بخش سوم: پيوستها
پيوست اول : آب
حيوان به ظلمت بردن!
تأملي در لوازم فلسفي ـ كلامي پلوراليسم ديني*
اشاره
این مقاله
در نقد مقالهی «صراطهای مستقیم»[18]
نگارش شده، كه در آن عبدالکریم سروش، سعي داشته است با بهرهگیری از تبیین نظریهی جان هیك، به
بوميسازي پلورالیسم ديني بپردازد.
مقاله با
بيان پنج نكته به مثابه پيشدرآمد آغاز شده، سپس در بخش دوم، تكثرگرايي ديني،
از هشت حيث، به لحاظ مقام ثبوت و اثبات و پيشينه و
پسينه، قابل نقد و نقض دانسته شده است. در بخش سوم نيز تبعات فلسفي و لوازم
كلامي مباني و بناهاي پلوراليسم ديني مورد بحث قرار گرفته است.
همچنين جواز
اجتماع نقيضين،
خودبراندازي تكثرگرايي، تحقق اجماع بر بطلان مسلّمات اسلام، امتناع ايمان
(اسلامي)، عدم حجّيت نصوص ديني، انكار حكمت الهي، نفي نقش هدايتگرانه دين، جواز
و رواج بدعت، تعطيل و انعطال شريعت، نفي عصمت انبياء، انكار جهانيبودن رسالت اسلام، و كمال و جامعيت آن، و نيز انكار
خاتميت و
ناسخيتِ وحي اسلامي، از جمله لوازم پلوراليسم ديني بهشمار آمده است.
پيش از
پرداختن به سخن اصلي اين گفتاره، تلويح به چند نكته را بايسته ميدانم:
نخست
آنكه
بديعگرايي، خوش است و نظريهپردازي، نكو و نوآوري، نيكوتر اما به شرط آنكه:
اولاً: مدعا،
به راستي بكر باشد و عمل مدّعي، حقيقتاً ابداع و ابداء و نه تشبه و تقليد؛ كه
نظريهپردازي مبدعانه، دگر است و نظريهبازي مقلدانه و فرضيهسازي متشبّهانه،
ديگر.
ثانياً:
نظريه، مستند باشد و مستدل، كه نهاد مدعيات نهادين، بر شعر و شهرت نتوان نهاد و
به تشبيه و تمثيل، ره
به حقيقت نتوان گشاد.
ثالثاً:
فرضيه، نخست در ميان اهل فن و فكر به فحص و بحث نهاده، پس از پخته و سخته شدن،
بر سر بازار عامه برده و به تودهي مردم عرضه شود.
دوم نكته
آنكه
افراط و تفريط ـ هميشهي تاريخ ـ ، بزرگترين آفت عرصههاي
حيات ـ از جمله نشئهي علمي ـ آدميان بوده است. موجبهي جزئيهيي تصوير كردن و
به مدد آن، كلي در كلي و كلان در كلان، گمان ادعا و اثبات كردن، يا سالبهي
جزئيهيي پرداختن و آنرا چونان تيغي جهانگير بر شانه آختن و با آن (به مثابه
سالبهي كليه) به «هست و نيست» دين و دانش تاختن، رايجترين شيوهي حقيقتكشي و
حقپوشي و دارجترين رويّهي باطلفروشي بوده است. دريغا و دردا كه دين و دانش،
فرهنگ و
فلسفه، اكنون نيز بيش از پيش اسير چنبرهي همين آفت است.
نكتهي سوم
آنكه پلوراليسم و تكثرگرايي ديني با تولرانس و مدارات،
متفاوت است. پلوراليسم عبارت است از اصالت تنوّع اديان، و
همسانانگاري آنها از آنرو كه همه حق، يا همه باطل، يا همه ناخالصاند، و يا
اصولاً دينِ حق، ناشناخته است يا احياناً حقانيت نفسالامرييي مفروض نيست، لذا
مؤمن به هر ديني، هرگز پلوراليسم را حقيقتاً برنميتابد؛ چه آنكه ايمان، با
نسبيت و ترديد يا
بطلان متعلّق، ناسازگار است.
اما مدارات،
ملازم با اصالت كثرت و همسانانگاري نيست، بلكه با انگارههاي رقيب پلوراليسم
يعني «انحصارگرايي» و
«شمولگرايي» نيز
سازگاري ميكند. در آيات قرآني شواهد بسياري بر مدارات و مماشات ميتوان يافت،
و هر عقيدهمند عاقلي نيز خواستار همزيستي مسالمتآميز با همنوعان خود است.
چهارمين نكته
آنكه علاوه بر اينكه انواع پلوراليسم (ديني، فرهنگي، اخلاقي، اجتماعي و سياسي)
كموبيش بر پيشگمانههاي معرفتي و زيرساختهاي فلسفيِ واحدي استوارند، و همگي
اضلاع و انواع يك جسم و جنس، محسوب، و شكوفه و شاخههاي يك شجره بشمارند؛ برخي
انواع (همچون تنوعگرايي اجتماعي و سياسي)، بر برخي ديگر (همانند تكثرگرايي
ديني و فرهنگي) برساخته است، لهذا انواع پلوراليسم از هم جداييناپذيرند.
واپسين نكته
اينكه مسلمان ـ اگر به راستي مسلمان است ـ همهجا و همهگاه مسلمان است، حتّا
به هنگام جستجوي حقيقت و در هنگامهي پذيرش حق. چراكه گزارهها و آموزههاي
اسلامي، در زمرهي سزاوارترين حقها و ارجمندترين حقايقاند.
پس مسلمان
راستين از آن جهت كه شيداي حق است و شيفتهي حقيقت و پايبند ايمان، به آنچه با
مسلمات و محكمات ديني، ناساز است، هرگز حتّا تفوّه و تشفّه نميكند تا چه رسد
به توصيه و تبليغ.
مرام
پلوراليسم ديني از هشت حيث و رويكرد، تأملبردار و نقض و نقدپذير است:
1. از لحاظ
علل و عوامل تاريخي، اجتماعيِ پيدايش.
2. از حيث
شمول و تماميّت مباني و دلايل مطرح، و صدق و صحت نتايج مورد ادعا.
3. از جهت
لوازم فلسفي، عقلي مترتّب بر آن.
4. از نظر
لوازم كلامي، ديني مترتّب بر آن.
5. از
دريچهي روششناختي باتوجه به تناقضات و مغالطات فراواني كه دلدادگان اين مرام،
در مقام ادّعا و اثبات و طرح و تبيين مباني و لوازم آن مرتكب شدهاند.
6. از
زاويهي سوءفهم و فعلهايي كه توسط مدعيان و داعيان پلوراليسم در زمينهي
اَسناد و اِسناد مدّعيات روي داده است، از آن جمله: بدفهمي يا تحريف معنوي آيات
و روايات و اشعار مورد استناد، و نيز نسبت ديدگاههاي پلوراليستي به برخي
متفكران و انديشمندان.
7. از جنبهي
روانشناختي و تبعات رواني اعتقاد تامّ نظري به پلوراليسم، اگر ممكن و متمشّي
باشد.
8. از منظر
جامعهشناختي و پيامدهاي اجتماعي التزام جدي عملي به «تكثرگرايي».
گفتني است از
آنجا كه در اين مقاله، بناي ما بر اختصار است، تنها به بررسي برخي لوازم فلسفي
كلامي مترتب بر مبناها و بناهاي پلوراليسم ديني خواهيم پرداخت.
از نگاه يك
انسان «عاقل» و «مسلمان»، لوازم عقلي، كلامي ناپذيرفتني بر پلوراليسم ديني،
مترتب است. چنانكه هواداران آن نيز، به تصريح و تلويح، به برخي از اين تبعات
اذعان كردهاند. ما در اين نگاشته عمدتاً به مقالهي «صراطهاي مستقيم» نوشتهي
جناب آقاي عبدالكريم سروش كه
از نمايندگان اين مرام در ايران بهشمار ميرود، استشهاد خواهيم كرد. مقالهي
«صراطهاي مستقيم» كه حاوي
قرائت ايشان از پلوراليسم ديني و عمدهي مدّعيات كلان وي است در شمارهي 36
مجلهي كيان انتشار يافته است.
1. پلوراليسم و اجتماع نقيضين
بهعبارت زير توجه بفرماييد:
«پلوراليسم
(تكثر و تنوع را به رسميت شناختن و به تباين فروناكاستني و قياسناپذيري
فرهنگها و دينها و زبانها و تجربههاي آدميان فتوا دادن...) به شكل كنوني آن
متعلق به عصر جديد است» (سروش، 1376الف، ص
2)
«عليايّحال با تنوعي روبرو هستيم كه به هيچرو قابل تحويل به امر واحد نيست
و بايد اين تنوع را به حساب آوريم و ناديده نگيريم و براي حصول و حدوث تنوع
نظريه داشته باشيم» (همان، ص 5)
«پلوراليسم
مثبت، معنا و ريشهي ديگري هم دارد و آن اينكه بديلها و رقيبهاي موجود...
واقعاً كثيرند، يعني تباين ذاتي دارند» (همان، ص 10)
«اختلافات
اين سه [مؤمن و گبر و جهود] اختلاف حق و باطل نيست، بلكه دقيقاً اختلاف نظرگاه،
آنهم نه نظرگاه پيروان اديان بلكه نظرگاه انبياء [است]» (همان، ص 6)
خلاصه اينكه:
الف) ميان
اديان تباينِ «ذاتي»، «فروناكاستني» و «غيرقابل تحويل به امر واحد» وجود دارد.
ب) منشأ
اختلاف اديان، اختلاف خود انبياء است نه پيروان اديان.
ج) اختلاف
اديان «اختلاف حق و باطل نيست» بلكه و لابد اختلاف حق و حق است!
و با توجه به
اينكه مؤلف، هيچ حدّ يقف و مرز و ميزاني براي اديان، تجربههاي ديني و
فهمها و تفسيرهاي به رسيمت شناختهشده، نميشناسد چنانكه از «رؤيا تا شنيدن
بويي و بانگي، و از ديدن رويي و رنگي تا احساس اتحاد با كسي يا چيزي و تا كنده
شدن از خود و معلق ماندن در هيچجايي! تا تجربهي عظيم معراج پيامبر» (همان، صص 5ـ6)، همه و همه را «عين وحي حقّ»
انگاشته كه «چيزي از وحي كم ندارد» (همان) و در نتيجه همهي آنها ميتوانند حق
و حجت باشند.
اكنون با
توجه به اينكه تفاوت بسياري از مدعيات دينها و دينوارهها از نوع تقابل
«تناقض» ميباشد، آيا ميتوان پذيرفت كه طرفين نقيض، حق و صحيح باشند؟ مثلاً
ميتوان ملتزم شد كه هم «عدم اعتقاد به خدا» (نزد برخي دينوارهها)، هم اعتقاد
به اقانيم سهگانه
(نزد مسيحيان) و هم اعتقاد به ثنويت (نزد
زرتشتيان)، و هم اعتقاد به خداي واحد (نزد مسلمانان و يهوديان) همه، حق و صحيح
است؟
بديهي است،
وقتي ميگوييم مبدأ يگانه است يعني دوگانه و سهگانه نيست؛ و اگر مبدأ، دوگانه
يا سهگانه است، يعني يگانه نيست، و اين روشن است كه نميتوان بر موضوع واحد
(مبدأ)، محمولهاي متناقض را حمل كرد والّا به فرضِ محالِ بديهيالبطلان
«اجتماع نقيضين» تن در
دادهايم.
اين تنها يك
مثال در مورد اصل توحيد و شرك است و اگر جدول چندستونهيي از گزارهها و
آموزههاي اديان و مسالك مختلف فراهم آيد، خواهيم ديد صدها مثال و مصداق براي
التزام به اجتماع نقيضين فراهم آمده
است؛ هرچند مؤلف مقالهي «صراطهاي مستقيم» در
تقرير مباني و تحرير مدعي، با طرح مطالب متناقض عملاً بارها و بارها مرتكب
تناقض شده است.
2. پلوراليسم، خويشبرانداز است
1/2.
پلوراليسم، اذعان به اصالت، حقانيت يا لااقل حقآميز بودن و رسميت داشتن
مرامها و گرايشهاي متباين است.
2/2. تكثرگرايي، يكي از سه گرايش مطرح در مسألهي كثرت و وحدت اديان و
دينوارهها است، در مقابل پلوراليسم، انحصارگرايي (حقّانيت، منحصر در يك دين است و باقي اديان و مسالك، يكسره باطلاند)، و
شمولگرايي (يك
دين، حق است و دين حق، شامل همهي حقهايي نيز ميشود كه در ساير اديان
ميتواند احياناً وجود داشته باشد) قرار دارد و بيشك داعيان و مدعيان دو مرام
رقيب، صدچندان بيش از هواداران پلوراليسماند و بر مدعاي خود نيز چند برابر
پلوراليستها طرح دليل و عرض علت ميكنند.
3/2. اينك به
مقتضاي پلوراليسم، مدعيان آن نبايد بر ابطال و امحاء مرامهاي رقيب و بديل
اصرار ورزند و اين همه آسمان و ريسمان به هم دوزند و به شعر و شهرت، تمثيل و
تشبيه توسل جويند
و به افسانه و اسطوره چنگ زنند و به شطح و طامات تمسك كنند و با تعابيري موهن و
دور از ادب علمي[19]،
ناسزا و افترا نثار رقباي فكري خود نمايند كه: «داعيهداران و لافزنان و
خودپسندان و پندارپروراني كه دماغي سرشار از نخوتي ستبر دارند، قدرت و لياقت
همرديف نشستن با ديگران را ندارند و در تنهايي عجبآلود خود مرارت محروميت از
محبت را تجربه كنند» (همان، ص 13) و اينكه «شك نياوردگان كرده يقين و
كثرتنديدگان وحدتگزين، بيتحملترين و تحملناپذيرترين جانوران روي زميناند»
(همان، ص 16) تا مگر مرام و مدعاي خود را به هر ضرب و زوري شده بر كرسي قبول و
عرضه قنوع بنشانند!
پلوراليسم،
پارادوكسيكال و خودويرانساز است. پذيرش اين مرام، به اقتضاي مباني و دلايل آن،
ملازم با حق انگاشتن يا حقآميز دانستن مرامهاي رقيب كه ناقض پلوراليتهاند،
ميباشد.
زبان حال انسان پلوراليست، غزل حافظ است
كه:
حاصل كارگه كونومكان اينهمه نيست
باده پيشار كه اسباب جهان، اينهمه نيست
زاهد ايمن مشو از بازي غيرت، زنهار
كه ره از صومعه تا دير مغان، اينهمه نيست
(حافظ، 1371،
غزل 74)
به بيان ديگر
نيز ميتوان خودويرانسازي پلوراليسم را تقرير كرد، فهمها ـ از
جمله فهم ديني ـ سيال و سيار است. نگرش پلوراليستيك به دين نيز يك فهم ديني
عصري، «متعلق به عصر جديد» است كه در گذشته نبوده و اكنون تحت تأثير «انتظارات،
پرسشها و پيشفرضها»يي كه از بيرون دين، برآمده، از دانشهاي متحولِ متغير
زمانهاند ظهور كرده، و فردا نيز در نتيجهي تزايد و تراكم و تحول علوم، ابطال
شده و نظريهي رقيبي كه طبعاً با آن تباين ذاتي خواهد داشت، جانشين او خواهد شد
و آنهم ميتواند حق و يا حقآميز باشد.
پنهان نماند،
چنانكه در بالا نيز اشاره شد، آنچنان مباني مطرح و مضامين مذكور در مقالهي
«صراطهاي مستقيم» متناقض و
متنافياند ـ با
اينكه همه توسط يك فرد و در يك مقاله، عنوان شده است! ـ كه جز با منظري
پلوراليستيك، اطراف و اجزاء همين مقاله را نيز نميتوان با هم جمع كرد!
3. پلوراليسم ديني و انعقاد اجماع بر بطلان مسلّمات اسلام
الف) اگر
«فهم دين هم امر جمعي است همچون زندگي و تمدن» (همان، ص 7) و هر وحي دل و
تجربهي دينيي
«عين وحي حق و چيزي از وحي كم ندارد»، (همان، ص 3)
ب) و از سوي
ديگر، اين فهمها و وحيها خطا نيستند، چون:
اينكه كرّمناست و بالا ميرود
وحيش از زنبور كمتر كي بود
وحي دلگيرش كه منظرگاه اوست
چون خطا باشد چو دلآگاه اوست
مؤمنا! «يَنْظُر بِنُورِ الله» شدي
از خطا و سهو آمن آمدي
و سخنان
خاتمالعرفاء جلالالدين مولوي نيز
حجت است و تكيهگاهي است گويا و مطمئن، (همان)
ج) و از
ديگرسو، به مقتضي تفكيك نومن / فنومن كانتي،
گزارههاي ديني ـ از
جمله اسلامي ـ و حتّا مسألهي اصلي دين، يعني خدا «محصول مشترك ظهور كلّي الهي
و دخالت قوّهي مصوّرهي آدمي در شرايط خاص تاريخي» است! (همان، ص 9)
و پيامبران
حتّا در مقام دريافت و بيان و ابلاغ وحي و
تفسير متن و تجربهي ديني،
تحت تأثير شرايط اجتماعي بومي و رواني شخصي قرار دارند، بهطوري كه مكاشفات و
تجربيات معنوي (وحي)شان را بهگونهي دلخواه بيان و ابلاغ ميكنند، چنانكه
پيامبر اسلام نعيم
اخروي و بهجت و لذت معنوي را در قالب حور (زنان سيهچشم) بيان ميدارد و
هيچگاه در قرآن ذكري
از موهاي بور و چشمان آبي به ميان نميآيد. (همان، ص 5) و بالاتر از اين، از
نظر عارفان و صوفيان، حتّا انبياء عظام الهي، گرفتار ناخالصي عقايداند و در
مسألهيي مانند توحيد، مبتلاي تشبيه ميشوند
(همان، ص 7) پس معصوم نيستند و آوردهها و گفتههاي آنان اطمينانبخش نيست.
و بر سه
نكتهي فوق، اين حقيقت را نيز بيافزاييد كه عقيدهيي از عقايد اسلامي نيست كه ـ كماهي ـ
مورد قبول و تأييد ساير اديان و مسالك و تجربههاي ديني
باشد؛ در نتيجه، همهي اديان و تجربههاي معنوي بهنحو مجموعي بر بطلان صددرصد
گزارهها و آموزهها يا حداقل، بخشي از مسلّمات اسلامي اجماع دارند و چون باور
و تجربهي ديني
افراد وحي است
و مصون از خطا و طبعاً حق و حجت، اجماعِ برآمده از فهم و تجربهي جمع آدميان
نيز به طريق اولي! حق و حجت است پس بايد به بطلان همه يا بخشي از مسلّمات اسلام
(نه اسلام محقَّق و تفسير شده، بل حتّا اسلام مُنزل و نفسالامري) تن در داد!
4. پلوراليسم و استحاله و امتناع ايمان
1/4. بنا به
برخي مباني پلوراليسم، همهي آنچه ما را در چنگ است، «فهم و قشر» دين است نه
بطن و متن آن.
2/4. فهمها
نيز همگي ميتوانند خطا و غلط باشند و اگر فهم درستي هم در ميان باشد بهدليل
«تباين ذاتي فهمها»،
همهي آنها
نميتوانند راست و درست باشند بلكه بالضرّوره، تنها يكي از فهمها حق و صدق
ميتواند بود و چه بسا كه «مصداق فهم حق» نيز همان فهمهاي رقيب و تفسيرهاي
بديل باشند.
به فرض
اينكه فهم ما نيز فهم درست باشد، با تغيير در علم و فلسفه كه سيالاند،
پيشفرضهاي ما دگرگون شده، فهم ما نيز از متن صامت، تغيير يافته و جاي خود را
به فهم مغاير خواهد داد.
3/4ـ
وانگهي به فرض اينكه علم و فلسفه راكد مانده، پيشفرضهاي ما نيز تغيير نكرده،
فهم ما نيز تا ابد ثابت بماند، تازه فهم صادقِ مصدَّق، مصداق ندارد چه آنكه: از
سويي فهم ما، فهم متن وحياني و درك نفسالامر گزارهها و آموزههاي ديني نيست
بلكه به اقتضاي تفكيك «نومن / فنومن» يا به جهت اينكه متن ديني، صامت است و فهم ما چيزي جز پژواك انتظارات
و پرسشها و پيشفرضهاي ما نيست، هميشه محصول مشترك دريافتهاي از برون و
پرداختهاي از درون را در چنگ داريم، نه حكم و امر حق را، كه ما مفسِّريم نه
مفسَّر. و از سوي ديگر به فرض اصابت فهم ما به معناي حقيقي متن و تجربه، راهي
براي اثبات انطباق، مفروض نيست.[20]
عنقا شكار كس نشود دام بازگير
كاينجا هميشه باد به دست است دام را
(حافظ،
1371، غزل 12)
باري! اينسان نگريستن به آنچه كه قرآن آنرا «مايحييكم» و «نور» و «فرقان» و «بيّنالرّشد» خوانده است، مصداق «آب
حيوان به ظلمت بردن» و «شراب غيّ از سبوي رشد خوردن» نيست؟
حال با
اين شرح، آدمي به چه چيزي بايد و ميتواند ايمان بياورد؟ ايمان، عقد قلبي است و
بر يقين استوار است و طمأنينه ميخواهد و قدسيّت ميطلبد. آيا ايمان به «شكّ
تودرتو» و «نسبيت مضاعف» و «حق مجهول»، متمشي
و ميسور است؟ «ما اَمنَ بِاللّهِ مَن سَكَن الشَكُّ قَلبَه، هرگز به خدا ايمان
نياورد آنكه شكّ در دلش جاي گرفت»، «اَلايمانُ اَصلُها اليَقينُ: ايمان، درختي
است كه ريشه در يقين دارد.» (آمدي، 1373، ص 86)
5. پلوراليسم و عدم حجّيّت نصوص و متون ديني
با تفصيلي
كه در بند بالا گذشت، ظواهر متون و عبارات نصوص ديني، از حجيّت ساقط است زيرا
آنچه دريافت ما از نصوص، پنداشته ميشود، چيزي جز فرآوردهي تعاطي ذهن و عين و
«سنتز ديالوگ» ما و متن، يا انعكاس انتظارات، پرسشها و پيشفرضهاي ما نيست پس
در هر صورت، دريافتهي ما چيزي غير از حاقّ متن و مراد ماتن خواهد بود و متون،
هرگز گويا و دلالتگر و حجت نخواهند بود.
6. پلوراليسم و لغويّت ايمان و انقياد
وانگهي به فرض امكان ايمان، و فهمپذيري و حجيّت متون و نصوص ديني، ايمان و عمل
به گزارهها و آموزههاي خاص ديني، لغو و لعب است، زيرا «پلوراليسم به تباين
فروناكاستني و قياسناپذيري فرهنگها و دينها و زبانها و تجربههاي آدميان فتوا
دادن» و همه را اهل فلاح و صلاح و نجات و نجاح انگاشتن است و بر اين باور بودن كه «در طريق طلب، طالبان صادق را به هر
نامي و تحت هر لوايي و در تعلق و تمسك به هر مسلكي و مذهبي دورادور دستگيري
ميكنند و به مقصد ميرسانند، صادقان كه جاي خود دارند حتّا «كاذبان» مقلد اما
گرمپو را نيز بينصيب نمينهند»! (سروش، 1376الف، ص 11)
و همچنين
پلوراليسم، «به آموزههاي كلامي ـ فقهي دگماتيك و عافيتجويانه رضايت ندادن و
خود را كاسبكارانه اهل نجات و سعادت نشمردن» (همان) است!
آيا ممكن
است كه هر دو يا هر چند سوي باورهاي متباين و متباعدي چون «بيخدايي و خداپرستي»، «يگانهپرستي و دوگانهانگاري و سهگانهگرايي»، «عقيده به معاد و قول به تناسخ»، «تنزيه، تشبيه و تعطيل»، «جبر، تفويض، اختيار»، «عقلگرايي، و نصگرايي»، و صدها قضيهي
چندگزينهيي مقول و مفروض، معقول و نامعقول ديگر، نجاتبخش و سعادتآور باشد!
خوش است كه
«پهنهي هدايت و سعادت را وسيعتر گرفته و براي ديگران هم حظّي از نجات
و
سعادت و حقّانيّت» قائل شويم، اما نه تا آنجا كه ديگر مناطي براي نجات و سعادت،
و معنايي براي صدقانيّت و حقانيّت و ملاكي براي هدايت و ضلالت نماند! و خلاصه
اينكه نميتوان كفر و دين و ضلال و هدي را برابر انگاشت و باور به هرچيزي را
نجاتبخش و سعادتآور پنداشت.
ارزش ايمان،
بسته به «متعلّق» آن است و صِرف باور داشتن به چيزي ارزش نيست. تعلّق اعتقاد
آدمي به حقيقت متعالييي چون «توحيد»، اعتقاد را گرامي و ارجمند ميسازد و
تنها، عقيدهي ارزشنمون و متعالي است كه مايهي نجات و
سعادت است. اعتقاد به شطح و طامات، و التزام به مقتضاي اباطيل و خرافات، هرگز
مايهي هدايت و سرمايهي سعادت نتواند شد، والّا ايمان، لغو و انقياد، لعب
خواهد بود و حال آنكه هر عاقلي ميان مبدأ، مسير و وسيله با هدف، نسبتي قائل
است، چراكه از هر نقطهي عزيمتي و از هر مسير و با هر وسيلهيي، به هر مقصدي
نميتوان دست يافت.
اما دريغا كه
گويي از نگاه مدّعيان و داعيان اصالت تنوّع اديان، نه
تنها ايمان لغو است، كه تديّن برطبق ديني خاص و عمل بر وفق شريعتي مشخص هم لهو
و عبث است، چه آنكه اين «تمايزات»، ظاهري است و هدايت و نجات
«نه
در ارادتورزيدن به اين يا آن شخص [مانند علي يا معاويه]، يا عمل كردن به اين
يا آن ادب [چونان نماز يا سماع] يا وابسته ماندن به اين يا آن حادثهي تاريخي
(همان، ص 12) [مثل بعثت و غدير، يا ظهور مسيلمهي كذّاب يا نشست ثقيفه] است.
و نيز
تكثّرشعاران و تنوّعانگاران آشكارا اتفاق نكردهاند كه قشر دين، كدام و لُبّ
آن چيست؟ ذاتي دين، چه و عرضياش كدام است؟ تا مگر ما هم با بازشناختن لُبّ و
ذات واحد اديان همچون آنان از ظاهربيني و دلمشغولي به عناوين صرفاً فقهي ـ
دنيويِ كافر و مؤمن، نجات يابيم و مستبصر شويم كه «در عشق، خانقاه و
خرابات شرط
نيست» و تردامني و پاكدامني تفاوت نميكند!
7. پلوراليسم و طرّاري و تردستي خدا ـ تَعالَياللهُ عَمّا يَصِفُون
عبارات زير
را با درنگي بخوانيد:
«اولين كسي
كه بذر پلوراليسم را در جهان كاشت، خود خداوند بود كه پيامبران مختلف فرستاد،
بر هركدام ظهوري كرد و هريك را در جامعهيي مبعوث و مأمور كرد، و بر ذهن و زبان
هركدام تفسيري نهاد، و چنين بود كه كورهي پلوراليسم گرم شد»! (همان، ص 7)
«آنكه خداي
اين عالم است، با طرّاري[21]
و طنازي تمام عالم و آدم را پُرتاب و گره آفريده است و زبانها و جهانها و
انسانهاي گونهگون پديد آورده است و علل و ادلّهي رنگارنگ در كار كرده است و
در راه عقل صدها گردنه و گريوه نهاده است و رسولان بسيار برانگيخته است و
چشمها و گوشها را به بانگ و رنگهاي مختلف ربوده است و آدميان را به شعوب و
قبايل قسمت كرده است تا نه تكبّر كنند نه تنازع، بل تعارف كنند و تواضع» (همان،
ص 16)
«باري
جانهيك بدان بيت مولانا استشهاد ميكند. اگر من به جاي وي بودم از اين ابيات دليرانه و عافيتسوز
مولان بهره
ميجستم كه:
چونكه بيرنگي اسير رنگ شد
موسييي با موسييي در جنگ شد
چون به بيرنگي رسي، كان داشتي
موسي و فرعون دارند آشتي
يا نه جنگ است اين براي حكمت است
همچو جنگ خرفروشان صنعت است
يا نه اين است و نه آن، حيراني است
گنج بايد جست، اين ويراني است
نعلهـــاي باژگــونه است اي سليـــم
نفرت فرعون ميدان از كليم
... اين
طريقه كه طريقهي سومي براي فهم و هضم كثرت فرق است، جنگ ميان موسي و
فرعون را
از يك نظر جنگ جدي ميبيند و از نظر ديگر نوعي بازي زرگري (جنگ خرفروشان) و
نعل وارونه زدن و لعب معكوس كردن براي سرگرم كردن ظاهربينان و درنهايت القاي
حيراني و بازنهادن مجال براي رازدانان و باطنبينان تا بياعتنا به نزاع و در
عين حال قائم ديدن جهان غافلان به اين نزاع، گنج مقصود را در ويرانههاي مغفول
بيابند... و خداوند هم به همين شيوه، نامحرمان را غيورانه از دسترسي به گنج دور
ميدارد:
«آنچه تو گنجش توهم ميكني
زان توهم گنج را گم ميكني»
(همان، ص 9)
شگفتا! خداوند با تردستي و طرّراي تمام، جُنگ پلورالسيم را پرداخت و به صد جلوه
و هزار عشوه، كورهي آن را گرم ساخت و با به كارگرفتن لطايفالحيل و دركاركردن
دلايل و علل، آدميان را به جان هم انداخت و به حيلت جنگ زرگري، با
جدالها و قتالها عالم را بياكند و با نعل وارونه زدن و اغراء و اغوا،
ميلياردها نفر (نامحرم و ظاهربين) را به حيراني افكند و آنان را سرگرم ساخت و
از دسترسي به گنج دور داشت، تا مگر مجال براي اقليت ناچيز رازدانان و
باطنبينان باز شود تا بياعتناء به نزاع اكثريتِ قاطعِ بشريت غافلِ مستحقِّ
ضلالت، گنج مقصود را در ويرانههاي مغفول بيابند و شاهد «هدايت» را به آغوش
كشند و گوهر سعادت را در ميانهي غوغاي پلوراليسم بربايند!
آري اين هم
منطق و مشربي است در خداشناسي، و فهم حكمت و عدالت حقتعالي و فلسفهي خلقت،
فلسفهي دين و فلسفهي
تاريخ و...!
حال اگر كار
خداوند چنين بوده و چنين خواهد بود، پس «هدايتگري
خداوند كجا تحقّق يافته است و نعمت عام هدايت او بر سر چه كساني سايه افكنده
است و لطف باري (كه دستمايهي متكلّمان در اثبات نبوّت است)
از كه دستگيري كرده است؟... آيا درآمدن عيسي(ع)
روح خدا و رسول خدا و كلمهي خدا (به تعبير قرآن) [و
نيز ساير انبياء] فقط آن بود كه جمعي عظيم، مشرك شوند... و از جادهي هدايت دور
افتند؟... با اين منطق همواره منطقهي عظيمي از عالم و آدم تحت سيطره و سلطنت
ابليس است
و بخش لرزان و حقيري از آن در كفالت خداست و گمراهان غلبهي كمّي و كيفي بر
هدايتيافتگان دارند و نيكان [رازدان] در اقليت محضاند» (همان، صص 11ـ12)
هرچند قرآن مدعي است:
لااِكراهِ فِيالدينِ،
قَد تَبَيَّنَالرُّشدُ
مِنَالغَيِّ... (بقره/ 256)
8. پلوراليسم و نقش هدايتگرانهي دين
مقتضاي
هدايتگري حقتعالي آن است كه به موازات تكامل تدريجي بشر، هماره دينِ عصرِ پيشين را
منسوخ داشته، ديني فراخور فهم فراتر و در خورد نيازهاي برتر انسان عصر نو فرو
فرستد تا النّهايه با انزال ديني جامع و كامل و حائز استطاعت و استعداد انطباق
بر شرايط گونهگون حياتِ متطوّرِ انسانِ به بلوغ رسيده، دوام كمال آدمي را
تدبير كند.
اصرار بر
كفايت و صحّت ايمان به اديان منسوخ و محرّف، تاريخزده و تاراجشده، و آميخته
به خرافه و گزافه و فاقد متن وحياني، عليرغم نزول و حضور ديني جامع و كامل و
برخوردار از متن مُنزَل و محفوظ (اَنّا
نَحنُ نَزَّلنا الذَّكرَ وَ اِنّا لَهُ لَحافِظونَ)
(مؤمنون/ 5) سعي بر ناكام ساختن برنامههاي هدايت خداوندي و معارضت با سنّت و
مشيّتِ تاريخيِ تشريعيِ الهي است.
عدم ملائمت
مباني و بناهاي پلوراليسم با نقش و برنامهي هدايتي خداوند، به تعبير ديگر نيز
قابل تقرير است و آن اينكه:
اگر فهمهاي
آدميان از متون ديني بالمرّه
متنوع و متباين است (مبناي نخست) (سروش، 1376الف،
صص 2ـ3)، اگر تفسيرهاي مواجهان با تجارب ديني نيز يكسره متكثر و متضاد است
(مبناي دوم) (همان، ص 4) و دين و تجربهي تفسيرناشدهيي نداريم و همهي اديان و
تجربهها دستخوش تفسيرها (همان) و احياناً به يكسان تحريفها شدهاند، و اگر
جدالها و جدلها ميان كفر و دين، و شرك و توحيد، جنگ زرگري و
صنعت و حيلت و نعل وارونه زدن و لعب معكوس كردن است (همان)، و اگر ره به مقصد
بردن بر حسب تصادف و حتّا به تقليد و دروغزني، نه به تحقيق و بصيرت، ميّسر
است! و مبدأ و مسير در اينجا حكمي مستقل ندارند (همان) اگر همهي امور عالم
ناخالص است، نه تشيع اسلام خالص و حق محض است و نه تسنن، و
همهي منزلات وحياني و واردات شرقاني، يكسره ذهنآلود شده، و حقّ خالص، مصداق
خارجي ندارند!(همان) و اگر... پس انتظار دسترسي به حاقّ دين و دين حقّ، عبث است
و اين، يعني انسداد باب هدايت، و بيمسمّي و مصداق شدن اسم هادي حقتعالي و
تبعاً فرض وصال شاهد سعادت سادهلوحي و گمان وصول به ساحل نجات نيز خيال خام در
سر پروراندن است[22]
آيا اين
خردپسند و پذيرفتني است كه بگوييم:
خداوند براي
هدايت مردم، طي اعصار و قرون، اديان بسيار، يكي در پي ديگري فرو فرستاد و
پيامبران فراوان عليالتوالي گسيل داشت، امّا ـ به
اقتضاي ماهيّت متن و خصائل بشر و ويژگيهاي ساختمان دستگاه ادراكي او ـ هنوز
«پيامشان از دهانشان بيرون نيامده و پردهي گوشي و صفحهي دلي را نياشفته و
نشورانده» (سروش، 1376ب)،
وحي حق
«ذهنآلوده» شده، گرفتار «نظرها و منظرها» گشته، تحت تأثير شرايط قومي بومي و
ذهني و روحي شخص نبي و سپس پيشفرضها و پرسشهاي مفسّران متنوع، تجربهها،
بالمرّه دستخوش «قبض و بسط تئوريك» گرديده، و در كام امواج «اقيانوس تفسيرها»ي
متباين و متناقض، صحيح و سقيم فرورفته و بالاخره در زندان چهارتوي ذهن و زبان و
تاريخ و زمان محبوس افتاده و رسوب و غروب كرد!
«و خداوند هم
ـ العياذبالله ـ دلخوش و آسودهخاطر كه ما به تكليف خود عمل كرديم و از سر
جلوهگري، اسم هادي خود را بر آفتاب افكنديم و هم به مردمان عقل داديم و هم
پيامبران خود را به بيّنات و حجج براي هدايتشان فروفرستاديم و اكنون آنان
مقصّرند كه به مقتضاي ماهيت متن كه صامت است و به اقتضاي طبيعت بشريشان كه
دوبين، بل چندبين است، و ساختمان دستگاه ادراكيشان كه ناتوان و معيوب است،
باران دين ناب را در خاك افهام خود آلودند و داشتههاي خود را با آن درآميختند
و آنرا تيره ساختند و در نتيجه: خويش را از دسترسي به حاقّ و لُبّ و گوهر دين
محروم ساختند! و تا قيامت هم سنت ما چنين جاري خواهد بود!
رگرگ است اين آب شيرين و آب شور
در خلايق ميرود تا نفخ صور
و بدينصورت
بود كه داغِ نِيل به جرعهيي از رحيق دين ناب را بر دل بشر نهاديم و در سراسر
تاريخ او را به سرابي فريبنده حوالت داديم!»[23]
9. پلوراليسم، برات بدعت
پلوراليسم،
تكثر و تنوّع را به رسميت شناختن و به تباين فروناكاستني فرهنگها و دينها و
تجربههاي آدميان، فتوي دادن است و تنوّع وحي و
تجربه، و فهم و تفسير آنها نيز حدّ يقف ندارد و مرزي نميشناسد كه «شنيدن
بويي و رنگي و ديدن رويي و رنگي ـ تا كنده شدن از خود و معلق ماندن در
هيچجايي»، نيز وحي دل است و حقّ و حجّت!... تفسير رسمي هم نداريم، معيار و
عياري نيز در ادعاي وحي و تجربه و ارائهي فهم و تفسير وجود ندارد، كسي هم حق
ندارد به ديگري بگويد، فهم من، صحيح است و فهم تو، سقيم. «در معرفت ديني همچون هر
معرفت بشري ديگر، قول هيچكس حجت تعبّدي براي كس ديگر نيست، هيچ فهمي مقدّس و
فوقِ چونوچرا نيست» (سروش، 1376الف)،
اين يعني: بيمبالاتي و رواانگاري افراطي و
آنارشيسم تئوريك و
يعني، برات «بدعت"
»، و
فراتر از آن، جواز ظهور پياپي پيامبران كاذب و كذّاب.
10. پلوراليسم و تعطيل يا انعطال شريعت
تكثرگرايي،
موازي با انكار يا تعطيل شرايع است، چه آنكه «آنچه در اينجا راهزني ميكند
عناوين كافر و مؤمن است كه عناويني صرفاً فقهي ـ دنيوي است (و نظايرش در همهي
شرايع و مسالك وجود دارد) و ما را از ديدن باطن امور غافل و عاجز
ميدارد»(همان، ص 12) و اين عناوين «تمايزات ظاهري» است و بايد از ميان برداشته
شود و «عمل كردن به اين يا آن ادب» مايهي هدايت و سعادت نيست.
11. پلوراليسم و عصمت انبياء
چنانكه مؤلف
مقاله نيز اذعان نموده است به مقتضاي برخي مباني و دلايل پلوراليسم، انبياءِ
عِظام در تلقي، فهم و ابلاغ وحي،
فاقد عصمتاند زيرا آنها تحت تأثير شرايط بومي و سلايق قومي و علايق شخصي، وحي
را اخذ و ابلاغ ميكنند و در دريافت حقايق وحياني مبتلاي «منظر»اند درحاليكه
«تصحيح منظر شرط لازم روشنديدن است... تنوع منظرها تنوع منظورها را درپي خواهد
داشت» (همان، ص 6) و در پلوراليسم «لب كلام و جان پيام همين است» «هيچكس نيست
كه از تشبيه [دربارهي
حقتعالي] بهطور كامل رهايي يافته باشد... از نظر عارفان و صوفيان اين مطلب،
حتّا در حق انبياء عظام الهي هم صادق است» (همان، ص 7)
چنانكه در
آغاز اشاره شد در اين
مقاله، بنا بر اختصار است، هم از اينرو با ادغام چند لازمهي كلامي ديگر
پلوراليسم ديني
، نوشته را
فرجام ميبخشيم.
به دلالت
صريح آياتي چون:
«وَ ما
اَرسَلناكَ اِلّا كافَّهًَّْ لِلنّاس...»
(سبأ/ 28)،
«تَبارَكَ
الَّذي نَزَّلَ الفُرقانَ علي عَبدِهِ لِيَكُونَ لَلعالَمينَ نَذيراً
»
(فرقان/ 1)،
«... وَ
اَوحي اِلَيَّ هذَا القُرانَ لِاُنذِرَكُم بِهِ وَ مَن بَلَغ
...»
(انعام/ 19)،
«وَ ما
اَرسَلناكَ اِلّا رَحمَهًًْ لَلعالَمين»
(انبياء/ 17)،
«اِن هُوَ
اِلّا ذِكرٌ لِلعالَمين
»
(تكوير/ 27)،
«اَليَومَ
اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم وَ اَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ
الاِسلامَ ديناً
...»
(مائده/ 3)،
«وَ نَزَّلنا
عَلَيكَ الكِتابَ تِبياناً لِكُلِّ شَييء
...»
(نحل/ 89)
«ما كانَ
مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِن رِجالِكُم وَ لكِن رَسُولُ الله وَ خاتَمُ
النَّبيين
...»
(احزاب/ 40)
«هُوَ الَّذي
اَرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدي وَ دينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَي الدّين كُلَّه
...»
(توبه/ 33؛ فتح/ 48)،
«اِنّالدّين
عِندَاللهِ الاسلام...»
(آل عمران/ 19)،
«...وَ مَن
يَتَّبع غَيرَ الاسلام ديناً فَلَن يُقَبَّل منه...»
(آل عمران/ 19)
رسالت اسلام،
جهاني و پيام او كامل، جامع و خاتم و ناسخ همهي اديان پيشين است و با ظهور
اسلام، رسالت ساير دينها پايان پذيرفته و جز اسلام نيز از كسي پذيرفته نيست.[24]
اما اصالت
تنوّع ديني، ملازم است با «نفي جهانيبودن رسالت اسلام»، و مساوق است با «انكار
كمال و جامعيت آن». همچنين ناسازگار است با «ناسخيّت و خاتميت
نبوّت محمدي(ص)»
و شرح و فهم اينهمه را به بداهت حوالت ميكنيم و مؤلّف خود در جايجاي مقالهي
«صراطهاي مستقيم» به تصريح
و تلويح به اين لوازم به عنوان مبادي و مباني و بناهاي پلوراليسم، اذعان و
اعتراف كرده است! و مروري شتابناك بر مقالهي مزبور شواهد بسياري را در دسترس
مينهد.[25]
در آخر، بدين
نكته نيز اشاره ميكنيم كه مؤلف در يادداشت «از سوي ديگر» (سروش، 1376ب)
كوشيده است با «قضاوت درجهي دوم» ناميدن مدّعيات ناروا و نادرست و ناپذيرفتني
خود، به خيال خود، خويش را از نقدها و انتقادها مأمون و مصون دارد اما ايشان
بهتر و بيشتر از همه بر اظهارات خود در مقالهي «صراطهاي مستقيم» آگاهي و
حضور ذهن دارد و به نيكي ميداند كه بسياري از بيانات وي، قابل تأويل و تحويل
به قضاوت درجهي دو نيست و شواهد گويا بر سخنگويي از موضع قضاوت درجهي يك در
اين مقاله فراوان است. به هر روي، نقد اين «دفع دخل» را به زماني و مجالي ديگر
واميگذاريم.