مقدمه اى بر امامت

آيت اللّه محمدعلى گرامى

- ۶ -


لزوم رهبر از نظر سياسى

از نظر سياسى هم بايد گفت انسان آزاد آفريده شده و فعاليت‏هاى جسمى و روحى او تنها در اختيار پروردگار است كه او را آفريده و در نظام آفرينش به كار گرفته است.

همين ناموس تكوين اقتضا دارد كه انسان زير بار احدى جز خداوند كه به هر حال (چه بخواهد و چه نخواهد) حاكم بر اوست نرفته و اطاعت هيچ موجودى را لازم نشمارد. و حتى در جنبه اخلاق اجتماعى از هيچ قانونى پيروى نكند مگر قانونى كه از طرف خداوند تعيين شده باشد.

و بنا به اين فلسفه كه زير بناى بسيارى از مباحث اجتماعى است تنها «رهبرى» كه اطاعت از او مطابق با ناموس آفرينش است همان رهبر الهى است كه لزوم اطاعت او از طرف خداوند تضمن شده باشد. و به همين جهت است كه اطاعت از شخص و قانون غير الهى در اجتماعات بشرى احتياج زائد الوصفى به قوه مجريه و پليس دارد. فطرت و تكوين نياز به فشار زيادى ندارد. «لا اكراه فى الدين».

معرفت جايگزين رهبر نمى‏شود

و اين سخن كه مى‏توان مرم را به فوائد قانون آشنا ساخت تا مردم خود به خود مراعات حدود را بنمايند و ديگر نيازى به رهبر به عنوان پشتوانه و ضامن اجرا نيست...

سخنى است كه به مباحث انتزاعى و ذهنى اشبه است تا به يك بحث واقعى و عينى! روشن ساختن اكثريت مردم به خصوصيات قانون تقريبا بايد محال عادى شمرده شود و تازه ميان روشن شدن به فائده تا عشق به هدف فاصله بسيارى است. بسيارند كسانى كه فوائد چيزى را مى‏دانند ولى مراعات نمى‏كنند.

و تازه روشن ساختن مردم خود محتاج به رهبر است معمولا بدون يك رهبر نمى‏توان كاملا تبليغات را در سطح عموم پياده نمود.

مذهب براى رهبر الهى، خاصيت يك «محبوب» را به وجود مى‏آورد و همچون خداوند كه طبق ناموس خلقت معبود و محبوب است رهبر الهى نيز چنين خاصيتى را پيدا مى‏كند.

و اين سخن كه وقتى مردم فهميدند كه انسانند و زندگى اجتماعى مى‏خواهند و بالنتيجه بايد از رهبر و قانونى پيروى كنند خواه ناخواه تن به اطاعت مى‏دهند و چه لازم كه حتما از عنوان «رهبر الهى» برخوردار باشند.

هم به يك فرض ذهنى و تجريدى شبيه است. روشن كردن تمامى ملت نه، بلكه اكثريت نيز به اين مطلب، كار آسانى نيست. بسيارند كسانى كه از همين زندگى اجتماعى رنج مى‏برند و در عين حال مائلند تنها از شهوات خويش بهره ور شوند هر چند بنا بودى اجتماع و بالنتيجه خودشان منتهى شود. و آنها هم كه رنج نمى‏برند حاضر نيستند هوس‏هاى خود را كنار بگذارند.

اينها فقط براى تعداد انگشت شمارى انسان‏هاى خود ساخته خوبست كه در اين جهان و اين انسان‏ها بسيار كمند و آن نمونه ى بسيار كمش را هم باز به نسبت، در مذهبى‏ها بهتر و بيشتر مى‏توان يافت. و به هر حال اين براى يك مكتب، انزوا است كه فقط براى عده معدودى خود ساخته بيايد و آنها اساسا نياز به قانون و رهبر ندارند. آن وقت ديگران را بايد يا به زور و يا به شعارهاى خيال گونه مشغول كرد و ديديم و مى‏بينيم(96) كه وقتى در مشكلاتى قرار مى‏گيرند همه چيز را از دست مى‏دهند. نه به فكر خلق هستند و نه اهداف خلقى.

و بنابراين اين گونه سخن‏ها همچون ترانه‏هاى احساسى شاعرانه تنها در عالم خيال فعالند نه در محيط تعقل و درك عارى از احساس‏هاى كاذب.

و به هر حال از نظر سياسى تنها اطاعت كسى لازم است كه بر طبق ناموس خلقت و تكوين اطاعت او فرض شده و به عبارت ديگر از مبدء هستى، ولايت و حكومتش تضمن شده باشد.

***

حوزه حكومت رهبر الهى؟

گرچه در پاره‏اى روايات، امام به عنوان حل اختلافات مذهبى و بيان حقايق شرع و دين بيان شده است ليكن پيداست كه اين يكى از فوائد بزرگ امام است نه تنها فائده آن.

محيط فشار و اختناق زمان بنى العباس و بنى مروان و بنى اميه كه به عنوان خلافت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله حكومت مى‏كردند و وجهه الهى به خود داده بودند، نمى‏گذاشت كه اصحاب ائمه عليهم‏السلام در مناظرات خويش با مخالفين مسئله حكومت همه جانبه ائمه را مطرح سازند، و به خصوص بنى العباس كه زير عنوان خويشى با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و دفاع از حقوق بنى هاشم و اهل بيت عليهم‏السلام قيام نموده بودند طورى ذهن مردم عوام را تسخير كرده بودند كه همه جنايات را مى‏ديدند و باز هم عنوان پاكى و قداست را براى آنها حفظ مى‏كردند.

در پايتخت هارون الرشيد همه شب به قول جرجى زيدان هزاران «زنا» واقع مى‏شد و در شبهاى جمعه چندين برابر، ولى به قداست هارون هيچ صدمه‏اى نمى‏خورد.

و سرّ اينكه ائمه عليهم السلام قيام افرادى همچون زيد و يحيى و عبداللّه... را به طور صريح تأييد نمى‏كردند همين بود كه اگر حكومت‏ها مى‏فهميدند كه اين گونه قيام‏ها صريحا و به طور قاطع از طرف ائمه عليهم‏السلام تأييد مى‏شود به فوريت با روشهاى سياسى حساب شده كار شيعه را خاتمه مى‏دادند و همين روش اهل بيت يكى از وسائل و سننن الهى بود كه بدان وسيله شيعه و حقيقت دين حفظ شود.

ولى با اين همه در آيات قرآن و روايات، مسئله حكومت همه جانبه رهبران الهى بيان مى‏شده است.

در قرآن كريم جريان حكومت همه جانبه ابراهيم پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اين طور بيان شده است كه وقتى از امتحان بدر آمده پختگى خاصى پيدا كرد از طرف خداوند پيشواى همه جانبه مردم شد:

«و اذ ابتلى ابراهيم ربّه بكلمات فاتمّهن قال اني جاعلك للنّاس اماما قال و من ذرّيتى قال لا ينال عهدي الظالمين»(97) و هنگامى كه ابراهيم را خدايش به امورى دچار ساخت و او به اتمام رسانيد، فرمود من تو را پيشواى مردم قرار دادم گفت: و از نسل من نيز؟ فرمود: پيمان من به ستمگران نخواهد رسيد.

و همين لغت «امام» را درباره پيشوايان ظلم كه كارشان فقط امور دنيائى است به كار برده و فرموده است:

«و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دينكم فقاتلوا ائمة الكفر...».(98) و اگر پس از پيمانشان عهد شكى كردند و در دينتان ضربه‏اى وارد ساختند با امامان كفر بجنگيد...

و درباره برخى فرزندان ابراهيم مى‏فرمايد:

«و جعلناهم ائمة يهدون بأمرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكاة و كانوا لنا عابدين»(99) و ايشان را امامانى ساختيم كه با فرمان ما رهبرى مى‏كردند و بديشان وحى نموديم كه نيكى‏ها كنند و نماز به پا دارند و زكات بدهند و آنها بنده ما بودند.

«و لوطا آتيناه حكما و علما...»(100) به لوط پيامبر حكومت و دانش داديم. يعنى حكومت همه جانبه، همان طور كه اطلاق كلام اقتضا دارد.

و درباره موسى و بنى اسرائيل كه در زمان فرعون استضعاف شده بودند مى‏فرمايد: «و نريد أن نمنّ على الّذين استضعفوا فى الأرض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و نمكّن لهم فى الارض...».(101) مى‏خواهيم كه بر آن افراد استضعاف شده منت نهاده ايشان را امامانى بسازيم و وارث ـ حكومت فرعون ـ سازيم و به آنها در زمين قدرت دهيم...

و جعلناهم ائمة يهدون بأمرنا لمّا صبروا و كانوا بآياتنا يوقنون».(102) و چون صبر نمودند از ايشان امامانى قرار داده‏ايم كه به فرمان ما رهنما بودند و به آيات ما يقين داشتند.

ملاحظه مى‏كنيد در اين آيات براى رهبران الهى قدرت و حكومت و رسيدگى به كارهاى اجتماعى به عنوان يك منصب الهى ذكر شده است. در هيچ يك از اين آيات امامت و حكومت اين رهبران مقيد به بيان احكام و توضيح نصوص مذهبى نشده است. بلكه احيانا تصريح به عموميت شده است. مثل بيان امامت مستضعفين در مسير از بين بردن طاغوت‏ها و وارث مناصب آنها شدن.

طالوت به عنوان يك حاكم و با يك فرمانده جنگ از طرف خداوند به وسيله پيامبر زمان تعيين شد تا با جالوت بجنگد. و هنگامى كه «داود» كه آن روز يكى از ارتشيان طالوت بود جالوت را به قتل رسانيد از طرف خداوند حكومت و علم داده شد كه بهترين حكومت‏ها يعنى حكومت علم و قدرت را دارا باشد. اين جريان در آيات 251 ـ 236 سوره بقره بيان شده و در خاتمه اين جريان را از آيه‏ها و تجليات خداوندى به حساب آورده است:

«آن گروه از بنى اسرائيل، پس از موسى را نديدى كه به پيامبر خود گفتند حكمرانى براى ما برانگيز تا در راه خدا بجنگيم پيامبر گفت: مى‏خواهيد بر شما پيكار واجب شود و آن گاه پيكار نكنيد؟ گفتند چرا در راه خدا نجنگيم در حالى كه از شهرها و فرزندانمان بيرون رانده شده‏ايم؟ ولى چون پيكار برايشان واجب شد جز اندكى همه ترك نمودند. و خداوند ستمكران را مى‏شناسد. پيامبرشان بديشان گفت: خداوند طالوت را برايتان حاكمى قرار داد گفتند: او چگونه سلطنت بر ما دارد؟ ما خود به سلطنت سزاوارتر از اوئيم، او ثروتى ندارد. پيامبر گفت: خداوند او را بر شما برگزيده و به او وسعت علمى و قدرت بدنى داده است و خداوند قدرتش را به هر كه بخواهد مى‏دهد و خداوند محيط و داناست...

«و چون برابر جالوت و ارتش او ظاهر شدند گفتند خداوندا، بر ما صبر و بردبارى به بار! و ما را ثابت قدم فرما! و بر ملت كفر پيروزمان فرما! به اذن حق تعالى دشمن را شكست دادند و داود جالوت را كشت، و خداوند به او سلطنت و حكمت و از هر آنچه خدا مى‏خواست به او تعليم داد. و اگر نبود كه خداوند مردم را به دست يكديگر دفع مى‏كند زمين فاسد مى‏گشت. ليكن خداوند بر جهانيان تفضل مى‏فرمايد. اين‏ها آيات خداوند است كه به حقيقت بر تو مى‏خوانيم و تو حتما از پيامبران هستى».

در اين آيات به نكاتى اشاره شده است.

1ـ مردم در اثر فشار جالوت ستمگر كه از شهر و خانمانشان تبعيد كرده بود به پناه يك مرد الهى كه «نبى» خوانده شده است. آمدند تا حاكمى را براى رهبرى جنگ معين سازد.

از نظر اجتماعى تا فشار زياد نشود مردم به فعاليت نمى‏افتند.

نادرند كسانى چون اولياء حق كه بدون اين كه خودشان تحت فشار قرار گيرند دراثر ارتباط با علم خداوند و صفاى باطن، به درد مردم آشنا باشند بيشتر مردم به علت عدم آمادگى ذاتى براى تحول و حركت خود جوش، خودشان بفكر تكامل نمى‏افتند، بايد فشار ببينند تا درد احساس كنند تا به فكر درمان بيفتند. نقص كار ماديين اين است كه مى‏خواهند اين را يك قانون كلى و لايتخلف بدانند، در حالى كه مردم همه يكسان نيستند، كسانى هم هستند كه از پيش، آينده مشكلى را مى‏بينند و قبلا كار خود را شروع مى‏كنند و بعثت پيامبران هم براى همين است كه مردم را پيش از هلاكت، از عواقب كار آگاه سازند.

2ـ آن «نبى» الهى حكومت مطلقه نداشته و حتى دستورى براى پيشبرد دين و اجتماع از راه جنگ و فرماندهى جنگ نداشته است. مردم ازاو مى‏خواهند كه فرمانده و سلطانى بر ايشان معين نمايد يعنى در عين حال كه خودش حكومت مطلقه نداشته است حكام را زير نظر داشته است.

و حتما مى‏دانيد كه ميان نبى و رسول فرق روشنى است. «نبى» از ريشه لغت «نباء» به معناى خبر است و رسول از رسالت به معناى پيام آورى. و صرف نظر از گفته‏ها درباره اين دو لغت، قاعدتا «نبى» شخصى است كه گر چه از عالم غيب با خبر است و قوانين الهى را مى‏داند ولى ماموريتى براى پيام آورى و ايجاد اجتماعى سالم ندارد و بالنتيجه در راه تشكيل حكومتى نيست ولى رسول كه پيام آور است و با اجتماع سخن دارد. ماموريت براى اجتماع و دين و بشريت (كه بهتر است در همان لغت دين خلاصه كنيم) دارد.

3ـ مردم كوتاه فكر تصور مى‏كردند راه رسيدن به حكومت، ثروت است و شايد شخصيت خانوادگى نيز، همچون روش حكومت‏گيرى قرن بيستم در آمريكا. آن مرد الهى به آنان گوشزد نمود كه رهبرى قدرت جسمى و احاطه علمى مى‏خواهد نه ثروت.

4ـ آن «نبى» الهى حكومت بالاستقلال نداشت ولى داود كه در زمره ارتشيان آن جنگ الهى بود وقتى شجاعت ذاتى خود را نشان داده جالوت را به قتل رسانيد، از طرف خداوند حكومت داده شد و به مقام پيامبرى (رسالت) و حكومت رسيد.

5ـ فشار به تنهائى براى انقلاب كافى نيست، فشار همان طور كه افرادى را مى‏سازد بسيارى را زبون و بى شخصيت بار مى‏آورد كه به هر جا برسند و هر چه سقوط كنند باز هم حاضر نيستند از جان خود بگذرند: «چون پيكار بر آنها واجب شد جز اندكى همه ترك نمودند».

اين است كه وقتى دقيق مى‏شويم انقلاب شوروى و ويتنام را هم بيشتر به وسيله مذهب و احساس پاك عالى انسانى مى‏بينيم، نه فشارها، آتش زدن روحانيون بودائى خودشان را در ميدان‏هاى سايگون موجد انقلاب است نه فقط گرسنگى مردم، مردم مذهبشان را از دست رفته مى‏بينند و با خود مى‏گويند دنيايمان كه چنين... آخرتمان را ديگر از دست ندهيم. با پيشتازى روحانيون مى‏فهمند موقعيت مذهب در خطر است و انقلاب مى‏كنند، از ناليدن‏هاى لنين از روحانيون انقلابى روسيه (در نامه‏اش به ماكسيم گوركى) مى‏فهميم لنين مى‏ترسيده آنها رل انقلاب را در دست گيرند و حكومت را ببرند، آرى آنها بودند كه تزار را خارج از مذهب معرفى كردند و مردم را بر انگيختند، ليكن متاسفانه در برابر كودتاى داخلى كمونيسم نتوانستند يا سستى كردند.(103)

حكومت الهى داود و فرزندش سليمان نيز در آيات 15 ـ 44 سوره «نمل» و 10 ـ 14 سوره «سبا» بيان شده است.

حكومتى الهى كه از حكمت علمى و عملى، دانش حقيقى و حقوقى بارور بود و كمال قدرت و سلطه را در اجتماع انسانى و حتى حيوانات نيز داشت.

سليمان از ارتش خودشان مى‏بيند و دقيقا افراد غايب و متخلف را مجازات مى‏كند. به جهاد و فتح كشور «سبا» و تغيير اعتقاد خرافى خورشيد پرستى توفيق مى‏يابد.

از آيات رهبرى ابراهيم استفاده مى‏شود كه حكومت و رهبرى، مقام به خصوص يك رهبر الهى است، هر چند خانه نشين و يا تبعيد شود. ابراهيم پيشواى مردم قرار داده شده و بر اين منصب الهى باقى بود هر چند از طرف نمرود تبعيد شد، نمرود حكومت ملى و الهى نداشت كه صلاحيت عزل ابراهيم را داشته باشد.

آيات قرآنى مربوط به رهبرى پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كه بسيار است، و به خصوص در سوره ى بقره و نساء و مائده و «انفال» و «توبه» و «محمد»، چگونگى انقلاب فكرى و تحول اجتماعى اسلام را نشان مى‏دهد.

دقت در آيات سوره «توبه» به خصوص انسان را به مباحثى بس عجيب و تحرك آور رهنمون مى‏شود كه قرن‏ها در طول تاريخ اسلام به بوته فراموشى سپرده شده است.

و اساسا «امامت» كه منصب رهبران الهى است به معناى پيشوائى در كليه امور مادى و معنوى است، و هيچ گونه تخصيصى به كارهاى به اصطلاح دينى يعنى بيان احكام و مانند آن داده نشده است. اين قران مجيد و اين احاديث پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اين اخبار ائمه عليهم‏السلام در ميان كتاب‏ها و در دست ماست حتى يك مورد هم نمى‏توان پيدا كرد كه رهبران الهى را از دخالت در رهبرى دنيائى منع كرده باشد، تا لااقل به استناد همان يك مورد بخواهيم تمام ادله امامت و رهبرى و حكومت و ولايت و مانند آن را تخصيص و تقييد بزنيم.

پيامبر اسلام هم كه حكومت و رهبرى مادى و معنوى داشت به موجب يك دليل تازه‏اى نبود كه: اى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تو تشكيل گروه و حكومت بده تا امور مادى مردم را اداره كنى، بلكه همان وحى الهى درباره جهاد و دفاع و نظم جامعه و رهبرى همه جانبه الهى آن سرور همه چيز را در بر گرفته بود. و همه موارد خصوصى وحى هم تأييد رهبرى عمومى آن سرور بوده است.

آن گاه روش خود آن حضرت به حدى جالب و روى نظم بود كه در آن زمان كه عربستان دوره ابتدائى را مى‏پيمود همچون يك حكومت پردامنه و با تشكيلات، همه چيز رعايت مى‏شد.

كارآگاهان آزموده داشت. در داستان قضاء نماز صبح كه شيخ حر عاملى در باب 61 «مواقيت الصلوة» كتاب وسائل از شيخ طوسى و شهيد اول نقل مى‏كند بلال حبشى حافظ و نگهبان او و اصحاب بود.

پس از فتح مكه جوانى را به عنوان رياست نظم مكه و ديگرى را به عنوان قضاوت آن شهر معين فرمود. بيت المال داشت كه در آمدها به آن واريز مى‏شد و به مصرف لزم مى‏رسيد.

قانون خمس و زكات و انفاقات مستحب براى رفع اختلافات فاحش طبقاتى داشت، اخلالگران مخالف توحيد و قانون را مجازات مى‏كرد، و حتى اگر مسجدى مى‏ساختند تا در پناه نام مذهب اخلالگرى كنند، دستور خرابى مسجد را صادر مى‏كرد، به نقل فريد وجدى در دائرة المعارف، كعب الاشراف يهودى را شبانه به قتل مى‏رساند و يهود لجوج خيبر را در جنگ آشكار وادار به تسليم مى‏كرد.

در فتح مكه با ارتشى منظم كه منظره‏اش براى دشمن رعب آور بود حركت كرد، و در خطابه مسجد الحرامش در آن روز بهترين روش سياسى براى فتح بدون خون‏ريزى را به كار برد.

در «احد» ابتدا باتاكتيك منظمى به سرعت ارتش بزرگ دشمن را مغلوب كرد. و در جنگ «احزاب» هم كه بنا به نظر شورى خندقى حفر نمود تنها به دعا و توسل قناعت ننموده بيرون رفت و على عليه‏السلام آن شجاعت فوق العاده مهم را در آن روز ابراز داشت كه مسير تاريخ را دگرگون ساخت. و از همان روزهاى اول رسالتش حساب ملت‏ها را تا آخر بشريت نموده افرادى را به عنوان ولايت عمومى و بر تمام شوون اجتماع تعيين فرمود و چون از حادثه تربيتى غيبت امام زمان آگاه بود فقهاء روشن را به عنوان سرپرستان «خودمختار» و همچنين لائق سرپرستى تام معين نمود.

على عليه‏السلام هم كه اولين رهبر بشر پس از آن سرور است هنگامى كه موانع بر طرف شد و امكاناتى پيدا كرد حكومتى مجهز تشكيل داد كارآگاهان آزموده خود را تا قلب مملكت دشمن، شام جاى داد.

در نامه‏اش به «قثم بن عباس» فرماندار مكه مى‏نويسد:(104)

«جاسوس من در غرب گزارش داده است كه امسال عده‏اى كوردل و گوش كر از شام به مكه فرستاده شده‏اند، كسانى كه حق را از مسير باطل مى‏خواهند، و از معاويه مخلوق خدا، اطاعت كرده، نافرمانى خداوند مى‏كنند و به نام دين دنيا مى‏خورند...

«تو در كارت محكم و مستقيم باش و احتياط را رعايت كن و فردى خير خواه و پيرو سلطان و امام خويش باش...»

و در اداره حكومت خويش به علم امامت قناعت ننموده گزارش‏ها از اطراف مى‏خواست و پس از دريافت گزارش احتياطات لازم را رعايت مى‏فرمود.

در نامه‏هايش سخن با كلمه «بلغنى» شروع مى‏شود: «به من چنين گزارش رسيد».

براى جمع آورى صدقات، عاملين خود را به اطراف مى‏فرستاد و به فرماندارنش دستورات لازم را درباره آنها مى‏داد. از فرماندارانش حساب مى‏كشيد: «مطلبى از تو رسيده كه گر واقعا چنين كرده باشى خدايت را به غضب آورده‏اى و امام خود را نافرمانى كرده و در امانت خويش خيانت نموده‏اى.

«خبر رسيده كه تو زمين را برهنه و خالى كرده، آنچه زير پايت بود گرفته و آنچه به دست آورده‏اى خورده‏اى (او محصول كشاورزان و باغات را گرفته بوده است) «صورت حسابت را بفرست و بدان كه حساب خداوند دقيقتر از حساب مردم است والسلام.»(105)

و اين نامه را به فرمانداران و ماموران ماليات كه سر راه ارتش قرار گرفته‏اند مى‏نويسد: «از بنده خدا على امير مومنان به مامورين ماليات و فرماندارانى كه در محل عبور اين ارتش هستند. لشكرى را روانه ساختم كه به خواست خداوند از محل‏هاى شما عبور مى‏كنند آنها را به آنچه كه واجب است توصيه نمودم. سفارش كردم كه مردم را اذيت نكنند و بدى نرسانند و اينك به شما و كفارى كه در پناه ما هستند ابلاغ مى‏كنم كه از هر گونه زيانى كه اگر ارتش من برسانند مبرى هستم (ملاحظه مرا نكنيد بايد مجازات شوند) مگر مضطر به گرسنگى شوند كه هيچ راهى براى سير كردن خود نداشته باشند. اگر كسى از آنها ستمى نمود او را مجازات نموده طرد كنيد و بكوشيد در كارى كه به آنها اجازه داده‏ام افراد نادان متعرض آنها نشوند، خودم پشت سر سپاه هستم شكايات خود را برايم بفرستيد....»(106)

و در نامه‏اى به فرماندارانش درباره حفظ وقت نماز و اين كه همواره در همان وقت معين شده نماز جماعت بخوانند سفارش مى‏كند تا عظمت اجتماع مسلمين حفظ شود.(107)

و در نامه‏اى به مأمورين مالياتى خود درباره نحوه معاشرت با مردم مى‏فرمايد: به كسانى كه مسلمان يا كافر ذمى هستند تجاوز نكنيد مگر اينكه دست به اسلحه عليه مسلمانان برده باشند كه بايد از آنها گرفت.(108)

نامه‏اى به مرزبانان و رؤساى ارتش اطراف نوشته به ياد خدا و رعايت اصول اسلامى سفارش مى‏كند.(109)

در نامه‏اش به عثمان بن حنيف بن حنيف فرماندار بصره از اين جهت كه به ميهمانى ثروتمندى در بصره شتافته و با ثروتمندان در مجلسى كه درش به روى فقرا بسته بوده است نشسته، شديدا او را نكوهش مى‏نمايد و روش خود را بيان مى‏كند كه تنها به عنوان لفظى اميرالمومنين قانع نبوده عملا مصالح جامعه را منظور دارد و غم ملت مى‏خورد...(110)

در نامه‏اش به مصقله بن هبيره كه فرماندار حوزه‏اى در فارس بود شديدا درباره جنايتى كه در تقسيم بيت المال آن حوزه نموده و خويشان خود را بر ديگران مقدم داشته است او را توبيخ مى‏فرمايد: «مطالبى از تو به من رسيد كه اگر چنين كرده باشى خدايت را ناراضى نموده و امامت را غضبناك ساخته‏اى. اموال مسلمانان را كه با ضرب نيزه و فعاليت اسبان جنگى‏شان و به بهاى ريخته شدن خونشان به دست آمده است به اطرافيان خويشاوند عرب خودت اختصاص داده‏اى. به خدائى كه دانه را شكافته و انسان را آفريده سوگند اگر اين خبر درست باشد خود را نزد من خوار خواهى يافت و خفت خواهى ديد، بدان كه حقوق افراد مسلمانى كه دور تو و ما هستند در تقسيم اين مال يكسان است، آنها درباره اين مال‏ها پيش من رفت و آمد مى‏كنند.»(111)

در خطبه «شقشقيه» تذكر مى‏دهد كه خلافت حق مسلم من بود و ابوبكرو عمر و عثمان به ناحق ربودند و خصوصيات روحى آن‏ها را نيز تشريح مى‏فرمايد، و به خصوص مى‏فهماند كه حاكم نبايد طورى باشد كه همواره لغزش داشته باشد و دائما عذر خربكارى هايش را بخواهد.