حقيقت گمشده

شيخ معتصم سيد احمد
مترجم : محمد رضا مهرى

- ۱۶ -


هـنـگـامى كه على , معاويه را به جنگ طلبيد تا اينكه يكى از آنها كشته شود ومردم از جنگ معاف شوند, عمرو بن عاص به معاويه گفت :اين مرد منصفانه با تو سخن گفت .

مـعـاويه جواب داد: هيچ گاه در نصيحت هايت به من خيانت نكردى مگر امروز .

از من مى خواهى كـه بـه جـنـگ ابـوالـحسن روم وخودت مى دانى كه او پهلوانى پرقدرت است ؟

مى بينم كه طمع درحكومت شام پس از من كرده اى (482) .

اعـراب افـتـخـار مى كردند كه در جنگ با او روبرو شده اند, كسانى كه به دست او كشته مى شدند اقوامشان افتخار مى كردند كه على (ع )آنها را كشته است , وسخن آنان در اين زمينه واضح وفراوان است بلكه قابل شمارش نيست .

ام كلثوم (483) در سوگ عمرو بن عبدود مى گويد: لو كان قاتل عمرو غير قاتله بكيته ابدا ما عشت في الابد لكن قاتله من لا نظير له قد كان يدعى ابوه بيضة البلد (484) 1 ـ اگر قاتل عمرو غير از آن بود كه او را كشت , تا زنده بودم هميشه بر او مى گريستم .

2 ـ ولى قاتل او كسى است كه نظير ندارد, پدر او را پايگاه شهرمى ناميدند.

خلاصه آنكه هر پهلوانى در دنيا, در شرق يا غرب زمين وابسته به او وبه نام او مى باشد.

دربـاره كـرم وسـخـاوت او, هـمـين بس كه سه روز, روزه گرفته وهرشب غذاى خود را به فقير مـى داد, تـا آنـكـه خـداونـد ايـن آيـه رادرباره اش نازل فرمود: (هل اتى على الانسان ...) (485) , وانـگـشترى خود را در حال ركوع صدقه داده واين آيه درباره اش نازل شد:(انما وليكم اللّه ورسوله والـذيـن آمنوا الذين يقيمون الصلاة ويؤتون الزكاة وهم راكعون ) (486) : ولى امر شما تنها خدا, رسول خدا,وكسانى هستند كه ايمان آورده , نماز گذارده ودر حال ركوع زكات مى دهند .

او چهار درهـم صدقه داد وخداوند اين آيه را درباره اونازل كرد: (الذين ينفقون اموالهم بالليل والنهار سرا وعـلانـيـة ) (487) :كـسـانـى كـه امـوال خـود را در شب وروز, مخفيانه يا به طور علنى انفاق مى نمايند .

ودر روز نجوى ده درهم صدقه داد, خداوند متعال نيز به خاطر آن بر ساير امت تخفيف داد (488) .

او بـود كـه بـا دسـت خودنخلستان را آبيارى نموده واجرت آبيارى را صدقه مى داد وهـنـگـامى كه محجن ضبى نزد دشمن او معاوية بن ابى سفيان رفت وگفت : ازپيش بخيل ترين مردم به سوى تو آمده ام .

معاويه گفت : واى بر تو,چگونه چنين گفتى ؟

درباره او مى گويى بخيل تـريـن مـردم , درحـاليكه اگر خانه اى از طلا وخانه اى از كاه داشته باشد, طلا را قبل ازكاه انفاق مـى نـمـايـد (489) .

واو اسـت كه مى گويد: اى دنياى زرد وسفيد(طلا ونقره ) , برو وديگرى را مغرور كن , آيا متعرض من يا مشتاق من شده اى , هيهات هيهات , تو را سه طلاقه نموده وهيچ گاه بـه سوى تو بر نمى گردم (490) .

ودر ليلة المبيت نيز او بود كه خود رافداى پيامبر(ص ) نمود تا آنكه در حق او اين آيه نازل شد: (ومـن الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه ) (491) : در ميان مردم كسى است كه جان خود را براى رضاى خدا مى فروشد.

يـوحـنـا مـى گويد: اين سخنان را كه شنيدند, هيچ يك از آنها آن راانكار ننموده وگفتند: راست گـفـتـى , مـا تـمام اينها را در كتاب هايمان خوانده واز ائمه خود نقل نموده ايم , ولى محبت خدا ورسول وعنايت آنها امرى است بالاتر از تمام اينها, چه بسا كه خداوندعنايتى بر ابوبكر بيش از على داشته ولذا او را بر على افضل بداند.

يـوحنا گفت : ما خبر از غيب نداريم وجز خداوند متعال كسى غيب را نمى داند وآنچه شما گفتيد ادعاى بدون علم است .

وخداوندمى فرمايد: (قتل الخراصون ) (492) : مرده باد كسانى كه بدون عـلـم سـخـن مـى گـويـند, وما تنها بر اساس شواهدى كه براى على (ع )هست حكم به برترى او مى كنيم .

ايـن كمالات به عنوان دليلى قاطع بر عنايت الهى نسبت به على مى باشند, چه عنايتى بهتر از اين كـه خـداونـد پس از پيامبر او راداراى شريف ترين نسب , عظيم ترين حلم , شجاع ترين قلب وبيش ترين جهاد, عبادت , كرم , ورع وديگر كمالات قرارداده است .

اين است عنايت الهى .

امـا مـحـبـت خدا ورسول , كه مى بينيم رسول اللّه (ص ) در چند موضع شهادت داده است بر آن , از جـمـله : موقعيت غير قابل انكار جنگ خيبر, كه پيامبر(ص ) فرمود: لاعطين الراية غدا رجلا يحب اللّه ورسوله ويحبه اللّه ورسوله : فردا پرچم را به دست كسى مى دهم كه خداورسول را دوست دارد وخدا ورسول نيز او را دوست دارند (493) ,وپرچم را به دست على داد.

عـالـم شما اخطب خوارزم در كتاب مناقب روايت كرده است كه پيامبر(ص ) فرمود: اى على , اگر يـك بـنـده خدا, پروردگار متعال راآنگونه عبادت كند كه نوح در ميان قوم خود كرد, وبقدر كوه احـدطـلا داشـته وهمه را در راه خدا انفاق نمايد, وعمر او آنقدر طولانى شود كه هزار حج را پياده رود, سپس مظلومانه بين صفا ومروه كشته شود ولى ولاى تو را اى على نداشته باشد, بوى بهشت رانشنيده ووارد آن نخواهد شد (494) .

در همين كتاب آمده است كه رسول اللّه (ص ) فرمود: لو اجتمع الناس على حب على بن ابى طالب , لـم يخلق اللّه النار: اگر مردم بر محبت على بن ابى طالب اتفاق نظر مى داشتند, خداوند جهنم را خـلـق نـمى كرد (495) .

در كتاب فردوس اين حديث آمده است : محبت على حسنه اى است كه هيچ گناهى در كنار آن ضرر ندارد ودشمنى با على گناهى است كه هيچ حسنه اى با آن فايده اى ندارد (496) .

در كـتـاب ابـن خـالـويه , به نقل از حذيفة بن اليمان مى گويد, رسول اللّه (ص ) فرمود: اگر كسى بخواهد نگين ياقوتى را صدقه دهد كه خداوند آن را به دست خود خلق نموده سپس به آن گفت : به وجودبيا, وآن نگين موجود شد, پس بايد پس از من موالى على بن ابى طالب باشد.

در جـلد اول از مسند احمد بن حنبل آمده است كه رسول اللّه (ص )دست حسن وحسين را گرفت وگفت : من احبنى واحب هذين واحب اباهما كان معى فى درجتى يوم القيامه : هر كه مرا دوست داشـتـه وايـن دورا بـا پـدرشـان دوسـت داشته باشد, در روز قيامت در مقام من دركنارم خواهد بود (497) .

يوحنا گفت : اى ائمه اسلام , آيا پس از اين جايى براى بحث درباره سخن خدا ورسول در محبت او وبرترى اش بر كسانى كه از اين فضائل محروم اند, باقى مى ماند ؟

آن ائمـه گـفـتـند: اى يوحنا, رافضيان ادعا مى كنند كه پيامبر(ص ) دروصيت خود خلافت را به عـلـى (ع ) سـپرده وآن را براى او اعلام كرده است , ولى ما معتقديم كه پيامبر(ص ) وصيتى درباره خلافت نكرده است .

يـوحـنا گفت : اين كتاب آسمانى شما است كه مى گويد: (كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين والاقربين ) (498) :اگر مرگ به سراغ يكى از شما آيد واموالى از خود باقى گذاشته باشد, واجب است بر او كه براى پدر, مادر ونزديكان خود وصيت كند.

در كتاب بخارى شما است كه : رسول اللّه (ص ) فرمود: هيچ مسلمانى حق ندارد كه در شب بخوابد مـگر آنكه وصيت او زيرسرش باشد (499) , آيا باور مى كنيد كه پيامبر دستور به انجام كارى دهد وخود آن را انجام ندهد, در صورتى كه كتاب آسمانى شماتوبيخ مى كند كسى را كه به ديگران امر كند ولى خود انجام ندهد,مى گويد: (اتامرون الناس بالبر وتنسون انفسكم وانتم تتلون الكتاب افلا تعقلون ) (500) : آيا مردم را به كار خير امر كرده وخود را از يادمى بريد, در حالى كه شما كتاب را تلاوت مى كنيد, آيا تعقل نمى كنيد.

به خدا سوگند, اگر پيامبر بدون وصيت مرده باشد, پس خلاف امرخدا نموده , وعملش با قولش تـنـاقض داشته واز انبياء گذشته پيروى نكرده است , زيرا آنها نسبت به كسى كه پس از آنها امور را بـايـدبـدسـت گيرد وصيت مى نمودند وخداوند متعال مى فرمايد:(فبهداهم اقتده ) (501) : از هـدايـت آنان پيروى كن , ولى او چنين نبوده است , لكن شما از نادانى وعنادتان اين را مى گوئيد, ايـن امامتان احمد بن حنبل است كه در مسند خود روايت مى كند, كه سلمان گفت : يا رسول اللّه وصى تو كيست ؟

فرمود: اى سلمان , چه كسى وصى برادرم موسى (ع ) بوده است ؟

گفت : يوشع بن نون !, پيامبر فرمود: وصى ووارث من على بن ابى طالب است .

در كـتـاب ابن مغازلى شافعى اين روايت را به رسول اللّه (ص ) اسنادنموده كه فرمود: هر پيامبرى , وصى ووارثى دارد, ووصى ووارث من على بن ابى طالب است (502) .

امـام بـغـوى , احـيـا كننده سنت دين ويكى از محدثين ومفسرين بزرگ شما در تفسير خود به نام مـعالم التنزيل وقتى به آيه : (وانذرعشيرتك الاقربين ) (503) : خاندان نزديك خود را انذار كن : مـى رسـد ازعـلـى (ع ) روايت مى كند كه گفت : وقتى اين آيه نازل شد, رسول اللّه (ص ) به من امر فـرمـود كـه خـاندان عبدالمطلب را نزد او جمع كنم , آنها در آن ايام چهل نفر بودند, يكى كمتر يا بـيشتر, آنها را بايك ران گوسفند ويك ظرف شير غذا داد, همگى خوردندونوشيدند وسير شدند در حـالـيـكه هر يك از آنها مى توانست به تنهائى همه آن غذا وشير را بخورد وبنوشد .

سپس به آنها فـرمـود: اى خـاندان عبدالمطلب ! من خير دنيا وآخرت را براى شما آورده ام ,وپروردگارم به من دسـتور داده است كه شما را بدان دعوت كنم ,حال كداميك از شما مرا در اين كار يارى مى كند تا برادر, وصى وخليفه من پس از من باشد ؟

هيچكس جواب او را نداد.

على گويد: من بلند شدم وگفتم : من تو را اجابت مى كنم اى رسول خدا.

بـه مـن گـفـت : تو برادر, وصى وخليفه من پس از من هستى , پس سخن او را گوش كرده واز او اطـاعـت كنيد .

آنها از جا برخاسته وخنديدند وبه ابو طالب گفتند: به تو امر كرد كه سخن پسرت رابشنوى واطاعت كنى (504) .

همچنين اين روايت را امامتان احمد بن حنبل در مسند خود (505) ,محمد بن اسحاق طبرى در تـاريـخـش (506) ونـيز خرگوشى نقل كرده اند, حال اگر دروغ باشد پس بر ائمه خود شهادت داده ايـد كـه آنان عليه خدا ورسول دروغ مى گويند .

خدا مى فرمايد: (الا لعنة اللّه على الظالمين ): هـمانا لعنت خداوند بر ظالمين باد (507) , (الذين يفترون على اللّه الكذب ): كسانى كه سخن دروغ بـه خـدا نـسبت مى دهند (508) , وهمچنين مى فرمايد: (فنجعل لعنة اللّه على الكاذبين ): پس لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مى دهيم (509) .

اگـر دروغ نـگـفـتـه اند, ومطلب همين است كه گفته شد, پس گناه رافضيان چيست ؟

از خدا بپرهيزيد اى ائمه اسلام , شما را به خداچه مى گوئيد درباره خبر غدير كه شيعه آن را ادعا مى كند ؟

ائمه گفتند: علماى ما اجماع كردند بر اينكه اين خبر كاملا دروغ است .

يوحنا گفت : اللّه اكبر, اين امام ومحدثتان احمد بن حنبل در مسندخود روايت مى كند كه براء بن عـازب گـفـت : در سـفـرى بـا رسـول اللّه (ص ) بـوديم , در غديرخم پياده شده اعلام شد كه نماز جماعت برگزار مى شود, زير دو درخت را جارو كردند, پيامبر(ص ) نمازظهر را خواند, سپس دست على (ع ) را گرفت وگفت : آيا نمى دانيدكه من بر هر مؤمنى بيش از خودش ولايت دارم ؟

گـفـتـنـد: چـرا, آنگاه دست على را بالا برد تا آنكه سفيدى زير بغل آنهاپيدا شد وپيامبر به مردم گـفت : من كنت مولاه فعلى مولاه , اللهم وآل من والاه , وعاد من عاداه , وانصر من نصره , واخذل من خذله : هر كه من مولاى او هستم , على نيز مولاى او است , خدايا دوست بدار هر كه او را دوست داشـته ودشمن بدار هر كه با او دشمنى كند, يارى كن هر كه او را يارى نموده وخوار كن هر كه او را يارى نكرد.

عـمر بن خطاب به او گفت : تبريك مى گويم اى فرزند ابو طالب , تومولاى من ومولاى هر مؤمن ومؤمنه شده اى .

احـمـد اين حديث را در مسند خود از طريق ديگرى از ابوالطفيل نقل كرده , وباز هم از راهى ديگر آن را از زيـد بـن ارقـم روايت (510) كرده است , ابن عبدربه در العقد الفريد (511) , سعيد بن وهـب وهـمچنين ثعالبى در تفسير خود آن را روايت نموده اند (512) .

ثعالبى در تفسير آيه (سال سـائل ) بـر اين خبر تاكيد كرده مى گويد: رسول اللّه (ص ) در جمع زيادى از اصحاب بود كه حارث بـن نـعمان فهرى آمد وگفت : اى محمد, به ما امر كردى شهادت بدهيم به اينكه خدائى جز اللّه نـيـسـت وايـن كـه تو اى محمد رسول خدائى ماپذيرفتيم , ما را امر كردى كه روزانه پنج بار نماز بـخـوانـيـم , ما امر تورا قبول كرديم , امر كردى كه ماه رمضان را روزه بگيريم , ما قبول كرديم , امر كـردى كـه بـه حـج خانه خدا برويم , ما نيز پذيرفتيم , ولى بازهم راضى نشدى تا آن كه دست پسر عـمـويـت را بـالا بـرده واو رابـر ما برتر دانسته وگفتى : هر كه من مولاى او هستم على مولاى اواست , آيا اين كار از خودت بوده يا از خدا است ؟

فـرمود: به خدائى كه جز او هيچ معبودى نيست سوگند ياد مى كنم ,كه اين كار به امر پروردگار مـتـعـال بوده است , حارث بن نعمان برگشت ودر حالى كه مى رفت چنين مى گفت : خدايا اگر آنچه محمد(ص ) مى گويد حق است پس ما را از آسمان سنگ باران كن ,همين كه حارث به مركب خـود رسـيـد خداوند سنگى به او زد, سنگ به سر او اصابت كرده واز پائين خارج شد وحارث افتاد ومـرد.آنـگـاه ايـن آيـه نازل شد: (سال سائل بعذاب واقع ) (513) : كسى سؤال كرد از عذابى كه خواهد آمد .

حال چگونه براى خود جايز مى دانيدكه ائمه شما اين خبر را روايت كرده وشما بگوئيد: اين روايت دروغ ونادرست است ؟

ائمـه گفتند: ائمه ما آن را روايت كرده ولى اگر به عقل وفكر خودبرگردى متوجه مى شوى كه محال است پيامبر(ص ) به آن صورتى كه گفتيد درباره على بن ابى طالب بگويد ولى صحابه متفقا خـبـر راكتمان كرده ودست از آن بكشند, بر مخفى كردن آن توافق نموده وبه ابوبكر تيمى با آنكه قـبـيـلـه اش انـدك وضـعيف بودند روى آورند,در حالى كه صحابه طورى بودند كه اگر رسول اللّه (ص ) حـتـى دسـتـور خـودكـشى به آنها مى داد اطاعت مى كردند, پس چگونه انسان عاقل اين وضعيت غير ممكن را بپذيرد ؟

يـوحـنا گفت : از اين وضع تعجب نكنيد, امت موسى (ع ) شش برابرامت محمد(ص ) بودند, موسى برادرش هارون را به عنوان جانشين خود بر آنها تعيين نمود, وهارون خود نيز پيامبر آنها بوده واو را بـيـش از موسى دوست داشتند, ولى آنها هارون را ترك كرده وبه سامرى روى آوردند وبه عبادت گـوسـالـه اى كـه جسم صدا دارى بود پرداختند, بنابراين بعيد نيست كه امت محمد نيز وصى او راپـس از وفـاتـش تـرك كـرده وبـه پـيـر مـردى كـه رسول اللّه (ص ) دختر اورا به همسرى خود پـذيـرفـتـه اسـت روى آورنـد, وشـايد داستان عبادت گوساله را نيز اگر در قرآن نيامده بود باور نمى كرديد.

ائمـه گفتند: اى يوحنا, پس چرا على به مخالفت با آنان بر نخاست بلكه سكوت اختيار كرد وبيعت نمود ؟

يـوحـنـا گـفـت : در ايـن شـكى نيست كه هنگام وفات رسول اللّه (ص )تعداد مسلمانان كم بوده ومسيلمه كذاب با هشتاد هزار نفر در يمامه بود, واز طرفى منافقين در ميان مسلمانان بودند, حال اگـر عـلى باشمشير به جنگ آنها مى رفت تمام كسانى كه على بن ابى طالب فرزند يا برادر آنها را كـشـته بود عليه او قيام مى كردند وكمتر كسى ازمردم بود كه على يك يا چند نفر از افراد قبيله , دوستان ويا نزديكان او را نكشته باشد, تمام اينها عليه او بودند ولذا على صبر كردومدت شش ماه با دليل وحجت عليه آنان مبارزه كرد ودر اين مطلب ميان اهل سنت اختلافى نيست .

پس از آن , آنها از اوخـواسـتـند كه بيعت كند, اهل سنت گويند كه او بيعت نمود ولى رافضيان مى گويند بيعت نـكـرد .

تـاريـخ طـبـرى نـيـز دلالـت بـر عدم بيعت ايشان دارد (514) , وآن گاه كه عباس بن عبدالمطلب متوجه شدكه فتنه اى در حال انجام است , فرياد زد: برادر زاده من بيعت كن .

شـما مى دانيد كه اگر خلافت حق على نبود ادعاى آن را نمى كردواگر بدون حق چنين ادعائى مـى كرد بر باطل بود, ولى شما ازرسول اللّه (ص ) روايت مى كنيد كه فرمود: على مع الحق والحق مـع عـلـى :عـلـى همراه حق وحق همراه على است (515) , پس چگونه بر خودجايز مى داند كه ادعاى ناحق كرده وپيامبرتان را تكذيب نمايد ؟! شـما تعجب مى كنيد از اينكه بنى اسرائيل با پيامبرشان درباره خليفه اش مخالفت كرده , او را ترك وبه سوى گوساله وسامرى رفتند, ولى تعجب شما يك سر عجيبى در بر دارد, شما روايت مى كنيد كـه پـيامبرتان گفته است : شما درست مانند بنى اسرائيل عمل كرده وپاى خود را جاى پاى آنها خـواهـيـد گذاشت , حتى اگر آنهاوارد لانه سوسمارى شوند, شما نيز وارد خواهيد شد (516) ودركـتـاب آسـمـانـى شـما آمده است كه بنى اسرائيل به مخالفت باپيامبرشان درباره خليفه اش پرداخته , وى را ترك وبه سوى فردناشايسته اى روى آوردند.

علما گفتند: اى يوحنا, آيا شما ابوبكر را شايسته خلافت نمى دانى ؟

يوحنا گفت : به خدا سوگند, من ابوبكر را شايسته خلافت نيافتم وبراى رافضيان متعصب نيستم , ولـى مـن به كتابهاى اسلامى مراجعه كرده , ديدم ائمه شما به ما خبر دادند كه خدا ورسول ابوبكر راشايسته خلافت نمى دانند.

ائمه گفتند: اين در كجا آمده است .

يوحنا گفت : در كتاب بخارى شما (517) , ودر كتابهاى الجمع بين الصحاح السته , صحيح ابى داود, صحيح ترمذى (518) , مسند احمدبن حنبل (519) ديدم كه رسول اللّه (ص ) سوره براءت را بـه دسـت ابـوبـكـر داده تا آن را به اهل مكه ابلاغ كند, وقتى به ذى الحليفه رسيد,على (ع ) را خـواسـت وبـه او گـفـت : خود را به ابوبكر رسانده , نامه را ازاو بگير وبر آنها بخوان , على رفت ودر جحفه به او رسيد, نامه را ازاو گرفت وابوبكر به سوى پيامبر(ص ) بازگشت وپرسيد: اى رسول اللّه , آيا چيزى درباره من نازل شد ؟

فـرمود: خير, ولى جبرئيل (ع ) نزد من آمد وگفت : اين كار را نبايدكسى انجام دهد جز تو يا مردى از خاندانت .

پـس اگـر مساله به اين صورت باشد كه ابوبكر صلاحيت رساندن چند آيه از طرف پيامبر(ص ) آن هم درايام حيات ايشان ندارد, پس چگونه صلاحيت دارد كه خليفه او پس از وفاتش بوده وكارها را بـه جاى او انجام دهد, ضمنا ما از اين قضيه نتيجه مى گيريم كه على (ع ) اين صلاحيت را دارد كه كارها را به جاى پيامبر(ص )انجام دهد.

پـس اى مـسـلـمـانان , چرا چشم خود را در برابر اين حق آشكارمى بنديد ؟

چرا به اين افراد نالايق اعتماد مى كنيد وخود را به خطرمى اندازيد ؟

حـنـفـى سـر را بـه پـائيـن افـكـنده , سپس سربلند كرد وگفت : اى يوحنا !به خدا سوگند, تو با ديدگاهى منصفانه نگاه مى كنى وحق همان است كه تو مى گوئى , ومن به مفهوم اين حديث اين را اضافه مى كنم كه خداوند مى خواست براى مردم بيان كند كه ابوبكر صلاحيت خلافت ندارد ولذا به رسول اللّه (ص ) دستور داد كه على را پشت سر او فرستاده واو را از اين مقام عظيم عزل نمايد, تا مـردم بـدانند كه ابوبكر شايسته آن نيست وعلى (ع ) شايسته آن است , لذا به رسول اللّه (ص ) فرمود: اين خبر را نبايد كسى ابلاغ كند جز تو يا مردى ازخاندانت (520) , نظر تو چيست اى مالكى ؟

مـالـكى گفت : به خدا سوگند, هنوز اين مساله ذهن مرا مشغول مى كند كه على شش ماه بر سر خـلافـت با ابوبكر درگير شد, وهرگاه دو نفر در كارى با هم اختلاف كنند بايد تنها يكى از آنها بر حق باشد, پس اگر بگوئيم ابوبكر بر حق بوده , در اين صورت با مفهوم اين كلام رسول اللّه (ص ) كه فـرمـود: على مع الحق والحق مع على : على با حق وحق با على است (521) مخالفت كرده ايم , واين حديث صحيح بوده وهيچ اختلافى در آن نيست .

آنگاه به حنبلى نگاه كرده ونظر او را خواست .

حـنـبلى گفت : اى دوستان , چقدر از حق چشم پوشى كنيم ؟

به خداسوگند, من يقين دارم كه ابوبكر وعمر حق على (ع ) را غصب كردند.

يـوحـنا مى گويد: آنها همگى به صدا در آمده وبحث وگفتگو ميان آنان زياد شد, ولى در پايان به ايـن نـتـيجه رسيدند كه حق با رافضيان است ونزديكترين آنها به حق امام شافعيان بود كه به آنها گفت :مى بينم شك داريد در اينكه پيامبر(ص ) فرموده است : من مات ولم يعرف امام زمانه فليمت ان شـاء يـهـوديا وان شاء نصرانيا: هر كه بميردوامام زمان خود را نشناسد, پس خواه يهودى بميرد يانصرانى (522) .

منظور از امام زمان كيست ؟

او چه كسى است ؟

گفتند: امام زمان ما قرآن بوده وما به آن اقتدا مى كنيم .

شـافـعـى گفت : اشتباه مى كنيد, زيرا پيامبر(ص ) فرمود: ائمه از قريش اند (523) , وهيچ گاه گفته نمى شود كه قرآن اهل جائى است .

گفتند: پيامبر امام ما است .

شـافـعـى گفت : اشتباه كرديد, زيرا علماى ما در برابر اين اشكال كه چرا: در حالى كه بدن رسول اللّه (ص ) بر زمين بوده وغسل نداده بودند, ابوبكر وعمر او را رها كرده وبه دنبال خلافت رفتند واين كه اين امر دليل حرص آنان بر خلافت بوده وبنابراين خلافت آنهادرست نيست , در جواب گفته اند كه آنها سخن رسول اللّه (ص ) راكه فرمود: من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية : هر كه بميردوامام زمان خود را نشناسد, بر جاهليت مرده است در نظر داشته وبر خود جايز ندانستند كه قبل از تعيين امام بميرند, ولذا به سرعت براى تعيين امام اقدام نموده تا از اين خطر نجات يابند .

از اين جواب معلوم مى شود كه منظور از امام در اينجا خود پيامبر نيست .

آنها به شافعى گفتند: پس امام تو كيست , اى شافعى ؟

گـفـت : اگر از قبيله شما باشم كه هيچ امامى ندارم , واگر از قبيله اثناعشريه باشم پس امام من محمد بن الحسن (ع ) است .

عـلـما گفتند: به خدا, اين بسيار دور از ذهن است , چگونه مى توانددر اين مدت طولانى يك امام بـاشـد ؟

هيچ تاكنون اين همه سال زندگى نكرده , گذشته از اين كه هيچ كس او را نديده است ! اين قابل قبول نيست .

شافعى گفت : دجال يك كافر است وشما مى گوئيد: او زنده وموجود است , در حالى كه او قبل از مـهـدى وسـامـرى است ,همچنين وجود ابليس را انكار نمى كنيد, واين خضر وآن هم عيسى , مگر نمى گوئيد كه آن دو زنده اند .

ونزد شما منقول است كه طول عمر براى اهل سعادت واهل شقاوت وارد شـده اسـت وقـرآن مـى گـويـد كـه اصـحاب كهف سيصد ونه سال بدون خوردن وآشاميدن خـوابـيـدند, پس چرا دور از ذهن مى بينيد اينكه يكى ازنسل محمد(ص ) مدتى طولانى زندگى كرده , بخورد وبياشامد,ولى كسى خبر از ديدار با او ندهد ؟! اين شك شما بيشتر از ذهن به دور است .

يوحنا گفت : پيامبر شما گفت : پس از من امتم به هفتاد وسه گروه تقسيم مى شوند, يكى از آنها نجات يافته وهفتاد ودوتاى ديگر درجهنم اند, آيا آن گروه نجات يافته را مى شناسيد ؟

گـفتند: آنها اهل سنت وجماعت اند, زيرا وقتى از پيامبر(ص )درباره گروه نجات يافته پرسيدند فرمود: آنها برآنند كه امروز من واصحابم بر آن هستيم (524) .

يوحنا گفت : از كجا مى دانيد كه شما برآنيد كه پيامبر(ص ) بر آن بوده است ؟

گفتند: هر يك از پيشينيان اين را نقل كرده است .

يوحنا گفت : چه كسى بر نقل قول شما اعتماد مى كند ؟

گفتند: چگونه ؟

گفت : از دو جهت : جـهـت اول : ايـنكه علماى شما احاديث فراوانى نقل كرده اند كه دلالت بر امامت وبرترى على (ع ) دارد ولـى شـمـا مـى گـوئيـد كه درباره او دروغ گفته اند وبر علماى خودتان شهادت داديد كه آنان گفتارهاى دروغ را نقل مى كنند, پس ممكن است اين نيز دروغ باشد وهيچ مرجحى نداريد.

جـهـت دوم : اينكه پيامبر(ص ) هر روز نمازهاى پنجگانه را درمسجد بجاى مى آورد, ولى هيچكس مشخص نكرده است كه آيابراى حمد بسم اللّه الرحمن الرحيم را مى گفته است يا نه ؟

آيا معتقدبه وجـوب آن بوده است يا نه ؟

آيا دستهايش را به پائين مى انداخته است يا نه ؟

واگر دستها را روى هم مـى گذاشت , آيا زيرناف قرار مى داده يا بالاى آن ؟

براى مسح سر در وضو تنها بر سه عدد مو مسح مـى كـرده , يا بر يك چهارم سر, بر قسمتى از سر يا برتمام آن ؟

پس اگر پيشينيان شما هيچ يك از كارهاى پيامبر(ص ) راكه در شبانه روز بارها تكرار مى كرده ثبت نكرده اند, پس چگونه انتظار داريد چيزى را ثبت كنند كه آن را جز يك يا دو بار در تمام عمر انجام نداده است , اين دور از ذهن است ! وچـگـونـه مـى گـوئيـد كـه اهل سنت برآنند كه پيامبر(ص ) بر آن بوده است در حالى كه آنان در اعتقاداتشان با يكديگر تناقض دارند واجتماع نقيضين محال است .

يوحنا مى گويد: آنها همگى سرها را به پائين انداختند, گفتگوى زيادى ميان آنها در گرفت وداد وفـريـاد زيـاد شـد, سپس گفتند: درواقع ما نمى دانيم گروه نجات يافته كدام اند وهر يك از ما مـدعى است كه او نجات يافته وديگران بر هلاكت اند, ولى ممكن است اودر هلاكت بوده وديگرى نجات يافته باشد.

يـوحـنـا گـفـت : ولى اين رافضيان كه شما آنها را گمراه مى دانيد, خودرا بدون شك اهل نجات وديـگـران را هـلاك يـافـتـه مى بينند,واستدلال مى كنند بر اينكه عقيده آنها با حق موافق تر واز شك وترديد دورتر است .

علما گفتند: اى يوحنا, توضيح بده , به خدا ما تو را متهم نمى كنيم زيرا تو براى آشكار كردن حق با ما مناظره مى كنى .

يـوحـنـا گفت : من مى گويم شيعه معتقد است بر اين كه خداوند قديم بوده وهيچ قديمى جز او نـيـسـت , او وجـود دارد ولـى نه جسم است ونه در جايى قرار دارد واز حلول منزه است .

ولى شما مـعتقديد كه هشت قديم غير از خدا هست كه همان صفات الهى است , حتى امامتان فخررازى اين عـقـيـده را بر شما قبيح دانسته مى گويد: نصارى ويهود كافر شده زيرا معتقد به دو خداى قديم هـمـراه بـاپـروردگار شدند ولى اصحاب ما معتقد به نه قديم هستند .

يكى ازائمه شما احمد بن حـنـبـل مـى گـويـد: خداوند جسم است , روى تخت قرار دارد, وبه صورت مردى بى ريش نازل مى شود .

شما را به خدا,آيا همين گونه نيست كه گفتم ؟

گفتند: چرا ؟

گـفـت : پـس اعـتـقاد شيعه بهتر از اعتقاد شما است .

همچنين آنهامعتقدند كه خداوند هيچ كار زشـتـى انـجـام نمى دهد, به هيچ امرضرورى در جهان خلقت خللى روا نداشته است , در اعمال او هـيـچ ظـلمى نيست , آنها به قضاى خدا راضى اند زيرا قضاى او جز برخير نيست ومعتقدند كه هر عـمـل او بـر اسـاس هدفى است ونه بيهوده , واينكه خداوند جز به اندازه توان هر كس بر او تكليف واردنـمـى كـنـد, خدا هيچ يك از بندگانش را گمراه نكرده ومانع نمى شوداز اينكه او را عبادت كنند, خدا از بندگان طاعت خواسته وازمعصيت نهى كرده است وآنها در كارهاى خود مختارند .

ولى شمامعتقديد كه تمام گناهان مفتضح از طرف خداست وخداوند از اين امر كاملا به دور است وبـه عـقـيـده شما آنچه كفر, فسق , معصيت ,قتل , دزدى وزنا اتفاق مى افتد, در واقع خداوند اين گـنـاهان را درمرتكبين آنها خلق نموده , اراده وقضاى خدا بر آن تعلق گرفته واختيار را از افراد سـلـب كرده است , سپس آنها را بر اين معاصى عذاب خواهد كرد وشما به قضاى الهى راضى نبوده بلكه خود خدانيز به قضاى خود رضايت ندارد, وخداوند خودش بندگان راگمراه نموده ومانع از عـبادت وايمان آنان شده است .

در حالى كه خداوند مى فرمايد: (ولا يرضى لعباده الكفر وان تشكروا يـرضـه لـكـم ولا تـزر وازرة وزر اخـرى ) (525) : خداوند براى بندگانش كفر يا كفران نعمت را نـمـى پـسندد, واگر شكر كنيد آن را براى شما مى پسندد,وكسى كه بار گناه بر دوش دارد هيچ گـاه بـار گـنـاه ديـگـرى را بر دوش نخواهد گرفت , پس عبرت بگيريد, آيا عقيده شما بهتر از عـقـيـده آنـها است , يا عقيده آنان بهتر از عقيده شما مى باشد, شما كه كتاب خدا را مى خوانيد, آيا تعقل نمى كنيد ؟! شيعه مى گويد: انبياء خدا از اول تا آخر عمرشان نسبت به گناهان كوچك وبزرگ معصوم اند, چه گـنـاه بـه وحـى مـربـوط بـاشد يا به چيزى ديگر, عمدا باشد يا بر اثر اشتباه .

اما شما معتقديد كه اشتباه وفراموشى براى پيامبران جايز است , وبه رسول اللّه (ص ) نسبت سهو فراموشى در قرآن داديد بـه طـورى كـه موجب كفر مى شود,شما گفتيد: پيامبر در نماز صبح اين دو آيه از سوره نجم را خـوانـد:(افـرايـتم اللات والعزى ومناة الثالثة الاخرى ) (526) : آيا لات , عزى ومناة كه سوم آنها است را ديديد, واين شرك وكفرى آشكاراست .

حتى اينكه يكى از علمايتان كتابى نوشته ودر آن تعدادى گناه را به انبياء(ع ) نسبت داده است , ولى شـيـعـيان جواب اين كتاب را با كتابى به نام تنزيه الانبياء (527) داده اند .

حال چه مى گوئيد, كداميك از اين دو عقيده به واقع ونجات نزديكتر است ؟

عـقيده شيعه بر اين است كه رسول اللّه (ص ) وفات ننمود تا آنكه وصيت كرد كه چه كسى پس از او ولـى امـر بـاشـد, وايـنـكـه او امـت خـود را بى پناه رها ننموده وخلاف قول خدا عمل نكرد, ولى شـمـامـعـتقديد كه پيامبر, امت را بدون سرپرست رها نموده ودرباره ولى امر پس از خود وصيتى نـكـرد, در حاليكه كتاب آسمانى شماوحديث پيامبرتان وصيت را واجب كرده اند .

پس بنابر عقيده شماپيامبر(ص ) مردم را به چيزى امر نمود كه خود آن را نكرد, حال كدام يك از اين دو عقيده براى نجات شايسته تر است .

شـيعه معتقد است كه رسول اللّه (ص ) از دنيا نرفت مگر آنكه على بن ابى طالب (ع ) را براى خلافت تـعـيـيـن كـرد, وامـت خـود را بـى سرپرست نگذاشت , پيامبر در يوم الدار به على گفت : انت اخـى ووصـيـي وخـلـيـفتى من بعدى فاسمعوا له واطيعوا امره : تو برادر, وصى وخليفه پس از من هـسـتى , پس اى مسلمانان كلام او را بشنويدوامر او را اطاعت كنيد (528) .

وشما اين خبر را از امام القراء, طبرى ,خرگوشى وابن اسحاق روايت كرده ايد.

در روز غـديـرخـم پـيـامبر درباره او گفت : من كنت مولاه فهذا على مولاه :هر كه من مولاى او هـسـتـم , ايـن عـلـى مولاى او است , تا آنكه عمر به او گفت : مبارك باشد اى على , تو مولاى من ومـولاى هر مؤمن ومؤمنه شدى .

اين حديث را امامتان احمد بن حنبل در مسندش نقل كرده است (529) .

پـيامبر به سلمان فرمود: ان وصيى ووارثى على بن ابى طالب : وصى ووارث من على بن ابـى طـالب است اين حديث رانيز امامتان احمد بن حنبل نقل كرده است (530) .

باز هم درباره اوگـفـت : در شـب مـعـراج انبيا به من گفتند: ما بر اساس اقرار به نبوت تووولايت على بن ابى طالب مبعوث شديم , اين خبر را در تفسيرثعلبى وبيان روايت كرده ايد .

همچنين درباره او فرمود: او خـداورسولش را دوست دارد, اين را در بخارى ومسلم (531) روايت كرده ايد, باز هم فرمود: كـسـى ايـن كـار را بجاى من انجام نمى دهدجز من يا مردى از خاندانم ومنظورش على بن ابى طـالب بود, اين رادر الجمع بين الصحيحين نقل كرده ايد .

وپيامبر درباره على گفت :انت منى بـمـنـزلـة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى : تو نسبت به من منزلت هارون نسبت به موسى را دارى ولـى پـيامبرى پس از من نيست , اين را در بخارى روايت كرده ايد (532) .

خداوند درباره عـلى اين سوره را نازل كرده است : (هل اتى على الانسان حين من الدهر),همچنين اين آيه را: (انما ولـيـكم اللّه ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة ويؤتون الزكاة وهم راكعون ) (533) : ولى شـمـا تـنها خداورسولش وآنهائى هستند كه ايمان آورده , نماز بر پا مى كنند ودرحال ركوع زكات مـى دهند .

وعلى صاحب آيه صدقه است (534) ,وضربه او بر عمرو بن عبدود عامرى از عمل تمام امت تا روزقيامت افضل است (535) , على برادر رسول اللّه (ص ), همسردخترش , راه ورودى شهر عـلـم , امـام مـتـقـيـن , سـلـطـان ديـن , رهـبربزرگ مردان با شرافت (536) , حلا ل مشكلات وگره گشاى سختى هااست .

او با نص الهى امام است , وپس از او حسن وحسين اند كه پيامبر(ص ) درباره شان فرموده است : هـذان امامان قاما او قعدا, وابوهما خير منهما: اين دو امام اند چه قيام كنند چه خانه نشين شوند.

وپدرشان از آنها بهتر است (537) .

پيامبر(ص ) فرمود: الحسن والحسين سيدا شباب اهل الجنة : حسن وحسين دو سرور جوانان اهل بهشت اند (538) , امام پس از آنها على بن الحسين است وپس از او فرزندان معصومش مى باشند كـه خـاتـم آنها حجت قائم , امام زمان مهدى (ع ) است كه هر كس بميرد واو رانشناسد بر جاهليت مـرده اسـت (539) .

وشـمـا در صـحـاح خود روايت كرده ايد كه جابر بن سمره گفت : از رسول اللّه (ص ) شنيدم كه مى فرمود: يكون بعدى اثنا عشر اميرا: پس از من دوازده امير خواهدبود سپس كـلـمه اى فرمود كه آن را نشنيدم (540) , ودر بخارى (541) شماآمده است كه رسول اللّه (ص ) فـرمـود: لا يـزال امـر الـناس ماضيا ما وليهم اثنا عشر رجلا: كار مردم به پيش مى رود تا آنگاه كه دوازده مـردولايـت آنـهـا را بـه عـهـده بگيرند سپس كلمه اى را با صداى آهسته فرمود كه آن را نشنيدم .

ودر صـحـيـح مـسلم آمده است : لا يزال امر الدين قائما حتى تقوم الساعة ويكون عليهم اثنا عشر خليفه كلهم من قريش : امر اين دين همچنان پابرجا است تا قيامت بر پا شده ودوازده خليفه براى آنـهـا آمـده كه همگى از قريش اند (542) ودر الجمع بين الصحيحين ودر صحاح ششگانه اين روايـت از رسول اللّه (ص ) نقل شده است كه فرمود:اين امر تمام نمى شود تا آنكه دوازده خليفه كه همگى از قريش اندبر آن بگذرند (543) .

عـالم , محدث ومورد اعتمادتان صاحب كفاية الطالب از انس بن مالك نقل كرده كه گفت : من , ابـوذر, سـلـمـان , زيـد بـن ثـابت وزيد بن ارقم نزد پيامبر(ص ) بوديم كه حسن وحسين (ع ) وارد شـدنـد,رسول اللّه آنها را بوسيد, ابوذر از جا برخاست , خود را بر آنهاانداخت ودست آنان را بوسيد, سپس برگشت ونزد ما نشست , ماآهسته به او گفتيم : اى ابوذر ! ديده اى كه پيرمردى از اصحاب رسـول اللّه (ص ) در بـرابر دو كودك از بنى هاشم بايستد, خود را بر آنهاانداخته آنان را بوسيده وبر دست آنها بوسه زند.

گفت : آرى , اگر آنچه من شنيده ام شنيده بوديد, بيش از اين نسبت به آنها احترام مى كرديد.

گفتيم : اى ابوذر, تو درباره آنها از رسول اللّه (ص ) چه شنيده اى ؟

گفت : شنيدم كه به على وبه اين دو فرزندش مى فرمود: به خداسوگند اگر يك بنده خدا آنقدر نـمـاز بخواند وروزه بگيرد كه بدن اولاغر ورنجور شود, نماز وروزه اش فايده اى براى او ندارد مگر بامحبت شما ودورى از دشمنانتان .

اى عـلـى , هـر كه به حق شما به خدا متوسل شود, خداوند بر خودلازم دانسته است كه او را نااميد برنگرداند.

اى عـلـى , هـر كـه شـما را دوست داشته وبه شما متمسك شود, به ريسمان محكم الهى متمسك شده است .

آنگاه ابوذر بلند شد واز آنجا بيرون رفت , ما نزد رسول اللّه (ص )آمده گفتيم : اى رسول خدا, ابوذر چنين خبرى به ما داد.

فـرمـود: ابـوذر راسـت گـفت , به خدا سوگند, زمين هيچ گوينده اى راستگوتر از ابوذر به خود نديده است (544) .

سـپـس پـيامبر(ص ) فرمود: خداوند من واهل بيتم را هفت هزار سال قبل از خلقت آدم , از يك نور خلق كرد, سپس ما را از صلب او دراصلاب مردان پاكدامن وارحام بانوان پاكدامن منتقل نمود.

پرسيدم : اى رسول خدا, شما كجا بوديد ؟

وچگونه بوديد ؟

رسول اللّه (ص ) فرمود: ما به صورت اجسامى نورانى زير عرش ,خدا را تسبيح وتقديس مى كرديم .

سـپـس پيامبر(ص ) گفت : در معراج به آسمان كه رفتم وبه سدرة المنتهى رسيدم جبرئيل با من وداع كرد.

گفتم : اى جبرئيل عزيز, آيا در اين موقعيت مرا ترك مى گوئى ؟