(1) -
(آيات 26 تا 30، از سوره حج: بيست و دومين سوره از قرآن كريم) .
(2) -
«البداية و النهاية» ج 5، ص 166.
(3) -
همان كتاب ص 169، و «طبقات ابن سعد» ج 2، ص 173.
(4) -
«البداية و النهاية» ج 5، ص 169.
(5) -
همان
(6) -
«البداية و النهاية» ج 5، ص 170.
(7) -
نمرة - به فتح نون و كسر ميم - ناحيهاى است در عرفات كه رسول
خدا در آنجا وارد شدند.و گفته شده است كه حرم از راه طائف در كنار عرفات در
يازده ميلى نمره قرار دارد. (معجم البلدان) .
(8) -
«البداية و النهاية» ج 5، ص 170.و «السيرة الحلبية» ج 3، ص
289.و «الوفاء باحوال المصطفى» ج 1، ص 211.
(9) -
در «سيره حلبيه» ج 3، ص 289 از كلام ابن جوزى نقل كرده است
كه: رسول خدا قبل از نبوت و بعد از آن حجهائى انجام دادهاند كه مقدارش معلوم
نيست، يعنى قبل از نبوت هم در عرفات وقوف مىكردند و از آنجا به مزدلفه كوچ
مىكردند به توفيقى كه خداوند به آن حضرت داده بود، بر خلاف قريش، چون آنها از
حرم بيرون نمىرفتند و مىگفتند: ما فرزندان ابراهيم عليه السلام هستيم، و ما
اهل حرم و پاسداران بيت الله و معتكفين در مكه مىباشيم، و عليهذا هيچ كس از
عرب مقام و منزلت ما را ندارد، و اگر در حال حج از حرم خارج شوند و به عرفات
روند، ديگر عرب به آنها به ديده حقارت مىنگرد، و آن عظمت و احترامى كه در حرم
دارند در حل نخواهند داشت، و بايد در موسم حج از حرم بيرون نرويم، تا پيوسته
احترام ما در حل مانند حرم باشد، و مىگفتند: ما مردم استوار و متين و شجاع
هستيم، فلهذا وقوف به عرفات را براى غير قريش مىدانستند، و خودشان وقوف به
عرفات و كوچ از عرفات را به مزدلفه ترك مىكردند.
(10) -
قصواء به فتح قاف و مد است، و بعضى كه به ضم قاف و قصر
خواندهاند: قصوى اشتباه است، و اين ناقه غير از ناقه عضباء و جدعاء است، و نيز
بعضى كه اين اسامى را براى ناقه واحدى علم دانستهاند اشتباه است. (سيره حلبيه،
ج 3، ص 298) .
(11) -
بسيارى از فقرات اين خطبه را در تاريخ «الكامل» ج 2، ص 302
ابن اثير نقل كرده است.
(12) -
در «سيره ابن هشام» ج 4، ص 1023 آورده است: كتاب الله و سنة
نبيه.و در «تاريخ يعقوبى» طبع بيروت 1379، ج 2، ص 111 آورده است: كتاب الله و
عترتى اهل بيتى.و بنابراين به ظن قوى در تمام اين روايات و عترتى اهل بيتى بوده
است، غاية الامر در كتب مذكوره بكلى اين جمله حذف شده است: و در «سيره ابن
هشام» به وسنة نبيه تبديل و تحريف شده است.
(13) -
«البداية و النهاية» ج 5، ص 170.و «سيره ابن هشام» ج 4، ص
1022 و ص 1023، و «سيره حلبيه» ج 3، ص 298 و ص 299 و «بحار الانوار» ط كمپانى
ج 6 ص 668 از كتاب «منتقى» ، و «روضة الصفا» ج 2، حجة الوداع، و «تاريخ طبرى»
ج 3، ص 150 و ص 151 از طبع دوم دار المعارف، و «الوفاء باحوال المصطفى» ج 1 ص
212 و «الكامل فى التاريخ» ج 2، ص 302 و محمد حسين هيكل در كتاب «حياة محمد»
از ص 461 تا ص 463 آورده است.
(14) -
ضربا غير مبرح: برح به الامر: اتعبه وجهده و اذاه اذى شديدا.
(15)
«البداية و النهاية» ج 5، ص 171، از محمد بن اسحاق و ترمذى
و نسائى و ابن ماجه روايت كرده است، و «سيره حلبيه» ج 3 ص 300 و «طبقات ابن
سعد» ج 2، ص 183.
(16) -
شاهد بر اين معنى، عبارت است كه در «طبقات ابن سعد» ج 2 ص 183
آورده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در اين خطبه فرمود: ان الله
قسم لكل انسان نصيبه من الميراث، فلا يجوز لوارث وصية.خداوند براى هر شخصى نصيب
و سهم او را از ميراث معين و مشخص نموده است، بنابراين جايز نيست كسى براى وارث
خود وصيتى كند كه موجب از بين رفتن حق ساير وراث گردد.و اما وصيتى كه موجب
تضييع حق آنان نشود مانند وصيت از مقدار ثلثخود كه در آن مجاز است اشكال
ندارد.
(17) -
«البداية و النهاية» ج 5، ص 171، و «سيره حلبيه» ج 2، ص
299.
(18) -
«البداية و النهاية» ج 5، ص 172.
(19) -
«سيره حلبيه» ج 3، ص 300، و «البداية و النهاية» ج 5، از ص
173 تا ص 175.
(20) -
همان
(21) -
«سيره حلبيه» ج 3، ص 301.و اين ادرار كردن به جهت آن بود كه
بتهاى جاهليت را از آن كوه مىتراشيدند.
(22) -
«البداية و النهاية» ج 5، ص 180.
(23) -
«سيره حلبيه» ج 3، ص 301.
(24) -
بغله شهباء: قاطر سفيد رنگى را گويند كه در آن نقطههاى سياه
باشد.
(25) -
«سيره حلبيه» ج 3، ص 302.
(26) -
«البداية و النهاية» ج 5، ص 199 و نيز در حديث ديگرى كه در ص
198 آورده است.
(27) -
اين فقرات از خطبه را در «مجالس» شيخ مفيد، طبع نجف ص 100 و
ص 101 آورده است و بجاى نضر الله، نصر الله آورده است، و نيز لفظ و النصيحة
لائمة المسلمين و اللزوم لجماعتهم ذكر كرده است، و در آخر آن آورده است:
المؤمنون اخوة، تتكافى دمائهم و هم يد واحد على من سواهم، يسعى
بذمتهم ادناهم .و در «روضه بحار» طبع كمپانى ج 17 ص 39 از «مجالس» مفيد به
همين لفظ آورده است، ولى در همين باب در طبع حروفى ج 77 ص 130 با لفظ نضر الله
ذكر كرده است.و در «تحف العقول» ص 42 اين خطبه را به رسول الله در مسجد خيف
نسبت داده است و به همين مضمون «مجالس» مفيد آورده است، و در طبع «بحار»
كمپانى ج 17 ص 42 چون از «تحف العقول» نقل كرده استبه لفظ نصر آورده، و در
طبع حروفى ج 77 ص 146 از «تحف العقول» نضر با ضاد معجمه ذكر كرده است.و در
«بحار الانوار» طبع كمپانى ج 15، جزء دوم ص 85 از «اكمال الدين» صدوق به لفظ
نضر آورده است و مضمونش با آنچه مفيد آورده استيكى است مگر در بعضى از الفاظ.و
نيز محدث قمى در «تتمة المنتهى» ص 153 از رسول الله در مسجد خيف آورده است
همچنانكه در «اكمال الدين» نيز چنين است.و در تفسير «فى ظلال القرآن» ص 125
از جزء اول از امام احمد حنبل جملات: المسلمون تتكافا دماوهم، و هم يد على من
سواهم يسعى بذمتهم ادناهم را از رسول خدا صلى الله عليه و آله ذكر كرده
است.بارى معناى فقرات اين است كه: مؤمنين با هم برادر هستند، و قيمتخونهاى
آنها بقدر يكديگر است، و تمام مؤمنين حكم دست واحدى را دارند بر عليه غير
خودشان، و كمترين آنان مىتواند عهده همه آنانرا مشغول سازد.در «مجمع البحرين»
درباره حديث: ذمة المسلمين واحدة يسعى بها اذناهم آورده است كه چون از حضرت
صادق عليه السلام از معناى آن سئوال شد، در پاسخ فرمودند: اگر لشكرى از
مسلمانان، طائفهاى از مشركان را محاصره كنند، آنگاه يك نفر از آن مشركان جلو
بيايد و بگويد: به من امان دهيد تا من رئيس شما را ملاقات كنم و با او گفتگو
نمايم، و در اين حال اگر پستترين و كماهميتترين فرد مسلمان به او امان دهد،
بر با فضيلتترين و شريفترين افراد مسلمان لازم است كه به امان او وفا كند -
انتهى.و بر همين اساس زينب دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شوهر خود
ابوالعاص را كه مشرك بود و به مدينه آمد، امان داد. (رجوع شود به كتاب زينب
بطلة كربلاء، تاليف دكتر بنت الشاطىء) .
(28) -
«تاريخ يعقوبى» طبع بيروت سنه 1379 هجريه، ج 2، از ص 209 تا
212.و اين خطبه را با مختصر اختلافى در عبارت در «تفسير الدر المنثور» ج 3 ص
234 و ص 235 از تخريج احمد بن حنبل و باوردى و ابن مردويه از ابو حمزه رقاشى از
عمويش كه از اصحاب بوده و زمام ناقه رسول الله صلى الله عليه و آله را گرفته
بوده است، روايت كرده است.و اصل اين روايت در «مسند» احمد حنبل، در ج 5 در ص 72
و ص 73 آمده است.و مجلسى در «بحار الانوار» طبع كمپانى ج 6 ص 662 و ص 663 از
«كافى» روايت كرده است.و در «سيره ابن هشام» ج 4 از ص 1022 تا ص 1024 آورده
است، ولى در عبارت كتاب الله و عترة نبيه تحريفى به عمل آمده و به عبارت: كتاب
الله و سنة نبيه آورده است.و همچنين در «البداية و النهاية» ج 5 با چند سند از
ص 194 تا ص 201 آورده است، و نيز بيهقى در «سنن» ج 5 كتاب الحج ص 140 آورده
است، و نيز ابن جوزى در كتاب «الوفاء باحوال المصطفى» ج 1، ص 207 و ص 208 ذكر
كرده است.و نيز ابن سعد در «طبقات» ج 2 از ص 183 تا ص 187 آورده است.و «روضة
الصفا» ج 2، باب حجة الوداع.و «تفسير على بن ابراهيم» در ذيل آيه يا ايها
الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك از ص 159 تا ص 161 آورده است.و همچنين طبرى در
«تاريخ الامم و الملوك» ج 3 از ص 150 تا ص 152 و جاحظ در «البيان و التبيين»
طبع قاهره، سنه 1367، در ج 2، از ص 31 تا ص 33 آورده است.
(29) -
در «نهايه» ابن اثير ج 2 ص 139 در ماده دور آورده است كه: و
در حديث است كه ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض گفته
مىشود: دار يدور و استدار يستدير به معناى آنكه گرداگرد چيزى دور زد، و به
جائى كه حركت را از آنجا شروع كرد، برگشت، و معناى حديث اينست كه: عادت عرب اين
بود كه ماه محرم را به ماه صفر تاخير مىانداختند براى آنكه در محرم جنگ كنند و
اين نسىء است، و هر سال بعد از سال ديگر اين كار را انجام مىدادند.و بنابراين
محرم از ماهى به ماه ديگر منتقل مىشد بطوريكه در تمام ماههاى سال گردش مىكرد
و دور مىزد.و چون آن سالى كه رسول خدا حج نموده بود، ماه محرم به همان زمان
مخصوص خود كه قبل از انتقال داشتبرگشته بود، و سال به همان هيئت و كيفيت اول
خود دور زده بود، فلهذا رسول خدا چنين فرمود.
(30) -
«مجمع البيان» طبع صيدا، ج 3، ص 29.
(31) -
«تفسير ابو السعود» ج 2، ص 548.
(32) -
«تفسير الدر المنثور» ج 3 ص 236، و تفسير «الميزان» ج 9 ص
286.
(33) -
علامه طباطبائى رضوان الله عليه در ج 9 «الميزان» ص 287 از
سيوطى در كتاب «مزهر» نقل كردهاند كه: عرب در زمان قبل از اسلام ماه محرم را
صفر مىناميد، و آن را صفر اول مىگفت، و ماه صفر را صفر دوم مىگفت، پس همانند
دو ربيع، و دو جمادى، دو ماه صفر بود و نسىء در صفر اول واقع مىشد و از صفر
دوم تجاوز نمىكرد، و چون اسلام استقرار يافت، به جهت احترام ماه صفر اول كه
حرمتش بواسطه نسىء زائل شده بود آن را شهر الله المحرم خواندند، و بواسطه كثرت
استعمال، محرم خوانده شد، و ماه صفر به صفر دوم اختصاص يافت.پس محرم از الفاظ
اسلامى است و از اوصافى است كه بواسطه كثرت استعمال در ماه صفر اول علم بالغلبة
شده است..
(34) -
«تفسير الدر المنثور» ج 3، ص 236 و ص 237، و «تفسير الميزان»
ج 9 ص 286 و 287.
(35) -
«تفسير الدر المنثور» ج 3 ص 237، و «تفسير الميزان» ج 9 ص
287.
(36) -
«تفسير الدر المنثور» ج 3 ص 237، و «تفسير الميزان» ج 9 ص
287.
(37) -
«تفسير الدر المنثور» ج 3 ص 237.
(38) -
«تفسير الدر المنثور» ج 3 ص 236، و «تفسير الميزان» ج 9 ص
289.
(39) -
«تفسير الدر المنثور» ج 3، ص 234، و «مسند» احمد حنبل، ج 5، ص
37.
(40) -
«تفسير الدر المنثور» ج 3، ص 234، و «مسند» احمد حنبل، ج 5، ص
37.
(41) -
همان
(42) -
همان
(43) -
«تفسير الدر المنثور» ج 3، ص 237 و «تفسير الميزان» ج 9 ص
288.
(44) -
«الميزان» ج 9، ص 288.
(45) -
آيه 5، از سوره 10: يونس.
(46) -
آيه 189، از سوره 2: بقره.
(47) -
كبيسه گرفتن در اينجا عبارت است از محاسبه تفاوت مقدار سال
قمرى، با مقدار سال شمسى، و اضافه نمودن آن تفاوت را به سال قمرى در آخر سال
قمرى.
(48) -
«تفسير مفاتيح الغيب» طبع دار الطباعة العامرة، ج 4، ص 633.
(49) -
«تفسير مفاتيح الغيب» ج 4، ص 637 و 638.
(50) -
«تفسير مفاتيح الغيب» ج 4، ص 638 و 639.
(51) -
ابوريحان محمد بن احمد بيرونى خوارزمى، از بزرگان دانشمندان
اسلام است كه در قرن چهارم و پنجم مىزيسته است، تولدش در سنه 360 هجرى در
خوارزم، و وفاتش در سنه 440 هجرى در غزنة بوده است.
(52) -
در «الآثار الباقية» از ص 60 تا ص 62 براى شهور عربى قبل از
اسلام در زمان جاهليت پيشين نامهاى ديگرى را ذكر كرده است و وجه تسميه آن شهور
را به آن نامها نيز بيان كرده است.سپس گويد: البته اين نامها متعلق به عصر قديم
بوده و سپس در جاهليت قبل از اسلام به نامهاى كنونى تبديل شده است.و آن نامها
از اين قرار است: المؤتمر - خوان - حنتم - ناجر - صوان - زباء -
الاصم - نافق - هواع - عادل - واغل - برك - و نيز در بعضى از اين نامها در
تواريخ اختلاف است و همچنين در ترتيب آنها.و بهترين شعرى كه در اين باره، سروده
شده است، شعر صاحب، اسماعيل بن عباد است:
اردت شهور العرب فى الجاهلية فخذها على سرد المحرم تشترك
فمؤتمر ياتى و من بعد ناجر و خوان مع صوان يجمع فى شرك
حنين و زبا و الاصم و عادل و نافق مع و غل و رنة مع برك
«اگر مىخواهى نام ماههاى عرب را در زمان جاهليتبدانى پس براساس
شروع از ماه محرم و انتظام آنها بر اين منوال قرار بده (زيرا كه از جهت ترتيب و
نظم با ماههائى كه اول آن به نام محرم است مشترك هستند) اولين ماه نامش مؤتمر
است و سپس ماه ناجر و خوان و صوان همگى در يك رديف و يك رشته منتظم مىشوند.و
ماه حنين و زبا و اصم و عادل و نافق با وغل و رنه و برك، نيز يكى پس از ديگرى
مىآيند.
(53) -
قلامس جمع قلمس استيعنى درياى پرآب، و آن لقب نسىءگران در
دوره جاهليتبوده است، كه از قبيله بنىكنانه بودهاند.و اولين نسيئگر حذيفة بن
عبد فقيم كنانى بوده و يكى پس از ديگرى منصب خود را ارث مىبردند، و آخرين آنها
كه هفتمين نفر بود ابوثمامة جنادة بن عوف است، (ابو ثمامة جنادة بن عوف بن امية
بن قلع بن عباد بن قلع بن حذيفة) و اگر سن متوسط هر نسل را سى سال بگيريم،
مجموعا دويست و ده سال مىشود كه چون ده سال هجرت را از آن كم كنيم، نخستين
آنان دويستسال قبل از هجرت بوده است.و به اين زمان مقريزى در كتاب «خطط» خود
ج 2، ص 54 تصريح كرده است.
(54) -
يعنى مقدار جمع شدن تفاوتهاى ناديده گرفته شده را كه ميان
سال حساب شده قمرى كه از كبيسه گرفتن با مقدار سال شمسى پيش مىآيد، با كبيسه
ديگرى كه به حساب دقيقتر بود تصحيح مىكردند.و اين كيفيت كبيسهگيرى را براى
اعراب جاهليت مقريزى متوفى در سنه 845 هجرى در كتاب «المواعظ و الاعتبار بذكر
الخطط و الآثار» ج 2، ص 56، از طبع مصر آورده است.
(55) -
«الاثار الباقية» ص 62 و ص 63.
(56) -
همين كتاب ص 332.
(57) -
اين ابو معشر فلكى از صاحبان علم نجوم و هيئت است، و غير از
ابو معشر نجيح بن عبدالرحمن سندى صاحب كتاب «مغازى» است، او از محدثين مشهور
است و در سال 170 هجرى فوت كرده است.
(58) -
اين كتاب، مفقود الاثر است و ليكن اين گفتار را درباره نسىء،
عبد الجبار بن عبد الجبار بن محمد خرقى، متوفى در شهر مرو به سال 553 هجرى، در
كتاب خود كه موسوم به: «منتهى الادراك فى تقاسيم الافلاك» است از او نقل كرده
است، و محمود افندى كه سپس به محمود پاشا فلكى ملقب شد، از يك نسخه خطى كه در
پاريس است استخراج نموده، و در مجله آسيائى به نام «ژورنال آسياتيك» به طبع
رسانيده است.
(59) -
اين مقدار در نزد صاحبان علم هيئت مسلم است.و بايد دانست كه
هر ماه قمرى نجومى كه عبارت است از فاصله دو مقارنه پى در پى شمس و قمر عبارت
است از: بيست و نه روز و دوازده ساعت و چهل و چهار دقيقه. (44 دقيقه 12 ساعت 29
روز) و چون اين مقدار را در دوازده ضرب كنيم سيصد و پنجاه و چهار روز و
هشتساعت و چهل و هشت دقيقه مىشود، پس سال قمرى عبارت است از (48 دقيقه 8 ساعت
354 روز) و چون هر سال شمسى تقريبا عبارت است از سيصد و شصت و پنج روز و شش
ساعت (6 ساعت 365 روز) فلهذا تفاضل سال شمسى از سال قمرى تقريبا ده روز و بيست
و يك ساعت و دوازده دقيقه مىشود (12 دقيقه 21 ساعت 10 روز) كه همان مقدارى است
كه ابومعشر ذكر كرده است.
(60) -
«علم الفلك، تاريخه عند العرب فى القرون الوسطى» تاليف فلكى
ايطاليائى: السينور كرلوفلينو، طبع دوم سنه 1911 ميلادى، ص 87 تا ص 89.
(61) -
«علم الفلك» المحاضرة الثانية عشر الى المحاضرة الرابعة عشر
ص 83 تا ص 99.
(62) -
در «مروج الذهب» ج 2، ص 188 و 189 از طبع دار الاندلس آمده
است كه: اسامى ماههاى هلالى از اين قرار است: اول آن ماهها محرم است، و تعداد
روزهاى سال هلالى سيصد و پنجاه و چهار روز است كه از تعداد روزهاى ماههاى
سريانى يازده روز و ربع روز كمتر است، و بنابراين در هر سى و سه سال از سالهاى
سريانى، يك سال عربى بيشتر خواهد بود، و در سالهاى عربى نوروز وجود ندارد، و
عرب جاهلى براى آنكه سالها و ماههاى خود را با سالها و ماههاى سريانى تطبيق
دهد در هر سه سال يك ماه اضافه مىكرد و كبيسه مىگرفت و اين عمل را به نسىء
كه معناى تاخير دارد نام مىنهاد، و خداوند اين عمل را مذمت نموده و آيه انما
النسىء زيادة فى الكفر را نازل فرمود، و عرب ماهها را به ترتيب، اول را محرم
قرار داد چون اول سال بود، و آن را محرم ناميد به جهتحرام بودن جنگ و غارت در
آن، و صفر را صفر ناميد به جهتبازارهائى كه در يمن بر پا مىشد، و از آن
بازارها آذوقه و متاع خود را تهيه مىكردند، و هر كس از ورود در آن بازارها
خوددارى مىكرد از گرسنگى هلاك مىشد.
و بعضى گفتهاند: وجه تسميه صفر آنستكه شهرها به علتخروج مردم به
جنگ خالى مىشد، و اين كلمه از صفرت الدار منهم اخذ شده يعنى خانه از آنها خالى
شد، و ربيع و ربيع را دو ربيع گويند به جهت آنكه در اين دو ماه، مردم و چهار
پايان از گياهها و علفهاى سرسبز زمين بهرهگيرى مىكنند.و اگر كسى بگويد فعلا
در غير اين دوماه ربيع نيز چهارپايان از سبزى زمين بهرهمند مىشوند و در آن
چرا مىكنند.و اگر كسى بگويد فعلا در غير اين دو ماه ربيع نيز چهار پايان از
سبزى زمين بهرهمند مىشوند و در آن چرا مىكنند، جوابش آنست كه اين اسم براى
اين دو ماه موسمى كه در فصل بهار واقع مىشده است نهاده شده و سپس با انتقال و
اختلاف زمان به همان نام باقى مانده است، و جمادى، و جمادى را دو جمادى گويند،
چون در اين دو ماه آبها جامد مىشد و فرو مىنشست، در آن هنگامى كه اين نام
براى آنها گذاشته شد، و مردم نمىدانستند كه سرما و گرما پيوسته دور مىزند و
گردش مىكند، و اوقات آن از محل خود انتقال مىيابد، و رجب را رجب گويند، چون
از آن مىترسيدند، و گفته مىشود: رجبت الشىء وقتى كه از آن چيز ترسيدى، و
شعبان وجه تسميهاش همان تشعب قبائل استبراى حركتبه سمت آبهاى خود و براى طلب
غارت كردن، و وجه تسميه رمضان به جهتشدت درجه حرارت و گرماى ريگهاى بيابان
است، و وجه تسميه ديگرش آنست كه
رمضان اسمى از اسماء خداست تعالى ذكره، و لهذا گفته نمىشود رمضان
و بايد گفت: ماه رمضان.و شوال را شوال نام نهادهاند به جهت آنكه شترها در آن
وقتبه علتشهوت و ميل به جفتگيرى دمهاى خود را بلند نگاه مىدارند، و به
همين سبب مردم ماه شوال را شوم مىدانند و ازدواج و نكاح در آن را ناپسند
مىدانند.و ذوالقعدة را بدين نام نهادهاند، به جهت آنكه همه مردم از جنگ و
غارت دستبر مىدارند، و مىنشينند.و ذوالحجة را نيز بدين نام نهادهاند به جهت
آنكه حج را در اين ماه به جاى مىآورند.انتهى.
از اين بيان و از آنچه ابوريحان بيرونى در «الآثار الباقية» راجع
به علت اسمگذارى ماههاى قمرى بيان كرده است معلوم مىشود كه مدتها اين نامها
را طبق ماههاى شمسى روى فصول شمسى مىنهادهاند و سپس در اثر قانون اسلام از
ماههاى شمسى دوباره به ماههاى قمرى كه تطبيق با فصول نمىكند برگردانيده شده
است، و اين همان نسىء است كه در آن به جهت تاخير احكام و تكاليف از مواقع و
زمانهاى خود به زمانهاى ديرتر به جهت مصالح دنيوى، خداوند آن را موجب زيادى
كفر شمرده است.
(63) -
آيه 36، از سوره 9: توبه.
(64) -
در «تفسير امام فخر رازى» ج 4 ص 634 از طبع 8 جلدى آورده است
كه: قد اجمعوا على ان هذه الاربعة ثلاثة منها سرد و هى ذوالقعدة و ذوالحجة و
المحرم، و واحد فرد و هو رجب.و در ص 635 گفته است كه: ذلك الدين القيم به اثنا
عشر برمىگردد چون كفار در هر سال سيزده ماه مىگرفتند.
(65) -
«سيره حلبيه» ج 3، ص 289.
(66) -
«السيرة الحلبية» ج 3، ص 289.
(67) -
«تاريخ يعقوبى» طبع بيروت، ج 2، ص 110، و «مروج الذهب» طبع
دار الاندلس ج 2 ص 290، و «الكامل فى التاريخ» طبع بيروت ج 2 ص 302.
(68) -
خداوند عز و جل به اين حقير توفيق عنايت فرمود تا رسالهاى
درباره لزوم استناد ابتداى شهور قمريه، به رؤيت هلال در خارج، گرد آورد.اين
رساله موسوعهاى است علمى و فقهى در لزوم اشتراك آفاق در رؤيت هلال براى دخول
ماههاى قمرى.و در آن بحثهاى فنى و مراسلاتى است كه حل هرگونه اشكال را نموده و
قلع ماده خلاف را مىكند.
اين رساله با برهان علمى و دليل شرعى مىرساند كه ماههاى قمرى
حتما بايد با ديدن ماه در شب اول ماه شروع شود، و قول منجمين كه براساس حساب و
رصد است، هيچگونه حجتشرعى نيست.و به ضرورت آيات قرآن و اجماع اهل اسلام و سنت
رسول الله صلى الله عليه و آله كه فرمود: صوموا لرؤيته، و افطروا لرويته! تمام
ماههاى قمرى بايد با مشاهده هلال در فوق افق صورت گيرد.و در هر جا كه ماه ديده
شد ابتداى آن ماه شروع مىشود، و در اماكنى كه ماه در آن شب قابل رؤيت نيست، و
حتما در شب بعد ديده مىشود، ابتداى ماه آنها از شب بعد خواهد بود و عليهذا
فتواى مشهور كه دخول ماه قمرى را تابع رؤيت مىدانند، و هر نقطه از جهان، تابع
افق خود آنست، صحيح است.و قول بعضى از اعلام و اساطين كه خروج ماه را از تحت
الشعاع براى همه جهان و يا براى نيمكره مسكونى، كافى مىدانند، و در يك شب حكم
به دخول ماه در سراسر جهان مىكنند، خالى از اعتبار است.بلكه ادله متقنه بر
خلاف آن، و براهين منتهى به ضرورت بر رد آن قائم است.
اين رساله علمى و فقهى به زبان عربى بوده و به نام رسالة حول
مسالة رؤية الهلال نامگذارى شده است و از جمله كتب مطبوعه شماره 6 از دوره علوم
و معارف اسلام انتشار يافته است.
(69) -
در «نصاب» آمده است:
دو تشرين و دو كانون و پس آنگه شباط و آذر و نيسان ايار است
حزيران و تموز و آب و ايلول نگهدارش كه از من يادگار است
و راجع به مقدار روزهاى اين ماهها آوردهاند: تشرين اول 31 روز،
تشرين آخر 30 روز، كانون اول 31 روز، كانون آخر 31 روز، شباط 28 روز، و در
سالهاى كبيسه 29 روز، آذار 31 روز، نيسان 30 روز، ايار 31 روز، حزيران 30 روز،
تموز 31 روز، آب 31 روز، ايلول 30 روز. (التنبيه و الاشراف مسعودى ص 183) .
و اما شعر معروف «نصاب» .
لا و لا لب لا و لا لاشش مه است لل كط و كط لل شهور كوته است
راجع به ماههاى رومى بر لغت عربى حمل و ثور و جوز است.يعنى تعداد
روزهاى شهور رومى از حمل به ترتيب 31 و 31 و 32 و 31 و 31 و 31 ششماه اول تا
آخر سنبله است و 30 و 30 و 29 و 29 و 30 و 30 ششماه دوم تا آخر حوت است كه
مجموعا سيصد و شصت و پنج روز مىشود.
البته چون سال شمسى سيصد و شصت و پنج روز و پنجساعت و چهل و هشت
دقيقه و چهل و پنج ثانيه است، براى آنكه سال عقب نيفتد، بايد اين خوردهها را
در چهار سال يك بار كه يك روز مىشود جمع نموده و يك روز به آن سال اضافه كرد،
و اين سال را كبيسه گويند.
(70) -
چون بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله در 27 رجب واقع شد و
13 سال آن حضرت در مكه بماند و سپس در 12 ربيع الاول به مدينه هجرت فرمود، پس
دقيقا درنگ تحقيقى آن حضرت در مكه دوازده سال و هفت ماه و نيم مىشود و آن حضرت
ده سال تمام منهاى 14 روز يعنى از 12 ربيع الاول سال اول هجرت تا 28 صفر سال
يازدهم از هجرت در مدينه توقف فرمود.هجرت آن حضرت در سال 622 مسيحى و اول محرم
آن سال كه مبدا سال مسلمانان واقع شد مطابق با 16 ژوئيه 622 به تعديل تقويم
ژولين و 19 ژوئيه به تعديل تقويم فعلى مسيحى گرگوارى بوده است.
(71) -
و هفتاد سال قبل از اين تاريخ، عثمانىها هم متوجه اين موضوع
شدند، و تاريخ دولتى خود را شمسى كردند يعنى در سنه 1256 قمرى تاريخشان را عوض
كردند، ولى يك سهوى كه در آن وقتبراى آنها واقع شد، آن بود كه از آن روز به
اين طرف را شمسى كردند، و از آن روز به قبل را قمرى گذاشتند، پس فعلا تاريخ
آنها از اول هجرت نه قمرى را نشان مىدهد و نه شمسى را. هفتاد سالش را شمسى
گذاردند و اسامى رومى، شباط و تشرين و غيرها را بر آن گذاردند، و سابقهاش به
حال قمرى و محرم و صفر باقى ماند.
و بنابراين تا اين تاريخ كه نگارنده مىنگارد و ربيع الاول يكهزار
و چهارصد و پنج قمريه است، و از آن تاريخ يكصد و پنجاه سال مىگذرد، و كسرى اين
مقدار چهار سال و نيم است، بايد تاريخ سنوات عثمانى يكهزار و چهارصد باشد.ولى
مصطفى كمال پاشا كه روى كار آمد نه تنها تاريخ هجرى را برانداخت، و آن را مسيحى
كرد، بلكه تمام آداب و رسوم و خط را اجنبى نمود، و مساجد را تعطيل، و تعطيلات
جمعه را به روز يكشنبه تبديل نمود.
(72) -
به كتاب «فراموشخانه و فراماسونرى در ايران» تاليف اسماعيل
رائين، طبع پنجم، جلد دوم از ص 142 تا ص 147 و نيز به صفحات 49 و 50 و 54 و 75
و 451 مراجعه شود.
(73) -
به همين كتاب، جلد سوم از ص 531 تا ص 534 مراجعه شود.
(74) -
سيد محمد تدين در كمك و مساعدت روى كار آمدن پهلوى سهمى به
سزا داشته است، و ساليان دراز مقام وكالت مجلس و وزارت را در عهد او، و پس از
او در عهد پسرش عهدهدار بود.
(75) -
اين نامها را مسعودى در كتاب «التنبيه و الاشراف» ص 184
آورده است.
(76) -
و اين بدين طريق بود كه طبق محاسبات خيام بايد در هر 33 سال 8
سال را كبيسه نمود تا اختلافى پيدا نشود.لهذا بنابر اين گذارد كه در هر 4 سال
يك سال را كبيسه كنند، و در راس آخر كه سال سى و سوم است كبيسه را در راس سال
پنجم كه سى و سومين سال است قرار دهند، و بنابراين در دوره آخر چهار سال ساده و
سال پنجم كبيسه خواهد بود.
(77) -
اين نامها را سيد جلال الدين طهرانى در گاهنامه خود متعلق به
مورخه 1309 شمسى در صفحه 79 آورده است.
(78) -
در «لغتنامه دهخدا» در ماده امرداد گويد: در «اوستا» امرتات
است، جزء اخير آن كه تات باشد پسوند است كه جداگانه مورد استعمال ندارد، همين
جزء در خرداد نيز ديده مىشود.
پاره ديگر اين واژه از دو جزء ساخته شده، نخست از «ا» كه از ادوات
نفى استيعنى نه.از براى اين جزء در فارسى «نا» يا «بى» آورده مىشود.جزء دوم
مرت يا مرت است، يعنى مردنى و درگذشتنى و نيستشدنى و نابود گرديدنى.بنابراين
امرداد يعنى بىمرگ و آسيب نديدنى يا جاودانى.و بايد امرداد با ادات نفى «[ا]»
باشد، نه مرداد كه معنى بر خلاف آن را مىدهد.
امرداد در دين زردشتى امشاسپندى است كه نماينده بىمرگى و جاودانى
يا مظهر ذات زوال ناپذير اهورمزدا است.در جهان خاكى نگهبانى گياهها و رستنىها
به او سپرده شده است (از فرهنگ ايران باستان نگارش ابراهيم پور داود ص 59) و
رجوع به مزديستا و تاثير آن در ادبيات فارسى تاليف آقاى دكتر معين و امشاسپندان
شود.
و محصل آنچه كه در اينجا از «لغتنامه دهخدا» آورديم در تعليقه
ماده مرداد از همين لغتنامه آورده است، و نيز گويد: امرداد كه پنجمين ماه سال
و هفتمين روز ماه بدو سپرده شده، از امشاسپندان و مظهر جاودانى اهورمزدا
و در جهان مينوى بخشايش ايزدى، جزاى كارهاى نيكوكاران است، و در
جهان خاكى نگهبانى گياه با امرداد است.
استرابون مورخ يونانى معبد امرداد را در آسياى صغير ديده است،
امرداد روز از ماه امرداد جشن امردادگان بر پا مىشده...
زرتشتيان ايران هم آن را امرداد خوانند (از حاشيه دكتر معين بر
برهان قاطع، ذيل مرداد) .و نيز در اين تعليقه آورده است كه: تات كه پسوند است،
دال بر اسم مجرد مؤنث است.
و نيز در همين لغتنامه در ماده امشاسپند گويد كه: به معناى فرشته
و ملك است، و در اوستا «امشه و سپنته» آمده: مركب از دو جزء: جزء اول (امشه)
نيز مركب است از (ا) علامت نفى، و (مشه) از ريشه مر به معنى مردن، جزء دوم
(سپنته) يعنى مقدس، مجموعا به معنى «جاودان مقدس» است.
شماره امشاسپندان يا مهين فرشتگان هفت است كه نام شش تاى آنان در
ضمن ماههاى دوازدهگانه كنونى مندرج است.هومن بهمن، اشه و هيشته ارديبهشت،
خشتره و ائيريه شهريور، سپنته ارمئيتى سپندارمذ، هئوروتات خرداد، امرتات
امرداد، در راس اين شش، سپنتامينيو (خرد مقدس) قرار داشته است، بعدها به جاى او
اهورمزدا را گذاشتند، در گاتها كه قديمىترين قسمت اوستا است نام امشاسپندان به
كرات ذكر شده است.
(79) -
به طورى كه تعديل اين تاريخ را معين نكردند و به همين قدر
اكتفا كردند كه در سالهاى كبائس اسفند 30 روز گرفته شود اما كدام سال كبيسه
است معين نشده است، و به همين علتبود كه در سال 1308 نزديك بود كه اشتباه
شود.چه مطابق معمول واضح بود كه سال چهارم بعد از سه سال 305- 306- 307
مىبايست كبيسه محسوب شود، و حال آنكه در واقع و حقيقت امر مىبايستى ساده
باشد، چون سال 1309 سال آخر از دور 33 سالى بوده است، و آن را مىبايست كبيسه
قرار داد، و به همين سبب يك تقويم اشتباه ضبط كرده، و اسفند 1308 را 30 روز
دانسته است، و اين عمل ايجاب مىكند كه روز دوم حمل مطابق با اول فروردين شود.و
اين اشتباه ناشى از نقص قانونى است كه از مجلس گذشته است. (گاهنامه 1309، سيد
جلال الدين طهرانى، ص 78) .
(80) -
مطالبى كه از مجلس شوراى ملى درباره تغيير تاريخ نقل شده است،
همگى از روزنامه رسمى كشور شاهنشاهى از صفحات 1010 تا 1014، و از صفحات 1056 تا
1060، راجع به جلسه يكصد و چهل و سوم، صورت مشروح مجلس صبح سهشنبه، 27 حوت
1303 مطابق 21 شعبان 1342 مىباشد.
(81) -
و نظير اين تغيير را در ساعات دادند، چون بنابر دخول ماههاى
قمرى كه ابتداء آنها خروج قمر از تحت الشعاع و رؤيت آن بعد از غروب آفتاب است،
اول هر ماه قمرى از اول شب آن شروع مىشود، و شب هر روز مقدم بر روز آن است.و
بنابراين ساعت 12 اول غروب و ابتداى دخول شب است، و هر ساعتى كه بگذرد يك ساعت
از شب گذشته است فلهذا در شرع مقدس وارد است كه در ساعت اول و يا دوم و يا سوم
و يا چهارم از شب گذشته، انسان چه تكاليفى را انجام دهد، و اين در صورتى است كه
مبدا حساب ساعت را كه اول شب استساعت 12 يعنى سر دسته قرار دهيم.
در اينصورت اولا روشن است كه چند ساعت از شب ما گذشته است، ساعت 6
يعنى 6 ساعت از شب گذشته است، و ثانيا در سپيدى روز مىدانيم ما چند ساعت روز
داريم، زيرا ساعت 12 يعنى غروب آفتاب و ابتداى شب، پس ساعت 5 در روز مىدانيم
كه ما 7 ساعت روز داريم و ساعت 9 مىرساند كه ما 3 ساعت روز داريم، و عليهذا
ساعت غروب كوك براى تعيين مقدار شب و تعيين مقدار روز بسيار ساده و مفيد است، و
مسلمان كه مىخواهد از شب خود استفاده كند و از روز بهرهمند شود مىداند چقدر
از شب گذشته است و چقدر به روز باقيمانده است.
و اما ساعتهاى زوالى (ظهر كوك) شب و روز را نشان نمىدهند، آنها
فقط نصف شب و نصف النهار را نشان مىدهند، در صورتيكه مبدا كار ما از اول غروب
است، مبدا نصف شب به چه درد ما مىخورد؟ و علاوه ساعت 1 يعنى يك صبح، در حالى
كه از اول شب ما چند ساعتبيشتر گذشته است و ساعت 1 ساعت 1 نخواهد بود، براى
مسلمان صبح عبارت است از اول فجر صادق و يا از اول آفتاب و از آن به بعد روز او
شرع مىشود، نه از ساعت نصف شب.مبدا نصف شب براى كسانى است كه بين شب و روز و
ابتداى هر كدام و انتهاى هر كدام فرقى نمىگذارند، و فقط اجمالا 24 ساعتخود را
به 2 دوازده ساعتبه مبدا نصف النهار و نصف الليل تقسيم كردهاند، مانند اقوام
غير مسلمان.و در اينصورت از ساعت 12 شب به بعد متعلق به فرداى آن روز بوده و
نصف از شب بعد از آن روز تا ساعت 12 نيز متعلق به همان روز است.يعنى هر روز
تمام، دو نيمه شب در جلو و عقب دارد فلهذا مىگويند: شب سهشنبه و سهشنبه شب
يعنى شب پيش و شب بعد، ولى براساس ماههاى قمرى كه حتما هر روز يك شب تمام دارد،
و آن شب پيوسته قبل از آن روز مىباشد، اشتباهى هم رخ نمىدهد، شب سهشنبه يعنى
شب پيش از روز سهشنبه، و شب چهاردهم رمضان يعنى شب بعد از روز سيزدهم رمضان و
هكذا، تمام احكام و تكاليفى كه براى شبها مقرر شده استبراى شبهاى قبل از روز
بوده و ابتداى آن دستورات از اول شب است، يعنى ساعت 12 سردسته غروب كوك.
ولى چون ساعتهاى ظهر كوك در كشورهاى غربى مرسوم بود، كمكم
حكومتهاى مسلمانان براساس ساعت گرنويچ كه زوالى است، ساعتهاى خود را ميزان
كردند، و ملتها نيز رفته رفته از حكومتها پيروى نمودند، و براى استماع راديو
و غيره كه به ساعات زوالى بود، و براى فرستادن اطفال خود به مدرسه، و براى رفتن
به ادارات، ساعتهاى منازل خود را نيز ظهر كوك نمودند. در صورتى كه براى آنان
از ساعت غروب كوك منافع بيشترى حاصل بود.
ساعت ظهر كوك را ساعت فرنگى كوك، و يا ساعت انگليزى، و ساعت غروب
كوك را ساعتشرعى مىناميدند.
(82) -
بايد دانست كه از صدر اسلام تاكنون همه مسلمانان جهان مبدا
تاريخ خود را هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از مكه مكرمه به مدينه
طيبه قرار دادهاند، و اين تصويبنامهاى كه از مجلسين گذشت، اعلان به خروج از
صف مسلمين، و جدائى از آنان به عنوان عدم اعتناء به شان رسول خدا بود.مسعودى در
كتاب «التنبيه و الاشراف» از ص 195 تا ص 240 آورده است كه مسلمانان از هجرت به
بعد براى هر يك از سنوات به مناسبت واقعه مهمى كه در آن سنه واقع شده است آن
سال را به آن ناميدهاند و آن نام، علم براى آن سال شده است.سال هجرت را سنة
الهجرة گفتند.سال دوم را سنة الامر، سال سوم را سنة التمحيص.سال چهارم را سنة
الترفيه.سال پنجم را سنة الاحزاب.سال ششم را سنة الاستئناس.سال هفتم را سنة
الاستغلاب.سال هشتم را سنة الفتح.سال نهم را سنة...و سال دهم را سنة حجة الوداع
و سال يازدهم را سنة الوفاة.و در ص 252 گويد: در سنة 17 يا 18 عمر با اصحاب
رسول الله درباره تاريخ مشورت كرد كه مبدا تاريخ مسلمين چه باشد؟ آراء و
نظريهها بسيار شد.حضرت امير المؤمنين على بن ابيطالب فرمودند: مبدا روزى باشد
كه رسول الله هجرت كرد و زمين شرك را ترك فرمود.همين سال را مبدا گرفتند ولى
تاريخ را از اول محرم قرار دادند كه قبل از آمدن پيامبر به دو ماه و دوازده روز
بود، و دوست داشتند مبدا تاريخ از اول باشد.
(83) -
علامه وحيدى فرزند آقا شيخ ابوالقاسم رئيس العلماء كرمانشاهى
و از نوادگان مرحوم آية الله آقا محمد باقر وحيد بهبهانى است.خود از طلاب و
فضلاء نجف اشرف و از شاگردان اساتيد مبرزى همچون آقا ضياء الدين عراقى است،
گويند اجازات متعدد اجتهاد از علماء دريافت نموده است، در سنه 1314 شمسى كه به
دستور رضاشاه مجالس ميهمانى زن و مرد تشكيل مىشد، او و خانمش در كرمانشاه جزو
مدعوين بودند.ميزبان منزل آقا سيد اصغرشاه بود، و در حالى كه رئيس نظميه و
بسيارى از مدعوين با خانمهايشان بدون حجاب در اين منزل حضور پيدا كردند، علامه
وحيدى كه از علماء به شمار مىرفت، و به لباس روحانيت و اهل علم ملبس بود، با
خانمش وارد شد.و يك قصيده طولانى در ذم حجاب كه خود سروده بود و مطلع آن اينست:
«به شرع احمد مرسل حجاب لازم نيست» خودش قرائت كرد.و پس از آن شرحى در مدح
پهلوى بيان كرد.و از آن پس به تهران آمد و عمامه و قبا و عبا را برداشت و فكل و
كراوات و زنار بست و ريش تراشيد، و تا آخر عمر در كمك و مساعدت به خاندان پهلوى
دريغ نكرد، و از آخوندهاى دربارى شد و سالها سناتور و وكيل بود تا بالاخره
نتيجه وخامت اعمال او را درگرفت و صاعقه الهى بر سرش فرود آمد.
و لا يزال الذين كفروا تصيبهم بما صنعوا قارعة او تحل قريبا من
دارهم حتى ياتى وعد الله ان الله لا يخلف الميعاد (آيه 31، از سوره 13: رعد)
وحيدى در مدت پنجاه سال حكومت جابرانه خوش رقصىهاى بسيار كرد، و دين و مذهب و
شرف را به دنيا فروخت، و از زمره گدايان و خوشه چينان سفره خونين حكام جور
درآمد، تا بالاخره حسرت زده در مقابل تير غيب الهى قرار گرفتخسر الدنيا و
الآخرة ذلك هو الخسران المبين يكباره سرازير در دوزخ شد و با مواليان خود محشور
شد، المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض اين سزاى دنيوى استببين تا جزاى اخروى
چه باشد و لو لم يكن الا الموت لكفى، كيف و ما بعد الموت اعظم و ادهى .
(84) -
آيه 207، از سوره 2: بقره.
(85) -
آيات 204 تا 206، از سوره 2: بقره.
(86) -
«الغدير» ج 2، ص 101 از «تاريخ طبرى» ج 5 ص 229، و «كامل ابن
اثير» ج 3 ص 117، و «شرح ابن ابى الحديد» ج 2 ص 24.
(87) -
آيه 67، از سوره 21: انبياء.
(88) -
آيه 24، از سوره 10: يونس.
(89) -
آيه 17، از سوره 41: فصلت.
(90) -
مرحوم مطهرى در پنجم جمادى الثانية سنه 1399 به شهادت
رسيد.مطابق 12 ارديبهشت 1358.
(91) -
رحلت ايشان در صبح يكشنبه هجدهم محرم الحرام يكهزار و چهارصد
و دو هجريه قمريه سه ساعتبه ظهر مانده واقع شد و براى اطلاع اخيار و ابرار از
ساير شهرستانها مراسم تشييع و تدفين به روز بعد موكول شد.
(92) -
مرحوم مدرس در بيست و هفتم ماه رمضان، سنه 1356 به شهادت
رسيد.مطابق 10 آذر ماه 1316.
(93) -
شهادت مرحوم شيخ فضل الله نورى در 13 رجب سنة 1327 در ميدان
سپه تهران واقع شد.
(94) -
درباره عيد غدير در «فروع كافى» ، طبع مطبعه حيدرى ج 4، ص
149، محمد بن يعقوب كلينى از سهل بن زياد، از عبدالرحمن بن سالم، از پدرش روايت
كرده است كه او گفت: از حضرت جعفر بن محمد عليهما السلام پرسيدم: آيا براى
مسلمانان غير از جمعه و عيد اضحى و عيد فطر، عيدى است؟ ! فرمود: آرى! عيدى هست
كه از جهت احترام از آنها اعظم است! گفتم: فدايتشوم! آن كدام عيد است؟ !
فرمود: روزى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن روز امير المؤمنين عليه
السلام را نصب نمود و گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه! من گفتم: آن چه روزى است؟
! فرمود: و ما تصنع باليوم؟ ان السنة تدور، و لكنه يوم ثمانية عشر من ذى الحجة
تا آخر روايت كه اعمال روز عيد را از ذكر خدا و روزه و عبادت و ذكر محمد و آل
محمد، بيان مىكند. بارى چون سائل مىخواهد روز غدير را به حسب فصول و ماههاى
شمسى بداند، حضرت او را منع مىكنند و
مىگويند: مناط و ميزان تعيين روزها و اعياد و غيرها با شهور
قمريه است نه شمسيه.و عيد غدير روز هجدهم ذىحجه است.و ليكن بر حسب شهور شمسيه
روز مشخصى نيست.زيرا پيوسته روزها در سال مىگردد و هر روز ماه قمرى در يك روز
خاص از ماه شمسى قرار نمىگيرد بلكه پيوسته دور مىزند و گردش مىكند، مثلا يك
روز عيد غدير در بهار و برج حمل است و يك روز مثلا در تابستان و برج سرطان و يك
روز در پائيز و برج قوس و هكذا.و چون مدار امور شرعيه و حساب با شهور قمريه
است، دانستن و تطبيق آن با شهور شمسيه، فائدهاى ندارد.و لهذا به سائل گفتند: و
ما تصنع باليوم؟ ! ان السنة تدور و لكنه يوم ثمانية عشر من ذىالحجة.
(95) -
سالهاى رومى مركب از دوازده ماه بدين ترتيب است:
تشرين اول 31 روز، تشرين ثانى 30 روز، كانون اول 31 روز، كانون
ثانى 31 روز، شباط 28 روز و در سالهاى كبيسه 29 روز، آذار 31 روز، نيسان 30
روز، ايار 31 روز، حزيران 30 روز، تموز 31 روز، آب 31 روز، ايلول 30 روز.
تعديل تاريخ رومى به تعديل تاريخ ژولين است، و همچنين كبيسه آن در
هر 4 سال يك بار است كه در آخر شباط افزوده مىشود و بنابراين در سالهاى كبائس
366 روز مىباشد.
سالهاى مسيحى قيصرى از نقطه نظر مقدار ماهها و كبائس عينا مانند
سالهاى رومى است، با اين تفاوت كه مبدا سال را اول ژانويه 754 از بناى شهر رمه
قرار داده، و تولد مسيح را در 25 دسامبر دانسته است.سالهاى اين تاريخ بدين
ترتيب عينا مانند تاريخ رومى سير مىكند، و معروف به تاريخ ژولين است: ژانويه
31 روز، فوريه 28 روز و در كبيسه 29 روز، مارس 31 روز، آوريل 30 روز، مه 31
روز، ژوئن 30 روز، ژوئيه 31 روز، او 31 روز، سپتامبر 30 روز، اكتبر 31 روز،
نوامبر 30 روز، دسامبر 31 روز.
و همانطور كه ملاحظه مىشود فقط نام اين ماهها با ماههاى رومى
تفاوت دارد، ولى مقدارش مساوى است چون ژانويه كه بين ماه اول و ماه دوم زمستان
است، مطابق با كانون ثانى است و فوريه همان شباط است و به همين ترتيب.
در اين تاريخ كه تاريخ ژولين است همانند تاريخ رومى سال را سيصد و
شصت و پنج روز و شش ساعت مىگيرند 25/365 روز فلهذا فقط هر 4 سال يك بار كبيسه
پيدا مىكند.
تاريخ مسيحى گرگوارى چون سال حقيقى شمسى با سال شمسى ژولين اختلاف
داشت، نتيجه اين شد كه در هر 120 سال يك روز تاريخ به عقب رفت.فلهذا پاپ گرگوار
با كمك منجم ايتاليائى: ليليو بدين طريق تصحيح كرد، كه علاوه بر 4 سال يك بار
كه كبيسه مىگيرند، در هر چهارصد سال سه روز كسر كنند بدين طريق كه در راس هر
صد سال كه مىبايد آن سال را كبيسه كنند، نكنند و سه مرتبه يعنى در راس سه صد
سال كبيسه نكنند، و در راس سده چهارم مطابق معمول كبيسه كنند.و تا زمان گرگوار
كه تاريخ 10 روز عقب رفته بود و مردم 5 اكتبر مىدانستند او دستور داد تا تاريخ
را 15 اكتبر كنند.و از آن به بعد تاريخ گرگوارى مشهور شد، و تاريخ ژولين منسوخ
شد، و امروزه تمام مسيحيان دنيا تاريخ خودشان گرگوارى محاسبه مىكنند.
در تاريخ هجرى شمسى كه مبدا آن هجرت رسول الله است، و سالهاى آن
شمسى حقيقى و ماههاى آن كه بروج شمسى است مطابق حركت زمين در بروج دوازده گانه
منظم گرديده كه از 32 روز بيشتر و از 29 روز كمتر نيستبدين طريق:
حمل 31 روز، ثور 31 روز، جوزا 32 روز، سرطان 31 روز، اسد 31 روز،
سنبله 31 روز، ميزان 30 روز، عقرب 30 روز، قوس 29 روز، جدى 29 روز، دلو 30 روز،
حوت 30 روز، اول سال هجرى شمسى هميشه اول اعتدال ربيعى است.
و تعديل اين تاريخ براى ضبط كبائس، همان تعديل تقويم ملكشاهى است
كه خواهد آمد.
و تاريخ شمسى يزدگردى مبداش جلوس يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساسانى
است، كه در سال يازدهم از هجرت بوده است. سالهاى اين تقويم تقريبى است چون سال
365 روز حساب شده است فلهذا هر چهار سال يك روز تاريخ به عقب مىرود بدين
ترتيب:
فروردين 30 روز، ارديبهشت 30 روز، خرداد 30 روز، تير 30 روز،
مرداد 30 روز، شهريور 30 روز، مهر 30 روز، آبان 30 روز، آذر 30 روز، دى 30 روز،
بهمن 30 روز، اسفند 30 روز، و پنج روز به اسم اندرگاه، به آخر اسفند و يا آبان
اضافه مىكردند كه همان خمسه مسترقه مىباشد.
و تاريخ جلالى ملكشاهى همان تقويمى است كه به مساعدت حكيم عمر
خيام درستشد، و علت اين بود كه تا آن تاريخ كه دوران حكومت ملكشاه بود، تاريخ
شمسى يزدگرى معمول بود.و چون بواسطه نقص حساب هر چهار سال يك روز به عقب رفته
بود، فلهذا تعداد اين ماهها را مانند تاريخ يزدگردى گرفتند و خمسه را در آخر
اسفند اضافه كردند، و براى نقص و ضبط كبائس دور 33 سالى قائل شدند كه در هر 33
سال، هشتسال كبيسه نمايند، يعنى در هر راس سال چهارم يك بار، و در آخر 4 سال
پى در پى ساده، و در راس سال پنجم كبيسه كنند، و با اين تقويم تا مدت ششهزار
سال نقص وارد نمىشود.
تاريخ شمسى باستانى را كه در دوره پنجم مجلس رسمى كردند، ششماه
اول را از فروردين هر يك 31 روز، و پنج ماه دوم را هر يك 30 روز، و ماه اسفند
را 29 روز شمردند، و در سالهاى كبيسه اسفند را 30 روز قرار دادند.
(96) -
آيه 30 از سوره 30: روم: «وجهه دل و چهره باطن خود را، براى
دينى كه پيوسته از باطل به سوى حق گرايش دارد، و ميل مىكند، استوار بدار! اين
همان فطرتى است كه خداوند، مردم را بر آن فطرت سرشته است و در آفرينش خداوندى
تغيير و تبديلى نيست، اينست دين استوار و پابرجا، و ليكن اكثر مردم اين حقيقت
را ادراك ننمودهاند» .
(97) -
«خداوند مرا بر تبليغ شريعت آسان و سهل التناولى برانگيخت.»
(98) -
گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است كه شيعه و سنى
روايت كردهاند: «حلال محمد حلال است تا روز قيامت، و حرام محمد حرام است تا
يوم القيامة» .
(99) -
و روى همين اساس است كه شيخ طبرسى در تفسير «مجمع البيان» ،
طبع صيدا، ج 2 ص 28 پس از تفسير اين آيه مباركه گويد: و فى هذه الآية دلالة على
ان الاعتبار فى السنين بالشهور القمرية لا بالشمسية، و الاحكام الشرعية معلقة
بها، و ذلك لما علم الله سبحانه فيه من المصلحة، و لسهولة معرفة ذلك على الخاص
و العام: «و در اين آيه دلالت استبر اينكه معتبر در ريعتخداوندى ماههاى قمرى
است نه ماههاى شمسى و احكام شرعيه منوط و مربوط به ماههاى قمرى است.و اين به
جهت آنست كه خداوند سبحانه مىدانسته است كه در آن مصلحتى است، و نيز به جهت
آسانى شناسائى آن براى خواص و براى عامه مردم.
(100) -
«هر كس كه به او ثواب و پاداش بر عملى ابلاغ شود، و آن كس به
جهت دريافت آن ثواب، آن عمل را به جاى آورد، آن ثواب به او داده خواهد شد، و
اگر چه واقع امر، طبق آن ابلاغى كه شده نبوده باشد.»
(101) -
«فروع كافى» ، ج 4، ص 250.و ايضا ص 249.و ايضا ص 247، و
«سنن بيهقى» ج 5، ص 134، و «البداية و النهاية» ج 2، ص 187 و ص 188، و «سيره
حلبيه» ج 3، ص 302، و «بحار الانوار» ج 6، ص 666، و «روضة الصفا» ج 2، ذكر حجة
الوداع، و «حبيب السير» ج 1، جزء سوم، ص 410.
(102) -
«سيره حلبيه» ج 3، ص 303، و «بحار الانوار» ج 6، ص 665.
(103) -
«سنن بيهقى» ج 5، ص 134.
(104) -
«سنن بيهقى» ج 5، ص 134، و «روضة الصفا» ج 2، ذكر حجة
الوداع.
(105) -
«البداية و النهاية» ج 5، ص 193.
(106) -
«سنن بيهقى» ج 5، ص 146 و ص 147، و «البداية و النهاية» ج
5، ص 185، و «طبقات ابن سعد» ج 2، ص 182.
(107) -
«البداية و النهاية» ج 5، ص 191.
(108) -
«سنن بيهقى» ج 5، ص 146.
(109) -
«سيره حلبيه» ج 3، ص 305.
(110) -
«فروع كافى» ج 4، كتاب حج، ص 504، و «بحار الانوار» طبع
كمپانى، ج 6، ص 662.
(111) -
«فروع كافى» ج 4، كتاب حج، ص 504، و «بحار الانوار» طبع
كمپانى، ج 6، ص 662.
(112) -
«سيره حلبيه» ج 3، ص 305، و «سنن بيهقى» ج 5، ص 141، و
ايضا ص 142، و «البداية و النهاية» ج 5، ص 199.
(113) -
«البداية و النهاية» ج 5، ص 197، و «سنن بيهقى» ج 5، ص
146.
(114) -
در تعبير يوم الحج الاكبر بايد دانست كه اكبر صفتبراى يوم
است نه براى حج، يعنى بهترين و بزرگترين روز حج كه روز عيد قربان است.
(115) -
«البداية و النهاية» ج 5، ص 203.
(116) -
«البداية و النهاية» ج 5، ص 300.
(117) -
«سنن بيهقى» ج 5، ص 150 و ص 151، و «فروع كافى» ج 4، ص 481
و ص 482.
(118) -
«البداية و النهاية» ج 5، ص 199، و «سنن بيهقى» ج 5، ص 138
و ص 139.
(119) -
«فروع كافى» ج 4، از ص 480 تا ص 482، و «سنن بيهقى» ج 5، ص
148، و «البداية و النهاية» ج 5، ص 300.
(120) -
«المحجة البيضاء» طبع 8 جلدى، كتاب اسرار حج، ج 2، ص 179.
(121) -
حرش بين القوم: اغرى بعضهم على بعض، و كذلك بين الكلاب و
ماشا كله.
(122) -
«البداية و النهاية» ج 5، از ص 201 تا ص 203.
(123) -
«سنن بيهقى» ج 5، ص 151.
(124) -
«سيره حلبيه» ج 3، ص 306.
(125) -
«حبيب السير» ج 1، جزء سوم، ص 401.
(126) -
«فروع كافى» ج 4، ص 250 و ص 251.
(127) -
همان
(128) -
«البداية و النهاية» ج 5، ص 203 تا ص 205.
(129) -
كتاب «مؤمن قريش» تاليف خنيزى ص 161.و در پاورقى مصادر آن
را بدين طريق بيان كرده است: «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد» 306/3، و
«السيرة النبوية» 85 و 197/1، و «ثمرات الاوراق» 4/2، و «العباس» 22 و 23، و
«هاشم و امية» 167، و «كشاف» 448/1 و نيز 10/2، و «تذكرة الخواص» 9، و «معجم
القبور» 186/1، و «المناقب» 34، و «ديوان ابيطالب» 7، و «اعيان الشيعة»
128/39، و بيت اول در «سيره حلبيه» 322/1، و دو بيت اخير در «اصابة» 116/4، و
در كتاب «حجت» 63 به مصادر عديدهاى اسناد داده شده است، و در «شيخ ابطح» 27
به عدهاى از مصادر اسناد داده شده است، و در ص 88 ايضا، و در كتاب «الغدير»
334/7 به مراجع متعددى ارجاع داده شده است، و گفته است كه ثعلبى در تفسيرش
روايت كرده است، و گفته است: در صحت نقل اين ابيات از ابوطالب، مقاتل، و عبد
الله بن عباس، و قاسم بن محضرة، و عطاء بن دينار، اتفاق دارند، همچنانكه برزنجى
از كلام معروف ابيطالب شمرده است، و اين ابيات را بيهقى در «دلائل النبوة»
چنانكه شارح «كشاف» در ج 2 ص 10 گويد، از طريق ابن اسحاق، از يعقوب بن عتيبة
بن مغيرة بن اخنس تخريج كرده است.
و حقير گويد: ابوالفداء كه از عامه است در تاريخ خود، اين اشعار
را براى اثبات همين امر ذكر كرده است، و بعضى از اين ابيات را ابن هشام در «قطر
الندى» در باب تميز، و نيز سيوطى در «شرح الفيه ابن مالك» در افعال مدح و ذم
براى اثبات بعضى از مسائل نحويه استشهاد آوردهاند.
(130) -
«البداية و النهاية» ج 5، ص 205، و نيز در ص 199.
(131) -
«المحجة البيضاء» ج 2، ص 182.
(132) -
«البداية و النهاية» ج 5، ص 206.
(133) -
«البداية و النهاية» ج 5، ص 206 و ص 207.
(134) -
«البداية و النهاية» ج 5، ص 206 و ص 207.
(135) -
همان
(136) -
همان
(137) -
«البداية و النهاية» ج 5، ص 207، و «سيره حلبيه» ج 3، ص
307، و «حبيب السير» ج 1، جزء 3، ص 412.
(138) -
«سيره حلبيه» ج 3، ص 307، و «بحار الانوار» ج 6، ص 666.
(139) -
صاحب بن عباد، بنا به نقل «الغدير» ج 4، ص 66.