امام شناسى ، جلد هفتم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۳ -


درس نود و چهارم تا نود و هفتم

بحث و تحقيق در خطبه رسول خدا صلى الله عليه و آله در غدير خم

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس و الله لا يهدى القوم الكافرين (1) .

«اى پيغمبر ما برسان به مردم آنچه را كه از طرف پروردگارت به تو نازل شده است! و اگر اين كار را انجام ندهى، اصلا رسالت پروردگارت را نرسانيده‏اى! و خداوند تو را از مردم حفظ مى‏كند، و خداوند گروه كافران را هدايت نمى‏كند» ! موفق بن احمد خطيب خوارزم ابيات ذيل را از صاحب بن عباد نقل كرده است:

حب النبى و اهل البيت معتمدى اذا الخطوب اساءت رايها فينا 1

ايابن عم رسول الله افضل من ساد الانام و ساس الهاشميينا 2

يا قدوة الدين يا فرد الزمان اصخ لمدح مولى يرى تفضيلكم دينا 3

هل مثل سبقك الاسلام لو عرفوا و هذه الخصلة الغراء تلفينا 4

هل مثل علمك ان زلوا و ان وهنوا و قد هديت كما اصبحت تهدينا 5

هل مثل جمعك للقرآن تعرفه لفظا و معنى و تاويلا و تبيينا 6

هل مثل حالك عند الطير تحضره بدعوة نلتها دون المصلينا 7

هل مثل بذلك للعانى الاسير و لل طفل الصغير و قد اعطيت مسكينا 8

هل مثل صبرك اذ خانوا و اذ ختروا حتى جرى ما جرى فى يوم صفينا 9

هل مثل فتواك اذ قالوا مجاهرة لو لا على هلكنا فى فتاوينا 10

يا رب سهل زياراتى مشاهدهم فان روحى تهوى ذلك الطينا 11

يا رب صير حياتى فى محبتهم و محشرى معهم آمين آمينا 12(2)

1- «محبت پيغمبر و اهل بيت پيغمبر، اعتماد من است در هنگامى كه مشكلات و مهمات ناخوشايند زندگى، روى آورده، و درباره ما نظر خود را بد و دگرگون سازد، و با ما بناى ناسازگارى و سر كجروى گذارد.

2- اى پسر عموى رسول خدا كه افضل و اشرف كسانى هستى كه بر خلق سيادت و آقائى كرده‏اند، و افضل كسانى هستى كه سرپرستى و تدبير امور هاشميون را كرده‏اند!

3- اى اسوه و مقتداى دين! واى نادره دهر! گوش فراده و بشنو مديحه غلام خود را كه تفضيل شما را بر خلق خدا، دين و آئين خود مقرر داشته است!

4- آيا مثل و همانند سبقت تو در اسلام هست، اگر بدين نكته پى برند؟ و همين خصلت روشن و درخشان، ما را در مى‏يابد، و حفظ مى‏كند!

5- آيا مثل و همانند علم تو هست، در آن وقتى كه لغزش مى‏نمودند، و سست و بى‏ارزش مى‏شدند، و تو آنها را هدايت نمودى و به مسائل و مجهولاتشان دلالت كردى همچنانكه پيوسته ما را هدايت مى‏كنى و از علم خود بهره‏مند مى‏نمائى؟ !

6- آيا مثل و همانند تو در جمع كردن قرآن هست، كه قرآن را از جهت لفظ و قرائت، و از جهت تفسير و معنى، و از جهت تاويل و بيان معانى باطنيه، و از جهت روشنگرى و تبيين آن بشناسى و بيان كنى!؟

7- آيا مثل و همانند حال تو هست در وقتى كه مرغ را از هوا خواندى و حاضر كردى، و ساير نمازگزاران نكردند؟ !

8- آيا همانند اعطاء توبه اسير دربند كشيده شده رنج ديده، و به طفل خردسال، ديده شده، بعد از آنكه به مسكين عطا نمودى؟ ! - آيا همانند صبر تو ديده شده، در وقتى كه خيانت كردند، و به اشد وجه مكر و خدعه نمودند، تا جائى كه در روز صفين واقع شد آنچه واقع شد؟ !

10- آيا همانند فتواى تو ديده شده، در هنگامى كه آشكارا گفتند: اگر على نبود ما در فتاواى خود به هلاكت مى‏افتاديم؟ !

11- اى پروردگار من! زيارت آن مشاهد و قبور شريف ايشان را بر من آسان گردان! زيرا كه روح من عشق آن گل و خاك را دارد!

12- «اى پروردگار من! زندگى مرا با محبت ايشان گردان! و حشر مرا در روز قيامت‏با آنها قرار بده! آمين، آمين‏» .

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با جميع حجاج بيت الله الحرام از مكه در روز چهاردهم خارج شد، و به طرف مدينه مى‏آمد، و ذكر شد كه فقط حجاج مدينه را كه با آنحضرت به حج آمده بودند مورخين يكصد و بيست هزار نفر و يا يكصد و بيست و چهار هزار شمرده‏اند، زيرا اين حج‏با اعلان قبلى صورت گرفت، و پيامبر حتى براى قرآء و اطراف خبر داده بودند كه رسول خدا عزم حج دارد، و هر كس متمكن است، عازم بيت الله شود.

فلهذا از مدينه غير از پير مردان زمين‏گير و مريضان، همه حج كردند و حتى تمام زن‏ها حج كردند، و شهر مدينه از جمعيت معتنابه خود تهى شده بود.

پيامبر اكرم راجع به توصيه به اهل بيت و لزوم رجوع به كتاب خدا و عترت چند بار خطبه خوانده بود، و زمينه را تا سر حد امكان براى اعلان عمومى ولايت امير المؤمنين عليه السلام مساعد مى‏نمود همين كه كاروان رسول خدا به غدير خم رسيد، كه نزديك جحفه(3) و آنجا محل انشعاب راه مدينه و راه مصر و راه شام است، بازجبرائيل نازل شد:

يا ايها النبى بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس و الله لا يهدى القوم الكافرين .

و اين نزول در غدير خم در روز هيجدهم ذو الحجة بود به اتفاق جميع مورخين، گرچه در اينكه روز يكشنبه بوده و يا پنجشنبه به اختلاف سخن گفته‏اند.و طبق آنچه ما در مباحث گذشته آورديم، بايد در روز يكشنبه باشد.(4)

اينجا جبرائيل امر مى‏كند كه رسول خدا توقف كند، و على را به عنوان سيد و سالار و امام خلق معرفى نمايد، و آنچه از ولايت درباره على به پيامبر رسيده، و از طرف خدا تبليغ شده، به مردم ابلاغ نمايد، كه على، ولى و مولاى تمام خلايق است، و اطاعت از او براى جميع مردم واجب.

در اين حال بود كه قسمت مقدم كاروان و جمعيت‏حجاج به جحفه رسيده بودند، و قسمتى در عقب بوده، و هنوز به رسول الله نپيوسته بودند، پيامبر در غدير توقف فرمود، و دستور داد كه قسمت جلو كه به جحفه رسيده‏اند برگردند، و انتظار كشيد كه قسمت پشت‏سر نيز رسيدند، و همه را در آن مكان متوقف ساخت.و نيز دستور داد كه زير پنج درخت‏بزرگى را كه نزديك بهم بودند و از جنس سمر(5) بودند، جاروب زدند و پاك كردند، و امر فرمود كسى در اين ناحيه‏اى كه زير پنج درخت است نزول نكند و ننشيند.

چون همه حجاج از جلو و عقب رسيدند، و همگى با جماعت رسول الله در آن مكان مجتمع گشتند، و زير درخت‏ها پاك و پاكيزه شد، و اينك موقع نماز ظهر رسيده بود، پيامبر به زير درخت‏ها تشريف آورد، و امر فرمود مردم آمدند، و نماز ظهر را با رسول خدا بجاى آوردند.و آن روز بسيار گرم بود به طورى كه مردمى كه در آن صحرا حاضر شدند، از شدت گرماى آفتاب تابيده بر روى زمين و بر روى‏ريگ‏هاى داغ شده، مقدارى از رداى خود را در زير پاها مى‏انداختند، و بر روى آن مى‏نشستند، و مقدارى از آن را بر سرشان مى‏افكندند.

و براى رسول خدا صلى الله عليه و آله، سايبانى درست كردند، بدين طور كه پارچه‏اى را بر روى يكى از آن درختان سمره افكندند تا مظله‏اى درست‏شد.و از جمع كردن جهازهاى شتران و انباشتن به روى هم در زير آن سايبان منبرى ترتيب دادند.

چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از نماز ظهر فارغ شد، بر آن منبر جهازى بالا رفت و در حاليكه در وسط جمعيت قرار گرفته بود صداى خود را به خواندن خطبه بلند كرد و به طورى بلند خطبه مى‏خواند كه صدايش را به همه جمعيت مى‏رساند، و چنين ايراد خطبه كرد:

الحمد لله، و نستعينه، و نؤمن به، و نتوكل عليه، و نعوذ بالله من شرور انفسنا، و من سيئات اعمالنا، الذى لا هادى لمن ضل، و لا مضل لمن هدى.و اشهد ان لا اله الا الله، و ان محمدا عبده و رسوله.

اما بعد: ايها الناس! قد نبانى اللطيف الخبير انه لم يعمر نبى الا مثل نصف عمر الذى قبله! و انى او شك ان ادعى فاجبت! و انى مسؤول، و انتم مسؤولون: فماذا انتم قائلون؟ !

قالوا: نشهد انك قد بلغت و نصحت وجهدت! فجزاك الله خيرا!

قال: الستم تشهدون ان لا اله الا الله، و ان محمدا عبده و رسوله، و ان جنته حق، و ناره حق، و ان الموت حق، و ان الساعة آتية لا ريب فيها، و ان الله يبعث من فى القبور؟ !

قالوا: بلى! نشهد بذلك!

قال: اللهم اشهد!

ثم قال: ايها الناس! الا تسمعون؟ !

قالوا: نعم!

قال: فانى فرط على الحوض، و انتم واردون على الحوض! و ان عرضه ما بين صنعاء و بصرى، فيه اقداح عدد النجوم من فضة.فانظروا كيف تخلفونى فى الثقلين؟ !

فنادى مناد: و ما الثقلان يا رسول الله؟ ! قال: الثقل الاكبر كتاب الله، طرف بيد الله عز و جل، و طرف بايديكم، فتمسكوا به لا تضلوا! و الآخر الاصغر عترتى، و ان اللطيف الخبير نبانى انهما لن يتفرقا حتى يردا على الحوض! فسالت ذلك لهما ربى، فلا تقدموهما فتهلكوا، و لا تقصروا عنهما فتهلكوا!

ثم اخذ بيد على فرفعها حتى رئى بياض آباطهما و عرفه القوم اجمعون.

فقال: ايها الناس من اولى الناس بالمؤمنين من انفسهم؟ !

قالوا: الله و رسوله اعلم!

قال: ان الله مولاى، و انا مولى المؤمنين، و انا اولى بهم من انفسهم! فمن كنت مولاه فعلى مولاه.يقولها ثلاث مرات، و فى لفظ احمد امام الحنابلة: اربع مرات.(6)

ثم قال: اللهم وال من والاه! و عاد من عاداه! و احب من احبه! و ابغض من ابغضه! و انصر من نصره! و اخذل من خذله! و ادر الحق معه حيث دار! الا فليبلغ الشاهد الغائب!

ثم لم يتفرقوا حتى نزل امين وحى الله بقوله:

«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا» الآية(7) .

فقال رسول الله صلى الله عليه و آله: الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و الولاية لعلى من بعدى.ثم طفق القوم يهنئون امير المؤمنين صلوات الله عليه.و ممن هناه فى مقدم الصحابة: الشيخان: ابو بكر و عمر، كل يقول: بخ بخ لك يابن ابيطالب اصبحت و امسيت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة!

و قال ابن عباس: وجبت فى اعناق القوم.فقال حسان: ائذن لى يا رسول الله ان اقول فى على ابياتا تسمعهن! فقال: قل على بركة الله!

فقام حسان فقال: يا معشر مشيخة قريش اتبعها قولى بشهادة من رسول الله فى الولاية ماضية.ثم قال:

يناديهم يوم الغدير نبيهم بخم فاسمع بالرسول مناديا(8)

و قد جاءه جبريل عن امر ربه بانك معصوم فلا تك وانيا 2

و بلغهم ما انزل الله ربهم اليك و لا تخش هناك الاعاديا 3

فقام به اذ ذاك رافع كفه بكف على معلن الصوت عاليا 4

فقال: فمن مولاكم و وليكم فقالوا و لم يبدوا هناك تعاميا 5

الهك مولانا و انت ولينا و لن تجدن فينالك اليوم عاصيا 6

فقال له: قم يا على فاننى رضيتك من بعدى اماما و هاديا 7

فمن كنت مولاه فهذا وليه فكونوا له انصار صدق مواليا 8

هناك دعا اللهم وال وليه و كن للذى عادى عليا معاديا 9

فيا رب انصر ناصريه لنصرهم امام هدى كالبد ريجلو الدياجيا10(9)

«حمد و ستايش مختص ذات خداوند است، و ما به او ايمان داريم، و توكل بر او مى‏نمائيم، و پناه مى‏بريم به خداوند از شرور نفس‏هاى خودمان، و از زشتى‏هاى كردارمان، آنچنان خداوندى كه اگر كسى گمراه شود، راهنماى او نخواهد بود، و اگر كسى را هدايت نمايد، ديگر گمراه كننده‏اى نخواهد داشت، و شهادت مى‏دهم كه معبودى جز خداوند نيست، و اينكه محمد بنده او و فرستاده اوست.

اما بعد، اى مردم! خداوند لطيف و خبير چنين به من آگاهانيده است كه: مقدار عمر هر پيغمبرى به قدر نصف عمر پيغمبرى است كه قبل از او آمده است(10) ، و نزديك است كه مرا براى ارتحال به سوى خدا بخوانند و من اجابت كنم، و من در پيشگاه خداوند مورد سؤال و پرسش واقع مى‏شوم، و شما نيز مورد پرسش قرار مى‏گيريد! بنابراين در موقف قيامت در پيشگاه پروردگار چه خواهيد گفت؟ !

مردم گفتند: ما در پيشگاه خداوندى، گواهى مى‏دهيم كه حقا تو رسالات‏خدا را ابلاغ كردى، و امت را نصيحت نمودى! و جديت و كوشش كردى! پس خداوند تو را پاداش خير دهد!

پيغمبر فرمود: آيا شما اينطور نيستيد كه شهادت دهيد كه: معبودى جز خداوند نيست! و محمد بنده او و فرستاده اوست! و اينكه بهشت‏خدا حق است! و جهنمش حق است! و مرگ حق است! و اينكه ساعت قيامت‏بدون شك مى‏رسد! و خداوند مردگان را از ميان قبرها برمى‏انگيزد؟ !

همه گفتند: آرى! ما بدين مطالب گواهى مى‏دهيم!

پيغمبر عرض كرد: بار پروردگارا شاهد باش!

و سپس فرمود: اى مردم! آيا نمى‏شنويد؟ !

گفتند: آرى! پيغمبر فرمود: من در اين راه خدا و قيامت، جلودار هستم، و پيشاپيش حركت مى‏كنم، و شما بعدا مى‏رسيد، و در كنار حوض كوثر بر من وارد خواهيد شد! حوضى كه مساحتش به اندازه فاصله صنعاء يمن و بصرى در شام است! در آن براى آب برداشتن قدح‏هائى است‏به اندازه تعداد ستارگان آسمان.و آن ظرف‏ها از نقره است! پس ملاحظه كنيد و نظر نمائيد كه: چگونه جانشينى و خلافت مرا در دو چيز نفيس و گرانبها كه از خود به يادگار مى‏گذارم رعايت مى‏كنيد، و چگونه مرا در آن دو نگاه مى‏داريد؟ !

يك نفر از ميان آن مردم ندا كرد: اى پيغمبر خدا! مراد شما از دو چيز نفيس و گرانبها چيست؟ !

فرمود: متاع نفيس بزرگتر: كتاب خداست، كه يك طرف آن به دست‏خداوند عز و جل است، و يك طرف ديگر آن به دست‏هاى شماست! پس بدان تمسك كنيد و محكم بگيريد كه گمراه نشويد!

و متاع نفيس كوچكتر: عترت من است، و خداوند لطيف و خبير مرا آگاه كرده است كه: اين دو متاع نفيس هيچگاه از يكديگر جدا نمى‏شوند، تا در حوض كوثر بر من وارد شوند.و من اين عدم افتراق و جدائى را براى آن دو از پروردگارم تقاضا نموده‏ام! اى مردم از اين دو چيز جلو نيفتيد كه هلاك مى‏شويد! و درباره آنها كوتاه نباشيد كه هلاك مى‏شويد!

سپس دست على را گرفت و بلند كرد، به طورى كه سپيدى زير بغل هر دوى آنهاديده شد، و تمام مردم على را ديدند و شناختند.

پس از آن فرمود: اى مردم ولايت چه كسى از مؤمنين نسبت‏به خود مؤمنين بيشتر است؟ !

گفتند: خداوند و پيغمبر او بهتر مى‏دانند!

فرمود: خداوند مولاى من است، و من مولاى مؤمنان هستم، و من از جان مؤمنان به خود مؤمنان ولايتم بيشتر است! پس بدانيد كه: من كنت مولاه فعلى مولاه هر كس كه من مولاى او هستم، على مولاى اوست.سه بار رسول خدا اين جمله را تكرار كرد.و در عبارت احمد حنبل كه رئيس حنبلى‏هاست آمده است كه: رسول خدا چهار بار اين جمله را تكرار نمود.

و سپس فرمود: اللهم وال من والاه! و عاد من عاداه! و احب من احبه! و ابغض من ابغضه! و انصر من نصره! و اخذل من خذله! و ادر الحق معه حيث دار!

«پروردگارا تو ولى و مولاى كسى باش كه ولايت على را گرفته است! و دشمن بدار كسى را كه او را دشمن دارد! و دوست‏بدار كسى را كه او را دوست دارد! و مبغوض بدار كسى را كه او را مبغوض دارد! و يارى كن كسى را كه على را يارى كند! و ذليل و خوار كن كسى را كه على را مخذول بنمايد! و پروردگارا! حق را با على به حركت و گردش درآور، آنجا كه على مى‏گردد و حركت مى‏كند!» آگاه باشيد كه بايد اين مطالب را حاضران به غائبان برسانند.

و هنوز مردم متفرق نشده بودند كه امين وحى خدا جبرئيل نازل شد، و اين آيه را آورد:

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا .

خدا فرمود: «من امروز دين شما را براى شما كامل كردم، و نعمت‏خودم را بر شما تمام نمودم، و راضى شدم كه اسلام دين شما باشد» .

در اينحال رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: الله اكبر بر اكمال دين خدا، و بر اتمام نعمت‏خدا، و بر رضايت پروردگار به رسالت من، و به ولايت على بعد از من.

و پس از اين جريان، شروع كردند آن قوم و جمعيت‏به تهنيت و مباركبادامير المؤمنين - صلوات الله عليه - و از زمره كسانى كه در پيشاپيش اصحاب رسول خدا به امير المؤمنين تهنيت گفتند، ابوبكر و عمر بودند، كه هر يك از آنها گفتند: بخ بخ لك يابن ابيطالب! اصبحت و امسيت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة «به به بر تو! آفرين بر تو باد! اى پسر ابوطالب! صبح كردى و شام كردى در حالى كه آقا و مولاى من، و آقا و مولاى هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه‏اى هستى‏» !

ابن عباس گفت: سوگند به خدا كه تعهد بر ولايت امير المؤمنين عليه السلام بر نفس‏ها و عهده‏هاى قوم ثابت و برقرار شد، و همه گردنگير شدند.

در اين حال حسان بن ثابت گفت: اى رسول خدا به من اجازه دهيد كه درباره على ابياتى از شعر را انشاء كنم كه اين قوم آن ابيات را بشنوند! (و يا شما آن را استماع فرمائيد) .

حضرت رسول الله فرمودند: بگو با استمداد از بركات خدا!

حسان برخاست، و سپس گفت: اى بزرگان، و اى شيوخ قريش! من پس از آنكه شهادت مى‏دهم كه گفتار رسول خدا درباره ولايت على نافذ و مورد قبول است، گفتار خود را بدين ابيات دنبال مى‏كنم:

1- در روز غدير خم، پيغمبر اين قوم و جمعيت، اين قوم را ندا مى‏كند، و چقدر نداى اين پيغمبر كه منادى است‏شنوا كننده و فهماننده است.

2- در حالى كه جبرائيل به امر پروردگارش آمده بود، و چنين اعلام كرده بود كه تو در عصمت و مصونيت‏خدا هستى پس در بيان و ابلاغ اين امر سستى مكن!

3- و برسان و تبليغ كن به مردم آنچه را كه از طرف پروردگارشان به تو نازل شده است، و در آنجا از دشمنى و عداوت دشمنان مترس، و هراس نداشته باش!

4- پس پيغمبر، على را بپا داشت، و در آن هنگام با دست‏خود دست على را گرفته و بلند كرده بود، و با صداى بلند اعلان نموده و نشان مى‏داد.

5- پس رسول خدا فرمود: اى مردم مولا و ولى شما كيست؟ ! و آن قوم بدون آنكه تجاهلى كرده باشند گفتند:

6- خداى تو مولاى ماست! و تو ولى ما هستى! و امروز در ميان ما هيچكس را مخالف خود كه از فرمان تو سرپيچى كند نمى‏يابى!

7- در اين حال پيامبر به على فرمود: برخيز اى على! من راضى هستم و خوشايند دارم كه تو پس از من امام و هادى امت‏باشى.

8- پس اى مردم! هر كس كه من مولاى او هستم، اينك على ولى اوست! و شما مردم ياران صديق و مواليان راستين او در هر حال بوده باشيد!

9- در آنجاست كه پيامبر دعا كرد: بار پروردگار من! تو ولايت كسى را داشته باش كه او ولايت على را دارد! و نسبت‏به كسى كه با على خصومت ورزد، دشمن باش.

10- اى پروردگار من! تو يارى كن كسانى را كه على را يارى مى‏كنند به جهت‏يارى كردنشان.على آن پيشواى هدايت است كه همچون ماه شب چهاردهم ظلمت‏ها را مى‏شكافد، و تاريكى‏ها را نور مى‏بخشد» .

چون حسان اين اشعار را انشاد كرد، رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمودند: يا حسان لا تزال مؤيدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانك.(11) «اى حسان تو پيوسته از طرف روح القدس تاييد مى‏شوى، تا هنگامى كه ما را با زبانت‏يارى كنى‏» !

احمد بن ابى يعقوب ابن واضح كاتب عباسى، معروف به يعقوبى مى‏گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله شبانه از مكه به سمت مدينه رهسپار شد و به محلى در نزديكى جحفه رسيد كه به آن غدير خم مى‏گويند، و اين در وقتى بود كه هجده شب از ماه ذو الحجه گذشته بود: و قام خطيبا و اخذ بيد على بن ابى طالب فقال: الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: بلى يا رسول الله.قال: فمن كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.ثم قال ايها الناس! انى فرطكم و انتم واردى على الحوض، و انى سائلكم حين تردون على عن الثقلين، فانظروا كيف تخلفونى فيهما.و قالوا: و ما الثقلان يا رسول الله؟ ؟ ! قال: الثقل الاكبر كتاب الله سبب طرفه بيد الله و طرف بايديكم، فاستمسكوا به و لا تضلوا و لا تبدلوا، و عترتى اهل بيتى(12) .

پيغمبر به خطبه برخاست و دست على بن ابيطالب را گرفت و گفت: آيا من به مؤمنان سزاوارتر به آنها از آنها نيستم؟ ! گفتند: آرى اى رسول خدا.گفت: بنابر اين هر كس كه من به او از او سزاوارتر هستم، على به او از او سزاوارتر است.

بار پروردگارا تو ولايت كسى را به عهده بگير كه او ولايت على را به عهده گرفته است، و دشمن بدار كسى را كه على را دشمن بدارد. و سپس گفت: اى مردم من پيشرو و جلو رونده شما هستم و شما وارد شوندگان بر من هستيد در كنار حوض كوثر، و من از دو چيز نفيس و پر قيمت در آن وقتى كه بر من در كنار حوض كوثر وارد مى‏شويد از شما بازپرسى خواهم نمود.حال بينديشيد كه چگونه حق مرا و خود مرا در آن دو چيز نفيس، بعد از مرگ من رعايت مى‏كنيد! گفتند: اى رسول خدا! آن دو چيز نفيس و گرانقدر كدام است؟

رسول خدا گفت: آن چيز نفيس بزرگتر كتاب خداست كه سبب و وسيله‏اى است كه يك طرفش به دست‏خداست و يك طرفش به دست‏شماست! آنرا محكم بگيريد و آنرا گم نكنيد و به غير آن تبديل نكنيد! و آن چيز نفيس ديگر، عترت من است كه اهل بيت من است‏» .

طبرى در كتاب «ولايت‏» از زيد بن ارقم نقل مى‏كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در آخر خطبه گفتند: اى مردم بگوئيد: ما بر ولايت على بن ابيطالب از جانب ارواح خود به تو عهد و پيمان داديم، و از طرف زبان‏هاى خود ميثاق استوار نموديم، و با دست‏هاى خود مصافحه و مصافقه كرديم، كه اين ولايت را به اولاد خود برسانيم، و به آنها ادا كنيم، و به اهل و قوم خود ابلاغ كنيم، و ما از اين امر بدلى نمى‏جوئيم و نمى‏پذيريم، و تو اى پيامبر خدا بر ما گواهى! و خداوند بر شهادت ما كافى است كه گواه بوده باشد.

اى مردم اين را كه گفتم بگوئيد، و بر على به امرة المؤمنين يعنى امير مؤمنان سلام كنيد! و بگوئيد:

الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لو لا ان هدانا الله (13) .چون خداوند از هر صدا و سخنى مطلع است، و بر هر جان و نفس خيانتكار، عليم و خبير است، و بدانيد كه:

فمن نكث فانما ينكث على نفسه و من اوفى بما عاهد عليه الله فسيؤتيه‏اجرا عظيما (14) .بگوئيد آنچه را كه خدا را از شما راضى كند، فان تكفروا فان الله غنى عنكم (15) .

زيد بن ارقم گويد: در اين حال مردم مبادرت كردند به گفتن سمعنا و اطعنا على امر الله و رسوله بقلوبنا.(16) «ما گوش مى‏دهيم و امر خدا و رسول خدا را به جان و دل مى‏پذيريم‏» .

رسول خدا در خيمه مختص خود نشستند، و امر كردند: امير المؤمنين در خيمه ديگرى بنشينند، و امر نمودند كه طبقات مختلف مردم در آن خيمه روند و به على - بن ابيطالب در آن خيمه تهنيت گويند.

و چون تمام مردم از تهنيت‏به امير المؤمنين فارغ شدند، رسول خدا امر كرد تا امهات المؤمنين و زنهاى خودش براى تهنيت‏به خيمه على بروند، و تهنيت گويند، زن‏ها رفتند، و تهنيت گفتند.

و از جمله صحابه كه تهنيت گفت عمر بن خطاب بود كه گفت: هنيئا لك يابن ابى طالب! اصبحت مولاى و مولى جميع المؤمنين و المؤمنات.(17)

مردم فوج فوج مى‏آمدند و با على بن ابيطالب عليه السلام به عنوان امير مؤمنان بيعت مى‏كردند، و با لفظ السلام عليك يا امير المؤمنين تهنيت مى‏گفتند، و دست‏بيعت مى‏دادند - به طورى كه كف دست راست آنها بر كف دست راست آنحضرت قرار مى‏گرفت - .

در كتاب «مناقب على بن ابيطالب‏» خليلى طبرى آورده است كه: اولين كسانى كه بيعت و مصافقه كردند ابوبكر و عمر و طلحة و زبير بودند، و سپس‏بقيه مهاجرين و بقيه اصناف مردم بر حسب طبقات آنها و مقدار منزلت آنها، تا آنكه نماز ظهر و عصر را در وقت واحد خواندند، و همين طور بيعت مردم ادامه داشت تا مغرب و عشاء را نيز در وقت واحد خواندند، و باز همين طور فوج فوج از مردم براى بيعت مى‏آمدند، و تا ثلث از شب گذشته بيعت و تهنيت مردم ادامه داشت.

و هر وقتى كه جماعتى و فوجى مى‏آمدند، و با رسول خدا بر ولايت على بعد از فوج ديگرى بيعت مى‏كردند و دست مى‏دادند رسول خدا مى‏فرمود: الحمد لله الذى فضلنا على جميع العالمين. «سپاس خداوند راست كه ما را بر تمامى اهل عالم برترى و فضيلت‏بخشيد» .و از اينجا مصافحه و مصافقه سنت‏شد، و رسم شد، و حتى اين سنت را كسانى كه اهليت ولايت و بيعت و مصافحه نداشتند، نيز اعمال كردند.(18)

ابو سعيد خدرى گويد: به خدا سوگند كه هنوز ما از زمين غدير حركت نكرده بوديم كه اين آيه نازل شد:

اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا (19) .

«امروز است كه به واسطه ولايت، مردم كافر از دستبرد به دين شما مايوس شدند، پس بنابر اين از آنها نترسيد! و از من بترسيد! امروز است كه من دين شما را براى شما كامل كردم، و نعمتم را براى شما تمام نمودم، و راضى شدم كه دين اسلام دين شما باشد» !

مجلسى - رضوان الله عليه - در فصل روايات وارده در غدير از مخالفين شيعه، كه مورد اعتماد و وثوق هستند مطالبى به انضمام خطبه غدير را از كتاب «النشر و الطى‏» ذكر مى‏كند، و مى‏گويد: صاحب اين كتاب، اين كتاب را حجت ظاهر بر ولايت على به اتفاق دوست و دشمن قرار داده است، و يك نسخه از آن را چون به رى آمد براى ملك شاه مازندران: رستم بن على به عنوان هديه آورد.و در آن كتاب با سند متصل خود روايت مى‏كند از عطيه سعدى كه او گفت: من از حذيفة بن يمان درباره غدير پرسيدم، او گفت: اولا خداوند متعال (در مدينه) اين آيه را آورد:

النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم و ازواجه امهاتهم و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله من المؤمنين و المهاجرين.(20)

«پيغمبر نسبت‏به مؤمنان اولويت دارد از خود مؤمنان نسبت‏به نفوسشان، و زنهاى پيغمبر مادرهاى ايشان هستند، و صاحبان رحم در كتاب خدا بعضى به بعضى اولويت دارند از مؤمنان و مهاجران‏» .

از رسول خدا پرسيدند: مراد از اين ولايت كه شما به سبب آن سزاوارتريد از ما به نفوس ما چيست؟ !

رسول خدا فرمود: السمع و الطاعة فيما احببتم و كرهتم. «گوش فرا داشتن و اطاعت كردن از رسول خدا در هر چيزى كه دوست داريد و ناپسند داريد» !

گفتند: سمعنا و اطعنا «ما گوش مى‏دهيم، و اطاعت مى‏كنيم، و خداوند متعال اين آيه را فرستاد:

و اذكروا نعمت الله عليكم و ميثاقه الذى واثقكم به اذ قلتم سمعنا و اطعنا و اتقوا الله ان الله عليم بذات الصدور (21) .

«و ياد بياوريد نعمتى را كه خداوند به شما عنايت كرد، و پيمانى كه خداوند بر آن پيمان از شما عهد و ميثاق گرفت، در آن وقتى كه شما گفتيد: ما گوش داديم و اطاعت كرديم! و تقواى خدا را پيش گيريد، كه حقا خداوند به نيات و افكار و مقاصدى كه در سينه‏هاى مردم پنهان است، دانا و خبير است‏» .

حذيفه گويد: ما با رسول خدا از مدينه حركت كرديم در حجة الوداع، و چون به مكه رسيديم، جبرائيل آمد، و گفت: اى محمد! خداوند به تو سلام مى‏رساند، و مى‏گويد: على را به عنوان شاخص و رئيس براى مردم نصب كن! پيامبر گريه‏كرد، تا به حدى كه محاسن شريفش اشك آلود شد، و گفت: اى جبرائيل! اين قوم من كه مسلمان شده‏اند، با رسوم و آداب جاهليت دير زمانى نيست كه جدائى جسته‏اند، من با آنها طوعا يا كرها از در شدت در آمده‏ام تا منقاد و مطيع شده‏اند، در اين صورت اگر غير از خودم كسى را بر آنها تحميل كنم چه خواهد شد؟ در اين حال جبرائيل صعود كرد.

و صاحب كتاب «النشر و الطى‏» در اينجا داستان آمدن امير المؤمنين را از يمن به مكه، و داستان خاتم بخشى و نزول آيه انما وليكم الله را مفصلا نقل مى‏كند، تا مى‏رسد به قول رسول الله در منى و آن را از غير حذيفه نقل مى‏كند، كه رسول خدا در حجة الوداع در منى فرمود:

يا ايها الناس انى تركت فيكم امرين ان اخذتم بهما لن تضلوا: كتاب الله و عترتى اهل بيتى، و انه قد نبانى اللطيف الخبير انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض كاصبعى هاتين - و جمع بين سبابتيه - الا فمن اعتصم بهما فقد نجا، و من خالفهما فقد هلك.الا هل بلغت ايها الناس؟ قالوا: نعم.قال: اللهم اشهد!

«اى مردم! من در ميان شما دو چيز باقى مى‏گذارم، كه اگر هر آينه شما هر دوى آنها را بگيريد و اخذ كنيد هيچگاه الى الابد گمراه نشويد: كتاب خدا و عترت من، اهل بيت من! و بدانيد حقا كه خداوند لطيف و خبير به من خبر داده است كه: آن دو تا هيچوقت از هم جدا نمى‏شوند، تا بر حوض كوثر با هم بر من وارد شوند.

رسول خدا در اين دو حال دو انگشت‏سبابه خود را با هم به مردم نشان داد و فرمود: مثل اين دو انگشت من هستند.آگاه باشيد اى مردم هر كس به آن دو تا اعتصام كند و تمسك جويد نجات مى‏يابد، و هر كس از آن دو سرپيچى كند، هلاك مى‏شود.اى مردم! آيا من رساندم و ابلاغ كردم؟ ! گفتند: آرى! رسول خدا فرمود: بار پروردگارا گواه باش!

و چون آخر ايام تشريق (روز سيزدهم ذو الحجة) رسيد خداوند سوره اذا جآء نصر الله و الفتح را نازل كرد.حضرت فرمود: خبر مرگ من آمده است و در مسجد خيف آمد، و ندا در داد: الصلاة جامعة.مردم همگى در اطراف آنحضرت گردآمدند، حضرت حمد و ثناى خدا را بجاى آورد، و خطبه خود را ايراد كرد، تا رسيد بدينجا كه:

ايها الناس انى تارك فيكم الثقلين: الثقل الاكبر كتاب الله عز و جل طرف بيد الله، و طرف بايديكم فتمسكوا به، و الثقل الاصغر عترتى اهل بيتى فانه قد نبانى اللطيف الخبير انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض كاصبعى هاتين - و جمع بين سبابتيه - و لا اقول كهاتين - و جمع بين سبابته و الوسطى - فتفضل هذه على هذه.

«اى مردم! من در ميان شما از خود دو چيز نفيس و پر قيمت‏باقى مى‏گذارم: متاع و چيز نفيس بزرگتر كتاب خداوند عز و جل است، يكطرف آن به دست‏خداست، و طرف ديگرش به دست‏شماست، پس شما بدان چنگ زنيد و بگيريد! و چيز نفيس كوچكتر عترت من اهل بيت من است.چون خداوند لطيف خبير به من آگاهانيده است كه: آن دو از هم جدا نمى‏شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند.

رسول خدا در اين حال بين دو انگشت‏سبابه خود را جمع كرده، و فرمود: اين طور مانند اين دو انگشت.و سپس بين سبابه و وسطاى خود را جمع نموده و فرمود: نمى‏گويم: اينطور مانند اين دو انگشت كه يكى بر ديگرى برترى و فضيلت دارد» .يعنى هر دو در اخذ و تمسك يكسان هستند گرچه يكى ثقل اكبر و ديگرى ثقل اصغر است.

گروهى پس از شنيدن اين خطبه اجتماع كردند و گفتند: محمد اراده كرده است كه: امامت را در اهل بيت‏خودش قراردهد.و چهار نفر از آنها از منى خارج شده، و داخل مكه شده، و رفتند تا درون كعبه، و در آنجا فيمابين خود معاهده كرده و پيمان نوشتند كه اگر محمد بميرد و يا كشته شود، نگذارند امر ولايت و امامت در ميان اهل بيت او قرار گيرد، و در اينجا خداوند اين آيه را نازل كرد.

ام ابرموا امرا فانا مبرمون - ام يحسبون انا لا نسمع سرهم و نجواهم بلى و رسلنا لديهم يكتبون (22) . «بلكه ايشان امرى را در نزد خود ابرام و محكم كارى مى‏كنند، و ما اين طور هستيم كه امور را ابرام مى‏كنيم و محكم مى‏نمائيم.بلكه ايشان چنين مى‏پندارند كه ما از اسرار آنان مطلع نيستيم، و نجوى و رازگوئى‏هاى آنها را نمى‏شنويم! آرى مى‏شنويم و اطلاع داريم، و فرستادگان ما از فرشتگان در نزد ايشان، آنها را مى‏نويسند» .

در اينجا مجلسى به عنوان جمله معترضه مى‏گويد: نگاه كن به اين تدريجى كه از جانب رسول الله، و به لطفى كه از جانب خدا درباره امامت مولانا امير المؤمنين - صلوات الله عليه - صورت گرفته است، زيرا در اولين وهله در مدينه خداوند آيه:

و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله من المؤمنين و المهاجرين را فرستاد، و تصريح كرد كه نزديكترين فرد به پيغمبر از مؤمنان و مهاجران، مقدم است و اولويت دارد.و خداوند با نزول اين آيه، مؤمنان و مهاجران را از امامت و ولايت امت اسلام عزل نموده، و اين امر را اختصاص به اولوا الارحام رسول الله صلى الله عليه و آله داد.

و پس از اين نظر كن: چگونه بعد از آنكه رسول خدا به مكه وارد شدند، جبرائيل براى تعيين على آمد، و چون رسول خدا به جهت اشفاق و محبت‏به قوم كه چون با على حسد داشتند به پروردگارش مراجعه كرد، چگونه خداوند به لسان ديگر با نزول آيه:

انما وليكم الله و رسوله مطلب را رسانيد، و با اين توصيف از على، پرده از چهره اختفا برداشت!

و سپس نگاه كن و ببين: چگونه رسول خدا بواسطه خطبه‏هائى كه در منى و در مسجد خيف خواند، در آنجا از اهل بيت‏خود ياد كرد، و زمينه‏ساز براى معرفى قرار داد!

صاحب كتاب «النشر و الطى‏» مى‏گويد: رسول خدا از مكه متوجه مدينه شد، مرارا و مرة بعد مرة رسول خدا صلى الله عليه و آله به خداوند - سبحانه و تعالى - مراجعه كرده، و خداوند نيز در اين باره به پيغمبرش مكررا وحى فرستاده است.حذيفه گويد: پيامبر به اصحاب و حجاج اذن رحيل از مكه به مدينه داد، و ما هم حركت كرديم.در ضجنان جبرائيل نازل شد، و امر كرد كه رسول الله اعلان ولايت على را بنمايد، از اينجا پيامبر آمد تا به جحفه رسيد، و همينكه مردم به امررسول خدا در منزلگاههاى خود مستقر شدند، آن خطبه شيوا و غراء را كه حاوى ولايت‏بود ايراد كرد.

در اينجا خطبه را مفصلا بيان مى‏كند، و نيز عهد و بيعت مردم را در ذيل خطبه ذكر مى‏نمايد(23) .

شيخ اجل ابو منصور احمد بن على بن ابيطالب طبرسى(24) ، در كتاب «احتجاج‏» با سند متصل خود از علقمة بن محمد حضرمى از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت مى‏كند كه: رسول اكرم صلى الله عليه و آله از مدينه عازم حج‏شدند، در حالى كه تمام دستورات و شرايع شريعت اسلام را غير از فريضه حج و ولايت‏به مردم آموخته بودند.جبرائيل نازل شد و گفت: اى محمد خداوند جل اسمه تو را سلام مى‏رساند، و مى‏گويد: من جان هيچ پيغمبرى را به سوى خود قبض نكردم، مگر اينكه دين خود را كامل نموده و حجت‏خود را تاكيد نموده بودم.

و اينك از فرائض كه قوم تو بدان نيازمندند، دو فريضه باقى مانده است كه بايد به آنها برسانى و ابلاغ كنى: يكى فريضه حج است، و ديگرى فريضه ولايت و خلافت‏بعد از تو.چون من هيچوقت زمين را از حجت‏خالى نكرده‏ام، و از اين به بعد نيز هيچوقت‏خالى نخواهم نمود.

و خداوند جل ثناؤه اينك امر مى‏كند كه تو حج و آداب آن را به قومت‏بياموزى، و خودت حج كنى.و هر كس كه قدرت و ستطاعت‏بر حج دارد، از اهل مدينه، و از اطراف آن، و از اعراب باديه نشين، بايد با تو حج كنند.و تو معالم و دستورات حج را به آنها تعليم كنى، مثل آنكه معالم و دستورات نماز و زكوة و روزه را تعليم‏آنها نموده‏اى! و آنها را مطلع و واقف كنى بر اجزاء و شرايط و خصوصيات حج همانطور كه بر خصوصيات ساير شرايع، آنها را واقف و مطلع نموده‏اى!

رسول خدا براى انجام مناسك حج از مدينه بيرون آمد، و مردم مدينه با آنحضرت بيرون آمدند، به طورى كه جمعيت‏حجاج با رسول خدا به هفتاد هزار نفر يا بيشتر - به تعداد اصحاب موسى كه هفتاد هزار نفر بودند، و حضرت موسى از آنها براى بيعت‏با برادرش هارون عهد گرفت، و آنان پيمان را شكستند و از عجل (گوساله) و سامرى پيروى كردند - بالغ شد.

همچنين رسول خدا صلى الله عليه و آله از مردم براى بيعت ولايت على و خلافت او از هفتاد هزار نفر به تعداد اصحاب موسى عهد گرفت، و آنان اين عهد را شكستند و از عجل و سامرى متابعت كردند سنة بسنة و مثلا بمثل، هر كدام در طراز و مقابل يكديگر.

مردم مدينه كه براى حج‏بيرون شدند، صداى تلبيه آنان ما بين مدينه و مكه اتصال داشت.

چون منادى رسول خدا در مدينه اعلان كرده بود كه ايها الناس! رسول خدا اراده حج دارد، و مى‏خواهد در اين سفر شما را از آنچه مطلع نكرده است اطلاع دهد! و بر همان نهجى كه ساير شرايع دين را به شما آموخت، شرايع حج را نيز به شما بياموزد، و شما را بر آن واقف گرداند!

چون رسول خدا در موقف، وقوف كرد، جبرائيل از نزد خداوند عز و جل آمد، و گفت: اى محمد خداوند به تو سلام مى‏رساند، و مى‏گويد: اجل تو نزديك شده، و عمر تو به پايان رسيده است، و من قدوم تو را بر آن چيزى كه چاره‏اى از آن نيست، كه همان مرگ و مراحل بعد از آن باشد مى‏خواهم!

و در اين صورت تو عهد خود را استوار بدار! و وصيت‏خود را مقدم بدار، و آنچه از انواع علم، و ميراث علوم پيامبران پيشين، و سلاح و تابوت عهد (صندوق عهد) و هر چه از آيات و خصائص انبياء در نزد تو هست، همه را به وصى و خليفه بعد از خودت بسپار، و او حجت‏بالغه بر خلق من على بن ابيطالب عليه السلام است.او را به عنوان شاخص و علم و رئيس و پيشواى مردم در ميان مردم اقامه كن! و عهد و ميثاق و بيعت‏با او را تجديد كن! و به مردم يادآورى كن: آن بيعت و ميثاقى كه تو از آنها از طرف من گرفتى، و آن عهدى را كه تو از طرف من با آنها بستى كه: ولايت ولى و مولاى خودشان، و مولاى هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه: على بن ابيطالب عليه السلام است را بر عهده گيرند.

چون من روح هيچ پيغمبرى از پيغمبران را قبض نكرده‏ام، مگر بعد از آنكه دين خودم را كامل كردم، و حجت‏خود را كامل كردم، و نعمت‏خود را بر بندگانم، به پيروى از ولى خودم و اطاعت از او تمام نمودم.زيرا كه من هيچوقت زمين را بدون قيم و نگهدار نمى‏گذارم، كه آن قيم حجت من بر بندگانم باشد.

فاليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا بولاية وليى، و مولى كل مؤمن و مؤمنة علي عبدى، و وصى نبيى، و الخليفة من بعده، و حجتى البالغة على خلقى، مقرون طاعته بطاعة محمد نبيى، و مقرون طاعته مع طاعة محمد بطاعتى، من اطاعه فقد اطاعنى، و من عصاه فقد عصانى، جعلته علما بينى و بين خلقى، من عرفه كان مؤمنا، و من انكره كان كافرا، و من اشرك بيعته كان مشركا، و من لقينى بولايته دخل الجنة، و من لقينى بعداوته دخل النار.

فاقم يا محمد عليا علما، و خذ عليهم البيعة، و جدد عهدى و ميثاقى لهم الذى واثقتهم عليه، فانى قابضك الى و مستقدمك على!

«پس امروز است كه من دين شما را براى شما كامل كردم! و نعمتم را براى شما تمام نمودم! و پسنديدم كه دين اسلام، دين شما باشد، به ولايت ولى خودم، و مولاى هر مؤمن و مؤمنه: على بنده من، و وصى پيامبر من، و جانشين پس از آن پيامبر، و حجت‏بالغه من بر بندگان من.

اطاعت از او مقرون است‏به اطاعت از محمد پيغمبر من، و اطاعت از او و اطاعت از محمد مقرون است‏به اطاعت از من.كسى كه او را اطاعت كند، حقا مرا اطاعت كرده است، و كسى كه عصيان او را كند، عصيان مرا كرده است، من او را نشانه و آيت‏بين خودم و مخلوقاتم قرار دادم.

كسى كه او را بشناسد مؤمن است، و كسى كه او را انكار كند كافر است، و كسى كه در بيعت‏با او غير او را نيز شريك بياورد مشرك است، و كسى كه با ولايت اومرا ملاقات كند، داخل در بهشت مى‏شود، و كسى كه با عداوت او مرا ملاقات كند داخل در آتش مى‏شود.

پس اى محمد! على را اقامه كن! و بر افراز به عنوان رئيس و پيشوا در ميان مردم، و براى امر او از مردم بيعت‏بگير، و آن عهد و ميثاقى را كه براى من از مردم گرفته‏اى تجديد كن! چون من قابض روح تو هستم! و تو را به سوى خودم مى‏خوانم‏» !

رسول خدا صلى الله عليه و آله از قوم خودش: قريش و از اهل نفاق و شقاق مى‏ترسيد كه متفرق شوند، و به همان جاهليت ديرين باز گردند، چون عداوت آنها را به خوبى مى‏دانست، و از دشمنيى كه آنها با على داشتند و پنهان مى‏داشتند، و ليكن نفوسشان بر آن عداوت منطوى شده بود، به خوبى آگاه بود.

فلهذا از جبرئيل خواست كه از پروردگار تقاضاى عصمت و مصونيت كند، تا از مردم گزندى نرسد.و پيوسته انتظار مى‏كشيد تا جبرئيل از جانب خداوند خبر عصمت و مصونيت از مردم و شرور ايشان را بياورد.

و اين امر به تاخير انجاميد تا رسول خدا در مسجد خيف آمد، جبرئيل نازل شد و پيامبر را امر كرد كه بر عهدى كه درباره على بن ابيطالب است، مردم را آگاه كند، و على را به عنوان شاخص و نمونه و آيت الهى بر مردم نصب كند، تا مردم از نعمت وجود او هدايت‏شوند، و ليكن آن تضمين عصمت را از جانب خدا آنطور كه رسول خدا مى‏خواست نياورد، تا رسول خدا به كراع الغميم(25) رسيد كه بين مكه و مدينه است، باز جبرائيل نازل شد، و امر كرد كه آن عهد را رسول خدا ابلاغ كند، و در اين موقع نيز تضمين عصمت نكرد.

رسول خدا عرض كرد: اى جبرائيل! من از قوم خودم در ترس و هراس مى‏باشم، و مى‏ترسم كه قوم من مرا تكذيب كنند، و گفتار مرا درباره على نپذيرند - و دانستيم كه از جبرئيل به نزول آيه عصمت تقاضا نموده بود، و جبرائيل به تاخير انداخته بود - .پيغمبر طى مراحل مى‏كردند تا به غدير خم كه تا جحفه سه ميل فاصله دارد رسيدند، و در اين هنگام كه پنج‏ساعت از روز مى‏گذشت، جبرئيل با تندى و شدت و زجر و تضمين عصمت از جانب خداوند نازل شد، و گفت: اى محمد! خدايت‏سلام مى‏رساند و مى‏گويد:

«يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك‏» فى على «و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس‏» .

اوائل قوم در اين وقت نزديك جحفه بودند، پيامبر دستور داد كه مراجعت كنند، و كسانى كه از عقب مى‏رسيدند، توقف نمايند، تا آنكه على را در اين محل به عنوان ولايت و امامت معرفى كند، و بگويد كه خداوند او را علم براى مردم قرار داده، و تضمين عصمت كرده است.

منادى از جانب رسول الله ندا در داد: الصلاة جامعة، و به طرف راست جاده، همانجائى كه بعدا مسجد غدير ساخته‏اند منحرف شد.پيامبر دستور داد زير درخت‏ها را پاك كردند، و از حجاره و سنگ به صورت منبر برآوردند، پيامبر برفراز آن رفت و شروع كرد به خواندن خطبه.

اين خطبه بسيار مفصل است، و رسول خدا پس از حمد و ثناى حضرت احديت‏سبحانه و تعالى به طور كافى و شافى مطالب را بيان مى‏كند، و حقيقت دين و روح ايمان را نشان مى‏دهد، و با آيات قرآن به عنوان استشهاد دليل مى‏آورد، و از ولايت و روح امامت، و عدم انفكاك آن با قرآن كريم به طور مشروح سخن مى‏گويد، و با خطاب به مردم به لفظ معاشر الناس در پنجاه و چهار مورد، و به لفظ ايها الناس در يك مورد، آنان را مخاطب مى‏سازد، و اقرار و اعتراف مى‏گيرد، و محاجة مى‏فرمايد، بطوريكه همگى اقرار و اعتراف مى‏نمايند.

و ما به جهت مراعات مقام از ذكر خصوصيات آن در اينجا خوددارى كرديم، و طالبان مى‏توانند به «احتجاج طبرسى‏» طبع نجف ج 1، از ص 66 تا ص 84، و يا به «بحار الانوار» طبع كمپانى ج 9، از ص 224 تا 228 مراجعه كنند.

مجلسى بعد از نقل اين خطبه گويد: در كتاب «كشف اليقين‏» ، از احمد بن محمد طبرى كه از علماء مخالفين است، آورده كه او در كتاب خودش از محمد بن ابى بكر بن عبد الرحمن، از حسن بن على ابى محمد دينورى، ازمحمد بن موسى همدانى تا آخر اين خبر را روايت كرده است.

و اكثر اين خطبه را كه راجع به نصوص و فضائل اهل بيت است مؤلف كتاب «الصراط المستقيم‏» از محمد بن جرير طبرى در كتاب خودش به نام «ولايت‏» ، با اسناد خود از زيد بن ارقم آورده است، و تمام اين خطبه را شيخ على بن يوسف بن مطهر حلى، از زيد بن ارقم روايت نموده است(26) .