فصل پنجم : عقل و قرآن، دو جوى از يك چشمه
هنگامى كه آدمى كتابى را برمىگزيند، اين گزينش براساس گرايش، يا هدف و يانيازى است كه او مىكوشد آن را محقّق ساخته و بدان دست يابد، ولى بارسيدن بهآن هدف و تحقّق يافتن آن، نياز به اين كتاب نيز از ميان مىرود و در اين هنگام كتاباگر راهى سبد آشغال نشود و در گوشهاى از كتابخانه جاى مىگيرد.
به ديگر سخن،هنگامى كه آدمى هدف خود را از كتابى بر آورد، بسيار كم پيش مىآيد كه براى باردوم و سوم به مطالعه آن روى آورَد، مگر در مواقع بسيار اندك كه آن هم بدون ترديدبه سبب تكرار موضوعاتِ كتاب، با خستگى و نوعى بىميلى همراه خواهد بود.
ولى اين حالت به هنگام تلاوت قرآن كريم بطور كلّى منتفى است و واقعيت برعكس آن است.
آدمى هنگام تلاوت قرآن، نَه تنها احساس خستگى و بى ميلىنمىكند، بلكه هر چه در آيات آن ژرف مىانديشد بر اشتياق و گرايش او افزودهمىگردد و بار ديگر شب و روز تلاوت آن را تكرار مىكند.
اين ويژگى اگر چه ازدلايل اعجاز قرآن است، ولى آشكارا حكايت از اين حَقيقت دارد كه عقل و قرآن،دو جوى از يك چشمهاند كه از هم جدايى نپذيرند، زيرا قرآن بيانگر ذات آدمىاست و فطرت او را مخاطب قرار مىدهد، پس انسان انديشهها و مفاهيم آن همسومىگردد و روحش تحت تأثير آن قرار مىگيرد، با عبارات خود، روح او و مجذوببيان آن گردد،
آدمى وعدهها و وعيدهاى آن را احساس مىكند و از سر شوق و يإ؛ضضظظهراس اشك از ديدگان فرو مىغلتانَد.
شناخت خدا، بزرگترين نعمت
درك آيات قرآن كريم و رسيدن به سطح تدبّر در آن و برگرفتن جلوهاى خداوندحكيم در پرتو قرآن كريم، به طور كلّى به شيوه برخورد آدمى با آيات كريمه آن،بستگى دارد، زيرا استقبال از اين نور الهى كه خداوند سبحان آن را در لابلاى قرآنمجيد به ارمغان نهاده و از طريق سخنان پيامبرصلى الله عليه وآله و امامانعليهم السلام تفسير مىشود،خود به مثابه نزديكى به خداوند متعال است، زيرا نزديكى به خداوند عزّوجلّواوج گرفتن به سوى او، همان شناخت خداى جهانيان است كه گام نخست دين بهشمار مىآيد.
مراد ما از نزديكى در اين جا، مسافت نيست، زيرا خداوند متعال بامسافت از بندگان خود دور نيست، بلكه چونان علم و احاطه، نزديك استوچونان عظمت و مجد، دور: "آن كه دور است و ديده نمىشود و نزديك است تاجايى كه گواه زمزمههاست."(120)
شايد آنچه يك بنده مؤمن پيرامون خالص بودن اعمال شايسته خود بدانمىانديشد اين است كه خشنودى خداوند بزرگ و در نتيجه بهشتهاى برين رابدست آورَد.
خداوند سبحان در قرآن كريم مىفرمايد:
(إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُل (121)).
"كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند مهمانسراهايشان باغهاىفردوس است."
گفتنى است بهشتى كه خداوند به بندگان پرهيزكار و نزديك خود وعده دادهچنين است:
(تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَن كَانَ تَقِيّاً (122)).
"اين همان بهشتى است كه به بندگان پرهيزگار خود به ارث مىگذاريم."
(إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ (123)).
"پرهيزگاران در بهشتها و چشمه سارها هستند."
(...خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ (124)).
"...در آن هميشه جاودانند خدا از آنها خشنود است و آنها از خدا خشنودند و اينبراى كسى است كه از خدايش بهراسد."
(إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ * عَلَى الْأَرَائِكِ يَنظُرُونَ (125)).
"نيكان در نعمت اند، براى يكه نشسته مىنگرند."
(لَا يُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَلاَ يُنزِفُونَ (126)).
"از نوشيدنش نه سر درد گيرند و نه بيهوش و مست شوند."
(أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍوَيَلْبَسُونَ ثِيَاباً خُضْراً مِن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِكِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْمُرْتَفَقاً (127)).
"برايشان بهشتهاى جاويد است، از زير پاهايشان نهرها جارى است.
بهشتيان رابه دستبندهاى زر مىآرايند و جامههايى سبز از ديباى نازك مىپوشند و در آن جابرتختها تكيه مىزنند، چه پاداش نيكويى و چه آرامگاه نيكويى."
(وَفَاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ * وَلَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ * وَحُورٌ عِينٌ * كَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِالْمَكْنُونِ (128)).
"و ميوه از آنچه بر مىگزينند، و گوشت پرنده از آنچه اشتها داشته باشند،وحورالعين سيه چشم همچون مرواريد در صدف."
تمامى اينها در مقايسه با نعمت بزرگ شناخت خداوندى و مناجات با او اندكوناچيز به نظر مىرسند و همه نعمتهاى مادّى در برابر ديدگان مؤمنى كه با بينشايمان خود نور الهى را مىبيند از هم فرو پاشيده مىشود.
مؤمنى كه به ديدارپروردگارش عادت كرده است، به مقام قرب، مناجات و سخن گفتن قلبى با خدارسيده است، تمامى اين دنيا و حتّى بهشت با هر آنچه دارد در برابر رسيدن بهشناخت خداوند سبحان، پريده رنگ مىنمايد و لذا خداى را مىپرستد ولى نَه ازسر ترس از آتش و نَه از سر طمع به بهشتِ او، بل از اين روى كه او را شايستهعبادت مىداند.
پاكى، شرط نزديكى به خداوند
رسيدن به مقام شناخت قرآن كريم و درك مفاهيم آن، از مراتب قرب الهىاست، زيرا قرآن، نور و كلام خداست و آيات آن معراجى است كه آدمى در پرتو آنبه سوى خداوندش اوج مىگيرد:
(الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَالْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَأَحْسَنَهُ أُولئِكَالَّذِينَ هَدَاهُمُاللَّهُ وَأُولئِكَ هُمْأُولُوا الْأَلْبَابِ (129)).
"آنها كه به سخن گوش فرا مىدهند و از بهترين آن پيروى مىكنند، ايشان همانكسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده و اينان همان خردمندانند."
آن كسى كه خداوند متعال اورا هدايت مىكند وتوفيق درك قرآن بدو مىبخشد،انسان پاك و طاهر است:
(لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ (130)).
"جز پاكان آن را لمس نكنند."
پاكى با همه مفهوم پاكيزگى، بى آلايشى، خلوص، فروتنى و تسليم، زيرا انسانپاك، خالص و باصفا همان كسى است كه به مقام قرب الهى و شناخت حقيقىقرآنكريم دست مىيابد؛ مقامى كه انسان كافر، تبهكار، فخر فروش و زورگونمىتواند بدان رسد، كسى كه در تاريكيهاى تباهى، كفر، كبر، خود فروشى و ديگرصفات پليدى غوطه و راست، كه پرده ميان او و ديدار خداوند است، خواب آن راهم نمىتواند ببيند:
(وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً * وَجَعَلْنَاعَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ... (131)).
"و هنگامى كه قرآن مىخوانى ما ميان تو و كسانى كه به آخرت ايمان نمىآورندپردهاى بستر قرار مىدهيم و بردلهايشان پوششها مىنهيم تا آن را درنيابند..."
بازگشتى كوتاه كه آدمى از لابلاى آن به خويشتن خويش نظر مىكند و ذات خودرا مورد بازنگرى قرار مىدهد موجب مىشود كه خود را خالى از دو حالت نيابد كهديگر حالت سومى بدان مترتّب نيست.
او بدون هيچ گونه ترديدى هنگامى كه باهمه جوارح خود در برابر خداوند تبارك و تعالى خشوع مىورزد، هنگامى كههرگونه شائبه و كاستى را از خود مىزدايد و از پستيها دورى مىگزيند نور ديدارخداوند متعال و نزديكى به او را احساس مىكند...
اين از آن روست كه مقام خداوند عزّوجلّ مقامى است پاك و منزّه، پاكيزه كه جزانسان بدور از هرگونه پَستى و پاك از هر گونه پليدى نمىتواند به استقبال چنينمقامى برود.
آدمى هنگامى كه خشوع مىورزد خود را به خدا نزديك مىداندوهنگامى كه تكبر به كار مىورزند خود را از او دور مىبيند، هنگامى كه به مردم مهرمىورزد خود را به او نزديك احساس مىكند و هنگامى كه ستم و تجاوز در پيشمىگيرد از خداوند دور مىشود و هنگامى كه شكيبايى مىورزد به خدا نزديكمىشود و هنگامى كه خشم در جان او شعله مىكشد از درگاهش بركنار مىمانَد ودرنتيجه، انسان نفس خود را از خداوند، بغايت دور مىيابد و از نور او در پردهمىماند، هنگامى كه پستيها بر او چيرگى يابند و بر نفسش طغيان كنند، اين از آنروست كه خشم، تبهكارى، مسخره كردن ديگران، غيبت، سخن چينى، تهمت،لهو و لعب، همنشينى با اشرار و ديگر صفات پليد و خصلتهاى ناستوده همگىتاريكيهايى هستند كه جلو انسان را از نور الهى مىگيرند كه هيچ چيز جلوگيرنده آننيست، مگر اعمال بنده كه پوششى مىگردد در برابر اين نور.
در دعاى ابوحمزهثمالى مىخوانيم: "و تو از مردمت در پرده نمىمانى، مگر اعمال آنها پردهاى گرددميان ايشان و تو"، پس انسانى كه گناه و خطا مرتكب مىشود و به اعمال زشتمىپردازد و ستمگرى كه محرومان و مستضعفان را مىكوبد و متجاوزى كه مفهومحرمت را درك نمىكند به هيچ روى نمىتوانند از نور ايمان پرتو بگيرند و به ديدارخداوندى، نايل آيند، زيرا اعمالشان سد و مانعى مىگردد كه از رسيدن آنها به مقامقرب الهى جلو مىگيرد و حتّى خداوند متعال به روز رستخيز بديشان نمىنگرد و ازچنين بندگان پستى روى برمىتابد.
ايمان به خداوند سبحان، انگيزهاى است كه مؤمن را به تلاوت قرآن كريم بهمنظور پند پذيرفتن و اندرز اندوختن و در پيش گرفتن اوامر آن و كنارهگيرى از نواهىآن و در نتيجه فزونطلبى از نور الهى، تشويق مىكند.
اين امور جز با درك و فهمكامل مفاهيم قرآن، بدست نمىآيد و جز براى كسى كه نيت خود را خالصگردانيده شدنى نيست و نخستين گامِ خلوص، تسليم و اعتراف به بايدهاونبايدهاى الهى است.
كبر و زورگويى از صفات انسان مؤمن نيست، زيرا انسانستيزه جوى منكر نمىتواند به فهم آيات الهى نايل آيد، زيرا در مقام قرب الهىنيست و در مقام اوجگيرى به بارگاه كبرياييش نخواهد بود.
او در سطح درك قرآنقرار ندارد، زيرا قلبش در پرده ستيزه جويى.
كبر و ظلم است:
(...إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (132)).
"...همانا خداوند قوم ستمكار را هدايت نمىكند.".
و چنانكه در پرده فسق نيز قرار دارد:
(...
وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ (133)).
"...
و خداوند قوم تبهكار را هدايت نمىكند."
حقّ تلاوت قرآن
حقّ تلاوت قرآن اين است كه آدمى در آيات آن ژرف انديشى كند و اين هنگامىاست كه هدف او پرتوستانى از نور خداوندى و در نتيجه نزديكى به درگاهش باشد:
(الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاَوَتِهِ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ... (134)).
"آنان كه بديشان كتاب داديم آن را چنان كه بايد تلاوت مىكنند و هم اينان بدان ايمانمىآورند..."
هنگامى كه آدمى نفس خويش را پاك مىكند و آن را براى دريافت انوار الهىآمادهمىگرداند، بدونترديد خودرا بر پلّكانرسيدن بهشناخت خداوندى مىيابد،زيرا علم و شناخت جديدى فزونى مىيابد كه او را به مقام قرب الهى مىرساند:
(...وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً... (135)).
"...
و هرگاه آيات خداوندى برايشان خوانده شود بر ايمانشان افزوده مىشود..."
ايننعمت بزرگ براى كسى بدست مىآيد كه قرآن را با حالتىاز تسليم، خشوع،خشنودى، پذيرش و توبه به درگاه الهى تلاوت مىكند:
(يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ... (136)).
"تا خدا بدان هر كس را كه در پى خشنودى اوست به راههاى سلامت هدايت كند..."
(...وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ (137)).
"...
و هر كه را توبه كند به سوى خود هدايت كند."
ديگر جاى شگفتى ندارد كه مؤمنان را مىبينيم كه به هنگام تلاوت آيات قرآنكريم پيكرشان به لرزه مىافتد، از ترس عذاب الهى و تمايل به خدا، اطمينان بهرحمت و رضوان او آب در ديده مىگردانند، زيرا دلهايى كه ميان آن و خداوندپردهاى وجود ندارد از كيفر و خشم خداترسان و هراسانند، ليكن در همان وقت بهرحمت و خشنودى او نيز اطمينان دارند.
اين همان عين خلوص است و آن همانتسليم در برابر ذات بىهمتايش، بلكه همان علوّ، تكامل و پيشرفت در رسيدن بهمقام قرب الهى است.
و هنگامى كه آدمى در سطح تقرّب به درگاه خداوند متعال نباشد در سطحشناخت آيات قرآنى نيز نخواهد بود، لذا به سبب فراوانى گناهان و لغزشها، آياتاز لب او جلوتر نمىروند: "چه بسا كسانى كه قرآن را تلاوت كند و قرآن بر او لعنمىفرستد"، زيرا تدبّر با غفلت از ذكر خدا ناهمسويى دارد:
(كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبَابِ (138)).
"كتابى كه به سوى تو فرو فرستاديم مبارك است تا در آيات آن تدبّر كنيد و تاخردمندان ياد آورند."
غفلت از ذكر خدا به مفهوم پيمودن راه گمراهى است و بدون ترديد با گم شدندر كژراهههاى پليدى، بى هيچ ترسى از ارتكاب گناه يا موصوف شدن بهستمگرى، كبر، انكار و ديگر صفات پليد و پلشت، همراه خواهد بود.
چنينانسانى يقيناً در جستجوى خشنودى خداوند نخواهد بود و صرفاً رضايت طاغوترا مىطلبد، چون توبه نمىكند، همان گونه كه هست باقى خواهد ماند:
(...
وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (139)).
"...
و خداوند قوم ستمگر را هدايت نمىكند."
در قرآن كريم آيات بسيارى ديده مىشود كه به كافران، ستمگران و فاسقان،هشدار و وعيد مىدهد كه آنان قابل هدايت نيستند، كه اين به سهم خود همان زياندر دنيا و آخرت است:
(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلاَدُكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُالْخَاسِرُونَ (140)).
"اى كسانى كه ايمان آورديد، اموال و اولادتان شما را از ياد خدا باز ندارند و هر كهچنين كند هم ايشان زيانكارانند."
اين تنها خسران و زيان نيست، بلكه نگون بختى و انحطاط بيشتر است:
(...
وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً (141)).
"...
خداوند به ستمگران جز زيان نيفزايد."
(...
وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُم مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ طُغْيَاناً وَكُفْراً (142)).
"...
و آنچه برتو از جانب پروردگارت نازل شده است به طغيان و كفر بيشترشانخواهد افزود."
حالت تسليم و رضايت در انسان موجب دفع گناهان از او مىشود و مقتضىتوبه و انابه به درگاه الهى است.
در اين هنگام او در قرآن نورى مىيابد كه مردموطبيعت و هر آنچه را كه پيرامونش است با آن مىبيند و در اين هنگام شگفتىندارد اگر قرآن بر مردهاى خوانده شود و خدا او را زنده كند يا بر كوهى خوانده شودو او به جنبش آيد يا بر زمينى خوانده شود و او پاره پاره گردد:
(وَلَوْ أَنَّ قُرآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْكُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى بِل للَّهِِ الْأَمْرُجَمِيعاً... (143)).
"اگر به وسيله قرآن، كوهها به حرمت در آيند، يا زمينها قطعه قطعه شوند، يا بهوسيله آن با مردگان سخن گفته شود، )باز هم ايمان نخواهند آورد( ولى همه كارها دراختيار خداست..."
حالت خشنودى و پذيرش، مقتضى آن است كه بنده با همه وجودش به كلامخداى خويش روى آورَد و خود را از آن بركنار ندارد، بلكه رهنمودهاى خداوندعزّوجلّ را به جان بينوشد و از اندرزها و احكام آن مستقيماً پند پذيرد:
(وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (144)).
"و هرگاه قرآن خوانده مىشود بدان گوش فرا دهيد و خاموش باشيد، باشد كه برشما رحم شود."
امّا اگر هدف تنها تلاوت باشد بى هيچ پاكى، يا هدف شماره آيات، احزاب،سورهها و تعداد صفحاتى باشد كه خوانده است و صرف كردن چند ساعت از وقتخويش باشد بدور از هرگونه ژرف و اندرز اندوزى، اين به مفهوم طلب نور الهىنخواهد بود، در نتيجه به مفهوم قرب الهى نيست، لهو و غفلت است:
(وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ (145)).
"و جز ستمگران، كسى آيات ما را انكار نمىكند."
قرآن و عقل
قرآن در پيمودن گردنههايى كه بر سر راه پيشرفت معنوى و مدنى انسان قراردارد همراه عقل است و اين هر دو، فرصت رشد را در اختيار آدمى مىنهند،وهنگامى كه آدمى رشد يافت، روحش تعالى مىيابد و نفسش پاك مىگردد و ازطريق معراج معنوى به سوى خدايش اوج مىگيرد.
اين همان چيزى است كه درسفارش امام موسى بن جعفر به هشام بن حكم هويداست.
امامعليه السلام مىفرمايد: "اى هشام! همانا خداوند تبارك و تعالى به اهل عقلودرك در كتاب خود مژده داده است." و فرموده:
(...
فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُوَأُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبَابِ (146)).
"...
پس به آن بندگان من مژده بده كه سخن را مىشنوند و از بهترين آنها پيروىمىكنند، اينان همان كسانى هستند كه خدا ايشانرا راهنمايى كرده وهمان خردمندانند."
و ألباب همان عقلها هستند و از آن چنين آشكار است كه خداوند متعال تنهاعاقلان را به بشارت اختصاص داده است.
"اى هشام بن حكم! خداوند عزّوجلّ حجّتها را با عقول بر مردم كامل كردهاست و بيان حقايق را بديشان رسانده است و با دليل، ربوبيت خويش را بر آنهانمودهان است..."
اين فرمايش، بر سخن آن دسته از مسيحيانى كه در مسأله ايمان پيوندى ميانعقل و علم قايل نيستند خط بطلان مىكشد؛ مسيحيانى كه به تناقضات خود رنگفلسفى مىدهند و يك را سه و سه را يك مىدانند و اين در فلسفه آنها اگر چه دررياضيات تحقق نمىيابد، ليكن تنها در ايمان تحققّ يافتنى است.
بر اين اساس بهاعتقاد آنها ايمان با علم متفاوت است و امامعليه السلام اين نظريه را در سفارش به هشام ردمىكند و مىفرمايد: "خداوند عزّوجلّ حجتها را با عقول بر مردم كامل كردهاست." پس عقل همان عاملى است كه حجّت الهى را درك مىكند و آن رامىفهمد، آنگاه خداوند بيان حقايق را بديشان رسانده است و با دليل، ربوبيتخويش را بر آنها رهنمون نموده است، زيرا دليل و برهان از ارزش و وزن برخورداراست.
خداوند مىفرمايد:
(وَإِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ * إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِوَاخْتِلَافِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِى فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنمَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَالسَّماءِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (147)).
"خداى شما خدايى است يكت.
خدايى جز او نيست بخشاينده و مهربان، در آفرينشآسمانها و زمين و در آمد و شد شب و روز و در كشتيهايى كه در دريا مىروند و مايهسود مردمند و در بارانى كه خدا از آسمان فرو مىفرستد تا زمين مرده را بدان زندهسازد و جنبندگان را در آن پراكنده كند و در حركت بادها و ابرهاى مسخّر ميان زمينوآسمان، براى خردمندانى كه در مىيابند، نشانههاست."
پس آيات الهى براى كسى كه نمىانديشد نيست، بل براى كسانى است كه خردمىورزند:
(حم * وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ * إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (148)).
"حم، سوگند به كتاب مبين كه ما آن را قرآنى فصيح و عربى قرار داديم شايد كهشما )آن را( درك و تعقّل كنيد."
واژه "لعلّكم" به مفهوم آن است كه حكمتى در آن سوى اين آيات نهفته كههمان عقل است، زيرا عقل، اهميت دارد و هدفى از آيات قرآنى است كه خداوندمىفرمايد:
(وَمِنْ آيَاتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَطَمَعاً وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَيُحْيِي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَفِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (149)).
"و از نشانههاى قدرت اوست آفرينش آسمانها و زمين، اختلاف زبانهاورنگهايتان، در اين عبرتهايى است براى دانايان."
پس قرآن كريم كسانى را مخاطب قرار مىدهد كه خرد مىورزند و نَه عقلا را،زيرا روشن است كه خداوند سبحان نور عقل را به انسان بخشيده است و برخىعقل خود را به كار مىگيرند و از كسانى شمرده مىشود كه خرد مىورزند و اينهامورد خطاب قرآن مىباشد، امّا پارهاى ديگر كه در خود شنيدهاند و انديشه خود راجلو مىگيرند و در به جمود كشيدن عقلشان مىكوشند، نمىتوانند مخاطب اينآيات باشند.
امامعليه السلام در سفارش خود به هشام مىافزايد: اى هشام! خداوند سپس به اهلعقل اندرز داده و آنها را به آخرت تشويق مىكند و مىفرمايد:
(وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ (150)).
"و زندگى دنيا چيزى چز بازيچه و لهو نيست و پرهيزگاران را سراى آخرت بهتراست، آيا به عقل نمىيابيد؟"
از اين سخن آشكارا پيداست كه عاقل، مخاطب موعظه است، زيرا او مىتوانددر پرتو عقل خود پند را كامل فرابگيرد و از آن بهره بَرد و عاقل كسى است كهانديشه خود را به همان روز منحصر نمىكند، بلكه دامنه آن را تا افقهاى آيندهمىكشاند و اين برعكس جاهلى است كه جز همان روز را نمىبيند، انديشه او كوتاهاست و از چار چوب فرونشاندن غرايزش پا فراتر نمىنهد.
خداوند پس عاقلان را اندرز مىدهد و بهآخرت تشويقشان مىكند و مىفرمايد:
(وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ...
(.
"و زندگى دنيا چيزى جز بازيچه و لهو نيست...
"
و اين حقيقت زندگى دنيايى در قياس با زندگى اخروى است.
زندگى اين دنيا بهنسبت عمر هستى از هنگام پيدايش تا روزى كه آسمانها و زمين برقرار است، آنقدر ناچيز است كه تقريباً قابل ذكر نيست، آدمى زندگى را آغاز مىكند و به پايانمىرساند چنانكه گويى، اگر عقل و انديشه خود را به كار نبرند، نقشى كوتاه رادريك نمايشنامه ايفا كرده است، ليكن اگر كسى عقل خود را به كار نبرند درحقيقت زندگى آكنده از نعمت و پايندهاى را زمينه سازى كرده است و براى زندگىجاودان آماده گشته است.
قرآن كريم مىفرمايد:
(وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ(.
"و زندگى دنيا چيزى جز بازيچه و لهو نيست و پرهيزگاران را سراى آخرت بهتراست، آيا به عقل نمىيابيد؟"
پس اين زندگى براى كسانى كه خرد نمىورزند، به لهو و لعب مشغولند، پيوستهدر فاجعه، مشكل و گناه به سر مىبرند، خير نخواهد بود.
خداوند مىفرمايد:
(وَمَا أُوتِيتُم مِن شَيْءٍ فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَزِينَتُهَا وَمَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَى أَفَلاَ تَعْقِلُونَ (151)).
"چيزهايى كه به شما داده شده است، برخوردارى و آرايش اين زندگى دنيوىاست، حال آن كه آنچه نزد خداست بهتر و ماندنىتر است، چرا در نمىيابيد؟"
پس آنچه مورد نظر است اين است كه آدمى عقل خود را برانگيزانَد و بر نور آنبيفزايد و آن را از حالت ركود و فرو بستگى به در آورَد تا درك كند آنچه در اينزندگى دنيايى در اختيار او قرار گرفته در حقيقت توشه راهى است كه از آن بهرهمىگيرند وناگزير از ميان مىرود و زينت و زيورى است كه او را به لهو مىكشاند و ازنعمت هميشگى بازش مىدارد كه در پس اين زينت و زيور رخ خواهد نمود و براىكسى آماده شده كه حقيقت آن را درك كند و پرهيز در پيش گيرد و در راه خشنودىخدا بكوشد.
اى هشام! خداوند سپس كسانى را كه از عقل خود بهره نمىبرند به كيفر خودهراسانده است و فرمود:
(ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ (152))
"آنگاه ديگران را نابود كرديم."
كسانى كه عقل خود را به كنارى مىنهند و به كارش نمىبندند حقيقت زندگى آنجهان را درك نمىكنند ولذا در ناكجا آبادهاى جهل به لهو گرفتار مىآيند، خويش رابه بازى و بيهودگى سرگرم مىسازند، بىهيچ نگاهى به آينده، فقط لحظه حاضر راغنيمت مىشمارند.
خداوند سبحان آنها را به نابودى، بيچارگى وعده كردهوفرموده است:
(وَإِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِم مُّصْبِحِينَ (153)).
" شما بر آنها مىگذريد بامدادان و شامگاهان، ايا تعقّل نمىكنيد؟"
اى هشام! خداوند سپس عقل را از علم جدا كرده مىفرمايد:
(وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ (154)).
"اين مَثَلها را براى مردم مىزنيم و جز دانايان آن را درك نمىكنند."
پس علم و دانايى، نشانه عقل است، نشانهاى كه امام براى هشام بن حكمروشن كرده است، زيرا عقل همان موهبت خداست براى بندگانش، ليكن چگونهآدمى مىتواند آن را رشد دهد و بر آن بيفزياد؟ اين چيزى نيست مگر علم:
(وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ(.
اى هشام! خداوند سپس كسانى را كه عقل خود را به كار نمىگيرند نكوهيدهوفرموده است:
(وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْلَايَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلَا يَهْتَدُونَ (155)).
"چون به ايشان گفته شود كه از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد، گويند، نه،ما به همان راهى مىرويم كه پدرانمان مىرفتند، حتّى اگر پدرانشان بيخرد و گمراهبودهاند."
پس خداوند سبحان از بندگان خود مىخواهد بارشد دادن عقل و افزودن بر آنبه وسيله نور علم، خود را به پيشرفت و تكامل رسانند.
فروبستگى، ركودى كه پدران و نياكان بر آن بودهاند تنها گونهاى حماقت بودهاست و حماقت از جهل است و اين تنها نوعى واپسگرايى است كه از گردنههاىدشوار شمرده مىشود كه مسير زندگى آدمى را سد كرده است.
در پايان، حضرت كاظمعليه السلام از قول خداوند متعال مىفرمايد:
(إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ (156)).
"بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و لالى هستند كه انديشه نمىكنند."
(وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ للَّهِِ بَلْ أَكْثَرُهُمْلَا يَعْلَمُونَ (157)).
"اگر از آنها بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است مىگويند خدا، بگوسپاس از آنِ خداست، ولى بيشتر آنها نمىدانند."
خداوند سپس اكثريت را نكوهش مىكند و مىفرمايد:
(وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ (158)).
"و اگر از بيشتر كسانى كه در روى زمين هستند اطاعت كنى تو را از راه خدا بهاكژراهه مىكشانند."
خداوند مىفرمايد: بيشتر مردم عقل خود را به كار نمىگيرند و بيشترين ايشاننمىفهمند. (159)