اما روایت دومي كه حاكم آنرا از ابوهريره به عنوان شاهد آورده در سند آن - غير از ابوهريره كه رفاقت او با معاويه مشهور است- «صالح بن موسي الطلحي»است که ضعف او مورد اتفاق رجاليون عامه به شرح زیر است :
[112]
حافظ مزي ميگويد : يحيي بن معين ميگويد : صالح بن موسي قابل اعتماد نيست.
ابوحاتم رازي ميگويد : حديث او ضعيف و منكر است او بسياري از احاديث منكر را از افراد موثق (به دروغ) نقل ميكند.
نسائي دربارهاش گفته: احاديث صالح بن موسي نوشته نميشود و جاي ديگر ميگويد حديث او متروك است .
ابن حجر عسقلاني در تهذيب التهذيب ميگويد : ابن حبان گفته، صالح بن موسي به افراد موثق مطالبی نسبت ميدهد كه شبيه سخنان آنان نيست ،پس حديث او حجت نيست .
ابن معين گفته است :صالح و اسحاق فرزندان موسي ارزشي ندارند و حديث آنان نوشته نميشود.
ابن ابيحاتم از پدرش نقل كرده او جداً ضعيف الحديث است و احاديث منكره زيادي از افراد موثق نقل كرده است.
بخاري گفته است: او منكر الحديث است.
نسائي گفته او ضعيف است و حديث او نوشته نميشود.
عبدالله بن احمد بن حنبل ميگويد از پدرم درباره او پرسيدم؟ گفت نميدانم چه بگويم ؟ گويا پدرم او را نميپسنديد .
ابو نعيم ميگويد: او متروك است و روايات منكره نقل ميكند .
[113].
جالب آنست كه ذهبي پس نقل همين حديث (وسنتي) از صالح بن موسي ميگويد : اين يكي از احاديث غير قابل تأييد اوست
[114] .
عقيلي گفته: هيچ يك از احاديث او پيروي نميشود و این حدیث در شرح حال عبدالله بن داهر حدیث منکر شمرد.
[115]
پس روایت دوم حاکم هم ضعيف و بي اعتباراست ،بلكه قرائن جعل در آن هويداست
و در نقل دیگر صالح بن موسي از ابو هریره به جای« سنتی ، نسبی» آورده که به معنای خویشاوندان نسبی حضرت هستند و منظور همان عترت و أهلبيت است .و با اين نقل مكر جاعلان خنثي شده و نا خود آگاه حق بر زبانشان جاري گشته است .
[116]
یعنی او ابتدا عترتی را تبدیل به «نسبی » کرد ، ولی وقتی دید این تغییر مطلوب خلفا را تامین نمی کند آنرا به سنتی تحریف نمود.
سوم :يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر (م 463 هـ ) است او در كتاب «التمهيد» که برای سند یابی روایات مرسل موطأ مالک نوشته است ، اين روايت را از عبدالرحمن بن يحيي از احمد بن سعيد از محمد بن ابراهيم الدبيلي از علي بن زيد العرائضي از حنين از كثير بن عبدالله بن عمرو بن عوف از پدرش و او از جدش از پيامبر اكرم چنين نقل ميكند : تركت فيكم امرين لن تضلوا ما تمسكتم بهما كتاب الله وسنه نبيه.
[117]
در اين سند نيز «كثير بن عبدالله بن عمرو بن عوف » است كه از ضعفا و كذابين است .
ابن حبان درباره او ميگويد : او يكي از كذابين و دروغگوهاست، كثير بن عبدالله از پدرش و جدش كتاب حديثي را نقل ميكند كه اساسش مجعول ودروغ و نقل آن جز به عنوان تعجب و نقد. حرام است،
[118]
ابن حجر عسقلاني ميگويد : ابوطالب به نقل از احمد درباره او ميگويد : او منكر الحديث و بيارزش است.
عبدالله بن احمد ميگويد : احمد بن حنبل روي احاديث كثير بن عبدالله خط كشيده و از آن چيزي نقل نكرد .
به همين جهت احمد حديث« كتاب الله و سنتي» را نقل نكرد . و از طرفی گفته است هر حديثي كه در كتاب مسند من نباشد اعتبار ندارد.
شافعي گفته: «كثير بن عبدالله بن عمرو بن عوف » از اركان كذب است .
دوري ،از ابن معين نقل كرده كه ميگويد: جد او (عوف) از صحابه بود ولي خود او ضعيف است و جاي ديگر گفته: ليس بشي، یعنی او ارزشي ندارد .
ابو داود نيز او را از كذابين شمرده است.
ابوحاتم ميگويد: از ابو زرعه درباره كثير پرسيدم گفت، او واهي الحديث است ،نقل حديث او سست و بياساس است .
بلكه خود ابن عبدالبر گفته : او ضعيف است، و علما بر ضعف او اجماع دارند.
[119]
با اين توصيف چگونه ميتوان بر روايت او اعتماد نمود .البته اين روايت همان روايت مرسل موطأ است كه ابن عبدالبر براي آن اين سند ضعيف را پيدا نموده است .
ابن عبدالبر در كتاب «الماع»سند ديگري براي اين حديث نقل كرده كه در آن افرادي چون شعيب بن ابراهيم از سيف بن عمر از ابان ابن اسحاق ازدي از صباح بن محمد از أبي حازم از ابو سعید خدری وجود دارند.
و بیشتر آنان ضعيف هستند ولي دروغگوئي سيف بن عمر داستان سرا ، مورد اتفاق همه علمای اسلام است.
[120]
وظاهراً همين سند هست كه قاضی عیاض (م544 هـ) با سلسله سند خود از شعيب بن ابراهيم از سيف بن عمر از ابان بن اسحاق اسدي از صباح بن محمد از ابي حازم از ابيسعيدي خدري از پيامبر اكرم چنين نقل كرد :
ايها الناس اني تركت فيكم الثقلين كتاب الله و سنتي فلا تفسدوه
[121] ... پس این روايت مستقلی نیست. البته اين حديث امر به تمسك ثقلين نميكند، بلكه تنها ميفرمايد: اين امانت گران مرا فاسد نكنيد.
این سند هم مشتمل بر كذابين و ضعفائي هست كه در راس آن سيف بن عمر كذاب افسانه سراي مشهوراست ،كه محقق بزرگ علامه عسگري كذب او را در كتاب ارزشمند خود (صد و پنجاه صحابي ساختگي) و (عبدالله بن سباء افسانه يا حقيقت) ثابت كرده است.
چهارم ابوبكر بيهقي (458هـ) است كه ميگويد : خبر داد به ما ابوعبدالله حافظ از اسماعيل بن محمد بن فضل شعراني از جدش از ابن ابياويس از پدرش از ثور بن زيد الديلي از عكرمه از ابن عباس رضي الله عنهما ميگويد : پيامبر اكرم خطبهاي در حجة الوداع خواند كه در ضمن آن فرمود : و اني قد تركت فيكم ما إن اعتصمتم به فلن تضلوا أبدا كتاب الله و سنة نبيه .
اين روايت از نظر سند و متن شبيه روايت اول مستدرك حاكم بوده و در سند آن ابن ابياويس است چنانکه گذشت علما و رجاليون أهلسنت بر ضعف و كذب او و پدرش اتفاق نظر داشتند .
روايت دوم ايشان هم باسندي مشتمل بر صالح بن موسي الطلحي از عبدالعزيز بن رفيع از ابيصالح از ابيهريره است
[122] که ما شخصيت كذاب «صالح بن موسي» را به خوبي معرفي كرديم .علاوه بر وجود عكرمه در سند كه از خوارج و أهل بدعت است و روایت أهل بدعت در صورتی که مؤيّد بدعت او باشد اعتبار ندارد.
[123]
از این رو استاد حسن سقاف می گوید : حدیث کتاب الله و سنتی ، حدیث مجعول است چنانکه در کتاب « صحیح صلاه النبی» آنرا توضیح دادیم
[124]
و ابو الفضل حسن بن محمد صغانی( 650 هـ) می گوید : یکی از احادیث موضوعه این حدیث است: ذروني ما تركتكم وإني تركتكم علي المحجة البيضاء النقية ليلها كنهارها إن تمسكم بها لن تضلوا بعدي كتاب الله و عترتي و اتباع أصحابي و سنتي.
[125]
پس روشن ميشود كه حديث دوم ساخته و پرداخته اصحاب قدرت براي خاموش كردن آفتاب درخشنده حديث ثقلين است تا با ايجاد لفظ «سنتي بجاي عترتي» در آن ترديد و آنرا بيفروغ كنند.
استدلال اهلبیت به حدیث غدیر بر امامت
بعضی می گویند حضرت علی و بقیۀ اهلبیت(ع) به انتصابی بودن امامت و خلافت عقیده نداشتند ، از این رو به حدیث غدیر بر امامت استدلال نکردند ، بلکه از آن حضرت و سائر اهلبیت سخنانی بر نفی آن به شرح زیر رسیده است :
1- قال علی (ع) والله ما کانت لی فی الخلافة رغبة ولا فی الولایة إربة ...
[126] « حضرت علی (ع) در ابتدای خلافت ظاهری فرمود : قسم به خدا مرا در این خلافت رغبتی نبوده و در این فرمانروایی چشم داشت و توقعی ندارم » ومن كلام له في وصف بيعته بالخلافة ...و بسطتم يدي فكففتها ومددتموها فقبضتها ثم تداككتم عليّ تداك الإبل الهيم علي حياضها يوم ورودها .
[127] و در خطبهای دیگر در توصیف کیفیت بیعت خود فرمود : دستم را گشوديد و من آن را بستم ، دستم را كشيديد و من آن را نگه داشتم ، سپس بر من هجوم آورديد آن سان كه شتران تشنه در هنگام آب خوردن به آبگيرها هجوم آورند
اگر خلافت امری انتصابی از طرف خدا بود حضرت علی رضی الله عنه نمی توانست آن را رد کند و قسم نمی خورد که به خلافت و امامت اشتیاق و رغبت ندارد، زیرا سرباز زدن از تکلیف الهی در شأن و منزلت آن بزرگوار نیست.
2- بعد از قتل عثمان ، هنگامی که بزرگان اصحاب و یاران رسول الله صلی الله علیه و آله به حضرت علی (ع) پیشنهاد خلافت و امامت کردند ، حضرت فرمودند : دعونی والتمسوا غیری ... ولعلّی أسمعکم و أطوعکم لمن ولّیتُمُوهُ أمرکم ،واَنا لکم وزیراً خیرً لکم منی اَمیراً
[128] مرا به حال خود واگذارید ، از کسی غیر از من بخواهید که خلافت و ولایت را تصدی کند ... امید داشته باشید که من گوش به فرمانتر و مطیع تر از شما باشم برای کسی که امر خود را به او سپرده اید ، و من برای شما وزیر باشم بهتر است از اینکه امیر شما باشم.
3- حضرت علی (ع) در نامه ای که به معاویه بن ابوسفیان نوشت فرمود : إنَّه ُ بایعنی القوم الذین بایعوا ابابکر و عمر و عثمان علی ما با یعوهم علیه ، فلیس للشاهد أن یختار ولا للغائب اَن یَرُدّ ، و إنما الشوری للمهاجرین و الأنصار فان اجتمعوا علی رجل وسمّوه إماماً کان لله رضیً ...
[129]
بدانکه بیعت کردند با من همان کسانی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرده اند ، پس کسی حق ندارد ، رأی ایشان « أصحاب شوری » را نپذیرد و جز این نیست که شورای ( تعیین کننده ی امام و خلیفه ) حق مهاجرین و انصار است ، پس اگر بر شخصی اتفاق نظر کرده و او را امام نامیدند رضای خدا درآنست.
4-روی القاضي عبد الجبار المعتزلي في كتابه (المغني) عن أبي وائل.... روي صعصعة بن صوحان أن ابن ملجم لعنه الله لما ضربه عليه السلام دخلنا إليه فقلنا يا أمير المؤمنين استخلف علينا
قال: لا ، فإنا دخلنا علي رسول الله صلي الله عليه وآله حين ثقل، فقلنا يا رسول الله صلي الله عليه وآله استخلف علينا، فقال: لا ، إني أخاف أن تتفرقوا عنه كما تفرقت بنوا إسرائيل عن هارون ، ولكن إن يعلم الله في قلوبكم خيرا اختار لكم
والمروي عن العباس أنه خاطب أمير المؤمنين عليه السلام في مرض النبي صلي الله عليه وآله أن يسأله عن القائم بالأمر بعده، وأنه امتنع من ذلك خوفا أن يصرفه عن أهل بيته، فلا يعود إليهم أبدا.
[130]
قاضي عبد الجبار معتزلي في كتاب (المغني) از صعصعة بن صوحان روایت می کند: وقتی که ابن ملجم بر أمير المؤمنين ضربت زد ، بر آن حضرت وارد شدیم و پرسیدیم :آیا کسی را خلیفۀ خود قرار نمی دهی ؟ فرمود نه، زیرا ما در مرض وفات پیامبر خدمت آن حضرت رسیدیم و درخواست کردیم برای ما خلیفه ای تعیین نما ، فرمود نه ، می ترسم متفرق شوید مانند بنی اسرائیل که از اطراف هارون متفرق شدند ، ولی اگر خدا شما را بخواهد بهترین شخص را برای شما بر می گزیند .
آنگاه نظیر این مطلب را از أبي وائل از أمير المؤمنين به این صورت نقل می کند !
ألا توصي فقال : ما أوصي رسول الله (صلي الله عليه وآله فأوصي ، ولكن ان أراد الله تعالي بالناس خيرا فسيجمعهم علي خيرهم كما جمعهم بعد نبيهم علي خيرهم
[131] فرمود: نه ، ولی اگر خدا شما را بخواهد بهترین شخص را برای شما بر می گزیند چنانکه پس از وفات پیامبر بهترین شخص برای آنان برگزید !
1- بعضی از امام زادگان نیز گفته اند که هیچ نصی بر امامت نرسیده ، و حدیث غدیر دلالتی بر آن ندارد. مثلا ابن سعد در طبقات و خطیب در تاریخش روایت می کنند از محمد بن سعد ازشبابة بن سوار الفزاري از فضيل بن مرزوق که می گوید: شنیدم حسن بن حسن(مثني ) به مردی که در بارۀ أهلبیت غلو می کرد ، گفت : وای بر حال شما ، برای خدا ما را دوست داشته باشید ( در بارۀ ما غلو نکنید )
آن مرد گفت شما خویشاوندان پیامبر هستید . حسن گفت : اگر خویشاوندی بدون طاعت نفعی به حال کسی داشت کسی که از نظر پدر و مادر به او نزدیک تربود (يعني ابو لهب) از آن بهره می برد....وای بر شما اگر از خدا بترسید و در بارۀ ما حق بگوئید بهتر به مقصود خود می رسید و ما نیز از شما راضی می شویم .
ثم قال: لقد أساء بنا آباؤنا إن كان هذا الذي تقولون من دين الله ثم لم يطلعونا عليه ولم يرغبونا فيه. فقال له الرافضي: ألم يقل رسول الله، عليه السلام، لعلي من كنت مولاه فعلي مولاه ؟
حسن گفت اگرآنچه شما شیعیان می گوئید( امامت أهلبیت) درست باشد پدران ما رفتار بدی کردندکه ما را از آن مطلع نساختند ! رافضی در اینجا پرسید ،آیا پیامبر به علی (ع) نفرمود : فرمود هر کس من مولای اویم علی مولای اوست ؟
حسن پاسخ داد :به خدا قسم اگر پیامبر ازاین جمله امارت و سلطنت را اراده کرده بود صریحا بیان می کرد چنان که نماز و روزه وزکات و حج را صریحا بیان نمود و باید می گفت: هذا والي الامر والقائم عليكم من بعدي ، فاسمعوا له وأطيعوا این شخص والی شما پس از من است امر اورا شنیده و از او اطاعت کنید .
واگر چنین بود که خدا و رسول علی (ع ) را برای جانشینی بر گزیده بودند جرم و خطای علی (ع) از همه بیشتر بود ، زیرا دستور پیامبر در تصدی مقام خلافت را انجام نداده یا عذر خود را در ترک آن بیان نکرده است .
[132]
پاسخ
اینکه حضرت علی و بقیۀ اهلبیت (ع) به منصوب بودن خود برای امامت عقیده نداشته و به حدیث غدیر استدلال نکردند، نادرست بوده و خلاف احتجاجات و تظلم های تاریخی اهلبیت به ویژه حضرت علی و زهرا (ع) با خلفای سه گانه است و خطبه های حضرت زهرا (ع) و مناشده های امیر المؤمنین(ع) بر حقانیت خود برای خلافت در زمان خلفای سه گانه وابتدای خلافت ظاهری آنرا نفی می کند .افزون بر خطبه های نهج البلاغه از جمله خطبۀ شقشقیه که صریحا خلفا را غاصب و خود را مظلوم و تنها مستحق خلافت معرفی می کند ..
بلی آن حضرت علی (ع) برای گرفتن حق خود به قیام مسلحانه دست نزد ، زیرا پیامبر اکرم (ص) به او سفارش کرد که اگر پس از من ، مردم از تو اعراض کردند برای احقاق حق دست به قيام مسلحانه نزن و به او فرمود : إنما مثلک کمثل الکعبه تؤتی ولا تأتی - يا - مثل الإمام مثل الكعبة
[133] « مثل تو مثل کعبه است که مردم باید نزد او بیایند ، کعبه نزد کسی نمی آید. »
اصولاً فرق نبوت و امامت در همين نقطه است . نبی و رسول در کوچه و خيابان راه می افتند و با التماس و خواهش با افراد تماس گرفته و علی رغم ميل آنان نور هدايت وحی را به آنان می رساند. و در اين راه سنگ و چوب و شماتت جاهلان را تحمل می کنند و هم چون حکيم خرسوار که فحش می شنيد ولی با لطافت مار را از شکم شخص خوابيده بيرون کشيد و در پاسخ عذر خواهی شخص خوابيده در وصف حال خود گفت :
[134]
من شنیدم فحش و خر می راندم ربّ یسّر زیر لب می خواندم.
هر زمان می گفتـم از درد درون اهـــد قومــی إنهم لايعلمون .
ولی ولايت و امامت نعمتی الهی برجامعه است که تا تعداد قابل ملاحظه ای از مردم آنرا مطالبه نکنند و برای اجرای حدود الهی آماده نباشند عرضه آن بر جامعه سزاوار نيست زیرا ولايت همچون جواهر گران قيمت و مرواريد ارزشمندی است که جز در مکان و زمان مناسب و به صورت شايسته ای برای مردمی گوهرشناس نبايد عرضه شود .
از طرفی حزب خلافت اقليتی سياس و روانشناس بودند که از اشتغال حضرت امير به مراسم دفن پيامبر (ص) و کینه های انباشتۀ طوائف تازه مسلمانان قریش سوء استفاده کردند و با توجه به خلأ قدرت در مدينه و اضطراب و نگرانی های حاکم بر جامعه بر شتر خلافت سوار شدند
و پس از آنان وابستگان خلافت اموی و عباسی برای پوشاندن حقائق دست به کار فرهنگی عظیمی زدند که یکی از آنها جعل همین افسانه ها ازقول بعضی امام زادگان مانند حسن مثنی است .
پس از این مقدمه در پاسخ خطبۀ اول و دوم می گوییم : خلافت در بین مسلمانان دو معنی و دو اصطلاح دارد که تفاوتهای روشنی باهم دارند.
معنی اول: خلافت مانند نبوت منصبی الهی است که پذیرش یا عدم پذیرش مردم درآن، هیچ نقشی ندارد بلکه مردم وظیفه دارند آنرا بپذیرند و با پذیرفتن خلیفه الاهی سعادت می یابند وبا عدم پذیرش آن گمراه می شوند . دراین بینش، تعیین خلیفه امری از جانب خداست وچنین خلافتی قابل غصب یا صرف نظر کردن حتی توسط خود خلیفه نیست . در این صورت اگر مردم بپذیرند امام به وظیفه اش عمل خواهد کرد و اگر نپذیرند او برای تحصیل آن به زور متوسل نخواهد شد .
معنی دوم: آنچه پس از وفات پیامبر اتفاق افتاد و مردم بیشتر آنرا می شناختند که خلیفه را عده ای از مردم انتخاب کرده و از بقیۀ مردم بیعت بگیرند.در تعریف دوم ، خلافت منصبی انتخابی است . چنین خلیفه ای تمام تلاشش درجهت جلب وحفظ اعتماد وآرای مردم است .
پرواضح است که اگر مردم به دنبال خلیفه ای باشند که پاسخ گوی خواسته ها وامیالشان باشد و به همین منظور نزد خلیفه منصوب الهی بروند، از او همان چیزی را می شنوند که از مولا امیرالمؤمنین علیه السلام شنیدند.
می پرسیم امیرالمؤمنین(علیه السلام)
به کدام خلافت رغبت نداشته و کدام خلافت را نپذیرفتند؟ آنچه را که ایشان به آن رغبت نداشت و نپذیرفتند خلافت به معنای دوم بود چرا که مردم بعد از مرگ عثمان، خواستند با علی ابن ابیطالب علیه السلام بیعت کنند تا اومثل خلیفه های پیشین با رای مردم زمام امور را بدست بگیرند وطبیعی است توقع داشته باشند که خلیفۀ منتخب، بهخواسته های ایشان تن دهد.
از این رو امام علیه السلام با بیان فوق به این خواسته پاسخ مثبت ندادند. واین در شرایطی بود که روح دنیا پرستی بر مردم حکومت می کرد. چنانکه تاریخ از نیت های بعض از آنان مانند طلحه و زبیر که با حرارت با حضرت بیعت کرده بودند پرده برداشت . در این وضعیت است که امام می فرمایند مرا رها کنید وبه سراغ دیگری بروید دیگری را پیدا کنید که با روش شما و خواسته های شما سازگار باشد. چنانکه دنبالۀ کلام حضرت علت اصلی امتناع حضرت را روشن می شود. می فرمایند:
دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَکَّرَتْ. وَ اعْلَمُوا أَنِّی إِنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَي قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ
« مرا رها کنید و به سراغ دیگري بروید که ما به کاري روي آوردهایم که داراي رنگهاي گوناگون است. دلها بر آن قرار نميگیرد و عقل ها پایدار نميماند. براستي که همه جا را ابر فتنه پر کرده و راه راست ناشناخته مانده است.
بدانید اگر من درخواست شما را پذیرا باشم با شما آن گونه که خود ميدانم رفتار خواهم کرد و به حرف ملامت گرها و این و آن گوش نمی دهم »
در پاسخ مورد سوم ( نامۀ حضرت ) می گوییم :
استدلال امام علي ـ عليه السلام ـ به معاويه از قبيل «الزام خصم » است كه در اين قبيل موارد بهترين شيوه احتجاج است، يعني به چيزي استدلال شود كه مورد قبول طرف مقابل است. مسلم است که امام
( عليه السلام ) در اين نامه در مقام بيان معیاركلی اسلام در تعیین امام نيست ؛ بلكه در مقام احتجاج با دشمن لجوجي است كه معتقد به مشروعيت خلافت خلفاء قبلی از طريق بيعت مهاجرين و انصار بود ، و این از باب استدلال با خصم از راه عقايد و افكار و اعمال خود اوست ، که از آن بعنوان « جدال أحسن » تعبير مي شود .
به عبارت ديگر، حضرت امير ( عليه السلام ) به معاويه كه از طرف عمر و عثمان استاندار و حاكم شام بود ، و آنان را خليفه مشروع ميدانست ، خطاب كرده و ميفرمايد : اگر از نظر تو معيار مشروعيت خلافت آنان ، اجتماع مهاجرين و انصار است ، همان معيار در خلافت من نيز وجود دارد .
واما مورد چهارم : حدیثی از «المغنی» قاضی عبد الجبار معتزلی است که می گوید : پیامبر (ص) وصیتی برخلافت نکرد، سيد مرتضي در کتاب الشافی پاسخ می دهد : اولا : این روایات در هیچ یک از مصادر شیعی نیامده است از این رو برای ما قابل قبول نیست
ثانیا : این روایت با روایاتی که خود اهل سنت بر وصیت پیامبر (ص) برخلافت ابوبکر از آن حضرت روایت کرده اند معارض است .
ثالثا :روایت أبي وائل دلالت می کند آن حضرت ابوبکر را از خودش برتر می دانست در حالی که خلاف روایا ت معتبره در دید گاه حضرت نسبت به او است . از جمله روایت صحیح بخاری و مسلم که عمر به حضرت علی (ع) می گوید : تو ابوبکر را این گونه می دیدی ! فرأيتماه كاذبا آثما غادرا خائنا
[135] .
رابعا :این خبر معارض است با روایات فراوانی که به نص بر امامت جناب امام حسن (ع) دلالت می کند.
ما رواه أبو الجارود عن أبي جعفر عليه السلام أن أمير المؤمنين لما أن حضره الذي حضره قال لابنه الحسن عليه السلام: ادن مني حتي أسر
إليك ما أسر إلي رسول الله صلي الله عليه وآله، وأئتمنك علي ما ائتمنني عليه .
[136]
«امام باقر عليه السلام فرمود:
چون وفات امير المؤمنين (ع) فرا رسيد، به پسرش حسن
فرمود: نزديك من بيا ، تا آنچه را رسول خدا( ص) با من
مخفیانه
گفت، با تو مخفیانه گويم، و آنچه را به من سپرد به تو سپارم، سپس همين كار را كرد.»
وروي حماد بن عيسي عن عمر بن شمر عن جابر عن أبي جعفر عليه السلام قال: " أوصي أمير المؤمنين عليه السلام إلي الحسن عليه السلام وأشهد علي وصيته الحسين ومحمدا عليهما السلام
وجميع ولده ورؤساء شيعته وأهل بيته، ثم دفع إليه الكتب والسلاح
امام باقر عليه السلام فرمود: امير المؤمنين (ع) به پسرش حسن وصیت نمود و بر این وصيت خود حسين و محمد حنفیه همۀ فرزندان و روساء شیعه را شاهد گرفت ، و کتاب ها و سلاح امامت را به او تحویل داد .
واما مورد پنجم در بارۀ سخن حسن مثنی پاسخ آن به شرح زیر است :
1- این روایت را تنها بعضی از مورخان أهل سنت آورده وکسی از شیعه آن را نقل نکرده است. وروایات آنان بر فرض صحت سند برای ما حجت نیست . افزون بر آنکه این حدیث درصحاح ایشان نیامده بلکه در کتب فرعی ایشان آمده است .
2-یکی از راویان آن « فضيل بن مرزوق » است که هر چند عده ای او را توثیق کردند ولی عده ای دیگر او را تضعیف نمودند.ذهبي می گوید : نسائي او را تضعيف نموده است ، ونیز عثمان بن سعيد اورا تضعیف کرده است ونیز أبو عبد الله الحاكم گفته است فضيل بن مرزوق دارای شرط روایت صحيح نیست ، بر مسلم عيب گرفتند چرا از او در کتاب صحيح خود نقل حدیث کرده است
[137]
و ابن حجر گفته است : عبد الخالق بن منصورازابن معين پرسید : آیا به حدیث فضیل احتجاج می شود ؟ پاسخ داد: نخیر. زیرا او زیاد اشتباه می کند .
و یکی از راویان این خبر« شبابة بن سوار فزاری» است که حدیث او اعتبار ندارد ، زیرا عبد الرحمن بن أبي حاتم می گوید : از پدرم در بارۀ شبابة بن سوار پرسیدم پاسخ داد :او راست گواست و حدیثش نوشته می شود ، ولی قابل استدلال واحتجاج نیست .
[138]
3 -این سخن که اگر نصی بر خلافت بود ، علی قیام می کرد و چون چنین نکرد پس نصی نیست .
اگر منظور قیام مسلحانه باشد ملازمه را قبول نداریم زیرا چنانکه گذشت این کار مصلحت نبود واگر منظور قیام فرهنگی و احتجاج باشد انکار آن دروغ بزرگی است که ساحت بزرگوار حسن مثنی از آن مبرا است، زیرا برای همۀ بنی هاشم روشن بود که حضرت امیر علیه السلام برای حق خود قیام نمود واز بیعت با ابو بکر امتناع نمود ولی مردم وی را کمک نکردند . این سخن مثل آنست که کسی بگوید انبیائی که نتوانستند شریعت الهی را اجرا کنند به وظیفۀ خود قیام نکردند .
در بخش دیگرروایت نفع خویشاوندی پيامبر(ص) در قیامت آن گونه که جاعل جاهل این داستان خیال کرده و به سر نوشت ابو لهب بر نفی نص استدلال کرده است . می گوییم : نص امامت مستلزم این نیست که خویشاوندی پيامبر(ص) بدون طاعت نفعی به حال اولاد علی (ع) داشته باشد تا نفی آن بر نفی نص دلالت کند .
4- دلالت حدیث غدیر بر خلافت چنان واضح بود که بلا فاصله حسان بن ثابت آنرا از زبان پیامبر به شعر در آورد و در حضور آن حضرت خواند وحضرت اورا تأیید کرد : از جمله این فراز شعر او ..... رضيتك من بعدي إماما وهاديا ... وهیچ یک از صحابۀ حاضر به او اعتراض نکردند ، بلی احتمالات بعیده منافاتی با دلالت واضح ندارد از ین رو غزالي می گوید : در هر دلالتی احتمالات بعیده می آید اگر در دلالت نفی احتمالات بعیده شرط شود هیچ دلالت صریح نخواهیم داشت مثلا : قل هو الله أحد يعني آله الناس نه اله الجن : یا محمد رسول الله ، می پرسیم کدام محمد؟ به کدام إقليم، در چه زمان رسول خداست ؟
[139]
می گوئیم اگر پیامبر صریح تر از این هم می فرمود: باز متعصبان نمی پذیرفتند و احتمالات بعيدة را مطرح می کردند ، و می گفتند منظور از ولایت امر چیزی دیگری است نه امارت ، و پیامبر را در معرفی خلیفه مقصر میدانند
5- این نقل منافات دارد با قیام امام حسین (ع) در کربلا که حسن مثنی درآن شرکت داشت و زخمی شد و به وسیلۀ خویشان مادری اش از معرکه نجات یافت، اساس آن قیام بر اساس حقانیت امام منصوص وبطلان امام غیر منصوص بود و اگر نه خلافت معاویه و پسرش یزید اشکالی نداشت .
6- این روایت منافات دارد با آنچه از نوۀ او «محمد بن عبد الله بن الحسن المثني » رهبر قیام مدینه نقل شده است که
أبوالعباس المبرد نقل می کند : وی در پاسخ منصور دوانیقی وتهدید وی پس از قیام نوشت: من عبد الله محمد المهدي أمير المؤمنين إلي عبد الله بن محمد -أما بعد ....قد تعلم أن الحق حقنا وأنكم طلبتموه بنا ، ونهضتم فيه بشيعتنا وحظيتموه بفضلنا ، وإن أبانا عليا كان الوصي والامام ، فكيف ورثتموه دوننا و نحن أحياء ؟ ....«.می دانی که امامت وخلافت حق ما بود و شما به ناحق آنرا گرفتید و پدر ما علی وصس پیامبر و وصی او بود ....»
علامه میر حامد حسین پس از اشاره به این پاسخها می افزید : یکی از شگردهای نواصب همین است که سخنی بر زبان یکی از امامزادگان می گذارند وریاکارانه از او تعریف می کنند تاخود ائمه را بکوبند .
[140]
بی اعتنائی صحابه به نص امامت
اگر نص و دلیل قطعی بر خلافت و امامت حضرت علی(ع) وجود داشت ، چگونه اصحاب پيامبر(ص) همۀ سفارشات و فرمایش آن حضرت را بر خلافت و امامت حضرت علی(ع) فراموش کرده و با ابوبکر بيعت نمودند ! این عقیده مستلزم انحراف اکثر صحابه است که گوش به فرمان پیامبر (ص) بوده و آن همه در قرآن از آنان ستایش شده است . و و نیز باعث طعن در مربی گری حضرت رسول (ص) است ! و اینکه تربيت حضرت رسول ناقص و او در ادای وظيفه رسالت موفق نبود ! . بلکه در روایات شیعه آمده : غير از سه نفر همۀ صحابه مرتد شدند .
گاهی شیعه ،کینه های بدري و أحدي و خيبري را علت مخالفت صحابه با خلافت حضرت علی(ع) معرفی می کنند . اشکال اینست که اگر کینه های بدري و أحدي و خيبري علت مخالفت با حضرت علی(ع) باشد اختصاص به آن حضرت نداشته و عداوت بيشتر ايشان خود با حضرت رسول (ص) بود که موسس اين حرکت اسلامی بود. چرا با او دشمنی نکردند ؟ وانگهی صحابه ای که مسلمان شدند چگونه با حضرت علی (ع) عداوت ورزيدند با اينکه می دانستند او برای هدايت ايشان اقوام آنان را کشته است؟
پاسخ :
برای روشن شدن مسئله لازم است به نکات ذیل توجه کنیم :
1- آنچه پس از پيامبر اکرم (ص) رخ داد در امم گذشته مخصوصا امت حضرت موسی و عيسی (عليهما السلام) نيز به وقوع پيوست و بسیاری از آنان پس از هدایت گمراه شدند . مانند قوم بنی اسرائيل پس از رفتن موسی به ميقات مرتد و گوساله پرست شدند! و جز اندکی همراه خلیفۀ او هارون باقی نماندند ! و نصاری پس از عروج حضرت عيسی (ع) وصی واقعی او شمعون الصفا ( پطرس ) را رها کرده و گرد پولس منافق، جمع شده، و توحيد ناب را به الوهیت عیسی(ع) تحريف کردند.
[141]
چنانکه در ذيل آيه دوم عنکبوت نيز به اين سنت شايعه در امم گذشته اشاره رفته است « أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ و لقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا وليعلمن الکاذبين
آيا مردم گمان كردند به حال خود رها ميشوند و آزمايش نخواهند شد؟! ما كساني را كه پيش از آنان بودند آزماديش کردیم (و اينها را نيز امتحان ميكنيم) تا كساني را كه راست ميگويند و كساني را كه دروغ ميگويند بدانیم . »
پس آنچه در امت خاتميه اتفاق افتاد امر بديع و بی سابقه ای نبود و قرآن مکرر به اين انحرافات واختلافات پيروان انبياء مخصوصاٌ انحراف بني اسرائيل و پيروان حضرت عيسی اشاره مي کند مثلاً در سوره بقره / 253 مي فرمايد : « تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض ولوشاء الله مااقتتل الذين من بعدهم من بعد ما جائتهم البينات ولکن اختلفوا
-آن رسولان را بعضي بر بعضي برتري داديم اگر خدا ميخواست كساني كه بعد از آنان بودند، به جنگ و ستيز با يكديگر نميپرداختند ولي ( سنت الهي بر اين بوده و هست كه مردم را در انتخاب راه آزاد گذارد.) آنان راه اختلاف پيمودند» » و
در سوره مريم / 35 پس از ذکر قصه حضرت عيسی می فرمايد : فاختلف الاحزاب من بينهم فويل للذين ظلموا من مشهد يوم عظيم
- ولي بعد از مسيح (ع) ( با همه تأكيدي كه در زمينه توحيد داشت) گروههايي از ميان پيروانش اختلاف كردند( و عقايد گوناگوني مخصوصا در باره او ابراز داشتند) پس واي به حال کسانیكه راه كفر و شرك را پيش گرفتند، از مشاهده روز عظيم رستاخيز»
و متاسفانه اکثر پيروان ظاهری آن حضرت امروزه قائل به تثليث و مشرک هستند !
و در روايات صحیح و منابع معتبر از جمله صحیح مسلم از پيامبر اکرم رسيده ، آنچه در بنی اسرائيل از فتنه ها واقع شد در اين امت نيز تحقق مي يابد.
حَدَّثَنِي سُوَيْدُ بْنُ سَعِيدٍ حَدَّثَنَا حَفْصُ بْنُ مَيْسَرَةَ حَدَّثَنِي زَيْدُ بْنُ أَسْلَمَ عَنْ عَطَاءِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلي الله عليه وسلم- « لَتَتَّبِعُنَّ سَنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ شِبْرًا بِشِبْرٍ وَذِرَاعًا بِذِرَاعٍ حَتَّي لَوْ دَخَلُوا فِي جُحْرِ ضَبٍّ لاَتَّبَعْتُمُوهُمْ ». قُلْنَا
يَا رَسُولَ اللَّهِ آلْيَهُودَ وَالنَّصَارَي قَالَ « فَمَنْ ؟ .
[142]
« پيامبر اکرم (ص) فرمود :شما مسلمانان قدم در راه پیشینیان می گذارید به گونه ای که وجب شما به جای وجب آنان و آرنج شما به جای آرنج آنان،حتی اگر يكي از آنان داخل سوراخ سوسماري شده باشد شما هم داخل ميشويد گفتیم يَا رَسُولَ اللَّهِ منظور از
پیشینیان يَهُودَ وَ نَّصَارَي هستند ؟ فرمود پس چه گروه دیگر هستند ؟1 »
شارحان صحیح مسلم این حدیث را صحیح دانسته و گفته اند منظور موافقت این امت با بنی اسرائیل در معاصی است نه در کفر و این خبر معجزه ای از پیامبر اکرم(ص) است
[143]
چنانکه ابن حجر عسقلانن در شر ح صحیح بخاری این روایت آنرا از طرق متعدد آورده و صحیح دانسته است :
قال ابن حجر وَقَدْ أَخْرَجَ الطَّبَرَانِيُّ مِنْ حَدِيث الْمُسْتَوْرِد بْن شَدَّاد رَفَعَهُ " لَا تَتْرُك هَذِهِ الْأُمَّة شَيْئًا مِنْ سُنَن الْأَوَّلِينَ حَتَّي تَأْتِيَهُ " وَوَقَعَ فِي حَدِيث عَبْد اللَّه بْن عَمْرو عِنْد الشَّافِعِيّ بِسَنَدٍ صَحِيح " لَتَرْكَبُنَّ سُنَّة مَنْ كَانَ قَبْلكُمْ حُلْوهَا وَمُرّهَا
[144]
«طَّبراني در حدِیثی از مستورِد بن شدّاد از حضرت رسول نقل می کند : هیچ یک از کارههای امم سابق نیست مگر آنکه این امت آنرا بجا می می آورد و در حدیثی که شا فعي بِه سند صحِیح از عبد اللَّه بن عمرو آورده می فرماید :
شما مسلمانان در حوادث تلخ وشیرین قدم در راه پیشینیان می گذارید »
می گوییم با توجه به تاکید ذیل روایت تشبیه حضرت عمومیت دارد و در همۀ حوادث واقعۀ در دو امت مشابهت است و شاخص ترین انحراف بنی اسرائیل مخالفت با هارون خلیفۀ موسی در سفر به کوه طور و گوساله پرستی آنان بود . کدام حادثه در تاریخ اسلام جز مسئلۀ غصب خلافت مشابه این مخالفت بنی اسرائیل با هارون است ؟
2- مسئلۀ انحراف صحابه امر بعیدی نبوده ،از این رو قرآن نسبت به ارتداد اصحاب هشدار داده است. آلعمران 144 وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ
«محمد (ص) تنها فرستاده ای از طرف خدا بود که پيش از او فرستادگان ديگري نيز بودند، آيا اگر او بميرد و يا كشته شود شما به عقب برميگرديد؟ »
این آیه که پس از جنگ احد نازل شد ، بخوبی دلالت می کند احتمال دارد با مرگ پیامبر اکثر صحابه اسلام حقیقی را رها كرده به دوران قبل بازگردند یا آنرا به گونۀ دلخواه بر گردانند !
از این رو قرآن غالبا اکثريت امم انبیاء را مذمت کرده و از بی وفائی اکثر امم گذشته خبر داده ، در سوره اعراف / 102 می فرمايد : «تلک القری نقص عليک من انبائها ... و لقد جائتهم رسلهم بالبينات ... و ما وجدنا لاکثرهم من عهد وان وجدنا أکثرهم فاسقين- اينها آباديها و شهرهائی هستند كه اخبار و سرگذشت آنها را براي تو بيان ميكنيم (چنان نبود كه آنها بدون اتمام حجت، هلاك و نابود شوند، بلكه)بطور مسلم پيامبرانشان با دلايل روشن، به سراغ آنها آمدند( و نهايت تلاش و كوشش را در هدايت آنها كردند ) ولی ما براي اكثريت آنها عهد و پيمان ثابتي نيافتيم ، بلکه اكثر آنها را فاسق و خارج از اطاعت حق يافتيم»
3-- در انقلابهای سیاسی و اجتماعی در صورت وجود زمینۀ مساعد بسا اقليتی زيرک و جاه طلب با زد وبند قدرت را به دست می گیرند و طرح های خود را بر عامه مردم عرضه و با اغواء يا اکراه آنان ،نظر خود را تحميل می کنند. آنچه پس از پيامبر اکرم (ص) اتفاق افتاد همين گونه بود زيرا پیروزی اسلام با شکست قریش به فرمان پیامبر و ضرب شصت علی کینه های زیادی از آن دو در دل سر کردگان قریش فراهم کرده بود و با اینکه از پيامبر اکرم (ص) هم کینه داشتند ولی نمی توانستند از خود او انتقام بگیرند زیرا در اوج قدرت و مقبولیت مردم بود ازین رو منتظر وفات آن حضرت بودند تا از اهلبیت او و مولی علی قاتل سران قریش انتقام بگیرند در اینجا يک گروه سياسمدار و فرصت شناس که از سالهای آخر عمر حضرت صورت یک حزب تشکیلاتی کار می کرد پس از وفات حضرت با شناخت این کینه ها و برنامه ريزی درصدد غصب خلافت بر آمدند و خليفه شرعی آن حضرت کنار گذاشتند و حضرت رسول از آن فتنه به علی (ع) خبر داد و از آن به عنوان خیانت امت نام برد ! حاکم نیشابوری به سند صحیح نقل می کند :
عن حيان الأسدي سمعت عليا يقول : قال لي رسول الله صلي الله عليه و سلم إن الأمة ستغدر بك بعدي و أنت تعيش علي ملتي و تقتل علي سنتي من أحبك أحبني و من أبغضك أبغضني و إن هذه ستخضب من هذا يعني لحيته من رأسه : صحيح تعليق الذهبي قي التلخيص : صحيح
[145]
«حيان أسدي می گوید از علی شنیدم که فرمود : پیامبر به من فرمود : امت پس از من به تو خیانت می کنند در حالی که تو بر اساس دین من زندگی کرده و بر روش من کشته می شوی . کسی که که ترا دوست دارد مرا دوست داشته وکسی که تو را دشمن دارد مرا دشمن داشته است و بزودی محاسنت از خون سرت رنگین خواهد شد .»
مؤلف حاکم نیشابوری و ارزیاب اسناد مستدرک ذهبی هر دو سند این حدیث را صحیح دانسته اند .
نباید این روایت به جنگ ناکثین و قاسطین ومارقین پس از خلافت ظاهری حضرت تفسیر شود زیرا در آن جنگها بیشتر امت طرفدار حضرت بودند ، در حالیکه کلمۀ الأمة عمومیت دارد و باید اکثریت مطلق از حضرت روی بر گردانیده و خیانت کنند تا این جمله صدق کند پس تنها تفسیر آن همان غصب خلافت است .