امام شناسى ، جلد هفتم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- پى‏نوشت‏ها -
- ۲ -


(1) - آيه 67 از سوره مائده: پنجمين سوره از قرآن كريم.
(2) «مناقب خوارزمى‏» طبع نجف، فصل 7، ص 55 و ص 56.
(3) جحفة: قريه بزرگى بوده است كه در راه مكه به فاصله چهار مرحله بوده است.اين قريه داراى منبر بوده است (مسجد و نماز جمعه و خطبه در آن اقامه مى‏شده است) .نام اولى آن مهيعة بوده و چون سيل آنجا را خراب كرده جحفه گويند.لان السيل اجحفها. از جحفه تا ساحل دريا شش ميل فاصله دارد (مرا صد الاطلاع ج 1 ص 315) .و غدير، بركه و آبگير است كه در ايام ريزش باران، از آب پر مى‏شود، و رفته رفته آبش كم شده، و در تابستان و شدت حرارت هوا به كلى از بين مى‏رود.و خم، يا اسم مردى است، و يا اسم نيزار و درختزار است كه در باتلاقها و يا مصب رود و ريزش آب پيدا مى‏شود، و در زبان عرب به آن غيضة گويند.و يا اسم محلى است كه در آن چشمه مى‏ريزد، و يا اسم چاهى است كه نزديك جدول آب حفر كرده‏اند، و آن چاه را مرة بن كعب حفر كرده است.و به اين خم نسبت داده مى‏شود غدير خم، و آن بين مكه و مدينه در سه ميلى و يا در دو ميلى جحفه واقع است، و در آنجا مسجدى براى رسول خدا صلى الله عليه و آله است. (مراصد الاطلاع ج 1 ص 482) .
(4) «حبيب السير» ج 1، جزء سوم، ص 410.
(5) سمر درختى است از گروه درخت عضاه، كه در اين گروه از اين درخت محكمتر و چوبش مرغوبتر نيست.واحد آن سمرة و جمع آن سمرات آيد.
(6) ابن كثير دمشقى در تاريخ «البداية و النهاية‏» گويد: نسائى در «سنن‏» خود از محمد بن مثنى، از يحيى بن حماد، از ابو معاوية، از اعمش، از حبيب بن ابى ثابت، از ابو طفيل، از زيد بن ارقم آورده است كه او گفته است: لما رجع رسول الله من حجة الوداع و نزل غدير خم امر بدوحات فقممن ثم قال: كانى قد دعيت فاجبت انى قد تركت فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتى اهل بيتى، فانظروا كيف تخلفونى فيهما فانهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض.ثم قال: الله مولاى و انا ولى كل مؤمن.ثم اخذ بيد على فقال: من كنت مولاه فهذا وليه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.فقلت لزيد: سمعت من رسول الله صلى الله عليه و آله؟ فقال: ما كان فى الدوحات احد الا رآه بعينيه و سمعه باذنيه.
نسائى متفرد است‏به اين روايت از اين وجه.و شيخ ما ابو عبد الله ذهبى گفته است: اين حديث، صحيح است.
(7) آيه 3، از سوره 5: مائده.
(8) «الغدير» ج 1، ص 10 و ص 11، و «حبيب السير» ج 1، جزء سوم، ص 410 و ص 411، و «روضة الصفا» ج 2، حجة الوداع.و ابن كثير در «البداية و النهاية‏» ج 5 ص 209 و ص 210 اين حديث را مختصرا از براء بن عازب با تصريح به من كنت مولاه فعلى مولاه و تهنيت عمر بن خطاب به هنيئا لك اصبحت و امسيت آورده است.
و در «مناقب‏» ابن مغازلى، از ص 16 تا ص 18 مفصلا آورده است، و همچنين در «الصواعق المحرقة‏» ص 25 و در «فرائد السمطين‏» ، ج 1، در سمط نهم، ص 64 و ص 65، دو حديث در تحت‏شماره 30 و 31 آورده است.و در «بحار الانوار» ج 9 ص 199 و ص 200 از «تفسير على بن ابراهيم‏» نقل كرده است و در ص 201 و ص 202 از «خصال‏» صدوق و در ص 202 از «امالى شيخ‏» آورده است.
(9) «الغدير» ، ج 2، ص 39 از محقق فيض كاشانى در «علم اليقين‏» ، و از كتاب سليم بن قيس هلالى.و نيز قريب به همين مضمون را در ج 1 «الغدير» ص 214 تا ص 216 از ابو جعفر محمد بن جرير طبرى در كتاب «ولايت‏» در طرق حديث غدير آورده است.
و نيز در «اعلام الورى باعلام الهدى‏» شيخ طبرسى از ص 138 تا ص 140 آورده است.و در «فرائد السمطين‏» ، ج 1 ص 74 و ص 75.و «غاية المرام‏» قسمت اول ص 87 حديث‏شماره هفتاد و يكم و شماره هفتاد و دوم از حموئى.و «روضة الصفا» طبع سنگى، ج 2، واقعه غدير در تتمه داستان حجة الوداع، و «حبيب السير» طبع حيدرى، ج 1 ص 411، و «كتاب سليم بن قيس هلالى‏» ص 228 و ص 229، و مجلسى در «بحار الانوار» طبع كمپانى، ج 9، ص 222، از كتاب سليم بن قيس، و «مجالس المؤمنين‏» ، مجلس اول، ص 21.
(10) اين عبارت را كه انه لم يعمر نبى الا مثل نصف عمر الذى قبله روات عامه در كتب خود روايت كرده‏اند، و اين حقير به روايتى كه راويان آن از شيعه باشند برخورد نكرده‏ام.و بر هر تقدير بايد معناى اين نحوه تعبير را دانست.زيرا كه معلوم است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله شصت و سه سال عمر كرده‏اند.و پيغمبر قبل از ايشان، حضرت عيسى بن مريم على نبينا و آله و عليه السلام چهل سال عمر كرده است.فعليهذا نمى‏توانيم تمام شصت و سه سال را نصف از آن مقدار بگيريم، و بايد گفت: شايد مراد خصوص زمان نبوت آنحضرت باشد كه بيست و سه سال است، و پس از كسر سه سال دوره دعوت مخفيانه و عدم امر به تبليغ علنى و آشكارا كه بسيارى همان زمان را كه بيست‏سال است دوره رسالت آنحضرت پنداشته‏اند، نصف مقدار چهل سال مى‏شود كه رسالت‏حضرت مسيح بوده است، زيرا كه نبوت مسيح طبق آيه كريمه 29 و 30 از سوره 19: مريم:
فاشارت اليه قالوا كيف نكلم من كان فى المهد صبيا - قال انى عبد الله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا، از دوران گاهواره و بدو زمان ولادت او بوده است.
(11) «تفسير ابو الفتوح رازى‏» طبع مظفرى، ج 2، ص 193.
(12) «تاريخ يعقوبى‏» طبع بيروت سنه 1379: ج 2، ص 112.
(13) آيه 43، از سوره 7: اعراف: «حمد و ستايش اختصاص به خداوند دارد كه ما را بدين مطلب هدايت كرد، و اگر هدايت‏خداوند نبود، ما بدين مرحله هدايت نمى‏يافتيم‏» .
(14) آيه 10، از سوره 48: فتح: «پس كسى كه پيمان بشكند او بر عليه نفس خودش پيمان شكسته است.و هر كس به آنچه با خدا عهد بسته وفا كند پس خداوند بزودى اجر بزرگى به او خواهد داد» .
(15) آيه 7، از سوره 39: زمر: «پس اگر كافر شويد خداوند از شما بى‏نياز است‏» .و در قرآن كريم ان تكفروا وارد است.
(16) «الغدير» ج 1 ص 270 از محمد بن جرير طبرى در كتاب «الولاية‏» .و از احمد بن محمد طبرى خليلى در كتاب «مناقب على بن ابيطالب‏» تاليف سنه 411 در قاهره.
(17) «روضة الصفا» ، طبع سنگى جلد دوم، واقعه حجة الوداع، و «حبيب السير» ج 1، جزء سوم ص 411، و «الغدير» ج 1، ص 271 از مولوى ولى الله لكهنوى در كتاب «مرآة المؤمنين‏» .
(18) «الغدير» ج 1، ص 270 و ص 271، و نيز همين مطلب را از كتاب «النشر و الطى‏» آورده است.و ذيل روايت وارده در «احتجاج‏» ج 1 ص 84.
(19) «تفسير ابو الفتوح‏» ط مظفرى، ج 2، ص 193 و ص 194.
(20) آيه 6، از سوره 33: احزاب.
(21) آيه 7، از سوره 5: مائده.
(22) آيه 79 و 80 از سوره 43: زخرف.
(23) «بحار الانوار» طبع كمپانى، ج 9، ص 203 تا ص 205.
(24) طبرسى (به فتح طآء و بآء) : ابو منصور احمد بن على بن ابى طالب صاحب كتاب «احتجاج‏» از اهل سارى كه يكى از شهرهاى مازندران است‏بوده است، چنانكه شاگرد او محمد بن على بن شهر آشوب سروى مازندرانى متوفى 588 منسوب به سارى است، او در اواسط قرن ششم از هجرت بوده و با ابوالفتوح رازى و با فضل بن حسن طبرسى (به فتح طآء و سكون بآء و كسر رآء) كه معرب تفرشى است، صاحب «مجمع البيان‏» معاصر بوده است، خودش با دو واسطه از شيخ طوسى و با چند واسطه از شيخ صدوق روايت مى‏كند.شهيد اول در «غاية المراد» فتاوى و اقوال او را بسيار نقل مى‏كند.كتاب الاحتجاج على اهل اللجاج بسيار كتاب معروف و معتمد عليه و جليلى است.
(25) در «مراصد الاصول‏» ج 3 ص 1153 گويد: كراع الغميم موضعى است در حجاز بين مكه و مدينه به فاصله هشت ميل به عسفان مانده; و اين كراع كوه سياهى است در طرف حره كه تا آنجا امتداد دارد.
(26) «بحارالانوار» ، ج 9، ص 228.
(27) «احتجاج‏» طبرسى ج 1، ص 84، و «بحار الانوار» ، ج 9، ص 228.
(28) آيه 1، از سوره 70: معارج.
(29) در نسخه «فرآئد السمطين‏» ، ج 1، باب 15، ص 82 كه اين روايت را از ثعلبى نقل مى‏كند روايت را اسناد مى‏دهد به سفيان بن عيينة از حضرت صادق عليه السلام بدون واسطه پدرش: عيينة.و ظاهرا اين صحيح باشد، زيرا مجلسى رضوان الله عليه كه همين روايت را در «بحار الانوار» طبع كمپانى ج 9 ص 216 و ص 217 از تفسير «فرات بن ابراهيم‏» از «تفسير ثعلبى‏» روايت مى‏كند، از سفيان از حضرت صادق عليه السلام روايت مى‏كند.و اگر كسى بگويد: چه اشكال دارد كه سفيان روايت را بدون واسطه از حضرت صادق عليه السلام و با واسطه پدرش از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده باشد؟ و بنابراين دو روايت‏بوده و با يكديگر تنافى ندارند، در «تفسير ابو الفتوح‏» با يك سند، و در «تفسير فرات بن ابراهيم‏» با سند ديگر روايت‏شده باشد.
در جواب گوئيم: در كتب رجال از جمله «معجم رجال الحديث‏» ج 8 ص 159 شماره 5237، و ج 13 ص 239 شماره 9251 و 2952، و تنقيح المقال‏» ، ما مقانى ج 2 ص 39 و ص 40، و نيز در ص 364 پدر سفيان: عيينة بن ميمون ابو عمران را از اصحاب حضرت باقر عليه السلام نشمرده‏اند.و علاوه اين رجال علم در تفاسير خود روايت را از تفسير ثعلبى روايت كرده‏اند نه از مصادر مختلف، و آن يك روايت‏بيش نيست، و امكان روايت از حضرت باقر عليه السلام، بيش از مجرد فرض چيزى نيست و روايت را متعدد نمى‏كند.مصدر اين روايت كه بسيارى از علماء شيعه و عامه در كتب تفسير و مناقب خود آورده‏اند همانطور كه در «تفسير مجمع البيان‏» نيز در صفحه بعد مى‏آيد فقط «تفسير ثعلبى‏» است، و روايت وارده در آن يك روايت است.
(30) آيه 32، از سوره 8: انفال.
(31) «تفسير ابو الفتوح رازى‏» ج 2، ص 194.طبع مظفرى، و «تفسير قرطبى‏» ، ج 18، ص 278 و ص 288، و «تذكرة خواص الامة‏» ص 19، و «فرائد السمطين‏» ج 1، باب 15، ص 82 و ص 83، و «نظم درر السمطين‏» ص 93، و «سيره حلبيه‏» طبع سنه 1353 ه ج 3، ص 308 و ص 309، و «تفسير المنار» ، ج 6، ص 464، و «تفسير الميزان‏» ج 19، ص 79، و «غاية المرام‏» ج 2، ص 397، باب 117، از طريق عامه دو حديث، و در ص 398 باب 118 از طريق خاصه شش حديث آورده است.و «فصول المهمة‏» ابن صباغ مالكى طبع سنگى ص 26 و ص 27، و طبع نجف ص 24.
(32) «مجمع البيان‏» ، طبع صيدا، ج 5، ص 352.
(33) «بحار الانوار» ج 9، ص 216 و ص 217.
(34) «بحار الانوار» ، ج 9، ص 216.
(35) «الغدير» ج 1، ص 240.
(36) «الغدير» ج 1، ص 239 تا ص 246.
(37) «الغدير» ج 1، ص 239.
(38) «غاية المرام‏» ج 1، از ص 334 تا ص 336.
(39) «اصول كافى‏» ، ج 1، ص 290 و ص 291، و «غاية المرام‏» ، ج 1، باب 38، حديث اول ص 335.
(40) «اصول كافى‏» ، ج 1، ص 291.
(41) «اصول كافى‏» ، ج 1 ص 292 و ص 293.
(42) نام‏گذارى خداوند آنها را به مستحفظين، گويا اشاره به گفتار خداوند باشد، در شان تورات كه مى‏فرمايد:
(فيها هدى و نور يحكم به النبيون الذين اسلموا للذين هادوا و الربانيون و الاحبار بما استحفظوا من كتاب الله و كانوا عليه شهدآء (آيه 44، از سوره 5: مآئده) .
(43) در نسخه‏هاى «كافى‏» و «مرآة العقول‏» به همين عبارت آمده است، ولى آنچه در قرآن است در آيه 25، از سوره 57: حديد بدين عبارت است:
(لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان .
(44) آيه 18 و 19، از سوره 87: اعلى.
(45) مجلسى در «مرآة العقول‏» فرموده است: اين آيه بدين عبارت در مصاحف مشهور نيست زيرا در سوره حجر وارد است:
لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم و لا تحزن عليهم و اخفض جناحك للمؤمنين .و در سوره نحل وارد است:
واصبر و ما صبرك الا بالله و لا تحزن عليهم و لا تك فى ضيق مما يمكرون .و در سوره زخرف وارد است:
فاصفح عنهم و قل سلام فسوف يعلمون .و عليهذا ممكن است كه آنحضرت دو آيه را ذكر كرده باشند: يك آيه سابق را و اين آيه اخير را، آنگاه از راويان و يا از ناسخان جملات وسط افتاده باشد، و ممكن است كه آنحضرت صدر يك آيه و دنباله آيه ديگرى را بيان كرده باشند، و يا آنكه نقل به معنى نموده باشند، و يا آنكه در مصحف آنها اينطور بوده است. (مرآة - العقول، طبع حروفى، ج 3، ص 273 و ص 274) .
(46) مجلسى در «مرآة العقول‏» گويد: در مصاحف مشهور در سوره حجر اين آيه است:
و لقد نعلم انك يضيق صدرك بما يقولون فسبح بحمد ربك و كن من الساجدين ، و در سوره انعام، اين آيه است:
قد نعلم انه ليحزنك الذى يقولون فانهم لا يكذبونك .و بحث و گفتار در پيرامون آيه مورد استشهاد همان بحث و گفتارى است كه در و لا تحزن عليهم و قل سلام قريبا گذشت. (مرآة العقول، ج 3، ص 274) .
(47) آيه 7 و 8 از سوره 94: انشراح.
(48) نصبه ينصب نصبا به كسر و ضم صاد مضارع و از باب ضرب يضرب، و قتل يقتل، و سكون مصدر به معناى بلند كردن و اقامه نمودن و بطور ثابت چيزى را گذاردن است.و نصب ينصب نصبا از باب علم يعلم و فتح صاد مصدر به معناى تحمل مشقت كردن و خسته شدن و جد و جهد كردن است.و در مصاحف مشهور چون با فتح صاد در مضارع است‏يعنى: جد و جهد كن در عبادت و يا در جهاد.
و اما بنابراين روايت كه فانصب را به معناى نصب كردن علم و آيت‏خود يعنى امير المؤمنين عليه السلام گرفته است ممكن است كه در قرائت مصحف اهل بيت عليهم السلام به كسر صاد فانصب قرائت‏شده باشد، و ممكن است كه ايضا به فتح صاد باشد و تفسيرى كه حضرت باقر عليه السلام در اين روايت كرده‏اند بيان حاصل معنى باشد، و منظور اين باشد كه: به تعب و رنج و مشقت‏بينداز نفس خود را در اعلان وصى و نصب او به مقام خلافت و ولايت، به آنچه از منافقان و دشمنان و مخالفان على در اين باره مى‏شنوى!
(49) آيه 33، از سوره 33: احزاب.
(50) آيه 41، از سوره 8: انفال.
(51) آيه 26، از سوره 17: اسرآء.
(52) آيه 23، از سوره 42: شورى.
(53) مجلسى در «مرآة العقول‏» گويد: قرائت مشهور الموؤدة با همزه است، و طبرسى گفته است: موؤدة، دخترى است كه او را زنده به گور كنند، و از حضرت باقر و صادق عليهما السلام روايت‏شده است كه آنها اذا المودة سئلت‏با فتح ميم و واو خوانده‏اند.و از ابن عباس روايت‏شده كه گفته است: مراد كسى است كه در مودت با اهل بيت كشته شده است.و از حضرت باقر عليه السلام روايت‏شده است كه مراد قرابت رسول الله است، و كسى كه در جهاد كشته شده است.و در روايت ديگر است كه مراد كسى است كه در مودت ما و ولايت كشته شده است.انتهى كلام طبرسى.آنگاه مجلسى گفته است: يا اينكه اكثر اين اخبار بر اساس همان قرائت دوم است، يا به حذف مضاف يعنى از اهل مودت پرسيده مى‏شود: به كدام گناه كشته شده‏اند، و يا به اسناد قتل به مودت مجازا و مراد قتل اهل مودت باشد، و يا تجوز در قتل باشد و مراد تضييع مودت اهل بيت و ابطال آن باشد.
و يا اينكه بعضى از اين اخبار مبنى بر قرائت اول كه مشهور است‏بوده است و مراد از موؤدة نفس مدفون در خاك، بطور زنده باشد و اشاره به آن باشد كه چون آنها مقتول فى سبيل الله هستند مرده نيستند بلكه زنده هستند كه در نزد خداوند روزى مى‏خورند. پس گويا مثل اينكه ايشان، زنده دفن شده‏اند، لطف اين تعبير شايان دقت است. (مرآة العقول ج 3، ص 281 و ص 282) .
(54) آيه 43 و 44، از سوره 16: نحل.
(55) همان
(56) آيه 44، از سوره 43: زخرف.
(57) آيه 59، از سوره 4: نسآء.
(58) آيه 82، از سوره 4: نسآء.و كلمه «الى الله‏» در قرآن شريف نيست.
(59) آيه 67، از سوره 5: مآئده.
(60) آيه 23، از سوره 42: شورى.
(61) «اصول كافى‏» ، ج 1، ص 293 تا ص 296.
(62) «تفسير عياشى‏» ج 1، ص 333 و ص 334، و «غاية المرام‏» ج 1، ص 336 حديث هفتم، و «بحار الانوار» ج 9، ص 307، و «تفسير برهان‏» ج 1 ص 490، و «تفسير الميزان‏» ج 6 ص 56.
(63) همان
(64) آيه 58، از سوره 10: يونس.
(65) آيه 82، از سوره 20: طه.
(66) «غاية المرام‏» ج 1، ص 335 و ص 336 حديث دوم، و «تفسير الميزان‏» ج 6، ص 56.
(67) آيه 55، از سوره 5: مآئده.
(68) «تفسير عياشى‏» ج 1، ص 328، و «بحار الانوار» ج 9، ص 35، و «تفسير برهان‏» ج 1 ص 483.
(69) آيه 56، از سوره 5: مآئده.
(70) «تفسير عياشى‏» ج 1 ص 329، و «بحار الانوار» ج 9، ص 206 و ص 207، و «تفسير برهان‏» ، ج 1، ص 485.
(71) «تفسير عياشى‏» ، ج 1 ص 331 و ص 332، و «بحار الانوار» ج 9، ص 207، و «تفسير برهان‏» ج 1، ص 489.و «غاية المرام‏» ، ج 1، ص 336 حديث چهارم، و «الميزان‏» ج 6، ص 54 و ص 55، و «تفسير مجمع البيان‏» ط صيدا ج 2، ص 223.
و در «كشف الغمة‏» ص 94 حديث غدير را با شان نزول آيه تبليغ و ابيات حسان بن ثابت، از ابن عباس نقل كرده است.
(72) «تفسير عياشى‏» ج 1، ص 332، و «غاية المرام‏» ج 1، ص 336 حديث پنجم، و «بحار الانوار» ، ج 9، ص 207، و «تفسير برهان‏» ، ج 1، ص 489، و «تفسير الميزان‏» ، ج 6، ص 55.
(73) «تفسير عياشى‏» ، ج 1 ص 332، و «غاية المرام‏» ج 1 ص 336 حديث‏ششم، و «تفسير برهان‏» ج 1 ص 489، و «بحار الانوار» ج 9 ص 207.
(74) «غاية المرام‏» ج 1 ص 336.
(75) «بحار الانوار» ج 9 ص 207.
(76) «تفسير عياشى‏» ج 1 ص 334، و «غاية المرام‏» ج 1 ص 336 حديث هشتم، و «تفسير برهان‏» ، ج 1، ص 490، و «بحار الانوار» ج 9، ص 207، و «تفسير الميزان‏» ، ج 6، ص 55.
(77) «تفسير الدر المنثور» ، ج 2 ص 298.
(78) «شواهد التنزيل‏» ، ج 1، ص 187 تا ص 193، حديث‏شماره 243 تا شماره 250.و در «تفسير مجمع البيان‏» (طبع صيدا ج 2 ص 223) دو تا از اين حديث‏ها را از «شواهد التنزيل‏» با اسناد خود از ابن ابى عمير و ابن عباس روايت مى‏كند.
(79) «شواهد التنزيل‏» ج 1 ص 190.
(80) «اقبال‏» ص 453، و «طرائف‏» بنابر نقل صاحب «عبقات‏» ، ج غدير ص 37 از طبع دوم.
(81) «تفسير الدر المنثور» ج 2، ص 298.
(82) «تفسير مفاتيح الغيب‏» طبع اول، ج 3، ص 636.
(83) «تفسير غرائب القرآن‏» و «رغائب الفرقان‏» ، ج 6، ص 129، طبع اول 1381 هجرى.
(84) «تفسير روح المعانى‏» طبع دارالطباعة المنيرية، ج 6، ص 192 و ص 193.
(85) «فرائد السمطين فى فضآئل المرتضى و البتول و السبطين‏» ج 1، ص 158.
(86) «الفصول المهمة‏» ، طبع سنگى ص 27، طبع نجف ص 24 و ص 25.در «مراصد الاطلاع‏» ج 1 ص 482 گويد: خم، قيل: رجل و قيل: غيضة.و قيل: موضع تصب فيه عين.و قيل: بئر قريب من الميثب، حفرها مرة بن كعب، نسب الى ذلك غدير خم و هو بين مكة و المدينة، قيل على ثلاثة اميال من الجحفة.و قيل: على ميل.و هناك مسجد للنبى صلى الله عليه و آله.
(87) «مطالب السئول فى مناقب آل الرسول‏» ص 16.
(88) «اسباب النزول‏» ، ص 150، و «فصول المهمة‏» ابن صباغ ص 27، و «الميزان‏» ج 6 ص 60.
(89) «ينابيع المودة‏» طبع اسلامبول سنه 1301، ج 1، ص 120.
(90) كتاب «مودة القربى‏» كه تمام آن درج 1 «ينابيع المودة‏» آمده است، مودت پنجم، ص 249.
(91) «حبيب السير» طبع حيدرى با مقدمه همائى ج 1 ص 411.بايد دانست كه تاريخ «حبيب السير» از كتب معتبره است.در «كشف الظنون‏» ج 1 ص 419 گويد: اين كتاب از كتب پر فايده و معتبر است.و نيز حسام الدين در كتاب «مرافض الروافض‏» آن را از كتابهاى معتبر شمرده است.و ابو الحسنات حنفى در كتاب «الفوائد البهية‏» كرارا از آن نقل كرده و آن را از كتب معتبر شمرده است.
(92) «تفسير المنار» ، ج 6، ص 463.
(93) «الغدير» ، ج 1، از ص 214 تا ص 223.
(94) آيه 124، از سوره 6: انعام.
(95) «اتقان‏» طبع اول ج 1 ص 23 از محمد بن كعب از طريق ابى عبيد آورده است كه: سوره مائده در حجة الوداع، فيما بين مكه و مدينه نازل شده است.
(96) تفسير «مفاتيح الغيب‏» ج 3، ص 636، و «تفسير المنار» ج 6 ص 467.
(97) آيه 6، از سوره 41: حم سجده.
(98) آيه 38 و 39، از سوره 33: احزاب.
(99) آيه 175، از سوره 3: آل عمران.
(100) آيه 173، از سوره 3: آل عمران.
(101) آيه 128، از سوره 3: آل عمران.
(102) «تفسير مفاتيح الغيب‏» ج 3، ص 635.
(103) «تفسير جواهر» ، طنطاوى جلد 3، ص 201.
(104) آيه 14، از سوره 44: دخان.
(105) آيه 47، از سوره 17: اسرآء.
(106) آيه 5، از سوره 25: فرقان.
(107) آيه 6، از سوره 38: ص.
(108) اين روايت از احاديث متواتره وارده از رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه علاوه بر شيعه آنقدر در كتب معتبره عامه آمده است كه از حد احصآء خارج است، و حتى شاه ولى الله دهلوى در كتاب «ازلة الخفآء عن خلافة الخلفآء» در ص 260 و 261 از ج 2 در ضمن فصلى كه در ترجمه احوال امير المؤمنين عليه السلام ذكر كرده است آورده است، اين ترجمه شايان دقت است.و در ضمن آن داستان غدير خم را در ج 2 ص 259 آورده است و در ص 261 به روايت ولايت‏بدين عبارت: من كنت مولاه فان مولاه على اقرار و اعتراف دارد، و داستان غدير را بدين عبارت آورده است كه: چون از حجة الوداع مراجعت فرمودند در غدير خم خطبه خواندند، متضمن اظهار فضائل حضرت مرتضى - رضى الله عنه - اخرج الحاكم و ابو عمرو و غيرهما - و هذا لفظ الحاكم - عن زيد بن ارقم: لما رجع رسول الله صلى الله عليه و آله من حجة الوداع و نزل غدير خم امر بدوحات فقممن، قال: كانى قد دعيت فاجبت.انى قد تركت فيكم الثقلين: احدهما اكبر من الآخر: كتاب الله تعالى و عترتى، فانظروا كيف تخلفونى فيها فانهما لن يتفرقا حتى يردا على الحوض.ثم قال: ان الله عز و جل مولاى و انا ولى كل مؤمن.ثم اخذ بيد على - رضى الله عنه - فقال: من كنت وليه فهذا وليه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.
(109) «الغدير» ج 1، ص 226.
(110) آيه 28، از سوره 33: احزاب.
(111) «تفسير مفاتيح الغيب‏» ج 3، ص 635 و ص 636.
(112) «تفسير غرائب القرآن‏» ج 6، ص 129 و ص 130.
(113) «اتقان‏» طبع اول مصر در سنه 1278 ج 1، ص 75.
(114) سال ششم از هجرت را به جهت اينكه واقعه حديبيه در آن واقع شده است، سال حديبيه گويند.
(115) «تفسير قرطبى‏» ج 6، ص 30.
(116) «تفسير قرطبى‏» ج 6، ص 244.