امام شناسى ، جلد هفتم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۴ -


و نيز در «احتجاج‏» از حضرت صادق عليه السلام آورده است كه: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين خطبه فارغ شد، مردم يك مرد زيباى خوش هيكل و خوش بوئى را ديدند، كه مى‏گفت: سوگند به خدا من تا امروز نديدم محمد را كه راجع به پسر عمويش اينطور تاكيد كند و براى او پيمان و عهدى استوار نمايد، كه آن را غير از شخص كافر به خداوند عظيم و كافر به رسول او نتواند پاره كند، پس اى واى بر كسى كه اين پيمان را بشكند.

چون سخن او تمام شد، عمر بن الخطاب كه كلام او را شنيده بود، و براى او خوشايند بود هيئت او و شكل و شمايل او، به پيغمبر اكرم رو كرده و گفت: آيا سخن اين مرد را شنيدى كه چه و چه مى‏گفت؟ !

پيغمبر فرمود: اى عمر آيا مى‏دانى كه اين مرد كه بود؟ ! عمر گفت: نه!

پيغمبر فرمود: اين مرد روح الامين جبرائيل بود.مبادا تو پيمان با على را پاره كنى! زيرا كه در اين صورت خدا و رسول خدا و فرشتگان خدا و مؤمنين از تو بيزارند(27) .

ابو الفتوح رازى در تفسيرش گويد: ابو اسحاق ثعلبى مفسر امام اصحاب حديث در كتاب تفسير خود كه آن را «كشف و بيان‏» نام گذارده است، آورده است كه از سفيان بن عيينة درباره شان نزول آيه سال سائل بعذاب واقع(28) سؤال كردند، كه درباره چه كسى نازل شده است؟ !

سفيان به شخص سائل گفت: از مسئله‏اى پرسش كردى كه قبل از توهيچكس از من آن را نپرسيده است!

روايت كرد براى من پدرم(29) ، از ابو جعفر: محمد بن على، از پدرانش - صلوات الله عليهم - كه چون رسول خدا به غدير خم رسيد، مردم را خبر كرد، و ايشان گرد آمدند، و دست على را گرفت و گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.اين خبر شايع شد و به شهرها رسيد از جمله به حارث بن نعمان فهرى رسيد.

حارث سوار ناقه خود شد، و آهنگ رسول الله كرد و آمد تا به لشگرگاه رسيد، و از ناقه خود پياده شد، و زانوى ناقه را بست، و رو به خيمه رسول الله آورد، و رسول الله در ميان مهاجر و انصار نشسته بود.

و گفت: اى محمد تو آمدى و گفتى: سيصد و شصت معبود را رها كنيد، و بگوئيد: خدا يكى است! و ما گفتيم.و گفتى كه: بگوئيد: من رسول او هستم! ما هم گفتيم.گفتى كه: پنج نماز بجاى آوريد! ما آورديم.گفتى: ماه رمضان روزه بداريد! پذيرفتيم.گفتى: زكوة مال بدهيد ما هم به گردن گرفتيم! حج فرمودى، رد نكرديم، جهاد فرمودى، قول تو را قبول نموديم.به اين همه دستورات راضى نشدى تا آنكه: رفعت‏بضبع ابن عمك فرفعته و فضلته علينا، فقلت: من كنت مولاه فعلى مولاه! فهذا شى‏ء منك ام من الله؟ ! «وسط بازوى پسر عموى خود را گرفتى، و بلند كردى، و او را بر ما فضيلت و برترى بخشيدى، و گفتى: هر كس كه من مولى و آقاى اويم، على مولى و آقاى اوست! آيا اين مطلب از توست، يا از خداست‏» ؟ !

رسول خدا فرمود:

و الله الذى لا اله الا هو ان هذا من الله «سوگند به آن كسى كه جز او معبودى و خدائى نيست، اين از طرف خداست، و من به امر خدا گفتم‏» .

حارث كه اين بشنيد، پشت كرد و رو به سوى ناقه خود نهاد، و مى‏گفت:

اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب اليم (30) .

«بار خدايا اگر اين كه محمد مى‏گويد، حق است، و از پيش توست، بر ما سنگ از آسمان ببار! يا براى ما عذاب دردناكى بفرست‏» !

هنوز سخنش تمام نشده بود كه سنگى از آسمان آمد، و بر سر او خورد، و او را همچنان بر جاى خود بكشت.و خداوند تعالى اين آيه فرستاد:

سال سائل بعذاب واقع - للكافرين ليس له دافع - من الله ذى المعارج .حق تعالى رحمت فرستاد، او عذاب خواست، گفتند: چون تو را رحمت نافع نيست، كسى عذاب را از تو دافع نيست.من الله ذى المعارج من ولايتى فرستادم كه كمال دين و تمام نعمت در او بستم اليوم اكملت لكم دينكم(31) .

شيخ طبرسى در تفسير «مجمع البيان‏» با سند متصل خود از حاكم ابو القاسم حسكانى تا مى‏رسد به سفيان بن عيينة اين حديث و شان نزول را درباره ولايت‏امير المؤمنين عليه السلام به همين نهج ذكر مى‏كند، با اين تفاوت كه اولا سند حديث را به حضرت جعفر بن محمد الصادق مى‏رساند، نه حضرت ابو جعفر محمد بن على الباقر عليه السلام، و ثانيا آن مرد سائل را به نام نعمان بن حرث فهرى آورده است نه حارث بن نعمان.و ليكن در ابتداى بحث‏خودش گفته است: قائل اين گفتار چنين گفته شده است كه: نضر بن حارث بن كلدة بوده است(32) .

مجلسى در «بحار» اين روايت را از «تفسير فرات بن ابراهيم‏» مى‏آورد، و نيز از «طرائف‏» سيد ابن طاوس از ثعلبى، و نيز از كتاب «كنز جامع الفوائد» از محمد بن عباس با سند خود از سفيان بن عيينه، و سپس گفته است: صاحب «كنز» گويد: من با سند ديگر اين حديث را از ابو بصير از حضرت صادق عليه السلام بدين طريق روايت مى‏كنم كه:

حضرت صادق عليه السلام اين آيه را تلاوت كردند:

سال سائل بعذاب واقع للكافرين «بولاية على‏» ليس له دافع .و سپس فرمودند: در مصحف فاطمه اينطور آمده است.

و برقى از محمد بن سليمان، از پدرش، از ابو بصير، از حضرت صادق روايت كرده است كه فرمود: هكذا و الله انزلها جبرئيل على النبى، و هكذا هو مثبت فى مصحف فاطمة.(33) «سوگند به خدا كه همينطور و به همين كيفيت جبرئيل بر رسول اكرم نازل كرد، و همينطور در مصحف فاطمه ثبت است‏» .

و نيز مجلسى دو روايت ديگر از «تفسير فرات بن ابراهيم‏» درباره شان نزول آيه سال سائل روايت مى‏كند، كه درباره شخصى اعرابى كه درباره ولايت على بن ابيطالب خودش تقاضاى عذاب كرد وارد شده است، اول، روايت را معنعنا از ابو هريره ذكر مى‏كند، و دوم از جعفر بن محمد بن بشرويه قطان معنعنا از اوزاعى، از صعصعة بن صوحان و احنف بن قيس، كه هر دو مى‏گفتند كه: ما از ابن عباس شنيديم كه او مى‏گفت: ما با رسول خدا بوديم كه آن مرد سائل وارد شد، و سپس تمام قضيه را ذكر مى‏كند.(34) در كتاب «الغدير» كه اين روايت را از ابو اسحاق ثعلبى نقل مى‏كند، تقريبا به عين الفاظى است كه ما از «تفسير ابو الفتوح‏» آورديم، با اين تفاوت كه اولا روايت را از حضرت باقر عليه السلام بيان مى‏كند، و ثانيا مى‏گويد كه: حرث بن نعمان به سوى رسول خدا روانه شد تا به ابطح آمد(35) .و لفظ ابطح در روايت ابو الفتوح نيست.

و علاوه بر اين روايت، از تفاسير و كتب تراجم و مناقب اهل تسنن به تعداد سى شماره درباره شان نزول اين آيه مطالبى را ذكر مى‏كند.(36) و از جمله نام شخصى سائل را بنا به روايت‏حافظ ابو عبيد هروى در تفسير «غريب القرآن‏» جابر بن نضر بن حارث بن كلده عبدرى ذكر كرده است.

و در پاورقى گويد: سائل بعيد نيست كه همين جابر بن نضر بن حارث باشد - گرچه ثعلبى كه بيشتر از علماء از او نقل كرده‏اند، حارث بن نعمان فهرى ذكر كرده است - زيرا كه پدر جابر را كه نضر بن حارث باشد، امير - المؤمنين عليه السلام در روز بدر كبرى كه اسير شد، به امر رسول خدا صلى الله عليه و آله صبرا كشتند، و مردم در آن زمان به دوره جاهليت نزديك بوده و ايمان در قلوبشان رسوخ نكرده بود، فلهذا اين بغضاء كه بر اساس اوتار جاهليت و خونهاى آن زمان هنوز در سرها و دل‏ها بود، جابر را برانگيخت تا بر اساس خونبهاى پدرش چنين مطالبى را بگويد(37) .

اقول: اينكه، مؤيد اين گفتار آنست كه: در «تفسير ابو الفتوح‏» همانطور كه ديديم نضر بن حارث بن كلده گفته شده است.و مسلما خود نضر نيست، بلكه جابر است.و چون غالبا پسران را به نام پدر مى‏خوانند، فلهذا به نضر يادآورى شده است.

بارى اينك ما اولا در آيه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ، از جهت‏شان نزول، و از جهت دلالت مى‏پردازيم، و سپس در حديث غدير خم: من كنت مولاه فعلى مولاه آنهم از نقطه‏نظر سند، و از نقطه‏نظر دلالت.زيرا كه اين دو بحث: يعنى شان نزول آيه بلغ، و حديث ولايت، هر كدام عليحده بوده و ارتباطى به‏يكدگر ندارند.

اما در شان نزول آيه تبليغ، در كتاب «غاية المرام‏» از طريق خاصه هشت‏حديث، و از طريق عامه، نه حديث روايت كرده است(38) .

از جهت كتب روايتى و تفسيرى و تاريخى اصحاب ما اماميه - رضوان الله عليهم - در شان نزول اين آيه درباره ولايت على بن ابيطالب عليه السلام خلافى نيست، و متسالم عليه بين آنهاست، و ما از بعضى از مصادر حديث آنها چند روايت مى‏آوريم، و پس از آن به ذكر روايات وارده در كتب عامه مى‏پردازيم:

محمد بن يعقوب كلينى، از محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، و محمد بن الحسين، هر دو از محمد بن اسماعيل بن بزيع، از منصور بن يونس، از ابو الجارود، از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت مى‏كند كه ابو الجارود گفت: من از حضرت ابو جعفر شنيدم كه مى‏فرمود:

خداوند عز و جل، پنج چيز بر مردم واجب كرده است، و ليكن اين مردم، چهار چيز از آن را گرفتند، و يكى را رها كردند!

من عرض كردم: فدايت‏شوم! آيا نام آنها را براى من بيان مى‏كنيد؟ !

حضرت فرمود: نماز، مردم در ابتداء نمى‏دانستند چطور نماز بخوانند، جبرائيل نازل شد، و گفت: اى محمد مردم را به نمازشان و اوقات نمازشان مطلع كن!

پس از آن زكات نازل شد، و گفت: اى محمد! مردم را به مسائل زكاتشان آشنا كن! همانطورى كه به مسائل نمازشان آشنا كردى! و سپس روزه نازل شد، زيرا قبل از اين نزول، رسول خدا صلى الله عليه و آله چون روز عاشوراء مى‏شد، به اطراف قريه‏ها كه در حوالاى آنحضرت بودند، نماينده مى‏فرستاد، تا آن روز را روزه بگيرند، چون روزه نازل شد، در ماه رمضان كه بين شعبان و شوال است نازل شد.

و سپس حج نازل شد، و جبرائيل نازل شد و گفت: ايشان را از مسائل حجشان آگاه گردان! همانطور كه از نمازشان و زكاتشان و روزه‏شان آگاه گردانيدى!

و در آخر ولايت نازل شد، و اين نزول در روز جمعه در عرفات بود، كه خداوند عز و جل اين آيه را فرستاد:

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم‏نعمتى ، و كمال دين به ولاية على بن ابيطالب عليه السلام است.

پيغمبر اكرم، در اين حال با خود حديث نفس مى‏كرد كه: امت من تازه مسلمانند و به عهد جاهليت نزديك.و اگر من هر وقت ايشان را به ولايت درباره پسر عمويم على خبر دهم يك گوينده آنها چنين مى‏گويد، و يك گوينده ديگر چنان و البته اين را من به زبان نياوردم بلكه حديث نفسى بود كه در دل با خود داشتم - .

در اين حال اراده و عزيمت الهى به من رسيد و به شدت مرا بيم داد كه اگر تبليغ نكنم مرا عذاب خواهد نمود، و اين آيه فرود آمد:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس و الله لا يهدى القوم الكافرين .

رسول خدا دست على را گرفت، و گفت: ايها الناس! هيچ پيامبرى از پيامبران پيش از من نبوده است، مگر آنكه خداوند عمرى را به ايشان عنايت فرمود، و سپس آنها را به سوى خود خواند، و آنها دعوت او را لبيك گفتند و به دار آخرت ارتحال نمودند.و من نزديك است كه خوانده شوم و اجابت كنم! و من در پيشگاه خداوندى در موقف مورد بازپرسى قرار مى‏گيرم، و شما نيز بازپرسى خواهيد شد! شما چه مى‏گوئيد؟ ! امت گفتند: شهادت مى‏دهيم كه تو تبليغ رسالت كردى! و نصيحت نمودى، و آنچه بر عهده‏ات بود تاديه فرمودى! و خداوند عاليترين جزاى پيامبران را به تو مرحمت كند!

پيغمبر سه بار گفت: اللهم اشهد و پس از آن گفت: يا معشر المسلمين! هذا وليكم بعدى، فليبلغ الشاهد الغائب!

«اى گروه مسلمانان: اين (على) ولى شماست پس از من، و حضار بايد به غائبين بگويند، و مطلب را برسانند» !

حضرت باقر عليه السلام گفتند: سوگند به خداوند كه: على عليه السلام، امين خدا بود در خلقش، و امين خدا بود بر غيبش، و بر دينش، آن دينى كه آن را براى خود مى‏پسنديد و بدان راضى بود.

چون زمان رحلت رسول خدا فرا رسيد، على را احضار كرد، و گفت: اى على من تو را امين قرار مى‏دهم بر آنچه خداوند مرا بر حفظ آن امين قرار داده است، از علمش، و از غيبش، و از خلقش، و از دينش: آن دينى كه خداوند براى خودپسنديده است.اى زياد (ابو الجارود) سوگند به خدا كه اين امانت منحصر در على بود، و به خدا سوگند آنحضرت (رسول الله) هيچيك از خلايق را در اين امر با على شريك قرار نداد.

و چون زمان ارتحال على رسيد، پسران خود را خواست، و آنان دوازده نفر بودند، و به آنها گفت: اى پسران من! خداوند چنين تقدير و اراده كرده است كه در من سنتى را از حضرت يعقوب قرار دهد.حضرت يعقوب پسران خود را كه دوازده نفر بودند، احضار كرد، و آنها را به اطاعت از يكى كه معين كرده بود امر كرد.اى پسران من، من شما را به اطاعت از ولى و مولاى شما امر مى‏كنم.

آگاه باشيد كه اين دو نفر: پسران رسول خدا: حسن و حسين عليهما السلام‏اند.از اين دو نفر اطاعت كنيد، و گوش به فرمان آنها بدهيد، و ايشان را كمك و معاونت كنيد! زيرا من آنها را مورد امانت و امين امت دانستم در آنچه رسول خدا مرا مورد امانت و امين امت دانست در آن چيزهائى كه خداوند رسول خود را امين امت و مورد امانت‏خود دانست، از بندگانش، و از غيبش، و از دينش: آن دينى كه بر آن رضايت داشت، و مورد پسند و امضاى خود دانست.

و بنابر اين همان منزله و مقامى را كه خداوند بر على نسبت‏به رسول خدا معين كرد، همان منزله و مقام را براى حسنين نسبت‏به على مقرر كرد، و هيچكدام از اين دو (حسنين) بر يكديگر فضيلت و برترى ندارند، مگر به زيادى سن.و روى همين زمينه هر قت‏حسين عليه السلام در مجلس حسن عليه السلام حاضر مى‏شد، به احترام برادر بزرگتر هيچ سخنى نمى‏گفت، تا از آن مجلس برخيزد.

و چون زمان رحلت‏حسن عليه السلام رسيد، اين امر ولايت را به حسين عليه السلام سپرد.و چون زمان رحلت‏حسين عليه السلام رسيد، دختر بزرگ خود: فاطمة بنت الحسين را خواست، و نامه‏اى پيچيده و سربسته با وصيت ظاهر و آشكارى را به او سپرد.چون در وقت ارتحال حسين عليه السلام حضرت سجاد به مرض دل درد و شكم درد (اسهال) مبتلا بود، و دشمنان همان مرض را براى او كافى دانستند، كه با آن رحلت كنند، و متعرض كشتن او نشدند.

فاطمة بنت الحسين آن نامه و وصيت را به على بن الحسين سپرد، و سوگند به‏خداوند كه آن نامه و وصيت‏به ما رسيده است(39) .

كلينى همين روايت را با سند ديگر، از حسين بن محمد، از معلى بن محمد، از محمد بن جمهور، از محمد بن اسماعيل بن بزيع، از منصور بن يونس، از ابو الجارود از حضرت باقر عليه السلام روايت مى‏كند(40) .

و نيز كلينى از محمد بن يحيى، از محمد بن الحسين و احمد بن محمد، از ابن محبوب، از محمد بن فضيل، از ابو حمزة ثمالى، از حضرت ابى جعفر امام محمد باقر عليه السلام روايت مى‏كند، كه ابو حمزه گفت: شنيدم كه: آنحضرت مى‏فرمود: چون دوران نبوت محمد به پايان رسيد، و روزگار و ايامش به كمال رسيد، خداوند تعالى به او وحى فرستاد: اى محمد دوران نبوت تو به پايان رسيده، و ايام تو سپرى شده است.

فلهذا آن علمى كه در نزد تست، و آن ايمان، و اسم اكبر، و ميراث علمى كه از پيامبران به تو رسيده است، و آثار علم نبوت كه در اهل بيت تو هست، همه را در نزد على بن ابيطالب بگذار!

چون من علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم پيامبران و آثار علم نبوت را از فرزندان از ذريه تو قطع نمى‏كنم، همچنانكه از ذريه پيامبران قطع نكردم(41) .

و نيز كلينى از محمد بن الحسين و غيره، از سهل، از محمد بن عيسى و محمد بن يحيى و محمد بن الحسين جميعا از محمد بن سنان، از اسماعيل بن جابر و عبد الكريم بن عمرو، از عبد الحميد بن ابو ديلم، از حضرت ابو عبد الله امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:

حضرت موسى، وصى خود را يوشع بن نون قرار داد، و يوشع بن نون وصيت را در اولاد هارون قرار داد، و در اولاد خودش و يا در اولاد موسى قرار نداد.اختيار به دست‏خداى تعالى است، هر كس را كه اختيار كند، از ميان هر كس كه اختياركند.و موسى و يوشع بشارت به مسيح دادند.

و چون خداوند مسيح را برانگيخت، مسيح به ايشان گفت: بزودى بعد از من پيامبرى از اولاد اسماعيل مى‏آيد كه اسم او احمد است، و او تصديق مرا مى‏كند (در رسالت و صحت ولادت)، و تصديق شما را مى‏كند (در ايمان و حسن متابعت) و حجت مرا و حجت‏شما را مى‏پذيرد.

و آن وصيت و سنت و اختيار الهى بعد از مسيح در حواريين او كه مستحفظين بوده‏اند(42) جارى و سارى شد.و خداوند ايشان را مستحفظين ناميده است‏به جهت آنكه از آنان طلب و سؤال از حفظ اسم اكبر شد، و ايشان همچون وعاء و ظرفى، مورد حفظ و نگهدارى اسم اكبر خداوند قرار گرفتند.

و اسم اكبر كتابى است كه بواسطه آن علم هر چيزى كه با پيغمبران بوده است، دانسته مى‏شود، خداوند مى‏فرمايد:

و لقد ارسلنا رسلا من قبلك و انزلنا معهم الكتاب و الميزان (43) .

«حقا كه ما پيغمبرانى را قبل از تو فرستاديم، و با ايشان كتاب و ميزان را فرو فرستاديم‏» !

و كتاب اسم اكبر است.و آنچه معروف شده است كه كتاب ناميده مى‏شود، غير از سه كتاب: تورات و انجيل و فرقان چيزى نيست، با آنكه با آن پيامبران پيشين كتابهاى ديگرى بوده است: كتاب نوح و كتاب صالح و كتاب شعيب و ابراهيم چون خداوند عز و جل از آنها خبر مى‏دهد:

ان هذا لفى الصحف الاولى - صحف ابراهيم و موسى (44) .

«اين مطالب در صحف پيشينيان است، كه صحف ابراهيم و موسى باشد» .پس صحف ابراهيم كجاست؟ صحف ابراهيم اسم اكبر است، و صحف موسى اسم اكبر است.و پيوسته به اين اسم اكبر وصيت‏شده است از عالمى به عالم ديگرى تا آنكه آن را به محمد صلى الله عليه و آله رسانيدند.

و چون خداوند عز و جل، محمد را به رسالت مبعوث كرد، آن گروه از مستحفظين كه در آن زمان بوده، و در رديف عقب از سلسله مستحفظين بودند، به اسلام او گرويدند، و بنى اسرائيل آنحضرت را تكذيب كردند.آنحضرت به سوى خداوند عز و جل دعوت كرد، و در راه او مجاهده كرد.

پس از آن خداوند جل ذكره، به آنحضرت وحى فرستاد كه: فضل و برترى وصى خودت را به امت اعلان كن! حضرت عرض كرد: اى پروردگار من! مردم عرب مردمى هستند جفا كار، و در معاشرت و معامله غليظ بوده و اهل رفق و مدارا نيستند! در ميان ايشان كتاب آسمانى نبوده، و پيغمبرى به سويشان مبعوث نشده، و فضل و شرف نبوت پيامبران را نمى‏دانند، و اگر من آنها را به فضل و شرف اهل بيت‏خودم خبر دهم، ايمان نمى‏آورند، و از من نمى‏پذيرند، خداوند جل ذكره فرمود:

و لا تحزن عليهم و قل سلام فسوف تعلمون (45) .

«بر ايشان غمگين مباش! و سلام بگو (از در مسالمت در آى) پس بزودى خواهيد دانست‏» .

در اين حال رسول خدا از مقام و فضل وصى خود مختصر ذكرى به ميان آورد، كه نفاق در دلهاى آنان پيدا شد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله از پيدايش اين نفاق، و از گفتار آنان كه در اين باره‏مى‏گفتند، اطلاع پيدا كرد، خداوند جل ذكره فرمود:

يا محمد! و لقد نعلم انك يضيق صدرك بما يقولون فانهم لا يكذبونك و لكن الظالمين بآيات الله يجحدون (46) .

«اى محمد! به تحقيق كه ما مى‏دانيم كه سينه تو در اثر گفتار ايشان تنگى مى‏گيرد! آنان تو را تكذيب نمى‏كنند! و ليكن ستمكاران پيوسته آيات خداوند را انكار مى‏كنند» !

آرى ايشان بدون حجت و برهانى كه داشته باشند، آيات خدا را تكذيب مى‏كنند.و رسول پيوسته با آنها به مدارا عمل مى‏نمود، و تاليف قلوبشان مى‏فرمود، و براى غلبه بر بعضى از آنها از بعضى ديگر از آنها كمك مى‏جست و همينطور تدريجا مقدارى از فضيلت وصى خود را براى آنها بيان مى‏كرد، تا سوره الم نشرح لك صدرك نازل شد، در اينجا خدا فرمود:

فاذا فرغت فانصب - و الى ربك فارغب (47) .

«و چون فارغ شدى از عبادت بواسطه انجام عبادت‏هاى پى در پى ديگر خود را به تعب و مشقت افكن! و به سوى پروردگارت رغبت كن‏» !

خداوند مى‏فرمايد: چون فارغ شدى، پس علم و آيت‏خود را نصب كن(48) ! ووصى خود را اعلام كن و بطور آشكارا فضل و برترى و درجات او را فاش ساز!

رسول خدا فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه! و عاد من عاداه! سه بار اين جمله را تكرار كرد.

و نيز فرمود: لابعثن رجلا يحب الله و رسوله، و يحبه الله و رسوله، ليس بفرار.

«من براى فتح خيبر مردى را مى‏فرستم كه خدا و رسول خدا را دوست دارد، و خدا و رسول خدا او را دوست دارند و او فرار نمى‏كند» .و با اين جمله رسول خدا تعريض كرد به آن كسانى كه برگشته بودند، و فرار كرده بودند، و اصحاب رسول خدا و خود رسول خدا را مى‏ترسانيدند، كه: چنين و چنان است (اشاره است‏به فرار ابوبكر و فرار عمر از جنگ، كه رسول الله در دو روز قبل آنان را مامور ساخته بود، و ايشان گريخته بودند) .

و نيز فرمود: على سيد المؤمنين: «على سيد و سالار مؤمنان است‏» .

و نيز فرمود: على عمود الدين: «على ستون و پايه دين است‏» .

و نيز فرمود: هذا الذى يضرب الناس بالسيف على الحق بعدى: «اين مرد همان كسى است، كه پس از من بر اساس حق، مردم را با شمشير مى‏زند» .

و نيز فرمود: الحق مع على اينما مال: «حق با على است، هر جا كه ميل كند» .

و نيز فرمود: انى تارك فيكم امرين، ان اخذتم بهما لن تضلوا: كتاب الله عز و جل، و اهل بيتى عترتى، ايها الناس اسمعوا و قد بلغت: انكم ستردون على الحوض! فاسالكم عما فعلتم فى الثقلين.

و الثقلان كتاب الله جل ذكره و اهل بيتى! فلا تسبقوهم فتهلكوا! و لا تعلموهم فانهم اعلم منكم!

«من دو امر را در ميان شما مى‏گذارم، كه اگر به آنها تمسك كنيد، و بگيريد هيچگاه گمراه نشويد: كتاب خداوند عز و جل، و اهل بيت من كه عترت من هستند! اى مردم! بشنويد و حقا كه من رسانيدم و تبليغ كردم: شما بزودى در حوض كوثر بر من وارد مى‏شويد! و من از شما مى‏پرسم راجع به آنچه درباره اين دو چيز پرقيمت و نفيس انجام داده‏ايد!

دو چيز نفيس و گرانمايه: كتاب خداوند است، و اهل بيت من! شما بر اهل بيت من پيشى نگيريد! و جلو نيفتيد! كه هلاك مى‏شويد! و به آنها چيزى ياد مدهيد! زيرا كه آنان از شما داناترند» !

و عليهذا بنابر گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله، و بنابر كتاب خدا كه مردم آنرا مى‏خواندند، حجت تمام شد.و معذلك پيوسته رسول خدا، با گفتار گوناگون فضل و شرف اهل بيت را بازگو مى‏كرد، و با آيات قرآن مبرهن و مدلل مى‏ساخت:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (49) .

«اينست و جزء اين نيست كه خداوند اراده كرده است كه: از شما اهل بيت هر گونه پليدى و رجس را از بين ببرد، و به طهارت واقعيه به نحو اتم و اكمل برساند» !

و خداوند فرموده است:

و اعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى (50) .

«و بدانيد كه: شما از هر چيزى بهره و نفعى ببريد، خمس مقدار آن براى خداوند و رسول خدا و ذوى القرباى رسول خداست‏» .

و سپس فرموده است:

و آت ذا القربى حقه (51) : «حق ذوى القربى را به ايشان بده‏» !

و على عليه السلام بود.و حق او همان وصيتى است كه براى او قرار داده شده است، و ديگر اسم اكبر، و ميراث علوم انبياء، و آثار علم نبوت است.كه بايد به او داده شود.

و فرموده است:

قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (52) .

«بگو اى پيامبر: من از شما هيچ پاداش و مزدى را نمى‏خواهم، مگر مودت‏به اقرباى من‏» !

و فرموده است:

و اذا المودة سئلت‏باى ذنب قتلت(53) .

«و زمانى كه از اهل مودت و كسانى كه محبت ايشان را خدا و رسول خدا واجب كرده‏اند، سؤال شود كه: به چه علت آنها را كشته‏اند» ؟ !

مى‏گويد: من از مودتى كه فضل آن را براى شما بيان كردم، و آيه آن را نازل كردم: مودة قربى پرسش مى‏كنم كه: به چه گناهى شما آنها را كشته‏ايد؟ !

و نيز خداوند جل ذكره فرموده است:

فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون (54) .

«از اهل الذكر بپرسيد، اگر اينطور هستيد كه نمى‏دانيد» !

حضرت فرمود: مراد از ذكر، همان كتاب يعنى قرآن كريم است.و مراد از اهل ذكر، آل محمد صلى الله عليه و آله هستند، خداوند امت و مردم را امر كرده است كه از ايشان بپرسند آنچه را كه نمى‏دانند، و مردم امر نشده‏اند كه از جاهلان چيزى را سؤال كنند.

و خداوند عز و جل، قرآن را ذكر ناميده است، آنجا كه فرمايد:

و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون (55) . «و ما ذكر را به سوى تو فرستاديم، تا اينكه آنچه را كه به سوى مردم نازل شده است، براى ايشان مبين و روشن سازى! و به اميد آنكه ايشان تفكر كنند» .

و نيز فرمايد:

و انه لذكر لك و لقومك و سوف تسالون (56) .

«و حقا كه اين قرآن براى تو و براى قوم تو ذكر است، و بزودى مورد پرسش قرار خواهيد گرفت‏» !

و نيز خداوند فرمايد:

اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (57) .

«از خداوند اطاعت كنيد! و از رسول خدا و از صاحبان امر كه از شما هستند اطاعت كنيد» !

و نيز فرمايد:

و لوردوه الى الله و الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم (58) .

«و اگر آن امر مورد اختلاف را به سوى خدا و به سوى رسول خدا و به سوى صاحبان امرى كه از آنهاست رد كنند، آن كسانى كه اهل استنباط و درايتند از آنها، آنرا خواهند فهميد» .

در اينجا مى‏بينيم كه امر را رد كرده است - امر مردم را - به سوى صاحبان امرى كه از ايشان هستند، آنانكه خداوند امر كرده است كه مردم از ايشان اطاعت كنند و امور خود را به سوى ايشان ارجاع دهند.

چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجة الوداع مراجعت كرد، جبرائيل عليه السلام بر او نازل شد و گفت:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين (59) .

رسول خدا پس از نزول اين آيه، در ميان مردم ندا در داد، و آنان مجتمع شدند، و امر كرد كه زير درخت‏هاى سمر را پاك كردند، و خطبه خواند و فرمود: [يا] ايها الناس من وليكم و اولى بكم من انفسكم؟ ! فقالوا: الله و رسوله.فقال: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. «اى مردم اولى و سزاوار به شما از شما كيست؟ ! ولى شما كيست؟ ! گفتند: خدا و رسولش. حضرت فرمود: هر كس كه من سزاوارتر به او از خود اويم، پس على سزاوارتر به او از خود اوست.خداوندا تو ولى و سزاوارتر به كسى باش كه على را ولى و سزاوارتر به خود گرفته است! و دشمن باش با كسى كه با على دشمنى كرده است‏» !

در اينجا خار نفاق در دل‏هاى قوم روئيد، و گفتند: هيچگاه اين معنى را خداوند بر محمد نازل نكرده است و ما يريد الا ان يرفع بضبع ابن عمه اراده‏اى ندارد جز اينكه مى‏خواهد بازوهاى پسر عمويش را بگيرد و بالا برد» .

و چون به مدينه آمد، انصار مدينه نزد او آمدند، و عرض كردند: يا رسول الله! خداوند بواسطه قدوم تو بر ما و نزول تو نزد ما بطوريكه پيوسته از جلو و عقب نگاهدار و پاسدار تو باشيم، به ما احسان فرموده و شرف و فضيلت‏بخشيده است.و خداوند دوستان ما را شاد كرده، و دشمنان ما را منكوب و مخذول نموده است.و ما مى‏بينيم كه براى شما از اطراف و اكناف ميهمانان و واردين و تقاضامندان دسته جمعى (وفود) مى‏آيند، و شما چيزى نداريد كه به آنها بدهيد! و اطعام كنيد! و بدين جهت دشمن شماتت مى‏كند.

ما دوست داريم ثلث از اموال خود را به شما بدهيم، تا بدين جهت وفود مكه كه به سوى شما مى‏آيند، چيزى در نزد شما باشد كه به ايشان عنايت كنى!

پيامبر تقاضاى آنان را رد نكرد، و انتظار مى‏كشيد كه از طرف حضرت پروردگار خبر آيد.جبرائيل عليه السلام نازل شد، و اين آيه را آورد:

قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (60) .

«بگو اى پيغمبر من در برابر رسالت‏خداوندى، از شما اجر و مزدى را نمى‏خواهم، مگر مودت به ذوى القربى را» .

رسول خدا صلى الله عليه و آله اموال آنها را قبول نكرد، و منافقون گفتند: اين آيه را نيز خداوند بر محمد نازل نكرده است.او مى‏خواهد بازوى پسر عمش را بگيرد و بلند كند، و اهل بيت‏خود را بر ما بار كند و سوار كند، ديروز مى‏گفت: من كنت‏مولاه فعلى مولاه و امروز مى‏گويد: قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى.و پس از آنكه آيه خمس آمد، گفتند: محمد اراده دارد كه اموال ما و فى‏ء و بهره ما را به اقرباى خود بدهد.

و پس از اين جريانات جبرائيل آمد و گفت: اى محمد نبوت تو سپرى شده است، و روزهاى زندگى و عمر تو پايان يافته است، بنابر اين اسم اكبر، و ميراث علم، و آثار علم نبوت را به على عليه السلام بسپار! چون من هيچگاه زمين را بدون عالمى از طرف خود كه بواسطه او، طاعت من و ولايت من شناخته شود نمى‏گذارم، و آن حجت من مى‏باشد براى بندگان من، از آن افرادى كه بين قبض روح پيغمبر من تا خروج پيغمبر ديگر به وجود مى‏آيند.

حضرت باقر عليه السلام فرمودند: پيغمبر صلى الله عليه و آله درباره اسم اكبر، و ميراث علم پيامبران، و آثار علم نبوت، به امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام وصيت كردند، و نيز به هزار كلمه و هزار در علم وصيت كردند، كه هر كلمه‏اى و هر درى، هزار كلمه و هزار در را مى‏گشايد(61) .

عياشى در تفسير خود همين مضمون روايت را قدرى مختصرتر، از راوى اين حديث: ابو الجارود، از حضرت باقر عليه السلام روايت مى‏كند، (62) با اين زياده كه چون حضرت باقر عليه السلام در ابطح براى مردم گفتگو داشتند، مردى از اهل بصره كه نامش: عثمان اعشى بود، برخاست، و گفت: اى پسر رسول خدا! فدايت‏شوم، حسن بصرى براى ما روايتى را روايت كرد، و چنين مى‏پنداشت كه اين آيه، درباره مردى نازل شده است، و به ما خبر نمى‏داد كه آن مرد چه كسى بود؟ !

حضرت فرمود: ما له لا قضى الله دينه - يعنى صلاته - اما ان لو شاء ان يخبر به لاخبر به(63) .

«چرا خبر نمى‏داد؟ خداوند دين او را ادا نكند، يعنى نمازش قبول نشود، زيرا اگر مى‏خواست‏خبر بدهد خبر مى‏داد» .از شيخ صدوق با سلسله سند متصل خود از محمد بن فيض بن مختار، از پدرش، از حضرت باقر عليه السلام، از پدرش، از جدش وايت‏شده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى سواره بيرون رفت، و امير المؤمنين عليه السلام پياده بيرون شد.رسول خدا فرمود: اى على! يا تو هم سوار شو، و يا از آمدن صرف‏نظر كن! زيرا كه خداوند عز و جل به من امر كرده است كه: زمانى كه من سوار مى‏شوم، تو هم بايد سوار شوى! و زمانى كه من پياده مى‏روم، تو هم بايد پياده بروى! و زمانى كه من مى‏نشينم تو هم بايد بنشينى! مگر اينكه در حدى از حدود خدا و در امرى باشد كه بايد تو به آن قيام كنى!

خداوند مرا به كرامتى، بزرگ و مكرم نداشته است، مگر آنكه تو را به مثل آن امر، بزرگ و مكرم داشته است! خداوند مرا به نبوت و رسالت‏برگزيده است، و تو را ولى من در اين امر قرار داده است كه: در حدود نبوت قيام كنى! و در مشكل‏ترين امور آن متعهد گردى! سوگند به آن كسى كه محمد را به حق برگزيده است، كسى كه تو را انكار كند، به من ايمان نياورده است! و كسى كه تو را تكذيب كند، به من اقرار نكرده است! و كسى كه به تو كافر شود، به من نگرويده است! فضل و شرف تو از من است، و فضل و شرف من از خداست، و اينست گفتار خدا كه:

قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا هو خير مما يجمعون sup>( (64) .

«بگو به فضل خدا و به رحمت او بايد شاد گردند، كه آن از آنچه كه مردم گرد مى‏آورند و جمع مى‏كنند، مورد انتخاب و پسند است‏» .

مراد از فضل خدا، نبوت پيغمبر شماست! و مراد از رحمت‏خدا، ولايت على بن ابيطالب است.فبذلك يعنى به نبوت و ولايت فليفرحوا بايد شيعه شاد شوند، كه هو خير مما يجمعون آن بهتر است از آنچه را كه مخالفين شيعه براى خود از اهل و مال و فرزند گرد مى‏آورند، در اين دار دنيا.سوگند به خدا اى على! كه خداوند تو را نيافريده است، مگر براى آنكه عبادت او را انجام دهى! و معالم دين خدا بواسطه تو شناخته شود! و راههاى خراب و كهنه و مندرس با تو اصلاح گردد! كسى كه از پيوستگى با تو كنار افتاده است، گمراه شده است! و كسى كه به تو راه نيابد، به خدا راه نيافته است! و كسى كه به ولايت تو وارد نشود، از خدا بهره و نصيبى ندارد، خداوند مى‏فرمايد:

و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى (65) .

«و حقا كه من آمرزنده‏ام كسى را كه بازگشت كند، و ايمان بياورد، و عمل صالح انجام دهد، و سپس هدايت‏يابد» .يعنى به سوى ولايت تو هدايت‏يابد، و در آستان ولايت راه پيدا كند.

و خداوند تبارك و تعالى مرا امر كرده است كه آن حقوقى را كه از من براى مردم واجب كرده است، من نيز مثل آن حقوق را از تو براى مردم واجب كنم، و حق تو مفروض و واجب است‏بر هر كس كه به من ايمان آورده است.و اگر تو نبودى حزب خدا شناخته نمى‏شد! و بواسطه تو دشمن خدا شناخته مى‏شود.

كسى كه خدا را به ولايت تو ملاقات و ديدار نكند، خدا را با هيچ چيز ديدار نكرده است! و خداوند عز و جل نازل كرده است:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك يعنى در ولايت تو اى على! و اگر آنچه را كه درباره ولايت است تبليغ نكنى، اصلا نبوت خود را انجام نداده‏اى!

و آنچه را كه درباره ولايت تو خداوند به من نازل كرده است، اگر تبليغ نكنم، عمل من حبط و نابود مى‏شود! و هر كس كه خداوند را بدون ولايت تو ديدار كند، اعمالش حبط و نابود مى‏گردد!

و فرداست كه خداوند به وعده‏هائى كه به من داده است، وفا مى‏كند! و آنچه را كه من مى‏گويم گفتار پروردگار من است تبارك و تعالى، و آنچه را كه من گفته‏ام، گفتار خداست كه درباره تو نازل كرده است(66) .

و عياشى از مفضل بن صالح، از بعضى اصحاب، از حضرت باقر، و يا حضرت صادق عليه السلام آورده است كه چون آيه انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون (67) بر رسول خدا وحى‏شد، بر پيغمبر سخت آمد، و ترسيد كه قريش او را تكذيب كنند، در اين حال خداوند اين آيه را فرستاد:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك .فلهذا در روز غدير خم على را معرفى كرد، و بر امر خداوند قيام و اهتمام نمود(68) .

و نيز عياشى، از صفوان جمال روايت كرده است كه: حضرت صادق عليه السلام فرمودند: چون اين آيه راجع به ولايت فرود آمد، رسول خدا امر كردند كه زير دوحات غدير خم را پاك كردند (دوحات جمع دوحة، درخت‏بزرگى را گويند كه بواسطه زيادى شاخه‏ها حكم سايبان را دارد، و مراد همان پنج درخت‏سمره است) و چون زير درخت‏ها پاك شد، ندا كرد: الصلاة جامعة و سپس فرمود:

ايها الناس الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ گفتند: آرى! فرمود: فمن كنت مولاه فعلى مولاه، رب وال من والاه! و عاد من عاداه!

و سپس امر كرد مردم را كه با امير المؤمنين عليه السلام بيعت كنند، همه مردم بيعت كردند بطوريكه يكنفر از جمعيت نمانده بود مگر اينكه بيعت كرد، و پيامبر سخنى گفت تا اينكه ابو بكر آمد، و فرمود: اى ابو بكر با على به ولايت‏بيعت كن!

ابو بكر گفت: من الله (ا) و من رسوله؟ ! از خداوند است و يا از رسول او؟ !

پيامبر فرمود: من الله و من رسوله.از طرف خداوند است و از طرف رسول او.

سپس عمر آمد، پيامبر فرمود: با على به ولايت‏بيعت كن!

عمر گفت: من الله (ا) و من رسوله؟ ! از خداوند است، و يا از رسول او؟ !

پيامبر فرمود: من الله و من رسوله.از طرف خداوند است و از طرف رسول او.

عمر اعراض كرد و چون با ابوبكر ملاقات كرد گفت: لشد ما يرفع بضبعى ابن عمه، چه خوب بازوهاى پسر عموى خود را با بلند كردن محكم و نيرومند ساخت.

در اينجا حضرت صادق عليه السلام قضيه ملاقات عمر با آن مرد زيبا و خوشبو را بيان مى‏كنند و سپس مى‏فرمايند: در روز غدير دوازده هزار نفر حاضر بودند، و برولايت على بن ابيطالب شهادت دادند، و على نتوانست‏حق خود را بگيرد، و يكى از شما چنانچه دو شاهد داشته باشد مى‏تواند حق مال خود را بگيرد.

فان حزب الله هم الغالبون (69) فى على عليه السلام (70) .

«و بالاخره حزب خداوند، درباره ولايت على عليه السلام مظفر و پيروزند» .

و نيز عياشى از ابو صالح، از ابن عباس و جابر بن عبد الله آورده است كه: اين دو صحابى گفتند: خداوند تعالى پيغمبرش محمد را امر كرد كه على را به عنوان علم و آيت در بين مردم نصب كند.تا آنكه مردم را از ولايت او با خبر سازد.رسول خدا ترسيد كه مردم بگويند: از پسر عموى خود دفاع مى‏كند، و در اين مسئله طغيان كنند.خداوند وحى فرستاد:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ، در اينصورت رسول خدا صلى الله عليه و آله براى ولايت او در غدير خم قيام كرد(71) .

و نيز عياشى از حنان بن سدير، از پدرش، از حضرت باقر عليه السلام آورده است كه: چون جبرائيل در حجة الوداع بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد، و آنحضرت را امر به اعلان امر على بن ابيطالب به آيه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك نمود، حضرت رسول سه روز مكث كردند تا به جحفه آمدند، و دست على را براى معرفى به مردم از ترس مردم نگرفت.

چون به جحفه آمدند، و روز غدير بود، در مكانى كه آنرا مهيعة گويند نزول كرد و ندا در داد: الصلاة جامعة مردم جمع شدند، و رسول خدا فرمود: من اولى‏بكم من انفسكم؟ !

چه كسى از شما به جان‏هاى خود شما نزديكتر است؟ ! همه با صداهاى بلند گفتند: الله و رسوله.خدا و رسول او.

پيغمبر دو مرتبه فرمود، همه با صداى بلند گفتند: الله و رسوله.باز پيامبر براى مرتبه سوم فرمود، گفتند: الله و رسوله.

پيغمبر دست على را گرفت و فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله، فانه منى و انا منه، و هو منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى(72) .

«على از من است و من از على هستم، و نسبت او با من همانند نسبت هارون است‏به موسى با اين تفاوت كه بعد از من پيغمبرى نيست‏» .

و نيز از عياشى از عمر بن يزيد وارد است كه حضرت صادق عليه السلام بدون سؤال كسى، ابتداء خودشان فرمودند: العجب اى ابو حفص، از آنچه به على بن ابيطالب رسيد.آنحضرت ده هزار شاهد داشت و نتوانست‏حق خود را بگيرد، و يكنفر آدم حق خود را با دو نفر شاهد مى‏گيرد.

رسول خدا از مدينه براى حج‏حركت كرد، و پنجهزار نفر با او بودند، و از مكه برگشت، و پنجهزار نفر از اهل مكه او را مشايعت كردند، چون به جحفه رسيد جبرائيل براى اعلان ولايت على نازل شد. - ولايت على از جانب خداوند، در منى نازل شده بود، ولى رسول خدا به لحاظ ملاحظه از مردم از قيام به آن خوددارى نمود - جبرائيل از جانب خداوند گفت:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس .

و خداوند تو را از آنچه در منى كراهت داشتى، از گزند مردم حفظ مى‏كند.و رسول خدا امر كرد تا زير درخت‏هاى سمر را پاك كردند.يك نفر از مردم گفت: سوگند به خدا مصيبتى بزرگ و امر منكرى را به بار خواهد آورد.من به عمر بن يزيد راوى اين روايت گفتم: آن مرد كه بود؟ گفت: حبشى(73) .

و در «غاية المرام‏» وارد است: الحبشى يعنى عمر بن الخطاب: مراد از حبشى عمر بن خطاب است(74) .

و در «بحار الانوار» در ذيل اين روايت در بيان آن گويد: الحبشى هو عمر لانتسابه الى الصهاكة الحبشية: (75) مراد از حبشى عمر است، چون منتسب است‏به صهاكه حبشيه.

و نيز عياشى از ابو الجارود، از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده است كه: چون خداوند بر پيغمبرش آيه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك فان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس را نازل كرد، رسول خدا دست على را گرفت و گفت: ايها الناس هيچ پيغمبرى از پيغمبران پيش از من نبوده‏اند مگر اينكه مقدارى عمر كردند، و سپس خداوند آنها را به سوى خود خواند، و ايشان اجابت كردند، و من نيز نزديك است كه خوانده شوم، و اجابت كنم، و من مسئولم و شما مسئوليد! و بنابراين در پاسخ خداى خود چه خواهيد گفت؟ !

گفتند: ما شهادت مى‏دهيم كه تو رسالات خداى خود را تبليغ كردى و نصيحت امت نمودى! و آنچه بر عهده‏ات بود، ادا كردى! و خداوند بهترين پاداشى را كه به پيامبران مى‏دهد، به تو مرحمت فرمايد.

رسول خدا عرض كرد: اللهم اشهد: بار پروردگارا تو گواه باش! و پس از آن فرمود: يا مشعر المسلمين! بايد حاضران به غائبان برسانند: خداوند به من فرموده است و سفارش و وصيت كرده است كه: هر كس كه به من ايمان آورده است، و مرا تصديق كرده است، بايد به ولايت على درآيد.آگاه باشيد اى مردم! ولايت على ولايت من است (و ولايت من، ولايت پروردگار من است) و شما نمى‏دانيدكه: اين عهدى است كه پروردگار من با من كرده است، و مرا امر كرده است كه آنرا به شما برسانم و ابلاغ كنم.

و سپس فرمود: هل سمعتم؟ ! ثلاث مرات! آيا شنيديد؟ سه بار!

گوينده‏اى گفت: شنيديم اى رسول خدا صلى الله عليه و آله(76) .

بارى اين، بعضى از رواياتى بود كه از طريق شيعه بيان كرديم، و اما از طريق عامه نيز چند روايت از مشايخ و اعلام آنها كه در كتب خود ضبط نموده‏اند مى‏آوريم:

از حافظ ابن عساكر شافعى روايت است كه: با اسناد خود از ابو سعيد خدرى تخريج كرده است كه آيه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك در غدير خم درباره على بن ابيطالب نازل شده است(77) .

حافظ حاكم حسكانى حنفى در كتاب «شواهد التنزيل‏» ، هشت روايت‏با هشت‏سند مختلف كه منتهى مى‏شوند به ابو هريرة، و ابو اسحاق حميدى (خدرى - خ)، و ابن عباس، و حبرى، و قيس بن معاصر از عبد الله بن ابى اوفى، و زياد بن منذر ابو الجارود، و جابر بن عبد الله روايت مى‏كند كه آيه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك در روز عيد غدير درباره على بن ابيطالب عليه السلام نازل شده است، و در بعضى از آنها وارد است كه: و پيامبر دست على را بلند كردند، بطوريكه سپيدى زير بغل هر دو نمايان شد و فرمود: الا من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه! و عاد من عاداه.ثم قال: اللهم اشهد!

و مضمون روايتى را كه از زياد بن منذر (ابو الجارود) نقل مى‏كند، تقريبا به همان مضمون روايتى است كه ما از «تفسير عياشى‏» اخيرا از ابو الجارود آورديم.

و روايتى را كه از اعمش، از عباية بن ربعى، از ابن عباس، از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت مى‏كند، حديث معراج است تا اينكه خداوند مى‏فرمايد:

و انى لم ابعث نبيا الا جعلت له وزيرا، و انك رسول الله و ان عليا وزيرك! «و من هيچ پيغمبرى را مبعوث نكردم مگر آنكه براى او وزيرى قرار دادم، و بدرستى كه تو رسول خدائى، و بدرستى كه على وزير تست‏» !

ابن عباس مى‏گويد: رسول خدا هبوط كرد، و ناپسند داشت كه اين مطلب را براى مردم حديث كند، چون مردم با زمان جاهليت نزديك بودند، تا اينكه از اين قضيه شش روز گذشت، و خداوند اين آيه را فرستاد:

فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك ! «شايد اينطور است كه تو بعضى از آن چيزهائى را كه به تو وحى مى‏فرستيم، ترك مى‏كنى‏» !

اين را نيز پيامبر تحمل كرد، تا اينكه روز هجدهم رسيد، و خداوند اين آيه را نازل كرد:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك .و رسول خدا بلال را امر كرد كه در ميان مردم اعلان كند كه: هيچكس از مردم باقى نماند مگر آنكه فردا به وادى غدير خم بيايد.و رسول خدا و مردم به غدير آمدند، و پيغمبر فرمود: ايها الناس! خداوند به من ماموريتى داده است كه از ترس آنكه مبادا شما مرا متهم كنيد! و تكذيب نمائيد، حوصله‏ام تنگ و خسته شده‏ام، تا به جائى كه پروردگار من مرا به وعيد دنبال وعيد ديگر معاتبه و مؤاخذه نموده است! در اين حال دست على بن ابيطالب را گرفت و بلند كرد بطورى كه مردم سفيدى زير بغل هر دو را ديدند و سپس فرمود: ايها الناس! الله مولاى و انا مولاكم! فمن كنت مولاه فعلى مولاه! اللهم وال من والاه! و عاد من عاداه! و انصر من نصره! و اخذل من خذله! و خداوند اين آيه را نازل كرد:

اليوم اكملت لكم دينكم (78) .

حاكم حسكانى در ذيل روايتى كه از حبرى روايت مى‏كند، مى‏گويد: و طرق اين حديث را بطور مستقصى در كتابى كه در ده جزء به نام دعاة الهداة الى اداء حق الموالاة درباره ولايت على بن ابيطالب تصنيف كرده‏ام، آورده‏ام (79) .

و مرحوم سيد ابن طاوس مى‏گويد: از كسانى كه درباره حديث غدير كتاب نوشته‏اند، حاكم حسكانى است كه كتاب خود را به نام دعاة الهداة الى ادآء حق الموالاة ناميده است(80) .

جلال الدين سيوطى شافعى در «تفسير الدر المنثور» گويد: قوله تعالى:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك - الآية، ابو الشيخ از حسن تخريج كرده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند تعالى به من ماموريت و رسالتى داده است كه از تبليغ آن سينه من تنگ شد، زيرا كه مى‏دانستم: مردم تكذيب مرا مى‏كنند، فلهذا مرا بيم داد كه: يا بايد تبليغ آنرا كنم، و يا مرا عذاب مى‏نمايد، و اين آيه را فرستاد:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك .

و نيز عبد بن حميد، و ابن جرير، و ابن ابى حاتم، و ابو الشيخ، از مجاهد تخريج كرده‏اند كه: چون آيه بلغ ما انزل اليك من ربك فرود آمد، رسولخدا عرض كرد: اى پروردگار من! من يك تن بيش نيستم! اگر تمام مردم بر عليه من اجتماع كنند، من چه كنم؟ اين جمله فرود آمد: و ان لم تفعل فما بلغت رسالته!

و ابن ابى حاتم، و ابن مردويه، و ابن عساكر، از ابو سعيد خدرى تخريج كرده‏اند كه: اين آيه:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك بر رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم راجع به على بن ابيطالب نازل شد.

و ابن مردويه از ابن مسعود تخريج كرده است كه: ما در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله، آيه را اينطور قرائت مى‏نموديم:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك (ان عليا مولى المؤمنين) و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس (81) .

امام فخر رازى شافعى در «تفسير كبير» خود مى‏گويد: دهمين وجه از وجوه وارده در شان نزول آيه تبليغ آنست كه: در فضيلت على بن ابيطالب نازل شده است، و چون اين آيه نازل شد، رسول خدا دست على را گرفت و گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه! اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.و چون عمر - رضى الله عنه - او را ملاقات كرد، گفت: هنيئا لك يا ابن ابيطالب! اصبحت مولاى‏و مولى كل مؤمن و مؤمنة!

و اين قول، گفتار ابن عباس و برآء بن عازب و محمد بن على است (82) .

نظام الدين قمى نيشابورى در تفسير خود گويد: و سپس خداوند رسول خود را امر كرد كه: به كمى مردم ميانه‏رو و مقتصد، و به زيادى مردم دشمن و معاند ننگرد، و از نيات سوء آنان ترس نداشته باشد، و اين آيه را فرستاد:

(يا ايها الرسول بلغ) .

از ابو سعيد خدرى وارد است كه اين آيه در فضل على بن ابيطالب - رضى الله عنه و كرم الله وجهه - در روز غدير خم وارد شده است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله دست او را گرفت و گفت: من كنت مولاه فهذا على مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.و پس از اينكه عمر با على ديدار كرد گفت: هنيئا لك يا ابن ابيطالب! اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة! و اين قول، گفتار عبد الله بن عباس و براء بن عازب و محمد بن على است(83) .

در اين روايت‏بخصوصه لفظ فهذا على مولاه آمده است، و هذا كه اشاره به شخص خارجى است دلالت‏بر تاكيد در تعين و تشخص دارد.و از ابو اسحق ثعلبى نيشابورى در تفسير خود: «الكشف و البيان‏» دو روايت‏شده است: اول از حضرت ابو جعفر محمد بن على امام باقر عليه السلام كه معناى آيه بلغ اينست: بلغ ما انزل اليك من ربك فى فضل على.و چون اين آيه نازل شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله دست على را گرفت و گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.