فصل ششم : منابع فلسفه اسلامى
پيش از آن كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله به ملكوت اعلى بپيوندد خطبهاى ايراد كرد كهبيشتر مسلمانان در آن حاضر بودند و راويان، با سندهاى گوناگون و تعابير مشابهونزديك به هم آن را ثبت كردهاند.
تقريباً همه آن خطبه بر محور خلافت پيامبراكرمصلى الله عليه وآله دور مىزد كه در شريعت و امام جلوهگر بود.
مسلم در صحيح خود به نقلاز زيدبن ارقم روايت مىكند كه گفت: پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در ميان ما به خطبهبرخاست.
او خطبه پيامبر را مىآوَرد و مىگويد كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود:
"امّا بعد، اى مردم! من هم بشرى هستم و نزديك است كه پيك خدا نزد من نيزبيايد و من هم او را پاسخ گويم.
من در ميان شما دو امر مهم را به يادگار مىنهم،نخستين آن دو كتاب خداست كه در آن نور نهفته است، پس كتاب خدا رابگيريد...
تا آن كه فرمود: و اهل بيت من."
ابن داوود در صحيح خود و نيز ترمذى باسندشان از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله آوردهاند كهفرمود: "من در ميان شما دو امر مهم به يادگار مىنهم كه تا آن هنگام كه به اين دوچنگ زنيد پس از من هرگز گمراه نشويد، يكى از آن دو بزرگتر از ديگرى است و آنكتاب خداست كه ريسمانى است كشيده شده از آسمان به زمين و خاندان من كههمان اهل بيت من هستند و اين دو از يكديگر جدايى نپذيرند تا در كنار حوض كوثربر من وارد آيند، پس بنگريد كه پس از من با عترتم چگونه رفتار مىكنيد."
احاديث رسيده پيرامون اين مضمون، متواتر است، ليكن اين سؤال مطرحمىشود كه وجود كتاب در ميان ما به چه معناست؟ و جانشينى پيامبر اكرم يعنىچه؟ پيش از پاسخ به اين پرسش ناگزير بايد به بحث پيرامون اين مسأله بپردازيم كهچه چيز در زندگى انسان مهم است.
آيا مهم - آن چه است - ديدگاه آدمى نسبت بهزندگى و آنچه در اين جهان پيرامون او قرار دارد، يا تنها رفتار اوست؟ و به ديگرسخن آيا مهم، نماز، زكات، راستگويى و وفادارى انسان است به عنوانپارامترهاى رفتارى،
يا باور اوست به روز رستخيز، رسالت و ضرورت تقوى بهعنوان اصولى عقيدتى؟
اصول و فروع
بدون ترديد راستى، وفادارى، نماز، زكات و نظاير آن همگى فروع عقايدوبرخاسته از ديدگاههاى انسان هستند، زيرا نماز بدور از زير ساز ايمانى تنهاورزشى جسمى است، زكات بدور از بستر عقيدتى تنها يك بخشش ناقص استوهنگامى كه انسان، به آخرت و به جزا، ايمان نداشته باشد، هنگامى كه زندگيشبر اساس تقوى و مسؤوليت استوار نباشد، ديگر صفات خير همچون راستى،وفادارى و نظاير آن را از دست خواهد داد.
از لابلاى اين مسائل روشن مىشود كه جانشينى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله كه در كتابوعترت جلوهگر است و در اين دو ثقل بزرگ تجلّى مىيابد، صرفاً به مفهوم گرفتناحكام شرعى از اين دو نيست، بلكه به مفهوم آن است كه معارف الهى،ديدگاههاى آفرينش، استنباط فرهنگ صحيح و درست نسبت به زندگى از اين دوالهام گرفته شود.
از اين جا است كه پيامبر اكرم بر استمرار شيوه خود، پيروى ازسيره و عملكرد خويش تأكيد مىورزد، زيرا پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله به سوى خدا دعوتمىكرد: )وَدَاعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ... (160))
"با اذن پروردگار به سوى خدا دعوت مىنمود..."
هم از آن رو كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله "چراغ پرتوفشان" بود، ولى نَه تنها نسبت بهنماز، بلكه نسبت به همه آفرينش، ديگر اين كه حضرتشصلى الله عليه وآله بر انگيخته شد تاآيات خداوندى را تلاوت كند، جانها را تزكيه نمايد و بديشان كتاب را بياموزد:
(هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْاُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَوَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ (161)).
"اوست خدايى كه به ميان مردمى بى كتاب پيامبرى از خودشان مبعوث داشت تاآياتش را بر آنها بخواند و آنها را تزكيه كند، كتاب و حكمتشان بياموزد، اگر چه پيش ازآن در گمراهى آشكار بودند."
پس پاكسازى و تزكيه جانها و آموزش دادن قرآن از مهمترين مسؤوليتهاى پيامبراكرمصلى الله عليه وآله بود تا مردم را از داشتن ديدگاههاى وارونه نسبت به زندگى بر حذر دارد،زيرا اگر ديدگاه انسان از زندگى وارونه باشد، ميان خود و حيوان تفاوتى نبيند، يادهرى مذهبى باشد كه در آن سوى اين جهان، جهان ديگرى را باور نداشته باشدوآن را پايان خط و طبيعت بپندارد، يا انسانى باشد منكر حقايق عقيدتى، براىجزا و كيفر، وجودى قايل نباشد در اين حال نماز او مفهومى نخواهد داشت،زكات مال و نظاير آن براى او از هرگونه سودى تهى خواهد بود.
از اين جاست كه مفهوم جانشينى پيامبر اكرم براى هر فرزانهاى رخ مىنمايدوابعاد بى حدّ و مرز آن آشكار مىشود و دانسته مىآيد كه آن تنها در فروع احكامخلاصه نمىشود، بلكه پيش از آن ريشه در اصول دارد، چنانكه ولايت و دوستىاهل بيتعليهم السلام صرفاً به مفهوم پيروى ايشان در مسائل فرعىِ فقهى نيست، بلكهاعتقاد به ولايت و دوستى اهل بيتعليهم السلام يعنى اعتقاد به شيوه و سيره آنها در زندگىو پيروى از بينشها و ديدگاههاى ايشان، زيرا كه رهنمودها دقيقاً همچون رهنمودهإ؛ففظو سخنان پيامبر اكرم كه تنها فروع را در بر نمىگيرند، فروع احكام تنها بخشناچيزى از احاديث ايشان را تشكيل مىدهد، اكثريت سخنان ايشانعليه السلام بر محورعقايد، هدايت انسان به سوى خداوند، تفسير آفرينش، بيان هستى، طبيعتانسان و اخلاق نيكو، توجه دادن به آخرت و فلسفه روز رستخيز، بيان حكمتآفرينش و ديگر ديدگاههايى گردش دارد كه در كلام، سيره رسول اكرمصلى الله عليه وآله و ائمهاهل بيتعليهم السلام تجلّى مىيابد.
حقيقت دوستى و ولايت
اگر يك دوستدار و پيرو اهل بيت درباره حقيقت دوستى و پيروى خود ازايشانعليه السلام از خويش پرسش كند بدون ترديد در مىيابد كه ارادتش به ايشانعليه السلامصرفاً از آن روى نيست كه آنها خاندان پيامبر هستند.
او هنگامى كه از احساساتشفاصله مىگيرد و به حقيقت خود باز مىگردد، در مىيابد كه اهل بيت را از اين رودوست مىدارد و بديشان ارادت مىورزد كه نشان زندگى خود را نزد ايشان مىيابدو در ميان آنها عنوانى بدست مىآورَد تا هويت اسلامى خود را براساس آن شكلدهد.
از اين رو ما اگر از طرفداران و شيعيان اهل بيت هستيم ناگزير بايد درجستجوى سخنان تابناك ايشان باشيم، زيرا ولايت با صِرف دوست داشتن اهلبيتعليهم السلام تحقق نمىيابد، بدون همخوانى عملى زندگى انسان بآنها و آنچه ايشانمىكردهاند و در پيش گرفتن شيوهاى كه آنها تعقيب مىنمودهاند ميسّر نمىشود.
شايد از موارد اشكال بر كسى كه به ولايت اهل بيت معتقد است آن باشد كه اوادّعاى ولايت ايشان را كند، در همان زمان از زندگى آنها، رفتار، عملكردشان،حتّى فرهنگ و ديدگاهشان نسبت به زندگى و بينش آنها پيرامون هستى بدور باشدو در نتيجه در فلسفه خود نيز از آنها فاصله بسيارى داشته باشد.
شگفت است كه آدمى خود را بفريبد و صفات امامى را پيوسته بر زبان جارىكند و ايشان را مخاطب سازد كه:
"كَلامُكُمْ نُورٌ، وَاَمَرُكُمْ رُشْدٌ، وَوَصِيَّتَكُمُ التَّقْوى، وَفِعْلُكُمْ الْخَيْرُ (162)"
ولى از حقيقت آنچه مىگويد بغايت دور باشد.
عجيبتر از همه اينها آن كهآدمى حبّ اهل بيت را ادّعا كند و اظهار دارد كه:
"اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ، وَوَلِىٌّ لِمَنْ والاكُمْ. (163)"
ولى اين ادّعا تنها لقلقه زبان اوست، زيرا به هنگام پرسش از شيوهاى كه او بدانايمان دارد ناتوان و سرگردان از پاسخ همچنان خاموش مىمانَد، او از فلسفه اهلبيت دور است و با مفاهيم مربوط به هستى، زندگى و خود انسان، به طور كلى ناآشناست.
شايد كسى ادّعا كند كه در رهنمودها و احاديث اهل بيتعليهم السلام فلسفهاى نهفتهنيست، ولى آيا آدمى مىتواند به دينى ايمان آورَد كه از هرگونه فلسفهاى تهىاست؟
فلسفه قرآن
ما به اين جماعت مىگوييم: اين قرآن از آغاز تا انجام، فلسفه است، ولى فلسفهآن با فلسفه يونان باستان تفاوت دارد، زيرا فلسفه قرآن، برونش زيبا و درونش ژرفاست.
ظاهر آن حكمت و باطن آن دانش است، لايههايى دارد كه هر يك از آن لايههااز لايههاى ديگرى برخوردار است، هفت اندرون دارد، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در واپسينلحظات زندگى خود فلسفه قرآن را به علىعليه السلام آموخت و اين همان است كه امامعلىعليه السلام درباره آن مىفرمايد: "پيامبر خدا درى از دانش را به من آموخت كه از آنهزار در براى من گشوده مىشود، اين درها تنها در نماز و روزه خلاصه نمىشود."اين همان چيزى است كه سخن امامعليه السلام كه در برابر ديدگان ما جلوه گر است بدانگواهى مىدهد.
خطبه ايشان درباره صفات خدا، درباره طاووس، درباره زنبورعسل، درباره درخت خرما و سخنانى كه روشن كننده ديدگاه ايشان به زندگى استو آفاق از آن آكنده است، همان حقايقى است كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله بهامامعليه السلام آموخت.
همه اديان الهى و فرهنگهاى بشرى ناگزير بايد بر زير ساز فلسفه خاص خوداستوار باشد، اين همان چيزى است كه ما را به هشيارى و انديشه فرا مىخوانَد.گاهى آدمى به فلسفه دينى قايل نمىشود، ولى اين بدان مفهوم نيست كه او هرگز بهفلسفهاى ايمان نمىآوَرد، زيرا تفكر و ديدگاه او نسبت به زندگى و عملكرد خودناگزير بايد بر ديدگاهى مشخّص استوار باشد.
نخستين مفهوم ولايت اهل بيت، همان در پيش گرفتن اخلاق ايشان و ستاندنعلوم و معارف از اين خاندانعليهم السلام است.
در حديثى به نقل از امام باقرعليه السلام آمدهاست كه فرمود: "هر كه بدون شنيدن واقعيت از انسانى صادق و راستگو به دينخدا در آيد خداوند تا روز رستخيز او را گرفتار سرگردانى و سر در گمى كند."(164)منظور از علم اهل بيتعليهم السلام علوم تكنولوژى، رياضيات و يا علوم آزمايشگاهىنيست، زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله طلب كردن اين علوم را از هر شخصى و در هر مكانى تشويقمىكرد، تا جايى كه فرمود: "علم را اگر چه در چين باشد بطلب."(165)، و"حكمت،گمشده مؤمن است و آن را هر جا كه بيابند مىستاند."(166)، بلكه مقصود از علم،همان است كه جز از خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله ستانده نمىشود و آن عبارت از: علمتوحيد، علم عقايد، علم فرهنگ و معارف الهى است.
صرف اظهار حبّ اهل بيت به هيچ روى توجيه نمىشود و بى معناست كهانسانى آنها را دوست بدارد و بديشان ايمان داشته باشد، ولى بيشتر كوشش خود راصرف كندوكاو در كتب اين و آن كند و به خواندن كتابهاى )راسل وژان رَاك روسو،ولتر، ويليام جيمس، كارت، كونت، ماركس، ماكس، و بر و ديگران( روى آورَدونهج البلاغه، صحيفه سجاديه وديگر دعاهاى رسيده از امامانعليهم السلام را بادرونمايههاى معرفتىِ آنها، دانش فراوان و بينش عميق نهفته در هريك، به كنارىنهد.
چگونه ممكن است انسانى خود را دوستدار اهل بيت بداند و فلسفهاش را ازديگران بستاند؟!
ما در قرآن كريم مىخوانيم:
(فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ (167)).
"پس بايد آدمى به خوراك و طعام خود بنگرد."
و در تفسير اين آيه در حديث شريفى از امام باقرعليه السلام آمده است كه از امام درباره"طعام" پرسش كردهاند و حضرتعليه السلام فرمود: "علم اوست كه فرا مىگيرد، از چهكسى فرا مىگيرد؟"
همان گونه كه جانهاى تشنه از آشاميدن آب گنديده سر باز مىزنند و مشتاقسيراب شدن از آب پاك و تغذيه از خوراك سالمى هستند كه جانمايه جسم بهشمار مىآيد، نفس مؤمن نيز از انحرافات، خرافات و اساطير سرباز مىزند و بهانديشهاى سالم مىگرايد كه از هرگونه آلايش تهى باشد؛ انديشهاى كه به سهمخود، خوراك روح را تشكيل مىدهد، در غير اين صورت خداوند متعال تا روزرستخيز او را گرفتار سردرگمى مىكند، كه حتّى يك انديشه مىتواند آدمى را بهدورىِ آسمان از زمين، به كژراهه ببرد.
هنگامى كه ما در نماز خود روى به خدا مىكنيم و از او مىخواهيم:
(اهْدِنَا الصِّرَاطَالْمُسْتَقِيمَ * صِرَاطَالَّذِينَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِالْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّآلِّينَ (168)).
"ما را به راه راست هدايت كن؛ راه كسانى كه به آنها نعمت دادى، نه راهخشمديدگان و نه راه گمراهان."
در واقع از مقام كبريايش مىخواهيم كه ما را از سرگردانى و گمراهى نجات دهدو از هرگونه لغزشى حفظمان كند و بدون ترديد چنين چيزى در ره يافتن از شيوهپيامبر اكرم و خاندان ارجمندش جلوه گر است.
دوستىِ تنها، كافى نيست
از اين جايگاه ما مىتوانيم بگوييم: ولايت و دوستى ما نسبت به اهل بيتعليهم السلامبه مفهوم حبّ تنها نيست، چنانكه بدين معنانست كه تنها نشانههاى دين خود را درامور فرعى از ايشان مىستانيم، بلكه پيش از اينها همه بايد فرهنگ خود را ازفرهنگ آنها و فلسفه خود را از بينش آنها بگيريم.
اين درست است كه در اصول دين نبايد تقليد كرد، ولى مفهوم آن نيز اين نيستكه از شيوه پيامبر و خاندان او دور بيفتيم، بلكه يك مؤمن بايد به سخن آنها گوشدهد، حديتشان را بخواند و سپس ايمان و اعتقاد از روى دليل خواهد بود، و نهچيز ديگر، امّا اگر آدمى حرف آنها را نخواند و به سخن ايشان گوش ندهد، يا باسخن آنها سطحى، بدور از ژرف انديشى و آگاهى برخورد كرد، از ثروت سترگى ازمعارف پيامبر و خاندان اوعليهم السلام بركنار خواهد بود كه اين امرى مردود است.
از اين خاستگاه است كه ما بياد برخى از احاديث بويژه آن دسته از احاديث را كهبه بحث ما مربوط مىشوند در پيش رو آوريم.
ابو سعيد خدرى مىگويد كه پيامبراكرمصلى الله عليه وآله فرمود: "من در ميان شما دو امر مهم به يادگار نهم كه يكى از آن دو بزرگتراست از ديگرى: كتاب خدا كه ريسمانى است كشيده شده از آسمان به زمينوخاندان من كه همان اهل بيت من هستند و اين دو از هم جدا نشوند تا در كنارحوض كوثر بر من وارد آيند"، ولى ما مسلمانان امروز به چپ و راست گمراهشدهايم و دهها فرقه، پارهپاره گشتهايم، زيرا به هدايت الهى چنگ نزدهايم و بهكتاب ارجمند خداوندى توسّل نجستهايم كه ريسمان كشيده شده ميان انسانوخداى اوست.
خداوند متعال مىفرمايد:
(وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً... (169)).
"همگى به ريسمان خدا چنگ در زنيد..."
چنانكه خاندان پيامبر را كه هرگز از كتاب خدا جدا نيست كنار نهادهايم.
شايدكسى بگويد: من سخن خاندان اهل بيت را مىستانم و قرآن را كنار مىنهم، يا قرآنرا مىستانم و اهل بيت پيامبر را كنار مىنهم.
ولى اميرالمؤمنين علىعليه السلام مىفرمايدكه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: "من انسانى هستم كه خواهم مُرد و نزديك است كهخوانده شوم و پاسخ گويم، من در ميان شما دو امر مهم نهادهام كه يكى از آن دوبرتر از ديگرى است: كتاب خدا و عترتم كه همان اهل بيت من هستند، اين دو ازيكديگر جدايى نپذيرند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد آيند." و اين همان لحظهديدار مسلمانان با پيامبر اكرم در كنار حوض كوثر است كه از عطش مىسوزندوخواهان آشاميدن اين آب پاك از دست رسول اكرمصلى الله عليه وآله هستند، پيامبر برخى ازآنها را از اين آب سيراب مىكند و گروهى را از آن منع مىكنند، زيرا با آموزشهاىنبوى به مخالفت برخاستهاند.
زيدبن ارقم مىگويد كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: "من در ميان شما دو امر مهممىنهم: كتاب خدا و خاندانم كه همان اهل بيت من هستند و اين دو از يكديگرجدايى نپذيرند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد آيند."
جابربن عبداللَّه مىگويد كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: "من در ميان شما چيزى رامىنهم مادامى كه بدان چنگ زنيد پس از من هرگز گمراه نشويد: كتاب خداوندعزّوجلّ و عترت من كه همان اهل بيت من هستند."، سپس فرمود: "خدايا گواهباش، خدايا گواه باش، خدايا گواه باش"، پس پيامبر اكرم طى بيست و سه سال ازتبليغ به هر طريق ممكنى تلاش نمود تا پس از خود برنامه كاملى را به يادگار نهد تامسلمانان پس از او به گمراهى كشانده نشوند و خداى را سه بار به گواهى گرفت،پس هر كس آن را پذيرفت مطلوب است و هركس از پذيرش آن سرباز زد، زر ووبالآن بردوش خود اوست.
جابر انصارى يكى از صحابه پيغمبرصلى الله عليه وآله مىگويد كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: "اىمردم! من در ميان شما دو ثقل مىنهم: ثقل اكبر و ثقل اصغر كه مادامى كه به اين دوچنگ زنيد هرگز گمراه نشويد و دگرگونى به ميان شما راه نيابد و من از خداوند آگاهودانا خواستم كه اين دو از يكديگر دور نيفتند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد آيندو اين دعاى من اجابت شد." عرض شد: ثقل اكبر كدام است و ثقل اصغر كدام؟فرمود: "ثقل اكبر، كتاب خداوندى است كه ريسمانى است يك طرف آن به دستخدا وطرف ديگر آن بهدست شما و ثقل اصغر، همان عترت و خاندان من است."
امام كاظمعليه السلام اين سخن پيامبرصلى الله عليه وآله را تفسير مىكند و مىفرمايد: كتاب خدامجمل است و به تفسير و تأويل نيازمند است و تأويل جز در نزد اهل بيتعليهم السلاميافت نمىشود.
روايات رسيده در اين مورد بسيار زياد است ولى آنچه گفته شد براى اداىمقصود كافى است، زيرا جوهره همه يكى است و تعابير آنها نزديك به هم و شمارآنها افزون بر دويست حديث است كه به صحابه بزرگ پيامبر، تابعان، تابعانِوتابعان مستند مىباشد.
اين سندها زنجيرهاى طلايى و صحيح است كه همهمسلمانان از همه فرقهها بر آن اجماع دارند و انديشمندان اسلامى كه مدّتى طولانىاين گنجينه سترگ علمى را به كنارى نهادهاند؛ بايد به اين گنجينه كه در احاديثوادعيه نهفته باز گردند ديدگاهها،
بينشها و مصارف الهى را از آنها استنباط كنند.
بخش سوّم بنيانهاى حكمت
فصل اوّل : در گستره معرفت الهى
بنده چگونه
مىتواند خداى خود را بشناسد؟ بويژه آن كه ما مىدانيم حواسظاهرى، از درك خداوند يكتا ناتوانند؛ خدايى كه نَه
مىشود او را حس كرد و نَهكاويد.
پس آيا عقل و علم ابزار شناخت خداوند هستند و يا وسيله ديگرى در كاراست؟
گونههاى شناخت
پيش از پاسخ به اين پرسش بايد شناخت را به دو گونه تقسيم كرد:
اول - اقرار و
تسليم در برابر اين واقعيت كه هستى اداره كنندهاى، تدبيركنندهاى، سازنده و قدرت
چيرهاى دارد، آنگاه بايد بدانيم كه هر محتاجىنمىتواند ذاتاً بى نياز باشد، آن كه
به خوراك، پوشاك سلامتى و امنيت نيازمنداست، نياز مبرم به زمان، مكان و ديگران دارد
و آن كه چنين وضعى داشته باشدنمىتواند خدا باشد، زيرا فرض ما آن است كه خدا از
هرگونه نيازى غنى است.
اينحقايق بسيط و جز آن را با عقلى شناسايى مىكنيم كه
خداوند سبحان در ما بهوديعت نهاده است كه عقل بر اين باور سرشته شده كه هر پديده
حادثى، سببىوهر معلولى، علّتى دارد اين مقدار از شناخت را عقل مىتواند درك كند.
دوم - شناختى كه براى ما شهود است، حضور و به تعبير قرآنى يقين را محقّقمىسازد،
شناختى است كه ايمان را در وجود، ضمير و وجدان آدمى مىنشانَد.اين همان شناختى است
كه از خاستگاه، ابزار و وسيلهاى كه در پرتو آن پديد مىآيدپرسش مىكنيم.
آيا اين
عقل است كه ما را به سوى گستره وجود خداوندى هدايتمىكند كه تا در درگاه مالكى
مقتدر زيست كنيم و از مقام او بهراسيم و وجودش رادريابيم و از مناجات با او لذّت
بريم؟ آيا اين علم است كه مىتواند خداى را براىما آشكار سازد و يا چيز ديگرى؟
هرگز چنين نيست، زيرا پديدهها ذاتاً تاريك هستند و ما براى ديدن آنها به
كسىنيازمنديم كه بر آنها پرتو افشاند.
اين قدرت يگانه و يكتاى پرتو فشان همان
خداوندتبارك و تعالى است كه ذاتاً نورى است بدور از تاريكى و عقلى كه ما از
آنبرخوردايم چيزى نيست، مگر اسمى از اسماء الهى و نورى از انوار او.
پس قدرتىكه
عقل، بىنيازى و نور را آفريده است نمىتواند نادان، تهيدست و يا تاريكباشد.
خود
اوست كه ذاتش بر ذاتش دلالت دارد.
خداوند بزرگتر و عظميتر از آناست كه عقل، به سوى
او هدايت كند، زيرا او به عقل قابليت ادراك بخشيده استو نور خدا - تا بى نهايت -
تا بندهتر از نور عقل است.
در اين زمينه ما بايد در دعاها و مناجاتهاى رسيده از
زبان امامان اهل بيتعليهم السلامتدبّر كنيم تا مسأله براى ما روشن و روشنتر شود.
از جمله اين دعاها دعاى روزعرفه است كه از امام حسين نقل شده، آن جا كه مىفرمايد:
"أَوْ يَكَونَ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ، حَتّى يَكُونَ هُوَ
الشَّاهِدَ عَلَيْكَ وَالدَّلِيلَ إِلَيْكَ؟ (170)"
آيا يك شمع مىتواند دليل
وجود خورشيد باشد؟! هرگز، شمع كجا وخورشيدكجا!
پس ما خدا را تنها با تعريف خود
او مىشناسيم، زيرا ما قدرت رسيدن به او رانداريم و اين خداست كه بر بندگان خود
منّت مىنهد و پرده تاريكيها را مىدَرد و مإ؛ككظژرا به شناخت مىرساند، لذا ما
پيوسته مىخوانيم كه:
(الْحَمْدُ للَّهِِ الَّذِي هَدَانَا لِهذَا وَمَا كُنَّا
لِنَهْتَدِيَ لَوْلاَ أَنْ هَدَانَا اللَّهُ( و اين اعتراف به آنحقيقت پيشگفته است
كه خداوند يكتا، خود منبع هدايت و شناختاست وعاملديگرى در كار نيست.
خداوند، وسيله شناخت خود
آيات و احاديث فراوانى در دست است كه گواه اين حقيقت است كه خداوندمتعالى نيازى به هيچ وسيله و دليلى ندارد كه او را به بندگانش بشناساند، بلكه اوتنها وسيله براى معرفى ذات خود و تنها دليل، گواه بر وجود خود است.
اين اعتقاددر حدّ خود به منزله تنزيه و نفى شريك براى خداوند متعال در كاملترين شكلاست.
از جمله اين آيات است:
(...سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ * عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ (171)).
"...خدا از آن گونه كه او را توصيف مىكنند منزّه است، او داناى نهان و آشكاراست، پس از هر شريك كه براى او قرار مىدهند، برتر است."
پس توصيف انسان با قابليتهاى محدودى كه دارد هر چه هم باشد باز توصيفىناقص است.
در آيه كريمه ديگرى خداوند مىفرمايد:
(لَا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْأَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ... (172)).
"نمىيابى مردمى را كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده باشند، ولى با كسانى كه بإ؛گگظ*خدا و پيامبرش مخالفت مىورزند دوستى كنند، هر چند آن مخالفان، پدران يا فرزندانيا برادران و يا قبيله آنها باشند آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشاننوشته، و با روحى از ناحيه خودش آنها را تقويت فرموده..."
پس خداوند عزّوجلّ است كه ايمان را در دل دوستدارانش قرار داد و آن را دروجدان ايشان ثابت گردانيد و با روح خود آنها را تأييد كرد.
آيه ديگرى مىفرمايد:
(هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ... (173)).
"او همان است كه در دل مؤمنان آرامش افكند..."
پوشيده نماند كه واژه "هُوَ" اسمى است براى ذات خداوند مقدّس و ذاتخداست كه با دل و وجدان انسان مؤمن گفتگو مىكند آرامش و يقينى به او مىدهدكه بالاترين درجات شناخت است.
خداوند در آيه ديگرى مىفرمايد:
(يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُل لاَ تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلاَمَكُم بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِيمَانِإِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (174)).
"از اين كه اسلام آوردهاند برتو منّت مىگذارند.
بگو: به خاطر اسلامتان بر من منّتنگذاريد، بلكه خدا بدان سبب كه شما را به ايمان راه نموده است بر شما منّت مىنهد، اگر)در ادعاى ايمان( راست مىگوييد."
پس هر كه در خود ادّعاى اخلاص كند ناگزير بايد اين اعتقاد را بيابد كه منبعايمان - به عنوان مقدّمهاى براى اخلاص - خداوند سبحان است.
آيه شريفه ديگرى هست كه مىفرمايد:
(...وَلكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَوَالْعِصْيَانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ * فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَنِعْمَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (175)).
"...ولى خدا ايمان را محبوب شما ساخت و آن را در دلتان بياراست، كفر، فسقوعصيان را در نظرتان مكروه گردانيد، اينان خود راه يافتگانند، )اين هدايت( بخششونعمتى است از جانب خدا، خدا دانا و حكيم است."
در اين سياق شريف اشارات روشنى است در اين كه فضل پروردگار از مرزهاىمعرفت و علم فراتر مىرود و تا احساسات را نيز كه هم مجموعه علم است دربرگيرد.
اينها همه رحمت و منّتى است از سوى خداوند كه تا بر معرفت عارفوايمان مؤمن افزوده گردد، در دعا مىخوانيم: "خدايا تو به من اجازه دعاودرخواست دادى، پس اى شنوا! ستايش من را بشنو و اى رحيم! دعاى مراپاسخ گو و اى بخشنده! از لغزش من چشم پوش."(176) پس انسان، اين بنده ناتوانى كهنَه مالك سود و نَه زيانى براى خود است، بلكه او ذرّهاى بغايت كوچك است كه دربرابر خداوند آسمانها و زمين ارزشى ندارد، نمىتواند خدا را بر اساس شناختخود شناسايى كند.
آيه ديگرى مىفرمايد:
(اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ... (177)).
"خدا سرپرست كسانى است كه ايمان آوردهاند و آنها را از تاريكيها به نور درمىآوَرد..."
پس اگر گناهان به منزله تاريكى باشند، پس جهل و نقص شايستهتر خواهند بودكه به تاركى، توصيف شوند بويژه آن كه بايد اين دو را اساس گناهان و خطاهادانست و اين خداوند عزّوجلّ است كه بر انسان منّت نهاده و خود را بدو معرفىكرده است كه تا در اين بنده ضعيف شوقى دميده باشد، براى رسيدن به منبع علموكمال، چنان كه بنده بايد بكوشد بدور از گناهان و خطاها با ساحت قدسى، پيونديابد.
كسى از امام صادقعليه السلام درباره معرفت پرسش كرد كه آيا آن از كار خداستوآدميان در آن نقشى ندارند؟ امامعليه السلام پاسخ داد: "بدان كه معرفت از فرآوردههاىخداوندى است كه او آفريده است در دل بندگان."(178) پس علم نورى است كهخداوند در دل هر كه خواهد بيفكند.
پرسشگر ديگرى از امامعليه السلام پرسيد: "خدا به تو خير دهد، آيا در ميان مردمابزارى يافت مىشود كه با آن به معرفت دست يابند؟ امامعليه السلام فرمود: خير.
اوپرسيد: آيا مردم مكلّف به يافتن شناخت هستند؟ امامعليه السلام فرمود: خير، خداوندحقايق را بيان مىكند و بندگان را جز به اندازه توانشان مكلّف نمىسازد و بهمقدارى او را متعّهد مىداند كه بدو داده است."(179)
در روايت ديگرى راوى از امام موسى بن جعفرعليه السلام پرسيد:
آيا مردم توان آن را دارند كه شناخت را با يكديگر داد و ستد كنند )از راه بحثوگفتگو آن را به دست آورند؟( امامعليه السلام فرمود: خير، آن منّتى است از سوىخداوند.
عرض كرد: آيا آنها ثواب معرفت را خواهند بُرد، اگر نتوانند آن را از طريقبحث و گفتگو به دست آورند، همچون ركوع و سجود كه بديشان دستور داده شدهو آنها هم انجامش مىدهند؟ امامعليه السلام فرمود: "خير، اين منّتى است از سوىخداوند سبحان و منّتى است در دادن پاداش." بنابراين خداوند با دادن شناخت برما منّت مىنهد و با دادن پاداش نيز بر ما منت مىنهد و فراوانىِ بخشش تنها بر جودو كرم او مىافزايد.
امام جعفر صادقعليه السلام مىفرمايد: "شش چيز است كه بندگان در آن دخالتىندارند: معرفت، جهل، خشنودى، خشم، خواب و بيدارى."(180)
امام صادقعليه السلام درباره آيه ذرّ:
(وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوابَلَى... (181)).
"و پروردگار تو از پشت بنى آدم فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشانگواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى..."
مىفرمايد: "آن ديدن و معاينه خداوند بوده است كه خدا آن را از ياد مردم بردهو اقرار را در سينه ايشان ثابت گردانيده است و اگر چنين نبود هيچ كس آفرينندهوروزى رسان خود را نمىشناخت و اين همان سخن خداست كه: اگر از ايشانبپرسى چه كسى آنها را آفريده هر آينه مىگويند خدا."(182) و در روايت ديگرى آمدهاست كه: خداوند بر مردم واجب نگردانيده كه او را بشناسند، بلكه حق مردم استبر خداوند كه او خود را به آنان بشناسند و حقّ خدا بر خلايق است كه هرگاه خود رابه ايشان شناساند، بپذيرند.
در روايت مضمرى به نقل از عبدالملك بن اعين آمده است كه در آن پرسيد: آيامعرفت و انكار، دو مخلوق هستند؟ امامعليه السلام در پاسخ نوشت: تو پرسيدهاى كهمعرفت چيست؟ رحمت خدا بر تو باد، بدان كه معرفت، فرآورده خداوندعزّوجلّ مىباشد كه در قلب آفريده و انكار نيز فرآورده خداونى است كه در قلبآفريده است و بندگان در اين دو، دستى ندارند و تنها مىتوانند آن دو را كسبكنند، پس با طلب ايمان، معرفت را بر مىگزينند و بدين ترتيب مؤمن و عارفمىگردند، و با كفرطلبى، انكار را بر مىگزينند و بدين ترتيب منكر و گمراهمىگردند و اين يا با توفيق الهى است و يا با درماندگى كسى كه خدا او را يارىنرساند، با گزينش و كسب است كه خداوند كيفر مىرساند و يا پاداش مىدهد.
اين روايت پاسخى كافى است پيرامون آنچه ممكن است در ذهن شما دربارهدليل اين كه خداوند معرفت و اسباب آن را به برخى عطا مىكند و از بعضى ديگرباز مىدارد جرقّه زند، زيرا امامعليه السلام تأكيد مىكند و بدون قيد مىفرمايد كه عطاىخداوندى كمبود ندارد و مردم در آن با هم برابرند و آنچه برانسانِ معرفت دوستوايمان خواه باقى مىمانَد اين است كه بگويد:
"اللَّهُمَّ اهْدِنِي مِنْ عِنْدِكَ...
اَللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسِكَ...
إِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ... (183)"
در حالى كه انسان منكرى كه بر جهل خود پا مىفشارد سخنى بر زبان نمىآورَد،مگر آن كه بگويد: شنيديم و عصيان كرديم، لذا خدا بر دل آنها مُهر مىنهد و در روزرستخيز در حالى برانگيخته مىشوند كه بر پيشانى آنها نوشته شده: "نوميدان ازرحمت خداوندى."
"جاثليق - كه شايد يكى از دانشمندان يهود باشد - از اميرالمؤمنينعليه السلام چندپرسش كرد كه از جمله آنها بود: به من بگو آيا تو خدا را به واسطه محمّد شناختى ويا محمّد را به واسطه خدا؟ امام علىعليه السلام فرمود: من خداى عزّوجلّ را به واسطهمحمّد شناختم، بلكه محمّد را آنگاه به واسطه خداوند عزّوجلّ شناختم كه او راآفريد و در پيكر او حدود و مرزهايى مانند طول و عرض نهاد و بدين سان مندريافتم كه او پرداخته شده و ساخته شده است.
امامعليه السلام سپس بر اين سخن استدلال مىكند و مىفرمايد: چنانكه خداوندفرمانبرى از خود را به فرشتگان الهام كرد و بدون تشبيه و سخن از كيفيت خود رإ؛للظتبديشان شناساند."(184)
درباره كيفيت شناخت خداوند از اميرالمؤمنينعليه السلام پرسيده شد: "خدايت را باچه شناختى؟ امامعليه السلام فرمود: با آنچه خود را به من معرفى كرده و گفته شد:چگونه خود را به تو معرفى كرد؟ امامعليه السلام فرمود: نَه صورتى بدو شبيه است و نَه باحواسّ، حسّ مىشود و نَه با مردم سنجيده مىآيد، در عين دورى نزديك استودر عين نزديكى، دور، بالاتر از هر چيزى است و گفته نمىشود: چيزى بالاىاوست.
جلوى هر چيزى است، ولى گفته نمىشود: جلو دارد، درون هر چيزى استولى نَه همچون داخل بودن چيزى در چيزى و بيرون از چيزهاست، امّا نَه همچونبيرون بودن چيزى از چيزى، منزّه است خداوند كه چنين است و هيچ كس جز اوچنين نيست. (185)"
بنابراين ناگزير بايد خدا را با خدا بشناسيم و بر خدايى اعتماد كنيم كه تنهاقادرى است كه مىتواند خود را معرفى كند و به درگاه او چنين دعا كنيم كه:
"اَللَّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِفْ رَسُولَكَ، اَللَّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَفَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ. (186)"
راه شناخت
اينك اين پرسش را مطرح مىكنيم كه ما بايد چه كنيم تا خداوند خود را به مابشناساند؟
پاسخِ بسيار فشرده در دو شيوه نهفته است:
اوّل - عمل صالح.
دوم - انديشه در آيات الهى.
عمل صالح يعنى حركت بر اساس شيوهاى كه خداوند براى ما ترسيم كردهاست، بى هيچ بدعت و گمراهى كه گاهى تنها ظاهر آن صالح مىنمايد همچونصوفيه كه به اعمالى عبادى پردازند كه خداوند دستورى براى آنها نازل نفرمودهاست، تا جايى كه يكى از ايشان مىگويد ده سال كامل در محراب خود نشستهوبدون بر پا كردن نماز و انجام ديگر فرايض دينى، تنها كلمه )اللَّه( را تكرار مىكردهاست، گويى او با اين عمل مىخواهد بگويد در تعاليم قرآنى چيزى نيافته است كهبتواند او را از عذاب آتش برهاند! يا آن كه بر درختى در نزديكى خانهاش بالامىرود و خود را واژگونه از آن آويزان مىكند و در آن حال قرآن مىخوانَد تا جايىكه مىگويند دو چشمش از شدّت درد به خونريزى مىافتد.
آنچه از تعاليم دينى نقل شده اين است كه: "دين خدا با عقل، قياس نمىشود"و هيچ يك از مردم حق تشريع ندارد و اين تنها حق خداوند يكتايى است كه به نيازمردمان آگاه است و هر كه ادّعايى جز اين كند در واقع، كاستى و كمبود را به قرآننسبت داده است؛ قرآنى كه به گفته امام باقرعليه السلام و امام صادقعليه السلام همه چيز حتىديه خراش در آن موجود است.
پرهيزگارى و سختكوشى در انجام اعمال صالحى كه در قرآن كريم و رواياتامامان معصوم آمده است همان است كه شناخت خدا را براى ما فراهم مىآورَدوهمان است كه ما را از كسانى قرار مىدهد كه خداوند ايمان را براى آنها محبوبمىگردانَد و آن را در دل ايشان مىآرايد.
امّا تفكر در نشانهها و آيات خداوند عزّوجلّ بدون ترديد، همان است كه ما راايمان به خدا و پيمودن راه توحيد او مىرساند.
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله شبانه بر مىخاست تا نماز گزارد، سپس اندكى مىخوابيدوآنگاه براى نماز ديگرى بر مىخاست تا به ثلث پايانى شب مىرسيد كه در اينقسمت از شب نمىخوابيد، آنگاه هر بار بيرون مىآمد و به آسمان و ستارگانمىنگريست و اين آيه را تلاوت مىفرمود:
(الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِرَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (187)).
"آنان كه خدا را ايستاده و نشسته و به پهلو خفته، ياد مىكنند و در آفرينش آسمانهاو زمين مىانديشند.
اى پروردگار ما! اين جهان را بيهوده نيافريدهاى، تو منزّهاى، ما را ازعذاب آتش باز دار."
انديشه كردن در اختران و ستارگان ما را به شناخت خدا مىرسانَد، چنانكه تفكرپيرامون افلاك، خورشيد، ماه، زندگى مردمان و آفريدگان و حتّى زندگى مورىخُرد كه چگونه حرمت مىكند و بارى برابر با هفت برابر وزن خود را بر سر حملمىكند، در زندگى زنبور عسل كه چگونه خداوند ساختن كندوهايى چنين زيبا،دقيق و اندوختن عسل براى خود و ديگران را بدو الهام كرده است و نيز انديشهدرباره گلها و طبيعت، انسجام ميان ارگانهاى طبيعى و پيكر خود ما اعم از چشم،دست، سلامتى و نگريستن به رنگها و نعمتهاى گونهگونى كه ما را در بر گرفتهاند،تفكّر در غم، شادى، گوناگونى رنگهاى بشرى، زبانها و هماهنگى امور طبيعى،همگى ما را به سوى خداوند يكتا رهنمود مىنمايند.
ما هر گاه با بينش، انديشهكنيم شك نداريم كه خداوند از نزد خود بر معرفت و ايمان ما مىافزايد و اين همانعرفان اسلامى است كه ما را از گرايش به چپ و راست بىنياز مىكند.
چنانكه ازرابعه عدويه - كه يكى از متصوفان معروف - روايت مىشود كه در روزى بهارىوآفتابى در اتاق كاملاً تاريك خود نشسته بود و خدمتكار آن او را به بيرون آمدن ازاتاقش دعوت كرد تا از منظره گلها، درختان و زيبايى جذاب ساحل رود دجله،لذّت بَرد، او در حالى كه در اتاق تنگ و تاريك خود دو چشمش را بسته بود پاسخداد: تو نزد من بيا تا خالق را بنگرى نه مخلوق!
گويى خالق، تنها در تاريكيهاست،
يا او از آنچه خدا آفريده و در اختيار مردمنهاده و به عبرتگيرى از آن فرا خوانده بى نياز است!