خواندن پيامبر(ص) و
توسل به او در راه خدا
بنابر آنچه بيان داشتيم: دادن صفت حاكم و مالك و شفيع و خالق و زنده كننده
و ميراننده و ولىّ به غير خدا اگر با اذن خدا باشد، در چنين حالى، غير خدا
و جز خدا و همراه با خدا در كار نخواهد بود. بنابراين بيان، خواندن
پيامبر(ص) و توسل به او در راه خدا نيز، اگر با اذن خدا باشد، در اينجا هم،
خواندن غير خدا و جز خدا و همراه با خدا در كار نبوده و از مصاديق مورد نهى
خداوند در اين آيه:«و لاتدعوا مع اللّه احداً»نخواهد بود.
و پيش از اين، در حديث صحيح مسند احمد و سنن ترمذى و ابنماجه و بيهقى
ديديم كه رسول خدا(ص) آن صحابى نابينا را آموزش داد تا پس از نماز بگويد:
«خداوندا من از تو درخواست مىكنم و به وسيله پيامبرت نبىّ رحمت به سوى تو
مىآيم. اى محمد! من به وسيله تو به سوى پروردگارم مىروم تا حاجتم برآورده
شود. خداوندا او را شفيع من قرار ده»
[175] و خداوند حاجتش را برآورده ساخت و پيامبر را شفيع او قرار داد و
شفايش بخشيد. اينگونه توسل مصداق سخن خداى متعال در اين آيه است كه
مىفرمايد:«و ابتغوا اليه الوسيله»
[176] : «و براى تقرب به او وسيلهاى بجوئيد» و نيز در اين آيه كه
مىفرمايد:«يبتغون الى ربّهم الوسيله»
[177] : «براى تقرب به پروردگارشان وسيلهاى مىجويند».
* * *
تا اينجا برخى مسائل مورد اختلاف را عرضه داشتيم و به آثار ظاهرى آنها
اشاره كرديم. در بحث بعد انگيزه اصلى و علت حقيقى اختلافات، يعنى دو عنوان
آتى را مورد بررسى قرار مىدهيم:
1 ـ استكبار مخلوقات در طول تاريخ
2 ـ نياز سلطه حاكم در اين امت به ارائه چهره خاصّى از پيشوايان انسانيت كه
با چهره فرو رفته در شهوات خودشان تناقض نداشته باشد. كه بيان آن چنين است:
الف ـ اولين انگيزه حقيقى در پيدايش اختلاف
در ابتداى خلقت:
خداوند سبحان در بيان داستان ابليس و سجده نكردنش بر آدم(ع) مىفرمايد:
1 ـ«قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى أستكبرت ام كنت من
العالين. قال انا خير منه...» [178]
«فرمود: اى ابليس! چه مانعت شد كه بر آنچه به دست قدرت خود آفريدم سجده
كنى؟! استكبار ورزيدى يا از برترينها بودى؟! گفت: من از او بهترم...»
2 ـ«قال لماكن لأسجد لبشر خلقته من صلصال من حمأ مسنون»
[179]
«گفت: من كسى نيستم كه براى بشرى سجده كنم كه او را از گِل خشكيده برگرفته
از گِل بدبو آفريدى!»
آرى، ابليس در ابتدا به درازاى عمر فرشتگان، خداى سبحان را به وحدانيت و
يگانگى و بىشريك بودن عبادت كرد. سپس براى آدم، صفىّ و برگزيده خدا در عصر
خويش، سر فرود نياورد و او را كوچك شمرد و آن شد كه شد.
اما مردمانى كه استكبار ورزيدند و انبيا و برگزيدگان خدا را كوچك شمردند
نيز بسيار و بىشمارند كه به نمونههايى از رفتار آنان اشاره مىكنيم.
در امتهاى پيشين:
قوم نوح و عاد و ثمود به پيامبرانشان گفتند:
1 ـ«ما نراك الاّ بشراً مثلنا... و ما نرى لكم علينا من فضل»
[180]
«تو را جز بشرى همانند خود نمىبينيم... و هيچگونه فضل و برترى براى شما بر
خود نمىشناسيم»
2 ـ«ما هذا الاّ بشر مثلكم يريد ان يتفضل عليكم»
[181]
«اين جز بشرى همانند شما نيست كه مىخواهد بر شما برترى بيابد».
3 ـ«ان انتم الاّ بشر مثلنا...»
[182]
«شما تنها بشرى همانند ما هستيد...».
4 ـ«ما هذا الاّ بشر مثلكم يأكل ممّا تأكلون منه و يشرب ممّا تشربون»
[183]
«اين نيست مگر بشرى همانند شما كه از آنچه مىخوريد، مىخورد و از آنچه
مىنوشيد، مىنوشد».
و انبيا در پاسخ اين اعتراض و اهانت امتهايشان به آنها مىگفتند:
«ان نحن الاّ بشر مثلكم و لكنّ اللّه يمنّ على من يشاء من عباده»
[184]
«آرى ما نيز بشرى همانند شما هستيم، ولى خداوند به هركس از بندگانش كه
بخواهد نعمت مىبخشد».
در عصر خاتم انبيا(ص):
ابنحجر در اصابه، در شرح حال «ذو الخويصره» رئيس خوارج از «أنس» روايت كند
كه گفت: «در زمان رسول خدا(ص) مردى بود كه عبادت و تلاشش ما را به شگفت
مىآورد. نزد رسول خدا(ص) يادش كرديم او را نشناخت، اوصافش را بيان كرديم
باز هم او را نشناخت. در حال سخن گفتن از او بوديم كه ناگهان پيدا شد و
گفتيم: اين همان است! فرمود: «شما مرا از مردى خبر مىدهيد كه در چهرهاش
چركينهاى از مُهر شيطان است» آن مرد پيش آمد و بر بالاى سر جمع ايستاد و
به آنها سلام نكرد. رسول خدا(ص) به او فرمود: «تو را به خدا سوگند مىدهم،
آيا هنگامى كه به اين مجلس رسيدى گفتى: «در اين قوم كسى برتر از من يا بهتر
از من نيست؟» گفت: به خدا سوگند آرى! سپس وارد[مسجد]شد تا نماز بگزارد كه
رسول خدا(ص) فرمود: «چه كسى اين مرد را مىكشد؟» ـ تا آخر حديث ـ كه فرمود:
«اگر كشته شود، دو نفر از امتم هم اختلاف نمىكنند».
[185]
در عصر ما:
آن مرد بظاهر آگاه سعودى بود كه گفت: «محمد مردى مثل من بود و مرد!»
علت اين سخن نيز استكبار و خودبزرگ بينى است. همانگونه كه پيشينيان بودند.
فشرده بحث
ديديم كه ابليس، صفى و برگزيده خدا آدم(ع) را برتر از خود نمىبيند و براى
او كرنش نمىكند و مىگويد: «او بشر است.»
و ديديم كه قوم نوح و عاد و ثمود، انبياى الهى را برتر از خود نمىدانستند
و به آنان مىگفتند: «شما تنها بشرى همانند ما هستيد».
و ذوالخويصره رئيس و ريشه خوارج به جمعى كه رسول خدا(ص) نيز در بين آنان
بود گفت: «در اين قوم كسى برتر يا بهتر از من نيست!».
و در عصر ما نيز بدان گونه است. پس، اولين سبب و انگيزه اهانت به برگزيدگان
الهى، استكبار و خودبزرگ بينى آدميان است.
ب ـ دومين انگيزه پيدايش اختلاف
دومين انگيزه پيدايش اختلاف در امت اسلامى در طول تاريخ، نياز سلطههاى
حاكم بر مسلمانان به ارائه چهرهاى خاص از پيشوايان انسانيت يعنى: انبيا و
اصفياى برگزيده خداوند است. چهرهاى كه با زندگى هوسبازانه و شهوتآلود
آنها تضاد و تناقضى نداشته باشد.
بدين خاطر، بخشى از برنامههاى اين دو گروه آن شد كه، آيات خدا را به
گونهاى تأويل و معنى كنند كه انبيا و برگزيدگان الهى را نيز گناهكار و غير
منزّه جلوه دهند، و بعد، رواياتى را درباره فرو شدن آنها در سرگرميها و
شهوات ساخته و پرداخته كردند و گاهى از اسرائيليات و روايات تورات و انجيل
بهره جستند. همانگونه كه درباره داود پيامبر(ع) و زوجه اوريا
[186] و غير آن روايت كردند، و نيز، نمونههاى بسيارى كه در سيره
انبيا(ع) ساخته و انتشار دادند و ما پيش از اين برخى از آنچه را كه در سيره
افضل انبيا و خاتم آنان روايت كردهاند،
يادآور شديم. و در همين مسير، يعنى مسير همانند نشان دادن انبيا و اوصيا با
ديگر افراد بشر، و اينكه امتيازى بر غير خود ندارند، آيات صريح قرآنى
درباره معجزات ايشان را تأويل و توجيه كردند و رواياتى همگون با گفتار خود،
ساخته و منتشر نمودند تا ـ مثلاً ـ ساختن پرندهاى گلى از سوى عيسى(ع) و
دميدن در آن و پرنده شدنش به اذن خدا را امرى بشرى و عادى جلوهگر سازند.
در مقابل اين احاديث و اينگونه تأويل و توجيه آيات كتاب خدا، با چنان
انگيزههايى كه گذشت، در كتابهاى تفسير و حديث و سيره، روايات ديگرى است كه
دلالت بر امتياز و ويژگى انبيا و برگزيدگان الهى دارد و بخشى از مسلمانان
بدانهاايمان آورده و آيات كتاب خدا را بر اساس آن احاديث تفسير و معنى
كردهاند. و نتيجه آن ديدگاه ويژه هريك از دو گروه درباره صفات خدا و صفات
انبيا و عرش و كرسى و ساير معارف اسلامى است كه با ديدگاه گروه ديگر تناقض
دارد، و هر طايفهاى بدانچه در اختيار دارد ايمان آورده و مخالفان نظريه
خود را تكفير مىكند، كه تفرقههاى طول تاريخ نتيجه و اثر آن است. اما علاج
و چاره به گونهاى است كه ـ به يارى خداى متعال ـ آن را در «خلاصه و خاتمه»
اين بحث بيان مىداريم.
9 ـ خلاصه و خاتمه
خداوند، اسلام را نظامى در خور و شايسته سرشت آدمى قرار داد و او را به
وسيله پيامبرانش هدايت فرمود و هرگاه پيامبرى وفات مىنمود و امتش شريعت او
را دگرگون مىكردند، خداوند دين خود را با فرستادن پيامبرى تازه تجديد
مىنمود، و در نهايت حكمتش بر آن شد تا تجديد شرايع را با شريعت خاتم انبيا
پايان بخشد و اصول اسلام را با حفظ قرآن كريم از زيادت و نقصان، حفظ
فرمايد. ولى راويان شريعت از خطا و نسيان مصون نماندند؛ چنانكه نويسندگان و
نسخهبرداران كتب حديث نيز از لغزش و اشتباه در امان نشدند. و اكنون چهارده
قرن است كه مسلمانان، بسيارى از روايات متعارض سيره و سنت رسول اللّه(ص)
را با اجمال و تفصيل و عام و خاص آن، و عوامل خارجى تأثيرگذار بر روايت
حديث، و آنچه كه پيشتر به آن اشاره كرديم، همه اين روايات را دست به دست
مىگردانند. و بدينخاطر، نظرات مجتهدان و صاحبنظران در ترجيح برخى بر
برخى متفاوت شده است. اضافه بر آنكه هر فرقهاى آيات متشابه قرآن كريم را
با ديدگاه خاص خود تأويل و معنى مىكند و آيات محكم ديگر را حمل بر آن
مىنمايد.
و بدينگونه، مسلمانان به فرقهها و مذاهب مختلف تقسيم شدند و قرنهاى
متمادى يكديگر را تكفير كردند و گاهى مخالفان خود را كشتند و خانههايشان
را ويران كردند! و اكنون با وجود اين همه زمينه تفرقه، و اين همه مسائل
اختلافى كه نمونههايى از آن را پيشتر بيان داشتيم، وحدت كلمه مسلمانان
چگونه ممكن مىشود؟ نه، نزديكى ميان مسلمانان با بقاى بر تقليد از
پيشينيان، هرگز ميسّر نگردد. مگر آنكه هر گروهى ديدگاه اسلامى و تفسير
قرآنى و حديثى و نظرات پيشينيان خود را كه منشأ اختلاف شده، در معرض بحث
علمى استوار و بر حق قرار دهد و از تكيه بر جوسازى و فشار و دشنام و افتراء
به سود گروه و ديدگاه خود پرهيز نمايد ـ كه خدا ما را از آن نگاه دارد ـ و
سپس با تجرد علمى و ذهن باز به ديدگاه گروه ديگر گوش فرا دهد، كه حقيقت
زاده بحث و بررسى است.
و راه صحيح رسيدن به آن اينكه، علماى مسلمان با تجريد علمى صرف به اين
بحثها روى آورند و نتيجه آن را به نشستهاى بزرگ علمى اسلامى مانند: جامع
ازهر شريف در قاهره و جامعه اسلامى مدينه منوره و رابطة العالم الاسلامى در
مكه و جوامع اسلامى بزرگ نجف اشرف و قم و خراسان و قيروان و زيتونه، عرضه
نمايند تا آنها را بررسى و تفكيك و ناب سازند. سپس نتيجه آن را براى نشر در
اختيار حكومتهاى بلاد اسلامى قرار دهند تا همه مسلمانان بدان دسترسى داشته
باشند و هر گروهى بخواهد نظر و ديدگاه گروه ديگر را به درستى دريابد،
آشكارا و بىغموض و اشكال بدان دست يابد و بتواند رأى ديگرى را با بهترين
شيوه پذيرفته و يا برادر مسلمانش را در نظريهاش معذور بدارد. و بدينگونه،
همه مسلمانان نظرات يكديگر را بفهمند و به هم نزديك شوند و تلاش خود را در
اصلاح امور خويش يكسان سازند. [187]
و در اين مسير، ضرورى آن است كه ابتدا مصادر و منابع شريعت اسلامى و كيفيت
دريافت مسلمانان از آنها و راههاى رسيدن به سنت نبوى، مورد بحث و بررسى
قرار گيرد.
اينجانب براى رسيدن به اين هدف بزرگ بود كه از خداى متعال استمداد جسته و
با روش زير به تأليف اين كتاب پرداختم.
روش بحث در اين كتاب
پيش از اين نمونههايى از مسائل مورد اختلاف و منشأ و انگيزه آنها را بيان
داشتيم. ولى بررسى و ريشهيابى خلاف و اختلاف باقى ماند كه بزودى در ابواب
قسم اول اين كتاب آن را مطرح مىكنيم تا مصلحانِ غيرتمند اسلام و مسلمانان
آن را مورد توجه قرار دهند و به يارى خدا در پرتو شناخت آن، راه نزديكى
ابناى امت اسلامى و وحدت كلمه آنها بر ضد دشمنان اسلام را با تلاشى هماهنگ
هموار سازند.
و در مسير اين هدف مىگوئيم: چون همه طوايف مسلمانان در نهايت به دو مكتب
مىرسند [188] : مكتب امامت و
مكتب خلافت، بحث ما در اين كتاب چنين است:
نخست ـبحث از ديدگاه دو مكتب درباره صحابه و عدالت آنهاست. زيرا ايشان حلقه
رابط دستيابى به سنت رسول خدا(ص) هستند. و ديدگاه مكتب خلفا آن است كه
ايشان همگى عادلند و تشكيك در عدالت آنها ممنوع است و اخذ حديث از همه آنان
صحيح باشد. و مكتب ديگر گويد: در ميان صحابه هم نيكوكار باتقوا وجود دارد
كه حديثش مقبول است و هم بدكارى كه خدا منافقش خوانده و فرموده:«و من اهل
المدينة مردوا على النفاق لاتعلمهم نحن نعلمهم»
[189] : «و از اهل مدينه[نيز]گروهى سخت پايبند نفاقند كه تو آنها را
نمىشناسى ولى ما آنها را مىشناسيم.»
و بدينگونه، ادلّه دو مكتب در اين باب را با ديد علمى صِرف بررسى كرده و
پس از آن، ديدگاه دو مكتب درباره امات و خلافت و دلايل آنها را مورد بحث و
بررسى قرار مىدهيم. زيرا به نظر يكى از اين دو مكتب، خلفاى چهارگانه اول
از راههاى وصول به شريعت اسلامى هستند و درباره آنها از رسول خدا(ص) روايت
كردهاند كه فرمود:«خذوا بسنتى و سنة خلفاء الراشدين من بعدى و عضّوا عليها
بالنواجذ»«سنت من و سنت خلفاى راشدين بعد از من را بگيريد و با چنگ و دندان
نگاهشان داريد» و سپس همين مكتب برخى از آراء و نظرات
و اجتهادات شخصى آنها را جزء مصادر و مدارك شريعت اسلامى به حساب آورده
است. [190]
چنانكه امامان دوازده گانه نيز در نزد پيروان مكتب اهلالبيت(ع) چنيناند و
آنها ايشان را از راههاى وصول به شريعت اسلامى مىدانند و هر آنچه از رسول
خدا(ص) درباره احكام شريعت روايت مىكنند، همه را بدون ترديد از آنها
مىگيرند. پس به ناچار بايد دلايل هر دو طرف در اين راه ناب و شفاف گردد.
دوّم ـنظرات و ديدگاههاى هر دو مكتب درباره مصادر و مدارك شريعت اسلامى را
با امانت علمى مورد بررسى قرار داده و اين بحثها را با ذكر برخى از
عملكردهاى فرهنگى، سياسى و اجتماعى دو مكتب و آثار آن در جامعه اسلامى به
آخر بردم.
سوّم ـدر پايان، برخى از تهمتهاى بسته شده بر مكتب اهلالبيت(ع) را آورده
و به ناب سازى و شفافيت اين مكتب پرداختم. از خداوند متعال درخواست مىكنم
تا به لطف خود مرا در بحث و بررسى روايات اين دو مكتب درباره قرآن كريم نيز
توفيق عطا فرمايد.
و اكنون اين مباحث را به جامعه گرانقدر اسلامى عرضه مىدارم و اميد آن دارم
كه با ديد علمى صرف در آن بنگرند و مرا از اشتباهاتم در راه گسترش معارف
اسلامى و بستر سازى تقريب و تفاهم ميان مسلمانان، آگاه سازند.
«قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيرة انا و من اتّبعنى و سبحان اللّه
و ما انا من المشركين» [191] :
«بگو: اين راه من است. با بصيرت به سوى خدا فرا مىخوانم؛ من و پيروانم، و
منزه است خدا. و من از مشركان نيستم.»
ديدگاههاى دو مكتب
درباره مصادر و مدارك شريعت اسلامى
مقدمه
در تاريخ انديشه اسلامى، پس از وفات رسول خدا(ص)، جدائى آشكارى را ميان دو
مكتب متعارض اسلامى مىيابيم: مكتب هيئت حاكمه بعد از رسول خدا(ص) تا پايان
دوره خلفاى عثمانى تركيه، و مكتب امامان اهلالبيت (ع) تا امام دوازدهم.
[192] اين اختلاف همواره در ميان دانشمندان و پيروان مسلمان آنها تا
عصر حاضر و تا آنگاه كه خدا بخواهد نيز ادامه داشته و ادامه دارد.
ما در مباحث آينده، مكتب اول را «مكتب خلفا» و ديگرى را «مكتب اهلالبيت»
مىناميم و ابتدا به بيان منشأ و موارد اختلاف آنها پرداخته و بعد،
نمونههائى را يادآور مىشويم.
موارد اختلاف
هر دو مكتب درباره قرآن كريم ديدگاه مشتركى دارند و خود را به حلال و حرام
و واجب و مستحب آن ملتزم مىدانند. ولى در تأويل و معناى آن، به ويژه
متشابهاتش به شدت اختلاف نظر دارند. و نيز درباره امور سهگانه زير اختلاف
نظر دارند:
1 ـ درباره صحابه.
2 ـ درباره امامت و خلافت كه از راههاى دستيابى به مصادر و اصول شريعت
اسلامى هستند.
3 ـ درباره مصادر و اصول شريعت اسلامى پس از قرآن.
و به زودى ـ پس از بررسى مصطلحات وارد در اين باب ـ به بررسى ديدگاههاى
هريك از اين دو مكتب خواهيم پرداخت. اكنون بحث و بررسى مصطلحات مشترك در
جميع ابواب اين كتاب را آغاز، و سپس كيفيت تدوين كتابهاى لغت عرب را مورد
توجه قرار مىدهيم.
لغات عربى و مصطلحات اسلامى
نخست ـ تعريف و تقسيم
الف ـ لغت زبان عرب يا نامگذارى اعراب.
ب ـ مصطلح شرعى اسلامى يا نامگذارى شارع مقدس.
ج ـ مصطلح متشرعه يا نامگذارى مسلمانان.
د ـ حقيقت و مجاز.
الف ـ لغت عرب:
بحث ما درباره «لغت عرب» تنها از آن رو است كه «قرآن كريم» به زبان عربى
نازل گرديده است. بنابراين مىگوييم:
بيشتر الفاظ عربى كه امروزه به كار مىبريم، پيش از اسلام و بعد از اسلام
تا زمان ما، در همين معانى شايع و رايج بوده است، مانند: «أكل و نوم و ليل
و نهار» كه به معناى: «خوردن و خوابيدن و شب و روز» است.
اما برخى از اين لفاظ در زبان عرب معانى متعدد دارد، مانند لفظ: «غُنْم» كه
در ابتدا به معناى: «كسب سود» بوده است؛ سپس در همين زبان به معناى:
«دستيابى آسان بر شيئى» استعمال گرديده و پس از آن در اسلام به معناى:
«دستيابى مطلق بر شيئى» به كار رفته است، آسان و غير آسان.
گاهى نيز يك لفظ واحد نزد قبيلهاى به يك معنى و نزد قبيله ديگر به معناى
ديگر به كار رفته است، مانند لفظ: «أثْلَب» كه در زبان حجازى «حَجَر» و سنگ
است و در زبان تميمى «تراب» و خاك.
[193]
در زمان ما نيز، لفظ: «مبسوط» در نزد عراقىها به معناى «مضروب» است و نزد
سورىها و لبنانىها به معناى «مسرور» به كار مىرود. در چنين حالاتى ـ
مثلاً ـ لازم است بگوييم: «أثْلَب» در زبان تميمى به معناى فلان و در زبان
حجازى به معناى فلان است. همچنين است لفظ «مبسوط».
ب ـ مصطلح اسلامى يا نامگذارى شارع مقدس:
پس از بعثت رسول خدا(ص)، برخى از الفاظ عربى در معناى ديگرى غير از معناى
رايج خود در نزد عرب به كار گرفته شد، مانند لفظ: «صلاة» كه به معناى مطلق
«دعا» به كار مىرفت و پيامبر(ص) آن را در عبادتى خاص شامل: قرائت و اذكار
ويژه همراه با افعالى چون قيام و قعود و ركوع و سجود به كار برد؛ امورى كه
نزد عرب ناشناخته بود. و اين همان است كه ما «مصطلح شرعى يا اسلامى»اش
مىناميم. چه معناى اصلى لفظ تغيير كند و مانند «صلاة» معناى تازه بيابد، و
چه خود شارع لفظ تازهاى بياورد و در معناى تازه به كار گيرد، مانند لفظ
«رحمان» كه صفت ويژه خداى متعال باشد.
«مصطلح شرعى» تنها از راه ورود آن لفظ در «قرآن كريم» يا «حديث شريف نبوى»
شناخته مىشود، و بدون آن مصطلح شرعى نداريم.
ج ـ مصطلح متشرعه يا نامگذارى مسلمانان:
برخى از الفاظ چنانند كه در نزد همه مسلمانان معناى خاص يافتهاند، مانند:
«اجتهاد» و «مجتهد» كه در نزد مسلمانان درباره «فقه» و «فقيه» به كار
مىروند، در حالى كه اين دو لفظ در زبان عرب به معناى: «كوشيدن در طلب امر»
و «كوشنده» است، و به همين معنى در حديث رسول خدا(ص) نيز به كار رفته است.
چنانكه از آن حضرت روايت شده كه فرمود: «فضل العالم على المجتهد مائة درجة»
يعنى: «فضل عالم بر مجتهد و كوشنده در عبادت (= عابد) يكصد درجه است»
[194]
«اجتهاد» و «مجتهد» به معناى «فقه» و «فقيه» در قرآن كريم و حديث شريف نبوى
نيامده است، و ما اينگونه نامگذارى را «عرف متشرعه» يا «نامگذارى مسلمانان»
مىناميم.
برخى از اينگونه نامگذارىها چنان است كه تنها در نزد بخشى از مسلمانان
شايع و رايج است، مانند كلمه: «صوم زكريا» كه نزد برخى از مسلمانان (= اهل
كتاب پيش از بعثت) در «صوم سكوت» به كار رفته است، كه بهتر است اينگونه
اصطلاح را به نام همان منطقهاى بناميم كه در آن رايج است و مثلاً بگوييم:
اين اصطلاحِ مسلمانان بغداد است، يا اصطلاح مسلمانان قاهره است، و ناميدن
آن به «اصطلاح مسلمانان» يا «عرف متشرعه» به نحو مطلق و غير مقيد صحيح
نباشد.
همچنين است حال اسامى شايع در نزد پيروان برخى از مذاهب اسلامى يا برخى از
فرقه هائى كه خود را به اسلام منتسب مىدانند، مانندلفظ «شارى» و «مشرك» در
نزد خوارج، كه «شارى» در نزد آنها به معناى «مجاهد» در نزد عموم مسلمانان
است، و «مشرك» در نزد آنها، همه مسلمانان و همه كسانى اند كه منتسب به
خوارج نيستند.
و لفظ «رافضى» كه برخى از پيروان مكتب خلفا براى عيب جوئى بر پيروان مكتب
اهلالبيت(ع) نهادهاند.
و نيز، «ناصبى» در نزد پيروان مكتب اهلالبيت(ع) كه بر دشمنان ائمه(ع)
اطلاق مىكنند.
در چنين حالتى، اولى را «اصطلاح خوارج»، دومى را «اصطلاح مكتب خلفا»، و
سومى را «اصطلاح مكتب اهلالبيت» مىناميم.
و بنا بر آنچه يادآور شديم، هرگاه لفظ «ناصبى» را در عبارات مكتب خلفا
يافتيم، تفسير آن به دشمنان اهلالبيت(ع) روا نباشد. همچنين است لفظ «شارى»
در نزد غير خوارج كه نبايد معناى مصطلح در نزد خوارج را از آن بفهميم.
د ـ حقيقت و مجاز:
هرگاه استعمال لفظى در معناى خود چنان شايع باشد كه به هنگام شنيدن، چيزى
جز همان معنى به ذهن شنونده نيايد، كاربرد اين لفظ در اين معنى را «كاربرد
حقيقى» نامند، مانند لفظ «أسد» براى شير درنده و نه غير آن، و لفظ «صلاة»
براى اعمالِ همراه با اذكار خاص كه مسلمانان جز آن را از اين لفظ
نمىفهمند. در چنين حالى استعمال لفظ «اسد» براى شير درنده، و استعمال لفظ
«صلاة» براى آن اعمال مخصوص، «استعمال حقيقى» باشد، كه اولى را «حقيقت
لغوى» و دومى را «حقيقت شرعى» نامند.
گاهى نيز لفظ «اسد» به كار مىرود ولى مقصود از آن «مرد شجاع» است. مثلاً
گفته مىشود: «رأيت اسدا يتكلّم فى المسجد: شيرى را ديدم كه در مسجد سخن
مىگفت» چنين كاربردى را «استعمال مجازى» نامند و گويند: استعمال «أسد»
درباره مرد شجاع، استعمالى مجازى است. البته چنين كاربردهايى بايد با قرينه
كلام يا مقام همراه باشد تا دلالت نمايد كه مقصود از «اسد» معناى حقيقى آن
نيست، مانند اين قرينه كه: «در مسجد سخن مىگفت» زيرا، شير سخن نمىگويد، و
اين دليل آن است كه مقصود گوينده «مرد شجاع» بوده نه «شير درنده».
دوم ـ چگونگى تأليف مجموعههاى لغت عرب
دانشمندان لغت شناس عرب هنگامى كه در قرن دوم و سوم هجرى به تدوين و
گردآورى لغات عرب پرداختند، هرگونه معنايى را كه از دوران جاهليت تا زمان
خودشان براى هر لفظى يافتند، در برابر آن ثبت كردند، و به شيوع آن در نزد
اهل لغت يا شرع اسلام يا مسلمانان كارى نداشتند، جز آنكه فقهاى مسلمان در
طول قرون با كوشش ارزنده خويش به تعيين و تعريف «مصطلحات اسلامى فقهى»
همانند: «صلاة و صوم و حج» و غير آنها پرداختند و بدينخاطر، مصطلحات
اسلامى فقهى در نزد همه مسلمانان معروف و مشهور شد. ولى چون چنين كوششى در
تعريف «مصطلحات اسلامى غير فقهى» انجام نگرفت، برخى از اين مصطلحات در نزد
مسلمانان ناشناخته ماند،بگونهاى كه نمىدانند آيا اين از نوع «اصطلاح
شرعى» است؟ يا از نوع نامگذارى مسلمانان و «اصطلاح متشرعه» است؟ و اين
ابهام باعث اشتباه و غموض در درك «مفاهيم اسلامى» گرديد، چنانكه گاهى در
شناخت برخى از احكام اسلامى نيز تأثير گذاشت: مانند آنچه درباره دو لفظ:
«صحابى و صحابه» اتفاق افتاد و ما در بحث آينده به بررسى آن خواهيم پرداخت.
بحث اول
ديدگاه دو مكتب درباره «صحبت و صحابه»
فصل اول ـ تعريف صحابى در دو مكتب:
الف ـ تعريف صحابى در مكتب خلفا.
ب ـ تعريف صحابى در مكتب اهلالبيت.
ج ـ ضابطه شناخت صحابى در مكتب خلفا.
د - اشكال بر ضابطه شناخت صحابى.
فصل دوم ـ عدالت صحابه در دو مكتب:
الف ـ عدالت صحابه در مكتب خلفا.
ب ـ عدالت صحابه در مكتب اهلالبيت.
ج - ضابطه شناخت مؤمن و منافق.
فصل سوم ـ فشرده بحث صحابه در دو مكتب:
الف ـ صحابى و عدالت او در مكتب خلفا.
ب ـ صحابى در مكتب اهلالبيت.
فصل اول : تعريف صحابى در دو مكتب
الف ـ تعريف صحابى در مكتب خلفا
«ابنحجر» در مقدمه كتابش «الاصابه» در تعريف «صحابى» گويد: «صحابى كسى است
كه پيامبر(ص) را ديده و به او ايمان آورده و مسلمان مرده باشد. حال، ديدار
و همراهىاش با پيامبر اندك باشد يا بسيار، از پيامبر(ص) روايت كرده باشد
يا خير، با پيامبر به جنگ رفته يا نرفته باشد، همه اين افراد در تعريف ما
يعنى «آنكه پيامبر را ديده» مىگنجند. حتى اگر تنها يكبار پيامبر را ديده و
با او همنشين هم نشده باشد و يا بخاطر نابينائى، آن حضرت را با چشم سر
نديده باشد.» [195]
همو در بخش ديگرى از كتابش گويد:
«ضابطهاى كه با دانستن آن، صحابى بودن جمع بسيارى مشخص مىگردد:
الف ـ آنان (= خلفا) در فتوحات تنها صحابه را به فرماندهى و فرماندارى
مىگماشتند.
ب ـ در سال دهم هجرى هيچكس در مكه و طائف نبود مگر آنكه اسلام آورد و با
پيامبر(ص) در «حجة الوداع» حضور يافت.
ج ـ همه افراد قبيله «اوس و خزرج» تا پايان عمر رسول خدا(ص) اسلام آوردند.
د ـ پس از وفات پيامبر(ص) نيز هيچكس از آنان كافر نشدند.».
[196]
مؤلف گويد: «اگر پژوهشگرى به اجزاى كتاب ما: «يكصد و پنجاه صحابى ساختگى»
مراجعه نمايد، عمق تسامح و تساهل و سهل انگارى مكتب خلفا درباره صحابه و
زيان آن بر «علم حديث» را درمىيابد.
ب ـ تعريف صحابى در مكتب اهلالبيت(ع)
مكتب اهلالبيت(ع) مىگويد: «تعريف صحابى همان است كه در قاموسهاى لغت عرب
آمده و گفتهاند:
«صحابه» جمع «صاحب» به معناى معاشر و ملازم و همراه است. و «صحابى» يعنى يك
نفر از «صحابه» رسول خدا(ص) كه معاشر و ملازم و همراه آن حضرت بوده است. و
اين تنها درباره كسى صادق است كه مصاحبت و همراهىاش بسيار باشد. زيرا،
مقتضاى مصاحبت، همراهى دراز مدت است.
[197]
و چون مصاحبت امرى دو طرفه است، بناچار بايد لفظ «صاحب» و جمع آن
«صحابه» در كلام به اسم ديگرى اضافه گردد ـ مضاف و مضافاليه ـ چنانكه در
قرآن كريم نيز، بدينگونه است:«يا صاحبى السِّجن»:«اى دو همراه زندانيم»
[198] و:«أصحاب مُوسى»:«همراهان موسى»
[199] و در عصر رسول اكرم(ص) نيز گفته مىشد: «صاحب رسول اللّه» و
«أصحاب رسول اللّه». يعنى صاحب و اصحاب را به رسول خدا(ص) اضافه مىكردند.
همانگونه كه گفته مىشود: «اصحاب بيعت شجره» و «اصحاب صُفّه». يعنى همه را
با اضافه و نسبت به غير آن مىآوردند. و لفظ «صاحب و اصحاب» در آن دوران به
تنهائى و بدون مضاف اليه، نام اصحاب رسول خدا(ص) نبود. ولى مسلمانان پيرو
مكتب خلفا به تدريج «اصحاب رسول اللّه» را بدون مضاف اليه «صحابى» و
«اصحاب» ناميدند. پس، اين نامگذارى از نوع نامگذارى مسلمانان و «مصطلح
متشرعه» است و نه مصطلح شرعى.
ج - ضابطه شناخت صحابى در مكتب خلفا
شرح حال نويسان مكتب خلفا براى شناخت «صحابى» ضابطهاى دارند كه «ابنحجر»
آن را در اصابه آورده و گويد:
«از جمله سخنان مجملى كه از پيشوايان[حديث]در معرفى «صحابى» و شناخت او به
ما رسيده ـ اگر چه نصّى بر آن نيست ـ روايتى است كه «ابنابى شيبه» در مصنف
خود از طريقى نامردود آورده كه: «آنان (= خلفا) در فتوحات تنها صحابه را
فرماندهى و امارت مىدادند.». [200]
طريق نامردود مورد اشاره، روايتى است كه طبرى و ابنعساكر با سند خود از
«سيف» از ابوعثمان از خالد و عباده آوردهاند و در آن روايت گويد:
«فرماندهان هميشه از صحابه بودند مگر آنگاه كه شخص مناسب مقام را در بين
آنها نمىيافتند.». [201]
و طبرى در روايت ديگرى از «سيف» گويد: «خليفه عمر تا آنجا كه فرد مناسب و
با كفايت جنگى در بين «صحابه» مىيافت، از دادن فرماندهى به وى عدول
نمىكرد؛ و اگر نمىيافت فرماندهى را به «تابعين به احسان» مىسپرد. و توبه
كنندگان از ارتداد هرگز در رياست و فرماندهى طمع نمىكردند.».
[202]
د ـ اشكال ضابطه شناخت صحابى
مرجع و مصدر هر دو روايت، «سيفبن عمر» است كه از ديد حديث شناسان متهم به
جعل حديث و زندقه است. [203]
سيف اين ضابطه را از شخصى به نام «ابوعثمان» روايت مىكند، ابوعثمانى كه در
روايات سيف از «خالد و عباده» روايت كرده و سيف در خيال خود او را «يزيدبن
اسيد غسّانى» ناميده است، و اين نام از راويان ساخته و پرداخته خود سيف
است. [204]
از راويان كه بگذريم، محتواى اين روايات نيز با واقعيت تاريخى ناسازگار
است. زيرا، صاحب «أغانى» روايت كرده و گويد: «امرؤالقيس به دست عمر اسلام
آورد و عمر او را ـ پيش از آنكه حتى يك ركعت نماز بخواند ـ به ولايت و
فرماندهى منصوب كرد. مشروح اين خبر در روايت بعد آن از «عرفبن خارجه مرّى» است كه گويد:
«به خدا سوگند من در زمان خلافت عمربن خطاب نزد او بودم كه ديدم مردى كج
پاى اندك موى تاس از بالاى سر مردم گام برميداشت تا روبروى عمر ايستاد و او
را به خلافت تهنيت گفت. عمر پرسيد تو كه هستى؟ گفت من مردى نصرانى ام. من
«امرؤالقيس عدى كلبى» هستم. عمر او را شناخت و گفت: چه مىخواهى؟ گفت:
اسلام را. عمر اسلام را بر او عرضه كرد و وى آن را پذيرفت. سپس نيزهاى
خواست و پرچم امارت و فرماندهى او بر مسلمانان «قضاعه»
[205] در شام را بر آن بست و او در حالى بازگشت كه آن پرچم بر بالاى
سرش در اهتزاز بود.». [206]
همچنين است داستان امارت بخشيدن عمر به «علقمهبن علاثه كلبى» پس از ارتداد
او. چنانكه در «اغانى و اصابه» [207]
در شرح حال وى آمده است: «علقمه در زمان رسول خدا(ص) اسلام آورد و به درك
صحبت رسول خدا نائل گرديد. سپس در زمان ابوبكر مرتد شد. ابوبكر خالد را به
سويش فرستاد و او بگريخت.گفتهاند: سپس بازگشت و اسلام آورد.».
اين داستان در «اصابه» چنين است: «علقمه در زمان عمر شراب نوشيد و عمر او
را حدّ زد و وى مرتد شد و به روم پيوست. پادشاه روم گرامى اش داشت و به او
گفت: تو پسر عموى «عامربن طفيل» هستى! او خشمگين شد و گفت: من جز به عامر شناخته نشوم! [208] سپس
بازگشت و اسلام آورد. گويند: هنگامى كه به مدينه بازگشت در تاريكى شب با
عمربن خطاب روبرو شد و چون عمر شبيه خالد بود و خالد از دوستان وى، علقمه
او را خالد پنداشت و بر او سلام كرد و گفت: عمر تو رت از فرماندهى عزل كرد؟
عمر پاسخ داد: آرى چنين است. علقمه گفت: به خدا سوگند عزل تو تنها از روى
بخل و حسد بود. عمر گفت: براى يارى ما چه در چنته دارى؟ او گفت: پناه بر
خدا! عمر بر ما حق شنيدن و اطاعت دارد و ما بر خلاف او كارى نمىكنيم!
فرداى آن روز كه عمر بار عام داد، خالد و علقمه بر او وارد شدند و علقمه در
كنار خالد نشست. عمر روى به علقمه كرد و گفت: بگو بدانم علقمه! اين تو بودى
كه آن سخنان را به خالد گفتى؟ علقمه روى به خالد كرد گفت: ابا سليمان! آيا
آنچه گفتم بازگو كردى؟ خالد گفت: واى بر تو! به خدا سوگند من پيش از اين با
تو رو يا روى نشدهام! من گمان مىكنم او (= عمر) را ديدهاى! علقمه گفت:
آرى به خدا سوگند او را ديدهام! سپس رو به عمر كرد و گفت: يا
اميرالمؤمنين! چيزى جز نيكى نشنيدى. عمر گفت: آرى چنين است. آيا مىخواهى
تو را فرمانرواى «حوران» [209]
گردانم؟ علقمه گفت: آرى. و عمر وى را ولايت حوران بخشيد و در آنجا بود تا
وفات كرد.» و در اصابه افزوده است كه: «عمر گفت اگر آيندگانِ پس از من رأى
تو را داشتند از چه و چه نزد من محبوبتر بود.».
* * *
آنچه آورديم عين واقع تاريخى است. ولى دانشمندان مكتب خلفا به آنچه روايت كردهاند استناد جسته و از روايات خود ضابطهاى براى شناخت صحابه
رسول خدا(ص) كشف نمودهاند و افراد ساخته و پرداخته «سيفبن عمر» متهم به
زندقه را در شمار صحابه به حساب آوردهاند. كسانى كه ما در كتابمان: «يكصد
و پنجاه صحابى ساختگى» حال آنها را آشكار ساختهايم.
و اكنون پس از بررسى ديدگاه دو مكتب در تعريف صحابى، به موضوع عدالت صحابه
در اين دو مكتب مىپردازيم.
فصل دوّم : عدالت صحابه در هر يك از دو مكتب
الف ـ ديدگاه مكتب خلفا درباره عدالت صحابه
مكتب خلفا همه «صحابه» را عادل مىدانند و در گرفتن معالم دين به همه آنها
مراجعه مىكنند.
ابوحاتم رازى [210] پيشواى اهل
جرح و تعديل در مقدمه كتابش گويد: «اما اصحاب رسول اللّه(ص) كه شاهدان وحى
و تنزيل و دانايان تفسير و تأويلاند و خداى عزوجل ايشان را براى صحبت و
همراهى پيامبر و يارى و اقامه دين و اظهار حق خويش برگزيده و «صحابه»
بودنشان را پسنديده و آنها را نشانه و الگوى ما قرار داده است. آنان كه هر
چه را پيامبر(ص) از خداى عزوجل به ايشان رسانيد، و هر چه را «سنت» نهاد و
تشريع فرمود و هر چه را حكم كرد و واجب و مستحب نمود و هر چه امر و نهى يا منع و تأديب كرد، همه را برگرفتند
و حفظ كردند و استحكام بخشيدند و در دين فقيه شدند و امر و نهى خدا و مراد
و مقصود او را در حضور رسول خدا(ص) با مشاهده تفسير و تأويل كتاب، و گرفتن
و استنباط از آن حضرت به خوبى دانستند، و خداى عزوجل بدين وسيله آنها را
شرافت بخشيد، و با سمت پيشوائى گرامى شان داشت، و شك و كذب و اشنباه و
ترديد و فخر و عيب را از آنان بزدود و ايشان را دادگران امت ناميد و در
كتاب محكم خويش فرمود:«و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس»
[211] : «و بدينگونه شما را امت ميانه قرار داديم تا گواه بر مردم
باشيد». و رسول خدا(ص) «وسطا» را «عدولاً» يعنى: دادگر تفسير فرمود. پس
صحابه دادگران امت، پيشوايان هدايت، حجتهاى دين و راويان كتاب و سنت اند،
و خداى عزوجل دست يازيدن بر راهشان و سير كردن در مسيرشان و اقتدا نمودن به
آنها را محبوب و فراخوان كرده و فرموده:«و من يشاقق الرسول...و يتّبع غير
سبيل المؤمنين نوّله ما تولّى...»
[212] : «و هركس با پيامبر مخالفت كند...و راهى جز راه مؤمنان را پيروى
كند، او را به همان راهى كه مىرود مىبريم...» و ما در اخبار بسيار
ديدهايم كه پيامبر(ص) اصحاب خود را به تبليغ و رساندن سخنانش به ديگران
تشويق و ترغيب كرده و به آنها فرموده:«نضّر اللّه امرأ" سمع مقالتى فحفظها
و وعاها حتى يُبلِّغها غيره»: «خداوند مسرور كند كسى را كه سخن مرا بشنود و
آن را حفظ و نگاه دارد تا به ديگرى برساند». و نيز، در خطبه خويش فرموده:
«بايد شاهدان شما به غايبان برسانند» و فرموده: «از من به ديگران برسانيد
اگر چه يك آيه باشد. و احاديث مرا بازگو كنيد كه محدوديتى ندارد».
پس از آن صحابه(رض) در نواحى و شهرها و مرزها پراكنده شدند و به جنگها و
فتوحات و فرمانداريها و قضاوت و حكومت پرداختند و هر يك در محل سكناى خويش
آنچه را از پيامبر خدا(ص) دريافته بود انتشار داد و به فتوا و پاسخ سؤالات
براساس يافتههاى خود از رسول خدا(ص) پرداخت. آنان جان خويش را با حسن نيت
و قصد قربت وقف آموزش احكام و فرايض و سنن و حلال و حرام خدا به مردم كردند
تا آنگاه كه خداى عزوجل ايشان را فراخواند و روحشان را دريافت نمود، كه
رضوان و رحمت و آمرزش خدا بر همگى آنان باد.».
[213]
و ابنعبد البرّ در مقدمه كتابش «الاستيعاب» گويد: «عدالت صحابه همگى ثابت
شده است». [214] او سپس ـ
همانگونه كه از قول رازى آورديم ـ به بيان آيات و روايات وارد در حق مؤمنان
آنها مىپردازد.
و ابناثير در مقدمه كتابش «أسد الغابه» گويد: «... سنت هايى كه تفصيل
احكام و شناخت حلال و حرام و ساير امور دين بر مدار آنهاست، تنها زمانى
ثابت مىشود كه رجال اسناد و راويان آنها شناخته شده باشند و مقدم بر همه،
اصحاب رسول خدا(ص) هستند، كه اگر كسى آنان را نشناسد، نادانى اش نسبت به
ديگران بيشتر و انكارش فزونتر است. پس، شايسته آن است كه انساب و احوال
ايشان به خوبى شناخته شود. «صحابه» پيامبر(ص) با ساير راويان در همه اين
موارد مشتركند، مگر در جرح و تعديل. زيرا آنان همگى عادلند و ايراد و اشكال
بر آنها ممنوع است.». [215]
و ابنحجر در فصل سوم كتابش «الاصابه» در بيان حال صحابه و عدالت آنان
گويد: «اهل سنت بر اينكه همگى «صحابه» عادلند، اتفاق نظر دارند و كسى در
اين باره مخالفت نكرده، مگر اندكى از بدعت گذاران». و از ابوزرعه روايت كند
كه وى گفته است: «هرگاه كسى را ديدى كه يكى از اصحاب رسول خدا(ص) را نقض و
رد مىكند بدان كه او زنديق است. زيرا، رسول خدا(ص) حق است. قرآن كريم حق
است. هر چه پيامبر (ص) آورده حق است. و اينها همه را تنها «صحابه» به ما
رسانيدهاند و اين گروه مىخواهند شاهدان ما را جرح و بى اعتبار نمايند تا
كتاب و سنت را تباه و باطل سازند. در حالى كه جرح و نقض بر خود اين زنديقان
سزاوارتر است.». [216]
اين، ديدگاه مكتب خلفا درباره «عدالت صحابه» بود. در بخش بعد ديدگاه مكتب
اهلالبيت(ع) در اين باره را مىآوريم.
ب ـ ديدگاه مكتب اهلالبيت(ع) درباره عدالت صحابه
مكتب اهلالبيت(ع) به پيروى از قرآن كريم مىگويد: «در ميان صحابه مؤمنانى
هستند كه خداى سبحان در قرآن كريم آنها را ستوده و درباره «بيعت شجره»
فرموده:
«لقد رضى اللّه عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة فعلم ما فى قلوبهم
فانزل السكينة عليهم و اثابهم فتحا قريبا»
«خداوند از مؤمنان، هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند، راضى و
خشنود گرديد و مىدانست كه در دلهايشان چه مىگذرد. از اين رو آرامش را بر
آنان نازل كرد و پيروزى نزديك را پاداششان داد».
[217]
خداوند متعال ـ چنانكه ظاهر است ـ اين ستايش را تنها به مؤمنان حاضر در
بيعت شجره اختصاص داده است. و منافقان حاضر در آن مانند «عبداللّهبن اُبىّ
و أوسبن قيظى» را شامل نگردد. [218]
مكتب اهلالبيت(ع) همچنين با پيروى از قرآن كريم مىگويد: «در ميان صحابه
منافقينى هستند كه خداوند در آيات بسيارى آنها را نكوهش كرده و فرموده:
«و ممن حولكم من الاعراب منافقون و من اهل المدينة مردوا على النفاق لا
تعلمهم نحن نعلمهم سنعذّبهم مرّتين ثم يردون الى عذاب عظيم»
«برخى از اعراب باديهنشينِ پيرامون شما منافقانند. و از اهل مدينه نيز
گروهى سخت پاى بند نفاقند كه تو آنها را نمىشناسى ولى ما آنها را
مىشناسيم و به زودى دوبار عذابشان مىكنيم و سپس به سوى عذاب عظيم رانده
مىشوند.». [219]
آرى، در ميان صحابه كسانى بودند كه خداوند از «افك»
[220] و تهمت آنان بر همبستر رسول خدا(ص) خبر داده است ـ پناه بر خدا ـ
و نيز كسانى كه خداوند درباره آنها فرموده:
«و اذ رأو تجارة او لهوا انفضّوا اليها و تركوك قائما...»
«و هنگامى كه تجارت يا لهو و بازيچهاى را ببينند، پراكنده شده و به سوى آن
مىروند و تو[= پيامبر]را ايستاده رها مىكنند...»
[221] و چنانكه مىدانيم اين واقعه زمانى روى داد كه رسول خدا(ص) در
مسجد خويش ايستاده و خطبه نماز جمعه مىخواند.
و نيز، در ميان صحابه كسانى بودند كه مىخواستند رسول خدا(ص) را در «عَقَبه
هرشى» به هنگام بازگشت از «تبوك» يا «حجة الوداع» مخفيانه ترور نمايند.
[222]
و مىدانيم كه شرافت صحبت و همراهى با رسول خدا(ص) از شرافت ازدواج با آن
حضرت برتر نيست. زيرا، مصاحبت زنان رسول خدا(ص) با او از برترين درجات
همصحبتى و همراهى است. ولى در عين حال خداى متعال آنها را مخاطب ساخته و
مىفرمايد:
«يا نساء النبّى من يأت منكنّ بفاحشة مبيّنة يضاعف لها العذاب ضعفين و كان
ذلك على اللّه يسيرا. و من يقنت منكنّ للّه و رسوله و تعمل صالحا نؤتها
اجرها مرّتين و اعتدنا لها رزقا كريما. يا نساء النبّى لستنّ كاحد من
النساء...»
«اى زنان پيامبر! هر كدم از شما گناه آشكارى مرتكب شود، عذابش مضاعف گردد،
و اين براى خدا آسان است. و هر يك از شما براى خدا و پيامبرش فروتنى كند و عمل صالح انجام دهد، پاداشش را دو چندان دهيم و روزى ارزشمندى
برايش آماده كردهايم. اى زنان پيامبر! شما همانند ديگر زنان نيستيد...»
[223]
و درباره دو تن از آنها فرموده:
«ان تتوبا الى اللّه فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فانّ اللّه مولاه
و جبريل و صالح المؤمنين و الملائكة بعد ذلك ظهيرا0...0 و ضرب اللّه مثلاً
للذين كفروا امرأة نوح و امرأة لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين
فخانتاهما فلن يغنيا عنهما من اللّه مشيئا و قيل ادخلا النار مع الداخلين.
و ضرب اللّه مثلاً للذين آمنوا امرأة فرعون اذقالت ربّ ابنلى عندك بيتا
فى الجنة...0 و مريم ابنت عمران...»
«اگر شما دو زن توبه كنيد[به نفع شماست]زيرا، دلهايتان از حق منحرف گشته، و
اگر بر ضد او[= پيامبر]همدست شويد، بدانيد كه خداوند و جبرئيل و صالح
مومنان ياورش بوده و فرشتگان بعد از آن پشتيبانند. ... . خداوند براى
كافران، زن نوح و زن لوط را مثل زده است كه در تحت سرپرستى دو تن از بندگان
صالح ما بودند و به آن دو خيانت كردند، و آن دو مصاحب به هيچ روى از خدا
بىنيازشان نساختند، و به آنها گفته شد: با دوزخيان داخل دوزخ گرديد! و
خداوند براى مؤمنان زن فرعون را مثل زده است، آنگاه كه گفت: پروردگارا!
براى من خانهاى در بهشت نزد خودت بنا كن...0 و نيز مريم دخت عمران را...»
[224]
و رسول خدا(ص) در بيان حال برخى از صحابه در روز قيامت فرموده: «روز قيامت
افرادى از امتم را به صحنه آورده و به سوى جهنم مىرانند! من مىگويم:
پروردگارا! اينها اصحاب منند! گفته مىشود: تو نمىدانى بعد از رفتنت چه بدعتها گذاردند! و من نيز همان را مىگويم كه عبد صالح خدا[عسىبن
مريم(ع)]گفت كه: «من تا زمانى كه در ميانشان بودم بر حالشان آگاهى داشتم،
ولى هنگامى كه مرا از ميان آنها برگرفتى، تو خود مراقب آنها بودى»
[225] و به من گفته مىشود: «اين گروه از زمانى كه از آنها جدا شدى
پيوسته به گذشتههاى خود بازگشتند.».
[226]
و در روايت ديگرى فرموده: «مردمانى از اصحابم را بر حوض كوثر نزد من آورند
كه تا آنان را شناختم از من جدايشان كنند! مىگويم: اصحاب من!
و[خداوند]مىگويد: تو نمىدانى بعد از رفتنت چه بدعتها گذاردند!».
[227]
و در صحيح مسلم آمده است كه: «مردمانى از اصحابم را بر حوض كوثر نزد من
آورند كه تا آمدنشان را نظاره مىكنم، از من جدايشان مىكنند! مىگويم:
پروردگارا! اصحاب من! گفته مىشود: تو نمىدانى بعد از رفتنت چه بدعتها
گذاردند.». [228]
ج ـ ضابطه شناخت مؤمن و منافق
از آنجا كه در ميان صحابه رسول خدا(ص) منافقانى بودند كه جز خدا كسى آنها
را نمى شناخت؛ از اين رو، پيامبر خدا(ص)[ضابطهاى قرار داده و]فرموده است:
«على را دوست ندارد مگر مؤمن، و او را دشمن ندارد مگر منافق!» اين
حديث را «امام على(ع) [229] و ام
المؤمنين امّ سلمه [230] و
عبداللّهبن عباس [231] و ابوذر
غفارى [232] و انسبن مالك
[233] و عمرانبن حصين [234]
» همگى روايت كردهاند، و در زمان رسول خدا(ص) شايع و مشهور بوده است.
ابوذر گويد: «ما منافقان را نمىشناختيم مگر آنگاه كه خدا و رسول را تكذيب
كرده و از نمازهاى واجب سرپيچى و با علىبن ابيطالب دشمن بودند.»
[235]
ابوسعيد خدرى گويد: «ما ـ گروه انصار ـ در زمان رسول خدا(ص) منافقان را با
بغض و كينهاى كه نسبت به علىبن ابيطالب داشتند مىشناختيم».
[236]
عبداللّهبن عباس گويد: «ما در زمان رسول خدا(ص) منافقان را به دشمنيشان با
علىبن ابيطالب مىشناختيم» [237]
و جابربن عبداللّه انصارى گويد: «ما منافقان را جز به دشمنى با علىبن ابيطالب نمىشناختيم» [238]
لذا، بخاطر همه اين روايات و بخاطر سخن رسول خدا(ص) در حق امام على(ع) كه
فرمود:«اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه»: «خدايا دوستدارانش را دوست
بدار و دشمنانش را دشمن شمار» [239]
بهخاطر همه اينها، پيروان مكتب اهلالبيت(ع) در گرفتن معالم دين خود از
صحابهاى كه با على دشمنى كرده و او را دوست نداشتند، احتياط مىكنند.
زيرا، پرواى آن دارند كه آن صحابى از منافقينى باشد كه جز خدا كسى آنها را
نمىشناسد.
فصل سوم : فشرده بحث صحابه در دو مكتب
الف ـ صحابى و عدالت او در مكتب خلفا
پيروان مكتب خلفا مىگويند: «صحابى كسى است كه پيامبر(ص) را ديده و به او
ايمان آورده و مسلمان از دنيا رفته باشد، گر چه بخشى از روز باشد. و اينكه،
تا سال دهم هجرى هيچكس در مكه و طائف نبود مگر آنكه اسلام آورد و در «حجة
الوداع» با پيامبر حضور يافت. و هيچكس از قبيله اوس و خزرج نماند مگر آنكه
تا اواخر عمر رسول خدا(ص) اسلام آورد. و خلفا تنها صحابه را به فرماندهى و
حكومت بلاد مفتوحه برمى گزيدند، و روى همين اصل عدّه بسيارى را در شمار
صحابه آوردهاند، كسانى را كه ما در كتابمان «يكصد و پنجاه صحابى ساختگى»
اثبات كردهايم كه آنهاجعلى و ساختگى هستند و وجود خارجى نداشتهاند.
پيروان اين مكتب همه صحابه را عادل مىدانند، و خدشه و اشكال بر آنها را
روا نمىدارند، و هر كس يكى از آنها را مورد خدشه قرار دهد، زنديقش
مىنامند، و در نتيجه، به هر چه كه اين صحابى اصطلاحى روايت كند خود را
ملتزم مىدانند، و معالم دين خود را از همگى آنها دريافت مىكنند.
ب ـ صحابى در مكتب اهلالبيت(ع)
پيروان مكتب اهلالبيت مىگويند: «لفظ «صحابى» مصطلح شرعى نيست. بلكه حال
او حال ساير مفردات لغت عرب است. «صاحب» در لغت عرب به معناى ملازم و معاشر
و همراه است و تنها به كسى گفته مىشود كه ملازمت و همراهيش بسيار باشد. و
«صحبت و مصاحبت» نسبتى دو طرفه است، و بدينخاطر، لفظ «صاحب» و جمع آن
«اصحاب و صحابه» هميشه در كلام به صورت «مضاف» مىآيند. چنانكه در قرآن
كريم فرموده:«يا صاحبى السِّجن»و«أصحابُ موسى»و در زمان رسول خدا(ص) نيز
بدينگونه استعمال مىگرديد و گفته ميشد: «صاحب رسول اللّه و اصحاب رسول
اللّه». يعنى: صاحب و اصحاب به رسول اللّه(ص) يا غير او اضافه مىشد. و
مانند «اصحاب الصفّه» كه به ساكنان «صفّه» در مسجد پيامبر(ص) مىگفتند. پس
از رسول خدا(ص) لفظ «صحابى» بدون مضاف اليه استعمال گرديد و مقصود از آن
«اصحاب رسول اللّه» بود و نام آنها گرديد.
بنابراين، «صحابى و صحابه» از اصطلاحات متشرعه و نامگذارى مسلمانان است و
اصطلاح شرعى و اسلامى نيست».
امّا عدالت صحابه، پيروان مكتب اهلالبيت در پيروى از قرآن كريم مىگويند:
«در ميان صحابه منافقانى بودهاند كه بر نفاق پاى مىفشردند، و همبستر رسول
خدا(ص) را مورد افك و تهمت قرار دادند، و كوشيدند تا رسول خدا(ص) را ترور
نمايند، و پيامبر(ص) از حال آنها در قيامت خبر داده و فرموده: «فرا روى
رسول خدا(ص) آنها را مىگيرند و آن حضرت فرياد مىزند: اصحاب من! اصحاب من!
و به او گفته مىشود: تو نمىدانى بعد از رفتنت چه
بدعتها گذاردند: آنها از روزى كه از ايشان جدا شدى پيوسته به گذشته خويش
بازگشتند». برخى از آنها نيز مؤمنانى هستند كه خدا و رسول آنها را مورد ثنا
و ستايش قرار دادهاند، و همه ثنا و ستايش وارد در قرآن و حديث ويژه اينان
است. و رسول خدا(ص) علامت فارقه مؤمن از منافق را حبّ و بغض امام على(ع)
قرار داده است. و بدينخاطر پيروان مكتب اهلالبيت حال راوى را مورد توجه
قرار مىدهند تا اگر از كسانى است كه با امام على(ع) يا امامان
اهلالبيت(ع) قتال و دشمنى كرده، روايت او را نپذيرند و خود را بدان ملتزم
ندانند، صحابى باشد يا غير صحابى!
* * *
اين ديدگاه دو مكتب در تعريف «صحابى و عدالت او» بود. در بحث بعد ديدگاه
آنها درباره «امامت و خلافت» را مورد بررسى قرار مىدهيم.
بحث دوم
ديدگاه دو مكتب درباره «امامت و خلافت»
واقعيت تاريخى تشكيل خلافت در صدر اسلام
ديدگاه مكتب خلفا درباره امامت
ديدگاه مكتب اهلالبيت درباره امامت
فشرده بحث امامت در دو مكتب
فصل اول
واقعيت تاريخى تشكيل خلافت در صدر اسلام
موضوع نوشتن وصيّت رسول خدا(ص).
موضع عمر به هنگام وفات رسول خدا(ص).
جريان سقيفه و بيعت با ابوبكر.
دفن رسول خدا(ص) و حاضران در آن.
تحصن در خانه فاطمه(ع).
كسانى كه با ابوبكر بيعت نكردند.
مرگ ابوبكر و جانشينى عمر.
جريان شورى و بيعت با عثمان.
امام على(ع) مىداند كه خلافت از او دور شده است.
بيعت با امام(ع).