[1] ـ خداوند سبحان در سوره آل عمران آيه 19
مىفرمايد«انّ الدّين عنداللّه الاسلام»«دين در نزد خدا تنها اسلام است» و در
آيه 85 مىفرمايد:«و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه»«و هر كس جز اسلام
دينى را برگزيند هرگز از او پذيرفته نشود.»
[2] ـ خداوند سبحان مىفرمايد:«سبِّح اسمَ
رَبِّك الأعلى. اَلَّذى خَلَق فَسوّى. و الَّذى قَدَّر فَهدى. و الَّذى اخرج
المَرعى. فجعله غُثاءً احوى»«اسم پروردگار بزرگت را تسبيح گوى. آن كه آفريد و
به نظم آورد. و آن كه اندازه نمود و هدايت كرد. و آن كه چراگاه را رويانيد. سپس
خشك و سياهش گردانيد.» سوره اعلى / 1 ـ 5 .
و فرموده:«ربَّنا الَّذى أعطى كلَّ شىءٍ خَلْقه ثُمَّ هدى»«پروردگار ما آن كسى
است كه نياز خلقت هر موجودى را به او بخشيده، سپس هدايتش كرده است.» طه / 50 .
و فرموده:«و اوحى ربك الى النحل أن اتخذى من الجبال بيوتا و...»«و پروردگار تو به
زنبور عسل وحى كرد كه از كوهها و درختان و داربستهائى كه بالا مىبرند خانه
هائى برگزين و...» نحل / 68 .
و فرموده:«و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره»«و خورشيد و ماه و ستارگان تسخير
شدگان به فرمان او هستند.» اعراف / 54 .
[3] ـ خداوند سبحان مىفرمايد:«و انّ منهم
لفريقا يلوون السنتهم بالكتاب لتحسبوه من الكتاب و ما هو من الكتاب و يقولون هو
من عند اللّه و ما هو من عنداللّه و يقولون على اللّه الكذب و هم يعلمون»«و
گروهى از ايشان زبانهايشان را به شيوه كتاب خدا مىچرخانند تا آن را از كتاب
خدا پنداريد، در حالى كه از كتاب خدا نيست و مىگويند از جانب خداست، حال آن كه
از جانب خدا نيست و دانسته بر خدا دروغ مىبندند.» آل عمران / 78 .
و فرموده:«افتطمعون ان يؤمنوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام اللّه ثم
يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون»«آيا طمع مىداريد كه به شما ايمان
بياورند، در حالى كه گروهى از ايشان كلام خدا را مىشنوند و پس از درك و فهم
آن، دانسته تحريفش مىكنند؟» بقره / 75 .
و نيز مراجعه كنيد: سوره بقره آيات 42 ، 146 ، 159 ، 174 ، و آل عمران 187 ، و
نساء 46 و مائده 13 ـ 15 ، 41 ، 59 ، 61 .
[4] ـ خداوند سبحان مىفرمايد:«و انزلنا
اليك الذكر لتبيّن للنّاس ما نزّل اليهم و لعلّهم يتفكرون»«و اين ذكر = قرآن را
بر تو نازل كرديم تا آنچه را براى مردم نازل شده است براى آنها بيان كنى و باشد
كه بينديشند.» نحل / 44 .
[5] ـ احزاب / 21 .
[6] ـ خداوند در آيه:«لقد كان لكم فى رسول
اللّه اسوة حسنة»ما را فرمان مىدهد تا از سيره پيامبرص پيروى كنيم و در
آيه:«و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عند فانتهوا»حشر / 7 . فرمانمان
مىدهد تا به حديث پيامبر(ص) عمل نمائيم و سنت، مجموعه اين دو مىباشد.
[7] ـ تفصيل احاديث وارد در اين باره را در
بحث پنجم از بحثهاى آمادگى مىيابيد. و نيز در جلد دوم «يكصد و پنجاه صحابى
ساختگى». همچنين نص احاديث را در كتابهاى زير بجوئيد:
الف ـ اكمال الدين صدوق ص 576 . بحار ج 8 ص 3 و مجمع البيان و تفسير گازر در تفسير
آيه:«لتركبن طبقا عن طبق»
ب ـ صحيح بخارى كتاب الانبياء ج2 ص 171 حديث 3 و كتاب الاعتصام بالكتاب و السنة ج
4 ص 176 حديث 1 و 2 و فتح البارى شرح صحيح بخارى ج 17 ص 63 و 64 .
ج ـ شرح صحيح مسلم نووى ج 16 ص 219 كتاب العلم.
د ـ صحيح ترمذى ج 9 ص 27 و 28 و ج 1 ص 109 .
هـ ـ سنن ابنماجه حديث 3994 .
و ـ مسند طيالسى حديث 1346 و 2178 .
ز ـ مسند احمد ج 2 ص 327 و 367 و 450 و 511 و 527 و ج 3 ص 84 و 94 و ج 4 ص 125 و ج
5 ص 218 و 340 .
ح ـ مجمع الزوائد ج 7 ص 261 به نقل از طبرانى.
ط ـ كنز العمال ج 11 ص 123 به نقل از طبرانى در اوسط و حاكم در مستدرك .
ى ـ تفسير سيوطى به نقل از مستدرك حاكم در تفسير آيه:«و لا تكونوا كالذين
تفرقوا»از سوره آلعمران.
[8] ـ حجر / 9 .
[9] ـ فصّلت / 42 .
[10] ـ تأليف ابنقتيبه عبداللّهبن مسلم
متوفاى 280 يا 276 هجرى.
[11] ـ تأليف ابنفورك محمدبن الحسن
متوفاى 406 هجرى.
[12] ـ تأليف ابوجعفر احمدبن محمد ازدى
معروف به طحاوى متوفاى 331 يا 332 هجرى.
[13] ـ چگونگى انتشار اخبار اهل كتاب در
مدارك و مصادر تحقيقى اسلامى را در جزء ششم «نقش ائمه در احياى دين» بحث و
بررسى كرديم. و نيز تخريب زنديقان را. و تخريب مستشرقين را در جزء سوم و چهارم
آن آورديم. همچنين در بحثهاى مقدماتى جزء اول «يكصد و پنجاه صحابى ساختگى» و
«عبداللّهبن سبا» چگونگى تحريف «سيفبن عمر» را به نحو خاص بيان داشتيم.
[14] ـ اندكى از مستشرقان نيز در هر عصرى
به ندرت تسليم حق شدهاند.
[15] ـ اينها و همتايانشان مبلغان فرهنگ
غربى و نابود كنندگان آداب و رسوم اسلامى و مخالفان احكام آن در كشورهاى اسلامى
هستند. ما پيشتر برخى از نشريات آنها را كه حاوى افكار وارداتى غربى بود مورد
مناقشه قرار داديم و جزء اول آن را در عراق چاپ كرديم ولى شبكههاى نشر و توزيع
از انتشار آن خوددارى كردند. چنانكه حكومت مارونى لبنان نيز در آن زمان از ورود
كتاب به كشور لبنان جلوگيرى كرد، و ما نتوانستيم بقيه اجزاء را چاپ و نشر
نمائيم. و اكنون بهترين كتاب منتشر شده در اين موضوع را كتاب «اجحنة المكر
الثلاثه» از سلسله «اعداءالاسلام» تأليف عبدالرحمان حسن حبنكه ميدانى يافتيم كه
البته اشكالاتى نيز بر آن داريم.
[16] ـ اين سخنرانى را براى ايراد در
نشستهاى «رابطة العالم الاسلامى» آماده كرده بود كه چون به او اجازه ندادند،
آن را در اين مسجد بيان كرد.
[17] ـ اشاره به اين سخنان در آن سفر براى
آن است كه دانسته شود شعار و طرح ما براى وحدت چقدر مخلصانه بود. گاهى اوقات كه
آن صحنه را يادآور مىشوم و مىخواهم پاسخ جبههگيرى خشن و نارواى آن شيخ را
بدهم، درد و اندوه قلبم را مىفشارد و سرشكم را جارى مىكند.
[18] ـ «و هيچكس همانند خبير آگاهت
نسازد.» اقتباس از قرآن كريم. فاطر / 14 .
[19] ـ صحيح بخارى كتاب الاستئذان باب
بدءالاسلام. صحيح مسلم كتاب الجنة حديث 28 و كتاب البرّ حديث 115 . مسند احمد ج
2 ص 244 و 251 و 323 و 365 و 426 و 569 .
[20] ـ صحيح بخارى تفسير سوره زمر ج 2 ص
122 و ج 4 ص 186 و 192 . صحيح مسلم كتاب صفة القيامة حديث 19 و 21 و 22 .
[21] ـ صحيح بخارى تفسير آيه يوم يكشف عن
ساق از سوره قلم و تفسير آيه (وجوه يومئذ ناضره) ج 4 ص 189 .
[22] ـ سننابنماجه، مقدمه، حديث 182 .
سننترمذى تفسير سورههود. مسنداحمد ج 4 ص 11 و 12 .
[23] ـ سنن ابوداود حديث 4726 . سنن
ابنماجه، مقدمه، باب ما انكرت الجهمية. سنن دارمى كتاب الرقائق، باب فى شأن
الساعة و نزول الرّب تعالى. و نيز مراجعه كنيد: كتاب التوحيد محمدبن عبدالوهاب
ت 1206 هـ و منهاج السنة ابنتيميه.
[24] ـ صحيح بخارى كتاب التهجد و كتاب
التوحيد و كتاب الدعوات. صحيح مسلم كتاب الدعاء. سنن ابوداود كتاب السنة حديث
4733 . سنن ترمذى كتاب الصلاة ج 2 ص 233 و 235 ، و كتاب الدعوات ج 13 ص 30 .
سنن ابنماجه حديث 1366 . سنن دارمى كتاب الصلاة موطأ مالك كتاب القرآن باب 30
و مسند احمد ج 2 ص 264 و 267 و 282 و 419 و 433 و 487 و 504 و 521 و ج 3 ص 34 و
ج 4 ص 16 .
[25] ـ سنن ترمذى ابواب الصوم. سنن
ابنماجه كتاب اقامة الصلاة و مسند احمد ج 2 ص 433 .
[26] ـ صحيح بخارى ج 3 ص 128 و ج 4 ص 191
كه هر دو روايت از ابوهريره است و در ج 4 ص 129 از أنس. سنن ترمذى كتاب الجنة ج
10 ص 29 و مسند احمد ج 2 ص 396 .
[27] ـ صحيح بخارى كتاب التوحيد ج 4 ص 185
و با شرح بيشتر در ص 190 .
[28] ـ سنن ترمذى ج 9 ص 229 .
[29] ـ صحيح بخارى ج 4 ص 188 .
[30] ـ صحيح مسلم، كتاب الايمان باب معرفة
طريق الرؤية. صحيح بخارى، كتاب التوحيد باب قولاللّه تعالى:«وجوه يومئذ
ناضره»ج 4 ص 188 و تفسير سوره ق در همان كتاب.
[31] ـ مابين دو قوس فشردهاى از عبارت
حديث درباره سجده است.
[32] ـ صحيح مسلم، كتاب الايمان حديث 229.
صحيح بخارى تفسير سوره نساء ج 3 ص 80 و ج 4 ص 189. و اى كاش اين بينندگان خدا
بر ما منت نهند و صورت پروردگار خود را بدان گونه كه ديدهاند، و ساق او را كه
نشانه ميان آنها و پروردگارشان بود، براى ما توصيف كنند كه اين فضيلت بزرگى است
و سزاوار سپاس و ستايش بسيار!
[33] ـ صحيح بخارى، كتاب التوحيد ج 4 ص
191 . صحيح مسلم، كتاب الايمان حديث 296 .
[34] ـ صحيح مسلم، كتاب الايمان حديث 297
.
[35] ـ سنن ابنماجه، مقدمه، حديث 184 .
[36] ـ قيامه / 22 و 23 .
[37] ـ سنن ترمذى، كتاب صفة الجنة ج 10 ص
18 ـ 19 .
[38] ـ سنن ابنماجه، كتاب الزهد حديث
4336 ص 1451 ـ 1452 . سنن ترمذى، ابواب صفة الجنة، ج 10 ص 16 ـ 17 .
[39] ـ ابنخزيمه، محمدبن اسحاق، حافظ
بزرگ و امام امامان مكتب خلفا، متوفاى 311 هجرى در حديث، استاد بخارى و مسلم
است. كتاب او در سال 1378 هجرى در قاهره چاپ و منتشر گرديد. شرح حال او را در
مقدمه آن مىيابيد.
[40] ـ اين كتاب در سال 1960 ميلادى در
ليدن چاپ شده است.
[41] ـ امامِ حافظ شمس الدين محمدبن
احمدبن عثمانبن قايماز ذهبى ت 748 هـ كتاب او به وسيله كتاب فروشى سلفيه در
مدينه منوره در سال 1388 هجرى با چاپ دوم منتشر شده است.
[42] ـ اصول كافى، كتاب التوحيد باب العرش
و الكرسى حديث 7 و باب الحركة و الانتقال حديث 3 و 9 . توحيد صدوق باب نفى
المكان و... حديث 9 و 10 و 12 و باب«و كان عرشه على الماء»حديث 11 و باب
معنى«الرحمان على العرش استوى»حديث 5 و 6 و 7 و 8 . بحار مجلسى چاپ جديد كتاب
التوحيد، ج 3 ص 87 حديث 23 .
[43] ـ اصول كافى، كتاب التوحيد باب
الحركة و الانتقال حديث 1 . توحيد صدوق باب نفى المكان و... حديث 18 . بحار
مجلسى، ج 3 ص 311 حديث 25 .
[44] ـ انعام / 103 .
[45] ـ طه / 110 .
[46] ـ شورى / 11 .
[47] ـ نجم / 13 .
[48] ـ نجم / 11 .
[49] ـ نجم / 18 .
[50] ـ طه / 110 .
[51] ـ توحيد صدوق ص 111ـ112 كه ما فشرده
آن را آورديم. بحار مجلسى ج 3 ص 31 حديث 14 و اصول كافى، كتاب التوحيد باب
ابطال الرؤية حديث 2 .
[52] ـ درباره صفات خداوند به كتابهاى
كافى كلينى، توحيد و عيون اخبار الرضا از شيخ صدوق مراجعه نمائيد.
[53] ـ صحيح بخارى كتاب المغازى، ج 3 ص 35
و كتاب الجهاد، ج 2 ص 109 و 111 و 115 و كتاب فضائل اصحاب النبى باب مناقب على
ابنابيطالب، ج 2 ص 199 . صحيح مسلم كتاب فضائل الصحابه باب فضل علىبن
ابيطالب، حديث 32 و 34 و باب غزوه ذى قرد و غيرها حديث 132 و سنن ترمذى كتاب
المناقب، ج 13 ص 172 .
[54] ـ صحيح بخارى باب دعاء النبى الى
الاسلام، ج 2 ص 107 .
[55] ـ صحيح مسلم، كتاب الجهاد و السير،
حديث 132 .
[56] ـ صحيح بخارى، كتاب الوضوء، ج 1 ص 31
.
[57] ـ صحيح بخارى كتاب الأشربه، ج 3 ص
219 . سنن سنائى كتاب الطهارة، ج 1 ص 25 . مسند احمد، ج 1 ص 402 و سنن دارمى از
قول «عبداللّهبن عمر» ج 1 ص 15 .
[58] ـ صحيح مسلم، كتاب الحج، حديث 323 ـ
326 . سنن ابوداود كتاب المناسك، حديث 1981 . طبقات ابنسعد، ج 1 ص 135 . مسند
احمد، ج 3 ص 111 ، 137 ، 146 ، 208 ، 214 ، 239 ، 256 ، 287 . و ج 4 ص 42 و
مغازى واقدى ص 429 .
[59] ـ همان.
[60] ـ صحيح مسلم، كتاب الفضائل، ص 1812
حديث 74 .
[61] ـ مستدرك حاكم، ج 3 ص 299 و اسد
الغابه و اصابه در شرح حال خالد. فشرده اين روايت در كنزالعمال حاشيه مسند
احمد، ج 5 ص 178 و تاريخ ابنكثير نيز آمده است.
[62] ـ صحيح بخارى، ج 4 ص 27 كه ما فشرده
آن را آورديم.
[63] ـ طبقات ابنسعد، ج 6 ص 63 و صحيح
بخارى، ج 1 ص 31 .
[64] ـ صحيح بخارى، كتاب الشروط، ج 2 ص 81
و كتاب المغازى باب غزوه حديبيه. طبقات ابنسعد، ج 3 ص 29 و ج 1 قسمت اول ص 118
و مغازى واقدى ص 247 .
[65] ـ مسند احمد، ج 5 ص 68 و مشروح آن در
شرح حال «حنظلهبن حذيم حنيفه تميمى» در اصابه كه اين خبر را با سندهاى ديگر
نيز آورده است.
[66] ـ مستدرك حاكم، ج 2 ص 615 . مجمع
الزوائد، ج 8 ص 253 . تحقيق النضرة مراغى ت 816 هـ ص 113 ـ 114 به نقل از
طبرانى.
[67] ـ يعنى: «و هنگامى كه از جانب خدا
كتابى به سويشان آمد كه تصديق كننده كتاب آنان است و آنها خود پيش ار اين ـ به
نام آورنده آن ـ بر كفار پيروزى مىجستند حال كه همان شناساى ايشان به سويشان
آمده به آن كافر شدند. پس لعنت خدا بر كافران باد.» بقره / 89 .
[68] ـ از روايات چنين برمى آيد كه آنها
با امثال اينگونه دعاها، خداوند جليل را مىخواندند. دعاهائى كه واجد توسل به
رسول خداص است.
[69] ـ اين روايات با چنان مضمونى كه
آورديم متواتر است و در اين كتابها آمده است: دلائل النبوة بيهقى ص 343 ـ 345 .
تفسير طبرى در تفسير آيه. تفسير نيشابورى در حاشيه طبرى ج 1 ص 333 . مستدرك
حاكم ج 4 ص 263 . تفسير سيوطى به نقل از دلائل النبوة ابونعيم. تفسير محمدبن
عبد حميد. تفسير عبدالرحمنبن ابىحاتمبن ادريس رازى و تفسير محمدبن
ابراهيمبن منذر نيشابورى ت 531
[70] ـ يعنى: «پروردگارا! من به وسيله
پيامبرت محمد، پيامبر رحمت به سوى تو مىآيم و از تو درخواست مىكنم. اى محمد!
من براى درخواست حاجتم از خدا نزد تو آمدم و تو را وسيله قرار دادم تا
خواستهام بر آورده گردد. خداوندا! او را شفيع و وسيله من قرار بده.»
[71] ـ تحقيق النضرة ص 114 و 115 به نقل
از معجم الكبير طبرانى.
[72] ـ صحيح بخارى كتاب الاستسقاء و كتاب
فضائل اصحاب النبى، ج 2 ص 200 و ج 1 ص 124 . سنن بيهقى، ج 3 ص 352 .
[73] ـ صحيح بخارى، كتاب الذبائح، ج 3 ص
207 ، مسند احمد، ج 2 ص 69 و 86 . زيدبن عمروبن نفيل پسر عموى خليفه عمر و پدر
زن او بوده است. شرح حال پسرش سعيد در استيعاب آمده است.
[74] ـ صحيح بخارى، باب بدء الوحى، ج 1 ص
3 و تفسير سوره «اقرأ». صحيح مسلم كتاب الايمان، حديث 252 . مسند احمد، ج 6 ص
223 و 233 . كه آن را فشرده آورديم. ما روايات بعثت پيامبرص را كه در كتب حديث
و سيره و تفسير آمده در جزء چهارم «نقش ائمه در احياى دين» مورد بررسى قرار
داده و خبر صحيح آن را آوردهايم.
[75] ـ تاريخ طبرى چاپ اروپا، ج 1 ص 1150
.
[76] ـ صحيح بخارى كتاب الدعوات، باب قول
النبىص: «من آذيته». صحيح مسلم كتاب البرّ و الصلة، باب من لعنه النبى(ص) و ليس
له اهلا.
[77] ـ صحيح بخارى، كتاب بدءالخلق باب صفة
ابليس و جنوده و كتاب الطّب باب هل يستخرج السحر و باب السحر، و كتاب الادب باب
انّ اللّه يأمر بالعدل و كتاب الدعوات باب تكرير الدعا، و صحيح مسلم باب
السحر.
[78] ـ صحيح مسلم، كتاب الفضائل. سنن
ابنماجه باب تلقيح النخل.
[79] ـ صحيح بخارى، كتاب فضائل اصحاب
النبى و كتاب العيدين. صحيح مسلم كتاب صلاة العيدين، باب الرخصة فى لعب يوم
العيد.
[80] ـ صحيح مسلم، كتاب صلاة العيدين باب
الرخصة فى اللعب حديث 18 ـ 22 .
[81] ـ سنن ترمذى، ابواب المناقب باب
مناقب عمر.
[82] ـ همان و مسند احمد، ج 5 ص 353 . ما
اين روايات را در جزء 2 و 3 و 4 و 5 نقش ائمه آورده و اشكالات آنها را يادآور
شدهايم.
[83] ـ صحيح بخارى، كتاب الشهادات. صحيح
مسلم، كتاب فضائل القرآن حديث 224 . سنن ابوداود كتاب التطوع حديث 1331 و كتاب
الحروف و... حديث 3970 .
[84] ـ از آنجا كه احاديث مكتب خلفا بينشى
ايجاد مىكند كه جايگاه رسول خدا را از جايگاه انسان عادى پائينتر مىآورد ـ
به ويژه در داستان ساختگى ـ افسانه غرانيق كه بطلانش را در جزء چهارم نقش ائمه
آشكار ساختيم ـ و از اين راه امكان القاى شبهه در وحى و قرآن از خلال آنها
ميسور مىگردد، مبشران مستشرق نصارى در پژوهشهاى اسلامى خود به احاديث مكتب
خلفا استناد كرده و احاديث مكتب اهلالبيت را رها ساخته و پشت سر انداختهاند.
[85] ـ شفاء الصدور ص 27 ، مشروح داستان
در شرح نهج البلاغه ابنابى الحديد، ج 1 ص 59 آمده است.
[86] ـ صحيح بخارى، كتاب المناقب و المرضى
و الأدب. صحيح مسلم، كتاب الفضائل. سنن ابوداود، كتاب اللباس. سنن ترمذى، كتاب
المناقب و مسند احمد. ج 2 ص 223 و ج 3 ص 436 و 442 و ج 4 ص 195 و ج 5 ص 35 و 77
و 82 و 83 و 90 و 95 و 98 و 104 و 340 و 341 و 354 و 438 و 442 و 443 و ج 6 ص
329 .
[87] ـ طبقات ابنسعد، چاپ اروپا قسمت اول
ص 73 و 76 و 83 و 98 ـ 101 و 109 ، و ج 3 قسمت اول ص 153 . صحيح بخارى، آخر
كتاب بدءالوحى از اخبار هرقل. سنن ترمذى، كتاب المناقب، ج 13 ص 106 و سيره ابن
هشام، ج 1 ص 194 و 203 و 231 و 239 و 251 .
[88] ـ صحيح بخارى، كتاب البيوع، ج 2 ص 10
و كتاب التفسير باب تفسير سوره فتح و كتاب فضائل القرآن باب اول. طبقات ابنسعد
چاپ اروپا ج 1 ص 123 و ج 1 قسمت دوم ص 17 و 87 و 89 . سنن ترمذى كتاب المناقب
باب اول. سنن دارمى، مقدمه، باب اول مسند احمد ج 2 ص 174 و ج 3 ص 467 .
[89] ـ صحيح مسلم، كتاب الفضائل ص 1782
حديث 2 . مسند احمد ج 5 ص 89 و 95 و 105 . مسند طيالسى حديث 781 . طبقات
ابنسعد ج 8 ص 179 .
[90] ـ بقره / 146 و انعام / 20 .
[91] ـ اعراف / 157 .
[92] ـ مشروح اين بحث ـ انشاءاللّه ـ در
جلد سوم همين كتاب مىآيد.
[93] ـ روزنامه الشرق الاوسط به تاريخ
3/12/1984 در مقالهاى تحت عنوان «حكم مجلس بزرگداشت ميلاد پيامبرص و ميلاد
ديگران».
[94] ـ سوره بقره / 125 .
[95] ـ صحيح بخارى، كتاب الانبياء ج 2 ص
158 و 159 .
[96] ـ سوره بقره / 158 .
[97] ـ همان ص 158 . و معجم البلدان مادّه
«زمزم» و تاريخ طبرى و ابناثير در شرح حال اسماعيلع.
[98] ـ مسند احمد، ج 1 ص 306 و نزديك به
آن در مسند طياسى ص 127 حديث 2697 . و نيز مراجعه كنيد: معجم البلدان مادّه
«كعبه» و تاريخ طبرى و ابناثير در شرح حال ابراهيمع.
[99] ـ صحيح بخارى، كتاب المغازى، باب
نزول النبىص الحجر. صحيح مسلم، كتاب الزهد و الرقائق، حديث 40 كه آن را به
اختصار آورده است. مسند احمد ج 2 ص 117 كه عبارت متن از اوست. تاريخ طبرى
چاپ اروپا ج 1 ص 250 .
[100] ـ مسند احمد، ج 6 ص 66 .
[101] ـ صحيح مسلم، كتاب الجمعه، باب
فضل الجمعه حديث 17 و 18 .
[102] ـ سوره بقره / 185 .
[103] ـ سوره قدر / 1 ـ 3 .
[104] ـ مسند احمد، ج 1 ص 87 و 89 و 96
و 110 و 111 و 128 و 138 و 139 و 145 و 150 و مسند طيالسى حديث 96 و 155 .
[105] ـ مسند احمد، ج 1 ص 89 و 96 .
[106] ـ همان، ج 2 ص 246 .
[107] ـ همان، ص 285 .
[108] ـ سيره ابنهشام، چاپ مصر، ج 1 ص
6 . تاريخ طبرى، چاپ اروپا، ج 1 ص 352 . تاريخ ابناثير، چاپ اروپا، ج 1 ص
89 . تاريخ ابن كثير، ج 1 ص 193 و معجم البلدان مادّه: حجر.
[109] ـ طبقات ابنسعد، ج 1 ص 25 كه ما
فشرده آن را آورديم.
[110] ـ الاكتفاء فى مغازى المصطفى و
الثلاثة الخلفاء ص 119 تصحيح «هنرى ماسه» چاپ «جول كريونل» الجزاير 1931 م.
و كلاعى سليمانبن موسى ـ چنانكه در مقدمه كتابش آمده ـ در سال 565 هجرى
متولد و در سال 634 هـ وفات كرده است.
[111] ـ ابنجبير محمدبن احمدبن جبير
كنانى اندلسى... در شب شنبه دهم ربيع الاول 539 يا 540 هجرى متولد و در شب
چهارشنبه 27 يا 29 شعبان 616 هـ در اسكندريه درگذشت. اديبى زبردست، شاعرى
ممتاز و شخصيتى بزرگ با خُلقى كريم و از علماى فقه و حديث اندلس بود.
سفرنامه او كتابى است حاوى داستان سفرش به حج كه از روز دوشنبه 19 شوال 578
هـ شروع و تا روز پنجشنبه 22 محرم 581 طول كشيده و مصر و سرزمينهاى عرب و
عراق و شام و... را ديدار كرده و شهرهاى محل عبور و ايستگاههاى فرود خود
را در آن معرفى نموده است.
[112] ـ فروغ كافى، كتاب الحج، باب حج
ابراهيم و اسماعيل حديث 14 ، جلد 4 ص 210 . من لايحضره الفقيه، كتاب الحج ج
2 ص 125 . وافى، كتاب الحج، ج 8 ص 28 و بحار الانوار، كتاب النبوة ج 5 ص
143 و 144 حديث 41 و 54 .
[113] ـ همان.
[114] ـ همان.
[115] ـ مختصر كتاب البلدان تأليف
ابوبكربن فقيه همدانى ت / 340 هـ چاپ بريل، ليدن 1302 هـ ص 17 .
[116] ـ سوره بقره / 125 .
[117] ـ سوره كهف / 21 .
[118] ـ صحيح بخارى، كتاب فضائل اصحاب
النبىص، باب مناقب خالدبن وليد، ج 2 ص 204 چاپ مصر.
[119] ـ صحيح بخارى، ج 1 ص 158 . صحيح
مسلم، ج 4 ص 1808 . سنن ابنماجه، ج 1 ص 473 حديث 1475 . طبقات ابنسعد، ج
1 قسمت اول ص 88 چاپ اروپا، و مسند احمد، ج 3 ص 194 .
[120] ـ صحيح بخارى، كتاب الجنائز، ج 4
ص 3 و 191 و كتاب التوحيد، باب: «انّ رحمة اللّه قريب من المحسنين. صحيح
مسلم، كتاب الجنائز، ج 2 ص 636 حديث 11 . سنن ابىداود، كتاب الجنائز، ج 3
ص 193 حديث 3125 . سنن نسائى، ج 4 ص 22 و مسند احمد، ج 5 ص 204 و 206 و 207
.
[121] ـ طبقات ابنسعد، ج 3 ص 11 .
مغازى واقدى، ج 1 ص 315 ـ 317 . امتاع الاسماع ج 1 ص 163 . مسند احمد، ج 2
ص 40 . تاريخ طبرى، ج 2 ص 532 . سيره ابنهشام، ج 3 ص 50 . استيعاب و
اسدالغابه نيز فشرده آن را در شرح حال حمزه روايت كردهاند.
[122] ـ صحيح مسلم، ج 2ص 671 حديث 108 .
مسند احمد، ج 2 ص 441 . سنن نسائى ج 4 ص 90 . سنن ابنماجه ج 1 ص 501 حديث
1572 . و سنن ابىداود، ج 3 ص 218 حديث 3234 .
[123] ـ سنن ابن ماجه، ج 1 ص 514 حديث
1610 و 1611 . سنن ترمذى، ج 4 ص 219 و گويد: اين حديث، حديثى حَسَن است.
سنن ابوداود، ج 3 ص 195 حديث 3132 . و مسند احمد، ج 1 ص 205 و ج 6 ص 370 .
[124] ـ صحيح بخارى، كتاب الجنائز، ج 1
ص 154 و كتاب الطلاق، ج 3 ص 189 ـ 190 . صحيح مسلم، كتاب الطلاق، حديث 1486
و 1487 و 1490 و 1491 ص 1124 ـ 1128 . سنن ابوداود، كتاب الطلاق، ج 2 ص 290
ـ 291 ، حديث 2990 و 2302 . سنن ترمذى، ج 5 ص 171 ـ 174 . سنن نسائى، كتاب
الطلاق. سنن ابنماجه، ج 1 ص 374 حديث 2085 ـ 2087 . سنن دارمى، ج 2 ص 167
. موطّأ مالك، حديث 101 و 105 . طبقات ابنسعد، ج 4 قسمت اول ص 27 و 28 و ج
8 ص 70 . مسند احمد، ج 5 ص 8 و ج 6 ص 37 و 184 و 249 و 281 و 287 و 324 و
235 و 326 و 369 و 408 و 426 . مسند طيالسى، ص 1587 و 1589 و 1591 .
[125] ـ صحيح بخارى، كتاب الجنائز، ج 1
ص 155 ـ 156 . صحيح مسلم، كتاب الجنائز، ص 641 حديث 22 .
[126] ـ صحيح مسلم، كتاب الجنائز، ص 642
ـ 643 حديث 25 و 26 و 27 . و نزديك به آن در سنن ترمذى، كتاب الجنائز، ج 4
ص 225 ، و سنن ابوداود، كتاب الجنائز، ج 3 ص 194 حديث 3129 .
[127] ـ شرح نووى در حاشيه صحيح مسلم
چاپ المطبعة المصرية 1349 هجرى، ج 6 ص 228 .
[128] ـ سنن نسائى، كتاب الجنائز، باب:
الرخصة فى البكاء على الميت. سنن ابنماجه، كتاب الجنائز، ص 505 حديث 1587
. مسند احمد، ج 2 ص 110 و 273 و 333 و 408 و 444 .
[129] ـ صحيح بخارى، كتاب الجنائز، ج 1
ص 158 .
[130] ـ «اصول سهگانه و دلايل آن».
[131] ـ سوره جن / 56 .
[132] ـ رسالة الاصول الثلاثة، چاپ
قاهره، 1380 هجرى، و رسالة الدين و شروطها همان چاپ. همچنين به اين آيه
اسراء / 56 و آياتى نظير آن نيز استدلال كردهاند:«قل ادعوا الّذين زعمتم
من دونه فلا يملكون كشف الضرّ عنكم و لا تحويلا».
[133] ـ سوره ذاريات / 56 .
[134] ـ سوره عنكبوت / 65 .
[135] ـ رساله شفاء الصدور، چاپ اول
مؤسسة النور للطباعة و التجليد.
[136] ـ «حكم تنها از آن خداست. بر او
توكل كردم، و همه متوكلان بايد بر او توكل كنند.» يوسف / 67 .
[137] ـ «آيا غير خدا را حَكم و داور
بگيرم؟ در حالى كه او اين كتاب را به سوى شما فرستاده است.» انعام / 114 .
[138] ـ تكرار مىكنيم كه ما در صدد
احصاى ادله طرفين بحث نيستيم، بلكه تنها نمونه هائى از آنها را مىآوريم.
[139] ـ مراجعه كنيد: اخبار صفين و
اخبار خوارج در تاريخ طبرى، ابناثير و ابنكثير و ديگر كتب تاريخى.
[140] ـ و اين در زمانى بود كه پسر عموى
رسول خداص على(ع) از يمن پيمانهاى طلا براى پيامبر(ص) فرستاد و او آن را
در بين چهار نفر از مؤلفه قلوب تقسيم نمود. قريش و انصار خشمگين شدند و
گفتند: آن را به بزرگان نجد مىدهد و ما را رها مىكند! پيامبر فرمود:
دلهايشان را به دست مىآورم. در اين هنگام مردى سر تراشيده پيش آمد... و
گفت: يا محمد! از خدا بترس! پيامبر فرمود: اگر من خدا را نافرمانى كنم ديگر
چه كسى او را اطاعت مىكند؟ آيا او مرا امين اهل زمين قرار داده و شما
امينم نمىدانيد؟! و چون بازگشت پيامبر(ص) فرمود: «از همتايان اين گروهى
هستند كه قرآن را مىخوانند ولى از حنجره هايشان فراتر نمىرود؛ همانند
تيرى كه از كمان مىجهد از اسلام خارج مىشوند و اسلاميان را مىكشند...»
صحيح بخارى، كتاب التوحيد ج 4 ص 188 و صحيح مسلم، كتاب الزكاة ص 741 حديث
143 .
[141] ـ صحيح مسلم، كتاب الزكاة، باب
ذكر الخوارج و صفاتهم حديث 143 ـ 146 .
[142] ـ سوره مائده / 42 .
[143] ـ سوره نساء / 35 .
[144] ـ سوره مائده / 18 .
[145] ـ سوره نساء / 3 و 24 و 25 و 36 .
[146] ـ سوره آل عمران / 26 .
[147] ـ انعام / 102 .
[148] ـ فاطر / 3 .
[149] ـ اعراف / 54 .
[150] ـ مؤمنون / 80 .
[151] ـ شورى / 9 .
[152] ـ مائده / 110 .
[153] ـ آل عمران / 49 .
[154] ـ اشاره است به آيات: 67 ـ 73
سوره بقره.
[155] ـ زمر / 23 و 44 .
[156] ـ سجده / 4 .
[157] ـ انعام / 51 .
[158] ـ انعام / 70 .
[159] ـ يونس / 3 .
[160] ـ بقره / 255 .
[161] ـ طه / 109 .
[162] ـ سبا / 23 .
[163] ـ مريم / 87 .
[164] ـ انبيا / 28 .
[165] ـ توبه / 116 .
[166] ـ بقره / 107 .
[167] ـ كهف / 102 .
[168] ـ مائده / 55 .
[169] ـ نحل / 28 .
[170] ـ نحل / 32 .
[171] ـ انعام / 61 .
[172] ـ سجده / 11 .
[173] ـ زمر / 42 .
[174] ـ اين استدلال برگرفته از قول
امام علىعليهالسلاماست كه شيخ صدوق آن را در باب: «الرّد على الثنوية و
الزنادقة» ص 241 كتاب توحيد خود آورده است.
[175] ـ مراجعه كنيد: بخش شفيع قرار
دادن پيامبرص، ص 49 همين كتاب.
[176] ـ مائده / 35 .
[177] ـ اسراء / 57 .
[178] ـ ص / 75 ـ 76 .
[179] ـ حجر / 33 .
[180] ـ هود / 27 .
[181] ـ مؤمنون / 24 .
[182] ـ ابراهيم / 10 .
[183] ـ مؤمنون / 33 .
[184] ـ ابراهيم / 11 .
[185] ـ ذوالخويصره تميمى حرقوصبن زهير
ريشه خوارج، او هنگامى كه رسول خداص در حال تقسيم چيزى بود گفت: يا رسول
اللّه! عادلانه تقسيم كن! فرمود: واى بر تو اگر من عدالت نورزم چه كسى
عدالت مىورزد؟! و درباره او فرمود: او را يارانى است كه هر يك از شما نماز
و روزهاش را در برابر نماز و روزه آنها ناچيز مىشمارد. ولى آنها چنان از
دين بيرون مىروند كه تير از كمان. شرح حال او را در اصابه و اسدالغابه، و
مشروح سخن رسول خدا درباره او و خوارج و جنگ امام على(ع) با آنها را در
صحيح مسلم، باب ذكر الخوارج و باب التحريض على قتل الخوارج، و باب الخوارج
شرّ الخلق و الخليقة، مىيابيد.
[186] ـ مراجعه كنيد: تاريخ طبرى، اخبار
سيره داود نبىع و ديگر كتب تاريخى.
[187] ـ اينجانب ضرورت انجام بحثهاى
موضوعى مقارن در سنت رسول خداص را با شيوه علمى صرف براى علماى مسلمان و
نويسندگان و متفكرانشان در مصر و حجاز و شام و لبنان و هند و پاكستان و
عراق و غير آنها توضيح دادم. چه در مجامع اسلامى و چه در نشستهاى علمى و يا
ديدارهاى دو نفره با علما و دانشمندان. و از خدا مدد خواسته و حدود پنجاه و
چند سال است كه اين بررسىها را انجام دادهام. و چون امالمؤمنين عايشه
بيش از همه امهات مؤمنين و اهلالبيت و جميع صحابه درباره سيره رسول
اكرم(ص) سخن گفته، و اكثر پژوهشگران مسلمان و غير مسلمان از مستشرقان و
شاگردان آنها سيره رسول خدا(ص) را از خلال احاديث روايت شده از او
گرفتهاند، و بررسى سيره پيامبر بدون بررسى علمى مجموعه روايات منسوب به وى
ممكن نيست، بناچار به بحث و بررسى موضوعى و مقارن احاديث او پرداختم و جلد
اول و دوم آن را به چاپ رسانيدم، و در خلال بررسىهايم از اخبار سيره و
دوران صدر اسلام تحريفات تاخوشايندى ديدم كه برخى از آن را به نام «يكصد و
پنجاه صحابى ساختگى» منتشر نمودم و مقصودم از اين نامگذارى آن بود كه علماء
را از روايات ساختگى دوران صدر اسلام آگاه نمايم. از اين كتاب دو جلد آن
منتشر و نود و سه نفر صحابى ساختگى و بيش از هفتاد نفر راوى حديث ساختگى در
آنها معرفى گرديده است، راويانى كه روايات ساختگى فتوح و ارتداد و غير آن
بدآنهانسبت داده شده است. و نيز دو جلد «عبداللّهبن سبا» را كه پيش درآمد
اين مباحث بود نوشتم و منتشر گرديد. اكنون انتشار جلد سوم «يكصد و پنجاه
صحابى ساختگى» و سوم «عبداللّهبن سبا» باقى مانده است، و از فتنهها و
بلاهايى كه در اين راه متحمل شدم تنها به خدا شكوه مىكنم و بس.
[188] ـ توضيح آن ـ انشاءاللّه ـ در
ابتداى مباحث مىآيد.
[189] ـ توبه / 101 .
[190] ـ مشروح اين بحث را در باب:
ديدگاه دو مكتب درباره مصادر شريعت اسلامى، مطالعه نمائيد.
[191] ـ يوسف / 108 .
[192] ـ مكتب سلطه حاكم را محدود به
پايان دوره خلفاى عثمانى تركيه، و مكتب اهلالبيت را محدود به امام دوازدهم
از ائمه اهلالبيتع نموديم. زيرا، مكتب خلفا خود را به مشروعيت حكومت خلفاى
بعد از پيامبر(ص) ملتزم ميداند و آنها را «خليفة النبى» مىنامد. و مكتب
اهلالبيت تنها امامان اهلالبيت را شايسته حكومت مىداند و آنها را
«اوصياى پيامبر» مىنامد. بدينخاطر ما اوّلى را مكتب خلفا و دومى را مكتب
اهلالبيت مىناميم.
[193] ـ تهذيب اللغة ازهرى، ج 15 ص 91
چاپ قاهره 1384 هـ .
[194] ـ مراجعه كنيد: نهاية اللغة
ابناثير، ماده «جهد».
[195] ـ الاصابه، ج 1 ص 10 . و همين
تعريف را شهيد ثانى در كتاب خود «الدراية» از مكتب خلفا اخذ نموده و در باب
چهارم آن گويد: «صحابى كسى است كه پيامبر را ديده و به او ايمان آورده و
مسلمان از دنيا رفته باشد.».
[196] ـ همان، ص 16 و پيش از آن ص 13 .
[197] ـ مراجعه كنيد: لسان العرب و
مفردات راغب مادّه «صحب».
[198] ـ يوسف / 29 .
[199] ـ شعراء / 61 .
[200] ـ الاصابه، ج 1 ص 13 .
[201] ـ تاريخ طبرى، ج 1 ص 2151 چاپ
اروپا.
[202] ـ تاريخ طبرى، ج 1 ص 2457 ـ 2458
چاپ اروپا.
[203] ـ مراجعه كنيد: عبداللّهبن سبا ج
1 شرح حال سيف.
[204] ـ مراجعه كنيد: «رواة مختلقون»
خطى و عبداللّهبن سبا، ج 1 ص 117 چاپ بيروت.
[205] ـ قضاعه قبايل بزرگى بودند كه از
جمله آنها قبيله حيدان و بهراه و جهينهاند. شرح حال آنها در جمهره انساب
العرب ابنحزم ص 440 ـ 460 آمده است. محل سكونت آنها در شحر و سپس در نجران
و بعد از آن در شام بوده است. براى اطلاع بيشتر به معجم قبايل عرب ماده
قضاعه، ج 3 ص 957 مراجعه نمائيد.
[206] ـ اغانى، ج 14 ص 157 چاپ ساسى.
خلاصه آن را نيز در جمهره انساب العرب ص 284 مىيابيد.
[207] ـ اصابه ج 2 ص 496 ـ 498 . أغانى
ج 15 ص 56 چاپ ساسى.
[208] ـ ميان علقمه و عامر منافرتى روى
داده بود كه در اغانى ج 15 ص 50 آمده است. از اين رو علقمه خوش نداشت به
خاطر آنكه پسر عموى عامر است مورد اكرام قرار گيرد.
[209] ـ حوران منطقه وسيعى از محدوده
ادارى دمشق و داراى روستاهاى بسيار و مزارع فراوان است. معجم البلدان، ج 2
ص 358 .
[210] ـ ابومحمد عبدالرحمنبن ابىحاتم
رازى متوفاى 327 هـ صاحب كتاب: «تقدمة المعرفة لكتاب الجرح و التعديل» چاپ
1371 هـ حيدر آباد.
[211] ـ بقره / 143 .
[212] ـ نساء / 115 . مكتب اهلالبيتع
مراد و مصداق همه اينها را، مؤمنان صحابه مىداند چنانكه صريح آيه نيز بر
آن دلالت دارد. توضيح بيشتر آن به يارى خدا مىآيد.
[213] ـ تقدمة المعرفة لكتاب الجرح و
التعديل، ص 7 ـ 9 .
[214] ـ الاستيعاب فى اسماء الاصحاب
تأليف حافظ ابوعمر يوسفبن عبداللّهبن محمدبن عبدالبرّ نمرى قرطبى مالكى
متولد 363 و متوفاى 463 هـ . عبارت او را از حاشيه كتاب «الاصابه» آورديم.
[215] ـ اسد الغابه فى معرفة الصحابه،
تاليف ابوالحسن عزّالدين علىبن محمدبن عبدالكريم جزرى معروف به ابناثير
متوفاى 630 هـ ، ج 1 ص 3 .
[216] ـ الاصابه فى تمييز الصحابه تاليف
حافظ شهاب الدين احمدبن على... معروف به «ابنحجر» متولد 773 و متوفاى 853
هـ ، چاپ مصر 1385 هـ ، ج 1 ص 17 ـ 22 . و در كتاب «تقريب التهذيب» ج 2 ص
536 شماره 1479 درباره «ابوزرعه» گويد: «امام حافظ ثقه مشهور از طبقه
يازدهم راويان است كه در سال 264 هـ وفات كرد. مسلم و ترمذى و نسائى و
ابنماجه از او روايت كردهاند.
مىگويم: نمىدانم امام ابوزرعه در حق منافقين از اصحاب رسول خداص چه
مىگويد؟!
[217] ـ فتح / 18 .
[218] ـ مراجعه كنيد: مغازى واقدى ص 588
داستان بيعت شجره و امتاع الاسماع مقريزى ص 288 ، شارح اسماع الامتاع
«اوسبن خولى» را نام برده كه اشتباه است و صحيح آن است كه در متن آمده
است.
[219] ـ توبه / 101 .
[220] ـ اشاره است به داستان افك در
سوره نور آيات 11 ـ 17 كه بنابر روايت عايشه درياره برائت شخص او نازل شده،
و بنابر روايت غير او درباره برائت ماريه قبطيه نازل گرديده است. شرح و
بررسى همه روايات آن در كتاب «نقش عايشه در احاديث اسلام» آمده است.
[221] ـ جمعه / 11 .
[222] ـ مسند احمد ج 5 ص 390 و 453 .
صحيح مسلم باب صفات المنافقين. مجمع الزوائد، ج 1 ص 110 و ج 6 ص 195 .
مغازى واقدى ج 3 ص 1042 . امتاع الاسماع ص 477 . تفسير درّالمنثور، ج 3 ص
258 و 259 در تفسير آيه: «و همّوا بمالم ينالوا» توبه / 74 .
و در احاديث مكتب اهلالبيتع آمده استكه، اين واقعه در بازگشت رسول خدا(ص)
از حجة الوداع و به خاطر واقعه «غدير خم» و در سرزمين «جُحفه» بوده است.
مراجعه كنيد: بحار الانوار ج 28 ص 97 چاپ جديد تهران 1392 هـ .
[223] ـ احزاب / 30 ـ 32 .
[224] ـ تحريم / 4 و 10 ـ 12 .
[225] ـ مائده / 117 .
[226] ـ صحيح بخارى، كتاب التفسير،
باب:«و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم...»و كتاب الانبياء باب:«و اتخذ اللّه
ابراهيم خليلا»و ترمذى، ابواب صفة القيامة و تفسير سوره طه.
[227] ـ صحيح بخارى، كتاب الرقاق، ج 4 ص
95 . سنن ابنماجه، كتاب المناسك حديث 5830 و مسند احمد ج 1 ص 453 ، ج 3 ص
28 و ج 5 ص 48 .
[228] ـ صحيح مسلم، كتاب الفضائل ج 4 ص
1800 حديث 40 .
[229] ـ امام علىع پسر ابوطالب عموى
رسول خدا(ص)، بنابر روايت حاكم در مستدرك ج 3 ص 483 ، مالكى در فصول
المهمه، ابنمغازلى در مناقب، و شبلنجى در نور الأبصار ص 69 ، در 13 رجب سى
سال پس از عام الفيل در درون كعبه به دنيا آمد و در سال 35 هجرى مهاجران و
انصار با او بيعت كردند و در سال 40 هجرى در شب نوزدهم ماه رمضان ابنملجم
مرادى او را را ضربت زد و در روز بيست و يكم آن ماه به شهادت رسيد. صاحبان
كتب صحاح 536 حديث از او روايت كردهاند. شرح حال آن حضرت در كتابهاى:
استيعاب، اسد الغابة، اصابه و جوامع السيره موجود است. روايت آن حضرت
درباره منافقان در صحيح مسلم ج 1 ص 61 ، صحيح ترمذى ج 13 ص 177 ، سنن
ابنماجه باب يازدهم مقدمه. سنن نسائى ج 2 ص 271 ، خصائص نسائى ص 28 ، مسند
احمد ج 1 ص 84 و 95 و 128 ، تاريخ بغداد، ج 2 ص 255 و ج 8 ص 417 و ج 16 ص
426 ، حلية الاولياء ابونعيم ج 4 ص 185 كه گويد: اين حديث حديثى صحيح و
مورد اتفاق است، تاريخ الاسلام ذهبى ج 2 ص 198 ، تاريخ ابنكثير ج 7 ص 354
و نيز در شرح حال آن حضرت در كتابهاى: استيعاب ج 2 ص 461 ، اسد الغابة ج 4
ص 292 ، كنزالعمال ج 15 ص 105 و رياض النضره ج 2 ص 284 آمده است.
[230] ـ ام المؤمنين «امّ سلمه» پيش از
ازدواج با رسول خداص همسر «ابوسلمه» بود. با شوهرش اسلام آوردند و با هم به
حبشه هجرت كردند و سپس به مدينه آمدند. ابوسلمه در احد مجروح شد و در سال
سوم هجرى به شهادت رسيد و رسول خدا(ص) با ام سلمه ازدواج كرد. او پس از
شهادت امام حسين(ع) در سال 60 هـ وفات كرد. صاحبان كتب صحاح 378 حديث از او
روايت كردهاند. شرح حال او در اسد الغابه، و تقريب التهذيب آمده است. حديث
او درباره منافقان در صحيح ترمذى ج 13 ص 161 ، مسند احمد ج 6 ص 292 ،
استيعاب ج 2 ص 460 از طرق متعدد، تاريخ ابنكثير ج 7 ص 354 و كنزالعمال ج 6
ص 158 چاپ اول آمده است.
[231] ـ عبداللّهبن عباسبن عبدالمطلب
پسر عموى پيامبرص، سه سال پيش از هجرت به دنيا آمد و در سال 68 هـ در طائف
وفات كرد. صاحبان صحاح 1660 حديث از او روايت كردهاند. شرح حال او در
اسدالغابه، اصابه و جوامع السيره آمده است.
[232] ـ ابوذر، جندببن جناده، اسلامش
قديم و هجرتش متأخر بود. پس از جنگ بدر در ساير غزوات رسول خداص شركت داشت.
در سال 32 هجرى در حال تبعيد در زبده وفات كرد. صاحبان صحاح 281 حديث از او
روايت كردهاند. شرح حالش در تقريب، جوامع السيره و جلد دوم عبداللّهبن
سبا آمده است.
[233] ـ أنسبن مالك انصارى، روايت شده
كه 10 سال خادم رسول خداص بوده است. دستانش را تا آرنج به خاطر سفيدى ـ شبه
پيسى ـ با پماد ويژهاى پوشش مىداد و اين بخاطر دعاى امام على(ع) بر عليه
او بود كه حديث غدير را كتمان كرد و امام از خدا خواست تا سفيدى خاصى را بر
او بزند كه با عمامه پوشانده نگردد. خلاصه اين داستان در «اعلاق النفيسه» ص
132 و مشروح آن در شرح نهج البلاغه[ابنابىالحديد]ج 4 ص 388 موجود است. او
بعد از سال 90 هجرى در بصره وفات كرد. صاحبان صحاح 2286 حديث از او روايت
كردهاند. شرح حالش در اسد الغابه، تقريب التهذيب و جوامع السيره آمده است.
روايت او درباره منافقان در كنز العمال ج 7 ص 140 چاپ اول موجود است.
[234] ـ ابونجيد، عمرانبن حصين خزاعى،
در فتح خيبر اسلام آورد و با پيامبرص همراه شد. در كوفه قضاوت و در بصره در
سال 52 هجرى وفات كرد. صاحبان صحاح 180 حديث از او روايت كردهاند. روايت
او درباره منافقان در كنز العمال ج 7 ص 140 و شرح حال او در تقريب التهذيب
و جوامع السيره آمده است.
[235] ـ مستدرك صحيحين ج 3 ص 129 و كنز
العمال ج 15 ص 91 .
[236] ـ ابوسعيد مالكبن سنان خزرجى
خدرى، در جنگ خندق و پس از آن شركت كرد و در سال 63 يا 64 يا 65 يا 74 در
مدينه وفات نمود. صاحبان صحاح 1170 حديث از او روايت كردهاند. شرح حالش در
اسد الغابه، تقريب التهذيب و جوامع السيره آمده است. حديث او درباره
منافقان در صحيح ترمذى ج 13 ص 167 و حلية الاولياء ابونعيم ج 6 ص 284 موجود
است.
[237] ـ تاريخ بغداد ج 3 ص 153 .
[238] ـ جابربن عبداللّه انصارى، صحابى
فرزند صحابى، در بيعت عقبه با پدرش حضور داشت و در 17 غزوه با پيامبر شركت
كرد. در جنگ صفين نيز با امام علىع بود و پس از سال 70 هجرى در مدينه وفات
كرد. صاحبان صحاح 1540 حديث از او روايت كردهاند. شرح حالش در اسد الغابه،
تقريب التهذيب و جوامع السيره آمده است. روايتش درباره منافقان در استيعاب
ج 2 ص 462 ، رياض النضرة ج 2 ص 284 ، تاريخ ذهبى ج 2 ص 198 و مجمع الزوائد
ج 9 ص 133 موجود است.
[239] ـ سنن ترمذى ج 3 ص 165 باب مناقب
على. سنن ابنماجه باب فضل على حديث شماره 116 . خصائص نسائى ص 4 و 30 .
مسند احمد ج 1 ص 84 و 88 و 118 و 119 و 152 و 330 و ج 4 ص 281 و 368 و 370
و 372 و ج 5 ص 307 و 347 و 350 و 358 و 361 و 366 و 419 و 568 . مستدرك
صحيحين ج 2 ص 129 و ج 3 ص 9 . رياض النضرة ج 2 ص 222 ـ 225 . تاريخ بغداد ج
7 ص 377 و ج 8 ص 290 و ج 12 ص 343 و مصادر بسيار ديگر.
[240] ـ طبقات ابنسعد، ج 2 ص 190 ـ 192
. بقيه مصادر آن را در كتاب «عبداللّهبن سبا» جلد اول بجوئيد.
[241] ـ صحيح بخارى، كتاب العلم، باب
كتابة العلم، ج 1 ص 22 ـ 23 .
[242] ـ همان، كتاب الجهاد، ج 2 ص 120 و
كتاب الجزيه، باب اخراج اليهود من جزيرة العرب. صحيح مسلم كتاب الوصية، باب ترك
الوصية. ساير مصادر و نصوص آن را در كتاب «عبداللّهبن سبا» بجوئيد.
[243] ـ همان، كتاب الاعتصام بالكتاب و
السنة، باب كراهية الخلاف و باب قول المريض: قوموا عنّى من كتاب المرضى، باب
مرض النبى من كتاب المغازى. صحيح مسلم، كتاب الوصية، باب ترك الوصية. ساير
مصادر آن را در كتاب «عبداللّهبن سبا» بجوئيد.
[244] ـ مسند احمد، ج 6 ص 219 . ساير
مصادر را در كتاب «عبداللّهبن سبا» بجوئيد.
[245] ـ تاريخ طبرى، چاپ اروپا، ج 1 ص
1818 .
[246] ـ تاريخ ابىالفداء، ج 1 ص 164 .
[247] ـ طبقات ابنسعد، ج 2 قسمت دوم ص
57 . كنز العمال، ج 4 ص 53 حديث 1092 . تاريخ ابنكثير، ج 5 ص 243 . الغدير
علامه امينى به نقل از شرح الواهب زرقانى، ج 8 ص 281 . سنن ابنماجه حديث 627 .
و سوره آل عمران آيه 144 .
[248] ـ طبقات ابنسعد، ج 2 قسمت دوم ص
57 . تاريخ ابنكثير، ج 5 ص 243 . السيرة الحلبيه، ج 3 ص 390 ـ 391 . كنز
العمال، ج 4 ص 53 حديث 1092 و التمهيد باقلانى ص 192 ـ 193 .
[249] ـ انساب الأشراف، ج 1 ص 567 .
طبقات ابنسعد، ج 2 قسمت دوم ص 53 . كنزالعمال، ج 4 ص 53 . تاريخ الخميس، ج 2 ص
185 و السيرة الحلبيه، ج 3 ص 392 .
[250] ـ طبقات ابنسعد، ج 2 قسمت دوم ص
54 ، تاريخ طبرى، ج 1 ص 1817 ـ 1818 . تاريخ ابنكثير، ج 5 ص 243 . السيرة
الحلبيه، ج 3 ص 392 . سنن ابنماجه حديث 1627 . آيهاى كه بر عمر خوانده شد پيش
از آن نيز بوسيله «ابنامّ كلثوم» بر او تلاوت شده بود. تشكيك و شبهه در وفات
پيامبرص در آن روز از ويژگيهاى خليفه عمربن خطاب بوده است و مورخان و سيره
نويسان اين تشكيك را از شخص ديگرى نياوردهاند.
[251] ـ طبقات ابنسعد، ج 2 قسمت دوم ص
70 و نزديك به آن در البدء و التاريخ. كنز العمال، ج 4 ص 54 و 60 عقد الفريد، ج
3 ص 61 و نزديك به آن در تاريخ ذهبى، ج 1 ص 321 و 324 و 326 .
[252] ـ صحيح بخارى، كتاب الحدود، باب
رجم الحبلى من الزنا، ج 4 ص 120 .
[253] ـ فشرده اين خبر را از تاريخ طبرى
در ذكر حوادث پس از وفات پيامبر آورديم و روايات غير طبرى را در حاشيه يادآور
مىشويم. مشروح اين خبر را در كتاب عبداللّهبن سبا جلد اول آوردهايم.
[254] ـ تاريخ طبرى، ج 2 ص 456 و چاپ
اروپا، ج 1 ص 1838 . تاريخ ابناثير، ج 2 ص 125 . تاريخ الخلفاء ابنقتيبه، ج 1
ص 5 و نزديك به آن در كتاب سقيفه ابوبكر جوهرى و جزء دوم شرح نهج البلاغه
ابنابى الحديد در خطبه: «و من كلام له فى معنى الأنصار».
[255] ـ سيره ابنهشام، ج 4 ص 335 .
اسيدبن حضير در عقبه دوم حضور داشت و در احد ثابت قدم ماند و در همه جنگهاى
پيامبرص شركت كرد و ابوبكر هيچ يك از انصار را بر او مقدم نمىداشت. در سال 20
يا 21 هجرى وفات كرد و عمر خود نعش او را برداشت. صاحبان كتب صحاح 18 حديث از
او روايت كردهاند. شرح حال او در استيعاب، ج 1 ص 31 ـ 33 ، اصابه، ج 1 ص 64 و
جوامع السيره، ص 283 آمده است.
[256] ـ عويمبن ساعده در عقبه و بدر و
بعد از ان حضور داشت و در زمان خلافت عمر وفات كرد و عمر بر سر قبر او گفت:
«هيچكس از مردم روى زمين نمىتواند بگويد كه من از صاحب اين قبر بهترم.» شرح
حال او در استيعاب ج 3 ص 170 ، اصابه ج 3 ص 45 و اسد الغابه ج 4 ص 158 آمده
است.
[257] ـ عاصمبن عدى هم پيمان انصار و
سيّد بنىعجلان، در جنگ احد و بعد از آن حضور داشت و در سال 45 هجرى وفات كرد.
شرح حال او در استيعاب ج 3 ص 133 ، اصابه ج 2 ص 237 و اسد الغابه ج 3 ص 75 آمده
است.
[258] ـ حباببن منذر در غزوه بدر و بعد
آن حضور داشت و در زمان خلافت عمر وفات كرد. شرح حال او در استيعاب در حاشيه
اصابه، ج 1 ص 351 ، اصابه، ج 1 ص 302 ، اسد الغابه، ج 1 ص 364 و جمهره ابنحزم
ص 359 آمده است.
[259] ـ امام علىع هنگامى كه اين برهان
مهاجران را شنيد گفت: «به درخت نبوت استدلال كردند و ميوه آن را ضايع نمودند.»
(نهج البلاغه و شرح آن از ابنابى الحديد، چاپ اول ج 2 ص 2)
[260] ـ دنباله اين گفتگو را براى
اختصار نياورديم.
[261] ـ تاريخ يعقوبى، ج 2 ص 103 و
موفقيات زبيربن بكار ص 579 .
[262] ـ تاريخ طبرى، ج 3 ص 208 و چاپ
اروپا، ج 1 ص 1818 و در تاريخ ابناثير، ج 2 ص 123 گويد: «انصار اين سخن را بعد
از آنكه عمر با ابوبكر بيعت كرد بيان داشتند.»
[263] ـ سيره ابنهشام، ج 4 ص 336 و همه
كسانى كه حديث «فلتة» را روايت كردهاند. حديث فلتة و ديدگاه عمر درباره بيعت
با ابوبكر پس از اين بحث خواهد آمد.
[264] ـ شرح نهج البلاغه ابنابى
الحديد، ج 2 ص 2 . به نقل از سقيفه ابوبكر جوهرى كه گويد: «هنگامى كه قبيله اوس
ديدند ممكن است با يكى از رؤساى قبيله خزرج بيعت شود، اسيدبن حضير ـ رئيس
اوسيان ـ برخاست و از روى حسادت و رقابت با سعد، با ابوبكر بيعت كرد.
[265] ـ اين موضعگيرى آشكار مىكند كه
سياست آن دو خليفه در شدت و نرمى از پيش هماهنگ شده بود.
[266] ـ تاريخ طبرى، ج 3 ص 455 ـ 459 و
چاپ اروپا، ج 1 ص 1843 .
[267] ـ شرح نهج البلاغه ابنابى
الحديد، ج 1 ص 133 و در ص 74 آن نيز با عبارتى ديگر.
[268] ـ عقد الفريد، ج 4 ص 258 . شرح
ابنابى الحديد، ج 1 ص 132 و 74 . الموفقيات زبيربن بكار ص 577 ـ 580 و 583 و
592 كه ابنابى الحديد نيز در ج 2 ص 2 ـ 16 آن را از او روايت مىكند.
[269] ـ الموفقيات زبيربن بكار، ص 580 .
[270] ـ تاريخ طبرى، ج 2 ص 458 و چاپ
اروپا، ج 1 ص 1843 . تاريخ ابناثير، ج 2 ص 224 . زبيربن بكار در موفقيات ـ
بنابر روايت ابنابى الحديد ج 6 ص 287 شرح نهجالبلاغه ـ گويد: «ابوبكر با آنها
نيرومند شد» مورخان زمان ورود قبيله اسلم را مشخص نكردهاند و گمان قوى آن است
كه آنها در روز سه شنبه آمده باشند. شيخ مفيد در كتاب جمل ص 43 گويد: «اين
قبيله آمده بود تا از مدينه خرما بخرد».
[271] ـ الموفقيات، ص 578 . الرياض
النضرة، ج 1 ص 164 و تاريخ الخميس، ج 1 ص 188 .
[272] ـ سيره ابنهشام، ج 4 ص 340 .
تاريخ طبرى، ج 3 ص 203 و چاپ اروپا، ج 1 ص 1829 . عيون الاخبار ابنقتيبه، ج 2
ص 234 . الرياض النضرة، ج 1 ص 167 . تاريخ ابن كثير، ج 5 ص 248 . تاريخ الخلفاء
سيوحى، ص 47 . كنز العمال، ج 3 ص 129 حديث 2253 . السيرة الحلبية، ج 3 ص 397 .
بخارى در صحيح ج 4 ص 165 نيز با اندكى اختلاف خطبه عمر را از قول انس روايت
كرده است. و از كسانى كه فقط خطبه ابوبكر را روايت كردهاند ابوبكر جوهرى است
كه ابنابى الحديد در شرح نهج البلاغه، ج 1 ص 134 از كتاب سقيفه او روايت كرده
است و نيز، صفوة الصفوه، ج 1 ص 98 .
[273] ـ طبقات ابنسعد، ج 2 قسمت دوم ص
78 چاپ ليدن.
[274] ـ سيره ابنهشام، ج 4 ص 343 .
تاريخ طبرى، ج 2 ص 450 و چاپ اروپا، ج 1 ص 1830 . تاريخ ابناثير، ج 2 ص 126 .
تاريخ ابنكثير، ج 5 ص 248 . السيرة الحلبية، ج 3 ص 392 و 394 كه او روز پايان
بيعت با ابوبكر و رفتن به سوى رسول خداص را مشخص نكرده است.
[275] ـ سيره ابنهشام، ج 4 ص 343 .
[276] ـ طبقات ابنسعد، ج 2 قسمت دوم ص
70 . كامل ابناثير، ج 2 در ذكر حوادث سال يازدهم.
[277] ـ نص عبارت از طبقات ابنسعد 2 /
ق 2 ص 70 است و در البدء و التاريخ نزديك به آن و كنزالعمال (ج 2 ص 54 و 60)
گويد: «دفن و خاكسپارى او به وسيله چهار نفر از مردم انجام شد» سپس آنچه را كه
ما در متن آورديم آورده است.
[278] ـ عقد الفريد، ج 3 ص 61 و نزديك
به آن نص ذهبى است در تاريخ او، ج 1 ص 321 و 324 و 326 .
[279] ـ كنز العمال، ج 3 ص 140 .
[280] ـ سيره ابنهشام، ج 4 ص 344 .
تاريخ طبرى، ج 2 ص 452 و 455 و چاپ اروپا، ج 1 ص 1833 و 1837 . تاريخ ابنكثير،
ج 5 ص 270 . اسد الغابه، ج 1 ص 34 . و در روايات ديگر چنين آمده كه شنيدن صداى
بيلها در سه شنبه شب بوده است. چنانكه در طبقات ابنسعد، ج 2 ق 2 ص 78 ، و
تاريخ الخميس، ج 1 ص 191 و تاريخ ذهبى، ج 1 ص 327 آمده است. و صحيحتر آن است
كه دفن در چهارشنبه شب بوده است. و در مسند احمد، ج 6 ص 62 گويد: در آخر
چهارشنبه شب بوده است ونيز در ص 242 و 274 آن آمده است كه: «ندانستيم در كجا
دفن مىشود تا آنكه شنيديم...».
[281] ـ طبقات ابنسعد، ج 2 ق 2 ص 78 .
[282] ـ همان.
[283] ـ الموفقيات، ص 583 .
[284] ـ تاريخ يعقوبى، ج 2 ص 124 ـ 125
. سفيقه ابوبكر جوهرى به نقل ابنابى الحديد درشرح نهجالبلاغه، ج 2 ص 13 كه
مشروح آن نيز در ج 1 ص 74 آن آمده است، و الامامة و السياسة، ج 1 ص 14 با
عبارتى نزديك به آن
[285] ـ مقدادبن عمرو يا مقدادبن اسود
كندى فرزند ثعلبهبن مالك بود كه پدرش در قوم و قبيله خويش مرتكب قتل شد و به
حَضْرَمَوت رفت و با قبيله كنده هم پيمان شد و از آنان زن گرفت و او مقداد را
به دنيا آورد. مقداد كه بزرگ شد با ابوشمربن حجر كندى درگير شد و پاى او را با
شمشير زد و به مكه گريخت و همپيمان اسودبن عبد يغوث شد و اسود او را به
پسرخواندگى برگزيد و از آن به بعد «مقدادبن اسود كندى» ناميده شد و هنگامى كه
آيه شريفه احزاب / 5«ادعوهم لآبائهم»: «آنها را به نام پدرانشان بخوانيد» نازل
گرديد «مقدادبن عمرو»ش گفتند. پيامبر(ص) فرموده است: «خداوند مرا فرمان داده تا
چهار تن از اصحابم را دوست بدارم و آگاهم نموده كه او نيز آنان را دوست دارد»
گفته شد: كيانند؟ فرمود: «على و مقداد و سلمان و ابوذر» مقداد در سال 33 هجرى
وفات كرد. مراجعه كنيد: استيعاب در حاشيه اصابه، ج 3 ص 451 و اصابه، ج 3 ص 433
ـ 434 .
[286] ـ براءبن عازب از كسانى بود كه
پيامبرص در غزوه بدر او را به خاطر سن كمش بازگردانيد. در چهارده غزوه با
پيامبر همراه بود و در جمل و صفين و نهروان در كنار على(ع) بود. در كوفه ساكن
شد و در آنجا خانهاى ساخت و در زمان حكومت مصعببن عمير وفات كرد. استيعاب در
حاشيه اصابه ج 1 ص 143 ـ144 و اصابه ج 1 ص 146 .
[287] ـ ابىّبن كعب در عقبه حضور يافت
و با پيامبرص بيعت كرد و در غزوه بدر و غزوههاى پس از آن حضور داشت. از كاتبان
رسول خدا(ص) بود و در اواخر خلافت عمر يا اوايل خلافت عثمان وفات كرد. استيعاب،
ج 1 ص 27 ـ 30 و اصابه، ج 1 ص 31 ـ 32 .
[288] ـ در روايت ابنابى الحديد گويد
كه اين كار در شب پس از وفات پيامبرص انجام شد.
[289] ـ اين زيادت در نسخه ابنابى
الحديد و الامامه و السياسه آمده است.
[290] ـ مسند احمد، ج 1 ص 55 . تاريخ
طبرى، ج 2 ص 466 و چاپ اروپا، ج 1 ص 1822 . تاريخ ابناثير، ج 2 ص 124 . تاريخ
ابنكثير، ج 5 ص 246 . صفوة الصفوه، ج 1 ص 97 . شرح ابنابى الحديد، ج 1 ص 123
. تاريخ الخلفاء سيوطى، ص 45 . سيره ابنهشام، ج 4 ص 338 و تيسير الوصول، ج 2 ص
41 .
[291] ـ علاوه بر مصادر پيشين مصادرى كه
از پى مىآيد تصريح كردهاند كه اين گروه از بيعت با ابوبكر سرباز زدند و در
خانه فاطمه گرد آمدند. از جمله مصادرى كه نام برخى از آنان را آورده و گفته است
كه اجتماع آنها براى بيعت با على بود، اينهايند: الرياض النضرة، ج 1 ص 167 .
تاريخ الخميس، ج 1 ص 188 . ابنعبد الربّه، ج 3 ص 64 . تاريخ ابىالفداء، ج 1 ص
156 . ابنشحنه در حاشيه الكامل ص 112 . ابوبكر جوهرى به روايت ابنابى الحديد،
ج 1 ص 130 ـ 134 و السيرة الحلبيه ص 394 و 397 .
[292] ـ انساب الأشراف، ج 1 ص 587 .
[293] ـ تاريخ طبرى، ج 2 ص 619 و چاپ
اروپا، ج 1 ص 2140 . مروج الذهب، ج 1 ص 414 . ابنعبدربّه، ج 3 ص 69 . كنز
العمال، ج 3 ص 135 . منتخب كنز ج 2 ص 171 . الامامه و السياسه ج 1 ص 18 . كامل
مبرّد به روايت ابنابى الحديد، ج 1 ص 130 ـ 131 . ابوبكر جوهرى به روايت
ابنابى الحديد ج 9 ص 130 . لسان الميزان، ج 4 ص 189 . تاريخ ابنعساكر و مرآة
الزمان سبطبن جوزى در شرح حال ابوبكر و تاريخ ذهبى، ج 1 ص 388 .
[294] ـ تاريخ يعقوبى، ج 2 ص 115 .
[295] ـ ابوسليمان خالدبن وليد بعد از
صلح حديبيه به مدينه هجرت كرد و در فتح مكه حضور داشت. ابوبكر او را فرمانده
سپاهيان كرد و سيف اللّهاش ناميدهاند. در سال 21 يا 22 هجرى در حمص يا مدينه
وفات كرد. استيعاب، ج 1 ص 405 ـ 408 .
[296] ـ ثابتبن قيسبن شماس انصارى در
غزوه احد و بعد از آن حضور داشت و در جنگ يمامه همراه با خالد كشته شد.
استيعاب، ج 1 ص 193 و اصابه، ج 1 ص 197 .
[297] ـ زيادبن لبيد انصارى از مدينه به
مكه رفت و در كنار رسول خدا بود تا با او به مدينه هجرت كرد. در عقبه و بعد از
آن حضور داشت و در اوايل خلافت معاويه وفات كرد. استيعاب، ج 1 ص 545 . اصابه 1
/ 540 و جمهرة الانساب ص 356 .
[298] ـ محمدبن مسلمه در جنگ بدر و بعد
از آن حضور داشت و از كسانى بود كه با علىع بيعت ننمود و در جنگهاى او شركت
نكرد. در سال 43 يا 46 يا 47 وفات كرد. استيعاب، ج 3 ص 315 . اصابه 3 / 363 ـ
364 و جمهرة الأنساب ص 341 .
[299] ـ مراجعه كنيد: انساب الاشراف ج 1
ص 585 .
[300] ـ ابوعوف، سلمهبن سلامهبن وقش
انصارى در عقبه اول و دوم حضور داشت و سپس در بدر و بعد از آن نيز شركت نمود.
در سال 45 در مدينه وفات كرد. استيعاب 2 / 84 و اصابه 2 / 63 .
[301] ـ ابوسعيد، سلمهبن اسلم انصارى
در غزوه بدر و بعد از آن حضور داشت و در سال 14 هجرى در واقعه جِسر ابوعبيد
كشته شد. استيعاب، ج 2 ص 83 و اصابه 2 / 61 .
[302] ـ تاريخ طبرى، ج 2 ص 433 و 444 .
شرح ابنابى الحديد، ج 1 ص 130 ـ 134 و ج 2 ص 819 .
[303] ـ رياض النضرة، ج 1 ص 218 . شرح
نهج البلاغه، ج 1 ص 132 و ج 6 ص 293 . تاريخ الخميس، ج 2 ص 169 .
[304] ـ تاريخ يعقوبى، ج 2 ص 126 .
[305] ـ شرح نهج البلاغه ابنابى
الحديد، ج 1 ص 134 و ابنشحنه در حاشيه الكامل، ج 11 ص 13 .
[306] ـ ابنعبدربّه، ج 3 ص 64 و تاريخ
ابوالفداء، ج 1 ص 156 .
[307] ـ انساب الاشراف، ج 1 ص 586 ، كنز
العمال، ج 3 ص 140 . رياض النضرة، ج 1 ص 167 . ابوبكر جوهرى به روايت ابنابى
الحديد، ج 1 ص 132 و 134 و ج 6 ص 2 . تاريخ الخميس، ج 1 ص 178 و تاريخ ابنشحنه
در حاشيه الكامل ج 11 ص 113 .
[308] ـ مروج الذهب، ج 1 ص 100 . شرح
نهج البلاغه ابنابى الحديد، جزء 20 ص 481 چاپ ايران، در شرح سخن امام علىع كه
فرموده: «زبير از ما بود تا آنگاه كه پسرش[= عبداللّهبن زبير]بزرگ شد.»
[309] ـ ديوان حافظ ابراهيم چاپ مصر.
[310] ـ تاريخ يعقوبى، ج 2 ص 126 .
[311] ـ تاريخ طبرى، ج 2 ص 433 و 444 و
446 و چاپ اروپا، ج 1 ص 1818 و 1820 و 1822 . عبقرية عمر محمود عقّاد ص 173 .
رياض النضرة، ج 1 ص 167 . تاريخ الخميس، ج 1 ص 188 شرح ابنابى الحديد ج 1 ص
122و 132 و 134 و 58 و ج 2 ص 5 . كنز العمال، ج 3 ص 128 .
[312] ـ سقيفه ابوبكر جوهرى به روايت
ابنابى الحديد در شرح نهج البلاغه، ج 2 ص 2 ـ 5 .
[313] ـ شرح نهج البلاغه ابنابى
الحديد، ج 1 ص 134 و ج 2 ص 2 ـ 5 .
[314] ـ شرح نهج البلاغه ابنابى
الحديد، ج 1 ص 134 و ج 2 ص 2 ـ 5 .
[315] ـ تاريخ يعقوبى، ج 2 ص 126 .
[316] ـ مروج الذهب 1/414 و الامامة و
السياسة 1/12 ـ 14 با اندكى اختلاف.
[317] ـ تاريخ يعقوبى، ج 2 ص 126 .
[318] ـ ابوبكر جوهرى در كتاب سقيفه به
روايت ابنابى الحديد در شرح نهج البلاغه ج 6 ص 5 ـ 28 . و ابنقتيبه، ج 1 ص 12
.
[319] ـ شرح ابنابى الحديد، ج 2 ص 67 و
صفين نصربن مزاحم ص 182 .
[320] ـ در تيسير الوصول آمده است كه
گفت: «نه به خدا، و نه هيچ يك از بنىهاشم.»
[321] ـ تاريخ طبرى، ج 2 ص 448 و چاپ
اروپا ج 1 ص 1825 . صحيح بخارى، كتاب المغازى ج 3 ص 38 . صحيح مسلم، ج 1 ص 72 و
ج 5 ص 153 . تاريخ ابنكثير ج 5 ص 285 ـ 286 . ابنعبدربّه ج 3 ص 64 . ابناثير
ج 2 ص 126 فشرده. كفاية الطالب ص 225 ـ 226 . شرح نهج البلاغه ابنابى الحديد ج
1 ص 122 . مروج الذهب ج 2 ص 414 . التنبيه و الاشراف ص 250 . الصواعق المحرقه ج
1 ص 12 . تاريخ الخميس ج 1 ص 193 . الامامه و السياسه ج 1 ص 14 . استيعاب در
حاشيه اصابه ج 2 ص 244 . تاريخ ابوالفداء ج 1 ص 156 . البدء و التاريخ ج 5 ص 66
. انساب الاشراف ج 1 ص 586 . اسدالغابه ج 3 ص 332 چاپ قاهره. تاريخ يعقوبى، ج 2
ص 126 و الغدير ج 3 ص 102 به نقل از الفصلابنحزم ص 96 ـ 97 . ما اين حديث را
فشرده آورديم.
[322] ـ انساب الاشراف، ج 1 ص 587 .
[323] ـ الموفقيات ص 590 . و در اسد
الغابه گويد: «فروهبن عمرو انصارى در عقبه و بدر و بعد از آنها با رسول خداص
همراه بود.»
[324] ـ خالدبن سعيدبن عاص سومين يا
چهارمين نفر از پيشگامان به سوى اسلام بود. ابنقتبه گويد: «او پيش از ابوبكر
اسلام آورد» و ابنابى الحديد گويد: «او از كسانى است كه به حبشه هجرت كردند و
رسول خداص وى و دو برادرش را به كارگزارى صدقات مذحج و صنعاى يمن منسوب فرمود.
سپس همگى بازگشتند و بعدها با هم به شام رفتند و در آنجا كشته شدند و خالد در
روز يكشنبه دو شب پيش از پايان جمادىالاول سال 13 در اُجنادين به شهادت رسيد.»
مراجعه كنيد: استيعاب، ج 1 ص 398 ـ 400 . اصابه 1/406 . اسدالغابه، 2/82 و شرح
ابنابى الحديد، ج 6 ص 13 و 16 .
[325] ـ اسدالغابه، ج 2 ص 82 . شرح
ابنابى الحديد، ج 2 ص 135 چاپ مصر.
[326] ـ تاريخ طبرى، ج 2 ص 586 و چاپ
اروپا، ج 1 ص 2079 . تهذيب تاريخ ابنعساكر ج 5 ص 51 . و در انصابالاشراف ج 1
ص 588 گويد: «خالدبن سعيد مدتى از بيعت با ابوكر امتناع كرد.»
[327] ـ تاريخ يعقوبى، ج 2 ص 126 .
[328] ـ اسدالغابه، ج 2 ص 82 و مشروح آن
در شرح ابنابى الحديد، ج 1 ص 135 به نقل از سقيفه ابوبكر جوهرى.
[329] ـ تاريخ طبرى، ج 2 ص 586 ، و چاپ
اروپا، ج 1 ص 2079 . تهذيب تاريخ ابنعساكر، ج 5 ص 51 ، در انسابالأشراف ج 1 ص
588 گويد: «خالدبن سعيد مدتى از بيعت با ابوبكر سرباز زد».
[330] ـ سعدبن عباده در عقبه و غزوههاى
رسول خدا حضور داشت مگر در غزوه بدر كه حضور و عدم حضورش در آن مورد اختلاف
است. مردى جواد و سخى بود. در فتح مكه پرچمدار انصار بو و آنگاه كه ندا در داد:
«امروز روز جنگ و روزى است كه اهل حرم اسير گردند» رسول خداص پرچم را از او
گرفت و به دست پسرش قيس داد. او با ابوبكر بيعت نكرد تا در سال 15 به وسيله دو
تير كشته شد و در حوارين دفن گرديد. مراجعه كنيد: استيعاب، ج 2 ص 23 ـ 37 ،
اصابه، ج 2 ص 27 ـ 28 و جمهره ابنحزم ص 65 .
[331] ـ تاريخ طبرى 3/459 و چاپ اروپا
1/1844 . ابناثير 2/126 . كنزالعمال 3/134 حديث 2296 . الامامة و السياسة
1/101 و السيرة الحلبية 4/397 .
[332] ـ رياض النضرة، 1 / 168 و ديگر
مصادر.
[333] ـ طبقات ابنسعد، ج 3 ق 2 ص 145 .
تهذيب تاريخ ابنعساكر، ج 6 ص 90 .كنز العمال، ج 3 ص 134 شماره 2296 و السيرة
الحلبية، ج 3 ص 397 .
[334] ـ حوارين بخشى است معروف از منطقه
حلب. معجم البلدان
[335] ـ انساب الاشراف، ج 1 ص 589 و
العقد الفريد، ج 3 ص 64 ـ 65 با اندكى اختلاف.
[336] ـ تبصرة العوام چاپ تهران ص 32 .
[337] ـ مروج الذهب، ج 2 ص 301 و 304 .
[338] ـ العقد الفريد، ج 4 ص 259 ـ 260
.
[339] ـ طبقات ابنسعد، ج 3 ق 2 ص 145 و
المعارف ابوحنيفه دينورى ص 113 .
[340] ـ اسد الغابه شرح حال سعدبن
عباده.
[341] ـ مانند محبّ الدين طبرى در رياض
النضرة و ابنعبد البرّ در استيعاب.
[342] ـ مشروح آن را در جلد اول كتاب
«عبد اللّهبن سبا» ملاحظه نمائيد.
[343] ـ تاريخ طبرى چاپ اروپا ج 1 ص
2138 .
[344] ـ عقد الفريد، ج 4 ص 284 كه ما آن
را فشرده آورديم.
[345] ـ انساب الأشراف، ج 5 ص 16 و
نزديك به آن در طبقات ابنسعد ج 3 ق 1 ص 247 و شرح حال عمر در استيعاب و
منتخب كنز العمال ج 4 ص 429 .
[346] ـ رياض النضرة، ج 2 ص 95 چاپ دوم
مصر 1373 هـ .
[347] ـ انساب الأشراف، ج 5 ص 17 .
[348] ـ سراة كوهى است به سمت طائف.
بلاد ديگرى را نيز بدين نام گفتهاند. معجم البلدان
[349] ـ انساب الأشراف، ج 5 ص 18 و
نزديك به آن در عقد الفريد ج 3 ص 73 .
[350] ـ همان، ص 20 .
[351] ـ همان، ص 18 .
[352] ـ همان ص 19 و نزديك به آن در عقد
الفريد 3/74 .
[353] ـ همان و طبقات ابنسعد، ج 3 ق 1
ص 43 .
[354] ـ طبقات ابنسعد، شرح حال سعيدبن
عاص، ج 5 ص 20 ـ 22 چاپ اروپا.
[355] ـ طبقات ابنسعد، ج 5 ص 20 ـ 22 و
سيره ابنهشام، ج 2 ص 277 . و سعيدبن عاص در زمان وفات رسول خداص حدودا نه
سال داشت.
[356] ـ و نزديك آن در عقد الفريد، ج 3
ص 74 .
[357] ـ انساب الأشراف، ج 5 ص 21 .
[358] ـ اين روايت در عقدالفريد 3 / 76
نيز آمده است.
[359] ـ تاريخ طبرى، ج 5 ص 152 ـ 153 و
چاپ اروپا ج 1 ص 3066 . كنزالعمال ج 3 ص 161 حديث 2471 و تاريخ ابناعثم ص
160 ـ 161 .
[360] ـ انساب الاشراف، ج 5 ص 70 . حاكم
نيز در مستدرك ج 3 ص 114 فال بد على از بيعت طلحه را روايت كرده است.
[361] ـ تاريخ طبرى، ج 5 ص 153 و چاپ
اروپا ج 1 ص 3068 .
[362] ـ صحيح بخارى، كتاب الحدود، ج 4 ص
120 و ابوبكر، عبداللّهبن ابىقحافه تيمى مادرش امالخير سلمى يا ليلى بنت
صخر تيمى، دو يا سه سال بعد از عام الفيل به دنيا آمد. در هجرت رسول خداص
به مدينه همراه آن حضرت بود و در «سُنح» مسكن گزيد و براى مردم شير
گوسفندانشان را مىدوشيد تا به خلافت رسيد و شش ماه پس از آن به مدينه
منتقل شد و در سال 13 هجرى وفات كرد. صاحبان كتب صحاح 142 حديث از او روايت
كردهاند. شرح حال او در اسدالغابه، تاريخ ابناثير، ج 2 ص 163 و جوامع
السيره ص 278 آمده است.
[363] ـ صحيح بخارى، كتاب الحدود ج 4 ص
120 و ابوحفص، عمربن خطاببن نفيل قرشى عدوى، مادرش حنمه بنت هاشم يا
هشامبن مغيره مخزومى، 5 سال و اندى پس از بعثت در مكه اسلام آورد و در بدر
و غزوات بعد آن حضور داشت. ابوبكر در بيمارى منجر به مرگش او را جانشين خود
قرار داد. با ضربت ابولؤلؤ وفات كرد و در محرم سال 24 هجرى در كنار ابوبكر
به خاك سپرده شد. صاحبان كتب صحاح 537 حديث از او روايت كردهاند. شرح حالش
در استيعاب، اسدالغابه و جوامعالسيره ص 276 آمده است.
[364] ـ ابوعبيده، عامربن عبداللّهبن
جراح، گوركن مكه، در بدر و ديگر غزوات حضور داشت و در طاعون منطقه عمواس
نزديك بيت المقدس در سال 18 هـ وفات كرد. صاحبان صحاح 14 حديث از او روايت
كردهاند. شرح حالش در اسد الغابه، جوامع السيره ص 284 و طبقات ابنسعد ج 2
قسمت 2 ص 74 چاپ اروپا آمده است.
[365] ـ بشيربن سعدبن ثعلبه خزرجى گفته
شده اولين كسى كه با ابوبكر ـ به خاطر حسادت با سعدبن عباده ـ بيعت كرد او
بود و در جنگ عين التمر كشته شد. حديث او را نسائى در سنن خود آورده است.
شرح حال او را در عبداللّهبن سبا ج 1 ص 96 و تقريب التهذيب ج 1 ص 103
بجوئيد.
[366] ـ شرح حال او گذشت.
[367] ـ ابوعبداللّه، سالم مولى
ابىحذيفهبن عتبهبن ربيعه اموى، از اهالى اصطخر فارس بود. همسر ابوحذيفه
آزادش كرد و ابوحذيفه او را پسر خوانده خويش گرفت و بدينخاطر، از مهاجران
به شمار آيد. پيش از رسول خداص به مدينه هجرت كرد و امام جماعت مهاجران و
از جمله عمربن خطاب بود. زيرا قرآن را از همه آنها بهتر مىدانست.
پيامبر(ص) ميان او و معاذ انصارى پيمان برادرى بست و در جنگ يمامه كشته شد
شرح حال او در اسد الغابه و اصابه آمده است.
[368] ـ الاحكام السلطانية، ماوردى ص 7
ـ 11 چاپ دوم 1356 هـ مؤلف از بزرگان فقهاى شافعى و داراى مصنفات بسيار
است. و الاحكام السلطانية قاضى ابويعلى حنبلى ص 7 ـ 11 چاپ اول مصر 1356 .
اعتماد ما بر اين دو كتاب ـ در بين كتب مكتب خلفا ـ از آن رو است كه اين
گونه كتابها همانند كتاب خراج ابىيوسف، تنها براى تدوين احكام حكومتى و
عمل به آن براساس ديدگاه مكتب خلفا تأليف گرديده، و برخلاف كتابهائى است كه
براى مناظره، و نه عمل به آن، تدوين شده است.
[369] ـ عباسبن عبدالمطلب، مادرش نتيله
بنت خباب نمرى. در بيعت عقبه با رسول خداص حضور يافت و در بدر به اسارت
درآمد و براى خلاصى خود و دو برادرزادهاش عقيل و نوفل فدا داد و آزاد شد.
پيش از فتح مكه هجرت كرد و در آن حضور يافت. عمربن خطاب در سال قحطى به
وسيله او طلب باران نمود و در سال 32 هـ وفات كرده. صاحبان صحاح 35 حديث از
او روايت كردهاند. شرح حالش در اسد الغابه و جوامع السيره ص 281 ، آمده
است.
[370] ـ الاحكام السلطانية ماوردى ص 6 ـ
7 .
[371] ـ همان ص 10 . از سخنان و ديدگاه
آنها آشكار مىشود كه ايشان دين خود را از آنچه اتفاق افتاده برگرفتهاند،
و آنچه پيش آمده همان دين است و در اين باره اختلافى ندارند و اختلاف آنها
تنها در چگونگى اتفاق و پيش آمد است و بس!
[372] ـ همان، ص 15 .
[373] ـ الاحكام السلطانية ابويعلى
حنبلى ص 7 ـ 11 .
[374] ـ همان ص 7 ـ 8 و در چاپ ديگر ص
20 ـ 23 . و ابنعمر عبداللّهبن عمربن الخطاب، مادرش زينب بنت مظعون بود.
رسول خداص بهخاطر سن كمش او را از شركت در احد بازداشت و در ديگر غزوات
حضور داشت. روايات متعددى در ستايش خود و پدرش از او روايت شده است. او شصت
سال پس از رسول خدا(ص) در مراسم حج فتوى داد. گفتهاند: حديثش نيكوست، ولى
فقهش نيكو نيست. در هيچ يك از جنگها همراه امام علىع نشد و سپس در هنگام
مرگ از اين كار خود اظهار پشيمانى مىكرد و مىگفت: «در جان خود ايرادى از
دنيا نمىيابم جز آنكه در كنار على ابنابيطالب با «فئه باغيه» و گروه
ستمكار نجنگيدم» سبب وفاتش آن بود كه حجّاج دستور داد مردى سر نيزه مسمومى
را در شلوغى و ازدحام بر پاى او فرو كند و او در سال 73 فوت كرد. صاحبان
صحاح 2630 حديث از او روايت كردهاند. شرح حالش در اسد الغابه و سير
النبلاء و جوامع السيره ص 275 آمده است.
[375] ـ الارشاد فى الكلام از امام
الحرمين عبد الملكبن عبداللّه جوينى ص 424 چاپ قاهره 1369 هـ
[376] ـ شرح سنن ترمذى، ج 13 ص 299 ، از
امام ابوبكر محمدبن عبداللّه اشبيلى مشهور به ابنعربى.
[377] ـ بقره / 30 .
[378] ـ جامع احكام القرآن يا تفسير
قرطبى از امام ابوعبداللّه محمدبن احمدبن ابىبكر اندلسى ج 1 ص 269 ـ 272
چاپ مصر 1387 هـ .
[379] ـ المواقف فى علم الكلام تأليف
قاضى عبد الرحمنبن احمد ايجى، ج 8 ص 351 ـ 353 چاپ مصر 1325 هـ .
[380] ـ مراجعه كنيد: شرح مواقف سيد
شريف جرجانى كه با خود كتاب در مصر به چاپ رسيده است.
[381] ـ صحيح مسلم، كتاب الأمارة ج 6 ص
20 ـ 22 و حذيفهبن اليمان العبسى، پدرش در جاهليت كسى را كشت و به مدينه
گريخت و در آنجا ازدواج كرد و با بنىعبد الاشهل هم پيمان شد. و چون با
يمانيان هم پيمان شد، او را يمان گفتهاند و نامش حسل است. حذيفه در غزوه
خندق و بعد آن حضور داشت و در زمان عمر حاكم مدائن شد و در سال 36 هـ چهل
روز پس از بيعت امام على ع در آنجا وفات كرد. صاحبان صحاح 225 حديث از او
روايت كردهاند. شرح حالش در استيعاب، اسد الغابه، اصابه و جوامع السيره ص
277 آمده است.
[382] ـ شرح نووى بر صحيح مسلم ج 12 ص
229 و سنن بيهقى ج 8 ص 158 ـ 159 .
[383] ـ التمهيد، باب ذكر ما يوجب خلع
الامام و سقوط فرض طاعته، چاپ قاهره 1366 هـ كه ما فشرده آن را آورديم.
[384] ـ شورى / 38 .
[385] ـ مراجعه كنيد: مفردات راغب، لسان
العرب و معجم الفاظ القرآن، مادّه «شور».
[386] ـ لسان العرب، مادّه «بيع».
[387] ـ همان، مادّه «صفق».
[388] ـ سيره ابنهشام، ج 1 ص 141 ـ 143
.
[389] ـ فتح / 10 .
[390] ـ همان، ج 2 ص 40 ـ 42 .
[391] ـ ايام تشريق روزهاى يازدهم و
دوازدهم و سيزدهم ماه ذىحجّه است.
[392] ـ سيره ابنهشام، ج 2 ص 47 ـ 56 .
[393] ـ امتاع الأسماع مقريزى، ص 274 ـ
291 .
[394] ـ صحيح بخارى، كتاب الأحكام باب
البيعه حديث 5 . صحيح مسلم، كتاب الاماره باب البيعه حديث 90 . سنن نسائى،
كتاب البيعة باب البيعه فى ما يستطيع الانسان.
[395] ـ سنن نسائى، كتاب البيعه باب
البيعه...
[396] ـ صحيح بخارى، كتاب الأحكام باب
البيعه.
[397] ـ صحيح بخارى، كتاب الأحكام باب
بيعة الصغير. سنن نسائى، كتاب البيعة باب بيعة الغلام. و هرماسبن زياد،
ابوحيدر بصرى باهلى از قيس عيلان در يمامه وفات كرد. شرح حالش در اسد
الغابه و تقريب التهذيب آمده است.
[398] ـ صحيح بخارى، كتاب الأحكام باب
السمع و الطاعه للامام... حديث 3 . صحيح مسلم، كتاب الأماره باب وجوب طاعة
الأمراء... حديث 1839 . سنن ابنماجه، كتاب الجهاد، حديث 2863 . سنن نسائى،
كتاب البيعة باب جزاء من امر بمعصية و مسند احمد، ج 2 ص 17 و 142 .
[399] ـ سنن ابنماجه، ج 2 ص 956 حديث
2865 و مسند احمد، ج 1 ص 400 .
[400] ـ مسند احمد، ج 5 ص 325 . عباده
اين حديث را در خانه عثمان و به هنگامى روايت كرد كه معاويه از او شكايت
كرده و عثمان احضارش نموده بود.
[401] ـ فتح / 10 .
[402] ـ مفردات راغب، ماده خلف.
[403] ـ نهاية اللغة، ابناثير و لسان
العرب، ابنمنظور، مادّه خلف.
[404] ـ سوره اعراف / 69 .
[405] ـ سوره اعراف / 74 .
[406] ـ سوره اعراف / 169 .
[407] ـ مريم / 59 .
[408] ـ انعام / 133 .
[409] ـ مشروح مصادر اين حديث در جلد
دوم ص...مىآيد.
[410] ـ مراجعه كنيد: لسان العرب به نقل
از نهايه ابناثير.
[411] ـ تاريخ سيوطى، چاپ مصر، ص 137 ـ
138 . مستدرك حاكم ج 3 ص 81 ـ 82 و اوائل عسكرى ص 103 ـ 104 .
[412] ـ بقره / 30 .
[413] ـ انبياء / 71 ـ 72 .
[414] ـ نحل / 35 .
[415] ـ نور / 54 و عنكبوت / 18 .
[416] ـ مسند احمد، ج 1 ص 151 و تحقيق
احمد محد شاكر، ج 2 ص 322 حديث 1296 و درالمنثور سيوطى، ج 3 ص 209 .
[417] ـ تفسير در المنثور، ج 3 ص 210 .
[418] ـ همان، ج 3 ص 209 .
[419] ـ سوره اعراف / 107 .
[420] ـ سوره اعراف / 108 .
[421] ـ سوره اعراف / 117 .
[422] ـ سوره اعراف / 160 .
[423] ـ شعراء / 32 .
[424] ـ شعراء / 45 .
[425] ـ شعراء / 63 .
[426] ـ مائده / 110 .
[427] ـ آل عمران / 49 .
[428] ـ انبياء / 79 .
[429] ـ انبياء / 81 و 82 .
[430] ـ مصادر آن در جلد دوم همين كتاب
مىآيد.
[431] ـ سنن ابوداود، ج 2 ص 210 حديث
4645 .
[432] ـ شرح شواهد معنى از سيوطى، چاپ
منشورات دار مكتبة الحياة، ج 1 ص 197 .
[433] ـ الكنى و القاب، ج 1 ص 252 .
[434] ـ مراجعه كنيد: المعجم الوسيط،
ماده: خلف.
[435] ـ سيد قطب در تفسير آيه مذكور
گويد: «و اين مشيت والا مىخواهد زمام زمين را به اين موجود تازه هستى
بسپارد و دست او را در آن باز گذارد. پس، اين جايگاهى عظيم است: جايگاه اين
انسان در نظام اين هستى بر روى اين زمين گسترده. تفسير فى ظلال القرآن، ج 1
ص 65 ـ 66.
و از ديد مؤلف كتاب «خليفه و سلطان» تاليف، و. و يارتولد، ترجمه ايزدى، چاپ
تهران 1358 ص 16 ، اين معنا احتمالاً از افكار اهل كتاب به جوامع اسلامى
سرايت كرده است. مراجعه كنيد: پيوست شماره (1) آخر كتاب.
[436] ـ اسراء / 71 ـ 72 .
[437] ـ توبه / 12 .
[438] ـ بقره / 124 .
[439] ـ انبياء / 73 .
[440] ـ هود / 17 .
[441] ـ سيره ابنهشام، ج 2 ص 31 ـ 34 .
تاريخ طبرى، چاپ اروپا، ج 1 ص 1205 ـ 1206 .
[442] ـ طبقات ابنسعد، چاپ اروپا، ج 1
قسمت دوم ص 18 .
[443] ـ همه اين بحثها و استدلالها در
داستان سقيفه تاريخ طبرى، چاپ اروپا، ج 1 ص 1837 ـ 1851 ، آمده است.
[444] ـ نساء / 59 .
[445] ـ بقره / 180 ـ 182 .
[446] ـ مائده / 106 .
[447] ـ صحيح بخارى، كتاب الحدود، باب
رجم الحبلى.
[448] ـ همان.
[449] ـ شورى / 38 .
[450] ـ آل عمران / 159 .
[451] ـ و از آنچه به ايشان دادهايم
انفاق مىكنند.
[452] ـ احزاب / 36 .
[453] ـ مغازى واقدى، ج 2 ص 580 تحقيق
دكتر مارسون جونز.
[454] ـ سيره ابنهشام، ج 2 ص 253 .
[455] ـ صحيح مسلم، كتاب الجهاد و
السير، باب غزوة بدر، ج 3 ص 1403 .
[456] ـ عبارت متن از مقريزى است.
[457] ـ مائده / 24 .
[458] ـ برك الغماد منطقهاى در مسير
مكه به يمن با فاصله هشت شب راه بوده است.
[459] ـ مغازى واقدى، چاپ آكسفورد، ج 1
ص 48 ـ 49 . عيون الاثر، ج 1 ص 247 . دلائل النبوة، بيهقى، ج 2 ص 377 .
امتاع الاسماع، مقريزى، ص 74 ـ 75 ، و درالمنثور سيوطى، ج 3 ص 166 .
[460] ـ عوالى: يكى از آباديها در سه
مايلى مدينه.
[461] ـ مغازى واقدى، ج 2 ص 477 ـ 480 .
امتاع الاسماع مقريزى، ص 235 ـ 236 .
[462] ـ آل عمران / 159 .
[463] ـ شرح حال او در اصابه، ج 3 ص 336
شماره 7698 آمده است.
[464] ـ تارخ طبرى، چاپ اروپا، ج 1 ص
1927 ـ 1928 و تاريخ يعقوبى، چاپ بيروت، ج 2 ص 131 .
[465] ـ تاريخ ابو الفداء ص 158 . و
فيات الاعيان، شرح حال وثيمه و نيز، فوات الوفيات. بقيه مصادر همراه با
مشروح اين داستان در كتاب «عبداللّه بن سبا» ج اول آمده است.
[466] ـ احزاب / 6 .
[467] ـ ما اين داستان را فشرده كرده و
از روايت بلادارى در فتوح البلدان در ذكر «ردّه بنى وليعه» و «اشعث بنقيس»
ص 122-123 ، و مجمع البلدان ياقوت حموى مادّه «حضرموت» و فتوح ابناعثم، ج
1 ص 57 ـ 85 ، بيان داشتيم. تمام اين خبر را در كتاب عبداللّهبن سبا ج 2
بيابيد.
[468] ـ احزاب / 21 .
[469] ـ حشر / 7 .
[470] ـ نهجالبلاغه و شروح آن، نامه
ششم از نامههاى اميرالمؤمنينع.
[471] ـ طُلَقاء: جمع طليق يعنى: اسير
رها شده به حال خود، و مراد از آن كسانى هستند كه رسول خداص در فتح مكه
آنها را به حال خود رها كرد و اسيرشان ننمود.
[472] ـ صفين نصربن مزاحم، چاپ قاهره
1382 ه ، ص29 .
[473] ـ مراجعه كنيد: نهجالبلاغه چاپ
الاستقامه مصر كه لفظ جلاله «اللّه» را در ميان دو قوس قرار داده، اشاره
به اينكه لفظ جلاله در نسخهها نبوده است.
[474] ـ نهجالبلاغه، حكمت شماره 185 .
[475] ـ روايت كردهاند كه ابوبكر پس از
بيعت مىگفت: «اقيلونى فلست بخيركم»: «بيعت مرا فسخ كنيد كه من بهترين شما
نيستم»
[476] ـ دانشمند مصرى شيخ محمد عبده در
شرح اين خطبه گويد: «سعد از عموزادگان عبدالرحمانبن عوف و هر دو از
بنىزهره بودند. سعد در جان خود به خاطر دائىهايش از على ـ كَرَم اللّه
وجهه ـ دلگير بود. زيرا مادرش حمنه دخت سفيانبن اميهبن عبدالشمس بود و
كشته شدن بزرگان آنها به دست على مشهور است. و عبدالرحمان نيز داماد عثمان
بود. زيرا همسرش امّكلثوم دخت عقبهبن معيط خواهر مادرى عثمان بود. طلحه
نيز به خاطر پيوندهائى كه با عثمان داشت متمايل به او بود و دليلش همان بس
كه از على رويگردان بود. زيرا او تيمى بود و ميان بنىهاشم و بنىتيم به
خاطر خلافت ابىبكر ناخشنودىهائى وجود داشت. آنها پس از وفات عمربن خطاب
گرد هم آمدند و مشاوره كردند و اختلاف نمودند و طلحه به عثمان پيوست و زبير
به على و سعد به عبدالرحمان. و چون عمر دستور داده بود كه مدت شورى نبايد
از سه روز بيشتر شود و روز چهارم نيامده بايد امير داشته باشند. و گفته
بود: اگر اختلاف شد با گروهى باشيد كه عبدالرحمان در آن است، عبدالرحمان به
على گفت: عهد و پيمان الهى را بر عهده بگير كه به كتاب خدا و سنت رسول و
سيره دو خليفه بعد از او عمل نمائى! و على گفت: «اميدوارم به مقدار دانش و
توانم عمل نمايم». سپس عثمان را فرا خواند و همانند آن را به او گفت و وى
پاسخ مثبت داد. عبدالرحمان سرش را به سوى سقف مسجد بلند كرد و گفت: «خدايا
بشنو و گواه باش. خدايا من آنچه را كه بر عهده داشتم به عهده عثمان گذاشتم»
و دست به دست عثمان داد و گفت: «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» و با او بيعت
كرد. گويند: امام علىع در حال خشم بيرون آمد و مقدادبن اسود به عبدالرحمان
گفت: به خدا سوگند على را واگذاشتى در حالى كه او از كسانى است كه «به حق
داورى مىكنند و به عدالت حكم مىرانند» او گفت: مقداد! من نهايت كوشش را
براى مسلمانان به كار بردم. و مقداد گفت: به خدا سوگند من از قريش در شگفتم
كه مردى را واگذاشتند كه هيچكس در علم و داورى به حق همتاى او نباشد. و
عبدالرحمان گفت: مقداد! من از فتنه بر تو بيمناكم، پس، از خدا بترس! سپس
روايت شده، حوادث نارواى دوران عثمان كه پديد آمد و خويشاوندانش در شهرها
آن كردند كه نبايد و بزرگان صحابه بر او خشم گرفتند، به عبدالرحمن گفته شد:
«اين دست آورد توست» و او گفت: «من چنين گمانى درباره او نداشتم! ولى اكنون
خدا را بر خود گواه مىگيرم كه هرگز با او سخن نگويم». پس از آن عبدالرحمان
در حال كنارهگيرى از عثمان وفات كرد. حتى گفته شده: عثمان در بيمارى به
عيادتش آمد و او صورتش را به سوى ديوار كرد و با وى سخن نگفت. و خدا داناتر
است.
[477] ـ قصص / 83 .
[478] ـ نهجالبلاغه خطبه شماره 3 به
نام شقشقيّه، و شِقشِقه چيزى شبيه ريه و شُش است كه شتر به هنگام هيجان از
دهان بيرون مىدهد و به هنگام بيرون دادنش بانگ برمىآورد.
[479] ـ مشروح اين فجايع بزودى در باب:
«سپاه خلافت حرم رسول اللّه را مباح اعلام مىكند» و باب: «حركت سپاه
خلافت به سوى مكه» در جلد سوم همين كتاب خواهد آمد ـ انشاءاللّه.
[480] ـ مراجعه كنيد: تاريخ طبرى،
ابناثير و مقتل خوارزمى، خطبه امامع براى سپاه حرّبن يزيد رياحى.
[481] ـ توضيح آن در اوايل جلد دوم
مىآيد ـ انشاءاللّه.
[482] ـ توضيح آن در «بحث حمله مغول بر
بلاد اسلامى» در همين كتاب مىآيد ـ انشاءاللّه.
[483] ـ مشروح آن را در بحثهاى آينده
بررسى مىكنيم.