فصل چهارم : گردنههايى در راه علم
آنچه از خلال مفاهيم قرآن كريم، احاديث شريف نبوى و سخنان امامانمعصومعليهم السلام هويداست، اين است كه آدمى هنگامى كه مىخواهد حقايق را كشفكند، از جهل و گمراهى دورى گزيند تنها بايد عقل و سپاهيان آن را در كنار جهلوسپاهيان آن بشناسد، زيرا هر چه عقل خويش را روشن سازد و علم، خود به خودآگاهى يابد و آدمى به تواناييش در كشف و شناخت اشياء توجّه يابد، شناخت او ازحقايق فزونى مىگيرد، در نتيجه هدايت و يقين او افزايش پيدا مىكند.
از اينها گذشته رابطه اين صفاتِ پسنديده )سپاهيان عقل( با آنچه ما از علم،عقل، شناخت و فرهنگ سراغ داريم كدام است؟
براى مثال چرا تكبّر سپاهى از سپاهيان جهل است، چرا تواضع و فروتنى اصلعلم و اصل عقل است؟ چرا بردبارى از عقل و از علم است، شتابكارى، خشموجهالت از جهل؟ چرا حديث پيشگفته از امام صادقعليه السلام ميان صفات انسانىهمچون صفت كرم، بخشش، آرامش، عفت، شرم، ميان علم، عقل، شناختونظاير آن پيوند برقرار مىكند؟
پيوند عقل با وحى
اين پرسشها از ذهن هر خردمندى مىگذرد و براى پاسخ بدانها ماناگزير بايد درمباحث علم، عقل و پيوند عقل با وحى مبحثى نو بگشاييم.
سخن ما اين است كه قرآن و عقل توأم با يكديگر بوده و از هم جدايى نپذيرند.
در اين جا حقيقتى وجدانى در كار است كه در جزئيات، شناخته شده است،ليكن در چارچوب كلّى همچنان ناشناخته باقى مانده است و به ديگر سخنجزئيات اين حقيقت نزد هر انسانى معلوم است و هرگاه اين جزئيات در كنار همنهاده شوند چارچوب يا ساختارى كلّى از فلسفه اسلامى در عرصه علم و وحىتشكيل مىدهند.
انسان براى رسيدن به اوج روحى، تكامل معنوى، پيشرفت مدنى و مادى كهچشم بدان دارد ناگزير بايد در راه خود با بسيارى از گردنهها روبرو گردد، اگر نتوانداز اين گردنهها بگذرد و حتى آنها را در اختيار گيرد نخواهد توانست به اين والايىوپيشرفت دست يابد، خواه در زمينه معنويات و يا در زمينه تمدن مادى باشد.
دراين جا پيوند ژرف و استوار ميان قرآن كريم و عقل رخ مىنمايد و آشكار مىشود كهاين دو توأم هستند كه از هم جدايى نمىپذيرند و هر دو در اين كه نيروى ارادىِسترگى در اختيار آدمى بنهند كه بتواند از اين گردنهها بگذرد و بر آن چيرگى يابد،حتّى به قُلّه كمال معنوى و روحانى از يك سو و به اوج پيشرفت مادى مدنى ازسوى ديگر برسد همداستانند.
از اين گذشته توانايى قرآن كريم و قدرت عقل در گذشتن از اين گردنههاىدشوار، برداشتن آن از مسير انسان دليل روشن، حجت مبيّن و برهان قاطعى استبر صحّت قرآن از يك سو و سلامت عقل از سوى ديگر، به ديگر سخن هنگامى كهعقل راهنماى ماست به سوى قرآن و قرآن راهنماى ماست به سوى عقل، پسعقل ما را بدانجا هدايت مىكند كه قرآن از سوى خداوند سبحان است، قرآن،عقل را به ما ياد آورى مىكند و آن را در درون ما شكل مىدهد و در واقع، فطرت رادرجان ما شفاف مىكند.
پس اين دو در يك نقطه مشترك به يكديگر مىرسندونيروى آدمى را آزاد مىسازند.
رسيدن به اوج، در حدّ خود يعنى سلامت راه و آدمى هنگامى كه به قلّه كمالمىرسد در مىيابد كه راه او براى رسيدن، سالم و درست بوده است.
و آنگاه كه باديگران رايزنى مىكند و نظر آنان را در موردى مىطلبد، يا آنگاه كه به او از راهى كهدرپى آن است خبر مىدهند، او به آن مورد يا راه دست مىيابد و به هدف خودمىرسد، در اين هنگام او نمىتواند انكار كند كه راهنما و مخبر او در راهنماييشمخلص، در سخنش راست و در نقل قولش درستكار بوده است و در نتيجههدايتگرى راهنما بوده است، هنگامى كه صحّت از تجربيات، دادههاى ديگرانودرستى نتايج آنها اطمينان مىيابد البته نخواهد توانست مهارت آنها را انكار كند،يا هنگامى كه نياز، او را به رسيدن به اين نتايج مورد نظر وا مىدارد، از آنها بىنيازىجويد.
آدمى هنگامى كه يكبار براى درمان به پزشكى مراجعه مىكند و عملاً از آنبيمارى بهبود مىيابد، ناگزير بار ديگر به سبب بيمارى ديگرى به همان پزشكمراجعه خواهد كرد، زيرا درستى درمان و مهارت دانش او را به يقين دريافته است.خداوند سبحان مىفرمايد:
)قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ...(91)).
"بگو شهادت چه كسى از هر شهادتى بزرگتر است؟ بگو: خدا ميان من و شما گواهاست..."
و يكى از معانى شهادت خداى متعال بر صدق رسالتهاى او اين است كه آدمىاز طريق قرآن و عقل مىتواند به آرمانها بلند پروازيها و بلكه كمال خود دست يابد.
در اين جا سؤال ديگرى مطرح شدنى است: گردنههايى كه بر سر راه ما قراردارند كدام بوده؟
و وحى چگونه اين گردنهها را از ميان بر مىدارد و به ما توانايىگذر از آنها را مىبخشد؟
گردنه نخست - قالب پذيرى در حدود دنيوى
از جهل و نادانى است كه آدمى تفكر خود را در چار چوب اين جهان فناپذير،محدود كند، زيرا اين قالبِ تنگ براى انديشه، بدون ترديد آدمى را در زاويهاىمحصور مىكند كه توان ديد را از او مىستاند، مگر ديدن آنچه به گمان او عامل بقاو ماندن در اين دنياست، بدون هيچگونه آينده نگرى، در نتيجه چه بخواهد و چهنخواهد به كژراهههايى گرفتار مىآيد كه نتيجهاى جز سقوط به عمق دوستى دنياىزودگذر، در پى ندارد ولذا به زمين فرو در مىافتد، و از همين رو گفته شده: دوستىدنيا اصل هر خطايى است و دوستى كور مىكند و كر مىسازد و اين چنين در پىخود عملكردهاى فراوانى را به بار مىآورد كه انسان را از انسانيتش تهى مىكند، كهديگر اشرف مخلوقات شمرده نمىشود و از در اين واقعيت ناتوان مىمانَد كه اوآفريده نشده تا در طول تاريخ تنها اين سالهاى معدود را به سر رساند وصرفاً در ايندنياى زودگذر زندگى كند، چنانكه از درك اين واقعيت ناتوان است كه:
(...فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ(92)).
"...متاع اين دنيا در برابر متاع آخرت جز اندكى هيچ نيست."
و حتّى از آخرت، غافل مىمانَد و نمىتواند مفهوم جاودانگى را و اين كه حياتديگرى در پى اين حيات نهفته كه بهتر و پايندهتر است درك كند:
(بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِّنْهَا بَلْ هُم مِنْهَا عَمُونَ(93)).
" آنها )مشركان( اطلاع صحيحى درباره آخرت ندارند، بلكه در اصل آن شكدارند، بلكه نسبت به آن نابينايند."
از اين گذشته هنگامى كه انديشه و عملكردهاى آدمى در محدودهاى گذرا،منحصر شود و يك گنجشك در دست را بهتر از ده گنجشك بر درخت بپندارد،عادت تنبلى، خاموشى و تسليم پذيرى، نيروى او را به ضعف مىكشاند و او را ازرويارويى با مشكلات باز مىدارد و در نتيجه مانع از آن مىشود كه به بلندپروازيهاى مادّى و معنوى خويش دست يابد.
و بر اين اساس امام پرهيزكاران علىعليه السلام است كه مىفرمايد: "بنده خدا بهنعمتى دست نمىيابد، مگر آن كه نعمت ديگرى را از كف نهد."(94)
بدون ترديد آن كه خواهان آينده خويش است ناگزير بايد از پارهاى لذّات امروزخود چشم بپوشد و خود را براى گذر از اين گردنه دشوار، كه همان دوستى دنيا وغفلت از آخرت است، آماده سازد.
اين امر تنها به اشخاص اختصاص ندارد، بلكهبر امّت نيز باز تابانده مىشود.
پس هر امّتى كه با چشمپوشى از آينده و بدون تلاشبراى رسيدن به پيشرفت مدنى، توجّه خود را در چارچوب محدودى منحصرسازد، نَه تنها خيلى زود از كاروان تمدّن باز مىماند، بلكه اين بىتفاوتى و تسليمپذيرى او را به واپس گرايى مىكشاند و در نتيجه، دستخوش نابوديش مىسازد.
عقل مىتواند از اين گردنهها بگذرد و قرآن كريم از طريق آيات كريمه خود كه بهآدمى ياد آورى مىكند كه بيهوده آفريده نشده، بر نور عقل او مىافزايد:
(أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً...(95))
"آيا گمان كردهايد كه ما شما را بيهوده آفريديم..."
و به ياد او مىآورَد كه براى بقاء و حيات خلق شده است:
(وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ(96)).
"زندگى دنيا جز لهو و لعب نيست و هر آينه سراى آخرت براى كسانى كه پرهيزكارى را در پيش مىگيرند بهتر است."
اين آيات، راه را براى آدمى روشن مىسازند تا در پرتو انديشه خود از افقمحدودش، فاصله بسيار بگيرد، او را به سوى آزادى و رهايى سوق مىدهد تا باافكار و رويكردهايش به آفاتى بس والاتر از بينوايى و پستى روى آورَد و البته در اينميان لازم نيست بهره خود را از دنيا فراموش كند، بلكه آيات قرآنى، او را به سوىرستگارى در پرتو حياتى والا از خلال همين زندگى دنيوى فرامىخوانَد:
(وَابْتَغِ فِيَما آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ...(97)).
"در آنچه خدايت ارزانى داشته سراى آخرت رابجوى..."
زيرا هنگامى كه قرآن نور عقل را به ياد آدمى مىآورَد و در حقيقت ريسمانى رابراى آدمى مىفرستد تا با چنگ زدن بدان از اين سطح تفكر پست كه به حبّ زندگىدنيوى محدود است بيرون كشيد و نجاتش بخشد و او را به سوى رسيدن بهانديشهاى بالا بَرد كه ميان زندگى پست دنيا و زندگى والا، بين زندگى اين جهانىوآخرتى كه در انتظار اوست، يعنى زندگى همراه با علوّ و جاودانگى، پيوندىاستوار برقرار سازد، لذا از او مىخواهد كه به بركت انديشه و آزادى از دوستىِ كوركورانه اين جهان به دوستىِ والاى معنوى يعنى زندگى اخروى ره بيابد: "براىآخرتت چنان باش كه گويى فردا مىميرى"(98) و در اين هنگام است كه يكى ازگردنهها از ميان مىرود و آدمى، طى كردن راه تكامل را آغاز مىكند.
گردنه دوم - تكبّر
اگر چه مفهوم "تكبر" بزرگ بينى خود نسبت به ديگران است، ولى در عين حالانسان متكبر خود را نيز نمىشناسد و نسبت به ذاتش جاهل است و از ذهن اومفهوم اين سخنان گذر نمىكند كه:
(وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ...(99)).
"او خدايى است كه تنها را از يك نفر آفريد..."
و "همه شما از آدم هستيد و آدم از خاك."(100)
بدون ترديد، تكبر عواملى دارد كه نتايجى نيز بر آن مترتب است، زيرا آدمىهنگامى كه به خويش باز مىگردد و در مىيابد كه موجودى است بغايت ناتوان كهنمىتواند زمينى را كه بر آن زندگى مىكند بشكافد و هرگز نمىتواند قامتى چون كوهيابد، هر چند بر همجنسان خود فخر فروشد.
خداوند سبحان مىفرمايد:
(وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُول (101)).
"و از روى سرمستى در زمين راه مرو كه هرگز نخواهى توانست زمين را بشكافىوهرگز قامتت به كوهها نخواهد رسيد."
ولى جهل بدين مفهوم كه شخص متكبر از درك آن ناتوان بوده و همان عاملىاست كه او را به تظاهر به امورى وا مىدارد كه عملاً در او موجود نيست و از همينرو نمىتواند به استقبال حقايق برود، لذا به لاف زنى، خيره سرى و لجبازى توسّلمىجويد، به عقب ماندگى، واپسگرايى و وارونگى مىگرايد.
اين نشانه عقبماندگانى است كه به عقب ماندگى خود مىبالند و به آبهاى متعفنى كه در آن دستو پا مىزنند افتخار مىكنند.
پس شگفت نيست اگر افرادى را مىبينيم كه به عقب ماندگى افتخار مىكنند،مستقيم و يا غير مستقيم به گناهان خود مىبالند، لذا قلب آنها چونان صخرهاىسخت و يا حتّى سختتر از آن مىگردد، زيرا گاهى از دل سنگى چشمهاىمىجوشد، ليكن از دل متكبّر جز كينه چيز ديگرى فوران نمىيابد كه از احساسعقب ماندگى او سرچشمه مىگيرد و به نظر مىرسد ولى چنان فرو بسته دارد كهآذرخشهاى عذاب هم با گونههاى مختلفش بر او نشانى نمىنهد:
(ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُمِنْهُ الْأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍعَمَّا تَعْمَلُونَ (102)).
"پس از آن دلهاى شما چون سنگ، سخت گرديد، حتّى سختتر از سنگ، كه ازسنگ گاه جويها روان شود و چون شكافته شود آب از آن بيرون جهد و گاه از ترس خدااز فراز به نشيب فرو غلتد و خدا از آنچه مىكنيد غافل نيست."
از همين جاست كه روان شخص متكبّر به چراگاهى مىگرايد كه سپاهيان جهلدر آن مىچرند و در آن جا نَه مفهوم مهرورزى به مردم را در مىيابند و نَه توجهبديشان ر.
رحمت راهى به قلب ايشان نمىيابد و بر اين اساس، تكبّر گردنهاى برسر راه پيشرفت آدمى است.
نورافشان اين راه همان قرآن كريم است كه عقل را به ياد آدمى مىآورَد و اينواقعيت را براى انسان خاطرنشان مىكند كه او آفريدهاى است ناتوان و در عين حالشريف و والا، البته اين در صورتى است كه حقايق را تعقّل و درك كند.
قرآن كريمآمده است تا بندهاى سينه آدمى را بگسلد و به او ياد آورَد شود كه جزئى از جامعهبشرى است و بر او همان است كه بر مردم وهمان مسؤوليتى را دارد كه ايشان و او رابه فروتنى فرامىخوانَد:
(وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلاَ تَمْشِ في الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ (103)).
"به تكبّر از مردم روى مگردان و به خود پسندى بر زمين راه مرو، زيرا خدا هيچ بهناز خرامنده فخر فروشى را دوست ندارد."
و او را از گردن فرازى و سركشى باز مىدارد:
(كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَى * أَن رَآهُ اسْتَغْنَى (104)).
"هرگز چنين نيست، آدمى همين كه خود را بى نياز ببيند سركشى مىكند."
و راه را براى او روشن مىكند و بدين ترتيب گردنه تكبر از ره زدوده مىشودوآدمى ارجمندى و عظمت مىيابد.
گردنه سوم - حسد
عوامل متعددى در روح آدمى جمع مىشوند سپس از لابلاى رفتار و عملكرد اوخود را مىنمايانند.
حسد نيز چيزى جز پديدهاى زشت نيست كه عامل نخستينوبنيادين آن همان آز و طمع است و بلكه مىتوان آن را نوميدى از رحمت خدايىدانست كه همه چيز را در بر گرفته است، هنگامى كه آدمى از رحمت پروردگارخويش نوميد مىشود به قعر ظلمات طمع فرو مىافتد، كه خود پرستى، حرص،خود محورى و در پس آن همراهى و هماهنگى با شرور، ظلم و ستم است و درنتيجه ناسپاسى به نعمتهاى خدا را به دنبال خود يدك مىكشد.
آيا خود پرستى و خود محورى چيزى جز خشم و عدم رضايت به موهبتهاىخداوندى است؟ و آيا نوميدى چيزى جز بى تفاوتى و خاموشى در كوشش براىبدست آوردن رحمت الهى است؟ و آيا مفهوم خود بينى چيزى جز گرايش بهمنافع فردى است؟ چنانچه ظلم و ستم چيزى جز سرقت آمال و اموال ديگرانوسلب آزادى و اميدهاى ايشان نيست؟
تمامى اين عوامل و ويژگيها هنگامى كه در آدمى گردآنيد، درخت حسد را درجان او مىنشانند و حسد، عامل شرى است كه هرگاه بر امّت حاكميت يابدموجب پراكندگى و از هم پارگى آن مىگردد و در اين هنگام هر گروهى مىكوشدآنچه را در نزد گروههاى ديگر است به خود اختصاص دهد و به انحصار خود درآورد، در نتيجه دشمنى و ستيزهجويى، اختلاف و ناهمسازگارى در ميان امّترواج مىيابد، ويژگيهاى خير فروپاشيده مىشود و كمالات روحى و معنوى از ميانمىرود و به تبع آن امكانات مادّى نيز نابود مىگردد.
قرآن كريم با آيات نورانى خود حسد را از دل آدمى بر مىكند و عقل را به يادمىآورد كه:
(...وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَاباً وَخَيْرٌ مَّرَدّاً (105)).
"...و نزد پروردگار تو پاداش و نتيجه كردارهاى شايستهاى كه باقى ماندنىاندبهتر است."
(إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (106)).
"خدا به هر كه بخواهد روزى را گشاده مىگيرد و به هر كه بخواهد تنگ و او نسبت بهبندگانش آگاه و بيناست."
آدمى را هدايت مىكند تا از تفكر در آنچه در دست ديگران است روى برتابد،زيرا آنچه در دست خداست فراوانتر، برتر و ماندگارتر است:
(...وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً (107)).
"...بخشش خدايت هرگز از كسى منع نشده است."
قرآنكريمآدمىرا تشويق مىكند كه درخواستههاى خود تنها بهخداوند روآورَد:
(وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً... (108))
"هر كه از ياد من روى برتابد زندگانى تنگى خواهد داشت..."
جمود و خوارى را كنار نهد:
(وَأَن لَّيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى (109)).
"براى انسان، جز ثمره تلاش او نيست."
و از او مىخواهد براى رسيدن بهرحمتالهى و توكّل بهخداوند سبحان بكوشد:
(وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالاً وَوَلَداً *فَعَسَى رَبِّي أَن يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِن جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَاناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً (110)).
"چرا آنگاه كه به باغ خود در آمدى نگفتى: هر چه خداوند خواهد، و هيچ نيرويى جزنيروى خدا نيست؟ اگر مىبينى كه دارايى و فرزند من كمتر از توست شايد پروردگارمن مرا چيزى بهتر از باغ تو دهد.
شايد بر آن باغ صاعقهاى بفرستد و آن را به زمينىصاف و لغزنده بدل سازد."
گردنه چهارم - بى دانشى
در زير بى علمى و بى عقلى سه صفت مندرج است: آرزوهاى طولانى، تمنّى)ارزهاى بى تلاش و كوشش داشتن( و پندارهپردازى لذا هر يك از اين صفات، ذاتاًپليد هستند و صفات پليد ديگرى را در پى دارند.
مفهوم آرزوهاى طولانى يعنى گريز از حقيقت به سوى وهم و فرار از عرصهواقعيت به غار رؤياها، اين همان بى دانشى است و هنگامى كه آدمى در اين دنياىفناپذير با آرزوهاى جاودانه زندگى كند، در واقع با آرزوهايى همنفس است كه باحقيقت و واقعيت تناقض دارد.
در حقيقت خداوند مىگويد:
(كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ... (111)).
"هر جانى چشنده مرگ است..."
و اين كاروانيان مردگان است كه خداوند با آنها به انسان هشدار مىدهد كه ازرفتن گريزى نيست، ليكن دلهاى بيمار و چشمان غبار گرفته اين حقيقت را درنمىيابند و كسانى هستند كه گمان مىكنند براى هميشه و تابى نهايتِ تاريخ،همچنان جاودان خواهند ماند، ولى اين مفهوم را بر زبان جارى نمىكنند و ما اينمفهوم را از لابلاى عملكردهاى ايشان در مىيابيم.
تفاوت فراوانى است بين كسىكه در برابر خدا مىايستد و همه اعضا و جوارحش روى به خدا دارند و او نمازش راچونان كسى بگزارد كه گويى در حال وداع است و يقين دارد كه بازگشت او به سوىخداوند سبحان است:
(وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فُيهَا... (112)).
"روز رستخيز مىآيد و ترديدى در آن نيست..."
و اين كه: )...إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَستَقْدِمُونَ (113)).
"...چون زمانشان فرا رسد نه يك ساعت تأخير كنند و نه يك ساعت پيش افتند."
ولذا نمازى مىگزارد با رويكرد خالص به سوى خداوند عزّوجلّ، و مىداند كهاين نماز مىتواند آخرين نمازى باشد كه در اين جهان مىگزارد و در اين هنگام نمازچونان از معراجى معنوى و ستوده برخوردار است، فرا رفته به سوى خداى متعالو در برابر، كسى را مىبينيم كه با اختلاف فراوان نسبت به چنين نماز گزارى، روىبه قبله مىايستد، امّا حواس او به چندين جهت پراكنده است و انديشههايش بسىپريشان و نمىداند نماز صبح را دو ركعت به جاى آورده يا هشت ركعت، زيراآرزوها و روياهاى او براى يك لحظه، يا يك ساعت و يا هزار سال پس از اين نماز،همچنان به صف ايستادهاند.
اين فرار از حقيقت است و اين است تفاوت ميان علمو جهل.
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله ميان اجل )مرگ( و بنى آدم خطى مىكشد و مىفرمايد:اين بنى آدم است و اين آرزوهاى او و خطى ميان آن دو مىكشد و مىفرمايد: و ايناجل اوست كه ميان انسان و آرزوهايش فاصله مىافكند.
مفهوم تمنّى آن است كه آدمى هنگام خواستن چيزى تصميم خود را با عملدرهم نياميزد، زيرا روشن است كه رسيدن به هدف جز با تلاش و تكاپو حاصلنمىآيد "و هنگامى كه اراده از عمل تهى گردد تمنى ناميده" مىشود.
تمنّى حالتى از خاموشى و تنبلى است و چيزى جز گريز از حقيقت نيست و درنتيجه تمنّى را بايد بى دانشى دانست:
(وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لاَيَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلاَّ أَمَانِيَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ (114)).
"و پارهاى از آنان عوامانى هستند كه كتاب خدا را جز يك مشت خيالات و آرزوهانمىدانند و تنها به پندارهايشان دل بستهاند."
(وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَايُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (115)).
"ما پيش از تو هيچ رسول يا نبى را نفرستاديم مگر آن كه هرگاه آرزو مىكرد،شيطان القاءاتى در آن مىكرد، اما خداوند القاء است شيطان را از بين مىبرد، سپسآيات خويش را استوارى مىبخشيد، خدا دانا و حكيم است."
كسى كه در حالت توهم و نا آگاهى زندگى كند تنها از قافله عقب نمىمانَد، بلكهبه وضعى بدتر و وخيمتر كشانده مىشود، زيرا بدون آن كه خود را به زحمتبياندازد يا ساكنى را به حركت وا دارد انتظار تغييرات و تحولات سترگى در زندگىخود دارد.
هنگامى كه آدمى به جاى زندگى در فضايى آكنده از والايى، رشد وپيشرفت، با عقب ماندگىاز سقوط زيست كند، هرچه عمرش فزونىيابد دوريشازخدا فزونىمىگيرد، بر سختى قلب وگرفتگى ديدگانش افزوده مىگردد، در نتيجهبر سرگردانى و گمراهى او اضافه مىشود و در گونهاى كاستىِ پيوسته به سر مىبَرد.امام علىعليه السلام مىفرمايد: "هركه رو به فزونى نباشد رو به كاستى است و هر كه رو بهكاستى باشد مرگ براى او شايستهتر است." زيرا زندگى براى او تنها به مفهوم توهمو آرزو كردن است و در نتيجه، جامعهاى كه در او زندگى مىكند نيز به او توجهىندارد و از اين رو بارسنگينى بر جامعهاش بوده و مرگ آن از زندگيش بهتر است.
امّا پندارهپردازى به مفهوم آن است كه سخن را بى هيچ درنگ و ژرف انديشى باهمه كاستيهايش بر زبان آورد.
كه اين خود حاكى از نارسايى در شناخت و دركاوست.
هنگامى كه آدمى در سخن و پاسخ خود از پندار، گمان، خيال و حدس- كه همگى با علم تناقض دارند - پيروى كند بدون ترديد پاسخهاى او به هيچ روىدر بردارنده حقيقت نخواهد بود، لذا از سوى شنونده با پذيرش و تصديق روبرونخواهد شد.
از اين گذشته هنگامى كه آدمى به تظاهر به شناخت كشيده شود درواقع بر ناآگاهى خود نسبت به امور پوشش و پرده كشيده است و با تمسّك بهپندارها، گمانهها وتخيّلاتاز علم بىنيازى جستهاست.
بدونترديد ايننيز گردنهاىدشوار است كه در برابر فرد قرار مىگيرد و او را از رسيدن به تكامل باز مىدارد.
درهاى دانش در پرتو قرآن و سنت گشوده مىشود
بزرگترين گردنهاى كه در برابر آدمى قرار مىگيرد پرسشهاى سرگردان كنندهپيرامون سرّ وجود آدمى است.
او از كجا آمده است؟ و بهكجا مىرود؟ چه كسى اورا به اين جهان آورده است؟ زندگى و مرگ براى چيست، اين پوشش بزرگ و پايانهولناك، براى چه بوده و پس از مرگ چه مىشود، اگر هدف زندگى سعادت استپس نگون بختى، ستم، سركشى، جنگ، تباهى و نگرانى براى چيست؟
اينها پرسشهاى سرگردان كنندهاى است كه بسيارى از آدميان را به گوشهنشينىوعزلت جويىِ بدور از پيشرفت كشانده و موجب شده آدمى در خود فرو برودوبيرون از چار چوب زندگى پويا بگريزد.
اينها فشرده گردنههايى است كه در سر راه تكامل معنوى و پيشرفت مادى انسانقرار گرفته است و عقل عاملى است كه مىتواند اين گردنهها را از ميان بردارد و قرآنكريم، از سويى همين عقل را براى آدمى ياد مىآورَد و از سوى ديگر اگر انسانآيات آن را درك كند، با دل و جان آنها را بپذيرد، اين گردنهها را از سر راه برمىدارد.
هنگامى كه آدمى قرآن را به دور از پيچيدگيها و با خلوص، تلاوت مىكندچنين مىيابد كه گويى قرآن فطرت او را بازگو مىكند و با درون و قلبش به مناجاتمىپردازد، لذا با انوار روشنگر و درخشانش هر پردهاى را از برابر ديدگان اوفرومىفكند، بدين ترتيب آدمى علم و شناخت را از لابلاى احكام آن الهام مىگيردو راه، بر او رخ مىنمايد.
بدين سان آدمى گام در راهى استوار مىنهد و درك مىكندكه خداوند سبحان، آفريننده آسمانها و زمين است و همه آنها را در اختيار آدمىنهاده.
او در مىيابد كه آفريده شده تا خداى را بپرستد:
(وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ (116)).
"من جنّ و انس را نيافريدم مگر آن كه مرا بپرستند."
تا بدين ترتيب از خلال بندگى يكتا طعم آزادى را بچشد و از رحمت خداوندىبرخوردار گردد، زيرا خداوند، همان رحمان و رحيمى است كه رحمتش همهپديدهها را در برگرفته است و تا اين حقيقت را درك كند كه عذاب دنيوى تنها نشاندهنده ستم آدمى نسبت به خويشتن است:
(ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ... (117)).
"با عملكرد مردم، تباهى بر خشكى و دريا ظاهر شد."
(...وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (118)).
"...ما به آنها ستمى نكرديم، بل خود به خويش ستم كردند."
و اين كه هر خيرى به آدمى رسد از سوى خداوند عزّوجلّ است و هر شرى، ازسوى خود اوست.
قرآن كريم به همه اين پرسشهاى سرگردان كننده انسان پاسخهايى ساده، بليغوروشن مىدهد و هرگاه آدمى با نور تابناك آن پيوند يافت با شتاب بسيار به سوىبلندپروازيها و آرمانهايش در راه تكامل، علوّ معنوى و پيشرفت مدنى گام برمىدارد و همه گردنههايى را كه بر سر راه زندگى او قرار دارد پشت سر مىنهد.
از اين گذشته احاديث شريف پيرامون عقل و علم نيز هدايت و اندرزى هستندبراى انسان در راه رسيدن به تكامل و والايى.
امام صادقعليه السلام در حديث شريفى درپاسخ به كسى كه از عقل پرسش كرد مىفرمايد: "عقل همان چيزى است كه درپرتو آن خداوند رحمان پرستش مىشود و بهشت به دست مىآيد."(119)
همچنين آن حديث مفصل پيرامون سپاهيان عقل و سپاهيان جهل، بدون ترديدسخنى صادق است، زيرا عقل نورى است كه خداوند آن را به انسان بخشيده تا باآن تكامل يابد و راه تكامل، وجود همين صفاتى است كه وحى ما را بدانها فرامىخوانَد.
از اين گذشته، تجربيات، صحّت آنچه را كه عقل و وحى، ما را بدانمىخواند اثبات مىكند.
ما بايد اين احاديث را با درنگ بخوانيم تا پرتوى باشندبراى هدايت ما،
بخشى از زندگى و وجود ما گردند كه بدآنهاعمل مىكنيموبىتفاوت از كنار آنها نمىگذريم.