مقدمه اى بر امامت

آيت اللّه محمدعلى گرامى

- ۳ -


مى‏گويند ملت بايد هميشه بيدار باشد و به محض ديدن يك تغيير حالت كه باعث انحطاط اجتماع شود رژيم را براندازد.

اين گفته در عالم مفاهيم و انتزاع، سخن خوبى است ولى بايد دانست كه همواره خاصيت انقلاب و تحول در همه اجتماعها زنده نيست و همين كه مدتى زندگى يكنواخت داشتند به راحت‏طلبى عادت كرده خوى آرامش پيدا مى‏كنند و نه تنها انقلاب نمى‏كنند بلكه چندان موافق هم نيستند و هيشه هم افراد انقلابى امكانات ندارند كه رژيم را عوض كنند، و موفقيت پرزيدنت «بومدين» در الجزاير (اگر يك توفيق انقلابى اصيل باشد كه نمى‏دانم) كه تحت تاثير افكار انقلابيون، آرامش‏طلبى و تنبلى جديد را تغيير داده تحولى تازه پديد آورد در محيط خاص و شرايط محدودى بود كه يكى از علل آن قريب العهد بودن ملت مسلمان الجزاير به مبارزات پيگير ضد استعمار فرانسه بود.

و به هر حال اين يك روش ايده آل نيست، گرچه در زمان حاضر كه ما معتقد به غيبت امام زمان ارواحنا فداه، هستيم و رهبريت با انتخاب است نه انتصاب الهى بايد همين وضع باشد كه بعدا به خواست خداوند توضيح مى‏دهيم ولى اينها در مقايسه با اصل تاريخ بشريت «فلته» حساب مى‏شود و نبايد معتقد شد كه اصل رهبرى در تمام دوران و زمانها همين طور باشد.

البته همان طور كه پيش از اين گفتيم براى ما كه برنامه اسلام را نديده‏ايم و شايد تصور هم نكرده‏ايم اين روشها ايده آل است.

زيرا ما آدمكش‏هاى نيم قرن ويتنام، قتل و غارت مسلمانان كشمير و اوضاع اسف‏انگيز فلسطين به دست اسرائيل و نمونه‏هاى ديگر كه تنها مقدارى از آنها منتشر مى‏شود ديده‏ايم. در جنگ 7 ساله ويتنام بيش از 1 ميليون سرباز آمريكائى شركت داشت مخارج يك سرباز پياده امريكا در ويتنام ساليانه به 40 هزار دلار مى‏رسيد. با دلارهائى كه امريكا در ويتنام خرج كرد مى‏توانست زندگى هر ويتنامى را 12 برابر بالا ببرد، بودجه دفاعى آمريكا در تمام جنگهاى بين الملل دوم 81 ميليارد دلار و در همه جنگ كره 48 ميليارد دلار بود ولى تنها در 1968 هفتاد و هفت ميليارد دلار بود، جمعا 3500 هواپيماى امريكائى در ويتنام نابود شدند. تلفات امريكا تا 30 مارس 1968، 20500 كشته و 000/122 مجروح.(45)

ما در گوشه و كنار دنيا شكنجه‏هاى زندانيان بى گناه كه نويسندگان ما به غلط شكنجه‏هاى قرون وسطائى نام مى‏دهند و قرون وسطى از آن شرم دارد، شنيده‏ايم.

ما محاكمه‏هاى بى گناهان را در محكمه‏هاى دربسته و محيط رعب و وحشت ديده و شنيده‏ايم. لذا وقتى خبر آزادى را در گوشه و كنار دنيا مى‏شنويم همچون بلبلى كه در قفس بوى باغ شنود مى‏خواهيم از درد فراق و شدت التهاب جان به جان آفرين تسليم كنيم.

مسلم است حال مرغ گرفتارى كه صياد به او رسيدگى كند بهتر از وضع مرغى است كه صياد از يادش برده است و به هيچ حسابش نكرده است و به قول شاعر خودمان:

 اى واى بر آن مرغ گرفتار كه از وى  صياد شود غافل و در دام بميرد

فكر مى‏كنم يكى از جهات اصرار شيعه بر خواندن دعاى ندبه اين بوده است كه در كشان پائين نيايد و به مختصر تحولى قانع نگردند و بدانند كه حكومت ايده آل چيز ديگرى است كه به طور فهرست و خيلى فشرده و كلى در جملات آن دعا آمده است كه انشاء الله بعدا توضيح خواهم داد.

ما كشور «هائيتى» را مى‏بينيم كه:

«پس ار مرگ «پاپادوك» ديكتاتور پيشين هائيتى، اينك بار ديگر سيل دلارهاى امريكائى به سوى اين جزيره سرازير شده است. در يكى از خيابانهاى بخش بندرى هائيتى هر روز (به استثناى روز يكشنبه) گروهى از اهالى نحيف و پا برهنه اين كشور از ساعت 5/6 صبح تا ده شامگاه مقابل در ورودى يك تجارت خانه محقر صف مى‏كشند و در انتظار فرا رسيدن فرصت به سر مى‏برند. براى كمك مجانى؟ نه، براى مساعده و وام؟ نه، براى پذيرش كارگرى؟ نه!

در داخل اين ساختمان محقر چهار پزشك و دوازده پرستار در دو نوبت مشغول كار و فعاليتند. آنان خون مراجعين را كه در مقابل در ورودى صف كشيدند مى‏گيرند.

پلاسماى خون آنان را در لابراتوار جدا مى‏سازند و مايع سرخ رنگ و بى خاصيت باقى مانده آن را مجددا به رگهاى دهنده خون باز مى‏گردانند. در ازاى هر ليتر خون سه دلار بفروشنده مى‏دهند و اين مبلغ براى مردم هائيتى كه مزد بسيارى از آنها به مرز يك دلار هم نمى‏رسد قابل توجه است. به طور متوسط روزانه 300 نفر براى فروش خون خود مراجعه مى‏كنند. آمريكا ماهيانه 5 هزار ليتر پلاسماى منجمد از اين كشور مى‏برد تا در بيمارستان‏هاى امريكا به فروش برساند كه بنا به گفته «ونر آينلى = سرپرست قسمت تكنيكى شركت آمريكائى مزبور، در معامله هر ليتر خون 4 تا 5 دلار استفاده مى‏كند.(46)

و اينها هستند مرو جان مذهب مسيح كه به نقل مسيحيت كنونى، علاوه بر سفارش به ظلم نكردن، مى‏فرمود: اگر كسى به اينطرف صورتت سيلى زد آن طرف صورتت را جلو بياور كه بزند». و اينها هستند كه دائما ميسيونهاى مذهبى به عنوان مبشرين صلح و بشر دوستى و اتحاد به اطراف جهان گسيل مى‏دارند. 90 درصد مردم هائيتى بيسوادند، حد متوسط عمر 35 سال است، در تمام كشور فقط 3 هزار تلفن وجود دارد.(47)

ما نمونه‏هايى چون برزيل مى‏بينيم كه به قول ژوزوئه دوكاسترو، دانشمند برزيلى كه براى اولين مرتبه گرسنگى و عوارض آن را به صورت ادعا نامه‏اى عليه استعمار و جنگ، عرضه مى‏كند و مدتى است از كشور خود فرارى است، كه اگر دستگير شود زندانى خواهد شد... با خانواده‏هاى افراد زندانى در برابر چشم شوهرانشان تجاوز جنسى مى‏كنند. روشنفكران از كليسا انتظار دارند كه در كنار مردم فقير و گرفتار بايستد و از كشيشانى كه اين طور نيستند رو گردانند. رئيس پليس مخفى ارتش چهارم برزيل گفته است شكنجه قيمتى است كه ارتش بايد براى نجات جوانان بپردازد.

برزيل كه پس از كانادا و شوروى و آمريكا و چين وسيعترين كشور جهان و از حاصلخيزترين سرزمينهاست، و رود آمازون با همه انواع گيج كننده ماهيها و انواع گياهان دره‏اش غنى‏ترين رودهاى جهان است در اثر رهبر نالايق و تسليم شده استعمارش يك كارگر اگر بخواهد احيانا يك ليتر شير بنوشد بايد 1 چهارم مزد روزانه‏اش را بپردازد تا به يك ليتر شير برسد! و البته گفته‏اند كه شير خشك آمريكا ارازنتر از شير طبيعى آنجاست.

ولى هر چه بخواهيد انواع ورزشها و به خصوص مسابقات فوتبال رواج دارد! «سائوپولو» در برزيل قرار دارد كه يك استوديو 200 هزار نفرى دارد و «په له» سلطان فوتبال جهان، برزيلى است كه گفته‏اند به معامله برزيل و يك كشور اجنبى بر سر او، به مبلغ 2 ميليون دلار حاضر نشد و گفت از ملتم جدا نمى‏شوم و بايد افتخار ملتم باشم نه ملت ديگر.

و اگر عقل كاملى داشت به جاى سلطان فوتبال، سلطان درمان فقر و گرسنگى و بدبختى ملتش بود. و ملت اين قدر مرعوب شده و استبداد ديده و در عين حال رمق كشيده هستند كه «انفجار دو لامپ در استوديو هنگام ورزش فوتبال در حضور رئيس جمهور باعث شد كه 110 هزار تماشاگر از ترس انفجار بمب فرار كرده زير دست و پاى يكديگر چندين كشته و هزاران زخمى تحويل دادند»(48) و البته اين ترس، از ديد اجتماعى، حاكى از اين است كه افرادى هم در ميان مردم هستند كه اهل انقلاب و تحركند. وگرنه احتمال انفجار بمب نبود.

ولى نوعا خود مردم از اهل انقلاب و حركت استقبال نمى‏كنند چون روشن نيستند و به اصطلاح زمان، استعمار فكرى شده‏اند و به تعبير پيامبر عزيز اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله درباره آخر الزمان بحدى رسيده‏اند كه «خوب و بد را درك نمى‏كنند».

چه گوارا در ياد داشتهاى خود مى‏نويسد توده كشاورزان به هيچ وجه به ما كمك نمى‏كنند، مردم بى سواد هدف انقلابيون را درك نمى‏كنند. روزنامه «مارچا» ى اروگوئه مى‏نويسد براى روستائيان، چريك مردى غريبه است، چه‏گوارا كه عاشق بهسازى مردم اروگوئه است از پست مهم وزارت و نيز از همكارى كاسترو دست كشيد بيش از يكسال در اروگوئه دوام نياورد و سرخپوستان تعليم ديده محلى در ظرف 21 روز او را گرفته و كشتند».(49)

نقش كشيشهاى روشن مسيحى در اين گونه كشورها بسيار مهم است كه مردم را روشن مى‏كنند ولى متاسفانه كمتر روشن هستند.«از 13 هزار كشيش برزيلى تنها 2 هزارشان افكار مترقى دارند و البته آنها بيش از تمامى نيروهاى ديگر مردم را آگاه مى‏كنند(50) و ياغيان كليسا براى قدرت حاكمه خطرناكتر از چريكها هستند(51) و قدرت حاكمه آنها را متهم به همكارى با كمونيستها مى‏كند(52) در حالى كه انقلاب كشيشها خيلى اصليتر و موثرتر از روش كمونيستها بوده است، چون كمونيستها در توده‏هاى مذهبى حتى در مثل مسيحيت خرافى كمتر مى‏توانند نفوذ كنند و حتما مى‏دانيد كه در شوروى و چين هم گر چه حكومت را كونيستها گرفته‏اند ولى با اين همه فعاليتهاى تبليغاتى و غيره هنوز فقط 14 ميليون در شوروى 26 ميليون نفر در چين، عضو حزب كمونيسم شده‏اند.

... و از مقصد دور شدم خواستم بگويم كه اگر رهبرى لايق در كشورى نباشد استعمار مردم را بحدّى تنزل مى‏دهد كه خادمان خود را از خائنان تميز نمى‏دهند، و در نتيجه همه چيز خود را از دست مى‏دهند. منظورم نشان دادن مشكلات دنيايى روز بود. ما كه اين همه مشكلات را مى‏خوانيم البته حكومتهاى خوب روز در نظرمان ايده آل خواهد بود.

ولى روش اسلام را ملاحظه كنيد، تا رهبرى اصيلى كه مى‏گوئيم معلوم شود تا بدانيم كه برتر از اين حرفها است كه صرفا با انتخابات آزاد درست شود. اسلامى كه حتى در زمان خاتم الانبياء صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مشكلات، فراوان بود و بالنتيجه به طور كامل در سطح اجتماع پياده نشد و بايد بگويم كه اسلام در سطح عالى خود حتى براى يك روز هم حكومت نيافت، تا زمان ظهور مصلح كل و به دنبال آن رجعت كه در روايات مذهبى ما الگوئى از آن داده شده است چه شود.

و البته آن مقدار هم كه از اسلام تحقق يافت به هيچ وجه نبايد طرف قياس يا حكومت‏هاى معمولى شود.(53)

به هر حال ـ علاوه بر روايات تاريخى پيشين ـ اين دسته احاديث را نيز در نظر بگيريد تا رهبرى مورد توجه ما بهتر درك شود:

«پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود پنج چيز را تا زنده‏ام ترك نمى‏كنم: 1ـ لباس پشمى زير، پوشيدن (كه بدنم عادت به نرم پوشى و راحت‏طلبى نكند كه رهبر نمى‏تواند آرام باشد) 2ـ بر الاغ بى ساز و برگ سوار شدن (در آن محيط كه همه‏اش تفاخر بود و غرور و اعتنا به در ماندگان نكردن) 3ـ با بردگان غذا خوردن(54) 4ـ با دست خودم كفشم را پينه كنم 5ـ بر اطفال سلام مى‏كنم...تا پس از من هم ديگران عمل كنند.(55)

«...پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سر به جانب آسمان برداشته عرضه داشت خداوندا اين زينتهاى دنيا را نمى‏خواهم، مايلم يك روز سير باشم تا ترا سپاس گويم و يك روز گرسنه باشم تا از تو بخواهم (و غفلت مرا نگيرد تا با تو در تماس باشم)(56)

«عيص بن قاسم به امام صادق عليه‏السلام مى‏گويد: حديثى از پدر شما نقل شده است كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هيچ گاه يك وعده نان گندم سير نخورد، آيا درست است؟ فرمود نه، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هرگز نان گندم نخورد او از نان جو هم يك وعده شكم خود را سير نكرد.(57)

«بيچارگان بى خانه در مسجد مى‏خوابيدند (تا وضعى پيدا كنند) پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يك شب افطار با آنها هم غذا شد.(58)

«على عليه‏السلام فرمود: با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در كار كندن خندق هنگام جنگ بوديم كه فاطمه زهرا عليهاالسلام آمده پاره نانى به دست گرفته به پدرش تقديم داشت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: دخترم اين پاره نان از كجاست؟ گفت پدر! يك قرص نان براى فرزندانم حسن و حسين عليهماالسلام پخته بودم و اين قسمتش را براى تو آوردم. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: فاطمه‏ام اين اولين غذايى است كه پس از سه روز به شكم پدرت مى‏رسد.(59)

«پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به جعرانه (محلى بيرون مكه كه ميقات هم هست) آمده اموالى تقسيم نمود مردم از او درخواست مى‏كردند و او مى‏پرداخت و از هجوم جمعيت عقب مى‏رفت، عقب رفته به درختى تكيه داد عبايش را بردند و پشت آن سرور، خراش برداشت! فرمود: مردم عبايم را باز دهيد! به خدا قسم اگر پيش من به شماره درختان تهامه (كه زمينى سر سبز بود) دام بوده باشد همه را ميان شما تقسيم مى‏كنم و خواهيد ديد كه نه بخل مى‏ورزم و نه ترس دارم.(60)

«هيچكس نزد مردم محبوب‏تر از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نبود ولى در عين حال وقتى او را مى‏ديدند به پا نمى‏خواستند زير مى‏دانستند كه آن سرور از اين تكلف منزجر است.(61)

«ابن مسعود مى‏گفت مردى نزد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمده حرفى داشت و از ترس مرتعش شد، پيامبر فرمود: آرام و آسوده باش من امپراطور نيستم من فرزند يك زن معمولى هستم...(62)

ابوذر گفت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در ميان اصحاب خود مى‏نشست شخص آشنا كه مى‏آمد نمى‏دانست او كداميك از ماست. ما از آن سرور خواستيم به جائى بنشيند كه فرد ناآشناى تازه وارد هم او را بشناسد، و سپس جاى آن حضرت را كمى بلندتر از جاى خود قرار داديم و خودمان دو طرفش مى‏نشستيم.(63)

«عمر به منزل پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وارد شد ديد آن سرور بر روى حصيرى است كه رگه‏هاى آن در دو طرف صورت (پا پهلوهاى) آن حضرت اثر گذارده است گفت يا رسول الله خوب است رختخوابى تهيه فرمائى! فرمود: دنيا را چه مى‏خواهم؟ مثل من و دنيا همچون سواره‏اى است كه در آفتاب تابستانى براى رفع خستگى ساعتى زير سايه درختى بنشيند و سپس حركت نمايد، ان ساعت كوتاه تهيه وسائل نمى‏خواهد.(64)

پيامبر براى جبران فقر حاصل از دوران رباخوارى عربستان از هيچ كوششى فرو گذار نمى‏كرد، بر خود سخت مى‏گرفت تا از ياد مردم گرفتار غافل نشود، همان مصلحت مهمى كه در قانون روزه اسلام رعايت شده است.

مرحوم مجلسى از عايشه نقل مى‏كند كه تا پيغمبر زنده بود ما زندگى خوشى نداشتيم (از نظر جنبه‏هاى مادى) و زندگى بر ما سخت بود ولى بعد از فوت پيغمبر ما رفاه و آسايش پيدا كرديم.

صدوق در علل الشرايع نقل مى‏كند «زهراى اطهر به حضور پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رفت و چون اصحاب جمع بودند چيزى نگفت و به خانه بازگشت. پيغمبر بعدا به خانه زهرا آمد سلام كرد و وارد شده فرمود. دخترم چه كار داشتى؟ على عرض كرد يا رسول الله من از جانب او مى‏گويم. كار زهرا زياد است و يك خدمتكار مى‏خواهد. پيغمبر فرمود هنوز وضع مسلمانها آن طور نيست كه به شما يك خدمتكار بدهم، مايليد به جاى آن ذكر خداوند به شما بياموزم. زهراى عزيز چيزى به تو ياد مى‏دهم كه بهتر از خدمتكار باشد.(65)

منظور حضرت لابد اين است كه با ياد خدا دلت را با نشاط كن زيرا انسان با نشاط خسته نمى‏شود. اين روش پيامبر است...

كجا مى‏توان رهبرى چنين انتخاب نمود كه اين طور بيدار باشد و مسئله گرسنگى و فقر را لمس كند، و حتى به خاندان خودش اين طور سخت بگيرد، و در عين حال نه براى خودنمائى و رياست باشد كه اين اغراض شخص بالاخره شخصى را از راه منحرف مى‏كند اساسا فقر خطر بزرگى براى يك جامعه است.

ناپلئون در جمله‏اى كه آكادميسين تارله نقل مى‏كند مى‏گفت: «من مايلم با 200 هزار مرد جنگى مقابل شوم ولى با انقلاب ملت گرسنه طرف نشوم».

انقلاب شكمهاى گرسنه انقلاب خونينى است، و بالاخره هم ناپلئون در اسپانيا در اثر برخورد با اين شكمهاى گرسنه به زانو در آمد. هر اندازه لشگر مى‏فرستاد آنها دست از قيام بر نمى‏داشتند و مارشالهاى او تحت تاثير قيام عمومى قرار گرفته به ضرر خودش كار مى‏كردند.

اين است اثر فقر ملت و بيچارگى توده مردم. و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اين مشكل را لمس كرده بود و رفع آن از جمله مسايل سرلوحه دولتش بود.

در سال 1357 بود كه خبرگزاريها گزارش دادند در يمن جنوبى 600 تا 1000 نفر از گرسنگى مردند.

گاهى خبر مى‏رسد در فلان نقطه مردم در ايام هفته نان ندارند خرماهاى پوسيده را مى‏خورند و هسته‏هاى آن را آرد مى‏كنند و نان يك روز خود را تهيه مى‏كنند.

ولى پيغمبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چنان به روش خود معتقد و آينده نگر است كه به بهترين وجه و به وسيله مؤسسات مردمى خطر گرسنگى را دور مى‏كند و حتى اصرار به تكثير نسل مى‏كند و مى‏فرمايد: بهترين زنها زنى است كه زياد فرزند بزايد.

اگر رهبر اجتماعى مردم را به توليد نسل دعوت مى‏كند معلوم مى‏شود وضع اقتصادى آينده خود را خوب مى‏داند و شما وضع دنياى امروز را با آن روز مقايسه كنيد كه با همه امكانات دمادم صحبت از كنترل نسل مى‏كنند و عجيب اينكه كسى از خواص گفته: كنترل نسل واجب است!

معدن‏ها، پى در پى كشف مى‏شود، صنعت پيوسته پيشرفت مى‏كند، و به موازات آنها صنايع غذائى ترقى مى‏نمايد، فى المثل از 40 ميليون ليتر نفت 20 ميليون ليتر پروتئين مى‏توانند تهيه كنند، با اين حال هنوز در سازمان بين الملل يك هفته در سال به عنوان مبارزه با گرسنگى اختصاص داده شده است (تقريبا در اواخر اسفند ماه هر سال) و طبق آمار سالها پيش 33 درصد مردم دنيا گرسنه‏اند.

تفهيم مسئله تعيين الهى رهبر، به پيروان اديان الهى، آسانتر است زيرا اگر بايد قانونگزار شخص خداوند باشد، و به بيان كننده اين قوانين، يعنى پيامبر، احتياج داريم، به اجرا كننده اين قانونها (امام) بيشتر نيازمنديم.

برنامه مهمتر است يا عمل به برنامه؟ نبوت يعنى آوردن برنامه، و رهبرى و امامت يعنى اجراى برنامه.

اجراى قانون حتما مصونيت فكرى از هوا و هوس و شهوت‏هاى بى جا مى‏خواهد. همان طور كه در فهم قانون و تطبيق آن بايد از خطا و اشتباه مصون باشد، چه بسا ممكن است فرد منزه باشد و دچار قانون شكنى عمدى نشود ولى در تطبيق قانون و فهم و اجراء آن اشتباه كند.

داستانهاى زيادى آمده كه در زمان حكومت‏هاى اسلامى (غير الهى) و غير اسلامى چه بسا افرادى بى گناه در اثر اين گونه اشتباهات تا پاى دار رفته‏اند.

درباره ولايت خاص به معنى ولايت حضرت امير يا ولايت ساير ائمه زياد بحث شده و علماء بزرگ ما كتابها نوشته‏اند شكر اللّه مساعيهم الجميله(66)

ولى اگر درباره اصل امامت و اين كه امام بايد از طرف خدا تعيين شود بحث بيشترى با مخالفين و بخصوص اهل تسنن بشود موثرتر است و در روايات ما روى اين نكته تكيه شده است چنانكه گذشت امام اصرار مى‏ورزد كه مقام امامت و رهبرى را مردم عادى نمى‏فهمند. بايد اصل رهبرى اسلامى را به اجتماعهاى بشرى تفهيم كنيم.

اگر مقام امامت و رهبرى را بشناسيم و درك كنيم شايد كمتر احتياج به اين بحث‏ها باشد...

اهل تسنن درباره اينكه على عليه‏السلام خليفه بلافصل بود يا نه، بحثها مى‏كنند. فى المثل ما مى‏گوييم پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در حديث ثقلين فرموده قرآن و اهل بيت من هرگز از يكديگر جدا نمى‏شوند و آنها كه اهل بيت (ائمه) را رها كرده به خيال خود تنها به قرآن عمل مى‏كنند در حقيقت قرآن را هم از دست داده‏اند.(67)

آنها مى‏گويند اين حديث مربوط به بيان احكام است نه مسئله سرپرستى و ولايت امور اجتماع و حكومت. البته ما درباره مرجعيت علمى اهل بيت و اينكه بايد احكام و مسائل دين را از آنها تعليم گرفت نيز با آنها بحث داريم.

مى‏گوييم پيامبر اكرم در «غدير خم» در آن شرائط حساس تعيين جانشين و رهبر نموده فرمود كسى كه مرا مولاى خود مى‏داند بايد على را هم مولاى خود بداند.(68)

مى‏گويند منظور از كلمه «مولا» دوست است نه رهبر

مى‏گوييم پيامبر فرمود على نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى است (كه برادر و وصى او بود)...

مى‏گويند منظور فضائل نفسانى و كرائم انسانى است نه مقام اجتماعى و حكومت.

اين حرفها هر چند نزد فرد متفكر ارزشى ندارد ولى به هر حال اهل جدل را به خود مشغول ساخته است.(69)

چند سال پيش يك نفر آمريكائى كه از طرف آمريكا ماموريتى در برخى ممالك عربى داشت و مسلمان شده بود در انتخاب روش و مسلك ميان فرقه‏هاى اسلامى متحير بود و به خصوص درگير و دار، مباحث لفظى دليلهاى نقلى بحث «امامت» گيج شده بود، و به علت تماس بيشتر با علماء اهل تسنن تقريبا مطالب آنهارا به صورت اعتقاد پذيرفته بود. وى در اصفهان در سال تابستان 1347 با وقت قبلى جلسه‏اى با من داشت كه به صورت پرسش و پاسخ به سوالات، اساس بحث امامت بررسى شد. بحثهاى مزبور كه با وساطت يكى از مهندسين روشن ضمير و مبارز، ترجمه به انگليسى مى‏شد روى او اثرى خاص گذارد، كه مى‏گفت گرچه نمى‏توانم فورا تغيير عقيده بدهم و ليكن اين روش روى من اثر بسيار گزارد، اكنون جوابى ندارم، فكر مى‏كنم. او طبق بحثهاى سنتى اين قسمت مى‏خواست به تحقيق مباحث لفظى روايات بپردازد و به اختلاف لغويين در معانى الفاظ تمسك كند و من مى‏خواستم نسبت به آن حرفها نرسد بحث ما به طور فشرده اين بود كه:

اجراء قانون مهمتر از خود قانون است و آنچه كه بشر را به سعادت مى‏رساند تنها خود برنامه نيست بلكه عمل به برنامه است. و همان طور كه در قانونگزارى اشتباهات و يا هوس ها دخالت مى‏كند و بشر نمى‏تواند خود زمام قانونگزارى را در كف داشته باشد همچنين در اجراء قانون هم كه پس از قانونگذارى بايد از مراحل فهم قانون و تطبيق قانون گذشته به مرحله عمل در آيد اشتباهات و يا هوس‏ها دخالت مى‏كند.

نمونه‏ها و شواهد اشتباه كارى و يا هوس بازى رؤساء حكومت‏ها در اجراء قانون بسيار است.

اگر قانون «لطف»(70) ـ در علم كلام ـ و قانون «هدف خواهى» ايجاب مى‏كند كه خداوند پيامبر بفرستد و قانون و برنامه سعادت بشر را اعلام نمايد همان قانون‏ها حكم مى‏كنند كه فردى را به عنوان اجراء قانون تعيين فرمايد و دست خلقت و تكوين الهى كه آگاه بر ساخته خويش است مصونيت فكرى و اخلاقى او را تضمين فرمايد.

و به تعبير روشن‏تر نظم آفرينش جهان و به خصوص انسان به خوبى به ما مى‏فهماند كه آفريننده ما با شعور و ادراك بوده است 1ـ و پيداست كه كار فرد با شعور براى هدفى انجام مى‏گيرد 2ـ = بنابراين در خلقت ما هدفى بوده است. هدف از آفرينش ما حتما تكامل ما به پيروى از تكامل ساير پديده‏هاست 1ـ و تكامل برنامه مى‏خواهد 2ـ و برنامه را خداوند آگاه است (بنا به اصل مسلم نزد طرف بحث) 3ـ چنان كه فرد مصون از اشتباه و هوس را نيز خداوند مى‏داند و نگهبانى مى‏كند 4ـ و مهمترين قسمت برنامه تكامل، مسائل مربوط به جامعه و محيط است كه بر افكار اثر مى‏گذارد و مردم را به طرف صلاح يا فساد مى‏كشد 5ـ و اگر براى برنامه تكامل اجرا كننده‏اى معين نكند، مسلم است كه دستخوش هوس‏ها و اشتباهات شده اثر منظور به دست نمى‏آيد 6ـ = بنابراين بايد مجرى قانون و برنامه را خود خداوند معين سازد. و شما هم اكنون رهبران بلوكهاى مختلف جهان و طرز اداره ممالكشان را ملاحظه كنيد و اختلاف‏ها و نارضائى‏ها و سپس چهره‏هاى تازه پس از گذشت دوران انقلاب و بالنتيجه قيام‏ها يكى پس از ديگرى عليه يكديگر را بنگريد.

از طرفى اگر رهبر معصوم در كار نباشد چه بسا مفاهيم اصيل مذهبى و عقيدتى، معانى خود را از دست مى‏دهند و سوء استفاده‏ها به وجود مى‏آيد. سوء استفاده‏هايى كه استعمار از مفاهيم قانونى و تطبيق آنها در ذهن عوام نموده بسيار و هميشه حوادثى ناگوار داشته است. و هم اكنون در ذهنم شواهدى از بهره بردارى‏هاى ناروا از مفاهيم:

حسبنا كتاب الله، كفر، ارتداد، تسنن، لا حكم الالله، صفات الله، اسم و مسمى، الاتحاد الاسلامى، وحدت وجود، تقوى و پاكدامنى، روشنفكرى، تجددطلبى، ولايت و خيلى مفاهيم ديگر وجود دارد كه شايد در بحث‏هاى آينده ببينيم. اين سوء استفاده‏ها خون‏ها ريخته و آبروها برده است.

شخصى معصوم و آگاهى مى‏خواهد كه همواره در جامعه باشد و مردم هم او را بشناسد تا مانع اين اين سوء استفاده‏ها شود. بيان اين مفاهيم همچون بيان احكام و توضيح همه اختلاف‏هاى مكتبى ديگر، از عهده چنان امامى بر مى‏آيد.

مى‏توانيد اين طور تعبير كنيد: نظر به اينكه خود بشر نمى‏تواند برنامه تكاملش را بفهمد و يا رهبر صد در صد درستكار انتخاب كند «لطف» ايجاب مى‏كند كه خداوند كه برنامه را فرستاده براى اجراى آن نيز شخصى را معين سازد.

و به اقتضاء اين مطلب حتما پس از پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، شخصى به عنوان رهبرى ملت و فهم و اجراء قانون، از طرف خداوند تعيين شده بوده است. چنانكه در زمان آن سرور خود آن حضرت رهبر بود. و مى‏بينيم هيچ كس جز على بن ابى طالب عليه‏السلام مدعى اين منصب الهى نيست و ديگران هم مى‏گويند اگر از طرف خداوند كسى معين شده باشد آن كس على بن ابيطالب است. مى‏دانيم كه اختلاف ما و ديگران در اين است كه آنها مى‏گويند اساسا لازم نيست از طرف خداوند كسى معين شود ولى همه قبول دارند كه اگر لازم باشد و معين شده باشد. آن كس پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله جز على عليه‏السلام نخواهد بود.

و بنابراين از دقت در بحث امامت عامه و رهبرى كلى الهى، به امامت خاصه و رهبرى على عليه‏السلام و فرزندانش تا امام دوازدهم حضرت ولى عصر ارواحنا فداه مى‏رسيم.

اصل لزوم تعيين شخصى، به عنوان رهبرى «امامت عامه» خوانده مى‏شود و رهبرى شخص معين چون على عليه‏السلام در تاريخ گذشته و امام زمان عليه‏السلام در تاريخ حاضر «امامت خاصه» ناميده مى‏شود.

بيانى كه گذشت مورد توجه اصحاب ائمه عليهم السلام در مناظرات بوده است و فى المثل منصور بن حازم در حديثى كه پيش از اين تذكر داديم با اصل عقلى لطف و يا هدف، اصل امامت و رهبرى را ثابت كرده و با قرائن خارجى و ادعاء شخص على عليه‏السلام و عدم ادعاء ديگران، و با توجه به علائم رهبرى على عليه‏السلام چون علم كامل او كه مى‏تواند اداره اجتماع كند امامت خاصه او و فرزندانش را ثابت كرده است.

اصل «مهمتر بودن رهبرى، از قانون» را هم امام صادق عليه‏السلام در حديث ديگرى كه پيش از اين گذشت گوشزد فرموده است.

بنا به حديث معروف ديگرى كه با سندهاى قاطع و مختلف نقل شده است مهمترين ركن اسلام همان مسئله رهبرى است. اين حديث با تعبيرهاى مختلفى بيان شده است.

يكى از تعابير حديث اين است اسلام بر 5 چيز بنا شده است 1ـ حج 2ـ نماز 3ـ روزه 4ـ زكات ـ 5 ـ ولايت، و هيچ خطاب قانونى الهى به پايه خطاب ولايت نمى‏رسد و هيچ فريادى همچون بانك ولايت به مردم نرسيده است.(71)

اين حديث اهميت مسئله ولايت و رهبرى را به خوبى روشن ساخته گوشزد مى‏كند كه حتى نماز و روزه و زكات و حج كه از مهمترين قوانين اسلامى و اركان حفظ اجتماع هستند به پايه ولايت نمى‏رسند.

حديث مزبور ضمنا به ما مى‏فهماند كه همانند عموميت نماز و روزه براى تمام زمان‏ها هميشه يك رهبر و به اصطلاح يك فرد «ولىّ» براى اجتماع هست كه مردم را به نوعى اداره نموده زير نظر دارد.

***