فصل دوم : علم، نماياننده حقايق
هنگامى كه اسلام و بينشهاى آشكار قرآنىِ آن معمّاى علم را كشف مىكنندوآدمى بدون هيچ گونه رنجى در پرتو وجدان خويش آن را باز مىيابد، يا هنگامىكه قرآن، حقيقت آدميان را بديشان ياد مىآورَد
و نهفتههاى عقلشان را به ظهورمىرساند و فطرت درونيشان را جلا مىدهد، در اين هنگام شگفتى آدمى
را در برمىگيرد امرى را كه كشف كرده يك امر آشكار و هويدايى بوده، پس چگونه از نظراو پنهان مانده است.
امام صادقعليه السلام درباره علم مىفرمايد: "علم نورى است كه در قلب هر كه خداوندتبارك خواهان هدايت او باشد قرار مىگيرد." (71)
پس نور در اين جا به معناى پرتوهايى نيست كه از چراغهاى برقى و شبيه آن و يااز خورشيد تابيده مىشود، بلكه نور، همان عاملى است كه پرده از پديدهاىبرمىگيرد.
همان گونه كه چراغ يا نور خورشيد بر پديدههاى مادّى و محسوستابيده مىشود و عيانشان مىگرداند، عقل و علم حقايق را براى انسان كشفمعنوى مىكنند.
پس "علمنورىاست كهدر قلب هركه خداخواهان هدايتاو باشد قرارمىگيرد".اين زيباترين و شگفتترين سخنى است كه مىتوان گفت، دورنمايهاى دقيق،آسان و سهل الادراك و عليرغم عميق بودن آن، براى بسيارى آشكار است.
سخنى كه بشريت از پنچ هزار سال پيش به اين سو، هنوز نتوانتسه است آن رادرك كند و همچنان در حلقهاى ميان تهى مىگردد بى آن كه بتواند حقيقت سادهاىرا كه اين حديث آن را بيان مىكند كشف كند، يا به درك اين حديث نايل آيد كهمىفرمايد:
"همانا خداوند عقل را از نور مخزونى بيافريد كه در علم سابقش نهفته بود؛علمى كه نَه پيامبر مرسلى بر آن آگاهى يافت و نَه فرشته مقرّبى..." (72)
حتّى فيلسوفان بزرگ و عارفان برجسته از فهم و درك درونماى اين سخنانبسيط كه پرده از آفاتى برمىگيرند ناتوانند و از همين جا حقيقت اين سخن رخمىنمايد كه برماست تا از دروازه اسلام وارد شويم، با قرآن كريم، سنّت نبوىوسخنان اهل بيتعليهم السلام، تذكّر بيابيم و اين نيز همان حديثى است كه از امامصادقعليه السلام روايت شده است:
"هر كه خدا را بپرستد بدون آن كه حقيقت را از عالمى صادق شنيده باشدخداوند او را به سرگردانى و فنا بكشاند و هر كه ادّعا كند چيزى جز از درى شنيدهكه خداوند به روى بندگانش گشوده است مشرك مىباشد و اين در، همان )پيامبر(امين است كه امانتدار اسرار پنهان خداوندى است." (73)
بنابراين هنگامى كه آدمى از ورود از درِ اهل بيت پيامبرعليهم السلام بركنار بيفتدونخواهد از درِ علم، آگاهى ستاند و از در، به خانهها وارد نشود، در سرگردانىوگمراهى باقى مىمانَد و بر محور حلقهاى ميان تهى مىگردد، همچنان برگردخويش مىگردد و نمىداند از كجا وارد شود.
علم، چونان نور
"علم نورى است كه خداوند در قلب هر كه خواهد بيفكند" اين حقيقتى استكه حكما و فلاسفه آن را درك نكردند و بازش نشناختند، از همين رو به كژراههكشيده شده و ره گم كردند، تاجايى كه برخى گفتهاند علم بر نفس آدمى عارضمىشود و اين بدآن مفهوم است كه نفس بشرى به صفحهاى فلزى و حساسمىماند كه صورت پديدهها بر آن نقش مىبندد، همچون نوارهاى حساسوفيلمهايى كه امروزه با به كارگيرى ابزار تصوير بردارى مورد بهرهورى قرار مىگيرد.فيلم هنگامى كه نور بر آن مىافتد حساسيت نشان مىدهد و تصوير مورد نظر بر آننقش مىبندد و سپس با عبور از ديگر مراحل، مواد شيميايى ظاهر كننده بر آن بهكار زده مىشود تا چهره مشخّص گردد و آنگاه بر ورقه حساس ديگرى منتقلمىشود كه تصوير پديده را آشكارا در برابر ديدگان مىنهد.
نفس انسان را نيز چنين دانستهاند و آن را پديدهاى حسّاس تلقّى مىكنند كهعوامل مؤثّر بيرونى بر آن اثر مىنهد و پديدهها بر آن نقش مىبندد و در نتيجه، علمحاصل مىگردد.
اين همان چيزى است كه آن را وجود ذهنى ناميدهاند يعنى درذهن انسان، وجودى از اشياء هست و از همين جاست كه بن بست پيش مىآيدواين عدّه بر گرد حلقهاى ميان تهى مىگردند.
آنها درباره اين وجود ذهنى پرسشمىكند كه آيا با وجود خارجى همخوان است يا خير؟ اگر گفته شود: خير، پسچگونه آنچه با معلومش همخوانى ندارد دانسته مىشود؟ و اگر گفته شود: آرى!در اين جا اين مشكل پيش مىآيد كه وجود ذهنى از مقوله كيف است و موجوداتخارجى از مقولات گوناگون كه برخى از آنها عرض هستند و برخى ديگر جوهروپارهاى زمان و گروهى مكان.
شايد يك مثال آسان براى ما اين مفهوم را كه ازقدرى پيچيدگى برخوردار است آشكار سازد.
ما مىگوييم: آب غير از هواست وهردو غير از عنصر اكسيژن - البتّه در تركيب هوا وجود عناصر اكسيژن و آب - هستندو آب، روز جمعه نيست، زيرا روز جمعه از مقوله زمان است و آب از مقوله جوهر،سردىِ آن از مقوله عرض كوچكى و بزرگى حجم آب از مقوله كيف، البتّه اينها همهمقولههاى متفاوت هستند و چنانكه فلاسفه مىگويند نفس بشرى از مقوله كيفاست، پس چگونه مقوله عرض، زمان، مكان وجوهر در نفس با هم گرد مىآيند؛مقولاتى كه همگى با طبيعت نفس ناهمساز گارند؟ فيلسوف معروف ملاّ هادىسبزوارى در منظومه خود چنين سروده است:
والذات من انحاء الوجود قد حفظ
جمع المقابلتين منه قد لحظ
فجوهر مع عرضٍ كيف اجتمع
ام كيف تحت الكيف كلّ قد وقع؟
او مىپرسد: چگونه مقولات مختلف در نفس بشرى با هم گرد مىآيند؟ براىپاسخ به اين پرسش هر يك به سمتى رفته و راه خاص خود را در پيش گرفته است.
برخى از آنها مىگويند: موجودِ در خارج غير از موجودى است كه در ذهنانسان است و برخى گفتهاند: موجود در خارج هنگامى كه در ذهن آدمى جاىمىگيرد تحوّل مىپذيرد و برخى هر دو طرز تفكّر را نفى كردهاند و گفتهاند: علمچيزى نيست مگر درخشش نفس و گسترش آن بر موجودات خارجى و گفتهاند:نفس بشرى از گسترشها و حركتهاى امواجى برخوردار است، هنگامى كه نفسآدمى موج مىزند و دايره به اين موج موجودات خارجى مىرسد، در واقع، علمحاصل شده است.
شايد اين سخنان گوينده خود را به شرك بكشاند و به كفرش دراندازد، زيرا اگرعلم دخول پديدهها در ذهن آدمى است، پس در علم خدا چگونه داخلمىشوند؟ آيا وجود و موجودات در ذات خداوند قدّوس و منزّهى وارد مىشوندكه بزرگتر از آن است كه توصيف شود؛ خدايى كه هر چه در آسمانها و زمين استتسبيح گوى اوست و چيزى نيست، مگر آن كه او را بستايد.
و آيا موجودات ناقصو پليد در ذات خدا وارد مىشوند؟ بدين ترتيب، اين همان شرك و همان كفرخواهد بود، ليكن آدمى هنگامى كه از چنين تفكر پستى فاصله مىگيرد و از درافتادن به پرتگاه شرك دورى مىگزيند درك مىكند كه علم نَه اين است و نَه آن، بلكشف شدن پديدهها براى نفس بشرى از طريق نورى الهى است.
برخى از فلاسفه معتقدند كه نفس بشرى، خود علم است.
در اين جا اين سؤالمطرح مىشود كه: اگر بگوييم نفس بشرى خود علم است، آيا ممكن است در اينهنگام باور يابيم كه علماز خداوند سبحاناست؟ آنها هر چه بگويند و هر استدلالىكه بكنند بازهم شاهد خواهيم بود كه مجبور خواهند بود به خطاى اين طرز تفكّراعتراف كنند و اين هنگامى است كه به فطرت و وجدانشان بازگردند، زيرا اگر ذاتآدمى همان علم باشد پس چرا آدمى نسبت به امورى جهل دارد و به ديگر سخنآدمى مىبايد همه چيز را مىدانست.
از اين گذشته اگر وضع چنين بود كه آنهامىگويند، پسچرا آدمى خودرا فراموش مىكند ونسبت بهخويش جهل مىيابد؟،زيرا با فطرت و وجدان خويش درمىيابد كهآن علم نيست واو همه چيز را نمىداند:
(...وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيل (74)).
"...و از دانش جز اندكى داده نشديد."
چنانكه با وجدان و فطرتش در مىيابد كه بسيارى اوقات او خويش را فراموشمىكند.
خداوند سبحان مىفرمايد:
(وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (75)).
"از كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا هم آنان را از خويش به فراموشىانداخت، اينان همان تبهكارانند."
او نفس خويش را به هنگام خواب و غفلت فراموش مىكند، در حالى كه اگرنفس، همان علم مىبود محال بود آدمى خويش را فراموش كند.
عده ديگرى معتقدند كه علم صورتى در ذهن است.
ما مىپرسيم ضمانت آنكدام است، بدين مفهوم كه آدمى هنگام آگاهى از پديدهها چگونه ضمانت مىكندكه آنها با حقايق بيرونى منطبق هستند.
اگر عكس شخصى بدو داده شود و ادّهاگردد كه اين عكس فلان شخص است كه پيشتر او را نديده آيا اين ادّعا را تصديقخواهد كرد؟ طبيعتاً نَه، زيرا او نمىتواند عكسى را كه به او نشان داده شده باواقعيت خارجى، يعنى انسانى كه هرگز نديده است، تطبيق دهد.
دراين جا به اين سخن باز مىگرديم كه: اگر علم صورتى در ذهن و يا نفس استانسان بدون آن كه پديدهها به گونهاى مستقيم براى او منكشف شوند، ضمانتهمخوانى اين تصوير با حقايق خارجى كدام است؟ اين همان چيزى است كه آدمىرا به بنيان نهادن علمى واداشت كه آن را منطق ناميدند و شايد همين معمّا شالودهبنيانگذارى علم منطق بود، اگر چه بعداً گونهگونى بيشترى يافت و نامهاىعديدهاى همچون منطق )ارسطو، دكارت، كونت، ماركس و...( بر آن نهاده شد،ليكن با اين همه آدميان همچنان خطا مىكنند و اين شيوهها جز اندكى سودمندنبوده است، زيرا راه حل نهايى در اين نهفته است كه علم، اشياء را به گونهاىمستقيم كشف مىكند و براى آدمى ظاهر مىگرداند و اين صورت پديدهها نيست كهدر ذهن نقش مىبندد.
راه كشف حقايق
هنگامى كه آدمى ماهيت علم را مىشناسد و در پرتو وجدان، از لابلاى نشانههاو دلايل علم به وجود عقل پىمىبَرد و سپس در مىيابد كه هر معلومى را كه علمكشف كرده است صادق مىباشد، چنانكه هر معلومى را كه عقل باز شناخته نيزصادق است و مىفهمد هر معلومى را كه از طريق گمان، آرزو، هوى، هوسوشهوت دريافته صادق نيست.
بنابراين مهمترين شيوه در كشف حقايق و عدمانحراف از آن، از ايمانِ به خدا گرفته تا كوچكترين چيز، همان شناخت عقل و درواقع شناخت علم مىباشد.
اين بدان مفهوم نمىباشد كه آدمى عقل يا علم را باتوصيفات يا مفاهيم بشناسد، بلكه آدمى بايد نور علم را كه در خود او موجود استاز خلال نشانهها و بينشهاى آن شناسايى كند و در اين هنگام است كه علم براى اوواضح مىشود و او مىتواند بدان اطمينان پيدا كند و در غير اين صورت معرفت اوجهل سرگردانى و گمراهى خواهد بود، زيرا اين معرفت و شناخت چيزى نيست،مگر مجموعهاى از گمانهها، پندارها، خرافهها و انگارهها.
شايد يك مثال ساده مقصود ما را روشن كند.
هنگامى كه آدمى مىداند درسالنى نشسته كه يك در دارد و چشم به راهِ آمدن فردى از اين در است - دوستباشد يا دشمن - بدون ترديد به هنگام آمدن يكى از آن دو به دليل عدم توانايى درتشخيص، دچار توهّم مىشود و چه بسا براساس همين توهّم به استقبال دشمنبرود يا در برابر دوست به دفاع برخيزد و نيز چنين است هنگامى كه سالن، دو درداشته باشد و يكى از آنها براى دوست و ديگرى براى دشمن تخصيص داده نشدهباشد، ولى شرايط كاملاً متفاوت خواهد بود اگر سالن دو در داشته باشد كه يكى بهدوست و ديگرى به دشمن اختصاص يافته باشد، زيرا تشخيص ميان درى كهدشمن از آن مىآيد و درى كه دوست از آن مىآيد، حاصل مىشود و در نتيجهدوست از دشمن تشخيص داده مىشود.
نفس بشرى همانند همان سالن است، علم و جهل همچون دوست و دشمنوانسان پيش از آن كه با هدايت قرآنى ره يابد، عقل و ويژگيهاى عقل را بشناسدهمانند همان كسى است كه نمىداند دوست از كدام در مىآيد و دشمن از كدام در،اين قرآن كريم، سخنان پيامبرصلى الله عليه وآله و اهل بيتعليهم السلام است كه آدمى را مخاطب قرارمىدهد و او را بر دوست و دشمن آگاه مىسازد و درى را به او نشان مىدهد كه هريك از اين دو از آن وارد مىشوند و آشكار مىسازد كه جهل از خلال گمان، هوس،شهوت و سخن فاسقان در مىآيد و علم از لابلاى بينشهاى قرآنى و حقايقى درمىآيد كه پيامبر اكرم، اهل بيت اوعليهم السلام و سخنان مؤمنان آنها را تبيين مىكنند و دراين هنگام است كه آدمى مىتواند انديشههاى درست را از نادرست باز شناسد.
قرآن كريم مىفرمايد: )الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ(.
مفهوم اين سخن آن است كه دوواژه در ميان است يكى "سماع" و ديگرى "استماع"، "سماع" آن است كه آدمىبدون توجه وتمركز به سخنى گوش دهد، ليكن "استماع" آناست كه آدمى با توجهو هوشيارى سخنى را گوش دهد.
پس قرآن كريم به كسانى اشاره دارد كه با توجّه بهسخن گوش مىدهند و صحيح را باز مىستانند و سخن نادرست را رها مىكنند:
(الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَالْقَوْلَفَيَتَّبِعُونَأَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُاللَّهُ وَأُولئِكَ هُمْاُولُوا الْأَلْبَابِ (76)).
"كسانى كه سخن را مىشنوند و از بهترين آن پيروى مىكنند، اينان همان كسانىهستند كه خداوند آنها را هدايت كرده است و اينان همان خردمنداناند."
يعنى آنها همان انديشمندان و صاحبان خرد هستند، چنانكه مىفرمايد:
(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَافَعَلْتُمْ نَادِمِينَ (77)).
"اى كسانى كه ايمان آوردهايد اگر فاسقى براى شما خبرى آورد تحقيق كنيد، مبادااز روى نادانى به مردمى آسيب برسانيد، آنگاه از كارى كه كردهايد پشيمان شويد".
پس خداوند سبحان از بندگان مىخواهد كه در سخنان درنگ كنند، زيرا سخنفاسقان آدمى را جز به پشيمانى نمىكشاند، كه، فاسق چيزى نيست مگر هماندرى كه جهل از آن مىآيد.
قرآن كريم مىفرمايد:
(أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنِكِرُونَ (78)).
"يا اين كه پيامبرشان را نشناختهاند ولذا او را انكار مىكنند."
هنگامى كه آدمى پيامبرى را شناخت كه خداوند متعال او را فرستاده استضرورت پيروى از او را در مىيابد، زيرا او از سر هوى سخن نمىگويد و آنچهپيامبر، آن را به ارمغان آورَد از خداست و نور است و نور، همان علم است.
روايات مىگويند: "دشمن علم تو، هوى و هوس است"، و "علم در پسپيروى از هوس، پنهان است" زيرا آدمى هنگامى كه در پس هوى، هوسوتمايلاتش به راه مىافتد در حقيقت، ميان خود و حقايق پردهاى ايجاد مىكند،امّا عقل در بسيارى اوقات با هوس ناهمسويى دارد و آدمى هنگامى كه در پى هوسروان است با عقل به مخالفت بر مىخيزد، او شايد هنگام سخن از حسن صفات،محاسن و ستايش از شخص او با همه وجود گوش فرا مىدهد، اگر چه تمامى اينستايشها خلاف واقع باشد، در حالى كه به محض بيان معايب و بديهاى او، هرچند مطابق با واقعيت، با اعصابى مضطرب و رگهايى ور آمده و خشمگين، آنمكان را ترك مىكند.
اينها همه از آن روست كه سخن گفتن پيرامون محاسن او باهوى و هوسش همسوست و لذا صحبت از معايبش با هوى و هوس او ناهمسومىباشد، و از اين جهت روان شدن در پى هوى و هوس، عين جهل است.
در اينجا روايات، ما را از همنشينى با دوستان بد بر حذر مىدارد، زيرا آنها همان درىهستند كه جهل از آن مىآيد.
اين روايات بر همنشينى با مؤمنان تأكيد مىورزند،زيرا آنها يكى از درهايى هستند كه علم از آن مىآيد.
مؤمن بانور خداوندى مىنگرد
آيات قرآن كريم و احاديث شريفى كه درباره علم و عقل مىپردازند پرده ازويژگيهاى علم بر مىگيرند كه هفتاد سرباز آن را پاس مىدارند و نيز اين آياتواحاديث عوامل جهل را كه هفتاد پاسدار از آن نگهبانى مىكنند روشن مىسازدوهنگامى كه آدمى اين نگهبانان علم را در خود مىكُشد در واقع، مفهوم آن ايناست كه كار عقل به پايان رسيده است و هنگامى كه نگهبانان جهل در آدمى از ميانبروند جهل نيز با آنان از ميان مىرود و ديگر باز نمىگردد.
حديث شريفى از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل شده كه مىفرمايد: "مؤمن با نور خداوندى مىنگرد." (79)، زيرا مؤمن براىراندن سپاهيان جهل، سپاهيان و نگاهبانان عقل را به كار مىگيرد.
مسير زندگىروزمره آدمى نمونههاى فراوانى دارد كه بر اساس آنها قلب مؤمن بسيارى ازرويدادها را پيش از وقوع آن به آگاهى مؤمن مىرساند، احتمالات و توقّعاتبسيارى را به او خبر مىدهد.
او هنگامى كه چشم خويش را مىبندد، بدون شكقلبش همچنان بيناست و اين همان چيزى است كه امروز حسّ ششم ناميدهمىشود و ما بسيارى اوقات با رويدادهايى روبرو مىشويم كه پيش از وقوع آنها بابينش قلب احساسشان مىكنيم.
بسيارى اوقات پيش مىآيد كه آدمى هنگام آهنگ خروج از خانه احساسمىكند كه گويى كسى دست او را گرفته و از رفتن او جلوگيرى مىكند، ولى هنگامىكه اين احساس را نوعى وهم يا خرافه مىپندارد و از خانه خارج مىشود بارويدادى منفى روبرو مىگردد، چنانكه مثلاً شخصى را مىبيند كه ديدن او راخوش نمىدارد يا به زمين مىخورد، يا براى او اتّفاقى مىافتد كه موجب ناراحتىاو مىشود.
اين مسائل و رويدادها براى مؤمن تصادفى نيست، بلكه نورى است ازسوى خدا كه با آن مىنگرد.
از همين رو هنگامى كه مىخواهد از خانه خارج شودوبراى او چيزى پيش مىآيد كه موجب مىشود فال بد بزند آياتى از قرآن كريم راتلاوت مىكند و براى دفع بلا صدقه مىپردازد و با نورى كه خداوند به او ارمغانكرده هشيارى به كار مىزند و آنگاه بر خدا توكل مىكند و گام از خانه بيرون مىنهد.خداوند سبحان انسان را از خطرهاى آينده بر حذر مىدارد، ولى اين به مفهومتسليم در برابر رويدادهاى منتظره نيست، بلكه بايد با نور علم، عقل و آماده شدندر برابر وقوع مشكلات و پرهيز به رويارويى با خطر بپردازد، زيرا عامل بيشترمشكلات، حواس پرتى و از دست دادن خود آگاهى است و مؤمن هنگامى كه بانور خداوندى مىنگرد انديشهاش تنها در انحصار امور خير است و به همين سبب باگزينش راههاى خير اعم از پرداخت زكات اموال، دادن صدقه، يارى به نيازمندانو ديگر راههاى بى نهايت خِير، مشكلات را از خود دور مىكند و در اين هنگام تنهابه چيزى بر مىخورد كه از سوى خداوند براى او خير است، زيرا خير، وزير عقلوشر، وزير جهل است، اين خداوند متعال است كه دلها و شرايط را دگرگونمىكند.
خداوند سبحان مىفرمايد:
(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ (80)).
"همانا در اين نشانههايى است براى مؤمنان آگاه."
و "متوسّم" همان مؤمنى است كه حقيقت اشياء را مىبيند.
سپاهيان عقل
هنگامى كه به ژرفاى احاديث نبوى و امامانعليهم السلام توجه مىكنيم بايد جواهراتبرگزيده و دُرهاى گران قيمتى را از اعماق آن با خود بيرون آوريم كه راه زندگى رابراى ما ترسيم كنند و طريق رسيدن به سعادت را براى ما فراهم كنند و از آنچهموجب نگون بختى ماست دورمان دارند و سپاهيان عقل و جهل را به ما بشاناسنندو بر ويژگيهاى عاقل پرتو بيفشانند تا ما با پيروى از آن در دنيا و آخرت رستگارىبيابيم و ويژگيهاى جاهل را در برابر ما بنهند تا از آنها كناره گيريم و از عذاب دنياوآخرت رهايى يابيم...
اين سخنانِ روشنگرى است كه آفاق را در برابر ما كشفمىكند و درها را به روى ما مىگشايد تا بتوانيم خير و شر را بشناسيم و آن دو را ازيكديگر جدا كنيم و به سوى انجام امور خير و فضيلت بشتابيم و از هرگونه پليدىروى گردانيم و در نتيجه از كسانى پيروى كنيم كه خداوند آنها را امام قرار داده؛امامانى كه بايد از ايشان پيروى كنيم و دانش خود را از ايشان فرا ستانيم، زيرا علم،حيات دلها و نور ديدگان است.
شايد اين حديث شريف از امام صادقعليه السلام آنچه را ما در صدد آن هستيم آشكارسازد.
اين حديث را سماعه از امام نقل مىكند و مىگويد: در خدمت امامصادقعليه السلام بودم و نزد ايشان گروهى از دوستان ايشان حضور داشتند و سخن ازعقل و جهل به ميان آمد.
امام صادقعليه السلام فرمود:
"عقل و سپاهيان آن، جهل و سپاهيان آن را بشناسيد تا ره يابيد."
سماعه گفت: قربانت گردم ما چيزى نمىدانيم، مگر آن كه تو به ما بياموزى.
امام صادقعليه السلام فرمود: همانا خداوند عزّوجلّ عقل را آفريد و آن نخستينآفريدهاى است كه خداوند آن را از امور روحانى و از سمت راست عرش و از نورخود بيافريد.
پس به او فرمود: روى كن و آن روى كرد و سپس فرمود: پشت كنوآن پشت كرد.
خداوند تبارك و تعالى فرمود: تو را بزرگ آفريدم و بر همهآفريدگانم ارجت نهادم.
سپس امام صادقعليه السلام فرمود: خداوند سپس جهل را ازدريايى شور و تاريك آفريد و به او فرمود پشت كن و او پشت كرد، آنگاه به او فرمودروى آور و او روى نياورد.
خداوند به او فرمود: آيا استكبار مىورزى؟ و او را نفرينكرد.
و آنگاه براى عقل هفتاد و پنج سپاه قرار داد و جهل چون ديد كه خداوندچگونه عقل را گرامى داشت و بدو پاداش داد دشمنى او را به دل گرفت.
جهلگفت: بار خدايا! اين آفريدهاى است همچون من، ولى تو او را ارج مىنهىوحمايت مىكنى و من ضد او هستم و قدرتى بر آن ندارم پس به من نيز سپاهىهمچون او بده.
پروردگار فرمود: آرى! ولى اگر پس از اين عصيان كنى تووسپاهيانت را از رحمتم بيرون مىكنم.
جهل گفت مىپذيرم و خداوند هفتاد و پنجسپاهى به او داد.
از آنچه خداوند از هفتاد و پنج سپاهى به عقل داد اينها هستند:
خير كه وزير عقل است و ضد آن را شر قرار داد كه وزير جهل است،
ايمان كه ضد آن كفر است
تصديق كه ضد آن انكار است
اميد كه ضد آن نوميدى است
داد كه ضد آن بيداد است
رضايت كه ضد آن خشم است
شكر كه ضد آن ناسپاسى است
طمع )به رحمت خداوند( كه ضد آن يأس است
توكل كه ضد آن حرص است
مهرورزى كه ضد آن غرور است
رحمت كه ضد آن غضب است
علم كه ضد آن جهل است
فهم كه ضد آن نادانى است
پاكدامنى كه ضد آن پردهدرى است
زهد كه ضد آن تمايل )به دنيا( است
رفق كه ضد آن حماقت است
ترس )از خداوند( كه ضد آن جسارت است
تواضع كه ضد آن تكبّر است
آرامش كه ضد آن شتاب است
حلم كه ضد آن سفاهت است
خاموشى كه ضد آن پرحرفى است
تسليم )در برابر خداوند( كه ضد آن استكبار است
تسليم )در برابر حق( كه ضد آن زورگويى است
گذشت كه ضد آن كينه توزى است
دلسوزى كه ضد آن سنگدلى است
يقين كه ضد آن ترديد است
شكيبايى كه ضد آن بىتابى است
روبرگرداندن كه ضد آن انتقام است
(از گناه ديگران(
توانگرى كه ضد آن تهيدستى است
تفكر كه ضد آن سهو است
حفظ كه ضد آن فراموشى است
عاطفه كه ضد آن قطع پيوند است
قناعت كه ضد آن حرص است
يارى دادن كه ضد آن خوددارى است
(خصوصاً در امور مالى(
دوستى كه ضد آن دشمنى است
وفادارى كه ضد آن نيرنگ است
اطاعت خدا كه ضد آن معصيت است
خضوع كه ضد آن تجاوز است
سلامت كه ضد آن هلاكت
محبت كه ضد آن بغض است
راستى كه ضد آن دروغ است
حق كه ضد آن باطل است
امانتدارى كه ضد آن خيانت ورزى است
اخلاص كه ضد آن ناخالصى است
شهامت كه ضد آن كودنى است
درك كه ضد آن كُند فهمى است
شناخت كه ضد آن نپذيرفتن است
مدارا كه ضد آن بى پروايى است
سلامتنيّتدر غيبديگران كه ضد آن مكرآلودى است
پوشاندن كه ضد آن آشكار كردن است
نماز كه ضد آن بىنمازى است
روزه كه ضد آن افطار است
جهاد كه ضد آن سرباززدن است
حج كه ضد آن كنار نهادن پيمان است
نگهداشتن سخن كه ضد آن سخن چينى است
نيكى به پدر و مادر كه ضد آن عقوق است
حقيقت كه ضد آن رياءست
كار نيك كه ضد آن كار زشت است
حجاب كه ضد آن زينت نمايى )در برابر نامحرمان( است
تقيه كه ضد آن نشر اسرار است
انصاف كه ضد آن تعصّب است
خدمت كه ضد آن تجاوز است
پاكيزگى كه ضد آن پليدى است
شرم كه ضد آن بى حيايى است
ميانه روى كه ضد آن پا فراتر نهادن است
آسايش كه ضد آن خستگى است
آسانى كه ضد آن دشوارى است
بركت كه ضد آن كاهش است
عافيت كه ضد آن دردمندى است
اعتدال كه ضد آن زيادهطلبى است
حكمت كه ضد آن هوس است
وقار كه ضد آن سبكى است
نيك بختى كه ضد آن نگون بختى است
توبه كه ضد آن اصرار )برگناه( است
آمرزش خواهى كه ضد آن خود فريفتگى است
خويشتن دارى كه ضد آن سستى است
دعا كه ضد آن بىاعتنايى است
پويايى كه ضد آن تنبلى است
شادى كه ضد آن غم است
اُلفت كه ضد آن جدايى است و
بخشش كه ضد آن بُخل است.
همه اين ويژگيها از سپاهيان عقل گرد نمىآيد مگر در پيامبر، يا جانشين پيامبرويا مؤمنى كه خداوند قلبش را براى ايمان آزموده است..." (81) تا پايان حديثشريف كه از خلال نكات روشنگرانه آن راه حل بسيارى از مشكلات فلسفى بيرونآورده شده است و ما را به ضرورت آگاهى به بينشهاى اسلامى رهنمود مىنمايد تاآدمى در انتخاب راه خود تدبّر كند، پس اگر خير باشد سود برده است، در نتيجه دربينشهاى قرآنى، احاديث پيامبر و امامانعليهم السلام براى انسان هدايتى در رسيدن بهحقيقت، نهفته است.
فصل سوم : حدود علم
عقل و معيارهاى انديشه
در آغاز شايسته است بگويم: عقل آدمى آفريدهاى است برخوردار از امكاناتقابل توجّهى نسبت به ديگر آفريدهها، ليكن همزمان، محكوم قوانين و سنتهايىاست كه بايد براساس آنها ره بپيمايد و در غير اين صورت آفريدهاى بى اهميّتخواهد بود و چه بسا بارگرانى بر دوش صاحبش باشد.
دقيقاً چونان شاگردى درمدرسه ابتدايى كه مىكوشد مسائل رياضى دانشگاهى را در حالى حل كند كه هنوزمسائل مرحله خود را به خوبى فرا نگرفته است.
چنين شخصى به علاوه ناتوانى ازحل اين گونه مسائل آنچه را هم در آغاز در مدرسه آموخته بود به تشويق و تباهىمىكشاند.
يا مانند كسى كه توان او حمل وزنه يكصد كيلوگرمى است، ولىمىكوشد با يك جهش، پانصد كيلوگرم را بر دوش بكشد، غافل از اين كه درجستجوى انجام امر محالى است و در ستون فقرات خود گونهاى نارسايى جدّى بهوجود خواهد آورد، تا جايى كه ديگر نخواهد توانست همان صد كيلوى نخستين راهم بر دوش حمل كند.
انسان نيز چنين است، او هرگاه بخواهد علمى را فرا بگيرد كه بالاتر از سطحعقل اوست نه تنها نخواهد توانست به اين علم احاطه يابد بل علوم گذشته خود رانيز به بوته فراموشى خواهد نهاد، زيرا در پيمودن راه تكامل بر معيارهايى،نادرست تكيه ورزيده است.
اين معيارها مىتوانند بر كلّ انديشههاى او و سطحىكه از آن برخوردار بوده اثر بگذارند.
بر اين اساس چشم دوختن به كسب علم مقتضى فراهم آمدن بستر عقلىِمناسب آن است، پس همان گونه كه محدوديت ذهنى مانع از رسيدن به علومپيشرفته است، گسترش افق فكرى و عقلى نيز اگر در بستر مناسبش به كار گرفتهنشود بارگرانى خواهد بود بر دوش صاحب آن.
شمارى از فلاسفه كوشيدهاند با عقل خود به آن سوى غيب بجهند در حالى كهپيش از آن از حل سادهترين مسائل طبيعى كه مردم عادى هم آنها را درك مىكردندناتوان بودند، زيرا تركيب عقول ايشان متزلزل و فاسد شده بود.
براى مثال؛ فلاسفه يونان معتقد بودند كه آسمان نمىتواند تبديل و تغيير پذيردو آسمانى كه ما آن را مىبينيم از جهانى است برتر از جهان مادّه.
آنها مىگفتندستارگان و اختران همچون ميخهايى سيمين هستند كه آسمان را نگه مىدارند.
ارسطو طاليس معتقد بود كه مرد برتر از زن است، زيرا تعداد دندانهاى او بيشتراست.
اين اعتقاد در روزگار ما نوعى ديوانگى تلقّى مىشود.
باورها و انديشههاى خرافى بسيارى ديده مىشود كه دانشمندان برجسته بدانگرفتار آمدند، زيرا مىكوشيدند چيزى را درك كنند كه بديشان داده نشده بود و بهآن سوى معيارهاى انديشه درست بجهند، به علاوه اين تصوّر خطاى آنها كه گمانمىكنند به مرحلهاى از علم رسيدهاند كه نمىتوانند در انديشههاشان بازنگرى كنندو جاى پاى خود را بكاوند.
بحث پيرامون ذات خداوند، ناتوانى است
برخى در كندوكاو پيرامون ذات مقدّس خداوند خود را به رنج مىافكنند، درحالى كه حتّى از شمارش نشانههاى خداوند كه در اطراف آنهاست بكلّى ناتوانند،لذا هم خود گمراه شدهاند و هم با دروغ پردازيهاى باطلشان بسيارى از خلايق را بهگمراهى كشاندند كه از جمله آنها اين سخن بود كه خداوند جاهل است، زيرا درامور مخلوقاتش تجاهل مىكند و اين امور را تا جايى به حال خود واگذاشته استكه ديگر نسبت به آنها هيچ گونه آگاهى ندارد.
سپس گفتند؛ خداوند به سبب كبريايى و عظمتى كه پس از فراغت از آفرينش اورا از دخالت در امور مخلوقات باز مىدارد از انجام هرگونه عملى ناتوان است:
(وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَيَشَاءُ... (82)).
"و يهود گفتند كه دست خدا بسته است، دستهاى خودشان بسته باد، و بدين سخنكه گفتند ملعون گشتند، دستهاى قدرت خدا گشاده است، به هر سان كه بخواهد )ازقدرت خود( بخشش و انفاق مىكند."
برخى ديگر ادّعا مىكنند كه خداوند تنها كليات را مىداند و از جزئيات، بىخبراست، زيرا اينها شايستگى علم خداوندى را ندارند.
او مىداند كه خير، خيروشر، شر و حق، حق و باطل، باطل است، امّا جزئيات عملى و خارجىِ خير،شر، حق و باطل را نمىداند.
آنها مىخواهند خدايشان را با انديشهها و قابليتهاى محدود خود بسنجند.
امامصادقعليه السلام مىفرمايد: "اگر يك مورچه بخواهد خدا را تصوير كند براى او دو شاخقائل مىشود" با آگاهى از اين كه يهود چهره خداونى را به شكل سالمندى ترسيمكردهاند كه همچون علماى يهود ريشى سفيد و طولانى در چهرهاش ديده مىشود.آنها مىگويند: اين خداوند است.
آنها با گرفتار كردن خويش در علمى كه مكلّفبدان نيستند خود را در گمراهىِ عميقى در افكندهاند و به جاى آن كه در امور مربوطبه مخلوق ژرف انديشى كنند درباره خالق مىانديشند.
من ترديدى ندارم دهريهايى كه وجود خداوند سبحان را انكار مىكردند درحقيقت از آن رو به انكار خداوند پرداختند كه طالب خدايى بودند كه بادستشان اورا حس كنند و به آزمونهاى حسى و عقلى ساده او را آزمايش كنند و هنگامى كهچنين چيزى براى آنها ميسّر نشد مطلقاً به عدم وجود خدا اطمينان يافتند و اظهارمىداشتند كه اگر خدايى در كار بود او را مىديديم و لمسش مىكرديم.
آنهامىخواستند پيرامون خداى خود به ژرف انديشى پردازند ولى گمراه شدند و به كفرره يافتند.
اسلام از تفكّر در ذات خداوند عزّوجلّ، اين كه خداوند چگونه مىدهدوچگونه مىگيرد و چگونه مىداند بر حذر داشته است، زيرا اينها در بسترعملكردهاى الهى پرسشهايى خطااند، زيرا مستقيماً به فعل مخلوقات مىمانند، بهعلاوه آن كه اين كار به مشابه مشبيه و تصوير قدرت الهى است و تشبيه به سهم خودبه انكار مىانجامد.
در حديثى آمده است كه مردى به اميرالمؤمنينعليه السلام عرض كرد:خداى را براى ما چنان توصيف كن كه گويى او را آشكارا مىبينيم تا دوستىوشناخت ما از او فزونى گيرد.
اميرالمؤمنينعليه السلام خشمگين شد و در ميان مردمخطبهاى مفصّل ايراد فرمود كه در آن آمده است: "اى پرسش كننده!.
نيك بنگر،هر صفتى از صفات او را كه قرآن به تو راهنمايى كرده پيروى نما و به نور هدايتقرآن روشنايى را به دست آور و آنچه راه كه شيطان به آموختن آن تو را واداشته و دركتاب خدا، دانستن آن بر تو واجب نمىباشد و در سُنَّت پيغمبر اكرم و ائمه هدىاثرى از آن نيست علم و دانستن آن را به خداوند سبحان واگذار، زيرا نهايت حقِخداى تعالى بر تو همين است." (83)
آرى! توصيف خداوند براى آدمى كه بخواهد آن را از پيش خود ببافت امكانندارد، زيرا اين كار او را در دام شيطان گرفتار مىسازد و دچار وسوسههاى نفسانىوناتوانيهاى فكرى مىگرداند.
درستترين سخن در اين چارچوب همان چيزىاست كه امير المؤمنينعليه السلام براى آن پرسشگر روشن كرد و به او توصيه كرد كهصفات خدا را از قرآن فرابگيرد و در آن، از كتاب خدا، سنّت پيامبر و ائمههدىعليه السلام پا فراتر ننهد.
استوارى در علم
امام علىعليه السلام سپس مىافزايد: اى بنده خدا بدان كه راسخان در علم همانكسانى هستند كه خداوند آنان را از وارد شدن به درهايى كه غيب را پوشانده است،بىنيازشان كرده و اقرار مىكنند به ندانستن آنچه از غيبِ پوشيده، تفسيرش رانمىدانند و چنين است كه مىگويند: "ما به همه آن ايمان آورديم، همه از طرفپروردگار ماست." (84)
بنابراين امورى غيبى در ميان است كه موانعى از رسيدن بدانهاست و اين درحالى است كه انسان، ناتوان از درك ماهيت خود، مىكوشد با جهل آن را به جنگآورَد و در همين زمان خداوند تبارك و تعالى اقرار بعضى از بندگان خود را )راسخاندر علم( به ناتوانى از به چنگ آوردن آنچه علم ايشان بدان احاطه ندارد وكنارگذاشتن ژرف انديشى در كنه الهى كه خداوند آنها را مأمور جستجوى آن نكرده،ستوده است:
(هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّاالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُوَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ (85)).
"اوست كه اين كتاب را برتو نازل كرد، بعضى از آيهها محكماتاند، اين آيههاامّ الكتابند، و بعضى آيهها متشابهاتاند، امّا آنها كه در دلشان ميل به باطل است بهسبب فتنه جويى و ميل به تأويل از متشابهات پيروى مىكنند، در حالى كه تأويل آن راجز خداى نمىداند، آنان كه قدم در دانش استوار كردهاند مىگويند، ما بدان ايمانآورديم، همه از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان پند نمىگيرند."
براين اساس مىتوان گفت كه استوارى در علم بازايستادن از كندو كاو پيرامونامورى است كه عقل از رسيدن بدان ناتوان است و اگر براى مثال در روزگار ما ازيكى از راسخان در علم پرسش شود كه در آسمان هفتم چه مىگذرد او بدون هيچگونه دشوارى اظهار بى اطّلاعى مىكند، زيرا آگاهى او از اين امور تنها همان چيزىاست كه قرآن كريم و پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله به آگاهى او رساندهاند.
مفهوم و تأكيد اينسخن آن است كه راسخان در علم، نيك مىدانند كه در كام جايگاههاى شناخت،گام را از رفتن بازدارند و اين خود بيانگر بلند پايگى و برترى آنها بر ديگرانى است كهامور برايشان مشتبهاست ولذا براى خود خيال وخرافه را بهشكل حقيقت مىبافند.
يكى از زنديقان از امام صادقعليه السلام پرسيد: خدا چيست؟ حضرتعليه السلام پاسخفرمود: "...
او چيزى است متفاوت با ديگر چيزها...، نَه اوهام او را درك مىكنندو نَه گذشت روزگار از او مىكاهد و نَه زمان او را دگرگون مىسازد." (86)
در روايت ديگرى از امام باقرعليه السلام آمده است كه به زياد - كه از اصحاب امام بود -فرمود: "اى زياد! از مجادله بر حذر باش كه شك به بار مىآورَد و اعمال را خنثىمىكند و صاحبش را به نابودى مىكشاند و چه بسا آدمى سخنى بگويد كه به سببآن آمرزيده نگردد.
اى زياد! اقوامى در گذشته علم به آنچه را مأمور آن بودند كنارنهادند و علمى را طلبيدند كه از آن بر حذر داشته شده بودند تا جايى كه سخن آنهابه محدوده خداوند عزّوجلّ كشيده شد و لذا حيران و سرگردان ماندند، گويى كهمردى را از جلو بخوانند و او به پشت سر پاسخ دهد، يا از پشت سر بخوانند و او بهجلو پاسخ دهد." (87)
انسانى كه نمىتواند يقين يابد كه فردا چه خواهد خورد چگونه جسارت مىيابددر ذات خدايى بيانديشد كه نَه روزگار از او مىكاهد و نَه زمان دگرگونش مىسازد.اين خود دليل بزرگى است بر اين كه پردازنده به چنين مهمى در نهانگاه خويشذرّهاى براى علم احترام قايل نيست و بايد از عرصه علمايى كه مىدانند به كندوكاوكدام علم بپردازند رانده شوند و خداوند هر كس را به قدر توانش مكلّف كرده است.
كسى در سال 255 ه.
ق نامهاى به امام حسن عسگرى مىنويسد كه: سرورم!اصحاب ما پيرامون توحيد با يكديگر اختلاف يافتند برخى از آنها مىگويند كه خداجسم است و برخى او را صورت مىپندارند.
اگر صلاح مىدانيد بر بنده خود منتنهيد و از حقيقت آگاهش كنيد.
امامعليه السلام با خط خود نوشتند: "تو درباره توحيدپرسيدى و اين از شما جاى پرسش ندارد و كافى است بدانيد خداوند يكتاستوبىنياز، نَه زاده و نَه زائيده شده و نَه كسى همسنگ اوست، آفرنندهاى است كهمخلوق نيست، هر جسم و غير جسمى را كه بخواهد مىآفريند و هر چيزى تنها آنچنان كه بخواهد تصوير مىكند و خود تصوير بردار نيست، ستايشش والاونامهايش مقدس است و منزّه از آن است كه نظيرى داشته باشد، هيچ چيز چوناناو نيست و او شنوا و بيناست." (88)
علم خداوندى
انسان نبايد خود را در فرو رفتن در علومى كه مأمور كندو كاو از آنهانيست،گرفتار سازد و او را همين بس كه به آنچه درباره آنها در قرآن و احاديث پيامبروائمهعليهم السلام آمده كفايت كند.
پس اگر علم انسان به اشياء بانورى ميسّر مىگردد كهخداوند بدو بخشيده و اين اشياء به گونهاى حضورى و مستقيم براى او منكشفمىشود، ولى علم خدا به اشياء كشف بى واسطه آنهاست و علمى است كه به اوافزوده نشده، زيرا خداوند، خود علم و خاستگاه آن است.
در اين جا بايد از برخىروايات رسيده دراين زمينه پرتو گرفت:
امام حسن عسگرى مىفرمايد:"بگوييد: همانا خداوند نورى است كه تاريكىدر آن راه ندارد، حياتى است كه مرگ نمىپذيرد و بىنيازى است كه مدخلى در آنيافت نمىشود." (89) پس خداى ما ذاتاً نورانى است، ذاتاً زنده است، ذاتاً عالماست، ذاتاً صمد و بى نياز است.
امام رضاعليه السلام مىفرمايد:"همانا خداوند متعال پيش از آفريده شدن پديدههابدان آگاه است، خداوند عزّوجلّ مىفرمايد: "ما آنچه را انجام مىداديدمىنوشتيم." و به دوزخيان فرمود: "اگر بازگردانده شوند دوباره به همان چيزى بازمىگردند كه از آن نهى شدهاند و آنها دورغگويانند" خداوند عزّوجلّ مىدانست كهاگر آنها را باز گرداند به همان امورى كه از آنها بازشان داشته روى مىآورند و درپاسخ ملائكه هنگامى كه عرض كردند: آيا در زمين كسى را قرار مىدهى كه تباهىكند و خون بريزد در حالى كه ما تو را به پاكى مىستاييم و تقديست مىكنيم،خداوند فرمود: من چيزى را مىدانم كه شما نمىدانيد، پس علم خدا پيوستهعلمى سابق بر اشياء است و قديم است پيش از آن كه آنها را بيافريند.
پس خداى مابزرگ، والامقام و عظيم است." (90)