اشاره
گذشته چراغ راه آينده است و تاريخ، حكيم جهان ديدهاى است كه حوادث گذشته را
بازخوانى مىكند تا راهى براى پيمودن آينده مبهم پيش روى ما بنهد. ماه ذىالحجه
همواره تداعىكننده اعياد مبارك قربان و غدير است. اين دو از ايامالله و شعائر
الهى هستند كه بزرگداشت آنها بر هر مسلمانى لازم است.
اين مقاله، ترجمه و تدوين بخشى از كتاب موسوعة التاريخ الاسلامى، تأليف استاد
يوسفى غروى مىباشد، كه درصدد برآمده است با استفاده از منابع دست اول و با اهميت
دادن به منابع شيعى و اشارهبه آيات اكمال، تبيلغ و ولايت كه در هنگام حجةالوداع
نازل شده است، جريان حجة الوداع و غدير خم را بازخوانى كند تا زمينه آشنايى هرچه
بيشتر با سيره پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله و اخلاق و منش و سياستها و
درايتهاى آن حضرت فراهم شود.
نزول دستور الهى براى انجام حج
امام باقر عليهالسلام مىفرمايند: «جبرئيل بر رسولالله
صلىاللهعليهوآله نازل شد و به او گفت: اى محمد صلىاللهعليهوآله ، خداوند
متعال سلام مىرساند و مىفرمايد: من هيچ يك از پيامبران و رسولان خود را قبض روح
نكردم، مگر بعد از اكمال دينم و تأكيد بر حجتم. حال دو فريضه از دين تو باقى مانده
كه لازم است آنها را به قوم خود ابلاغ كنى: فريضه حج و فريضه ولايت و خلافت بعد از
خودت. به درستى كه من هيچگاه زمين را از حجت خويش خالى نگذارده و خالى نخواهم
گذاشت. حال خداوند متعال به تو امر مىفرمايد كه فريضه حج را به قوم خود ابلاغ كنى
و حج به جاى آورى و اعلام كن تا هركسى كه استطاعت دارد، همراه تو حج به جاى آورد و
احكام حج را همانند احكام نماز و زكات و روزه به آنها بياموزى و آنان را به امور
حج واقف گردانى.»(1)
امام صادق عليهالسلام نيز مىفرمايد: «ده سال از اقامت
رسولالله صلىاللهعليهوآله در مدينه مىگذشت در حالى كه حجّى به جاى نياورده
بود.(2) پس به تمام كسانى كه اسلام آورده بودند، پيام فرستاد كه رسول
الله صلىاللهعليهوآله قصد حج دارد و آن را به همه اعلام مىكند تا هر كسى كه
توانايى دارد، او را همراهى كند. به دنبال آن مردم براى انجام حج روى آوردند.(3)
علاوه بر اين، آن حضرت به جارچىها دستور داد كه با صداى بلند اعلام كنند: رسول
الله صلىاللهعليهوآله مىخواهد در اين سال فريضه حج به جاى آورد.(4)
او مىخواهد كه احكام حج را مثل ساير احكام دينى به شما بياموزاند و شما را بر
آنها واقف گرداند، كسانى كه استطاعت دارند او را همراهى كنند.(5) به
دنبال آن، اهالى مدينه و اطراف و باديه نشينان براى انجام مراسم در كنار رسولالله
صلىاللهعليهوآله آماده شدند.»(6)
حركت براى حجةالوداع
پيامبر صلىاللهعليهوآله ابودجانه انصارى يا شباع بن عرفطه غفارى(7)
را جانشين خود در مدينه قرار داد و چهار روز مانده به آخر ذىالقعده، از مدينه خارج
شد.(8) افرادى كه براى انجام حج آن حضرت را همراهى مىكردند، به هفتاد
هزار نفر يا بيشتر مىرسيدند.(9)
آن حضرت شصت و چهار يا شصت و شش(10) و بنا به قولى، صد نفر شتر(11)
قربانى را براى اين حج در نظر گرفت و ناجية بن جندب أسلمى خزاعى را مسؤول نگهدارى و
هدايت آنها كرد.(12) پس از آنكه آن حضرت صلىاللهعليهوآله به شجره
در ذىالحليفه رسيد، فرود آمد. اينجا ميقات اهل مدينه به سوى مكه بود. در آنجا
پيامبر دستور داد كه افراد موهاى زايد بدن را زايل كنند و غسل به جاى آورند و در يك
ازار و رداء مُحرِم شوند و كسانى كه رداء ندارند با إزار و عمامه محرم شوند و تحت
الحنكهاى عمامه را بر شانه بيندازند.(13)
ازحوادث قابل ذكر در ميقات ذىالحليفه اين است كه پس از شهادت جعفر بن ابيطالب
در موته، ابوبكر تيمى با بيوه او، أسماء بنت عميس ازدواج كرده بود. اسماء به پسرش
محمد حامله بود و با وجودى كه وضع حملش نزديك بود، همراه شوهرش ابوبكر براى انجام
حج حركت كرده بود. او وقتى كه به ذىالحليفه رسيد، وضع حمل كرد. از اينرو، فردى را
نزد رسول الله صلىاللهعليهوآله فرستاد تا مسأله را از آن حضرت بپرسد. رسولالله
صلىاللهعليهوآله فرمودند: «غسل كن و استشفار بنما(14)
و مُحرم شو.»(15) او هم استشفار كرد و كمربندى به كمر بست و محرم
شد(16) و لبيك حج را گفت.(17)
ورود رسول الله به ذىالحليفه در وقت ظهر رخ داد. آن حضرت شب جمعه را در آنجا
اقامت كرد تا اصحاب و قربانىها به وى برسند. پس از آنكه زنانش، كه بر هودجهايى
سوار شده بودند و تمام اصحاب و قربانىها به وى رسيدند،(18) صبر كرد تا
ظهر شد. سپس غسل كرد و از اقامتگاه خود خارج شد و به كنار شجره [درخت] رفت و در
آنجا نماز ظهر(19) را به صورت دو ركعتى(20) به جاى آورد و
آنگاه قصد حج كرد.(21) پس از آن فرمود كه يك قربانى بياورند. در سمت
راست اين حيوان علامتى گذاشت و پيش از آنكه مُحرم شود، يك جفت نعلين بر گردن آن
آويخت و تمام اين كارها را رو به قبله انجام مىداد. پس از آن به ناجية بن جندب امر
فرمود تا بقيه قربانىها را إشعار [علامتگذارى] كند. او اين كار را با همكارى دو
جوان أسلمى انجام داد. سپس [ناجية بن جندب] از آن حضرت سؤال كرد: اگر يكى از
قربانىها از راه رفتن عاجز شد، آن را چه كنيم؟ فرمود: آن را نَحر كن و افسارش را
به خونش آغشته كن و بر پهلوى راستش بزن، اما تو و همكارانت از گوشت آن نخوريد.(22)
آن حضرت صلىاللهعليهوآله حركت كرد تا به بيداء رسيد. در آنجا مردم در دو دسته
صف كشيدند و آن حضرت صلىاللهعليهوآله تلبيه حج(23) را به اين صورت
تلقين فرمود: «لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك، انّ
الحمد و النعمة لك و الملك، لا شريك لك.»(24)
دو قطعه احرام پيامبر صلىاللهعليهوآله از كرباس يمنى بود.(25)
مردم چشم به پيامبر دوخته و منتظر بودند كه ببينند آن حضرت به چه كارى دستور
مىدهد، يا چه كارى را انجام مىدهد، تا از او پيروى كنند.(26)
بنابراين، همه مردم به قصد حج محرم شدند و هيچكدام نيّت عمره نكردند و اصلاً
نمىدانستند كه حج تمتع چيست(27) و به علاوه، عده زيادى از آنان بدون
برداشتن قربانى همراه وى حركت كرده بودند.(28)
رسول اكرم صلىاللهعليهوآله شب يكشنبه را در منزلگاه مَلَل به صبح آوردند.
سپس حركت كردند تا به شرف السيّاله رسيدند. در آنجا پس از اقامه نماز مغرب و عشا،
شام خوردند و سپس از سيّاله به سوى عرق الظبيه، در نزديكى روحاء حركت كردند. در عرق
الظبيه نماز صبح را به جاى آوردند و به حركت خود ادامه دادند تا به روحاء رسيدند و
در آنجا اطراق كردند. در اينجا، يكى از افراد طائفه بنى نهد گورخرى را كه صيد
كرده بود، به رسول الله صلىاللهعليهوآله هديه كرد. آن حضرت صلىاللهعليهوآله
فرمود: آنچه كه توسط ديگران صيد مىشود، براى شما حلال است، مگر آنچه را كه خودتان
صيد مىكنيد يا به دستور شما صيد مىشود.
سپس از بدر گذشتند و به منصرف رسيدند. در آنجا پيامبر نماز مغرب و عشا را به
جاى آورد. پس از صرف شام، دوباره به حركت ادامه دادند تا به الاثابه كه قبل از جحفه
واقع شده، رسيدند و پيامبر صلىاللهعليهوآله نماز صبح را در آنجا به جاى آورد.
در اينجا، غلام ابوبكر شتر خود را، كه زاد و توشه ابوبكر بر آن بود، خواباند و
خودش هم به خواب رفت. پس از آن، شتر برخاست و در حالى كه افسار را به دنبال خود
مىكشيد، حركت كرد. پس از مدتى غلام بيدار شد و گمان كرد كه شترش در همان مسير
كاروان حركت كرده و لذا به دنبال كاروان به راه افتاد و از ديگران درباره شتر خود
پرسوجو مىكرد، اما كسى از آن خبر نداشت. كاروانيان به حركت خود ادامه دادند تا
اينكه صبح روز سهشنبه پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله به عرج رسيد و در خانههايى
كه در آنجا بود، فرود آمدند.
پيامبر اكرم در گوشهاى از محل اقامت خود نشسته بود كه ابوبكر آمد و در كنارش
نشست. پس از آن، عايشه و سپس اسماء آمدند و در كنار حضرت نشستند و... تا اينكه كمى
قبل از ظهر، غلام ابوبكر، حيران و سرگردان آمد. ابوبكر از او پرسيد: شترت كجاست؟
جواب داد: آن را گم كردهام! ابوبكر برخاست و او را به باد كتك گرفت و دائما فرياد
مىزد: چگونه از يك شتر هم نمىتوانى محافظت كنى و آن را گم كردهاى؟ رسول اللّه
تبسّمى كرد و فرمود: آيا از اين مُحرم و كارهايى كه انجام مىدهد، تعجب نمىكنيد؟!
در طول مسير خبر ورود رسولاللّه صلىاللهعليهوآله به گوش بنى أسلم رسيد.
بعضى از آنها يك كاسه بزرگ را از حَيس (خرما و روغن مخلوط شده با آرد) پر كردند و
براى پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله آوردند و آن حضرت به همراه خانوادهاش و
ابوبكر و كسانى كه با وى بودند از آن غذا خوردند.
در اين سفر، صفوان بن معطّل در آخر كاروان حركت مىكرد تا اشياى به جاى مانده را
بردارد و گمشدگان را راهنمايى كند. چيزى نگذشت كه او همراه با شتر ابوبكر از راه
رسيد و آن را جلوى در اقامتگاه پيامبر خوابانيد و به ابوبكر گفت: نگاه كن كه چيزى
كم نشده باشد. ابوبكر نگاه كرد و گفت: فقط يك كاسه بزرگ كم است، كه آن هم نزد غلام
بود.
در اين ميان، بعضى از وسايل پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله بر شتر ابوبكر بار
بود كه گم شده بود، براى همين شايع شد كه ناقه رسولالله صلىاللهعليهوآله گم
شده است، از اينرو، سعد بن عباده همراه پسرش قيس، ناقهاى را با اسباب و اثاثيه
براى آن حضرت آوردند. آنها پيامبر صلىاللهعليهوآله را ديدند كه جلوى اقامتگاه
خود ايستاده است. سعد گفت: اى رسول خدا صلىاللهعليهوآله ، مطلع شديم كه شترى،
كه زاد و توشهات بر آن بار بوده، گم شده است، براى همين شتر خود را آوردهايم تا
از اين وسايل استفاده كنيد.
رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: خداوند بارهايم را به من برگرداند. شما
وسايل خود را ببريد. خداوند به شما خير و بركت عنايت فرمايد!
سپس از سعد بن عباده پرسيد: اى ابوثابت، مگر آن مقدار كه در مدينه از ما
مهماندارى مىكنى برايت كفايت نمىكند؟!
سعد گفت: اى رسول خدا، خدا و رسول او بر ما منت دارند. به خدا قسم آنچه از اموال
ما را كه برمىدارى، نزد ما محبوبتر از آن مقدارى است كه براى ما وامىگذارى.
پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: راست مىگويى اى ابوثابت! به تو بشارت مىدهم كه
رستگار شدى!
روز چهارشنبه آن حضرت در سُقيا فرود آمد. صبح روز بعد به أبواء رسيد و در محل
مسجدى كه در سمت چپ وادى ابواء و در جهت مكه قرار دارد، نماز به جاى آورد. سپس
پيامبر حركت كرد تا به قلعههاى يمن رسيد. در آنجا، حضرت براى استراحت زير درخت
نشست. در روز جمعه، در جحفه فرود آمد و در مسجدى كه پايينتر از منطقه خم قرار
دارد، نماز به جاى آورد. روز شنبه نيز به قُديد رسيد و در مسجد مشلّل و سپس در
مسجدى كه در پايين لفتْ ساخته شده، نماز خواند. در لفت، پيامبراكرم
صلىاللهعليهوآله از كنار هودج زنى گذشت كه فرزند كوچكش همراه وى بود. آن زن
بازوى بچه را گرفت و از آن حضرت پرسيد: اى رسول خدا، آيا اين كودك هم مىتواند حج
به جاى آورد؟ حضرت پاسخ داد: بله، و براى تو هم ثواب نوشته مىشود.
روز يكشنبه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله به عسفان رسيد. پس از آنجا به سوى
كراع الغميم حركت كرد. در اين سفر، عده زيادى پياده بودند، آنها در غميم جلوى آن
حضرت صلىاللهعليهوآله آمدند و از سرعت حركت كاروان و سختى پيادهروى شكايت
كردند(29) و از حضرت درخواست كردند كه فكرى براى پيادگان هم بكند، تا
آنان هم مقدارى از راه را سواره طى كنند. پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود كه
امكاناتى براى سواركردن همه آنها ندارد، امّا به آنان توصيه فرمود كه دستارهايى به
كمر ببندند و هروله كنان راه بروند تا به بدنشان فشار وارد نيايد. آنان اين دستور
را انجام دادند و احساس راحتى كردند.(30)
ابن اسحاق با سند خود از عايشه روايت كرده است: هنگامى كه در سرف بوديم، من حائض
شدم. بدين خاطر گريه مىكردم كه پيامبر صلىاللهعليهوآله بر من وارد شد و پرسيد:
چه شده است؟! گفتم: حيض شدهام. به خدا كه دوست داشتم امسال به اين سفر نمىآمدم!
آن حضرت فرمودند: اين حرف را نزن. تو تمام اعمالى را كه حجاج انجام مىدهند،
مىتوانى به جاى آورى و فقط كعبه را نبايد طواف كنى.(31)