كه بعد از من از تو نافرمانى كند و با تو دشمنى بورزد.»(62)

سپس سوار ناقه شد و حركت كرد تا در جايى كه امروزه مسجد نمرة قرار دارد، ايستاد(63) و اين خطبه را ايراد فرمود:(64) حمد و سپاس مخصوص پروردگار متعال است. او را سپاس مى‏گوييم و از او كمك مى‏خواهيم و به درگاه او استغفار و توبه مى‏كنيم و از شر و بدى‏هاى نفس‏هايمان و زشتى‏هاى اعمالمان به او پناه مى‏بريم. هركسى كه خدا او را هدايت كند، گمراه‏كننده‏اى براى او نخواهد بود و هركسى كه خدا او را گمراه كند، هدايت‏گرى براى او نخواهد بود. شهادت مى‏دهم كه هيچ خدايى جز خداى يگانه نيست و او هيچ شريكى ندارد و شهادت مى‏دهم كه محمد بنده و فرستاده اوست.

اى بندگان خدا، شما را به تقواى الهى سفارش مى‏كنم و شما را به اطاعت از پروردگار به وسيله اعمالتان توصيه مى‏كنم و از خدا مى‏خواهم كه آنچه خير است براى ما قرار دهد.

اى مردم! آنچه را كه براى شما بيان مى‏كنم، خوب گوش كنيد؛ زيرا ممكن است كه بعد از اين سال و در چنين جايگاهى در ميان شما نباشم.

اى مردم! خون و آبروى شما بر همديگر حرام است تا وقتى كه خداى متعال را ملاقات كنيد، چنان‏كه امروز و در اين مكان خون و آبروى شما بر همديگر حرام است. آيا پيام الهى را ابلاغ كردم؟ مردم گفتند: بله يا رسول‏اللّه. آن‏گاه پيامبر فرمود: خدايا تو شاهد باش كه دستور تو را ابلاغ كردم.

اى مردم! هركسى كه امانتى نزد خود دارد، بايد آن را به صاحبش برگرداند و رباهاى معين شده در جاهليت را باطل اعلام مى‏كنم و اولين ربايى كه آن را باطل اعلام مى‏كنم، رباهاى متعلق به عباس بن عبدالمطلب است. خون‏هاى ريخته شده در زمان جاهليت را باطل اعلام مى‏كنم، اولين خونى كه آن را باطل اعلام مى‏كنم(65)، خون ابن ربيعة بن الحارث (فرزند عبدالمطلب) است كه دوران شيرخوارگى‏اش را در قبيله بنى سعد مى‏گذرانيد و عده‏اى از طايفه هذيل او را به قتل رساندند.(66) و همانا تمامى افتخارات جاهليت‏به‏جزپرده‏دارى‏كعبه‏وآبرسانى‏به‏حجاج‏راباطل‏اعلام‏مى‏كنم.

به درستى كه زمان به همان هيأتى كه در آن روز خداوند آسمان‏ها و زمين را آفريد، دور مى‏زند و «تعداد ماه‏ها نزد خداوند از روزى كه آسمان‏ها و زمين را آفريده، در كتاب علم خدا، دوازده ماه است. از اين دوازده ماه، چهارماه، ماه حرام است.»(67) كه سه تا پشت سر هم قرار دارند و يكى منفرد است. آن‏ها عبارتند از ماه‏هاى ذى‏القعده، ذى‏الحجه و محرم و ماه رجبى كه بين ماه‏هاى جمادى و شعبان قرار دارد. آيا پيام الهى را ابلاغ كردم؟ مردم گفتند: بله يا رسول الله. آن‏گاه فرمود: خدايا تو شاهد باش.

اى مردم! زنان شما بر شما حقى دارند و شما هم بر آن‏ها حقى داريد. حق شما بر آن‏ها اين است كه ناموس شما را حفظ كنند و بدون اجازه شما، كسى را كه دوست نداريد به منزل راه ندهند و مرتكب فحشا نشوند. اگر اين كارها را مرتكب شدند، خداوند به شما اجازه داده است كه از آن‏ها كناره‏گيرى كنيد و آن‏ها را در خوابگاه‏هايشان تنها بگذاريد و آن‏ها را تنبيه كنيد به صورتى كه آسيبى به آن‏ها نرسد. پس اگر از كارهاى زشت خود دست كشيدند و از شما اطاعت كردند، بر شماست كه طبق عرف نفقه آن‏ها را بدهيد. همانا بدانيد كه آن‏ها را به مثابه امانت الهى در اختيار گرفته‏ايد و بر طبق دستور كتاب خداوند بر خويش حلال ساخته‏ايد، پس درباره زنان تقواى الهى پيشه كنيد و به خير و نيكى درباره آن‏ها سفارش و وصيت كنيد.

اى مردم! «به درستى كه مؤمنان باهم برادر هستند.»(68) و براى هيچ مؤمنى جايز نيست كه در مال برادرش تصرف كند مگر با رضايت او. آيا پيام الهى را ابلاغ كردم؟... خدايا تو شاهد باش.

اى مردم! به هوش باشيد كه به دوران كفر و جاهليت بازنگرديد و خون همديگر را نريزيد. آگاه باشيد كه من در ميان شما چيزى را به وديعه گذاشته‏ام كه اگر بدان عمل كنيد، هيچ‏گاه گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم را.(69) آيا پيام الهى را ابلاغ كردم؟... خدايا تو شاهد باش.

اى مردم! همانا خداى شما يكى است، و پدر شما يكى است، همگى از آدم هستيد و آدم از خاك آفريده شده است. «همانا گرامى‏ترين شما نزد خدا، با تقواترين شماست.»(70) و يك فرد عرب بر يك فرد عجم هيچ برترى ندارد، مگر به واسطه تقوا. آيا پيام الهى را ابلاغ كردم؟... خدايا تو شاهد باش.

اى مردم! همانا پروردگار نصيب هر وارثى را از ميراث معين كرده است و براى هيچ كس سزاوار نيست كه در بيش‏تر از ثلث اموالش وصيت كند. بدانيد كه فرزند منتسب به پدر و مادر واقعى مى‏باشد و جزاى زناكار سنگسار شدن است و اگر فرزندى خود را به غير پدر واقعى‏اش منتسب بكند و اگر برده‏اى خود را به غير از مولاى واقعى‏اش متعلق بداند، پس لعنت خدا و ملائكه و تمام مردم بر اوست و خداوند هيچ عملى را از او نمى‏پذيرد. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته.(71)

پس از آن‏كه خطبه رسول‏الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به اتمام رسيد، بلال شروع به اذان گفتن كرد. پس از اذان، آن حضرت شترش را خوابانيد و از آن پياده شد. سپس بلال اقامه را گفت(72) و پيامبر نماز ظهر را به جاى آورد و آن‏گاه بدون آن‏كه نماز ديگرى بخواند اقامه را گفت و نماز عصر را به جاى آورد.

پس از آن سوار ناقه‏اش، قصواء شد و به سوى محل وقوف آمد. آن‏گاه شكم ناقه‏اش را به سوى صخره‏ها قرار داد و در اين حالت جبل المشاة در مقابل او قرار گرفت و صورت آن حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به سوى قبله بود.

پيامبر همين‏طور ايستاده بود(73) و مسلمانان هم با فشار در پشت سر و اطراف ناقه آن حضرت جمع شده بودند. آن حضرت جهت ناقه‏اش را مقدارى برگرداند، مردم هم به سرعت همين كار را كردند، تا در پشت سر ناقه وى قرار گيرند. در اين حال، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: تنها پشت سر ناقه من محل وقوف به عرفات نيست، بلكه تمام اين منطقه محل وقوف است و با دست به محل وقوف اشارهكرد. پس از آن مردم پراكنده شدند.(74)

در آن‏جا پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: همانا بهترين دعاى من و دعاى پيامبران پيش از من اين است: «لا اله الا اللّه، وحدَهُ لا شريك له، له‏الملك‏وله‏الحمد،يحيى‏ويميت،بيده‏الخيروهوعلى‏كل‏شى‏ءٍ قدير.»

وقوف به مشعر

مرحوم كلينى با سند خود از امام صادق عليه‏السلام روايت مى‏كند: سپس پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از عرفات افاضه كرد و به مردم هم دستور داد كه عرفات را ترك كنند تا به مزدلفه كه همان مشعرالحرام است رسيد. در آن‏جا نماز مغرب و عشا را با يك اذان و دو اقامه به جاى آورد و به افراد ضعيف دستور داد كه شبانه به سوى منى پيش بروند و به آن‏ها سفارش كرد كه جمره عقبه را رمى نكنند تا وقتى كه خورشيد طلوع كند.(75)

همچنين زنان را شبانه به همراه اسامة بن زيد به سوى منى فرستاد و فرمود: هركدام كه قربانى به همراه آورده‏اند، رمى را انجام دهند و از منى خارج نشوند تا قربانى‏ها ذبح شود و هركدام كه قربانى نياورده‏اند، رمى را انجام دهند و به سوى مكه بروند.(76)

آن حضرت ريگ‏هاى رمى جمره عقبه را در مزدلفه جمع كرد.(77) پس از اين‏كه فرا رسيدن صبح كاملاً براى او روشن شد، نماز صبح را با يك اذان و اقامه به جاى آورد. سپس سوار قصواء شد و به مشعرالحرام (يعنى كوه قزح)(78) آمد. در آن‏جا رو به قبله ايستاد و آن‏قدر ذكر گفت و دعا كرد تا اين‏كه سفيدى صبح كاملاً نمايان شد، اما هنوز خورشيد طلوع نكرده بود و پس از طلوع خورشيد، حركت كرد.

ورود به منى

پس از آن‏كه رسول خدا به وادى محسّر رسيد، كمى پيش رفت و آن‏گاه راه وسطى را كه به جمره عقبه منتهى مى‏شد در پيش گرفت. آن‏گاه در حالى كه بر ناقه صهباء نشسته بود، جمره را با هفت سنگ رمى كرد و همراه با پرتاب هر سنگى تكبير مى‏گفت.(79) در اين حال، پيامبر همانند ساير مردم بود و از آداب و رسومى كه درباره رؤسا و امرا انجام مى‏دادند، خبرى نبود. هيچ كس مردم را از اطراف رسول خدا دور نمى‏كرد و آن حضرت تلبيه گفتن را تا قبل از رمى جمره ادامه داد.(80)

سپس به قربانگاه رفت. ناجية بن جندب شترها را يكى پس از ديگرى در حالى كه يكى از دست‏هاى آن‏ها را بسته بود و روى سه دست و پا حركت مى‏كردند، پيش مى‏آورد و آن حضرت شصت و سه شتر را با دست خودش قربانى كرد، سپس كارد را به على عليه‏السلام داد و او بقيه را كه سى و چهار شتر بود نحر كرد. سپس آن حضرت دستور داد كه كمى گوشت از هر قربانى بردارند و آن را در ديگى بپزند. آن گاه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و على عليه‏السلام گوشت آن را خوردند و آب آن را نوشيدند(81) آن‏ها چيزى از پوست و افسار و كلّه پاچه قربانى را به سلّاخ‏ها ندادند، بلكه تمام آن‏ها را صدقه دادند.(82)

در اين حج، معمّر بن عبدالله عدوى مسؤول تراشيدن سر رسول‏خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شد. هنگامى كه مى‏خواست برود تا سر آن حضرت را بتراشد، قريشى‏ها به او گفتند: اى معمّر! گوش رسول خدا و تيغ تيز در دست توست!... امّا معمر گفت: به خدا قسم كه عهده‏دار شدن اين كار را از الطاف بزرگ خدا برخود مى‏دانم.(83)

در آن‏جا عده‏اى همانند رسول الله سرهايشان را تراشيدند و عده‏اى فقط تقصير كردند. براى همين آن حضرت فرمود: پروردگارا حلق‏كنندگان را بيامرز. به وى عرض شد: اى رسول خدا، پس تقصيركنندگان چطور؟ آن‏گاه تا سه مرتبه براى حلق‏كنندگان دعا كرد و در مرتبه چهارم براى تقصيركنندگان طلب آمرزش نمود.

سپس رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله لباسش را پوشيد و به خودش عطر زد. آن‏گاه عبدالله بن حذافه سهمى را فرستاد كه در ميان مردم اعلام كند: اى مردم، رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرموده است: اين روزها، روزهاى خوردن و نوشيدن و ذكر گفتن است. به دنبال آن مسلمانان از روزه گرفتن دست كشيدند.(84) و در اين روز عده‏اى از مسلمانان آمدند و عرض كردند: اى رسول خدا، پيش از رمى، قربانى را انجام داده‏ايم و سرهايمان را پيش از قربانى تراشيده‏ايم، حال چه كنيم؟ رسول خدا در پاسخ آن‏ها كه بسيارى از اعمال را پس و پيش انجام داده بودند، مى‏فرمود: اشكالى ندارد، اشكالى ندارد.(85)

پس از آن، پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سوار شتر شد و به سوى كعبه حركت كرد و نماز ظهر را در مكه به جاى آورد. سپس كنار چاه زمزم آمد و مشاهده كرد كه فرزندان عبدالمطلب مردم را سيراب مى‏كنند. به آنان فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب براى من آب بكشيد، اگر نمى‏ترسيدم كه مردم با تأسّى به من، افتخار سقايت حجاج را از شما بگيرند، خودم از چاه آب مى‏كشيدم. آن‏ها دلوى از آب را به حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تقديم كردند. او مقدارى از آن را نوشيد(86) و به منى بازگشت. در آن‏جا بيتوته كرد تا در روز سوم، كه آخرين روز از ايام تشريق است، به رمى جمرات پرداخت.(87)

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در نزديكى ظهر و پيش از نماز، به رمى جمرات پرداخت. او در كنار جمره اولى بيش‏تر از وُسطى مكث كرد و در كنار جمره عقبى اصلاً توقفى نكرد و آن حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بالاى جمره‏ها را رمى مى‏كرد. وى به مسلمانان فرمود كه در روز عيد همراه او به منى كوچ كنند و اما زنان آن حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در بعدازظهر عيد قربان كوچ كردند و رمى جمرات را هم شبانه انجام مى‏دادند. همچنين آن حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به چوپانان و خدمه اجازه داد كه شبانه عمل رمى را انجام دهند و شب را در خارج از منى بيتوته كنند.(88)