و شاهد بر تغيير دوم، يعنى تغيير زمان حج از زمان اصلى خودش، و گردش
كردن حج در تمام ماههاى سال، تا دو مرتبه به ماه ذى الحجه برگردد، و دور خود را
كامل كند، نيز رواياتى است: در «الدر المنثور» آورده است كه: طبرانى و ابو الشيخ و
ابن مردويه از عمرو بن شعيب از پدرش از جدش تخريج كردهاند كه مىگفت: كانت العرب
يحلون عاما شهرا، و عاما شهرين، و لا يصيبون الحج الا فى كل ستة و عشرين سنة مرة، و
هو النسىء الذى ذكر الله تعالى فى كتابه.
فلما كان عام الحج الاكبر ثم حج رسول الله صلى الله عليه [و آله] و
سلم من العام المقبل فاستقبل الناس الاهلة، فقال رسول الله صلى الله عليه [و آله] و
آله و سلم: ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض.(38)
«عادت عرب چنين بود كه: در يك سال يك ماه از ماههاى حرام را حلال
مىشمردند، و در سال ديگر دو ماه را حلال مىشمردند.و چون اين عمل در ماهها دور
مىزد، به حج واقعى و حقيقى خود كه بر زمان اصلى خود منطبق باشد، فقط در بيست و شش
سال يك بار مىرسيدند.و اين عمل همان نسىء است كه خداوند در كتابش فرموده است.
تا رسيد به زمان حج اكبر، همان حجى كه رسول خدا بجاى آوردند، در آن
سالى بود كه چون مردم ماهها را شمردند، و بر ماه حج موافق بود، رسول خدا صلى الله
عليه و آله و سلم در خطبه خود فرمود: اينك زمان دور زده است، و به جائى رسيده است
كه بر همان كيفيت و هيئتى است كه خدا آسمانها و زمين را در آن روز آفريد.» و نيز
در «الدر المنثور» آورده است كه: احمد حنبل و بخارى و مسلم و ابو داود و ابن منذر و
ابن ابى حاتم و ابو الشيخ و ابن مردويه و بيهقى در كتاب «شعب الايمان» از ابو بكرة
تخريج كردهاند كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حج، خطبهاى ايراد كردند
و فرمودند: الا ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض، السنة
اثنا عشر شهرا، منها اربعة حرم، ثلاثة متواليات: ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم، و
رجب مضر الذى بين جمادى و شعبان.(39)
«بدانيد كه: زمان دور زده است، همانند روزى كه خداوند آسمانها و
زمينرا آفريد! سال دوازده ماه است، كه چهار تاى از آنها ماههاى محترم است، سه تا
از اين چهار تا، پى در پى است، كه ذى قعده و ذى حجه و محرم است، و يكى تنها است كه
رجب مضر است، و آن بين جمادى و شعبان است.» و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه
همين مضمون را بزاز و ابن جرير و ابن مردويه از ابو هريره تخريج كردهاند(40)
، و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه از ابن عمر تخريج كردهاند
(41).و ابن منذر و ابو الشيخ و ابن مردويه از ابن عباس تخريج كردهاند
(42).
و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: عبد الرزاق و ابن منذر و ابن
ابى حاتم و ابو الشيخ از مجاهد تخريج كردهاند كه در تفسير آيه:
انما النسىء زيادة فى الكفر گفته است كه: فرض الله الحج فى ذى الحجة
و كان المشركون يسمون الاشهر: ذو الحجة و المحرم و صفر و ربيع و ربيع و جمادى و
جمادى و رجب و شعبان و رمضان و شوال و ذو القعدة و ذو الحجة ثم يحجون فيه.
ثم يسكتون عن المحرم فلا يذكرونه، ثم يعودون فيسمون صفر صفر، ثم
يسمون رجب جمادى الآخرة، ثم يسمون شعبان رمضان، و رمضان شوال، و يسمون ذا القعدة
شوال، ثم يسمون ذا الحجة ذا القعدة، ثم يسمون المحرم ذا الحجة، ثم يحجون فيه و اسمه
عندهم ذو الحجة.
ثم عادوا الى مثل هذه القصة فكانوا يحجون فى كل شهر عاما حتى وافق
حجة ابى بكر الآخرة من العام فى ذى القعدة، ثم حج النبى صلى الله عليه [و آله] و
سلم حجته التى حج فيها فوافق ذو الحجة، فذلك حين يقول صلى الله عليه [و آله] و سلم
فى خطبته: ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض.(43)
و محصل آنچه از اين روايت، با وجود اضطراب و تشويشى كه در عبارات صدر
آن است، استفاده مىشود، آنست كه: اعراب قبل از اسلام، حجخانه خدا را در ماه ذو
الحجه بجاى مىآوردند، با اين تفاوت كه مىخواستند در هر سالى حج رادر يكى از
ماههاى سال بجا بياورند، و بنا بر اين حج را در ماههاى سال، يكى پس از ديگرى به
گردش در مىآوردند.و چون نوبه به هر ماهى كه بناى آن سال، آن بود كه حج در آن انجام
شود، مىرسيد، نام آن ماه را ذى حجه مىگذاردند، و اسم اصلى آن ماه را بر زبان
نمىآوردند.
و لازمه اين مرام آن مىشد كه: هر سالى كه در آن حج مىگذاردند،
سيزده ماه مىشد، و نام بعضى از ماهها دوبار و يا يك بار تكرار مىشد، همچنانكه در
اين روايت ذكر شد.و طبرى ذكر كرده است كه عرب، ماههاى سال را سيزده ماه قرار
مىداد، و در روايتى است كه سال را دوازده ماه و بيست و پنج روز مىگرفت.
و لازمه اين مرام آنست كه تمام اسامى ماهها تغيير كند، و نام هيچ
ماهى بر آن ماه منطبق نگردد، مگر در هر دوازده سال يكبار، اگر اين تاخير بر اصل و
نظام محفوظ بوده، و بر گونه دوران تغيير يابد.(44)
فخر رازى در تفسير خود در شرح كيفيت نسىء بطور مشروح بحث كرده است و
در ذيل آيه ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله گويد: بدان كه اين
شرح نوع سوم از قبائح اعمال يهود و نصارى و مشركين است، كه در تغيير احكام خدا سعى
مىكنند، زيرا كه چون در تغيير احكام خدا در زمانهاى خود سعى كردند، و آنها را به
سبب نسىء تغيير دادند، پس در حقيقتسعى در تغيير سنتبه حسب آراء و اهواء خود
كرده، و اين موجب زيادى كفر و حسرت ايشان خواهد شد.
و سپس در بيان مسئله اول از مسائلى كه مطرح نموده است گفته است كه:
بدان كه سال در نزد عرب عبارت است از دوازده ماه از ماههاى قمرى، و دليل آن يكى
همين آيه است، و ديگرى گفتار خداى تعالى:
هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد
السنين و الحساب (45).
«خداوند است كه خورشيد را نور دهنده، و ماه را نورانى قرار داد، و
ماه را در سير گردش خود در منازل و مكانهاى مختلفى معين و مقدر فرمود، براى اينكه
شما تعداد سالها و حساب را بدانيد!» خداوند در اين آيه گردش ماه را در منازل
مختلف، علت دانستن سالها و حساب قرار داده است، و اين وقتى صحيح است كه سال بستگى
به سير و گردش ماه داشته باشد.و نيز گفتار ديگر خداى تعالى دلالتبر آن دارد:
يسئلونك عن الاهلة قل هى مواقيت للناس و الحج .(46)
«(اى پيامبر) چون از تو درباره كيفيت هلال ماه پرسش كنند، بگو: اين
اشكال مختلف ماه براى تنظيم اوقات مردم و براى حج است.» و اما در نزد ساير طوائف
مردم غير از عرب، سال عبارت است از زمانى كه خورشيد يك دور كامل بگردد.و چون سال
قمرى به مقدار مشخصى از سال شمسى كمتر است، بدين جهت ماههاى قمرى از فصلى به فصل
ديگر منتقل مىشوند.و بنا بر اين حج در بعضى از اوقات، در فصل زمستان واقع مىشود،
و در برخى ديگر در تابستان، و اين امر موجب مشقتبراى حج گزاران مىشد.و از طرف
ديگر چون براى حج مىرفتند، تجارت هم مىكردند، و چه بسا موسم حج، موافق با موقع و
فصل تجارت نمىشد، و در امر تجارت خلل پديد مىآمد، براى رفع اين دو محذور، اعراب
جاهلى، بنا بر آنچه در علم زيجات معلوم است، اقدام به عمل كبيسه كردند(47)
، و حجخود را بر اساس ماههاى شمسى و سال شمسى قرار دادند، فعليهذا حجشان در زمان
مشخصى از فصول صورت مىگرفت، كه هم طبق مصلحت آنان از جهتسرما و گرما بود، و هم
طبق مصلحت آنان از جهت منافعى كه از تجارت مىبردند.
و اين نسىء و تاخيرى كه در ماههاى قمرى مىكردند، گرچه موجب حصول
منافع دنيويه ايشان بود، ليكن موجب تغيير حكم خداوند متعال مىشد، زيرا كه چون وقتى
را كه خداوند براى حج معلوم كرده است، معينا و مشخصا در ماههاى محدود و مقدرى است،
اگر بواسطه اين نسىء و عقب اندازى در ساير ماههاى قمرى واقع شود، مسلما حكم خدا و
تكليف خدا را تغيير دادهاند.و بدين جهت در اينآيه، آن را گناه و كفر شمرده است و
به مذمت عظيمى از آن تنقيد كرده است.
و چون سال شمسى از سال قمرى بيشتر است، اين مقادير زيادى را به روى
هم انباشتند، و چون مقدارش يك ماه شد، آن ماه را به آخر سال اضافه كردند، و آن سال
را سيزده ماه گرفتند.و از اينجاست كه خداوند متعال اين عمل آنها را زشت و ناپسند
داشته و منكر شمرده است، و فرموده است كه: حكم ازلى و قطعى خدا اين بوده است كه
سال، دوازده ماه باشد، نه كمتر و نه زيادتر، و اين حكمى را كه براى بعضى از سالها
نموده، و آن را سيزده ماه قرار دادهاند، حكمى است كه بر خلاف حكم خدا صورت گرفته
است، و سبب براى تغيير تكاليف خدا از مواضع خود شده است، و بر خلاف دين است.
آئين عرب از زمان پيشين بنا بر سالهاى قمرى بوده است، نه شمسى.و اين
روش را بطور وراثت از حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما الصلاة و السلام ارث بردهاند،
و اما آئين يهود و نصارى چنين نبوده است، و اين روش نسىء و كبيسه گيرى را بعضى از
اعراب، از يهوديان و مسيحيان آموختند، و در شهرهاى عربنشين رواج دادند.(48)
و نيز فخر رازى پس از بيان مطالبى مشروح گفته است كه: نسى به معناى
تاخير است، و ابو زيد گفته است: نسات الابل عن الحوض انساها نسا اذا اخرتها، و
انساته انساء اذا اخرته عنه و الاسم النسئية و النسء.و اما قطرب كه گفته است:
النسىء اصله من الزيادة، يقال نسا فى الاجل و انسا، اذا زاد فيه، واحدى در پاسخش
گفته است كه: صحيح همان معناى اول است، و اصل معناى نسىء تاخير است، و در اينجا هم
تاخير در مدت مراد است، نه زيادى در آن.(49)
و سپس فخر رازى گفته است: اعراب جاهلى اگر حجخود را بر حساب سال
قمرى قرار مىدادند، چون گاهى در تابستان، و گاهى در زمستان واقع مىشد، و مسافرت
در اين فصول مشكل بود، و نيز در تجارتهاى خود و معاملات خود سودىنمىبردند، چون
ساير افراد مردم از ساير نقاط به مكه نمىآمدند مگر در اوقات مناسب و طبق احوال
خود، فلهذا چون دانستند كه رعايتسال قمرى در انجام تكاليف و حج، به مصالح دنيوى
آنها اخلال وارد مىكند، سال قمرى را كنار زده، و سال شمسى را معتبر شمردند.و چون
سال شمسى از سال قمرى به مقدار معين و مشخصى زيادتر است، نيازمند به كبيسهگيرى
شدند، و به سبب اين عمل كبيسه براى آنان دو چيز پيدا شد:
اول آنكه به جهت اجتماع اين زيادتىها ناچار شدند كه بعضى از سالها
را سيزده ماه قرار دهند.
دوم آنكه حج از بعضى از ماههاى قمرى حركت كرد، و منتقل به ماههاى
ديگر شد، حج در بعضى از سالها در ذو الحجه واقع مىشد، و پس از آن در محرم، و پس
از آن در صفر، و همينطور به همين منوال دور مىزد، تا بعد از مدت معينى بار ديگر به
ماه ذو الحجة قرار مىگرفت.
پس بنا بر اين به سبب اين كبيسهگيرى دو چيز حاصل مىشد: زيادى در
مقدار ماهها، و تاخير حرمت ماههاى حرام به ماههاى ديگر.و ما چه لفظ نسىء وارد در
آيه قرآن را به معناى تاخير بگيريم، همانطور كه اكثر اهل لغتبر آنند، و چه به
معناى زيادتى بگيريم، همانطور كه بعضى از اهل لغتبر آنند، در هر حال لفظ نسىء
منطبق بر اين دو امر خواهد شد.
و حاصل و محصل كلام آنست كه بناء عبادات كه بر سال قمرى است مخل به
مصالح دنيوى بوده است، و بناء آنها بر سال شمسى موافق مصالح دنيوى بوده است.خداوند
ايشان را از زمان حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام امر فرموده است كه بناى كار
خود را بر سال قمرى قرار دهند، وليكن ايشان به جهت مصالح دنيوى خود امر خدا را
مراعات نكردند، و سال قمرى را ترك گفتند، و سال شمسى را معتبر شمردند، و حج را در
ماه ديگرى غير از ماههاى حرام انجام دادند.فلذا خداوند ايشان را مورد تعييب و تعيير
و توبيخ قرار داد، و موجب زيادى كفرشان دانست.
و اما علت زيادتى كفر اين است كه: چون آنها حج را در غير ماههاى حرام
انجام مىدادند، و نيز معتقد شده بودند كه اين عمل خلاف، همان عمل واجب است، و بجا
آوردن آن در ماههاى قمريه واجب نيست، پس اين عمل، انكار حكم خدا با علم به آن، و
تمرد از اطاعت او مىشده است.و به اجماع مسلمانان انكار حكم خدا و تمرد از آن با
وجود علم موجب كفر است.
و اما طريقه حسابى كه با آن مقدار زيادى را به دست مىآوردند، و با
كبائس شهور خود را تعديل مىنمودند، در كتب زيجات، مدون و مذكور است.
و واحدى گفته است كه: اكثر علماء بر آنند كه اين نسىء و تاخير،
اختصاص به يك ماه ندارد، بلكه در تمام ماهها صورت مىگرفته است، و اين گفتار در نزد
ما صحيح استبنا بر آنچه ذكر شد، و بنا بر اتفاق مسلمين بر آنكه چون رسول خدا صلى
الله عليه و آله و سلم اراده حج فرمود در حجة الوداع، در حقيقت و واقع امر، حجبه
همان زمان اصلى خود كه ذوالحجة بود بازگشت نمود، و رسول خدا در خطبه فرمود:
الا ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق السموات و الارض، السنة اثنا
عشر شهرا.و چنين اراده فرمود كه: ماههاى حرام اينك به مواضع خود بازگشت نموده است.
(50)
و قبل از فخر رازى، ابوريحان بيرونى(51)در چند جاى كتاب
مشهور خود: «الاثار الباقية عن القرون الخالية» از كيفيت نسىء و تاخير اعراب در
شهور، و اصل تاسيس تاريخ اسلامى و اسامى ماهها بحث كرده است.در يك جا پس از آنكه
نام ماههاى دوازدهگانه عرب را بدين طريق ذكر كرده است:
المحرم، صفر، ربيع الاول، ربيع الآخر، جمادى الاولى، جمادى الآخرة،
رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذوالقعدة، ذوالحجة(52). مىگويد: اعراب در
زمان جاهليت نام ماهها را به همانگونه كه اهل اسلام استعمال مىكنند، استعمال
مىكردند، و حج آنان در فصول چهارگانه دور مىزد، سپس خواستند تا حجشان را در زمانى
انجام دهند كه متاع و بضاعت تجارى آنان از پوستهاى دباغى شده، و انواع چرمها، و
ميوهها به دست آيد، و نيز ساير امتعه آنان حاضر باشد، و اين زمان پيوسته بر حالت
ثابتى باقى باشد، كه خرمترين زمانها و پر نعمتترين اوقات بوده باشد.
روى اين اساس عمل كبيسهگيرى را از يهوديان كه در مجاورت ايشان سكونت
داشتند، نزديك دويستسال قبل از هجرت آموختند.و همانند يهوديان مشغول كبيسه كردن
شدند، بدين ترتيب كه مقدار زياديى كه ما بين سالهاى قمرى آنان، و ما بين سال شمسى
بود، چون به يك ماه مىرسيد، آن يك ماه را به ماههاى خود ملحق نمودند.و بعد از اين
متولى اين كار قلامس(53)
بودند كه پس از انقضاء حج مىايستادند و خطبه مىخواندند در موسم حج، و ماه را به
تاخير مىانداختند بدينمعنى كه ماه بعدى را به نام آن ماه مىخواندند.
و چون عرب از آنها اطاعت داشتند، تمامى آنها بر اين تاخير و تسميه
متفق مىشدند، و گفتار ايشان را مىپذيرفتند و اين كارشان را نسىء مىناميدند.زيرا
آنان در هر دو سال و يا هر سه سال بقدر يك ماه، اول سال اعراب را به تاخير
مىانداختند بر حسب مقدارى كه آن سال مستحق آن بود.
و روى اين اصل يكى از گويندگانشان مىگويد:
لنا ناسىء تمشون تحت لوائه يحل اذا شاء الشهور و يحرم
«آن مقام تاخير اندازنده از ماست، كه شما در تحت پرچم او حركت
مىكنيد، و هر ماهى را كه بخواهد حلال مىكند، و هر ماهى را كه بخواهد حرام
مىنمايد.» و اولين نسىء و تاخيرى كه واقع شد، براى ماه محرم بود.فلهذا ماه صفر به
نام محرم نامگذارى شد، و ماه ربيع الاول به نام صفر نامگذارى شد، و همينطور به
ترتيب يكى پس از ديگرى، نام هر ماهى را به روى ماههاى بعدى گذاردند.
و دومين نسىء و تاخيرى كه واقع شد، براى ماه صفر بود.فلهذا ماه بعدى
را كه ربيع بود ايضا به نام صفر گذاردند.و همينطور اين عمل نسىء بدين ترتيب دور
مىزد، و در تمام ماههاى دوازدهگانه گردش مىكرد، تا بار ديگر به ماه محرم برگردد،
در اين حال همان كار اول را دوباره اعاده مىنمودند.
عادت اعراب جاهلى اين بود كه مقدار تعداد دورههاى نسىء را
مىشمردند، و با تعداد اين دورهها، زمان را اندازه مىگرفتند، و مىگفتند: از زمان
فلان تا زمان فلان كه سالها گردش كردهاند، يك دوره گذشته است.و با اين وصف اگر
باز هم ماهى از ماهها از فصل خود كه از فصول اربعه بود پيش مىافتاد، و اين پيش
افتادن به علت كسرهاى سال شمسى، و بقيه مقدار تفاوت سال شمسى با سال قمرى بود كه به
آن سال قمرى ملحق كرده بودند، در اينصورت بار ديگر كبيسه مىكردند(54)
، و اين تقدم ماه از فصل خود به واسطه طلوع منازل ماه و سقوط آن منازلبراى آنها
معلوم مىشد.
اين بود تا هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هجرت
كردند، و همانطور كه ذكر كردم نوبت نسىء در آن وقتبه ماه شعبان رسيده بود، كه آن
را محرم ناميدند، و ماه رمضان را صفر ناميدند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مدت اقامت در مدينه انتظار
مىكشيد، تا براى حج در حجة الوداع رهسپار شد، و براى مردم خطبه خواند و گفت: الا و
ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض، و منظور آن حضرت اين بود
كه ماههاى قمرى اينك به مواضع خود بازگشت كردهاند، و آن كار نسىء عرب از بين رفت
و به همين جهت آن حج را كه حجة الوداع بود، حج اقوم نام نهادند، و پس از آن اين عمل
حرام شد، و بكلى از بين رفت.(55)
و در جاى ديگر گويد: روز نوزدهم ماه رمضان، روز فتح مكه است، و رسول
خدا صلى الله عليه و آله و سلم هيچ اقامه حج ننمودند. زيرا كه ماههاى عربى بواسطه
نسىء از جاهاى خود تغيير كرده و از بين رفته بود، و حضرت انتظار كشيدند تا به جاى
خود برگشت، آنگاه حجحجة الوداع را به جاى آوردند و نسىء را در آن حج تحريم
نمودند.(56)
فلينو در كتاب «علم الفلك» خود گويد: اين حدس كه نسىء عبارت از
نوعى كبيسه باشد، تا تعادل بين ماههاى قمرى و سال شمسى پيدا شود، از فكر بكر
فخرالدين رازى نيست، زيرا كه بسيارى از صاحبان علم هيئت در اين راى از او پيشى
گرفتهاند، و قديمترين ايشان بر حسب آنچه مىدانيم ابو معشر بلخى(57)
، متوفى در سنه 272 هجرى قمرى بوده است.ابو معشر در كتاب «الالوف» (58)
آورده است كه: اعراب زمان جاهليت دوره سال خود را بر اساس رؤيت ماه در رؤوس شهور
مىدانستند، همچنانكه رسم مسلمانان نيز همين است، و حجخود را در روز دهم ماه
ذوالحجة انجام مىدادند، و اين وقت در فصل خاصى از فصول اربعه سال واقع نمىشد،
بلكه اختلاف پيدا مىكرد.گاهى در تابستان بود، و گاهى در زمستان، و گاهى در دو فصل
ديگر.به علت آنكه بين سالهاى شمسى با سالهاى قمرى اختلاف بود.
ايشان نتوانستند تا حجشان را موافق با موقع تجارت خود قرار دهند، و
در عين حال هوا از جهت گرما و سرما معتدل باشد، و درختان داراى برگ بوده، و زمينها
از سبزه و علف پر شده باشند.تا اينكه مسافرت به مكه بر ايشان آسان باشد، و در مكه
هم به تجارت اشتغال ورزند، و هم مناسك حجخود را انجام دهند، فلهذا عمل كبيسه گيرى
را از يهوديان آموختند و نام آن را نسىء گذاردند، يعنى تاخير.با اين تفاوت كه
يهوديان از هر نوزده سال قمرى هفت ماه قمرى را كبيسه مىكردند، تا اينكه نوزده سال
قمرى آنان به صورت نوزده سال شمسى در آيد، و اعراب از هر بيست و چهار سال قمرى
دوازده ماه قمرى را كبيسه مىنمودند.
براى انجام اين مهم مردى از بنو كنانه را انتخاب كردند و او را قلمس
مىگفتند و اولاد او را پس از او كه متكفل اين امر شدند قلامسة نام نهادند و آنها
را نساة نيز مىگفتند يعنى نسىء گيران.قلمس درياى پر آب است، و آخرين كسى كه متولى
اين امر از اولاد او شد ابو ثمامة جنادة بن عوف بن امية بن قلع بن عباد بن قلع بن
حذيفة بود قلمس در موسم حج چون مىخواست منقضى شود، در عرفات به خطبه مىايستاد، و
ابتدا مىكرد از زمانى كه حج در ذوالحجة واقع مىشد، و محرم راانسآء مىكرد و آن را
از ماههاى دوازدهگانه مىشمرد، و اول ماههاى سال را ماه صفر قرار مىداد، و در اين
صورت ماه محرم آخرين ماههاى سال محسوب مىشد، و به جاى ماه ذوالحجة مىنشست، و مردم
در آن ماه حج مىكردند.و بنابر اين حج در ماه محرم دو مرتبه واقع مىشد، و پس از آن
در سال سوم در وقت منقضى شدن حج، باز در موسم به خطبه مىايستاد، و ماه صفر را
انسآء مىكرد، آن ماه صفرى كه آن را براى دو سال پيشين، ماه اول قرار داده بود، و
ماه ربيع الاول را ماه اول سال سوم و چهارم قرار مىداد، بطوريكه در اين دو سال حج
در ماه صفر كه آخرين ماه سال از اين سال است واقع مىشد.و پيوسته بر همين منوال در
هر دو سالى يكبار انسآء مىكرد، تا اينكه دوره گردش به حال اوليه خود بازگشت كند.و
اين قلامسه هر دو سال را بيست و پنج ماه حساب مىكردند.
و نيز ابو معشر در همين كتابش از بعضى از راويان عرب نقل كرده است
كه: اعراب عادتشان چنين بود كه در هر بيست و چهار سال قمرى، نه ماه قمرى را كبيسه
مىكردند، بدين طريق كه تفاوت سال شمسى را با سال قمرى كه تقريبا ده روز و بيست و
يك ساعت و خمس ساعت است(59)در نظر مىگرفتند و هر وقت اين زيادى مساوى
با مقدار روزهاى ماه مىشد، يك ماه تمام بر سال مىافزودند، ولى اين مقدار زيادى را
ده روز و بيستساعتحساب مىكردند.و بنا بر اين ماههاى ايشان با گذشت زمان بر نهج
واحدى كه مىخواستند ثابت مىماند، نه جلو مىافتاد، و نه عقب مىرفت.تا آنكه
پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم حج گزاردند.(60)فلينو در اين
كتاب، درسهاى دوازدهم و سيزدهم و چهاردهم خود را به اطلاعات اعراب جاهليت درباره
آسمان و ستارگان و مسئله نسىء كه در قرآن كريم آمده است، با ذكر چند آيه قرآن و
گفتار مفسرين اختصاص داده است.(61)
و محصل آنچه از بحث ما در تفسير نسىء در اين آيه شريفه به دست آمد،
به انضمام روايات كثيرهاى كه در اين مقام وارد شده است، و به انضمام گفتار مورخين
از علماء هيئت و نجوم همچون ابو ريحان بيرونى، و همچون ابو معشر بلخى، و همچون
گفتار رحاله كبير و مورخ جليل: على بن حسين مسعودى متوفى 346 هجرى در «مروج الذهب»
(62)و در كتاب نفيس: «التنبيه و الاشراف» آنست كه: اصول ماههاى قمرى در
ميان اعراب جاهليتبه دو علت تغيير پيدا مىكرده است: اول - به سبب تاخير ماههاى
حرام از محل خود همچون ماه محرم كه آن را به عقب مىانداختند و حرمت آن را به تاخير
مىسپردند، و آن را ماه صفر مىناميدند، و در آن از جنگ و قتال و نهب و غارت دريغ
نمىورزيدند، و براى آنكه چهار ماه محترم (ذو القعدة و ذو الحجة و محرم و ماه رجب)
مقدار حرمتش محفوظ باشد، اجمالا به مقدار چهار ماه از نظر كميت و مقدار، نه از نظر
كيفيت و خصوصيت، چهار ماه را در مدت سال دست از جنگ باز مىداشتند، ليواطئوا عدة ما
حرم الله، براى آنكه فقط در مقدار ماهها كه خداوند محترم شمرده است هم ميزان و هم
مقدار باشند.
دوم - به سبب تاخير ايام حج و يا ايام روزه و بعضى از عبادات و مناسك
از محل خود به زمان بعد، براى مناسب بودن آب و هوا، و براى فروش امتعه تجارتى و جلب
قبائل براى بجا آوردن حج.و بنا بر اين حج پيوسته از نقطه نظر اعتدال هوا در فصل
خاصى صورت مىگرفت و در ماههاى قمرى دور مىزد و گردش مىكرد تا در هر سى و سه سال
بنا بر كبيسه دقيق، و يا در هر بيست و شش سال بنا بر كبيسه تقريبى، همانطور كه در
روايت عمرو بن شعيب از پدرش از جدش گذشت، حجبه زمان اصلى خود مىرسيد، همچنانكه در
حج رسول خدا صلى الله عليه و آله سلم كه حجة الوداع بود، به زمان اصلى خود بازگشت
كرده بود، و روى همين اساس آن حضرت در خطبه مشهوره خود فرمود: ان الزمان قد استدار
كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض.و ما هيچگونه الزامى نداريم كه آيه شريفه قرآن
را در عدة الشهور و نسىء بخصوصتاخير ماههاى حرام، و يا بخصوص تاخير حج از موقع
واقعى خود بگيريم، بلكه آيه مباركه به عموم و اطلاق شامل هر دو گونه از نسىء
مىگردد، و نقل روايات مشهوره بل مستفيضه نيز اين معنى را تاييد مىكند.
و بنا بر اين در شرع انور اسلام هم تاخير حرمت ماههاى حرام از محل
خود حرام است، و هم تاخير آداب و احكام و دستوراتى كه در زمانهاى مشخص همچون ماه
رمضان براى روزه و ماه ذو الحجة براى حج مقرر شده است.و عليهذا تبديل ماههاى قمرى
به ماههاى شمسى و تبديل سالهاى قمرى به شمسى بهيچوجه من الوجوه جايز نيست.
مسلمان نمىتواند روزه رمضان را در شوال و يا يكى از ماههاى معتدل
ديگر بگيرد و به جهت اعتدال هوا و كوتاه شدن روزها در فصل زمستان آن را بجاى آورد،
يعنى نمىتواند روزه خود را به حساب سالها و ماههاى شمسى قرار دهد.
مسلمان نمىتواند حج ذو الحجه خود را در محرم و يا يكى از ماههاى
معتدل ديگر به جهت تناسب هوا و فروش امتعه و امور اعتباريه و مصالح ماديه و دنيويه
خود، در فصل بهار و يا پائيز قرار دهد، يعنى نمىتواند حجخود را به حساب سالها و
ماههاى شمسى بجاى آورد.
و همچنين نسبتبه ساير تكاليف از واجبات و مستحبات و محرمات و
مكروهات و همچنين نسبتبه احكام اجتماعيه و سنتهاى اعتباريه و آداب و رسوم و
عاداتى كه در جامعه با آن مواجه است.
مسلمان نمىتواند سال شمسى را ملاك و ميزان براى اعمال و تاريخ خود
معين و مقرر دارد، زيرا كه در قرآن مجيد با صراحتسال مسلمان را سال قمرى قرار
داده، و ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله يوم خلق السموات و
الارض منها اربعة حرم (63)
را اعلان كرده است.
اين آيه از چند جهت صراحت دارد بر آنكه سالها و ماههاى رسمى اسلامى
سالها و ماههاى قمرى است: اول - از جهت لفظ منها اربعة حرم زيرا از ضروريات است كه
اسلام هيچ ماهى را از ماههاى حرام قرار نداده است، مگر چهار ماه از ماههاى قمرى را
كه ذوالقعدة و ذوالحجة و محرم و رجب مىباشند.و اين چهار ماه، از ماههاى قمرى است
نه شمسى، و در روايات عديده و در خطبه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آمده
است كه سه تا از اين ماهها پهلوى هم قرار گرفتهاند و يكى از اينها جدا و تنها است:
ثلاثة منها سرد و واحد منها فرد(64)، آن سه كه پهلوى همند ذوالقعده و
ذوالحجة و محرم هستند، و آن يك كه تنها افتاده است ماه رجب است.
دوم - از جهت لفظ عند الله.و سوم - از جهت لفظ فى كتاب الله يوم خلق
السموات و الارض.چون اين قيود دلالت دارند بر آنكه اين ماهها ابدا قابل تغيير و
اختلاف نيستند، و با وضع و جعل و امور قرار دادى سر و كار ندارند، زيرا اين ماهها
در نزد خداوندى كه علم و احاطه او لا يتغير است، چنين است، و در كتاب خدا در روزى
كه آسمانها و زمين را آفريده است چنين بوده است.
پس در حكم نگاشته شده در كتاب تكوين و در قانون نوشته شده در دفتر
خلقت اينطور بوده است، و لا معقب لحكمه تعالى.و معلوم است كه ماههاى شمسى به هر
صورت و به هر عنوان و از هر تاريخى كه باشد، ماههاى قراردادى است كه بر اساس حساب
منجم و زياده و كمىهاى اعتباريه و وضعيه بدين صورت در آمده است.
اما ماههاى قمرى در آن وقتى كه خداوند آسمان و زمين را خلقت كرد،
همينطور بوده است.يعنى به ابتداى رؤيت هلال به خروج از محاق و تحت الشعاع شروع
مىشده، و به محاق و دخول تحت الشعاع پايان مىيافته است.
و الشمس تجرى لمستقر لها ذلك تقدير العزيز العليم و القمر قدرناه
منازل حتى عاد كالعرجون القديم لا الشمس ينبغى لها ان تدرك القمر و لا الليل سابق
النهار و كل فى فلك يسبحون (آيه 38 تا 40 از سوره 36: يس) «و خورشيد بر مدار معين
خود پيوسته در حركت و گردش است، اينستحكم خداوند مقتدر و دانا.و ماه را ما در
منزلهاى مختلف به سير و گردش در آورديم تا عاقبت (كه آخر ماه نزديك و محاق مىشود)
همانند شاخه زرد و لاغرى در آيد، نه در سير و گردش منظم جهان آفرينش، خورشيد را
چنين توان و قدرتى است كه به ماه برسد و او را دريابد، و نه مىتواند شب بر روز
سبقت گيرد، و هر يك از اين خورشيد و ماه و از اين شب و روز در مدار معين و مقرر
پيوسته در حركت و شناورند.» ماههاى قمرى حسى و وجدانى است و ابتدا و انتهاى مشخصى
در عالم تكوين دارد، به خلاف ماههاى شمسى كه قراردادى و اصطلاحى است، و اگر چه فصول
اربعة و سالهاى شمسى هم تقريبا حسى است، لكن ماههاى دوازدهگانه كه داراى اصل
ثابتى هستند فقط ماههاى قمرى است.
و بنا بر اين معناى آيه اينطور مىشود كه: ماههاى دوازده گانهاى كه
از آنها سال درست مىشود، آن ماههائى است كه در علم خداوند سبحانه و تعالى ثابت
است.و همان ماههائى است كه در كتاب تكوين در روزى كه آسمانها و زمين را آفريد معين
فرمود، و حركات عامه جهان خلقت را كه از جمله آنها حركات خورشيد و ماه است مقرر
نمود.و آن حركت واقعى و ثابت پايه و اصل براى تعيين مقدار اين ماههاى دوازدهگانه
قرار گرفت.
و از جمله آياتى كه صراحت در لزوم تاريخ قمرى دارد، همانطور كه ذكر
شد آيه 5 از سوره 10: يونس است:
هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد
السنين و الحساب .
«خداوند است آنكه خورشيد را نوردهنده، و ماه را نورانى آفريد، و ماه
را در منزلگاههاى مختلفى به حركت و گردش در آورد، تا شما شماره سالها و حساب امور
خود را از آن بدانيد» .
معلوم است كه از اشكال مختلف ماه بر آسمان همچون هلال و تربيع و
تثليث و تسديس تا در شب چهاردهم به شكل بدر يعنى دايره كامل در آمدن، و سپس رو
به نقصان گذاردن، مردم مىتوانند بدون منجم و نيازمند بودن به اهل حساب، در هر
نقطه از خشكى و دريا، و در هر زمين از كوه يا بيابان به مجرد رؤيت هلال و اطوار
مختلفه آن، در طول ماه قمرى حساب خود را داشته باشند.و اين از اختصاصات ماه
قمرى است نه شمسى.فلهذا با اينكه لفظ شمس در اين آيه آمده است، و ليكن گردش ماه
را سبب محاسبه و تقويم قرار داده است.
و از جمله آيات آيه 189 از سوره 2: بقره است:
يسئلونك عن الاهلة قل هى مواقيت للناس و الحج .
«اى پيامبر از تو درباره علت اشكال مختلف هلال (كه به اطوار
گوناگون بر فراز آسمان پديدار مىشود) چون بپرسند (در پاسخ) بگو اين اختلاف
اشكال ماه را خداوند به جهت تعيين اوقات مردم و تاريخ آنها و براى امر حج قرار
داده است.» ماههاى قمرى را به شمسى تبديل كردن، نسىء است، يعنى تاخير انداختن
اعمال از زمان مقرر خود، و اين همان است كه در قرآن كريم آن را موجب زيادى كفر
به شمار آورده است، و از كلمات روشن و جالب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
در خطبهاى كه در منى ايراد كردند همين نكته است كه ماههاى قمرى را كه بر اساس
سنت ابراهيم خليل و اسماعيل ذبيح عليهما السلام قرار داده شده بود، و در زمان
جاهليتبه ماههاى شمسى تبديل كرده بودند، آن حضرت به همان ماههاى قمرى
برگردانيده، و جهارا على رؤوس الاشهاد اعلان فرمود كه اين حج، حج صحيح است كه
در زمان خود واقع شده، و در اثر گردش زمان دوباره اين حج در موضع خود قرار
گرفته است.و اين حج را حجة الاسلام گويند، زيرا كه طبق قانون اسلام در جاى خود
قرار گرفت و در ماه ذوالحجه كه ماه حج واقعى است واقع شد.
در «سيره حلبيه» آورده است كه: يقال لها حجة الاسلام، قيل لاخراج
الكفار الحج عن وقته لان اهل الجاهلية كانوا يؤخرون الحج فى كل عام احد عشر
يوما حتى يدور الزمان الى ثلاث و ثلاثين سنة فيعود الى وقته و لذلك قال عليه
السلام فى هذه الحجة: ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و
الارض، فان هذه الحجة كانت فى السنة التى عاد فيها الحج الى وقته و كانتسنة
عشر.(65)
«يعنى به حجى كه رسول خدا به جاى آوردند، حجة الاسلام گويند به
جهتآنكه آن حج در زمان خود واقع شد، و طبق آئين اسلام بود، چون كفار قريش حج
را از وقتش به تاخير مىانداختند، و در هر سال حجى را كه انجام مىدادهاند،
يازده روز ديرتر از موقع انجام آن در سال قبل بود، و پيوسته به اين كار مبادرت
مىكردند، تا در زمان رسول خدا كه سى و سه سال از وقتحج واقعى گذشته بود، و
زمان حجبه وقت اصلى خود بازگشته بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در
خطبه فرمود: اينك زمان دور زده است، و رسيده استبه همان وضعى كه خداوند
آسمانها و زمين را آفريد، چون آن حج در سال دهم از هجرت بود، و آن راس سى و
سومين سال از تغيير بود.» (66)
و به اين معنى يعقوبى و مسعودى و ابن اثير(67)تصريح
كردهاند بلكه مسعودى فقط از ذكر حوادث سال دهم از هجرت از تمام قضايا و
داستانهاى حجة الوداع، فقط اين جمله رسول خدا را آورده است كه: ان الزمان قد
استدار.
و اين معانى همه گويا و شاهد صادقند بر آنكه تبديل سالهاى قمرى به
شمسى جايز نيست، و مسلمان بايد با تمام اهتمام در حفظ اوقات بر اساس تاريخ
مقرره رسول الله كه بر سنتحضرت ابراهيم پايه گذارى شده، و قرآن كريم آن را حتم
و لازم شمرده است عمل كند(68).اگر كسى بگويد: چه اشكال دارد كه
مسلمانان اعمال و تكاليف عباديه خود را مثل روزه و حج طبق ماههاى قمرى انجام
دهند، و ساير آداب و شئون اجتماعيه و سياسيه خود را طبق ماههاى شمسى بجاى
آورند، و در اينصورت نسىء كه مستلزم كفر است، لازم نمىآيد، بلكه فقط طبق
قراردادهاى اعتباريه خود، امور غير شرعيه خود را از واجبات، براساس تاريخ ديگرى
فقط از جهت تعداد روزهاى ماهها همچون تاريخ رومى و يا روسى و يا فرانسوى و يا
تاريخ ايران باستانى انجام دهند، و با فرض آنكه در تمام اين تواريخ مبدا تاريخ
را هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بگيرند، فقط تاريخ رسمى خود را به
حسب مصالح دنيوى تاريخ شمسى قرار دادهاند.
در پاسخ گوئيم: تمام اشكالات از همين طرز تفكر پيدا مىشود، زيرا:
اولا - تاريخ شمسى را رسمى قرار دادن، خلاف نص قرآن و خلاف سنت
نبوى و سيره ائمه طاهرين و علماء اسلام، بلكه خلاف منهج راستين تمام مسلمانان
است.
و ثانيا - موجب تفكيك دين از سياست، و امضاء اعمال عباديه طبق
تاريخ قمرى شرعى و احكام اجتماعيه و شئون كشوريه و سياسيه طبق تاريخ شمسى
مىگردد، و اين از مصاديق واضح تفكيك دين از سياست، و موجب انزواى دين و انحصار
آن به امور شخصيه و فرديه خواهد شد.
و ثالثا - موجب تعطيل كتابها و تواريخ نوشته شده، و قطع رابطه نسل
خلف با سلف صالح است، زيرا از زمان صدر اسلام تاكنون در تمام كتب تفاسير و
احاديث و تواريخ و تراجم و حتى در كتب علميه همچون نجوم و رياضى و هيئت و فقه و
غيرها، تواريخ وقايع و حوادث بر اساس سالهاى قمرى و ماههاى قمرى آمده است، نه
هزاران بلكه ميليونها كتابى كه در دوره حكومت مسلمين در حيطه قلمرو آنان به
رشته تحرير در آمده است چه به زبان عربى و چه به زبان فارسى و تركى و هندى و
آفريقائى واروپاى شرقى همه و همه مستند به تاريخ هجرى و سنوات و شهور قمرى است،
اينك اگر از اين به بعد مبدا تاريخ را شمسى بگذارند، آيا در انزوا در آوردن آن
كتابها و قطع رابطه اين نسل با فرهنگ اصيل اسلامى در قرون و اعصار گذشته نيست؟
برگرداندن تاريخ قمرى به تاريخ شمسى بىشباهتبه برگردانيدن خط
اسلامى به خطوط اجنبى نيست، بلكه از متفرعات همان اصل، و از شاخههاى پرورش
يافته همان ريشه است.
و رابعا - موجب عدم اتحاد مسلمانان در دنياست، زيرا همه مسلمين
بنا بر آنكه تاريخشان قمرى بوده باشد، در اينصورت موجب اختلاف تاريخ ما با آنان
است، و اگر آنها هم هر يك براى خود راهى مختص به خود را پيش گيرند و تاريخى
شمسى خواه هجرى يا مسيحى و يا زردشتى و يا كورشى و غيرها را انتخاب كنند،
فياللاسف بهذه الطريقة كه درست در جهت مخالف راه و روش پيامبر اكرم، و موجب
تشعب و تفرق جامعههاى مسلمان، و گسيختگى و از هم در رفتگى كيان آنهاست.
تاريخ از امور اصوليه احكام اسلامى است، و اتحاد مسلمانان در
تاريخ موجب اتحاد آنان در فرهنگ رسول اللهى، و اختلاف آنان در تاريخ موجب تفرقه
و تشتت است.
اسلامى كه همه فرق و اقوام و عشاير از عرب و عجم و ترك و كرد و
هندو، و شرقى و غربى، و سياه و سپيد، و زرد و سرخ را با همه اختلاف آداب و
عادات قومى در زير يك پرچم واحد توحيد جمع كرده است، چقدر نازيباست كه در تاريخ
كه از اهم امور اتحاد و اتفاق و موجب تحكيم روابط ميان آنهاست، آنان را يله و
رها سازد، و هر كس دنبال مرام و مقصدى به انتخاب خود در اين مورد برود؟
اتحاد تاريخ همچون اتحاد زبان در عبادات و مناسك، همانند قرآن و
نماز و دعا و ذكر، موجب تشكيل صف واحد، و اختلاف تاريخ همچون اختلاف زبان در
مناسك و عبادات، موجب پارگى و گسستگى آنها مىشود.
و در حالى كه مىبينيم مسلمانان جهان از هر چه بيشتر به اتحاد و
اتفاق نيازدارند، و رسول اكرم پيامبر آنان همه آنان را امر به اتحاد نموده، و
قرآن كريم به و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا ندا در داده است، و از
طرفى خود اين قرآن مجيد، و نفس شريف رسول الله، تاريخ را تاريخ قمرى اعلان
كردهاند، چرا ما با دستخود نامه سعادت خود را پاره كنيم، و بر خلاف اين مسير
گام برداريم؟
دشمنان اسلام در اين چند قرن اخير خوب دانستند كه يگانه راه و
وسيله غلبه بر مسلمانان، و از بين بردن كيان عقيدتى و فرهنگى آنان، براى راه
پيدا كردن براى منافع مادى و استثمار و استعباد آنها، ايجاد تشتت و جدائى در
آداب و رسوم و تجزيه اوطان و درهم شكستگى هر چه بيشتر در اركان وحدت آنها
مىباشد، فلهذا با تمام قوا مساعى خود را براى درهم ريختن مسلمين به كار بستند،
و در ساليان متمادى با نقشههاى مزورانه، آنها را پاره پاره، و فرهنگ و
پايههاى آداب و اخلاق و علوم آنان را يكى پس از ديگرى منهدم و واژگون نمودند.
مرحوم والد ما: آية الله حاج سيد محمد صادق حسينى طهرانى رضوان
الله عليه مىفرمود: چون اسكندر سلوكى بر مشرق زمين مسلط شد، و يكسره همه
كشورها را فتح كرد، و تا هند پيش راند، براى استاد خود: ارسطو نوشت: من بر همه
ممالك شرق استيلا يافتم.اينك چه كنم كه آنها در دست من باقى بماند؟ !
ارسطو در پاسخ او چنين نوشت: اين كشورهاى گسترده مفتوحه را به
كشورهاى كوچك كوچك تقسيم كن! و براى هر يك از آنها يك شاه و حاكم قرار بده! و
خودت را حاكم بر همه و شاه شاهان بخوان! در اينصورت همه آنها مطيع و منقاد تو
خواهند بود، و از ترس حفظ تاج و موقعيتخود بر تو نمىشورند، و علم مخالفتبر
پا نمىكنند، و هميشه كشورهاى تو آباد و در راه حفظ منافع تو كوشا خواهند بود،
و اگر احيانا يكى از آنها به خلاف برخاست، با اين قدرت محيطه خود، فورا او را
سركوب مىكنى و غائله را مىخوابانى!
ولى اگر بنا بشود خودت بدون واسطه بخواهى بر آنها حكومت كنى! و يا
همه آن كشورها را به دستيك تن بسپارى! بيم آن مىرود كه كم كم قوت گيرند، و با
يكديگر دستبه دست هم داده و بر تو بشورند، و آن يك تن گرچه از اخص خواص تو
باشد، بر تو ياغى شود، و به داعيه سلطنت قيام كند، و در اينصورت شكستخواهى
خورد، و همه اين سرزمينها را از دستخواهى داد!
انگليسها با مسلمانان بر اساس همين نقشه رفتار كردند و پس از
شكست كشور پهناور عثمانى - كه بيش از شش قرن (از 1299 ميلادى تا 1923 ميلادى)
بر قسمت عظيمى از آسيا و اروپا و آفريقا به عنوان خلافت مسلمين حكومت مىكردند،
و مجموعا سى و هشتسلطان، يكى پس از ديگرى، كه اول آنها: سلطان عثمان خان غازى
بوده و در سنه 699 هجرى قمرى به حكومت نشست، و آخر آنها سلطان عبد العزيز دوم
كه تا 1342 هجرى قمرى حكومت كرد، بر صحنه خلافت و حكومت عرضه داشتند - با همين
نقشه رفتار كردند، يعنى كشور عثمانى را قطعه قطعه كردند، و هر قطعه را به
دستيكى از نوكران خود سپردند.
قسمت اروپائى عثمانى را كه شامل كشورهاى شبه جزيره بالكان و هنگرى
و قدرى از رومانى كه شامل بخارست است مىباشد، به كشورهاى يوگسلاوى (صربستان)،
آلبانى، يونان، بلغارستان، و قسمت تركيه اروپا، و هنگرى (مجارستان) و رومانى كه
شامل بخارست است قسمت كردند.
و قسمت آسيائى كشور عثمانى را به تركيه، سوريه، لبنان، اردن،
فلسطين، حجاز، عدن، يمن، عراق و كويت تقسيم نمودند.
و قسمت آفريقائى كشور عثمانى را به مصر و طرابلس كه همان كشور
ليبى است تقسيم كردند.
و همانطور كه ملاحظه مىشود كشور عثمانى را به نوزده قسمت تجزيه و
تفكيك نمودند.
كفار و اجانب براى آنكه بر هدف خود فائق گردند، بعد از تقسيم و
نيز قبل از تقسيم اين كشورها در ساير كشورهاى اسلامى كه كم و بيش رخنه كرده
بوده و تسلط يافته بودند، براى از بين بردن روح وحدت مسلمين، كه كتاب آسمانى
آنان قرآن مجيد است، تا توانستند اهل هر كشور را به مليت و آداب و رسوم قوميت و
محبتبه وطن، كه منظور همان حدود مشخصهاى بوده است، كه خود آنها دور ميز نشسته
و تعيين كردهاند، دعوت كردند.و با روزنامهها، و راديوها، و سينماها، و تسلط
بر معارف و فرهنگ مردم به وسيله مدارس و دانشگاهها، و تاسيس دانشگاههاىمستقلى
فقط براى حفظ نمودن آداب و مليت هر قومى كه جز الفاظى تو خالى چيزى نيست، و جز
افتخار و مباهات بر استخوان خشك نياكان، و تنافس در مقدارى كاسه و كوزه شكسته
به عنوان آثار ملى، و جمعآورى و نگهدارى از آنها در موزههاى مجلل چيزى به دست
نمىدهد مردم را سرگرم كردند.
ايرانيان را دعوت به آداب و رسوم زردشتى و احياء زند و اوستا، و
تعريف و تمجيد بىحد و حساب از شاهنامه فردوسى، و بيان افسانههاى كورش و
داريوش و سيروس و رستم زال نمودند.
ما با چشم خود مىديديم كه در شب چهارشنبه سورى از روى آتش
مىپريدند، و نوروز و مهرجان را محترم مىشمردند، و روز سيزده را نحس و سيزده
بدر مىرفتند، و هزاران قصه و افسانههاى سرگرم كننده ديگر كه جزو دستورات
سياسى طبقه حاكمه بود، كه با مصارف هنگفتى مىبايد در اين كشور اجرا گردد.
لغت قرآن را كه زبان اول هر مسلمان است لغت اجنبى خواندند، و
تعليم و تدريس لغت و زبان و دستور عربى را در مدارس به سر حدى تنزل دادند كه در
حكم عدم بود، ولى لغات اجنبى و لغات غير مانوسهاى را از كتاب اوستا مىيافتند
و با هزار برهان و دليل مىخواستند به جاى آن لغات مانوس و شيرين عربى به كار
برند.و براى وزارت معارف، فرهنگستان تشكيل دادند، و در آن جز اين روش اسلام
زدائى و غرب گرائى چيز ديگر ملموس نبود.
در هر يك از كشورهاى اسلامى به مناسبتسوابق تاريخى قبل از اسلام
آن، همين برنامه را اجرا كردند.در ايران به نام پان ايرانيزم و در كشورهاى عرب
به نام پان عربيزم، و نعره العروبة، و در تركيه به نام پان تركيزم، و در هند و
پاكستان به نام پان هندوئيزم و بالاخره در هر محدوده و محيط كوچكى هم كه بود
همچون سواحل خليج فارس و شيخ نشينهاى قطر و قطيف و ابوظبى و غيرها هى استقلال
دادند، و بر روى آن يك پان گذاردند.
بارى اين كشورها را كه تجزيه مىكردند و استقلال مىدادند،
استقلال نبود، بلكه در محدوده ضعيف خود به حال نيمه جان زندگى كردن، و در تحت
الحماية و مستعمره بودن آنها بود.از مهمترين چيزهائى را كه موفق شدند بردارند،
تاريخ قمرى اسلامى بود كه ظاهرا در غير از عربستان سعودى از همه جا برداشتند.به
عنوان نداى اتحاد بين المللى، و لزوم رابطه با تاريخ كشورهاى صنعتى و تجارتى و
براى روابط سياسى، تاريخ قمرى اسلامى را منسوخ، و به جاى آن تاريخ شمسى، آنهم
با مبدا ميلاد حضرت مسيح قرار دادند.تاريخ رسمى كشورهاى مسلمانان مسيحى شد، و
ديگر نه از هجرت رسول الله چيزى به گوش مردم مىرسيد، و نه از ماه محرم و صفر.
در عراق و بين النهرين مبدا سال را ژانويه گذارده و ماهها را
ماههاى رومى قرار داده و بدين ترتيب طبق ماههاى مسيحى كه اول آن ژانويه و بين
ماه اول و ماه دوم زمستان است ابتداى سال خود را شروع مىكردند: 1- كانون دوم،
2- شباط، 3- آذار، 4- نيسان، 5- ايار، 6- حزيران، 7- تموز، 8- آب، 9- ايلول،
10- تشرين اول، 11- تشرين ثانى، 12- كانون اول(69)كه ماه اول
زمستان است، و ابتداى سنوات را نيز تاريخ تولد حضرت عيسى گرفته و سالها را
مسيحى ناميدند.
و در هر يك از شامات (سوريه - لبنان - فلسطين) و مصر و غيرها همان
تاريخ فرنگى را با اسم فرنگى همانند: نوامبر و دسامبر و غيرها رائج نموده و
مبدا سال را نيز مسيحى كردند، و در هند و پاكستان نيز مطلب از اين قرار بود.در
ايران مصلحت نديدند يكباره تاريخ را مسيحى كنند، چون مردم اين سرزمين شيعه نشين
و تابع علماء راستين مىباشند، و از حكام جائر وقت اطاعت و حرف شنوى ندارند، به
خلاف كشورهاى سنى نشين كه مردم آن مرز و بوم، حاكم را هر چه باشد، واجب الاطاعة
و اولواالامر مىدانند، و چون حاكم حكم به پيروى از تاريخ مسيحى كرد، همه تسليم
و منقاد مىشوند.
و با وجود علماء متنفذ و با قدرت در كشور شيعه برگرداندن تاريخ
هجرى قمرى به مسيحى شمسى بسيار مشكل بلكه ممتنع بود.
فلهذا منظور و مقصود خود را به طور مرحلهاى انجام دادند، تا كم
كم چشم و گوش مردم به مراحل قبلى خو گرفته و عادت كرده، و انجام مراحل بعدى
براى آنها ممتنع نباشد.