فصل هشتم : جبر و اختيار
بسيارى از مسايل عرفان به جبر و تفويض منجر مىشود و آن مسألهاى استبسيار حسّاس زيرا كه گاهى به عنوان موضوعى فلسفى مطرح شده است، زمانىدانش، تعليم، تربيت، حقوق و علم كلام آن را بر رسيده است، زيرا بسيارى ازموضوعات تربيتى، اخلاقى، ارشادى و حقوقى بر آن استوار است.
پس آدمىهنگامى كه از شالوده ريزى انديشه محدود اختيار و تفكّر )بين الامرين( جبروتفويض ناتوان باشد، از اين كه بر اساس آنها ديد گاهها، باورهاى تربيتى و قانونىخود را استوار كند ناتوانتر خواهد بود.
گمانهاى بشرى از رسيدن به خطى مشخص در اين زمينه ناتوان مانده استواين پندارهاى پوسيده، گاهى به جبر و گاهى به تفويض، ره برده است.
ما اينموضوع و راه حل اين مشكل را در پر تو دريافت خود از آيات قرآن كريم، رواياتپيامبر و اهل بيتعليهم السلام مىكاويم و جزئيات راه حل را توضيح مىدهيم و شبهههايىرا كه بر مسأله اختيار خيمه افكنده ردّ مىكنيم.
مبلغان فلسفه بشرى، بطور كلّى انسان را موجودى مىپندارند كه در رفتار خودمجبور است، آنها به هنگام پرسش از علّت اين كه خداوند سبحان بديشان امرونهى مىكند، تكاليف شرعى و اخلاقى بر دوش آنها مىنهد از اعتراف به خطاىفاحش خود مىگريزند، به علاوه، عرف و جامعه نيز آنها را به تعهّداتى وا مىداردكه مورد اتّفاق است.
به نظر مىرسد جاهليت نوين غربى نيز با همه مكاتبش به "جبر گرايى" كه تعبيرديگرى از جبر است اعتقاد دارد.
نمونه آن ماركسيسم - ماترياليسم است كه قائل بهجبر مبارزه طبقاتى است و نيز مكتب اجتماعى كه دموكراسى حاكم غربى بر آناستوار است چنين مىباشد، زيرا اين مكتب نيز بر جبر تأثير قوانين اجتماعى برعملكرد انسان، تأكيد مىورزد.
مكتب سكس نيز معتقد است كه سمت و سوىحركت آدمى را نيازهاى جنسى براى او محتوم مىسازد.
اين مكاتب و ديگر مكاتب نوين همگى وجود جبر و حتمى گرى، اتفاق نظردارند و آدمى را موجودى نا توان مىپندارند كه نه نيرويى دارد و نه قدرتى، ليكناين مكاتب در عامل مسلّط بر اين موجود با هم اختلاف دارند.
برخى اين عامل راجامعه مىدانند و برخى اقتصاد و پارهاى ابزار توليد و گروهى عقدههاى روانىوجماعتى نيز بر حركت و گردش تاريخى پا مىفشرند.
بر اين اساس آدمى در كژ راهه اين ديدگاهها چيزى بيش از يك نيست كه رانندهاو را به هر كجا بخواهد مىبرد و انسان در اين ميان بطور كلى اختيارى ندارد.
اينپايان كار فلسفه بشرى است.
امّا رسالتهاى خدايى بر اين نكته تأكيد دارندكه انسان موجودى است آزاد درعملكردهاى خويش و مسؤول سرنوشت خود.
در اين زمينه مىتوانم با قاطعيتبگويم كه ملكى از مهمترين ابعاد شرك به خداوند سبحان همان اعتقاد به حتمىبودن برترى عوامل زمينى بر انسان و در نتيجه اعتقاد به حتمى بودن فاصلهاى جداكننده ميان انسان و خداى آفريننده او.
خداوند، چيره است و انسان، آزاد
بسيارى از مردم گمان مىكنند كه حكومتهاى ستمگر، عاملى چيره هستند كهخلايق نخواهند توانست بر آنها فايق آيند واز آن جا كه آنها براى حكومتوسلسلههاى حاكم، سلطه و سيطره قهرى قايل بودند، لذا آنها را دررده خدايانقرار دادند جاى خدا به خدايى گرفتند.
برخى ديگر برابر تصورات خرافى ديگرىسر تسليم فرود آوردند و به چيرگى پديدههاى طبيعى و موجودات فضايى از قبيلستارگان، خورشيد و ماه باور يافتند تاجايى كه آنها را تا خدايى اوج بخشيدند.
قرآن كريم با دلايل قاطع مبنى بر نفى اين گونه پندارهاى خطا به صحنه آمد درحالى كه تأكيد داشت "اللَّه" همان موجود چيرهاى است كه برتر از بندگان قرار داردو اوست خاستگاه وجود و منبع خيرات و هموست كه آزادى و توان را به آدمىارمغان كرده و در آيات متعّدد به اين حقيقت اشاره دارد كه خدا، همان است كهقابليتهاى گونا گون را در اختيار آدمى نهاده است و او را شايسته استفاده از اينآزادى داده شده قرار داده است تا در پرتو اين توانايى از جهان به سود خود بهرهبرد، اگر خير در پيش گيرد خير مىبينيد و اگر شرّ، در پيش گيرد شرّ.
در داستان حضرت آدمعليه السلام و امر مقدس خداوندى در سجده فرشتگان در برابراو و فرمانبرى از او، نشانههاى آشكارى از نعمتهاى خداوندى ديده مىشود، كهخداوند به او، به عنوان پدر بشريت، داده است.
همهفرشتگان در برابر اينامرالهى سر تسليم فرودآوردند، مگر ابليس - لعنهاللَّه -.
روشن است كه ابليس از جنس فرشتگان نبوده است، ليكن خدا او را از ايشاناستثنا كرده تا ما بدانيم مقصود آن است كه همه وجود در برابر آدم و انسان سجدهكرده است، زيرا انسان تنها موجودى است كه از سر اختيار، بدوش كشيدن امانت ومسؤوليت را در راه پذيرش حكم اراده الهى درگستره بر پهنه وجود، به جان خريد:
(إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَاوَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً (325)).
"همانا امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم ولى از حمل آن خود دارىكردند و از آن ترسيدند و انسان آن را به دوش كشيده، او ستمگر و نادان است."
همه جز ابليس در برابر انسان به سجده افتادند و او از همسويى با امر الهى سرباززد و از سجده و فرمانبرى از انسان استنكاف ورزيد؛ انسانى كه جانشين آفرينندهخود در زمين است.
انسان با پذيرش مسئووليّت امانت بزرگ، بر همه موجودات برترى يافت وهمگان در اختيار او قرار گرفتند، مگر يك جبهه كه روياروى او ايستاد، اين جبهههمان ابليس و سپاهيان اوست.
اين موجود شيطانى با سر كشى خود مأمور آزاردادن قلب انسان گشت.
اوست همنشين نفس امّاره و آدمى نا گزير بايد با ايندشمن و با اين تجاوز به رويارويى بر خيزد و بخوبى بر آن پيروز گردد.
آدمى به خوبى مىداند كه قابليتهاى نهاده شده در او مىتواند هر چيزى را بهتسخير خود در آورد: خورشيد، باد، اتم، نفت، كوهها، درياها و...
ليكن بايد تنهااز يك چيز بر حذر باشد و آن ابليسى است كه بر سر راه او نشسته.
آدمى بايد باهشيارى او را نيز
به تسخير خود در آورد و اجازه ندهد ابليس قابليتها و آزادى او رادر به كارگيرى اين قابليتها بستاند.
تمامى قرآن عبارت است از فريادى رسا خطاب به آدمى، تنها آدمى و نه هيچموجود، فريادى كه مىگويد: انسان موجودى آزاد و مسؤول است:
(إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً (326)).
"ما راه را به انسان نموديم خواه سپاسگزار باشد و يا ناسپاس."
)فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ * وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ (327)).
"هر كه ذرّهاى نيكى كند آن را مىبيند و هر كه ذرّهاى بدى كند آن را مىبيند."
و ديگر آياتى كه حقيقت شرك كسانى را كه اقتصاد، سكس، طبيعت و اجتماع رإ؛آمسلّط چيره مىدانند ترسيم و تصوير مىكند.
خداوند، انسان را ارج نهاد
آرى! ما خدا باوران معتقد هستيم كه عوامل در بر گيرنده انسان، تأثيرى آشكاردارند.
ليكن نه تأثيرى مطلق.
اين تأثير ممكن است انسان را از راه راست منحرفكند و در اين ميان، تنها خداوند عزّ وجلّ، كه مخلوقات را آفريده و به ويژگيهاوقابليتهاى آنان آگاهتر است، اين خداوند سبحان، به انسان دستور داده است دربرابر عوامل مؤّثر محيطى مقاومت كند، زيرا اميد بسيارى در چيرگى بر اين مؤثراتوجود دارد.
قرآن كريم مىفرمايد:
(إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ (328)).
"ما راه را بر او نموديم."
(لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ... (329)).
"ما آدميزاده را ارجنهاديم..."
ونيز مىفرمايد:
(لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ (330)).
"ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم."
پس اين هدايت چيست و از چه روست؟ و تكريم كدام است و چرا؟ و تقويماحسنى كه قرآن بدان اشاره دارد كجاست و دليل آن چيست؟ آنگاه خداوند بزرگانسان را اين چنين مورد خطاب قرار مىدهد:
(يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ (331)).
"اى انسان تو به سوى خدايت كوشندهاى، پس او را ملاقات خواهى كرد."
اين كوشش و سختى از براى چيست و از كجا آغاز مىشود و به كجا منتهىمىگردد؟
اگر آدمى مجبور آفريده شده پس مفهوم تكريم چيست؟ و انسان مجبور است،خدا او را به كدام سو هدايت كند؟ چرا؟ و جايگاه اين آفرينش كه در بهترينصورت و نظام انجام گرفته در انسان ماشينى مجبور كجاست؟
تمامى اينها پرسشهايى هستند كه در محافل كسانى كه معتقدند آدمى مجبوراست و يا تابع چيرگى عوامل محيط خود مىباشد پاسخى مىيابند.
همه مكاتبوفلسفههاى بشرى قدرت، كرامت، آزادى و مسؤوليت انسان را در برابر خدا،خويشتن و موجودات تابع او از وى مىستاند.
بنابر اين يكتا پرستى به مردم آزادى و ارجمندى مىبخشد، در حالى كه شرك بهخداوند عزّ وجلّ به عبوديت و بردگى انسان در برابر طبيعت، اعتقاد به حتميتوچيرگى عواملى مىانجامد كه انسان را در بر گرفته و او را به موجودى خوار و بهمفهومدقيق كلمه بدل مىكند واين مخلوقارجمند از چارپايان هم گمراهتر مىشود:
(أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيل (332)).
"يا گمان مىكنى بيشتر آنها مىشنوند يا مىانديشند، آنها نيستند مگر چون چارپايان بلكه گمراهتر."
موجود آزاد
بحث از منتفى دانستن جبر از انسان و مقهور بودن او، ما را به بحث پيرامونسطح اين آزادى داده شده بدو مىكشاند، اما پيش از اينها لاجرم بايد اشاره كنيم كهاراده انسان، امرى است اكتسابى نه ذاتى.
اين مخلوق، از ديدگاه فلسفهاى كهاسلام آن را مرز بندى مىكند و ابعاد آن را روشن مىگرداند، از قدرتى ذاتى، ياآزادى ذاتى و يا احساس مسؤوليت ذاتى بر خوردار نيست، بلكه انسان، ذاتاًضعيف و فقير است، اين خداوند تبارك و تعالى است كه از راه قدرت فراگيرومطلق خود آدمى را به موجودى توانا، آزاد ومسؤول بدل كرده است.
از اينجاست كه موضوع را از چهار چوب تفويض و يا همان هرج و مرج خارج مىكنيم.
معتزله تفويض را به سان نقطه آغاز در رفتار آدميان تصوّر مىكردند و به وجودقدرتى ذاتى در درون انسان قائل بودند كه به او اين فرصت را مىدهد كه هر گونهوهرگاه بخواهد در امور تصرف كند و ره بپيمايد.
ولى ما خدا باوران به ديدگاه ديگرى ايمان داريم و در اين زمينه به دلايل فلسفىو علمى نيازمند نيستيم و كافى است كه انسان را نوزادى ناتوان و بى اراده تصوّركنيم، كه در بيان گرايش و يا عدم گرايش خود در آمدن به اين دينا ارادهاى نداردودر حالى تولّد مىيابد كه ارادهاش سلب شده و نمىتواند تصميم مناسبى بگيرد،ليكن در تفكّر، قدرت و فعل اندك اندك تكامل مىيابد.
قرآن كريم مىفرمايد:
(وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ (333)).
"و شما نمىخواهيد مگر آن كه خدا بخواهد."
در حديث قدسى خداوند سبحان بر اين معنا تأكيد دارد و مىفرمايد: "اىآدميزاد! تو با خواست من است كه مىخواهى."(334) سپس در قرآن كريم مىفرمايد:
(إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَإ؛ةوَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً (335)).
"همانا امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم ولى از حمل خود دارىكردند و از آن ترسيدند و انسان آن را به دوش كشيد، او ستمگر و نادان است."
پس مشيّت الهى است كه اراده فرموده انسان بخواهد و خداوند عزّوجلّ ارادهاست كه انسان آزاد باشد و بر ديگر مخلوقات برترى يابد.
هنگامى كه ميان توانايىانسان وقدرت آسمانها وزمين و كوهها مقايسه مىكنيم، قابليتهاى اين موجود ارجنهاده شده از سوى خدا بر ديگر موجودات آشكار مىشود و تناسب روشنتواناييهاى او كه خداوند در وجودش به وديعه نهاده و نوع امانتى كه بر او عرضهداشته شده است و او آن را پذيرفته و بخوبى بر دوشش كشيده، رخ مىنمايد.
توانايى آفرينش اراده
اين از نعمتهاى بزرگ خداوندى است كه به انسان ارمغان كرده است و مسألهاىبسيار حساس به شمار مىآيد.
لحظه تحوّل در وجدان لحظهاى است كه مىتواندانسان را به اعلى علّيين به پرواز در آورد و همچنان مىتواند او را به اسفل سافلينفرود آورد.
اين لحظه همان لحظه آفرينش است و دشوار است كه آدمى در آنتحكّم به كار زند، مگر آن كه قبلاً آماده شده باشد؛ آمادگى كه تربيت، و راثت، طرزتفكر، باورها و فراهم آوردن شرايط پربار، نمايانگر آن است.
خداوند بزرگ نه تنها اراده را در ما نهاده است، بلكه قدرت آفرينش و ايجاداراده، يا دست كم قدرت رشد و ساماندهى به اراده را در ما به وديعت گذاشتهاست.
در تاريخ بشر نمونههاى گونا گونى در دست است كه بر درستى اين حقيقتگواهى مىدهد.
اين فرزند حضرت نوحعليه السلام است كه پدرش در دريايى طوفانى و بههنگام رسيدن عذابى بزرگ كه تمامى زمين را در برگرفته بود او را به سوى خداخواند، ولى او در يك لحظه ارادهاى نوين آفريد كه با واقعيت مشهود آن روزناهمسويى داشت و لذا در شمار غرق شدگان در آمد.
و آن ديگر آسيه دختر مزاحمو همسر فرعون است؛ زنى كه در هيچ زمينهاى، نه در )نعمت، شهرت و نه قدرت(كمبود داشت، ولى او توانست در خود ارادهاى زنده بيافريند كه مقتضى پيروى ازحضرت موسى نبىعليه السلام بود.
اين نيز عمر بن سعد فرمانده لشكر امويان در جنگ با سرور جوانان اهل بهشتامام حسينعليه السلام است كه شب را با انديشهها وگرايشهايى در هم به بيخوابى گذراند.او در گزينش خير و شر مطلقاً آزاد بود، ولى در يك لحظه براى از ميان بردن امامحسينعليه السلام تصميم قاطع گرفت.
در برابر، اين حرّبن يزيد رياحى است؛ مرد بزرگى كه تصميمى كاملاً مخالف باتصميم عمر بن سعد گرفت و اردوگاه باطل را ترك گفت و باشجاعت كامل بهاردوگاه امام حسينعليه السلام پيوست.
اين هر دو نفر عظمت حسينعليه السلام و جايگاه او رانسبت به رسول اكرمصلى الله عليه وآله خوب مىدانستند و از شدت زشتى اقدام به اين جنايتشرم آور، نيك آگاه بودند.
اين هم معاوية بن يزيد بن معاويه است كه در قلب حكومت اموى مىزيست.
اوحكومت را از پدرش به ارث برده بود، ولى تصميم مىگيرد كه حق را به صاحبان آنيعنى اهل بيتعليهم السلام نبوت بسپارد، زيرا باور يافته بود كه در خلافت، محقّ نيست.او اين تصيميم را به رغم فشارهاى شديدى گرفت كه وجودش را در بر گرفته بود.مادر بزرگ پدر او "هند" جگر خوار بود و پدر بزرگ پدرش ابو سفيان دشمن پيامبراكرم صلى الله عليه وآله بود و جدّش معاويه دشمن امير المؤمنينعليه السلام بود و پدرش يزيد قاتلسرور جوانان اهل بهشت و نمونه بى نظير حاكمى بود تبهكار و غير متعّهد،خويشاوندان او با اختلاف شخصيت و اسامى همگى موجوداتى بودند كاملاًشيطانى كه پيوسته بر ادامه راه پدران او يعنى ستيز با اهل بيت رسول اكرمصلى الله عليه وآله بر اوفشار وارد مىكردند.
بر اين اساس محال بود چنين تصميمى از ارادهاى بسيط برخيزد، بلكه اين تصميم در همان لحظه خلاقى در ذهن او جرقه زد كه بدان اشارهكرديم.
جان كلام آن است كه خداوند عزّ وجلّ به انسان قدرت تصميمگيرى و گزينشيكى از دو طرف قضيه را، از طريق دادن اراده و آزادى، عطا مىكند و بهره بردنانسان از اين توان به مثابه آميختهاى از عقل، آزادى و اراده است.
ابن حكيم به نقل از بزنطى روايت مىكند كه گفت: به امام رضاعليه السلام عرض كردمبرخى از دوستان ما به جبر و برخى و به توانمندى انسان اعتقاد دارند.
امامعليه السلام بهمن فرمود: "بنويس - به نظر مىرسد امام به اين مسأله با توجه به اهميت آن درسلامت ايمان و اسلام شخص، اهتمام خاصّى قايل بود - خداوند مىفرمايد: اىآدميزاده! آنچه را تو براى خود مىخواهى با مشيت من بدست آوردهاى، با قدرتمن واجبات مرا انجام مىدهى و در پر تو نعمت من، توان گناه را يافتهاى.
من تو راشنوا، بينا و توانا گردانيدم، هر چه نيكويى به تو رسد از خداست و آنچه بدى به تورسد از خود توست و اين از آن روست كه من به نيكويهايى تو شايستهتر از تويم وتوبه بديهايت سزاوارتر از منى، زيرا كه: "از آنچه انجام مىدهم مورد باز خواستقرار نمىگيرم و در حالى كه آنها انسانها مورد باز خواست قرار مىگيرند."، )سپسامام رضاعليه السلام فرمود(: آنچه را مىخواستى براى تو گفتم. (336)"
امام باقرعليه السلام مىفرمايد: "در تو رات نوشته شده است كهاى موسى! من تو راآفريدم و برگزيدمت و نيرويت دادم و به طاعتم فرمانت دادم و از سر كشم بازتداشتم، پس اگر از من فرمان برى تو را در طاعت خود يارى رسانم و اگر سر كشيمكنى تو را سر كشى خود يارى نرسانم، اگر طاعت در پيش گيرى بر تو منت نهادهامواگر عصيان كنى من بر تو حجّت دارم."(337)
هنگامى كه استاد در طول سال تحصيلى به شاگرد خود درس مىدهد، اينشاگرد مىتواند در سهايى را كه استاد داده كاملاً دريافت كند و مىتواند با پاسخصحيح هنگام امتحان يافتههاى خود را ثبت كند، ولى اگر از آموزش و فراگيرىبازماند سر نوشتى جز نا كامى نخواهد داشت و در چنين وضعى، استاد و عرفمىتواند شاگرد را به كوتاهى متّهم كند، در اين هنگام سخن منطقى آن است كهفضيلت موفقيت دانشآموز به استاد بر مىگردد، شكست و ناكامى او تنها و تنها بهخود او باز مىگردد.
اين نمونه و نمونههاى ديگر را كه توضيح آنها به طول مىانجامد، تنها براىتقريب ذهنى و اثبات مطلب آورديم و گرنه، خداوند متعال والاتر از مثالها ست.
وارد شدن انسان به بهشت به فضل، رحمت و نعمت الهى باز مىگردد، ليكندر افتادن او بجهنّم امر است مخالف با طبيعت مقدس خداوندى، بلكه اين امر ازآغاز تا انجام به خود انسان باز مىگردد.
خداوند سبحان مىفرمايد:
(...وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (338)).
"ما به آنها ستم نكرديم، ليكن خود به خويش ستم كردند."
فصل نهم : شبههها و پاسخها
پيش از آغاز پاسخ به شبهههايى كه بر مسأله جبر و اختيار سايه افكنده، شايستهاست به اين حقيقت مهم اشاره كنيم كه براى شناخت درست از نادرست شيوهاىبغايت دقيق وجود دارد كه آدمى مىتواند آن را به كار برند.
در پرتو اين شيوهشناخت آشكار و جدا كردن انديشههاى درست از نادرست به گونهاى روشن رخمىنمايد.
آيات قرآن كريم و روايات رسيده از معصومينعليه السلام بارها به اين شيوهاشاره كردهاند.
اين شيوه چنين است كه انديشه را بر هواى نفسانى عرضه مىكنيم، اگر اينانديشه با هواى نفسانى همسو بود معمولاً مخالف حق و صواب است و اگر باهواى نفسانى ناهمسو بود معمولاً موافق حق و صواب است.
ولى اين كار چگونه صورت مىپذيرد و تجربيات بشرى در اين چار چوب كداماست؟
ممكن است گفته شود شخصى كه - براى مثال - در حكومتى ظالم به سر مىبَردخالى از آن نيست كه يكى از دو موضع مىتواند داشته باشد، يا حكومت را تأييدمىكند و يا به مخالفت با آن بر مىخيزد و البتّه خاموشى در برابر جنايتهاىحكومت ستمگر، تأييد آن تلقّى مىشود.
و تأييد يعنى علاقه شخصى به ادامه ستم، كه مراتب آن، بر حسب منافعى كهبراى شخص تأييد كننده از تحقق يافتن اين - ستم حاصل مىآيد، متفاوت است.
اواز هر آنچه پيرامون نقاط منفى اين نظام ستم پيشه گفته مىشود چشم پوشىمىكند، حتّى پا از اين فراتر مىنهد و مىكوشد به ستم جامه عدالت بپوشاندوجنايتها را متناسب با هوى و هوسش و بطوريكه ضامن ادامه استثماروفرصتطلبى او باشد، توجيه نمايد.
اما مخالفت با ستم و ظلم رنگ ديگرى دارد كه با ستم، ابزار، انگيزهها و نتايجآن متفاوت است و مصلحت والاى جامعه را در نظر مىگيرد كه از عدالت قوانينآسمانى بر مىخيزد، يا دست كم آنچه عقل آن را تأييد مىكند و رفتار فطرى بدانمهر تأييد مىزند و در نتيجه، مخالفت با ستمگران با هوى، هوس انسان و تمايلاتنفسانى ناهمسوى دارد.
يك سرمايه دار بزرگ كه ثروت فراوان دارد نمىتواند به نقاط منفى سرمايه دارىاعتراف كند و يك حزبىِ متنفذ در نظام مثلاً كمونيستى سابق نمىتواند دربارهپيامدهاى نظام تك حزبى و ديكتاتورى مطلقى كه سرنوشت كشورهاى كمونيستىرا به تباهى كشاند، سخن حق را بر زبان آورَد.
دليل اينها همه آن است كه شخصبآسانى نمىتواند به خطاهاى خود اعتراف كند، چه رسد به آن كه اين خطاها بهمرز جنايت برسد كه اعتراف به خطا مستلزم مخالفت فراوان با هوى و هوس است.
پيرامون بحث ما، مسأله با اين شيوه درست و سالم، دمساز است، زيرا هوىوهوس آدمى، يا مايل است به جبر بگرايد و يا به تفويض.
او به جبر مىگرايد تا ازمسؤوليتهاى شرعى، شخصى و اجتماعى، شانه خالى كند و به تفويض مىگرايد تابازهم از مسؤوليتهاى شرعى، شخصى و اجتماعى بگريزد.
تفاوت اين دو گرايشتنها در نمود، نهفته است در حالى كه بود و جوهره هر دو در پيروى از هوى و هوسكاملاً با هم يكى هستند.
جبرى مذهبان مىگويند خداوند به اوامر خود ما را امركرده است و از نواهى خود ما را بازداشته است، ليكن توان تعهد به اين اوامرونواهى را به ما نداده است و طرفداران تفويض مىگويند خداوند ما را به چيزى امرنكرده است و از چيزى بازمان نداشته، بلكه كارها را به خود ما واگذار نموده است.
قدريه و مسؤوليت
بر اين اساس ميان اين دو گرايش تفاوتى ديده نمىشود، بلكه بايد آنها را دو خطمتوازى دانست كه به يك نقطه مىرسند و آن شانه خالى كردن از بار مسؤوليتاست و از همين رو نفرين پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله شامل قدريه مىگردد كه همزمان،طرفداران جبر و تفويض، هر دو را در بر مىگيرد.
فيلسوفان فلسفه بشرى، كه از پرتو هدايتهاى خدا و رسالتهاى او هدايتنگرفتهاند، به سبب اعتقاد به جبر به كژراهه افتادهاند، در حالى كه غالب مردمانسادهانديش به سبب اعتقاد به تفويض گمراه شدهاند.
از آن جا كه ما در سخنانخود با فلاسفه گفتگو داريم ناگزير بايد به طرح شبهاتى بپردازيم كه آنها در اين مسألهوارد كردهاند.
هر كه قايل به جبر باشد بدون ترديد هدفى جز گريز از مسؤوليت ندارد.
آنهابراى آن كه بگويند رسالتهاى خدايى باطل است و خداوند ما را از سر بيهودگىفرمان داده نه بر پايه حقيقت و براى آن كه ادعا كنند قرآن چيزى جز يك شوخىنيست و پيامبران همگى بازيچههاىاند و رسالتهاى آسمانى گونهاى سخن ميانتهى است، در نتيجه تكاليف، بايدها و نبايدها را به كنارى نهند، مدّعى شدهاندكه: خدا همان قدرتى است كه ما را در انجام كارهايمان مجبور ساخته است و مادرعملكردهاى خود نه توانى و نه نيرويى داريم.
ما بايد در برابر اين انديشه با بينش و ستيز كامل، دوبار به رويارويى و مقاومتبپردازيم: يك بار به سبب آن كه انديشهاى است خطا و انحرافى و بار ديگر به اعتبارآن كه انديشهاى است همسو با نفسِ بدفرما، با عقل، منطق، فطرت، وجدانوبنياد عدالت الهى كه همه هستى بر آن استوار است ناهمخوان مىباشد.
نفس بدفرماى بشرى مايهاى ندارد و استمرار نمىيابد، مگر بر اساسانگيزههاى توجيه گرانه و وارونه كردن حقايق.
اين ديدگاه، با گمراهى و گمراه كردنكامل، تأكيد مىورزد كه نگونبخت از شكم ما در خود نگونبخت بوده، خوشبختاز شكم مادر خود خوشبخت بوده است و چنانكه يكى از فلاسفه گفته است كهخداوند انسانِ بدبخت را بدبخت و يا انسانِ خوشبخت را خوشبخت نگردانده،بلكه آنها را چنين آفريده است.
اين فيلسوف توضيح نمىدهد كه تفاوت ميان اينكهخدا بدبخت را بدبخت گردانيده و يا او را بدبخت آفريده چيست؟ زيرا هر دو يكنتيجه را در پى دارند.
آدمى و چه به اين اعتقاد بگرايد چه به آن، به هر روى بهخداوند سبحان، باطل نسبت داده است و اگر چنين نتيجهاى صحيح باشد با اينفرموده الهى در تعارض است كه:
(...وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ (339)).
"خداوند نسبت به بندگان، ستمگر نيست."
خداوند، آفريده را بدبخت نمىآفريند سپس براى هميشه به آتشش افكند.
اينآيه قرآنى نمىگويد كه خداوند نسبت به بندگان، ظالم نيست، بلكه مىگويد ظلّامنيست كه صيغه مبالغه است، زيرا اگر خداوند تو را بدبخت آفريده باشد و تورا منحرف گردانده، سپس تو را به آتش جهنم بيافكند، ظلّام و بسيار ستمگرخواهد بود.
عبدالرحمان بن ملجم كه باترور امام على بن ابيطالبعليه السلام به عميقترين وادىجنايت رسيد، آنگاه به كفر و الحاد بيشترى رسيد كه گفت: آيا تو كسى را كه در آتشاست مىرهانى؟ او اين سخن را در پاسخ به سرزنش امام داد كه فرمود: آيا من براىتو بد امامى بودم؟ او با اين سخن به كفر فرعون به هنگام غرق شدن شباهت يافتكه گفت: به خدايى ايمان آوردم كه بنى اسرائيل بدان ايمان آورد و روشن است كهبنى اسرائيل حتّى يك لحظه به خداى يكتاى جهانيان ايمان نياوردند، بلكه بهخداى خاصّ خود ايمان داشتند كه حتّى براى خود آنها نشانهها و ويژگيهاىآشكارى نداشت.
تو اى انسان! هنگامى كه در چنگال توجيه گناهان گرفتار مىآيى و باور مىيابىكه پدر و مادر، جامعه و روزگار عواملى هستند كه تو را به اين راه كشاندند، ياخواهان ارتكاب گناه تو بودند بايد بدانى اين شيطان است كه مىخواهد تو را بااعتقاد به مجبور بودن در ارتكاب گناه به آتش در اندازد.
شيطان، توجيه را براى تو مىآرايد و به تو اطمينان مىدهد كه انسان پاكىهستى و اين جامعه است كه تو را به تباهى كشانده، ليكن بايد لحظهاى از اينحقيقت غافل نباشى كه جامعه چيزى نيست جز من، تو و ديگران و ما همگى با همجامعه را تشكيل مىدهيم.
شاعر عرب زبان مىگويد:
نَعيبُ زَمَانَنَا وَالْعَيْبُ فِينَ
وَلَوْ نَطَقَ الزَّمَانُ إِذا هَجَانَ
(ما زمان را مىنكوهيم و حال آن كه عيب در خود ما نهفته است و اگر روزگار بهسخن آيد ما را مىنكوهد(
حديث شريفى تأكيد دارد كه: "به روزگار ناسزا نگوئيد كه روزگار، همانخداست."(340)
پس اگر آدمى خطاهاى خود را به هر نحو به ديگرى نسبت دهد، در واقع ستمرابه خدا نسبت داده است و البته خداوند سبحان شخص را بر پايه عملكرد خود اومحاسبه مىكند نه ديگرى، اگر خير كرده باشد خير بيند، و اگر شر كرده، شر ببيند.
دليل اين كه ادّعاى جبر، ادعايى است برخاسته از هوى، هوس، شيطانوتمايل به گريز از مسؤوليت اين است كه آدمى تنها به هنگام ارتكاب گناه يااحساس خطا به جبر متوسّل مىشود تا خود را تبرئه كند وخطايش را توجيه كند،در حالى كه هنگام پرداختن به كارى شايسته و پسنديده انتظار پاداش و جايزه رافقط براى خود دارد نه براى مردم و عواملى كه او را در برگرفتهاند، با در نظر گرفتناين كه برخى از اعمال شايسته آدمى اساساً ارتباطى به او ندارد و تنها ابزارى بوده كهمورد استفاده قرار گرفته است.
شبهه نخست - تسلسل جبر
برخى از فلاسفه، حركت انسان را، در چارچوب زنجيرهاى از حلقات به ظاهربه هم پيوسته، ولى از هم گسسته در باطن، به جبر نسبت مىدهند، پس آنهامىگويند كه منبع حركت انسان همان اراده اوست، براى مثال او با اراده خود بهآشاميدن آب اقدام مىكند، ولى اراده او تحقق نمىيابد، مگر به سبب عواملىديگر، يعنى اراده او نمود اين عوامل است، او آب مىآشامد، زيرا كه اراده كردهواراده كرده زيرا كه تشنه است و تشنه است زيرا كه جگرش تفتيده گشته، و جگرشتفتيده گشته زيرا كه مدتى در آفتاب راه رفته، و مدتى در آفتاب راه رفته، زيرا كهاراده اين كار را كرده است پس او بر اساس عوامل خارجى ديگرى چنين ارادهاى راكرده است، تا جايى كه مراتب، تسلسل مىيابند تا به اصل آفرينش او بازگردندودر نتيجه، او در دايرهاى سرگردان است كه سراسرش جبر مىباشد.
براى مثال آنها، زنا را به شهوت جنسى نسبت مىدهند و شهوت جنسى،طبيعتى است كه خداوند آن را درون انسان آفريده و بر اين اساس او مجبور بهارتكاب زناست.
آنها سرقت را به نياز نسبت مىدهند و نياز، مسألهاى است كه آدمى از سوىخداوند بدان سرشته شده و بر نياوردن نياز، فقر به بار مىآورَد و فقر هم كه مىرودبه كفر بيانجامد.
پاسخ به اين شبهه، نمونهها و مصاديق كه براى آن ذكر كردهاند در يك مسألهنهفته است و آن وجود تفاوت است ميان فشارها و انگيزههايى كه انسان را بهحركت وا مىدارد و ميان اراده فعّالى كه بنيان هر يك از عملكردهاى انسان به شمارمىآيد، با آگاهى از اين كه انگيزهها و عوامل خارجى و مظاهر هستى در اين كهعلّت تامه عملكردهاى آدمى را تشكيل نمىدهند يكى هستند، بلكه علّت تامّه،همان اراده و اختيار انسان است و بس.
ما مىبينيم كه هر كس تشنه است لزوماً آب نمىآشامد و كسى كه براى مثال بهخونريزى مبتلاست به رغم نياز شديد به آب از آشاميدن آن پرهيز مىكند، ياشخص روزهدار آب نمىآشامد، چنانكه يك مرتاض نيز آب نمىآشامد، دليل آنچيست؟ و اين جماعت چگونه مىتوانند از خوردن آب خوددارى كنند؟ در حالىكه انسان ديگرى كه كمتر تشنه است از خوردن آب خوددارى نمىكند، زيرا او آبخوردن را اراده كرده و خواسته است.
هر كس كه شهوت جنسى او به جنبش درآيد به زناى حرام نمىپردازد.
يكانسان مؤمن به رغم وجود فتنهها، ابتلاءات، نمودهاى جذاب و برهنگيها اساساً بهآنچه خدا حرام كرده نگاه هم نمىكند.
و جوانى كه در كار ساختن آينده خويشاست اگر چه نياز به زنا دارد، ليكن آن را در پرتگاه پستى مىبيند و اگر چه گاهى هماز فراهم كردن لوازم اوّليه و گران قيمت ازدواج هم ناتوان است ولى به اين عملزشت روى نمىآورد، چرا؟ اينها مىخواهند از حرام دورى گزينند در حالى كهديگران چنين چيزى را نمىخواهند.
و نيز چنين نيست كه همه تهيدستان، كم توشگان، گرسنگان و كسانى كه نيازمبرم دارند به سرقت توسّل جويند، بلكه گاهى عكس آن صحيح است و سرقت وخيانت در ميان توانگران بيش از فقراست، زيرا تهيدستى، بسيارى اوقات قناعتوچشمپوشى از آنچه را دردست مردم است به همراه مىآورَد، در حالى كه فراوانىِدارايى بويژه اگر بدون سخنى بدست آمده باشد گرايش به زياده خواهىوفزونطلبى را ايجاد مىكند و سرقت را به بار مىآورَد كه نزديكترين راه براىرسيدن به اين مقصود است و اينها همه به اراده آدمى بازگشت مىكند.
اگر چه اين صحيح است كه عوامل خارجى تأثير دارند، ليكن اين تأثير در مرزاراده انسان توقف مىكند كه شاخص و مصداق حقيقىِ شخصيت اوست؛ انسانىكه با ديگر مخلوقات تفاوت و اختلاف كلّى دارد.
پس اگر نياز و يا شهوت جنسىعلّت تامّه اعمال مردم مىبود و ديگر تفاوت در ميان عملكردهاى همه مردمان ازميان مىرفت.
حرّ بن يزيد رياحى در ميان كسانى كه در قتل امام حسينعليه السلام و فرزندان،اصحاب ايشان - عليهم صلوات اللَّه جميعاً - شركت كردند حجّت الهى شد، زيرااين سپاه آدمكش نمىتواند جنايت خود را با فشارهايى كه به دستور يزيدبنمعاويه، عبيداللَّه بن زياد، يا عمر بن سعد و يا شمر بن ذى الجوشن - لعنت خدا برهمه آنها باد - بر آنان اعمال مىشد توجيه نمايند، زيرا حجّت خدا آنان را خاموشمىكند و آن حرّ بن يزيد رياحى است كه با موضعگيرى خود توانست از تاريكىرهايى يابد و امكان يافت از ابو عبداللَّه الحسينعليه السلام و اهل بيت رسول اكرمصلى الله عليه وآله بهدفاع برخيزد عليرغم اين كه با ديگر سپاهيان علّت همسانى داشت و فشارهاىمشابهى را تحمل مىكرد.
بدون ترديد خداوند سبحان برخى از بندگان خود را بر برخى ديگر حجّتمىآورَد و اين احتجاجِ داد گرانه الهى تنها در صورت همسانى علل و شرايطمىباشد.
افسونگران فرعون، كه بعداً از خالصترين مؤمنان به خداوند جهانيانگشتند، بيش از ديگر كافران به كفر و پرستش فرعون مىگراييدند، ستم و جناياتفرعون را بيشتر احساس مىكردند، ولى همين افسونگران هنگامى كه حقيقت رادريافتند به رغم همه شرايط و انگيزههايى كه بر ايشان فشار وارد مىآوردند و بااراده خالص خود به خداى هارون و موسى گرويدند.
جان سخن اين كه عوامل بيرونى، اراده را نمىآفرينند، بلكه ايجاد فشارمىكنند و ميان اين دو تفاوت بسيار است و آدمى مىتواند در آنِ واحد، يا سرتسليم فرود آورَد و يا به ستيز برخيزد، او مىتواند ثواب را برگزيند و يا عقاب راانتخاب كند.
فشارها همان فشارهاست، هيچ تغيير و تبديلى نمىيابند، خداوند سبحان بااراده آزادى و قدرت گزينشى كه به آدمى عطا فرموده او را مورد ابتلاء قرار مىدهد.
شبهه دوم - سرشت انسان
شبهه دوم مىگويد: نوع عملكرد آدمى به اصلى باز مىگردد كه از آن آفريدهشده است.
خداوند برخى از مردم را از سرشتى پاك آفريده و برخى را از سرشتىفاسد، پس هرگاه اصل انسانى پاك باشد رفتار او نيز نيكو خواهد بود و اگر فاسدباشد، عمل او نيز فاسد خواهد بود.
بر اساس اين پندار، آدمى در آنچه از او سرمىزند قطعاً مسؤوليتى ندارد، زيرا اين سرشت اوست كه چگونگى عملكردش درزندگى را رقم مىزند.
امّا بر اساس ديدگاه اسلامى، اگر چه در اساس آفرينش تفاوتهايى وجود داشتهباشد، ولى اين امر به مفهوم ادامه طبيعت در عملكردهاى انسان نيست و ضرورتاًچنين نمىباشد كه اگر طبيعت انسان با طبيعت )عليّيّن( مغايرت داشته باشد نتواندبه مدارج ايشان دست يابد و اين خداوند سبحان است كه از پاك، ناپاك و از ناپاك،پاك بيرون مىآورَد.
ممكن است انسانى از )عليّيّن( باشد و خداى خود را عصيان كند و به اسفلسافلين درافتد و آن كه از )سِجّين( آفريده شده در پرتو فرمانبرى از خداى خود بهاعلى عليّيّن اوج گيرد.
شايد بسيارى از دعاهاى به منقول از امامان اهل بيتعليهم السلام كهبه محتويات قرآن آشناترند به اين مطلب اشاره آشكار و مستقيم دارند، سياق كلّىوجزئيات دقيق اين ادعيه بر ضرورت چشم داشت انسان به اوج گرفتن به سوىملكوت خداوند، تأكيد دارد.
و بدون شك اين دعاها مخصوص گروه معينى ازمردم نيست.
بر اين اساس، از عدالت الهى نخواهد بود كه خداوند به صرف اين كه انسانى ازاين و يا آن اصل است حكم به بيچارگى او در آينده كند، چنانكه حكيمانه نخواهدبود اگر انسانى - مثلاً - به صرف اعتماد به پاكى اصلش هر چه مىخواهد در دنياانجام دهد.
حتّى ستم خواهد بود اگر بر فرزند نامشروعى - كه از گناه پدر و مادرشمبرّاست - حكم قطعى صادر شود كه به دوزخ در خواهد افتاد، زيرا خداوند سبحاندر او نيز چونان ديگر مردمان قابليتهايى نهاده كه مىتواند با تباهيها و سركشيها بهمبارزه برخيزد، اگر چه نسبت به پاك نژادان ديگر، عشق به فساد را از پدر و مادرخود، بيشتر به ارث برده است.
آرى! گاهى پدر و مادر در تربيت فرزندشان كوتاهى مىكنند، گاهى جامعهوشرايط پيرامون او عوامل فشار را در خود دارد تا جايى كه زير ساز تربيتى اينفرزند، كج نهاده مىشود، ولى هرگز بدين مفهوم نيست كه اين عوامل، ضرورتاً بهنمايندگى از عقل، وجدان و اراده انسان، مسير او را در زندگى رقم زنند.
بطور طبيعى كسى كه با اهرمهاى فشار به مقاومت بر مىخيزد به پاداشى دستمىيابد بيش از كسى كه فرصت مناسب در اختيار او نهاده شده، فضا و شرايطمطلوب براى شايسته بودن او فراهم آمده است.
قاعده دينى در اين زمينه بر ايننكته اشاره و تأكيد دارد كه: "پاداش به قدر تحمل سختى است" و اين قاعدهوسنّت با عقل انسان، همخوانى كامل دارد.
چكيده سخن اين كه طبيعت ثواب و عقاب به قاعده استصحاب، اهميتچندانى نمىدهد.
يعنى چنين نيست كه اگر كسى روزى مؤمن بوده، اگر چه غرقدر خطاها باشد، مُهر سعادت بر او خواهد خورد و هر كه روزى تبهكار بوده، براىهميشه مُهر نگونبختى بر پيشانى او خواهد خورد، حتى اگر او به درگاه الهى توبهوزاريها كرده باشد.
قاعده زرّين در اين زمينه آن است كه ثواب و عقاب در گرودستاوردهايى هستند كه آدمى
به هنگام امتحان پيگير و روزانه الهى آن را به چنگمىآورَد و اين چرخه تا پايان عمر او همچنان ادامه مىيابد.