شورى و بيعت عثمان
ابنعبد ربّه در عقد الفريد گويد: «هنگامى كه خليفه عمر ضربت خورد، به او
گفته شد: «اى كاش جانشين معرفى مىكردى!» او گفت: «اگر ابوعبيده جراح زنده
بود او را جانشين مىكردم كه اگر پروردگارم از من سؤال نمايد بگويم:
پيامبرت مىفرمود: «او امين اين امت است» و اگر سالم مولاى ابوحذيفه زنده
بود او را جانشين مىكردم كه اگر پروردگارم از من سؤال نمايد بگويم: شنيدم
كه پيامبرت مىفرمود: «سالم خدا را بگونهاى دوست دارد كه اگر از او هم
نمىترسيد نافرمانى اش نمىكرد.»
[344]
به او گفتند: «يا امير المؤمنين! اى كاش وصيت مىنمودى!» او گفت: «پس از
سخنانم با شما به اين جمع بندى رسيدم كه مردى را بر كار شما بگمارم كه
اميدوارم شما را بر مسير حق ببرد ـ و به على اشاره نمود ـ سپس ديدم كه در
حيات و ممات تحملش را ندارم...»
و بلاذرى روايت كند كه عمر گفت: «على و عثمان و طلحه و زبير و عبد
الرحمنبن عوف و سعدبن ابىوقاص را نزد من فرابخوانيد» و با هيچ يك از آنها
جز على و عثمان سخن نگفت. به على گفت: «اى على! شايد اينان به زودى حق
خويشاوندى و دامادى تو با رسول اللّه(ص) و مقام فقه و علم خدا دادهات را
به
رسميت نشناسند. پس، اگر به ولايت امر رسيدى درباره آن از خدا بترس!» سپس
عثمان را فراخواند و گفت: «اى عثمان! شايد اين قوم حق داماديت با رسول
اللّه(ص) و سن تو را به رسميت بشناسند. پس اگر به اين مقام دست يافتى از
خدا بترس و آل ابىمُعيط را بر گردن مردم سوار مكن!» سپس گفت: «صهيب را نزد
من فرابخوانيد.» آمد و به او گفت: «سه روز با مردم نماز بگزار، اين افراد
نيز بايد در خانهاى خلوت كنند تا اگر روى مردى از خودشان توافق كردند،
هركس با آنها مخالفت كرد گردنش را بزنيد.» و چون از نزد عمر برفتند گفت:
«اگر أجلح كار را به دست گيرد، آنها را به راه راست خواهد برد.»
[345]
و در رياض النضرة گويد: عمر گفت: «خدا خيرشان دهد اگر اُصيلع[= على(ع)]را
بر آن بگمارند[خواهند ديد]كه چگونه آنها را بر مسير حق مىبرد. اگر چه
شمشير بر فراز گردنش باشد!» محمدبن كعب گويد گفتم: «اين را از او مىدانى و
منصوبش نمىكنى؟» گفت: «اگر آنها را رها كردم بدانخاطر است كه آن كس كه
بهتر از من است آنها را رها كرد.».
[346]
و بلاذرى در انساب الاشراف از واقدى روايت كند كه گويد: «عمر سخن از جانشين
خود به ميان آورد. گفته شد: عثمان را چگونه مىبينى؟ گفت: «اگر او را
برگزينم اولاد ابومعيط را بر گردن مردم سوار مىكند.» گفته شد: زبير؟ گفت:
«در حال رضا مؤمن است و در حال خشم كافر!» گفته شد: طلحه؟ گفت: «بينى اش در
آسمان و ماتحتش در آب است!» گفته شد: سعدبن ابىوقاص؟ گفت: «همراه گروه
يورشگر! يك قريه هم براى او زياد است!» گفته شد: عبد الرحمن؟ گفت:
«او را همان بس كه به خانوادهاش برسد.».
[347]
و نيز روايت كند كه: «عمربن خطاب هنگامى كه ضربت خورد به صهيب دستور داد
بزرگان مهاجر و انصار را نزد او گرد آورد و چون وارد شدند گفت: «من كار شما
را به شوراى شش نفره مهاجران پيشتازى واگذاردم كه رسول خدا(ص) در حال وفات
از آنها راضى بود تا يكى از خودشان را براى امامت شما انتخاب كنند» ـ و
آنها را نام برد ـ سپس به ابوطلحه زيدبن سهل خزرجى گفت: «پنجاه نفر از
انصار را برگزين تا همراهت باشند و چون فوت كردم اين شش نفر را وادار تا
يكى از خودشان را براى خود و امت برگزينند و كار خويش را بيش از سه روز به
تأخير نيندازند.» و به صهيب دستور داد با مردم نماز بگزارد تا آنها بر
امامى توافق كنند. از اين گروه طلحه غايب بود و در ملك خويش در «سراة»
[348] به سر مىبرد. و لذا عمر گفت: «اگر طلحه در اين سه روز آمد كه
آمد، و اگرنه بعد از آن منتظرش نمانيد و كار را تمام كنيد و به انجام
رسانيد و با كسى كه بر او توافق كرديد بيعت نمائيد و هر كه با شما مخالفت
كرد گردنش را بزنيد.» راوى گويد: شخصى را به دنبال طلحه فرستادند كه او را
برانگيزد تا در آمدن شتاب نمايد .ولى او پس از وفات عمر و بيعت عثمان به
مدينه رسيد و در خانهاش نشست و گفت: «آيا بر مثل منى زور گفته مىشود؟»
عثمان به نزدش آمد و طلحه به او گفت: «اگر نپذيرم آن را رد مىكنى؟» گفت:
«آرى» طلحه گفت: «پس من آن را امضا كردم» و با عثمان بيعت كرد.
[349]
و نيز روايت كند كه عبداللّهبن سعدبن ابى سرح گفت: «من همواره از گسستن اين امر بيمناك بودم تا آنگاه كه طلحه چنان كرد و خويشاوندى پيوندش داد و
عثمان پيوسته او را گرامى مىداشت تا زمانى كه در محاصره افتاد و طلحه
دشمنترين مردم بر عليه او بود».
[350]
و از ابنسعد روايت كند كه: «عمر گفت اقليت شورى بايد تابع اكثريت باشد و
هر كه با شما مخالفت كرد گردنش را بزنيد!»
[351]
و از ابىمخنف روايت كند كه گفت: «عمر به اصحاب شورى دستور داد تا سه روز
در كار خود مشورت نمايند و اگر دو نفر بر يكى و دو نفر بر ديگرى توافق
كردند، دوباره به مشورت بنشينند. و اگر چهار نفر بر يكى توافق كردند و يك
نفر سرباز زد، با آن چهار نفر باشند. و اگر سه نفر يك طرف و سه نفر طرف
ديگر شدند، با آن سه نفرى باشند كه ابنعوف در آنان است. زيرا او در دين و
رأى خود ثقه و مورد اعتماد و در انتخاب براى مسلمانان مأمون است.».
[352]
و نيز از هشامبن سعد از زيدبن اسلم از پدرش روايت كند كه عمر گفت: «اگر سه
نفر سه نفر به توافق رسيدند، از گروه عبدالرحمنبن عوف پيروى كنيد و بشنويد
و اطاعت نمائيد.» [353]
و در تاريخ يعقوبى (2/160) و انساب الأشراف بلاذرى (5/15) روايت كنند كه
عمر گفت: «برخى بزرگان مىگويند: «بيعت ابوبكر ناپخته و نسنجيده بود و خدا
شرش را دور ساخت. و بيعت با عمر بدون مشورت بود.» پس، اين كار بعد از من به
شورى باشد، و اگر رأى چهار نفر موافق بود، آن دو نفر ديگر بايد از آن چهار
نفر تبعيت كنند، و اگر سه بر سه شدند از نظر عبد الرحمنبن عوف پيروى كنيد
و بشنويد و اطاعت نمائيد، و اگر عبد الرحمن يكى از دستانش را هم بر ديگرى زد، پيرويش كنيد.».
و متقى هندى در كنز العمال (3/160) از محمدبن جبير از پدرش روايت كند كه
عمر گفت: «اگر عبد الرحمنبن عوف يكى از دستانش را بر دست ديگرش زد، با او
بيعت نمائيد.»
و از اسلم روايت كند كه عمربن خطاب گفت: «با كسى بيعت كنيد كه عبدالرحمن با
او بيعت مىكند، و هر كه سرباز زد گردنش را بزنيد.»
از همه اين تأكيدات روشن مىشود كه خليفه عمر كار نامزدى و گزينش را به دست
عبدالرحمنبن عوف قرار داده و با او هماهنگ كرده بود كه عمل به سيره
شيخين[= ابوبكر و عمر]را شرط بيعت قرار دهد. و آنها خوب مىدانستند كه امام
على(ع) از اينكه عمل به سيره شيخين را در رديف عمل به كتاب خدا و سنت رسول
اللّه(ص) قرار دهد سرباز مىزند، و عثمان آن را مىپذيرد. بنابراين با
عثمان به خلافت بيعت مىشود و امام على(ع) با آنها مخالفت مىكند و در معرض
شمشير و كشته شدن قرار مىگيرد.
دليل اين گفتار ما ـ اضافه بر آنچه گذشت ـ روايتى است كه ابنسعد در طبقات
از سعيدبن عاص آورده و فشرده آن چنين است كه: «سعيدبن عاص نزد خليفه عمر
آمد و زمين بيشترى از او خواست تا خانهاش را گسترش دهد. خليفه به او وعده
پس از نماز صبح را داد و با او به خانهاش رفت. سعيد گويد: «زمين بيشترم
داد و با پاى خود حدودش را برايم مشخص كرد. گفتم يا اميرالمؤمنين! باز هم
بيشترم بده كه فرزندان و خانوادهام روئيده و گسترش يافتهاند.» او گفت:
«تو را بسنده است و اين راز را نزد خود پنهان دار كه بزودى خلافت را پس از
من كسى به دست مىگيرد كه خويشاونديت را صله و پاس مىدارد و نيازت را
برآورده مىسازد.» گويد: «دوران خلافت عمر را درنگ كردم تا عثمان به خلافت
رسيد و آن را از شورى گرفت و در حق من صله رحم به جاى آورد و نيكى كرد و نيازم را برطرف نمود و در امامتش شريكم ساخت.».
[354]
بنابراين، خليفه عمر سعيدبن عاص را آگاه نمود كه به زودى پس از او،
خويشاوند سعيد يعنى عثمان به خلافت مىرسد، و نيزاز او مىخواهد كه اين راز
را مستور بدارد. و از اين گفتگو آشكار مىشود كه موضوع خلافت عثمان تصميم
بيتوتههاى شبانگاهى در حيات خليفه عمر بوده است و تعيين آن شش نفر در
شورى، براى آن بوده كه اين كار در نزد عموم به صورتى پسنديده جلوه نمايد!
اما دليل اينكه امام على(ع) در معرض شمشير و كشته شدن قرار مىگرفت ـ اضافه
بر آنچه گذشت ـ باز هم روايتى است كه ابنسعد در شرح حال سعيدبن عاص آورده
است كه: «عمربن خطاب به سعيدبن عاص گفت: «چه شده كه از ما روىگردانى گويا
مىپندارى كه من پدرت را كشتهام؟ من او را نكشتم بلكه علىبن ابيطالب او
را كشت.» [355] امام(ع) او را در
بدر كشته بود.
آيا در اين سخن تحريك بر دشمنى با امام على و برانگيختن كينهها بر ضد او
نهفته نيست؟
امام على(ع) مىداند كه خلافت از او دور شده است
امام(ع) مىدانست كه خلافت از او دور شده و تنها بدانخاطر در شورى با آنها
شركت نمود تا گفته نشود: «او خود خلافت را نخواست.» و دليل آنكه مىدانست
براى او انديشه كردهاند، حديث زير است:
بلاذرى در انساب الأشراف (5/19) روايت كند كه: «على به عمويش عباس شكوه كرد
كه عمر گفته است: «با كسانى باشيد كه عبد الرحمنبن عوف در جمع آنان است.» و گفت: «به خدا سوگند ولايت از كف ما برفت!» عباس گفت: «برادر
زاده اين را از كجا مىگويى؟» گفت: «سعدبن وقاص با پسر عمويش عبد الرحمن
مخالفت نمىكند و عبد الرحمن همتاى عثمان و داماد اوست و هيچ يك از آن دو
هرگز با يار خود مخالفت نمىكنند. و اگر زبير و طلحه نيز با من باشند سودى
از آن نخواهم برد. زيرا ابنعوف در جمع سه نفر ديگر است.».
ابنكلبى گويد: «عبد الرحمنبن عوف شوهر «ام كلثوم» دختر عقبهبن
ابىمعيطبود كه مادرش «أروى» است و أروى مادر عثمان بود. و بدينخاطر امام
او را داماد عثمان ناميد.» [356]
و از ابىمخنف روايت كند كه گفت: «هنگامى كه عمر دفن شد اصحاب شورى دست نگه
داشتند و كارى نكردند و ابوطلحه امام جماعت آنها بود. صبح روز بعد ابوطلحه
آنها را براى مناظره به محل بيت المال برد. دفن عمر روز يكشنبه چهارمين روز
ضربت خوردن او بود و صهيببن سنان بر او نماز گزارد. گويد: عبد الرحمن كه
مناظره و نجواى آنها را ديد و متوجه شد كه هر يك ديگرى را از خلافت دور
مىكند به آنان گفت: «اى جماعت! من خودم و سعد را بيرون مىكنم تا از جمع
شما چهار نفر يكى را انتخاب نمايم. زيرا، گفتگو به درازا كشيده و مردم در
پى آنند كه خليفه و امام خود را بشناسند، و آنها كه از راه دور آمدهاند و
منتظر آنند بايد به وطنشان بازگردند.» پس، همگى آنچه را كه بدان پيشنهاد
كرد پذيرفتند جز على كه گفت: «مىانديشم!»
پس از آن ابوطلحه نزد آنها آمد و عبد الرحمن او را از پيشنهاد خود و پذيرش
آنها جز على آگاه كرد. ابوطلحه روى به على كرد و گفت: «يا اباالحسن! ابا
محمد[= عبد الرحمن]مورد اعتماد تو و مسلمانان است. تو را چه شده كه مخالفت مىكنى در حالى كه او خود را بركنار داشته است و هرگز گناه ديگرى را
بر دوش نمىگيرد؟» و بعد، عبد الرحمن را سوگند داد كه از هواى نفس پيروى
نكند و حق را مقدم بدارد و براى امت بكوشد و هيچ خويشاوندى را ترجيح ندهد.
و عبدالرحمن براى او سوگند خورد و ابوطلحه گفت: «اكنون محكم و استوار
انتخاب كن»
سپس عبد الرحمن تك تك آنها را با عبارات غلاظ و شداد سوگند داد و از آنها
عهد و پيمان گرفت كه اگر با يكى از آنان بيعت كرد با او مخالفت ننمايند و
بر عليه مخالفش در كنار او باشند. آنها نيز سوگند خوردند. پس از آن دست على
را گرفت و به او گفت: «عهد و ميثاق خدا بر عهدهات باد كه اگر با تو بيعت
كردم فرزندان عبدالمطلب را بر گردنهاى مردم سوار نكنى، و به سيره رسول
اللّه(ص) عمل نمائى و از آن منحرف نگردى و در چيزى از آن كوتاه نيائى.» و
على گفت: «عهد و ميثاق خدا را بر آنچه نمىتوانم و هيچ كس نمىتواند بر
عهده نمىگيرم. چه كسى مىتواند سيره رسول اللّه را عملى سازد؟ ولى من تا
آنجا كه بتوانم و ممكنم باشد و به اندازه دانشم، بر سيره آن حضرت سير خواهم
كرد.» پس، عبدالرحمن دستش را رها كرد. سپس عثمان را سوگند داد و عهد و
پيمانها از او گرفت كه بنىاميه را بر گردنهاى مردم سوار نكند و به سيره
رسول اللّه(ص) و ابوبكر و عمر عمل نمايد و در چيزى از آن مخالفت ننمايد.
عثمان براى او سوگند خورد و على به عبدالرحمان گفت: «ابوعبداللّه[=
عثمان]بدانچه خواستى رضايت داد. پس به كارت بپرداز و با او بيعت كن.»
عبدالرحمان دوباره به سوى على بازگشت و دستش را گرفت و پيشنهاد كرد تا
همانند عثمان سوگند بخورد كه با سيره رسول اللّه و ابوبكر و عمر مخالفت
ننمايد. و على گفت: «بر من است كه بكوشم» و عثمان مىگفت: «آرى، عهد و
ميثاق خدا و شديدترين پيمانهايى كه از انبيا گرفته بر عهده من باد كه با
سيره رسول اللّه و ابوبكر و عمر در هيچ چيز مخالفت ننمايم و از آن نكاهم.» پس، عبدالرحمان با او بيعت كرد و مصافحه
نمود و اصحاب شورى نيز با وى بيعت كردند و على كه ايستاده بود نشست و
عبدالرحمان به او گفت: «بيعت كن و گرنه گردنت را مىزنم» و در آن روز با
هيچ يك از آنها شمشير نبود. و گفته شده كه على خشمگين بيرون رفت و اصحاب
شورى به او رسيدند و گفتد: «بيعت كن و الاّ با تو مىجنگيم» و او با آنها
به راه افتاد و آمد تا با عثمان بيعت كرد.»
[357]
اين روايت در دو بخش دچار حذف و تحريف گرديده است: يكى در پيشنهاد اول
عبدالرحمان به امام على(ع) كه «سيره شيخين» حذف شده و ديگرى در سخن امام(ع)
كه با تصرف و حذف آخر آن آمده است. تمام اين روايت را يعقوبى (1 / 162)
چنين آورده است:
«عبدالرحمان با علىبن ابىطالب خلوت كرد و گفت: «خدا را بر تو گواه
مىگيريم كه اگر به حكومت رسيدى در ميان ما به كتاب خدا و سنت پيامبر و
سيره ابوبكر و عمر عمل كنى.» امام گفت: «در ميان شما تا آنجا كه بتوانم به
كتاب خدا و سنت پيامبرش عمل مىكنم.» پس از آن با عثمان خلوت كرد و به او
گفت: «خدا را بر تو گواه مىگيريم كه اگر به حكومت رسيدى در ميان ما به
كتاب خدا و سنت پيامبر و سيره ابوبكر و عمر رفتار كنى.» عثمان گفت: «با شما
عهد مىبندم كه در ميانتان به كتاب خدا و سنت پيامبر و سيره ابوبكر و عمر
عمل كنم.» سپس با على خلوت كرد و همان سخنان پيشينش را تكرار كرد و همان
جواب را شنيد. و بعد با عثمان خلوت كرد و همان را گفت و همان را شنيد. و
براى بار سوم با على خلوت كرد و همان سخنان را تكرار نمود و على گفت: «كتاب
خدا و سنت پيامبرش نيازمند روش و عادت كسى نيستند! تو مىكوشى كه اين حكومت
را از من دور بدارى!» عبدالرحمان سپس با عثمان خلوت كرد و همان سخنان را تكرار
نمود و همان جواب را شنيد و دست بيعت به او داد.»
و در تاريخ طبرى (3 / 297) و تاريخ ابناثير (3 / 37) در ذكر حوادث سال 23
هجرى روايت كنند كه چون عبدالرحمان در روز سوم با عثمان بيعت كرد امام
على(ع) به او گفت:
«براى مدتى آن را ببخشيدى و اين اولين بارى نيست كه شما بر عليه ما همدست
مىشويد. پس صبرى جميل پيشه سازم كه خدا بر آنچه جلوه مىدهيد مددكار من
باشد. به خدا سوگند عثمان را به حكومت نرساندى مگر براى آنكه آن را به تو
بازگرداند. و خداى را در هر روز تقديرى است.»
[358]
بيعت امام على(ع)
عثمان كشته شد و كار مسلمانان به آنها بازگشت و از هر بيعت پيشينى كه آنها
را مقيد مىكرد برستند و به سوى علىبن ابىطالب هجوم بردند و خواستار بيعت
با او شدند. طبرى گويد:
«اصحاب رسول خدا(ص) نزد على(ع) آمدند و گفتند: «اين مرد كشته شد و مردم را
به ناچار امامى بايد و ما امروز سزاوارتر از تو را براى آن نمىيابيم، نه
در سابقه و نه در خويشاوندى با رسول خدا(ص).» امام گفت: «چنين نكنيد كه من
وزير باشم بهتر است تا امير باشم.» گفتند: «نه، به خدا سوگند ما هيچ كارى
نمىكنيم تا با تو بيعت نمائيم.» گفت: «پس در مسجد باشد كه بيعت من پنهانى
نباشد و جز با رضايت مسلمانان انجام نگيرد...»
[359]
همو با سند ديگرى روايت كند و گويد: «مهاجران و انصار كه طلحه و زبير نيز
در جمعشان بودند اجتماع كردند و نزد على آمدند و گفتند: «يا اباالحسن! بيا
تا با تو بيعت كنيم.» او گفت: «نيازى به حكومت شما ندارم. من با شما هستم،
هر كه را برگزيديد بدان رضايت دهم، انتخاب كنيد.» گفتند: «به خدا سوگند ما
جز تو را اختيار نكنيم.»
راوى گويد: «پس از كشته شدن عثمان بارها به نزد على(ع) رفتند و در آخرين
بار به او گفتند: «مردم جز با حكومت اصلاح نگردند و اين كار به درازا
كشيد.» و او به آنان گفت: «شما پيوسته نزد من رفت و آمد كرديد، و من اكنون
سخنى با شما گويم كه اگر آن را پذيرفتيد حكومت بر شما را مىپذيرم و گرنه
نيازى بدان ندارم.» گفتند: «هرچه بگويى ان شاء اللّه آن را مىپذيريم.»
پس، آمد و بر فراز منبر رفت و مردم پيرامونش گرد آمدند و گفت:
«من حكومت را بر شما خوش نداشتم ولى شما نپذيرفتيد مگر آن كه رهبر شما
باشم. آگاه باشيد كه من بدون شما كارى نكنم. آگاه باشيد كه كليد اموال شما
با من است. آگاه باشيد كه من حق ندارم بدون شما درهمى از آن برگيرم. آيا
مىپذيريد؟» گفتند: «آرى» گفت: «خداوندا بر آنان گواه باش!» و پس از آن با
آنها بيعت كرد.
و بلاذرى روايت كند و گويد: «على بيرون رفت و به منزلش درآمد و مردم همگى،
صحابه پيامبر و ديگران، به سويش شتافتند و مىگفتند: «تنها على
اميرالمؤمنين است.» تا وارد خانهاش شدند و به او گفتند: «با تو بيعت
مىكنيم. دستت را بگشا كه به ناچار اميرى بايد.» و على گفت: «اين به اختيار
شما نيست تنها به اختيار اهل بدر است. هر كه را اهل بدر بدو راضى شوند او
خليفه است». پس هيچ يك از اهل بدر نماند مگر آن كه نزد على آمدند و گفتند:
«ما هيچكس را سزاوارتر از تو به اين امر نمىبينيم...» و على كه چنين ديد
بر فراز منبر رفت و اولين كسى كه به سويش بالا رفت و با او بيعت كرد طلحه بود كه انگشت او شل
بود و على آن را به فال بد گرفت و گفت: «چه نرم و شكننده است!»
[360]
و طبرى روايت كند كه: «حبيببن ذؤيب هنگامى كه طلحه بيعت نمود او را نظاره
كرد و گفت: «اولين دستى كه بيعت نمود دستى شل بود، اين كار به انجام نخواهد
رسيد...» [361]
* * *
پس از بحث و بررسى واقعيت تاريخى تشكيل حكومت در صدر اسلام، در بحث بعدى به
بررسى ديدگاه دو مكتب درباره خلافت و امامت مىپردازيم و ابتدا ديدگاه مكتب
خلفا را مىآوريم.
فصل دوم
ديدگاه مكتب خلفا درباره امامت
ديدگاه مكتب خلفا و مايههاى استدلال ايشان.
ديدگاه پيروان مكتب خلفا.
وجوب اطاعت امام اگرچه با پيامبر(ص) مخالف باشد.
استدلال پيروان مكتب خلفا در سدههاى اخير.
مصطلحات بحث امامت و خلافت.
بررسى ديدگاه مكتب خلفا در امر خلافت.
نخست ـ نقد و بررسى استدلال به شورا.
استدلال به شورا از راه كتاب خدا و سنت رسول اللّه(ص).
دوم ـ نقد و بررسى استدلال به بيعت.
سوم ـ نقد و بررسى استدلال به عمل صحابه.
نقد و مناقشه استدلال به شورا و بيعت به عمل صحابه.
چهارم ـ نقد و بررسى استدلال به اينكه خلافت با قهر و غلبه برپا مىشود.
اطاعت امام ستمگر مخالف سنت رسول اللّه(ص)
فشرده بحث.
ديدگاه مكتب خلفا و مايههاى استدلال ايشان
نخست ـ خليفه ابوبكر گويد:
«اين امر[= امامت]جز براى اين تيره از قريش روا نباشد. اينها در دودمان و
مكان مركز و محور عربند، و من يكى از اين دو نفر:[= عمر و ابوعبيده جراح]را
براى شما پسنديدم. با هر كدام خواستيد بيعت كنيد.»
[362]
دوم ـ خليفه عمربن خطاب گويد:
«كسى نبايد فريب بخورد و بگويد: «بيعت با ابوبكر بى انديشه بود و تمام شد»
آرى، آن بيعت اينچنين بود ولى خدا شرش را كنترل كرد و هيچكس از شما به
مانند ابوبكر مورد توجه مردم نبود. و اكنون كسى كه بدون مشورت مسلمانان با شخصى بيعت نمايد، بيعت كننده و بيعت شونده فريب خوردگانى هستند كه بايد
كشته شوند.» [363]
سوم ـ ديدگاه پيروان مكتب خلفا:
قاضى القضات ماوردى متوفاى 450 هـ و علامه زمان قاضى ابويعلى متوفاى 458 هـ
، هر يك در «احكام السلطانيه» خود گويند:
«امامت از دو راه منعقد مىشود: يكى با انتخاب نخبگان و ديگرى با قرار و
وصيت امام پيشين. ولى دانشمندان در تعداد نخبگانى كه امامت با انتخاب آنها
منعقد مىشود، اختلاف بسيارى دارند:
گروهى گفتهاند: «امامت جز با اجماع همه نخبگان بلاد منعقد نگردد. زيرا،
امامت امام بايد مورد پذيرش و اجماع عموم باشد». اين ديدگاهى است كه با
شيوه بيعت ابوبكر و انتخاب او به وسيله حاضران، مردود مىشود.زيرا، آنها
براى بيعت با او به انتظار ديگران نماندند.
و گروه ديگرى گفتهاند: «كمترين تعدادى كه امامت بدان منعقد مىشود پنج نفر
است كه يا همگى بر عقد آن اجماع مىكنند و يا يكى از آنها با رضايت چهار
نفر ديگر، آن را منعقد مىكند؛ به دو دليل: يكى آنكه بيعت ابوبكر ابتدا با
اجماع پنج نفر يعنى: عمربن خطاب، ابوعبيده جراح
[364] ، اسيدبن حضير [365] ،
بشيربن سعد [366] و سالم مولى ابىحذيفه
[367] منعقد گرديد و سپس مردم از آنها پيروى كردند. و دوم آنكه: عمر
شوراى شش نفره ترتيب داد تا يكى از آنها با رضايت پنج نفر ديگر به امامت
برسد. و اين ديدگاه اكثر فقها و متكلمان بصره است.».
و گروه ديگرى از علماى كوفه گفتهاند: «امامت با سه نفر منعقد مىگردد كه
يكى از آنها با رضايت دو نفر ديگر امام مىگردد تا روى هم يك حاكم و دو
شاهد باشند. چنانكه عقد ازدواج نيز با يك ولىّ و دو شاهد صحيح است.»
[368]
و گروه ديگرى گفتهاند: «امامت با يك نفر منعقد مىشود. زيرا عباس
[369] به على ـ رضوان اللّه عليهما ـ گفت: «دستت را بگشا تا با تو بيعت كنم و مردم
بگويند: عموى رسول خدا(ص) با پسر عموى او بيعت كرد، و پس از آن دو نفر هم
درباره تو اختلاف نكنند» زيرا، اين حكم است و حكم يك نفر هم نافذ است.».
[370]
و اما انعقاد امامت با قرار و وصيت امام پيشين، اين نيز صحيح و جايز و مورد
اتفاق و اجماع و عمل مسلمانان است و آن را انكار نكردهاند؛ به دو دليل:
يكى آنكه، ابوبكر آن را براى عمر وصيت نمود و مسلمانان امامت او را بهخاطر
وصيت وى پذيرفتند. و ديگرى آنكه، عمر آن را در شورى قرار داد ـ تا آنجا كه
گويد ـ چون بيعت عمر متوقف بر رضاى صحابه نبود. زيرا، امام بدان سزاوارتر
است.». [371]
و بعد به نقل اختلاف علما درباره لزوم شناخت امام پرداخته و گويد: «برخى از
آنها گفتهاند: «شناخت امام با اسم و رسم بر همه مردم واجب است. همانگونه
كه شناخت خدا و شناخت رسول خدا واجب است.» سپس گويد: «و آنچه كه همه مردم
بر آن اتفاق نظر دارند اين است كه شناخت امام بر همه مردم به طور كلى و
همگانى واجب است نه جزئى و تفصيلى.».
[372]
و قاضى القضات ابويعلى حنبلى اضافه كرده كه: «امامت با قهر و غلبه نيز مستقر مىگردد، و نيازمند پيمان و قرار نيست، و هر كس با شمشير بر آنها
پيروز شد و خليفه گرديد و اميرالمؤمنين ناميده شد، بر هيچ مؤمنِ به خدا و
روز قيامت روا نباشد آسوده بخوابد و او را امام نداند. نيكوكار باشد يا
بدكار به هر حال او اميرالمؤمنين است.».
[373]
و درباره امامى كه ديگرى بر ضد او شورش كرده و حكومتش را مىطلبد، و هر يك
گروهى را با خود دارند، گويد: «نماز جمعه با طرف پيروز اقامه مىشود». و
استدلال مىكند كه «ابنعمر» در ماجراى «حرّه» با اهل مدينه نماز گزارد و
گفت: «ما با آنيم كه پيروز شده است.»
[374]
و امام الحرمين جوئنى متوفاى 478 هـ در كتاب ارشاد خود گويد:
«بدانيد كه انعقاد امامت، مشروط به اجماع امت نيست. بلكه امامت بدون اجماع
امت بر انعقاد آن نيز منعقد مىگردد. و دليل آن اينكه، ابوبكر به محض رسيدن
به خلافت شروع به انتصاب و امضاى احكام مسلمانان كرد و منتظر رسيدن خبر به
گوش صحابه دور از مدينه نشد. و هيچكس هم بر او اشكال نكرد و از او نخواست
تا درنگ نمايد. پس، اگر شرط اجماع در عقد امامت منتفى است، عدد مشخص و حدّ تعيين شدهاى هم براى آن ثابت نشده است. و صحيح آن است
كه بگوييم: امامت با عقد و تصميم يك نفر از نخبگان نيز منعقد مىگردد.».
[375]
و امامبن عربى متوفاى 543 هـ گويد: «عقد بيعت امام نيازمند شركت همگان
نيست. بلكه وجود دو يا يك نفر براى انعقاد آن كافى است.»
[376]
و شيخ فقيه امام و علّامه محدث قرطبى متوفاى 671 هـ در مسئله هشتم تفسير
آيه:«انّى جاعل فى الأرض خليفه»
[377] گويد:
«اگر يك نفر از نخبگان آن را منعقد نمايد، مستقر مىگردد و ديگران بايد از
او تبعيت كنند. و اين برخلاف نظر مردمى است كه مىگويند: «امامت جز به
وسيله جماعتى از نخبگان منعقد نمىگردد» دليل ما اينكه، عمر با ابوبكر بيعت
كرد و هيچ يك از صحابه آن را انكار نكرد. پس ثابت مىشود كه امامت نيز
همانند ساير عقود نيازمند تعداد مشخص نباشد. و امام ابوالمعالى گويد: «كسى
كه با بيعت يك نفر امام شد، امامتش ثابت است و خلع او بدون دليل و حادثه و
تغيير چيزى جايز نيست. و اين اجماعى است.»
و در مسئله پانزدهم تفسير همان آيه گويد: «اگر امامت با اجماع و اتفاق
نخبگان يا به وسيله يك نفر ـ چنانكه گذشت ـ منعقد گرديد، بر مردم همگى واجب
است با او بيعت نمايند.». [378]
و قاضى القضات عضد الدين ايجى متوفاى 756 هـ در مواقف گويد: «مقصد سوم در امورى است كه امامت با آن ثابت مىگردد و فشرده آن اينكه، امامت با
نص پيامبر(ص) و نص امام پيشين اثبات مىگردد. و نيز با بيعت نخبگان. و اين
برخلاف نظر شيعه است. دليل ما ثبوت امامت ابىبكر با بيعت است.» و گويد:
«اگر حصول امامت با انتخاب و بيعت ثابت شد، نياز به اجماع ندارد. چون دليلى
از عقل و شرع بر آن اقامه نشده است. بلكه بيعت يكى دو نفر از نخبگان كافى
است. زيرا مىدانيم كه صحابه با صلاحيتى كه در دين داشتند بدان اكتفا
مىكردند. همانگونه كه عمر با ابوبكر بيعت كرد و عبد الرحمنبن عوف با
عثمان، و آن را مشروط به اجماع حاضران در مدينه نكردند، چه رسد به اجماع
امت. اين چنين كردند و هيچكس هم بر آنها اشكال نكرد، و اين روش در طول
تاريخ و تا زمان ما ادامه دارد.»
[379]
شارحان كتاب مواقف قاضىالقضات ايجى چون سيد شريف جرجانى متوفاى 816 هـ نيز
با نظر او موافقت كردهاند. [380]
وجوب اطاعت امام اگر چه با پيامبر(ص) مخالفت نمايد
مسلم در صحيح خود از حذيفه روايت كند كه گفت: «رسول خدا(ص) فرمود: «پس از
من امامانى خواهند آمد كه نه بر مسير هدايت من روند و نه از سنت من پيروى
نمايند. و از بين آنها كسانى به قدرت رسند كه قلوبشان قلوب شياطين در پيكره
انسان است.» گويد گفتم: «يا رسول اللّه! اگر آن زمان را درك كردم، چه
كنم؟» فرمود: «فرمان امير را مىشنوى و اطاعت مىكنى، اگر چه بر پشتت بكوبد
و مالت را بگيرد، بشنو و اطاعت كن.»
و از ابنعباس روايت كند كه گفت: رسول خدا(ص) فرمود: «هر كس از امام خود
جيزى را ببيند كه خوش ندارد، بايد صبر كند. زيرا، هر كه يك وجب از جماعت
دور شود و بميرد، به مرگ جاهليت مرده است».
و در روايت ديگرى آمده است كه: «هر كس يك وجب از محدوده حكومت بيرون رود و
بر آن حال بميرد، به مرگ جاهليت مرده است.»
و از عبداللّهبن عمربن خطاب روايت كند كه او هنگام «واقعه حرّه» در زمان
يزيدبن معاويه گفت: «از رسول خدا(ص) شنيدم كه مىفرمود: «هر كس دست از
اطاعتى بردارد، خداى را در روز قيامت بدون برهان ملاقات نمايد. و هر كس
بميرد و بيعتى بر گردنش نباشد، به مرگ جاهليت مرده است».
[381]
و امام نووى در شرح صحيح مسلم، باب لزوم طاعت اميران در غير معصيت گويد:
«جمهور اهل سنت از فقيهان و محدثان و متكلمان گويند: «حاكم بهخاطر فسق و
ظلم و تعطيل حقوق، خلع و بركنار نمىشود و شورش بر عليه او بهخاطر اينها
جايز نيست. بلكه واجب است او را موعظه كنند و بيم دهند، دليل آن احاديث
وارده در اين باره است.» و پيش از آن گويد: «اما خروج بر عليه آنها[=
حاكمان]و جنگ با ايشان، به اجماع مسلمانان حرام است. اگر چه فاسقان ستمگر
باشند. و احاديث وارد در اين معنى بسيار است. و اهل سنت اجماع دارند كه
حاكم بهخاطر فسق بركنار نمىشود».
[382]
و قاضى ابوبكر محمدبن طيّب باقلانى متوفاى 403 هـ در كتاب تمهيد گويد:
«جمهور اهل اثبات و اصحاب حديث گويند: «امام بهخاطر فسق و ظلم و غصب اموال
و ضرب و آزار و دست اندازى به نفوس محرّمه و تضييع حقوق و تعطيل حدود خلع و
بركنار نمىشود، و خروج بر عليه او واجب نيست. بلكه واجب است او را موعظه
نمايند و بيم دهند و در معاصى خدا از او پيروى ننمايند». آنها در اين باره
به اخبار متظافر و بسيارى استناد كردهاند كه از رسول خدا(ص) و صحابه
درباره وجوب طاعت امامان رسيده و گويد: «اگر چه ستم كنند و اموال را
بگيرند.» و آن حضرت فرموده است: «بشنويد و اطاعت نمائيد، اگر چه عبد ناقص
يا غلام حبشى باشد. و پشت سر هر نيكوكار و بدكارى نماز بگزاريد». و روايت
شده كه فرمود: «اطاعتشان كن، اگر چه مالت را بخورند و پشتت را بكوبند».
[383]