رهبر و محيط
ما گر چه تاثير محيط را بر افكار و اعمال افراد به حد جبر نمىدانيم و بر خلاف
«ماركس» كليه افكار را حركت جبرى محيط حساب نمىكنيم ولى بخلاف «ماكس وبر» ـ جامعه
شناس المانى ـ هم هميشه محيط را معلول انديشه و فكر نمىدانيم.
منظور اين است كه گر چه انديشه برخى افراد خود ساخته، حاكم بر محيط بوده،
مىتواند محيطها را تغيير دهد و در ارزيابى حقيقت انسان، خود به تنهائى يك ملت
شود.(72)
ولى بيشتر مردم تحت تاثير محيط بوده اعمال و رفتارشان محكوم محيط مىباشد.
و بنا بر اين اگر محيط فاسد شود خواه ناخواه اكثريت قاطع مردم فاسد خواهند بود،
و بيشتر قوانين اخلاقى و مذهبى پايمال خواهد شد و هر چه مصلحين اجتماع فرياد بزنند
خواهند ديد كه جز اندكى تاثير ندارد، و به ناچار براى نجات خود از تلاطم فساد به
كنار خزيده خاصيت تماشاگر كه از نظر اجتماع و فعاليتهاى اجتماعى حالت مردگى است
پيدا خواهند كرد و اين بزرگترين بلاى اجتماعى است كه در اثر فساد محيط و انزواى
سياسى رهبران واقعى پيدا مىشود.
اين حالت اجتماعى در برخى روايات اجتماعى اسلام بيان شده است كه: وقتى فاسدها
سر كار بيايند و نيكان به كنار زده شوند... مرگ بهتر از ـ زندگى است.(73)
و يا وقتى كارهاى پست به افراد لايق و كارهاى مهم به افراد پست سپرده شود هرج و
مرج خواهد شد.
قرآن كريم علت نابودن جوامع انسانى را اين طور بيان مىكند: وقتى بنا است
مملكتى ويران شود متمكنين خوشگذران به فسق و فجور مشغول مىشوند (و تدريجا همگى
منحرف مىشوند) آن گاه عذاب الهى بر آنها فرود مىآيد.(74)
يكى از جهات اهميت امر به معروف و نهى از منكر در اسلام همين حفظ محيط است كه
با نظارت ملى تأمين شود.
در قرآن كريم علت بدبختى عدهاى را در سراى جاودانى اين طور بيان مىكند كه
نماز نمىخوانديم و به فقرا رسيدگى نمىكرديم و همراه افراد ساقط در فساد سقوط
مىكرديم(75) اين سقوط همگام با ديگر سقوطها، همان تأثير محيط است كه
اعمال ديگران بر روى فرد اثر مىگذارد.
على عليهالسلام هم در آن جمله معروفش: اى دنيا ديگرى را به فريب كه من تو را
رها كردهام...(76) همين تأثير محيط را مىرساند.
و در جمله ديگرش: اى دنيا اگر مجسم بودى حد گناه را بر تو جارى مىساختم تأثير
محيط را بهتر روشن مىفرمايد.
قانون «حجاب» در اسلام به رعايت اصلاح محيط آمده است و اساسا علت ظاهرى نزول
آيه حجاب و به اصطلاح «شأن نزولش» همين تأثير عمل ديگران در فرد بوده است.
و اجمالا مىتوان تخمين زده گفت نظر به اينكه ايمان اكثر مردم دست خوش حوادث
مىگردد و فرد هدفى صد در صد، بسيار نادر است شايد اعمال اكثريت مردم تحت تأثير
محيط است.
و بنابراين حفظ محيط از بزرگترين مسائل اسلامى است، كه اصلاح علت به مراتب
مهمتر از اصلاح معلول مىباشد.
وقتى محيط فاسد، و خانه از پاى بست ويران بود نهى از منكرهاى جزئى بازده
اجتماعىاش بسيار ناچيز مىباشد، گر چه فى نفسه مفيد و لازم است. و روشن است كه حفظ
محيط به وسيله رهبر مىشود او است كه مىتواند محيط را اصلاح يا فاسد كند.
حديث معروف پيامبر صلىاللهعليهوآله : «دو گروه از ملت من اگر خوب باشند ملت
خوبند و اگر بد باشند مردم هم بد مىشوند: حكمرانان و علماء»(77) اشاره
به همين قدرت رهبر است: رهبرى قدرت و رهبرى علم.
و باز به اين نتيجه مىرسيم كه اگر قوانين فرعى مذهب بايد از طرف خداوند تعيين
شود شخص رهبر كه حافظ محيط است حتما بايد از طرف او معين شود.
او است كه آگاه بر افراد است و چهرهها و آن سوى چهرهها را دقيقا مىداند و
تغيير «صلاح و فساد» شخص را در طول زمان زير نظر دارد و پيش بينى مىكند.
جامعه رهبرى مىخواهد كه به حقيقت شايسته اصلاح اجتماع
باشد و مصونيت فكرى در فهم و تطبيق قانون، و مصونيت احساسى در اجراء قانون
داشته باشد.
و او است كه آگاه بر همه روحيهها است «ألا يعلم من خلق و هو اللّطيف الخبير»(78)
«يعلم الجهر و ما يخفى»(79)
از ديد روانى
مطالبى كه گذشت امامت و رهبرى را از نظر اجتماعى مورد توجه قرار مىداد بايد در
نظر داشت كه افراد از نظر روحيات و استقلال و وابستگى روحى مختلفند. بيشتر افراد از
نظر روحيات و استقلال و وابستگى روحى هر چند برنامه و قانون را در دست داشته باشند
در اثر ضعف نفس و تلون روانى و عدم شخصيت و استقلال منش نمىتوانند به طور كامل عمل
كنند و لااقل استقامت در رفتار خويش ندارند، همچون سايه آفتاب پرستند و دنبالهرو
بوده بالذات به دنبال رهبر مىگردند.
دستگاه تكوين و آفرينش نبايد اين احتياج را نديده گرفته و يا به دست افراد
بلهوس بسپارد كه موجب هرج و مرج و بالنتيجه تباهى بشريت گردد.
بسيار اندكند كسانى كه با دانش خويش توانا هستند و بدون دنباله روى و احتياج به
رهبر، با استقامت كامل به راه خود مىروند.
اساسا روحيات افراد از نظر تأثير و تأثر بر اجتماع و از اجتماع به سه گروه
تقسيم مىشوند.
1ـ آنها كه (اگر مواظبت كنند) نه تنها از محيط رنگ نمىگيرند و يا استقامت و
بدون تلون به راه دانسته خود مىروند و رهبر نمىخواهند بلكه در روح آنها قدرت
تأثير بر دگران قرار داده شده است و با
نگاههاى نافذ و كلمات و گفتار انقلابى خويش مىتوانند محيط را رهبرى كنند.
اين دسته افراد آنهائى هستند كه داراى روحى لطيف و با دقيق و مهربان و غم خوار
ديگران و در عين حال به جاى خود خشمناك و سختگير و تا حدودى مستبد هستند.
در روحيه اين ها ذوق و قدرت كارهاى متنوع قرار داده شده است و به خصوص مشاغل
رهبرى كه مهمترين آنها سخنرانى نافذ و ايجاد تشكل است، و به جاى خود پيوند و انس
معنوى با ديگران دارند.
اين روحيهها داراى استعدادى عالى از نظر درك مطالب هستند و در عين حال يك روشن
بينى خاصى دارند كه نوعا روى قرائن احوال، قدرت پيش بينى حوادث را دارند.
اين روحيهها در اثر آن روح لطيف و با صفايشان (كه مهمترين امتياز روانى است)
همان طور كه به تكامل و ترقى بسيار نزديكند به سقوط و انحطاط هم نزديكند! زيرا اگر
ذوق سرشار اين روحهاى لطيف زير بار تنبلى و سستى قرار گرفت به ذوقيات شهوانى پست
رو مىآورد و از ذوقيات معنوى عالى و ارتباط به عالم غيب دور مىماند و اگر گهگاهى
آن صفاى معنوى جرقهاى بزند اثرى جز حسرت نداشته از لابلاى زنجيرهاى بسته شده بر
دست و پاى روح تنها به سوزش ندامت قانع و به قول شاعر: به نگاهى ز دوست خرسند است.
اين روحيهها ـ كه تنها آنها كه دارند مىفهمند و درست درك مىكنند ـ اگر به
طور صحيح به راه افتند و از فساد دور بمانند به عظمتى بس عجيب مىرسند.
و اينها از اول براى رهبرى ساخته شدهاند و دست آفرينش اداره
ديگران را به آنها واگذار كرده است. خوشبخت ملتى كه كارهاى خود را به دست رهبر
واقعى خويش بسپارد و نگذارد كه افراد پست با وسائل زور و زر به جاى آنها بنشينند و
بدبخت مردمى كه به رعايت تعصبات گوناگون فرد لائق رهبرى را كنار زده به دنبال
ديگران بروند.
البته اين روحيهها بسيار كمياب هستند.
2ـ آنها كه از محيط چندان رنگ نمىگيرند و با استقلال روحى به روش خود ادامه
مىدهند ولى قدرت رهبرى هم ندارند.
استقلال روحى گاهى روى قدرت فعاله روح است و گاهى از نوعى يكنواختگرائى كه به
آسانى حاضر به تحول نمىباشد نه اين كه تحول را در داخل خود هضم كند و سپس به دور
اندازد و تفوق خود را حفظ كند.
اين دسته افراد داراى روحيهاى آرام و بعضىشان تا حدودى گوشه گير و دور از
جنجال هستند و از نظر استعداد و ذوق در حد متوسط و يا كمتر مىباشند.
اينها از خطرات دورترند ولى به تحولات سعادتمندانه نيز نزديك نيستند.
و يكى از بزرگترين اشتباهات ملتها اين است كه اين گونه گوشهگيرى و آرامش را
به حساب عظمت روحى گذاشته اين افراد را كه نوعا فاقد گفتار نافذ و آتشين و رفتارى
مؤثر و نگاههائى گيرا هستند به عنوان رهبر انتخاب كنند و اتفاقا نوعا جوامع عقب
مانده و غير روشن (مذهبى و غيره) به اين اشتباه دچارند غافل از آنكه آرامش روحى
گاهى از رضايت به وضع موجود و عدم درك اوضاعى بهتر مىباشد، و گاهى از برنامهريزى
گوشهاى نشستن تا نوبت كار برسد.
شخصى به حضور على بن ابيطالب عليهالسلام عرضه داشت من باور
نمىكنم كه روش جنگجويى شما صحيح باشد و عبداللّه عمر كه مردى زاهد و پارسا است
بر باطل باشد.
حضرت فرمود: تو حقيقت را كجا شناختى كه بدانى عبداللّه عمر بر حق و پارسا و
متقى است؟
سئوال كننده قيافه زهد مآبانه و گوشه گير عبداللّه عمر را مىبيند ولى اعمال
كثيف نهانى اين فرزند كه پدرش عمر مىگفت آبروى مرا مىبرد نمىداند.(80)
مفهوم تقوى و پاكدامنى در ذهن بسيارى مردم به طور منفى تعبير مىشود آن گاه
پيداست كه على بن ابيطالب جنگجو (به قول آنها) را(81) نمىتوان متقى
دانست و عبدالله عمر گوشه گير را كه سربه راست و چپ نمىچرخاند بىدين خواند!!
اين دسته افراد نيز گر چه فى نفسه بسيارند ولى نسبت به گروه سوم اندكند.
3ـ آنها كه در اثر عدم شخصيت ذاتى و استقلال روحى، تحت تأثير محيط واقع شده به
رنگ اطراف خود در مىآيند و استقلال ذاتى را كه رنگ تكروى و حالت فردى پيدا مىكند
رسوائى حساب مىكنند و از رسوائى هم وحشت دارند و بدين جهت خيلى زود هم رنگ جماعت
مىشوند (خواهى نشوى رسوا هم رنگ جماعت شو)
اينها گرچه بى شخصيتند ولى ضمنا روحيهاى سركش دارند چون روحيهاى آرام ندارند
قدرت گوشهگيرى و تكروى ندارند و چون شخصيت و قدرت تحفظ خويشتن و تكروى ندارند رنگ
محيط به خود مىگيرند.
كسانى مىتوانند بين خود و محيط اطراف، سدّى ايجاد كنند كه محيط، قدرت نفوذ در
آنها را نداشته باشد كه يا روحيهاى آرام و گوشه گير داشته باشند و يا قدرت فوق
العادهاى كه روحيه خود را نبازند و خود را كنترل كنند كه متأثر نشوند و شايد مؤثر
باشند.
اين دسته افراد (دسته سوم) اكثريت مردم هستند.
سعادت اين گروه و گروه دوم حتما بستگى به وجود رهبرى لايق دارد.
اين دو گروه هميشه روحيه اطاعت از رهبر دارند (البته رهبرى كه محبوبشان باشد) و
در روانشان احساس احتياج به رهبر نهفته است كه اساسا هر وجود ضعيفى بستگى به يك
وجود برتر و قوىتر دارد. همان طور كه طفل احساس احتياج به پدر و مادر مىكند افراد
ضعيف النفس احتياج به مربى و وجود برتر را احساس مىكنند.
چنان كه سرتاسر وجودات عالم، احساس احتياج به وجود بى نياز حضرت حق تعالى
مىكنند(82).
به همين جهت است كه ملاحظه مىكنند همه ملتها از گذشته و حال براى خود رهبرى
محبوب كه در روحشان بنشيند انتخاب مىكنند و حتى اگر رهبرشان در اثر ستم و يا جهتى
ديگر مصدر كارهاى اجتماعى نباشد باز هم به او عشق مىورزند هر چند از نظر ادارى
كارهاى خود را به وسيله كسى كه مصدر كار است انجام مىدهند.
چنان كه تمايل فطرى به عشق ورزى مقدس، و مناجات با خداوند، در نهاد همگى ثابت
است. منتهى اگر معرفت كاملى داشته باشند مىگويند «ما عرفناك حق معرفتك»(83)
و اگر معرفتى اندك
داشته باشند مىگويند: «چارقت دوزم بمالم پايكت» و اگر به ظاهر انكار كنند
ذاتشان از درون فرياد مىزند كهاى انسان تو به وجودى برتر بستهاى و به اصطلاح علم
دارند ولى علم به علم ندارند.
و به قول شاعر:
دانش حق ذوات را فطرى است
|
دانش دانش است كان فكرى است
|
و:
در اندرون من خسته دل ندانم كيست
|
كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست
|
اگر انسان بت مىسازد و مىپرستد در اثر همين تمايل معنوى و وابستگى ذاتى به
خداوند است ليكن اشتباها ديگرى را به جاى محبوب گرفته است.
و همين عمل، خود دليل و راهنماى بر خالق انسان، و تأثير او در روح انسانى است.
و اگر افرادى نالايق را به عنوان مصلح گرفته و يا تحت عنوان مهدى موعود و يا
كامل كننده بشر مىپذيرد دليل بر يك مهدى حقيقى و مصلح واقعى و حتمى بودن يك رهبر
لايق و احتياج جهان به يك پيشوا مىباشد.
زمزمههاى باطل چون آوازهاى مهيج كه دلبستگىهاى مادى و عشقها و شهوتهاى فاسد
به بار مىآورد خود دليل احساس انسان نسبت به يك محبوب حقيقى است و نياز به راز با
او.
و از اينجا است كه گاهى گفتهايم موسيقى، خود دليل خداشناسى است چنان كه هر سكه
تقلبى دليل بر يك سكه درست است كه به اشتباه به او، باطل پذيرفته شده است.
بشر به دنبال محبوب جانش مىرود و زمزمههاى عارفانه و نغمههاى رحمانى در ذات
او نهفته شده است و نماز و ساير عبادات به عنوان مصداق اكمل همين زمزمههاى رحمانى
مشروع شده است تا آوازهاى لهوى و صوفيانه روح او را لخت و بى ثمر نسازد و چون ترياك
تخدير نكند.
به هر حال اكثريت روحيهها بدون رهبر امكان خوشبختى كمى دارند و قانون تكامل
طبيعت (خصوصا در انسان) اقتضا دارد كه حتما ذات احديت كه آگاه بر افراد لايق است
رهبرى حقيقى بر ايشان بگمارد تا نالايقها سوء استفاده نكنند. اين روحيهها رهبر
مىخواهند و به دنبال رهبر مىروند، اگر رهبر شايستهاى نيابند به دنبال باطل وجبت
و طاغوت مىروند.
اينهم بحثى در رهبرى از ديد روانشناسى بود كه تقديم شد.
اشكال
ممكن است به عنوان خردهگيرى بر آنچه از ديد اجتماعى ذكر نموديم، گفته شود:
تعيين رهبرى جلوى سوء استفادهها را نمىگيرد زيرا ممكن است استعمارگرها و هوسبازها
آن فرد معين شده را به هر طور كه ممكن باشد به عقب بزنند و خود به جاى او بنشينند و
قدرت را به كف بگيرند! آن وقت اين تعيين، چه سودى جز حسرت آن رهبر لايق خانه نشين،
و علاقمندانش خواهد داشت؟
و اساسا تعيين الهى (به صورت وحى بر پيامبر) همچون يك مدح آسمانى است كه ضمانت
اجرائى نداشته حتى از ماده قانونهاى قوانين مدنى هم ضعيفتر بوده مانند دستورات
اخلاقى مىباشد.
چنان كه در طول تاريخ مشاهد كردهايم. مثلا در اسلام على عليهالسلام
خانه نشين شد و آن وقت كه سركار آمد روى تعيين الهى نبود بلكه از ناچارى مردم
بود كه ديدند خلفاء پيشين به خصوص عثمان پدر ملت را در آوردند، و آنچه كه دختر
پيامبر صلىاللهعليهوآله حضرت زهرا عليهاالسلام در مسجد گفت، تحقق پيدا كرد،
وگرنه اينها همان افراد بودند كه با آن همه سفارشهاى پيامبر صلىاللهعليهوآله
و با آن كه بيش از تقريبا 70 روز از تعيين جدى و صريح پيامبر صلىاللهعليهوآله
در مورد خلافت على نگذشته بود شاهد آن همه رسوائى و ستم درباره على عليهالسلام
بودند. امام حسن عليهالسلام نيز خانه نشين شد و همچنين بقيه رهبران الهى تا امام
عصر(عج).
رهبران الهى غير اسلام نيز به همين منوال...
و بنابراين تعيين الهى چه سودى جز تشكيل يك اقليت محدود كنار زده از ملت و در
نتيجه اختلاف هميشگى و مشكلات حاصل از آن خواهد شد؟
پاسخ
ولى با كمى دقت روشن مىشود كه ايراد مزبور به هيچ وجه درست نيست ما منكر اين
نيستيم كه امكان سوء استفاده هنوز هست و با تعيين شخص بر طرف نمىشود، ولى بايد ديد
اگر اساسا شخصى تعيين نشود مسلما شيادها و هوسبازها و استعمارگرها بيشتر بر گرده
مردم سوار مىشوند و انسانيت را به سقوط مىكشانند.
نمىتوان گفت: بگذاريد استعمارگرها از مردم بار بكشند تا مردم خودشان بيدار
شوند و بفهمند و فرد لايق را پيدا كنند.
زيرا در آن صورت نسلها بايد فدا شوند تا اين بيدارى پيدا شود، با اينكه در
ميان نسلها افراد بيدار و فهميده هم پيدا مىشوند كه اگر رهبرى بيابند به دنبالش
مىشتابند و خوشبخت خواهند شد آنگاه اين خلاف لطف الهى است كه اينهمه افراد آماده
در طول تاريخ فدا
شوند.
تازه مگر به اين زودىها اكثريت مردم بيدار مىشوند يك هوسباز در اثر افراط در
هوس سقوط مىكند شياد ديگرى به جايش مىنشيند و با طرح تازهاى منافع مردم را
مىربايد و به اصطلاح «استعمار نو» مىكند.
همان طور كه به شماره نفوس انسانها، راههاى رحمانى وجود دارد(84)
همچنين راههاى شيطانى و فساد نيز بسيار و هر كس راه به خصوصى براى خود انتخاب كرده
خون مردم را مىمكد.
مثلا شما روش خلفاء ثلث پس از پيامبر صلىاللهعليهوآله را ببينيد ابوبكر با
ملايمت و اخلاق گرم، عمر با روش زهد ما بانه، عثمان با پول، استعمار مىكردند.
تازه معاويه روشى جداگانه داشت يزيد طور ديگر... و بنى مروان و بنى العباس هر
يك به طورى ملت را فريبت مىدادند عدهاى فريب مىخوردند عدهاى تطميع مىشدند
عدهاى هم تهديد. باقيمانده همان افراد كمى بودند كه قدرت حركت نداشتند.
اين گونه سوء استفادهها تنها در موارد غصب حق رهبران الهى نيست. همواره
تماشاگر واژگون شدن حكومتها به وسيله سازمانهاى جاسوسى مولد كود تاها هستيم.
بلكه مىتوان گفت حكومتهائى كه پشتوانه ملى دارند از خطر سقوط دورترند و
پيداست كه تعيين الهى به خصوص در محيطهاى مذهبى از احساسات ملى برخوردار است و
بنابراين با تعيين رهبر خطر كودتا و شورش كمتر است.
چنان كه در ممالكى كه سياست در اختيار عده معدودى قرار داده شده و مردم از
دخالت در امور سياسى محرومند و بالنتيجه ميان ملت و دولت شكافى به وجود آمده است
شماره كودتا و تغييرها بيشتر است. چرا كه پشتوانه ملى ندارند و مردم حمايتى از
حكومت ندارند.
آرى على عليهالسلام خانه نشين شد ولى نه به آسانى خانه نشين شدن رهبران غير
الهى، و البته اگر يك دهم آنها راه انحراف از «تقواى سياسى» را پيش مىگرفت از آنها
موفقتر بود! ولى او رياستى كه مبتنى بر انحراف باشد نمىخواست زيرا به اصل «رهبرى»
كه تكامل انسانيت است صدمه مىزند.
خروشچف با يك تلفن بر كنار شد و فردا خبرى از او در اجتماع نبود! فيصلها در
اردن و عراق كنار رفتند! ولى بدون حتى يك طرفدار جدى حتى از سقوط بنبلا هم در
الجزائر خبر نشد... لومومباهم كه قتلش سر و صدا كرد روى همان پشتوانه ملى او بود.
ولى خطابه زهرا عليهاالسلام حكومت ابوبكر را لرزاند زيرا موفق با روح اجتماع و
احتياج انسانيشان بود. سخنرانى 12 نفر از طرفداران على عليهالسلام مدينه را متزلزل
نمود. احتياجشان به علم مواج على عليهالسلام همه روزه رسوايشان داشت.
با اين كه على عليهالسلام خصوصيت مهمى داشت كه كينههاى بسيارى از افراد حساس
مملكت بدان جهت عليه او شوريده و يا شورانيده شده بود و آن كشتارهاى آن حضرت
مخالفين اسلام را (خويشان همان مخالفان داخلى بعد) در جنگهاى زمان پيامبر اكرم
صلىاللهعليهوآله بود كه در دعاء معروف «ندبه» (كه يكى از برنامههاى انقلابى
شيعه بوده است) همين نكته اجتماعى تذكر داده شده است.
علم و تقوى و شجاعت و صراحت گفتار و بى اعتنائى به توقعات
شركتآميز و ساير خصوصيات ممتازه آن حضرت نيز باعث تحريك حسادت مخالفين مىشد.
علاوه بر آنچه كه درباره اهميت تعيين گفتيم، نكته ديگرى هم هست و آن اين كه
همين اختلاف اقليت و اكثريت يكى از عوامل بيدار كننده اجتماعات بشرى است و لذا
حكومتهاى معمولى هم يا دو حزبى هستند و يا در داخل همان حزب واحد جناحهاى مخالف
ترتيب مىدهند.
خداى بزرگ، خود آگاه از اين مشكل اقليت، و اختلاف دائمى آن با اكثريت مىباشد و
در عين حال رهبر تعيين مىكند زيرا خود مىداند كه همين قضاوت آزاد، و جنگ تبليغاتى
اقليت بيدار با اكثريت نابينا، باعث هوشيارى تدريجى مردم خواهد بود.
اين اختلاف اقلّيت و اكثريت، در اصل نبوت و فرستادن پيامبران نيز هست اگر
خداوند پيامبرى نمىفرستاد اختلاف مذهبى به اين صورت نبود. خداوند با انگيزش
پيامبران و افروختن استعداد افراد بيدار، يك اقليت ممتاز و مورد حسادت اكثريت، به
وجود آورد كه همواره با هم اختلاف داشته و دارند. قرآن كريم مىفرمايد: «كان النّاس
امّة واحدة فبعث اللّه النّبيّين مبشّرين و منذرين...».(85)
اينها همه لازمه تكامل اختيارى انسان است. خداوند مىتواند بشر را طورى
بيافريند كه با لذات مجبور به پذيرش خوبىها باشد، و آن گاه اختلافى نخواهد بود،
ليكن آن گاه انسان نبوده و كمال انسانى را هم نخواهد داشت. فرشتهاى مىشود كه
ترقيات انسان را ندارد.
و مىتواند طورى خلقش نمايد كه همه مجبور به پذيرش هوسها
و شهوات باشند و آن گاه اقليت بيدارى نخواهد بود و اختلافى هم نيست، ليكن انسان
نيست بلكه حيوانى خواهد گشت.
لازمه تكامل اختيارى ـ كه از نظر دقت فلسفى فوق همه تكامل هاست، همين تضاد و
اختلاف و برخورد افكار و جنگ اعصاب است. هر چند ما در مباحث فلسفى، منشأ كمال را
تضاد ندانسته شوق به كمال را در نهاد هر پديدهاى منشأ كمال مىدانيم ولى همان شوق
در مسير حركت با عوامل مزاحم برخورد مىكند و آماده رفع مىشود و استعداد درونيش
شكوفاتر مىگردد. و از اين نظر تضاد موجب كمال تازهاى مىشود. آن چه كه لازم است
اين است كه آفريننده و خالق با درك و شعور، كه بشر را براى كمال اختيارى آفريده است
راهنمائىها و وسايل سعادت و كمال اختيارى را در دسترس بشر قرار دهد.
پيامبر صلىاللهعليهوآله براى راهنمائى و رهبر براى رسيدن به راه.
آن چه كه درباره اقليت و اكثريت و ارتباط آن با تعيين رهبر گفتم از ديد اجتماعى
بود. از ديد فلسفى يك بحث عميق و وسيعى مربوط به برهان نظم جهان داريم كه طبق آن
كليه خوبىها و بدىها (البته از ديد فلسفى بدىها همه بالقياس و بالنسبهاند و بد
بالذات نداريم) در سلسله نظم علت و معلول جهان قرار دارند و هر يك به جاى خويش
ضرورى و حتمى هستند...
***