فصل چهارم : ويژگيهاى باورمندان بداء
در حديث شريفى از امام باقر و يا امام صادق آمده است كه فرمود: "خداوندعزّوجلّ به چيزى چونان بداء بزرگ داشته نشده است."(231)
ريّان بن صلت مىگويد: از امام رضاعليه السلام شنيدم كه فرمود: "خداوند هرگزپيامبرى را بر نيانگيخت مگر با تحريم شراب و ايمان به بداء الهى."(232)
در حديث ديگرى روايت شده از مالك جهنى آمده است كه گفت: از امامصادقعليه السلام شنيدم كه مىفرمود: "اگر مردم از اجر و پاداش اعتقاد به بداء آگاه بودنددر سخن گفتن پيرامون آن سستى نمىورزيدند."(233)"
چرا به آگاهى از بداء اين گونه تأكيد شده است و ايمان بدان، سخن گفتنپيرامون آن و بزرگداشت خداوند با آن، چنين مورد تشويق قرار گرفته است؟
زيرا هر كه به بداء ايمان آورَد و از ديدگاه بداء به حقايق آفرينش بنگرد و درزندگى با باور به بداء، ره بپويد از ديگران كاملاً متمايز خواهد بود، هر چه ايمان وآگاهى انسان از اين عقيده فزونى يابد، نور، عزم، فعاليت و پايدارى در او افزايشمىيابد.
الف - آزادى يافتن
اين ديدگاه آدمى را از كليه جبرهاى مادّى مىرهانَد:
1 - بداء انسان را از سابقه، تاريخ و هر آنچه در زندگى اوست آزاد مىسازد، پسچون من - براى مثال - از قومى عقب مانده هستم ضرورتاً نبايد عقب مانده بمانم،اگر انسانى بدبخت، تهىدست و مستضعف هستم لزوماً نبايد بر اين وضع باقىباشم، بلكه مىتوانم خود را از گذشته زندگى خويش آزاد كنم اگر در گذشته اهلگنهكارى و تبهكارى بودم شايسته نيست كه يأس به خود راه دهم و از رحمت خدانوميد گردم.
هيچ يك از اين امور نمىتواند مرا وا دارد كه در سلّول تاريك تاريخخود ويا قومم باقىبمانم، زيرا خدا آنچهبخواهد مىكند وهر روزهبهكارى مىپردازدومقام كبريايىاش توبه خطاكارانرا مىپذيرد.
آيهتوبه ساحرانى كه در مدّتى طولانىاز عمرشان، فرعون را مىپرستيدند نپذيرفت؟ چون آنها توبه كردند خدا توبه آنهارا پذيرفت.
چنانكه پروردگار توبه قوم يونس را نيز قبول كرد.
خداوند مىفرمايد:
(فَلَوْلاَ كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِفِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِينٍ"(234)).
"چرا مردم هيچ قريهاى به هنگامى كه ايمانشان سودشان مىداد ايمان نياوردند مگرقوم يونس كه چون ايمان آوردند عذاب ذلت در دنيا را از آنان برداشتيم و تا هنگامى كهاجلشان فرا رسيد از زندگى برخوردارشان كرديم."
(إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا..."(235)).
"اگر نيكى كنيد به خود مىكنيد و اگر بدى كنيد به خود مىكنيد..."
2 - انسان در پرتو آگاهى از بداء و امكان متحوّل شدن، از جبر بايدهاىاجتماعى، آزادى مىيابد.
او مجبور نيست بتهايىرا بپرستد كه جامعهاو مىپرستد،چنانكه ضرورتاً نبايد به همان فرهنگى روى آورَد كه جامعه او روى آورده است،وضرورتاً نبايد همان عاداتى را بپذيرد كه جامعه او پذيرفته است.
اگر چه اين صحيح است كه فشار فراوان جامعه به حدّى است كه مىتواند آن رانظير قدرت جاذبهاى دانست كه احساس نمىشود، ولى چونان دستبندى كه مچ رادر بر مىگيرد، انسان را در برگرفته است، امّا قدرت، ولايت و ملكوت، از آنِخداست و هرگاه به خدا توكل كنيم خداوند نيز افقهاى گسترده زندگى را در پيشنگاه ما مىگشايد، آيا حضرت ابراهيم در برابر جامعه خود از پدرش گرفته تا قومشطغيان نورزيد؟ و آيا خداوند حقيقت آسمانها و زمين را بدو نمايان ننمود؟پروردگار مىفرمايد:
(وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَاماً آلِهَةً إِنِّي أَرَاكَ وَقَوْمَكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ * وَكَذلِكَنُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ"(236)).
"و ابراهيم پدرش آزر را گفت: آيا بتان را به خدايى مىگيرى؟ تو و قومت را آشكارادر گمراهى مىبينم، بدين سان به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان داديم تا از اهليقين گردد."
(إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ * وَحَاجَّهُقَوْمُهُ قَالَ أَتُحَاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَقَدْ هَدَانِ وَلاَ أَخَافُ مَاتُشْرِكُونَ بِهِ إِلَّا أَن يَشَاءَ رَبِّي شَيْئاً وَسِعَ رَبِّيكُلَّ شَيْءٍ عِلْماً أَفَلاَ تَتَذَكَّرُونَ"(237)).
"من از روى اخلاصروى به كسى آوردم كه آسمانها و زمين را آفريده است، و من ازمشركان نيستم، و قومش با او به ستيزه برخاستند.
گفت: آيا درباره اللَّه با من ستيزهمىكنيد، و حال آن كه او مرا هدايت كرده است، من از آن چيزى كه شر يك او مىانگاريدنمىترسم، مگر آن كه پروردگار من چيزى را بخواهد.
علم پروردگار من همه چيز را دربرگرفته است، آيا پند نمىگيريد؟"
او با اطمينان كامل در برابر قوم خود ايستاد و با صراحت بديشان اعلان كرد كهمادامى كه به خدا ايمان دارد و بدو شرك نمىروزد از هيچ چيز نمىترسد.
خداوندمىفرمايد:
(وَكَيْفَ أَخَافُ مَا أَشْرَكْتُمْ وَلاَ تَخَافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ مَالَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَاناً فَأَيُالْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ"(238)).
"چرا از آن چيزى كه شريك خدايش ساختهايد بترسم در حالى كه شما چيزهايى راكه خداوند هيچ دليلى درباره آنها نازل نكرده است مىپرستيد و بيمى به دل راهنمىدهيد؟ اگر مىدانيد بگوييد كه كدام يك از اين دو گروه به ايمنى سزاوارترند؟"
3 - آدمى از ترس طبيعت رها مىشود و به جاى آن كه طبيعت را بپرستيد و آن راحاكم بر خويش ببيند به فرمانبرى از خود وادارش مىكند و محكوم و مسخّرخواست خود مىگرداندش.
ملكه سبا و مردم او خورشيد را مىپرستيدند، لذا ملكه سبا راه به جايىنمىبُرد.
خداوند سبحان به نقل از هدهد پرنده مىفرمايد:
(وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِالسَّبِيلِ فَهُمْ لاَ يَهْتَدُونَ"(239)).
"ديدم كه خود و مردمش به جاى خداى يكتا آفتاب را سجده مىكنند و شيطاناعمالشان را در نظرشان بياراسته است و از راه خدا منحرفشان كرده است، چنان كهروى هدايت نخواهند ديد."
ولى خداوند بهسليمان كه خدا را مىپرستيد وبزرگ مىداشت حكومتى بخشيدكه شايسته هيچ كس پس از او نبود و باد را به تسخير او در آورد و سخن گفتنپرندگان را به او آموخت و نزد او كسى بود كه اريكه ملكه سبا را در يك چشم به همزدن از يمن به كنعان نزد او آورد، اينها همه از آن رو بود كه او خدا را مىپرستيدوتابع طبيعت نبود.
خداوند از زبان او مىفرمايد:
(قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكاً لَا يَنْبَغِي لِأَِحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ * فَسَخَّرْنَا لهُالرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْثُ أَصَابَ"(240)).
"گفت: اى پروردگار من مرا بيامرز و مرا مُلكى عطا كن كه پس از من كسى سزاوار آننباشد كه تو بخشايندهاى، پس باد را رام او كرديم كه بنرمى هر جا كه آهنگ مىكرد بهفرمان او مىرفت."
چنانكه مىبينيد سليمان از خداى خود طلب آمرزش مىكند و خدا نيز توبه او رامىپذيرد.
او به درگاه خداوندى دعا مىكند و خداوند دعاى او را استجابتمىفرمايد.
اگر سليمان در هنگامى كه گرفتار فتنه شد و به پرتگاه نوميدى سقوطمىكرد و گمان مىبُرد كه از دوزخيان است و براى هميشه بايد در آتش دوزخ بماندتوبه نمىكرد و مورد بخشش قرار نمىگرفت، ليكن او در پرتو آگاهى از بداء وقدرتالهى پرواز كرد، زيرا مىدانست كه رحمت خدا بر خشمش پيشى دارد و قضاى اوبر قدرتش چيره است و از گناه گنهكار در مىگذرد و در نتيجه ممكن است كه آدمىخود را پس از تباهى اصلاح كند.
او با اين بينش پرواز كرد و به جايى رسيد كه نَهتنها خود را اصلاح كرد، بلكه به حكومتى بزرگ دست يافت.
اينك اين پرسش پيش مىآيد: چرا سليمان پس از احساس گناه و طلب آمرزشاز خداى خود حكومتى بزرگ تقاضا كرد؟ شايد پاسخ آن باشد كه انسان پس ازاستغفار از خداى خود، او را توبهپذير مىيابد و به قدرت مطلق و رحمت گستردهاو ايمان مىآورَد و در اين هنگام است كه آرمانهاى سركوب شده خود را به خاطرمىآورَد، در مىيابد كه محقّق شدن آنها در پرتو فضل الهى و رحمت گسترده او،امرى است شدنى، و لذا چرا آن را از خدايى طلب نكند كه توبه او را پذيرفته استو فسادش را اصلاح فرموده است و بديهايش را به نيكى بدل كرده است؟ چراافزون بر آن را از چنين خداى بخشنده، مهربان، توانگر و توانمندى طلب نكند،زيرا او مىطلبد و خدا مىدهد.
از اين جاست كه روح بداء را در آن سوى چنين تقاضاى عظيمى و حكومتگستردهاى، نهفته مىبينيم.
4 - انسان از طاغوت و حكومت او، حتّى اگر دستگاههاى طاغوتى او را دربرگرفته باشند آزاد مىشود، مثال آن، آسيه همسر فرعون است كه به خدا ايمانآورد و دانست كه خداوند دعاى او را مستجاب مىكند، لذا عرض كرد:
(...رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِالظَّالِمِينَ"(241)).
"...اى پروردگار من! براى من در بهشت نزد خود خانهاى بناكن و مرا از فرعونوعملش نجات ده و مرا از مردم ستمكار برهان."
و يا همچون ساحرانى كه ابزارى بودند در دستگاه تبليغات گمراه كننده فرعونى.خداوند سبحان ماجراى آنها را اين چنين براى ما روايت مىفرمايد:
(وَأُلْقِيَ الْسَّحَرَةُ سَاجِدِينَ * قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ * رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ * قَالَ فِرْعَوْنُآمَنْتُمْبِهِقَبْلَأَنْآذَنَ لَكُمْإِنَّ هذَا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِيالْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْهَا أَهْلَهَا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ"(242)).
"جادوگران به سجده وادار شدند.
گفتند: به پروردگار جهانيان ايمان آورديم،پروردگار هارون و موسى.
فرعون گرفت: آيا پيش از آن كه من به شما رخصت دهم بهاو ايمان آورديد؟ اين حيلهاى است كه درباره اين شهر انديشيدهايد تا مردمش را بيرونكنيد، بزودى خواهيد دانست."
از آن جا كه شخص معتقد به بداء و به قدرت گسترده خدا در كمك رساندن بهمؤمنانِ به اين بينش، از يوغ طاغوت رهايى مىيابد، لذا حاكمان سركش نيز بدانپى برده و با اين ديدگاه حياتى به ستيز برخاستند و با نام جبر بر مردم تسلّط يافتند،تا جايى كه در حديث نبوىصلى الله عليه وآله آمده است كه فرمود: "من هفت گروه را لعنتكردم كه خداوند و هر پيامبر مستجاب الدعوهاى پيش از من آنها را لعنت كردهاند.عرض شد: يا رسول اللَّه ايشان كيانند؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: آن كه به كتاب خدابيافزايد و به قَدَرِ خدا دروغ بندد و با سنّت من به مخالفت برخيزد و آنچه را خدا درعترت من حرام كرده حلال بشمرد و آن كه بازور )و نظريه جبر( تسلّط يابد تا كسىرا كه خدا خوارش داشته ارجمند گرداند و كسى را كه خدا ارجمندش گردانيدهخوارش كند و غنيمت مسلمانان را براى خود حلال بگرداند و به خويش اختصاصدهد و آنچه را خداوند عزّوجلّ حرام كرده حلال كند"(243).
ب - چشمداشت
كسى كه به بداء ايمان دارد زندگى را جشنوارهاى مىداند از جنبش، پويايى،تكامل و تعامل.
او در برابر خود افقهايى را مىبيند كه نهايتى ندارند؛ افقهايىحاكى از توان رسيدن به پيشرفت و بدين سان در او فطرت چشمداشتى برانگيختهمىشود كه وجودش بر آن سرشته شده و اميدى شعله ور مىشود كه سوختمايهرسيدن به تكامل در وجدان بشرى شمرده مىشود؛ اميد به حكومت و توانايى،اميد رسيدن به الگوهاى والا و اخلاق، اميد رشد و علو، در يك سخن اميد ديدارخداوند حى و قيّوم و نزديك شدن به او، ايستادن در محضرش در جايگاه صدقوبه درگاه خداوند مالك مقتدر.
اين چشمداشت همان وجدان هر انسان، روح همه تمدّنها و بذر هرگونهپيشرفتى در ميان آدميان است.
عليرغم همه وسوسهها شيطانى مىكوشند ازوجود، تصويرى فرو بسته و بى تحرك در برابر انسان ترسيم كنند؛ تصويرىيكنواخت به دست دهند كه نَه تحوّلى در آن ديده مىشود و نَه اوجى؛ تصويرىپيچيده كه نَه حركتى در آن ديده مىشود و نَه پويايى؛ عليرغم وسوسههايى كهانديشه جامد فلسفى از هزاران سال پيش در دل آدمى مىپراكند، باز انگيزه سترگىكه چشمداشت بشر آن را پديد مىآورَد انسان را به سوى تكامل جلو مىبَرد.
او درمىيابد كه جهان، آن گونه كه برخى پنداشتهاند، يخچالى از جمود و سرماكدهاى ازبايدها و قيدها نيست، بل به پرتوهاى بامدادى و نسيمهاى بهارى، خواندن بلبلها،امواج نهرها و لطافت شكوفهها مىمانَد، جهان، كانون گرما، جنبش، رشد، تحوّلو جوشش است.
اينك بيائيد بار ديگر داستانهاى روشنى بخش قرآن را بخوانيم.
براى مثالمىتوانيم سوره "ص" و يا حتّى هر سوره ديگر قرآنى و آيات مشابه را از نظربگذرانيم.
در اين سوره داستان داود را مىخوانيم كه خدا كوهها را مسخّر او كردوپرندگان را چنان قرار داد كه به سوى او مىرفتند و گردش را مىگرفتند.
خداوند بهاو حكومت، حكمت و داورىِ عادلانه را عطا فرمود و پس از آن كه وى را بيازموداو را جانشين خود در زمين قرار داده و فرمود:
(...وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ"(244)).
"...او را به درگاه ما تقرّب است و بازگشتى نيكو."
آيا ممكن نيست كسى مثل داود گردد؟ چرا نَه؟ رحمت خدا محدود، قدرت اومقيّد و كرمش - پاك و منزه است خدا كه چنين باشد - ناچيز نيست.
در اين سوره داستان سليمان را مىخوانيم كه خدا او را به داود بخشيد.
او بندهخوبى كه بسيار بازگشت كننده به سوى خدا بود، لذا خدا براى او امور بسيار را بهتسخير در آورد و حكومت بزرگى بدو بخشيد:
(وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ"(245)).
"او را به درگاه ما تقرّب است و بازگشتى نيكو."
از رحمت خدا در آخرت نيز چيزى از آنچه در دنيا بدو داده شد كم نگشت، زيرارحمت خدا گسترده است، پس چگونه اين رحمت نمىتواند به هنگام تقاضا به مابرسد؟!
اينك داستان ايّوب را مىخوانيم كه بلا او را در بر گرفت، مثل و نمونهاى گشتبراى تحمّل سختى، ولى هنگامى كه از خداى خود شفا در خواست كرد و عرضنمود:
(...أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ"(246)).
"...مرا شيطان به رنج و عذاب افكنده است."
خداوند به او فرمود:
(ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ"(247)).
"پايت را بر زمين بكوب، اين آبى است براى شستشو و اين آبى است سرد براىآشاميدن."
و بدين ترتيب او را از بيمارى شفا بخشيد و ما به ازاى خسارت او را به او دادوفرمود:
(وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَذِكْرَى لَأُولِي الْأَلْبَابِ"(248)).
"و به او خانوادهاش و همچندِآن از ديگر ياران را عطا كرديم و اين خود رحمتى از مابود و براى خردمندان اندرزى."
آرى! اين آيات يادى هستند براى خردورزان، پس هيچ كس به هنگام رسيدنبلا و از دست دادن همه دارايى اعم از پول، خانواده، سلامتى و امنيت نبايد نوميدگردد كه خداوند سبحان مىتواند بهتر از آنچه را از دست داده بدو بازگرداند.
از جمله چشمداشتها يكى دعاست كه نتيجه اعتقاد به بداء، مغز عبادتوجوهر ايمان است.
خداوند سبحان درباره دعا مىفرمايد:
(وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَدَاخِرِينَ"(249)).
"پروردگارتان گفت: بخوانيد مرا تا شما را پاسخ گويم.
آنهايى كه از پرستش منسركشى مىكنند زود است كه در عين خوارى به جهنّم درآيند."
وجدان هر انسانى گواه صادقى است بر كارگر بودن دعا در زندگى او.
مشركىبركشتى سوار مىشود، و طوفان كشتى او را به اين سو و آن سو مىكشاند، او بهاميد يافتن نجات چارهاى جز دعا نمىيابد و لذا به درگاه خدايش دعا مىكند،خداوند مىفرمايد:
(هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوابِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُالدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ"(250)).
"اوست كه شما را در خشكى و در دريا سير مىدهد، تا آنگاه كه در كشتيها هستندوباد موافق به حركتشان مىآورد شادمانند.
چون طوفان فرا رسد و موجاز هر سو برآنها ريزد چنان كه پندارند كه در محاصره موجقرار گرفتهاند خدا را از روىاخلاصبخوانند كه اگر ما را از اين خطر برهانى از سپاسگزاران خواهيم بود."
اين جوان مىداند كه همسرش حامله است و لذا هر دو با شتاب به اين سو و آنسو مىدوند و دست به دعا بر مىدارند و فرزندى صالح را طلب مىكنند، ولى پساز آن كه خداوند فرزندى صالح بديشان عنايت فرمود آنها براى شريك قرار دادند.خداوند مىفرمايد:
(هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْحَمْلاً خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَت دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ * فَلَمَّاآتَاهُمَا صَالِحاً جَعَلاَ لَهُ شُرَكَاءَ فِيَما آتَاهُمَا فَتَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ"(251)).
"اوست كه همه شما را از يك تن بيافريد، و از آن يك تن زنش را نيز بيافريد تا به اوآرامش يابد.
چون با او در آميخت به بارى سبك بارور شد و مدّتى با آن سر كرد، و چونبارسنگين گرديد، آن دو، اللَّه، پروردگار خويش را بخواندند كه اگر ما را فرزندى صالحدهى از سپاسگزاران خواهيم بود."
بدين ترتيب خداوند فلاكت را از ميان مىبَرد و دعاى غمزدگان را استجابتمىكند.
هنگامى كه آگاهى از نامهاى نيكوى خداوندى )اسماء اللَّه الحُسنى( آدمى راچونان پيامبران به درجهاى والا رساند، او در مىيابد قوانين طبيعى كه ما آنها را برهستى حاكم مىيابيم تنها سنّتهاى الهى هستند، خداوند هرگاه بخواهد مىتواندآنها را تغيير دهد و مسيرشان را دگرگون سازد، زيرا او خدايى است قادر، قاهر،مهيمن و هيچ چيز برتر از اراده او نيست، اوست كه اين سنّتها را قرار دادهوهموست كه آنها را با قدرتش به جريان مىاندازد.
اين چنين است كه زكريا به درگاه خدايش دعا مىكند تا به او نسلى پاك عطافرمايد و خداوند يحيى را به او بخشيد و اين در حالى بود كه زكريا پيرمردى بودوزنش كهنسالى، چون چگونگى كار را از خداى خود پرسش كرد خداوند به اوفرمود:
(...قَالَ كَذلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ"(252)).
"گفت، اين چنين خداوند آنچه خواهد كند."
خداوند كلمه خود )عيسى( را به مريم بخشيد بى آنكه دست مردى بدو برسد.خداوند مىفرمايد:
(قَالَتْ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ قَالَ كَذلِكَ اللَّهُ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ إِذَا قَضَى أَمْراًفَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ"(253)).
"مريم گفت: اى پروردگار من! چگونه مرا فرزندى باشد، در حالى كه بشرى به مندست نزده است؟ گفت: بدين سان كه خدا هر چه بخواهد مىآفريند، چون اراده چيزى كندبه او گويد موجود شو، پس موجود مىشود."
در زندگى هر يكى از ما دهها گواه وجود دارد كه بر استجابت دعا در شرايطىدلالت مىكند كه اگر دعا نمىبود از تغيير آن وضع، كاملاً نوميد بوديم.
بنابراين، چشمداشت، ميراث بر جاى مانده از بداء است و دعا را بايد ميراثبه جا مانده از چشمداشت دانست.
در داستانى كه امام رضا از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله براىما نقل مىكند آمده است كه فرمود: "همانا خداوند به پيامبرى از پيامبران خودوحى كرد به فلان پادشاه بگو كه من در فلان روز جان او را مىستانم، آن پيامبرپادشاه را از اين خبر آگاه نمود و پادشاه در حالى كه بر اريكه خود نشسته بود آن قدربه درگاه خدا دعا كرد كه از آن به زير افتاد.
او عرض كرد: بار خدايا! مرا مهلت ده تاكودكم بزرگ شود و امورم به سامان رسد.
پس خداوند به اين پيامبر وحى فرستادكه نزد آن پادشاه برو و او را آگاه بنما كه من اجل او را به تأخير انداختم و پانزده سالبه عمرش افزودم.
آن پيامبر عرض كرد: بار خدايا! تو مىدانى كه من هرگز دروغنگفتهام، خداوند عزّوجلّ به او وحى كرد كه: تو بندهاى مأمور هستى پس اين پيامرا برسان و خدا از آنچه مىكند مورد پرسش قرار نمىگيرد."(254)
بدين ترتيب قَدَر، حق است، ليكن برآوردن قَدَر و اجراى آن به دست خداوندسبحان است.
در حديثى منقول از فضيل بن يسار آمده است كه امام صادقعليه السلامفرمود: "همانا خدا كتابى مرقوم داشته كه هر آنچه را بوده و خواهد بود در آن آوردهاست و آن را در پيش روى خود نهاده است و هر چه از آن را بخواهد پيش مىافكندو هر چه را بخواهد عقب مىاندازد و هر چه را بخواهد محو مىكند و هر چه رابخواهد اثبات مىكند، هرچه از آن را بخواهد مىشود و هرچه را نخواهدنمىشود."(255)
از همين جاست كه دين مبين به ما فرمان داده تا به درگاه خداوندى دعا كنيم،زيرا بداء در امور الهى راه دارد.
امام صادقعليه السلام مىفرمايد: "دعا كن و نگو مسأله تمام شد، زيرا نزد خداوندعزّوجلّ جايگاهى است كه جز با در خواست بدست نمىآيد."(256)
امام كاظمعليه السلام مىفرمايد: "دعا در پيش گيريد كه دعا و طلب به درگاه الهىحكمى را باز مىگرداند كه مقدّر شده و جز امضاى آن باقى نمانده، پس هرگاهخداوند عزّوجلّ خوانده شود و از او خواسته شود كه بلايى را بر طرف كند خدا آنبلا را برطرف مىنمايد."(257)
آيت اللَّه مرواريد در اين باره مىگويد: "خداوند متعال پس از آن خلق را آفريدقدرتش به عرصه مىآيد و دستش را براى باقى گذاردن، يا نابود كردن، يا تبديلوتغيير امورى كه مقدَّر كرده، مىگشايد كه آن را افزايش، كاهش، تقديم و تأخيربنمايد، همانند قدرت و توانايى او بر ايجاد و احداث آن."(258)
او سپس مىافزايد: "به طور كلّى صرف مشيت، اراده، تقدير خدا، حتّى حكمو قضاء او به چيزى موجب اجرا و امضاى آن از سوى خداوند نمىگردد، بلكهباكمترين دعا، ناچيزترين طاعت و خُردترين معصيت، تغيير مىيابد و خدا آنمىگويد كه مىخواهد.
افعال و اذكار از اين دست هستند."(259)
در كتاب الامامة و التبصرة من الحيرة از على بن بابويه با سندش از اسحاق بنعمار به نقل از امام صادقعليه السلام آمده است كه فرمود: "در ميان بنى اسرائيل پيامبرىبود كه خداوند به او وعده كرده بود كه تا پانزده شب ديگر پيروزش مىكند، او نيزاين خبر را به آگاهى قومش رساند.
آنها گفتند: به خدا سوگند خداوند حتماً چنينخواهد كرد"(260) و خدا اين پيروزى را پانزده سال به تأخير انداخت.
آن پيامبر اين را بهآگاهى قومش رساند.
آنها گفتند: هر چه خداوند بخواهد، پس خداوند پيروزى رادر طول پانزده شب براى ايشان به تعجيل انداخت"(261)."
بدين ترتيب عقيده به بداء شناخت انسان نسبت به خدا، اميد او به خداوچشمداشت او را به سوى وضعى بهتر، شكل مىدهد، به حركت او پويايىبيشترى مىبخشد و آزادى او را، تضمينى مىنمايد، در حالى كه اگر گفته شودخداوند از امور فارغ گشته است و قدرتى بر تغيير آنها ندارد، اين خود آدمى را درقيد و بند مىنهد.
خداوند مىفرمايد:
(وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُكَيْفَ يَشَاءُ..."(262)).
"يهود گفتند: دست خدا بسته است، و دست خودشان بسته باد و به آنچه گفتندنفرينشان باد، بلكه دست )قدرت( خدا باز است، هر گونه بخواهد مىبخشد."
مىبينيد يهود هنگامى كه گفتند دست خدا بسته است دست خودشان بسته شدو از تكامل محروم گشتند.
از خداوند مىخواهيم ما را از نوميدى و ترديد دور كند،توكّل و زارى به درگاهش را نصيبمان گرداند،
توفيق و اميد را توشه راهمان سازد كهاو نزديك و پاسخ دهنده است.