اصول حكمت اسلامى و ديدگاههاى فلسفه بشرى

آيت الله سيد محمد تقی مدرسی

- ۶ -


فصل چهارم : گردنه‏هايى در راه علم‏

آنچه از خلال مفاهيم قرآن كريم، احاديث شريف نبوى و سخنان امامان‏معصوم‏عليهم السلام هويداست، اين است كه آدمى هنگامى كه مى‏خواهد حقايق را كشف‏كند، از جهل و گمراهى دورى گزيند تنها بايد عقل و سپاهيان آن را در كنار جهل‏وسپاهيان آن بشناسد، زيرا هر چه عقل خويش را روشن سازد و علم، خود به خودآگاهى يابد و آدمى به تواناييش در كشف و شناخت اشياء توجّه يابد، شناخت او ازحقايق فزونى مى‏گيرد، در نتيجه هدايت و يقين او افزايش پيدا مى‏كند.

از اينها گذشته رابطه اين صفاتِ پسنديده )سپاهيان عقل( با آنچه ما از علم،عقل، شناخت و فرهنگ سراغ داريم كدام است؟

براى مثال چرا تكبّر سپاهى از سپاهيان جهل است، چرا تواضع و فروتنى اصل‏علم و اصل عقل است؟ چرا بردبارى از عقل و از علم است، شتابكارى، خشم‏وجهالت از جهل؟ چرا حديث پيشگفته از امام صادق‏عليه السلام ميان صفات انسانى‏همچون صفت كرم، بخشش، آرامش، عفت، شرم، ميان علم، عقل، شناخت‏ونظاير آن پيوند برقرار مى‏كند؟

پيوند عقل با وحى‏

اين پرسشها از ذهن هر خردمندى مى‏گذرد و براى پاسخ بدانها ماناگزير بايد درمباحث علم، عقل و پيوند عقل با وحى مبحثى نو بگشاييم.

سخن ما اين است كه قرآن و عقل توأم با يكديگر بوده و از هم جدايى نپذيرند.

در اين جا حقيقتى وجدانى در كار است كه در جزئيات، شناخته شده است،ليكن در چارچوب كلّى همچنان ناشناخته باقى مانده است و به ديگر سخن‏جزئيات اين حقيقت نزد هر انسانى معلوم است و هرگاه اين جزئيات در كنار هم‏نهاده شوند چارچوب يا ساختارى كلّى از فلسفه اسلامى در عرصه علم و وحى‏تشكيل مى‏دهند.

انسان براى رسيدن به اوج روحى، تكامل معنوى، پيشرفت مدنى و مادى كه‏چشم بدان دارد ناگزير بايد در راه خود با بسيارى از گردنه‏ها روبرو گردد، اگر نتوانداز اين گردنه‏ها بگذرد و حتى آنها را در اختيار گيرد نخواهد توانست به اين والايى‏وپيشرفت دست يابد، خواه در زمينه معنويات و يا در زمينه تمدن مادى باشد. دراين جا پيوند ژرف و استوار ميان قرآن كريم و عقل رخ مى‏نمايد و آشكار مى‏شود كه‏اين دو توأم هستند كه از هم جدايى نمى‏پذيرند و هر دو در اين كه نيروى ارادىِ‏سترگى در اختيار آدمى بنهند كه بتواند از اين گردنه‏ها بگذرد و بر آن چيرگى يابد،حتّى به قُلّه كمال معنوى و روحانى از يك سو و به اوج پيشرفت مادى مدنى ازسوى ديگر برسد همداستانند.

از اين گذشته توانايى قرآن كريم و قدرت عقل در گذشتن از اين گردنه‏هاى‏دشوار، برداشتن آن از مسير انسان دليل روشن، حجت مبيّن و برهان قاطعى است‏بر صحّت قرآن از يك سو و سلامت عقل از سوى ديگر، به ديگر سخن هنگامى كه‏عقل راهنماى ماست به سوى قرآن و قرآن راهنماى ماست به سوى عقل، پس‏عقل ما را بدانجا هدايت مى‏كند كه قرآن از سوى خداوند سبحان است، قرآن،عقل را به ما ياد آورى مى‏كند و آن را در درون ما شكل مى‏دهد و در واقع، فطرت رادرجان ما شفاف مى‏كند. پس اين دو در يك نقطه مشترك به يكديگر مى‏رسندونيروى آدمى را آزاد مى‏سازند.

رسيدن به اوج، در حدّ خود يعنى سلامت راه و آدمى هنگامى كه به قلّه كمال‏مى‏رسد در مى‏يابد كه راه او براى رسيدن، سالم و درست بوده است. و آنگاه كه باديگران رايزنى مى‏كند و نظر آنان را در موردى مى‏طلبد، يا آنگاه كه به او از راهى كه‏درپى آن است خبر مى‏دهند، او به آن مورد يا راه دست مى‏يابد و به هدف خودمى‏رسد، در اين هنگام او نمى‏تواند انكار كند كه راهنما و مخبر او در راهنماييش‏مخلص، در سخنش راست و در نقل قولش درستكار بوده است و در نتيجه‏هدايتگرى راهنما بوده است، هنگامى كه صحّت از تجربيات، داده‏هاى ديگران‏ودرستى نتايج آنها اطمينان مى‏يابد البته نخواهد توانست مهارت آنها را انكار كند،يا هنگامى كه نياز، او را به رسيدن به اين نتايج مورد نظر وا مى‏دارد، از آنها بى‏نيازى‏جويد. آدمى هنگامى كه يكبار براى درمان به پزشكى مراجعه مى‏كند و عملاً از آن‏بيمارى بهبود مى‏يابد، ناگزير بار ديگر به سبب بيمارى ديگرى به همان پزشك‏مراجعه خواهد كرد، زيرا درستى درمان و مهارت دانش او را به يقين دريافته است.خداوند سبحان مى‏فرمايد:

)قُلْ أَيُّ شَيْ‏ءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ...(91)).

"بگو شهادت چه كسى از هر شهادتى بزرگتر است؟ بگو: خدا ميان من و شما گواه‏است..."

و يكى از معانى شهادت خداى متعال بر صدق رسالتهاى او اين است كه آدمى‏از طريق قرآن و عقل مى‏تواند به آرمانها بلند پروازيها و بلكه كمال خود دست يابد.

در اين جا سؤال ديگرى مطرح شدنى است: گردنه‏هايى كه بر سر راه ما قراردارند كدام بوده؟ و وحى چگونه اين گردنه‏ها را از ميان بر مى‏دارد و به ما توانايى‏گذر از آنها را مى‏بخشد؟

گردنه نخست - قالب پذيرى در حدود دنيوى‏

از جهل و نادانى است كه آدمى تفكر خود را در چار چوب اين جهان فناپذير،محدود كند، زيرا اين قالبِ تنگ براى انديشه، بدون ترديد آدمى را در زاويه‏اى‏محصور مى‏كند كه توان ديد را از او مى‏ستاند، مگر ديدن آنچه به گمان او عامل بقاو ماندن در اين دنياست، بدون هيچگونه آينده نگرى، در نتيجه چه بخواهد و چه‏نخواهد به كژراهه‏هايى گرفتار مى‏آيد كه نتيجه‏اى جز سقوط به عمق دوستى دنياى‏زودگذر، در پى ندارد ولذا به زمين فرو در مى‏افتد، و از همين رو گفته شده: دوستى‏دنيا اصل هر خطايى است و دوستى كور مى‏كند و كر مى‏سازد و اين چنين در پى‏خود عملكردهاى فراوانى را به بار مى‏آورد كه انسان را از انسانيتش تهى مى‏كند، كه‏ديگر اشرف مخلوقات شمرده نمى‏شود و از در اين واقعيت ناتوان مى‏مانَد كه اوآفريده نشده تا در طول تاريخ تنها اين سالهاى معدود را به سر رساند وصرفاً در اين‏دنياى زودگذر زندگى كند، چنانكه از درك اين واقعيت ناتوان است كه:

(...فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ(92)).

"...متاع اين دنيا در برابر متاع آخرت جز اندكى هيچ نيست."

و حتّى از آخرت، غافل مى‏مانَد و نمى‏تواند مفهوم جاودانگى را و اين كه حيات‏ديگرى در پى اين حيات نهفته كه بهتر و پاينده‏تر است درك كند:

(بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِّنْهَا بَلْ هُم مِنْهَا عَمُونَ(93)).

" آن‏ها )مشركان( اطلاع صحيحى درباره آخرت ندارند، بلكه در اصل آن شك‏دارند، بلكه نسبت به آن نابينايند."

از اين گذشته هنگامى كه انديشه و عملكردهاى آدمى در محدوده‏اى گذرا،منحصر شود و يك گنجشك در دست را بهتر از ده گنجشك بر درخت بپندارد،عادت تنبلى، خاموشى و تسليم پذيرى، نيروى او را به ضعف مى‏كشاند و او را ازرويارويى با مشكلات باز مى‏دارد و در نتيجه مانع از آن مى‏شود كه به بلندپروازيهاى مادّى و معنوى خويش دست يابد.

و بر اين اساس امام پرهيزكاران على‏عليه السلام است كه مى‏فرمايد: "بنده خدا به‏نعمتى دست نمى‏يابد، مگر آن كه نعمت ديگرى را از كف نهد."(94)

بدون ترديد آن كه خواهان آينده خويش است ناگزير بايد از پاره‏اى لذّات امروزخود چشم بپوشد و خود را براى گذر از اين گردنه دشوار، كه همان دوستى دنيا وغفلت از آخرت است، آماده سازد. اين امر تنها به اشخاص اختصاص ندارد، بلكه‏بر امّت نيز باز تابانده مى‏شود. پس هر امّتى كه با چشم‏پوشى از آينده و بدون تلاش‏براى رسيدن به پيشرفت مدنى، توجّه خود را در چارچوب محدودى منحصرسازد، نَه تنها خيلى زود از كاروان تمدّن باز مى‏ماند، بلكه اين بى‏تفاوتى و تسليم‏پذيرى او را به واپس گرايى مى‏كشاند و در نتيجه، دستخوش نابوديش مى‏سازد.

عقل مى‏تواند از اين گردنه‏ها بگذرد و قرآن كريم از طريق آيات كريمه خود كه به‏آدمى ياد آورى مى‏كند كه بيهوده آفريده نشده، بر نور عقل او مى‏افزايد:

(أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً...(95))

"آيا گمان كرده‏ايد كه ما شما را بيهوده آفريديم..."

و به ياد او مى‏آورَد كه براى بقاء و حيات خلق شده است:

(وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ(96)).

"زندگى دنيا جز لهو و لعب نيست و هر آينه سراى آخرت براى كسانى كه پرهيزكارى را در پيش مى‏گيرند بهتر است."

اين آيات، راه را براى آدمى روشن مى‏سازند تا در پرتو انديشه خود از افق‏محدودش، فاصله بسيار بگيرد، او را به سوى آزادى و رهايى سوق مى‏دهد تا باافكار و رويكردهايش به آفاتى بس والاتر از بينوايى و پستى روى آورَد و البته در اين‏ميان لازم نيست بهره خود را از دنيا فراموش كند، بلكه آيات قرآنى، او را به سوى‏رستگارى در پرتو حياتى والا از خلال همين زندگى دنيوى فرامى‏خوانَد:

(وَابْتَغِ فِيَما آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ...(97)).

"در آنچه خدايت ارزانى داشته سراى آخرت رابجوى..."

زيرا هنگامى كه قرآن نور عقل را به ياد آدمى مى‏آورَد و در حقيقت ريسمانى رابراى آدمى مى‏فرستد تا با چنگ زدن بدان از اين سطح تفكر پست كه به حبّ زندگى‏دنيوى محدود است بيرون كشيد و نجاتش بخشد و او را به سوى رسيدن به‏انديشه‏اى بالا بَرد كه ميان زندگى پست دنيا و زندگى والا، بين زندگى اين جهانى‏وآخرتى كه در انتظار اوست، يعنى زندگى همراه با علوّ و جاودانگى، پيوندى‏استوار برقرار سازد، لذا از او مى‏خواهد كه به بركت انديشه و آزادى از دوستىِ كوركورانه اين جهان به دوستىِ والاى معنوى يعنى زندگى اخروى ره بيابد: "براى‏آخرتت چنان باش كه گويى فردا مى‏ميرى"(98) و در اين هنگام است كه يكى ازگردنه‏ها از ميان مى‏رود و آدمى، طى كردن راه تكامل را آغاز مى‏كند.

گردنه دوم - تكبّر

اگر چه مفهوم "تكبر" بزرگ بينى خود نسبت به ديگران است، ولى در عين حال‏انسان متكبر خود را نيز نمى‏شناسد و نسبت به ذاتش جاهل است و از ذهن اومفهوم اين سخنان گذر نمى‏كند كه:

(وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ...(99)).

"او خدايى است كه تنها را از يك نفر آفريد..."

و "همه شما از آدم هستيد و آدم از خاك."(100)

بدون ترديد، تكبر عواملى دارد كه نتايجى نيز بر آن مترتب است، زيرا آدمى‏هنگامى كه به خويش باز مى‏گردد و در مى‏يابد كه موجودى است بغايت ناتوان كه‏نمى‏تواند زمينى را كه بر آن زندگى مى‏كند بشكافد و هرگز نمى‏تواند قامتى چون كوه‏يابد، هر چند بر هم‏جنسان خود فخر فروشد. خداوند سبحان مى‏فرمايد:

(وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُول (101)).

"و از روى سرمستى در زمين راه مرو كه هرگز نخواهى توانست زمين را بشكافى‏وهرگز قامتت به كوهها نخواهد رسيد."

ولى جهل بدين مفهوم كه شخص متكبر از درك آن ناتوان بوده و همان عاملى‏است كه او را به تظاهر به امورى وا مى‏دارد كه عملاً در او موجود نيست و از همين‏رو نمى‏تواند به استقبال حقايق برود، لذا به لاف زنى، خيره سرى و لجبازى توسّل‏مى‏جويد، به عقب ماندگى، واپسگرايى و وارونگى مى‏گرايد. اين نشانه عقب‏ماندگانى است كه به عقب ماندگى خود مى‏بالند و به آبهاى متعفنى كه در آن دست‏و پا مى‏زنند افتخار مى‏كنند.

پس شگفت نيست اگر افرادى را مى‏بينيم كه به عقب ماندگى افتخار مى‏كنند،مستقيم و يا غير مستقيم به گناهان خود مى‏بالند، لذا قلب آنها چونان صخره‏اى‏سخت و يا حتّى سخت‏تر از آن مى‏گردد، زيرا گاهى از دل سنگى چشمه‏اى‏مى‏جوشد، ليكن از دل متكبّر جز كينه چيز ديگرى فوران نمى‏يابد كه از احساس‏عقب ماندگى او سرچشمه مى‏گيرد و به نظر مى‏رسد ولى چنان فرو بسته دارد كه‏آذرخشهاى عذاب هم با گونه‏هاى مختلفش بر او نشانى نمى‏نهد:

(ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُمِنْهُ الْأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ‏عَمَّا تَعْمَلُونَ (102)).

"پس از آن دلهاى شما چون سنگ، سخت گرديد، حتّى سخت‏تر از سنگ، كه ازسنگ گاه جويها روان شود و چون شكافته شود آب از آن بيرون جهد و گاه از ترس خدااز فراز به نشيب فرو غلتد و خدا از آنچه مى‏كنيد غافل نيست."

از همين جاست كه روان شخص متكبّر به چراگاهى مى‏گرايد كه سپاهيان جهل‏در آن مى‏چرند و در آن جا نَه مفهوم مهرورزى به مردم را در مى‏يابند و نَه توجه‏بديشان ر. رحمت راهى به قلب ايشان نمى‏يابد و بر اين اساس، تكبّر گردنه‏اى برسر راه پيشرفت آدمى است.

نورافشان اين راه همان قرآن كريم است كه عقل را به ياد آدمى مى‏آورَد و اين‏واقعيت را براى انسان خاطرنشان مى‏كند كه او آفريده‏اى است ناتوان و در عين حال‏شريف و والا، البته اين در صورتى است كه حقايق را تعقّل و درك كند. قرآن كريم‏آمده است تا بندهاى سينه آدمى را بگسلد و به او ياد آورَد شود كه جزئى از جامعه‏بشرى است و بر او همان است كه بر مردم وهمان مسؤوليتى را دارد كه ايشان و او رابه فروتنى فرامى‏خوانَد:

(وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلاَ تَمْشِ في الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ (103)).

"به تكبّر از مردم روى مگردان و به خود پسندى بر زمين راه مرو، زيرا خدا هيچ به‏ناز خرامنده فخر فروشى را دوست ندارد."

و او را از گردن فرازى و سركشى باز مى‏دارد:

(كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَى‏ * أَن رَآهُ اسْتَغْنَى‏ (104)).

"هرگز چنين نيست، آدمى همين كه خود را بى نياز ببيند سركشى مى‏كند."

و راه را براى او روشن مى‏كند و بدين ترتيب گردنه تكبر از ره زدوده مى‏شودوآدمى ارجمندى و عظمت مى‏يابد.

گردنه سوم - حسد

عوامل متعددى در روح آدمى جمع مى‏شوند سپس از لابلاى رفتار و عملكرد اوخود را مى‏نمايانند. حسد نيز چيزى جز پديده‏اى زشت نيست كه عامل نخستين‏وبنيادين آن همان آز و طمع است و بلكه مى‏توان آن را نوميدى از رحمت خدايى‏دانست كه همه چيز را در بر گرفته است، هنگامى كه آدمى از رحمت پروردگارخويش نوميد مى‏شود به قعر ظلمات طمع فرو مى‏افتد، كه خود پرستى، حرص،خود محورى و در پس آن همراهى و هماهنگى با شرور، ظلم و ستم است و درنتيجه ناسپاسى به نعمتهاى خدا را به دنبال خود يدك مى‏كشد.

آيا خود پرستى و خود محورى چيزى جز خشم و عدم رضايت به موهبتهاى‏خداوندى است؟ و آيا نوميدى چيزى جز بى تفاوتى و خاموشى در كوشش براى‏بدست آوردن رحمت الهى است؟ و آيا مفهوم خود بينى چيزى جز گرايش به‏منافع فردى است؟ چنانچه ظلم و ستم چيزى جز سرقت آمال و اموال ديگران‏وسلب آزادى و اميدهاى ايشان نيست؟

تمامى اين عوامل و ويژگيها هنگامى كه در آدمى گردآنيد، درخت حسد را درجان او مى‏نشانند و حسد، عامل شرى است كه هرگاه بر امّت حاكميت يابدموجب پراكندگى و از هم پارگى آن مى‏گردد و در اين هنگام هر گروهى مى‏كوشدآنچه را در نزد گروههاى ديگر است به خود اختصاص دهد و به انحصار خود درآورد، در نتيجه دشمنى و ستيزه‏جويى، اختلاف و ناهمسازگارى در ميان امّت‏رواج مى‏يابد، ويژگيهاى خير فروپاشيده مى‏شود و كمالات روحى و معنوى از ميان‏مى‏رود و به تبع آن امكانات مادّى نيز نابود مى‏گردد.

قرآن كريم با آيات نورانى خود حسد را از دل آدمى بر مى‏كند و عقل را به يادمى‏آورد كه:

(...وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَاباً وَخَيْرٌ مَّرَدّاً (105)).

"...و نزد پروردگار تو پاداش و نتيجه كردارهاى شايسته‏اى كه باقى ماندنى‏اندبهتر است."

(إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (106)).

"خدا به هر كه بخواهد روزى را گشاده مى‏گيرد و به هر كه بخواهد تنگ و او نسبت به‏بندگانش آگاه و بيناست."

آدمى را هدايت مى‏كند تا از تفكر در آنچه در دست ديگران است روى برتابد،زيرا آنچه در دست خداست فراوانتر، برتر و ماندگارتر است:

(...وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً (107)).

"...بخشش خدايت هرگز از كسى منع نشده است."

قرآن‏كريم‏آدمى‏را تشويق مى‏كند كه درخواسته‏هاى خود تنها به‏خداوند روآورَد:

(وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً... (108))

"هر كه از ياد من روى برتابد زندگانى تنگى خواهد داشت..."

جمود و خوارى را كنار نهد:

(وَأَن لَّيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى‏ (109)).

"براى انسان، جز ثمره تلاش او نيست."

و از او مى‏خواهد براى رسيدن به‏رحمت‏الهى و توكّل به‏خداوند سبحان بكوشد:

(وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالاً وَوَلَداً *فَعَسَى‏ رَبِّي أَن يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِن جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَاناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً (110)).

"چرا آنگاه كه به باغ خود در آمدى نگفتى: هر چه خداوند خواهد، و هيچ نيرويى جزنيروى خدا نيست؟ اگر مى‏بينى كه دارايى و فرزند من كمتر از توست شايد پروردگارمن مرا چيزى بهتر از باغ تو دهد. شايد بر آن باغ صاعقه‏اى بفرستد و آن را به زمينى‏صاف و لغزنده بدل سازد."

گردنه چهارم - بى دانشى‏

در زير بى علمى و بى عقلى سه صفت مندرج است: آرزوهاى طولانى، تمنّى)ارزهاى بى تلاش و كوشش داشتن( و پنداره‏پردازى لذا هر يك از اين صفات، ذاتاًپليد هستند و صفات پليد ديگرى را در پى دارند.

مفهوم آرزوهاى طولانى يعنى گريز از حقيقت به سوى وهم و فرار از عرصه‏واقعيت به غار رؤياها، اين همان بى دانشى است و هنگامى كه آدمى در اين دنياى‏فناپذير با آرزوهاى جاودانه زندگى كند، در واقع با آرزوهايى همنفس است كه باحقيقت و واقعيت تناقض دارد. در حقيقت خداوند مى‏گويد:

(كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ... (111)).

"هر جانى چشنده مرگ است..."

و اين كاروانيان مردگان است كه خداوند با آنها به انسان هشدار مى‏دهد كه ازرفتن گريزى نيست، ليكن دلهاى بيمار و چشمان غبار گرفته اين حقيقت را درنمى‏يابند و كسانى هستند كه گمان مى‏كنند براى هميشه و تابى نهايتِ تاريخ،همچنان جاودان خواهند ماند، ولى اين مفهوم را بر زبان جارى نمى‏كنند و ما اين‏مفهوم را از لابلاى عملكردهاى ايشان در مى‏يابيم. تفاوت فراوانى است بين كسى‏كه در برابر خدا مى‏ايستد و همه اعضا و جوارحش روى به خدا دارند و او نمازش راچونان كسى بگزارد كه گويى در حال وداع است و يقين دارد كه بازگشت او به سوى‏خداوند سبحان است:

(وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فُيهَا... (112)).

"روز رستخيز مى‏آيد و ترديدى در آن نيست..."

و اين كه: )...إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَستَقْدِمُونَ (113)).

"...چون زمانشان فرا رسد نه يك ساعت تأخير كنند و نه يك ساعت پيش افتند."

ولذا نمازى مى‏گزارد با رويكرد خالص به سوى خداوند عزّوجلّ، و مى‏داند كه‏اين نماز مى‏تواند آخرين نمازى باشد كه در اين جهان مى‏گزارد و در اين هنگام نمازچونان از معراجى معنوى و ستوده برخوردار است، فرا رفته به سوى خداى متعال‏و در برابر، كسى را مى‏بينيم كه با اختلاف فراوان نسبت به چنين نماز گزارى، روى‏به قبله مى‏ايستد، امّا حواس او به چندين جهت پراكنده است و انديشه‏هايش بسى‏پريشان و نمى‏داند نماز صبح را دو ركعت به جاى آورده يا هشت ركعت، زيراآرزوها و روياهاى او براى يك لحظه، يا يك ساعت و يا هزار سال پس از اين نماز،همچنان به صف ايستاده‏اند. اين فرار از حقيقت است و اين است تفاوت ميان علم‏و جهل. پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله ميان اجل )مرگ( و بنى آدم خطى مى‏كشد و مى‏فرمايد:اين بنى آدم است و اين آرزوهاى او و خطى ميان آن دو مى‏كشد و مى‏فرمايد: و اين‏اجل اوست كه ميان انسان و آرزوهايش فاصله مى‏افكند.

مفهوم تمنّى آن است كه آدمى هنگام خواستن چيزى تصميم خود را با عمل‏درهم نياميزد، زيرا روشن است كه رسيدن به هدف جز با تلاش و تكاپو حاصل‏نمى‏آيد "و هنگامى كه اراده از عمل تهى گردد تمنى ناميده" مى‏شود.

تمنّى حالتى از خاموشى و تنبلى است و چيزى جز گريز از حقيقت نيست و درنتيجه تمنّى را بايد بى دانشى دانست:

(وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لاَيَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلاَّ أَمَانِيَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ (114)).

"و پاره‏اى از آنان عوامانى هستند كه كتاب خدا را جز يك مشت خيالات و آرزوهانمى‏دانند و تنها به پندارهايشان دل بسته‏اند."

(وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى‏ أَلْقَى‏ الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَايُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (115)).

"ما پيش از تو هيچ رسول يا نبى را نفرستاديم مگر آن كه هرگاه آرزو مى‏كرد،شيطان القاءاتى در آن مى‏كرد، اما خداوند القاء است شيطان را از بين مى‏برد، سپس‏آيات خويش را استوارى مى‏بخشيد، خدا دانا و حكيم است."

كسى كه در حالت توهم و نا آگاهى زندگى كند تنها از قافله عقب نمى‏مانَد، بلكه‏به وضعى بدتر و وخيم‏تر كشانده مى‏شود، زيرا بدون آن كه خود را به زحمت‏بياندازد يا ساكنى را به حركت وا دارد انتظار تغييرات و تحولات سترگى در زندگى‏خود دارد. هنگامى كه آدمى به جاى زندگى در فضايى آكنده از والايى، رشد وپيشرفت، با عقب ماندگى‏از سقوط زيست كند، هرچه عمرش فزونى‏يابد دوريش‏ازخدا فزونى‏مى‏گيرد، بر سختى قلب وگرفتگى ديدگانش افزوده مى‏گردد، در نتيجه‏بر سرگردانى و گمراهى او اضافه مى‏شود و در گونه‏اى كاستىِ پيوسته به سر مى‏بَرد.امام على‏عليه السلام مى‏فرمايد: "هركه رو به فزونى نباشد رو به كاستى است و هر كه رو به‏كاستى باشد مرگ براى او شايسته‏تر است." زيرا زندگى براى او تنها به مفهوم توهم‏و آرزو كردن است و در نتيجه، جامعه‏اى كه در او زندگى مى‏كند نيز به او توجهى‏ندارد و از اين رو بارسنگينى بر جامعه‏اش بوده و مرگ آن از زندگيش بهتر است.

امّا پنداره‏پردازى به مفهوم آن است كه سخن را بى هيچ درنگ و ژرف انديشى باهمه كاستيهايش بر زبان آورد. كه اين خود حاكى از نارسايى در شناخت و درك‏اوست. هنگامى كه آدمى در سخن و پاسخ خود از پندار، گمان، خيال و حدس- كه همگى با علم تناقض دارند - پيروى كند بدون ترديد پاسخهاى او به هيچ روى‏در بردارنده حقيقت نخواهد بود، لذا از سوى شنونده با پذيرش و تصديق روبرونخواهد شد. از اين گذشته هنگامى كه آدمى به تظاهر به شناخت كشيده شود درواقع بر ناآگاهى خود نسبت به امور پوشش و پرده كشيده است و با تمسّك به‏پندارها، گمانه‏ها وتخيّلات‏از علم بى‏نيازى جسته‏است. بدون‏ترديد اين‏نيز گردنه‏اى‏دشوار است كه در برابر فرد قرار مى‏گيرد و او را از رسيدن به تكامل باز مى‏دارد.

درهاى دانش در پرتو قرآن و سنت گشوده مى‏شود

بزرگترين گردنه‏اى كه در برابر آدمى قرار مى‏گيرد پرسشهاى سرگردان كننده‏پيرامون سرّ وجود آدمى است. او از كجا آمده است؟ و به‏كجا مى‏رود؟ چه كسى اورا به اين جهان آورده است؟ زندگى و مرگ براى چيست، اين پوشش بزرگ و پايان‏هولناك، براى چه بوده و پس از مرگ چه مى‏شود، اگر هدف زندگى سعادت است‏پس نگون بختى، ستم، سركشى، جنگ، تباهى و نگرانى براى چيست؟

اينها پرسشهاى سرگردان كننده‏اى است كه بسيارى از آدميان را به گوشه‏نشينى‏وعزلت جويىِ بدور از پيشرفت كشانده و موجب شده آدمى در خود فرو برودوبيرون از چار چوب زندگى پويا بگريزد.

اينها فشرده گردنه‏هايى است كه در سر راه تكامل معنوى و پيشرفت مادى انسان‏قرار گرفته است و عقل عاملى است كه مى‏تواند اين گردنه‏ها را از ميان بردارد و قرآن‏كريم، از سويى همين عقل را براى آدمى ياد مى‏آورَد و از سوى ديگر اگر انسان‏آيات آن را درك كند، با دل و جان آنها را بپذيرد، اين گردنه‏ها را از سر راه برمى‏دارد. هنگامى كه آدمى قرآن را به دور از پيچيدگيها و با خلوص، تلاوت مى‏كندچنين مى‏يابد كه گويى قرآن فطرت او را بازگو مى‏كند و با درون و قلبش به مناجات‏مى‏پردازد، لذا با انوار روشنگر و درخشانش هر پرده‏اى را از برابر ديدگان اوفرومى‏فكند، بدين ترتيب آدمى علم و شناخت را از لابلاى احكام آن الهام مى‏گيردو راه، بر او رخ مى‏نمايد. بدين سان آدمى گام در راهى استوار مى‏نهد و درك مى‏كندكه خداوند سبحان، آفريننده آسمانها و زمين است و همه آنها را در اختيار آدمى‏نهاده. او در مى‏يابد كه آفريده شده تا خداى را بپرستد:

(وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ (116)).

"من جنّ و انس را نيافريدم مگر آن كه مرا بپرستند."

تا بدين ترتيب از خلال بندگى يكتا طعم آزادى را بچشد و از رحمت خداوندى‏برخوردار گردد، زيرا خداوند، همان رحمان و رحيمى است كه رحمتش همه‏پديده‏ها را در برگرفته است و تا اين حقيقت را درك كند كه عذاب دنيوى تنها نشان‏دهنده ستم آدمى نسبت به خويشتن است:

(ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ... (117)).

"با عملكرد مردم، تباهى بر خشكى و دريا ظاهر شد."

(...وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (118)).

"...ما به آنها ستمى نكرديم، بل خود به خويش ستم كردند."

و اين كه هر خيرى به آدمى رسد از سوى خداوند عزّوجلّ است و هر شرى، ازسوى خود اوست.

قرآن كريم به همه اين پرسشهاى سرگردان كننده انسان پاسخهايى ساده، بليغ‏وروشن مى‏دهد و هرگاه آدمى با نور تابناك آن پيوند يافت با شتاب بسيار به سوى‏بلندپروازيها و آرمانهايش در راه تكامل، علوّ معنوى و پيشرفت مدنى گام برمى‏دارد و همه گردنه‏هايى را كه بر سر راه زندگى او قرار دارد پشت سر مى‏نهد.

از اين گذشته احاديث شريف پيرامون عقل و علم نيز هدايت و اندرزى هستندبراى انسان در راه رسيدن به تكامل و والايى. امام صادق‏عليه السلام در حديث شريفى درپاسخ به كسى كه از عقل پرسش كرد مى‏فرمايد: "عقل همان چيزى است كه درپرتو آن خداوند رحمان پرستش مى‏شود و بهشت به دست مى‏آيد."(119)

همچنين آن حديث مفصل پيرامون سپاهيان عقل و سپاهيان جهل، بدون ترديدسخنى صادق است، زيرا عقل نورى است كه خداوند آن را به انسان بخشيده تا باآن تكامل يابد و راه تكامل، وجود همين صفاتى است كه وحى ما را بدانها فرامى‏خوانَد. از اين گذشته، تجربيات، صحّت آنچه را كه عقل و وحى، ما را بدان‏مى‏خواند اثبات مى‏كند. ما بايد اين احاديث را با درنگ بخوانيم تا پرتوى باشندبراى هدايت ما، بخشى از زندگى و وجود ما گردند كه بدآنهاعمل مى‏كنيم‏وبى‏تفاوت از كنار آنها نمى‏گذريم.