جهان آفرينش آفريدگارى دارد
راههاى بشر بسوى خدا
مقدمه
آنچه تا كنون گفته شد مربوط به ايرادات و اشكالات و موانعى بود
كهمعمولا براى افكار در راه تحصيل خدا شناسى وجود دارد .
اكنون ببينيم از چه راه و بچه دليل بايد وجود خدا را قبول كنيم بشرچه
راهى بسوى خدا دارد اساسا بشر بهر عنوان و لباسى چه تحت عنوانوحى و نبوت و
چه تحت عنوان عرفان و سلوك و چه تحت عنوان فلسفه وكلام از چه راههائى بسوى
خدا و معرفتخدا پيش رفته است .
در اين مقاله كه يك مقاله فشرده فلسفى است تنها به طريق فلسفى اكتفاشده
است و در ميان براهين فلسفى تنها به برهان معروف به برهان صديقينكه از
مواريث فلسفه صدرائى است و عاليترين و شريفترين برهان فلسفى استو يك برهان
ديگر كه بعدا توضيح داده خواهد شد قناعتشده است .
ولى ما لازم ميدانيم در اينجا سخن را اشباع كنيم و از جميع طرق وراههائى
كه بشر براى وصول باين مقصود انتخاب كرده استياد كنيم لهذاقبل از آنكه به
توضيح بيانات متن بپردازيم اشارهاى اجمالى به آن راههامىنمائيم .
بطور كلى راههاى بشر به خدا شناسى سه نوع است: الف- راه دل يا راه فطرت
ب- راه حس و علم يا راه طبيعت ج- راه عقل يا راه استدلال و فلسفه البته دو
راه اخير هر كدام به راههاى زيادى منشعب مىگردد و بعداتوضيح خواهيم داد
راه دل يا راه فطرت
مىگويند خدا شناسى فطرى هر آدمى استيعنى هر آدمى بمقتضاىخلقت و
ساختمان اصلى روحى خود خدا را مىشناسد بدون اينكه نيازى بهاكتساب و تحصيل
علوم مقدماتى داشته باشد .
لازم است در اينجا توضيحى داده شود: برخى از مدعيان فطرى بودن خدا شناسى
مقصودشان از اين مطلب فطرتعقل است مىگويند انسان بحكم عقل فطرى بدون
اينكه نيازى به تحصيلمقدمات استدلالى داشته باشد به وجود خداوند پى مىبرد
توجه به نظام هستىو مقهوريت و مربوبيت موجودات خود بخود و بدون اينكه
انسان بخواهداستدلال كند اعتقاد بوجود مدبر و قاهر را در انسان به وجود
مىآوردهمچنانكه در همه فطرياتى كه در اصطلاح منطق فطريات ناميده مىشوند
مطلباز اين قرار است .
ولى مقصود ما از عنوان بالا فطرت عقل نيست مقصود ما فطرت دلاست فطرت دل
يعنى انسان بحسب ساختمان خاص روحى خود متمايل و خواهانخدا آفريده شده است
در انسان خداجوئى و خداخواهى و خداپرستى بصورتيك غريزه نهاده شده است
همچنانكه غريزه جستجوى مادر در طبيعت كودكنهاده شده است .
اين غريزه به صورت غير مستشعر در كودك وجود دارد او مادر رامىخواهد و
جستجو مىكند بدون آنكه خود بداند و بفهمد كه چنين خواهشو ميلى در او وجود
دارد و بدون آنكه در سطح شعور ظاهرش انعكاسى از اينميل و خواهش وجود داشته
باشد مولوى عينا همين تشبيه را آورده است آنجاكه مىگويد: همچو ميل كودكان
با مادران سر ميل خود نداند در لبان
همچو ميل مفرط هر نو مريد سوى آن پير جوان بخت مجيد
جزء عقل اين از آن عقل كل است جنبش اين سايه زان شاخ گل است
سايهاش فانى شود آخر در او پس بداند سر ميل و جستجو
ديگرى مىگويد: چندين هزار ذره سراسيمه مىدوند در آفتاب و غافل از آن
كافتاب چيست
غريزه خداخواهى و خداجوئى نوعى جاذبه معنوى است ميان كانوندل و احساسات
انسان از يك طرف و كانون هستى يعنى مبدا اعلى و كمالمطلق از طرف ديگر نظير
جذب و انجذابى كه ميان اجرام و اجسام موجوداست انسان بدون آنكه خود بداند
تحت تاثير اين نيروى مرموز هست .
گوئى غير اين من يك من ديگر نيز در وجود او مستتر است و او از خودنوايى
و آوازى دارد به قول نظيرى نيشابورى: غير من در پس اين پرده سخن سازى هست
راز در دل نتوان داشت كه غمازى هست
بلبلان گل ز گلستان به شبستان آريد كه در اين كنج قفس زمزمهپردازى هست
تو مپندار كه اين قصه بخود مىگويم گوش نزديك لبم آر كه آوازى هست
حافظ مىگويد: در اندرون من خسته دل ندانم كيست كه من خموشم و او در
فغان و در غوغا است
دانشمندان روانشناس و روانكاو در قرن اخير به اين حقيقت پى بردهاندكه
انسان در ماوراء شعور ظاهر خويش شعورى مخفى دارد گوئى در پس اينمن ظاهر من
پشت پردهاى وجود دارد چيزى كه هست برخى ازاين دانشمندان چنين فرض كردهاند
كه عناصر من پنهان همه از شعورظاهر به باطن گريخته و تغيير شكل دادهاند
ولى برخى ديگر به اصالتشعورباطن ايمان و اعتراف دارند شعور اخلاقى شعور
هنرى شعور علمىهمچنين شعور مذهبى روان انسان را اصيل و ناشى از سرشت او
مىدانند .
آن نقطه اصلى كه راه اهل عرفان را از راه فلاسفه جدا مىكند همين جااست
عرفا از آنجا كه به نيروى عشق فطرى ايمان و اعتقاد دارند در تقويتاين نيرو
مىكوشند معتقدند كه كانون احساسات عالى الهى قلبى را بايدتقويت كرد و
موانع رشد و توسعه آنرا بايد از ميان برد و به اصطلاح بايد قلبرا تصفيه
كرد و آنگاه با مركب نيرومند و راهوار و سبك بال عشق بسوى خداپرواز نمود
اما فلاسفه و متكلمين از راه عقل و فكر و استدلال مىخواهند شاهد مقصود و
گمشده و مطلوب خود را كشف كنند عارف مىخواهد پرواز كند وبرسد فيلسوف
مىخواهد سر به جيب تفكر فرو برد و حضور او را درانديشه خود احساس مىكند
عارف مىخواهد ببيند و فيلسوف مىخواهدبداند عبادات در شرع مقدس براى پرورش
اين حس است و لا اقل يكى ازفلسفههاى عبادات اين است .
امروز دانشمندان زيادى هستند كه به وجود چنين احساس و شور و عشقو جنبشى
در عمق روح آدمى كه او را به خداى لا يزال پيوند مىدهد ايمان دارند .
ما اگر بخواهيم بدانيم آيا چنين احساسى در آدمى هست دو راه در پيشداريم
يكى آنكه خودمان شخصا و عملا دست به آزمايش در وجود خودمان وديگران بزنيم
ديگر اينكه ببينيم دانشمندانى كه سالهاى دراز در زمينهروان آدميان از جنبه
مسائل معنوى مطالعاتى داشتهاند چه نظر دادهاندقدماى ما از طرق استدلالى و
اشراقى وجود چنين عشقى را در سراسر موجوداتو از آن جمله انسان اثبات
مىكردند و علماى امروز تجربيات روانى رادليل بر اين مطلب مىگيرند .
از جمله اين دانشمندان دانشمند معروف الكسيس كارل صاحب كتابانسان موجود
ناشناخته است وى در باره دعا مىگويد: دعا پرواز روح است بسوى خدا
و هم او مىگويد: گفتهاند كه در عمق وجدان شعلهاى فروزان است انسان
خود راآنچنانكه هست مىبيند از خودخواهىاش حرصش گمراهىاش ازغرور و نخوتش
پرده بر مىدارد براى انجام تكاليف اخلاقى راممىشود براى كسب خضوع فكرى
اقدام مىكند در همين هنگام سلطنتپر جلال آمرزش در برابر او پديدار
مىگردد .
از جمله اين دانشمندان ويليام جمز است وى مىگويد: هر قدر انگيزه و محرك
ميلهاى ما از عالم طبيعتسرچشمه گرفتهباشد غالب ميلهاى ما و آرزوهاى ما از
عالم ماوراء طبيعتسرچشمهگرفته چرا كه غالب آنها با حسابهاى مادى و عقلانى
جوردرنمىآيد
هم او مىگويد: من بخوبى مىپذيرم كه سرچشمه زندگى مذهبى دل است و
قبولهم دارم كه فرمولها و دستور العملهاى فلسفى مانند مطلب ترجمهشدهاى
است كه اصل آن بزبان ديگرى باشد .
هم او مىگويد: عموما معتقدند كه ايمان خود را بر پايههاى فلسفى محكم
ساختهاندو حال آنكه مبناى فلسفى بر روى ايمان قرار دارد .
پاسكال كه بقول مرحوم فروغى محبت را برتر از عقل مىداند وبنياد علم و
اعتقاد را بر اشراق قلبى قرار مىدهد مىگويدبه وجود خدا دل گواهى مىدهد
نه عقل و ايمان از اين راهبه دست مىآيد
و هم او مىگويد: دل دلائلى دارد كه عقل را به آن دسترس نيست .
برگسون نيز به نقل مرحوم فروغى معتقد است به دو نوع ديانت و دونوع اخلاق
و براى هر يك از دو نوع مبدا و سرچشمه خاص قائل استسافلو عالى مبدا سافل
صلاح هيئت اجتماعيه است و مبدا عالى فيضى است كه ازعالم بالا مىرسد در
باره آن نوع ديانت كه از مبدا عالى سرچشمه مىگيردمىگويد: آن همان مايه
دانشى است كه در جانوران غريزه و در انسان عقلرا به وجود مىآورد از آن
مايه دانش در انسان قوه اشراقى بهوديعه گذاشته شده كه در عموم به حال ضعف
و ابهام و محو است ولىممكن است كه قوت و كمال يابد تا آنجا كه شخص متوجه
شدهكه آن اصل اصيل در او نفوذ دارد مانند آتشى كه در آهن نفوذ و آنراسرخ
مىكند به عبارت ديگر اتصال خود را به مبدا در مىيابد وآتش عشق در او
افروخته مىشود هم تزلزل خاطرى كه از عقلدر انسان رخ كرده مبدل به اطمينان
مىگردد هم علاقهاش ازجزئيات سلب شده به طور كلى به حيات تعلق مىگيرد
عاشقمبر همه عالم كه همه عالم از او است .
يكى از دانشمندان روانشناس معاصر كه به اصالتحس دينى در عمق وجدان بشر
معتقد استيونگ شاگرد معروف و مبرز فرويد است وى نظريهاستاد خويش را مبنى
بر اينكه احساس مذهبى يك احساس مادى عقب راندهشده تغيير شكل دادهاى است
رد كرد و معتقد باصالت اين حس گرديدهميان او و استاد در اين زمينه نامهها
مبادله شده است كه در برخى كتبمسطور است .
اينشتاين دانشمند معروف عصر ما بيان جالبى در اين زمينه داردوى در
مقالهاى كه از او تحت عنوان مذهب و علوم نقل شده بحثى در اين زمينهمىكند
و پس از اينكه مدعى مىشود محرك مذهبى در همه مردم يكسان نيستو از بعضى
كتب مذهبى مانند توراه و انجيل از لحاظ طرز معرفى خدا انتقادمىكند
مىگويد: يك عقيده و مذهب ثالث بدون استثناء در بين همه وجود دارد گر چهبا
شكل خالص يكدست در هيچكدام يافت نمىشود من آن را احساسمذهبى آفرينش يا
وجود مىدانم بسيار مشكل است اين احساسرا براى كسى كه كاملا فاقد آن است
توضيح دهم به خصوص كه دراينجا ديگر بحثى از آن خدا كه به اشكال مختلف تظاهر
مىكند نيستدر اين مذهب فرد كوچكى آمال و هدفهاى بشر و عظمت و جلالى كهدر
ماوراى امور و پديدهها در طبيعت و افكار تظاهر مىنمايد حسمىكند او وجود
خود را يك نوع زندان مىپندارد چنانكه مىخواهداز قفس تن پرواز كند و تمام
هستى را يك باره بعنوان حقيقت واحددريابد .
در قرآن مجيد و آثار قطعى پيشوايان بزرگ اسلام دلايل زيادى هستبر اينكه
مسئله فطرى بودن دين و توجه به خدا سخت مورد توجه بوده استظاهرا قرآن كريم
اولين كتابى است كه اين مسئله را طرح كرده است و اكنونپس از چهارده قرن
مىبينيم دانش بشرى آنرا تاييد مىكند .
نظر به اينكه توضيح و تفسير اين آيات خصوصا با توجه به كلماتى كهاز
رسول اكرم و خاندان پاكش در توضيح و شرح آن آيات رسيده دامنه سخنرا زياد
بسط مىدهد و از حوصله اين كتاب خارج است ما در اينجا تنها بهنقل برخى
آيات و دو سه جمله از پيشوايان دين اكتفا مىكنيم و مىگذريم: 1- (فاقم
وجهك للدين حنيفا فطره الله التى فطر الناس عليها) 2- (ا فغير دين الله
يبغون و له اسلم من فى السموات و الارض) 3- (الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم
بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب)رعد آيه 28. 4- (و من اعرض عن ذكرى
فان له معيشه ضنكا) طه آيه 124 5- (فذكر انما انت مذكر) غاشيه آيه 21 6-
(سبح لله ما فى السموات و الارض) حديد حشر صف آيه اول . 7- (و اذ اخذ ربك
من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهما لست بربكم قالوا بلى)
اعراف 172. 8- (و الذين آمنوا اشد حبا لله) . 9- (فبعث فيهم رسله و واتر
اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته ويذكروهم منسى نعمته و يحتجوا عليهم
بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول. نهج البلاغه خطبه اول . 10- (ابتدع
بقدرته الخلق ابتداعا و اخترعهم على مشيته اختراعا ثمسلك بهم فى طريق
ارادته و بعثهم فى سبيل محبته صحيفه سجاديه دعاوى اول.
بحث در دلالت هر يك از اين آيات و كلمات بر مدعاى ما طولانى استاز
مطالعه تفاسير اين آيات و شروح اين كلمات مطلب روشن مىشود
راه حس و علم يا راه طبيعت
به عبارت ديگر راه مطالعه در خلقت اين راه نيز به نوبه خود به سه راه
منشعب مىشود: 1- از راه تشكيلات و نظاماتى كه در ساختمان جهان به كار رفته
است . 2- از راه هدايت و راهنمائى مرموزى كه موجودات در مسير خويشمىشوند
. 3- از راه حدوث و پيدايش عالم .
1- تشكيلات و نظامات
مطالعه احوال موجودات نشان مىدهد كهساختمان جهان و ساختمان واحدهائى
كه اجزاء جهان را تشكيل ميدهندحساب شده است هر چيزى جائى دارد و براى آن جا
قرار دادهشده است و منظورى از اين قرار دادنها در كار بوده است .
جهان درست مانند كتابى است كه از طرف مؤلف آگاهى تاليف شدهاست هر جمله
و سطر و فصلى محتوى يك سلسله معانى و مطالب و منظورهائىاست نظمى كه در
كلمات و جملهها و سطرها به كار برده شده است از روىدقتخاصى است و هدف را
نشان مىدهد .
هر كس تا حدودى مىتواند خطوط و سطور كتاب خلقت را بخواند ويك سلسله
معانى از آنها درك كند و قصد و فكر مؤلف آن را دريابد هر كسىمىتواند
نظامات حكيمانه و آثار و علائم بكار رفتن تدبير و اراده را در كار
خلقتروشن استنباط كند هر چند درس ناخوانده و بيابانى باشد ولى البته
اگركسى با علوم طبيعى آشنائى داشته باشد به تناسب معرفتش به اين امورنظامات
و آثار و علائم وجود و حكمت و تدبير را در كار خلقت بيشتر ادراكمىكند .
قرآن كريم با اصرار و ابرام بى نظيرى افراد بشر را به مطالعه در خلقتو
ساختمان موجودات به منظور شناختن خداوند سوق مىدهد و همچنين دركلمات
پيشوايان دين كه نمونهاش خطبههاى نهج البلاغه و توحيد مفضل وبرخى دعاها و
برخى احتجاجات ائمه اطهار است عنايت فوق العادهاى به اين مطلبشده است نظر
به اينكه ذكر اجمالى چندان مفيد نيست و تفصيل و تشريح ازحدود اين كتاب خارج
است ما از ذكر آيات و خطب و احاديث و دعوات واحتجاجات مربوطه صرف نظر
مىكنيم و به وقت ديگر موكول مىنمائيم .
مسلما براى عامه مردم بهترين راه شناساندن خداوند همين راه استاكنون
مىخواهيم ببينيم كه چگونه است كه تشكيلات و نظامات ساختمانموجودات بر
وجود خداوند عليم و حكيم دلالت مىكند .
جواب اين پرسش روشن است همان طورى كه اصل پيدايش يك اثربر وجود نيروى
مؤثر دلالت مىكند صفات و خصوصيات آن اثر نيز مىتواندتا حدود زيادى آئينه
و نشان دهنده صفات مؤثر بوده باشد مثالى ذكر كنيم: ما افراد انسان مستقيما
از محتويات ضمير و افكار و انديشهها و ملكاتاخلاقى و روحى يكديگر آگاه
نيستيم و نمىتوانيم آگاه باشيم بديهى استكه نه من مىتوانم مستقيما ضمير
شما را بخوانم و بلا واسطه از نيت وصفات اخلاقى شما آگاه گردم و نه شما
مىتوانيد مستقيما از ضمير من آگاهشويد ولى در عين حال تا حد زيادى به
محتويات ضمير يكديگر پى مىبريمبدون آنكه كوچكترين ترديدى به خود راه دهيم
.
ما در باره شخص معينى اعتقاد علمى پيدا مىكنيم و او را به عنوان
عالممىشناسيم به چه دليل به دليل آثار قولى و كتبى كه از او ديدهايم ما
يكى رافقيه ديگرى را حكيم سومى را رياضىدان چهارمى را اديب ميدانيمچرا
براى اينكه از اولى سخنان و نوشتههاى فقهى و از دومى سخنان ونوشتههاى
حكمى و از سومى رياضى و از چهارمى ادبى شنيده و ديدهايمبحكم سنخيتى كه
لازم است ميان اثر و مؤثر بوده باشد امكان ندارد كه از فاقد علم سخنان علمى
و يا از كسى كه فقط فقيه استسخنان منظم فلسفى و رياضىو ادبى و يا از كسى
كه فقط حكيم است آثار فقهى يا رياضى صادر شود مثلاهيچيك از ما كه صاحب
جواهر را مىشناسيم شك نداريم كه او فقيه بزرگى بودهاست و حال آنكه او را
نديدهايم و اگر هم مىديديم نمىتوانستيم مستقيما ازضمير او آگاه شويم اما
كتاب جواهر او دليل قاطعى است بر اينكه مؤلف آنفقيه بزرگى بوده است .
ممكن است كسى بگويد قطع و علمى كه ما در اينگونه مسائل داريم باينمعنى
نيست كه هيچگونه احتمال خلافى در كار نيست بلكه باين معنى است كهاحتمال
خلاف در حساب احتمالات آنقدر ضعيف است كه هيچ عقل سليمى آنرابحساب نمىآورد
احتمال خلافى كه در كار است احتمال تصادف و اتفاق استمثلا در مورد كتاب
جواهر ما قاطع هستيم كه مؤلف آن فقيه بزرگى بوده امانه به اين معنى كه
هيچگونه احتمال اينكه او فقيه نبوده و اين نوشتهها از روىتصادف و اتفاق
تنظيم شده باشد ندهيم خير احتمال اينكه مؤلف جواهر فقيهنبوده و نوشتهها
تصادفا تنظيم شده است وجود دارد ولى بقدرى آن احتمالضعيف است كه قابل به
حساب آمدن نيست و لهذا مىگوييم قطع و علم داريم كهصاحب جواهر فقيه بزرگى
بوده نه ظن و گمان احتمال تصادف در اينگونهموارد به شكل يك كسر از عددهائى
كه ما مىشناسيم از قبيل يك صدم يك هزارم يكميليونيم يك مليارديم و غيره
نيست بلكه بصورت كسر از يك عددى است كهدر وهم ما نمىگنجد مثل اينكه فرض
كنيم عدد يك را رسم كنيم و در طرف راستآن آنقدر صفر بگذاريم كه بكره ماه
برسد احتمال تصادف در اينگونه موارداز قبيل يك احتمال در مقابل اين عدد غير
قابل تصور از احتمالات است ولىبهر حال همين اندازه احتمال هست .
ما بعدا در باره اين مطلب بحثخواهيم كرد در اينجا همين قدر
مىگوييماين اندازه احتمال كه قابل به حساب آمدن نيست مانعى ندارد ما با
اينكهاينگونه احتمالات را كه فقط با يك نيروى عظيم رياضى مىتوانيم وجود
آنهارا كشف كنيم نه اينكه در وجدان خود چنين احتمالاتى را احساس نمائيمدر
باره هر مؤلف و نويسندهاى مىتوانيم بدهيم مثلا مىتوانيم احتمال
بدهيمهمين نوع احتمال كه سعدى با همه اين آثار ذوقى و ادبى يك ذره
ذوقادبى نداشته و تصادفا اين نثر و نظمها بر زبانش جارى شده استيا بو
علىبوئى از فلسفه و طب نبرده است و تصادفا و بدون توجه كه قلم را روى
كاغذمىكشيده يك سلسله مسائل منظم و نقل اقوالهاى صحيح و تحقيقات قابل
استفادهاز آب در آمده است و همچنين صاحب جواهر كه جواهر را مىنوشته است
با اينكه جلو چنين احتمالى را منطقا نمىتوانيم سد كنيم شك نداريم كه
سعدىداراى ذوق شعرى و ادبى و بو على سينا داراى افكار فلسفى و طبى و صاحب
جواهرداراى ملكات فقهى بوده است كسانى كه بشر را به خدا شناسى از راه
مطالعه كتابخلقتسوق دادهاند خواستهاند بشر همان اندازه به علم و حكمت
صانع متعالمطمئن شود كه از روى آثار سعدى و بو على و صاحب جواهر بمقامات
ادبى وفلسفى و فقهى آنها مطمئن مىشود .
كرسى موريسون در كتاب راز آفرينش انسان ترجمه محمد سعيدىصفحه 9 مىگويد
ده عدد سكه يك شاهى را از شماره يك تا ده علامتبگذاريد و آنها را در جيب
خود بريزيد و بهم بزنيد پس از آن سعىكنيد آنها را به ترتيب شمارش از يك تا
ده در آوريد و هر كدام رادر آورديد پيش از اينكه سكه دومى را بيرون بياوريد
دوباره بجيبخود بيندازيد با اين ترتيب احتمال آنكه شماره يك بيرون
بيايدمعادل يك بر ده است احتمال اينكه شماره يك و دو به ترتيببيرون بيايد
يك بر صد است احتمال آنكه شماره يك دو و سهمرتبا بيرون بيايد يك در هزار
است احتمال آنكه شمارههاىيك و دو و سه و چهار متواليا كشيده شود يك در ده
هزار است .
و بهمين منوال احتمال در آمدن شمارهها به ترتيب كمتر مىشودتا آنكه
احتمال بيرون آمدن شمارههاى از يك تا ده به رقم يكبر ده مليارد مىرسد
منظور از ذكر مثلى بدين سادگى آنست كهنشان داده شود ارقام در مقابل
احتمالات چگونه قوس صعودى مىپيمايندبراى بوجود آمدن حيات در روى كره ارض
آن قدر اوضاع و احوالمساعد لازم است كه از حيث امكانات رياضى محال است
تصور نموداين اوضاع و احوال بر سبيل تصادف و اتفاق با يكديگر جور
آمدهباشند و بهمين جهت بايد ناگزير معتقد بود كه در طبيعت قوه مدركهخاصى
وجود دارد و در جريان اين امور نظارت مىكند وقتى بايننكته اذعان آورديم
بايد ناچار معتقد شويم كه مقصد و منظور خاصىنيز از اين جمع و تفريقها و
از پيدايش حيات در بين بوده است .
امروز فرضيهها و نظريههاى خاصى در باره آفرينش جهان زمين حياتانسان
وجود دارد بعضى گمان مىكنند با قبول آن فرضيهها و نظريهها ديگرلزومى
ندارد كه فرض كنيم جهان و حيات و انسان با ارادهاى حكيمانهبوجود آمده است
مثلا در باره كرات منظومه شمسى طبق فرضيه معروف لاپلاسگفته مىشود كه
قطعاتى است كه در اثر نزديكى و برخورد خورشيد با يك ستاره ديگر از خورشيد
جدا شدهاند در باره حيات گفته مىشود كه در اثر جمع شدن يك سلسلهشرايط
شيميائى پديد آمده است و سپس طبق ناموس تكامل رشد و تكثير يافتهتا به
امروز رسيده است در باره اندامهاى گياهها و حيوانات و انسان گفته مىشودطبق
اصول نشوء و ارتقاء خود بخود بحكم طبيعت پديد آمدهاند و در باره عقلو هوش
و روح انسانى گفته مىشود كه جز خاصيت مادى تركيبات شيميائىچيزى نيست .
ما فرضيه لاپلاس را در باره اينكه زمين قطعهاى است كه از خورشيد جداشده
است و فرضيه كسانى كه مىگويند آغاز حيات بصورت پيدايش يك موجودتك سلولى
بوده است و فرضيه كسانى كه انسان و حيوان و گياه را از يك ريشهمىدانند كه
تدريجا تطور يافته است عجالتا مىپذيريم اما مىخواهيم ببينيمآيا با تصادف
و اتفاق يعنى عدم دخالتشعور و اراده ممكن است همين فرضيهها راتوجيه كرد
يا نه بهتر است از زبان خود دانشمندان جديد بشنويم:
كرسى موريسون در صفحه 10 كتاب راز آفرينش انسان مىگويد: برخى ستاره
شناسان معتقدند كه احتمال نزديكى دو ستاره بهم تاحدودى كه قوه جاذبه آنها
در هم فعل و انفعال كند و آنها را بسوىيكديگر بكشاند به نسبتيك به چند
ميليون مىباشد احتمال آنكهدو ستاره به همديگر تصادم نمايند و باعث تجزيه
و تلاشى يكديگر شوندبقدرى نادر است كه از حوصله قدرت محاسبه خارج مىباشد .
پس معلوم مىشود فرضا اين فرضيه را بپذيريم كه زمين قطعهاى است كهدر
اثر يك تصادم و برخورد از خورشيد جدا شده است بايد فرض كنيم كه عمد وقصدى
در كار بوده است كه آن برخورد و تصادم بوجود آيد و هدف خاصى از اينكار
منظور بوده است كه همان پيدايش حيات و سپس حيوان و بعد انسان بعنوانهدف
اصلى مخلوقات زمين است .
و اما پيدايش حيات فرض مىكنيم كه جمع شدن يك سلسله شرائطمادى و شيميائى
براى پيدايش حيات كافى باشد يعنى فرض مىكنيم كه حياتخاصيتخود ماده است
نه فعليتى جوهرى و اضافى بر فعليت ماده خود اينجمع شدن شرايط با تصادف و
اتفاق قابل توجيه نيست كرسى موريسون درصفحه 154 كتاب خويش مىگويد: ممكن
نيست تمام شرائط و لوازمى كه براى ظهور و ادامه حياتضرورى است صرفا بر حسب
تصادف و اتفاق در آن واحد بر روىسيارهاى فراهم شود.
ايضا در همين كتاب پس از آنكه در فصل سوم تحت عنوان گازهائى كه ما
استنشاق مىكنيم فصل مشبعى در باره شرائط امكان پيدايش حيات بحث مىكنددر
خاتمه فصل چنين مىگويد: اكسيژن و ئيدروژن و اسيد كربونيك چه به تنهائى و
چه در حال تركيبو اختلاط با همديگر از اركان اوليه حيات جانداران بشمار
مىروندو اساسا مبناى زندگانى در زمين بر آنها استوار است از ميانميليونها
احتمال حتى يك احتمال هم نمىرود كه همه اين گازها درآن واحد در سيارهاى
جمع شوند و مقدار و كيفيت آنها هم به طورىمتعادل باشد كه براى حياه كافى
باشد از طريق علمى كه توضيحىدر باره راز طبيعت نمىتوان داد اگر هم
بخواهيم بگوئيم همه آننظم و ترتيبات تصادفى بوده آن وقت بر خلاف منطق
رياضى استدلالكردهايم .
پس معلوم مىشود پيدايش حيات را در روى كره زمين حمل بر تصادفكردن خلاف
عقل سليم است
بر حسب نظريات علمى امروز ريشه نسلى حيوانها و گياهها يك چيزاستيك سلول
بوده است كه بدو شعبه مختلف نباتى و حيوانى منشعب شده استاكنون ببينيم آيا
بنا بر همين نظريات ممكن است اين انشعاب را با تصادف واتفاق توجيه كنيم
خصوصا با توجه به نيازى كه اين دو شعبه بيكديگر دارند يامجبوريم بپذيريم آن
انشعاب نيز از روى عمد و قصد بوده است .
كرسى موريسون در صفحه 58 كتاب خويش مىگويد: در آغاز ظهور حيات در كره
ارض اتفاق عجيبى رخ داده است كهدر زندگى موجودات زمين اثرات فوق العاده
داشته استيكى ازسلولها داراى اين خاصيت عجيب شد كه بوسيله نور خورشيد
پارهاىتركيبات شيميائى را تجزيه كند و از نتيجه اين عمل مواد غذائى
براىخود و ساير سلولهاى مشابه تدارك نمايد اخلاف و نوادگان يكىاز اين
سلولهاى اوليه از غذائى كه توسط مادرشان تهيه شده بود تغذيهكردند و نسل
حيوانات را بوجود آوردند در حالى كه اخلاف سلولىديگر كه بصورت نبات در
آمده بود رستنىهاى عالم را تشكيل دادهو امروز كليه مخلوقات زمينى را
تغذيه مىنمايند آيا مىتوان باوركرد كه فقط بر حسب اتفاق يك سلول منشا
حيات حيوانات و سلولديگر ريشه و اصل نباتات گرديده است .
نكته جالب در اينجا اينست كه نباتات و حيوانات كه بعدها از اين دوسلول
انشعابى اوليه پديده آمدهاند مكمل و نيازمند به يكديگرند بدون هر يك از
اينها ديگرى نمىتواند بحيات خود ادامه دهد راز آفرينش انسان صفحه توضيح
مىدهد كه حيوانات در زندگى خود نيازمند به اكسيژن مىباشد و
نباتاتنيازمند به كربن حيوانات اكسيژن استنشاق مىكنند و اسيد كربونيك
بيرونمىدهند و نباتات بر عكس با اسيد كربونيك تنفس مىكنند برگ نباتات
درحكم ريه انسانى است كه در زير حرارت آفتاب اسيد كربونيك را به عنصر
كربنو اكسيژن تجزيه مىكنند و اكسيژن را دفع و كربن در تنه آنها باقى
مىماندآنگاه در صفحه 32 مىگويد: همه نباتات و جنگلها و بوتهها و خزهها
و بطور كلى رستنيها ساختماناصلى وجودشان تركيبى از آب و كربن استحيوانات
كربن دفعمىكنند و نباتات اكسيژن و از اين رو هر گاه اين دو عمل
موجوداتمتوقف مىماند آن وقتيا حيوانات همه اكسيژنها را مصرف مىكردندو
يا نباتات كليه كربنها را و چون موازنه بهم مىخورد نسل هر دوطايفه بسرعت
رو به انقراض و زوال مىرفت .
يكى ديگر از عجائب عالم جانداران كه به هيچ وجه با تصادف قابل
توجيهنيست اينست كه تقريبا از اوايل پيدايش حيات جنس نر و ماده كه براى
ادامهنسل ضرورت دارد بوجود آمده است دستگاههاى مربوط به تناسل چه در
عالمحيوانى و چه در عالم نباتى چه در جنس نر و چه در جنس ماده آنقدر حيرت
انگيزاست كه به هيچ وجه نمىتوان گفت هدفى در ايجاد اينها در كار نبوده است
و دستگاهخلقت اينها را براى ادامه نسل به وجود نياورده است .
از اينها مىگذريم و مىآئيم اندامهاى نباتات و حيوانات را در
قسمتهاىمختلف مطالعه مىكنيم آن چنان غرق حيرت و بهت مىشويم كه مطالعه يك
كتابچندين هزار صفحهاى مملو از نكات دقيق و ظريف هرگز نمىتواند ما را
ايناندازه دچار بهت و حيرت و اعتراف بقدرت كامله و حكمت بالغه بوجود
آورندهآن بكند و به قول سعدى: آفرينش همه تنبيه خداوند دل است دل ندارند
كه ندارد به خداوند اقرار
اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار
مدت كوتاهى در اروپا اين فكر پديد آمد كه نظامات خلقت نباتات وحيوانات
آنگاه دلالت مىكند بر حكمت بالغه صانع عالم كه خلقت اشياء دفعتاو آنا صورت
گرفته باشد اما اگر تدريجا صورت گرفته باشد مانعى ندارد كه يكسلسله
تصادفات تدريجا متراكم و منجر به آنچه هستشده باشد بعد از پيدايش
داروينيسم و ارائه اصول طبيعى تطور اين عقيده براى بعضى پيدا شد كه
اصولداروينيسم براى توجيه خلقت تصادفى جانداران كافى است .
آنچه مسلم است اينست كه اصولى كه علماى زيستشناسى براى تكاملذكر
كردهاند به تنهائى به هيچ وجه براى توجيه خلقت كافى نيست محال استكه با
عدم دخالت دادن قصد و هدفدارى در طبيعت بتوان خلقت را توجيه كرد .
تكيهگاه داروينيسم انتخاب طبيعى و بقاى اصلح است اين خودحقيقتى است كه
در نبرد حيات يكنوع غربال طبيعى صورت مىگيرد وآن جاندار كه بنوعى با شرائط
حيات منطبقتر است قابليت بيشترى براىبقاء دارد .
ولى سخن در اينست كه آيا آن چيزهائى كه براى حيات موجود زنده مفيدو لازم
است ممكن است ابتدائا بصورت تصادف بوجود آمده باشد تا بعد در غربالطبيعت
باقى بماند يا نه مطالعه در احوال موجودات نشان مىدهد يك نيروىمرموز و
شاعر و هدفدار وضعى در اندام جانداران بوجود مىآورد كه آنها رامتناسب با
شرائط محيط نمايد .
اگر همه تغييراتى كه در بدن موجودات زنده پيدا مىشود از نوع پردهلاى
انگشتان بعضى مرغها بود ممكن بود بگوئيم تصادفا در لاى انگشتيكمرغ پرده
پيدا شده و اين پرده براى شناورى او در آب مفيد واقع شد و مورداستفاده
حيوان قرار گرفت و بعد بوراثت به اعقاب او منتقل شد قطع نظراز اينكه علم
وراثت آن را قبول ندارد ولى بعضى اندامهاى مفيد و لازم جاندارانبصورت
يكدستگاه بسيار عظيم تو در تو و پيچ در پيچ است تنها هنگامى قابلاستفاده و
بهرهبردارى است كه تمام دستگاه به وجود آمده باشد نظير دستگاهعظيم باصره
در اينگونه موارد چگونه مىتوانيم بگوئيم كه تصادفا تغييرى دربدن موجود
زنده پديد آمد و او را اصلح براى بقاء ساخت و طبيعت او را درغربال خويش
نگهدارى كرد .
راز آفرينش انسان صفحه پس از اينكه توضيحى در باره ساختمانعجيب چشم
مىدهد مىگويد: همه اين تشكيلات عجيب از مردمك ديده گرفته تا شمشها
ومخروطها و اعصاب بايد با يكديگر و در آن واحد بوجود آمدهباشد زيرا اگر
يكى از اين نظامات پيچيده ناقص باشد بينائى چشمغير مقدور خواهد بود با اين
وصف آيا مىشود تصور كرد همه اينعوامل خود بخود جمع آمده و هر يك از آنها
وضع نور را طورىتنظيم كرده است كه بكار ديگرى بخورد و حوائج او را رفع كند
.
باز چيز ديگرى كه توليد شگفتى و حيرت مىكند اينست كه سلولهاى بدنكه
عددشان در بدن يك فرد به ميلياردها مىرسد و از عدد مجموع افراد بشردر عصر
حاضر بيشتر است با اينكه همه از يك اصل و ريشه زادهاند هر دستهاى
كارىمخصوص بخود انجام ميدهند و غذاى مخصوص بخود را جذب مىكنند هر سلولاز
اعضاء مختلف بدن مثل استخوان گوشت ناخن مو چشم دندان و امثالآن همان غذائى
را جذب مىكند كه بكار پرورش و زندگانى او مىخورد سلولهانيروى انطباق
عجيبى دارند خود را با شرايط و احتياجات هماهنگ مىسازند.
راز آفرينش انسان صفحه 61 مىنويسد: سلولها ناگزيرند شكل و هيئت و حتى
طبيعت اصلى خويش رابنا به مقتضيات محيط و احتياجاتى كه با آن زيست مىكنند
و خودجزئى از آن هستند تغيير بدهند و خود را با آن هماهنگ سازندهر سلولى كه
در بدن موجودات جاندار بوجود مىآيد بايد خود راآماده سازد كه گاهى بصورت
گوشت در آيد گاهى بصورت پوستگاهى ميناى دندان را تشكيل دهد و گاهى اشك چشم
را و گاهىبصورت بينى در آيد و گاهى بقالب گوش در اين حال هر سلولىموظف
استخود را به همان شكل و كيفيتى در آورد كه براى انجام آنمساعد است .
عجائب نظم و همبستگى در آفرينش قابل احصاء و احاطه نيست هر گوشهاىرا
بنگريم جز انتظام و انطباق و هماهنگى و جز آثار دخالت قصد و عمد و ارادهدر
مخلوقات نمىبينيم.
راز آفرينش صفحه مىنويسد: دلايل بارزى كه نشان مىداد انسان در طول
زمان با طبيعت انطباقيافته است امروزه با اين نظريه تكميل مىشود كه طبيعت
هم بنوبهخود را با انسان انطباق داده است.
در صفحه 148 مىنويسد: وقتى حجم زمين و وضع آن را در فضا در نظر بگيريم
و انطباقاتحيرتانگيزى را كه براى پيدايش آن بكار رفته از نظر
بگذرانيمخواهيم ديد كه اگر قرار بود اين انطباقات بر حسب تصادف و
اتفاقپيش بيايد برخى از آنها در يك مليون احتمال به يك احتمال
صورتمىگرفت و مجموع آنها ميلياردها احتمال هم بيشتر لازم داشتبهمين جهت
پيدايش زمين و نشاه حيات را در روى آن هرگز نمىتوانبا قوانين مربوط به
اتفاق و تصادف تطبيق نمود عجيبتر از انطباق انسان به عوامل طبيعت انطباق
طبيعت به انسان است
2- هدايت و راهيابى
از جمله آثار و علائمى كه در خلقت موجودات مشاهده مىشود و دليلبر
دخالت نوعى قصد و عمد و تدبير است راهيابى اشياء است هر موجودىعلاوه بر
ارگانيزم و سازمان منظم داخلى از يك نيروى مرموز برخودار استكه بموجب آن
نيرو راه خود را بسوى آينده مىشناسد به عبارت ديگر اشياءو موجودات در عين
اينكه به حسب ساختمان مادى و جسمانى كور و نابينامىباشند يك نوع بينش
مرموزى آنها را رهبرى مىكند اين بينش مرموز رادر ماوراء ساختمان جسمانى
اشياء بايد جستجو كرد اما اينكه ماهيت اينبينش مرموز چيست و چگونه
مىتواند باشد آيا در درون اشياء نهفته است و ياصد در صد بيرونى است و يا
از قبيل كشش يك نيروى قويتر است موجودات رابسوى كمال به اصطلاح فلاسفه از
قبيل تحريك و تاثير معشوق است در عاشقبحث دامنهدارى است و به هر حال دليل
و مؤيد وجود قدرت مدبرى است كهبر موجودات سيطره دارد و آنها را تدبير
مىنمايد .
اين دليل غير از دليل نظم است دليل نظم مربوط است به تشكيلات وسازمان
مادى و جسمانى و به عبارت ديگر ارگانيزم اشياء يك دستگاه صنعتىاز قبيل
اتومبيل يا ساعتيا كارخانه پارچهبافى داراى سازمان است داراىاجزاء و
اعضاء و تشكل است هر جزء از اجزاء آن شهادت مىدهد كه براىكارى ساخته شده
و قصد و عمدى در ساختمان آن بكار رفته است اما اتومبيليا ساعتيا كارخانه
پارچهبافى و هر واحد صنعتى ديگر از نيروى خاصراهيابى بهرهمند نيستيك
رابطه مرموز ميان او و هدف دستگاه وجود نداردكه بطور خودكار او را در جهت
هدف خود هدايت كند بر خلاف واحدهاىطبيعى كه چنين است اينجا مطلب نيازمند
به توضيحى است.
راهيابى اشياء بر دو نوع استيكنوع آن لازمه جبرى سازمان
داخلىاستيعنى ممكن ستسازمان و تشكيلات داخلى يكدستگاه آن چنان منظمباشد
كه بطور خودكار راهى را كه بايد برود و كارى كه بايد بكند انجام
دهديكدستگاه ساعت آن چنان دقيق ساخته مىشود كه كار خود را بدون يك ذره
تخلفانجام مىدهد يك سفينه فضائى آن چنان دقيق و منظم ساخته مىشود كه
مسيرخود را بدون انحراف طى مىكند و كارهائى كه بايد انجام دهد از قبيل
عكسبردارى و مخابره دقيقا انجام مىدهد .
صنعت امروز بدين سو پيش ميرود كه ماشين جاى هوش انسان را مىگيرد ماشين
حساب دقيقا جمع و تفريق و ضرب و تقسيم مىكند يك اتومبيل مجهزاست به
دستگاهى كه مجموع مسافتى را كه تا كنون طى كرده و دستگاهى كهسرعتحركت
اتومبيل را نشان مىدهد و دستگاههائى كه تمام شدن روغنيا بنزين را اعلام
مىكند دستگاه رادار از پيش وقوع خطر را اطلاع مىدهديكدستگاه ساده قطبنما
جهت را بطرز صحيح نشان مىدهد اين مقدار ازراهيابى و كار منظم از مجموع
خواص فيزيكى و شيميائى اشياء استفاده و استنتاجمىشود و لازمه سازمان
يافتن مواد و اشياء و حركات و آثار آنها است .
بدون شك نتيجه سازمان منظم و تشكيلات مرتب و حساب شده كار منظمو مرتب و
حساب شده است اين نوع از راهيابى از گذشته و عليت فاعلى سرچشمهمىگيرد
يعنى از مجموع امورى كه داراى يك سلسله خواص فيزيكى و شيميائىمىباشند
سازمانى بوجود آمده و اجزاء مجموعه بيكديگر مربوط شدهاند و لازمهقهرى و
نتيجه جبرى مواد جمع شده به علاوه خاصيتهائى كه هر كدام دارند وبه علاوه
نظم و ارتباطى كه ميان آنها برقرار شده و آنها را بصورت يكدستگاهدر آورده
كار معين و راه پيمائى منظم است .
نوع ديگر از راهيابى كه در اشياء مشاهده مىشود آن چيزى است كهگذشته و
عليت فاعلى يعنى نظم مادى براى چنين راهيابى كافى نيست آن نوعاز راهيابى
حكايت مىكند از رابطه مرموزى ميان شىء و آيندهاش و از عليتغائيه يعنى
از يكنوع علاقه و توجه به غايت و هدف .
حركات و اعمال يكدستگاه تا آنجا كه مربوط به سازمان مادى شىءاست قابل
پيش بينى ستيعنى نفس سازمان مادى و تشكيلات داخلى شىء كافىاست كه با
احاطه به آنها بتوان كارهاى آن را پيش بينى كرد زيرا مىتوانرابطه تاليفى
و تركيبى مجموعه موادى كه در يكدستگاه كار گذاشته شده استو عملها و عكس
العملهاى قهرى را بدست آورد و تا وقتى كه حركات و اعماليك شىء در حدود
عملها و عكس العملهاى طبيعى اجزاء شىء است و قابل پيش بينىاست راهيابى
شىء نتيجه قطعى نظم سازمان او است و دليل جداگانهاى بهشمار نمىرود
اما اگر رسيد به مرحلهاى كه آن شىء كار خاصى نبايد انجام دهدبر سر دو
راهى است در عين حال آن شىء يكى از آن راهها كه او را بهدفمىرساند
انتخاب مىكند اينجا است كه پاى هدايت نوع دوم به ميان مىآيدپس موجبات و
مرجحات راهيابى نوع اول در گذشته و عليت فاعلى شىء نهادهشده است و
موجبات و مرجحات راهيابى نوع دوم در عليت غائى و آينده آنشىء نهاده شده
است در نوع اول شىء وجوب و ضرورت خود را از فاعل كسب مىكند و در نوع دوم
از غايت هر چند باعتبارى از نظر دقيق فلسفى ميانفاعل و غايت انفكاكى نيست
.
اكنون ببينيم از چه راه و بچه دليلى مىتوانيم ثابت كنيم كه چنين
نوعهدايتى در همه موجودات و يا برخى از آنها در كار است .
مقدمه مطلبى را بايد از قرآن كريم استفاده كنيم .
قرآن كريم ظاهرا اول كتابى است كه ميان نظم داخلى اشياء و هدايتو
راهيابى آنها تفكيك كرده و آنها را بصورت دو دليل ذكر كرده
استيعنىتلويحا ثابت كرده است كه راهيابى موجودات تنها معلول نظم و
ساختمانمادى و داخلى آنها نيست .
در سوره طه آيه 50 از زبان موسى نقل مىكند(قال ربنا الذى اعطى كل شىء
خلقه ثم هدى) يعنى پروردگار ما آنست كه در پيكر هر موجودى آنچه را
كهشايسته است نهاده و سپس او را در راهى كه بايد برود هدايت كردهاست .
در سوره اعلى آيه 3و4 مىفرمايد: (الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى) آنكه
آفريد و سامان داد و آنكه اندازهگيرى نمود و سپس هدايتو راهنمائى كرد .
راجع به هدايت جمادات مىفرمايد: (و اوحى فى كل سماء امرها)حم سجده 12
و در باره نباتات مىفرمايد: (و النجم و الشجر يسجدان) الرحمن 6
و در باره حيوانات مىفرمايد: (و اوحى ربك الى النحل) نحل 68
در باره انسان مىفرمايد: (فالهمها فجورها و تقويها) شمس 8
و هم مىفرمايد: (و اوحينا اليهم فعل الخيرات) انبياء 73
و در باره خصوص پيامبران مىفرمايد: (و ما كان لرسول ان يكلمه الله الا
وحيا او من وراء حجاب) شورى 15
بالاخص در باره خاتم پيامبران مىفرمايد: (فاوحى الى عبده ما اوحى)نجم
4.
اكنون ببينيم بچه دليل و از چه راهى مىتوانيم چنين هدايتى را درموجودات
اثبات كنيم؟ راه اثبات آن ابداع و ابتكار است هر جا كه نوعى ابتكار
ديدهمىشود دليل بر وجود هدايت نوع دوم است لازمه جبرى ساختمان منظم
مادىاشياء كار منظم پيش بينى شده است ولى ابداع و ابتكار نمىتواند
محصولسازمان مادى و حركات پيش بينى شده باشد ابداع و ابتكار نشانه
وابستگىبه آينده و عدم وابستگى كامل به گذشته است .
يك ماشين حساب ممكن است آن چنان منظم ساخته شود كه عملياتجمع و تفريق و
ضرب و تقسيم را دقيقا انجام دهد يعنى نظم ساختمانى ماشينمىتواند چنين
خاصيتى را به وجود آورد اما هرگز يك ماشين حسابقادر به ابداع و ابتكار يك
قاعده رياضى نيست همچنين يك ماشين ترجمهمىتواند دقيقا سخنان يا نوشته يك
نفر را ترجمه كند ولى هرگز نظم دقيقآن ماشين قادر به تصحيح اشتباه گوينده
نخواهد بود .
اثبات و نفى چنين هدايتى در جمادات اندكى دشوار است اما در نباتاتو
حيوانات و انسان يعنى آنجا كه پاى حيات بمعنى مصطلح در ميان استدشوار نيست
وارد بحث جمادات نمىشويم همين قدر مىگوئيم كه عمومىتريننيروى حاكم بر
اجسام و اجرام جهان نيروى جاذبه است ولى نيروى جاذبهچيست آيا نيروى جاذبه
خاصيت ذاتى جرم است نظير بعد داشتن و سايرخواص ضرورى هندسى كه غير قابل
انفكاك از اجرام و اجساد استيا اينكهنيروئى است كه به موجودات داده شده و
احيانا ممكن است اجرام از اين نظربميرند يعنى در حالتى فرو روند كه اين
خاصيت تنظيم كننده حركات آنها از ميانبرود اين مطلبى است كه نفيا و اثباتا
نمىتوان بان پاسخ داد ولى خود نيوتن كه مكتشف اين قانون است مىگويد من
همين قدر مىدانم كه رابطهاىميان اجرام هست كه همديگر را به نسبتخاص حجم
و فاصله بسوى يكديگرمىكشند عجالتا نام آنرا نيروى جاذبه مىگذارم اما
حقيقتش چيستنمىدانم .
اما در مورد جانداران در كار سلولهاى حياتى چند نوع كار ابتكارىديده
مىشود كه ساختمان ماشينى آنها براى توجيه آن نوع كارها كافى نيستيا بايد
معتقد شويم سلولها داراى آن قدر عقل و علم و شعور و ادراكند كهخود انسان
به هيچ وجه به پايه آنها نرسيده و نخواهد رسيد يعنى بايد معتقد شويم آنها
فكر مىكنند و مىفهمند و متاثر مىشوند فقط جثهشان كوچك استو يا بايد
معتقد شويم كه يك نيروى مرموز مستقيما آنها را در كارشان به شكلديگرى غير
از طريق عقل و ادراك رهبرى كرده است در اينكه يك سلولنباتى يا حيوانى
مانند انسان دستگاه عقل و انديشه و تعليم و تعلم ندارد و ازنظامى نظير نظام
انسانى پيروى نمىكند ترديدى نيست پس باقى مىماند دوراه يكى اينكه ساختمان
ماشينى اشياء براى هدايت آنها كافى باشد ديگراينكه نيروى مرموز هدايت آنها
را رهبرى كند .
كارهاى خارق العادهاى كه ابداع و ابتكار شمرده مىشود و ساختمانماشينى
سلولها كافى براى توجيه آنها نيست چند نوع است: 1- قدرت انطباق با محيط و
تغيير دادن طبيعتخود 2- تقسيم كار و انتخاب وظيفه 3- ابتكار تجديد ساختمان
عضو از ميان رفته و يا ايجاد عضو جديدمورد نياز 4- اكتشاف نيازمندىهاى خود
بدون وساطت تعليم و تعلم .
راجع بقدرت عظيم انطباق سلولها با محيط كه حتى قادر به عوض
كردنطبيعتخود مىباشند و همچنين تقسيم كار و انتخاب وظيفه ميان سلولها
بااينكه همه از يك اصل ريشه سرچشمه مىگيرند قبلا بطور مختصر بحثشداكنون
در قسم سوم و چهارم بحث مىكنيم .
نيروى حيات هزاران نقش زيبا و بديع بر صفحه روزگار بصورت گلهاو درختها و
پرندگان و چهار پايان و غيره بوجود آورده استساختمانسلول اولى و عوامل
خارجى محيط كافى نيست كه اين همه نقش و نگار و زيبائىدر جهان خلق و ابداع
نمايد در كتاب راز آفرينش انسان صفحه مىنويسدماده جز بر طبق قوانين و
نظامات خود عملى انجام نمىدهدذرات آتمها تابع قوانين مربوط به قوه جاذبه
زمين فعل و انفعالاتشيميائى و تاثير الكتريسته هستند ماده از خود قوه
ابتكار نداردو فقط حيات است كه هر لحظه نقشهاى تازه و موجودات بديع به
عرصهظهور مىآورد بدون حيات عرصه پهناور زمين عبارت از بيابانىقفر و لم
يزرع و دريائى مرده و بى فائده مىشد .
بعلاوه در هر جاندارى قدرت تجديد ساختمان پيكر در حدودى وجوددارد اين
قدرت در جانداران متفاوت است در كتاب راز آفرينش انسانصفحه مىنويسد
بسيارى از حيوانات مثل خرچنگند كه هر وقت پنجه يا عضوى از آنهابريده شود
سلولهاى مربوطه فورا فقدان آن عضو را خبر مىدهند ودر صدد جبران آن بر
مىآيند ضمنا به مجرد اينكه عمل تجديد عضومفقود خاتمه يافتسلولهاى مولد از
كار مىافتند و مثل آن است كهخود بخود مىفهمند كه چه وقت موقع خاتمه كار
آنها رسيده است اگريكى از حيوانات اسفنجى را كه در آب شيرين زيست مىكند از
مياندو نيم كنيد هر نيمه آن به تنهائى خود را تكميل مىكند و بصورت
فردكامل در مىآيد سر يك كرم قرمز خاكى را ببريد سر ديگرى را براىخود درست
مىكند ما وسائلى در دست داريم كه سلولها را براىمعالجه بدن بكار بيندازيم
اما آيا هرگز اين آرزو تحقق خواهديافت كه جراحان سلولها را وادارند دستى
تازه يا گوشت و استخوانو ناخن و سلسله اعصابى در بدن بوجود آورند .
اما قسمت چهارم: در اينجا لازم است باصطلاح الهامات فطرى حيوانات را
مطرح كنيمجانوران معمولا يك سلسله كارها را انجام مىدهند كه به هيچ وجه
با آنها سابقهنداشته و آنها را نياموخته بودند با توجه به اينكه امور
آموزشى چه در انسانو چه در حيوان بوراثت منتقل نمىشود اهميت مطلب بيشتر
روشن مىشوديكى از آنها غريزه لانه و آشيانه است راز آفرينش انسان صفحه
مىنويسداگر جوجه زندهاى را از آشيانه خارج كنيد و در محيطى ديگر آنرابه
پرورانيد همينكه به مرحله رشد و تكامل رسيد خود شروع به ساختنلانه بسبك و
طريقه پدرانش خواهد كرد .
در باره حشرهاى بنام آموفيل مىنويسد كه آن حيوان كرمى را شكارمىكند و
بنقطهاى از پشت او نيش مىزند نه آن اندازه كه كرم بميرد و گوشتشفاسد
گردد بلكه آن اندازه كه بى حس شود و تكان نخورد سپس در نقطه مناسبىاز بدن
اين كرم تخم گذارى مىكند خودش قبل از اينكه بچهها بدنيا بيايندمىميرد
بچهها از گوشت تر و تازه كرم تغذيه مىكنند تا بزرگ مىشوندعجب اينست كه
فرزندان با آنكه مادر را هرگز نديده و عمل خارق العاده او رامشاهده
نكردهاند پس از آنكه به حد رشد رسيدند در موقع تخم گذارى عملمادر را با
كمال دقت و بدون اشتباه تكرار مىكنند و چون هرگز نسل پيشينو نسل بعدى اين
حشره يكديگر را درك نمىكنند احتمال ياد دادن به هيچوجه نمىرود .
راز آفرينش انسان صفحه 81 در باره مارماهى مىنويسد: اين حيوانات همينكه
به مرحله رشد رسيدند در هر رودخانه و بركهدر هر گوشه عالم باشند به طرف
نقطهاى در جنوب جزاير برموداحركت مىكنند و در آنجا در اعماق ژرف اقيانوس
تخم مىگذارندو در همان جا مىميرند آن عده از مارماهيها كه از اروپا
مىآيند هزارانميل مسافت را در دريا مىپيمايند تا به اين نقطه مىرسند
بچههاىمارماهى كه هنگام تولد از هيچ كجاى عالم خبرى ندارند و فقطخود را
در صحرائى بى پايان از آب ديدهاند شروع مىكنند بمراجعتبه موطن اصلى خويش
و پس از عبور از درياهاى بى پايان و غلبهبر طوفانها و امواج و جزر و مدها
دوباره به همان رودخانه يا بركهاىكه والدين آنها از آنجا آمدهاند بر
مىگردند به طورى كه همه انهارو درياچههاى جهان هميشه پر از مارماهى است
اين مارماهيهاى جوانپس از آنكه با زحمات و مشقات فراوان خود را به موطن
اصلى رساندنددر آنجا نشو و نما مىكنند و چون به سن رشد رسيدند بر طبق
همانقوانين مرموز و لا ينحل به نزديكى جزاير برمودا بر مىگردند واين دور
و تسلسل را از سر مىگيرند اين حس جهتيابى و بازگشتبه موطن اصلى از كجا
سرچشمه گرفته است هرگز تا كنون هيچمارماهى از سواحل امريكا در آبهاى اروپا
ديده نشده و هيچ مارماهىاروپائى هم در سواحل امريكا شكار نشده است براى
اينكه مارماهىاروپائى وقت كافى براى رسيدن به جزاير برمودا و پيمودن
عرصهدرياها را داشته باشد دوره رشد آنرا بيك سال و گاهى هم بيشتر بالابرده
است .
در باره زنبور عسل مورچه موريانه كتابها نوشته شده و بايد مطالعهشود تا
عجايب و شگفتيها در مورد هدايت و راهيابى عجيب اين حشرات روشنشود ما براى
پرهيز از اطاله بيشتر از ذكر نمونههائى از زندگى اين جاندارانخوددارى
مىكنيم