اصول حكمت اسلامى و ديدگاههاى فلسفه بشرى

آيت الله سيد محمد تقی مدرسی

- ۱۱ -


فصل چهارم‏ : ويژگيهاى باورمندان بداء

در حديث شريفى از امام باقر و يا امام صادق آمده است كه فرمود: "خداوندعزّوجلّ به چيزى چونان بداء بزرگ داشته نشده است."(231)

ريّان بن صلت مى‏گويد: از امام رضاعليه السلام شنيدم كه فرمود: "خداوند هرگزپيامبرى را بر نيانگيخت مگر با تحريم شراب و ايمان به بداء الهى."(232)

در حديث ديگرى روايت شده از مالك جهنى آمده است كه گفت: از امام‏صادق‏عليه السلام شنيدم كه مى‏فرمود: "اگر مردم از اجر و پاداش اعتقاد به بداء آگاه بودنددر سخن گفتن پيرامون آن سستى نمى‏ورزيدند."(233)"

چرا به آگاهى از بداء اين گونه تأكيد شده است و ايمان بدان، سخن گفتن‏پيرامون آن و بزرگداشت خداوند با آن، چنين مورد تشويق قرار گرفته است؟

زيرا هر كه به بداء ايمان آورَد و از ديدگاه بداء به حقايق آفرينش بنگرد و درزندگى با باور به بداء، ره بپويد از ديگران كاملاً متمايز خواهد بود، هر چه ايمان وآگاهى انسان از اين عقيده فزونى يابد، نور، عزم، فعاليت و پايدارى در او افزايش‏مى‏يابد.

الف - آزادى يافتن‏

اين ديدگاه آدمى را از كليه جبرهاى مادّى مى‏رهانَد:

1 - بداء انسان را از سابقه، تاريخ و هر آنچه در زندگى اوست آزاد مى‏سازد، پس‏چون من - براى مثال - از قومى عقب مانده هستم ضرورتاً نبايد عقب مانده بمانم،اگر انسانى بدبخت، تهى‏دست و مستضعف هستم لزوماً نبايد بر اين وضع باقى‏باشم، بلكه مى‏توانم خود را از گذشته زندگى خويش آزاد كنم اگر در گذشته اهل‏گنهكارى و تبهكارى بودم شايسته نيست كه يأس به خود راه دهم و از رحمت خدانوميد گردم. هيچ يك از اين امور نمى‏تواند مرا وا دارد كه در سلّول تاريك تاريخ‏خود ويا قومم باقى‏بمانم، زيرا خدا آنچه‏بخواهد مى‏كند وهر روزه‏به‏كارى مى‏پردازدومقام كبريايى‏اش توبه خطاكاران‏را مى‏پذيرد. آيه‏توبه ساحرانى كه در مدّتى طولانى‏از عمرشان، فرعون را مى‏پرستيدند نپذيرفت؟ چون آنها توبه كردند خدا توبه آنهارا پذيرفت. چنانكه پروردگار توبه قوم يونس را نيز قبول كرد. خداوند مى‏فرمايد:

(فَلَوْلاَ كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ‏فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى‏ حِينٍ"(234)).

"چرا مردم هيچ قريه‏اى به هنگامى كه ايمانشان سودشان مى‏داد ايمان نياوردند مگرقوم يونس كه چون ايمان آوردند عذاب ذلت در دنيا را از آنان برداشتيم و تا هنگامى كه‏اجلشان فرا رسيد از زندگى برخوردارشان كرديم."

(إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا..."(235)).

"اگر نيكى كنيد به خود مى‏كنيد و اگر بدى كنيد به خود مى‏كنيد..."

2 - انسان در پرتو آگاهى از بداء و امكان متحوّل شدن، از جبر بايدهاى‏اجتماعى، آزادى مى‏يابد. او مجبور نيست بتهايى‏را بپرستد كه جامعه‏او مى‏پرستد،چنانكه ضرورتاً نبايد به همان فرهنگى روى آورَد كه جامعه او روى آورده است،وضرورتاً نبايد همان عاداتى را بپذيرد كه جامعه او پذيرفته است.

اگر چه اين صحيح است كه فشار فراوان جامعه به حدّى است كه مى‏تواند آن رانظير قدرت جاذبه‏اى دانست كه احساس نمى‏شود، ولى چونان دستبندى كه مچ رادر بر مى‏گيرد، انسان را در برگرفته است، امّا قدرت، ولايت و ملكوت، از آنِ‏خداست و هرگاه به خدا توكل كنيم خداوند نيز افقهاى گسترده زندگى را در پيش‏نگاه ما مى‏گشايد، آيا حضرت ابراهيم در برابر جامعه خود از پدرش گرفته تا قومش‏طغيان نورزيد؟ و آيا خداوند حقيقت آسمانها و زمين را بدو نمايان ننمود؟پروردگار مى‏فرمايد:

(وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَاماً آلِهَةً إِنِّي أَرَاكَ وَقَوْمَكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ * وَكَذلِكَ‏نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ"(236)).

"و ابراهيم پدرش آزر را گفت: آيا بتان را به خدايى مى‏گيرى؟ تو و قومت را آشكارادر گمراهى مى‏بينم، بدين سان به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان داديم تا از اهل‏يقين گردد."

(إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ * وَحَاجَّهُ‏قَوْمُهُ قَالَ أَتُحَاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَقَدْ هَدَانِ وَلاَ أَخَافُ مَاتُشْرِكُونَ بِهِ إِلَّا أَن يَشَاءَ رَبِّي شَيْئاً وَسِعَ رَبِّي‏كُلَّ شَيْ‏ءٍ عِلْماً أَفَلاَ تَتَذَكَّرُونَ"(237)).

"من از روى اخلاص‏روى به كسى آوردم كه آسمانها و زمين را آفريده است، و من ازمشركان نيستم، و قومش با او به ستيزه برخاستند. گفت: آيا درباره اللَّه با من ستيزه‏مى‏كنيد، و حال آن كه او مرا هدايت كرده است، من از آن چيزى كه شر يك او مى‏انگاريدنمى‏ترسم، مگر آن كه پروردگار من چيزى را بخواهد. علم پروردگار من همه چيز را دربرگرفته است، آيا پند نمى‏گيريد؟"

او با اطمينان كامل در برابر قوم خود ايستاد و با صراحت بديشان اعلان كرد كه‏مادامى كه به خدا ايمان دارد و بدو شرك نمى‏روزد از هيچ چيز نمى‏ترسد. خداوندمى‏فرمايد:

(وَكَيْفَ أَخَافُ مَا أَشْرَكْتُمْ وَلاَ تَخَافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ مَالَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَاناً فَأَيُ‏الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ"(238)).

"چرا از آن چيزى كه شريك خدايش ساخته‏ايد بترسم در حالى كه شما چيزهايى راكه خداوند هيچ دليلى درباره آنها نازل نكرده است مى‏پرستيد و بيمى به دل راه‏نمى‏دهيد؟ اگر مى‏دانيد بگوييد كه كدام يك از اين دو گروه به ايمنى سزاوارترند؟"

3 - آدمى از ترس طبيعت رها مى‏شود و به جاى آن كه طبيعت را بپرستيد و آن راحاكم بر خويش ببيند به فرمانبرى از خود وادارش مى‏كند و محكوم و مسخّرخواست خود مى‏گرداندش.

ملكه سبا و مردم او خورشيد را مى‏پرستيدند، لذا ملكه سبا راه به جايى‏نمى‏بُرد. خداوند سبحان به نقل از هدهد پرنده مى‏فرمايد:

(وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ‏السَّبِيلِ فَهُمْ لاَ يَهْتَدُونَ"(239)).

"ديدم كه خود و مردمش به جاى خداى يكتا آفتاب را سجده مى‏كنند و شيطان‏اعمالشان را در نظرشان بياراسته است و از راه خدا منحرفشان كرده است، چنان كه‏روى هدايت نخواهند ديد."

ولى خداوند به‏سليمان كه خدا را مى‏پرستيد وبزرگ مى‏داشت حكومتى بخشيدكه شايسته هيچ كس پس از او نبود و باد را به تسخير او در آورد و سخن گفتن‏پرندگان را به او آموخت و نزد او كسى بود كه اريكه ملكه سبا را در يك چشم به هم‏زدن از يمن به كنعان نزد او آورد، اينها همه از آن رو بود كه او خدا را مى‏پرستيدوتابع طبيعت نبود. خداوند از زبان او مى‏فرمايد:

(قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكاً لَا يَنْبَغِي لِأَِحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ * فَسَخَّرْنَا لهُ‏الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْثُ أَصَابَ"(240)).

"گفت: اى پروردگار من مرا بيامرز و مرا مُلكى عطا كن كه پس از من كسى سزاوار آن‏نباشد كه تو بخشاينده‏اى، پس باد را رام او كرديم كه بنرمى هر جا كه آهنگ مى‏كرد به‏فرمان او مى‏رفت."

چنانكه مى‏بينيد سليمان از خداى خود طلب آمرزش مى‏كند و خدا نيز توبه او رامى‏پذيرد. او به درگاه خداوندى دعا مى‏كند و خداوند دعاى او را استجابت‏مى‏فرمايد. اگر سليمان در هنگامى كه گرفتار فتنه شد و به پرتگاه نوميدى سقوطمى‏كرد و گمان مى‏بُرد كه از دوزخيان است و براى هميشه بايد در آتش دوزخ بماندتوبه نمى‏كرد و مورد بخشش قرار نمى‏گرفت، ليكن او در پرتو آگاهى از بداء وقدرت‏الهى پرواز كرد، زيرا مى‏دانست كه رحمت خدا بر خشمش پيشى دارد و قضاى اوبر قدرتش چيره است و از گناه گنهكار در مى‏گذرد و در نتيجه ممكن است كه آدمى‏خود را پس از تباهى اصلاح كند. او با اين بينش پرواز كرد و به جايى رسيد كه نَه‏تنها خود را اصلاح كرد، بلكه به حكومتى بزرگ دست يافت.

اينك اين پرسش پيش مى‏آيد: چرا سليمان پس از احساس گناه و طلب آمرزش‏از خداى خود حكومتى بزرگ تقاضا كرد؟ شايد پاسخ آن باشد كه انسان پس ازاستغفار از خداى خود، او را توبه‏پذير مى‏يابد و به قدرت مطلق و رحمت گسترده‏او ايمان مى‏آورَد و در اين هنگام است كه آرمانهاى سركوب شده خود را به خاطرمى‏آورَد، در مى‏يابد كه محقّق شدن آنها در پرتو فضل الهى و رحمت گسترده او،امرى است شدنى، و لذا چرا آن را از خدايى طلب نكند كه توبه او را پذيرفته است‏و فسادش را اصلاح فرموده است و بديهايش را به نيكى بدل كرده است؟ چراافزون بر آن را از چنين خداى بخشنده، مهربان، توانگر و توانمندى طلب نكند،زيرا او مى‏طلبد و خدا مى‏دهد.

از اين جاست كه روح بداء را در آن سوى چنين تقاضاى عظيمى و حكومت‏گسترده‏اى، نهفته مى‏بينيم.

4 - انسان از طاغوت و حكومت او، حتّى اگر دستگاههاى طاغوتى او را دربرگرفته باشند آزاد مى‏شود، مثال آن، آسيه همسر فرعون است كه به خدا ايمان‏آورد و دانست كه خداوند دعاى او را مستجاب مى‏كند، لذا عرض كرد:

(...رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ‏الظَّالِمِينَ"(241)).

"...اى پروردگار من! براى من در بهشت نزد خود خانه‏اى بناكن و مرا از فرعون‏وعملش نجات ده و مرا از مردم ستمكار برهان."

و يا همچون ساحرانى كه ابزارى بودند در دستگاه تبليغات گمراه كننده فرعونى.خداوند سبحان ماجراى آنها را اين چنين براى ما روايت مى‏فرمايد:

(وَأُلْقِيَ الْسَّحَرَةُ سَاجِدِينَ * قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ * رَبِّ مُوسَى‏ وَهَارُونَ * قَالَ فِرْعَوْنُ‏آمَنْتُمْ‏بِهِ‏قَبْلَ‏أَنْ‏آذَنَ لَكُمْ‏إِنَّ هذَا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي‏الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْهَا أَهْلَهَا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ"(242)).

"جادوگران به سجده وادار شدند. گفتند: به پروردگار جهانيان ايمان آورديم،پروردگار هارون و موسى‏. فرعون گرفت: آيا پيش از آن كه من به شما رخصت دهم به‏او ايمان آورديد؟ اين حيله‏اى است كه درباره اين شهر انديشيده‏ايد تا مردمش را بيرون‏كنيد، بزودى خواهيد دانست."

از آن جا كه شخص معتقد به بداء و به قدرت گسترده خدا در كمك رساندن به‏مؤمنانِ به اين بينش، از يوغ طاغوت رهايى مى‏يابد، لذا حاكمان سركش نيز بدان‏پى برده و با اين ديدگاه حياتى به ستيز برخاستند و با نام جبر بر مردم تسلّط يافتند،تا جايى كه در حديث نبوى‏صلى الله عليه وآله آمده است كه فرمود: "من هفت گروه را لعنت‏كردم كه خداوند و هر پيامبر مستجاب الدعوه‏اى پيش از من آنها را لعنت كرده‏اند.عرض شد: يا رسول اللَّه ايشان كيانند؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: آن كه به كتاب خدابيافزايد و به قَدَرِ خدا دروغ بندد و با سنّت من به مخالفت برخيزد و آنچه را خدا درعترت من حرام كرده حلال بشمرد و آن كه بازور )و نظريه جبر( تسلّط يابد تا كسى‏را كه خدا خوارش داشته ارجمند گرداند و كسى را كه خدا ارجمندش گردانيده‏خوارش كند و غنيمت مسلمانان را براى خود حلال بگرداند و به خويش اختصاص‏دهد و آنچه را خداوند عزّوجلّ حرام كرده حلال كند"(243).

ب - چشمداشت‏

كسى كه به بداء ايمان دارد زندگى را جشنواره‏اى مى‏داند از جنبش، پويايى،تكامل و تعامل. او در برابر خود افقهايى را مى‏بيند كه نهايتى ندارند؛ افقهايى‏حاكى از توان رسيدن به پيشرفت و بدين سان در او فطرت چشمداشتى برانگيخته‏مى‏شود كه وجودش بر آن سرشته شده و اميدى شعله ور مى‏شود كه سوختمايه‏رسيدن به تكامل در وجدان بشرى شمرده مى‏شود؛ اميد به حكومت و توانايى،اميد رسيدن به الگوهاى والا و اخلاق، اميد رشد و علو، در يك سخن اميد ديدارخداوند حى و قيّوم و نزديك شدن به او، ايستادن در محضرش در جايگاه صدق‏وبه درگاه خداوند مالك مقتدر.

اين چشمداشت همان وجدان هر انسان، روح همه تمدّنها و بذر هرگونه‏پيشرفتى در ميان آدميان است. عليرغم همه وسوسه‏ها شيطانى مى‏كوشند ازوجود، تصويرى فرو بسته و بى تحرك در برابر انسان ترسيم كنند؛ تصويرى‏يكنواخت به دست دهند كه نَه تحوّلى در آن ديده مى‏شود و نَه اوجى؛ تصويرى‏پيچيده كه نَه حركتى در آن ديده مى‏شود و نَه پويايى؛ عليرغم وسوسه‏هايى كه‏انديشه جامد فلسفى از هزاران سال پيش در دل آدمى مى‏پراكند، باز انگيزه سترگى‏كه چشمداشت بشر آن را پديد مى‏آورَد انسان را به سوى تكامل جلو مى‏بَرد. او درمى‏يابد كه جهان، آن گونه كه برخى پنداشته‏اند، يخچالى از جمود و سرماكده‏اى ازبايدها و قيدها نيست، بل به پرتوهاى بامدادى و نسيمهاى بهارى، خواندن بلبلها،امواج نهرها و لطافت شكوفه‏ها مى‏مانَد، جهان، كانون گرما، جنبش، رشد، تحوّل‏و جوشش است.

اينك بيائيد بار ديگر داستانهاى روشنى بخش قرآن را بخوانيم. براى مثال‏مى‏توانيم سوره "ص" و يا حتّى هر سوره ديگر قرآنى و آيات مشابه را از نظربگذرانيم. در اين سوره داستان داود را مى‏خوانيم كه خدا كوهها را مسخّر او كردوپرندگان را چنان قرار داد كه به سوى او مى‏رفتند و گردش را مى‏گرفتند. خداوند به‏او حكومت، حكمت و داورىِ عادلانه را عطا فرمود و پس از آن كه وى را بيازموداو را جانشين خود در زمين قرار داده و فرمود:

(...وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى‏ وَحُسْنَ مَآبٍ"(244)).

"...او را به درگاه ما تقرّب است و بازگشتى نيكو."

آيا ممكن نيست كسى مثل داود گردد؟ چرا نَه؟ رحمت خدا محدود، قدرت اومقيّد و كرمش - پاك و منزه است خدا كه چنين باشد - ناچيز نيست.

در اين سوره داستان سليمان را مى‏خوانيم كه خدا او را به داود بخشيد. او بنده‏خوبى كه بسيار بازگشت كننده به سوى خدا بود، لذا خدا براى او امور بسيار را به‏تسخير در آورد و حكومت بزرگى بدو بخشيد:

(وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى‏ وَحُسْنَ مَآبٍ"(245)).

"او را به درگاه ما تقرّب است و بازگشتى نيكو."

از رحمت خدا در آخرت نيز چيزى از آنچه در دنيا بدو داده شد كم نگشت، زيرارحمت خدا گسترده است، پس چگونه اين رحمت نمى‏تواند به هنگام تقاضا به مابرسد؟!

اينك داستان ايّوب را مى‏خوانيم كه بلا او را در بر گرفت، مثل و نمونه‏اى گشت‏براى تحمّل سختى، ولى هنگامى كه از خداى خود شفا در خواست كرد و عرض‏نمود:

(...أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ"(246)).

"...مرا شيطان به رنج و عذاب افكنده است."

خداوند به او فرمود:

(ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ"(247)).

"پايت را بر زمين بكوب، اين آبى است براى شستشو و اين آبى است سرد براى‏آشاميدن."

و بدين ترتيب او را از بيمارى شفا بخشيد و ما به ازاى خسارت او را به او دادوفرمود:

(وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَذِكْرَى‏ لَأُولِي الْأَلْبَابِ"(248)).

"و به او خانواده‏اش و همچندِآن از ديگر ياران را عطا كرديم و اين خود رحمتى از مابود و براى خردمندان اندرزى."

آرى! اين آيات يادى هستند براى خردورزان، پس هيچ كس به هنگام رسيدن‏بلا و از دست دادن همه دارايى اعم از پول، خانواده، سلامتى و امنيت نبايد نوميدگردد كه خداوند سبحان مى‏تواند بهتر از آنچه را از دست داده بدو بازگرداند.

از جمله چشمداشتها يكى دعاست كه نتيجه اعتقاد به بداء، مغز عبادت‏وجوهر ايمان است. خداوند سبحان درباره دعا مى‏فرمايد:

(وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ‏دَاخِرِينَ"(249)).

"پروردگارتان گفت: بخوانيد مرا تا شما را پاسخ گويم. آنهايى كه از پرستش من‏سركشى مى‏كنند زود است كه در عين خوارى به جهنّم درآيند."

وجدان هر انسانى گواه صادقى است بر كارگر بودن دعا در زندگى او. مشركى‏بركشتى سوار مى‏شود، و طوفان كشتى او را به اين سو و آن سو مى‏كشاند، او به‏اميد يافتن نجات چاره‏اى جز دعا نمى‏يابد و لذا به درگاه خدايش دعا مى‏كند،خداوند مى‏فرمايد:

(هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى‏ إِذَا كُنتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوابِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ‏الدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ"(250)).

"اوست كه شما را در خشكى و در دريا سير مى‏دهد، تا آنگاه كه در كشتيها هستندوباد موافق به حركتشان مى‏آورد شادمانند. چون طوفان فرا رسد و موج‏از هر سو برآنها ريزد چنان كه پندارند كه در محاصره موج‏قرار گرفته‏اند خدا را از روى‏اخلاص‏بخوانند كه اگر ما را از اين خطر برهانى از سپاسگزاران خواهيم بود."

اين جوان مى‏داند كه همسرش حامله است و لذا هر دو با شتاب به اين سو و آن‏سو مى‏دوند و دست به دعا بر مى‏دارند و فرزندى صالح را طلب مى‏كنند، ولى پس‏از آن كه خداوند فرزندى صالح بديشان عنايت فرمود آنها براى شريك قرار دادند.خداوند مى‏فرمايد:

(هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ‏حَمْلاً خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَت دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ * فَلَمَّاآتَاهُمَا صَالِحاً جَعَلاَ لَهُ شُرَكَاءَ فِيَما آتَاهُمَا فَتَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ"(251)).

"اوست كه همه شما را از يك تن بيافريد، و از آن يك تن زنش را نيز بيافريد تا به اوآرامش يابد. چون با او در آميخت به بارى سبك بارور شد و مدّتى با آن سر كرد، و چون‏بارسنگين گرديد، آن دو، اللَّه، پروردگار خويش را بخواندند كه اگر ما را فرزندى صالح‏دهى از سپاسگزاران خواهيم بود."

بدين ترتيب خداوند فلاكت را از ميان مى‏بَرد و دعاى غمزدگان را استجابت‏مى‏كند.

هنگامى كه آگاهى از نامهاى نيكوى خداوندى )اسماء اللَّه الحُسنى‏( آدمى راچونان پيامبران به درجه‏اى والا رساند، او در مى‏يابد قوانين طبيعى كه ما آنها را برهستى حاكم مى‏يابيم تنها سنّتهاى الهى هستند، خداوند هرگاه بخواهد مى‏تواندآنها را تغيير دهد و مسيرشان را دگرگون سازد، زيرا او خدايى است قادر، قاهر،مهيمن و هيچ چيز برتر از اراده او نيست، اوست كه اين سنّتها را قرار داده‏وهموست كه آنها را با قدرتش به جريان مى‏اندازد.

اين چنين است كه زكريا به درگاه خدايش دعا مى‏كند تا به او نسلى پاك عطافرمايد و خداوند يحيى‏ را به او بخشيد و اين در حالى بود كه زكريا پيرمردى بودوزنش كهنسالى، چون چگونگى كار را از خداى خود پرسش كرد خداوند به اوفرمود:

(...قَالَ كَذلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ"(252)).

"گفت، اين چنين خداوند آنچه خواهد كند."

خداوند كلمه خود )عيسى‏( را به مريم بخشيد بى آنكه دست مردى بدو برسد.خداوند مى‏فرمايد:

(قَالَتْ رَبِّ أَنَّى‏ يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ قَالَ كَذلِكَ اللَّهُ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ إِذَا قَضَى‏ أَمْراًفَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ"(253)).

"مريم گفت: اى پروردگار من! چگونه مرا فرزندى باشد، در حالى كه بشرى به من‏دست نزده است؟ گفت: بدين سان كه خدا هر چه بخواهد مى‏آفريند، چون اراده چيزى كندبه او گويد موجود شو، پس موجود مى‏شود."

در زندگى هر يكى از ما دهها گواه وجود دارد كه بر استجابت دعا در شرايطى‏دلالت مى‏كند كه اگر دعا نمى‏بود از تغيير آن وضع، كاملاً نوميد بوديم.

بنابراين، چشمداشت، ميراث بر جاى مانده از بداء است و دعا را بايد ميراث‏به جا مانده از چشمداشت دانست. در داستانى كه امام رضا از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله براى‏ما نقل مى‏كند آمده است كه فرمود: "همانا خداوند به پيامبرى از پيامبران خودوحى كرد به فلان پادشاه بگو كه من در فلان روز جان او را مى‏ستانم، آن پيامبرپادشاه را از اين خبر آگاه نمود و پادشاه در حالى كه بر اريكه خود نشسته بود آن قدربه درگاه خدا دعا كرد كه از آن به زير افتاد. او عرض كرد: بار خدايا! مرا مهلت ده تاكودكم بزرگ شود و امورم به سامان رسد. پس خداوند به اين پيامبر وحى فرستادكه نزد آن پادشاه برو و او را آگاه بنما كه من اجل او را به تأخير انداختم و پانزده سال‏به عمرش افزودم. آن پيامبر عرض كرد: بار خدايا! تو مى‏دانى كه من هرگز دروغ‏نگفته‏ام، خداوند عزّوجلّ به او وحى كرد كه: تو بنده‏اى مأمور هستى پس اين پيام‏را برسان و خدا از آنچه مى‏كند مورد پرسش قرار نمى‏گيرد."(254)

بدين ترتيب قَدَر، حق است، ليكن برآوردن قَدَر و اجراى آن به دست خداوندسبحان است. در حديثى منقول از فضيل بن يسار آمده است كه امام صادق‏عليه السلام‏فرمود: "همانا خدا كتابى مرقوم داشته كه هر آنچه را بوده و خواهد بود در آن آورده‏است و آن را در پيش روى خود نهاده است و هر چه از آن را بخواهد پيش مى‏افكندو هر چه را بخواهد عقب مى‏اندازد و هر چه را بخواهد محو مى‏كند و هر چه رابخواهد اثبات مى‏كند، هرچه از آن را بخواهد مى‏شود و هرچه را نخواهدنمى‏شود."(255)

از همين جاست كه دين مبين به ما فرمان داده تا به درگاه خداوندى دعا كنيم،زيرا بداء در امور الهى‏ راه دارد.

امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايد: "دعا كن و نگو مسأله تمام شد، زيرا نزد خداوندعزّوجلّ جايگاهى است كه جز با در خواست بدست نمى‏آيد."(256)

امام كاظم‏عليه السلام مى‏فرمايد: "دعا در پيش گيريد كه دعا و طلب به درگاه الهى‏حكمى را باز مى‏گرداند كه مقدّر شده و جز امضاى آن باقى نمانده، پس هرگاه‏خداوند عزّوجلّ خوانده شود و از او خواسته شود كه بلايى را بر طرف كند خدا آن‏بلا را برطرف مى‏نمايد."(257)

آيت اللَّه مرواريد در اين باره مى‏گويد: "خداوند متعال پس از آن خلق را آفريدقدرتش به عرصه مى‏آيد و دستش را براى باقى گذاردن، يا نابود كردن، يا تبديل‏وتغيير امورى كه مقدَّر كرده، مى‏گشايد كه آن را افزايش، كاهش، تقديم و تأخيربنمايد، همانند قدرت و توانايى او بر ايجاد و احداث آن."(258)

او سپس مى‏افزايد: "به طور كلّى صرف مشيت، اراده، تقدير خدا، حتّى حكم‏و قضاء او به چيزى موجب اجرا و امضاى آن از سوى خداوند نمى‏گردد، بلكه‏باكمترين دعا، ناچيزترين طاعت و خُردترين معصيت، تغيير مى‏يابد و خدا آن‏مى‏گويد كه مى‏خواهد. افعال و اذكار از اين دست هستند."(259)

در كتاب الامامة و التبصرة من الحيرة از على بن بابويه با سندش از اسحاق بن‏عمار به نقل از امام صادق‏عليه السلام آمده است كه فرمود: "در ميان بنى اسرائيل پيامبرى‏بود كه خداوند به او وعده كرده بود كه تا پانزده شب ديگر پيروزش مى‏كند، او نيزاين خبر را به آگاهى قومش رساند. آنها گفتند: به خدا سوگند خداوند حتماً چنين‏خواهد كرد"(260) و خدا اين پيروزى را پانزده سال به تأخير انداخت. آن پيامبر اين را به‏آگاهى قومش رساند. آنها گفتند: هر چه خداوند بخواهد، پس خداوند پيروزى رادر طول پانزده شب براى ايشان به تعجيل انداخت"(261)."

بدين ترتيب عقيده به بداء شناخت انسان نسبت به خدا، اميد او به خداوچشمداشت او را به سوى وضعى بهتر، شكل مى‏دهد، به حركت او پويايى‏بيشترى مى‏بخشد و آزادى او را، تضمينى مى‏نمايد، در حالى كه اگر گفته شودخداوند از امور فارغ گشته است و قدرتى بر تغيير آنها ندارد، اين خود آدمى را درقيد و بند مى‏نهد. خداوند مى‏فرمايد:

(وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ‏كَيْفَ يَشَاءُ..."(262)).

"يهود گفتند: دست خدا بسته است، و دست خودشان بسته باد و به آنچه گفتندنفرينشان باد، بلكه دست )قدرت( خدا باز است، هر گونه بخواهد مى‏بخشد."

مى‏بينيد يهود هنگامى كه گفتند دست خدا بسته است دست خودشان بسته شدو از تكامل محروم گشتند. از خداوند مى‏خواهيم ما را از نوميدى و ترديد دور كند،توكّل و زارى به درگاهش را نصيبمان گرداند، توفيق و اميد را توشه راهمان سازد كه‏او نزديك و پاسخ دهنده است.