4- این اشکال مانند آنست که بر حکمت خدای متعال در آفرینش انسان اشکال کنیم که او انسان را برای عبادت آفرید ولی
کثر انسان ها تمرد کردند و فرمان او را نبردند. پس کار او حکیمانه نبود !
می گوییم آنچه پس از پيامبر(ص) واقع شد نمی تواند دليل بر عدم توفيق آن جناب در پيام رسانی درست و تربيت انسان ها بوده و باعث نقص شخصیت آن حضرت باشد، زیرا تعداد کثيری از اصحاب واقعاً ايمان آورده و تربيت اسلامی آن حضرت را پذيرا شده بودند و در سختیها و جنگها نمونه عالی از ايثار و فداکاری نشان دادند، و حتی کلمه ارتداد یعنی برگشت از دین و ایمانن که حاصل تلاش آن حضرت بود. ولی آنان پس از وفات آن حضرت دچار فتنه و امتحان شده و اين تفاوت دارد با اینکه بگوئيم آنان اصلاً ايمان نياوردند یا اکثر آنها منافق بودند و تنها از ترس تظاهر به ايمان کردند ، آيات و روايات به خوبي دلالت می کند تعداد کثيری از صحابه ایمان داشته و در حوادث و جنگ های طاقت فرسای صدر اسلام رفتاری داشتند که جز از مؤمن معتقد صادر نمی شود.
5- روايات ارتداد در خود صحاح اهل سنت آمده است از جمله روايت صحيحه و معتبره معروفی که در صحيح بخاری آمده: عن رسول الله (ص) إن أناسا من اصحابی يؤخذ بهم ذات الشمال، فاقول أصحابی، فيقال إنهم لم يزالوا مرتدين علی اعقابهم منذ فارقتهم
[146] « پيامبر اکرم فرمود: در حالي که عده ای از اصحاب مرا به طرف اصحاب شمال (جهنم) می برند من (با نگرانی و از سر دلسوزی) صدا می زنم آی اصحابم را کجا می برند؟ به من پاسخ داده می شود که آنان از زمانی که تو وفات کردی و از آنان جدا شدی مرتد شدند! »
قال ابن حجر
و فی روایة
ليرفعن رجال منکم، ثم ليختلجن دونی، فاقول يا رب أصحابی فيقال انک لا تدری ما أحدثوا بعدک. و زاد فی صحيح آخر سحقاً سحقا لمن غير بعدی و فی صحيح خامس يقول انک لاعلم لک بما أحدثوا بعدک إنهم ارتدوا علی أدبارهم القهقری
[147]
« ابن حجر عسقلانی می گوید : و در روايت ديگر یپس از گفتگوی فوق افزوده است : تو نمی دانی که اينها چه کارهائی پس از تو کردند (چه بدعتهايی گذاشتند) و در روايت صحيح ديگر افزود: دور باد از رحمت خداوند کسی که پس از من سنت مرا تغيير دهد. و در صحيحه ديگری پس از مکالمه ای که از حضرت نقل کرديم آمده است : مامور جهنم به حضرت رسول(ص) عرض می کند: تو نمی دانی اينها پس از وفات تو چه کارهائی کردند و چه بدعتهائی در دين به وجود آوردند! آنان به دین پشت کرده و بسوی قهقهری رفتند و مرتد شدند! »
و نمی توا ن این روایلت را بر اعراب مرتد زمان ابی بکر تطبیق کرد زیرا ابن حجر عسقلانی می گوید : صحابی کسی است که با ایمان بمیرد و به اتفاق علما بر مرتد صریح صحابی گفته نمی شود .
[148]
6 ـ بعضی از بزرگان روايات (غير از چند نفر همۀ صحابه مرتد شدند )را از نظر سند يا دلالت مناقشه کرده است. می فرمايند: اين روايات که مرحوم کشی آنرا نقل کرده. هفت روايت است که سه روايت آن ضعيف ويک روايت که از علی بن حسن فضّال است موثق و سه روايت ديگر آن صحيح است.
[149] دو روایت صحیحۀ آن اینست :
محمدبن اسماعيل، قال حدثني الفصل بن شاذان، عن ابن أبي عمير عن ابراهيم بن عبدالحميد، عن أبي بصير، قال: قلت لابي عبدالله ارتد الناس الا ثلاثة أبوذر وسلمان والمقداد قال: فقال أبوعبدالله عليه السلام: فأين أبوساسان وأبوعمرة الانصاري؟
« ابو بصير از امام صادق (ص) پرسید آیا این حدیث صیح است که همۀ مردم مرتد شدند غير از سه نفر أبوذر وسلمان و مقداد ؟ حضرت فرمود پس ابوساسان و ابوعمرة انصاري کجایند ؟ » یعنی اصل مطلب درست است ولی چرا این دو نفر استثنا نکردی ؟ »
و روی الکشی عن علي بن الحكم ، عن سيف بن عميرة ، عن أبي بكر الحضرمي ، قال قال ابوجعفر عليه السلام ارتد الناس: الا ثلاثة نفر سلمان وأبوذر والمقداد قال: قلت فعمار ؟ قال: قد كان جاض جيضة ثم رجع، ثم قال: ان اردت الذي لم يشك ولم يدخله شئ فالمقداد،
[150]
« أبي بكر حضرمي می گوید امام محمد باقر (ع) فرمود : همۀ مردم مرتد شدند غير از سه نفر أبوذر وسلمان و مقداد . پرسیدم عمار چگونه بود ؟ فرمود : اندکی منحرف شد سپس بر گشت . و اگر می خواهی کسی را بشناسی که هیچ شک نکرد او مقداد است »
آنگاه ایشان در دلالت آنها چهار اشکال کرده اند که حاصلش آنست که نمی توان مؤمنین به ولایت را منحصر به این سه ،چهار نفر دانست و تعداد افراد مستثنی از سه تا هفت نفر مختلف است . و نتيجه می گيرند صحابه نيز مانند مردم زمانهای ديگر مجموعه از افراد خوب و بد بودند و تعدیل یا تخطئه و تفسیق همه آنان روا نیست .و نتیجه می گیرد اين روايات را غاليان و حشويه جعل کردند و نمی توان آنرا پذيرفت.
[151]
به نظر می رسد نمی توان اين روايات را که بسیاری از نظر سندی صحیح است جعلی شمرد افزون بر آنکه روایات منحصر به آنچه کشی نقل کرده نیست بلکه مسئلۀ ارتداد یا انحراف صحابه با عبارات گونا گون در منابع اصیل حديثی و زیارات معتبره شيعه مکرر آمده ، و بزرگان شیعه از قدیم آنرا پذیرفته اند . بلکه در نهج البلاغه آمده است :
قال عليه السلام: حتي إذا قبض الله رسوله صلي الله عليه واله وسلم رجع قوم علي الأعقاب، غالتهم السبل، واتكلوا علي الولائج، ووصلوا غير الرحم، و هجروا السبب الذي امروا بمودته، ونقلوا البناء علي رص أساسه، فبنوه في غير موضعه، معادن كل خطيئة، وأبواب كل ضارب في غمرة، قد ماروا في الحيرة، و ذهلوا في السكرة، علي سنة من آل فرعون
[152] .
« امیر المؤمنین فرمود : تا اینکه كه خداوند، جان پيامبرش را گرفت (افسوس ) كه گروهي به گذشتۀ جاهلي خود بازگشتند و راههای بد آنانرا ربود و تباه کرد آنان تعصب ورزیده و به خواص خود تکیه کردند ، و با غير خويشاوند ( رسول اللّه ) پيوند نمودند ، و از سبب و وسيله ای كه خداوند آنان را به دوستي ايشان مأمور كرده بود دوري گزيدند و به روش آل فرعون ،در حیرت و سرگردانی بسر بردند و سرمست و غافلند.»
ابن ابي الحديد در تفسیر لفظ سبب می گويد : اين جمله اشاره به فرمايش حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله ميباشد كه فرمود إنّي تارك فيكم الثّقلين كتاب اللّه و عترتي أهل بيتي حبلان ممدودان من السّمآء إلي الأرض ، لا يفترقان حتّي يردا عليّ الحوض رسول خدا ( ص ) اينجا قرآن و اهل بيتش دو ريسمان ناميده ، و حضرت امير المؤمنين ( ع ) از آن بلفظ سبب تعبير كرده است
[153]
قال ابن أبي الحديد: منظور این روایات مرتدانی که ابوبکر با آنان برای منع زکات جنگید نیستند زیرا کسی که مرتد بمیرد از صحابه شمرده نمیشود و اگر آنان توبه کردند بین ایشان و پیامبر در قیامت فاصله نمی افتد پس در هر حال منظور این روایات مرتدانی که ابوبکر با آنان جنگید نیستند ،
[154]
افزون بر آنکه رواياتی که کشی نقل کرده بر مبنای قدما صحيح است و سه روايت آن حتی بر مبنای سخت گيرانه متاخران نيز صحيح بوده و راويان آن همگی موثق هستند .
پس با توجه به روايات متعدد و صحيحه از طريق فريقين حکم به ضعف سند یا دلالت اين روايات نمی توان کرد.
بلی چنانکه بزرگان فرموده اند: منظور اين روايات ، ارتداد صحابه از اسلام نيست. بلکه منظور ، ارتداد از ايمان در ابتدای غصب خلافت است. ولی به تدریج بسیاری از آنان بیدارشده و به ویژه پس از خلافت ظاهری آن حضرت ، اکثر صحابه به حقانیت امام اعتراف کرده و ایمان آوردند. چنانکه مراد از (ناس، مستثنی منه) مردان بالغ حاضر در مدينه هست که تا آخر ایستادند، پس شامل افراد غیر بالغ مانند حسنین (ع) یا ابن عباس یا زنانی مانند اسماء و ام سلمه نمی شود و نیز غائبين مثل مالک ابن نويره که از غصب خلافت خبر نداشتند و مدتها بعد متوجه شدند از حکم ارتداد خارجند .
و اختلاف تعداد مستثنی به جهت اختلاف درجه ايمان آنان به ولايت است. به همين جهت اگر بعضی از بنی هاشم یا صحابه ديگر در اين روایات استثنا نشده اند به جهت نرسيدن آنان به درجه ايمان و ولايت اين سه نفر ممتاز می باشد، هر چند آنان نيز از مؤمنان و مواليان بودند زیرا مراد از افراد مستثنی کسانی هستند که تنها برای رضای خدا از مولا علی(ع) دفاع کردند پس بعضی از بنی هاشم مثل زبیر یا عباس که برای رضای خدا و به جهت تعصب خویشاوندی از حضرت دفاع کردند نمی شود.
و نیز کساني که تا آخر نايستادند و جذب عامه مردم شده ،يا در اعتقاد ولايت دچار شک و شبهه شدند از این دائره خارجند . پس اين روايات منافات ندارد با روايت معتبر شیخ صدوق که می گويد: دوازده نفر در ابتای خلافت با مشورت امام در مسجد النبی از پای منبر بر خاسته و به ابی بکر اعتراض کردند (غیر از چهار نفر ایشان تا آخر نايستادند)
[155]
یا چهل نفر پس از انتخاب ابوبکر خدمت امير(ع) رسيده و از حضرت خواستند برای حق خود قيام کند و به او وعده حمایت نظامی برضد غاصبین دادند، ولی اکثر ایشان به وعده خود وفا نکردند .
استدلال اهلبیت به حدیث غدیر بر امامت
بعضی افراد جاهل می گویند حضرت علی و بقیۀ اهلبیت(ع) به انتصابی بودن
امامت و خلافت عقیده نداشتند ، از این رو به حدیث غدیر
بر امامت استدلال نکردند ، بلکه از آن حضرت در نهج البلاغه
و از سائر اهلبیت سخنانی بر نفی آن به شرح زیر رسیده است :
1- قال علی (ع) والله ما کانت لی فی الخلافة رغبة ولا فی الولایة إربة ...
[156] « حضرت علی (ع) در ابتدای خلافت ظاهری فرمود : قسم به خدا مرا در این خلافت رغبتی نبوده و در این فرمانروایی چشم داشت و توقعی ندارم »
ومن كلام له في وصف بيعته بالخلافة ... و بسطتم يدي فكففتها
ومددتموها فقبضتها ثم تداككتم عليّ تداك الإبل الهيم علي حياضها يوم ورودها .
[157] و در خطبهای دیگر در توصیف کیفیت بیعت خود فرمود : دستم را گشوديد و من آن را بستم ، دستم را كشيديد و من آن را نگه داشتم ، سپس بر من هجوم آورديد آن سان كه شتران تشنه در هنگام آب خوردن به آبگيرها هجوم آورند
اگر خلافت امری انتصابی از طرف خدا بود حضرت علی رضی الله عنه نمی توانست آن را رد کند و قسم نمی خورد که به خلافت و امامت اشتیاق و رغبت ندارد، زیرا سرباز زدن از تکلیف الهی در شأن و منزلت آن بزرگوار نیست.
2- بعد از قتل عثمان ، هنگامی که بزرگان اصحاب و یاران رسول الله صلی الله علیه و آله
ازحضرت علی (ع) در خواست پذیرش خلافت و امامت کردند ، حضرت فرمودند : دعونی والتمسوا
غیری ... ولعلّی أسمعکم و أطوعکم لمن ولّیتُمُوهُ أمرکم ،واَنا لکم وزیراً خیرً لکم منی اَمیراً
[158] مرا به حال خود واگذارید ، از کسی غیر
از من بخواهید که خلافت و ولایت را تصدی کند ... امید داشته
باشید که من گوش به فرمانتر و مطیع تر از شما باشم
برای کسی که امر خود را به او سپرده اید ،
و من برای شما وزیر باشم بهتر است از اینکه امیر شما باشم.
3- حضرت علی (ع) در نامه ای که به معاویه بن ابوسفیان نوشت فرمود : إنَّه بایعنی القوم الذین بایعوا ابابکر و عمر و عثمان علی ما با یعوهم علیه ، فلیس للشاهد أن یختار ولا للغائب اَن یَرُدّ ، و إنما الشوری للمهاجرین و الأنصار فان اجتمعوا علی رجل وسمّوه إماماً کان لله رضیً ...
[159]
بدانکه بیعت کردند با من همان کسانی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرده اند ، پس کسی حق ندارد ، رأی ایشان « أصحاب شوری » را نپذیرد و جز این نیست که شورای
( تعیین کننده ی امام و خلیفه ) حق مهاجرین و انصار است ، پس اگر بر شخصی اتفاق نظر کرده و او را امام نامیدند رضای خدا درآنست.
4-روی القاضي عبد الجبار المعتزلي في كتابه (المغني) عن أبي وائل.... روي صعصعة بن صوحان أن ابن ملجم لعنه الله لما ضربه عليه السلام دخلنا إليه فقلنا يا أمير المؤمنين استخلف علينا
قال: لا ، فإنا دخلنا علي رسول الله صلي الله عليه وآله حين ثقل، فقلنا يا رسول الله صلي الله عليه وآله استخلف علينا، فقال: لا ، إني أخاف أن تتفرقوا عنه كما تفرقت بنوا إسرائيل عن هارون ، ولكن إن يعلم الله في قلوبكم خيرا اختار لكم
والمروي عن العباس أنه خاطب أمير المؤمنين عليه السلام في مرض النبي صلي الله عليه وآله أن يسأله عن القائم بالأمر بعده، وأنه امتنع من ذلك خوفا أن يصرفه عن أهل بيته، فلا يعود إليهم أبدا.
[160]
قاضي عبد الجبار معتزلي في كتاب (المغني) از صعصعة بن صوحان روایت می کند: وقتی که ابن ملجم بر
أمير المؤمنين ضربت زد ، بر آن حضرت وارد شدیم و پرسیدیم :آیا کسی را خلیفۀ خود قرار نمی دهی ؟ فرمود نه، زیرا ما در مرض وفات پیامبر خدمت آن حضرت رسیدیم و درخواست کردیم برای ما خلیفه ای تعیین نما ، فرمود نه ، می ترسم متفرق شوید مانند بنی اسرائیل که از اطراف هارون متفرق شدند ، ولی اگر خدا شما را بخواهد بهترین شخص را برای شما بر می گزیند .
آنگاه نظیر این مطلب را از أبي وائل از أمير المؤمنين به این صورت نقل می کند !
ألا توصي فقال : ما أوصي رسول الله (صلي الله عليه وآله فأوصي ، ولكن ان أراد الله تعالي بالناس خيرا فسيجمعهم علي خيرهم كما جمعهم بعد نبيهم علي خيرهم
[161]
فرمود: نه ، ولی اگر خدا شما را بخواهد بهترین شخص را برای شما بر می گزیند چنانکه پس از وفات پیامبر بهترین شخص برای آنان برگزید !
1- بعضی از امام زادگان نیز گفته اند که هیچ نصی بر امامت نرسیده ، و حدیث غدیر دلالتی بر آن ندارد. مثلا ابن سعد در طبقات و خطیب در تاریخش روایت می کنند از محمد بن سعد ازشبابة بن سوار الفزاري از فضيل بن مرزوق که می گوید: شنیدم حسن بن حسن(مثني ) به مردی که در بارۀ أهلبیت غلو می کرد ، گفت : وای بر حال شما ، برای خدا ما را دوست داشته باشید ( در بارۀ ما غلو نکنید )
آن مرد گفت شما خویشاوندان پیامبر هستید . حسن گفت : اگر خویشاوندی بدون طاعت نفعی به حال کسی داشت کسی که از نظر پدر و مادر به او نزدیک تربود (يعني ابو لهب) از آن بهره می برد....وای بر شما اگر از خدا بترسید و در بارۀ ما حق بگوئید بهتر به مقصود خود می رسید و ما نیز از شما راضی می شویم .
ثم قال: لقد أساء بنا آباؤنا إن كان هذا الذي تقولون من دين الله ثم لم يطلعونا عليه ولم يرغبونا فيه. فقال له الرافضي: ألم يقل رسول الله، عليه السلام، لعلي من كنت مولاه فعلي مولاه ؟
حسن گفت اگرآنچه شما شیعیان می گوئید( امامت أهلبیت) درست باشد پدران ما رفتار بدی کردندکه ما را از آن مطلع نساختند ! رافضی در اینجا پرسید ،آیا پیامبر به علی (ع) نفرمود : فرمود هر کس من مولای اویم علی مولای اوست ؟
حسن پاسخ داد :به خدا قسم اگر پیامبر ازاین جمله امارت و سلطنت را اراده کرده بود صریحا بیان می کرد چنان که نماز و روزه وزکات و حج را صریحا بیان نمود و باید می گفت: هذا والي الامر والقائم عليكم من بعدي ، فاسمعوا له وأطيعوا
این شخص والی شما پس از من است امر اورا شنیده و از او اطاعت کنید .
واگر چنین بود که خدا و رسول علی (ع ) را برای جانشینی بر گزیده بودند جرم و خطای علی (ع) از همه بیشتر بود ، زیرا دستور پیامبر در تصدی مقام خلافت را انجام نداده یا عذر خود را در ترک آن بیان نکرده است .
[162]
پاسخ :
اینکه حضرت علی و بقیۀ اهلبیت (ع) به منصوب بودن خود برای امامت عقیده نداشته و به حدیث غدیر استدلال نکردند، نادرست بوده و خلاف احتجاجات و تظلم های تاریخی اهلبیت به ویژه حضرت علی و زهرا (ع) با خلفای سه گانه است و خطبه های حضرت زهرا (ع) و مناشده های امیر المؤمنین(ع) بر حقانیت خود برای خلافت در زمان خلفای سه گانه وابتدای خلافت ظاهری آنرا نفی می کند .افزون بر خطبه های نهج البلاغه از جمله خطبۀ شقشقیه که صریحا خلفا را غاصب و خود را مظلوم و تنها مستحق خلافت معرفی می کند ..
بلی آن حضرت علی (ع) برای گرفتن حق خود به قیام مسلحانه دست نزد ، زیرا پیامبر اکرم (ص) به او سفارش کرد که اگر پس از من ، مردم از تو اعراض کردند برای احقاق حق دست به قيام مسلحانه نزن و به او فرمود : إنما مثلک کمثل الکعبه تؤتی ولا تأتی - يا - مثل الإمام مثل الكعبة
[163] « مثل تو مثل کعبه است که مردم باید نزد او بیایند ، کعبه نزد کسی نمی آید. »
اصولاً فرق نبوت و امامت در همين نقطه است . نبی و رسول در کوچه و خيابان راه می افتند و با التماس و خواهش با افراد تماس گرفته و علی رغم ميل آنان نور هدايت وحی را به آنان می رساند. و در اين راه سنگ و چوب و شماتت جاهلان را تحمل می کنند و هم چون حکيم خرسوار که فحش می شنيد ولی با لطافت مار را از شکم شخص خوابيده بيرون کشيد و در پاسخ عذر خواهی شخص خوابيده در وصف حال خود گفت :
[164]
من شنیدم فحش و خر می راندم ربّ یسّر زیر لب می خواندم.
هر زمان می گفتـم از درد درون اهـــد قومــی إنهم لايعلمون .
ولی ولايت و امامت نعمتی الهی برجامعه است که تا تعداد قابل ملاحظه ای از مردم آنرا مطالبه نکنند و برای اجرای حدود الهی آماده نباشند عرضه آن بر جامعه سزاوار نيست زیرا ولايت همچون جواهر گران قيمت و مرواريد ارزشمندی است که جز در مکان و زمان مناسب و به صورت شايسته ای برای مردمی گوهرشناس نبايد عرضه شود .
از طرفی حزب خلافت اقليتی سياس و روانشناس بودند که از اشتغال حضرت امير به مراسم دفن پيامبر (ص) و کینه های انباشتۀ طوائف تازه مسلمانان قریش سوء استفاده کردند و با توجه به خلأ قدرت در مدينه و اضطراب و نگرانی های حاکم بر جامعه بر شتر خلافت سوار شدند
و پس از آنان وابستگان خلافت اموی و عباسی برای پوشاندن حقائق دست به کار فرهنگی عظیمی زدند که یکی از آنها جعل همین افسانه ها ازقول بعضی امام زادگان مانند حسن مثنی است .
پس از این مقدمه در پاسخ خطبۀ اول و دوم می گوییم : خلافت در بین مسلمانان دو معنی و دو اصطلاح دارد که تفاوتهای روشنی باهم دارند.
معنی اول: خلافت مانند نبوت منصبی الهی است که پذیرش یا عدم پذیرش مردم درآن، هیچ نقشی ندارد بلکه مردم وظیفه دارند آنرا بپذیرند و با پذیرفتن خلیفه الاهی سعادت می یابند وبا عدم پذیرش آن گمراه می شوند . دراین بینش، تعیین خلیفه امری از جانب خداست وچنین خلافتی قابل غصب یا صرف نظر کردن حتی توسط خود خلیفه نیست . در این صورت اگر مردم بپذیرند امام به وظیفه اش عمل خواهد کرد و اگر نپذیرند او برای تحصیل آن به زور متوسل نخواهد شد .
معنی دوم: آنچه پس از وفات پیامبر اتفاق افتاد و مردم بیشتر آنرا می شناختند که خلیفه را عده ای از مردم انتخاب کرده و از بقیۀ مردم بیعت بگیرند.در تعریف دوم ، خلافت منصبی انتخابی است . چنین خلیفه ای تمام تلاشش درجهت جلب وحفظ اعتماد وآرای مردم است .
پرواضح است که اگر مردم به دنبال خلیفه ای باشند که پاسخ گوی خواسته ها وامیالشان باشد و به همین منظور نزد خلیفه منصوب الهی بروند، از او همان چیزی را می شنوند که از مولا امیرالمؤمنین علیه السلام شنیدند.
می پرسیم امیرالمؤمنین(علیه السلام) به کدام خلافت رغبت نداشته و کدام خلافت را نپذیرفتند؟ آنچه را که ایشان به آن رغبت نداشت و نپذیرفتند خلافت به معنای دوم بود چرا که مردم بعد از مرگ عثمان، خواستند با علی ابن ابیطالب علیه السلام بیعت کنند تا اومثل خلیفه های پیشین با رای مردم زمام امور را بدست بگیرند وطبیعی است توقع داشته باشند که خلیفۀ منتخب، بهخواسته های ایشان تن دهد.
از این رو امام علیه السلام با بیان فوق به این خواسته پاسخ مثبت ندادند. واین در شرایطی بود که روح دنیا پرستی بر مردم حکومت می کرد.
چنانکه تاریخ از نیت های بعض از آنان مانند طلحه و زبیر که با حرارت با حضرت بیعت کرده بودند پرده برداشت . در این وضعیت است که امام می فرمایند مرا رها کنید وبه سراغ دیگری بروید دیگری را پیدا کنید که با روش شما و خواسته های شما سازگار باشد. چنانکه دنبالۀ کلام حضرت علت اصلی امتناع حضرت را روشن می شود. می فرمایند:
دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَکَّرَتْ. وَ اعْلَمُوا أَنِّی إِنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَي قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ
« مرا رها کنید و به سراغ دیگري بروید که ما به کاري روي آوردهایم که داراي رنگهاي گوناگون است. دلها بر آن قرار نميگیرد و عقل ها پایدار نميماند. براستي که همه جا را ابر فتنه پر کرده و راه راست ناشناخته مانده است.
بدانید اگر من درخواست شما را پذیرا باشم با شما آن گونه که خود ميدانم رفتار خواهم کرد و به حرف ملامت گرها و این و آن گوش نمی دهم »
در پاسخ مورد سوم ( نامۀ حضرت ) می گوییم :
استدلال امام علي ـ عليه السلام ـ به معاويه از قبيل «الزام خصم » است كه در اين قبيل موارد بهترين شيوه احتجاج است، يعني به چيزي استدلال شود كه مورد قبول طرف مقابل است. مسلم است که امام
( عليه السلام ) در اين نامه در مقام بيان معیاركلی اسلام در تعیین امام نيست ؛ بلكه در مقام احتجاج با دشمن لجوجي است كه معتقد به مشروعيت خلافت خلفاء قبلی از طريق بيعت مهاجرين و انصار بود ، و این از باب استدلال با خصم از راه عقايد و افكار و اعمال خود اوست ، که از آن بعنوان « جدال أحسن » تعبير مي شود .
به عبارت ديگر، حضرت امير ( عليه السلام ) به معاويه كه از طرف عمر و عثمان استاندار و حاكم شام بود ، و آنان را خليفه مشروع ميدانست ، خطاب كرده و ميفرمايد : اگر از نظر تو معيار مشروعيت خلافت آنان ، اجتماع مهاجرين و انصار است ، همان معيار در خلافت من نيز وجود دارد .
واما مورد چهارم : حدیثی از «المغنی» قاضی عبد الجبار معتزلی است که می گوید :
پیامبر (ص) وصیتی برخلافت نکرد، سيد مرتضي در کتاب الشافی پاسخ می دهد :
اولا : این روایات در هیچ یک از مصادر شیعی نیامده است از این رو برای ما قابل قبول نیست
ثانیا : این روایت با روایاتی که خود اهل سنت بر
وصیت پیامبر (ص) برخلافت ابوبکر از آن حضرت روایت کرده اند معارض است .
ثالثا :روایت أبي وائل دلالت می کند آن حضرت
ابوبکر را از خودش برتر می دانست در حالی که خلاف روایا ت معتبره در دید گاه حضرت نسبت به او است . از جمله روایت صحیح بخاری و مسلم که عمر به حضرت علی (ع) می گوید : تو ابوبکر را این گونه می دیدی ! فرأيتماه كاذبا آثما غادرا خائنا
[165] .
رابعا :این خبر معارض است با روایات فراوانی که به نص بر امامت جناب امام حسن (ع) دلالت می کند.
ما رواه أبو الجارود عن أبي جعفر عليه السلام أن أمير المؤمنين لما أن حضره الذي حضره قال لابنه الحسن عليه السلام:
ادن مني حتي أسر إليك ما أسر إلي رسول الله صلي الله عليه وآله، وأئتمنك علي ما ائتمنني عليه .
[166]
«امام باقر عليه السلام فرمود: چون وفات
امير المؤمنين (ع) فرا رسيد، به پسرش حسن فرمود: نزديك من بيا ، تا آنچه را رسول خدا( ص) با من
مخفیانه گفت، با تو مخفیانه گويم، و آنچه را به من سپرد به تو سپارم، سپس همين كار را كرد.»
وروي حماد بن عيسي عن عمر بن شمر عن جابر عن أبي جعفر عليه السلام قال: " أوصي أمير المؤمنين عليه السلام إلي الحسن عليه السلام وأشهد علي وصيته الحسين ومحمدا عليهما السلام وجميع ولده ورؤساء شيعته وأهل بيته، ثم دفع إليه الكتب والسلاح
امام باقر عليه السلام فرمود: امير المؤمنين (ع) به پسرش حسن وصیت نمود و بر این وصيت خود حسين و محمد حنفیه همۀ فرزندان و روساء شیعه را شاهد گرفت ، و کتاب ها و سلاح امامت را به او تحویل داد .
واما مورد پنجم در بارۀ سخن حسن مثنی پاسخ آن به شرح زیر است :
1- این روایت را تنها بعضی از مورخان أهل سنت آورده وکسی از شیعه آن را نقل نکرده است. وروایات آنان بر فرض صحت سند برای ما حجت نیست . افزون بر آنکه این حدیث درصحاح ایشان نیامده بلکه در کتب فرعی ایشان آمده است .
2-یکی از راویان آن « فضيل بن مرزوق » است که هر چند عده ای او را توثیق کردند ولی عده ای دیگر او را تضعیف نمودند.ذهبي می گوید : نسائي او را تضعيف نموده است ، ونیز عثمان بن سعيد اورا تضعیف کرده است ونیز أبو عبد الله الحاكم گفته است فضيل بن مرزوق دارای شرط روایت صحيح نیست ، بر مسلم عيب گرفتند چرا از او در کتاب صحيح خود نقل حدیث کرده است
[167]
و ابن حجر گفته است : عبد الخالق بن منصورازابن معين پرسید : آیا به حدیث فضیل احتجاج می شود ؟ پاسخ داد: نخیر. زیرا او زیاد اشتباه می کند .
و یکی از راویان این خبر« شبابة بن سوار فزاری» است که حدیث او اعتبار ندارد ، زیرا عبد الرحمن بن أبي حاتم می گوید : از پدرم در بارۀ شبابة بن سوار پرسیدم پاسخ داد :او راست گواست و حدیثش نوشته می شود ، ولی قابل استدلال واحتجاج نیست .
[168]
3 -این سخن که اگر نصی بر خلافت بود ، علی قیام می کرد و چون چنین نکرد پس نصی نیست .
اگر منظور قیام مسلحانه باشد ملازمه را قبول نداریم زیرا چنانکه گذشت این کار مصلحت نبود واگر منظور قیام فرهنگی و احتجاج باشد انکار آن دروغ بزرگی است که ساحت بزرگوار حسن مثنی از آن مبرا است، زیرا برای همۀ بنی هاشم روشن بود که حضرت امیر علیه السلام برای حق خود قیام نمود واز بیعت با ابو بکر امتناع نمود ولی مردم وی را کمک نکردند . این سخن مثل آنست که کسی بگوید انبیائی که نتوانستند شریعت الهی را اجرا کنند به وظیفۀ خود قیام نکردند .
در بخش دیگرروایت نفع خویشاوندی پيامبر(ص) در قیامت آن گونه که جاعل جاهل این داستان خیال کرده و به سر نوشت ابو لهب بر نفی نص استدلال کرده است . می گوییم : نص امامت مستلزم این نیست که خویشاوندی پيامبر(ص) بدون طاعت نفعی به حال اولاد علی (ع) داشته باشد تا نفی آن بر نفی نص دلالت کند .
4- دلالت حدیث غدیر بر خلافت چنان واضح بود که بلا فاصله حسان بن ثابت آنرا از زبان پیامبر به شعر در آورد و در حضور آن حضرت خواند وحضرت اورا تأیید کرد : از جمله این فراز شعر او ..... رضيتك من بعدي إماما وهاديا
... وهیچ یک از صحابۀ حاضر به او اعتراض نکردند ، بلی احتمالات بعیده منافاتی با دلالت واضح ندارد از ین رو غزالي می گوید : در هر دلالتی احتمالات بعیده می آید اگر در دلالت نفی احتمالات بعیده شرط شود هیچ دلالت صریح نخواهیم داشت مثلا : قل هو الله أحد يعني آله الناس نه اله الجن : یا محمد رسول الله ، می پرسیم کدام محمد؟ به کدام إقليم، در چه زمان رسول خداست ؟
[169]
می گوئیم اگر پیامبر صریح تر از این هم می فرمود: باز متعصبان نمی پذیرفتند و احتمالات بعيدة را مطرح می کردند ، و می گفتند منظور از ولایت امر چیزی دیگری است نه امارت ، و پیامبر را در معرفی خلیفه مقصر میدانند
5- این نقل منافات دارد با قیام امام حسین (ع) در کربلا که حسن مثنی درآن شرکت داشت و زخمی شد و به وسیلۀ خویشان مادری اش از معرکه نجات یافت، اساس آن قیام بر اساس حقانیت امام منصوص وبطلان امام غیر منصوص بود و اگر نه خلافت معاویه و پسرش یزید اشکالی نداشت .
6- این روایت منافات دارد با آنچه از نوۀ او «محمد بن عبد الله بن الحسن المثني » رهبر قیام مدینه نقل شده است که
أبوالعباس المبرد نقل می کند : وی در پاسخ منصور دوانیقی وتهدید وی پس از قیام نوشت: من عبد الله محمد المهدي أمير المؤمنين إلي عبد الله بن محمد -أما بعد ....قد تعلم أن الحق حقنا و أنكم طلبتموه بنا ، و نهضتم فيه بشيعتنا و حظيتموه بفضلنا ، وإن أبانا عليا كان الوصي و الامام ، فكيف و رثتموه دوننا و نحن أحياء ؟ ....«.می دانی که امامت و خلافت حق ما بود و شما به ناحق آنرا گرفتید و پدر ما علی وصی پیامبر و امام بعد از او بود.»
علامه میر حامد حسین پس از اشاره به این پاسخها می افزید : یکی از شگردهای نواصب همین است که سخنی بر زبان یکی از امامزادگان می گذارند و ریاکارانه از او تعریف می کنند تا خود ائمه را بکوبند .
[170]
تحریف فضائل و کتمان مطاعن
یکی از کارهای زشت امتهای گذشته کتمان کتب آسمانی و سنت پیامبران و تحریف آن بود که باعث گمراهی مردم
و جهل نسل لاحق از حقایق وحی انبیاء گذشته شد و قرآن با تاسّف از آن گزارش می دهد.
درسوره نساء آيه /46 می فرماید : مِنَ الَّذِينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ (46)بعضي از يهود، سخنان ( خدا یا رسول او را ) را از محل خود تحريف ميكنند .
و در سوره بقرة /159 می فرماید: إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدي مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ - كساني كه آنچه را از دلائل روشن و اسباب هدايت را نازل كردهايم،
با آنكه براي مردم در كتاب بيان ساختهايم، كتمان ميكنند، خداوند آنها را لعنت ميكند و همه لعنت كنندگان نيز آنان را لعن مينمايند.
تحريف در کتب و روایات اهل سنت
متاسفانه انحراف فوق در امت خاتمیه به وقوع پیوست و وابستگان دربار خلفا به صورت گسترده به کتمان روایات فضائل اهلبیت ومطاعن دشمنان ایشان یا تحریف آن دست زدند که ما به نمونههائی از آن اشاره می کنیم :
1- محمد حسین هیکل ، در چاپ اول کتاب حیات محمد(ص) حدیث «انذار العشیره» در ابتدای بعثت را به نقل از تاریخ طبری این گونه نقل کرده است ... فأيکم يوازرنی علی هذا الأمر وأن يکون أخی و وصيی و خليفتی فيکم ؟ فأعرضوا عنه و هموا بترکه و لکن عليا نهض وما يزال صبيا دون الحلم
« کدام یک از شما مرا در انجام رسالتم کمک می کند تا برادر و وصی و خلیفۀ من بین شما باشد. همگی از او روی برگردانیده و خواستند او را رها کنند. ولی علی که کودکی نا بالغ بود بر خاست و او را اجابت کرد »
ولی با فشار مقامات مصر در چاپ های بعد با گرفتن مبلغی پول از مسئولان فرهنگی مصر آنرا این گونه تحریف کرد:أن يکون کذا و کذا
[171] وبه این وسیله سخن حضرت را مبهم کرد
2- حاکم در مستدرک الصحیحین ج3 /168 می گوید : تفرد مسلم بإخراج حدیث أبي موسی عن النبی (ص)
خير نساء العالمين اربع
« مسلم تنها حدیث ابو موسی را از پیامبر آورده که یهترین زنان جهان چهار نفرند » که آنان طبق حدیث 4728 مستدرک ، مريم و آسيه وخديجه وفاطمه می باشند .
ذهبی هم در تلخیص مستدرک با سکوت خود این سخن حاکم را تأیید می کند ، ولی این حدیث ابو موسی در نسخ فعلی صحیح مسلم نیست
3- ابن تیمیه نقل می گوید : حديث أنا مدينه العلم و علي بابها أضعف و أوهي و لهذا إنما يعد في الموضوعات و إن رواه الترمذي
[172] حدیث مدینه العلم ضعیف واز احادیث جعلی است هر چند ترمذی آنرا آورده، واین اعتراف به اصل وجود آن در سنن ترمذی است.
در حالی که این حدیث فعلا در سنن ترمذی نیست
4- کتاب الصواعق المحرقه تألیف ابن حجر هیتمی دارای سه چاپ در سال(1312،ق) و ( 1385،ق) و( 1385،ق) است در چاپ
دوم (سال 1385،ق) آن تحریفاتی واقع شده که استاد سید طیب جزائری با مقایسۀ آن با چاپ
اول سال (1312،ق) و چاپ سوم سال (سال 1385،ق) به شرح زیر از آن پرده برداشته است :
در چاپ اول ص 74 و چاپ سوم ص124 ح 28 به نقل از عائشه آمده است : آمده « ذکر علی عباده » ولی در چاپ دوم نیست !
و در فصل سوم چاپ اول ص 76 سطر 14 و در چاپ سوم
(ص 327) پس از حدیث ابن عباس در نزول سیصد آیه در شأن حضرت علی آمده : اخرج الطبرانی عنه قال کانت
لعلی ثمانية عشره منقبه ما کانت لاحد فی هذه الامه طبرانی از ابن عباس نقل کرده که برای علی (ع) هیجده فضیلت است که برای هیچ یک از این امت نیست . ولی در چاپ دوم (1385 ،ق) نیست !
و در چاپ اول ص 87 و چاپ سوم ص327 باب 11 فصل اول آیۀ 2 فی روايه الحاکم قلنا يا رسول الله کيف الصلاه عليکم أهل البيت ؟ قال اللهم صل علی محمد
و علی آل محمد . ولی در چاپ دوم نیست !
در ص 3 چاپ اول س 25 وص 5 چاپ سوم دارد عن ابن عباس : من سب اصحابي فعليه لعنه الله و الملائکه والناس اجمعين ولی در چاپ دوم نیست !
در چاپ اول ص 20 س 13( 34 ج ) داشت : وشذ بعضهم فاجاب بأن معنی و علی بابها أی من العلو علی حد قرائه
«هذا صراط علیٌ مستقیمٌ » برفع علی و تنوینه . بعضی از أهل سنت کلمۀ علی را در حدیث أنا مدینه العلم به معنای وصفی گرفته تا این فضیلت را انکار کند «یعنی من شهر علم هستم و درب آن بلند مرتبه است ، مانند آیه 41 سورۀ حجر«
هذا صراط علیََّ مستقیم » که در قرائت مشهور فعلی علی حرف جر به یاء متکلم اضافه شده، ولی اگر به تنوین و رفع علی قرائت شود صفت صراط یعنی این راه بلند مرتبۀ به سوی من مستقیم است .»
ولی کلمۀ علی در جملۀ اخیر در چاپ بعدی حذف شده و هذا صراط مستقیم آمده است .
5- در نهج البلاغه ابن أبي الحدید حکمت 185 و نسخ دیگر می فرماید : وَاعَجَبَا أَنْ تَكُونَ اَلْخِلاَفَةُ بِالصَّحَابَةِ وَ لاَ تَكُونَ بِالصَّحَابَةِ وَ اَلْقَرَابَةِ
عجبا آیا خلافت تنها به مصاحبت پیامبر تحقق می یابد ، ولی با هر دو فضیلت مصاحبت و خويشاوندي او حاصل نمی شود.
ولی شيخ محمد عبده في شرح نهج البلاغه حکمت( 190)آنرا به شكل محرف زیر آورده است . واعجباه أتكون الخلافة بالصّحابة و القرابه ؟
عجبا ، آیا خلافت به مصاحبت وقرابت تحقق می یابد» با توجه به اینکه همزه (أتکون ) برای انکار ابطالی است ، معنائی مخالف منظور حضرت را می رساند ،
یعنی خلافت به مصاحبت وقرابت تحقق نمی یابد!
6-مسلم دربارۀ مخاصمۀ مالی بین عباس و مولی علی و مطالبۀ هریک حق خود را از عمر ، از قول راوی آن « مالک بن اوس» بدون ابهام نقل
می کند و ابوبکر و عمر را به نظر مولی علی ع دروغگو و گنهکار و پیمان شکن و خائن معرفی می کند :
ثم أقبل ( عمر) علي العباس وعلي فقال أنشدكما بالله الذي بإذنه تقوم السماء والأرض أتعلمان أن رسول الله صلي الله عليه و سلم قال لا نورث ما تركناه صدقة ) قالا نعم ،.......
فقال أبو بكر قال رسول الله صلي الله عليه و سلم ( ما نورث ما تركنا صدقة )
فرأيتماه كاذبا آثما غادرا خائنا والله يعلم إنه لصادق بار راشد تابع للحق ثم توفي أبو بكر وأنا ولي رسول الله صلي الله عليه و سلم و ولي أبا بكر فرأيتماني كاذبا آثما غادرا خائنا والله يعلم إني بار راشد تابع للحق ثُمَّ تَوَفَّي اللَّهُ أَبَا بَكْرٍ فَقُلْتُ أَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ - صلي الله عليه وسلم - وَأبي بَكْرٍ ،
فَقَبَضْتُهَا سَنَتَيْنِ أَعْمَلُ فِيهَا بِمَا عَمِلَ رَسُولُ اللَّهِ - صلي الله عليه وسلم - وَأَبُو بَكْرٍ ، ثُمَّ جِئْتُمَانِي وَكَلِمَتُكُمَا وَاحِدَةٌ وَأَمْرُكُمَا جَمِيعٌ ، جِئْتَنِي تَسْأَلُنِي نَصِيبَكَ مِنِ ابْنِ أَخِيكَ ،
وَأَتَي هَذَا يَسْأَلُنِي نَصِيبَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا ، ثم توفي أبو بكر وأنا ولي رسول الله صلي الله عليه و سلم وولي أبا بكر
فرأيتماني كاذبا آثما غادرا خائنا والله يعلم إني بار راشد تابع للحق.
[173]
«مالک بن اوس می گوید: هنگامی که علی ع و عباس برای مجادله در میراث پیامبر ص نزد خلیفه عمر رسیدند وی گفت شما را بخدا که به اذن او زمین و آسمان قیام می کند آیا میدانید که رسول الله فرمود انبیاء ارث نمی گذارند؟ علی و عباس گفتند بله ....
عمر گفت این حدیث را ابوبکر از رسول الله روایت کرده که فرمود: ما پیامبران ارث نمی گذاریم هر مالی که از ما باقی بماند صدقه است .
ولی شما او را دروغگو و گنهکار و پیمان شکن و خائن دانستید
ولی خدا میداند که او هدایت شده و صادق و تابع حق بود.
تا اینکه ابوبکر وفات کرد و من ولی امر پیامبر و ابو بکر شدم پس شما مرا دروغ گو و گنهکار و پیمان شکن و خائن دیدید و خدا میداند که من رشد یافته وتابع حق هستم .»
ولی بخاری عبارت « ولی شما ابوبکر را دروغگو و گنهکار و پیمان شکن و خائن دانستید » را تحریف کرده و بجای آن کذا و کذا به صورت ذیل می آورد
ثُمَّ تَوَفَّي اللَّهُ نَبِيَّهُ - صلي الله عليه وسلم - فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ - صلي الله عليه وسلم - فَقَبَضَهَا أَبُو بَكْرٍ يَعْمَلُ فِيهَا بِمَا عَمِلَ بِهِ فِيهَا رَسُولُ اللَّهِ - صلي الله عليه وسلم - وَأَنْتُمَا حِينَئِذٍ - وَأَقْبَلَ عَلَي عَلِيٍّ وَعَبَّاسٍ - تَزْعُمَانِ أَنَّ أَبَا بَكْرٍ كَذَا وَكَذَا ، وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَنَّهُ فِيهَا
صَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تَوَفَّي اللَّهُ أَبَا بَكْرٍ فَقُلْتُ أَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ - صلي الله عليه وسلم - وَأبي بَكْرٍ ،
[174]
چنانکه پس از جملۀ « تا اینکه ابوبکر وفات کرد و من (عمر) ولی امر پیامبر و ابو بکر شدم » بخاری جملۀ ذیل « پس شما مرا دروغ گو و گنهکار و پیمان شکن و خائن دیدید و خدا میداند که من رشد یافته وتابع حق هستم .» قضاوت مولی علی را در بارۀ عمر حذف نموده است و روایت را به صورت ناقص ذیل آورده است:
فَقَبَضْتُهَا سَنَتَيْنِ أَعْمَلُ فِيهَا بِمَا عَمِلَ رَسُولُاللَّهِ - صلي الله عليه وسلم - وَأَبُو بَكْرٍ ،
ثُمَّ جِئْتُمَانِي وَكَلِمَتُكُمَا وَاحِدَةٌ وَأَمْرُكُمَا جَمِيعٌ ، جِئْتَنِي تَسْأَلُنِي نَصِيبَكَ مِنِ ابْنِ أَخِيكَ ، وَأَتَي هَذَا يَسْأَلُنِي نَصِيبَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا.
[175]
7- ابن ابی الحدید بیست وچهار حدیث در فضائل خاص مولی علی (علی ) نقل می کند که یکی از آنها را از مسند احمد چنین است . الخبر الرابع عشر كنت
أنا و علي نورا بين يدي الله عز و جل قبل أن يخلق آدم بأربعة عشر ألف عام فلما خلق آدم قسم ذلك فيه و جعله جزءين فجزء أنا و جزء علي رواه أحمد في المسند و في كتاب فضائل علي ع وذكره صاحب كتاب الفردوس و زاد فيه - ثم انتقلنا حتي صرنا في عبد المطلب فكان لي النبوة و لعلي الوصية.
[176] خبر چهاردهم : من (پیامبر) و علی نزد خدا نور واحدی بودیم چهارده هزار سال پیش از آنکه آدم را بیافریند . وقتی که آدم را آفرید آنرا دو قسمت کرد ، یک قسمت مرا و قسمت دیگر را علی قرار داد .
ابن ابی الحدید می گوید : اين حديث را احمد بن حنبل در مسند و صاحب كتاب «الفردوس» (ابن شيرويه ديلمي) نيز روايت کرده است . ديلمي در دنباله روايت افزوده است: پيوسته اين نور يكي بود، تا اين كه در صلب عبد المطلب از هم جدا شديم پس (نور) نبوت در من است و (نور) وصایت در علي است
ولی این حدیث فعلا در هیچ یک از مسند احمد و فضائل احمد نیست !
نمونههای دیگری ازین تحریفات را استاد علامه جعفر مرتضی در (التاریخ والاسلام ص13 تا 35 )آورده است .
8- محقق بزرگ سید عبد العزیز طباطبائی در ترکیه نسخه ای از طبقات ابن سعد را مشاهده
ونسخه بر داری کرده است که در فصلی از آن درحدود هشتاد صفحه در فضائل امام حسن وامام حسین
علیهما السلام آورده بود در حالی که این فصل در هیچ یک ازنسخ چاپی فعلی آن نیست .
8- بی انصافی درجرح و تضعیف راویان فضائل أهلبیت
و تعدیل یا تقویت نواصب و مخالفان آنان که نمونه هایی از این بی انصافی ها را دانشمند زیدی مذهب « محمد بن عقیل علوی»درکتاب « العتب الجمیل علی أهل الجرح و التعدیل » آورده است. او می گوید:
بعضی رجالیون اهل سنت در وثاقت امام صادق (ع) و حسن بن زید بن امام حسن (ع) و دو فرزند
عالم محمد حنفیه (حسن و عبدالله ) را به جرم
مخالفت آنان با اهل فتنه (ناکثین و قاسطین و مارقین) تشکیک نمودند و اصبغ بن نباته و ثعلبه بن
یزید الحمانی (دو رئیس شرطه امیر المؤمنین ) و حارث اعور را به جرم تشیع، یا روایت فضائل أهلبیت تضعیف کرده اند!
[177]
و در مقابل عمر بن سعد قاتل الامام وخالد بن یزید بن معاویه و زهیر بن معاویه بن خدیج
و عنبسه بن سعید بن عاص ناصبی و حریز بن عثمان دشنام دهندگان به مولا و عمران بن حطان خارجی را توثیق نمودند .
[178] واین کار باعث ترویج باطل و کتمان حقایق نزد أهل سنت شده است.
نمونه های این تحریفات و تعصبات فراوان است.