در هشتاد سال پيش از اين، در دوره دوم قانون گزارى مجلس شوراى
ملى، يك مرحله از آن را اجرا كردند، و آن فقط تبديل ماههاى قمرى به ماههاى شمسى
بود، آنهم فقط در دوائر دولتى، بدون آنكه راس سنوات شمسى از جاى خود تغيير كند،
و بدون آنكه نام ماههاى شمسى عوض شود، بلكه راس سنوات همان هجرت رسول الله صلى
الله عليه و آله و سلم از مكه به مدينه طيبه بوده، (70)و نام ماهها
هم عربى معمول و طبق حركتشمس در بروج دوازدهگانه باشد، يعنى به ترتيب از اول
بهار بدين قرار باشد:
حمل و ثور و جوزا و سرطان و اسد و سنبله و ميزان و عقرب و قوس و
جدى و دلو و حوت.
و جهت لزوم تغيير را هم در مجلس از نقطه نظر تنظيم امور مالى مطرح
كردند، كه سال شمسى به نفع دولت است، براى آنكه چون سال شمسى يازده روزاز سال
قمرى بيشتر است، در اينصورت بودجه دولت و حقوق كارمندان را طبق اين برجها
پرداختن به صرفه دولت تمام مىشود.
مثلا اگر در سال، بيست و چهار ميليون، دولت طبق سالهاى شمسى خرج
كند، اگر آن را طبق ماههاى قمرى بدهد، بايد در هر سه سال دو ميليون بيشتر صرف
كند، زيرا در هر سه سال يك ماه زيادتر مىشود و دولت دو ميليون زيان مىكند.
(71)
و همچنين وقتى در ايران گمرك دائر شد تصور كردند كه يك تاريخ شمسى
براى امور دولتى لازم است.از مردم پرسيدند كه سال چندم شمسى است؟ هيچ در دست
نبود، گفتند: در سالهاى منجمين يك حمل و ثورى هست كه آنها مىدانند، همان را
بلژيكىها گرفتند و معمول كردند.
بنده هر چه فكر مىكنم كه اين ادله چگونه براى تغيير دادن ماهها و
سالهاى قمرى اسلامى به برجها و سالهاى شمسى كافى است، هيچ فكرم به جائى
نمىرسد.آخر دليل تا اين اندازه واهى و ضعيف است كه به جهت نياز يك تعرفه گمركى
به سال شمسى، سال يك كشورى را تغيير دهند، و تمام آداب و رسوم و تعطيلات و
تشريفات را در همه دوائر از دادگسترى و فرهنگ و غيرها و حتى وزارت ماليه و
دارائى در همه امور كشور تبديل كنند، اين چه حسابى است؟ ! اين چه كتابى است؟ !
و اما قضيه بودجه و مخارج دولت كه طبق ماههاى قمرى زيان متوجه او
مىشود، به قدرى سست است كه انسان از عقل و درايت پيشنهاد كنندگان تغيير تاريخ
در شگفت مىماند.
آخر كه گفته است كه دولتبودجه خود را از جمعآورى مالياتها و
غيره به حسب ماه و سال قمرى از ملت و رعايا بگيرد، آن وقت طبق بروج و سالهاى
شمسى خرج كند؟ و به كارمندان بپردازد؟ اگر دولتى به حسب تاريخ شمسى جمعآورى
مىكند، به حسب شمسى هم پرداخت مىكند، و اگر دولتى به حسب تاريخ قمرى جمعآورى
مىكند، به حسب قمرى هم پرداخت مىكند، نسبت در هر دو حال محفوظ و ابدا نفع و
زيانى متصور نيست.
اگر بودجه كشور بيست و چهار ميليون در سال شمسى است، چنانچه
بخواهند طبق سال قمرى بپردازند، ديگر بيست و چهار ميليون بودجه آن نيست، طبعا
كمتر است، و پرداختن همان مقدار كمتر به ماهها و سالهاى كوتاهتر چه ضررى
مىرساند؟
تعيين بودجه و دخل و خرج دولت، و پرداخت و جمعآورى آن، چه طبق
سالهاى شمسى باشد و يا سالهاى قمرى، هر دو در دست دولت است، و تناسب در هر حال
محفوظ، و يك ريال كم و بيش نخواهد شد.
اگر شما در منزل ده نفر ميهمان دعوت كنيد، در نزد هر يك از آنان
يك ظرف طعام مىگذاريد! و اگر بيست نفر دعوت كنيد! بايد بيست ظرف طعام بگذاريد!
و در هر دو حال ميهمانان فقط از ظروف خود خورده و سير مىشوند! بلى اگر شما
بيست نفر دعوت كنيد! و طعام ده نفر را براى آنان قرار دهيد، همگى نيم سير
مىمانند!
شما هيچگونه الزامى نداريد، كه بيست نفر دعوت كنيد، و طعام ده نفر
به آنها بدهيد! يا بيست نفر دعوت كنيد، با طعام بيست نفر، و يا ده نفر دعوت
كنيد، با طعام ده نفر، و در هر دو صورت هم همگى ميهمانان سير شدهاند، و هم شما
مورد خجلت كمبود طعام واقع نشده، و از عهده بر آمدهايد!
بارى تمام اين دليلها بهانه است، مىخواهند محرم و صفر و رمضان و
ذوالحجه را بردارند، و يك درجه قدم پيش نهند، و يك مرحله را پشتسر گذارند،
تابراى قدمهاى بعدى مراحل پيموده نشده، راه استوار باشد.
مجلس دوره دوم سالها و ماههاى قمرى را برداشت، و بجاى محرم و صفر
حمل و ثور و جوزا را گذاشت.و در پاسخ طبقه روشن بين و تيزهوش و متعهد كه
مىگفتند: شما شعائر اسلام را برمىداريد! و محرم و صفر را تغيير مىدهيد!
مىگفتند: ما ابدا به محرم و صفر شما كارى نداريم! شما در محرم و صفر، عزادارى
خودتان را بكنيد! و در رمضان روزه خود را بگيريد! و در ذوالحجة به جبرويد!
ابدا ما با اين اعمال عبادى، در اين زمانهاى مقرره در شرع كارى
نداريم! اين راجع به شماست! ما از نقطه نظر كارهاى دولتى، و روابط ديپلماسى، و
تنظيم و تنسيق امور حكومت، و تشكيلات ادارى و وزارتخانهها، تاريخ رسمى كشور را
تاريخ شمسى قرار مىدهيم! آنهم به هيچ جا ضررى نمىرساند!
هر وقت كه ما گفتيم: شما در برج حمل روزه بگيريد! و يا در راس
سرطان به مكه برويد! حق با شماست! و جاى اعتراض باقى است!
كسى به آنها نگفت: در اسلام امور عبادى و سياسى تفاوتى ندارد، و
تشكيلات ادارى از نماز و روزه جدا نيست، و وزارتخانهها در استخدام فرهنگ اصيل
اسلام و حج و زيارت، و روزه رمضان و عزادارى سيد الشهداء عليه السلام قرار
دارند، ما و شما نداريم! دولت و ملت اسلام واحد است!
تغيير تاريخ قمرى به تاريخ شمسى، موجب تفكيك ملت مسلمان از دولت
است.موجب به انزوا در آوردن اسلام در صحنه اجتماع و رسميت است.و در حقيقت موجب
نسخ اسلام و برقرارى متد غرب و غرب گرائى است.
بارى اين مرحله اول از تغيير بود كه در مدت بيستسال به همين
منوال در كشور سارى و جارى بود، تا نوبتبه اجراء طرح مرتبه دوم رسيد، و از هر
جهت زمينه آماده و دشمنان اسلام در انتهاز فرصتبراى اجراء مرحله دوم بودند.
تا در دوره پنجم مجلس شوراى ملى در جلسه يكصد و چهل و سوم كه روز
سه شنبه 27 حوت 1303 شمسى و مطابق با 21 شعبان 1342 قمرى بود، تاريخ شمسى را كه
طبق بروج و به اسامى عربى بود، نسخ، و به جاى آن تاريخ هجرى شمسى باستانى قرار
دادند. آنچه در آن مجلس از نطقها و خطابهها خوانده شد كه از اين امر جلوگيرى
به عمل آيد مؤثر واقع نشد، و مخصوصا جناب شريعتمدار دامغانى مستدلا بيان كرد
كه: ماههاى شمسى كه طبق حركت آفتاب در برجها معين و مقرر استبهتر است از
ماههاى ساختگى باستانى كه با اصول علمى هيچگونه موافقت ندارد.
اصل اين پيشنهاد به وسيله ارباب كيخسرو شاهرخ(72)مرد
زرتشتى مذهب و دشمن اسلام و از اعضاء فراماسونرى ايران، و به تشويق و ترغيب سيد
حسن تقى زاده(73)مهره خاص اجنبى، و از رؤسآء و سابقهداران
شصتساله فراماسونرى در ايران صورت گرفت.
سيد محمد تدين(74)چنانكه از گفتار او در همان مجلس
پيداست، سهم به سزائى در اين انگيزه داشته است.
اين پيشنهاد بدين طور بود كه در تاريخ رسمى شمسى كشور، دو تغيير
بايد داده شود: اول - نام ماههاى عربى از حمل و ثور و جوزا به نام ماههاى ايران
باستانى: فروردين، ارديبهشت، خرداد، تير، امرداد، شهريور، مهر، آبان، آذر، دى،
بهمن، اسفند(75)تبديل شود.
دوم - در تعداد روزهاى اين بروج، شش ماه اول را 31 روز، و پنج ماه
دوم را 30 روز، و ماه آخر را 29 گرفت، اين مىشود سيصد و شصت و پنج روز.و براى
خورده آن هر چهار سال يك بار اسفندماه را 30 روز بگيرند، و آن سال را 366 روز
محاسبه كنند.
مىگفتند: اين طريق از تقويم سلطان ملكشاه سلجوقى اخذ شده است، و
چون او ملاحظه كرد كه سالهاى شمسى به واسطه عدم محاسبه تعديلات، و عدممحاسبه
كبائس دقيق رو به عقب رفته است، لذا با تنظيم و تنسيق حكيم عمر خيام و بعضى از
منجمين ديگر، سالهاى شمسى را بدين گونه قرار داد، كه: تمام برجها سى روز باشد،
كه مجموعا مىشود سيصد و شصت روز، آنگاه براى كسر نيامدن سالها پنج روز به آخر
آبان ماه، و يا اسفند ماه اضافه مىكردند، و آن را خمسه مسترقه مىگفتند، و اين
هم به علت آن بود كه زرتشتيان قبل از اسلام پنج روز از سال را جزو سال حساب
نمىكردند، و در آن پنج روز مجانا دنبال كارهاى خير مىرفتند.
و با اين پنج روز، سال سيصد و شصت و پنج روز مىشد، و هر چهار سال
يك سال را كبيسه مىكردند، و سيصد و شصت و شش روز مىگرفتند، و باز براى حساب
دقيقتر، كبيسه دوم گرفته و هر سى و سه سال يكبار سال كبيسه را سال پنجم قرار
مىدادند، يعنى بعد از سال 29 و 30 و 31 كه مىبايد سال سى و دوم را كبيسه
بگيرند، يكسال عقب انداخته و سال 33 را كبيسه مىكردند(76).
با اين حساب سالهاى شمسى تا شش هزار سال فقط يك روز عقب مىافتد.
سلطان ملكشاه سلجوقى اين تقويم را تنظيم و ابتداى سال را نيز مبدا
جلوس خود به تختسلطنت قرار داد.و تاريخ هجرى را ناديده گرفت.و اين تقويم را
مىخواست رائج كند.
ولى به علت تغيير مبدا تاريخ از هجرت به جلوس بر تختسلطنتخويش،
مردم نپذيرفتند، و در ايران اين تقويم رائج نشد، ولى از جهت محاسبه دقيق است.
حال اگر شش ماه اول را سى و يك روز، و شش ماه دوم را سى روز، و
روزهاى اسفند را بيست و نه روز قرار دهيم، و هر چهار سال يك بار كبيسه كنيم، و
هر سى و سه سال يكبار كبيسه دوم بگيريم، در تعداد روزهاى سال مجموعا تغييرى
پيدا نمىشود، و سال هم به عقب نمىافتد، يعنى از نقطه نظر محتوا طبق
تقويمملكشاه است، و از نظر تعداد روزهاى هر ماه بخصوصه، با آن تفاوت دارد، و
اين امر مهمى نيست.
و خلاصه مطلب آنكه در سالهاى شمسى به اندازه بودن سروته سالها
لازم است، ولى ماههاى شمسى چه تفاوت مىكند، كه سى روز باشد، يا سى و يك روز، و
يا كمتر، و يا بيشتر، عمده حساب مجموع است.
ما اسم فروردين را براى ماه اول بهار قرار مىدهيم خواه با برج
حمل تطبيق كند، و يا نكند.
اين از جهت تعداد روزهاى برجها، و اما از جهت تغيير اسامى،
گفتند: هيچ مهم نيست.فقط تغيير الفاظ است، و به جائى صدمه نمىزند، الفاظ عربى
را برداشتن و بجاى آن الفاظ باستانى گذاردن، موجب احيآء سنت ملى است.و هر ملتى
بايد آئين خود را محترم بشمارد، و مخصوصا گفتند كه: اسلام هم ما را به احيآء
سنتهاى ملى دعوت كرده است.
چون به آنها گفته شد: منظور شما برداشتن محرم و صفر است! گفتند:
ما چنين منظورى نداريم! امور شرعيه بجاى خود محفوظ است، ما مىخواهيم الفاظ
عربى را برداريم، و الفاظ زيبا و قشنگ باستانى را بجاى آن گذاريم! ما كه نبايد
از عرب هم عربتر شويم، امروزه در بين النهرين (عراق) و غيره، نامهاى تشرين و
كانون و شباط به كار مىبرند، و هيچ به ياد نداريم كه كشور عربى نام حمل و جوزا
و سنبله به كار برد.
در اينجا كه مرحوم مجاهد عالم عاليقدر سيد حسن مدرس گفت: در تمام
ممالك اسلامى محرم و صفر استعمال مىكنند، گفتند: ما به محرم و صفر كار نداريم،
آن مال ملتهاست، كه امور شرعيه خود را انجام مىدهند، گفتار ما راجع به تقويم
رسمى دولتى است، نه امور شرعيه مردم.
و همين تقويم رسمى شمسى را كه تا به حال داشتيم، اينك مىخواهيم
الفاظ ماهها را تغيير دهيم، و اين ضررى نمىزند، و به محرم و صفر كارى
ندارد.آنها به جاى خود محفظوند.ما مىخواهيم اسم حمل و جوزا را به ارديبهشت و
فروردين تبديل كنيم، و اين احياء سنت و آثار كهن است.يكى از نمايندگان مخالف
گفت: شما اگر مىخواهيد تغيير الفاظ بدهيد، به الفاظى كه يكى از منجمين فعلى
براى اين ماهها ساخته است، و بسيار مناسبتر است تغيير دهيد.سيد جلال الدين
طهرانى تقويمى ساخته است و نام ماههاى سال شمسى را به ترتيب از اينقرار قرار
داده است: چمن آرا، گلآور، جان پرور، گرما خيز، آتش بيز، جهان بخش، دژم خوى،
باران ريز، اندوهگين، سرماده، برفآور، مشگين فام.(77)
اين نامها بسيار زيباتر و از جهت معنى مناسبتش بيشتر است، تا
معانيى كه آقاى ارباب كيخسرو از روى كتابهاى باستانى تهيه كردهاند.
چمن آرا مناسبتش بيشتر است تا فروردين كه آن را به (هم مانندى
روانان) كه مساوات ارواح باشد ترجمه كردهاند.
و گلآور بهتر است از ارديبهشت كه به (نظم كامل و تقدس بهترين)
ترجمه كردهاند.
بارى آنان اصرار داشتند كه چون احياء سنت كهن است، الفاظ فروردين
و ارديبهشت و غيرها بهتر است، و حتى در لفظ مرداد گفتند حتما بايد امرداد باشد،
با همزه مفتوحه، چون در لغتباستانى با همزه است.(78)بارى هر چه
وكلاى مخالف گفتند: بايد روى اين مطالب تامل شود، و فعلا كارهاى مهمترى مجلس در
بر دارد، و فعلا در آن مواد مذاكره كنيم، و وقت مجلس را به تغيير نام نگيريم،
سودى نبخشيد، و با قيام و قعودهائى با فوريت راى گرفته شد.
در اين جلسه حقيقتا نمايندگان مخالف را اغفال كردند و گفتند:
الفاظ باستانى و حفظ مليت و قوميت است، ديگر شرح ندادند كه اين الفاظ از اوستا
گرفته شده، و نام شش فرشته نماينده اهورمزدا كه زنده و جاودانهاند در ميان اين
ماههاست، و آنها عبارتند از: ارديبهشت و خرداد و امرداد و شهريور و بهمن و
اسفند.
بسيارى از نمايندگان مخالف هم گيج و ويجشده، نمىفهميدند چه
بگويند، مىگفتند: ما با آداب و رسوم مليت مخالف نيستيم.يك نفر نگفت: اين آداب
مليت، مليت زردشت است، اسلام آئين زردشت را به باد فنا داد، و آفتاب درخشانش
ديگر زمينهاى براى ذكرى از اهورمزدا و فرشتگان او باقى نمىگذارد.
در كشور اسلام و آئين محمدى و رسميت قرآن كريم، چه معنى دارد كه
تاريخ را بر اساس روزها و ماههاى زردشتى قرار دهند؟ اين نسخ اسلام است، صحبت از
الفاظ قشنگ نيست، صحبت از حمله ديو شوم اهريمنى بر كيان اسلام است.امروز شما
نام ماهها را به نام فرشتگان مذهب زردشت مىگذاريد! و از ترسو عدم موقعيت راس
تاريخ را به همان هجرت رسول الله باقى مىگذاريد! فردا آن را هم عوض مىكنيد! و
تاريخ هخامنشى، با مبدا جلوس سيروس بزرگترين پادشاه هخامنشى، و يا با مبدا
سلطنت كورش و يا داريوش مىگذاريد! و يا مبدا سلطنت پهلوى را همانند سلطان
سلجوقى، به عنوان پديد آورنده آثار نوين و بر اندازنده ارتجاع و فرسودگى مذهب و
افكار كهنه، مبدا تاريخ قرار مىدهيد!
در آن مجلس كسى كه بالنسبة دفاع كرد، مرحوم شريعتمدار دامغانى بود
كه مستدلا گفت: تغيير روزهاى ماهها فائده ندارد، و خروج از موازين علميه
مىباشد، و الفاظ حمل و ثور و جوزا از الفاظ فروردين و ارديبهشت كه معناى
مناسبى ندارند بهتر است، ولى مطلب را نشكافت، و مبرهن نكرد كه اين پيشنهاد
تغيير تاريخ به عنوان احياء سنت ملى، در حقيقت احياء سنت زردشت، و اماته احكام
شرعى و اساسى محمدى در كشور اسلام است.زيرا همانطور كه ما اينجا بيان كرديم و
در تعليقه نامى از فرشتگان آئين زردشتبرديم، شايد او نمىدانست، و از اصل و
ريشه اين تغيير خبر نداشت.زيرا پيشنهاد كنندگان، مقصد خود را مخفى كرده، و فقط
به عنوان تغيير الفاظ عربى به تغيير الفاظ باستانى وارد مسئله شدند، و گفتند:
فقط مسئله تغيير الفاظ است و بسيار مسئله سهل و آسان است.
در روز 27 حوت 1303 مطابق 21 شعبان 1342 كه سه روز به نوروز مانده
بود، با اين عجله و شتاب، در يك جلسه راى گرفتند(79)، و تاريخ را
عوض كردند(80)، وپس از تشريفات لازم در 11 فروردين 1304 شمسى به
تصويب رسيد و مؤتمن الملك (حسين پيرنيا) كه در آن دوره رئيس مجلس بود به صورت
نظامنامه به دولت ابلاغ كرد كه در دوائر دولتى اجراء نمايند.و به عنوان هديه
نوروزى براى ملت ايران الفاظ قشنگ ارديبهشت و بهمن را آوردند، و زهر جانكاه را
با پوششهاى شيرين مليتبه خورد مردم دادند، به طوريكه تا به حال هم بسيارى از
حقيقت مسئله آگاه نيستند، و نامهاى باستانى را بر زبان مىآورند و اصلش را
نمىدانند.
در اثر رسمى شدن نامهاى فروردين و ارديبهشت، در ادارات دولتى و
مدارس و تقاويم و اعلانات، اولا اين نامها كه تا آن زمان جز عده معدودى كسى از
آنها خبرى نداشت، مشهور و معروف شدند، و از مدارس به منازل، و از تقويمهاى
ادارى به تقويمهاى ديوارى منزلى سرايت كرد، و آذر و بهمن و اسفند، همچون قل هو
الله احد محفوظ هر خرد و پير، و زن و مرد شد.
و ثانيا نام محرم و صفر و ربيع الاول و جمادى الثانى و ذوالقعده و
غيرها كم كم از بين رفت، نه كسى از اين ماهها، و از دخول و خروجش خبرى داشت، و
نه اعمال روزانه و تكاليف اجتماعيه و تشريفات و دعوتها و جشنها و ماتمها و
عزاهاى خود را بر اين ماهها منطبق مىنمود.
فقط ماه محرم به جهت عزادارى، و ماه رمضان به جهت روزه، قدرى
معروفتر بود، و بجز پيرمردان تمام مردم كه مىخواستند مثلا در ماه رمضان روزه
بگيرند مىگفتند: مثلا بايد امسال از 15 بهمن ماه تا 14 اسفند ماه روزه بگيريم،
همچون جوانان مسلمان در خارج از كشور كه اعمال عباديه خود را با روزهاى ماههاى
فرنگى همچون فوريه و مارس و آوريل و مه و ژوئن و ژوئيه و غيرها منطبق
مىنمايند.
و اين درست، در خط همان راهى است كه استعمار كافر براى منزوى كردن
آئين استوار اسلام كشيده و ترسيم نموده است، و از اينجا نيز درست در مىيابيم
كه آن كافر تا چقدر در انجام مرام خود پيروز شده، و نامهاى اجنبى و زردشتى را
به جاى نامهاى اسلامى نشانده، و دست هر مرد و زن، و مورد استعمال هر عالم و
عامى، و هرادارى و بازارى، و هر كارگر و كشاورز داده است(81)، تا
جائى كه از بعضى از علماء نيز ديده شده است در اعلانات خود ماههاى باستانى را
به كار برده، و در امضاى خودتاريخ شمسى و نامهاى زردشتى را به كار برده، و در
ضمن گاهى از اوقات مطابق با 7 محرم 1387 هجرى قمرى را مثلا با آن ضميمه
نمودهاند، و گاهى هم از اين تطبيق رفع يد كرده، به مجرد تاريخ باستانى اكتفا
نمودهاند.
بارى اين مرحله دوم از تغيير بود كه پنجاه سال تمام دوران خود را
طى كرد، و پيوسته در صدد پيدا شدن زمينه مساعد براى اجراى طرح مسئله سوم بودند،
و آن كه از جهت اهميتبسيار از تغيير دو مرحله قبل، مهمتر بود، نسخ تاريخ هجرى
و تبديل آن به تاريخ شاهنشاهى بود.يعنى نسخ خود رسول الله و به روى كار آمدن
طاغوت و رسميتحكام جائر در عقائد و سرنوشت قلوب ملت.
گرچه مدتها بود كه طاغوت بر ملتحاكم بود، ولى تا به حال اعلان
نسخ حكومت رسول الله، و اعلان نسخ قرآن و اعلان نسخ شرف و فضيلت و وحى و نبوت و
ولايت، و نسخ ايمان و عقيده نشده بود.
اينك با اين تغيير، جهارا على رؤوس الاشهاد، اعلان عدم نياز به
دين و مذهب، و آئين محمدى، و بريدن زنجير ظاهر را با باطن، و بيرون جستن از
دامان معنويت و روحانيت رسول خدا و استغناء و عدم نياز به احكام الهيه را
نمودند.
ما در اينجا متن روزنامه اطلاعات مورخه يكشنبه 24 اسفند ماه 1354
شماره 14959 را مىآوريم و سپس به بحث مختصرى در پيرامون آن خواهيم پرداخت:
متن درشت روزنامه: امروز با تصويب يك قطعنامه تاريخى در جلسه
مشترك مجلسين، تقويم و مبدا تاريخ ايران تغيير كرد.نوروز آينده سال 2535
شاهنشاهى خواهد بود.
نخست وزير هويدا: تقويم مذهبى كماكان مورد استفاده است.
قطعنامه اجلاسيه مشترك مجلسين سنا و شوراى ملى به رياست جعفر شريف
امامى در كاخ سنا.
ابتدا درود و سپاس خود را بر دودمان پهلوى فرستاده از زحمات 50
ساله آنان در راه اعتلاء مملكت قدردانى مىنمايد، و انقلاب شاه و مردم را تنها
عامل رهائى و آزادى و استقلال ميهن به شمار مىآورد.
و اينك متن مورد نظر: مجلسين با ايمانى قاطع به نظام شاهنشاهى، كه
در طول بيش از 25 قرن منشا و مبناى قوام و دوام قوميت و مليت كشور ما بوده است،
آغاز سلطنت كورش كبير بنيان گزار شاهنشاهى ايران را به عنوان سرآغاز تقويم و
مبدا تاريخ ملى ايران به شمار مىآورد(82)، مجلسين با اعتقاد راسخ
به اصول حزب رستاخيز ملت ايران، اين قطعنامه را در جلسه مشترك مورخ بيست و
چهارم اسفند ماه يكهزار و سيصد و پنجاه و چهار تصويب نمودند.
در اين جلسه ابتدا رئيس مجلس و بعد سناتور دكتر عيسى صديق، هلاكو
رامبد، سناتور عماد تربتى، دكتر مصطفى الموتى، سناتور شوكت ملك جهانبانى، خانم
دكتر مهين صنيع صحبت كردند، و آنگاه قطعنامه به اتفاق آراء تصويب شد.
ابتدا شريف امامى طى نطق افتتاحيه خود از زحمات شاه تجليل كرده، و
اظهار مىدارد براى كمى وقت، دو مجلس در هم ادغام شده، و از هر كدام سه نفر
نماينده صحبت مىنمايند (روز تولد رضا شاه) .
قطعنامه توسط دكتر جواد سعيد نائب رئيس مجلس شوراى ملى قرائتشد و
آنگاه هويدا سخن گفت.
سخنران اول دكتر صديق بود كه پس از ستايش از زحمات رضاشاه، و شرح
احوال ايران در آن دوره، و هرج و مرج، اقدامات مهم او را به چند مورد تقسيم
مىكند:
اعزام دانشجو به خارج، تاسيس دانشگاه تهران در فروردين 1310،
تحصيل رايگان در تمام كشور، تشكيل باشگاه و استخرهاى شنا به دست ولايتعهد،
برگزارى هزاره فردوسى در 1313 و گشايش آرامگاه وى در طوس (در سال مذكور در
دانشگاههاى درجه اول دنيا نيز فردوسى و خدمات او به زبان و مليت و تاريخ ايران
مورد تجليل واقع شد)، و اقدام بسيار مهم كه به نظر ممتنع مىآمد، رفع حجاب از
زنان بود در 17 ديماه 1314، و اجتماع دانشمندان دنيا و تحقيق درباره فردوسى و
مفاخر ايران ملى.
و سپس در اين مورد شرح مىدهد و بعدا درباره زحمات و خدمات
محمدرضا شاه سخن گفته، و پس از آن درباره انقلاب سفيد بحث كرده است.
و پس از دكتر صديق، سناتور عماد تربتى سخنرانى كرد، و او نيز
مانند صديق مطالبى ايراد كرد.
و پس از او سناتور شوكت ملك جهانبانى سخنرانى كرد، و از سعى
رضاشاه در مورد كشف حجاب سخن گفت.
و پس از او دكتر مصطفى الموتى در همين زمينهها سخنرانى نمود.
و پس از او هلاكو رامبد، و پس از او نيز خانم دكتر مهين صنيع در
همين زمينهها سخن گفتند.
و پس از تصويب قطعنامه، سناتور علامه وحيدى سخنرانى كرد، و چون
اين سخنرانى بسيار مزورانه و مكارانه و شامل تحريف و تبديل معنوى است، و
استادانه با دليل، حكام جور را تاييد كرده و از زبان رسول الله آنها را ستوده
است، و روايات و اخبارى كه درباره امام و حاكم عادل وارد شده استبر سلاطين جور
و حكام فاسق و جائر تطبيق نموده است، لذا ما عين گفتار او را مىآوريم، تا
خوانندگان خود به موارد شيطنت و تدليس و تلبيس او پى برند، او سخنرانى خود را
بدين گونه آغاز كرد:
اجازه بفرمائيد به مبانى دين مبين اسلام و به موازين استنباط و
اجتهاد، مختصرى در عظمتبنيانگزار شاهنشاهى ايران كورش كبير و وجوب اطاعت از
پادشاهان را به استحضار برساند.
در علم اصول، ماخذ استنباط: كتاب و سنت و اجماع و عقل است،
كتابيعنى قرآن مجيد، كتاب آسمانى و راهنماى جهانى كه بر رسول اكرم صلى الله
عليه و آله و سلم نازل شده است، و در اين كتاب مقدس الهى آيات باهراتى مربوط به
شخصيت و خيرخواهى و بشر دوستى كورش كبير به نام ذوالقرنين ديده مىشود.
و يسئلونك عن ذى القرنين قل ساتلو منه ذكرا و نام گزارى كورش كبير
به ذوالقرنين از لطائف معجزات قرآن مبين است، كه پس از پژوهشهاى دقيق علمى
معلوم شد كه دو طرف كلاه اين شاهنشاه دو برآمدگى داشته است، و به اين مناسبت
قرآن كريم از اين شهريار گرانقدر به نام ذوالقرنين ياد فرموده است» سپس براى
دفع اينكه مقصود از ذوالقرنين اسكندر است، مىگويد: «اسكندر مرد ظالم و سفاكى
بوده است و قرآن كريم هيچگاه مدح مرد ظالم را نمىكند» .
و سپس مىگويد: «مفاد آيات ديگر هم نمايانگر پندار و رفتار اين
شاهنشاه دادگستر است» .
و مىگويد: «اكنون به ذكر عظمت پادشاه و اعتقاد به رژيم سلطنت
مىپردازم: در خبر است كه خداى جليل به ابراهيم خليل خطاب فرمود: اى ابراهيم!
تو مظهر آگاهى مائى و پادشاه مظهر شاهى ما.و از اين خبر چنين استفاده مىشود كه
مقام شامخ سلطنت هميشه مورد عنايتخاص الهى بوده و هست.
اشاره به مضمون اين خبر است كه جلال الدين مولوى مىگويد كه:
«پادشاهان مظهر شاهى حق» .و سنت رسول مكرم هم مؤيد اين خبر مىباشد.سخنى است
ماثور و خبر است مشهور كه نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مكرر در مكرر در
جمع صحابه بر عظمت زمان ولادت خود اشاره مىفرمايد:
ولدت فى زمن الملك العادل (در زمان پادشاه عادل متولد شدهام) كه
ضمنا پيغمبر گرامى با نهايت صراحت از شاهنشاه ايران انوشيروان تجليل مىفرمايد.
اما حديث ديگر كه با كمال وضوح اطاعت از پادشاه را واجب مىداند،
و بهتر است قبلا مرجع حديث را ذكر نموده، و سپس به بيان آن بپردازيم، تا تصور
نرود: گفته منظور مستند و ماثور نيست.ماخذ خبر كتاب معتبر و بزرگ دانشمند عالم
اسلام شيخ صدوق مىباشد، در كتاب «امالى» است: لا تذلوا رقابكم بتركطاعة
السلطان! تا اينكه مىفرمايد: و ان صلاحكم فى صلاح سلطانكم و ان السلطان بمنزلة
الوالد الرحيم، فاحبوا له ما تحبون لانفسكم و اكرهوا له ما تكرهون لانفسكم.
«خودتان را به سبب ترك اطاعت از پادشاه خوار و سرافكنده نكنيد! صلاح شما در
صلاحديد پادشاه است! پادشاه به منزله پدر مهربان است، پس دوستبداريد براى او
آنچه را كه براى خودتان دوست مىداريد! و كراهت داشته باشيد براى او آنچه را كه
براى خود كراهت داريد» !
حديث ديگر كه آنهم در همين كتاب معتبر و ارزنده است: قال رسول
الله صلى الله عليه و آله و سلم: طاعة السلطان واجبة، و من ترك طاعة السلطان
فقد ترك طاعة الله عز و جل و دخل فى نهيه: «اطاعت از پادشاه واجب است، و كسى كه
مطيع پادشاه نباشد، مطيع خداى عز و جل نمىباشد، و از فرمان خدا سرپيچى كرده
است» .
مىبينيم در اينجا بدون هيچ ابهامى اطاعت از پادشاه را اطاعت از
خدا مىداند.
اما وجوب اطاعت از پادشاه به موجب اجماع، چون ما اجماع را كاشف
قول معصوم مىدانيم، و سرسلسله معصومين، اطاعت از پادشاه را واجب فرموده، نظر
به وحدت ملاك، از اين لحاظ هم اطاعت از پادشاه واجب است.
بخصوص بر ما ايرانيان كه در حقيقت و به فرموده مولاى متقيان امير
مؤمنان، داراى ويژگيهاى ايمان و خصائص روحانى هستيم، و از طرفى هم به شهادت
تاريخ از لحاظ سنن ملى هم فرمان شاه را فرمان خدا مىدانيم، چه فرمان يزدان چه
فرمان شاه.
و ناگفته نماند چون به موجب مفاد اخبار عديده اطاعت از پادشاه
مسلم الصدور از معصوم است، اين را هم با توجه به وحدت ملاك مانند اجماع مصطلح
مىدانيم.
اما دليل عقلى دائر به لزوم اطاعت از پادشاه، بديهى استسرپيچى از
فرمان پادشاه عادل و دانا و توانا، موجب اختلال نظم و از هم گسيختگى امور سياسى
و اجتماعى و علمى و اقتصادى و غيره مىباشد.
لو لا السلطان لاكل الناس بعضهم بعضا.نمايندگان محترم! براى
حسنختام حديث مشهورى را كه ناقل آن شيخ المحدثين حر عاملى است نقل مىنمايم:
السلطان ظل الله فى الارض، ياوى اليه كل مظلوم، كه سعدى گرانمايه
اين حديث را به نظم ترجمه نموده، و آميختگى سايه را با صاحب سايه افزوده است:
پادشه سايه خدا باشد سايه از ذات كى جدا باشد؟
اكنون در اين جلسه مشترك پرشور و احساس كه براى تجليل از پنجاه
سال شاهنشاهى پربركت و افتخار پهلوى تشكيل يافته، و مقارن با ميلاد مسعود
سردودمان اين شاهنشاهى مىباشد، با درود فراوان به روان پاك اين شاهنشاه كبير
از خداى متعال مىخواهيم كه به ما توفيق اطاعت و خدمتبيش از پيش به شاهنشاه
آريا مهر را عطا فرمايد.زنده باد شاهنشاه آريا مهر و شهبانوى گرامى و والا حضرت
همايون ولايتعهد.جاويد ايران.» با دقت در اين سخنرانى ملاحظه مىشود كه چگونه
علامه وحيدى(83)خود مسخ شده و حقايق را تحريف كرده است.ما در
اينجا به سخنان ساير گويندگان كه سخنرانى كردهاند، و برداشتن حجاب و عفت زنان،
و يا تجليل از فردوسى افسانهساز كه او را سمبل مليت و قوميت قلمداد كرده، و در
مقابل اسلام، به اسم مقابله با عرب، سردستبلند كرده، و در زير مجسمه او جمع
شده و سينه مىزنند، و نظير اين گفتارها كارى نداريم، زيرا كه اين گويندگان:
افراد معلوم الحالى هستند كه از دوران طفوليت در همين مدارس استعمارى درس
خوانده، و در نزد همين استادانى كه روى خط مشى تعيين شده از خارج براى تضعيف
اسلام، مليت و قوميتباستانى و ايرانى زردشتى را به رخ مىكشند، تعليم
ديدهاند.فلهذا از شنيدن اين سخنان مكرره در مكرره از اينها هيچ ترتيب اثرى
نمىدهيم.
زيرا ممشى و مسير و مبدا و منتهى و غايت و هدف اينان جز همين قبيل
سخنان تو خالى و بى مغز چيزى نيست، اينان چه بسا كسانى هستند كه در خارج تعليم
و تربيتيافته، و از زبان و انديشه همان استادان خارجى كه براى رقاء و پيشرفت
كشورهاى شرقى دايه از مادر مهربانتر هستند، مطالبى را شنيده و آموخته و به جان
و دل پذيرفته و نوكر حلقه به گوش اجانب و استعمار كافر بوده و هستند، فلهذا اگر
پهلوى و خاندان او را - كه به شهادت تاريخ، دست استعمار اجنبى پنجاه سال با
چماق و سرنيزه و تبعيد و حبس و شكنجه و قتل و اسارت، بر اين ملت مسلمان تحميل
كرد - يگانه شاهنشاه عادل ملت پرور دادگستر بدانند هيچ در شگفت نخواهيم بود.
ولى تعجب ما از امثال وحيدى است كه چگونه با وجود سرمايههاى علمى
براى خوشايند شاه جائرى كه خودشان از ظلمها و ستمهاى او بهتر از ما خبر
دارند، و در مجالس و محافل خصوصى از آن بازگو مىكنند، براى جيفه و مردار دنيا،
شرف و ضيلتخود را مىفروشند، و براى دراز كردن دستبر سر سفره فرومايه آنان
اينطور تملق و چاپلوسى مىكنند.و براى رياست چند روزه و بهره بردارى از حطام
كاسد اين افراد بى مايه، دين و مذهب و قرآن و رسول الله و اخبار و آيات را وجه
المصالحه قرار مىدهند، و همه را به ثمن بخس مىفروشند؟
آخر هر عاقل و دانشمندى كه به مبانى اصول و فقه اسلام آشنائى
داشتهباشد، با ملاحظه اين سخنرانى اين مرد، به خوبى در مىيابد كه جز تزوير و
خدعه و مكر و فريب چيزى به كار نبرده، و جز تحريف تحويل نداده است.
قرآنى كه از طرف حضرت بارى براى تحكيم عدل و توحيد آمده، كجا
اطاعت از حاكم را لازم مىشمرد؟ پيامبرى كه براى برقرارى توحيد و عدل و مبارزه
با شركت و ظلم بيست و سه سال خونجگر خورد، و در مدت هجرت ده سال در مدينه، خود
در مقدمترين نقطه از صف مجاهدين در قبال دشمن قرار مىگرفت، و به طور متوسط هر
دو ماهى كه در مدينه بود يك غزوه صورت مىگرفت، و خود در آن شركت مىفرمود، كجا
خود امر به اطاعت پادشاه مىكند و پيروى از او را بدون چون و چرا لازم
مىشمارد؟
اين رواياتى كه ايشان نقل كرده با وجود ضعف و ارسال در سند آنها
هيچگاه دلالتبر پيروى حاكم جائر ندارند.مراد از سلطان، سلطان عادل، و امام بحق
و يا فقيه جامع الشرائط منصوب از قبل امام است.
حرمت پيروى از سلطان جائر، و تبعيت از حاكم فاسق و گناهكار، به
مقتضاى حديث متفق عليه بين شيعه و سنى: لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق «براى
هيچ مخلوقى در معصيت امر خدا، اطاعتى نيست» ديگر اطلاق يا عموم براى مطلقات
وجوب اطاعتسلطان بنا بر فرض صحتسند آنها باقى نمىگذارد.در قرآن كريم وجوب
اطاعت را منحصرا به رسول الله، و اولى الامر كه مراد ائمه دين و پيشوايان حقه
سيد المرسليناند معين فرموده، و فقط و فقط انبياء عظام كه از طرف حضرت
پروردگار مبعوث مىشدند، طبق آيات قرآن، وجوب اطاعت داشته، و خودشان به لزوم
پيروى مردم از آنها امر مىكردهاند.
قرآن كه سراسر از پادشاهان جائر جهان، همچون فرعون و نمرود و
هامان و دست اندركارانشان تنقيد مىكند، و امتها را به پيروى از پيامبران، به
شورش در مقابل آنان بر مىانگيزد، كجا خود بدون قيد و شرط اطاعت امثال آنها را
لازم مىشمرد؟
خيانت آقاى وحيدى در نقل اين اخبار، اولا آنها را به صورت خبرهاى
صحيح السند و مشهور و معروف جلوه دادن است، كه البته چنين نيست، و درهيچيك از
مجاميع شيعه و يا اهل تسنن با سند صحيح يافت نمىشود، و ثانيا بيان مطلق كردن و
از ذكر قيد و مقيد و خاص و مخصص صرف نظر نمودن است، و اين خيانتى عظيم است.
در اينكه مراد از ذوالقرنين كورش بوده است، اشكال و ايراد بسيار
است، و بر فرض صحت اين معنى، فقط قرآن خصال ذوالقرنين را ستوده است، اما كجا از
لزوم پيروى و متابعت او به عنوان پادشاه، ذكرى به ميان آورده است؟ ايشان نشان
دهند.
و عجيب اينست كه خود ايشان در مقام استدلال كه نمىتوان ذوالقرنين
اسكندر باشد، مىگويند چون او مرد ظالم بوده است، قرآن از او تعريف و تمجيد
نمىكند، آنگاه چگونه خودشان از بيان قرآن و از لسان اخبار، اين بيانات را در
لزوم پيروى از شاه و شاهنشاه و خاندان پهلوى دارند؟ گويا همه آنها مردم معصوم و
طاهر و مطهر و همچون فرشتگان سماوى بوده، و آيه تطهير درباره آنان نازل شده
است.
آنچه را كه به رسول خدا نسبت مىدهند از اينكه فرموده است: ولدت
فى زمن الملك العادل حديثى استساختگى و مجعول، و در هيچيك از مجاميع شيعه و
سنى ديده نشده است.انو شيروان مرد ظالمى بوده است و پيامبر از او تعريف
نمىكند.اينكه ايشان گفتهاند: «سخنى است ماثور و خبرى است مشهور كه رسول خدا
مكرر در مكرر در جمع صحابه به عظمت زمان ولادت خود به جهت انوشيروان اشاره
مىفرمايد» دروغ محض است.
شهرت اين خبر از كجاست؟ و در كدام كتاب حديث و يا فقه و يا رجال
شهرت دارد؟ و يك بار هم در ميان جمع صحابه نفرمودهاند، تا چه رسد به مكرر در
مكرر.
گفتار فردوسى: «چه فرمان يزدان چه فرمان شاه» بر اساس مذهب
زرتشتيان است كه شاه را نماينده خدا مىدانند، به اسلام چه مربوط؟ و اسلام خود
يزدان را كه در مقابل اهرمن است، رد مىكند، و اعتقاد به او را شرك و ثنويت
مىداند، تا چه رسد به سايه يزدان و نماينده او.
فردوسى در مقابل اين غلط كاريهائى كه نموده است، و اين خلط
وخبطهائى كه آورده، در موقف عرصات قيامت در پيشگاه عدل پروردگار وقوف دارد، و
بايد از عهده بر آيد.اين اشعارى كه حقايق را كنار مىزند، و اطاعتسلطان و شاه
و حاكم را هر چه باشد و هر كه باشد به مردم تحميل مىكند.
وحيدى جمله و ان صلاحكم فى صلاح سلطانكم را درست عكس معنى كرده
است.زيرا معناى اين جمله اينست كه: «شما هنگامى صالح و پسنديده خواهيد بود كه
سلطان شما صالح و خوب باشد.» ايشان اينطور معنى كردهاند كه: «صلاح شما در
صلاحديد پادشاه است» يعنى شما وقتى صالح خواهيد بود كه طبق نظريه و آنچه را كه
پادشاه براى شما صلاح بداند عمل كنيد! و اين خيانت در ترجمه است.
ديگر آنكه ايشان براى اقامه ادله اربعه اصطلاحيه اصوليه چون
خواستند از اجماع كه يكى از ادله اربعه است استفاده كنند، و ابدا اجماعى در دست
نبوده است، گفتهاند كه چون ملاك حجيت اجماع قول معصوم است، و از جهت كاشفيت
قول معصوم حجت است، لذا چون قول معصوم در مسئله هست، پس ملاك اجماع وجود دارد،
بنا به وحدت ملاك اجماع و خبر صادره از معصوم.
اهل علم و واردان به فن اصول مىدانند كه اين اجماع نيست، اجماع
در مقابل سنت كه مراد روايات صادره از معصوم است، عبارت است از: اتفاق همه
مسلمين به طوريكه كاشف از قول معصوم باشد.ايشان براى اينكه دليلهاى خود را
زياد كنند، يك تزويرى در معناى اجماع نموده، و به عبارت ديگر خواستهاند در
مسئله اصولى هم خيانتى كرده باشند، تا آنكه خدمت تمام باشد، و ادله اربعه همگى
قائم و استوار.
و اما دليل عقلى، عقل به خلاف آنچه را كه گفتهاند حكم مىكند.عقل
حكم مىكند كه انسان نبايد هيچگاه تابع باطل و فاسد شود، و نبايد از سلطان جائر
و حاكم ستم پيشه اطاعت كند.بلكه بايد پيوسته خود را از زير حكومت او برهاند.و
از سلطان عادل واقع بين، از خود گذشته و صميم و دلسوز به امت، و متحقق به حقيقت
و واقع الامر، كه سرش از رذائل اخلاقى و دنيا دوستى و شهرت طلبى و استكبار و
خودمنشى و خودمحورى آزاد است، پيروى كند.بارى ما در اينجا سخن را در تفسير كلام
ايشان توسعه داديم، تا مردم بدانند در هر زمانى حكام جائر براى عوام فريبى،
نظير چنين افرادى را در دستگاه خود داشتهاند و آنها را مىپروريدهاند، تا
براى عوام الناس مهر سكوتى باشد.
آن وقت نبايد تعجب كرد كه چگونه امثال ابو هريرهها، و ابو
درداها، و كعب احبارها، و سمرة بن جندبها و غيرهم، با آنكه مدتها از اصحاب
رسول خدا بودهاند، چگونه از حاشيه نشينان سفره رنگين معاويه شدند، و هزاران
حديث در فضيلتشيخين و خاندان بنى اميه و عثمان و معاويه، و در تعييب و قدح
امير المؤمنين عليه السلام جعل كردند، و براى مردم بر فراز منبر از زبان رسول
خدا مىخواندند.
تاريخ جز تكرار حوادث واقعه چيزى نيست، و اگر ما بخواهيم وضع
دربار معاويه را تماشا كنيم، به همين مجلسين سنا و شوراى ملى و سناتورها و
وكلاى شورا نظر كنيم، اين آينه كاملا حكايت از آن چهره مىكند.
معاويه فرستاد نزد سمرة بن جندب و پيام داد: يكصد هزار درهم
مىدهم تا براى مردم روايت كنى كه آيه قرآن:
و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد
(84)«بعضى از مردم هستند كه به جهتبه دست آوردن رضاى خدا، جان خود
را مىدهند و به خدا مىفروشند، و خداوند به بندگان خود مهربان است» درباره
ابن ملجم مرادى كه شقىترين كس از قبيله مراد بوده است، نازل شده است، و آيه:
و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا و يشهد الله على ما فى
قلبه و هو الد الخصام و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل
و الله لا يحب الفساد و اذا قيل له اتق الله اخذته العزة بالاثم فحسبه جهنم و
لبئس المهاد (85)«و بعضى از مردمان هستند كه سخنان آنها بسيار
زيبنده و فريبنده و براى زندگى دنيا خوشايند و نيكوست، و چون سخن گويند خدا را
بر صدق مدعاى باطنى و دل خود گواه مىگيرند، در حالى كه دشمنترين و
سرسختتريندشمنان به اسلام و قرآنند.و چون پشت كنند، و (اى پيامبر) از نزد تو
بروند، آنچه در توان دارند براى فساد در روى زمين، و از ريشه برانداختن نسل
مردم، و خراب كردن منافع و زراعت و درختان به كار برند، و خداوند فساد را دوست
ندارد، و چون به آنها گفته شود: از خدا بپرهيز! چنان مقام شخصيت طلبى و عزت او
را به گناه درگيرد، و باد غرور در سر بدواند، كه هيچ جايگاهى جز جهنم و آن محل
پست و سوزاننده براى آنان بهتر نباشد.» درباره على بن ابيطالب نازل شده است.
سمرة بن جندب قبول نكرد، معاويه دويست هزار درهم، داد، سمرة قبول
نكرد، معاويه چهار صد هزار درهم، داد، سمره قبول كرد.(86)
بارى اين تغيير تاريخ همان نهايت مرحله سوم از مراحلى بود كه دست
استعمار عملى كرد، و بدون هيچگونه اطلاع قبلى مردم، و با فوريتى هر چه تمامتر،
به طورى كه دو مجلس را درهم ادغام نمودند، تا در فاصله بين دو مجلس كه طبعا
موجب اطلاع مردم مىشود شورشى بر پا نكنند، و قيام و اقدامى در منع اين قطعنامه
صورت نگيرد، اقدام به اين عمل نمودند.
در اين جلسه به خوبى پيدا بود كه با تغيير اين تاريخ، فاتحه اسلام
را خواندند، و از نقطه نظر سياست همان ملى گرائى و قوم پرستى و زردشتى گرى را
براى ملت محروم و مظلوم ايران به ارمغان آوردند.
هوشنگ نهاوندى رئيس دانشگاه در اين جلسه گفت: «تعيين مبدا جديد
براى تاريخ ايران، اساسىترين قدم براى رسميت دادن بر قوميت كهنسال ايرانى است.
تقويم جديد يك تقويم صد در صد ايرانى و ملى و باز گوينده تحول
اصيل تاريخ پرافتخار ماست.» فرهنگ مهر رئيس دانشگاه پهلوى شيراز در اين جلسه
گفت: «ايران به صورت يك واحد مستقل، و ملت ايران به صورت يك گروه متشكل، با
كورش و سلسله هخامنشى به وجود آمد» .
امير عباس هويدا نخست وزير بعد از تصويب در اين جلسه سخنانى
گفت.از جمله: «ما در اين لحظات از قرن بيست و ششم تاريخ شاهنشاهى سخن
مىگوئيم.بديهى است كه تقويم هجرى قمرى كه تاريخ مذهبى ماست، بجاى خود محفوظ
خواهد ماند...ولى تصميم امروز شما در واقع تجلى اين واقعيت تاريخى است كه در
تمام اين دوران طولانى، يك ايران و يك نظام شاهنشاهى وجود داشته و دارد، و اين
دو آنچنان به يكديگر پيوستهاند كه يك مفهوم دارند» .
در فرداى آن روز يعنى در روز دوشنبه 25 اسفندماه 1354 شمسى
روزنامه اطلاعات در سرمقاله خود، در ضمن مقالهاى مىنويسد: «اكنون با طرحى كه
در جلسه مشترك مجلسين از تصويب گذشت، اين تقويم ملى (كه منظور فروردين و
ارديبهشت، وليكن بر اساس تاريخ هجرت رسول الله است) يك مبناى دقيقترى پيدا
مىكند كه آغاز شاهنشاهى ايران، يعنى جلوس كورش بزرگ بر اورنگ سلطنت ايران
است.تقويم ملى ما كه از نخستين روز فروردين شروع مىشود، و ماههاى دوازدهگانه
آن همه ايرانى و داراى نامهاى باستانى ايران است، ظاهرا اين نقص را داشت كه
شامل سالهاى تاريخ ايران در دوره قبل از اسلام واقع نمىشد...و تا آنكه گويد:
براى كشورى كه تاريخ مدون و منظم دارد، و اساس شاهنشاهى آن از
جلوس كورش بزرگ تا به امروز مستمرا دوام يافته است، اين چنين وضعى چندان منطقى
نبود.براى اينكه هيچكدام از حوادث تاريخى منجمله حمله عرب تداوم تاريخ و
استمرار شاهنشاهى ايران را بر هم نزده است.
و ما در حاليكه آئين مقدس اسلام را پذيرفتهايم و بدان مفاخرت
مىكنيم، تاريخ و تمدن خودمان را نيز داشتهايم و داريم، تقويم مذهبى ما كه
مانند همه كشورهاى اسلامى از ماه محرم آغاز و به ماه ذيحجه ختم مىشود، جاى خود
دارد، تقويم ملى ما كه از فروردين ماه شروع و به اسفند ختم مىشود جاى خود را.
آن تقويم هجرى است، و اين تقويم شاهنشاهى، كه يكى نماينده مذهب
ماست، و ديگرى نماينده قوميت ما.» بارى از ملاحظه اين عبارات و اين سخنان به
خوبى پيداست كه منظور ازتغيير تاريخ، جدا كردن مذهب از مليت و قوميت است، و
تفكيك مذهب از سياست و امور اجتماعيه، و رسمى كردن شعائر ملى و آداب و سنن
جاهلى، و به انزوا در آوردن آئين حق و سنت محمدى، و اصالت و شرف مردمى كه در
فطرت آنها به وديعت نهاده شده، و دين و مذهب آن را تاييد و تحكيم مىكند.
و بطوريكه سابقا اشاره كرديم، آنها مىگويند: «ما به تاريخ هجرى
قمرى كارى نداريم، آن به جاى خود محفوظ است.ولى تاريخ رسمى مملكتى بايد شمسى و
فروردينى و شاهنشاهى باشد.» يعنى آنچه به درد كشور مىخورد، فروردين ماه و
افتخار به ختسلطنت كورش و اورنگ پادشاهان هخامنشى است.اين است كه مردم را از
دين مىبرد و رابطه آنها را با مذهب و دفاع از وطن و ناموس و جان و مال از دست
اجانب، قطع مىكند، و اين به درد استعمار مىخورد.
تاريخ هجرى قمرى كه فلان پيرزن در لاى مفاتيح الجنان خود گذارده،
و يا فلان پيرمرد آداب و اعمال ليلة الرغائب را از روى آن مشخص كند، چه ضررى به
استعمار و نقشههاى شوم و سهم آگين آنها مىزند؟
مىگويند: مبدا تاريخ را اگر هجرت رسول الله قرار دهيم، اين موجب
نقصان و شكست تاريخ ماست، ولى اگر بر اريكه سلطنت قرار گرفتن كورش بگيريم، موجب
سربلندى و سرافرازى.
اف لكم و لما تعبدون من دون الله (87). «اف بر شما
باد بر اين افكار پوسيده و اوهام واهيه، كه در مقابل عبوديت پروردگار، اتخاذ
نموده، و آن را آئين خود دانستهايد.» تمام ملتهاى عالم، افتخار و شرف خود را
به انتساب به پيامبرانشان مىدانند.مسيحيان عالم تاريخ خود را ميلاد مسيح
مىگيرند.زرتشتيان و يهوديان همگى بر اين اساس گاهنامه و سالنامه دارند.
پيامبر اسلام براى شما ننگ بود، كه از انتساب خود به او خوددارى
مىكنيد؟ ! شما كه در نوكرى استعمار، دست همه كشورهاى استعمارى را عقب زدهايد!
آنها تاريخ خود را از هجرى به مسيحى برگرداندند.آخر مسيح هم يك پيغمبر عاليقدر
بود، شما آن را هم نپذيرفتيد! و يكباره دست از همه انبياء شسته، و به دامان
كورش و سيروس متوسل شديد! اف لكم و لما تسيرون على منهج الشيطان .
اينجاست كه ديگر غيرت خدا به جوش مىآيد، و مقام عزت او تحمل اين
گونه تعديها را نمىكند و بعد از طى سه مرحله: اول تبديل هجرى قمرى به هجرى
شمسى، دوم تبديل هجرى شمسى به هجرى باستانى، سوم تبديل هجرى باستانى به
شاهنشاهى باستانى، نتيجه نكبت اعمال و سزاى تعديات و تجاوزات آنها را در
مىگيرد، و چنان خانه و كاخ بر سر آنان خراب مىشود، و اثر به خبر تبديل مىشود
فجعلناها حصيدا كان لم تغن بالامس (88)«آنها را درو كرديم، و چنان
از بيخ و بن برانداختيم كه گويا اصلا در ديروز در اين مكانها اقامت و مسكن
نداشتند.»
فاخذتهم صاعقة العذاب الهون بما كانوا يكسبون (89)
«در اثر سزاى اعمالى كه انجام دادند، صاعقه عذاب خداوندى كه خوار
و ذليل كننده بود، آنها را گرفت.» بر اثر آنچه ما در اينجا آورديم، انتظار
مىرفت كه پس از فرو ريختن كاخ ظلم و استبداد، و حركتسيل خروشان ملت مسلمان كه
هزار و چهارصد سال از پستان مادرانى كه آنها را با نام محمد شير دادهاند، و
سپرده شدن اختيار ملتبه خود ملت در مجلس خبرگانى كه تشكيل شد، تاريخ را فقط
هجرى قمرى اعلام كنند، ولى چنين نكردند و اصل هفدهم از قانون اساسى جمهورى
اسلامى ايران بدين صورت تدوين شد: «مبدا تاريخ رسمى كشور هجرت پيامبر اسلام (
صلى الله عليه و آله و سلم) است، و تاريخ هجرى شمسى و هجرى قمرى هر دو معتبر
است، اما مبناى كار ادارات دولتى هجرى شمسى است.تعطيل رسمى هفتگى روز جمعه
است.» در اينجا مىبينيم اصلاحى كه به عمل آمده فقط طرح مسئله سوم استيعنى از
شاهنشاهى به هجرى برگشت.ولى باز هم سالهاى شمسى به رسميتباقى است، و ماههاى
زرتشتى باستانى همچون خرداد و بهمن نيز تغييرى نكرده است.