قانون زبان ندارد تا از خود دفاع كند
بنابر آن چه گذشت لزوم تعيين يك رهبر از طرف خداوند كه مصونيت فكرىدر فهم و
تطبيق و اجراء قانون، در برابر اشتباهات فكرى و هوسها داشته باشد روشن مىشود.
به تعبير «بيكن» انگليسى، بتهاى فكرى (مغالطات و اشتباهات) بسيارى، انسان
معمولى را احاطه كرده است. ما رهبرى مىخواهيم كه از اين اشتباهات در امان بوده بشر
را به سر منزل مقصود برساند.
قرآن كريم درباره مصونيت فكرى و عملى پيامبران الهى در تبليغ قانون، جمله لطيفى
در سوره «جن» بيان داشته است... خداوند از پيش و پس مراقب هر پيامبرى است كه حتما
بداند مطالب خدايشان را ابلاغ نمودهاند، خداوند به همه چيزها كه پيش پيامبران است
احاطه دارد و شماره همه چيز را احصا فرموده است(86)
همين مصونيت را درباره «امام» هم لازم مىدانيم.
در ميان روايات گذشته كه مناظرات اصحاب ائمه عليهم السلام را نقل مىكرد روايتى
ذكر شد كه هشام بن حكم به آن مرد مخالف شام مىگفت حجت پس از پيامبر
صلىاللهعليهوآله كيست كه براى حل اختلافات مردم به او مراجعه كند؟ و او گفت
قرآن. هشام گفت قرآن حل اختلاف مىكند؟ گفت: آرى، هشام گفت: پس تو چرا به اينجا
آمدهاى تا با ما بحث كنى؟ با اينكه ما هر دو قرآن را قبول داشته و هميشه
مىخوانيم.
مفاد اين حديث مطلب جالبى را در بر دارد: آن فرد مخالف سوريائى متن قانون را در
حل اختلاف كافى مىدانست، در حالى كه فهم قانون از نظر ادراك ذهنى افراد مختلف است،
هر كسى قانون را طورى درك مىكند. خود قانون زبان ندارد تا فهم يكى را تصديق و
ديگرى را تخطئه نمايد.
در گفتار آن فرد مخالف يك نوع تناقضى هم وجود داشت كه
هشام بن حكم به روى او نياورد و آن اين كه اگر متن قانون براى حل اختلافات و به
اصطلاح «حجت» ميان مردم كافى است پس چرا در زمان خود پيامبر صلىاللهعليهوآله آن
سرور را حجت قرار مىدهى و متن قانون يعنى قرآن را كافى نمىدانى؟ مگر زمان دخالتى
در حل اختلاف فكرى دارد؟
منطق بالاتر از زمان و مكان و اوضاع و احوال مخصوص است.
در زمان پيامبر صلىاللهعليهوآله قرآن را حجت قرار نداده آن سرور را به
عنوان رهبر و «حجت» و وسيله رفع اختلافها مىدانى ولى در زمان پس از آن حضرت قرآن
را كافى مىدانى؟
مگر قرآن زمان آن حضرت غير از قران پس از آن سرور است و يا چيزى كم دارد؟
بايد گفت وجدان هر انسانى گواه است كه خود قانون، زبان ندارد و براى حل
اختلافها و اشتباهات فكرى كافى نيست و براى فهم صحيح قانون و حل اختلافهاى فكرى
احتياج به رهبرى دانا داريم.
اين اقتضاى وجدان است، و بر طبق همين وجدان در زمان پيامبر صلىاللهعليهوآله
هم عمل مىشود، ولى هوس رياست و حب جاه اين وجدان را پس از پيامبر
صلىاللهعليهوآله زير پا مىگذارد و همان كه در زمان آن سرور وجود آن حضرت را
براى حل اختلافها لازم مىداند و اگر همه قرآن هم از همان اول نازل شده و در دسترس
مردم بود (چنان كه در يكى دو ماه آخر عمر آن حضرت قرآن تكميل بود) باز هم خود آن
حضرت را حجت مىداند نه قرآن را، بعدا براى رسيدن به مقام و رياست غاصبانه بر ملت و
استعمار و استثمار مردم، ناچار به ترويج اين فكر باطل شده و متن قانون را كه قبلا
كافى نمىدانست اينك كافى مىداند. و روى اين موضوع به حدى سر و صدا مىكنند كه
نسلهاى
بعدى سرگردان مىشوند. با اينكه مسئله بسيار روشن است و چه بسيار مواردى كه
قانون را به نظر خود تفسير مىنمودند و اجتماع را به لجن مىكشيدند.
در آن زمان كه درك مردم خيلى قوى نبود، زير همين پوشش كه همه بايد مستقيما از
قرآن بگيرند و وجود امام لازم نيست چه سوء استفادهها از متن قانون بردند و به سود
خود تفسير نمودند.
مفهوم اجتهاد
مثلا اجتهاد يك مفهوم قانونى و صحيح شرعى و عقلائى دارد كه فراتر نمىرود، ولى
ابوبكر براى اثبات پاكدامنى خالد بن وليد كه با همسر مالك بن نويره زنا كرد، مىگفت
مالك خود مجتهد است، منتها اشتباه كرده و مجرم نيست يعنى او وظيفه خود را اين طور
تشخيص داده است غافل از اين كه ضروريات جاى اجتهاد نيست و به علاوه قضيه كاملا روشن
بود كه همسر مالك دل خالد را جذب كرده بود.
بعدها عمر مالك را مجرم دانسته عزل نمود و آن وقت علماء اهل تسنن ماندند كه آن
درست بوده يا اين؟(87)
مفهوم «قتل عمد»
ماده قانون حرمت قتل مومن و يا تسبيب در آن مىگويد اگر كسى مومنى را عمدا بكشد
پاداش او جهنم است...(88) از نظر مجازات حقوقى هم كفاره و قصاص به
عهدهاش ثابت است.
پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله درباره كشتن عمار ياسرـ يكى از اصحاب آن حضرت
و از ياران با وفاى على عليهالسلام ـ اين جمله معروف را فرموده بود: عمار تو را يك
گروه ستمكار خواهند كشت.(89)
همين كه عمار در جنگ صفين در ركاب على عليهالسلام به دست ارتش معاويه كشته شد
در ميان افسران ارتش معاويه اين زمزمه پيدا شد كه: پس ما آن گروه ستمكار هستيم، و
در نتيجه على عليهالسلام به روش حقيقت است.
مىرفت كه اركان ارتش معاويه با همين حديث پيامبر صلىاللهعليهوآله متزلزل
شود.
معاويه همچون همه شيادها و هوسبازها كه شهوت چشم دلشان را كور كرده است، و
براى از ميان برداشتن على عليهالسلام از هيچ گونه فعاليت تبليغاتى فرو گذار نكرده
است، احاديث فضليت آن سرور را ممنوع اعلام نموده و احاديثى در مذمت آن حضرت از زبان
پيامبر صلىاللهعليهوآله به وسيله حديثگوهاى پولى و بى همه چيز خود در ميان
مردم شايع كرده بود.
ولى يك مطلب را فراموش كرد و آن اين كه اصحاب و ياران على عليهالسلام چون عمار
ياسر و اويس قرن و... به حدى در ميان مردم معروف و مشهور بودند كه يك حديث پيامبر
صلىاللهعليهوآله درباره عمار اركان ارتش معاويه را بر هم مىزند.
و مردم مىفهمند كسى كه عمار طرفدار اوست حتما شخص درستى است. معاويه فراموش
كرده بود كه احاديث فضليت اصحاب على عليهالسلام را هم دستور كتمان و فراموشى دهد.
نظم عالم به حدّى دقيق است كه اگر يك چيز جابجا شود چيزهاى ديگر نيز بهم مىخورند،
همچون مهرههاى پيوسته يك جدول. نمىتوان يك چيز را بهم زد با وجود نظم ساير چيزها!
به هر حال معاويه براى جلوگيرى از اغتشاش، تفسيرى شيادانه براى ماده قانون قتل
و در نتيجه حديث قتل عمار نمود كه جدا موثر شد مردم عوام بودند و به معناى حديث دقت
نكردند.
او گفت قاتل عمار ما نيستيم بلكه على عليهالسلام است كه او را به جنگ فرستاده
است.
يعنى شمشيرها و نيزههاى ما كشيده شده و برنده است و اعلام كردهايم جلو نياييد
كه كشته مىشويد! اگر كسى جلو آمد و كشته شد، خودش و آنكه او را فرستاده مقصر است
نه ما.
همچون كسى كه دست به سيم برهنه برق بزند خودش مقصر است و آنكه او را تشويق كند
نه مخترع برق و نه سيم كش.
اين تفسير معاويه در ميان آن مردم عوام كه همه قرآن را قبول داشتند و به قول آن
مرد شامى در مناظرهاش با هشام بن حكم «حجت» را در دست داشتند ولى دور از رهبر
حقيقى بودند چنان مؤثر شد كه سر و صدا خوابيد و حتى وقتى به ارتش حضرت على
عليهالسلام منتقل شد شك و ترديدى در ميان برخى افراد ساده دل ارتش آن حضرت به وجود
آورد كه حضرت امير عليهالسلام به ناچار تشريح نموده اين طور نقض كرد كه:
پس قاتل حمزه عموى پيامبر صلىاللهعليهوآله هم خود آن حضرت بوده است كه حمزه
را در جنگ احد در برابر كفار فرستاد نه «وحشى» غلام هند.
مىدانيد ذهن عوام بيش از هر چيز از «نقض» علمى جا مىخورد و عقب نشينى مىكند
على عليهالسلام شايد براى مردم ساده نتواند در آن فرصت كم و دقائق حساس تشريح كند
كه:
مگر معاويه و ارتش او چون برق زمين و آسمان و سنگ كوه، بى اراده هستند كه
بگوئيم خود به خود و بالطبع فرود مىآيند، ما نبايد
جلوى آنها برويم، و يا حتى مگر مثل درندگان بيابان فاقد شعور انسانى هستند كه
هنگام نزاع بى اراده باشند.
آنها هر چه باشند انسانى با اراده هستند آنهايند كه دست به شمشير و تير
مىبرند، مىتوانند دست نبرند و كسى را نكشند و خلاصه فاعل بالاراده بايد در برابر
محكمه جواب عمل خود را بدهد.
على عليهالسلام نمىتواند در آن دقائق حساس اين مسئله حقوقى را براى افراد
ساده دل تشريح كند ولى به خوبى مىداند كه آن تفسير شيطانى چه قدر خطرناك است.
اين تفسير يكى از بهترين راههاى كوبيدن انقلابهاى مذهبى است كه بنا به آن هر
گونه قيام حقطلبى و آزادى خواهانه و حتى صد در صد مذهبى اعتقادى، هم جرم است و
خلاف شرع، زيرا باعث خون ريختن است و اين گونه تفسير بهترين خدمت به استعمارگران
است.
و البته براى شورشهاى استعمار گرانه اين خلاف شرع مطرح نيست زيرا«ماسك» آنها
عنوان قصاص و خون خواهى كشته شدهاى چون عثمان است و يا مىخواهند مردم را به بهانه
زندگى مدرنتر تحريك كنند و به اصطلاح خوشبخت شان كنند، در نظر مردم ناآگاه، دين
براى آخرت است، و تكاليف دينى را هم فقط به عنوان اسقاط تكليف انجام مىدهند كه به
جهنم نروند، نمىدانند كه دين خوشبختى دنيا و آخرت است.
مردم نظرشان درباره وظائف دين فقط اسقاط تكليف است و همين كه كوچكترين راه فرار
پيدا كنند فورا آرامش وجدان پيدا مىكنند، يا صحيحتر يا به تعبير ديگر به زور به
خودشان آرامش
وجدان را تلقين مىكنند و به خود مىقبولانند كه تكليف ساقط شده است و اين است
كه به صرف القاء شك و شبههاى سست مىشوند و كنار مىروند.
اين هم از كوته فكرى بيشتر مردم درباره دين است كه تصور مىكنند دين تنها
قوانين مربوط به آخرت است. و اين البته يك تفكر مسيحى است كه در اسلام وارد شده و
دين را مخصوص به گوشه مسجد و كليسا دانستهاند و به قول يكى از نويسندگان خودمان در
مقالهاى ـ 8 سال پيش ـ به زودى علماء اسلام بايد همچون كشيشان و پاپ بدانند كه دين
مخصوص به آخرت است و مسجد و عبادات...
و شايد رسالههائى هم كه احيانا منتشر مىشده و تنها قسمتى از احكام اسلام را
داشته است اين طرز تفكر را در ميان مردم رسوخ داده است.
و حتما عذر صاحبان اين رسالهها اين بوده كه مردم مسائل ديگر را نمىخواهند و
عمل نمىكنند ولى مردم بايد به قوانين اسلام آشنا باشند هر چند عمل نكنند و فقهاء
قديم نيز همه مسائل را مىنوشتند، چنانكه قبلا مسايل مربوط به بردگى هم دركتب فقهيه
ذكر مىشده است.
به هر حال در كارهاى دينى كه كمى مشكل باشد بيشتر مردم ناآگاه، منتظر بهانه
هستند و چون دين را حداقل همچون دنياى خود نيز ارزش نمىدهند به مختصر بهانهاى
شانه تهى مىكنند.
قرآن كريم درباره آنها كه به مختصر بهانهاى دست از جهاد بر مىداشتند و عذر
تراشىهاى زندگى گرائى مىكردند مىفرمايد: مىگويند خانههاى ما نگهبان ندارد (و
نمىتوانيم بيرون برويم) در حالى كه دروغ مىگويند مىخواهند از وظيفه فرار كنند.(90)
به هر حال على عليهالسلام براى جلوگيرى از اين تبليغ فاسد معاويه در آن دقائق
حساس كه فرصت تشريح هم نبود تنها به دليل نقضى قناعت نموده به اصطلاح قياس
معارضهاى «به طور خلف» تشكيل مىدهد و مىفرمايد: اگر چنين است پس پيامبر
صلىاللهعليهوآله قاتل حمزه عموى خويشتن است و خود حضرت بايد ـ معاذالله ـ
مجازات شود.
بايد رهبرى الهى و معصوم از خطا هميشه در اجتماع باشد كه گفته او بى چون و چرا
پذيرفته شده براى حل اختلاف كافى باشد.
***
مفهوم «تفرقه»
مىدانيد يكى از گناهان بزرگ ايجاد تفرقه در ملت اسلام است كه به حيثيت اسلام و
مسلمانان لطمه وارد مىسازد اين گناه در اصطلاح مذهبى «شق عصاى مسلمين» ناميده
مىشده است كه كنايه از ايجاد شكاف و تفرقه در مسلمانان است.
قرآن كريم مىفرمايد: از مشركين نباشيد، از آنها كه در دين خود ايجاد تفرقه
كردهاند و گروهها شدند(91)
مسجد «ضرار» كه به دستور پيامبر صلىاللهعليهوآله و به امر الهى ويران شد به
خاطر اين بود كه منافقين مىخواستند با ساختن مسجدى در برابر مسجد پيامبر
صلىاللهعليهوآله ايجاد شكاف ميان مسلمانان نموده عدهاى را از زير تربيت پيامبر
صلىاللهعليهوآله خارج ساخته به اصطلاح ما، مسلمانان نوى به وجود آورند كه البته
در حقيقت برگشت به ارتجاع جاهليت بود.
قرآن كريم در سوره «توبه» ماسك اين گروه فريبكار را كه با عنوان مسجد سازى
مىخواستند حقه بزنند و حكومت ملى پيامبر صلىاللهعليهوآله را متزلزل سازند كنار
زده حقيقت روش و هدفشان را روشن ساخته با دستور ويران ساختن آن، نقشه منافقين را
نقش بر آب ساخت.(92)
البته در رواياتى كه گناهان بزرگ شمرده شده نامى از اين گناه بزرگ برده نشده
است ليكن يك قاعده كلى در آن روايات به دست داده شده است كه بدان وسيله تشخيص
گناهان بزرگ آسان است.
در حديث صحيح حضرت عبدالعظيم از امام جواد عليهالسلام ، ميزان تشخيص «معصيت
كبيره» و گناه بزرگ اين قرار داده شده است كه در قرآن كريم و يا كلام پيامبر
صلىاللهعليهوآله وعده عذاب دوزخ داده شده باشد.
هر گناهى كه در قرآن و يا حديث پيامبر صلىاللهعليهوآله وعده عذاب دوزخ
داشته باشد «گناه كبيره» ناميده مىشود.
و آيات تفرقه دين و حادثه مسجد ضرار از نظر گويندگى و تندى خطاب و تهديد عذاب
تعبيرات سختى دارد. و به علاوه در آيه اول رابطه پيامبر صلىاللهعليهوآله با
آنها قطع مىشود و در آيه دوم به حد كفر رسانده شده است. اين گناه به حدى در ميان
مسلمانان مهم بود كه حضرت حسين بن على السلام را به اين اتهام (و سائر اتهامها)
شهيد نمودند.
استعمارگران در اثر عوام بودن مردم و نشناختن رهبر حقيقى لازم الاطاعة مفهوم
اين گناه را طورى تفسير نمودند كه هر گونه قيام به حق و ضد ستم را ايجاد تفرقه و
«شق عصاى اسلام» به حساب آوردند.
هارون الرشيد هنگام گرفتن موسى بن جعفر امام هفتم عليهالسلام كه او را مهمترين
رقيب سياسى خود مىدانست ـ كه البته آن حضرت گر چه ضد رژيم، فعاليتهاى مهمى داشت
ولى چون قدرت اندك شيعه را مىديد به اقتضاء زمان بناى گرفتن حكومت را نداشت ولى
وجهه ملى و مذهبى آن حضرت براى هارون ضربه بزرگى بود ـ به مدينه بر سر قبر پيامبر
صلىاللهعليهوآله آمده پس از زيارت و نماز، به حضور پيامبر عرضه
داشت: يا رسول اللّه چه كنم كه اگر فرزندت موسى بن جعفر را نبرم و تبعيد نكنم
تفرقه در ميان امت تو خواهد افتاد!!
شريح قاضى كه عمر او را نصب كرده و على عليهالسلام هم به همين جهت نتوانست او
را از كار بر كنار سازد و به خاطر منصب قضاوت ممتدى كه در ميان مسلمانان داشت وجهه
يك روحانى مذهبى را داشت و در واقع وابسته به دربار يزيد و ابن زياد بود.
آرى شريح قاضى در جريان حادثه كربلا اين حكم معروف را منتشر ساخت كه: حسين بن
على عليهالسلام از دين جدش پيامبر صلىاللهعليهوآله بيرون رفته و مرتد شده است
با شمشير پيامبر صلىاللهعليهوآله او را بكشيد.(93)
تصريح به شمشير پيامبر صلىاللهعليهوآله براى تأكيد ارتداد حضرت حسين عليه
السلام بوده است كه مردم در برابر اين لحن تند تسليم شوند يعنى اگر خود پيامبر هم
بود او را مىكشت و من روحانى هم، با شمشير آن حضرت او را مىكشم!
آرى ملت گر چه سست بود ولى اين قدر هم بى وجدان نبود كه حسين عليهالسلام را با
آنهمه سفارشهاى پيامبر صلىاللهعليهوآله شهيد نمايند.
قدرى تهديد ابن زياد با عنوان ارتش شام، و قدرى تطميع و فرستادن پولهاى دولتى
براى رؤساى قبايل، و قدرى هم تبليغات امثال شريح و مثل عبداللّه عمر كه بالاى منبر
رفته تهديد به جهنم كرد كه كسى نبايد از بيعت يزيد بيرون برود.(94)
همينها در روحيه اكثريت ملت اثر مىگذارد.
و حتى اگر اطمينان هم به گفته شريح و عبدالله نكنند لااقل
پشتوانه اعتقادشان سست مىشود، خصوصا كه صحابه بزرگ پيامبر صلىاللهعليهوآله
را مىبينند كه ساكت اند و گوشهاى گرفتهاند و كارى به اين كارها ندارند و لابد
چون ورود در سياست مىشود!!
بايد براى روشن شدن مفاهيم مذهبى و حل اختلافها و به قول هشام بن حكم به عنوان
«حجت»، رهبرى لازم الاطاعة در ميان مردم باشد كه بدون بحث و گفتگو كلام او پذيرفته
شود و او هم اشتباه نكند و «عصمت الهى» داشته باشد تا اين گونه فجايع پيش نيايد.
اين مطلب كه كسى بگويد: خود مردم عقل دارند و مىفهمند، همين كه يك فرد روشن به
آنها بفهماند كه گفته فلان استعمارگر صحيح نيست مىپذيرند. به هيچ وجه صحيح نيست
زيرا همان طور كه يك فرد روشن چنين مىگويد: افراد به ظاهر روشن ديگرى هم كه در
واقع تحريك دستگاهها شدهاند خلاف او را مىگويند و طورى بازيگرى مىكنند كه بيشتر
ملت كه در هوا خواهى عدالت سست هستند و به دنبال بهانه مىگردند قانع مىگردند.
بايد يك رهبر الهى در ميان ملت باشد كه روى احساس مذهبى و اعتقاد به عدم اشتباه
او، هيچ كس جرئت رد كلام او را نداشته باشد تا اين گونه استفادههاى استعمارى نشود.
***
نتيجه
مفاهيمى كه در اثر نبودن يك رهبر نافذ الكلمه در ميان مردم روشن نبوده و باعث
خونريزىها و آبروريزىها شده و يا موجب سستى دين در ميان مردم گرديده بسيار است.
و روشن نمودن آنها و بالنتيجه رفع اختلافات گروههاى متخاصم به عنوان دين يكى از
فوائد بزرگ رهبر الهى است كه در مناظرات اصحاب ائمه عليهمالسلام مورد توجه
بوده است.(95)
و اگر همه آن مفاهيم بررسى شود خود كتاب قطورى خواهد شد و به نظر مىرسد با
توجه به آنچه گفته شد براى توضيح اين جهت كافى باشد كه حتما اين گونه گرفتارىها
تنها به دست يك رهبر الهى نافذ الكلمة كه محفوظ از خطا و اشتباه باشد برطرف
مىگردد. و اگر رهبر الهى معصوم از خطا نباشد ـ همچون مجتهد عادل نافذ الكلمة ـ باز
اين فايده را دارد كه گفته او براى برطرف كردن نزاعها قاطع مىباشد. البته همان طور
كه گفتيم به شرط آن كه رهبر يك نفر باشد. همان طور كه دو امام در يك زمان نمىشود
به وجه لازمتر دو رهبر مذهبى غير معصوم هم نمىشود، زيرا كه عصمت در امام مانع
بروز اشتباه و اختلاف مىباشد ليكن به هر حال مركزيت تضعيف مىشود، در غير معصوم
اين مشكل بيشتر است.