معالم‏المدرستين
جلد اول

مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى

- ۵ -


شورى و بيعت عثمان

ابن‏عبد ربّه در عقد الفريد گويد: «هنگامى كه خليفه عمر ضربت خورد، به او گفته شد: «اى كاش جانشين معرفى مى‏كردى!» او گفت: «اگر ابوعبيده جراح زنده بود او را جانشين مى‏كردم كه اگر پروردگارم از من سؤال نمايد بگويم: پيامبرت مى‏فرمود: «او امين اين امت است» و اگر سالم مولاى ابوحذيفه زنده بود او را جانشين مى‏كردم كه اگر پروردگارم از من سؤال نمايد بگويم: شنيدم كه پيامبرت مى‏فرمود: «سالم خدا را بگونه‏اى دوست دارد كه اگر از او هم نمى‏ترسيد نافرمانى اش نمى‏كرد.» [344]

به او گفتند: «يا امير المؤمنين! اى كاش وصيت مى‏نمودى!» او گفت: «پس از سخنانم با شما به اين جمع بندى رسيدم كه مردى را بر كار شما بگمارم كه اميدوارم شما را بر مسير حق ببرد ـ و به على اشاره نمود ـ سپس ديدم كه در حيات و ممات تحملش را ندارم...»

و بلاذرى روايت كند كه عمر گفت: «على و عثمان و طلحه و زبير و عبد الرحمن‏بن عوف و سعدبن ابى‏وقاص را نزد من فرابخوانيد» و با هيچ يك از آنها جز على و عثمان سخن نگفت. به على گفت: «اى على! شايد اينان به زودى حق خويشاوندى و دامادى تو با رسول اللّه‏(ص) و مقام فقه و علم خدا داده‏ات را به

رسميت نشناسند. پس، اگر به ولايت امر رسيدى درباره آن از خدا بترس!» سپس عثمان را فراخواند و گفت: «اى عثمان! شايد اين قوم حق داماديت با رسول اللّه‏(ص) و سن تو را به رسميت بشناسند. پس اگر به اين مقام دست يافتى از خدا بترس و آل ابى‏مُعيط را بر گردن مردم سوار مكن!» سپس گفت: «صهيب را نزد من فرابخوانيد.» آمد و به او گفت: «سه روز با مردم نماز بگزار، اين افراد نيز بايد در خانه‏اى خلوت كنند تا اگر روى مردى از خودشان توافق كردند، هركس با آنها مخالفت كرد گردنش را بزنيد.» و چون از نزد عمر برفتند گفت: «اگر أجلح كار را به دست گيرد، آنها را به راه راست خواهد برد.» [345]

و در رياض النضرة گويد: عمر گفت: «خدا خيرشان دهد اگر اُصيلع[= على(ع)]را بر آن بگمارند[خواهند ديد]كه چگونه آنها را بر مسير حق مى‏برد. اگر چه شمشير بر فراز گردنش باشد!» محمدبن كعب گويد گفتم: «اين را از او مى‏دانى و منصوبش نمى‏كنى؟» گفت: «اگر آنها را رها كردم بدان‏خاطر است كه آن كس كه بهتر از من است آنها را رها كرد.». [346]

و بلاذرى در انساب الاشراف از واقدى روايت كند كه گويد: «عمر سخن از جانشين خود به ميان آورد. گفته شد: عثمان را چگونه مى‏بينى؟ گفت: «اگر او را برگزينم اولاد ابومعيط را بر گردن مردم سوار مى‏كند.» گفته شد: زبير؟ گفت: «در حال رضا مؤمن است و در حال خشم كافر!» گفته شد: طلحه؟ گفت: «بينى اش در آسمان و ماتحتش در آب است!» گفته شد: سعدبن ابى‏وقاص؟ گفت: «همراه گروه يورشگر! يك قريه هم براى او زياد است!» گفته شد: عبد الرحمن؟ گفت:

«او را همان بس كه به خانواده‏اش برسد.». [347]

و نيز روايت كند كه: «عمربن خطاب هنگامى كه ضربت خورد به صهيب دستور داد بزرگان مهاجر و انصار را نزد او گرد آورد و چون وارد شدند گفت: «من كار شما را به شوراى شش نفره مهاجران پيشتازى واگذاردم كه رسول خدا(ص) در حال وفات از آنها راضى بود تا يكى از خودشان را براى امامت شما انتخاب كنند» ـ و آنها را نام برد ـ سپس به ابوطلحه زيدبن سهل خزرجى گفت: «پنجاه نفر از انصار را برگزين تا همراهت باشند و چون فوت كردم اين شش نفر را وادار تا يكى از خودشان را براى خود و امت برگزينند و كار خويش را بيش از سه روز به تأخير نيندازند.» و به صهيب دستور داد با مردم نماز بگزارد تا آنها بر امامى توافق كنند. از اين گروه طلحه غايب بود و در ملك خويش در «سراة» [348] به سر مى‏برد. و لذا عمر گفت: «اگر طلحه در اين سه روز آمد كه آمد، و اگرنه بعد از آن منتظرش نمانيد و كار را تمام كنيد و به انجام رسانيد و با كسى كه بر او توافق كرديد بيعت نمائيد و هر كه با شما مخالفت كرد گردنش را بزنيد.» راوى گويد: شخصى را به دنبال طلحه فرستادند كه او را برانگيزد تا در آمدن شتاب نمايد .ولى او پس از وفات عمر و بيعت عثمان به مدينه رسيد و در خانه‏اش نشست و گفت: «آيا بر مثل منى زور گفته مى‏شود؟» عثمان به نزدش آمد و طلحه به او گفت: «اگر نپذيرم آن را رد مى‏كنى؟» گفت: «آرى» طلحه گفت: «پس من آن را امضا كردم» و با عثمان بيعت كرد. [349]

و نيز روايت كند كه عبداللّه‏بن سعدبن ابى سرح گفت: «من همواره از گسستن اين امر بيمناك بودم تا آنگاه كه طلحه چنان كرد و خويشاوندى پيوندش داد و عثمان پيوسته او را گرامى مى‏داشت تا زمانى كه در محاصره افتاد و طلحه دشمن‏ترين مردم بر عليه او بود». [350]

و از ابن‏سعد روايت كند كه: «عمر گفت اقليت شورى بايد تابع اكثريت باشد و هر كه با شما مخالفت كرد گردنش را بزنيد!» [351]

و از ابى‏مخنف روايت كند كه گفت: «عمر به اصحاب شورى دستور داد تا سه روز در كار خود مشورت نمايند و اگر دو نفر بر يكى و دو نفر بر ديگرى توافق كردند، دوباره به مشورت بنشينند. و اگر چهار نفر بر يكى توافق كردند و يك نفر سرباز زد، با آن چهار نفر باشند. و اگر سه نفر يك طرف و سه نفر طرف ديگر شدند، با آن سه نفرى باشند كه ابن‏عوف در آنان است. زيرا او در دين و رأى خود ثقه و مورد اعتماد و در انتخاب براى مسلمانان مأمون است.». [352]

و نيز از هشام‏بن سعد از زيدبن اسلم از پدرش روايت كند كه عمر گفت: «اگر سه نفر سه نفر به توافق رسيدند، از گروه عبدالرحمن‏بن عوف پيروى كنيد و بشنويد و اطاعت نمائيد.» [353]

و در تاريخ يعقوبى (2/160) و انساب الأشراف بلاذرى (5/15) روايت كنند كه عمر گفت: «برخى بزرگان مى‏گويند: «بيعت ابوبكر ناپخته و نسنجيده بود و خدا شرش را دور ساخت. و بيعت با عمر بدون مشورت بود.» پس، اين كار بعد از من به شورى باشد، و اگر رأى چهار نفر موافق بود، آن دو نفر ديگر بايد از آن چهار نفر تبعيت كنند، و اگر سه بر سه شدند از نظر عبد الرحمن‏بن عوف پيروى كنيد و بشنويد و اطاعت نمائيد، و اگر عبد الرحمن يكى از دستانش را هم بر ديگرى زد، پيرويش كنيد.».

و متقى هندى در كنز العمال (3/160) از محمدبن جبير از پدرش روايت كند كه عمر گفت: «اگر عبد الرحمن‏بن عوف يكى از دستانش را بر دست ديگرش زد، با او بيعت نمائيد.»

و از اسلم روايت كند كه عمربن خطاب گفت: «با كسى بيعت كنيد كه عبدالرحمن با او بيعت مى‏كند، و هر كه سرباز زد گردنش را بزنيد.»

از همه اين تأكيدات روشن مى‏شود كه خليفه عمر كار نامزدى و گزينش را به دست عبدالرحمن‏بن عوف قرار داده و با او هماهنگ كرده بود كه عمل به سيره شيخين[= ابوبكر و عمر]را شرط بيعت قرار دهد. و آنها خوب مى‏دانستند كه امام على(ع) از اينكه عمل به سيره شيخين را در رديف عمل به كتاب خدا و سنت رسول اللّه‏(ص) قرار دهد سرباز مى‏زند، و عثمان آن را مى‏پذيرد. بنابراين با عثمان به خلافت بيعت مى‏شود و امام على(ع) با آنها مخالفت مى‏كند و در معرض شمشير و كشته شدن قرار مى‏گيرد.

دليل اين گفتار ما ـ اضافه بر آنچه گذشت ـ روايتى است كه ابن‏سعد در طبقات از سعيدبن عاص آورده و فشرده آن چنين است كه: «سعيدبن عاص نزد خليفه عمر آمد و زمين بيشترى از او خواست تا خانه‏اش را گسترش دهد. خليفه به او وعده پس از نماز صبح را داد و با او به خانه‏اش رفت. سعيد گويد: «زمين بيشترم داد و با پاى خود حدودش را برايم مشخص كرد. گفتم يا اميرالمؤمنين! باز هم بيشترم بده كه فرزندان و خانواده‏ام روئيده و گسترش يافته‏اند.» او گفت: «تو را بسنده است و اين راز را نزد خود پنهان دار كه بزودى خلافت را پس از من كسى به دست مى‏گيرد كه خويشاونديت را صله و پاس مى‏دارد و نيازت را برآورده مى‏سازد.» گويد: «دوران خلافت عمر را درنگ كردم تا عثمان به خلافت رسيد و آن را از شورى گرفت و در حق من صله رحم به جاى آورد و نيكى كرد و نيازم را برطرف نمود و در امامتش شريكم ساخت.». [354]

بنابراين، خليفه عمر سعيدبن عاص را آگاه نمود كه به زودى پس از او، خويشاوند سعيد يعنى عثمان به خلافت مى‏رسد، و نيزاز او مى‏خواهد كه اين راز را مستور بدارد. و از اين گفتگو آشكار مى‏شود كه موضوع خلافت عثمان تصميم بيتوته‏هاى شبانگاهى در حيات خليفه عمر بوده است و تعيين آن شش نفر در شورى، براى آن بوده كه اين كار در نزد عموم به صورتى پسنديده جلوه نمايد! اما دليل اينكه امام على(ع) در معرض شمشير و كشته شدن قرار مى‏گرفت ـ اضافه بر آنچه گذشت ـ باز هم روايتى است كه ابن‏سعد در شرح حال سعيدبن عاص آورده است كه: «عمربن خطاب به سعيدبن عاص گفت: «چه شده كه از ما روى‏گردانى گويا مى‏پندارى كه من پدرت را كشته‏ام؟ من او را نكشتم بلكه على‏بن ابيطالب او را كشت.» [355] امام(ع) او را در بدر كشته بود.

آيا در اين سخن تحريك بر دشمنى با امام على و برانگيختن كينه‏ها بر ضد او نهفته نيست؟

امام على(ع) مى‏داند كه خلافت از او دور شده است

امام(ع) مى‏دانست كه خلافت از او دور شده و تنها بدان‏خاطر در شورى با آنها شركت نمود تا گفته نشود: «او خود خلافت را نخواست.» و دليل آنكه مى‏دانست براى او انديشه كرده‏اند، حديث زير است:

بلاذرى در انساب الأشراف (5/19) روايت كند كه: «على به عمويش عباس شكوه كرد كه عمر گفته است: «با كسانى باشيد كه عبد الرحمن‏بن عوف در جمع آنان است.» و گفت: «به خدا سوگند ولايت از كف ما برفت!» عباس گفت: «برادر زاده اين را از كجا مى‏گويى؟» گفت: «سعدبن وقاص با پسر عمويش عبد الرحمن مخالفت نمى‏كند و عبد الرحمن همتاى عثمان و داماد اوست و هيچ يك از آن دو هرگز با يار خود مخالفت نمى‏كنند. و اگر زبير و طلحه نيز با من باشند سودى از آن نخواهم برد. زيرا ابن‏عوف در جمع سه نفر ديگر است.».

ابن‏كلبى گويد: «عبد الرحمن‏بن عوف شوهر «ام كلثوم» دختر عقبه‏بن ابى‏معيط‏بود كه مادرش «أروى» است و أروى مادر عثمان بود. و بدين‏خاطر امام او را داماد عثمان ناميد.» [356]

و از ابى‏مخنف روايت كند كه گفت: «هنگامى كه عمر دفن شد اصحاب شورى دست نگه داشتند و كارى نكردند و ابوطلحه امام جماعت آنها بود. صبح روز بعد ابوطلحه آنها را براى مناظره به محل بيت المال برد. دفن عمر روز يكشنبه چهارمين روز ضربت خوردن او بود و صهيب‏بن سنان بر او نماز گزارد. گويد: عبد الرحمن كه مناظره و نجواى آنها را ديد و متوجه شد كه هر يك ديگرى را از خلافت دور مى‏كند به آنان گفت: «اى جماعت! من خودم و سعد را بيرون مى‏كنم تا از جمع شما چهار نفر يكى را انتخاب نمايم. زيرا، گفتگو به درازا كشيده و مردم در پى آنند كه خليفه و امام خود را بشناسند، و آنها كه از راه دور آمده‏اند و منتظر آنند بايد به وطنشان بازگردند.» پس، همگى آنچه را كه بدان پيشنهاد كرد پذيرفتند جز على كه گفت: «مى‏انديشم!»

پس از آن ابوطلحه نزد آنها آمد و عبد الرحمن او را از پيشنهاد خود و پذيرش آنها جز على آگاه كرد. ابوطلحه روى به على كرد و گفت: «يا اباالحسن! ابا محمد[= عبد الرحمن]مورد اعتماد تو و مسلمانان است. تو را چه شده كه مخالفت مى‏كنى در حالى كه او خود را بركنار داشته است و هرگز گناه ديگرى را بر دوش نمى‏گيرد؟» و بعد، عبد الرحمن را سوگند داد كه از هواى نفس پيروى نكند و حق را مقدم بدارد و براى امت بكوشد و هيچ خويشاوندى را ترجيح ندهد. و عبدالرحمن براى او سوگند خورد و ابوطلحه گفت: «اكنون محكم و استوار انتخاب كن»

سپس عبد الرحمن تك تك آنها را با عبارات غلاظ و شداد سوگند داد و از آنها عهد و پيمان گرفت كه اگر با يكى از آنان بيعت كرد با او مخالفت ننمايند و بر عليه مخالفش در كنار او باشند. آنها نيز سوگند خوردند. پس از آن دست على را گرفت و به او گفت: «عهد و ميثاق خدا بر عهده‏ات باد كه اگر با تو بيعت كردم فرزندان عبدالمطلب را بر گردن‏هاى مردم سوار نكنى، و به سيره رسول اللّه‏(ص) عمل نمائى و از آن منحرف نگردى و در چيزى از آن كوتاه نيائى.» و على گفت: «عهد و ميثاق خدا را بر آنچه نمى‏توانم و هيچ كس نمى‏تواند بر عهده نمى‏گيرم. چه كسى مى‏تواند سيره رسول اللّه‏ را عملى سازد؟ ولى من تا آنجا كه بتوانم و ممكنم باشد و به اندازه دانشم، بر سيره آن حضرت سير خواهم كرد.» پس، عبدالرحمن دستش را رها كرد. سپس عثمان را سوگند داد و عهد و پيمان‏ها از او گرفت كه بنى‏اميه را بر گردن‏هاى مردم سوار نكند و به سيره رسول اللّه‏(ص) و ابوبكر و عمر عمل نمايد و در چيزى از آن مخالفت ننمايد. عثمان براى او سوگند خورد و على به عبدالرحمان گفت: «ابوعبداللّه‏[= عثمان]بدانچه خواستى رضايت داد. پس به كارت بپرداز و با او بيعت كن.» عبدالرحمان دوباره به سوى على بازگشت و دستش را گرفت و پيشنهاد كرد تا همانند عثمان سوگند بخورد كه با سيره رسول اللّه‏ و ابوبكر و عمر مخالفت ننمايد. و على گفت: «بر من است كه بكوشم» و عثمان مى‏گفت: «آرى، عهد و ميثاق خدا و شديدترين پيمانهايى كه از انبيا گرفته بر عهده من باد كه با سيره رسول اللّه‏ و ابوبكر و عمر در هيچ چيز مخالفت ننمايم و از آن نكاهم.» پس، عبدالرحمان با او بيعت كرد و مصافحه نمود و اصحاب شورى نيز با وى بيعت كردند و على كه ايستاده بود نشست و عبدالرحمان به او گفت: «بيعت كن و گرنه گردنت را مى‏زنم» و در آن روز با هيچ يك از آنها شمشير نبود. و گفته شده كه على خشمگين بيرون رفت و اصحاب شورى به او رسيدند و گفتد: «بيعت كن و الاّ با تو مى‏جنگيم» و او با آنها به راه افتاد و آمد تا با عثمان بيعت كرد.» [357]

اين روايت در دو بخش دچار حذف و تحريف گرديده است: يكى در پيشنهاد اول عبدالرحمان به امام على(ع) كه «سيره شيخين» حذف شده و ديگرى در سخن امام(ع) كه با تصرف و حذف آخر آن آمده است. تمام اين روايت را يعقوبى (1 / 162) چنين آورده است:

«عبدالرحمان با على‏بن ابى‏طالب خلوت كرد و گفت: «خدا را بر تو گواه مى‏گيريم كه اگر به حكومت رسيدى در ميان ما به كتاب خدا و سنت پيامبر و سيره ابوبكر و عمر عمل كنى.» امام گفت: «در ميان شما تا آنجا كه بتوانم به كتاب خدا و سنت پيامبرش عمل مى‏كنم.» پس از آن با عثمان خلوت كرد و به او گفت: «خدا را بر تو گواه مى‏گيريم كه اگر به حكومت رسيدى در ميان ما به كتاب خدا و سنت پيامبر و سيره ابوبكر و عمر رفتار كنى.» عثمان گفت: «با شما عهد مى‏بندم كه در ميانتان به كتاب خدا و سنت پيامبر و سيره ابوبكر و عمر عمل كنم.» سپس با على خلوت كرد و همان سخنان پيشينش را تكرار كرد و همان جواب را شنيد. و بعد با عثمان خلوت كرد و همان را گفت و همان را شنيد. و براى بار سوم با على خلوت كرد و همان سخنان را تكرار نمود و على گفت: «كتاب خدا و سنت پيامبرش نيازمند روش و عادت كسى نيستند! تو مى‏كوشى كه اين حكومت را از من دور بدارى!» عبدالرحمان سپس با عثمان خلوت كرد و همان سخنان را تكرار نمود و همان جواب را شنيد و دست بيعت به او داد.»

و در تاريخ طبرى (3 / 297) و تاريخ ابن‏اثير (3 / 37) در ذكر حوادث سال 23 هجرى روايت كنند كه چون عبدالرحمان در روز سوم با عثمان بيعت كرد امام على(ع) به او گفت:

«براى مدتى آن را ببخشيدى و اين اولين بارى نيست كه شما بر عليه ما همدست مى‏شويد. پس صبرى جميل پيشه سازم كه خدا بر آنچه جلوه مى‏دهيد مددكار من باشد. به خدا سوگند عثمان را به حكومت نرساندى مگر براى آنكه آن را به تو بازگرداند. و خداى را در هر روز تقديرى است.» [358]

بيعت امام على(ع)

عثمان كشته شد و كار مسلمانان به آنها بازگشت و از هر بيعت پيشينى كه آنها را مقيد مى‏كرد برستند و به سوى على‏بن ابى‏طالب هجوم بردند و خواستار بيعت با او شدند. طبرى گويد:

«اصحاب رسول خدا(ص) نزد على(ع) آمدند و گفتند: «اين مرد كشته شد و مردم را به ناچار امامى بايد و ما امروز سزاوارتر از تو را براى آن نمى‏يابيم، نه در سابقه و نه در خويشاوندى با رسول خدا(ص).» امام گفت: «چنين نكنيد كه من وزير باشم بهتر است تا امير باشم.» گفتند: «نه، به خدا سوگند ما هيچ كارى نمى‏كنيم تا با تو بيعت نمائيم.» گفت: «پس در مسجد باشد كه بيعت من پنهانى نباشد و جز با رضايت مسلمانان انجام نگيرد...» [359]

همو با سند ديگرى روايت كند و گويد: «مهاجران و انصار كه طلحه و زبير نيز در جمعشان بودند اجتماع كردند و نزد على آمدند و گفتند: «يا اباالحسن! بيا تا با تو بيعت كنيم.» او گفت: «نيازى به حكومت شما ندارم. من با شما هستم، هر كه را برگزيديد بدان رضايت دهم، انتخاب كنيد.» گفتند: «به خدا سوگند ما جز تو را اختيار نكنيم.»

راوى گويد: «پس از كشته شدن عثمان بارها به نزد على(ع) رفتند و در آخرين بار به او گفتند: «مردم جز با حكومت اصلاح نگردند و اين كار به درازا كشيد.» و او به آنان گفت: «شما پيوسته نزد من رفت و آمد كرديد، و من اكنون سخنى با شما گويم كه اگر آن را پذيرفتيد حكومت بر شما را مى‏پذيرم و گرنه نيازى بدان ندارم.» گفتند: «هرچه بگويى ان شاء اللّه‏ آن را مى‏پذيريم.» پس، آمد و بر فراز منبر رفت و مردم پيرامونش گرد آمدند و گفت:

«من حكومت را بر شما خوش نداشتم ولى شما نپذيرفتيد مگر آن كه رهبر شما باشم. آگاه باشيد كه من بدون شما كارى نكنم. آگاه باشيد كه كليد اموال شما با من است. آگاه باشيد كه من حق ندارم بدون شما درهمى از آن برگيرم. آيا مى‏پذيريد؟» گفتند: «آرى» گفت: «خداوندا بر آنان گواه باش!» و پس از آن با آنها بيعت كرد.

و بلاذرى روايت كند و گويد: «على بيرون رفت و به منزلش درآمد و مردم همگى، صحابه پيامبر و ديگران، به سويش شتافتند و مى‏گفتند: «تنها على اميرالمؤمنين است.» تا وارد خانه‏اش شدند و به او گفتند: «با تو بيعت مى‏كنيم. دستت را بگشا كه به ناچار اميرى بايد.» و على گفت: «اين به اختيار شما نيست تنها به اختيار اهل بدر است. هر كه را اهل بدر بدو راضى شوند او خليفه است». پس هيچ يك از اهل بدر نماند مگر آن كه نزد على آمدند و گفتند: «ما هيچكس را سزاوارتر از تو به اين امر نمى‏بينيم...» و على كه چنين ديد بر فراز منبر رفت و اولين كسى كه به سويش بالا رفت و با او بيعت كرد طلحه بود كه انگشت او شل بود و على آن را به فال بد گرفت و گفت: «چه نرم و شكننده است!» [360]

و طبرى روايت كند كه: «حبيب‏بن ذؤيب هنگامى كه طلحه بيعت نمود او را نظاره كرد و گفت: «اولين دستى كه بيعت نمود دستى شل بود، اين كار به انجام نخواهد رسيد...» [361]

* * *

پس از بحث و بررسى واقعيت تاريخى تشكيل حكومت در صدر اسلام، در بحث بعدى به بررسى ديدگاه دو مكتب درباره خلافت و امامت مى‏پردازيم و ابتدا ديدگاه مكتب خلفا را مى‏آوريم.

فصل دوم

ديدگاه مكتب خلفا درباره امامت

ديدگاه مكتب خلفا و مايه‏هاى استدلال ايشان.

ديدگاه پيروان مكتب خلفا.

وجوب اطاعت امام اگرچه با پيامبر(ص) مخالف باشد.

استدلال پيروان مكتب خلفا در سده‏هاى اخير.

مصطلحات بحث امامت و خلافت.

بررسى ديدگاه مكتب خلفا در امر خلافت.

نخست ـ نقد و بررسى استدلال به شورا.

استدلال به شورا از راه كتاب خدا و سنت رسول اللّه‏(ص).

دوم ـ نقد و بررسى استدلال به بيعت.

سوم ـ نقد و بررسى استدلال به عمل صحابه.

نقد و مناقشه استدلال به شورا و بيعت به عمل صحابه.

چهارم ـ نقد و بررسى استدلال به اينكه خلافت با قهر و غلبه برپا مى‏شود.

اطاعت امام ستمگر مخالف سنت رسول اللّه‏(ص)

فشرده بحث.

ديدگاه مكتب خلفا و مايه‏هاى استدلال ايشان

نخست ـ خليفه ابوبكر گويد:

«اين امر[= امامت]جز براى اين تيره از قريش روا نباشد. اينها در دودمان و مكان مركز و محور عربند، و من يكى از اين دو نفر:[= عمر و ابوعبيده جراح]را براى شما پسنديدم. با هر كدام خواستيد بيعت كنيد.» [362]

دوم ـ خليفه عمربن خطاب گويد:

«كسى نبايد فريب بخورد و بگويد: «بيعت با ابوبكر بى انديشه بود و تمام شد» آرى، آن بيعت اينچنين بود ولى خدا شرش را كنترل كرد و هيچكس از شما به مانند ابوبكر مورد توجه مردم نبود. و اكنون كسى كه بدون مشورت مسلمانان با شخصى بيعت نمايد، بيعت كننده و بيعت شونده فريب خوردگانى هستند كه بايد كشته شوند.» [363]

سوم ـ ديدگاه پيروان مكتب خلفا:

قاضى القضات ماوردى متوفاى 450 هـ و علامه زمان قاضى ابويعلى متوفاى 458 هـ ، هر يك در «احكام السلطانيه» خود گويند:

«امامت از دو راه منعقد مى‏شود: يكى با انتخاب نخبگان و ديگرى با قرار و وصيت امام پيشين. ولى دانشمندان در تعداد نخبگانى كه امامت با انتخاب آنها منعقد مى‏شود، اختلاف بسيارى دارند:

گروهى گفته‏اند: «امامت جز با اجماع همه نخبگان بلاد منعقد نگردد. زيرا، امامت امام بايد مورد پذيرش و اجماع عموم باشد». اين ديدگاهى است كه با شيوه بيعت ابوبكر و انتخاب او به وسيله حاضران، مردود مى‏شود.زيرا، آنها براى بيعت با او به انتظار ديگران نماندند.

و گروه ديگرى گفته‏اند: «كمترين تعدادى كه امامت بدان منعقد مى‏شود پنج نفر است كه يا همگى بر عقد آن اجماع مى‏كنند و يا يكى از آنها با رضايت چهار نفر ديگر، آن را منعقد مى‏كند؛ به دو دليل: يكى آنكه بيعت ابوبكر ابتدا با اجماع پنج نفر يعنى: عمربن خطاب، ابوعبيده جراح [364] ، اسيدبن حضير [365] ، بشيربن سعد [366] و سالم مولى ابى‏حذيفه [367] منعقد گرديد و سپس مردم از آنها پيروى كردند. و دوم آنكه: عمر شوراى شش نفره ترتيب داد تا يكى از آنها با رضايت پنج نفر ديگر به امامت برسد. و اين ديدگاه اكثر فقها و متكلمان بصره است.».

و گروه ديگرى از علماى كوفه گفته‏اند: «امامت با سه نفر منعقد مى‏گردد كه يكى از آنها با رضايت دو نفر ديگر امام مى‏گردد تا روى هم يك حاكم و دو شاهد باشند. چنانكه عقد ازدواج نيز با يك ولىّ و دو شاهد صحيح است.» [368]

و گروه ديگرى گفته‏اند: «امامت با يك نفر منعقد مى‏شود. زيرا عباس [369] به على ـ رضوان اللّه‏ عليهما ـ گفت: «دستت را بگشا تا با تو بيعت كنم و مردم بگويند: عموى رسول خدا(ص) با پسر عموى او بيعت كرد، و پس از آن دو نفر هم درباره تو اختلاف نكنند» زيرا، اين حكم است و حكم يك نفر هم نافذ است.». [370]

و اما انعقاد امامت با قرار و وصيت امام پيشين، اين نيز صحيح و جايز و مورد اتفاق و اجماع و عمل مسلمانان است و آن را انكار نكرده‏اند؛ به دو دليل: يكى آنكه، ابوبكر آن را براى عمر وصيت نمود و مسلمانان امامت او را به‏خاطر وصيت وى پذيرفتند. و ديگرى آنكه، عمر آن را در شورى قرار داد ـ تا آنجا كه گويد ـ چون بيعت عمر متوقف بر رضاى صحابه نبود. زيرا، امام بدان سزاوارتر است.». [371]

و بعد به نقل اختلاف علما درباره لزوم شناخت امام پرداخته و گويد: «برخى از آنها گفته‏اند: «شناخت امام با اسم و رسم بر همه مردم واجب است. همانگونه كه شناخت خدا و شناخت رسول خدا واجب است.» سپس گويد: «و آنچه كه همه مردم بر آن اتفاق نظر دارند اين است كه شناخت امام بر همه مردم به طور كلى و همگانى واجب است نه جزئى و تفصيلى.». [372]

و قاضى القضات ابويعلى حنبلى اضافه كرده كه: «امامت با قهر و غلبه نيز مستقر مى‏گردد، و نيازمند پيمان و قرار نيست، و هر كس با شمشير بر آنها پيروز شد و خليفه گرديد و اميرالمؤمنين ناميده شد، بر هيچ مؤمنِ به خدا و روز قيامت روا نباشد آسوده بخوابد و او را امام نداند. نيكوكار باشد يا بدكار به هر حال او اميرالمؤمنين است.». [373]

و درباره امامى كه ديگرى بر ضد او شورش كرده و حكومتش را مى‏طلبد، و هر يك گروهى را با خود دارند، گويد: «نماز جمعه با طرف پيروز اقامه مى‏شود». و استدلال مى‏كند كه «ابن‏عمر» در ماجراى «حرّه» با اهل مدينه نماز گزارد و گفت: «ما با آنيم كه پيروز شده است.» [374]

و امام الحرمين جوئنى متوفاى 478 هـ در كتاب ارشاد خود گويد:

«بدانيد كه انعقاد امامت، مشروط به اجماع امت نيست. بلكه امامت بدون اجماع امت بر انعقاد آن نيز منعقد مى‏گردد. و دليل آن اينكه، ابوبكر به محض رسيدن به خلافت شروع به انتصاب و امضاى احكام مسلمانان كرد و منتظر رسيدن خبر به گوش صحابه دور از مدينه نشد. و هيچكس هم بر او اشكال نكرد و از او نخواست تا درنگ نمايد. پس، اگر شرط اجماع در عقد امامت منتفى است، عدد مشخص و حدّ تعيين شده‏اى هم براى آن ثابت نشده است. و صحيح آن است كه بگوييم: امامت با عقد و تصميم يك نفر از نخبگان نيز منعقد مى‏گردد.». [375]

و امام‏بن عربى متوفاى 543 هـ گويد: «عقد بيعت امام نيازمند شركت همگان نيست. بلكه وجود دو يا يك نفر براى انعقاد آن كافى است.» [376]

و شيخ فقيه امام و علّامه محدث قرطبى متوفاى 671 هـ در مسئله هشتم تفسير آيه:«انّى جاعل فى الأرض خليفه» [377] گويد:

«اگر يك نفر از نخبگان آن را منعقد نمايد، مستقر مى‏گردد و ديگران بايد از او تبعيت كنند. و اين برخلاف نظر مردمى است كه مى‏گويند: «امامت جز به وسيله جماعتى از نخبگان منعقد نمى‏گردد» دليل ما اينكه، عمر با ابوبكر بيعت كرد و هيچ يك از صحابه آن را انكار نكرد. پس ثابت مى‏شود كه امامت نيز همانند ساير عقود نيازمند تعداد مشخص نباشد. و امام ابوالمعالى گويد: «كسى كه با بيعت يك نفر امام شد، امامتش ثابت است و خلع او بدون دليل و حادثه و تغيير چيزى جايز نيست. و اين اجماعى است.»

و در مسئله پانزدهم تفسير همان آيه گويد: «اگر امامت با اجماع و اتفاق نخبگان يا به وسيله يك نفر ـ چنانكه گذشت ـ منعقد گرديد، بر مردم همگى واجب است با او بيعت نمايند.». [378]

و قاضى القضات عضد الدين ايجى متوفاى 756 هـ در مواقف گويد: «مقصد سوم در امورى است كه امامت با آن ثابت مى‏گردد و فشرده آن اينكه، امامت با نص پيامبر(ص) و نص امام پيشين اثبات مى‏گردد. و نيز با بيعت نخبگان. و اين برخلاف نظر شيعه است. دليل ما ثبوت امامت ابى‏بكر با بيعت است.» و گويد: «اگر حصول امامت با انتخاب و بيعت ثابت شد، نياز به اجماع ندارد. چون دليلى از عقل و شرع بر آن اقامه نشده است. بلكه بيعت يكى دو نفر از نخبگان كافى است. زيرا مى‏دانيم كه صحابه با صلاحيتى كه در دين داشتند بدان اكتفا مى‏كردند. همانگونه كه عمر با ابوبكر بيعت كرد و عبد الرحمن‏بن عوف با عثمان، و آن را مشروط به اجماع حاضران در مدينه نكردند، چه رسد به اجماع امت. اين چنين كردند و هيچكس هم بر آنها اشكال نكرد، و اين روش در طول تاريخ و تا زمان ما ادامه دارد.» [379]

شارحان كتاب مواقف قاضى‏القضات ايجى چون سيد شريف جرجانى متوفاى 816 هـ نيز با نظر او موافقت كرده‏اند. [380]

وجوب اطاعت امام اگر چه با پيامبر(ص) مخالفت نمايد

مسلم در صحيح خود از حذيفه روايت كند كه گفت: «رسول خدا(ص) فرمود: «پس از من امامانى خواهند آمد كه نه بر مسير هدايت من روند و نه از سنت من پيروى نمايند. و از بين آنها كسانى به قدرت رسند كه قلوبشان قلوب شياطين در پيكره انسان است.» گويد گفتم: «يا رسول اللّه‏! اگر آن زمان را درك كردم، چه كنم؟» فرمود: «فرمان امير را مى‏شنوى و اطاعت مى‏كنى، اگر چه بر پشتت بكوبد و مالت را بگيرد، بشنو و اطاعت كن.»

و از ابن‏عباس روايت كند كه گفت: رسول خدا(ص) فرمود: «هر كس از امام خود جيزى را ببيند كه خوش ندارد، بايد صبر كند. زيرا، هر كه يك وجب از جماعت دور شود و بميرد، به مرگ جاهليت مرده است».

و در روايت ديگرى آمده است كه: «هر كس يك وجب از محدوده حكومت بيرون رود و بر آن حال بميرد، به مرگ جاهليت مرده است.»

و از عبداللّه‏بن عمربن خطاب روايت كند كه او هنگام «واقعه حرّه» در زمان يزيدبن معاويه گفت: «از رسول خدا(ص) شنيدم كه مى‏فرمود: «هر كس دست از اطاعتى بردارد، خداى را در روز قيامت بدون برهان ملاقات نمايد. و هر كس بميرد و بيعتى بر گردنش نباشد، به مرگ جاهليت مرده است». [381]

و امام نووى در شرح صحيح مسلم، باب لزوم طاعت اميران در غير معصيت گويد: «جمهور اهل سنت از فقيهان و محدثان و متكلمان گويند: «حاكم به‏خاطر فسق و ظلم و تعطيل حقوق، خلع و بركنار نمى‏شود و شورش بر عليه او به‏خاطر اينها جايز نيست. بلكه واجب است او را موعظه كنند و بيم دهند، دليل آن احاديث وارده در اين باره است.» و پيش از آن گويد: «اما خروج بر عليه آنها[= حاكمان]و جنگ با ايشان، به اجماع مسلمانان حرام است. اگر چه فاسقان ستمگر باشند. و احاديث وارد در اين معنى بسيار است. و اهل سنت اجماع دارند كه حاكم به‏خاطر فسق بركنار نمى‏شود». [382]

و قاضى ابوبكر محمدبن طيّب باقلانى متوفاى 403 هـ در كتاب تمهيد گويد: «جمهور اهل اثبات و اصحاب حديث گويند: «امام به‏خاطر فسق و ظلم و غصب اموال و ضرب و آزار و دست اندازى به نفوس محرّمه و تضييع حقوق و تعطيل حدود خلع و بركنار نمى‏شود، و خروج بر عليه او واجب نيست. بلكه واجب است او را موعظه نمايند و بيم دهند و در معاصى خدا از او پيروى ننمايند». آنها در اين باره به اخبار متظافر و بسيارى استناد كرده‏اند كه از رسول خدا(ص) و صحابه درباره وجوب طاعت امامان رسيده و گويد: «اگر چه ستم كنند و اموال را بگيرند.» و آن حضرت فرموده است: «بشنويد و اطاعت نمائيد، اگر چه عبد ناقص يا غلام حبشى باشد. و پشت سر هر نيكوكار و بدكارى نماز بگزاريد». و روايت شده كه فرمود: «اطاعتشان كن، اگر چه مالت را بخورند و پشتت را بكوبند». [383]