امام شناسى ، جلد ششم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۹ -


و در اين سه اشكال است:

اولا معتبر دانستن تاريخ شمسى و قمرى هر دو چه معنى دارد؟ جائى كه قرآن كريم، تاريخ را منحصرا به شهور قمريه منحصر مى‏كند، و سنت پيامبر اكرم، و منهاج پيشوايان دين اجماعا و اتفاقا نيز به ماههاى قمرى اقتصار كرده‏اند، اعتبار دادن كه همان به رسميت در آوردن ماهها و سالهاى شمسى است منضما به ماههاى قمرى صحيح نيست.

و ثانيا مبناى كارهاى دولتى چرا خصوص تاريخ شمسى است كه در آن دو مرحله از اشكال باقى است؟ اگر مذهب از سياست انفكاك ندارد، حتما بايد مبناى كارهاى دوائر دولتى بر شهور قمريه باشد، اين تفكيك از كجا پيدا شده است؟

و ثالثا مبناى كارهاى دولتى را تاريخ شمسى قرار دادن، عبارة اخراى رسميت دادن ماهها و سالهاى شمسى است.چون رسميت معنائى ندارد جز آنكه در مورد عمل، بايد آن را مورد استفاده قرار داد.و عليهذا دوائر دولتى تاريخ شمسى را به رسميت مى‏شناسند، نه قمرى را.و در ميان خود با آن معامله مى‏كنند، نه با قمرى، و اين عين محذور است.

و اين گفتار با طرح تغيير سوم كه در مجلسين گذشت چه تفاوتى دارد؟ آنها هم مى‏گفتند: تاريخ قمرى هجرى به جاى خود محفوظ، و براى انجام امور مذهب مورد استفاده است، و تاريخ باستانى شاهنشاهى براى رسميت كشور و ادارات و ديد و بازديدهاى رسمى دولتى، و نشست‏ها و سمينارها، و كنفرانسها، و جشن‏ها و سالروزها، و معاهده‏ها و غير ذلك.

اينها هم امروز در امور رسمى به تاريخ قمرى اعتنائى ندارند.سالروز انقلاب، و شهادت‏ها، و جشن‏ها، و غيرها را به تاريخ شمسى مى‏گيرند.مثلا شهادت مرحوم آقا شيخ مرتضى مطهرى را 12 ارديبهشت مى‏گيرند، با آنكه آن مرحوم‏در روز 5 جمادى الثانية به شهادت رسيد.(90)و شهادت مرحوم دستغيب و مرحوم صدوقى و مرحوم قاضى و مرحوم اشرفى و مرحوم مفتح را كه به عنوان روز فيضيه و دانشگاه، و روز وصل طلاب با دانشجويان قرار داده‏اند، و غير ذلك همه را بر اساس تاريخ شمسى فروردينى مى‏گيرند.

رحلت علامه آية الله طباطبائى را كه در روز 18 محرم واقع شد (91)در روز 24 آبان مى‏گيرند در حالى كه روح آن مرحوم از اين سالگردها منزجر است، و او متحقق به حق و امضاى شهور و سالهاى قمرى است.

از اينها گذشته اين شهادت‏ها و جشن‏ها و يادبودها چون بر اساس نهضت دينى و اسلامى صورت گرفته است، براى برقرارى و پايدارى آن در خاطرات نسل فعلى و آينده، مناسب‏تر است كه با ماههاى قمرى يادآورى شود.شهادت عالم مظلوم غريب مجاهد سيد حسن مدرس رضوان الله عليه در بندگاه كاشمر كه در ماه رمضان، و در حال روزه هنگام غروب آفتاب و نماز صورت گرفت اگر در 27 ماه رمضان يادآورى شود و سالروزش گرفته شود، بهتر است‏يا در 10 آذر ماه؟ (92)به دار آويخته شدن شهيد راه عدل مرحوم شيخ فضل الله نورى در روز ميلاد امير المؤمنين عليه السلام در 13 رجب(93)بهتر است‏يا در فلان ماه شمسى مثلا.

قيام مردم پس از دهه محرم كه ده روز تمام عزادارى كرده، و در مجالس و محافل با خطبه‏ها و سخنرانيها، و ياد عظمت‏سيد الشهدا عليه السلام كه منتهى به خطابه تاريخى رهبر انقلاب در عصر روز عاشورا در مدرسه فيضيه شد، و بالاخره موجب ازداشت‏بسيارى از علماء و فضلاء در تهران و ساير شهرستانها، و آوردن ايشان به تهران به قصد اعدام، و قيام ملت مسلمان در تهران و قم، در روز دوازدهم محرم بهتر است‏يا در پانزدهم خرداد؟ قيام مردم تهران در شب اول و روز اول محرم كه كفن پوشيده و به ياد سيد الشهداء عليه السلام بانگ الله اكبر سر دادند و رژيم سفاكانه، اين قيام را به خون نشاند در اول محرم بهتر است، يا در 5 مهرماه؟

بارى طبق مدارك شرعى و بر اساس تجربه تاريخى، ماههاى قمرى، ملاك گاه شمارى امت اسلام است، نه غير آن.

امروزه در سمينارها و نشست‏هائى كه در بين ممالك اسلامى صورت مى‏گيرد، و ايرانيان اين ايراد را به آنان دارند كه چرا سالهاى شما مسيحى است؟ اگر آنها بگويند چه تاريخى را قرار دهيم، كه با هم مشترك باشيم؟ جز هجرى قمرى مگر چيزى هست؟ آنها هم به ما اين ايراد را دارند كه نه سالهاى شمسى، اسلامى است، و نه فروردين ماه و بهمن ماه.پس همه با هم بايد بر اساس و اصل صحيح قرآنى خود را اصلاح كنيم، تا در اولين چيزى كه شرط وحدت مسلمانان است، با يكديگر تشريك مساعى نموده و سهيم باشيم.

باز هم مى‏گوئيم چگونه سالگرد رحلت امير المؤمنين عليه السلام را به شمسى قرار دادن صحيح نيست، و الا يك روز در شوال و يك روز در ربيع الاول واقع مى‏شود؟ و چگونه عاشورا را شمسى قرار دادن صحيح نيست، و الا يك روز در رجب و يك روز در شوال واقع مى‏شود؟ و چگونه نيمه شعبان ميلاد امام زمان عليه السلام را شمسى قرار دادن صحيح نيست، و الا يك روز در محرم و يك روز در صفر واقع مى‏شود؟ و به طور كلى در تمام سال دوران مى‏كند، همينطور ساير امور از سالگردها و غيرها صحيح نيست.(94)و اين همان نسى‏ء است كه قرآن ما را از آن نهى كرده، و در سنت پيامبر در خطبه حجة الوداع به شدت ما را تحذير نموده‏اند.زيرا كه سالهاى شمسى عقب‏تر از سالهاى قمرى است، و اگر بنا شود گاهنامه را بر اساس تاريخ شمسى قرار دهيم، هر سال يازده روز در اوقات سال قبل تاخير انداخته‏ايم، پس براى عدم ابتلاء به نسى‏ء و برقرارى هر فعل در موضع و زمان مختص به خود هيچ چاره‏اى از اتخاذ شهور قمريه نداريم.

چون در خطبه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در منى، موضوع نسى‏ء ذكر شد، و ما ناچار از شرح و تفسير آن بوديم، سخن در كيفيت نسى‏ء ما را به بحث كامل و شاملى در پيرامون شهور قمريه و سنوات شمسيه كشانيد.

فلله الحمد و له المنة كه اين بحث پاكيزه تقديم و مورد مطالعه خوانندگان محترم كتاب «امام شناسى‏» قرار گرفت.

تذييل: سال شمسى عبارت است از گردش يك دوره زمين به دور خورشيد، يعنى از ابتداى وصول زمين به اول برج حمل، تا وصول مجدد آن به اين نقطه، كه عبارت است از سيصد و شصت و پنج روز و پنج‏ساعت و چهل و هشت دقيقه و چهل و پنج ثانيه.و چون تقسيم اين مقدار بر دوازده ماه محسوس نيست، و خرده مى‏آورد، لذا همانطور كه براى اصل تعيين اين مقدار، محاسبه منجم لازم است، براى كيفيت تقسيم اين مقدار بر ماههاى دوازده گانه نيز محاسبه منجم از امور ضروريه و حتمى است.و چون منجمين در كيفيت تقسيم، اختلاف نموده‏اند، لذا ماههاى شمسى بر اساس تاريخ‏هاى مختلف رومى، و مسيحى قيصرى معروف به تاريخ ژولين، و مسيحى گرگوارى، و هجرى شمسى، و شمسى يزدگردى، و جلالى ملكشاهى و شمسى باستانى(95) تفاوت دارد، و در هر يك از اين تواريخ در تعداد روزهاى ماه اختلاف است.و اما سال‏هاى قمرى چون عبارت است از دوازده ماه قمرى، و ماه قمرى محسوس و مشهود است، كه عبارت از فاصله ميان دو مقابله پى در پى خورشيد و ماه است، و ابتداى آن حتما بايد به رؤيت هلال تحقق پذيرد، پس در سال‏هاى و ماههاى قمرى نيازى به محاسبه منجم، و تعديلات، و ضبط كبائس نيست.گرچه منجمين هم براى خود كبائس درست كرده‏اند، ولى آن راجع به شهور قمريه نجومى است، نه شهور قمريه شرعيه كه حتما بايد با رؤيت هلال بعد از خروج از محاق صورت گيرد.

و چون دين مقدس اسلام دين فطرت است:

فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون (96). فلهذا احكام و قوانين آن همه بر اساس فطرت و طبيعت و مشاهده و رؤيت و امثالهاست.مى‏گويد: هر وقت ماه را برفراز آسمان بعد از محاق ديدى، آن را اول‏ماه خود قرار بده! و اين ماه را ادامه بده تا رؤيت ديگر! اين دستورى است‏ساده و آسان و همگانى و غير قابل تغيير و تحريف و زياده و نقصان.

اين قسم محاسبه ماه، و رؤيت آن در بدو آن، و سير ماه را در آسمان ديدن، براى تعيين اوقات قضيه‏اى است همگانى، براى عالم و جاهل، و رياضى دان و درس ناخوانده، و منجم و غير منجم، و متمدن و بدوى، و حضرى و سفرى تفاوتى ندارد، و در حساب اشتباه نمى‏شود.

اگر كسى ساليان دراز مثلا پنجاه سال يا بيشتر در روى كشتى بر روى آب بماند، و يا بر فراز قله كوه تنها و دور از مردم و اجتماع زيست كند، و يا در قراء و قصبات، دور از مجتمع زندگى نمايد، و يا از كاروان منقطع شود، و سال‏ها در ميان باديه و بيابان بماند، باز مى‏داند ماهش كدام است.و امروز كدام روز از ماه است.

و اسلام كه دين همگانى عالمى و فطرى است، اينطور مقرر داشته است، كه براى تمام افراد عالم سال‏ها و ماهها بر اصل رؤيت اهله و شهور قمريه ترتيب يابد.و اين به قدرى دقيق و ظريف است، كه اگر دو نفر مجاهد فى سبيل الله كه نه تقويم همراهشان هست، و نه منجمى و نه محاسبى، چنانچه از هم جدا شوند، يكى در اين طرف كره در مشرق زمين، و ديگرى در آن طرف كره در مغرب زمين، قرار گيرد، و ساليان دراز هم از هم جدا باشند، چون به يكديگر برسند، مى‏دانند الآن چه روزى از چه ماهى و از چه سالى است.زيرا پيوسته حساب ماهها را با رؤيت هلال دارند، و حساب سالها را به انباشته شدن هر دوازده ماه دارند، و حساب روزها را نيز دارند.

و اين قانونى است كه در آن نقصان و زياده پيدا نمى‏شود، و نياز به محاسبه منجم ندارد، و قائلين و پيروان آن با يكديگر اختلافى ندارند، و نياز به جعل و حدس و تقريب و تخمين و قرارداد نيست.

و اين قانونى است كه مى‏تواند بشر را اداره كند، و براى تمام عالم در هر شرائط و به هر صورت، حكم بفرستد، و همه را متفقا و متحدا در تحت‏يك پرچم و يك تاريخ و يك تقويم در آورد، و شريعت آسان و همگانى كه رسول خدا بيان فرموده كه:

بعثت على شريعة سمحة سهلة (97)همين است.اما اگر بنا بود تقويم شرعى و اسلامى، تقويم شمسى باشد، چه اشكالاتى در پى داشت، خدا مى‏داند!

اولا نياز به رصد، و منجم و تعيين نقطه اعتدال ربيعى، و يا اعتدال خريفى بود، و اسلام هيچگاه احكام خود را به نياز امر مجعول خارجى مقيد نمى‏كند.

ثانيا كداميك از شهور شمسيه را معتبر داند؟ زيرا كه دانستيم در مقدار و اندازه شهور شمسيه بنا بر تقاويم مختلف، متفاوت است.

ثالثا اگر اختيار تعيين شهور را به دست منجم مى‏سپرد، هر منجمى به دلخواه خود به طورى مخصوص، ماهها را مرتب و منظم مى‏نمود، و اين موجب خلاف و اختلاف در امت در تقويم و احكام مى‏شد.و مى‏دانيم كه چنانچه منجمين در اصل حساب و تعيين مقدار كبيسه اشتباه نكنند، اختيار تعيين مقدار ماهها امرى است مجعول و در تحت اختيار آنان.و هيچ راى منجم خاصى را با حفظ اصول حساب نمى‏توان بر راى منجم ديگرى مقدم داشت.

و رابعا موجب اختلاف مسلمين در نقاط مختلفه عالم به علت دسترس نبودن تقويم و تاريخ مى‏گشت، و اهالى قراء و قصبات و كاروانها و مسافران دريائى و هوائى در صورتى كه سفرشان به طول مى‏انجاميد، حساب خود را گم مى‏كردند، و در اينصورت ديگر براى بقاء شريعت و حلال محمد حلال الى يوم القيامة، و حرام محمد حرام الى يوم القيامة(98)مفهوم و مصداقى بجاى نمى‏ماند.

پس مى‏بينيم كه چگونه با آيه كريمه ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله يوم خلق السموات و الارض منها اربعة حرم ذلك الدين القيم ، اولا اين ترتيب ماههاى قمرى را منوط به خلقت و آفرينش دانسته، و دوازده تا بودن آنها را، مربوط به اصل تكوين و فطرت، و پيدايش آسمان و زمين دانسته، و علاوه اين را دين قيم يعنى آئين استوار و پا برجا و ثابت معرفى كرده است. يعنى سالهاى قمرى و شهور قمريه آئين استوار و حكم تغيير پيدا نكردنى و تحريف‏ناپذيرفتنى خداوند متعال است، تا هنگامى كه آسمانها و زمين برپاست (99).

مرحبا بر اين دينى كه تاريخش چنان دقيق و منظم است، كه امروز كه روز چهارم ربيع الثانى يكهزار و چهارصد و پنج هجريه قمريه است، در تمام نقاط عالم، و در ميان همه مسلمانان جهان، بدون هيچ اختلافى همين روز، و همين ماه، و همين سال است.

حال در مى‏يابيم كه چگونه دست استعمار كوشيده است كه اين تاريخ قويم را بر هم زند، و يا بر اساس ماهها و سالهاى شمسى، گرچه مبدا هجرت بجاى خود باقى باشد، و يا بر اساس تبديل تاريخ هجرى به مسيحى، و يا به تاريخ شاهنشاهى، اين وحدت را قطع كند، و اين ريسمان متين را ببرد.قطع الله ايديهم و تبت كلمتهم و لعنوا بما قالوا و بما عملوا، و ثبت الله المؤمنين بدينهم القويم و صراطهم المستقيم و اعلى كلمة المسلمين، و هى الكلمة العليا.

دوم از منافعى كه از سالها و ماههاى قمرى به نظر مى‏رسد، تطور اعمال افراد مسلمان است در تمام فصول و اوقات مختلفه سال. مثلا روزه ماه رمضان پيوسته در سنوات فصول گردش مى‏كند.و مسلمان روزه‏دار در زمستان و بهار و تابستان و پائيز روزه مى‏گيرد، بدون امكان هيچگونه تخلفى.و بنا بر اين علاوه بر آنكه مزاج و طبع او در فصول اربعه نياز به روزه در فصول اربعه دارد - طبق برداشت احكام و قوانين از اصل فطرت - و منافع صحى روزه به طور كامل عائد او مى‏شود، مزاج و طبع و اراده او را آماده براى گرسنگى در اوقات طولانى و گرم نيز مى‏كند، و بنابراين جهاد فى سبيل الله كه واجب و همگانى و براى پير و جوان است، و اختصاص به فصل سرما و اعتدال هوا ندارد، و چه بسا ممكن است در تابستان گرم واقع شود، و لازم مى‏آيد كه امت مسلمان در شرائط سخت گرما و طولانى بودن روز، و يا سرما و شدت آن ازحقوق حقه خود دفاع كنند، و به جهاد با خصم برخيزند، اين جهاد و دفاع، براى مسلمان آسان مى‏شود.و همچنين حج كه در ذوالحجه صورت مى‏گيرد، و در فصول اربعه گردش مى‏كند، - مضافا به بهره كامل مسلمان از فوائد حج‏حتى در سرماى سرد و در گرماى گرم - او را براى سفر و جهاد در راه دور، با هر موقعيت و شرائطى آماده و مجهز مى‏سازد.

و محصل مطلب آنكه چون طبيعت انسان، در دوران سال، در چهار فصل مى‏گردد، اسلام كه براساس فطرت و سرشت انسان بنا نهاده شده است، احكام و تكاليف را طورى مقرر فرموده است كه با طبيعت انسان در گردش چهار فصل در گردش باشد.

و اما آنچه راجع به عيد نوروز در افواه شهرت يافته است، كه اسلام آن را امضاء كرده، و غسل و نماز و دعا را در هنگام تحويل شمس به برج حمل، مرغوب دانسته است، كلامى است از حقيقت‏خالى.

اسلام ابدا در اين باره ترغيبى نكرده است، بلكه گرفتن عيد را به عنوان سنت ملى و آداب قومى بدعت‏شمرده، و مردود دانسته است.روايتى كه در اين باب از معلى بن خنيس وارد شده، ضعيف السند است، و بقيه احاديث نيز به همين منوال.و غسل و دعا نيز بنا بر ادله تسامح در سنن براساس روايات من بلغه ثواب على شى‏ء فاتى به التماس ذلك الثواب اوتيه و ان لم يكن كما بلغ(100) مشرع حكم نيست، و استمساك به آنها در اين مورد مبنى ندارد.و ما در باب عيد نوروز و عدم جواز تمسك به ادله تسامح در سنن در اين مورد، در نظر داريم رساله شامل و كاملى بنويسيم بحول الله و قوته و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.

و همچنين درباره مهرجان كه عيد مهرگان است نهى وارد شده است.و تمسك به نيروز و مهرجان را از آداب جاهليت‏شمرده است. اميد است‏با توفيق تحرير اين رساله حقايق بيشترى ظهور كند ان شاء الله تعالى.در اينجا ديگر بحث درباره شهور و سنوات قمريه و شمسيه را به پايان مى‏بريم، و در تفسير نسى‏ء كه در آيه كريمه و در روايت‏شريفه نبويه در حجة الوداع آمده بود، ديگر سخنى نمى‏گوئيم.و به ساير مناسكى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در زمين منى انجام دادند مى‏پردازيم.

از محلى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در منى خطبه خواندند، يكسره به قربانگاه (منحر) آمدند، و شترانى را كه با خود آورده بودند، همه را به دست مبارك خود نحر كردند.

سابقا گفتيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با خود 63 و يا 64 و يا 66 و يا 67 نفر شتر سوق داده بودند، و حضرت امير المؤمنين عليه السلام براى رسول خدا از يمن 37 و يا 36 و يا 34 و يا 33 نفر شتر آورده‏اند، و حضرت رسول الله، امير المؤمنين عليه السلام را در حج و هدى خود شريك فرمود، و در تمام مناسك، آن جناب همانند آن حضرت بودند.

فلهذا در موقع نحر شتران كه مجموعا يكصد نفر بود، رسول خدا با امير المؤمنين عليه السلام مجموعا به نحر شتران پرداختند. اول رسول خدا شروع به نحر كردند، و گويند 63 نفر شتر كه به مقدار عمر آن حضرت بود نحر كردند، در مقابل هر سال از عمر، يك نفر شتر.و بقيه را تا صد نفر امير المؤمنين عليه السلام نحر كردند.

نگهبان همگى اين شتران، ناجية بن جندب خزاعى اسلمى بود. (101)

حضرت رسول الله دستور دادند: از هر شترى يك قطعه برگيرند، و همه را در يك ديگ سنگى ريخته و پختند، آنگاه آن حضرت و جناب وصى والا تبارش امير المؤمنين عليه صلوات المصلين كم كم و آهسته از شوربا و گوشت آن قدرى تناول كردند.

تمام اين يكصد شتر را پس از كشتن، رسول خدا تصدق كردند، و حتى پوست آنها را، و حتى جل‏هاى روى شتران و آنچه بر گردنهاى آنها آويزان كرده‏بودند، همه را تصدق دادند، و از آنها به مباشرين پوست كندن شتران و قطعه قطعه كننده آنها هيچ ندادند.بلكه مزد آنها را از چيز ديگرى غير از اجزاء و اعضاء و متعلقات شتران دادند.(102)

و چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از نحر فارغ شدند، حلق كردند (سر خود را تراشيدند) و سرتراش آن حضرت معمر بن عبد الله بود.حضرت اشاره به طرف راست‏سر خود كردند، و حلاق نيمه راست را تراشيد.آن حضرت موها را به ابو طلحه انصارى دادند، تا در ميان مردم تقسيم كرد.و به هر يك، يك يا دو مو مى‏رسيد، سپس آن حضرت اشاره به طرف چپ خود نمودند، حلاق نيمه چپ را تراشيد.

آن را نيز به ام سليم زوجه ابو طلحه انصارى، و يا به كريب، و يا به خود ابو طلحه دادند تا آن را نيز در ميان حجاج تقسيم كند.(103)

چون آن حضرت از تراشيدن سر فارغ شدند لباس نظيف و دوخته در تن كردند و به سوى مكه براى انجام طواف، و نماز طواف حركت كردند.

و لا يخفى آنكه قبل از حركت، چون مردم از حلق (سر تراشيدن خود) و يا تقصير (كوتاه كردن مو) مى‏پرسيدند، حضرت در پاسخ فرمود: رحم الله المحلقين «خداوند رحمت‏خود را بر سرتراشندگان نازل مى‏كند» .و در روايت است كه چون بعضى از اصحاب حلق و بعضى تقصير نموده بودند حضرت فرمود: اللهم اغفر للمحلقين «خداوندا، غفران و آمرزش خود را بر سر تراشندگان بفرست‏» !

گفتند: و المقصرين؟ يعنى بر كوتاه كنندگان مو نيز رحمت و غفران خود را بفرستد؟

رسول خدا تكرار كرد: اللهم اغفر للمحلقين.

باز گفتند: و المقصرين؟

رسول خدا براى بار سوم تكرار كرد: اللهم اغفر للمحلقين!

و چون در مرتبه چهارم گفتند: و المقصرين؟ خدا غفران و آمرزشش را برمقصرين نيز نازل كند؟ رسول خدا فرمود: و المقصرين «خدا بر مقصرين نيز نازل كند» .(104)

بعضى گفته‏اند: اين تكرار حضرت در عمره حديبيه بوده است، نه در حجة الوداع، و ليكن چون علاوه بر عمره حديبيه، در حجة الوداع نيز چنين پرسش و جوابى روايت‏شده است، هيچ بعدى ندارد كه در هر دو موضع رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم محلقين را سه بار، و در مرحله چهارم براى مقصرين نيز طلب مغفرت نموده باشد.

بارى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چون از منى به مكه آمدند، در مسجد الحرام آب خواستند، و چون بعضى و از جمله عباس عموى آن حضرت خواست آب از منزل خود بياورد، حضرت فرمودند: نه، از همين آبهائى كه مردم مى‏آشامند(105).آنگاه به جانب چاه زمزم آمده و يك دلو آب براى آن حضرت سقايانى از بنى عبد المطلب كه در اطراف زمزم مشغول آب كشى بودند آب بيرون آوردند.

حضرت قدرى از آن دلو تناول كردند، و بعد مقدارى از آن آب كه در دهان مبارك بود، در دلو ريخته و به سقايان دادند تا دو مرتبه در چاه خالى كنند، و فرمودند: اگر هر آينه خوف آن نداشتم كه مردم اين را نسك و از اعمال پندارند و خودشان براى آب كشى به جانب زمزم آيند، و اين شغل را از شما بگيرند، دوست داشتم كه خودم به تنهائى آب بكشم، بطوريكه ريسمان دلو بر روى اين شانه من نمايان باشد.(106)

حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم طواف و نماز آن را بجاى آورده، و همان روز به منى برگشتند.بعضى گفته‏اند كه نماز ظهر را در مكه بجاى آوردند، و بعضى گفتند در منى، و اين قول بعيد است، زيرا هر چه هم روز طويل باشد، انجام مناسك منى از رمى و حلق و نحر شصت و سه نفر شتر و پختن آنها، و خوردن از قدرى از آب آن، و خواندن خطبه طويل، و جواب دادن به پرسش‏هاى مردم، و آمدن به مكه كه تقريبا دوفرسخ است، و انجام مناسك بيت الله الحرام، اين همه بعيد است كه تا ساعتى قبل از ظهر پايان يافته باشد، تا حضرت به منى مراجعت كرده، و نماز ظهر را در آنجا انجام داده باشند.(107)در «البداية و النهاية‏» ج 5، ص 191 آورده است كه حج رسول الله در تابستان بود، و روز هم روز طولانى بود.

پس قول اقرب آنست كه رسول الله نماز ظهر را در مكه بجاى آورده و سپس به صوب منى رهسپار شده‏اند.

بايد دانست كه حج هر گونه كه باشد خواه حج تمتع، و يا قران، و يا افراد، دو طواف دارد يك طواف را طواف زيارت و يا افاضه گويند، و آن اولين طوافى است كه محرم به احرام حج انجام مى‏دهد، خواه قبل از وقوف به عرفات باشد، همچون طواف قارن و مفرد كه چنانچه بخواهند، بعد از احرام و دخول در مكه مى‏توانند انجام دهند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و امير المؤمنين عليه السلام كه حجشان حج قران بود، و با خود سوق هدى نموده بودند، و چون وارد مكه شدند، در اولين وهله قبل از وقوف به عرفات، طواف را انجام دادند، و سعى را نيز انجام دادند.

و البته بعد از اين طواف هم، سعى بين صفا و مروه را بجاى مى‏آورند.

و خواه بعد از وقوف به عرفات باشد، همچون متمتع، و يا همچون قارن و مفردى كه قبل از وقوف، طواف و سعى را انجام نداده باشد.

طواف ديگر، طوافى است كه پس از اتمام اعمال انجام مى‏دهند، و آن را طواف نساء گويند.و در وجوب آن بين شيعه و سنى هيچگونه خلافى نيست.

اين طواف جزء اعمال حج نيست، بلكه عملى است واجب و مستقل، جدا از اجزاء حج، و اگر كسى هم بجا نياورد، در حج او اشكالى نخواهد بود، غاية الامر عمل واجبى را ترك كرده، و اثر آن كه حليت نسوان است، مترتب نشده است.

و علت آنكه آن را طواف نساء گويند، به جهت آنست كه اثر آن حليت زنان و عقد آنها و شهود بر عقد آنهاست، در مقابل طواف افاضه كه جزء حج است و اثر آن حليت طيب و عطر و استعمال بوى خوش است.اهل تسنن هم اين طواف را واجب مى‏دانند، غاية الامر نام آن را طواف وداع مى‏گويند.و اثر آن را هم حليت زنان مى‏دانند، كه بدون آن زنان به حرمت‏خود باقى هستند.

و علت آنكه نام آن را طواف نساء نمى‏گذارند، براى آنست كه آنها همگى طواف زيارت و افاضه را موجب حليت طيب و بوى خوش نمى‏دانند، و بسيارى از آنان قائلند كه به مجرد حلق و يا تقصير در منى استعمال بوى خوش و طيب، حلال مى‏گردد.پس اين تقابل بين اين دو طواف، در نزد آنها نيست كه به جهت آن نام طواف اخير را طواف نساء گذارند.ولى اثر اين طواف، همانطور كه ذكر شد اجماعا در نزد آنها نيز حليت زنان است.پس حقيقتا طواف وداع واجب آنها، همين طواف است و اثرش نيز همين است، و اختلاف اسم گذارى موجب تغيير حقيقت عمل نيست.

ولى شيعه علاوه بر اين طواف واجب، طواف ديگرى را به نام طواف وداع در وقت‏خروج از مكه مستحب مى‏داند.

و طواف نساء و يا وداع در نزد عامه سعى ندارد، با آنكه واجب است، و فقط دو ركعت نماز واجب پس از آن دارد.ولى طواف افاضه سعى دارد، و بدون آن عمل ناقص است.(108)

فلهذا مى‏بينيم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با امير المؤمنين عليه السلام، در پى طواف افاضه سعى نمودند، ولى در پى طواف نساء و يا وداع، كه پس از وقوف به عرفات و اداء مناسك روز عيد قربان بجاى آوردند، سعى انجام ندادند.

اما كسانى كه از مكه به دستور رسول الله احرام به حج‏بستند، و حجشان حج افراد بود، آنان بعد از وقوف و اداى مناسك روز منى، بايد يك طواف افاضه انجام دهند و يك سعى، و در عقيب آن يك طواف نساء و يا طواف وداع، فالحمد لله وحده.

رسول خدا پس از انجام مناسك بيت الله الحرام در روز عيد قربان به‏سرزمين منى بازگشتند، و آنچه مردم از آن حضرت سئوال مى‏كردند، راجع به تقديم بعضى از مناسك منى بر بعضى ديگر، جهلا يا نسيانا مى‏فرمود: لا حرج عيبى ندارد و باكى نيست، چه از مقدم داشتن حلق بر ذبح، و حلق بر رمى، و حتى بر تقديم طواف زيارت بر رمى مى‏فرمود: لا حرج.(109)

در اينجا روايات شيعه و عامه هر دو تطبيق بر اين حكم دارند، و ما در اينجا دو روايت از شيعه و دو روايت از عامه نقل مى‏كنيم:

اما از شيعه، على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از جميل بن دراج روايت مى‏كند كه: سالت ابا عبد الله عليه السلام عن الرجل يزور البيت قبل ان يحلق، قال: لا ينبغى الا ان يكون ناسيا.

ثم قال: ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اتاه اناس يوم النحر، فقال بعضهم: يا رسول الله! انى حلقت قبل ان اذبح، و قال بعضهم: حلقت قبل ان ارمى، فلم يتركوا شيئا كان ينبغى لهم ان يؤخروه الا قدموه، فقال: لا حرج. (110)

جميل گويد: «از حضرت صادق عليه السلام درباره مردى كه زيارت خانه و طواف را قبل از حلق انجام داده است پرسيدم، فرمود: سزاوار نيست، مگر از روى فراموشى باشد.

سپس فرمود: جماعتى از مردم در روز نحر، به نزد رسول الله آمدند، بعضى گفتند: اى پيغمبر خدا من پيش از ذبح كردن، سر تراشيده‏ام، و بعضى گفتند: من پيش از رمى كردن سر تراشيده‏ام، و هيچ چيزى را كه بايد مؤخر بجاى بياورند، باز نگذاشتند مگر اينكه مقدم بجاى آورده بودند، حضرت فرمود: باكى نيست‏» .

دوم روايتى است كه عده‏اى از اصحاب، از سهل بن زياد، از احمد بن محمد بن ابى نصر، روايت كرده‏اند كه او گفت: از حضرت باقر عليه السلام پرسيدم درباره مردى از اصحاب ما كه رمى جمره را كه در روز عيد قربان بجاى آورد، قبل از ذبح كردن سر تراشيد.

حضرت فرمود: در روز نحر، طوائفى از مسلمانان به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمدند و گفتند: اى پيغمبر خدا! ما ذبح كرديم قبل از اينكه رمى كنيم، و سر تراشيديم قبل از اينكه ذبح كنيم، و چيزى باقى نگذاشتند از آنچه مى‏بايست مقدم دارند الا اينكه مؤخر داشته بودند و نيز چيزى باقى نگذاشتند از آنچه مى‏بايست مؤخر دارند مگر اينكه مقدم داشته بودند.

حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به همگى آنها فرمود: لا حرج، لا حرج.(111)

اما از عامه، از «صحيح‏» مسلم، از عمرو بن العاصى، روايت‏شده است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حجة الوداع در زمين منى بر روى راحله‏اى وقوف داشت، كه مردم از او مسئله مى‏پرسيدند.

مردى به حضور آن حضرت رسيد و گفت: يا رسول الله! من نمى‏دانستم كه محل شدن به واسطه سر تراشيدن نبايد قبل از نحر شتر صورت گيرد، و من قبل از نحر، سر تراشيده‏ام، حضرت فرمود: اذبح و لا حرج «اينك ذبح كن و حرجى بر تو نيست‏» .

و پس از آن مرد دگرى آمد و گفت: يا رسول الله! نمى‏دانستم كه رمى جمره بايد قبل از نحر باشد، و من نحر كرده‏ام، حضرت فرمود: ارم و لا حرج «اينك رمى كن و حرجى نيست‏» .

و سپس مرد دگرى آمد و گفت: من افاضه براى بيت الله الحرام به جهت طواف كرده‏ام پيش از آنكه رمى كنم! حضرت فرمود: ارم و لا حرج!

و رسول خدا از هيچ چيز كه مقدم، و يا مؤخر داشته بودند، مورد پرسش قرار نگرفت، مگر آنكه گفت: افعل و لا حرج، بجاى آور و حرجى نيست! (112)

دوم روايتى است كه احمد بن عمر بن انس عذرى با سند متصل خود از اسامة بن شريك نقل مى‏كند و او گفت: من با رسول خدا در حجة الوداع حاضر بودم كه آن حضرت در حال خواندن خطبه بود، و مى‏گفت: امك و اباك و اختك و اخاك‏ثم ادناك ادناك «بر تو باد كه از مادرت و پدرت و خواهرت و برادرت و پس از آنها از افراد نزديك به تو، و نزديك به تو، حمايت و پاسدارى كنى‏» !

در اين حال جماعتى آمدند و گفتند: يا رسول الله بنو يربوع، ما را گرفتند و نگهداشتند!

حضرت فرمود: هيچ صاحب نفسى بر ديگرى جنايت نمى‏كند! پس از اين مردى از مسئله نسيان رمى جمار پرسش كرد، حضرت فرمود: ارم و لا حرج، و سپس ديگرى آمد و گفت: يا رسول الله من فراموش كردم طواف را انجام دهم، حضرت فرمود: طف و لا حرج.

و پس از آن شخصى آمد و گفت: من سر تراشيده‏ام قبل از آنكه ذبح كنم! حضرت فرمود: اذبح و لا حرج.و از هر چه پرسش كردند، رسول خدا فرمود: لا حرج، لا حرج.

و سپس فرمود: قد اذهب الله الحرج الا رجلا اقترض امرءا مسلما فذلك الذى حرج و هلك.و قال: ما انزل الله دآء الا انزل له دوآء الا الهرم. (113)

«خداوند حرج و گرفتگى و تنگى را برداشته و برده است، مگر از مردى كه غيبت مرد مسلمان را بنمايد، آن چيزى است كه در آن حرج و هلاكت است.و رسول خدا فرمود: خداوند هيچ دردى را نفرستاده است، مگر آنكه دواى آن درد را نيز فرستاده است، مگر درد پيرى را» .

بارى بحث در تقديم و تاخير مناسك منى، بعضى بر بعضى ديگر، در دو مورد واقع مى‏شود:

اول در صورت جهل به لزوم تقديم و يا نسيان، و در اين صورت روايات اطباق دارند بر عدم لزوم اعاده و تكرار، همچنانكه در روايت جميل گذشت، و در اين صورت با فرض لزوم تقديم و تاخير و شرطيت آن، همچنانكه از روايات مستفاد مى‏گردد، بايد فت‏شرطيت فقط در صورت تذكر و علم است، نه در صورت جهل و نسيان.دوم در صورت عمد و علم، در اين صورت با وجود روايات وارده در لزوم اثم و گناه و حرج، با فرض صحت‏حج، و قطع اصحاب ما به عدم لزوم تكرار و اعاده بايد گفت: اين شرطيت تقديم و تاخير، از باب تعدد مطلوب است، نه وحدت مطلوب مشروط بدين شرط.و در اين صورت چنانچه اصل ماهيت و طبيعت، اتيان شده باشد، مطلوب به دست آمده، و زمينه‏اى براى اعاده و تكرار آن نيست، ولى در عين حال يك مطلوب ديگر كه تقديم و تاخير باشد، فوت شده است، و مستلزم حرج و گناه است.و حج نيز گرچه صحيح و كامل است، وليكن حج تمام نيست، و فرق معناى كمال و تمام در نظير اين موارد روشن مى‏شود.روز عيد را روز نحر و روز اضحى و روز حج اكبر گويند. (114)

روز يازدهم و دوازدهم و سيزدهم را ايام تشريق خوانند، به جهت‏برق زدن خورشيد و نور آفتاب بر خون‏هاى ريخته شده، و تلالؤ و درخشندگى آنها، و به همين جهت‏شبهاى قبل از اين روزها را ليالى تشريق گويند.و روز يازدهم را يوم الرؤوس و يوم القر نيز گويند، به جهت آنكه حاجيان غالبا در اين روز سرهاى حيوانات نحر شده و ذبح شده را مى‏پزند و مى‏خورند، و نيز در مقابل روز نفر كه روز كوچ كردن است، در آن روز استقرار دارند.و روز دوازدهم را يوم الاكرع و يا يوم الاكارع و يا يوم النفر الاول گويند، چون كراع به معناى پاچه است، و حاجيان در اين روز پاچه‏هاى شتران و گوسفندان را مى‏پزند، و چون اولين روزى است كه حجاج كارشان تمام مى‏شود، و يا به طرف مكه، و يا به طرف منازل و اوطان خود مى‏روند، لذا نام آن را روز كوچ اول گذارده‏اند، و روز سيزدهم را يوم النفر الثانى گويند، به جهت آنكه بقيه حجاج كه در كوچ اول كوچ نكرده‏اند، در اين روز كوچ خواهند نمود.(115)

در شب يازدهم و دوازدهم واجب است تا نيمه شب حاجى در زمين منى‏بماند، مگر آنكه در مكه باشد، و به عبادت اشتغال ورزد.

عباس عموى پيغمبر چون سقايت و وظيفه آب دادن حاج در مكه با او بود، فلهذا از رسول الله رخصت گرفت كه شبهاى منى در مكه بماند.(116)

رسول خدا به رعاة ابل (شتر چرانان) اجازه دادند كه در روز عيد، رمى كنند، ولى رمى فرداى آن روز را نكنند، و به جاى آن در روز بعد كه روز نفر اول است رمى كنند، و نيز اجازه دادند، در صورتى كه بخواهند مى‏توانند رمى خود را در شب بعد، انجام دهند.(117)

در بعضى از روايات وارد شده است كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم براى زيارت بيت الله شبها به مكه مى‏آمدند و مراجعت مى‏نمودند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در منى در مسجد الخيف سكنى گزيدند، و دستور دادند كه مهاجرين در طرف راست، و انصار در طرف چپ اقامت كنند، و بقيه مردم در اطراف آنان.

از آن حضرت تقاضا كردند كه اجازه فرمائيد تا منزلى در منى براى شما بسازيم، اجازه نفرمود، و فرمود: منى مناخ من سبق، «زمين منى بارانداز و فرودگاه هر كسى است كه زودتر بيايد، و در سكنى پيشى گيرد» .(118)

حضرت رسول الله در روز يازدهم، اول جمره اولى و سپس جمره وسطى و پس از آن جمره عقبه را رمى كردند، هر كدام را به هفت ريگ.و با هر ريگى كه پرتاب مى‏كردند، مى‏گفتند: الله اكبر.

در جمره اولى و وسطى قبل از رمى رو به قبله ايستاده، و مدتى دعا خواندند، و سپس رمى كردند، ولى در جمره عقبه رو به قبله نايستادند، و دعا هم نكردند، رمى كردند و برگشتند.(119)و آنچه مرحوم فيض در «محجة‏» آورده است كه در وقت رمى جمره عقبه بايد رو به قبله ايستاد ظاهرا سهو است. (120)

حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در روز يازدهم نيز خطبه‏اى خواندند، و مردم را تحذير از مخالفت و ترغيب به اتباع سنت نمودند، و علاوه بر اسقاط ربا و رباى عموى خود عباس، و اهدار هر خونى كه در جاهليت ريخته شده است، و اهدار دم ربيعة بن حارث بن عبد المطلب، و اسقاط هر مظلمه ديگرى كه در جاهليت‏بوده است، و دعوت به احترام اموال مسلمين، و بيان حرمت نسى‏ء و استداره و گردش زمان به موضع اول خود، فرمود:

الا لا ترجعوا بعدى كفارا يضرب بعضكم رقاب بعض! الا ان الشيطان قد يئس ان يعبده المصلون و لكنه فى التحريش بينكم.(121)

«بعد از رحلت من به كفر برنگرديد بطوريكه بعضى از شما گردن ديگرى را بزند، آگاه باشيد كه شيطان نااميد شده است كه نمازگزاران او را بپرستند، وليكن اميد دارد كه شما را به جان يكدگر بيندازد، و در دائره نفاق و اختلاف و اغراء به فتنه و فساد كوشش كند» !

سپس فرمود: الا هل بلغت! الا هل بلغت! ثم قال: ليبلغ الشاهد الغائب فانه رب مبلغ اسعد من سامع!

رسول خدا دستهاى خود را گشود، و به پهنا باز كرد، و گفت: «آيا رساندم؟ ! آيا تبليغ كردم؟ !

و پس از آن فرمود: افرادى كه حضور دارند، بايد اين سخنان را به غائبان برسانند! زيرا كه چه بسا آن افرادى كه به آنها رسانده مى‏شود، از خود افرادى كه حضور دارند و مى‏شنوند، سعادتشان بيشتر، و بهره‏گيرى آنان از اين مطالب، وافى‏تر است!» حميد گويد: چون به حسن اين جمله رسيد، گفت: قد و الله بلغوا اقواماكانوا اسعد به، «سوگند به خدا كه آن خطبه را رساندند به اقوامى كه از شنوندگان كامياب‏تر بودند» .

حافظ ابو بكر بزاز گويد: كه چون بر رسول الله سوره اذا جاء نصر الله و الفتح در سرزمين منى در ايام تشريق نازل شد، سوار شد، و در نزد عقبه ايستاد، و آنقدر از مردم گرد او مجتمع شدند، كه غير از خدا تعدادشان را كسى نداند، و آن وقت‏شروع به خواندن خطبه نمود.

و بعد از فقراتى فراوان، در سفارش به زنان و اداء امانت، و حرمت چهار ماه از ماههاى سال و غير ذلك فرمود: و لا يحل لامرء من مال اخيه الا ما طابت‏به نفسه.

«براى هيچ كس حلال نيست كه از مال برادرش استفاده كند، مگر آنكه آن برادر از طيب نفس، و رضاى خاطر، آن كس را در معرض استفاده از مال قرار دهد» .

و سپس فرمود:

ايها الناس! انى قد تركت فيكم ما ان اخذتم به لم تضلوا: كتاب الله فاعملوا به ! «اى مردم من در ميان شما چيزى را بعد از خودم به يادگار گذاشتم كه اگر آن را بگيريد و اخذ كنيد، هيچگاه گمراه نشويد! و آن كتاب خداست! پس به آن عمل كنيد» ! (122)

(از خطبه‏هائى كه قبل از اين و بعد از اين ايراد فرموده‏اند، و در آن غير از كتاب خدا لفظ و عترتى اهل بيتى وارد شده است، معلوم مى‏شود كه در اين خطبه هم بوده و ساقط شده است) .

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حجة الوداع مجموعا پنج‏خطبه خوانده‏اند:

اول در روز هفتم ذو الحجة در مكه مكرمه، دوم در روز عرفه، سوم در روز عيد قربان، چهارم در يوم القر كه روز يازدهم است، در منى، پنجم در يوم النفر الاول(123)كه روز دوازدهم است در منى.(124) رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شب دوازدهم و شب سيزدهم را نيز در منى ماندند، و صبح هر يك از اين دو شب، جمرات ثلاث را به همان نحوى كه ذكر شد، رمى كردند، و ظهر روز سيزدهم عازم مكه شدند.(125)

روز سيزدهم را يوم النفر الثانى گويند، يعنى روز كوچ دوم و بر امام لازم است، تا آن روز در منى بماند، گرچه بيشتر حجاج در روز نفر اول، از سرزمين منى خارج شده باشند.

معمر بن عبد الله بن حراثة، رحل رسول خدا را بر روى شتر بست كه پيامبر بر روى آن سوار شوند، چون رسول خدا خواستند سوار شوند گفتند: اى معمر اين رحل باز شده است و محكم نيست!

معمر گفت: پدرم و مادرم فدايت‏باد! من آن را محكم بستم، همانطور كه هميشه براى شما بستم، وليكن بعضى از حسودانى كه از اين موقعيت من نسبت‏به شما بر من حسد مى‏برند، آن را باز كرده‏اند تا شايد شما مرا عوض كنيد و ديگرى را بجاى من بگماريد! رسول خدا فرمود: من چنين كارى نمى‏كنم! (126)

بارى، معمر همان كسى است كه سر رسول خدا را تراشيد، و در موقع تراشيدن، قريش گفتند: اى معمر گوش رسول خدا در دست توست! و تيغ سر تراش نيز در دست توست!

معمر گفت: سوگند به خدا كه من اين را براى خودم موهبتى عظيم و فضلى بزرگ مى‏دانم! (127)

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حدود عرفات و مشعر الحرام را معين كرده بود، اينك حدود منى را از چهار طرف معين كرد، و به صوب مكه مكرمه رهسپار شد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از منى خارج شده و در محصب نزول كردند. (محصب زمينى است در ابطح، ناحيه شرقى مكه بين مكه و منى) و آنجا را محصب گويند به جهت وجود حصباء يعنى ريگهاى ريز و خرد در آن زمين، چون ابطح به معناى زمين ماسه‏اى است كه در مسيل واقع شده، و پوشيده از ماسه بسيار نرم است.محصب همان زمينى است كه قريش با بنى كنانه، مواعده و معاهده به امضاء رسانيدند، تا بر بنى هاشم و بنى عبد المطلب سخت گيرند، با آنها نكاح نكنند، و خريد و فروش ننمايند، و مراوده و معاشرت ننمايند، تا زمانى كه محمد را تسليم آنان كنند، و آنها آن حضرت را به قتل برسانند.

و اين سرزمين را خيف بنى كنانه گويند، يعنى سرزمين پهناور آنها. (128)

و روى اين معاهده، سه سال رسول اكرم و مسلمانان در شعب ابو طالب عليه السلام محبوس بودند.و حضرت ابو طالب با تمام قوا، چه از جهت ماليه در حدود امكان، و چه از جهت دفاعيه از آنها حمايت مى‏نمود، تا وقتى كه معلوم شد به اعجاز آن حضرت و اخبار آن حضرت، معاهده نامه را موريانه خورده است، و فقط نام خدا را باسمك اللهم باقى گذارده است.

و حضرت ابو طالب عليه السلام والد ماجد امير المؤمنين عليه السلام اين اشعار نغز و راقى را در حمايت رسول خدا در اين هنگام سروده است:

1. و الله لن يصلوا اليك بجمعهم حتى اوسد فى التراب دفينا

2. فاصدع بامرك ما عليك غضاضة و ابشر بذاك و قرمنك عيونا

3. و دعوتنى و علمت انك ناصحى و لقد صدقت و كنت ثم امينا

4. و لقد علمت‏بان دين محمد من خير اديان البرية دين(129)

- «سوگند به خداوند كه هيچگاه با تمام قوا و جمعيت‏خود، دستشان به تو نخواهد رسيد، مگر آن زمان كه من سرم را بر خشت لحد بگذارم، و در زير خاك مدفون گردم!

2- تو دعوت خود را جهارا اعلان كن! براى تو كمبود و كوتاهى و شكستى نيست! و بشارت باد تو را به اين اعلام، كه با آن چشم‏هائى را تر و تازه مى‏كنى و از خود خرسند مى‏گردانى!

3- تو مرا بدين فرا خواندى! و دعوت كردى! و من مى‏دانم كه تو نصيحت و اندرز خود را بر من تمام كردى! و حقا تو در اين دعوت، صادق و راستگوئى، و پيوسته نيز در آنجا امين بودى!

4- و حقا من دانسته‏ام كه: دين محمد از جهت اتقان و استحكام، از بهترين اديان و مذاهبى است كه در ميان مردمان بوده است‏» .

اين زمين ابطح همان زمينى است كه رسول الله در بدو ورود به مكه در آنجا وارد شدند، و به خانه‏هاى مكه وارد نشدند، و فرمودند: من در شهرى كه از آنجا هجرت كردم، منزل نمى‏گزينم.

و اين زمين چون خصوص همان محل معاهده قريش با بنى كنانه است، لذا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى اعلان عظمت و پيروزى اسلام، در اين زمين وارد شدند، هم قبل از وقوف به عرفات و هم بعد از وقوف، و روى همين امر چون در شب سيزدهم در منى از رسول خدا پرسيدند: فردا شما در كجا وارد مى‏شويد؟ ! در جواب فرمود: نحن نازلون غدا ان شاء الله بخيف بنى كنانة - يعنى المحصب (130)- «ما فردا ان شاء الله در خيف بنى كنانه يعنى در محصب وارد مى‏شويم‏» .

در حديث آمده است كه آن حضرت قصد نزول در محصب را نمودند مراغمة‏لما كان تمالى‏ء عليه كفار قريش لما كتبوا الصحيفة من مصارمة بنى هاشم و بنى المطلب حتى يسلموا اليهم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم.

«به جهت رغم انف آن معاونت و اجتماع قريش، در نوشتن صحيفه و عهدنامه، در بريدن و قطع كردن با بنى هاشم و بنى عبد المطلب، تا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را به آنان تسليم نمايند» .

و همچنين در عام الفتح (سنه هشتم از هجرت) كه رسول خدا مكه را فتح كردند، محل نزول خود را در محصب قرار دادند، و عليهذا نزول در محصب پس از وقوف به عرفات سنتى است مرغوب و ممدوح.

و ليكن آنچه از روايات شيعه بر مى‏آيد، اين سنت، براى كسانى است كه همانند رسول الله در نفر دوم وارد مكه مى‏شوند.(131)

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را در محصب بجاى آوردند: فهجع هجعة او رقد رقدة(132)قدرى كوتاه به پشت‏خوابيده و استراحت كردند و خوابيدند.فلهذا سنت است كه حاجى چون از منى مى‏آيد، در مسجد حصباء كه همان محل نزول رسول الله در محصب است، قدرى به پشت استراحت كند، و سپس به سوى مكه برود.

در اين حال رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به حجاج اذن در رحيل به بيت الله الحرام و طواف نساء يا وداع را دادند(133)، و خود وجود مبارك با حضرت امير المؤمنين عليه السلام و بى بى عالم: حضرت صديقه عليهما السلام و حسنين و زينبين، و ساير متعلقات قبل از نماز صبح به بيت الله الحرام آمدند كه طواف بجاى آورند، و نماز طواف را بگزارند.

ام سلمة: زوج بزرگوار رسول خدا مى‏گويد: من كسالت داشتم و به رسول الله عرض كردم.

حضرت فرمود: تو طواف خود را در دنبال جمعيت‏بر روى شتر انجام بده! ومن در آخر جمعيت طائفين بر روى شتر خودم طواف مى‏كردم، كه رسيدم به رسول الله كه در كنار بيت الله ايستاده بود مشغول نماز صبح با جماعتى از مسلمين بود، و آن حضرت در نماز سوره و الطور و كتاب مسطور فى رق منشور و البيت المعمور و السقف المرفوع را قرائت مى‏فرمود.(134)

رسول اكرم بعد از نماز صبح طواف بجاى آوردند و در ملتزم (محلى است‏بين حجرالاسود، و در كعبه) توقف كردند و مدتى دعا كردند، و سپس صورت و سينه خود را به ملتزم چسبانيدند، بطوريكه جسد مبارك آن حضرت به جدار كعبه چسبيده بود.(135)

رسول الله مقدارى از آب زمزم با خود برداشتند(136)و هر وقت از خصوص غزوه و يا حج و يا عمره باز مى‏گشتند سه مرتبه مى‏گفتند: الله اكبر الله اكبر، و پس از آن مى‏گفتند: لا اله الا الله وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد، و هو على كل شي‏ء قدير، آئبون، عابدون، ساجدون، لربنا حامدون، صدق الله وعده، و نصر عبده، و هزم الاحزاب وحده.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چون وارد مكه شدند، از بالاى مكه: ثنيه كداء (ثنيه به معناى گردنه، و راهى است كه به گردنه منتهى مى‏شود، و اسم آن كدآء به فتح كاف، و مد مى‏باشد) وارد شدند و چون از مكه خارج شدند از پائين مكه: ثنيه كدى (به ضم كاف، و قصر مى‏باشد) خارج شدند.(137)

تمام مدت اقامت آن حضرت در مكه ده روز طول كشيد(138) : روز يكشنبه پنجم ذوالحجة وارد مكه شدند، و تا روز چهارشنبه در ابطح ماندند، و سپس به سوى عرفات حركت كردند، شب پنجشنبه در منى ماندند، و روز پنجشنبه كه عرفه بود در عرفات، و روز جمعه كه روز عيد بود در منى، و روز شنبه و يكشنبه و دوشنبه تا ظهر در منى براى انجام مناسك منى اقامت كردند، شب سه‏شنبه در مكه در ابطح و نزديك اذان‏صبح به بيت الله آمده، پس از طواف و نماز صبح روز سه شنبه از مكه خارج و به صوب مدينه منوره رهسپار شدند.

كاروان حجاج از مكه خارج شده و به سوى جحفه و غدير خم مى‏روند، غدير خم محل اعلان و اظهار ولايت مطلقه حضرت امير المؤمنين عليه السلام، وه چه مقام عظيمى، وه چه اعلان خطيرى!

الم تعلموا ان الوصى هو الذى اتى الزكاة و كان فى المحراب

الم تعلموا ان الوصى هو الذى حكم الغدير له على الاصحاب (139)

«آيا ندانستيد كه وصى رسول خدا آن كسى است كه در محراب عبادت به سائل صدقه و زكات داد؟ !

آيا ندانستيد كه وصى رسول خدا آن كسى است كه در روز غدير حكم ولايت و امامت او بر جميع اصحاب رسول خدا جارى شد؟ !

الحمد لله الذى جعلنا من المتمسكين بولايته و الحمد لله وحده.