و در اين سه اشكال است:
اولا معتبر دانستن تاريخ شمسى و قمرى هر دو چه معنى دارد؟ جائى كه
قرآن كريم، تاريخ را منحصرا به شهور قمريه منحصر مىكند، و سنت پيامبر اكرم، و
منهاج پيشوايان دين اجماعا و اتفاقا نيز به ماههاى قمرى اقتصار كردهاند،
اعتبار دادن كه همان به رسميت در آوردن ماهها و سالهاى شمسى است منضما به
ماههاى قمرى صحيح نيست.
و ثانيا مبناى كارهاى دولتى چرا خصوص تاريخ شمسى است كه در آن دو
مرحله از اشكال باقى است؟ اگر مذهب از سياست انفكاك ندارد، حتما بايد مبناى
كارهاى دوائر دولتى بر شهور قمريه باشد، اين تفكيك از كجا پيدا شده است؟
و ثالثا مبناى كارهاى دولتى را تاريخ شمسى قرار دادن، عبارة اخراى
رسميت دادن ماهها و سالهاى شمسى است.چون رسميت معنائى ندارد جز آنكه در مورد
عمل، بايد آن را مورد استفاده قرار داد.و عليهذا دوائر دولتى تاريخ شمسى را به
رسميت مىشناسند، نه قمرى را.و در ميان خود با آن معامله مىكنند، نه با قمرى،
و اين عين محذور است.
و اين گفتار با طرح تغيير سوم كه در مجلسين گذشت چه تفاوتى دارد؟
آنها هم مىگفتند: تاريخ قمرى هجرى به جاى خود محفوظ، و براى انجام امور مذهب
مورد استفاده است، و تاريخ باستانى شاهنشاهى براى رسميت كشور و ادارات و ديد و
بازديدهاى رسمى دولتى، و نشستها و سمينارها، و كنفرانسها، و جشنها و
سالروزها، و معاهدهها و غير ذلك.
اينها هم امروز در امور رسمى به تاريخ قمرى اعتنائى ندارند.سالروز
انقلاب، و شهادتها، و جشنها، و غيرها را به تاريخ شمسى مىگيرند.مثلا شهادت
مرحوم آقا شيخ مرتضى مطهرى را 12 ارديبهشت مىگيرند، با آنكه آن مرحومدر روز 5
جمادى الثانية به شهادت رسيد.(90)و شهادت مرحوم دستغيب و مرحوم
صدوقى و مرحوم قاضى و مرحوم اشرفى و مرحوم مفتح را كه به عنوان روز فيضيه و
دانشگاه، و روز وصل طلاب با دانشجويان قرار دادهاند، و غير ذلك همه را بر اساس
تاريخ شمسى فروردينى مىگيرند.
رحلت علامه آية الله طباطبائى را كه در روز 18 محرم واقع شد
(91)در روز 24 آبان مىگيرند در حالى كه روح آن مرحوم از اين سالگردها
منزجر است، و او متحقق به حق و امضاى شهور و سالهاى قمرى است.
از اينها گذشته اين شهادتها و جشنها و يادبودها چون بر اساس
نهضت دينى و اسلامى صورت گرفته است، براى برقرارى و پايدارى آن در خاطرات نسل
فعلى و آينده، مناسبتر است كه با ماههاى قمرى يادآورى شود.شهادت عالم مظلوم
غريب مجاهد سيد حسن مدرس رضوان الله عليه در بندگاه كاشمر كه در ماه رمضان، و
در حال روزه هنگام غروب آفتاب و نماز صورت گرفت اگر در 27 ماه رمضان يادآورى
شود و سالروزش گرفته شود، بهتر استيا در 10 آذر ماه؟ (92)به دار
آويخته شدن شهيد راه عدل مرحوم شيخ فضل الله نورى در روز ميلاد امير المؤمنين
عليه السلام در 13 رجب(93)بهتر استيا در فلان ماه شمسى مثلا.
قيام مردم پس از دهه محرم كه ده روز تمام عزادارى كرده، و در
مجالس و محافل با خطبهها و سخنرانيها، و ياد عظمتسيد الشهدا عليه السلام كه
منتهى به خطابه تاريخى رهبر انقلاب در عصر روز عاشورا در مدرسه فيضيه شد، و
بالاخره موجب ازداشتبسيارى از علماء و فضلاء در تهران و ساير شهرستانها، و
آوردن ايشان به تهران به قصد اعدام، و قيام ملت مسلمان در تهران و قم، در روز
دوازدهم محرم بهتر استيا در پانزدهم خرداد؟ قيام مردم تهران در شب اول و روز
اول محرم كه كفن پوشيده و به ياد سيد الشهداء عليه السلام بانگ الله اكبر سر
دادند و رژيم سفاكانه، اين قيام را به خون نشاند در اول محرم بهتر است، يا در 5
مهرماه؟
بارى طبق مدارك شرعى و بر اساس تجربه تاريخى، ماههاى قمرى، ملاك
گاه شمارى امت اسلام است، نه غير آن.
امروزه در سمينارها و نشستهائى كه در بين ممالك اسلامى صورت
مىگيرد، و ايرانيان اين ايراد را به آنان دارند كه چرا سالهاى شما مسيحى است؟
اگر آنها بگويند چه تاريخى را قرار دهيم، كه با هم مشترك باشيم؟ جز هجرى قمرى
مگر چيزى هست؟ آنها هم به ما اين ايراد را دارند كه نه سالهاى شمسى، اسلامى
است، و نه فروردين ماه و بهمن ماه.پس همه با هم بايد بر اساس و اصل صحيح قرآنى
خود را اصلاح كنيم، تا در اولين چيزى كه شرط وحدت مسلمانان است، با يكديگر
تشريك مساعى نموده و سهيم باشيم.
باز هم مىگوئيم چگونه سالگرد رحلت امير المؤمنين عليه السلام را
به شمسى قرار دادن صحيح نيست، و الا يك روز در شوال و يك روز در ربيع الاول
واقع مىشود؟ و چگونه عاشورا را شمسى قرار دادن صحيح نيست، و الا يك روز در رجب
و يك روز در شوال واقع مىشود؟ و چگونه نيمه شعبان ميلاد امام زمان عليه السلام
را شمسى قرار دادن صحيح نيست، و الا يك روز در محرم و يك روز در صفر واقع
مىشود؟ و به طور كلى در تمام سال دوران مىكند، همينطور ساير امور از سالگردها
و غيرها صحيح نيست.(94)و اين همان نسىء است كه قرآن ما را از آن
نهى كرده، و در سنت پيامبر در خطبه حجة الوداع به شدت ما را تحذير
نمودهاند.زيرا كه سالهاى شمسى عقبتر از سالهاى قمرى است، و اگر بنا شود
گاهنامه را بر اساس تاريخ شمسى قرار دهيم، هر سال يازده روز در اوقات سال قبل
تاخير انداختهايم، پس براى عدم ابتلاء به نسىء و برقرارى هر فعل در موضع و
زمان مختص به خود هيچ چارهاى از اتخاذ شهور قمريه نداريم.
چون در خطبه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در منى، موضوع
نسىء ذكر شد، و ما ناچار از شرح و تفسير آن بوديم، سخن در كيفيت نسىء ما را
به بحث كامل و شاملى در پيرامون شهور قمريه و سنوات شمسيه كشانيد.
فلله الحمد و له المنة كه اين بحث پاكيزه تقديم و مورد مطالعه
خوانندگان محترم كتاب «امام شناسى» قرار گرفت.
تذييل: سال شمسى عبارت است از گردش يك دوره زمين به دور خورشيد،
يعنى از ابتداى وصول زمين به اول برج حمل، تا وصول مجدد آن به اين نقطه، كه
عبارت است از سيصد و شصت و پنج روز و پنجساعت و چهل و هشت دقيقه و چهل و پنج
ثانيه.و چون تقسيم اين مقدار بر دوازده ماه محسوس نيست، و خرده مىآورد، لذا
همانطور كه براى اصل تعيين اين مقدار، محاسبه منجم لازم است، براى كيفيت تقسيم
اين مقدار بر ماههاى دوازده گانه نيز محاسبه منجم از امور ضروريه و حتمى است.و
چون منجمين در كيفيت تقسيم، اختلاف نمودهاند، لذا ماههاى شمسى بر اساس
تاريخهاى مختلف رومى، و مسيحى قيصرى معروف به تاريخ ژولين، و مسيحى گرگوارى، و
هجرى شمسى، و شمسى يزدگردى، و جلالى ملكشاهى و شمسى باستانى(95)
تفاوت دارد، و در هر يك از اين تواريخ در تعداد روزهاى ماه اختلاف است.و اما
سالهاى قمرى چون عبارت است از دوازده ماه قمرى، و ماه قمرى محسوس و مشهود است،
كه عبارت از فاصله ميان دو مقابله پى در پى خورشيد و ماه است، و ابتداى آن حتما
بايد به رؤيت هلال تحقق پذيرد، پس در سالهاى و ماههاى قمرى نيازى به محاسبه
منجم، و تعديلات، و ضبط كبائس نيست.گرچه منجمين هم براى خود كبائس درست
كردهاند، ولى آن راجع به شهور قمريه نجومى است، نه شهور قمريه شرعيه كه حتما
بايد با رؤيت هلال بعد از خروج از محاق صورت گيرد.
و چون دين مقدس اسلام دين فطرت است:
فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس عليها لا تبديل
لخلق الله ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون (96). فلهذا
احكام و قوانين آن همه بر اساس فطرت و طبيعت و مشاهده و رؤيت و
امثالهاست.مىگويد: هر وقت ماه را برفراز آسمان بعد از محاق ديدى، آن را
اولماه خود قرار بده! و اين ماه را ادامه بده تا رؤيت ديگر! اين دستورى
استساده و آسان و همگانى و غير قابل تغيير و تحريف و زياده و نقصان.
اين قسم محاسبه ماه، و رؤيت آن در بدو آن، و سير ماه را در آسمان
ديدن، براى تعيين اوقات قضيهاى است همگانى، براى عالم و جاهل، و رياضى دان و
درس ناخوانده، و منجم و غير منجم، و متمدن و بدوى، و حضرى و سفرى تفاوتى ندارد،
و در حساب اشتباه نمىشود.
اگر كسى ساليان دراز مثلا پنجاه سال يا بيشتر در روى كشتى بر روى
آب بماند، و يا بر فراز قله كوه تنها و دور از مردم و اجتماع زيست كند، و يا در
قراء و قصبات، دور از مجتمع زندگى نمايد، و يا از كاروان منقطع شود، و سالها
در ميان باديه و بيابان بماند، باز مىداند ماهش كدام است.و امروز كدام روز از
ماه است.
و اسلام كه دين همگانى عالمى و فطرى است، اينطور مقرر داشته است،
كه براى تمام افراد عالم سالها و ماهها بر اصل رؤيت اهله و شهور قمريه ترتيب
يابد.و اين به قدرى دقيق و ظريف است، كه اگر دو نفر مجاهد فى سبيل الله كه نه
تقويم همراهشان هست، و نه منجمى و نه محاسبى، چنانچه از هم جدا شوند، يكى در
اين طرف كره در مشرق زمين، و ديگرى در آن طرف كره در مغرب زمين، قرار گيرد، و
ساليان دراز هم از هم جدا باشند، چون به يكديگر برسند، مىدانند الآن چه روزى
از چه ماهى و از چه سالى است.زيرا پيوسته حساب ماهها را با رؤيت هلال دارند، و
حساب سالها را به انباشته شدن هر دوازده ماه دارند، و حساب روزها را نيز دارند.
و اين قانونى است كه در آن نقصان و زياده پيدا نمىشود، و نياز به
محاسبه منجم ندارد، و قائلين و پيروان آن با يكديگر اختلافى ندارند، و نياز به
جعل و حدس و تقريب و تخمين و قرارداد نيست.
و اين قانونى است كه مىتواند بشر را اداره كند، و براى تمام عالم
در هر شرائط و به هر صورت، حكم بفرستد، و همه را متفقا و متحدا در تحتيك پرچم
و يك تاريخ و يك تقويم در آورد، و شريعت آسان و همگانى كه رسول خدا بيان فرموده
كه:
بعثت على شريعة سمحة سهلة (97)همين است.اما اگر بنا
بود تقويم شرعى و اسلامى، تقويم شمسى باشد، چه اشكالاتى در پى داشت، خدا
مىداند!
اولا نياز به رصد، و منجم و تعيين نقطه اعتدال ربيعى، و يا اعتدال
خريفى بود، و اسلام هيچگاه احكام خود را به نياز امر مجعول خارجى مقيد نمىكند.
ثانيا كداميك از شهور شمسيه را معتبر داند؟ زيرا كه دانستيم در
مقدار و اندازه شهور شمسيه بنا بر تقاويم مختلف، متفاوت است.
ثالثا اگر اختيار تعيين شهور را به دست منجم مىسپرد، هر منجمى به
دلخواه خود به طورى مخصوص، ماهها را مرتب و منظم مىنمود، و اين موجب خلاف و
اختلاف در امت در تقويم و احكام مىشد.و مىدانيم كه چنانچه منجمين در اصل حساب
و تعيين مقدار كبيسه اشتباه نكنند، اختيار تعيين مقدار ماهها امرى است مجعول و
در تحت اختيار آنان.و هيچ راى منجم خاصى را با حفظ اصول حساب نمىتوان بر راى
منجم ديگرى مقدم داشت.
و رابعا موجب اختلاف مسلمين در نقاط مختلفه عالم به علت دسترس
نبودن تقويم و تاريخ مىگشت، و اهالى قراء و قصبات و كاروانها و مسافران دريائى
و هوائى در صورتى كه سفرشان به طول مىانجاميد، حساب خود را گم مىكردند، و در
اينصورت ديگر براى بقاء شريعت و حلال محمد حلال الى يوم القيامة، و حرام محمد
حرام الى يوم القيامة(98)مفهوم و مصداقى بجاى نمىماند.
پس مىبينيم كه چگونه با آيه كريمه ان عدة الشهور عند الله اثنا
عشر شهرا فى كتاب الله يوم خلق السموات و الارض منها اربعة حرم ذلك الدين القيم
، اولا اين ترتيب ماههاى قمرى را منوط به خلقت و آفرينش دانسته، و دوازده تا
بودن آنها را، مربوط به اصل تكوين و فطرت، و پيدايش آسمان و زمين دانسته، و
علاوه اين را دين قيم يعنى آئين استوار و پا برجا و ثابت معرفى كرده است. يعنى
سالهاى قمرى و شهور قمريه آئين استوار و حكم تغيير پيدا نكردنى و
تحريفناپذيرفتنى خداوند متعال است، تا هنگامى كه آسمانها و زمين برپاست
(99).
مرحبا بر اين دينى كه تاريخش چنان دقيق و منظم است، كه امروز كه
روز چهارم ربيع الثانى يكهزار و چهارصد و پنج هجريه قمريه است، در تمام نقاط
عالم، و در ميان همه مسلمانان جهان، بدون هيچ اختلافى همين روز، و همين ماه، و
همين سال است.
حال در مىيابيم كه چگونه دست استعمار كوشيده است كه اين تاريخ
قويم را بر هم زند، و يا بر اساس ماهها و سالهاى شمسى، گرچه مبدا هجرت بجاى خود
باقى باشد، و يا بر اساس تبديل تاريخ هجرى به مسيحى، و يا به تاريخ شاهنشاهى،
اين وحدت را قطع كند، و اين ريسمان متين را ببرد.قطع الله ايديهم و تبت كلمتهم
و لعنوا بما قالوا و بما عملوا، و ثبت الله المؤمنين بدينهم القويم و صراطهم
المستقيم و اعلى كلمة المسلمين، و هى الكلمة العليا.
دوم از منافعى كه از سالها و ماههاى قمرى به نظر مىرسد، تطور
اعمال افراد مسلمان است در تمام فصول و اوقات مختلفه سال. مثلا روزه ماه رمضان
پيوسته در سنوات فصول گردش مىكند.و مسلمان روزهدار در زمستان و بهار و
تابستان و پائيز روزه مىگيرد، بدون امكان هيچگونه تخلفى.و بنا بر اين علاوه بر
آنكه مزاج و طبع او در فصول اربعه نياز به روزه در فصول اربعه دارد - طبق
برداشت احكام و قوانين از اصل فطرت - و منافع صحى روزه به طور كامل عائد او
مىشود، مزاج و طبع و اراده او را آماده براى گرسنگى در اوقات طولانى و گرم نيز
مىكند، و بنابراين جهاد فى سبيل الله كه واجب و همگانى و براى پير و جوان است،
و اختصاص به فصل سرما و اعتدال هوا ندارد، و چه بسا ممكن است در تابستان گرم
واقع شود، و لازم مىآيد كه امت مسلمان در شرائط سخت گرما و طولانى بودن روز، و
يا سرما و شدت آن ازحقوق حقه خود دفاع كنند، و به جهاد با خصم برخيزند، اين
جهاد و دفاع، براى مسلمان آسان مىشود.و همچنين حج كه در ذوالحجه صورت مىگيرد،
و در فصول اربعه گردش مىكند، - مضافا به بهره كامل مسلمان از فوائد حجحتى در
سرماى سرد و در گرماى گرم - او را براى سفر و جهاد در راه دور، با هر موقعيت و
شرائطى آماده و مجهز مىسازد.
و محصل مطلب آنكه چون طبيعت انسان، در دوران سال، در چهار فصل
مىگردد، اسلام كه براساس فطرت و سرشت انسان بنا نهاده شده است، احكام و تكاليف
را طورى مقرر فرموده است كه با طبيعت انسان در گردش چهار فصل در گردش باشد.
و اما آنچه راجع به عيد نوروز در افواه شهرت يافته است، كه اسلام
آن را امضاء كرده، و غسل و نماز و دعا را در هنگام تحويل شمس به برج حمل، مرغوب
دانسته است، كلامى است از حقيقتخالى.
اسلام ابدا در اين باره ترغيبى نكرده است، بلكه گرفتن عيد را به
عنوان سنت ملى و آداب قومى بدعتشمرده، و مردود دانسته است.روايتى كه در اين
باب از معلى بن خنيس وارد شده، ضعيف السند است، و بقيه احاديث نيز به همين
منوال.و غسل و دعا نيز بنا بر ادله تسامح در سنن براساس روايات من بلغه ثواب
على شىء فاتى به التماس ذلك الثواب اوتيه و ان لم يكن كما بلغ(100)
مشرع حكم نيست، و استمساك به آنها در اين مورد مبنى ندارد.و ما در باب
عيد نوروز و عدم جواز تمسك به ادله تسامح در سنن در اين مورد، در نظر داريم
رساله شامل و كاملى بنويسيم بحول الله و قوته و لا حول و لا قوة الا بالله
العلى العظيم.
و همچنين درباره مهرجان كه عيد مهرگان است نهى وارد شده است.و
تمسك به نيروز و مهرجان را از آداب جاهليتشمرده است. اميد استبا توفيق تحرير
اين رساله حقايق بيشترى ظهور كند ان شاء الله تعالى.در اينجا ديگر بحث درباره
شهور و سنوات قمريه و شمسيه را به پايان مىبريم، و در تفسير نسىء كه در آيه
كريمه و در روايتشريفه نبويه در حجة الوداع آمده بود، ديگر سخنى نمىگوئيم.و
به ساير مناسكى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در زمين منى انجام دادند
مىپردازيم.
از محلى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در منى خطبه
خواندند، يكسره به قربانگاه (منحر) آمدند، و شترانى را كه با خود آورده بودند،
همه را به دست مبارك خود نحر كردند.
سابقا گفتيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با خود 63 و
يا 64 و يا 66 و يا 67 نفر شتر سوق داده بودند، و حضرت امير المؤمنين عليه
السلام براى رسول خدا از يمن 37 و يا 36 و يا 34 و يا 33 نفر شتر آوردهاند، و
حضرت رسول الله، امير المؤمنين عليه السلام را در حج و هدى خود شريك فرمود، و
در تمام مناسك، آن جناب همانند آن حضرت بودند.
فلهذا در موقع نحر شتران كه مجموعا يكصد نفر بود، رسول خدا با
امير المؤمنين عليه السلام مجموعا به نحر شتران پرداختند. اول رسول خدا شروع به
نحر كردند، و گويند 63 نفر شتر كه به مقدار عمر آن حضرت بود نحر كردند، در
مقابل هر سال از عمر، يك نفر شتر.و بقيه را تا صد نفر امير المؤمنين عليه
السلام نحر كردند.
نگهبان همگى اين شتران، ناجية بن جندب خزاعى اسلمى بود.
(101)
حضرت رسول الله دستور دادند: از هر شترى يك قطعه برگيرند، و همه
را در يك ديگ سنگى ريخته و پختند، آنگاه آن حضرت و جناب وصى والا تبارش امير
المؤمنين عليه صلوات المصلين كم كم و آهسته از شوربا و گوشت آن قدرى تناول
كردند.
تمام اين يكصد شتر را پس از كشتن، رسول خدا تصدق كردند، و حتى
پوست آنها را، و حتى جلهاى روى شتران و آنچه بر گردنهاى آنها آويزان
كردهبودند، همه را تصدق دادند، و از آنها به مباشرين پوست كندن شتران و قطعه
قطعه كننده آنها هيچ ندادند.بلكه مزد آنها را از چيز ديگرى غير از اجزاء و
اعضاء و متعلقات شتران دادند.(102)
و چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از نحر فارغ شدند، حلق
كردند (سر خود را تراشيدند) و سرتراش آن حضرت معمر بن عبد الله بود.حضرت اشاره
به طرف راستسر خود كردند، و حلاق نيمه راست را تراشيد.آن حضرت موها را به ابو
طلحه انصارى دادند، تا در ميان مردم تقسيم كرد.و به هر يك، يك يا دو مو
مىرسيد، سپس آن حضرت اشاره به طرف چپ خود نمودند، حلاق نيمه چپ را تراشيد.
آن را نيز به ام سليم زوجه ابو طلحه انصارى، و يا به كريب، و يا
به خود ابو طلحه دادند تا آن را نيز در ميان حجاج تقسيم كند.(103)
چون آن حضرت از تراشيدن سر فارغ شدند لباس نظيف و دوخته در تن
كردند و به سوى مكه براى انجام طواف، و نماز طواف حركت كردند.
و لا يخفى آنكه قبل از حركت، چون مردم از حلق (سر تراشيدن خود) و
يا تقصير (كوتاه كردن مو) مىپرسيدند، حضرت در پاسخ فرمود: رحم الله المحلقين
«خداوند رحمتخود را بر سرتراشندگان نازل مىكند» .و در روايت است كه چون بعضى
از اصحاب حلق و بعضى تقصير نموده بودند حضرت فرمود: اللهم اغفر للمحلقين
«خداوندا، غفران و آمرزش خود را بر سر تراشندگان بفرست» !
گفتند: و المقصرين؟ يعنى بر كوتاه كنندگان مو نيز رحمت و غفران
خود را بفرستد؟
رسول خدا تكرار كرد: اللهم اغفر للمحلقين.
باز گفتند: و المقصرين؟
رسول خدا براى بار سوم تكرار كرد: اللهم اغفر للمحلقين!
و چون در مرتبه چهارم گفتند: و المقصرين؟ خدا غفران و آمرزشش را
برمقصرين نيز نازل كند؟ رسول خدا فرمود: و المقصرين «خدا بر مقصرين نيز نازل
كند» .(104)
بعضى گفتهاند: اين تكرار حضرت در عمره حديبيه بوده است، نه در
حجة الوداع، و ليكن چون علاوه بر عمره حديبيه، در حجة الوداع نيز چنين پرسش و
جوابى روايتشده است، هيچ بعدى ندارد كه در هر دو موضع رسول خدا صلى الله عليه
و آله و سلم محلقين را سه بار، و در مرحله چهارم براى مقصرين نيز طلب مغفرت
نموده باشد.
بارى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چون از منى به مكه
آمدند، در مسجد الحرام آب خواستند، و چون بعضى و از جمله عباس عموى آن حضرت
خواست آب از منزل خود بياورد، حضرت فرمودند: نه، از همين آبهائى كه مردم
مىآشامند(105).آنگاه به جانب چاه زمزم آمده و يك دلو آب براى آن
حضرت سقايانى از بنى عبد المطلب كه در اطراف زمزم مشغول آب كشى بودند آب بيرون
آوردند.
حضرت قدرى از آن دلو تناول كردند، و بعد مقدارى از آن آب كه در
دهان مبارك بود، در دلو ريخته و به سقايان دادند تا دو مرتبه در چاه خالى كنند،
و فرمودند: اگر هر آينه خوف آن نداشتم كه مردم اين را نسك و از اعمال پندارند و
خودشان براى آب كشى به جانب زمزم آيند، و اين شغل را از شما بگيرند، دوست داشتم
كه خودم به تنهائى آب بكشم، بطوريكه ريسمان دلو بر روى اين شانه من نمايان
باشد.(106)
حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم طواف و نماز آن را بجاى
آورده، و همان روز به منى برگشتند.بعضى گفتهاند كه نماز ظهر را در مكه بجاى
آوردند، و بعضى گفتند در منى، و اين قول بعيد است، زيرا هر چه هم روز طويل
باشد، انجام مناسك منى از رمى و حلق و نحر شصت و سه نفر شتر و پختن آنها، و
خوردن از قدرى از آب آن، و خواندن خطبه طويل، و جواب دادن به پرسشهاى مردم، و
آمدن به مكه كه تقريبا دوفرسخ است، و انجام مناسك بيت الله الحرام، اين همه
بعيد است كه تا ساعتى قبل از ظهر پايان يافته باشد، تا حضرت به منى مراجعت
كرده، و نماز ظهر را در آنجا انجام داده باشند.(107)در «البداية و
النهاية» ج 5، ص 191 آورده است كه حج رسول الله در تابستان بود، و روز هم روز
طولانى بود.
پس قول اقرب آنست كه رسول الله نماز ظهر را در مكه بجاى آورده و
سپس به صوب منى رهسپار شدهاند.
بايد دانست كه حج هر گونه كه باشد خواه حج تمتع، و يا قران، و يا
افراد، دو طواف دارد يك طواف را طواف زيارت و يا افاضه گويند، و آن اولين طوافى
است كه محرم به احرام حج انجام مىدهد، خواه قبل از وقوف به عرفات باشد، همچون
طواف قارن و مفرد كه چنانچه بخواهند، بعد از احرام و دخول در مكه مىتوانند
انجام دهند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و امير المؤمنين عليه السلام
كه حجشان حج قران بود، و با خود سوق هدى نموده بودند، و چون وارد مكه شدند، در
اولين وهله قبل از وقوف به عرفات، طواف را انجام دادند، و سعى را نيز انجام
دادند.
و البته بعد از اين طواف هم، سعى بين صفا و مروه را بجاى
مىآورند.
و خواه بعد از وقوف به عرفات باشد، همچون متمتع، و يا همچون قارن
و مفردى كه قبل از وقوف، طواف و سعى را انجام نداده باشد.
طواف ديگر، طوافى است كه پس از اتمام اعمال انجام مىدهند، و آن
را طواف نساء گويند.و در وجوب آن بين شيعه و سنى هيچگونه خلافى نيست.
اين طواف جزء اعمال حج نيست، بلكه عملى است واجب و مستقل، جدا از
اجزاء حج، و اگر كسى هم بجا نياورد، در حج او اشكالى نخواهد بود، غاية الامر
عمل واجبى را ترك كرده، و اثر آن كه حليت نسوان است، مترتب نشده است.
و علت آنكه آن را طواف نساء گويند، به جهت آنست كه اثر آن حليت
زنان و عقد آنها و شهود بر عقد آنهاست، در مقابل طواف افاضه كه جزء حج است و
اثر آن حليت طيب و عطر و استعمال بوى خوش است.اهل تسنن هم اين طواف را واجب
مىدانند، غاية الامر نام آن را طواف وداع مىگويند.و اثر آن را هم حليت زنان
مىدانند، كه بدون آن زنان به حرمتخود باقى هستند.
و علت آنكه نام آن را طواف نساء نمىگذارند، براى آنست كه آنها
همگى طواف زيارت و افاضه را موجب حليت طيب و بوى خوش نمىدانند، و بسيارى از
آنان قائلند كه به مجرد حلق و يا تقصير در منى استعمال بوى خوش و طيب، حلال
مىگردد.پس اين تقابل بين اين دو طواف، در نزد آنها نيست كه به جهت آن نام طواف
اخير را طواف نساء گذارند.ولى اثر اين طواف، همانطور كه ذكر شد اجماعا در نزد
آنها نيز حليت زنان است.پس حقيقتا طواف وداع واجب آنها، همين طواف است و اثرش
نيز همين است، و اختلاف اسم گذارى موجب تغيير حقيقت عمل نيست.
ولى شيعه علاوه بر اين طواف واجب، طواف ديگرى را به نام طواف وداع
در وقتخروج از مكه مستحب مىداند.
و طواف نساء و يا وداع در نزد عامه سعى ندارد، با آنكه واجب است،
و فقط دو ركعت نماز واجب پس از آن دارد.ولى طواف افاضه سعى دارد، و بدون آن عمل
ناقص است.(108)
فلهذا مىبينيم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با امير
المؤمنين عليه السلام، در پى طواف افاضه سعى نمودند، ولى در پى طواف نساء و يا
وداع، كه پس از وقوف به عرفات و اداء مناسك روز عيد قربان بجاى آوردند، سعى
انجام ندادند.
اما كسانى كه از مكه به دستور رسول الله احرام به حجبستند، و
حجشان حج افراد بود، آنان بعد از وقوف و اداى مناسك روز منى، بايد يك طواف
افاضه انجام دهند و يك سعى، و در عقيب آن يك طواف نساء و يا طواف وداع، فالحمد
لله وحده.
رسول خدا پس از انجام مناسك بيت الله الحرام در روز عيد قربان
بهسرزمين منى بازگشتند، و آنچه مردم از آن حضرت سئوال مىكردند، راجع به تقديم
بعضى از مناسك منى بر بعضى ديگر، جهلا يا نسيانا مىفرمود: لا حرج عيبى ندارد و
باكى نيست، چه از مقدم داشتن حلق بر ذبح، و حلق بر رمى، و حتى بر تقديم طواف
زيارت بر رمى مىفرمود: لا حرج.(109)
در اينجا روايات شيعه و عامه هر دو تطبيق بر اين حكم دارند، و ما
در اينجا دو روايت از شيعه و دو روايت از عامه نقل مىكنيم:
اما از شيعه، على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از جميل بن
دراج روايت مىكند كه: سالت ابا عبد الله عليه السلام عن الرجل يزور البيت قبل
ان يحلق، قال: لا ينبغى الا ان يكون ناسيا.
ثم قال: ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اتاه اناس يوم
النحر، فقال بعضهم: يا رسول الله! انى حلقت قبل ان اذبح، و قال بعضهم: حلقت قبل
ان ارمى، فلم يتركوا شيئا كان ينبغى لهم ان يؤخروه الا قدموه، فقال: لا حرج.
(110)
جميل گويد: «از حضرت صادق عليه السلام درباره مردى كه زيارت خانه
و طواف را قبل از حلق انجام داده است پرسيدم، فرمود: سزاوار نيست، مگر از روى
فراموشى باشد.
سپس فرمود: جماعتى از مردم در روز نحر، به نزد رسول الله آمدند،
بعضى گفتند: اى پيغمبر خدا من پيش از ذبح كردن، سر تراشيدهام، و بعضى گفتند:
من پيش از رمى كردن سر تراشيدهام، و هيچ چيزى را كه بايد مؤخر بجاى بياورند،
باز نگذاشتند مگر اينكه مقدم بجاى آورده بودند، حضرت فرمود: باكى نيست» .
دوم روايتى است كه عدهاى از اصحاب، از سهل بن زياد، از احمد بن
محمد بن ابى نصر، روايت كردهاند كه او گفت: از حضرت باقر عليه السلام پرسيدم
درباره مردى از اصحاب ما كه رمى جمره را كه در روز عيد قربان بجاى آورد، قبل از
ذبح كردن سر تراشيد.
حضرت فرمود: در روز نحر، طوائفى از مسلمانان به نزد رسول خدا صلى
الله عليه و آله و سلم آمدند و گفتند: اى پيغمبر خدا! ما ذبح كرديم قبل از
اينكه رمى كنيم، و سر تراشيديم قبل از اينكه ذبح كنيم، و چيزى باقى نگذاشتند از
آنچه مىبايست مقدم دارند الا اينكه مؤخر داشته بودند و نيز چيزى باقى نگذاشتند
از آنچه مىبايست مؤخر دارند مگر اينكه مقدم داشته بودند.
حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به همگى آنها فرمود: لا
حرج، لا حرج.(111)
اما از عامه، از «صحيح» مسلم، از عمرو بن العاصى، روايتشده است
كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حجة الوداع در زمين منى بر روى
راحلهاى وقوف داشت، كه مردم از او مسئله مىپرسيدند.
مردى به حضور آن حضرت رسيد و گفت: يا رسول الله! من نمىدانستم كه
محل شدن به واسطه سر تراشيدن نبايد قبل از نحر شتر صورت گيرد، و من قبل از نحر،
سر تراشيدهام، حضرت فرمود: اذبح و لا حرج «اينك ذبح كن و حرجى بر تو نيست» .
و پس از آن مرد دگرى آمد و گفت: يا رسول الله! نمىدانستم كه رمى
جمره بايد قبل از نحر باشد، و من نحر كردهام، حضرت فرمود: ارم و لا حرج «اينك
رمى كن و حرجى نيست» .
و سپس مرد دگرى آمد و گفت: من افاضه براى بيت الله الحرام به جهت
طواف كردهام پيش از آنكه رمى كنم! حضرت فرمود: ارم و لا حرج!
و رسول خدا از هيچ چيز كه مقدم، و يا مؤخر داشته بودند، مورد پرسش
قرار نگرفت، مگر آنكه گفت: افعل و لا حرج، بجاى آور و حرجى نيست! (112)
دوم روايتى است كه احمد بن عمر بن انس عذرى با سند متصل خود از
اسامة بن شريك نقل مىكند و او گفت: من با رسول خدا در حجة الوداع حاضر بودم كه
آن حضرت در حال خواندن خطبه بود، و مىگفت: امك و اباك و اختك و اخاكثم ادناك
ادناك «بر تو باد كه از مادرت و پدرت و خواهرت و برادرت و پس از آنها از افراد
نزديك به تو، و نزديك به تو، حمايت و پاسدارى كنى» !
در اين حال جماعتى آمدند و گفتند: يا رسول الله بنو يربوع، ما را
گرفتند و نگهداشتند!
حضرت فرمود: هيچ صاحب نفسى بر ديگرى جنايت نمىكند! پس از اين
مردى از مسئله نسيان رمى جمار پرسش كرد، حضرت فرمود: ارم و لا حرج، و سپس ديگرى
آمد و گفت: يا رسول الله من فراموش كردم طواف را انجام دهم، حضرت فرمود: طف و
لا حرج.
و پس از آن شخصى آمد و گفت: من سر تراشيدهام قبل از آنكه ذبح
كنم! حضرت فرمود: اذبح و لا حرج.و از هر چه پرسش كردند، رسول خدا فرمود: لا
حرج، لا حرج.
و سپس فرمود: قد اذهب الله الحرج الا رجلا اقترض امرءا مسلما فذلك
الذى حرج و هلك.و قال: ما انزل الله دآء الا انزل له دوآء الا الهرم.
(113)
«خداوند حرج و گرفتگى و تنگى را برداشته و برده است، مگر از مردى
كه غيبت مرد مسلمان را بنمايد، آن چيزى است كه در آن حرج و هلاكت است.و رسول
خدا فرمود: خداوند هيچ دردى را نفرستاده است، مگر آنكه دواى آن درد را نيز
فرستاده است، مگر درد پيرى را» .
بارى بحث در تقديم و تاخير مناسك منى، بعضى بر بعضى ديگر، در دو
مورد واقع مىشود:
اول در صورت جهل به لزوم تقديم و يا نسيان، و در اين صورت روايات
اطباق دارند بر عدم لزوم اعاده و تكرار، همچنانكه در روايت جميل گذشت، و در اين
صورت با فرض لزوم تقديم و تاخير و شرطيت آن، همچنانكه از روايات مستفاد
مىگردد، بايد فتشرطيت فقط در صورت تذكر و علم است، نه در صورت جهل و
نسيان.دوم در صورت عمد و علم، در اين صورت با وجود روايات وارده در لزوم اثم و
گناه و حرج، با فرض صحتحج، و قطع اصحاب ما به عدم لزوم تكرار و اعاده بايد
گفت: اين شرطيت تقديم و تاخير، از باب تعدد مطلوب است، نه وحدت مطلوب مشروط
بدين شرط.و در اين صورت چنانچه اصل ماهيت و طبيعت، اتيان شده باشد، مطلوب به
دست آمده، و زمينهاى براى اعاده و تكرار آن نيست، ولى در عين حال يك مطلوب
ديگر كه تقديم و تاخير باشد، فوت شده است، و مستلزم حرج و گناه است.و حج نيز
گرچه صحيح و كامل است، وليكن حج تمام نيست، و فرق معناى كمال و تمام در نظير
اين موارد روشن مىشود.روز عيد را روز نحر و روز اضحى و روز حج اكبر گويند.
(114)
روز يازدهم و دوازدهم و سيزدهم را ايام تشريق خوانند، به جهتبرق
زدن خورشيد و نور آفتاب بر خونهاى ريخته شده، و تلالؤ و درخشندگى آنها، و به
همين جهتشبهاى قبل از اين روزها را ليالى تشريق گويند.و روز يازدهم را يوم
الرؤوس و يوم القر نيز گويند، به جهت آنكه حاجيان غالبا در اين روز سرهاى
حيوانات نحر شده و ذبح شده را مىپزند و مىخورند، و نيز در مقابل روز نفر كه
روز كوچ كردن است، در آن روز استقرار دارند.و روز دوازدهم را يوم الاكرع و يا
يوم الاكارع و يا يوم النفر الاول گويند، چون كراع به معناى پاچه است، و حاجيان
در اين روز پاچههاى شتران و گوسفندان را مىپزند، و چون اولين روزى است كه
حجاج كارشان تمام مىشود، و يا به طرف مكه، و يا به طرف منازل و اوطان خود
مىروند، لذا نام آن را روز كوچ اول گذاردهاند، و روز سيزدهم را يوم النفر
الثانى گويند، به جهت آنكه بقيه حجاج كه در كوچ اول كوچ نكردهاند، در اين روز
كوچ خواهند نمود.(115)
در شب يازدهم و دوازدهم واجب است تا نيمه شب حاجى در زمين
منىبماند، مگر آنكه در مكه باشد، و به عبادت اشتغال ورزد.
عباس عموى پيغمبر چون سقايت و وظيفه آب دادن حاج در مكه با او
بود، فلهذا از رسول الله رخصت گرفت كه شبهاى منى در مكه بماند.(116)
رسول خدا به رعاة ابل (شتر چرانان) اجازه دادند كه در روز عيد،
رمى كنند، ولى رمى فرداى آن روز را نكنند، و به جاى آن در روز بعد كه روز نفر
اول است رمى كنند، و نيز اجازه دادند، در صورتى كه بخواهند مىتوانند رمى خود
را در شب بعد، انجام دهند.(117)
در بعضى از روايات وارد شده است كه رسول الله صلى الله عليه و آله
و سلم براى زيارت بيت الله شبها به مكه مىآمدند و مراجعت مىنمودند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در منى در مسجد الخيف سكنى
گزيدند، و دستور دادند كه مهاجرين در طرف راست، و انصار در طرف چپ اقامت كنند،
و بقيه مردم در اطراف آنان.
از آن حضرت تقاضا كردند كه اجازه فرمائيد تا منزلى در منى براى
شما بسازيم، اجازه نفرمود، و فرمود: منى مناخ من سبق، «زمين منى بارانداز و
فرودگاه هر كسى است كه زودتر بيايد، و در سكنى پيشى گيرد» .(118)
حضرت رسول الله در روز يازدهم، اول جمره اولى و سپس جمره وسطى و
پس از آن جمره عقبه را رمى كردند، هر كدام را به هفت ريگ.و با هر ريگى كه پرتاب
مىكردند، مىگفتند: الله اكبر.
در جمره اولى و وسطى قبل از رمى رو به قبله ايستاده، و مدتى دعا
خواندند، و سپس رمى كردند، ولى در جمره عقبه رو به قبله نايستادند، و دعا هم
نكردند، رمى كردند و برگشتند.(119)و آنچه مرحوم فيض در «محجة»
آورده است كه در وقت رمى جمره عقبه بايد رو به قبله ايستاد ظاهرا سهو است.
(120)
حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در روز يازدهم نيز
خطبهاى خواندند، و مردم را تحذير از مخالفت و ترغيب به اتباع سنت نمودند، و
علاوه بر اسقاط ربا و رباى عموى خود عباس، و اهدار هر خونى كه در جاهليت ريخته
شده است، و اهدار دم ربيعة بن حارث بن عبد المطلب، و اسقاط هر مظلمه ديگرى كه
در جاهليتبوده است، و دعوت به احترام اموال مسلمين، و بيان حرمت نسىء و
استداره و گردش زمان به موضع اول خود، فرمود:
الا لا ترجعوا بعدى كفارا يضرب بعضكم رقاب بعض! الا ان الشيطان قد
يئس ان يعبده المصلون و لكنه فى التحريش بينكم.(121)
«بعد از رحلت من به كفر برنگرديد بطوريكه بعضى از شما گردن ديگرى
را بزند، آگاه باشيد كه شيطان نااميد شده است كه نمازگزاران او را بپرستند،
وليكن اميد دارد كه شما را به جان يكدگر بيندازد، و در دائره نفاق و اختلاف و
اغراء به فتنه و فساد كوشش كند» !
سپس فرمود: الا هل بلغت! الا هل بلغت! ثم قال: ليبلغ الشاهد
الغائب فانه رب مبلغ اسعد من سامع!
رسول خدا دستهاى خود را گشود، و به پهنا باز كرد، و گفت: «آيا
رساندم؟ ! آيا تبليغ كردم؟ !
و پس از آن فرمود: افرادى كه حضور دارند، بايد اين سخنان را به
غائبان برسانند! زيرا كه چه بسا آن افرادى كه به آنها رسانده مىشود، از خود
افرادى كه حضور دارند و مىشنوند، سعادتشان بيشتر، و بهرهگيرى آنان از اين
مطالب، وافىتر است!» حميد گويد: چون به حسن اين جمله رسيد، گفت: قد و الله
بلغوا اقواماكانوا اسعد به، «سوگند به خدا كه آن خطبه را رساندند به اقوامى كه
از شنوندگان كاميابتر بودند» .
حافظ ابو بكر بزاز گويد: كه چون بر رسول الله سوره اذا جاء نصر
الله و الفتح در سرزمين منى در ايام تشريق نازل شد، سوار شد، و در نزد عقبه
ايستاد، و آنقدر از مردم گرد او مجتمع شدند، كه غير از خدا تعدادشان را كسى
نداند، و آن وقتشروع به خواندن خطبه نمود.
و بعد از فقراتى فراوان، در سفارش به زنان و اداء امانت، و حرمت
چهار ماه از ماههاى سال و غير ذلك فرمود: و لا يحل لامرء من مال اخيه الا ما
طابتبه نفسه.
«براى هيچ كس حلال نيست كه از مال برادرش استفاده كند، مگر آنكه
آن برادر از طيب نفس، و رضاى خاطر، آن كس را در معرض استفاده از مال قرار دهد»
.
و سپس فرمود:
ايها الناس! انى قد تركت فيكم ما ان اخذتم به لم تضلوا: كتاب الله
فاعملوا به ! «اى مردم من در ميان شما چيزى را بعد از خودم به يادگار گذاشتم كه
اگر آن را بگيريد و اخذ كنيد، هيچگاه گمراه نشويد! و آن كتاب خداست! پس به آن
عمل كنيد» ! (122)
(از خطبههائى كه قبل از اين و بعد از اين ايراد فرمودهاند، و در
آن غير از كتاب خدا لفظ و عترتى اهل بيتى وارد شده است، معلوم مىشود كه در اين
خطبه هم بوده و ساقط شده است) .
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حجة الوداع مجموعا
پنجخطبه خواندهاند:
اول در روز هفتم ذو الحجة در مكه مكرمه، دوم در روز عرفه، سوم در
روز عيد قربان، چهارم در يوم القر كه روز يازدهم است، در منى، پنجم در يوم
النفر الاول(123)كه روز دوازدهم است در منى.(124)
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شب دوازدهم و شب سيزدهم را نيز در منى
ماندند، و صبح هر يك از اين دو شب، جمرات ثلاث را به همان نحوى كه ذكر شد، رمى
كردند، و ظهر روز سيزدهم عازم مكه شدند.(125)
روز سيزدهم را يوم النفر الثانى گويند، يعنى روز كوچ دوم و بر
امام لازم است، تا آن روز در منى بماند، گرچه بيشتر حجاج در روز نفر اول، از
سرزمين منى خارج شده باشند.
معمر بن عبد الله بن حراثة، رحل رسول خدا را بر روى شتر بست كه
پيامبر بر روى آن سوار شوند، چون رسول خدا خواستند سوار شوند گفتند: اى معمر
اين رحل باز شده است و محكم نيست!
معمر گفت: پدرم و مادرم فدايتباد! من آن را محكم بستم، همانطور
كه هميشه براى شما بستم، وليكن بعضى از حسودانى كه از اين موقعيت من نسبتبه
شما بر من حسد مىبرند، آن را باز كردهاند تا شايد شما مرا عوض كنيد و ديگرى
را بجاى من بگماريد! رسول خدا فرمود: من چنين كارى نمىكنم! (126)
بارى، معمر همان كسى است كه سر رسول خدا را تراشيد، و در موقع
تراشيدن، قريش گفتند: اى معمر گوش رسول خدا در دست توست! و تيغ سر تراش نيز در
دست توست!
معمر گفت: سوگند به خدا كه من اين را براى خودم موهبتى عظيم و
فضلى بزرگ مىدانم! (127)
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حدود عرفات و مشعر الحرام را
معين كرده بود، اينك حدود منى را از چهار طرف معين كرد، و به صوب مكه مكرمه
رهسپار شد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از منى خارج شده و در محصب
نزول كردند. (محصب زمينى است در ابطح، ناحيه شرقى مكه بين مكه و منى) و آنجا را
محصب گويند به جهت وجود حصباء يعنى ريگهاى ريز و خرد در آن زمين، چون ابطح به
معناى زمين ماسهاى است كه در مسيل واقع شده، و پوشيده از ماسه بسيار نرم
است.محصب همان زمينى است كه قريش با بنى كنانه، مواعده و معاهده به امضاء
رسانيدند، تا بر بنى هاشم و بنى عبد المطلب سخت گيرند، با آنها نكاح نكنند، و
خريد و فروش ننمايند، و مراوده و معاشرت ننمايند، تا زمانى كه محمد را تسليم
آنان كنند، و آنها آن حضرت را به قتل برسانند.
و اين سرزمين را خيف بنى كنانه گويند، يعنى سرزمين پهناور آنها.
(128)
و روى اين معاهده، سه سال رسول اكرم و مسلمانان در شعب ابو طالب
عليه السلام محبوس بودند.و حضرت ابو طالب با تمام قوا، چه از جهت ماليه در حدود
امكان، و چه از جهت دفاعيه از آنها حمايت مىنمود، تا وقتى كه معلوم شد به
اعجاز آن حضرت و اخبار آن حضرت، معاهده نامه را موريانه خورده است، و فقط نام
خدا را باسمك اللهم باقى گذارده است.
و حضرت ابو طالب عليه السلام والد ماجد امير المؤمنين عليه السلام
اين اشعار نغز و راقى را در حمايت رسول خدا در اين هنگام سروده است:
1. و الله لن يصلوا اليك بجمعهم حتى اوسد فى التراب دفينا
2. فاصدع بامرك ما عليك غضاضة و ابشر بذاك و قرمنك عيونا
3. و دعوتنى و علمت انك ناصحى و لقد صدقت و كنت ثم امينا
4. و لقد علمتبان دين محمد من خير اديان البرية دين(129)
- «سوگند به خداوند كه هيچگاه با تمام قوا و جمعيتخود، دستشان به
تو نخواهد رسيد، مگر آن زمان كه من سرم را بر خشت لحد بگذارم، و در زير خاك
مدفون گردم!
2- تو دعوت خود را جهارا اعلان كن! براى تو كمبود و كوتاهى و
شكستى نيست! و بشارت باد تو را به اين اعلام، كه با آن چشمهائى را تر و تازه
مىكنى و از خود خرسند مىگردانى!
3- تو مرا بدين فرا خواندى! و دعوت كردى! و من مىدانم كه تو
نصيحت و اندرز خود را بر من تمام كردى! و حقا تو در اين دعوت، صادق و راستگوئى،
و پيوسته نيز در آنجا امين بودى!
4- و حقا من دانستهام كه: دين محمد از جهت اتقان و استحكام، از
بهترين اديان و مذاهبى است كه در ميان مردمان بوده است» .
اين زمين ابطح همان زمينى است كه رسول الله در بدو ورود به مكه در
آنجا وارد شدند، و به خانههاى مكه وارد نشدند، و فرمودند: من در شهرى كه از
آنجا هجرت كردم، منزل نمىگزينم.
و اين زمين چون خصوص همان محل معاهده قريش با بنى كنانه است، لذا
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى اعلان عظمت و پيروزى اسلام، در اين
زمين وارد شدند، هم قبل از وقوف به عرفات و هم بعد از وقوف، و روى همين امر چون
در شب سيزدهم در منى از رسول خدا پرسيدند: فردا شما در كجا وارد مىشويد؟ ! در
جواب فرمود: نحن نازلون غدا ان شاء الله بخيف بنى كنانة - يعنى المحصب
(130)- «ما فردا ان شاء الله در خيف بنى كنانه يعنى در محصب وارد
مىشويم» .
در حديث آمده است كه آن حضرت قصد نزول در محصب را نمودند
مراغمةلما كان تمالىء عليه كفار قريش لما كتبوا الصحيفة من مصارمة بنى هاشم و
بنى المطلب حتى يسلموا اليهم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم.
«به جهت رغم انف آن معاونت و اجتماع قريش، در نوشتن صحيفه و
عهدنامه، در بريدن و قطع كردن با بنى هاشم و بنى عبد المطلب، تا رسول خدا صلى
الله عليه و آله و سلم را به آنان تسليم نمايند» .
و همچنين در عام الفتح (سنه هشتم از هجرت) كه رسول خدا مكه را فتح
كردند، محل نزول خود را در محصب قرار دادند، و عليهذا نزول در محصب پس از وقوف
به عرفات سنتى است مرغوب و ممدوح.
و ليكن آنچه از روايات شيعه بر مىآيد، اين سنت، براى كسانى است
كه همانند رسول الله در نفر دوم وارد مكه مىشوند.(131)
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء
را در محصب بجاى آوردند: فهجع هجعة او رقد رقدة(132)قدرى كوتاه به
پشتخوابيده و استراحت كردند و خوابيدند.فلهذا سنت است كه حاجى چون از منى
مىآيد، در مسجد حصباء كه همان محل نزول رسول الله در محصب است، قدرى به پشت
استراحت كند، و سپس به سوى مكه برود.
در اين حال رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به حجاج اذن در
رحيل به بيت الله الحرام و طواف نساء يا وداع را دادند(133)، و
خود وجود مبارك با حضرت امير المؤمنين عليه السلام و بى بى عالم: حضرت صديقه
عليهما السلام و حسنين و زينبين، و ساير متعلقات قبل از نماز صبح به بيت الله
الحرام آمدند كه طواف بجاى آورند، و نماز طواف را بگزارند.
ام سلمة: زوج بزرگوار رسول خدا مىگويد: من كسالت داشتم و به رسول
الله عرض كردم.
حضرت فرمود: تو طواف خود را در دنبال جمعيتبر روى شتر انجام بده!
ومن در آخر جمعيت طائفين بر روى شتر خودم طواف مىكردم، كه رسيدم به رسول الله
كه در كنار بيت الله ايستاده بود مشغول نماز صبح با جماعتى از مسلمين بود، و آن
حضرت در نماز سوره و الطور و كتاب مسطور فى رق منشور و البيت المعمور و السقف
المرفوع را قرائت مىفرمود.(134)
رسول اكرم بعد از نماز صبح طواف بجاى آوردند و در ملتزم (محلى
استبين حجرالاسود، و در كعبه) توقف كردند و مدتى دعا كردند، و سپس صورت و سينه
خود را به ملتزم چسبانيدند، بطوريكه جسد مبارك آن حضرت به جدار كعبه چسبيده
بود.(135)
رسول الله مقدارى از آب زمزم با خود برداشتند(136)و
هر وقت از خصوص غزوه و يا حج و يا عمره باز مىگشتند سه مرتبه مىگفتند: الله
اكبر الله اكبر، و پس از آن مىگفتند: لا اله الا الله وحده لا شريك له، له
الملك و له الحمد، و هو على كل شيء قدير، آئبون، عابدون، ساجدون، لربنا
حامدون، صدق الله وعده، و نصر عبده، و هزم الاحزاب وحده.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چون وارد مكه شدند، از بالاى
مكه: ثنيه كداء (ثنيه به معناى گردنه، و راهى است كه به گردنه منتهى مىشود، و
اسم آن كدآء به فتح كاف، و مد مىباشد) وارد شدند و چون از مكه خارج شدند از
پائين مكه: ثنيه كدى (به ضم كاف، و قصر مىباشد) خارج شدند.(137)
تمام مدت اقامت آن حضرت در مكه ده روز طول كشيد(138)
: روز يكشنبه پنجم ذوالحجة وارد مكه شدند، و تا روز چهارشنبه در ابطح ماندند، و
سپس به سوى عرفات حركت كردند، شب پنجشنبه در منى ماندند، و روز پنجشنبه كه عرفه
بود در عرفات، و روز جمعه كه روز عيد بود در منى، و روز شنبه و يكشنبه و دوشنبه
تا ظهر در منى براى انجام مناسك منى اقامت كردند، شب سهشنبه در مكه در ابطح و
نزديك اذانصبح به بيت الله آمده، پس از طواف و نماز صبح روز سه شنبه از مكه
خارج و به صوب مدينه منوره رهسپار شدند.
كاروان حجاج از مكه خارج شده و به سوى جحفه و غدير خم مىروند،
غدير خم محل اعلان و اظهار ولايت مطلقه حضرت امير المؤمنين عليه السلام، وه چه
مقام عظيمى، وه چه اعلان خطيرى!
الم تعلموا ان الوصى هو الذى اتى الزكاة و كان فى المحراب
الم تعلموا ان الوصى هو الذى حكم الغدير له على الاصحاب
(139)
«آيا ندانستيد كه وصى رسول خدا آن كسى است كه در محراب عبادت به
سائل صدقه و زكات داد؟ !
آيا ندانستيد كه وصى رسول خدا آن كسى است كه در روز غدير حكم
ولايت و امامت او بر جميع اصحاب رسول خدا جارى شد؟ !
الحمد لله الذى جعلنا من المتمسكين بولايته و الحمد لله وحده.