لزوم رهبر از نظر سياسى
از نظر سياسى هم بايد گفت انسان آزاد آفريده شده و فعاليتهاى جسمى و روحى او
تنها در اختيار پروردگار است كه او را آفريده و در نظام آفرينش به كار گرفته است.
همين ناموس تكوين اقتضا دارد كه انسان زير بار احدى جز خداوند كه به هر حال (چه
بخواهد و چه نخواهد) حاكم بر اوست نرفته و اطاعت هيچ موجودى را لازم نشمارد. و حتى
در جنبه اخلاق اجتماعى از هيچ قانونى پيروى نكند مگر قانونى كه از طرف خداوند تعيين
شده باشد.
و بنا به اين فلسفه كه زير بناى بسيارى از مباحث اجتماعى است تنها «رهبرى» كه
اطاعت از او مطابق با ناموس آفرينش است همان رهبر الهى است كه لزوم اطاعت او از طرف
خداوند تضمن شده باشد. و به همين جهت است كه اطاعت از شخص و قانون غير الهى در
اجتماعات بشرى احتياج زائد الوصفى به قوه مجريه و پليس دارد. فطرت و تكوين نياز به
فشار زيادى ندارد. «لا اكراه فى الدين».
معرفت جايگزين رهبر نمىشود
و اين سخن كه مىتوان مرم را به فوائد قانون آشنا ساخت تا مردم خود به خود
مراعات حدود را بنمايند و ديگر نيازى به رهبر به عنوان پشتوانه و ضامن اجرا نيست...
سخنى است كه به مباحث انتزاعى و ذهنى اشبه است تا به يك بحث واقعى و عينى! روشن
ساختن اكثريت مردم به خصوصيات قانون تقريبا بايد محال عادى شمرده شود و تازه ميان
روشن شدن به فائده تا عشق به هدف فاصله بسيارى است. بسيارند كسانى كه فوائد چيزى را
مىدانند ولى مراعات نمىكنند.
و تازه روشن ساختن مردم خود محتاج به رهبر است معمولا بدون يك رهبر نمىتوان
كاملا تبليغات را در سطح عموم پياده نمود.
مذهب براى رهبر الهى، خاصيت يك «محبوب» را به وجود مىآورد و همچون خداوند كه
طبق ناموس خلقت معبود و محبوب است رهبر الهى نيز چنين خاصيتى را پيدا مىكند.
و اين سخن كه وقتى مردم فهميدند كه انسانند و زندگى اجتماعى مىخواهند و
بالنتيجه بايد از رهبر و قانونى پيروى كنند خواه ناخواه تن به اطاعت مىدهند و چه
لازم كه حتما از عنوان «رهبر الهى» برخوردار باشند.
هم به يك فرض ذهنى و تجريدى شبيه است. روشن كردن تمامى ملت نه، بلكه اكثريت نيز
به اين مطلب، كار آسانى نيست. بسيارند كسانى كه از همين زندگى اجتماعى رنج مىبرند
و در عين حال مائلند تنها از شهوات خويش بهره ور شوند هر چند بنا بودى اجتماع و
بالنتيجه خودشان منتهى شود. و آنها هم كه رنج نمىبرند حاضر نيستند هوسهاى خود را
كنار بگذارند.
اينها فقط براى تعداد انگشت شمارى انسانهاى خود ساخته خوبست كه در اين جهان و
اين انسانها بسيار كمند و آن نمونه ى بسيار كمش را هم باز به نسبت، در مذهبىها
بهتر و بيشتر مىتوان يافت. و به هر حال اين براى يك مكتب، انزوا است كه فقط براى
عده معدودى خود ساخته بيايد و آنها اساسا نياز به قانون و رهبر ندارند. آن وقت
ديگران را بايد يا به زور و يا به شعارهاى خيال گونه مشغول كرد و ديديم و مىبينيم(96)
كه وقتى در مشكلاتى قرار مىگيرند همه چيز را از دست مىدهند. نه به فكر خلق هستند
و نه اهداف خلقى.
و بنابراين اين گونه سخنها همچون ترانههاى احساسى شاعرانه تنها در عالم خيال
فعالند نه در محيط تعقل و درك عارى از احساسهاى كاذب.
و به هر حال از نظر سياسى تنها اطاعت كسى لازم است كه بر طبق ناموس خلقت و
تكوين اطاعت او فرض شده و به عبارت ديگر از مبدء هستى، ولايت و حكومتش تضمن شده باشد.
***
حوزه حكومت رهبر الهى؟
گرچه در پارهاى روايات، امام به عنوان حل اختلافات مذهبى و بيان حقايق شرع و
دين بيان شده است ليكن پيداست كه اين يكى از فوائد بزرگ امام است نه تنها فائده آن.
محيط فشار و اختناق زمان بنى العباس و بنى مروان و بنى اميه كه به عنوان خلافت
پيامبر صلىاللهعليهوآله حكومت مىكردند و وجهه الهى به خود داده بودند،
نمىگذاشت كه اصحاب ائمه عليهمالسلام در مناظرات خويش با مخالفين مسئله حكومت همه
جانبه ائمه را مطرح سازند، و به خصوص بنى العباس كه زير عنوان خويشى با پيامبر
صلىاللهعليهوآله و دفاع از حقوق بنى هاشم و اهل بيت عليهمالسلام قيام نموده
بودند طورى ذهن مردم عوام را تسخير كرده بودند كه همه جنايات را مىديدند و باز هم
عنوان پاكى و قداست را براى آنها حفظ مىكردند.
در پايتخت هارون الرشيد همه شب به قول جرجى زيدان هزاران «زنا» واقع مىشد و در
شبهاى جمعه چندين برابر، ولى به قداست هارون هيچ صدمهاى نمىخورد.
و سرّ اينكه ائمه عليهم السلام قيام افرادى همچون زيد و يحيى و عبداللّه... را
به طور صريح تأييد نمىكردند همين بود كه اگر حكومتها مىفهميدند كه اين گونه
قيامها صريحا و به طور قاطع از طرف ائمه عليهمالسلام تأييد مىشود به فوريت با
روشهاى سياسى حساب شده كار شيعه را خاتمه مىدادند و همين روش اهل بيت يكى از وسائل
و سننن الهى بود كه بدان وسيله شيعه و حقيقت دين حفظ شود.
ولى با اين همه در آيات قرآن و روايات، مسئله حكومت همه جانبه رهبران الهى بيان
مىشده است.
در قرآن كريم جريان حكومت همه جانبه ابراهيم پيامبر صلىاللهعليهوآله اين
طور بيان شده است كه وقتى از امتحان بدر آمده پختگى خاصى پيدا كرد از طرف خداوند
پيشواى همه جانبه مردم شد:
«و اذ ابتلى ابراهيم ربّه بكلمات فاتمّهن قال اني جاعلك للنّاس اماما قال و من
ذرّيتى قال لا ينال عهدي الظالمين»(97) و هنگامى كه ابراهيم را خدايش به
امورى دچار ساخت و او به اتمام رسانيد، فرمود من تو را پيشواى مردم قرار دادم گفت:
و از نسل من نيز؟ فرمود: پيمان من به ستمگران نخواهد رسيد.
و همين لغت «امام» را درباره پيشوايان ظلم كه كارشان فقط امور دنيائى است به
كار برده و فرموده است:
«و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دينكم فقاتلوا ائمة الكفر...».(98)
و اگر پس از پيمانشان عهد شكى كردند و در دينتان ضربهاى وارد ساختند با امامان كفر
بجنگيد...
و درباره برخى فرزندان ابراهيم مىفرمايد:
«و جعلناهم ائمة يهدون بأمرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و
ايتاء الزكاة و كانوا لنا عابدين»(99) و ايشان را امامانى ساختيم كه با
فرمان ما رهبرى مىكردند و بديشان وحى نموديم كه نيكىها كنند و نماز به پا دارند و
زكات بدهند و آنها بنده ما بودند.
«و لوطا آتيناه حكما و علما...»(100) به لوط پيامبر حكومت و دانش
داديم. يعنى حكومت همه جانبه، همان طور كه اطلاق كلام اقتضا دارد.
و درباره موسى و بنى اسرائيل كه در زمان فرعون استضعاف شده بودند مىفرمايد: «و
نريد أن نمنّ على الّذين استضعفوا فى الأرض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و
نمكّن لهم فى الارض...».(101) مىخواهيم كه بر آن افراد استضعاف شده منت
نهاده ايشان را امامانى بسازيم و وارث ـ حكومت فرعون ـ سازيم و به آنها در زمين
قدرت دهيم...
و جعلناهم ائمة يهدون بأمرنا لمّا صبروا و كانوا بآياتنا يوقنون».(102)
و چون صبر نمودند از ايشان امامانى قرار دادهايم كه به فرمان ما رهنما بودند و به
آيات ما يقين داشتند.
ملاحظه مىكنيد در اين آيات براى رهبران الهى قدرت و حكومت و رسيدگى به كارهاى
اجتماعى به عنوان يك منصب الهى ذكر شده است. در هيچ يك از اين آيات امامت و حكومت
اين رهبران مقيد به بيان احكام و توضيح نصوص مذهبى نشده است. بلكه احيانا تصريح به
عموميت شده است. مثل بيان امامت مستضعفين در مسير از بين بردن طاغوتها و وارث
مناصب آنها شدن.
طالوت به عنوان يك حاكم و با يك فرمانده جنگ از طرف خداوند به وسيله پيامبر
زمان تعيين شد تا با جالوت بجنگد. و هنگامى كه «داود» كه آن روز يكى از ارتشيان
طالوت بود جالوت را به قتل رسانيد از طرف خداوند حكومت و علم داده شد كه بهترين
حكومتها يعنى حكومت علم و قدرت را دارا باشد. اين جريان در
آيات 251 ـ 236 سوره بقره بيان شده و در خاتمه اين جريان را از آيهها و تجليات
خداوندى به حساب آورده است:
«آن گروه از بنى اسرائيل، پس از موسى را نديدى كه به پيامبر خود گفتند حكمرانى
براى ما برانگيز تا در راه خدا بجنگيم پيامبر گفت: مىخواهيد بر شما پيكار واجب شود
و آن گاه پيكار نكنيد؟ گفتند چرا در راه خدا نجنگيم در حالى كه از شهرها و
فرزندانمان بيرون رانده شدهايم؟ ولى چون پيكار برايشان واجب شد جز اندكى همه ترك
نمودند. و خداوند ستمكران را مىشناسد. پيامبرشان بديشان گفت: خداوند طالوت را
برايتان حاكمى قرار داد گفتند: او چگونه سلطنت بر ما دارد؟ ما خود به سلطنت
سزاوارتر از اوئيم، او ثروتى ندارد. پيامبر گفت: خداوند او را بر شما برگزيده و به
او وسعت علمى و قدرت بدنى داده است و خداوند قدرتش را به هر كه بخواهد مىدهد و
خداوند محيط و داناست...
«و چون برابر جالوت و ارتش او ظاهر شدند گفتند خداوندا، بر ما صبر و بردبارى به
بار! و ما را ثابت قدم فرما! و بر ملت كفر پيروزمان فرما! به اذن حق تعالى دشمن را
شكست دادند و داود جالوت را كشت، و خداوند به او سلطنت و حكمت و از هر آنچه خدا
مىخواست به او تعليم داد. و اگر نبود كه خداوند مردم را به دست يكديگر دفع مىكند
زمين فاسد مىگشت. ليكن خداوند بر جهانيان تفضل مىفرمايد. اينها آيات خداوند است
كه به حقيقت بر تو مىخوانيم و تو حتما از پيامبران هستى».
در اين آيات به نكاتى اشاره شده است.
1ـ مردم در اثر فشار جالوت ستمگر كه از شهر و خانمانشان تبعيد كرده بود به پناه
يك مرد الهى كه «نبى» خوانده شده است. آمدند تا حاكمى را براى رهبرى جنگ معين سازد.
از نظر اجتماعى تا فشار زياد نشود مردم به فعاليت نمىافتند.
نادرند كسانى چون اولياء حق كه بدون اين كه خودشان تحت فشار قرار گيرند دراثر
ارتباط با علم خداوند و صفاى باطن، به درد مردم آشنا باشند بيشتر مردم به علت عدم
آمادگى ذاتى براى تحول و حركت خود جوش، خودشان بفكر تكامل نمىافتند، بايد فشار
ببينند تا درد احساس كنند تا به فكر درمان بيفتند. نقص كار ماديين اين است كه
مىخواهند اين را يك قانون كلى و لايتخلف بدانند، در حالى كه مردم همه يكسان
نيستند، كسانى هم هستند كه از پيش، آينده مشكلى را مىبينند و قبلا كار خود را شروع
مىكنند و بعثت پيامبران هم براى همين است كه مردم را پيش از هلاكت، از عواقب كار
آگاه سازند.
2ـ آن «نبى» الهى حكومت مطلقه نداشته و حتى دستورى براى پيشبرد دين و اجتماع از
راه جنگ و فرماندهى جنگ نداشته است. مردم ازاو مىخواهند كه فرمانده و سلطانى بر
ايشان معين نمايد يعنى در عين حال كه خودش حكومت مطلقه نداشته است حكام را زير نظر
داشته است.
و حتما مىدانيد كه ميان نبى و رسول فرق روشنى است. «نبى» از ريشه لغت «نباء»
به معناى خبر است و رسول از رسالت به معناى پيام آورى. و صرف نظر از گفتهها درباره
اين دو لغت، قاعدتا «نبى» شخصى است كه گر چه از عالم غيب با خبر است و قوانين الهى
را مىداند ولى ماموريتى براى پيام آورى و ايجاد اجتماعى سالم ندارد و بالنتيجه در
راه تشكيل حكومتى نيست ولى رسول كه پيام آور است و با اجتماع سخن دارد. ماموريت
براى اجتماع و دين و بشريت (كه بهتر است در همان لغت دين خلاصه كنيم) دارد.
3ـ مردم كوتاه فكر تصور مىكردند راه رسيدن به حكومت، ثروت
است و شايد شخصيت خانوادگى نيز، همچون روش حكومتگيرى قرن بيستم در آمريكا. آن
مرد الهى به آنان گوشزد نمود كه رهبرى قدرت جسمى و احاطه علمى مىخواهد نه ثروت.
4ـ آن «نبى» الهى حكومت بالاستقلال نداشت ولى داود كه در زمره ارتشيان آن جنگ
الهى بود وقتى شجاعت ذاتى خود را نشان داده جالوت را به قتل رسانيد، از طرف خداوند
حكومت داده شد و به مقام پيامبرى (رسالت) و حكومت رسيد.
5ـ فشار به تنهائى براى انقلاب كافى نيست، فشار همان طور كه افرادى را مىسازد
بسيارى را زبون و بى شخصيت بار مىآورد كه به هر جا برسند و هر چه سقوط كنند باز هم
حاضر نيستند از جان خود بگذرند: «چون پيكار بر آنها واجب شد جز اندكى همه ترك
نمودند».
اين است كه وقتى دقيق مىشويم انقلاب شوروى و ويتنام را هم بيشتر به وسيله مذهب
و احساس پاك عالى انسانى مىبينيم، نه فشارها، آتش زدن روحانيون بودائى خودشان را
در ميدانهاى سايگون موجد انقلاب است نه فقط گرسنگى مردم، مردم مذهبشان را از دست
رفته مىبينند و با خود مىگويند دنيايمان كه چنين... آخرتمان را ديگر از دست
ندهيم. با پيشتازى روحانيون مىفهمند موقعيت مذهب در خطر است و انقلاب مىكنند، از
ناليدنهاى لنين از روحانيون انقلابى روسيه (در نامهاش به ماكسيم گوركى) مىفهميم
لنين مىترسيده آنها رل انقلاب را در دست گيرند و حكومت را ببرند، آرى آنها بودند
كه تزار را خارج از مذهب معرفى كردند و مردم را بر انگيختند، ليكن متاسفانه در
برابر كودتاى داخلى كمونيسم نتوانستند يا سستى كردند.(103)
حكومت الهى داود و فرزندش سليمان نيز در آيات 15 ـ 44 سوره «نمل» و 10 ـ 14
سوره «سبا» بيان شده است.
حكومتى الهى كه از حكمت علمى و عملى، دانش حقيقى و حقوقى بارور بود و كمال قدرت
و سلطه را در اجتماع انسانى و حتى حيوانات نيز داشت.
سليمان از ارتش خودشان مىبيند و دقيقا افراد غايب و متخلف را مجازات مىكند.
به جهاد و فتح كشور «سبا» و تغيير اعتقاد خرافى خورشيد پرستى توفيق مىيابد.
از آيات رهبرى ابراهيم استفاده مىشود كه حكومت و رهبرى، مقام به خصوص يك رهبر
الهى است، هر چند خانه نشين و يا تبعيد شود. ابراهيم پيشواى مردم قرار داده شده و
بر اين منصب الهى باقى بود هر چند از طرف نمرود تبعيد شد، نمرود حكومت ملى و الهى
نداشت كه صلاحيت عزل ابراهيم را داشته باشد.
آيات قرآنى مربوط به رهبرى پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله كه بسيار است، و
به خصوص در سوره ى بقره و نساء و مائده و «انفال» و «توبه» و «محمد»، چگونگى انقلاب
فكرى و تحول اجتماعى اسلام را نشان مىدهد.
دقت در آيات سوره «توبه» به خصوص انسان را به مباحثى بس عجيب و تحرك آور رهنمون
مىشود كه قرنها در طول تاريخ اسلام به بوته فراموشى سپرده شده است.
و اساسا «امامت» كه منصب رهبران الهى است به معناى پيشوائى در كليه امور مادى و
معنوى است، و هيچ گونه تخصيصى به كارهاى به اصطلاح دينى يعنى بيان احكام و مانند آن
داده نشده است. اين قران مجيد و اين احاديث پيامبر صلىاللهعليهوآله و اين اخبار
ائمه عليهمالسلام در ميان كتابها و در دست ماست حتى يك مورد هم نمىتوان پيدا كرد
كه رهبران الهى را از دخالت در رهبرى دنيائى منع كرده باشد، تا لااقل به استناد
همان يك مورد بخواهيم تمام ادله امامت و رهبرى و حكومت و ولايت و مانند آن را تخصيص
و تقييد بزنيم.
پيامبر اسلام هم كه حكومت و رهبرى مادى و معنوى داشت به موجب يك دليل تازهاى
نبود كه: اى پيامبر صلىاللهعليهوآله تو تشكيل گروه و حكومت بده تا امور مادى
مردم را اداره كنى، بلكه همان وحى الهى درباره جهاد و دفاع و نظم جامعه و رهبرى همه
جانبه الهى آن سرور همه چيز را در بر گرفته بود. و همه موارد خصوصى وحى هم تأييد
رهبرى عمومى آن سرور بوده است.
آن گاه روش خود آن حضرت به حدى جالب و روى نظم بود كه در آن زمان كه عربستان
دوره ابتدائى را مىپيمود همچون يك حكومت پردامنه و با تشكيلات، همه چيز رعايت
مىشد.
كارآگاهان آزموده داشت. در داستان قضاء نماز صبح كه شيخ حر عاملى در باب 61
«مواقيت الصلوة» كتاب وسائل از شيخ طوسى و شهيد اول نقل مىكند بلال حبشى حافظ و
نگهبان او و اصحاب بود.
پس از فتح مكه جوانى را به عنوان رياست نظم مكه و ديگرى را به عنوان قضاوت آن
شهر معين فرمود. بيت المال داشت كه در آمدها به آن واريز مىشد و به مصرف لزم
مىرسيد.
قانون خمس و زكات و انفاقات مستحب براى رفع اختلافات
فاحش طبقاتى داشت، اخلالگران مخالف توحيد و قانون را مجازات مىكرد، و حتى اگر
مسجدى مىساختند تا در پناه نام مذهب اخلالگرى كنند، دستور خرابى مسجد را صادر
مىكرد، به نقل فريد وجدى در دائرة المعارف، كعب الاشراف يهودى را شبانه به قتل
مىرساند و يهود لجوج خيبر را در جنگ آشكار وادار به تسليم مىكرد.
در فتح مكه با ارتشى منظم كه منظرهاش براى دشمن رعب آور بود حركت كرد، و در
خطابه مسجد الحرامش در آن روز بهترين روش سياسى براى فتح بدون خونريزى را به كار
برد.
در «احد» ابتدا باتاكتيك منظمى به سرعت ارتش بزرگ دشمن را مغلوب كرد. و در جنگ
«احزاب» هم كه بنا به نظر شورى خندقى حفر نمود تنها به دعا و توسل قناعت ننموده
بيرون رفت و على عليهالسلام آن شجاعت فوق العاده مهم را در آن روز ابراز داشت كه
مسير تاريخ را دگرگون ساخت. و از همان روزهاى اول رسالتش حساب ملتها را تا آخر
بشريت نموده افرادى را به عنوان ولايت عمومى و بر تمام شوون اجتماع تعيين فرمود و
چون از حادثه تربيتى غيبت امام زمان آگاه بود فقهاء روشن را به عنوان سرپرستان
«خودمختار» و همچنين لائق سرپرستى تام معين نمود.
على عليهالسلام هم كه اولين رهبر بشر پس از آن سرور است هنگامى كه موانع بر
طرف شد و امكاناتى پيدا كرد حكومتى مجهز تشكيل داد كارآگاهان آزموده خود را تا قلب
مملكت دشمن، شام جاى داد.
در نامهاش به «قثم بن عباس» فرماندار مكه مىنويسد:(104)
«جاسوس من در غرب گزارش داده است كه امسال عدهاى كوردل و گوش كر از شام به مكه
فرستاده شدهاند، كسانى كه حق را از مسير باطل مىخواهند، و از معاويه مخلوق خدا،
اطاعت كرده، نافرمانى خداوند مىكنند و به نام دين دنيا مىخورند...
«تو در كارت محكم و مستقيم باش و احتياط را رعايت كن و فردى خير خواه و پيرو
سلطان و امام خويش باش...»
و در اداره حكومت خويش به علم امامت قناعت ننموده گزارشها از اطراف مىخواست و
پس از دريافت گزارش احتياطات لازم را رعايت مىفرمود.
در نامههايش سخن با كلمه «بلغنى» شروع مىشود: «به من چنين گزارش رسيد».
براى جمع آورى صدقات، عاملين خود را به اطراف مىفرستاد و به فرماندارنش
دستورات لازم را درباره آنها مىداد. از فرماندارانش حساب مىكشيد: «مطلبى از تو
رسيده كه گر واقعا چنين كرده باشى خدايت را به غضب آوردهاى و امام خود را نافرمانى
كرده و در امانت خويش خيانت نمودهاى.
«خبر رسيده كه تو زمين را برهنه و خالى كرده، آنچه زير پايت بود گرفته و آنچه
به دست آوردهاى خوردهاى (او محصول كشاورزان و باغات را گرفته بوده است) «صورت
حسابت را بفرست و بدان كه حساب خداوند دقيقتر از حساب مردم است والسلام.»(105)
و اين نامه را به فرمانداران و ماموران ماليات كه سر راه ارتش قرار گرفتهاند
مىنويسد: «از بنده خدا على امير مومنان به مامورين ماليات
و فرماندارانى كه در محل عبور اين ارتش هستند. لشكرى را روانه ساختم كه به
خواست خداوند از محلهاى شما عبور مىكنند آنها را به آنچه كه واجب است توصيه
نمودم. سفارش كردم كه مردم را اذيت نكنند و بدى نرسانند و اينك به شما و كفارى كه
در پناه ما هستند ابلاغ مىكنم كه از هر گونه زيانى كه اگر ارتش من برسانند مبرى
هستم (ملاحظه مرا نكنيد بايد مجازات شوند) مگر مضطر به گرسنگى شوند كه هيچ راهى
براى سير كردن خود نداشته باشند. اگر كسى از آنها ستمى نمود او را مجازات نموده طرد
كنيد و بكوشيد در كارى كه به آنها اجازه دادهام افراد نادان متعرض آنها نشوند،
خودم پشت سر سپاه هستم شكايات خود را برايم بفرستيد....»(106)
و در نامهاى به فرماندارانش درباره حفظ وقت نماز و اين كه همواره در همان وقت
معين شده نماز جماعت بخوانند سفارش مىكند تا عظمت اجتماع مسلمين حفظ شود.(107)
و در نامهاى به مأمورين مالياتى خود درباره نحوه معاشرت با مردم مىفرمايد: به
كسانى كه مسلمان يا كافر ذمى هستند تجاوز نكنيد مگر اينكه دست به اسلحه عليه
مسلمانان برده باشند كه بايد از آنها گرفت.(108)
نامهاى به مرزبانان و رؤساى ارتش اطراف نوشته به ياد خدا و رعايت اصول اسلامى
سفارش مىكند.(109)
در نامهاش به عثمان بن حنيف بن حنيف فرماندار بصره از اين
جهت كه به ميهمانى ثروتمندى در بصره شتافته و با ثروتمندان در مجلسى كه درش به
روى فقرا بسته بوده است نشسته، شديدا او را نكوهش مىنمايد و روش خود را بيان
مىكند كه تنها به عنوان لفظى اميرالمومنين قانع نبوده عملا مصالح جامعه را منظور
دارد و غم ملت مىخورد...(110)
در نامهاش به مصقله بن هبيره كه فرماندار حوزهاى در فارس بود شديدا درباره
جنايتى كه در تقسيم بيت المال آن حوزه نموده و خويشان خود را بر ديگران مقدم داشته
است او را توبيخ مىفرمايد: «مطالبى از تو به من رسيد كه اگر چنين كرده باشى خدايت
را ناراضى نموده و امامت را غضبناك ساختهاى. اموال مسلمانان را كه با ضرب نيزه و
فعاليت اسبان جنگىشان و به بهاى ريخته شدن خونشان به دست آمده است به اطرافيان
خويشاوند عرب خودت اختصاص دادهاى. به خدائى كه دانه را شكافته و انسان را آفريده
سوگند اگر اين خبر درست باشد خود را نزد من خوار خواهى يافت و خفت خواهى ديد، بدان
كه حقوق افراد مسلمانى كه دور تو و ما هستند در تقسيم اين مال يكسان است، آنها
درباره اين مالها پيش من رفت و آمد مىكنند.»(111)
در خطبه «شقشقيه» تذكر مىدهد كه خلافت حق مسلم من بود و ابوبكرو عمر و عثمان
به ناحق ربودند و خصوصيات روحى آنها را نيز تشريح مىفرمايد، و به خصوص مىفهماند
كه حاكم نبايد طورى باشد كه همواره لغزش داشته باشد و دائما عذر خربكارى هايش را
بخواهد.