مىگويند ملت بايد هميشه بيدار باشد و به محض ديدن يك تغيير حالت كه باعث
انحطاط اجتماع شود رژيم را براندازد.
اين گفته در عالم مفاهيم و انتزاع، سخن خوبى است ولى بايد دانست كه همواره
خاصيت انقلاب و تحول در همه اجتماعها زنده نيست و همين كه مدتى زندگى يكنواخت
داشتند به راحتطلبى عادت كرده خوى آرامش پيدا مىكنند و نه تنها انقلاب نمىكنند
بلكه چندان موافق هم نيستند و هيشه هم افراد انقلابى امكانات ندارند كه رژيم را عوض
كنند، و موفقيت پرزيدنت «بومدين» در الجزاير (اگر يك توفيق انقلابى اصيل باشد كه
نمىدانم) كه تحت تاثير افكار انقلابيون، آرامشطلبى و تنبلى جديد را تغيير داده
تحولى تازه پديد آورد در محيط خاص و شرايط محدودى بود كه يكى از علل آن قريب العهد
بودن ملت مسلمان الجزاير به مبارزات پيگير ضد استعمار فرانسه بود.
و به هر حال اين يك روش ايده آل نيست، گرچه در زمان حاضر كه
ما معتقد به غيبت امام زمان ارواحنا فداه، هستيم و رهبريت با انتخاب است نه
انتصاب الهى بايد همين وضع باشد كه بعدا به خواست خداوند توضيح مىدهيم ولى اينها
در مقايسه با اصل تاريخ بشريت «فلته» حساب مىشود و نبايد معتقد شد كه اصل رهبرى در
تمام دوران و زمانها همين طور باشد.
البته همان طور كه پيش از اين گفتيم براى ما كه برنامه اسلام را نديدهايم و
شايد تصور هم نكردهايم اين روشها ايده آل است.
زيرا ما آدمكشهاى نيم قرن ويتنام، قتل و غارت مسلمانان كشمير و اوضاع
اسفانگيز فلسطين به دست اسرائيل و نمونههاى ديگر كه تنها مقدارى از آنها منتشر
مىشود ديدهايم. در جنگ 7 ساله ويتنام بيش از 1 ميليون سرباز آمريكائى شركت داشت
مخارج يك سرباز پياده امريكا در ويتنام ساليانه به 40 هزار دلار مىرسيد. با
دلارهائى كه امريكا در ويتنام خرج كرد مىتوانست زندگى هر ويتنامى را 12 برابر بالا
ببرد، بودجه دفاعى آمريكا در تمام جنگهاى بين الملل دوم 81 ميليارد دلار و در همه
جنگ كره 48 ميليارد دلار بود ولى تنها در 1968 هفتاد و هفت ميليارد دلار بود، جمعا
3500 هواپيماى امريكائى در ويتنام نابود شدند. تلفات امريكا تا 30 مارس 1968، 20500
كشته و 000/122 مجروح.(45)
ما در گوشه و كنار دنيا شكنجههاى زندانيان بى گناه كه نويسندگان ما به غلط
شكنجههاى قرون وسطائى نام مىدهند و قرون وسطى از آن شرم دارد، شنيدهايم.
ما محاكمههاى بى گناهان را در محكمههاى دربسته و محيط رعب
و وحشت ديده و شنيدهايم. لذا وقتى خبر آزادى را در گوشه و كنار دنيا مىشنويم
همچون بلبلى كه در قفس بوى باغ شنود مىخواهيم از درد فراق و شدت التهاب جان به جان
آفرين تسليم كنيم.
مسلم است حال مرغ گرفتارى كه صياد به او رسيدگى كند بهتر از وضع مرغى است كه
صياد از يادش برده است و به هيچ حسابش نكرده است و به قول شاعر خودمان:
اى واى بر آن مرغ گرفتار كه از وى
|
صياد شود غافل و در دام بميرد
|
فكر مىكنم يكى از جهات اصرار شيعه بر خواندن دعاى ندبه اين بوده است كه در
كشان پائين نيايد و به مختصر تحولى قانع نگردند و بدانند كه حكومت ايده آل چيز
ديگرى است كه به طور فهرست و خيلى فشرده و كلى در جملات آن دعا آمده است كه انشاء
الله بعدا توضيح خواهم داد.
ما كشور «هائيتى» را مىبينيم كه:
«پس ار مرگ «پاپادوك» ديكتاتور پيشين هائيتى، اينك بار ديگر سيل دلارهاى
امريكائى به سوى اين جزيره سرازير شده است. در يكى از خيابانهاى بخش بندرى هائيتى
هر روز (به استثناى روز يكشنبه) گروهى از اهالى نحيف و پا برهنه اين كشور از ساعت
5/6 صبح تا ده شامگاه مقابل در ورودى يك تجارت خانه محقر صف مىكشند و در انتظار
فرا رسيدن فرصت به سر مىبرند. براى كمك مجانى؟ نه، براى مساعده و وام؟ نه، براى
پذيرش كارگرى؟ نه!
در داخل اين ساختمان محقر چهار پزشك و دوازده پرستار در دو نوبت مشغول كار و
فعاليتند. آنان خون مراجعين را كه در مقابل در ورودى صف كشيدند مىگيرند.
پلاسماى خون آنان را در لابراتوار جدا مىسازند و مايع سرخ
رنگ و بى خاصيت باقى مانده آن را مجددا به رگهاى دهنده خون باز مىگردانند. در
ازاى هر ليتر خون سه دلار بفروشنده مىدهند و اين مبلغ براى مردم هائيتى كه مزد
بسيارى از آنها به مرز يك دلار هم نمىرسد قابل توجه است. به طور متوسط روزانه 300
نفر براى فروش خون خود مراجعه مىكنند. آمريكا ماهيانه 5 هزار ليتر پلاسماى منجمد
از اين كشور مىبرد تا در بيمارستانهاى امريكا به فروش برساند كه بنا به گفته «ونر
آينلى = سرپرست قسمت تكنيكى شركت آمريكائى مزبور، در معامله هر ليتر خون 4 تا 5
دلار استفاده مىكند.(46)
و اينها هستند مرو جان مذهب مسيح كه به نقل مسيحيت كنونى، علاوه بر سفارش به
ظلم نكردن، مىفرمود: اگر كسى به اينطرف صورتت سيلى زد آن طرف صورتت را جلو بياور
كه بزند». و اينها هستند كه دائما ميسيونهاى مذهبى به عنوان مبشرين صلح و بشر دوستى
و اتحاد به اطراف جهان گسيل مىدارند. 90 درصد مردم هائيتى بيسوادند، حد متوسط عمر
35 سال است، در تمام كشور فقط 3 هزار تلفن وجود دارد.(47)
ما نمونههايى چون برزيل مىبينيم كه به قول ژوزوئه دوكاسترو، دانشمند برزيلى
كه براى اولين مرتبه گرسنگى و عوارض آن را به صورت ادعا نامهاى عليه استعمار و
جنگ، عرضه مىكند و مدتى است از كشور خود فرارى است، كه اگر دستگير شود زندانى
خواهد شد... با خانوادههاى افراد زندانى در برابر چشم شوهرانشان تجاوز جنسى
مىكنند. روشنفكران از كليسا انتظار دارند كه در كنار مردم فقير
و گرفتار بايستد و از كشيشانى كه اين طور نيستند رو گردانند. رئيس پليس مخفى
ارتش چهارم برزيل گفته است شكنجه قيمتى است كه ارتش بايد براى نجات جوانان بپردازد.
برزيل كه پس از كانادا و شوروى و آمريكا و چين وسيعترين كشور جهان و از
حاصلخيزترين سرزمينهاست، و رود آمازون با همه انواع گيج كننده ماهيها و انواع
گياهان درهاش غنىترين رودهاى جهان است در اثر رهبر نالايق و تسليم شده استعمارش
يك كارگر اگر بخواهد احيانا يك ليتر شير بنوشد بايد 1 چهارم مزد روزانهاش را
بپردازد تا به يك ليتر شير برسد! و البته گفتهاند كه شير خشك آمريكا ارازنتر از
شير طبيعى آنجاست.
ولى هر چه بخواهيد انواع ورزشها و به خصوص مسابقات فوتبال رواج دارد!
«سائوپولو» در برزيل قرار دارد كه يك استوديو 200 هزار نفرى دارد و «په له» سلطان
فوتبال جهان، برزيلى است كه گفتهاند به معامله برزيل و يك كشور اجنبى بر سر او، به
مبلغ 2 ميليون دلار حاضر نشد و گفت از ملتم جدا نمىشوم و بايد افتخار ملتم باشم نه
ملت ديگر.
و اگر عقل كاملى داشت به جاى سلطان فوتبال، سلطان درمان فقر و گرسنگى و بدبختى
ملتش بود. و ملت اين قدر مرعوب شده و استبداد ديده و در عين حال رمق كشيده هستند كه
«انفجار دو لامپ در استوديو هنگام ورزش فوتبال در حضور رئيس جمهور باعث شد كه 110
هزار تماشاگر از ترس انفجار بمب فرار كرده زير دست و پاى يكديگر چندين كشته و
هزاران زخمى تحويل دادند»(48) و البته اين ترس، از ديد اجتماعى، حاكى از
اين است كه افرادى هم در ميان مردم
هستند كه اهل انقلاب و تحركند. وگرنه احتمال انفجار بمب نبود.
ولى نوعا خود مردم از اهل انقلاب و حركت استقبال نمىكنند چون روشن نيستند و به
اصطلاح زمان، استعمار فكرى شدهاند و به تعبير پيامبر عزيز اسلام
صلىاللهعليهوآله درباره آخر الزمان بحدى رسيدهاند كه «خوب و بد را درك
نمىكنند».
چه گوارا در ياد داشتهاى خود مىنويسد توده كشاورزان به هيچ وجه به ما كمك
نمىكنند، مردم بى سواد هدف انقلابيون را درك نمىكنند. روزنامه «مارچا» ى اروگوئه
مىنويسد براى روستائيان، چريك مردى غريبه است، چهگوارا كه عاشق بهسازى مردم
اروگوئه است از پست مهم وزارت و نيز از همكارى كاسترو دست كشيد بيش از يكسال در
اروگوئه دوام نياورد و سرخپوستان تعليم ديده محلى در ظرف 21 روز او را گرفته و
كشتند».(49)
نقش كشيشهاى روشن مسيحى در اين گونه كشورها بسيار مهم است كه مردم را روشن
مىكنند ولى متاسفانه كمتر روشن هستند.«از 13 هزار كشيش برزيلى تنها 2 هزارشان
افكار مترقى دارند و البته آنها بيش از تمامى نيروهاى ديگر مردم را آگاه مىكنند(50)
و ياغيان كليسا براى قدرت حاكمه خطرناكتر از چريكها هستند(51) و قدرت
حاكمه آنها را متهم به همكارى با كمونيستها مىكند(52) در حالى كه انقلاب
كشيشها خيلى اصليتر و موثرتر از روش كمونيستها بوده است، چون كمونيستها در تودههاى
مذهبى حتى در مثل مسيحيت خرافى كمتر مىتوانند نفوذ كنند و حتما مىدانيد كه در
شوروى و چين هم گر چه
حكومت را كونيستها گرفتهاند ولى با اين همه فعاليتهاى تبليغاتى و غيره هنوز
فقط 14 ميليون در شوروى 26 ميليون نفر در چين، عضو حزب كمونيسم شدهاند.
... و از مقصد دور شدم خواستم بگويم كه اگر رهبرى لايق در كشورى نباشد استعمار
مردم را بحدّى تنزل مىدهد كه خادمان خود را از خائنان تميز نمىدهند، و در نتيجه
همه چيز خود را از دست مىدهند. منظورم نشان دادن مشكلات دنيايى روز بود. ما كه اين
همه مشكلات را مىخوانيم البته حكومتهاى خوب روز در نظرمان ايده آل خواهد بود.
ولى روش اسلام را ملاحظه كنيد، تا رهبرى اصيلى كه مىگوئيم معلوم شود تا بدانيم
كه برتر از اين حرفها است كه صرفا با انتخابات آزاد درست شود. اسلامى كه حتى در
زمان خاتم الانبياء صلىاللهعليهوآله مشكلات، فراوان بود و بالنتيجه به طور كامل
در سطح اجتماع پياده نشد و بايد بگويم كه اسلام در سطح عالى خود حتى براى يك روز هم
حكومت نيافت، تا زمان ظهور مصلح كل و به دنبال آن رجعت كه در روايات مذهبى ما
الگوئى از آن داده شده است چه شود.
و البته آن مقدار هم كه از اسلام تحقق يافت به هيچ وجه نبايد طرف قياس يا
حكومتهاى معمولى شود.(53)
به هر حال ـ علاوه بر روايات تاريخى پيشين ـ اين دسته احاديث را
نيز در نظر بگيريد تا رهبرى مورد توجه ما بهتر درك شود:
«پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود پنج چيز را تا زندهام ترك نمىكنم: 1ـ لباس
پشمى زير، پوشيدن (كه بدنم عادت به نرم پوشى و راحتطلبى نكند كه رهبر نمىتواند
آرام باشد) 2ـ بر الاغ بى ساز و برگ سوار شدن (در آن محيط كه همهاش تفاخر بود و
غرور و اعتنا به در ماندگان نكردن) 3ـ با بردگان غذا خوردن(54) 4ـ با دست
خودم كفشم را پينه كنم 5ـ بر اطفال سلام مىكنم...تا پس از من هم ديگران عمل كنند.(55)
«...پيامبر صلىاللهعليهوآله سر به جانب آسمان برداشته عرضه داشت خداوندا
اين زينتهاى دنيا را نمىخواهم، مايلم يك روز سير باشم تا ترا سپاس گويم و يك روز
گرسنه باشم تا از تو بخواهم (و غفلت مرا نگيرد تا با تو در تماس باشم)(56)
«عيص بن قاسم به امام صادق عليهالسلام مىگويد: حديثى از پدر شما نقل شده است
كه پيامبر صلىاللهعليهوآله هيچ گاه يك وعده نان گندم سير نخورد، آيا درست است؟
فرمود نه، پيامبر صلىاللهعليهوآله هرگز نان گندم نخورد او از نان جو هم يك وعده
شكم خود را سير نكرد.(57)
«بيچارگان بى خانه در مسجد مىخوابيدند (تا وضعى پيدا كنند) پيامبر
صلىاللهعليهوآله يك شب افطار با آنها هم غذا شد.(58)
«على عليهالسلام فرمود: با پيامبر صلىاللهعليهوآله در كار كندن خندق هنگام
جنگ بوديم كه فاطمه زهرا عليهاالسلام آمده پاره نانى به دست گرفته به پدرش
تقديم داشت پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: دخترم اين پاره نان از كجاست؟
گفت پدر! يك قرص نان براى فرزندانم حسن و حسين عليهماالسلام پخته بودم و اين قسمتش
را براى تو آوردم. پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: فاطمهام اين اولين غذايى است
كه پس از سه روز به شكم پدرت مىرسد.(59)
«پيامبر صلىاللهعليهوآله به جعرانه (محلى بيرون مكه كه ميقات هم هست) آمده
اموالى تقسيم نمود مردم از او درخواست مىكردند و او مىپرداخت و از هجوم جمعيت عقب
مىرفت، عقب رفته به درختى تكيه داد عبايش را بردند و پشت آن سرور، خراش برداشت!
فرمود: مردم عبايم را باز دهيد! به خدا قسم اگر پيش من به شماره درختان تهامه (كه
زمينى سر سبز بود) دام بوده باشد همه را ميان شما تقسيم مىكنم و خواهيد ديد كه نه
بخل مىورزم و نه ترس دارم.(60)
«هيچكس نزد مردم محبوبتر از پيامبر صلىاللهعليهوآله نبود ولى در عين حال
وقتى او را مىديدند به پا نمىخواستند زير مىدانستند كه آن سرور از اين تكلف
منزجر است.(61)
«ابن مسعود مىگفت مردى نزد پيامبر صلىاللهعليهوآله آمده حرفى داشت و از
ترس مرتعش شد، پيامبر فرمود: آرام و آسوده باش من امپراطور نيستم من فرزند يك زن
معمولى هستم...(62)
ابوذر گفت پيامبر صلىاللهعليهوآله در ميان اصحاب خود مىنشست شخص آشنا كه
مىآمد نمىدانست او كداميك از ماست. ما از آن سرور خواستيم به جائى بنشيند كه فرد
ناآشناى تازه وارد هم او را بشناسد، و سپس جاى آن حضرت را كمى بلندتر از جاى خود
قرار داديم و
خودمان دو طرفش مىنشستيم.(63)
«عمر به منزل پيامبر صلىاللهعليهوآله وارد شد ديد آن سرور بر روى حصيرى است
كه رگههاى آن در دو طرف صورت (پا پهلوهاى) آن حضرت اثر گذارده است گفت يا رسول
الله خوب است رختخوابى تهيه فرمائى! فرمود: دنيا را چه مىخواهم؟ مثل من و دنيا
همچون سوارهاى است كه در آفتاب تابستانى براى رفع خستگى ساعتى زير سايه درختى
بنشيند و سپس حركت نمايد، ان ساعت كوتاه تهيه وسائل نمىخواهد.(64)
پيامبر براى جبران فقر حاصل از دوران رباخوارى عربستان از هيچ كوششى فرو گذار
نمىكرد، بر خود سخت مىگرفت تا از ياد مردم گرفتار غافل نشود، همان مصلحت مهمى كه
در قانون روزه اسلام رعايت شده است.
مرحوم مجلسى از عايشه نقل مىكند كه تا پيغمبر زنده بود ما زندگى خوشى نداشتيم
(از نظر جنبههاى مادى) و زندگى بر ما سخت بود ولى بعد از فوت پيغمبر ما رفاه و
آسايش پيدا كرديم.
صدوق در علل الشرايع نقل مىكند «زهراى اطهر به حضور پيامبر اكرم
صلىاللهعليهوآله رفت و چون اصحاب جمع بودند چيزى نگفت و به خانه بازگشت. پيغمبر
بعدا به خانه زهرا آمد سلام كرد و وارد شده فرمود. دخترم چه كار داشتى؟ على عرض كرد
يا رسول الله من از جانب او مىگويم. كار زهرا زياد است و يك خدمتكار مىخواهد.
پيغمبر فرمود هنوز وضع مسلمانها آن طور نيست كه به شما يك خدمتكار بدهم، مايليد به
جاى آن ذكر خداوند به شما بياموزم. زهراى عزيز چيزى به
تو ياد مىدهم كه بهتر از خدمتكار باشد.(65)
منظور حضرت لابد اين است كه با ياد خدا دلت را با نشاط كن زيرا انسان با نشاط
خسته نمىشود. اين روش پيامبر است...
كجا مىتوان رهبرى چنين انتخاب نمود كه اين طور بيدار باشد و مسئله گرسنگى و
فقر را لمس كند، و حتى به خاندان خودش اين طور سخت بگيرد، و در عين حال نه براى
خودنمائى و رياست باشد كه اين اغراض شخص بالاخره شخصى را از راه منحرف مىكند اساسا
فقر خطر بزرگى براى يك جامعه است.
ناپلئون در جملهاى كه آكادميسين تارله نقل مىكند مىگفت: «من مايلم با 200
هزار مرد جنگى مقابل شوم ولى با انقلاب ملت گرسنه طرف نشوم».
انقلاب شكمهاى گرسنه انقلاب خونينى است، و بالاخره هم ناپلئون در اسپانيا در
اثر برخورد با اين شكمهاى گرسنه به زانو در آمد. هر اندازه لشگر مىفرستاد آنها دست
از قيام بر نمىداشتند و مارشالهاى او تحت تاثير قيام عمومى قرار گرفته به ضرر خودش
كار مىكردند.
اين است اثر فقر ملت و بيچارگى توده مردم. و پيامبر صلىاللهعليهوآله اين
مشكل را لمس كرده بود و رفع آن از جمله مسايل سرلوحه دولتش بود.
در سال 1357 بود كه خبرگزاريها گزارش دادند در يمن جنوبى 600 تا 1000 نفر از
گرسنگى مردند.
گاهى خبر مىرسد در فلان نقطه مردم در ايام هفته نان ندارند
خرماهاى پوسيده را مىخورند و هستههاى آن را آرد مىكنند و نان يك روز خود را
تهيه مىكنند.
ولى پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآله چنان به روش خود معتقد و آينده نگر است كه
به بهترين وجه و به وسيله مؤسسات مردمى خطر گرسنگى را دور مىكند و حتى اصرار به
تكثير نسل مىكند و مىفرمايد: بهترين زنها زنى است كه زياد فرزند بزايد.
اگر رهبر اجتماعى مردم را به توليد نسل دعوت مىكند معلوم مىشود وضع اقتصادى
آينده خود را خوب مىداند و شما وضع دنياى امروز را با آن روز مقايسه كنيد كه با
همه امكانات دمادم صحبت از كنترل نسل مىكنند و عجيب اينكه كسى از خواص گفته: كنترل
نسل واجب است!
معدنها، پى در پى كشف مىشود، صنعت پيوسته پيشرفت مىكند، و به موازات آنها
صنايع غذائى ترقى مىنمايد، فى المثل از 40 ميليون ليتر نفت 20 ميليون ليتر پروتئين
مىتوانند تهيه كنند، با اين حال هنوز در سازمان بين الملل يك هفته در سال به عنوان
مبارزه با گرسنگى اختصاص داده شده است (تقريبا در اواخر اسفند ماه هر سال) و طبق
آمار سالها پيش 33 درصد مردم دنيا گرسنهاند.
تفهيم مسئله تعيين الهى رهبر، به پيروان اديان الهى، آسانتر است زيرا اگر بايد
قانونگزار شخص خداوند باشد، و به بيان كننده اين قوانين، يعنى پيامبر، احتياج
داريم، به اجرا كننده اين قانونها (امام) بيشتر نيازمنديم.
برنامه مهمتر است يا عمل به برنامه؟ نبوت يعنى آوردن برنامه، و رهبرى و امامت
يعنى اجراى برنامه.
اجراى قانون حتما مصونيت فكرى از هوا و هوس و شهوتهاى بى
جا مىخواهد. همان طور كه در فهم قانون و تطبيق آن بايد از خطا و اشتباه مصون
باشد، چه بسا ممكن است فرد منزه باشد و دچار قانون شكنى عمدى نشود ولى در تطبيق
قانون و فهم و اجراء آن اشتباه كند.
داستانهاى زيادى آمده كه در زمان حكومتهاى اسلامى (غير الهى) و غير اسلامى چه
بسا افرادى بى گناه در اثر اين گونه اشتباهات تا پاى دار رفتهاند.
درباره ولايت خاص به معنى ولايت حضرت امير يا ولايت ساير ائمه زياد بحث شده و
علماء بزرگ ما كتابها نوشتهاند شكر اللّه مساعيهم الجميله(66)
ولى اگر درباره اصل امامت و اين كه امام بايد از طرف خدا تعيين شود بحث بيشترى
با مخالفين و بخصوص اهل تسنن بشود موثرتر است و در روايات ما روى اين نكته تكيه شده
است چنانكه گذشت امام اصرار مىورزد كه مقام امامت و رهبرى را مردم عادى نمىفهمند.
بايد اصل رهبرى اسلامى را به اجتماعهاى بشرى تفهيم كنيم.
اگر مقام امامت و رهبرى را بشناسيم و درك كنيم شايد كمتر احتياج به اين بحثها
باشد...
اهل تسنن درباره اينكه على عليهالسلام خليفه بلافصل بود يا نه، بحثها مىكنند.
فى المثل ما مىگوييم پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله در حديث ثقلين فرموده قرآن و
اهل بيت من هرگز از يكديگر جدا نمىشوند و آنها كه اهل بيت (ائمه) را رها كرده به
خيال خود تنها به قرآن عمل مىكنند
در حقيقت قرآن را هم از دست دادهاند.(67)
آنها مىگويند اين حديث مربوط به بيان احكام است نه مسئله سرپرستى و ولايت امور
اجتماع و حكومت. البته ما درباره مرجعيت علمى اهل بيت و اينكه بايد احكام و مسائل
دين را از آنها تعليم گرفت نيز با آنها بحث داريم.
مىگوييم پيامبر اكرم در «غدير خم» در آن شرائط حساس تعيين جانشين و رهبر نموده
فرمود كسى كه مرا مولاى خود مىداند بايد على را هم مولاى خود بداند.(68)
مىگويند منظور از كلمه «مولا» دوست است نه رهبر
مىگوييم پيامبر فرمود على نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى است (كه برادر
و وصى او بود)...
مىگويند منظور فضائل نفسانى و كرائم انسانى است نه مقام اجتماعى و حكومت.
اين حرفها هر چند نزد فرد متفكر ارزشى ندارد ولى به هر حال اهل جدل را به خود
مشغول ساخته است.(69)
چند سال پيش يك نفر آمريكائى كه از طرف آمريكا ماموريتى در برخى ممالك عربى
داشت و مسلمان شده بود در انتخاب روش و مسلك ميان فرقههاى اسلامى متحير بود و به
خصوص درگير و دار،
مباحث لفظى دليلهاى نقلى بحث «امامت» گيج شده بود، و به علت تماس بيشتر با
علماء اهل تسنن تقريبا مطالب آنهارا به صورت اعتقاد پذيرفته بود. وى در اصفهان در
سال تابستان 1347 با وقت قبلى جلسهاى با من داشت كه به صورت پرسش و پاسخ به
سوالات، اساس بحث امامت بررسى شد. بحثهاى مزبور كه با وساطت يكى از مهندسين روشن
ضمير و مبارز، ترجمه به انگليسى مىشد روى او اثرى خاص گذارد، كه مىگفت گرچه
نمىتوانم فورا تغيير عقيده بدهم و ليكن اين روش روى من اثر بسيار گزارد، اكنون
جوابى ندارم، فكر مىكنم. او طبق بحثهاى سنتى اين قسمت مىخواست به تحقيق مباحث
لفظى روايات بپردازد و به اختلاف لغويين در معانى الفاظ تمسك كند و من مىخواستم
نسبت به آن حرفها نرسد بحث ما به طور فشرده اين بود كه:
اجراء قانون مهمتر از خود قانون است و آنچه كه بشر را به سعادت مىرساند تنها
خود برنامه نيست بلكه عمل به برنامه است. و همان طور كه در قانونگزارى اشتباهات و
يا هوس ها دخالت مىكند و بشر نمىتواند خود زمام قانونگزارى را در كف داشته باشد
همچنين در اجراء قانون هم كه پس از قانونگذارى بايد از مراحل فهم قانون و تطبيق
قانون گذشته به مرحله عمل در آيد اشتباهات و يا هوسها دخالت مىكند.
نمونهها و شواهد اشتباه كارى و يا هوس بازى رؤساء حكومتها در اجراء قانون
بسيار است.
اگر قانون «لطف»(70) ـ در علم كلام ـ و قانون «هدف خواهى»
ايجاب مىكند كه خداوند پيامبر بفرستد و قانون و برنامه سعادت بشر را اعلام
نمايد همان قانونها حكم مىكنند كه فردى را به عنوان اجراء قانون تعيين فرمايد و
دست خلقت و تكوين الهى كه آگاه بر ساخته خويش است مصونيت فكرى و اخلاقى او را تضمين
فرمايد.
و به تعبير روشنتر نظم آفرينش جهان و به خصوص انسان به خوبى به ما مىفهماند
كه آفريننده ما با شعور و ادراك بوده است 1ـ و پيداست كه كار فرد با شعور براى هدفى
انجام مىگيرد 2ـ = بنابراين در خلقت ما هدفى بوده است. هدف از آفرينش ما حتما
تكامل ما به پيروى از تكامل ساير پديدههاست 1ـ و تكامل برنامه مىخواهد 2ـ و
برنامه را خداوند آگاه است (بنا به اصل مسلم نزد طرف بحث) 3ـ چنان كه فرد مصون از
اشتباه و هوس را نيز خداوند مىداند و نگهبانى مىكند 4ـ و مهمترين قسمت برنامه
تكامل، مسائل مربوط به جامعه و محيط است كه بر افكار اثر مىگذارد و مردم را به طرف
صلاح يا فساد مىكشد 5ـ و اگر براى برنامه تكامل اجرا كنندهاى معين نكند، مسلم است
كه دستخوش هوسها و اشتباهات شده اثر منظور به دست نمىآيد 6ـ = بنابراين بايد مجرى
قانون و برنامه را خود خداوند معين سازد. و شما هم اكنون رهبران بلوكهاى مختلف جهان
و طرز اداره ممالكشان را ملاحظه كنيد و اختلافها و نارضائىها و سپس چهرههاى تازه
پس از گذشت دوران انقلاب و بالنتيجه قيامها يكى پس از ديگرى عليه يكديگر را
بنگريد.
از طرفى اگر رهبر معصوم در كار نباشد چه بسا مفاهيم اصيل مذهبى و عقيدتى، معانى
خود را از دست مىدهند و سوء استفادهها
به وجود مىآيد. سوء استفادههايى كه استعمار از مفاهيم قانونى و تطبيق آنها در
ذهن عوام نموده بسيار و هميشه حوادثى ناگوار داشته است. و هم اكنون در ذهنم شواهدى
از بهره بردارىهاى ناروا از مفاهيم:
حسبنا كتاب الله، كفر، ارتداد، تسنن، لا حكم الالله، صفات الله، اسم و مسمى،
الاتحاد الاسلامى، وحدت وجود، تقوى و پاكدامنى، روشنفكرى، تجددطلبى، ولايت و خيلى
مفاهيم ديگر وجود دارد كه شايد در بحثهاى آينده ببينيم. اين سوء استفادهها خونها
ريخته و آبروها برده است.
شخصى معصوم و آگاهى مىخواهد كه همواره در جامعه باشد و مردم هم او را بشناسد
تا مانع اين اين سوء استفادهها شود. بيان اين مفاهيم همچون بيان احكام و توضيح همه
اختلافهاى مكتبى ديگر، از عهده چنان امامى بر مىآيد.
مىتوانيد اين طور تعبير كنيد: نظر به اينكه خود بشر نمىتواند برنامه تكاملش
را بفهمد و يا رهبر صد در صد درستكار انتخاب كند «لطف» ايجاب مىكند كه خداوند كه
برنامه را فرستاده براى اجراى آن نيز شخصى را معين سازد.
و به اقتضاء اين مطلب حتما پس از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله ، شخصى به
عنوان رهبرى ملت و فهم و اجراء قانون، از طرف خداوند تعيين شده بوده است. چنانكه در
زمان آن سرور خود آن حضرت رهبر بود. و مىبينيم هيچ كس جز على بن ابى طالب
عليهالسلام مدعى اين منصب الهى نيست و ديگران هم مىگويند اگر از طرف خداوند كسى
معين شده باشد آن كس على بن ابيطالب است. مىدانيم كه اختلاف ما و ديگران در اين
است كه آنها مىگويند اساسا لازم نيست از طرف خداوند
كسى معين شود ولى همه قبول دارند كه اگر لازم باشد و معين شده باشد. آن كس پس
از پيامبر صلىاللهعليهوآله جز على عليهالسلام نخواهد بود.
و بنابراين از دقت در بحث امامت عامه و رهبرى كلى الهى، به امامت خاصه و رهبرى
على عليهالسلام و فرزندانش تا امام دوازدهم حضرت ولى عصر ارواحنا فداه مىرسيم.
اصل لزوم تعيين شخصى، به عنوان رهبرى «امامت عامه» خوانده مىشود و رهبرى شخص
معين چون على عليهالسلام در تاريخ گذشته و امام زمان عليهالسلام در تاريخ حاضر
«امامت خاصه» ناميده مىشود.
بيانى كه گذشت مورد توجه اصحاب ائمه عليهم السلام در مناظرات بوده است و فى
المثل منصور بن حازم در حديثى كه پيش از اين تذكر داديم با اصل عقلى لطف و يا هدف،
اصل امامت و رهبرى را ثابت كرده و با قرائن خارجى و ادعاء شخص على عليهالسلام و
عدم ادعاء ديگران، و با توجه به علائم رهبرى على عليهالسلام چون علم كامل او كه
مىتواند اداره اجتماع كند امامت خاصه او و فرزندانش را ثابت كرده است.
اصل «مهمتر بودن رهبرى، از قانون» را هم امام صادق عليهالسلام در حديث ديگرى
كه پيش از اين گذشت گوشزد فرموده است.
بنا به حديث معروف ديگرى كه با سندهاى قاطع و مختلف نقل شده است مهمترين ركن
اسلام همان مسئله رهبرى است. اين حديث با تعبيرهاى مختلفى بيان شده است.
يكى از تعابير حديث اين است اسلام بر 5 چيز بنا شده است 1ـ حج 2ـ نماز 3ـ روزه
4ـ زكات ـ 5 ـ ولايت، و هيچ خطاب قانونى الهى به پايه خطاب ولايت نمىرسد و هيچ
فريادى همچون بانك ولايت به مردم نرسيده است.(71)
اين حديث اهميت مسئله ولايت و رهبرى را به خوبى روشن ساخته گوشزد مىكند كه حتى
نماز و روزه و زكات و حج كه از مهمترين قوانين اسلامى و اركان حفظ اجتماع هستند به
پايه ولايت نمىرسند.
حديث مزبور ضمنا به ما مىفهماند كه همانند عموميت نماز و روزه براى تمام
زمانها هميشه يك رهبر و به اصطلاح يك فرد «ولىّ» براى اجتماع هست كه مردم را به
نوعى اداره نموده زير نظر دارد.
***