فصل دوم : بداء، نمود اراده الهى
انسان در راه شناخت با مشكل بزرگى روبروست كه در عدم دريافت و درك اوپيرامون پيوند ميان خالق و مخلوق نمود مىيابد و به تعبير فلسفى: پيوند ميان قديمو حادث، وجود و عدم، ثابت و متغير، نور و تاريكى، ميان ابعاد مثبت زندگىوابعاد منفى آن.
از همين روست كه آدمى عجز خود را به اثبات مىرسانَد و بههدايت خداوندى، رسالتها، پيامبران و حجّتهاى بحق او در زمين نيازى بغايتمبرم مىيابد.
بشريت از درك چگونگى پيوند ميان اين دو بُعد ناتوان است، چنانكه از يافتنراه حل مناسب نيز عاجز است.
آدمى از يك سو در طبيعت، خير، نور، علم،عدالت، حكمت و نظام دقيق مىبيند و از سوى ديگر، شر، تاريكى، نادانى،ستمگرى، تجاوز و سركشى مىبيند.
پس آيا آفريننده نور همان آفريننده تاريكىاست؟ آيا پديد آورنده خير همان پديد آورنده شر است؟ آيا آن كه نعمتهاىظاهرى و باطنى خود را بر ما فرو مىبارانَد همان است كه ما را به بلاهاى بزرگگرفتار مىآورَد؟ همان كسى است كه جنگها، تراژديها، زمين لرزهها و فاجعهها رامقدّر مىكند و يا اين نيرو كس ديگرى است؟
اين پرسشها و نظاير آن، همانهايى هستند كه انديشه بشرى را از راه راست بهكژراهه مىكشانند.
فلاسفه ايران باستان گمان مىكردند كه در هستى دو خدا وجوددارد: خداى خير )اهورا مزدا( و خداى شر )اهريمن(.
برخى از آنها معتقد بودندكه بايد خداى خير را پرستيد، زيرا او خاستگاه خير و نور است و از همين رو آتشرا مىپرستيدند، زيرا آن چهره عريان نور است.
برخى از ايشان نيز معتقد بودند كهبايد خداى شر را پرستيد تا دست كم محبّت او را كسب كرد و اين كه خداى خيرخدايى است كه به مردم مهر مىورزد و كيفرى از جانب او به مردم نمىرسد،چنانكه او از عبادت مردمان نيز بىنياز است و همين موجب شده بود كه گروهىشيطان را بپرستند كه نماد شر است و او را در طاووس جلوه گر مىديدند.
اما طرفداران آئين مانوى به دوگانگى خدا اعتقاد داشتند.
برخى از آنها معتقد بودند كه آفريننده و آفريده، در حقيقت، يك چيزند،واجب و ممكن در آن اتّحاد وجودى مىيابند و بر اين نكته تأكيد داشتند كه وجود،پارههاى پراكنده نيست، بل واحدى يكدست است كه به دوگونه تقسيم مىشود:خدا و بنده خدا و بنده خدا جز خدا نيست كه درجهاى متفاوت دارد.
آنها بر اينمسأله تأكيد داشتند كه اين اتّحاد كاملاً همچون چشمههاى آب است نسبت بهجويبارها، يا درياها و نهرها، كه خورشيد بخشى از اين آب را بخار مىكند و آنها بهابرهاى بارانزا بدل مىشوند و اين باران دامنه كوهستانها و درّهها را پر آب مىكندوبه شكل نهرى در مىآيد كه در پايان، دوباره به دريا مىريزد.
اين انديشه، چونانبهتانى به آئين مسيحيت راه يافت تا جايى كه مسيحيان ادّعا كردند كه مسيح، پسرخداست و در پى همين بينش برخى كشمكش ميان موسى بن عمرانعليه السلام و فرعونرا به دلايلى جز دلايل شناخته شده نسبت مىدهند و معتقدند كه موسى خدا بودنفرعون را تأييد مىكرد، ليكن معتقد بود كه تنها فرعون خدا نيست، بلكه همهمردمان خدايند.
اين انديشه به ميان برخى از صوفيانى راه يافت كه اصرار داشتندآدمى خواه روى به كعبه آورَد و يا بُتكده، در حقيقت جز يك خدا را نمىپرستدومقصود همان مقصود است.
بخش سوم فلاسفه - براى حل اين مشكل - به انكار خالق روى آوردند و باوريافتند كه هستى شعله فروزان ازلى است كه همچنان بوده و هست و اين باورماركسيستهاى مادّيگراست، برخى نيز به وجود خالق باور داشتند، ليكن وجودمخلوق را انكار مىكردند و تأكيد مىورزيدند كه هستى با همه عظمتش خيال وپندار بافتهاى بيش نيست و اين باور سوفسطائيان است كه هم اينك نيز وجود دارد.
گروه ديگرى از مردم - از كسانى كه داوطلب حل مشكل پيشگفته بودند - اعتقادداشتند كه خداوند بوده است و مخلوق نيز از قديم با او بوده است.
اين جماعتدر دريايى از پرسشها و اشكالات، سرگردان ماندند كه اين ديدگاه ميان تهى دربرداشت.
فلسفه دست پرورده بشرى به كژراهههاى شگفتى گرفتار آمده است، زيرا به رازآفرينش و پيوند ميان آفريننده و آفريده پى نبرده است.
از جمله معجزات اسلاموديگر رسالتهاى آسمانى آن است كه توانستند اين اشكال را براى بشريت حلكنند.
اين به رغم آن كه مسألهاى ساده مىنمايد، ليكن نسبت به انديشه بشرىمسألهاى پيش پا افتاده نيست.
اين مسأله به گام نخست نياز داشت و اين گام نيازمندعلم و پيش آگاهى از راز آفرينش بود؛ مسألهاى كه آدمى بدان نيازدارد، زيرا پس ازآن كه در آغاز، آفرينش و كون وجود يافت، او پديد آمد و هستى پيدا كرد، ازسويى فطرت و سرشت انسان تا حدّ بسيارى تحت تأثير نادانى، تربيت نادرستوگرايش به انكار، به تباهى كشيده شد، اين رسالتهاى الهى است كه براى حلمشكل پيوند ميان خالق و مخلوق، آدمى را به فطرتش باز مىگرداند.
مراحل علم
براى پى بردن به راز آفرينش بر ماست كه دو مقدّمه را در نظر آوريم
اوّل - علم، ممكن است قبل از عمل باشد، چنانكه گاهى اوقات بر وجود نيزپيشى مىگيرد.
آدمى بدون ترديد، يقين دارد كه فردا در فلان ساعت خورشيدطلوع مىكند و يقين دارد كه اگر آتش - براى مثال - در نيستان بيفتد آن را به آتشمىكشد، در اين جا علم بر معلوم پيشى گرفته است، خواه اين معلوم فعل و عملباشد، يا وجودى مجرد باشد، چنانكه گاهى عكس آن صحيح است و رويدادتحقّق مىيابد و در پى آن علم حاصل مىگردد و گاهى نيز با يكديگر همزمانند.علم، علم است و خداوند سبحان - چنانكه پيشتر روشن كرديم - عالمى بوده استغير معلوم كه مىدانسته هستى وجود مىيابد و كدام پديدهها پديدار مىگردند، اومىدانست كه اگر آسمانها و زمين خدايانى جز او مىداشتند بدون ترديد به تباهىكشانده مىشدند و مىدانست كه بعضى از مردم اگر پس از قيامت بار ديگر به زمينباز گردند به همان اعمالى روى مىآورند كه از آن باز داشته شدهاند.
او اينها رامىدانست اگر چه تحقق نيابد كه هرگز تحقّق نمىيابد، زيرا در آسمانها و زمين جزخداى يكتا خدايانى يافت نمىشود و بعضى از مردم از آتش دوزخ به دنيا بازگردانده نشده و نمىشوند، ليكن علم خداوندى علمى است مقدّم، همزمانولاحق و علم ما آدميان گاهى نيز چنين است، با اين تفاوت كه علم ما اكتسابىاست و علم خداوند ازلى و بلكه علم، همان ذات خداست.
دوم - از قدرت تا اراده، ناگزير بايد ميان قدرت و علم از يك جهت و اراده ازجهت ديگر جدايى قايل شويم.
گاهى آدمى قانونى را مىداند، ليكن از اجراى آنخوددارى مىكند، زيرا آن را اراده نمىكند و گاهى چيزى را اراده مىكند، ولى بدانآگاهى ندارد.
لذا آدمى مىداند كه مرگ حق است، ولى آن را نمىخواهد و گاهىمرگ را مىخواهد امّا نمىداند كجاست.
علاوه بر آن، ميان قدرت و اراده ملازمهمحتومى وجود ندارد، گاهى آدمى چيزى را اراده مىكند، ولى نمىتواند آن راانجام دهد و گاهى آدمى چيزى را اراده مىكند ولى نمىتواند آن را انجام دهدوگاهى مىتواند كارى را انجام دهد، ليكن نمىخواهد آن را عملى سازد.
ارادههمان شعله و شرارهاى است كه انسان آن را ابداع مىكند و پديدهها را با آن محقّقمىسازد.
بنابراين، سؤال مهم و سرنوشت ساز بحث ما اين است:
آيا خداوند از قديم به آنچه مىآفريند و امورى كه سرنوشت خلايق به آنمىرسد، همچون مرگ، معاد، بهشت، دوزخ آگاهى داشته است و يا خير؟
پاسخ اين پرسش آن است كه بدون ترديد بدان علم داشته است، زيرا اگر نسبتبه آن جاهل بود براى بدست آوردن علم آگاهى از آن به ديگرى نيازمند مىشدواين بدان مفهوم است كه علم الهى به علّتى نيازمند نيست، زيرا علم خدا قديماست و عين ذات مقدّس اوست كه علّة العلل است.
در مورد قدرت عظيم خداوندى نيز مسأله به همين گونه است، زيرا هنگامى كهاو آهنگ آفرينش كرد، همه پديدهها را بدون رايزنى، يارى كسى و بى هيچ خستگىبيافريد، "نَه چرت او را مىگيرد نَه خواب" در حديث قدسى آمده است:"گنجينهاى مخفى بودم پس دوست داشتم شناخته شوم و لذا خلق را آفريدم."(188)
آيا خدا از قديم اراده كرده كه خلق را بيافريند؟
چنين نيست، زيرا اگر چنين بود آن را از قديم مىآفريد، زيرا، اراده، يعنى اجراو نيرويى كه پديدهاى را بوجود مىآوَرد و آن خود از مخلوقات خداوندى است.خداوند گاهى اراده مىكند، يعنى اراده را خلق مىكند و خواستش به چيزى تعلّقمىگيرد.
و آن چيز به وجود مىآيد خداوند تبارك و تعالى كلمه "كُنْ" را از قديمنگفته است، زيرا اگر آن را از قديم مىفرمود خلق نيز قديم مىبودند وبلافاصلهخلايق خلق شده بودند.
بنابراين، خداوند از قديم دانا، بينا و تواناست، ولى چه كسى گفته است كهخداوند از قديم مريد )اراده كننده( است؟ آرى! اراده مخلوق، حادث استهرگاه و هرگونه و هر جا كه خواست خداوند عزيز و با جبروت تعلق گيرد.
همانا علم و قدرت خداوند عزّوجل قديم است، ليكن اراده و خواست اوحادث و مخلوق اوست.
او مىفرمايد: "كن فيكون" )باش پس مىشود( پس اونخست اراده را آفريده و آنگاه پديدهها را با آن اراده پديدار ساخته و در اين مسيركاستى راه ندارد و همه آن براساس حكمتى بىنظير است.
اراده خداوندى، كلمه است
قرآن كريم آشكارا به اين حقيقت اشاره داشته و بيان مىدارد كه فعل خداوندىجز آفريده او نيست.
قرآن روشن مىكند كه اراده خداوندى كلمه و امر است:
(...إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ... (189)).
"...هر آينه مسيح عيسى پسر مريم پيامبر خدا و كلمه و مخلوق اوست كه او را بهمريم القاء نمود..."
(وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقاً وَعَدْلاً... (190)).
"و كلمه پروردگار تو با راستى و عدالت به حد كمال رسيد..."
(...وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا... (191)).
"...و كلمه خدا، بالاترين است..."
(...وَلَوْلاَ كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ... (192)).
"...و اگر مهلت معينى براى آنها نبود، در ميانشان داورى مىشد..."
(...وَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (193)).
"...چون اراده چيزى كند مىگويد: موجود شو، و آن چيز موجود مىشود."
(...فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ... (194)).
"...عفو كنيد و گذشت كنيد تا خدا فرمانش را بياورد...."
در اين جا نكتهاى وجود دارد كه شايسته است مورد بحث قرار گيرد و آن اين كهواژه "اراده" از نظر كاربرد لغوى به مفهوم گرايش و تصميم است و آن نسبت بهمخلوق، مسألهاى طبيعى است كه اراده گاهى با فعل بعدى انسان همسوستوگاهى نَه و آن امرى است موكول به دگرگونى رخدادها، و وجود دشواريها،پيوستگى تصميم و از همين رو هنگامى كه به اميرالمؤمنين علىعليه السلام عرض شد:چگونه خدا را شناختى؟ حضرتعليه السلام فرمود: "خداوند سبحان را بااز هم گسستنتصميمات و از ميان رفتن پيمانها شناختم."(195) اين به مفهوم آن است كه ارادهاىخارجى و قويترى در كار است كه بر عملكردهاى مخلوقات به طور عموم اشرافدارد و فاصلهاى طبيعى وجود دارد كه اراده انسان را از فصل او جدا مىسازد و اينكه صاحب اراده جدا شده ناگزير تحت تأثير صاحب ارادهاى ديگر و متفاوت استو اگر چنين نمىبود شناخت و جدا كردن ارادهها از هم و تشخيص اراده قوى ازضعيف، امرى محال بود.
امّا اصطلاح "اراده" هنگامى كه براى بيان امر و كلمه الهى به كار گرفته مىشودبه مفهوم فعل مستقيم است، زيرا علم خداوندى مطلق است )و حدّى ندارد(،چنان كه قدرت و حكمتش چنين است و هرگز نمىشود امرى از امور بين ارادهوفعل خداوندى مانع شود و چنانچه تصوّر نمىشود پشيمانى و يا از سرگيرىمحاسبات، انجام اراده الهى را جلوگيرد، زيرا اين مقتضى فرض كردن طرف ديگرمشخّصى - مثلاً همچون خداى دومى - است كه در برابر عملكردهاى خدامىايستد، علم و يا فكر او را در هم مىريزد و نيز مقتضى آن است كه هرج و مرجپيش آيد.
خداوند جلّ جلاله در اين باره مىفرمايد:
(لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ * لَا يُسْئَلُ عَمَّايَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ (196)).
"اگر در زمين و آسمان خدايانى جز اللَّه مىبود هر دو تباه مىشدند، پس اللَّه،پروردگار عرش، از هر چه در توصيفش مىگويند منزّه است.
او در برابر هيچ يك ازكارهايى كه مىكند باز خواست نمىشود، ولى مردم بازخواست مىشوند."
(ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ (197)).
"در پى عملكرد مردم، تباهى در خشكى و دريا پديد آمد."
در اين آيات، اشاره روشنى به چشم مىخورَد كه چند گانگى خدايان، موجبهرج و مرج مىشود، در حالى كه خداوند، پيشتر در آيات كريمه خود، صفاتخداوندى، احديّت و وحدانيّت خود را بر ما نموده است، سپس خداوند اشارهمىفرمايد كه نمودهاى تباهى در ميان مردم از سوى خود آنهاست، زيرا به صفاتخدا كه عدالت و حكمت را در بردارد موصوف نيستند.
خداوند عزّوجلّ در لوح محفوظ سرنوشت آدمى را مقدّر فرموده كه: در چهلحظهاى زاده مىشود، از كدام پدر و مادر به دنيا مىآيد، در كجا و چگونه زادهمىشود، نگون بخت است و يا خوشبخت، تهى دست است و يا توانگر، داناستويا نادان، چگونه زندگى مىكند، كى، چگونه و در كجا مىميرد و سپس انجام كاراو را مقدّر كرده است.
همه اين احوال در لوح محفوظ خداوندى نگاشته شدهاست، ولى بيان كننده اراده خدايى نيست، بلكه تنها طراحىِ فراگير براى همهجزئيات زندگى است.
آن گونه كه بيان شد كه هرگاه خداوند چيزى را مقدّر كند اين به مفهوم ناتوانى ازتغيير دادن امرى كه مقدّر شده نيست و خداوند مىتواند آنچه را كه به بنده دادهبستاند و آنچه را پيشتر بدو نداده ارمغانش كند.
مفهوم اين آيه را پيشتر آورديم كهمىفرمايد:
(وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَيَشَاءُ... (198)).
"يهود گفتند كه دست خدا بسته است.
دستهاى خودشان بسته باد..."
پس اگر اراده خداوندى در انفاق، قديم بود آن انجام شده بود و ديگر خداوندنيازى نداشت تأكيد كند كه دو دستش هنوز گشاده هستند، با در نظر گرفتن بهكارگيرى صيغه مضارع در واژه "انفاق"، زيرا فرمود: )يُنفِقُ(، و نفرمود: "أَنْفَقَ".
خدا بزرگتر از آن است كه توصيف شود
گاهى پيرامون چگونگى، ماهيّت اِراده الهى و چگونگىِ آفرينش فعل خدا ازسوى او، رنگ و شكل اراده، سؤال مىشود.
در مقام پاسخ به اين پرسش به سخن پيرامون مخلوق و سكوت درباره خالق دراين خصوص، بسنده مىكنم، زيرا درباره خداوند سبحان گفته نمىشود چگونهوبه كدامين شكل است، زيرا او خود شكل پرداز است نَه شكلپذير، هر كه توهّمكند كه مىتواند ذات و افعال خداوندى را مشخص سازد در كژراههاى ژرف گرفتارآمده است و اين توّهم او را به كفر مىكشاند.
قبلاً تأكيد كردهايم كه بهترين ذكرها"سبحانَ اللَّه" يعنى اعتراف به عجز ذكر گوينده است از شناخت ذات الهى و درهمين لحظه اعتراف است كه خداوند سبحان از انوار مقدّس خود نورى را بهبندهاش ارمغان مىكند كه خويش را در پرتو آن بدو مىشناساند.
پس هر كه خدا راتوهم كند با كبريايى و عظمت او به ستيز برخاسته است و خداوند براى كسى كه دردرونش ستيز با خالق را نشانده باشد، خويش را نمىنمايانَد، امّا آن بهره مندى كهاين شناخت را در مىيابد و خداوند قلب او را آكنده به نور ايمان مىكند، همانكسى است كه در برابر خدا خضوع مىورزد و به درگاه كبريايىاش فروتنى مىورزدو در فكر رسيدن به درجه خداوندى، ستيز در مقام كبريايى و قدس اونيستوخداوند قدّوس، سُبّوح و منزّه است و بزرگتر از آن است كه توصيف شود.
بداء (199)، تجلّى اراده خداوندى
از نظر لغوى مفهوم كلمه "بداء" به معناى پديد آوردن و انشاء است نَه ظهور،پس "بداء" يعنى پديد آوردن پس از پديد آوردن و اراده پس از اراده است، مثلاً،در برخى موارد خداوند سبحان وقوع رويداد خاصى را به وجود شرايطى خاصموكول مىكند، چنانكه در مورد نسخ برخى از آيات قرآن كريم اتفاق افتاد، كه آنآيات براى شرايط مشخصى بر پيامبر گرامى نازل شد و پس از تغيير اين شرايط،خداوند آيه مربوطه را نسخ كرد.
خداوند مىفرمايد:
(مَا نَنَسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا..."(200)).
"اگر آيهاى را منسوخ يا ترك كنيم بهتر از آن يا همانند آن را مىآوريم..."
يعنى بهتر و يا مانند آيه نسخ شده، كه با شرايط خاص و واقعيت زندگى شمامناسبت داشته باشد، نازل مىكنيم.
و نيز خداوند مىفرمايد:
(يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ"(201)).
"خداوند آنچه را بخواهد محو مىكند و آنچه را بخواهد اثبات مىكند و امّ الكتاب نزداوست."
(...للَّهِِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ..."(202)).
"...همه كارها از آن خداست، چه پيش از پيروزى و چه پس از آن..."
در روايات آمده است: "صله رحم بر عمر مىافزايد"(203)، يعنى خداوند براىانسانى مثلاً چهل سال عمر در نظر مىگيرد، ولى هنگامى كه او صله رحم به جاىمىآورَد خداوند بار ديگر براى او عمرى طولانىتر مقرر مىكند و اين البتّه پيروحكمت الهى است.
داستان يونس نبىعليه السلام به همين حقيقت اشاره دارد كه همان قدرت است برانجام كارى و اراده كردن آن هر گاه كه بخواهد و هرگونه كه مشيّتش تعلّق گيرد، زيراخداوند متعال به او دستور داد شهر را ترك كند چرا كه بزودى بر قوم او عذاب نازلمىشد و حضرت يونسعليه السلام فرمان خدا را گردن نهاد، ولى هنگامى كه پس از مدتىبه شهر بازگشت شهر و مردم آن را همان گونه يافت كه تركشان كرده بود، نه عذابىبديشان نازل شده بود و نَه قومش هلاك شده بودند.
او با شگفتى از خدايش راز اينامر را جويا شد و خداوند او را آگاه گردانيد كه قومش اندكى پيش از نزول عذابايمان آوردهاند و لذا دليل عقاب منتفى شده است.
خداوند مىفرمايد:
(فَلَوْلاَ كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِفِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِينٍ"(204)).
"چرا مردم هيچ قريهاى به هنگامى كه ايمانشان سودشان مىداد ايمان نياوردند مگرقوم يونس كه چون ايمان آوردند عذاب ذلّت در دنيا را از آنان برداشتيم و تا هنگامى كهاجلشان فرا رسيد از زندگى برخوردارشان كرديم."
مفهوم "بداء" اين است كه خداوند آفريننده مثلاً براى تو مقدّر كرده است كه بهسبب نگون بختى پدر و مادرت، يا جنايتى كه مرتكب شدهاى و يا بنا به شرايطپيرامونت نگون بخت باشى، دلى ممكن است بديهاى تو و يا عواملى ديگر را پاككند و بار ديگر در پر تو قدرت بى حدّ و مرزش و در پى زاريهاى تو به درگاش كه باعمل صالح، گريه، اظهار دوستى و توسّل در شبهاى بزرگى همچون شب تباركقدر همراه باشد بار ديگر سعادت و نيكبختى براى تو مقدّر فرمايد.
ايمان و اعتقاد به اين واقعيت هرگز با فطرت انسان تناقضى ندارد، بلكه بداننزديكتر است.
اگر واقعيت جز از آن چيزى است كه ما بدان اعتقاد داريم، پس اين بدانمعناست كه خداوند سبحان براى همه مردم واجب كرده است كه او را بپرستندواعمال صالح انجام دهند، در حالى كه مىبينيم خداوند متعال براى مردمسرنوشتهاى متعدّد و گوناگونى مقدّر فرموده است و اين عين تناقض است.
زيرا،اگر خداوند در هنگامى كه ما، در شكم مادر خود بودهايم براى ما مقدّر كرده استنيكبخت باشيم و يا نگون بخت - و هرگز نمىتوان آن را تغيير داد - پس مفهوم اينچيست كه پروردگار همه ما را فرمان مىدهد تا براى به دست آوردن سعادت و خيربكوشيم و از سقوط در پرتگاه نگون بختى ما را باز مىدارد؟ و مفهوم آن چيست كهما به درگاه او دعا كنيم و او خداوندى است نزديك به بندگان خود و او پاسخماندهد؟ ما هرگاه اعتقاد به اصل "بداء" را نفى كنيم و از پذيرش آن طفره رويم، لزوماًبايد عبادت و عمل صالح را ترك كنيم و دست بسته در انتظار سرنوشت خودبنشينيم و حتى شايستهتر آن خواهد بود كه عنان نفس خويش را رها كنيم و از لذايذدنيوى - اعم از حلال و حرام - برخوردار گرديم تا دست كم به دست آوردن يكى ازدو امر را - يعنى لذتهاى دنيوى - براى خود تضمين كرده باشيم، بويژه آن كه ما ازسرنوشت خود در آخرت نا آگاهيم.
اگر بار ديگر به داستان حضرت يونسعليه السلام بازگرديم بسيارى از حقايق را كشفمىكنيم، زيرا اين داستان موضوعى بغايت هم در عقايد اسلامى بررسى مىكند.اين پيامبر بزرگ به قومش نفرين كرد و از خدا خواست كه به سبب كفرشان طعمعذاب را بديشان بچشاند و خداوند خواست او را استجابت كرد و به او خبر داد كهعذاب در زمان مشخصى بديشان نازل خواهد شد و هنگامى كه ساعت مقرّر فرارسيد پيامبر شهر را ترك گفت و يقين داشت كه عذاب بديشان نازل خواهد شد.هنگامى كه يونسعليه السلام خواست به شهر باز گردد، از برخى از مردم خبر را جويا شدوبه او گفتند كه مردم در خير و خوبى به سر مىبرند و عذابى بديشان نرسيدهاست.
يونسعليه السلام نيز با خشم برفت و سوار كشتى اى شد كه مسير مشخّصىنداشت.
مسافران اين كشتى با يك نهنگ روبرو شدند و به هنگام قرعه كشيدنوعليرغم تكرار قرعه كشى، قرعه به نام يونسعليه السلام افتاد و مسافران او را گرفتند و بهسوى نهنگ پرت كردند و نهنگ نيز او را بلعيد و او مدتى در شكم اين نهنگ زندانىبود.
در مورد علت اين كيفر چند احتمال وجود دارد: يكى اين كه او با شتابكارى بهقومش نفرين كرد، يا به روان و روح قوم خود نفوذ نكرد تا باقيمانده اميد به خداوندبزرگ را در نهاد ايشان دريابد، يا آن كه از چند و چونِ برگرفتن عذاب از مردمش ازخداوند پرسش نكرد.
پس كيفر او اين شد كه تا روز رستخيز در دل اين نهنگ باقى بماند، ليكنبار ديگربه درگاه خداوندى دعا كرد؛ دعايى آكنده از اعتقاد به اين كه براى خداوند سبحانبسيار آسان است كه سرنوشت مقدّر او را تغيير دهد و خدا نيز دعاى او را استجابتكرد و از غم و اندوه رهاييش بخشيد و خداوند اين چنين مؤمنان را از حوادثو مقدّرات رهايى مىبخشد.
مردم شهرى كه يونس در ميان ايشان مىزيست در وقت مناسبى ايمان آوردندواين هنگامى بود كه شتابان به سوى دانشمندى ربّانى رفتند و درباره خروج يونساز روستا و تهديد او به نازل شدن عذاب از او پرسش كردند.
اين دانشمند از ايشانخواست همگى به صحرا روند و به درگاه خداوند زارى كنند و آنها با اخلاص كاملاين دستور را به جاى آوردند و خداوند پس از آن كه عذاب به نزديكى سر آنهارسيده بود آن را از ايشان باز داشت و بدين ترتيب دعاى ايشان سودشان بخشيدودرباره آنها براى خدا بداء حاصل شد، چنانكه يونس نيز به درگاه خدايش دعاكرد تا او را از شكم نهنگ برهاند و خدا دعاى او را استجابت كرد كه اين نيز همان"بدأ" است.
آياتى پيرامون بداء
در دو آيه "(205) از آيات قرآن كريم تأكيد شده است كه خداوند "فعّالٌ لما يريد"است خداوند هر چه بخواهد انجام مىدهد.
يعنى كم و كيف هيچ كارى خداوند راناتوان نمىسازد و آيه ديگرى مىفرمايد:
(وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً * إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَى أَنيَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً"(206)).
"هرگز مگوى: فردا چنين مىكنم، مگر خداوند بخواهد، و چون فراموش كنىپروردگارت را به ياد آور و بگو: شايد پروردگار من مرا از نزديكترين راه هدايت كند."
و در ديگر آيه مىفرمايد:
(وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِيْ وَلْيُؤْمِنُوا بِيلَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ"(207)).
"هرگاه بندگانم درباره من از تو بپرسند، بگو كه من نزديكم و خواندن خواننده راآنگاه كه مرا بخواند پاسخ مىدهم، پس مرا پاسخ گويند و به من ايمان آورند، باشد كه راهيابند."
خداوند سبحان به دعاى هر مؤمنى كه پردههاى گناه و باورهاى باطل را از وجودخويش كنار كشد پاسخ مىدهد.
يك مؤمن هنگامى كه به درگاه خداوندى دعامىكند با اميدى فراوان او را مىخوانَد و معتقد است كه خداوند دعاى او را برمىآورَد، چنانكه حضرت يوسفعليه السلام به برادرانش گفت:
(قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ"(208)).
"گفت: به زودى براى شما از خدايم طلب آمرزش مىكنم كه او بخشنده و مهرورزاست."
احاديثى پيرامون بداء
روايات منقول از پيامبر اكرم و اهل بيت او عقيده به بداء را به بهترين شكلتوصيف مىكنند.
يكى از احاديث چنين است: "خداوند به چيزى همچون بداءپرستش نشده است."(209) پس هر كس خداى را بپرستد مرده، ناتوان، محدود ودستبسته از عبادت خداى حق ناتوان خواهد بود و هر كه معتقد باشد كه خدا آنچه رابخواهد انجام مىدهد در حقيقت، به قدرت الهى اعتقاد يافته است و در چارچوب اين صفت با دعا و فعاليت، نقش خويش را ايفا كرده و خدا را به بهترينشكل پرستيده است.
امام صادقعليه السلام مىفرمايد: "خداوند هرگز پيامبرى را برنيانگيخت، مگر آن كهسه پيمان از او گرفت: اقرار به عبوديت خداوندى و كنار زدن شريكان خدا و اين كهخدا آنچه را بخواهد محو مىكند و آنچه را بخواهد اثبات مىكند."(210)
و نيز حضرت مىفرمايد: "هيچ پيامبرى به پيامبرى نرسيد، مگر آن كه به پنجچيز براى خدا اقرار كرد: بداء، مشيت، سجود، عبوديت و طاعت."(211)
و در روايت ديگرى آمده است كه امام باقرعليه السلام در شامگاهى كه به بيمارى منجربه وفات مبتلا شده بود فرمود: "خداوند پيامبرى از پيامبران خود را به سوى كسىنفرستاد، مگر آن كه سه پيمان از او گرفت راوى مىگويد؛ عرض كردم: سرورم! اينپيمانها كدامند؟ فرمود: اعتراف به عبوديت خالق يكتا و وحدانيت خداوندى واين كه خدا هر چه را بخواهد پيش مىافكند و ما مردم هرگاه خداوند، دنيا را براىفردى از ما نپسندد به سوى بارگاهش منتقل مىكند."(212)
و همچنان در روايت ديگرى امام صادقعليه السلام مىفرمايد: "اگر مردم بدانند دراعتقاد به بداء چه پاداشى نهفتهاست از سخن گفتن پيرامون آن سستى نمىورزند."(213)
در پايان اين بحث تأكيد مىكنيم مشكل بزرگ انسان در اين نهفته كه كمتر به اينحقيقت ايمان دارد كه خدا هر چه بخواهد انجام مىدهد و به ديگر سخن: نوميدىعامل سبب ساز فرو بستگى حركت بشر به سوى خدا
و در نتيجه گرفتار آمدن اينحركت در دست اندازهاى دنيوى است، ديگر چه رسد به سرنوشت اخروى آن كهروشن است.