امام شناسى ، جلد ششم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۷ -


و شاهد بر تغيير دوم، يعنى تغيير زمان حج از زمان اصلى خودش، و گردش كردن حج در تمام ماههاى سال، تا دو مرتبه به ماه ذى الحجه برگردد، و دور خود را كامل كند، نيز رواياتى است: در «الدر المنثور» آورده است كه: طبرانى و ابو الشيخ و ابن مردويه از عمرو بن شعيب از پدرش از جدش تخريج كرده‏اند كه مى‏گفت: كانت العرب يحلون عاما شهرا، و عاما شهرين، و لا يصيبون الحج الا فى كل ستة و عشرين سنة مرة، و هو النسى‏ء الذى ذكر الله تعالى فى كتابه.

فلما كان عام الحج الاكبر ثم حج رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم من العام المقبل فاستقبل الناس الاهلة، فقال رسول الله صلى الله عليه [و آله] و آله و سلم: ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض.(38)

«عادت عرب چنين بود كه: در يك سال يك ماه از ماههاى حرام را حلال مى‏شمردند، و در سال ديگر دو ماه را حلال مى‏شمردند.و چون اين عمل در ماهها دور مى‏زد، به حج واقعى و حقيقى خود كه بر زمان اصلى خود منطبق باشد، فقط در بيست و شش سال يك بار مى‏رسيدند.و اين عمل همان نسى‏ء است كه خداوند در كتابش فرموده است.

تا رسيد به زمان حج اكبر، همان حجى كه رسول خدا بجاى آوردند، در آن سالى بود كه چون مردم ماهها را شمردند، و بر ماه حج موافق بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در خطبه خود فرمود: اينك زمان دور زده است، و به جائى رسيده است كه بر همان كيفيت و هيئتى است كه خدا آسمان‏ها و زمين را در آن روز آفريد.» و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: احمد حنبل و بخارى و مسلم و ابو داود و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ و ابن مردويه و بيهقى در كتاب «شعب الايمان‏» از ابو بكرة تخريج كرده‏اند كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حج، خطبه‏اى ايراد كردند و فرمودند: الا ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض، السنة اثنا عشر شهرا، منها اربعة حرم، ثلاثة متواليات: ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم، و رجب مضر الذى بين جمادى و شعبان.(39)

«بدانيد كه: زمان دور زده است، همانند روزى كه خداوند آسمانها و زمين‏را آفريد! سال دوازده ماه است، كه چهار تاى از آنها ماه‏هاى محترم است، سه تا از اين چهار تا، پى در پى است، كه ذى قعده و ذى حجه و محرم است، و يكى تنها است كه رجب مضر است، و آن بين جمادى و شعبان است.» و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه همين مضمون را بزاز و ابن جرير و ابن مردويه از ابو هريره تخريج كرده‏اند(40) ، و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه از ابن عمر تخريج كرده‏اند (41).و ابن منذر و ابو الشيخ و ابن مردويه از ابن عباس تخريج كرده‏اند (42).

و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: عبد الرزاق و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ از مجاهد تخريج كرده‏اند كه در تفسير آيه:

انما النسى‏ء زيادة فى الكفر گفته است كه: فرض الله الحج فى ذى الحجة و كان المشركون يسمون الاشهر: ذو الحجة و المحرم و صفر و ربيع و ربيع و جمادى و جمادى و رجب و شعبان و رمضان و شوال و ذو القعدة و ذو الحجة ثم يحجون فيه.

ثم يسكتون عن المحرم فلا يذكرونه، ثم يعودون فيسمون صفر صفر، ثم يسمون رجب جمادى الآخرة، ثم يسمون شعبان رمضان، و رمضان شوال، و يسمون ذا القعدة شوال، ثم يسمون ذا الحجة ذا القعدة، ثم يسمون المحرم ذا الحجة، ثم يحجون فيه و اسمه عندهم ذو الحجة.

ثم عادوا الى مثل هذه القصة فكانوا يحجون فى كل شهر عاما حتى وافق حجة ابى بكر الآخرة من العام فى ذى القعدة، ثم حج النبى صلى الله عليه [و آله] و سلم حجته التى حج فيها فوافق ذو الحجة، فذلك حين يقول صلى الله عليه [و آله] و سلم فى خطبته: ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض.(43)

و محصل آنچه از اين روايت، با وجود اضطراب و تشويشى كه در عبارات صدر آن است، استفاده مى‏شود، آنست كه: اعراب قبل از اسلام، حج‏خانه خدا را در ماه ذو الحجه بجاى مى‏آوردند، با اين تفاوت كه مى‏خواستند در هر سالى حج رادر يكى از ماههاى سال بجا بياورند، و بنا بر اين حج را در ماههاى سال، يكى پس از ديگرى به گردش در مى‏آوردند.و چون نوبه به هر ماهى كه بناى آن سال، آن بود كه حج در آن انجام شود، مى‏رسيد، نام آن ماه را ذى حجه مى‏گذاردند، و اسم اصلى آن ماه را بر زبان نمى‏آوردند.

و لازمه اين مرام آن مى‏شد كه: هر سالى كه در آن حج مى‏گذاردند، سيزده ماه مى‏شد، و نام بعضى از ماهها دوبار و يا يك بار تكرار مى‏شد، همچنانكه در اين روايت ذكر شد.و طبرى ذكر كرده است كه عرب، ماههاى سال را سيزده ماه قرار مى‏داد، و در روايتى است كه سال را دوازده ماه و بيست و پنج روز مى‏گرفت.

و لازمه اين مرام آنست كه تمام اسامى ماهها تغيير كند، و نام هيچ ماهى بر آن ماه منطبق نگردد، مگر در هر دوازده سال يكبار، اگر اين تاخير بر اصل و نظام محفوظ بوده، و بر گونه دوران تغيير يابد.(44)

فخر رازى در تفسير خود در شرح كيفيت نسى‏ء بطور مشروح بحث كرده است و در ذيل آيه ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله گويد: بدان كه اين شرح نوع سوم از قبائح اعمال يهود و نصارى و مشركين است، كه در تغيير احكام خدا سعى مى‏كنند، زيرا كه چون در تغيير احكام خدا در زمانهاى خود سعى كردند، و آنها را به سبب نسى‏ء تغيير دادند، پس در حقيقت‏سعى در تغيير سنت‏به حسب آراء و اهواء خود كرده، و اين موجب زيادى كفر و حسرت ايشان خواهد شد.

و سپس در بيان مسئله اول از مسائلى كه مطرح نموده است گفته است كه: بدان كه سال در نزد عرب عبارت است از دوازده ماه از ماههاى قمرى، و دليل آن يكى همين آيه است، و ديگرى گفتار خداى تعالى:

هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب (45).

«خداوند است كه خورشيد را نور دهنده، و ماه را نورانى قرار داد، و ماه را در سير گردش خود در منازل و مكان‏هاى مختلفى معين و مقدر فرمود، براى اينكه شما تعداد سال‏ها و حساب را بدانيد!» خداوند در اين آيه گردش ماه را در منازل مختلف، علت دانستن سال‏ها و حساب قرار داده است، و اين وقتى صحيح است كه سال بستگى به سير و گردش ماه داشته باشد.و نيز گفتار ديگر خداى تعالى دلالت‏بر آن دارد:

يسئلونك عن الاهلة قل هى مواقيت للناس و الحج .(46)

«(اى پيامبر) چون از تو درباره كيفيت هلال ماه پرسش كنند، بگو: اين اشكال مختلف ماه براى تنظيم اوقات مردم و براى حج است.» و اما در نزد ساير طوائف مردم غير از عرب، سال عبارت است از زمانى كه خورشيد يك دور كامل بگردد.و چون سال قمرى به مقدار مشخصى از سال شمسى كمتر است، بدين جهت ماه‏هاى قمرى از فصلى به فصل ديگر منتقل مى‏شوند.و بنا بر اين حج در بعضى از اوقات، در فصل زمستان واقع مى‏شود، و در برخى ديگر در تابستان، و اين امر موجب مشقت‏براى حج گزاران مى‏شد.و از طرف ديگر چون براى حج مى‏رفتند، تجارت هم مى‏كردند، و چه بسا موسم حج، موافق با موقع و فصل تجارت نمى‏شد، و در امر تجارت خلل پديد مى‏آمد، براى رفع اين دو محذور، اعراب جاهلى، بنا بر آنچه در علم زيجات معلوم است، اقدام به عمل كبيسه كردند(47) ، و حج‏خود را بر اساس ماههاى شمسى و سال شمسى قرار دادند، فعليهذا حجشان در زمان مشخصى از فصول صورت مى‏گرفت، كه هم طبق مصلحت آنان از جهت‏سرما و گرما بود، و هم طبق مصلحت آنان از جهت منافعى كه از تجارت مى‏بردند.

و اين نسى‏ء و تاخيرى كه در ماههاى قمرى مى‏كردند، گرچه موجب حصول منافع دنيويه ايشان بود، ليكن موجب تغيير حكم خداوند متعال مى‏شد، زيرا كه چون وقتى را كه خداوند براى حج معلوم كرده است، معينا و مشخصا در ماههاى محدود و مقدرى است، اگر بواسطه اين نسى‏ء و عقب اندازى در ساير ماههاى قمرى واقع شود، مسلما حكم خدا و تكليف خدا را تغيير داده‏اند.و بدين جهت در اين‏آيه، آن را گناه و كفر شمرده است و به مذمت عظيمى از آن تنقيد كرده است.

و چون سال شمسى از سال قمرى بيشتر است، اين مقادير زيادى را به روى هم انباشتند، و چون مقدارش يك ماه شد، آن ماه را به آخر سال اضافه كردند، و آن سال را سيزده ماه گرفتند.و از اينجاست كه خداوند متعال اين عمل آنها را زشت و ناپسند داشته و منكر شمرده است، و فرموده است كه: حكم ازلى و قطعى خدا اين بوده است كه سال، دوازده ماه باشد، نه كمتر و نه زيادتر، و اين حكمى را كه براى بعضى از سال‏ها نموده، و آن را سيزده ماه قرار داده‏اند، حكمى است كه بر خلاف حكم خدا صورت گرفته است، و سبب براى تغيير تكاليف خدا از مواضع خود شده است، و بر خلاف دين است.

آئين عرب از زمان پيشين بنا بر سال‏هاى قمرى بوده است، نه شمسى.و اين روش را بطور وراثت از حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما الصلاة و السلام ارث برده‏اند، و اما آئين يهود و نصارى چنين نبوده است، و اين روش نسى‏ء و كبيسه گيرى را بعضى از اعراب، از يهوديان و مسيحيان آموختند، و در شهرهاى عرب‏نشين رواج دادند.(48)

و نيز فخر رازى پس از بيان مطالبى مشروح گفته است كه: نسى به معناى تاخير است، و ابو زيد گفته است: نسات الابل عن الحوض انساها نسا اذا اخرتها، و انساته انساء اذا اخرته عنه و الاسم النسئية و النس‏ء.و اما قطرب كه گفته است: النسى‏ء اصله من الزيادة، يقال نسا فى الاجل و انسا، اذا زاد فيه، واحدى در پاسخش گفته است كه: صحيح همان معناى اول است، و اصل معناى نسى‏ء تاخير است، و در اينجا هم تاخير در مدت مراد است، نه زيادى در آن.(49)

و سپس فخر رازى گفته است: اعراب جاهلى اگر حج‏خود را بر حساب سال قمرى قرار مى‏دادند، چون گاهى در تابستان، و گاهى در زمستان واقع مى‏شد، و مسافرت در اين فصول مشكل بود، و نيز در تجارتهاى خود و معاملات خود سودى‏نمى‏بردند، چون ساير افراد مردم از ساير نقاط به مكه نمى‏آمدند مگر در اوقات مناسب و طبق احوال خود، فلهذا چون دانستند كه رعايت‏سال قمرى در انجام تكاليف و حج، به مصالح دنيوى آنها اخلال وارد مى‏كند، سال قمرى را كنار زده، و سال شمسى را معتبر شمردند.و چون سال شمسى از سال قمرى به مقدار معين و مشخصى زيادتر است، نيازمند به كبيسه‏گيرى شدند، و به سبب اين عمل كبيسه براى آنان دو چيز پيدا شد:

اول آنكه به جهت اجتماع اين زيادتى‏ها ناچار شدند كه بعضى از سال‏ها را سيزده ماه قرار دهند.

دوم آنكه حج از بعضى از ماه‏هاى قمرى حركت كرد، و منتقل به ماه‏هاى ديگر شد، حج در بعضى از سال‏ها در ذو الحجه واقع مى‏شد، و پس از آن در محرم، و پس از آن در صفر، و همينطور به همين منوال دور مى‏زد، تا بعد از مدت معينى بار ديگر به ماه ذو الحجة قرار مى‏گرفت.

پس بنا بر اين به سبب اين كبيسه‏گيرى دو چيز حاصل مى‏شد: زيادى در مقدار ماهها، و تاخير حرمت ماههاى حرام به ماههاى ديگر.و ما چه لفظ نسى‏ء وارد در آيه قرآن را به معناى تاخير بگيريم، همانطور كه اكثر اهل لغت‏بر آنند، و چه به معناى زيادتى بگيريم، همانطور كه بعضى از اهل لغت‏بر آنند، در هر حال لفظ نسى‏ء منطبق بر اين دو امر خواهد شد.

و حاصل و محصل كلام آنست كه بناء عبادات كه بر سال قمرى است مخل به مصالح دنيوى بوده است، و بناء آنها بر سال شمسى موافق مصالح دنيوى بوده است.خداوند ايشان را از زمان حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام امر فرموده است كه بناى كار خود را بر سال قمرى قرار دهند، وليكن ايشان به جهت مصالح دنيوى خود امر خدا را مراعات نكردند، و سال قمرى را ترك گفتند، و سال شمسى را معتبر شمردند، و حج را در ماه ديگرى غير از ماههاى حرام انجام دادند.فلذا خداوند ايشان را مورد تعييب و تعيير و توبيخ قرار داد، و موجب زيادى كفرشان دانست.

و اما علت زيادتى كفر اين است كه: چون آنها حج را در غير ماههاى حرام انجام مى‏دادند، و نيز معتقد شده بودند كه اين عمل خلاف، همان عمل واجب است، و بجا آوردن آن در ماههاى قمريه واجب نيست، پس اين عمل، انكار حكم خدا با علم به آن، و تمرد از اطاعت او مى‏شده است.و به اجماع مسلمانان انكار حكم خدا و تمرد از آن با وجود علم موجب كفر است.

و اما طريقه حسابى كه با آن مقدار زيادى را به دست مى‏آوردند، و با كبائس شهور خود را تعديل مى‏نمودند، در كتب زيجات، مدون و مذكور است.

و واحدى گفته است كه: اكثر علماء بر آنند كه اين نسى‏ء و تاخير، اختصاص به يك ماه ندارد، بلكه در تمام ماهها صورت مى‏گرفته است، و اين گفتار در نزد ما صحيح است‏بنا بر آنچه ذكر شد، و بنا بر اتفاق مسلمين بر آنكه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اراده حج فرمود در حجة الوداع، در حقيقت و واقع امر، حج‏به همان زمان اصلى خود كه ذوالحجة بود بازگشت نمود، و رسول خدا در خطبه فرمود:

الا ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق السموات و الارض، السنة اثنا عشر شهرا.و چنين اراده فرمود كه: ماههاى حرام اينك به مواضع خود بازگشت نموده است. (50)

و قبل از فخر رازى، ابوريحان بيرونى(51)در چند جاى كتاب مشهور خود: «الاثار الباقية عن القرون الخالية‏» از كيفيت نسى‏ء و تاخير اعراب در شهور، و اصل تاسيس تاريخ اسلامى و اسامى ماهها بحث كرده است.در يك جا پس از آنكه نام ماههاى دوازده‏گانه عرب را بدين طريق ذكر كرده است:

المحرم، صفر، ربيع الاول، ربيع الآخر، جمادى الاولى، جمادى الآخرة، رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذوالقعدة، ذوالحجة(52). مى‏گويد: اعراب در زمان جاهليت نام ماهها را به همانگونه كه اهل اسلام استعمال مى‏كنند، استعمال مى‏كردند، و حج آنان در فصول چهارگانه دور مى‏زد، سپس خواستند تا حجشان را در زمانى انجام دهند كه متاع و بضاعت تجارى آنان از پوست‏هاى دباغى شده، و انواع چرم‏ها، و ميوه‏ها به دست آيد، و نيز ساير امتعه آنان حاضر باشد، و اين زمان پيوسته بر حالت ثابتى باقى باشد، كه خرم‏ترين زمان‏ها و پر نعمت‏ترين اوقات بوده باشد.

روى اين اساس عمل كبيسه‏گيرى را از يهوديان كه در مجاورت ايشان سكونت داشتند، نزديك دويست‏سال قبل از هجرت آموختند.و همانند يهوديان مشغول كبيسه كردن شدند، بدين ترتيب كه مقدار زياديى كه ما بين سالهاى قمرى آنان، و ما بين سال شمسى بود، چون به يك ماه مى‏رسيد، آن يك ماه را به ماههاى خود ملحق نمودند.و بعد از اين متولى اين كار قلامس(53) بودند كه پس از انقضاء حج مى‏ايستادند و خطبه مى‏خواندند در موسم حج، و ماه را به تاخير مى‏انداختند بدين‏معنى كه ماه بعدى را به نام آن ماه مى‏خواندند.

و چون عرب از آنها اطاعت داشتند، تمامى آنها بر اين تاخير و تسميه متفق مى‏شدند، و گفتار ايشان را مى‏پذيرفتند و اين كارشان را نسى‏ء مى‏ناميدند.زيرا آنان در هر دو سال و يا هر سه سال بقدر يك ماه، اول سال اعراب را به تاخير مى‏انداختند بر حسب مقدارى كه آن سال مستحق آن بود.

و روى اين اصل يكى از گويندگانشان مى‏گويد:

لنا ناسى‏ء تمشون تحت لوائه يحل اذا شاء الشهور و يحرم

«آن مقام تاخير اندازنده از ماست، كه شما در تحت پرچم او حركت مى‏كنيد، و هر ماهى را كه بخواهد حلال مى‏كند، و هر ماهى را كه بخواهد حرام مى‏نمايد.» و اولين نسى‏ء و تاخيرى كه واقع شد، براى ماه محرم بود.فلهذا ماه صفر به نام محرم نامگذارى شد، و ماه ربيع الاول به نام صفر نامگذارى شد، و همينطور به ترتيب يكى پس از ديگرى، نام هر ماهى را به روى ماههاى بعدى گذاردند.

و دومين نسى‏ء و تاخيرى كه واقع شد، براى ماه صفر بود.فلهذا ماه بعدى را كه ربيع بود ايضا به نام صفر گذاردند.و همينطور اين عمل نسى‏ء بدين ترتيب دور مى‏زد، و در تمام ماههاى دوازده‏گانه گردش مى‏كرد، تا بار ديگر به ماه محرم برگردد، در اين حال همان كار اول را دوباره اعاده مى‏نمودند.

عادت اعراب جاهلى اين بود كه مقدار تعداد دوره‏هاى نسى‏ء را مى‏شمردند، و با تعداد اين دوره‏ها، زمان را اندازه مى‏گرفتند، و مى‏گفتند: از زمان فلان تا زمان فلان كه سال‏ها گردش كرده‏اند، يك دوره گذشته است.و با اين وصف اگر باز هم ماهى از ماهها از فصل خود كه از فصول اربعه بود پيش مى‏افتاد، و اين پيش افتادن به علت كسرهاى سال شمسى، و بقيه مقدار تفاوت سال شمسى با سال قمرى بود كه به آن سال قمرى ملحق كرده بودند، در اينصورت بار ديگر كبيسه مى‏كردند(54) ، و اين تقدم ماه از فصل خود به واسطه طلوع منازل ماه و سقوط آن منازل‏براى آنها معلوم مى‏شد.

اين بود تا هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هجرت كردند، و همانطور كه ذكر كردم نوبت نسى‏ء در آن وقت‏به ماه شعبان رسيده بود، كه آن را محرم ناميدند، و ماه رمضان را صفر ناميدند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مدت اقامت در مدينه انتظار مى‏كشيد، تا براى حج در حجة الوداع رهسپار شد، و براى مردم خطبه خواند و گفت: الا و ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض، و منظور آن حضرت اين بود كه ماههاى قمرى اينك به مواضع خود بازگشت كرده‏اند، و آن كار نسى‏ء عرب از بين رفت و به همين جهت آن حج را كه حجة الوداع بود، حج اقوم نام نهادند، و پس از آن اين عمل حرام شد، و بكلى از بين رفت.(55)

و در جاى ديگر گويد: روز نوزدهم ماه رمضان، روز فتح مكه است، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هيچ اقامه حج ننمودند. زيرا كه ماههاى عربى بواسطه نسى‏ء از جاهاى خود تغيير كرده و از بين رفته بود، و حضرت انتظار كشيدند تا به جاى خود برگشت، آنگاه حج‏حجة الوداع را به جاى آوردند و نسى‏ء را در آن حج تحريم نمودند.(56)

فلينو در كتاب «علم الفلك‏» خود گويد: اين حدس كه نسى‏ء عبارت از نوعى كبيسه باشد، تا تعادل بين ماه‏هاى قمرى و سال شمسى پيدا شود، از فكر بكر فخرالدين رازى نيست، زيرا كه بسيارى از صاحبان علم هيئت در اين راى از او پيشى گرفته‏اند، و قديم‏ترين ايشان بر حسب آنچه مى‏دانيم ابو معشر بلخى(57) ، متوفى در سنه 272 هجرى قمرى بوده است.ابو معشر در كتاب «الالوف‏» (58) آورده است كه: اعراب زمان جاهليت دوره سال خود را بر اساس رؤيت ماه در رؤوس شهور مى‏دانستند، همچنانكه رسم مسلمانان نيز همين است، و حج‏خود را در روز دهم ماه ذوالحجة انجام مى‏دادند، و اين وقت در فصل خاصى از فصول اربعه سال واقع نمى‏شد، بلكه اختلاف پيدا مى‏كرد.گاهى در تابستان بود، و گاهى در زمستان، و گاهى در دو فصل ديگر.به علت آنكه بين سال‏هاى شمسى با سال‏هاى قمرى اختلاف بود.

ايشان نتوانستند تا حجشان را موافق با موقع تجارت خود قرار دهند، و در عين حال هوا از جهت گرما و سرما معتدل باشد، و درختان داراى برگ بوده، و زمين‏ها از سبزه و علف پر شده باشند.تا اينكه مسافرت به مكه بر ايشان آسان باشد، و در مكه هم به تجارت اشتغال ورزند، و هم مناسك حج‏خود را انجام دهند، فلهذا عمل كبيسه گيرى را از يهوديان آموختند و نام آن را نسى‏ء گذاردند، يعنى تاخير.با اين تفاوت كه يهوديان از هر نوزده سال قمرى هفت ماه قمرى را كبيسه مى‏كردند، تا اينكه نوزده سال قمرى آنان به صورت نوزده سال شمسى در آيد، و اعراب از هر بيست و چهار سال قمرى دوازده ماه قمرى را كبيسه مى‏نمودند.

براى انجام اين مهم مردى از بنو كنانه را انتخاب كردند و او را قلمس مى‏گفتند و اولاد او را پس از او كه متكفل اين امر شدند قلامسة نام نهادند و آنها را نساة نيز مى‏گفتند يعنى نسى‏ء گيران.قلمس درياى پر آب است، و آخرين كسى كه متولى اين امر از اولاد او شد ابو ثمامة جنادة بن عوف بن امية بن قلع بن عباد بن قلع بن حذيفة بود قلمس در موسم حج چون مى‏خواست منقضى شود، در عرفات به خطبه مى‏ايستاد، و ابتدا مى‏كرد از زمانى كه حج در ذوالحجة واقع مى‏شد، و محرم راانسآء مى‏كرد و آن را از ماههاى دوازده‏گانه مى‏شمرد، و اول ماههاى سال را ماه صفر قرار مى‏داد، و در اين صورت ماه محرم آخرين ماههاى سال محسوب مى‏شد، و به جاى ماه ذوالحجة مى‏نشست، و مردم در آن ماه حج مى‏كردند.و بنابر اين حج در ماه محرم دو مرتبه واقع مى‏شد، و پس از آن در سال سوم در وقت منقضى شدن حج، باز در موسم به خطبه مى‏ايستاد، و ماه صفر را انسآء مى‏كرد، آن ماه صفرى كه آن را براى دو سال پيشين، ماه اول قرار داده بود، و ماه ربيع الاول را ماه اول سال سوم و چهارم قرار مى‏داد، بطوريكه در اين دو سال حج در ماه صفر كه آخرين ماه سال از اين سال است واقع مى‏شد.و پيوسته بر همين منوال در هر دو سالى يكبار انسآء مى‏كرد، تا اينكه دوره گردش به حال اوليه خود بازگشت كند.و اين قلامسه هر دو سال را بيست و پنج ماه حساب مى‏كردند.

و نيز ابو معشر در همين كتابش از بعضى از راويان عرب نقل كرده است كه: اعراب عادتشان چنين بود كه در هر بيست و چهار سال قمرى، نه ماه قمرى را كبيسه مى‏كردند، بدين طريق كه تفاوت سال شمسى را با سال قمرى كه تقريبا ده روز و بيست و يك ساعت و خمس ساعت است(59)در نظر مى‏گرفتند و هر وقت اين زيادى مساوى با مقدار روزهاى ماه مى‏شد، يك ماه تمام بر سال مى‏افزودند، ولى اين مقدار زيادى را ده روز و بيست‏ساعت‏حساب مى‏كردند.و بنا بر اين ماههاى ايشان با گذشت زمان بر نهج واحدى كه مى‏خواستند ثابت مى‏ماند، نه جلو مى‏افتاد، و نه عقب مى‏رفت.تا آنكه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم حج گزاردند.(60)فلينو در اين كتاب، درس‏هاى دوازدهم و سيزدهم و چهاردهم خود را به اطلاعات اعراب جاهليت درباره آسمان و ستارگان و مسئله نسى‏ء كه در قرآن كريم آمده است، با ذكر چند آيه قرآن و گفتار مفسرين اختصاص داده است.(61)

و محصل آنچه از بحث ما در تفسير نسى‏ء در اين آيه شريفه به دست آمد، به انضمام روايات كثيره‏اى كه در اين مقام وارد شده است، و به انضمام گفتار مورخين از علماء هيئت و نجوم همچون ابو ريحان بيرونى، و همچون ابو معشر بلخى، و همچون گفتار رحاله كبير و مورخ جليل: على بن حسين مسعودى متوفى 346 هجرى در «مروج الذهب‏» (62)و در كتاب نفيس: «التنبيه و الاشراف‏» آنست كه: اصول ماههاى قمرى در ميان اعراب جاهليت‏به دو علت تغيير پيدا مى‏كرده است: اول - به سبب تاخير ماههاى حرام از محل خود همچون ماه محرم كه آن را به عقب مى‏انداختند و حرمت آن را به تاخير مى‏سپردند، و آن را ماه صفر مى‏ناميدند، و در آن از جنگ و قتال و نهب و غارت دريغ نمى‏ورزيدند، و براى آنكه چهار ماه محترم (ذو القعدة و ذو الحجة و محرم و ماه رجب) مقدار حرمتش محفوظ باشد، اجمالا به مقدار چهار ماه از نظر كميت و مقدار، نه از نظر كيفيت و خصوصيت، چهار ماه را در مدت سال دست از جنگ باز مى‏داشتند، ليواطئوا عدة ما حرم الله، براى آنكه فقط در مقدار ماهها كه خداوند محترم شمرده است هم ميزان و هم مقدار باشند.

دوم - به سبب تاخير ايام حج و يا ايام روزه و بعضى از عبادات و مناسك از محل خود به زمان بعد، براى مناسب بودن آب و هوا، و براى فروش امتعه تجارتى و جلب قبائل براى بجا آوردن حج.و بنا بر اين حج پيوسته از نقطه نظر اعتدال هوا در فصل خاصى صورت مى‏گرفت و در ماههاى قمرى دور مى‏زد و گردش مى‏كرد تا در هر سى و سه سال بنا بر كبيسه دقيق، و يا در هر بيست و شش سال بنا بر كبيسه تقريبى، همانطور كه در روايت عمرو بن شعيب از پدرش از جدش گذشت، حج‏به زمان اصلى خود مى‏رسيد، همچنانكه در حج رسول خدا صلى الله عليه و آله سلم كه حجة الوداع بود، به زمان اصلى خود بازگشت كرده بود، و روى همين اساس آن حضرت در خطبه مشهوره خود فرمود: ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض.و ما هيچگونه الزامى نداريم كه آيه شريفه قرآن را در عدة الشهور و نسى‏ء بخصوص‏تاخير ماههاى حرام، و يا بخصوص تاخير حج از موقع واقعى خود بگيريم، بلكه آيه مباركه به عموم و اطلاق شامل هر دو گونه از نسى‏ء مى‏گردد، و نقل روايات مشهوره بل مستفيضه نيز اين معنى را تاييد مى‏كند.

و بنا بر اين در شرع انور اسلام هم تاخير حرمت ماههاى حرام از محل خود حرام است، و هم تاخير آداب و احكام و دستوراتى كه در زمانهاى مشخص همچون ماه رمضان براى روزه و ماه ذو الحجة براى حج مقرر شده است.و عليهذا تبديل ماههاى قمرى به ماههاى شمسى و تبديل سالهاى قمرى به شمسى بهيچوجه من الوجوه جايز نيست.

مسلمان نمى‏تواند روزه رمضان را در شوال و يا يكى از ماههاى معتدل ديگر بگيرد و به جهت اعتدال هوا و كوتاه شدن روزها در فصل زمستان آن را بجاى آورد، يعنى نمى‏تواند روزه خود را به حساب سالها و ماههاى شمسى قرار دهد.

مسلمان نمى‏تواند حج ذو الحجه خود را در محرم و يا يكى از ماههاى معتدل ديگر به جهت تناسب هوا و فروش امتعه و امور اعتباريه و مصالح ماديه و دنيويه خود، در فصل بهار و يا پائيز قرار دهد، يعنى نمى‏تواند حج‏خود را به حساب سالها و ماههاى شمسى بجاى آورد.

و همچنين نسبت‏به ساير تكاليف از واجبات و مستحبات و محرمات و مكروهات و همچنين نسبت‏به احكام اجتماعيه و سنت‏هاى اعتباريه و آداب و رسوم و عاداتى كه در جامعه با آن مواجه است.

مسلمان نمى‏تواند سال شمسى را ملاك و ميزان براى اعمال و تاريخ خود معين و مقرر دارد، زيرا كه در قرآن مجيد با صراحت‏سال مسلمان را سال قمرى قرار داده، و ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله يوم خلق السموات و الارض منها اربعة حرم (63) را اعلان كرده است.

اين آيه از چند جهت صراحت دارد بر آنكه سال‏ها و ماههاى رسمى اسلامى سالها و ماههاى قمرى است: اول - از جهت لفظ منها اربعة حرم زيرا از ضروريات است كه اسلام هيچ ماهى را از ماههاى حرام قرار نداده است، مگر چهار ماه از ماههاى قمرى را كه ذوالقعدة و ذوالحجة و محرم و رجب مى‏باشند.و اين چهار ماه، از ماههاى قمرى است نه شمسى، و در روايات عديده و در خطبه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آمده است كه سه تا از اين ماهها پهلوى هم قرار گرفته‏اند و يكى از اينها جدا و تنها است: ثلاثة منها سرد و واحد منها فرد(64)، آن سه كه پهلوى همند ذوالقعده و ذوالحجة و محرم هستند، و آن يك كه تنها افتاده است ماه رجب است.

دوم - از جهت لفظ عند الله.و سوم - از جهت لفظ فى كتاب الله يوم خلق السموات و الارض.چون اين قيود دلالت دارند بر آنكه اين ماهها ابدا قابل تغيير و اختلاف نيستند، و با وضع و جعل و امور قرار دادى سر و كار ندارند، زيرا اين ماهها در نزد خداوندى كه علم و احاطه او لا يتغير است، چنين است، و در كتاب خدا در روزى كه آسمان‏ها و زمين را آفريده است چنين بوده است.

پس در حكم نگاشته شده در كتاب تكوين و در قانون نوشته شده در دفتر خلقت اينطور بوده است، و لا معقب لحكمه تعالى.و معلوم است كه ماههاى شمسى به هر صورت و به هر عنوان و از هر تاريخى كه باشد، ماههاى قراردادى است كه بر اساس حساب منجم و زياده و كمى‏هاى اعتباريه و وضعيه بدين صورت در آمده است.

اما ماههاى قمرى در آن وقتى كه خداوند آسمان و زمين را خلقت كرد، همينطور بوده است.يعنى به ابتداى رؤيت هلال به خروج از محاق و تحت الشعاع شروع مى‏شده، و به محاق و دخول تحت الشعاع پايان مى‏يافته است.

و الشمس تجرى لمستقر لها ذلك تقدير العزيز العليم و القمر قدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم لا الشمس ينبغى لها ان تدرك القمر و لا الليل سابق النهار و كل فى فلك يسبحون (آيه 38 تا 40 از سوره 36: يس) «و خورشيد بر مدار معين خود پيوسته در حركت و گردش است، اينست‏حكم خداوند مقتدر و دانا.و ماه را ما در منزل‏هاى مختلف به سير و گردش در آورديم تا عاقبت (كه آخر ماه نزديك و محاق مى‏شود) همانند شاخه زرد و لاغرى در آيد، نه در سير و گردش منظم جهان آفرينش، خورشيد را چنين توان و قدرتى است كه به ماه برسد و او را دريابد، و نه مى‏تواند شب بر روز سبقت گيرد، و هر يك از اين خورشيد و ماه و از اين شب و روز در مدار معين و مقرر پيوسته در حركت و شناورند.» ماههاى قمرى حسى و وجدانى است و ابتدا و انتهاى مشخصى در عالم تكوين دارد، به خلاف ماههاى شمسى كه قراردادى و اصطلاحى است، و اگر چه فصول اربعة و سال‏هاى شمسى هم تقريبا حسى است، لكن ماههاى دوازده‏گانه كه داراى اصل ثابتى هستند فقط ماههاى قمرى است.

و بنا بر اين معناى آيه اينطور مى‏شود كه: ماههاى دوازده گانه‏اى كه از آنها سال درست مى‏شود، آن ماههائى است كه در علم خداوند سبحانه و تعالى ثابت است.و همان ماههائى است كه در كتاب تكوين در روزى كه آسمان‏ها و زمين را آفريد معين فرمود، و حركات عامه جهان خلقت را كه از جمله آنها حركات خورشيد و ماه است مقرر نمود.و آن حركت واقعى و ثابت پايه و اصل براى تعيين مقدار اين ماههاى دوازده‏گانه قرار گرفت.

و از جمله آياتى كه صراحت در لزوم تاريخ قمرى دارد، همانطور كه ذكر شد آيه 5 از سوره 10: يونس است:

هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب .

«خداوند است آنكه خورشيد را نوردهنده، و ماه را نورانى آفريد، و ماه را در منزلگاههاى مختلفى به حركت و گردش در آورد، تا شما شماره سال‏ها و حساب امور خود را از آن بدانيد» .

معلوم است كه از اشكال مختلف ماه بر آسمان همچون هلال و تربيع و تثليث و تسديس تا در شب چهاردهم به شكل بدر يعنى دايره كامل در آمدن، و سپس رو به نقصان گذاردن، مردم مى‏توانند بدون منجم و نيازمند بودن به اهل حساب، در هر نقطه از خشكى و دريا، و در هر زمين از كوه يا بيابان به مجرد رؤيت هلال و اطوار مختلفه آن، در طول ماه قمرى حساب خود را داشته باشند.و اين از اختصاصات ماه قمرى است نه شمسى.فلهذا با اينكه لفظ شمس در اين آيه آمده است، و ليكن گردش ماه را سبب محاسبه و تقويم قرار داده است.

و از جمله آيات آيه 189 از سوره 2: بقره است:

يسئلونك عن الاهلة قل هى مواقيت للناس و الحج .

«اى پيامبر از تو درباره علت اشكال مختلف هلال (كه به اطوار گوناگون بر فراز آسمان پديدار مى‏شود) چون بپرسند (در پاسخ) بگو اين اختلاف اشكال ماه را خداوند به جهت تعيين اوقات مردم و تاريخ آنها و براى امر حج قرار داده است.» ماه‏هاى قمرى را به شمسى تبديل كردن، نسى‏ء است، يعنى تاخير انداختن اعمال از زمان مقرر خود، و اين همان است كه در قرآن كريم آن را موجب زيادى كفر به شمار آورده است، و از كلمات روشن و جالب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در خطبه‏اى كه در منى ايراد كردند همين نكته است كه ماههاى قمرى را كه بر اساس سنت ابراهيم خليل و اسماعيل ذبيح عليهما السلام قرار داده شده بود، و در زمان جاهليت‏به ماههاى شمسى تبديل كرده بودند، آن حضرت به همان ماههاى قمرى برگردانيده، و جهارا على رؤوس الاشهاد اعلان فرمود كه اين حج، حج صحيح است كه در زمان خود واقع شده، و در اثر گردش زمان دوباره اين حج در موضع خود قرار گرفته است.و اين حج را حجة الاسلام گويند، زيرا كه طبق قانون اسلام در جاى خود قرار گرفت و در ماه ذوالحجه كه ماه حج واقعى است واقع شد.

در «سيره حلبيه‏» آورده است كه: يقال لها حجة الاسلام، قيل لاخراج الكفار الحج عن وقته لان اهل الجاهلية كانوا يؤخرون الحج فى كل عام احد عشر يوما حتى يدور الزمان الى ثلاث و ثلاثين سنة فيعود الى وقته و لذلك قال عليه السلام فى هذه الحجة: ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض، فان هذه الحجة كانت فى السنة التى عاد فيها الحج الى وقته و كانت‏سنة عشر.(65)

«يعنى به حجى كه رسول خدا به جاى آوردند، حجة الاسلام گويند به جهت‏آنكه آن حج در زمان خود واقع شد، و طبق آئين اسلام بود، چون كفار قريش حج را از وقتش به تاخير مى‏انداختند، و در هر سال حجى را كه انجام مى‏داده‏اند، يازده روز ديرتر از موقع انجام آن در سال قبل بود، و پيوسته به اين كار مبادرت مى‏كردند، تا در زمان رسول خدا كه سى و سه سال از وقت‏حج واقعى گذشته بود، و زمان حج‏به وقت اصلى خود بازگشته بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در خطبه فرمود: اينك زمان دور زده است، و رسيده است‏به همان وضعى كه خداوند آسمانها و زمين را آفريد، چون آن حج در سال دهم از هجرت بود، و آن راس سى و سومين سال از تغيير بود.» (66)

و به اين معنى يعقوبى و مسعودى و ابن اثير(67)تصريح كرده‏اند بلكه مسعودى فقط از ذكر حوادث سال دهم از هجرت از تمام قضايا و داستان‏هاى حجة الوداع، فقط اين جمله رسول خدا را آورده است كه: ان الزمان قد استدار.

و اين معانى همه گويا و شاهد صادقند بر آنكه تبديل سالهاى قمرى به شمسى جايز نيست، و مسلمان بايد با تمام اهتمام در حفظ اوقات بر اساس تاريخ مقرره رسول الله كه بر سنت‏حضرت ابراهيم پايه گذارى شده، و قرآن كريم آن را حتم و لازم شمرده است عمل كند(68).اگر كسى بگويد: چه اشكال دارد كه مسلمانان اعمال و تكاليف عباديه خود را مثل روزه و حج طبق ماه‏هاى قمرى انجام دهند، و ساير آداب و شئون اجتماعيه و سياسيه خود را طبق ماههاى شمسى بجاى آورند، و در اينصورت نسى‏ء كه مستلزم كفر است، لازم نمى‏آيد، بلكه فقط طبق قراردادهاى اعتباريه خود، امور غير شرعيه خود را از واجبات، براساس تاريخ ديگرى فقط از جهت تعداد روزهاى ماهها همچون تاريخ رومى و يا روسى و يا فرانسوى و يا تاريخ ايران باستانى انجام دهند، و با فرض آنكه در تمام اين تواريخ مبدا تاريخ را هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بگيرند، فقط تاريخ رسمى خود را به حسب مصالح دنيوى تاريخ شمسى قرار داده‏اند.

در پاسخ گوئيم: تمام اشكالات از همين طرز تفكر پيدا مى‏شود، زيرا:

اولا - تاريخ شمسى را رسمى قرار دادن، خلاف نص قرآن و خلاف سنت نبوى و سيره ائمه طاهرين و علماء اسلام، بلكه خلاف منهج راستين تمام مسلمانان است.

و ثانيا - موجب تفكيك دين از سياست، و امضاء اعمال عباديه طبق تاريخ قمرى شرعى و احكام اجتماعيه و شئون كشوريه و سياسيه طبق تاريخ شمسى مى‏گردد، و اين از مصاديق واضح تفكيك دين از سياست، و موجب انزواى دين و انحصار آن به امور شخصيه و فرديه خواهد شد.

و ثالثا - موجب تعطيل كتابها و تواريخ نوشته شده، و قطع رابطه نسل خلف با سلف صالح است، زيرا از زمان صدر اسلام تاكنون در تمام كتب تفاسير و احاديث و تواريخ و تراجم و حتى در كتب علميه همچون نجوم و رياضى و هيئت و فقه و غيرها، تواريخ وقايع و حوادث بر اساس سالهاى قمرى و ماههاى قمرى آمده است، نه هزاران بلكه ميليون‏ها كتابى كه در دوره حكومت مسلمين در حيطه قلمرو آنان به رشته تحرير در آمده است چه به زبان عربى و چه به زبان فارسى و تركى و هندى و آفريقائى واروپاى شرقى همه و همه مستند به تاريخ هجرى و سنوات و شهور قمرى است، اينك اگر از اين به بعد مبدا تاريخ را شمسى بگذارند، آيا در انزوا در آوردن آن كتاب‏ها و قطع رابطه اين نسل با فرهنگ اصيل اسلامى در قرون و اعصار گذشته نيست؟

برگرداندن تاريخ قمرى به تاريخ شمسى بى‏شباهت‏به برگردانيدن خط اسلامى به خطوط اجنبى نيست، بلكه از متفرعات همان اصل، و از شاخه‏هاى پرورش يافته همان ريشه است.

و رابعا - موجب عدم اتحاد مسلمانان در دنياست، زيرا همه مسلمين بنا بر آنكه تاريخشان قمرى بوده باشد، در اينصورت موجب اختلاف تاريخ ما با آنان است، و اگر آنها هم هر يك براى خود راهى مختص به خود را پيش گيرند و تاريخى شمسى خواه هجرى يا مسيحى و يا زردشتى و يا كورشى و غيرها را انتخاب كنند، فياللاسف بهذه الطريقة كه درست در جهت مخالف راه و روش پيامبر اكرم، و موجب تشعب و تفرق جامعه‏هاى مسلمان، و گسيختگى و از هم در رفتگى كيان آنهاست.

تاريخ از امور اصوليه احكام اسلامى است، و اتحاد مسلمانان در تاريخ موجب اتحاد آنان در فرهنگ رسول اللهى، و اختلاف آنان در تاريخ موجب تفرقه و تشتت است.

اسلامى كه همه فرق و اقوام و عشاير از عرب و عجم و ترك و كرد و هندو، و شرقى و غربى، و سياه و سپيد، و زرد و سرخ را با همه اختلاف آداب و عادات قومى در زير يك پرچم واحد توحيد جمع كرده است، چقدر نازيباست كه در تاريخ كه از اهم امور اتحاد و اتفاق و موجب تحكيم روابط ميان آنهاست، آنان را يله و رها سازد، و هر كس دنبال مرام و مقصدى به انتخاب خود در اين مورد برود؟

اتحاد تاريخ همچون اتحاد زبان در عبادات و مناسك، همانند قرآن و نماز و دعا و ذكر، موجب تشكيل صف واحد، و اختلاف تاريخ همچون اختلاف زبان در مناسك و عبادات، موجب پارگى و گسستگى آنها مى‏شود.

و در حالى كه مى‏بينيم مسلمانان جهان از هر چه بيشتر به اتحاد و اتفاق نيازدارند، و رسول اكرم پيامبر آنان همه آنان را امر به اتحاد نموده، و قرآن كريم به و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا ندا در داده است، و از طرفى خود اين قرآن مجيد، و نفس شريف رسول الله، تاريخ را تاريخ قمرى اعلان كرده‏اند، چرا ما با دست‏خود نامه سعادت خود را پاره كنيم، و بر خلاف اين مسير گام برداريم؟

دشمنان اسلام در اين چند قرن اخير خوب دانستند كه يگانه راه و وسيله غلبه بر مسلمانان، و از بين بردن كيان عقيدتى و فرهنگى آنان، براى راه پيدا كردن براى منافع مادى و استثمار و استعباد آنها، ايجاد تشتت و جدائى در آداب و رسوم و تجزيه اوطان و درهم شكستگى هر چه بيشتر در اركان وحدت آنها مى‏باشد، فلهذا با تمام قوا مساعى خود را براى درهم ريختن مسلمين به كار بستند، و در ساليان متمادى با نقشه‏هاى مزورانه، آنها را پاره پاره، و فرهنگ و پايه‏هاى آداب و اخلاق و علوم آنان را يكى پس از ديگرى منهدم و واژگون نمودند.

مرحوم والد ما: آية الله حاج سيد محمد صادق حسينى طهرانى رضوان الله عليه مى‏فرمود: چون اسكندر سلوكى بر مشرق زمين مسلط شد، و يكسره همه كشورها را فتح كرد، و تا هند پيش راند، براى استاد خود: ارسطو نوشت: من بر همه ممالك شرق استيلا يافتم.اينك چه كنم كه آنها در دست من باقى بماند؟ !

ارسطو در پاسخ او چنين نوشت: اين كشورهاى گسترده مفتوحه را به كشورهاى كوچك كوچك تقسيم كن! و براى هر يك از آنها يك شاه و حاكم قرار بده! و خودت را حاكم بر همه و شاه شاهان بخوان! در اينصورت همه آنها مطيع و منقاد تو خواهند بود، و از ترس حفظ تاج و موقعيت‏خود بر تو نمى‏شورند، و علم مخالفت‏بر پا نمى‏كنند، و هميشه كشورهاى تو آباد و در راه حفظ منافع تو كوشا خواهند بود، و اگر احيانا يكى از آنها به خلاف برخاست، با اين قدرت محيطه خود، فورا او را سركوب مى‏كنى و غائله را مى‏خوابانى!

ولى اگر بنا بشود خودت بدون واسطه بخواهى بر آنها حكومت كنى! و يا همه آن كشورها را به دست‏يك تن بسپارى! بيم آن مى‏رود كه كم كم قوت گيرند، و با يكديگر دست‏به دست هم داده و بر تو بشورند، و آن يك تن گرچه از اخص خواص تو باشد، بر تو ياغى شود، و به داعيه سلطنت قيام كند، و در اينصورت شكست‏خواهى خورد، و همه اين سرزمين‏ها را از دست‏خواهى داد!

انگليس‏ها با مسلمانان بر اساس همين نقشه رفتار كردند و پس از شكست كشور پهناور عثمانى - كه بيش از شش قرن (از 1299 ميلادى تا 1923 ميلادى) بر قسمت عظيمى از آسيا و اروپا و آفريقا به عنوان خلافت مسلمين حكومت مى‏كردند، و مجموعا سى و هشت‏سلطان، يكى پس از ديگرى، كه اول آنها: سلطان عثمان خان غازى بوده و در سنه 699 هجرى قمرى به حكومت نشست، و آخر آنها سلطان عبد العزيز دوم كه تا 1342 هجرى قمرى حكومت كرد، بر صحنه خلافت و حكومت عرضه داشتند - با همين نقشه رفتار كردند، يعنى كشور عثمانى را قطعه قطعه كردند، و هر قطعه را به دست‏يكى از نوكران خود سپردند.

قسمت اروپائى عثمانى را كه شامل كشورهاى شبه جزيره بالكان و هنگرى و قدرى از رومانى كه شامل بخارست است مى‏باشد، به كشورهاى يوگسلاوى (صربستان)، آلبانى، يونان، بلغارستان، و قسمت تركيه اروپا، و هنگرى (مجارستان) و رومانى كه شامل بخارست است قسمت كردند.

و قسمت آسيائى كشور عثمانى را به تركيه، سوريه، لبنان، اردن، فلسطين، حجاز، عدن، يمن، عراق و كويت تقسيم نمودند.

و قسمت آفريقائى كشور عثمانى را به مصر و طرابلس كه همان كشور ليبى است تقسيم كردند.

و همانطور كه ملاحظه مى‏شود كشور عثمانى را به نوزده قسمت تجزيه و تفكيك نمودند.

كفار و اجانب براى آنكه بر هدف خود فائق گردند، بعد از تقسيم و نيز قبل از تقسيم اين كشورها در ساير كشورهاى اسلامى كه كم و بيش رخنه كرده بوده و تسلط يافته بودند، براى از بين بردن روح وحدت مسلمين، كه كتاب آسمانى آنان قرآن مجيد است، تا توانستند اهل هر كشور را به مليت و آداب و رسوم قوميت و محبت‏به وطن، كه منظور همان حدود مشخصه‏اى بوده است، كه خود آنها دور ميز نشسته و تعيين كرده‏اند، دعوت كردند.و با روزنامه‏ها، و راديوها، و سينماها، و تسلط بر معارف و فرهنگ مردم به وسيله مدارس و دانشگاهها، و تاسيس دانشگاههاى‏مستقلى فقط براى حفظ نمودن آداب و مليت هر قومى كه جز الفاظى تو خالى چيزى نيست، و جز افتخار و مباهات بر استخوان خشك نياكان، و تنافس در مقدارى كاسه و كوزه شكسته به عنوان آثار ملى، و جمع‏آورى و نگهدارى از آنها در موزه‏هاى مجلل چيزى به دست نمى‏دهد مردم را سرگرم كردند.

ايرانيان را دعوت به آداب و رسوم زردشتى و احياء زند و اوستا، و تعريف و تمجيد بى‏حد و حساب از شاهنامه فردوسى، و بيان افسانه‏هاى كورش و داريوش و سيروس و رستم زال نمودند.

ما با چشم خود مى‏ديديم كه در شب چهارشنبه سورى از روى آتش مى‏پريدند، و نوروز و مهرجان را محترم مى‏شمردند، و روز سيزده را نحس و سيزده بدر مى‏رفتند، و هزاران قصه و افسانه‏هاى سرگرم كننده ديگر كه جزو دستورات سياسى طبقه حاكمه بود، كه با مصارف هنگفتى مى‏بايد در اين كشور اجرا گردد.

لغت قرآن را كه زبان اول هر مسلمان است لغت اجنبى خواندند، و تعليم و تدريس لغت و زبان و دستور عربى را در مدارس به سر حدى تنزل دادند كه در حكم عدم بود، ولى لغات اجنبى و لغات غير مانوسه‏اى را از كتاب اوستا مى‏يافتند و با هزار برهان و دليل مى‏خواستند به جاى آن لغات مانوس و شيرين عربى به كار برند.و براى وزارت معارف، فرهنگستان تشكيل دادند، و در آن جز اين روش اسلام زدائى و غرب گرائى چيز ديگر ملموس نبود.

در هر يك از كشورهاى اسلامى به مناسبت‏سوابق تاريخى قبل از اسلام آن، همين برنامه را اجرا كردند.در ايران به نام پان ايرانيزم و در كشورهاى عرب به نام پان عربيزم، و نعره العروبة، و در تركيه به نام پان تركيزم، و در هند و پاكستان به نام پان هندوئيزم و بالاخره در هر محدوده و محيط كوچكى هم كه بود همچون سواحل خليج فارس و شيخ نشين‏هاى قطر و قطيف و ابوظبى و غيرها هى استقلال دادند، و بر روى آن يك پان گذاردند.

بارى اين كشورها را كه تجزيه مى‏كردند و استقلال مى‏دادند، استقلال نبود، بلكه در محدوده ضعيف خود به حال نيمه جان زندگى كردن، و در تحت الحماية و مستعمره بودن آنها بود.از مهمترين چيزهائى را كه موفق شدند بردارند، تاريخ قمرى اسلامى بود كه ظاهرا در غير از عربستان سعودى از همه جا برداشتند.به عنوان نداى اتحاد بين المللى، و لزوم رابطه با تاريخ كشورهاى صنعتى و تجارتى و براى روابط سياسى، تاريخ قمرى اسلامى را منسوخ، و به جاى آن تاريخ شمسى، آنهم با مبدا ميلاد حضرت مسيح قرار دادند.تاريخ رسمى كشورهاى مسلمانان مسيحى شد، و ديگر نه از هجرت رسول الله چيزى به گوش مردم مى‏رسيد، و نه از ماه محرم و صفر.

در عراق و بين النهرين مبدا سال را ژانويه گذارده و ماهها را ماههاى رومى قرار داده و بدين ترتيب طبق ماههاى مسيحى كه اول آن ژانويه و بين ماه اول و ماه دوم زمستان است ابتداى سال خود را شروع مى‏كردند: 1- كانون دوم، 2- شباط، 3- آذار، 4- نيسان، 5- ايار، 6- حزيران، 7- تموز، 8- آب، 9- ايلول، 10- تشرين اول، 11- تشرين ثانى، 12- كانون اول(69)كه ماه اول زمستان است، و ابتداى سنوات را نيز تاريخ تولد حضرت عيسى گرفته و سال‏ها را مسيحى ناميدند.

و در هر يك از شامات (سوريه - لبنان - فلسطين) و مصر و غيرها همان تاريخ فرنگى را با اسم فرنگى همانند: نوامبر و دسامبر و غيرها رائج نموده و مبدا سال را نيز مسيحى كردند، و در هند و پاكستان نيز مطلب از اين قرار بود.در ايران مصلحت نديدند يكباره تاريخ را مسيحى كنند، چون مردم اين سرزمين شيعه نشين و تابع علماء راستين مى‏باشند، و از حكام جائر وقت اطاعت و حرف شنوى ندارند، به خلاف كشورهاى سنى نشين كه مردم آن مرز و بوم، حاكم را هر چه باشد، واجب الاطاعة و اولواالامر مى‏دانند، و چون حاكم حكم به پيروى از تاريخ مسيحى كرد، همه تسليم و منقاد مى‏شوند.

و با وجود علماء متنفذ و با قدرت در كشور شيعه برگرداندن تاريخ هجرى قمرى به مسيحى شمسى بسيار مشكل بلكه ممتنع بود.

فلهذا منظور و مقصود خود را به طور مرحله‏اى انجام دادند، تا كم كم چشم و گوش مردم به مراحل قبلى خو گرفته و عادت كرده، و انجام مراحل بعدى براى آنها ممتنع نباشد.