فصل پنجم : واقعيت زمان
زمان چيست؟ و چگونه تحقّق مىيابد؟ در فلسفه بشرى پاسخهاى گوناگونى بهاين دو پرسش داده شده است.
و هنگامى كه آدمى
علم چيزى را كه بدان آگاهىكامل ندارد، به دروغ به خود مىبندد از راه ترسيم شده از سوى خداوند دورمىمانَد.
برخى از فلاسفه اصلاً وجود زمان را انكار كردهاند و بعضى از آنها زمان راذرّاتى خُرد مىدانند كه ديده نمىشود
و به حس در نمىآيد و غير قابل كاوش استو اين ذرّات، موجود هستند، مىآيند و مىروند ولى آدمى آنها را احساسنمىكند،
مگر با نشانه رشد خود، رشد فرزندان خود و طبيعت اطرافش، امّا اگر بهآنها گفته شود.
كنه اين ذرّات چيست،
چگونه به ژرفاى انسان در مىآيند و از آنخارج مىشوند؟ پاسخ مىدهند كه زمان همچون نهرى است جارى و آدمى
در ايننهر ايستاده است و زمان بر او جارى مىشود چنانكه آب رودخانه بر انسانى جريانمىيابد كه در آن مشغول شناست.
برخى از آنها زمان را به دو بخش تقسيم كرده و گفتهاند: يك بخشى از زمانمىگذرد و همچون آب رود حركت مىكند و اين همان زمانى است كه با نشانههاوعلامات آن - همچون رشد - شناخته مىشود.
بخش دوم همان زمان ته نشينشده است، دقيقاً همچون چسبيدن برخى از ذرّات خُرد آب رودخانه به پيكرشناگر، يا خاك و شنى كه در ته رودخانه مىمانَد.
اين زمان ته نشين شده همانزمانى است كه بى هيچ تعييرى باقى مىمانَد، امّا اگر به ايشان گفته شود: چگونهمىتوانزمانىرا تصوّر كرد كهنَه جريان مىيابد ونَه تغيير پيدا مىكند واساساً جنبشىدر آن يافت نمىشود؟ پاسخ مىدهند كه اين زمان، همان زمان خدايان است.
پوشيده نمانَد كه يونانيان باستان به چندگانگى خدايان قايل بودند و معتقدبودند كه هر چيزى خدايى دارد.
خورشيد، ماه، باد، جنگ و عشق خدايى دارند.آنها اين خدايان را رب الانواع مىناميدند، يعنى هر نوعى از انواع موجودات،خدايى دارد كه امورِ آن را مىگردانَد و به همين سبب بيش از يك خدا رامىپرستيدند و تا هم اينك تنديسهاى خدايان و بتهاى ايشان در معابدوموزههايشان موجود است.
به اعتقاد آنها، خدايان، زمان ته نشين شدهاى دارندكه حركت نمىكند، آنها باروشان چنين بود كه اين خدايان نيز دگرگون ناپذيرند.
پس از اين، كارِ آنها به جايى رسيد كه اعتقاد يافتند آدمى مىتواند به سطحخدايان برسد.
اين بر حسب طبيعت آفرينش انسان و يا به سبب گزينش انساناست از سوى خدايان و آن هنگامى است كه آدمى به كارهاى سترگى مىپردازد كهمعمولاً از چارچوب توان طبيعى خارج است.
ديدگاه ديگرى با الهام از همين ديدگاهها وجود دارد، كه بر اساس آن، زمان،حركت جوهرى مادّه پديدههاست.
پس آدمى دو وجه دارد: نخست - مادهاى كه عبارت است از ذرّات تشكيلدهنده آن و ديگر - چهره بيرونى او كه آن را مىبينيم.
هر مادّهاى از مواد، خواهپيكرى انسانى باشد، يا سنگى سخت، يا گياهى زنده، يا حتّى مواد آسمانىوزمينى در ژرفاى وجود خود حركتى دارد كه حركت جوهرى ناميده مىشود.
برخى از فلاسفه تلاش كردند اين ديدگاه را اين گونه توضيح دهند كه زمان درصورت مادّه، نمايان مىشود.
آنها يكبار مىگويند كه زمان بر انسان مىگذردچنانكه رود بر شناگر مىگذرد و گاهى برخى از ذرّات اين زمان به پيكر آدمىمىچسبد، چنانكه برخى از ذرات آب به پيكر شناگر مىچسبد و بار ديگر ادّعامىكنند كه انسان همان زمان است و مردم چيزى نيستند جز زمانهاى متحركت،زيرا زمان، جوهر و حركت انسان است و در يك سخن در ميان فلاسفه ديدگاههاىگوناگونى پيرامون زمان يافت مىشود كه ما به گونهاى بسيار چكيده، آنها را بيانمىكنيم:
الف - ديدگاههاى فلسفى
1 - ارسطو حقيقت زمان را مقدار حركت جسمى مىدانست كه ديگر اجسام رادر برگرفته است.
2 - ملّا صدرا مىگويد:زمان، مقدار حركت جوهر سيّال است و به ديگر سخن،زمان در حقيقت، همان حركت جوهرى است كه در هر جسمى سامان مىيابدوهمين مقدار حركت، زمان ناميده مىشود.
شايد اين همان چيزى باشد كهانيشتين آن را بُعد چهارم مىنامد.
3 - برخى از فلاسفه زمان را صرف و هم مىدانند و بر اين اساس، گذشته، حالو آينده در خارج وجودى ندارند، بلكه فقط در اوهام ما يافت مىشوند.
4 - برخى فلاسفه نيز معتقدند زمان صرف پيوند رخدادى است با رخداد ديگر.پس هرگاه در سپيده دم نماز مىگزاريم نماز ما كه يك رويداد است با طلوع فجر كهرويداد ديگرى است پيوند مىيابد و پيوند ميان اين رويداد )نماز( با آن رويداد)طلوع فجر( همان زمان است.
5 - افلاطون مىگويد: زمان، ادامهاى جوهرى است كه به ذات خود استواراست و هرگاه به امور ازلى نسبت داده شود سرمدى ناميده مىشود و هرگاه بهموجودات مجرّد نسبت داده شود دهر ناميده مىشود و هرگاه به متغيرات نسبتداده شود زمان خوانده مىشود."(263)
ب - زمان، از نگاه اسلامى
پيش از بيان ديدگاه خالص اسلامى پيرامون زمان از طريق آيات و روايات،ناگزيريم به برخى ديدگاهها كه به دروغ به اسلام نسبت داده شده و هيچ ارتباطى بهاسلام ندارند اشارهاى كنيم.
براساس ديدگاه حقيقى اسلام، زمان چيزى بدور از مادّه نيست و اعتقاد به اينكه در درون ما جريانى از زمان وجود دارد كه داراى ذرّات بسيار ريز است نَه ازشرع، نَه از عقل و نَه از وجدان برمىخيزد.
زمان هوا نيست كه از سر انسان داخل شود و از جاى ديگر خارج گردد، بلكهزمان پيرو مادّه است، ما هنگامى كه در مادّه دقيق مىشويم به اتم مىرسيم كه ازپروتون، الكترون و نيترون تشكيل شده است كه پروتون و الكترون در جهتمخالف هم در حركتاند و اگر هستههاى ريز در اتم متوقّف شود متلاشى گرديده واز ميان مىرود لذا با از ميان رفتن اتم چيزى جز از ميان رفتن حركت نيست.
دانشفيزيك تأكيد دارد كه انرژى و مادّه يك چيزند پس تفاوت ميان ذغال و آتشبرخاسته از اين ذغال نيست، زيرا آتش اين ذغال، همان ذرّات آن است كه اندكاندك آزاد و منفجر مىشود و نيز تفاوتى ميان شيشه بنزين و سوخت اين شيشهوجود ندارد، پس مادّه، انرژى جامد است و انرژى، مادّه متحرك.
اين آن چيزىاست كه دانش فيزيك مىگويد و ما نيز همين را مىگوييم و من اين نكته را در كتاب"نگرشى نو بر انديشه اسلامى"(264)" در باب فلسفه نور توضيح دادهام.
ما فلسفه اسلام را فلسفه نور ناميدهايم و به اين سخن پروردگار استشهاد كرديمكه مىفرمايد:
(اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ..."(265)).
"خداوند نور آسمانها و زمين است..."
تفاوت ميان اسلام و سخن ديگران در تأكيد اسلام است بر اين كه زمان، چيزىمجرّد است كه خداوند سبحان با كلمه كامل خود كه همان نور پيامبر ما محمّدمصطفىصلى الله عليه وآله آن را آفريده است.
پس زمان همان آفرينش است، زيرا اين آفريده،موجود نبوده و بعداً موجود شده است.
پس اگر ما عدم وجود اشياء را فرض كنيموتنها به وجود نور پيامبرصلى الله عليه وآله و اهل بيت اوعليهم السلام در برابر عرش قايل شويم، اين بهمفهوم وجود زمان خواهد بود.
از همين روست كه در تعابير روايات شريف كلماتىهمچون "باقى مانديم، روزگارانى درنگ كرديم، سايههايى بوديم سبز در درگاهعرش ربّانى كه او را تسبيح و تقديس مىكرديم" را مىيابيم.
يعنى زمان بر آنهامىگذشت، اگر چه نَه خورشيدى، نَه زمينى، نَه ماهى، نَه شبى و نَه روزى در كاربود.
بهشت نيز چنين است و زمانى دارد بى آن كه خورشيدى داشته باشد و تأثير نوردر همه جاى آن يكسان است.
بهشت از جوهرى بسيط آفريده شده كه خداوندعزّوجلّ عَرَضى را بر آن نهاده كه نام آن نور است، يعنى جوهرى نورانى، لذا تمامىبهشت، حيات است و نور آن پيوسته در پرتو حركت صادره از سوى پيامبراكرمصلى الله عليه وآله، اهل بيت او و ديگر مؤمنان فزونى مىگيرد و اين در پى عظمت نورايشاناست كه بر نور بهشت فزونى دارد.
كسى كه به حركت جوهرى مادّه اعتقاد دارد و در نقطهاى بغايت مهم با عقيدهاسلامى اختلاف مىيابد.
اين نقطه همان اعتقاد آنهاست در اين كه حركت جوهرىحركتى ذاتى است، يعنى ذات هر پديدهاى حركت است و ذات هر پديدهاى رفتنبه سوى تكامل و كمال است.
اين سخن تا حدّى شبيه سخن ماركس و دارويننسبت به حيوانات است و به ديگر ديدگاههايى مىمانَد كه بر اساس آن هستى،پيوسته رو به تكامل دارد، امّا ما مسلمانان اين باور را رد مىكنيم و تأكيد مىورزيمكه هر چيزى جز خدا مرده است، زندگى، علم و مرگ او با خداست و ذات انسان،حركت به سوى كمال نيست، بلكه در بسيارى اوقات عكس آن صحيح به نظرمىرسد و شواهد بسيار زيادى در دست است حاكى از آن كه مسير پارهاى از مردم،كاملاً وارونه است و به جاى تكامل، واپسگرايى را برگزيدهاند و به اسفل سافلينفرو در افتادهاند، بلكه آفرينش انسان و هستى جسمانى او رو به سوى مرگ داردواگر مسأله بُعد ديگرى نمىداشت كه حيات ديگرى را به آدمى مىبخشد مىگفتيمسرنوشت انسان، نابودى و عدم ابدى است.
اگر ذات پديدهها در حركت بود و رو به سوى كمال داشت ديگر نيازى بهخداوند متعال نبود، زيرا صِرف حركت به سوى كمال يعنى رسيدن به بالاترينمراحل وجود مىباشد كه همان ازل و قِدَم است، زيرا ازل فوق زمان است.
جوهره تفاوت ميان ديدگاه اسلامى و ديگر ديدگاهها آن است كه اسلام معتقداست فطرت و وجدان آدمى بر نقص او دارند، كمال، حيات و علم او با خداوندعزّوجلّ است و هر چيزى از ميان مىرود مگر خدا، هر پديدهاى فانى مىشودوخداى ذو الجلال و الاكرام ماندگار است.
امام حسينعليه السلام در دعاى عرفهمىفرمايد: "من با توانگريم تهيدستم ديگر چگونه در تهيدستى تهيدست نباشم؟"خداوند عزّوجلّ در سوره انفال مىفرمايد:
(...وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللَّهَ رَمَى..."(266)).
"...تو هنگام تيراندازى تير پرتاب نكردى، بلكه اين خدا بود كه تير پرتاب كرد..."
يعنى آن پيروزى كه پيامبر و سپاهيان او در جنگ عليه كفّار بدست آوردند و بهمثابه تكامل تلقّى مىشود.
جز امدادى الهى نبوده است و حقيقت پرتاب تيرى كهپيامبرصلى الله عليه وآله آن را انجام داد، حقيقتى غيرى است براى حقيقى غيبى كه به مصدربودن خالق يكتا اشاره دارد.
ج - زمان از نگاه نصوص
به روشنى كامل در مىيابيم كه متون اسلامى )كتاب و سنّت( بر نظريه اسلامپيرامون زمان و اين كه زمان آفريننده خداوندى و مقدّر به تقدير اوست تأكيد دارند.اينك از خلال عناوين زير برخى از اين نصوص را مىآوريم:
1 - تقدير
همان گونه كه خداوند سبحان هر پديدهاى را در حجم، انبوهى و ويژگى خاصىمقدّر مىفرمايد در عمر نيز براى آنها تقدير قايل مىشود و براى هر پديده قدرمشخصّى از زمان، اجل و نهايتى قرار داده است كه.
خداوند سبحان درباره تقدير مىفرمايد:
(وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ"(267)).
"و چون بيازمايدش و رزق بر او تنگ گيرد مىگويد: پروردگار من مرا خوار ساخت."
(فَقَدَرْنَا فَنِعْمَ الْقَادِرُونَ"(268)).
"پس ما تقدير مدت كرديم كه نيكو مقدر حكيمى هستيم."
(اللَّهُ يُبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ وَفَرِحُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلَّامَتَاعٌ"(269)).
"خدا هر كه را خواهد روزى بسيار دهد يا روزى اندك، و مردم به زندگى دنيإ؛ِِ"خشنودند حال آن كه زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت جز اندك متاعى نيست."
(وَفَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلَى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ"(270)).
"و از زمين چشمههاى شكافتيم تا آب به آن مقدار كه مقدّر شده بود گرد آمد."
(وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَى"(271)).
"و همان كه اندازهگيرى كرد و هدايت نمود."
(وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ"(272)).
"و براى ماه منزلهاى مقدّر كرديم تا همانند شاخه خشك خرما باريك شود."
(إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ * لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ *تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِن كُلِّ أَمْرٍ * سَلاَمٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ"(273)).
"ما آن را در شب قدر نازل كرديم، و تو چه دانى كه شب قدر چيست؟ شب قدر بهتر ازهزار ماه است، در آن شب فرشتگان و روح به فرمان پروردگارشان براى انجام دادنكارها نازل مىشوند.
آن شب تا طلوع بامداد همه سلام و درود است."
(وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَاللَّهُ لِكُلِّ شَيءٍ قَدْراً"(274) ).
"و از جايى كه گمانش را ندارد و روزىاش مىدهد، و هر كه بر خدا توكّل كند، خدا اورا كافى است، خدا كار خود را به اجرا مىرساند، و هر چيز را اندازه قرار داده است."
(فَالِقُ الْإِصْبَاحِ وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَاناً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ"(275)).
"شكوفنده صبحگاهان است و شب را براى آرامش قرار داد و خورشيد و ماه را براىحساب كردن اوقات.
اين تقدير خداى پيروزمند داناست."
(وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ"(276)).
"و آفتاب به سوى قرارگاه خويش روان است.
اين تقدير خداى قادر و داناست."
(اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنثَى وَمَا تَغِيضُ الْأَرْحَامُ وَمَا تَزْدَادُ وَكُلُّ شَىءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ"(277)).
"خدا از جنين هايى كه هر ماده حمل مىكند آگاه است، تقدير و نيز از آنچه رحمها كممىكنند )و پيش از موعد مقرر مىزايند( و هم از آنچه افزون مىكنند )و بعد از موقعمىزايند( و هر چيز نزد او مقدار معينى دارد."
(يُدَبِّرُالْأَمْرَ مِنَالسَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ"(278)).
"كار را از آسمان تا زمين سامان مىدهد، سپس در روزى كه مقدار آن هزار سال ازسالهايى است كه شما مىشماريد، به سوى او بالا مىرود )و دنيا پايان مىيابد(."
(تَعْرُجُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ"(279)).
"فرشتگان و روح در روزى به سوى او بالا مىروند كه مقدار آن هزار سال است."
(إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى مَن يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلَى أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَاوَلاتَحْزَنَ وَقَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْنَاكَ مِنَ الْغَمِّ وَفَتَنَّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَىقَدَرٍ يَامُوسَى"(280)).
"آنگاه كه خواهرت مىرفت و مىگفت: مىخواهيد شما را به كسى كه نگهداريش كندراه بنمايم؟ ما تو را نزد مادرت باز گردانيديم تا چشمانش روشن گردد و غم نخورد.
و تويكى را بكشتى و ما از غم آزادت كرديم و بارها تو را بيازموديم، و سالى چند ميان مردممدين زيستى، و اكنون اى موسى، در آن هنگام كه مقدّر كرده بوديم آمدهاى."
(إِلَى قَدَرٍ مَعْلُومٍ"(281)).
"تا قدرى معلوم."
يا ژرف انديشى در اين آيات در مىيابيم كه نخستين تقدير الهى براى آفرينش دربرگيرنده زمانى بوده است كه هر رويدادى را فرا مىگيرد، براى مثال زمان خورشيدو ماه را مقّدر فرموده است، چنانكه براى هر پديدهاى قدر و نهايت و زمانى قرارداده است.
شب قدر نيز زمان است و تقديرات امور زمانى و غير زمانى در آن رقمزده مىشود و از جمله آن است كه موسى در وقت معيّنى به سوى قوم خود آمد.امور الهى نيز قدَرهاى مُقدَّر هستند.
پس عنصر زمان نزد خداوند سبحان همچون هر بُعدى از ابعاد آفرينش، مقدّرومعلوم است.
2 - اجل
آيات قرآنى تصريح دارند كه اجل نيز مشخصّ و معلوم است كه در اين باره.
خداوند مىفرمايد:
(هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلٌ مُسَمّىً عِندَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ"(282)).
"اوست كه شما را از گل بيافريد و عمرى مقرّر كرد، و اجل حتمى نزد اوست، با اينهمه ترديد مىورزيد."
(وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضَى أَجَلٌ مُسَمَّىً ثُمَإِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ"(283)).
"و اوست كه شما را شب هنگام مىميراند و هر چه در روز كردهايد مىداند، آنگاه باحدادان شما را زنده مىكند تا آن هنگام كه مدّت معين عمرتان به پايان رسد.
سپسبازگشتتان به نزد اوست و شما را از آنچه كردهايد آگاه مىكند."
(وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ "(284)).
"هر امّتى را مدّت عمرى است.
چون اجلشان فراز آيد، يك ساعت پيش و پس نشوند."
(اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَكُلٌّ يَجْرِي لاَِجَلٍ مُسَمّىً يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ"(285)).
"اللَّه، همان خداوندى است كه آسمانها را بى هيچ ستونى كه آن را ببنيد بر افراشت.سپس به عرش استيلا يا فنا و آفتاب و ماه را كه هر يك تا زمانى معين در سيرند رام كرد.كارها را مىگرداند و آيات را بيان مىكند، باشد كه به ديدار پروردگارتان يقين كنيد."
(يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمّىً ثُمَنُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّى وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَمِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍبَهِيجٍ"(286)).
"اى مردم! اگر از روز رستاخيز در ترديد هستيد، ما شما را از خاك و سپس از نطفه،آنگاه از لخته خونى و سپس از پاره گوشتى گاه تمام آفريده گاه نا تمام، بيافريدهايم، تاقدرت خود را برايتان آشكار كنيم، و تا زمانى معين هر چه را خواهيم در رحمها نگهمىداريم، آنگاه شما را كه كودكى هستيد بيرون مىآوريم تا به حدّ زورمندى خود رسيد.بعضى از شما مىميرند و بعضى به سالخوردگى برده مىشوند تا آنگاه كه هر چهآموختهاند فراموش كنند، و تو زمين را افسرده مىبينى.
چون باران بر آن بفرستيم، دراهتزاز آيد و نموكند و از هر گونه گياه بهجتانگيز بروياند."
(وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَلَوْلاَ أَجَلٌ مُسَمّىً لَجَاءَهُمُ الْعَذَابُ وَلَيَأْتِيَنَّهُم بَغْتَةً وَهُمْلَا يَشْعُرُونَ"(287)).
"از تو به شتاب عذاب را مىطلبند، اگر آن را زمانى معين نبود، بر آنها نازل شده بود،و ناگهان و بى آن كه خبر شوند بر آنها فرود خواهد آمد."
(يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍمُسَمّىً ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ "(288)).
"او شب را در روز داخل مىكند و روز را در شب و آفتاب و ماه را رام كرد.
هر يك تازمانى معيّن در حركتند.
اين است خدا پروردگار شم.
فرمانروايى از آنِ اوست،چيزهايى را كه سواى او به خدايى مىخوانيد مالك پوست هسته خرما هم نيستند."
(مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمّىً وَالَّذِينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنذِرُوامُعْرِضُونَ "(289)).
"ما آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آن درست جز به حق و در حدّى معيننيافريدهايم، و كافران از آنچه بيمشان مىدهند اعراض مىكنند."
(وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتَابَاً مُؤَجَّلاً وَمَن يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَن يُرِدْثَوَابَ الآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ"(290)).
"هيچ كس جز به فرمان خدا نمىميرد.
مدّت مكتوب است.
هر كس خواهان ثواب اينجهانى باشد به او مىدهيم و هر كس خواهان ثواب آن جهانى باشد به او مىدهيموشاكران را پاداش خواهيم داد."
بدين ترتيب مىبينيم كه هر چيزى اجلى دارد و خداوند اين اجل را نزد خودمشخّص نموده است.
هر جانى اجلى دارد و هر امّتى اجلى و حتّى خورشيد و ماهاجلى دارند و ديدار خداوندى نيز اجلى دارد.
اين اجل همان وقت مشخّص است كه خداوند براى امور معيّن فرموده و اينهمان زمان است.
بنابراين تقدير و تدبير زمان به دست خداوند سبحان مىباشد.
3 - وقت
خداوند متعال براى امور وقتى قايل شده است.
وقت، همان زمان و يا ساعاتزمان است.
خداوند مىفرمايد:
(وَإِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ ( "(291).
"و آنگاه كه پيامبران را وقتى معين شود."
(إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ ( "(292).
"تا آن روزى كه وقتش معلوم است."
(يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي لاَ يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْفِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لاَتأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللَّهِ وَلكِنَأَكْثَرَ النَّاسِ لاَيَعْلَمُونَ "(293)).
"درباره قيامت از تو مىپرسند كه چه وقت فرا مىرسد.
بگو: علم آن نزد پروردگارمن است.
تنها اوست كه چون وقتش فرا رسد آشكارش مىسازد.
فرا رسيدن آن برآسمانيان و زمينيان پوشيده است، جز به ناگهان بر شما نيايد.
چنان از تو مىپرسند كهگويى تو از آن آگاهى.
بگو: علم آن نزد خداست ولى بيشتر مردم نمىدانند."
با تدبّر در اين آيات در مىيابيم كه ساعات هر پديدهاى به امر خداوند سبحاناست چنين نيست كه خداوند متعال تنها از روز نخست آفرينش مقادير و اجلهاىپديدهها را مشخص كرده باشد، بل هموست كه هر چيزى را نيز به وقت خود بهاجرا در مىآورَد.
خداوند براى هر اجلى كتابى و نوشتهاى نهاده است چنانكه براىهر خبرى جايگاهى قرار داده.
بر اين اساس زمان وهمى خيالى نيست، بلكه قدرى مقدّر شده است، اجلىمسمّى است، و وقتى تعيين شده است، و ارادهاى برتر از همه آنها وجود دارد كهآنچه را مقدّر شده و اجل يافته و وقت پيدا كرده به اجرا در مىآورَد، چگونه اينهمه مىتواند بيهوده و بر اساس هرج و مرج باشد.
احاديث نيز اين حقيقت را ياد آور شدهاند كه خداوند همان قدرتى است كهوقت و اجل را مشخص كرده.
اينك برخى از اين احاديث را از نظر مىگذرانيم:
امام صادقعليه السلام مىفرمايد: "دانشمندى از دانشمندان يهود نزداميرالمؤمنينعليه السلام آمد و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! خداى تو چه هنگام بودهاست؟ امامعليه السلامفرمود: مادرت به عزايت بنشيند، چه هنگام نبوده است تا بگوئيمكى بوده است؟ خداى من پيش از پيشِ بدون پيش و پس از بعد بدون بعدى بودهاست، كه غايتى نداشته و غايت آن انتهايى نداشته.
غايات نزد او به مرز خودمىرسد و او نهايت هر غايتى است."(294)"
امام صادقعليه السلام مىفرمايد: "امير المؤمنينعليه السلام به ذعلب فرمود: خداى منلطيف است و با لطف توصيف نمىشود، پيش از هر چيز بوده است و گفتهنمىشود چيزى پيش از او بوده - تا اين كه مىفرمايد - مكان، او را در بر نمىگيردووقت او را در خود جاى نمىدهد - تا اين كه مىفرمايد - وجود او بر وقت پيشىدارد و هستى او بر عدم مقدّم است و آغاز همان ازل اوست - تا اين كه مىفرمايد -ميان قبل و بعد تفاوت نهاد تا دانسته شود كه او نَه قبلى دارد و نَه بعدى...
برخى رابر برخى پوشانده است تا دانسته شود كه ميان او و خلقش پوششى نيست، زمانىپرورنده بوده كه پروردهاى نبوده و زمانى خدا بوده كه پرستيدهاى نبوده استوزمانى عالم بوده كه معلومى نبوده است و زمانى شنوا بوده كه شنيده شدهاىنبوده است."(295)
پس خداوند سبحان همان است كه چارچوب وقت را مشخّص مىسازد، بهپديده، بعد و قبل مىبخشد.
4 - در چند روز
خداوند آسمانها و زمين را در شش روز آفريد و توشه آنها را در چهار روز مقدّرفرمود و زمين را در دو روز بيافريد.
اينها حاكى از آن هستند كه آفرينش در ظرفىزمانى جاى گرفته و دلالت بر آن دارد كه عنصر زمان بخشى از آفرينش است.
اينكبيائيد برخى از آيات را تلاوت كنيم:
(الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُفَسْأَلْ بِهِ خَبِيراً"(296)).
"آن كه آسمانها و زمين و هر چه را در ميان آنهاست به شش روز بيافريد، آنگاه بهعرض، استيلا يافت اوست خداى رحمان و درباره او از كسى بپرس كه آگاه باشد."
(قُلْ ءَإِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَتَجْعَلُونَ لَهُ أَندَاداً ذلِكَ رَبُّ الْعَالَمِينَ *وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ مِن فَوْقِهَا وَبَارَكَ فِيهَا وَقَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ * ثُمَاسْتَوَى إِلَى السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ *فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا وَزَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَوَحِفْظاً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ( "(297).
"بگو: آيا به كسى كه زمين را در دو روز آفريده است كافر مىشويد و براى اوهمتايان قرار مىدهيد؟ اوست پروردگار جهانيان.
بر روى زمين كوهها پديد آورد و آنرا هر بركت ساخت و به مدّت چهار روز رزق همه را معين كرد، يكسان براى همهسائلان.
سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود: پس به آسمان و زمين گفت: خواه ياناخواه بياييد.
گفتند: فرمانبردار آمديم.
آنگاه هفت آسمان را در دو روز پديد آورد و درهر آسمانى كارش را به آن وحى كرد و آسمان فرودين را به چراغهايى بياراستيمومحفوظش داشتيم.
اين است تدبير آن پيروزمند دانا."
(وَيَسْتَعْجِلُونَكَبِالْعَذَابِ وَلَن يُخْلِفَاللَّهُ وَعْدَهُ وَإِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍمِمَّا تَعُدُّونَ"(298)).
"از تو به شتاب عذاب مىطلبند و خدا هرگز وعده خود را خلاف نمىكند، و يك روز ازروزهاى پروردگار تو برابر با هزار سال است از آن سال كه مىشمريد."
از آيات قرآن كريم استفاده مىشود كه مفهوم "يوم" قدر مشخصّى از زمان استخواه همچون روزهاى ما كه با طلوع و غروب خورشيد مشخص باشد و يا بارويدادى معيّن، مشخصّ شود، مثلاً هنگامى كه بعضى گفتند:
(...لَا طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ..."(299)).
"...ما امروز توان جالوت و سپاهيان او را نداريم..."
يا با حكمت ديگرى مشخص شده و همچون برپاداشتن داد و عدل:
(مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (300)).
"مالك روز رستاخيز."
و بدين ترتيب آفرينش، زمان مشخصى دارد.
خداوند سبحان در آيه شريفهاىمىفرمايد:
(أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِم مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍمُّسَمّىً وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ (301)).
"آيا با خود نمىانديشند كه خدا آسمانها و زمين را و هر چه را ميان آنهاست جز بهحق و تا مدّت و اجلى محدود، نيافريده است؟ و بسيارى از مردم به ديدار پروردگارشانايمان ندارند."
پس حق و اجل با آفرينش زمين و آسمان همراه بودند.
آنچه از لابلاى تأمّلوجدانى و شناخت پارهاى حقائق از دانش فيزيك نوين و مهمتر از آن از لابلاىژرف انديشى در ايات و احاديث، بر من معلوم شده اين است كه: حقيقت ابداع،آفرينش، رزق، همان حدوث، تغيير و دگرگونى است و آن حقيقت زمان است.پس زمان يك حدث و رويداد است، ولى به لحاظ تحولات آن، لذا آفرينشآسمانها، زمين در زمانها، صورت پذيرفته است.
اين دلالت بر آن دارد كه خلق،اندك اندك تحقّق يافته است، خداوند سبحان همان آفريننده، دستور دهندهوپرورنده تدبير كنندهاى كه هنوز از امر آفرينش فارغ نگشته است.
آرى! ذات آفرينش، ذات مشيت ربانى و ذات فعل الهى كه به ربوبيت تعلّقدارد، زمان ندارد، ليكن موضوع آفرينش و پديد آوردن و آنچه آفرينش و ربوبيتبدان وابسته است، از زمان برخوردار مىباشد، زيرا محدَث و مخلوق است.
و شايد نصّى كه دلالت بر آن دارد كه نخستين آفريده )اراده( نَه وزنى دارد و نَهحركتى، به همين مفهوم باشد.
امام رضاعليه السلام در آنچه نوفلى از ايشان روايت مىكندمىفرمايد: "نخستين آفريده خداوند عزّوجلّ همان ابداع است كه نه وزنى داردونه حركتى و نه شنوايى و نه رنگى و نه حسى و دومين آفريده همان حروف بودهاست كه نه وزنى دارند و نه رنگى در حالى كه شنيده مىشوند و توصيف مىشوندونمىتوان آنها را ديد.
سومين آفريده همه گونههايى است كه محسوس و ملموسوچشيدنى هستند و مىتوان آنها را ديد و خداوند تبارك و تعالى پيس از ابداع بودهاست، زيرا پيش از او و همراه او چيزى نبوده است وابداع پيش از حروف بودهاست و حروف جز بر خود بر چيزى دلالت ندارند.
مأمون گفت: چگونه جز برخود بر چيزى دلالت ندارند؟ امام رضاعليه السلام فرمود:"زيرا خداوند عزّوجلّ هرگز چيزى از آنها را بدون معنا گرد نمىآورَد و هر گاه چهار،يا پنج، يا شش حرف، يا بيشتر و يا كمتر را با هم جمع كند آنها را بدون معنا جمعنكرده است و معناى آنها مخلوق است كه پيشتر چيزى نبوده است. (302)"
به نظر مىرسد اين بينش معمّاى علمى را كه ديدگاههاى نوين رياضى در آنحيران ماندهاند حل كند، زيرا دانشمندان لحظه انفجار بزرگ را در وقتى بسيار اندكمىدانند كه تقريباً به زمان صفر نزديك است و آن حاصل تقسيم ثانيه است بهعددى كه در سمت راست آن چهل و پنج صفر قرار مىگيرد.
برخى از دانشمدان با انديشيدن به چنين رقمى گيج شدند تا جايى كه دورياضيدان از بلژيك راهىِ مركز درمان بيماريهاى روانى گشتند و اين همان چيزىبود كه موجب شد ديگران پرونده آن را ببندند و آن را پايان توان عقل بشرى تلقّىكنند.
آرى! مخلوق نخستين همان مشيت وابداع است كه بهرويدادهاى ديگر شباهتىندارد، زيرا تهى از حركت است.
و در واقع خلق مشيت نسبت به رويدادى كه پساز آن مىآيد، به لحظهاى شبيه زمان صفر مىمانَد و اين تقريباً اندازه زمان بين كافو نون در امر الهى است كه هرگاه چيزى را بخواهد با كلمه "كن" آن تحقّق مىيابد.
5 - نور محمّدصلى الله عليه وآله
از احاديث شريف استفاده مىكنيم كه خداوند نخستين چيزى را كه آفريد نورمحمّدصلى الله عليه وآله بود و پس از آن انوار قدسى كه از نور محمّدصلى الله عليه وآله بر گرفته شدند.
شايدبرخى تفسير اين حقيقت را درك نكنند، چنانكه ما تفسير بسيارى از حقايق بزرگ رادرك نمىكنيم، ليكن به هر روى حقايقى هستند كه روايات مستفيضه بر آنها تأكيدمىورزند و ما بايد، تا آن هنگام كه خداوند، بشر را توفيق درك حقايق و فهممضامين حيات بخششان را عطا فرمايد، در برابر شان تسليم گرديم.
اينك شمارىاز اين نصوص را در اين زمينه از نظر مىگذرانيم:
الف - از امام باقرعليه السلام روايت شده است كه به جابر جعفى فرمود: "اى جابر!خدا بود و چيزى جز او نبود، نَه معلومى و نَه مجهولى.
نخستين چيزى كه آفرينشآن را آغازيد اين بود كه محمّدصلى الله عليه وآله را آفريد و ما را همراه او از نور و عظمت خودخلق كرد و ما چونان سايههايى سبز در برابر او ايستاده بوديم و اين در حالى بود كهنه آسمانى وجود داشت و نه زمينى و نه مكانى و نه شبى و نه روزى و نه خورشيدىو نه ماهى، نور ما از نور خدايمان همچون پرتوى از خورشيد جدا مىشود، ماخداوند متعال را تسبيح، تقديس و تحميد مىكرديم و او را چنان كه بايدمىپرستيديم، سپس خداوند اراده نمود تا مكان را بيافريند و آن را بيافريد...سپس ما را با آن نور در صُلْب آدمعليه السلام نهاد، اين نور همچنان از صُلبها و رحمها و ازصُلبى به صُلبى ديگر منتقل مىشد و در صُلْبى جاى نمىگرفت، مگر آن كه انتقالآن مشخصّ مىشد و آن كه اين نور در صُلْب او قرار مىگرفت ارجمندى مىيافت تاآن كه به صُلب عبدالمطلب رسيد...
و در اين هنگام آن نور به دو بخش تقسيم شد:بخشى در عبداللَّه و بخشى در ابوطالب..."(303).
ب - مفضّل از امام صادقعليه السلام پرسيد: "شما، پيش از آن كه خداوند آسمانهاوزمين را بيافريند، چه بودهايد؟ امامعليه السلام فرمود: مانورهايى بوديم پيرامون عرشالهى كه خدا را تسبيح و تقديس مىكرديم، تا وقتى كه خداوند سبحان فرشتگان رابيافريد و به ايشان فرمود: تَسبيح بگوئيد، آنها گفتند: پروردگارا! ما علمى نداريموخدا به ما فرمود: شما تسبيح بگوئيد، ما تسبيح گفتيم و فرشتگان پس از تسبيح ماتسبيح گفتند.
آگاه باش كه ما از نور خدا آفريده شدهايم و شيعيان ما از نورى پايينتراز آن نور آفريده شدهاند، پس هنگامى كه روز رستخيز فرا رسد، نور پايين به نور بالابپيوندد، سپس امامعليه السلام دو انگشت سبابه و ميانه خود را به يكديگر پيوند دادوفرمود: مثل اين دو.
يعنى نور شيعيان اهل بيت در روز رستخيز."(304)
ج - ابن عباس مىگويد: "از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله شنيدم كه علىعليه السلام را مخاطب قرارداده بود و مىفرمود: اى على! همانا خداوند متعال بود و چيزى با او نبود، پس منو تو را به صورت دو روح از نور جلال خويش آفريد و ما در برابر عرش خداوندجهانيان تسبيح مىگفتيم و تقديسش مىكرديم و سپاسش مىگزارديم و لا اله الا اللَّهمىگفتيم و اين پيش از زمانى بود كه خداوند آسمانها و زمينها را بيافريند.
پس چوناراده فرمود آدم را بيافريند من و تو را از يك گِل آفريد كه همان گل عليّيّن است.
ما رابا آن نور مخلوط كرد و در همه نورها ورودهاى بهشت فرو برد.
سپس خداوند آدمرا آفريد و در صُلب او اين گل و نو را نهاد.
پس چون او را بيافريد نسلش را از پشتاو بيرون آورد و آنها را به سخن واداشت و از آنها به خدايىِ خود اقرار گرفت.نخستين مخلوقى كه به خدايى خداوند اقرار كرد، من و تو و ديگر پيامبران - هر يكبه قدر منزلت و قرب او به خداوند - بوديم، پس خداوند فرمود: اى محمّد و اىعلى! راست گفتيد و اقرار نموديد و در طاعت من بر ديگر خلايقم پيشى گرفتيدودر علم سابق من چنين بوديد، پس شما دو نفر و امامان از نسل شما و شيعيانشما برگزيدگان خلايق من هستيد و اين چنين شما را آفريدم.
سپس پيامبرصلى الله عليه وآلهفرمود: اى على آن گل در صلب آدم بود و نور من و تو ميان دو چشم او..."(305)