اصول حكمت اسلامى و ديدگاههاى فلسفه بشرى

آيت الله سيد محمد تقی مدرسی

- ۸ -


فصل ششم‏ : منابع فلسفه اسلامى‏

پيش از آن كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله به ملكوت اعلى‏ بپيوندد خطبه‏اى ايراد كرد كه‏بيشتر مسلمانان در آن حاضر بودند و راويان، با سندهاى گوناگون و تعابير مشابه‏ونزديك به هم آن را ثبت كرده‏اند. تقريباً همه آن خطبه بر محور خلافت پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله دور مى‏زد كه در شريعت و امام جلوه‏گر بود. مسلم در صحيح خود به نقل‏از زيدبن ارقم روايت مى‏كند كه گفت: پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله در ميان ما به خطبه‏برخاست. او خطبه پيامبر را مى‏آوَرد و مى‏گويد كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود:

"امّا بعد، اى مردم! من هم بشرى هستم و نزديك است كه پيك خدا نزد من نيزبيايد و من هم او را پاسخ گويم. من در ميان شما دو امر مهم را به يادگار مى‏نهم،نخستين آن دو كتاب خداست كه در آن نور نهفته است، پس كتاب خدا رابگيريد... تا آن كه فرمود: و اهل بيت من."

ابن داوود در صحيح خود و نيز ترمذى باسندشان از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله آورده‏اند كه‏فرمود: "من در ميان شما دو امر مهم به يادگار مى‏نهم كه تا آن هنگام كه به اين دوچنگ زنيد پس از من هرگز گمراه نشويد، يكى از آن دو بزرگتر از ديگرى است و آن‏كتاب خداست كه ريسمانى است كشيده شده از آسمان به زمين و خاندان من كه‏همان اهل بيت من هستند و اين دو از يكديگر جدايى نپذيرند تا در كنار حوض كوثربر من وارد آيند، پس بنگريد كه پس از من با عترتم چگونه رفتار مى‏كنيد."

احاديث رسيده پيرامون اين مضمون، متواتر است، ليكن اين سؤال مطرح‏مى‏شود كه وجود كتاب در ميان ما به چه معناست؟ و جانشينى پيامبر اكرم يعنى‏چه؟ پيش از پاسخ به اين پرسش ناگزير بايد به بحث پيرامون اين مسأله بپردازيم كه‏چه چيز در زندگى انسان مهم است. آيا مهم - آن چه است - ديدگاه آدمى نسبت به‏زندگى و آنچه در اين جهان پيرامون او قرار دارد، يا تنها رفتار اوست؟ و به ديگرسخن آيا مهم، نماز، زكات، راستگويى و وفادارى انسان است به عنوان‏پارامترهاى رفتارى، يا باور اوست به روز رستخيز، رسالت و ضرورت تقوى‏ به‏عنوان اصولى عقيدتى؟

اصول و فروع‏

بدون ترديد راستى، وفادارى، نماز، زكات و نظاير آن همگى فروع عقايدوبرخاسته از ديدگاههاى انسان هستند، زيرا نماز بدور از زير ساز ايمانى تنهاورزشى جسمى است، زكات بدور از بستر عقيدتى تنها يك بخشش ناقص است‏وهنگامى كه انسان، به آخرت و به جزا، ايمان نداشته باشد، هنگامى كه زندگيش‏بر اساس تقوى‏ و مسؤوليت استوار نباشد، ديگر صفات خير همچون راستى،وفادارى و نظاير آن را از دست خواهد داد.

از لابلاى اين مسائل روشن مى‏شود كه جانشينى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله كه در كتاب‏وعترت جلوه‏گر است و در اين دو ثقل بزرگ تجلّى مى‏يابد، صرفاً به مفهوم گرفتن‏احكام شرعى از اين دو نيست، بلكه به مفهوم آن است كه معارف الهى،ديدگاههاى آفرينش، استنباط فرهنگ صحيح و درست نسبت به زندگى از اين دوالهام گرفته شود. از اين جا است كه پيامبر اكرم بر استمرار شيوه خود، پيروى ازسيره و عملكرد خويش تأكيد مى‏ورزد، زيرا پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله به سوى خدا دعوت‏مى‏كرد: )وَدَاعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ... (160))

"با اذن پروردگار به سوى خدا دعوت مى‏نمود..."

هم از آن رو كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله "چراغ پرتوفشان" بود، ولى نَه تنها نسبت به‏نماز، بلكه نسبت به همه آفرينش، ديگر اين كه حضرتش‏صلى الله عليه وآله بر انگيخته شد تاآيات خداوندى را تلاوت كند، جانها را تزكيه نمايد و بديشان كتاب را بياموزد:

(هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْاُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ‏وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ (161)).

"اوست خدايى كه به ميان مردمى بى كتاب پيامبرى از خودشان مبعوث داشت تاآياتش را بر آنها بخواند و آنها را تزكيه كند، كتاب و حكمتشان بياموزد، اگر چه پيش ازآن در گمراهى آشكار بودند."

پس پاكسازى و تزكيه جانها و آموزش دادن قرآن از مهمترين مسؤوليتهاى پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله بود تا مردم را از داشتن ديدگاههاى وارونه نسبت به زندگى بر حذر دارد،زيرا اگر ديدگاه انسان از زندگى وارونه باشد، ميان خود و حيوان تفاوتى نبيند، يادهرى مذهبى باشد كه در آن سوى اين جهان، جهان ديگرى را باور نداشته باشدوآن را پايان خط و طبيعت بپندارد، يا انسانى باشد منكر حقايق عقيدتى، براى‏جزا و كيفر، وجودى قايل نباشد در اين حال نماز او مفهومى نخواهد داشت،زكات مال و نظاير آن براى او از هرگونه سودى تهى خواهد بود.

از اين جاست كه مفهوم جانشينى پيامبر اكرم براى هر فرزانه‏اى رخ مى‏نمايدوابعاد بى حدّ و مرز آن آشكار مى‏شود و دانسته مى‏آيد كه آن تنها در فروع احكام‏خلاصه نمى‏شود، بلكه پيش از آن ريشه در اصول دارد، چنانكه ولايت و دوستى‏اهل بيت‏عليهم السلام صرفاً به مفهوم پيروى ايشان در مسائل فرعىِ فقهى نيست، بلكه‏اعتقاد به ولايت و دوستى اهل بيت‏عليهم السلام يعنى اعتقاد به شيوه و سيره آنها در زندگى‏و پيروى از بينشها و ديدگاههاى ايشان، زيرا كه رهنمودها دقيقاً همچون رهنمودهإ؛ف‏ف‏ظو سخنان پيامبر اكرم كه تنها فروع را در بر نمى‏گيرند، فروع احكام تنها بخش‏ناچيزى از احاديث ايشان را تشكيل مى‏دهد، اكثريت سخنان ايشان‏عليه السلام بر محورعقايد، هدايت انسان به سوى خداوند، تفسير آفرينش، بيان هستى، طبيعت‏انسان و اخلاق نيكو، توجه دادن به آخرت و فلسفه روز رستخيز، بيان حكمت‏آفرينش و ديگر ديدگاههايى گردش دارد كه در كلام، سيره رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله و ائمه‏اهل بيت‏عليهم السلام تجلّى مى‏يابد.

حقيقت دوستى و ولايت‏

اگر يك دوستدار و پيرو اهل بيت درباره حقيقت دوستى و پيروى خود ازايشان‏عليه السلام از خويش پرسش كند بدون ترديد در مى‏يابد كه ارادتش به ايشان‏عليه السلام‏صرفاً از آن روى نيست كه آنها خاندان پيامبر هستند. او هنگامى كه از احساساتش‏فاصله مى‏گيرد و به حقيقت خود باز مى‏گردد، در مى‏يابد كه اهل بيت را از اين رودوست مى‏دارد و بديشان ارادت مى‏ورزد كه نشان زندگى خود را نزد ايشان مى‏يابدو در ميان آنها عنوانى بدست مى‏آورَد تا هويت اسلامى خود را براساس آن شكل‏دهد. از اين رو ما اگر از طرفداران و شيعيان اهل بيت هستيم ناگزير بايد درجستجوى سخنان تابناك ايشان باشيم، زيرا ولايت با صِرف دوست داشتن اهل‏بيت‏عليهم السلام تحقق نمى‏يابد، بدون همخوانى عملى زندگى انسان بآنها و آنچه ايشان‏مى‏كرده‏اند و در پيش گرفتن شيوه‏اى كه آنها تعقيب مى‏نموده‏اند ميسّر نمى‏شود.

شايد از موارد اشكال بر كسى كه به ولايت اهل بيت معتقد است آن باشد كه اوادّعاى ولايت ايشان را كند، در همان زمان از زندگى آنها، رفتار، عملكردشان،حتّى فرهنگ و ديدگاهشان نسبت به زندگى و بينش آنها پيرامون هستى بدور باشدو در نتيجه در فلسفه خود نيز از آنها فاصله بسيارى داشته باشد.

شگفت است كه آدمى خود را بفريبد و صفات امامى را پيوسته بر زبان جارى‏كند و ايشان را مخاطب سازد كه:

"كَلامُكُمْ نُورٌ، وَاَمَرُكُمْ رُشْدٌ، وَوَصِيَّتَكُمُ التَّقْوى‏، وَفِعْلُكُمْ الْخَيْرُ (162)"

ولى از حقيقت آنچه مى‏گويد بغايت دور باشد. عجيب‏تر از همه اينها آن كه‏آدمى حبّ اهل بيت را ادّعا كند و اظهار دارد كه:

"اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ، وَوَلِىٌّ لِمَنْ والاكُمْ. (163)"

ولى اين ادّعا تنها لقلقه زبان اوست، زيرا به هنگام پرسش از شيوه‏اى كه او بدان‏ايمان دارد ناتوان و سرگردان از پاسخ همچنان خاموش مى‏مانَد، او از فلسفه اهل‏بيت دور است و با مفاهيم مربوط به هستى، زندگى و خود انسان، به طور كلى ناآشناست.

شايد كسى ادّعا كند كه در رهنمودها و احاديث اهل بيت‏عليهم السلام فلسفه‏اى نهفته‏نيست، ولى آيا آدمى مى‏تواند به دينى ايمان آورَد كه از هرگونه فلسفه‏اى تهى‏است؟

فلسفه قرآن‏

ما به اين جماعت مى‏گوييم: اين قرآن از آغاز تا انجام، فلسفه است، ولى فلسفه‏آن با فلسفه يونان باستان تفاوت دارد، زيرا فلسفه قرآن، برونش زيبا و درونش ژرف‏است.

ظاهر آن حكمت و باطن آن دانش است، لايه‏هايى دارد كه هر يك از آن لايه‏هااز لايه‏هاى ديگرى برخوردار است، هفت اندرون دارد، پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله در واپسين‏لحظات زندگى خود فلسفه قرآن را به على‏عليه السلام آموخت و اين همان است كه امام‏على‏عليه السلام درباره آن مى‏فرمايد: "پيامبر خدا درى از دانش را به من آموخت كه از آن‏هزار در براى من گشوده مى‏شود، اين درها تنها در نماز و روزه خلاصه نمى‏شود."اين همان چيزى است كه سخن امام‏عليه السلام كه در برابر ديدگان ما جلوه گر است بدان‏گواهى مى‏دهد. خطبه ايشان درباره صفات خدا، درباره طاووس، درباره زنبورعسل، درباره درخت خرما و سخنانى كه روشن كننده ديدگاه ايشان به زندگى است‏و آفاق از آن آكنده است، همان حقايقى است كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله به‏امام‏عليه السلام آموخت.

همه اديان الهى و فرهنگهاى بشرى ناگزير بايد بر زير ساز فلسفه خاص خوداستوار باشد، اين همان چيزى است كه ما را به هشيارى و انديشه فرا مى‏خوانَد.گاهى آدمى به فلسفه دينى قايل نمى‏شود، ولى اين بدان مفهوم نيست كه او هرگز به‏فلسفه‏اى ايمان نمى‏آوَرد، زيرا تفكر و ديدگاه او نسبت به زندگى و عملكرد خودناگزير بايد بر ديدگاهى مشخّص استوار باشد.

نخستين مفهوم ولايت اهل بيت، همان در پيش گرفتن اخلاق ايشان و ستاندن‏علوم و معارف از اين خاندان‏عليهم السلام است. در حديثى به نقل از امام باقرعليه السلام آمده‏است كه فرمود: "هر كه بدون شنيدن واقعيت از انسانى صادق و راستگو به دين‏خدا در آيد خداوند تا روز رستخيز او را گرفتار سرگردانى و سر در گمى كند."(164)منظور از علم اهل بيت‏عليهم السلام علوم تكنولوژى، رياضيات و يا علوم آزمايشگاهى‏نيست، زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله طلب كردن اين علوم را از هر شخصى و در هر مكانى تشويق‏مى‏كرد، تا جايى كه فرمود: "علم را اگر چه در چين باشد بطلب."(165)، و"حكمت،گمشده مؤمن است و آن را هر جا كه بيابند مى‏ستاند."(166)، بلكه مقصود از علم،همان است كه جز از خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله ستانده نمى‏شود و آن عبارت از: علم‏توحيد، علم عقايد، علم فرهنگ و معارف الهى است.

صرف اظهار حبّ اهل بيت به هيچ روى توجيه نمى‏شود و بى معناست كه‏انسانى آنها را دوست بدارد و بديشان ايمان داشته باشد، ولى بيشتر كوشش خود راصرف كندوكاو در كتب اين و آن كند و به خواندن كتابهاى )راسل وژان رَاك روسو،ولتر، ويليام جيمس، كارت، كونت، ماركس، ماكس، و بر و ديگران( روى آورَدونهج البلاغه، صحيفه سجاديه وديگر دعاهاى رسيده از امامان‏عليهم السلام را بادرونمايه‏هاى معرفتىِ آنها، دانش فراوان و بينش عميق نهفته در هريك، به كنارى‏نهد. چگونه ممكن است انسانى خود را دوستدار اهل بيت بداند و فلسفه‏اش را ازديگران بستاند؟!

ما در قرآن كريم مى‏خوانيم:

(فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى‏ طَعَامِهِ (167)).

"پس بايد آدمى به خوراك و طعام خود بنگرد."

و در تفسير اين آيه در حديث شريفى از امام باقرعليه السلام آمده است كه از امام درباره"طعام" پرسش كرده‏اند و حضرت‏عليه السلام فرمود: "علم اوست كه فرا مى‏گيرد، از چه‏كسى فرا مى‏گيرد؟"

همان گونه كه جانهاى تشنه از آشاميدن آب گنديده سر باز مى‏زنند و مشتاق‏سيراب شدن از آب پاك و تغذيه از خوراك سالمى هستند كه جانمايه جسم به‏شمار مى‏آيد، نفس مؤمن نيز از انحرافات، خرافات و اساطير سرباز مى‏زند و به‏انديشه‏اى سالم مى‏گرايد كه از هرگونه آلايش تهى باشد؛ انديشه‏اى كه به سهم‏خود، خوراك روح را تشكيل مى‏دهد، در غير اين صورت خداوند متعال تا روزرستخيز او را گرفتار سردرگمى مى‏كند، كه حتّى يك انديشه مى‏تواند آدمى را به‏دورىِ آسمان از زمين، به كژراهه ببرد.

هنگامى كه ما در نماز خود روى به خدا مى‏كنيم و از او مى‏خواهيم:

(اهْدِنَا الصِّرَاطَالْمُسْتَقِيمَ * صِرَاطَالَّذِينَ‏أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِالْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّآلِّينَ (168)).

"ما را به راه راست هدايت كن؛ راه كسانى كه به آنها نعمت دادى، نه راه‏خشمديدگان و نه راه گمراهان."

در واقع از مقام كبريايش مى‏خواهيم كه ما را از سرگردانى و گمراهى نجات دهدو از هرگونه لغزشى حفظمان كند و بدون ترديد چنين چيزى در ره يافتن از شيوه‏پيامبر اكرم و خاندان ارجمندش جلوه گر است.

دوستىِ تنها، كافى نيست‏

از اين جايگاه ما مى‏توانيم بگوييم: ولايت و دوستى ما نسبت به اهل بيت‏عليهم السلام‏به مفهوم حبّ تنها نيست، چنانكه بدين معنانست كه تنها نشانه‏هاى دين خود را درامور فرعى از ايشان مى‏ستانيم، بلكه پيش از اينها همه بايد فرهنگ خود را ازفرهنگ آنها و فلسفه خود را از بينش آنها بگيريم.

اين درست است كه در اصول دين نبايد تقليد كرد، ولى مفهوم آن نيز اين نيست‏كه از شيوه پيامبر و خاندان او دور بيفتيم، بلكه يك مؤمن بايد به سخن آنها گوش‏دهد، حديتشان را بخواند و سپس ايمان و اعتقاد از روى دليل خواهد بود، و نه‏چيز ديگر، امّا اگر آدمى حرف آنها را نخواند و به سخن ايشان گوش ندهد، يا باسخن آنها سطحى، بدور از ژرف انديشى و آگاهى برخورد كرد، از ثروت سترگى ازمعارف پيامبر و خاندان اوعليهم السلام بركنار خواهد بود كه اين امرى مردود است.

از اين خاستگاه است كه ما بياد برخى از احاديث بويژه آن دسته از احاديث را كه‏به بحث ما مربوط مى‏شوند در پيش رو آوريم. ابو سعيد خدرى مى‏گويد كه پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله فرمود: "من در ميان شما دو امر مهم به يادگار نهم كه يكى از آن دو بزرگتراست از ديگرى: كتاب خدا كه ريسمانى است كشيده شده از آسمان به زمين‏وخاندان من كه همان اهل بيت من هستند و اين دو از هم جدا نشوند تا در كنارحوض كوثر بر من وارد آيند"، ولى ما مسلمانان امروز به چپ و راست گمراه‏شده‏ايم و دهها فرقه، پاره‏پاره گشته‏ايم، زيرا به هدايت الهى چنگ نزده‏ايم و به‏كتاب ارجمند خداوندى توسّل نجسته‏ايم كه ريسمان كشيده شده ميان انسان‏وخداى اوست. خداوند متعال مى‏فرمايد:

(وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً... (169)).

"همگى به ريسمان خدا چنگ در زنيد..."

چنانكه خاندان پيامبر را كه هرگز از كتاب خدا جدا نيست كنار نهاده‏ايم. شايدكسى بگويد: من سخن خاندان اهل بيت را مى‏ستانم و قرآن را كنار مى‏نهم، يا قرآن‏را مى‏ستانم و اهل بيت پيامبر را كنار مى‏نهم. ولى اميرالمؤمنين على‏عليه السلام مى‏فرمايدكه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله فرمود: "من انسانى هستم كه خواهم مُرد و نزديك است كه‏خوانده شوم و پاسخ گويم، من در ميان شما دو امر مهم نهاده‏ام كه يكى از آن دوبرتر از ديگرى است: كتاب خدا و عترتم كه همان اهل بيت من هستند، اين دو ازيكديگر جدايى نپذيرند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد آيند." و اين همان لحظه‏ديدار مسلمانان با پيامبر اكرم در كنار حوض كوثر است كه از عطش مى‏سوزندوخواهان آشاميدن اين آب پاك از دست رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله هستند، پيامبر برخى ازآنها را از اين آب سيراب مى‏كند و گروهى را از آن منع مى‏كنند، زيرا با آموزشهاى‏نبوى به مخالفت برخاسته‏اند.

زيدبن ارقم مى‏گويد كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله فرمود: "من در ميان شما دو امر مهم‏مى‏نهم: كتاب خدا و خاندانم كه همان اهل بيت من هستند و اين دو از يكديگرجدايى نپذيرند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد آيند."

جابربن عبداللَّه مى‏گويد كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله فرمود: "من در ميان شما چيزى رامى‏نهم مادامى كه بدان چنگ زنيد پس از من هرگز گمراه نشويد: كتاب خداوندعزّوجلّ و عترت من كه همان اهل بيت من هستند."، سپس فرمود: "خدايا گواه‏باش، خدايا گواه باش، خدايا گواه باش"، پس پيامبر اكرم طى بيست و سه سال ازتبليغ به هر طريق ممكنى تلاش نمود تا پس از خود برنامه كاملى را به يادگار نهد تامسلمانان پس از او به گمراهى كشانده نشوند و خداى را سه بار به گواهى گرفت،پس هر كس آن را پذيرفت مطلوب است و هركس از پذيرش آن سرباز زد، زر ووبال‏آن بردوش خود اوست.

جابر انصارى يكى از صحابه پيغمبرصلى الله عليه وآله مى‏گويد كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله فرمود: "اى‏مردم! من در ميان شما دو ثقل مى‏نهم: ثقل اكبر و ثقل اصغر كه مادامى كه به اين دوچنگ زنيد هرگز گمراه نشويد و دگرگونى به ميان شما راه نيابد و من از خداوند آگاه‏ودانا خواستم كه اين دو از يكديگر دور نيفتند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد آيندو اين دعاى من اجابت شد." عرض شد: ثقل اكبر كدام است و ثقل اصغر كدام؟فرمود: "ثقل اكبر، كتاب خداوندى است كه ريسمانى است يك طرف آن به دست‏خدا وطرف ديگر آن به‏دست شما و ثقل اصغر، همان عترت و خاندان من است."

امام كاظم‏عليه السلام اين سخن پيامبرصلى الله عليه وآله را تفسير مى‏كند و مى‏فرمايد: كتاب خدامجمل است و به تفسير و تأويل نيازمند است و تأويل جز در نزد اهل بيت‏عليهم السلام‏يافت نمى‏شود.

روايات رسيده در اين مورد بسيار زياد است ولى آنچه گفته شد براى اداى‏مقصود كافى است، زيرا جوهره همه يكى است و تعابير آنها نزديك به هم و شمارآنها افزون بر دويست حديث است كه به صحابه بزرگ پيامبر، تابعان، تابعانِ‏وتابعان مستند مى‏باشد. اين سندها زنجيره‏اى طلايى و صحيح است كه همه‏مسلمانان از همه فرقه‏ها بر آن اجماع دارند و انديشمندان اسلامى كه مدّتى طولانى‏اين گنجينه سترگ علمى را به كنارى نهاده‏اند؛ بايد به اين گنجينه كه در احاديث‏وادعيه نهفته باز گردند ديدگاهها، بينشها و مصارف الهى را از آنها استنباط كنند.

بخش سوّم بنيانهاى حكمت‏

فصل اوّل : در گستره معرفت الهى‏

بنده چگونه مى‏تواند خداى خود را بشناسد؟ بويژه آن كه ما مى‏دانيم حواس‏ظاهرى، از درك خداوند يكتا ناتوانند؛ خدايى كه نَه مى‏شود او را حس كرد و نَه‏كاويد. پس آيا عقل و علم ابزار شناخت خداوند هستند و يا وسيله ديگرى در كاراست؟

گونه‏هاى شناخت‏

پيش از پاسخ به اين پرسش بايد شناخت را به دو گونه تقسيم كرد:

اول - اقرار و تسليم در برابر اين واقعيت كه هستى اداره كننده‏اى، تدبيركننده‏اى، سازنده و قدرت چيره‏اى دارد، آنگاه بايد بدانيم كه هر محتاجى‏نمى‏تواند ذاتاً بى نياز باشد، آن كه به خوراك، پوشاك سلامتى و امنيت نيازمنداست، نياز مبرم به زمان، مكان و ديگران دارد و آن كه چنين وضعى داشته باشدنمى‏تواند خدا باشد، زيرا فرض ما آن است كه خدا از هرگونه نيازى غنى است. اين‏حقايق بسيط و جز آن را با عقلى شناسايى مى‏كنيم كه خداوند سبحان در ما به‏وديعت نهاده است كه عقل بر اين باور سرشته شده كه هر پديده حادثى، سببى‏وهر معلولى، علّتى دارد اين مقدار از شناخت را عقل مى‏تواند درك كند.

دوم - شناختى كه براى ما شهود است، حضور و به تعبير قرآنى يقين را محقّق‏مى‏سازد، شناختى است كه ايمان را در وجود، ضمير و وجدان آدمى مى‏نشانَد.اين همان شناختى است كه از خاستگاه، ابزار و وسيله‏اى كه در پرتو آن پديد مى‏آيدپرسش مى‏كنيم. آيا اين عقل است كه ما را به سوى گستره وجود خداوندى هدايت‏مى‏كند كه تا در درگاه مالكى مقتدر زيست كنيم و از مقام او بهراسيم و وجودش رادريابيم و از مناجات با او لذّت بريم؟ آيا اين علم است كه مى‏تواند خداى را براى‏ما آشكار سازد و يا چيز ديگرى؟

هرگز چنين نيست، زيرا پديده‏ها ذاتاً تاريك هستند و ما براى ديدن آنها به كسى‏نيازمنديم كه بر آنها پرتو افشاند. اين قدرت يگانه و يكتاى پرتو فشان همان خداوندتبارك و تعالى‏ است كه ذاتاً نورى است بدور از تاريكى و عقلى كه ما از آن‏برخوردايم چيزى نيست، مگر اسمى از اسماء الهى و نورى از انوار او. پس قدرتى‏كه عقل، بى‏نيازى و نور را آفريده است نمى‏تواند نادان، تهيدست و يا تاريك‏باشد. خود اوست كه ذاتش بر ذاتش دلالت دارد. خداوند بزرگتر و عظميتر از آن‏است كه عقل، به سوى او هدايت كند، زيرا او به عقل قابليت ادراك بخشيده است‏و نور خدا - تا بى نهايت - تا بنده‏تر از نور عقل است.

در اين زمينه ما بايد در دعاها و مناجاتهاى رسيده از زبان امامان اهل بيت‏عليهم السلام‏تدبّر كنيم تا مسأله براى ما روشن و روشنتر شود. از جمله اين دعاها دعاى روزعرفه است كه از امام حسين نقل شده، آن جا كه مى‏فرمايد:

"أَوْ يَكَونَ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ، حَتّى‏ يَكُونَ هُوَ الشَّاهِدَ عَلَيْكَ وَالدَّلِيلَ إِلَيْكَ؟ (170)"

آيا يك شمع مى‏تواند دليل وجود خورشيد باشد؟! هرگز، شمع كجا وخورشيدكجا!

پس ما خدا را تنها با تعريف خود او مى‏شناسيم، زيرا ما قدرت رسيدن به او رانداريم و اين خداست كه بر بندگان خود منّت مى‏نهد و پرده تاريكيها را مى‏دَرد و مإ؛ككظژرا به شناخت مى‏رساند، لذا ما پيوسته مى‏خوانيم كه:

(الْحَمْدُ للَّهِ‏ِ الَّذِي هَدَانَا لِهذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلاَ أَنْ هَدَانَا اللَّهُ( و اين اعتراف به آن‏حقيقت پيشگفته است كه خداوند يكتا، خود منبع هدايت و شناخت‏است وعامل‏ديگرى در كار نيست.

خداوند، وسيله شناخت خود

آيات و احاديث فراوانى در دست است كه گواه اين حقيقت است كه خداوندمتعالى نيازى به هيچ وسيله و دليلى ندارد كه او را به بندگانش بشناساند، بلكه اوتنها وسيله براى معرفى ذات خود و تنها دليل، گواه بر وجود خود است. اين اعتقاددر حدّ خود به منزله تنزيه و نفى شريك براى خداوند متعال در كاملترين شكل‏است.

از جمله اين آيات است:

(...سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ * عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَتَعَالَى‏ عَمَّا يُشْرِكُونَ (171)).

"...خدا از آن گونه كه او را توصيف مى‏كنند منزّه است، او داناى نهان و آشكاراست، پس از هر شريك كه براى او قرار مى‏دهند، برتر است."

پس توصيف انسان با قابليتهاى محدودى كه دارد هر چه هم باشد باز توصيفى‏ناقص است.

در آيه كريمه ديگرى خداوند مى‏فرمايد:

(لَا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْأَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ... (172)).

"نمى‏يابى مردمى را كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده باشند، ولى با كسانى كه بإ؛گ‏گ‏ظ*خدا و پيامبرش مخالفت مى‏ورزند دوستى كنند، هر چند آن مخالفان، پدران يا فرزندان‏يا برادران و يا قبيله آنها باشند آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان‏نوشته، و با روحى از ناحيه خودش آنها را تقويت فرموده..."

پس خداوند عزّوجلّ است كه ايمان را در دل دوستدارانش قرار داد و آن را دروجدان ايشان ثابت گردانيد و با روح خود آنها را تأييد كرد.

آيه ديگرى مى‏فرمايد:

(هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ... (173)).

"او همان است كه در دل مؤمنان آرامش افكند..."

پوشيده نماند كه واژه "هُوَ" اسمى است براى ذات خداوند مقدّس و ذات‏خداست كه با دل و وجدان انسان مؤمن گفتگو مى‏كند آرامش و يقينى به او مى‏دهدكه بالاترين درجات شناخت است.

خداوند در آيه ديگرى مى‏فرمايد:

(يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُل لاَ تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلاَمَكُم بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِيمَانِ‏إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (174)).

"از اين كه اسلام آورده‏اند برتو منّت مى‏گذارند. بگو: به خاطر اسلامتان بر من منّت‏نگذاريد، بلكه خدا بدان سبب كه شما را به ايمان راه نموده است بر شما منّت مى‏نهد، اگر)در ادعاى ايمان( راست مى‏گوييد."

پس هر كه در خود ادّعاى اخلاص كند ناگزير بايد اين اعتقاد را بيابد كه منبع‏ايمان - به عنوان مقدّمه‏اى براى اخلاص - خداوند سبحان است.

آيه شريفه ديگرى هست كه مى‏فرمايد:

(...وَلكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ‏وَالْعِصْيَانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ * فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَنِعْمَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (175)).

"...ولى خدا ايمان را محبوب شما ساخت و آن را در دلتان بياراست، كفر، فسق‏وعصيان را در نظرتان مكروه گردانيد، اينان خود راه يافتگانند، )اين هدايت( بخشش‏ونعمتى است از جانب خدا، خدا دانا و حكيم است."

در اين سياق شريف اشارات روشنى است در اين كه فضل پروردگار از مرزهاى‏معرفت و علم فراتر مى‏رود و تا احساسات را نيز كه هم مجموعه علم است دربرگيرد. اينها همه رحمت و منّتى است از سوى خداوند كه تا بر معرفت عارف‏وايمان مؤمن افزوده گردد، در دعا مى‏خوانيم: "خدايا تو به من اجازه دعاودرخواست دادى، پس اى شنوا! ستايش من را بشنو و اى رحيم! دعاى مراپاسخ گو و اى بخشنده! از لغزش من چشم پوش."(176) پس انسان، اين بنده ناتوانى كه‏نَه مالك سود و نَه زيانى براى خود است، بلكه او ذرّه‏اى بغايت كوچك است كه دربرابر خداوند آسمانها و زمين ارزشى ندارد، نمى‏تواند خدا را بر اساس شناخت‏خود شناسايى كند.

آيه ديگرى مى‏فرمايد:

(اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ... (177)).

"خدا سرپرست كسانى است كه ايمان آورده‏اند و آنها را از تاريكيها به نور درمى‏آوَرد..."

پس اگر گناهان به منزله تاريكى باشند، پس جهل و نقص شايسته‏تر خواهند بودكه به تاركى، توصيف شوند بويژه آن كه بايد اين دو را اساس گناهان و خطاهادانست و اين خداوند عزّوجلّ است كه بر انسان منّت نهاده و خود را بدو معرفى‏كرده است كه تا در اين بنده ضعيف شوقى دميده باشد، براى رسيدن به منبع علم‏وكمال، چنان كه بنده بايد بكوشد بدور از گناهان و خطاها با ساحت قدسى، پيونديابد.

كسى از امام صادق‏عليه السلام درباره معرفت پرسش كرد كه آيا آن از كار خداست‏وآدميان در آن نقشى ندارند؟ امام‏عليه السلام پاسخ داد: "بدان كه معرفت از فرآورده‏هاى‏خداوندى است كه او آفريده است در دل بندگان."(178) پس علم نورى است كه‏خداوند در دل هر كه خواهد بيفكند.

پرسشگر ديگرى از امام‏عليه السلام پرسيد: "خدا به تو خير دهد، آيا در ميان مردم‏ابزارى يافت مى‏شود كه با آن به معرفت دست يابند؟ امام‏عليه السلام فرمود: خير. اوپرسيد: آيا مردم مكلّف به يافتن شناخت هستند؟ امام‏عليه السلام فرمود: خير، خداوندحقايق را بيان مى‏كند و بندگان را جز به اندازه توانشان مكلّف نمى‏سازد و به‏مقدارى او را متعّهد مى‏داند كه بدو داده است."(179)

در روايت ديگرى راوى از امام موسى بن جعفرعليه السلام پرسيد:

آيا مردم توان آن را دارند كه شناخت را با يكديگر داد و ستد كنند )از راه بحث‏وگفتگو آن را به دست آورند؟( امام‏عليه السلام فرمود: خير، آن منّتى است از سوى‏خداوند. عرض كرد: آيا آنها ثواب معرفت را خواهند بُرد، اگر نتوانند آن را از طريق‏بحث و گفتگو به دست آورند، همچون ركوع و سجود كه بديشان دستور داده شده‏و آنها هم انجامش مى‏دهند؟ امام‏عليه السلام فرمود: "خير، اين منّتى است از سوى‏خداوند سبحان و منّتى است در دادن پاداش." بنابراين خداوند با دادن شناخت برما منّت مى‏نهد و با دادن پاداش نيز بر ما منت مى‏نهد و فراوانىِ بخشش تنها بر جودو كرم او مى‏افزايد.

امام جعفر صادق‏عليه السلام مى‏فرمايد: "شش چيز است كه بندگان در آن دخالتى‏ندارند: معرفت، جهل، خشنودى، خشم، خواب و بيدارى."(180)

امام صادق‏عليه السلام درباره آيه ذرّ:

(وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى‏ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوابَلَى‏... (181)).

"و پروردگار تو از پشت بنى آدم فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان‏گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى..."

مى‏فرمايد: "آن ديدن و معاينه خداوند بوده است كه خدا آن را از ياد مردم برده‏و اقرار را در سينه ايشان ثابت گردانيده است و اگر چنين نبود هيچ كس آفريننده‏وروزى رسان خود را نمى‏شناخت و اين همان سخن خداست كه: اگر از ايشان‏بپرسى چه كسى آنها را آفريده هر آينه مى‏گويند خدا."(182) و در روايت ديگرى آمده‏است كه: خداوند بر مردم واجب نگردانيده كه او را بشناسند، بلكه حق مردم است‏بر خداوند كه او خود را به آنان بشناسند و حقّ خدا بر خلايق است كه هرگاه خود رابه ايشان شناساند، بپذيرند.

در روايت مضمرى به نقل از عبدالملك بن اعين آمده است كه در آن پرسيد: آيامعرفت و انكار، دو مخلوق هستند؟ امام‏عليه السلام در پاسخ نوشت: تو پرسيده‏اى كه‏معرفت چيست؟ رحمت خدا بر تو باد، بدان كه معرفت، فرآورده خداوندعزّوجلّ مى‏باشد كه در قلب آفريده و انكار نيز فرآورده خداونى است كه در قلب‏آفريده است و بندگان در اين دو، دستى ندارند و تنها مى‏توانند آن دو را كسب‏كنند، پس با طلب ايمان، معرفت را بر مى‏گزينند و بدين ترتيب مؤمن و عارف‏مى‏گردند، و با كفرطلبى، انكار را بر مى‏گزينند و بدين ترتيب منكر و گمراه‏مى‏گردند و اين يا با توفيق الهى است و يا با درماندگى كسى كه خدا او را يارى‏نرساند، با گزينش و كسب است كه خداوند كيفر مى‏رساند و يا پاداش مى‏دهد.

اين روايت پاسخى كافى است پيرامون آنچه ممكن است در ذهن شما درباره‏دليل اين كه خداوند معرفت و اسباب آن را به برخى عطا مى‏كند و از بعضى ديگرباز مى‏دارد جرقّه زند، زيرا امام‏عليه السلام تأكيد مى‏كند و بدون قيد مى‏فرمايد كه عطاى‏خداوندى كمبود ندارد و مردم در آن با هم برابرند و آنچه برانسانِ معرفت دوست‏وايمان خواه باقى مى‏مانَد اين است كه بگويد:

"اللَّهُمَّ اهْدِنِي مِنْ عِنْدِكَ... اَللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسِكَ... إِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ... (183)"

در حالى كه انسان منكرى كه بر جهل خود پا مى‏فشارد سخنى بر زبان نمى‏آورَد،مگر آن كه بگويد: شنيديم و عصيان كرديم، لذا خدا بر دل آنها مُهر مى‏نهد و در روزرستخيز در حالى برانگيخته مى‏شوند كه بر پيشانى آنها نوشته شده: "نوميدان ازرحمت خداوندى."

"جاثليق - كه شايد يكى از دانشمندان يهود باشد - از اميرالمؤمنين‏عليه السلام چندپرسش كرد كه از جمله آنها بود: به من بگو آيا تو خدا را به واسطه محمّد شناختى ويا محمّد را به واسطه خدا؟ امام على‏عليه السلام فرمود: من خداى عزّوجلّ را به واسطه‏محمّد شناختم، بلكه محمّد را آنگاه به واسطه خداوند عزّوجلّ شناختم كه او راآفريد و در پيكر او حدود و مرزهايى مانند طول و عرض نهاد و بدين سان من‏دريافتم كه او پرداخته شده و ساخته شده است.

امام‏عليه السلام سپس بر اين سخن استدلال مى‏كند و مى‏فرمايد: چنانكه خداوندفرمانبرى از خود را به فرشتگان الهام كرد و بدون تشبيه و سخن از كيفيت خود رإ؛ل‏ل‏ظتبديشان شناساند."(184)

درباره كيفيت شناخت خداوند از اميرالمؤمنين‏عليه السلام پرسيده شد: "خدايت را باچه شناختى؟ امام‏عليه السلام فرمود: با آنچه خود را به من معرفى كرده و گفته شد:چگونه خود را به تو معرفى كرد؟ امام‏عليه السلام فرمود: نَه صورتى بدو شبيه است و نَه باحواسّ، حسّ مى‏شود و نَه با مردم سنجيده مى‏آيد، در عين دورى نزديك است‏ودر عين نزديكى، دور، بالاتر از هر چيزى است و گفته نمى‏شود: چيزى بالاى‏اوست.

جلوى هر چيزى است، ولى گفته نمى‏شود: جلو دارد، درون هر چيزى است‏ولى نَه همچون داخل بودن چيزى در چيزى و بيرون از چيزهاست، امّا نَه همچون‏بيرون بودن چيزى از چيزى، منزّه است خداوند كه چنين است و هيچ كس جز اوچنين نيست. (185)"

بنابراين ناگزير بايد خدا را با خدا بشناسيم و بر خدايى اعتماد كنيم كه تنهاقادرى است كه مى‏تواند خود را معرفى كند و به درگاه او چنين دعا كنيم كه:

"اَللَّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِفْ رَسُولَكَ، اَللَّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ‏فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ. (186)"

راه شناخت‏

اينك اين پرسش را مطرح مى‏كنيم كه ما بايد چه كنيم تا خداوند خود را به مابشناساند؟

پاسخِ بسيار فشرده در دو شيوه نهفته است:

اوّل - عمل صالح.

دوم - انديشه در آيات الهى.

عمل صالح يعنى حركت بر اساس شيوه‏اى كه خداوند براى ما ترسيم كرده‏است، بى هيچ بدعت و گمراهى كه گاهى تنها ظاهر آن صالح مى‏نمايد همچون‏صوفيه كه به اعمالى عبادى پردازند كه خداوند دستورى براى آنها نازل نفرموده‏است، تا جايى كه يكى از ايشان مى‏گويد ده سال كامل در محراب خود نشسته‏وبدون بر پا كردن نماز و انجام ديگر فرايض دينى، تنها كلمه )اللَّه( را تكرار مى‏كرده‏است، گويى او با اين عمل مى‏خواهد بگويد در تعاليم قرآنى چيزى نيافته است كه‏بتواند او را از عذاب آتش برهاند! يا آن كه بر درختى در نزديكى خانه‏اش بالامى‏رود و خود را واژگونه از آن آويزان مى‏كند و در آن حال قرآن مى‏خوانَد تا جايى‏كه مى‏گويند دو چشمش از شدّت درد به خونريزى مى‏افتد.

آنچه از تعاليم دينى نقل شده اين است كه: "دين خدا با عقل، قياس نمى‏شود"و هيچ يك از مردم حق تشريع ندارد و اين تنها حق خداوند يكتايى است كه به نيازمردمان آگاه است و هر كه ادّعايى جز اين كند در واقع، كاستى و كمبود را به قرآن‏نسبت داده است؛ قرآنى كه به گفته امام باقرعليه السلام و امام صادق‏عليه السلام همه چيز حتى‏ديه خراش در آن موجود است.

پرهيزگارى و سختكوشى در انجام اعمال صالحى كه در قرآن كريم و روايات‏امامان معصوم آمده است همان است كه شناخت خدا را براى ما فراهم مى‏آورَدوهمان است كه ما را از كسانى قرار مى‏دهد كه خداوند ايمان را براى آنها محبوب‏مى‏گردانَد و آن را در دل ايشان مى‏آرايد.

امّا تفكر در نشانه‏ها و آيات خداوند عزّوجلّ بدون ترديد، همان است كه ما راايمان به خدا و پيمودن راه توحيد او مى‏رساند.

پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله شبانه بر مى‏خاست تا نماز گزارد، سپس اندكى مى‏خوابيدوآنگاه براى نماز ديگرى بر مى‏خاست تا به ثلث پايانى شب مى‏رسيد كه در اين‏قسمت از شب نمى‏خوابيد، آنگاه هر بار بيرون مى‏آمد و به آسمان و ستارگان‏مى‏نگريست و اين آيه را تلاوت مى‏فرمود:

(الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى‏ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ‏رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (187)).

"آنان كه خدا را ايستاده و نشسته و به پهلو خفته، ياد مى‏كنند و در آفرينش آسمانهاو زمين مى‏انديشند. اى پروردگار ما! اين جهان را بيهوده نيافريده‏اى، تو منزّه‏اى، ما را ازعذاب آتش باز دار."

انديشه كردن در اختران و ستارگان ما را به شناخت خدا مى‏رسانَد، چنانكه تفكرپيرامون افلاك، خورشيد، ماه، زندگى مردمان و آفريدگان و حتّى زندگى مورى‏خُرد كه چگونه حرمت مى‏كند و بارى برابر با هفت برابر وزن خود را بر سر حمل‏مى‏كند، در زندگى زنبور عسل كه چگونه خداوند ساختن كندوهايى چنين زيبا،دقيق و اندوختن عسل براى خود و ديگران را بدو الهام كرده است و نيز انديشه‏درباره گلها و طبيعت، انسجام ميان ارگانهاى طبيعى و پيكر خود ما اعم از چشم،دست، سلامتى و نگريستن به رنگها و نعمتهاى گونه‏گونى كه ما را در بر گرفته‏اند،تفكّر در غم، شادى، گوناگونى رنگهاى بشرى، زبانها و هماهنگى امور طبيعى،همگى ما را به سوى خداوند يكتا رهنمود مى‏نمايند. ما هر گاه با بينش، انديشه‏كنيم شك نداريم كه خداوند از نزد خود بر معرفت و ايمان ما مى‏افزايد و اين همان‏عرفان اسلامى است كه ما را از گرايش به چپ و راست بى‏نياز مى‏كند. چنانكه ازرابعه عدويه - كه يكى از متصوفان معروف - روايت مى‏شود كه در روزى بهارى‏وآفتابى در اتاق كاملاً تاريك خود نشسته بود و خدمتكار آن او را به بيرون آمدن ازاتاقش دعوت كرد تا از منظره گلها، درختان و زيبايى جذاب ساحل رود دجله،لذّت بَرد، او در حالى كه در اتاق تنگ و تاريك خود دو چشمش را بسته بود پاسخ‏داد: تو نزد من بيا تا خالق را بنگرى نه مخلوق!

گويى خالق، تنها در تاريكيهاست، يا او از آنچه خدا آفريده و در اختيار مردم‏نهاده و به عبرت‏گيرى از آن فرا خوانده بى نياز است!